1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. بررسی علامت های بلوغ

بررسی علامت های بلوغ

بررسي روايت موضوعيت 9 سال
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=5169
  • |
  • بازدید : 104

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه ٧٠: ١٣٩۵/١١/٢٠

صبی نه ساله و مسأله عده

روایاتی که مربوط به ۹ سال بود؛ کافی، جلد ششم، صفحه ۸۵:

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع‏ ثَلَاثٌ يَتَزَوَّجْنَ  عَلَى كُلِّ حَالٍ الَّتِي لَمْ تَحِضْ وَ مِثْلُهَا لَا تَحِيضُ قَالَ قُلْتُ وَ مَا حَدُّهَا قَالَ إِذَا أَتَى لَهَا أَقَلُّ مِنْ تِسْعِ سِنِينَ وَ الَّتِي لَمْ يُدْخَلْ بِهَا وَ الَّتِي قَدْ يَئِسَتْ مِنَ الْمَحِيضِ وَ مِثْلُهَا لَا تَحِيضُ قُلْتُ وَ مَا حَدُّهَا قَالَ إِذَا كَانَ لَهَا خَمْسُونَ سَنَةً.

با این بیانی که ابن الحجاج از حضرت نقل می‌کند که اگر صغیره را طلاق دهند، عده ندارد؛ یتزوج ولو مدخول بها باشد؛ یتزوج علی کل حال. اولین آن‌ها؛ التی لم تحض؛ صبیه‌ای است که هنوز حیض نشده.

شاگرد: صبیه یا یائسه؟

استاد: صبیه، زیرا گفته کسی که حیض نشده است. نه کسی که «یئس من المحیض»، یائس؛ یئست من المحیض اما کسی که لم تحض است، هنوز سنش به سن حیض شدن نرسیده است. آن صبیه‌ای که حیض نشده است. «و مثلها لا تحیض»؛ مثل او هم حیض نمی‌شود. گاهی هست که خودش نشده اما نوعا در سن او حیض می‌شوند، حضرت فرمودند این عده ندارد. ولو مدخول بها باشد.

می‌گوید که سوال کردم «و ما حدها» حدش چیست؟ «قال ع اذا اتی لها اقل من تسع سنین»؛ یعنی به محض این‌که تسع سنین شد، مساوی تسع شد، ٩ سالش کامل شد، دیگر باید عده نگه دارد. چون یا خودش حیض می‌شود یا به سن کسی که مثل او حیض می‌شود، رسیده است. اما قبل از آن نه.

عدم موضوعیت ٩ سال در روایت حجاج

ببینید این حدها را راوی سوال کرد و حضرت ٩ سال را تعیین فرمودند. قبل از این‌که او از حد سوال بکند، آن‌چه را که حضرت شرعا به عنوان موضوع حکم شرعی فرمودند حیض بود؛ و مثلها تحیض. این روایت از نظر دلالت خیلی خوب است و در این‌که امام علیه السلام اول موضوع را گفتند، خیلی قوی است. وقتی بعدا از حدش سوال می‌کند، اماره آن را می‌گویند.

حد، موضوعیت ندارد. حد برای تقنین و در نوع، اماریت دارد. و الا اگر سن یا آن حد نزد شارع موضوعیت داشت، حضرت آن را اول می‌فرمودند. یعنی به این شکل می‌فرمودند: چه کسانی هستند که یتزوجن علی کل حال؟ التی لم یات لها تسع سنین؛ ٩ سالش که شد دیگر بگیرد اما قبل از آن نه. اگر موضوعیت داشت این گونه بود اما امام این را نفرمودند. بلکه ابتدا محور را سر حیض بردند که میزان این است؛ التی لم تحض و مثلها لا تحیض. ببینید این عبارت ذهن را دور می‌برد که بگویم حضرت کف حداقلی حیض را ولو به نحو امکانی می‌گویند.

 

برو به 0:04:53

شاگرد: تعابیر فرق می‌کند.

استاد: بله، خیلی فرق می‌کند. نمی‌گوید «و التی یمکن ان تحیض» در سنی است که و لو او هم نشده اما دیگری ممکن است بشود. بلکه ظاهر عبارت این است که حضرت غلبه حیض شدن در آن زمان را بیان می‌کنند و راوی هم ناراحت نمی‌شود که بگوید بچه ۹ ساله و مثلها تحیض؟! الان باشد می‌گویند بچه است اما آن‌وقت رایج و متعارف بوده است. الان روایات دیگر را هم می‌خوانیم، فرمودند ٩ ساله که شد خودش دیگر می‌تواند، مخدوعه نیست، اگر کسی هم او را به عقد در بیاورد نمی‌گویند خدعه کردی یا کلاه گذاری کردی. صدق کلاه گذاری نمی‌کند. اگر روایت دیگری غیر از این، در ذهنتان هست بفرمایید.

شاگرد: در رابطه با سه ماه حضرت فرموده بودند که اگر قبل از ۹ سال باشد باید بعد از یک ماه عده نگه دارد. اما بعد از نه سال باید سه ماه عده نگه دارد.

استاد: بله این یک نحو احتیاط است. اگر بالغِ مسلّم است و حیض می‌شود، سه ماه -ثلاثة قروء- باید عده نگه دارد. برای آنهایی است که در سن حیض هستند اما حیض نمی‌شوند، سه ماه را بیان کرده‌اند. لذا این عبارت سن من تحیض مهم است یعنی واژه «سن کسی که  تحیض»، به معنای یمکن ان تحیض به عنوان اقل احتمال امکان است؟ یا نه، وقتی می‌گوید سن من تحیض به معنای مثل اجرت ‌المثل است که می‌شود حیض المثل؟ یعنی کسی است که در مثل سن او نوعا حیض می‌شوند. نه این‌که درمثل سن او امکان دارد و محال نیست.    یعنی به عنوان کف و لو نادر هم هست اما می‌شود حیض صورت بگیرد. بلکه ظاهر عبارت «من تحیض و مثلها تحیض» ناظر به غلبه است.

شاگرد:مثلها تحیض با مثلها لاتحیض، هیچ فرقی نمی‌کند؟

استاد: در مقصودی که امام علیه السلام داشتند، فرقی نمی‌کنند. وقتی از حد آن سوال می‌کند چون قبل از ۹ سالگی به حساب غلبه لاتحیض هستند لذا اماره کاشف می‌شود که بعد از این‌که ۹ ساله شد و کامل شد، حیض می‌شود. یعنی به حساب اماره نوعیه اگر آمارگیری هم بکنند، حیض می‌شوند.

یعنی اول حضرت فرمودند: التی لم تحض؛ حیض نشده و مثلها لا تحیض. سپس وقتی حدش را خواست، حضرت کم‌تر از ٩ سال را فرمودند. فرمودند: «أَتَى لَهَا أَقَلُّ مِنْ تِسْع»؛ همین که کمتر از ۹ سال باشد به این شکل است که مثلها لا تحیض؛ در سنی نیست که حیض برای او محقق شود.

تعبدیت اماره سن در بلوغ

شاگرد: اگر بگوییم که بسته به مناطق مختلف، سن حیض متفاوت است و چون غالبا در حجاز در ٩ سالگی حیض می‌شدند، حضرت به ٩ سال اشاره کرده لذا حضرت به عنوان اماره به ٩ سال اشاره کردند و از طرفی اگر بگوییم که در حیض فقط یک تغییر جسمی حاصل نمی‌شود بلکه از نظر اجتماعی هم در آن‌ها تغییراتی صورت می‌گیرد، در این صورت چه مانعی داریم که بگوییم؛ بلوغ متناسب با هر منطقه متفاوت می‌شود؟ مگر این‌که بگوییم«تحیض» در روایت از باب حکمت بیان شده نه از باب علت. یعنی ٩سالگی در روایت موضوعیت دارد نه زمان حیض.

استاد: من در جواب شما ابتدا همین را عرض کردم که اگر مقصود امام علیه السلام موضوعیت ٩سال بود و حیض حکمت بود، اول آن را نمی‌گفتند و صبر نمی‌کردند که او سوال کند. این خلاف بیان آن چیزی است که موضوع حکم است. حضرت  اول می‌فرمایند نه سال. بعد اگر می‌پرسید ۹ سال چیست، حضرت می فرمودند ذلک انها تحیض، در این‌جا می‌گفتیم حکمت است. در روایت دیگر هست که ابتدا حضرت ٩ سال را می‌گویند و بعد می فرمایند وذلک انها تحیض. خب در این می‌خورد که بگویید حضرت که  اول ۹ سال را  ذکر کردند و در دنباله آن فرمودند تحیض. یعنی حیض شدن حکمت است و در لسان اشاره موضوعیت دارد. برخلاف این روایت که اگر او سوال نمی‌کرد حضرت چیزی نمی‌فرمودند. بلکه فقط حیض و نوعیت مثلها تحیض را بیان کردند. خب این از نظر بیان کاملاً ظهور در این دارد که خود حیض موضوعیت دارد.

شاگرد: مقصودم این است که در جمع بندی به این سمت برویم. الان  برای ما سخت است که از 9 سال دست برداریم. چه اشکالی دارد اگر از لحاظ فنی بیشتر روی روایت کار شد، بگوییم که این روایت ظهور قوی‌ای ندارد و بلکه روایاتی غالب هستند که می گویند نه سال اماره  هستند.

استاد: ما از حیث این‌که موضوع، بلوغی است که عرف می‌داند -چنان‌چه خود صاحب جواهر هم گفتند- اصلاً مشکلی نداریم که شما می‌فرمایید دست برداریم. بلکه اصلا موضوع همین است. مشکل سر این است که این حدی که تعیین شده، در حد بودن خودش -نه این‌که موضوع را عوض کنیم- و در اماریتش صرفا ناظر به غالب است؟ یا نه، یک اماره متعبد بها هست که ما باید به آن عمل کنیم؟ یعنی غلبه، حکمتش بوده و خودش اماره‌ای است که ما الان به آن متعبد هستیم ولی علامت است.

اما اگر برسیم به کلام صاحب جواهر که عبارتش این بود که فرمودند خود سن در کنار احتلام و حیض و امثال اینها  در کلام اصحاب علامت نیست، بلکه موضوع شرعی است که مشکل حل شده است. اصلاً صاحب جواهر بعضی عباراتی دارند مثلاً در جلد ۳۹ -دیروز هم عرض کردم-  وامروز پیدا کردم…

شاگرد:  شما تعبیری که نسبت به حیض به کار بردید مسامحتا بود؟

استاد: نه، مسامحه نکردم.

شاگرد: چون فرمودید اصل موضوع بلوغ است، یعنی حیض اماره است مثل احتلام.

استاد: بله، از این جهت درست است. من فکر کردم نسبت به ٩ سال می‌گویید. نسبت به بلوغ که همین‌طور است. قبلا هم بحث کردیم که خود مشهور هم همین را گفته بودند. همان طور که در متن شرایع و در جواهر بود گفتند نه سال و احتلام و انبات و بعد اما الحیض و الحمل اماره هستند. مقصود من در قیاس با… .

شاگرد: فرمودید موضوع در این‌جا مقداری مسامحه‌ای است.

استاد: ببینید اگر حیض موضوع بود، کلمه «مثلها» دیگر نمی‌آمد. عبارت «مثلها تحیض» برای بیانی که شما می‌فرمایید خوب است که نزد شارع فعلیت خود حیض هم موضوعیت ندارد. موضوعیت، شانی دارد که به حسب نوع مجموع قوایش رسیده است؛ در اثر این‌که خدا به او نه سال عمر داده و در حد متعارف -رشد متعارف، سن متعارف، انسان متعارف-  شانیت دارد که مثلها تحیض باشد. یعنی در سنی است که این‌طور کسی حیض می‌شود. خب دیگر به این معنا برای رشد متوازن کل قوایش و برای این‌که «دخلت فی ربقة النساء» علامیت دارد. تا حالا بچه بوده و حالا دیگر جزء ربقة النساء است.

 

برو به 0:14:44

امکان جایگزین شدن امارات قطعی با امارات شرعی

شاگرد: با توجه به این که نسبت به بلوغ دختران و پسران در روایات سنین مختلفی مطرح شده، شاید جمع میان آن‌ها به این صورت انجام شود که از آن‌ها تست بلوغ بگیریم. همان طوری که قبل از ازدواج تست می‌گیریم برای بلوغ هم تست بگیریم. لذا شاید برای یک نفر ١١ سالگی باشد و برای دیگری ١٠ سالگی باشد.

استاد: الان هم این مطلب در دفاترمراجع، به عنوان استفتاء می پرسند؛ آیا در جایی که یک راه شرعی و اماره شرعیه داریم، تست‌هایی که امروزه وجود دارد و از یک راه‌های تشخیصی خاص مطمئن می‌شوند، می تواند جای آن‌ها را بگیرد یا نه؟ این یک مطلب.

و این که این راه‌ها می‌تواند به میدان برود و برخلاف آن‌ها عمل کند یا نه، مطلب دوم است. بحث خاص خودش را دارد. حتی در ثبوت نسب هم می‌گویند آیا نسبت با آزمایش DNA ثابت می‌شود یا نه؟ این بحث در جای خودش است. گمان هم نمی‌کنم الان همه فتاوا متفق باشند و یک جور جواب بدهند. کسی این مساله را در استفتائات دیده‌ است؟ گمان نمی‌کنم جواب دفاتر به این مساله خیلی اتفاق داشته باشد. چون سبک بحث، سبکی است که هنوز از نظر مباحث کار می‌برد تا صاف شود. علی ای حال آن بحث جای خودش را دارد. یعنی بحثی است که فعلاً در فضای بحث ما نیست. چون ما از اماره غالبیه‌ای که روایات گفته‌اند، بحث می‌کنیم. لذا ضمیمه کردن یک آزمایش به این اماره که این اماره را به فعلیت برساند یا کاملا از فعلیت بیندازد، فضای دیگری است.

منتهی شدن احکام شرعی به بلوغ و وجه آن

شاگرد: روایات متعددی در موضوعات متعدد و در سن متعدد بیان شده است. چه چیزی سبب شده که فقها بیایند از این یک جامعی بگیرند و بگویند که منظور از آن‌ها بلوغ است؟ شاید اصلا شرع، مساله بلوغ را متعدد نکرده باشد. بلکه در مسائل مختلف، حد سنی مختلفی را قرار داده است. لفظ بلوغ هم در موارد کمی در روایاتی آمده است. تعابیر بلغ الحلم در چند جای خاص آمده است. اما در همه این روایات یک جا از سن بحث شده و یک جا از فهمیدن بحث شده و یک جای بحث از … شده. یعنی ما مثل مرحوم فیض نمی‌گوییم که چند بلوغ داریم بلکه بگوییم در ابواب مختلف فقه، سنین مختلفی حد شرعی قرار داده شده است. یعنی چرا ما می‌خواهیم این جامع گیری را به یک نقطه برسانیم؟ چرا وقتی در مورد دخول صحبت می‌کند به بلوغ برمی‌گردانیم یا وقتی در مورد وصیت صحبت می‌کند چرا به بلوغ برمی‌گردانیم؟

شاگرد٢: جایی که موضوع یکی است و سنین مختلف مطرح شده، چه کار می‌کنید؟

شاگرد١: موضوع سوال من، آن نیست. منظورم سنین مختلفی است که شما از ابواب مختلف روایات به دست آورده اید. سوال این است که چه لزومی دارد حتماً به مساله بلوغ مربوط باشد.

استاد: آن‌چه که برای لزوم آن عرض کردم این بود که متشرعه می‌دانند همان طور که شارع نماز دارد، حج دارد، چیزی به نام حقیقت شرعی به نام بلوغ ندارد. اگر هم ۱۵ سالگی را می‌گویند به این خاطر است که آن را علامت سن او می‌دانند. نه این‌که من شارع همان طور که مردم یک بلوغی می‌گویند، من هم برای خودم به عنوان حقیقت شرعیه یک بلوغی را می‌گویم. وقتی این چنین شد بلوغ، موضوعی عرفی و تکوینی است و نمی‌توانیم به میدان او برویم. یعنی یک چیزی است که برای بچه می‌شود و مردم به او می‌گویند حالا دیگر مرد شدی. به دختر می‌گویند حالا دیگر زن شدی. قبل از آن می‌گفتند هنوز بچه‌ای. لذا وقتی یک حالت تکوینی دارد و حقیقت شرعیه  ندارد، احکامی که شارع برای آن قرار داده قهرا بار می‌شود. یعنی شارع موضوع را به عنوان حقیقت شرعیه تاسیس نکرده است. بلکه موضوع تکوینی بوده و او برای آن احکامی آورده است. تا این حد را ما نمی‌توانیم کاری کنیم. فقط شما می‌گوید چون در روایات هست، احکامی که شارع آورده را دسته بندی کنیم. خب این خلاف نظم فقه است.

وقتی ما می‌توانیم دسته‌بندی را طوری قرار بدهیم که هم احکام شرعی به نحو منظم بر موضوعات تکوینی بار شود و هم سایر روایات، مدیریت امتثال شود؛ به این نحو که هم  شارع، نظم را به نحو عزیمت برای متشرعه آورده -بُرش می‌کند که از حالا به بعد دیگر باید بخوانید، دیگر باید جواب پس بدهید- و هم نظم را برای وقتی که هنوز به طور منجز، متشرعه جواب پس نمی‌دادند،  آورده است؛ به گونه‌ای که شارع می‌خواهد آن‌ها از مصالح و مفاسد هم محروم نشوند و حقوق دیگران هم محفوظ بماند. وقتی می‌توانیم این چنین دسته بندی‌ای داشته باشیم، به مطلبی که شما می‌فرمایید نوبت نمی‌رسد که بگوییم یک موضوع تکوینی داریم که شارع بخشی از احکامش را برای این موضوع تکوینی آورده است و برای بخشی دیگر اصلا اسمی از بلوغ نبرده است. فقط اسم کار را برده و گفته ده ساله که شدی، وصیتت قبول است.

بنابراین چه لزومی دارد راهی را برویم که نامنظم شود و در هر موردی که شما به روایت عمل نکردید، یک جور شود و اگر عمل کردید یک جور دیگر باشد. یعنی وقتی این طور شد باید در هر موردی مدام بگردید تا دلیل بر آن صاف شود. برخلاف زمانی که به بلوغ قائل هستید که دیگر دل شما جمع است که سایر موارد، مواردی است که بیرون از بلوغ است. فقها هم همین طور کار می‌کردند. الان عبارت صاحب جواهر را می‌خوانم و می‌بینید که با چه محکمی‌ای روی آن می‌ایستند و تا آخر -تا این حد و اندازه واقعاً تعجب است- عباراتی روی لوازمی که دارد، پافشاری می‌کند.

شاگرد٢: درست است که در روایات در خیلی از موارد عنوان بلوغ را نداریم ولی مشکل اساسی ما حدیث رفع بود. حدیث رفع  نظارت به همه این روایات دارد. لذا هر چه شما در روایات حرف بزنید، حدیث رفع می‌گوید: رفع عن الصبی حتی یبلغ. بنابراین باید تکلیف خودمان را با قضیه بلوغ روشن کنیم.

استاد: نه، ایشان می‌فرمایند وقتی دلیل دارید، آن دلیل وارد بر رفع القلم است. نگفته که تخصیص بزند چون آن دلیل می‌گوید در این‌جا و نسبت به این حکم دیگر صبی نیست.

شاگرد: عکس قضیه است. مساله این است که این طرف لسان نظارت بر آن‌ها دارد نه این که آن‌ها لسان نظارت بر این داشته باشند.

استاد: نه، آن‌ها خاص هستند. می‌گوید صبی‌ای که ده سالش شد. اسم می برند. به صورت کلی درست است که صبی ناظر به نماز و روزه و احکام و عمومات قبلی است. اما بعد از این که صبی به عمومات قبلی ارفاق کرد و گفت رفع القلم، حالا در مرحله سوم ناظر به خود رفع دلیل می‌آید.

شاگرد: ما که عمومات قبلی نداریم.

 

برو به 0:23:14

استاد: پس رفع القلم چه بود؟

شاگرد: ناظر به همین ها هست.

استاد: کدام قلم؟ یعنی روایتی که می‌گوید ده سال؟ لسان این اقوی است.

شاگرد: می‌گوید ما قلم مواخذه را برداشتیم.

استاد: خب نسبت به آن روایتی که می‌گوید برای ده ساله مواخذه را گذاشتیم، از حیث دلیل، از حیث لسان کدام اقوی است؟ آن که می‌گوید ده سال.

شاگرد: معلوم نیست.

استاد: چرا معلوم نیست؟ وقتی تصریح می‌کند که کدام خاص است؛ می‌فرماید رفع القلم عن الصبی شد اما دیگری می‌گوید وقتی صبی ده ساله شد ثبت القلم.

شاگرد: لسان آن آبی از این طور تخصیصی است. هر کدام از مسائل بالاخره برای خودش روایتی دارد که خاص است. اگر هر کدام از این‌ها از تحت این خارج شوند، چه چیزی برای آن باقی می‌ماند؟

استاد: ببینید هرچه از صبی به نحو طبیعی و اقصر الطرق از تحت عمومات به وسیله رفع القلم بیرون آمد، حالا روایت خاصه می‌آید و نسبت به احکام خاص مثلا برای ده سالگی می‌گویند که رفع القلم در آن‌ها نیست. نسبت به هشت سالگی این سنخ از احکام رفت.

شاگرد: ما به نظرمان می‌رسد این طرف نظارت به آن طرف دارد. هنوز لسان نظارت حل نشده است.

استاد: خود کلمه سال نظارت دارد. یعنی وقتی در روایت تعیین سال شد، ظهور آن از ظهور رفع القم عن الصبی اقوی است.

شاگرد: وقتی تعیین سال می‌شود می‌تواند به حیثیت دیگری اشاره داشته باشد، کما این‌که حضرتعالی هم چند بار فرمودید.

استاد: خب ایشان می‌خواهند حیثیت دیگر را مقوم صبا بگیرند. می‌گویند نه این‌که الان صبی هست اما من تخصیص زدم بلکه وقتی می‌گویند در ده سالگی وصیت کند یعنی نسبت به وصیت صبی نیست.

شاگرد: این که خلاف ارتکاز است.

استاد: بله، و لذا من گفتم که حقیقت شرعیه نیست.

شاگرد: هم خلاف ارتکاز است و هم لسان روایت مثلا آن‌جایی که از ۶ سال صحبت می‌کند -بعد از کلی بحث و بررسی- حداقل زمانی که می‌تواند انجام بدهد و ادراک کند را می‌گوید. خب معلوم است که در واقع خود عمومات را توضیح می‌دهند و لسان آن‌ها، لسان همان عمومات است فقط توضیح دهنده هستند. لذا نمی‌توانیم بگوییم که این‌ها ناظر بر حدیث رفع هستند. بلکه حدیث رفع است که هم ناظر بر عمومات و هم این توضیح دهنده ها هست.

استاد: من‌که نمی‌گویم فرمایش شما صحیح نیست. صحبت سر این است که منحصرا  این است یا نه. لذا در توضیح فرمایش ایشان قبول کردم که فرمایش ایشان به عنوان یک راه ممکن است. اگر شما بخواهید انحصار فرمایش خودتان را بگویید، بحث کردم که منحصر نیست. اما آن‌چیزی که شما به عنوان یک راه دیگر می‌گویید، درست است و عرض می‌کنم حتی چون این راه هست، نیازی به آن مسیر نیست. این مسیری بسیار منظم است. یعنی نظمی نزد متشرعه است.

صاحب جواهر و مساله اسلام صبی

حالا عبارت صاحب جواهر را بخوانم. از جاهای مهم جواهر است. به حدی صاحب جواهر محکم جلو آمده‌اند که دیگران هم خیلی از او نقل می‌کنند. از جلد ۳۹،صفحه ۲۵ شروع می‌شود. چهار مساله است.

مساله اولی این است:

الأولى: إذا كان أحد أبوي الطفل مسلما فضلا عما لو كانا معا حال ولادته أو انعقاده حكم بإسلامه تبعا و إن ارتد بعد ذلك المتبوع بلا خلاف أجده. و كذا لو أسلم أحد الأبوين و هو طفل[1]

 

 «اذا کان احد ابوی الطفل مسلما فضلا عما لو کانا معا حال ولادته حکم باسلامه»؛ به اسلام او تبعا حکم می‌شود.  «و ان ارتد بعد ذلک المتبوع»؛ وقتی یکی از ابوین طفل در زمان ولادت یا انعقاد او مسلم بودند، این بچه دیگر مسلمان تبعی است. وقتی هم بعدا والدین او مرتد شوند، او از اسلام خارج نمی‌شود. «و کذا لو اسلم احد الابوین و هو طفل»؛ این هم اسلام تبعی دارد.

در ادامه بحث‌هایی در مورد اسلام تبعی و متولد بین المرتدین دارند، تا به این بحث که مقصودم هست، می‌رسند: صفحه ۲۶؛

 

برو به 0:28:28

و لو بلغ فامتنع عن الإسلام قهر عليه و لم يقر على الكفر لأنه مرتد، خلافا لبعض العامة.و لو أصر على الكفر كان مرتدا فطريا[2]

 

«ولو بلغ فامتنع عن الاسلام قهر علیه»؛ یعنی طفل محکوم به اسلام است و همه احکام را دارد. «و لو اصر علی الکفر کان مرتدا فطریا»؛ باید حتماً بالغ باشد تا ارتدادش ثابت شود.

در ادامه تا آن‌جا که می‌فرمایند:

و لا فرق في ذلك و غيره بين المميز و غيره و المراهق و غيره، لعموم أدلة التبعية من الإجماع و غيره فولد الكافر كافر نجس تجري عليه أحكام الكفار و إن وصف الإسلام و استدل علیه بالادله القاطعه و عمل باحکامه و ولد المسلم طاهر تجري عليه أحكام المسلمين و إن أظهر البراءة‌ من الإسلام و استدل على الكفر و شيد أركانه.[3]

می‌فرمایند: «و لا فرق في ذلك و غيره بين المميز و غيره و المراهق و غيره، لعموم أدلة التبعية من الإجماع و غيره فولد الكافر كافر نجس تجري عليه أحكام الكفار و إن وصف الإسلام»؛ ولد کافر ولو اسلام بیاورد و خودش را مسلمان و مومن بداند، با این که از راه پدر و مادر برگشته است اما کافر و نجس است. می‌گوید حتی اگر این‌طور طفلی باشد که «و استدل علی الاسلام بالادلة القاطعه»؛ بر حقانیت اسلام از سایر مسلمانان‌ها هم خیلی روشن‌تر دلیل می‌آورد، «و عمل باحکامه»؛ به همه احکام هم عمل می‌کند، کافر نجس است چون هنوز بالغ نشده است.

«و ولد المسلم طاهر»؛ اما اگر بچه مسلمان است، طاهر است. «تجری علیه احکام المسلمین وان اظهر البرائة من الاسلام و استدل بالکفر و شید ارکان الکفر»؛ آن هم پاک است. ولد مسلم است. ببینید حرف به این محکمی را که آن را تا کجا می‌برد. این‌ها فضاهای مهمی است که گاهی کلاس  فقه به کجا می‌رسد.

همین را می‌خواستم بگویم که ما در فقه نظم را هم می‌خواهیم. اول ملاحظه نظم و ضوابط تقنین را می‌کنیم. اما تا کجا؟ ایشان می‌فرماین ببینید:

و دعوى بعض الأجلاء أن ذلك مناف لقاعدة الحسن و القبح كما ترى.

 

«و دعوی بعض الاجلاء»؛ نمی‌دانم این بعض اجلا چه کسانی هستند. «ان ذلک منافٍ لقاعدة الحسن والقبح»؛ خب این اجلاء راست می‌گویند! پس حسن و قبح عقلی کجا رفت؟! شما به این طفلی که همه‌چیز را می‌فهمد و همه می‌دانند که می‌فهمد و استدلال می‌کند، بگویید کافر و نجس است؟! آن یکی که الان کافر شده -آن هم می‌فهمد- و علیه اسلام استدلال می‌کند، این مسلمان و پاک است؟!

«و دعوی بعض الاجلاء ان ذلک مناف لقاعدة الحسن و القبح کما تری»؛ یعنی حسن و قبح برای جایی که از ناحیه شرع دلیل داریم نیست. یعنی شما به خیالتان می‌رسد که قبیح است.

شاگرد: حسن و قبح هنوز ثابت نیست. یعنی وقتی به سن تکلیف نرسیده، هنوز روح فهم در او ایجاد نشده است.

استاد: یعنی اگر در ساعت ١٠ بالغ بشود یک دفعه در او روح فهم حاصل می‌شود؟

شاگرد: این مثال ها جزئی است.

استاد: اتفاقاً صحبت سر این است. ما می‌گوییم کسی که چنین است، نه این‌که نوعا این‌گونه باشد.

در ادامه مطلبی که شیخ در مقابل ایشان گفته را ببینید به کجا می‌برند:

نعم عن الشيخ قول بصحة إسلام المراهق، بل عنه يحكم بإسلامه إذا بلغ عشرا، بل قيل: إنه قد قطع كالعلامة في التحرير بأنه إذا وصف الإسلام حيل بينه و بين متبوعة. لكن ذلك كله مناف لما هو كالضروري من الدين من كون الصبي قبل البلوغ مرفوع القلم عنه، لا عبرة بقوله في إسلام و كفر و عقد و إيقاع و ليس إسلامه و كفره إلا تبعيا كما لا يخفى على من له أدنى خبرة بكلام الأصحاب في جميع المقامات[4].

 

«نعم عن الشیخ قول بصحة اسلام المراهق بل عنه یحکم باسلامه اذا بلغ عشرة»؛ ده سال را تعیین کرده‌اند. «بل قیل انه قد قطع کالعلامة فی التحریر بانه اذا وصف بالاسلام حیل بینه و بین متبوعه»؛ وقتی اسلام آورد دیگر نگذاریم بین آن‌ها باشد. او را تحت حمایت اسلام بیاوریم. می‌گویند «لکن ذلک کله مناف لما هو کالضروری من الدین»؛ ببینید می‌گوید منافی کالضروری من الدین است. «کاف» آن را هم آورده‌اند که منجر به جاهای مهم‌تر نشود! کالضروری من الدین.

حالا ببینید ضروری دین چیست؛«من کون الصبی قبل البلوغ مرفوع القلم عنه»؛ بله ضروری دین هست اما با این بیان که شما می‌گویید؟! چطور می‌گویید ضروری دین است، بچه که بچه است، همه می‌دانند اما متشرعه نمی‌دانند؟! تا کسی به بچه بگوید نماز بخوان همه می‌گویند بابا این که بچه است. ضروری دین بودن آن درست است اما نتیجه می‌گیرید که چون ضروری دین است پس اگر این صبی مرتد شد و شیّد ارکان الکفر و از آن طرف اسلم و شیّد ارکان الاسلام، مرفوع القلم است؟!

شاگرد: عبارت «لاعبرة» هم جزء «کالضروری» است؟ یا متفرع می کنند؟

استاد: اگر متفرع باشد جلوی تفریع را می‌گیرد، اگر جز آن باشد هم می‌گوییم به عرف مسلمین نگاه می‌کنیم. این همه صغیر و کبیر در مسلمان‌ها هستند، اسلام را از ممیز مراهقی که اسلام می‌آورد، نمی‌پذیرند؟! مراهقی که کافر می‌شود و بالاترین صدمات را به دین می‌زند، مسلمان و طاهر است؟!

در ادامه می‌فرمایند: «لا عبرة بقوله فی اسلام و کفر و عقد ایقاع و لیس اسلامه و کفره الا تبعیا کما لایخفی علی من له ادنی خبرة بکلام الاصحاب فی جمیع المقامات»؛ فرمودید به کلام اصحاب رجوع کنیم در حالی که متن شرایع می‌گوید «یعرف البلوغ بخمسة عشر». شما می‌فرمایید کلام اصحاب این است در حالی که در ذیل کلام شرایع که می‌گوید «یعرف» شرح می‌زنید! «یعرف البلوغ بخمسة عشر»؛ شما معنا می‌کنید که سن علامیت ندارد. پس چرا گفتند یعرف؟ سائر مقامات هم همین است؛ وقتی که شما به آن‌ها نگاه می‌کنید این موضوعیت و این ضروریت در نمی‌آید. با این حال ایشان این طور فرمودند.

مساله بعدی هم جالب است. در مساله ثانیه ابتدا ایشان حرف‌هایشان را می‌زنند و سپس روایتی را رد می‌کنند و تمام مسائل را کنار می‌گذارند و با دیگران در می‌افتند که صبی تا بالغ نشده هیچ چیزی ندارد. می‌گویند ضروری دین است که ما در دین یا بالغ داریم و یا نابالغ. اما درست است که در دین بالغ و نابالغ داریم اما اطلاق و سعه آن  تا کجا می‌رود؟ خیلی باید به این‌ها دقت کنیم. از این حیث خیلی مهم است که چیزی را که ضروری دین است، آن قیودی را که دارد، آن اطلاقی که ندارد را نادیده بگیریم و اطلاق را بر آن بار کنیم. برای این‌که بگوییم مذهب قواعد و اصولی دارد. همانی که ابن ادریس می‌گفت. بگوییم که مقتضای اصول و قواعد مذهب این است. در حالی که اصول و قواعد مذهب این نیست که بر تخصیص قطعی یک چیزی به تناسب حکم و موضوع قرینه لبیة وجود نداشته باشد. علاوه که اساسا قواعد مذهب بر نحوه تقنین حِکمی است؛ تقنین حکمی این است که در تقنین اقصر الطرق را بپیماییم. البته با گام‌های حکیمانه‌ای که آن‌ها هم اقصر الطرق است. اگر طبق اقصر الطرق جلو برویم، ضروری مذهب هست اما این لوازمی که شما بر آن بار می‌کنید را ندارد.

 

برو به 0:38:09

شاگرد: با این بیان ایشان در مورد اسلام معصومین به طور خاصه حضرت امیر باید استثناء قائل شوند؟

استاد: بله، این بحثی که الان خواندم در ارث بود اما خود صاحب جواهر در بحث عدم قبول اسلام صبی می‌فرمایند که قبول اسلام حضرت امیر از اختصاصیات ایشان است. یعنی از اختصاصیات معصوم است که اسلام آن‌ها قبل از بلوغ قبول شود.

فعلیت بلوغ و تفکیک مسائل مختلفه

شاگرد: با بیان شما با توجه به این که بلوغ مساله‌ای تکوینی است، می‌توانیم بگوییم که عرف در مسائل مختلف، به صورت متفاوت برخورد می‌کنند. مثلا بلوغ اقتصادی را با بلوغ جنسی متفاوت می‌دانند. می‌گویند در عرصه اقتصادی مرد شدی. این بیان مشکلی هم به نظمی که مطرح فرمودید نمی‌زند زیرا مساله بلوغ واحد است.

استاد: عرف برای این‌که بگوید در این میدان مرد شدی، مانعی ندارد. اما این‌طور نیست که وقتی عرف عام روی حساب قیافه ظاهری و رشد سنی به او می‌گویند که حالا دیگر مرد شدی، نظر به حیثیت مالی یا جنسی داشته باشند. این‌طور نیست. یعنی عرف برای موضوع مرد شدن، یک بسته‌ای را در نظر می‌گیرد. لذا به او می‌گوید که او الان دیگر جزء مردها است، نه اینکه از حیث معامله یا از حیث کذا ملحوظ باشد.

بنابراین بخش اول فرمایش شما در این‌که در بعضی حوزه‌ها به او مرد می‌گویند، قبول است اما این‌که خود عرف عام بگویند که حالا دیگر مرد است و آن جهت خاص را هم ملاحظه بکنند، قبول نیست. یعنی ما اطلاق عرف عام را برای مرد شدن کسی، بلاملاحظه می‌دانیم. به قیافه او نگاه می‌کنند و می‌گویند که این دیگر مرد شده است. اما اصلا توجه ندارند که در چه چیزی مرد شده است. یعنی او را به عنوان یک شخصی که مجموعه قوای او رشد کرده و به این سن رسیده می‌بینند. می‌بینید که انسانی متوسط، نرمال، طبیعی است. وقتی به او نگاه  می‌کنی، می‌بینی دیگر بچه نیست. شما دیگر نمی‌گویید که از چه حیثی بچه نیست. عرف اصلا به این حیث نگاه نمی‌کند. ما به دنبال همین هستیم. ما نافی فرمایش شما نیستیم که وقتی یک حوزه خاصی مطرح شد، به صدق مردانگی او در آن حوزه عنایت کنند. اما آن که موضوع حکم شرعی نیست. موضوع حکم شرعی همان موضوع عرف عام است که وقتی ذهن خود عرف را تحلیل کنیم، می‌بینیم فقط با دیدن مجموعه رشد طبیعی او می‌گوید که الان مرد شده است. نه این‌که با ملاحظه حیث خاص بگوید مرد شده است. اصل مقصودم این است.

و این بیان برای ما نحن فیه کافی است که بگویم یک بلوغ است و نظم دهنده هم هست چون رشدش متعارف است. اما این که در حوزه‌های دیگر منتظر او بمانند، حرفی نیست. مثل «ان آنستم منهم رشدا». با این که آیه می‌فرماید «حتی اذا بلغوا النکاح» اما چون اموال است «ان آنستم منهم رشدا» می‌فرماید. فرمایش شما خیلی خوب بود. بلغوا النکاح او، یک حیثی است نسبت به چیزی که او دیگر رجل است. بلغوا النکاح می‌گویند چون الان دیگر مرد است. آن صدق عرفی‌ای که می‌گویند مرد است در او هست. مرد کسی است که می‌تواند تشکیل خانواده بدهد، می‌تواند الان سرپرست خانه باشد، می‌تواند اولاد داشته باشد و زن داری کند.

شاگرد: چه‌بسا بلوغ مشکک و ذات مراتب باشد.

استاد: ببینید شاید در بحث‌های امروزه، بلوغ را مشکک بدانند. یعنی اگر متخصصین غدد، تمام غدد بدنی طفل را رصد کنند، می‌توانند لحظه آن را به شما بگویند. یعنی اگر واقعا متخصص باشند و حتی اگر هیچ انزالی هم نکرده باشد و محتلم نشده باشد هم، اگر متخصصین  رصد کنند می‌گویند با این پییشرفتی که دارد، این لحظه‌ای است که اسپرم قابلیت تولید دارد. همان‌طور که ساعت جنین را مشخص می‌کنند. یا این‌که وقتی اولین دانه اسپرم ساخته شد و به فعلیت رسید را می‌توانند تعیین کنند. خیلی آن طور نیست که بگوییم اصل خود واقعیت بلوغ عرفی، تشکیکی است. بلکه اگر متخصصین به عرف بگویند که الان او مرد شد، آن‌ها قبول دارد.  یعنی یک ساعت قبل نمی‌توانست  احبال کند اما با دستگاه تشخیصی‌ای که دارند می‌گویند الان دیگر می‌تواند احبال کند. یعنی آن طور نیست که بگوییم واقعیتش تشکیکی است.

 

برو به 0:44:15

شاگرد: در مقایسه مفهوم بلوغ با مفاهیمی مثل رسیده شدن می‌گوییم: از فضای مسائل شرعی که بیرون بیاییم، یک پرتقال را از زمانی که مثلاً پوستش سبز است تا زمانی که نارنجی شود، می‌گویند رسیده است. و خود عرف هم این تفاوت را درک می‌کند که وقتی می‌گویند رسیده با یک عنایتی می‌گویند. یعنی درجه های پایینی از رسیدگی است.

استاد: در آن حرفی نیست. به این معنا که وقتی کف بلوغ در لحظه ی کذا که آمد خود عرف و حتی خود آن متخصصین هم حاضر نیستند بگویند مزاج او مثل یک بالغ۳۰ ساله است.

شاگرد: لذا همان‌جا هم اسم می‌گذارند که این نوبرانه است و این چه است، هر کدام برای مصارف مختلف هستند ولی به همه می‌گویند که رسیده است.

استاد: یعنی اگر بخواهند نظم بدهند یا بخواهند به او پول بدهند یا بخواهند قانون بگذارند یا قاضی حکم کند و قانون مدنی برای او ضمان بیاورد، با همان حد نصاب‌ و همان لحظه‌ی ابتدایی می‌شود و مانعی ندارد. البته در جایی که نزد عرف معلوم نیست، استصحاب می‌کنند تا آن‌جا که قطع پیدا کنند. اما ‌جایی که معلوم است که بلوغ واقعی است، مانعی ندارد و خود عرف می پذیرد که الان دیگر تمام شده است.

و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

 

کلمات کلیدی: بلوغ الصبی، بلوغ صبیه، روایات ٩ سال، دخول الصبیه، اقصر الطرق،حسن و قبح، صاحب جواهر،اسلام صبی،بلوغ تشکیکی، تعبدیت اماره سن، رابطه اماره قطعی و اماره شرعی

 


 

[1] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌39، ص: 25‌

[2] همان ص٢۶

[3] همان

[4] همان ص٢٧

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است