مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 69
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۶٩: ١٣٩۵/١١/١٩
فی الجمله روایات را تا جایی که دیدم، میخوانم. البته عبارتی که سرائر میفرمایند شیخ طوسی برگشتند را هم عرض میکنم.
روایاتی که راجع به ٩ سال است.
کافی جلد هفتم، صفحه ٩٧، حدیث اول را دیروز خواندیم. حدیث دوم را هم آدرس دادم؛
عَنْ يَزِيدَ الْكُنَاسِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: الْجَارِيَةُ إِذَا بَلَغَتْ تِسْعَ سِنِينَ ذَهَبَ عَنْهَا الْيُتْمُ وَ زُوِّجَتْ وَ أُقِيمَتْ عَلَيْهَا الْحُدُودُ التَّامَّةُ عَلَيْهَا وَ لَهَا قَالَ قُلْتُ الْغُلَامُ إِذَا زَوَّجَهُ أَبُوهُ وَ دَخَلَ بِأَهْلِهِ وَ هُوَ غَيْرُ مُدْرِكٍ أَ تُقَامُ عَلَيْهِ الْحُدُودُ وَ هُوَ عَلَى تِلْكَ الْحَالِ قَالَ فَقَالَ أَمَّا الْحُدُودُ الْكَامِلَةُ الَّتِي يُؤْخَذُ بِهَا الرِّجَالُ فَلَا وَ لَكِنْ يُجْلَدُ فِي الْحُدُودِ كُلِّهَا عَلَى مَبْلَغِ سِنِّهِ فَيُؤْخَذُ بِذَلِكَ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَمْسَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ لَا تَبْطُلُ حُدُودُ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ وَ لَا تَبْطُلُ حُقُوقُ الْمُسْلِمِينَ بَيْنَهُمْ.
«الْجَارِيَةُ إِذَا بَلَغَتْ تِسْعَ سِنِينَ ذَهَبَ عَنْهَا الْيُتْمُ وَ زُوِّجَتْ وَ أُقِيمَتْ عَلَيْهَا الْحُدُودُ التَّامَّةُ عَلَيْهَا وَ لَهَا قَالَ قُلْتُ الْغُلَامُ إِذَا زَوَّجَهُ أَبُوهُ»؛ با فضایی که پیش میآید حضرت اسم پانزده سال را میبرند. در روایت دوم این باب هم بین ٩ سال زن و ١۵ سال غلام جمع شده است. از نصوصی است که دال بر عمل مشهور است.
«قُلْتُ الْغُلَامُ إِذَا زَوَّجَهُ أَبُوهُ وَ دَخَلَ بِأَهْلِهِ وَ هُوَ غَيْرُ مُدْرِكٍ»؛ حضرت در جواب فرمودند: نه، صبر میکنند «علی مبلغ سنه». این مهم است. دو روایت بود که صاحب جواهر هم داشتند. «علی قدر مبلغ سنه» یا «علی مبلغ سنه»؛ خیلی نکتهی مهمی است. قدر مبلغ سنه یعنی و لو بالغ نشده و نمیخواهیم اینها را بر او ثابت کنیم اما به اندازهی سنی که دارد او را رها نمیکنند و حساب دارد؛ یوخذ. توضیحش هم این بود که حضرت فرمودند: «اما الحدود الکامله التی یوخذ بها الرجال»؛ برای غلامی که مدرک نیست، حدود رجال ثابت نیست.
«ولکن یجلد فی الحدود کلها علی مبلغ سنه»؛ یعنی قاضی یا حاکم شرع نگاه میکند که سن و فهم او چقدر است. یعنی بر مبلغ سن و فهم و تناسب حکم و موضوع او را تعزیر میکند.
«فیؤخذ بذلک ما بینه و بین خمسة عشرة سنه و لا تبطل حدود الله فی خلقه»؛ یعنی نمیگوید که چون بچه است، حد خدا برای او نیست. چون حدود الهی چند جهت دارد.
یکی از جهتهای آن، حقوق اجتماعی است. به گونهای است که حقوق دیگران مطرح است. بچه اگر بخواهد فساد کند نه تنها خودش فاسد بار میآید و بلکه بعدا برای جامعه مضر میشود، همین الان هم بالفعل به حقوق دیگران تعرض میکند. لذا نمیشود حدود تعطیل شود.
دومین جهت این است که حدود الهی، موضوع دارد. اگر فرض گرفتیم در اقصر الطرق این احکام انشاء شده با طبیعی جانی -طبیعی آن کسی که باید کیفر ببیند- و با طبیعی الجنایه -طبیعی آن کاری که حرام است و موجب افساد در جامعه هست- کار دارد، لا تبطل. لذا این باید باشد و برای دیگران لازم است. فوقش این است که علی قدر مبلغ سنه است. «و لا تبطل حدود الله فی خلقه و لا تبطل حقوق المسلمین بینهم»؛ کانه هر دو را فرمودهاند که نه حقوق خدا تعطیل میشود و نه حقوق مسلمین. اگر بگویند خب او که بچه است! میگوییم خب باشد.
ببینید گاهی ضوابط فقه و عباراتی مثل این از منابع فقهی میآید -از کافی است- که موافق فضای فطرت بحث است که الاحکام الشرعیه الطاف فی الواجبات العقلیه. این یک جور است اما گاهی هم میبینید در جواهر در مورد بچهی غیر بالغ صریحا آمده که باید اذن بگیرد یا نه؟ میگوید آیهی قرآن که آمده اما از کجا بگوییم که باید اذن بگیرد زیرا بالغ نیست. یعنی باید یک طوری آیه را تاویل کنیم.
در جواهر، ج 26، صفحه24 فرمودهاند:
أما من لم يبلغه فلا يجب عليهم الاستيذان مطلقا، أما في غير العورات الثلاث فظاهر، للأصل و نص الكتاب و السنة، و أما فيها فلأن إيجاب الاستيذان تكليف و لا- تكليف على غير البالغ، و لاشتراط الإيجاب بالبلوغ، فينتفي بانتفائه مطلقا، عملا بعموم المفهوم، و عن التبيان أنه حكي عن الجبائي القول بوجوب الاستيذان على المميزين في الأوقات الثلاثة أخذا بظاهر الأمر، قال قوم: في ذلك دلالة على أنه يجوز أن يؤمر الصبي، لأنه أمره بالاستيذان، و الجميع كما ترى[1].
«اما من لم یبلغه فلا یجب علیهم الاستیذان مطلقا اما فی غیر العورات الثلاث فظاهر للاصل و نص الکتاب و السنه»؛ بسیار خب قبول است که آنها استیذان نمیخواهد. «اما فی العورات الثلاث»؛ ثلاث عورات لکم؛ باید اذن بگیرند. میفرماید چرا در عورات نباید استیذان کنند؟ «فلان ایجاب الاستیذان تکلیف و لا تکلیف علی غیر البالغ»؛ طبق ضوابط تکلیف ما میدانیم غیر بالغ تکلیف ندارد. پس ایجاب استیذان ممکن نیست.
«و لاشتراط الایجاب بالبلوغ فینتفی بانتفائه مطلقا»؛ یعنی با این استدلال فضایی برای آیه شریفه به پا میشود که «فلیستاذنکم الذین ملکت ایمانکم والذین لم یبلغ الحلم منکم» که صریح در وجوب استیذان است را کنار میگذارند.
«و عن التبیان أنه حکی عن الجبائی القول بوجوب الاستیذان اخذا بظاهر الامر قال قوم فی ذلک دلالت علی أنه یجوز ان یومر الصبی لانه امره بالاستیذان»؛ خدا او را به استیذان امر کرده است لذا ما هم او را أمر میکنیم. «و الجمیع کما تری»؛ چرا کما تری است؟ چون طبق قاعده وقتی بالغ نیست، چه چیزی بیاورد؟ غیر بالغ نه تکلیف دارد و نه أمر دارد. پس قابلیت ندارد.
گمان نمیکنم این «کما تری» و فرمایش قبلی ایشان با استدلالی که دارند، مبهم باشد و مقصودشان روشن نباشد. زیرا ایشان قبل از آن میفرمایند که قید عمومات، بلوغ است و اصلا هر امری که خداوند فرموده مقید به بلوغ است. در این روایت بسیار زیبا میگوید که در مورد بچه هم احکام شرعی و هم حقوق مسلمین و هم حدود الله تعطیل نمیشود. فقط به او تخفیف میخورد. لذا علی مبلغ سنه برای او تعزیر قرار میدهید.
برو به 0:06:42
شاگرد: یکی از آقایان این آیه را به این شکل معنا میکرد که بر پدر و مادر لازم است که بچه را به گونهای تربیت کنند که بدون اجازه وارد نشود.
استاد: بچه را از چه زمانی تربیت کنند؟ علی ای حال یک وقتی است که بچه دیگر میفهمد. ثلاث عورات برای او عورات است که خود پدر و مادر نمیخواهند که او این طور وارد شود. قبل از آن تربیتش کنند که اذن بگیرد؟!
در این صورت «ملکت ایمانکم» نیز همینطور است؟ آخر کنار هم آمده و عطف شدهاند. فلیستاذنکم الذین ملکت ایمانکم. علی ای حال من حرفی ندارم که وقتی چیزی خلاف ضابطهی ما هست، آن را تاویل میکنیم. این خودش یک نوع تاویل است که بچه را اینطور بار بیاور. اما اگر ما طبق بحث هایی که شد و طبق کلمات بزرگان فقهایی که گفتند بلوغ در همه جا اطلاق ندارد که شرط تکلیف باشد، استدلال ایشان -گفتند وقتی بلوغ نیست مطلقا تکلیف نیست- صحیح نیست. لذا وقتی این استدلال کنار رفت، دیگر مشکلی برای بقیه باقی نمیماند.
شاگرد: مشهور از فلیستاذن عدول کردند؟
استاد: صاحب جواهر فرمودند کسی را ندیدم که این آیه را ذکر کند. یعنی مطرح نشده است که بگوییم گفتهاند یا نگفتهاند.
شاگرد: صاحب جواهر چرا روایت صبی در وصیت را توجیه نمیکند؟
استاد: چون مشهور عمل کرده اند.
در صفحه ٢٢ صاحب جواهر میفرمایند:
و أما وجوب الاستئذان فإنه و إن قل من تعرض له في كتب الفروع، و من ثم لم يشتهر الحكم به بين الناس حتى صار كالشريعة المنسوخة، لكن عن التبيان، و مجمع البيان، و روض الجنان، و كنز العرفان، و آيات الأحكام، و المسالك الجوادية و قلائد الدرر، النص عليه[2].
«و اما وجوب الاستیذان فانه وان قل من تعرض له فی کتب الفقها و من ثم لم یشتهر الحکم به بین الناس حتی صار کالشریعة المنسوخه»؛ یعنی با اینکه آیهی قرآن است اما عملا مثل شریعت منسوخه است. «لکن عن التبیان و مجمع البیان … النص علیه»؛ در این کتب نص وجود دارد که وجوب استیذان هست. در ادامه وجوب استیذان را برای ممیز بحث میکنند و روایت را میآورند و سپس میفرمایند: «اما من لم یبلغ فلا یجب علیهم الاستیذان مطلقا». با این استدلالی که خدمتتان عرض کردم. یک صفحه راجع به اصل آن بحث میکنند.
برو به 0:09:54
شاگرد: ما نیز با توجه به بحثهای قبلی قائل به وجوب نشدیم. گفتیم که تکلیف اطلاقی دارد اما بحثی نیست که از صبی رفع قلم شده است. لذا وجوب را هم به معنای مواخذه میگیریم.
استاد: خیر، من عرض کردم که به نحو اقصر الطرق رفع القلم شده است. یعنی به طبیعی الصبی ارفاق کردیم. این منافاتی ندارد که بگوییم مواردی هست که به همین صبی تکلیف شده است. اینها را چند بار عرض کردم. عبارت تذکره را خواندم که وقتی دیگری میآید به جان یا مال او تعرض کند، یجب علیهم الدفاع. آن به معنای وجوب بود. موارد بسیار دیگری در مورد حفظ جان مسلم وجود دارد که تذکره یکی از آنها بود.
موارد متعددی پیدا میشود و ارتکاز شرعی هم با آن موافق است که شارع مراهق و ممیز را مخاطب قرار میدهد و کارهایی را بر او واجب میکند. چون شارع از این کارها نمیگذرد. مثلا صبی، مومنی را بکشد اما به او بگوید تو که بالغ نیستی پس برو بازی کن؟! این را ذهن اصلا نمیپذیرد.
در اینجا شارع او را مخاطب قرار داده لذا استحقاق عقاب هم دارد. زیرا بر او واجب کرده است. بله شارع میتواند بگوید با اینکه استحقاق عقاب داری اما بالفعل نمیکنم. آن مانعی ندارد. بر تو واجب کرده بودم اما چون غیر بالغ هستی، بالفعل عقابت نمیکنم. با این مشکلی نداریم. اما غیر از این است که حکمت تقنین بگوید باید در این موارد ایجاب شرعی و محرک قوی برای ممیز باشد. ممیزی که میفهمد خدای متعال و شرع به او را امر میکند که در اینجا مصلحت و مفسدهای هست که قابل اغماض نیست.
شاگرد: یعنی رفع القلم تخصیص خورده است؟
استاد: بله
شاگرد: این هم شاید خلاف ارتکاز فقها باشد. از جمله خود صاحب جواهر که برای ایشان مثل روز روشن است که قبل از 15 سال حکم تکلیفیای وجود ندارد.
استاد: در جایی صاحب جواهر میگویند که مساله بلوغ جزء ضروری دین است. تا اینجا هم میرود که ضروی دین است اما صحبت سر این است که آن ارتکاز و آن ضروری دین که میگویند یک حیث نفس الامری صحیحی دارد ولی بیشتر از مقدار آن حیث نفس الامری بر آن بار میشود. عرض ما این است که اگر این محدوده معلوم شود ما مخالفتی با ارتکاز نداریم. صحبت سر اطلاق ایشان است. آخر این اطلاق را از کجا آوردهاید؟ ارتکاز که زبان ندارد. آن وجدانیاتی که جزء مسلمات شماست، لسان اطلاقی ندارد. ولی خب وقتی آن اطلاق را به آن بار کنیم، به انکار همه مواردی که مقابل آن است میرسد.
این برای این روایت. فقط آدرس روایات را میگویم و مواردش را سریع مرور میکنم. زوایای بحث هرچه بود واضح شد. البته بعضی از روایات مثل «مبلغ سنه» یادداشت کردنی است. دو روایت در مبلغ سنه داریم که در جواهر هم دو روایت هست. در همین بحثی که در جلد ٢۶ خواندیم دو روایت را پشت سر هم ذکر میکنند. البته احتمال اینکه یک روایت باشد هم هست.
برو به 0:14:56
شاگرد: دو روایت است.
استاد: دو روایت است. ایشان هم دوتا میگوید اما احتمال اینکه در واقع یکی باشد، هست.
شاگرد: دو نقل از یک روایت است؟
استاد: بله، حالا دیگر واردش نشدم ولی در هر دو روایت «علی مبلغ سنه» را دارد. «ما بینه و بین خمسة عشرة سنة»؛ یعنی از آن وقتی که میتواند، یوخذ. یوخذ با عنوان غلامی که ممیز است تا به 15 سال برسد.
کافی، جلد 5، صفحه 398، چهار روایت ذکر شده، باب الحد الذی یدخل بالمرأة فیه، در یکی از این چهار روایت آمده:
عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: لَا يُدْخَلُ بِالْجَارِيَةِ حَتَّى يَأْتِيَ لَهَا تِسْعُ سِنِينَ أَوْ عَشْرُ سِنِينَ.
ببینید در این روایات از نظر استظهار فقه الحدیثی محض -ما باشیم و این روایات- اگر کلمه «او» از راوی باشد که خودش یک نحو ضعف محتوایی است. اما اگر از امام علیه السلام باشد یک نحو ضعفِ استفاده موضوعیت را میرساند. اینها خیلی روشن است. اگر راوی «او» گفته باشد، معلوم میشود نزد خود محدثین یک امر مسلم و جا افتادهای نبوده است. و الا او شک نمیکرد که بگوید 9 سال یا ١٠ سال. مثل کسانی که الان مساله جواب میدهند میداند که دختر 9 ساله بالغ میشود. نمیگوید که ٩ سال یا ده سال بود! یعنی نمیگوید که یادم رفته است. چیزی که میخش کوبیده شده، یاد رفتنی نیست. احتمال اینکه کلمه «او» از راوی باشد، اصلا اگر از راوی باشد در متن روایت می گویند که تردید از راوی است، دو درصد است و اصلا خلاف ظاهر است.
شاگرد: راوی هم ابوبصیر است که خودش فقیه است.
استاد: بله، خودش هم فقیه است. لذا ظاهرش این است که از امام علیه السلام است. بنابراین وقتی این «أو» را امام علیه السلام بفرمایند به این معنا است که سن موضوعیت ندارد. اصلا خود کلمه «او» تضعیف میکند و کاملا فضای موضوعیت تسعة را پایین میآورد.
روایت دوم هم از حلبی است:
عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ: إِذَا تَزَوَّجَ الرَّجُلُ الْجَارِيَةَ وَ هِيَ صَغِيرَةٌ فَلَا يَدْخُلْ بِهَا حَتَّى يَأْتِيَ لَهَا تِسْعُ سِنِينَ.
یعنی تا 9 سالش نشده حق ندارد که با او هم خوابی کنند.
شاگرد: یعنی چون بالغ نیست نمیتوان به او دخول کرد؟ این از کجای روایت در میآید؟
استاد: به صرف این عبارت در نمیآید. مگر همانکه به تناسب حکم و موضوع چون دخول برای نسوان هست و زنان هستند که چنین شانیتی دارند پس معلوم میشود که حالا دیگر نساء شده است و دیگر صبیه نیست.
برو به 0:18:17
شاگرد: تا الان برای زنان هیچ روایتی در مورد وجود تکلیف صوم و صلات که بعدش مستحق عقاب باشند، نبوده است؛ در همه آنها 9 سال در فضای اقامه حقوق بوده است.
استاد: برای نماز و … را بعدا میرسیم. اصلا روایات دسته بندی جدایی میخواهد. قبلا هم عرض کردم که کل روایات باب میتواند در یک دسته بندی جالب قرار بگیرند. یکی از ناحیه سنین، یکی از ناحیه اینکه مربوط به چه امری است و یکی از ناحیهی لوازمی که همراهش بوده است. قبلا صحبت برخی از آنها شد.
روایت سوم هم همین است که دوباره کلمه «او» دارد.
عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: لَا يُدْخَلْ بِالْجَارِيَةِ حَتَّى يَأْتِيَ لَهَا تِسْعُ سِنِينَ أَوْ عَشْرُ سِنِينَ.
روایت چهارم از عمار سجستانی است:
عَنْ عَمَّارٍالسِّجِسْتَانِيِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ لِمَوْلًى لَهُ انْطَلِقْ فَقُلْ لِلْقَاضِي قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص حَدُّ الْمَرْأَةِ أَنْ يُدْخَلَ بِهَا عَلَى زَوْجِهَا ابْنَةُ تِسْعِ سِنِينَ.
«قال سمعت ابا عبدالله علیه السلام یقول لمولی له»؛ به یکی از غلامانشان فرمودند که سراغ قاضی برو و به او بگو. شاید قبلا سوال کرده بوده. «قال رسول الله صلی الله علیه واله وسلم حد المرأة ان یدخل بها علی زوجها ابنة تسع سنین»؛ این عبارت خیلی خوبی است. اما استظهار از این روایت کمی فرق میکند. حد زن این است یعنی وقتی است که دیگر مراة میباشد. یعنی دیگر صبیه نیست. أن یدخل بها علی زوجها.
شاگرد: حد به معنای تعریف است؟
استاد: اگر حد به معنای اجرای حد باشد، دور از ذهن است. مگر اینکه سقطی در نسخه باشد. اگر در نسخه این کلمه افتاده باشد، میتوان حد را به معنای حدود بگیریم. اما اصل عدم سقط است. مگر اینکه نسخه ی دیگری پیدا کنیم. خب وقتی اصل عدم سقط است در اینجا حد به معنای مرز ورود او در ربقة النساء است. حد المراة یعنی آن حدی که او دیگر زن میشود، زمانی است که أن یدخل بها علی زوجها ابنة تسع سنین. در حالیکه 9 سالش است داخل بر زوجش شود.
مقصود از «یدخل» در اینجا فعلی یا شانی است؟ در اینجا دور نیست که مقصود از ابنة تسع سنین، فعلی باشد. بخاطر اینکه عرف برای دختری که بالفعل منزل شوهر برود حساب باز میکند. دختر بچهای است که فعلا خانه ی شوهر نرفته با دختری که بالفعل یدخل بها علی زوجها و تسع سنین تفاوت دارد. به عبارت دیگر حضرت میفرمایند حدی مرکب از دو قید است. اگر یدخل بها علی زوجها باشد اما 7 سالش باشد، هنوز زن نیست، تبلغ تسع سنین. اگر هم لا یدخل علی زوجها باشد و هنوز ازدواج نکرده باشد، این هم مراة نیست. بلکه مراة آن است که هم 9 سالش شده باشد و هم شوهر داشته باشد.
شاگرد: نقش «ابنة» چیست؟ معنای یدخل بها علی زوجها چیست؟
استاد: ابنة را به عنوان حال منصوب خواندم. حالی است که وقتی مجموعش را نگاه کنی قید میشود.
استاد: «أن یدخل بها علی زوجها» هم به معنای این است که هنوز میخواهیم حد را تعیین کنیم. حد این است که یدخل بها یعنی دیگرانی که قیّم و کارهی او بودند، این صلاحیت را در او دیدهاند که او را تزویج کنند و او را به خانهی شوهرش بفرستند. در حالیکه الان مرز 9 سالگی است. در روز آخر 9 سال یدخل بها. نه اینکه خودش برود. یعنی وقتی هنوز کاملا 9 سالش نشده، خودش چه کاره است که برود یا نرود. یدخل بها یعنی امرش دست دیگران بوده و حالا که مرز 9 سال رسیده و قابلیت یدخل بها علی زوجها را دارد، دیگران و کسانی که متوجه هستند او را میفرستند.
شاگرد: نائب فاعلش چیست؟
استاد: خود همین خانم نه ساله.
شاگرد: تدخل نباید بگوییم؟
استاد: یدخل بها.
شاگرد: در صیغه چهارم حتی اگر به صورت جار و مجرور هم باشد باید تانیث بیاید.
استاد: شما در آنجایی که وصف به حال متعلق است مثل همینجا واجب بود که تأنیث را بیاورید؟
برو به 0:23:36
شاگرد٢: نسخهی ما ابنة (مرفوع ) زده است.
شاگرد٣: و هو در تقدیر میگیریم که جمله حالیه شود.
شاگرد۴: معنای روایت این نیست که زنی که امکان دخول به او هست، زنی است که تسع سنین است؟ یعنی اصلا بحث برای این باشد که زمان دخول چه موقع هست. چون خود تیتری هم که مرحوم کلینی انتخاب کردهاند، این بود: «حد المرأه التی یدخل بها».
استاد: باب الحد الذی یدخل بالمراه فیه. در آنجا یدخل به معنای یدخل علی زوجها نیست. آنجا به معنای مقاربت است.
شاگرد: این یدخل بها علی زوجها برای چه میآید؟
استاد: در یدخل بها علی زوجها که اگر علی نداشتیم که خیلی خوب بود. من این را فکرش را هم کردم که اگر علی نباشد که خیلی خوب است. یدخل بها زوجها اما وقتی علی داریم چه کارش کنیم؟ یدخل بها علی زوجها که معنا ندارد. در یُدخَل بها چون مُدخِل مذکر است، مانعی ندارد. مثل بعضیها که در نماز میت وقتی میت زن باشد، به این شکل میخوانند: انت خیر منزولة بها. منزول بها درست است. زیرا منزول او است، بها به او بر میگردد. مراد از منزول خدا و بها زن میت است
شاگرد: خدا که مؤنث نیست.
شاگرد: بله، چون گفتهاند که برای میت زن، ضمیرها را مونث بیاورید، برخیها آنجا را هم مونث میآورند. درحالی که مونث در اینجا اصلا معنی ندارد، خیلی واضح است. در مواردی که «بها» میآید، اگر فاعلش دیگری باشد باید چگونه بگوییم؟ مثلا الامور المتعلق بها یا المتعلقة بها؟
در اینجا وقتی «یدخل بها» را مجهول میآوریم به نحوی که فاعلش مذکر است، میگوییم که التی تدخل بها ولو مدخل مرد است؟ یا نه، یدخل بها، یعنی ادخال کرده میشود یعنی مدخلی که مرد است، او را بر زوجش داخل میکند؟ در اینجا باید بگوییم تدخل؟ نه، من این طور به ذهنم میآید.
شاگرد: نائب فاعلش مذکر است یا فاعلش مذکر است؟
استاد: نایب فاعلش مؤنث است ولی … .
شاگرد: نائب فاعلش که نمیتواند مونث باشد.
شاگرد٢: چون جارومجرور است، مطابقت نمیخواهد.
استاد: اصلا اینجا از مواردی است که خود ارتکاز فطرت زبان میگوید که نباید تدخل بها باشد.
شاگرد: علی زوجها مشکل است.
استاد: کلمهی علی را میفرمایید؟ یعنی نسخهای داریم که علی را نداشته باشد؟
شاگرد: معنایش خیلی واضح نیست.
استاد: چرا؟! یدخل بها علی زوجها ابنة… .
شاگرد: بالاخره به چه معناست؟
استاد: به این معناست که قاضی در مسالهای که به مشکل برخورد کرده، از امام سوال میکند و حضرت برای او روایتی نقل کردند که پیامبر خدا صلی الله علیه وآله فرمودند که چه زمانی این صبیه دیگر زن است و تمام احکام زنان را دارد.
لذا عرض کردم چون «علی» داریم، دور نیست که اصلا مقصود از «یدخل بها» فعلیتش باشد، نه شانیت آن، فعلیتش به چه معناست؟ یعنی در این مقام این روایت میگوید که قید ترکیبی دارد و حد المراة این است که برود خانه شوهر.
شاگرد: یعنی قابل فرستادن به خانه شوهر باشد؟
شاگرد٢: نه، بالفعل به خانه شوهر برود.
استاد: قابل که میفرمایید، شانیت میشود. یعنی بچه ولو هنوز ازدواج هم نکرده همین که امکان رفتن دارد، بس است. یعنی شما روی مسالهای که مشهور میگویند جلو میروید ولی من از حیث صرف فقه الحدیث عرض میکنم. یعنی ظاهر خود این حدیث با این ترکیب عبارتی دور نیست که این باشد.
برو به 0:28:47
شاگرد: شما حد را مطلق گرفتید ولی ظاهر عبارت این است که «ان یدخل بها» متعلق به آن حد باشد. حد آن که بخواهد اینطور شود تسعه است.
استاد: نه، آن لام میخواهد. یعنی حد المرأة لأن یدخل. اگر أن نداشته باشد خودش خبر میشود.
شاگرد: لام که میتواند حذف شود و در تقدیر است.
شاگرد: قبل از إنّ و أنّ به طور قیاسی حذف میشود.
استاد: شما میخواهید «أن» را از خبر بودن بندازید که حد المراه فی أن یدخل یا لأن یدخل باشد. اما همچنان علی درست نمیشود. اینکه دیگر خیلی واضح است. اگر یَدخل بها زوجها بود این اعتقاد شما خوب جلو میآید.
استاد: یعنی بچه ٧ ساله را نمیتوان به خانه شوهر فرستاد یا اینکه فقط دخول بر شوهر حرام است؟
شاگرد: یُدخل بها یعنی شما شوهر را از دخول متمکن کنید.
استاد: هیچ مانعی ندارد. در فقه کجایش مشکل دارد؟ فقط شوهر نباید به بچه٧ ساله دخول کند.
لذا اگر علی نداشت که خیلی خوب بود.
شاگرد: حد المراة علی زوجها؛ علی هم متعلق به حد باشد. یعنی حد بر زوج اوست. یعنی مراعاتش بر زوج است.
شاگرد٢: خیلی دیگر دور میشود.
استاد: علی ای حال در تفسیر عبارت احتمال این که عبارت را ولو تقدیری بگیریم و معنا کنیم، صفر نیست. تعبیرات این طور است. با مقدرات احتمالش صفر نیست.
شاگرد: این توضیح شما موید توضیحی که در روایت اول -تسع سنین به همراه ازدواج کردن باشد- داشتید، است.
استاد: حضرت اذا را اذای فعلیه گرفتند. از ظاهر آن همین طور فعلیت به ذهن میآید. اما اگر برگردیم و طور دیگر بگوییم مساله دیگری است.
شاگرد: پس منظور شما از ظاهر عبارت فعلیت است یعنی باید به خانه شوهر برود تا مراة حساب شود.
استاد: منظور من این است که حد یک حد ترکیبی و دو جزئی است. هم به خانه شوهر برود و ازدواج فعلیت پیدا کند و هم نه سالش باشد. بنابراین وقتی 9 ساله باشد اما خانه شوهر رفته باز مراه نیست. اگر 9 ساله باشد و خانه شوهر نرفته باشد، مراةای که این روایت میگوید و قاضی سوال کرده نیست. مثلا جزء کسانی که اموالش را به او بدهند، نیست. در روایت قبلی بود که حضرت فرمودند اذا تزوجت، اموالش را به او میدهند؛ اذا تزوجت بله دفع الیها اموالها همه اموالش را به او میدهند.
شاگرد: میتواند مراد در این روایت قابلیت استمتاع از آن دختر باشد. نه اینکه مرأةای باشد که قابلیت تولید مثل داشته باشد.
استاد: قابلیت استمتاع به خصوص نه سال محقق نمیشود. الان این سایتها را ببینید. علیه شیعه حرف میزنند و یکی از آن حرفها همین است که عبارت های رساله را بر داشتهاند که فقط بچه 9 ساله قابلیت هم بستر شدن را دارد. اما قبل از آن حرام است که هم بستر شود. ولی استمتاع مانعی ندارد. پس استمتاع مانعی ندارد ولو صغیره باشد. این یک قید را گرفتهاند و ببینید چه کار میکنند. لذا استمتاع قبل از ٩ سال ممکن است ولی دخول حرام است.
شاگرد: منظورم این است که قبل از نه سال، قابلیت دخول و استمتاع جنسی را دارد اما قابلیت تولید مثل ندارد.
استاد: اگر آن طور باشد که خیلی سن که مربوط به حیض است، دخالت ندارد. بلکه باید بگوید مثلا قدش این قدر باشد، جثهاش بزرگ باشد و… . و الا اگر سنش 9 سال باشد اما جثهای بسیار کوچک باشد، همان مشکلی که برای سن پایین تر است برای او هم هست. اینکه شما میفرمایید خیلی بعید است. چون فضای باقی روایات و هم قرائن خارجیه را که در نظر بگیریم مجموعش اینها میشود.
شاگرد: بعضی نسخه ها تدخل دارد.
استاد: از حیث اینکه مرجع ضمیر «ها» میباشد، نیاز هست تدخل باشد یا نه. آنوقت اگر تدخل باشد دو «ها» میشود. در تدخل یک هی هست، اضافهای بشود یا نه.
شاگرد: ممکن است اشتباه نساخ بوده باشد.
استاد: بله، ممکن است کسی که برسد هم میل داشته باشد تا تدخل بخواند. یعنی آنهایی که در فکر تانیث هستند. اما اگر به معنا به عنوان عناصر مولف کلام فکر کند، میبیند یدخل بهتر است. حاصل رفت و برگشتی که ذهنم داشت، این شد. اولی که میخوانی بخاطر انس میخواهی تانیث و تذکیر را مراعات کنی لذا میخواهی تدخل بخوانی. زیرا جاریه است. اما از حیث نقشی که در کلام دارد، خیال میکنی یدخل مناسبتر است.
برو به 0:36:31
شاگرد: روایات منع را نخواندید. برخی از روایاتی که مثلا در حج زیر سن بلوغ را منع کردهاند که یا قبول نبوده یا گفتهاند حجة الاسلام را باید دوباره بجا بیاورند.
استاد: هر کدام را که در ذهنتان هست، بفرمایید. من حرفی ندارم که روی آن روایات صحبت شود.
راجع به حجة الاسلام همان جا صحبت شد که دو روایت بود. به روایتی که حج او را مکفی از حجة الاسلام نمیداند، عمل کردهاند. در فضای صرف بحثی حج صبی شانیت دارد که حتی حجة السلام باشد. ولی دلیل خاص میگوید اینجا نه، چون حج است و مهم است و در عمر یک بار است، تکرار کن. مشهور هم به این عمل کرداند. حالا اصل این که واقع این روایت در مقام جمع، افضلیت بوده -افضلیت بسیار مهم است چون حج است- یا اینکه واقعا انحصار بوده و تعارض است؟ این خلاصه مطالبی است که آنجا بیان شد.
شاگرد: روایتی که میگوید ثوابش برای پدر و مادر او است، این را میرساند که عبادت او اصلا تمرینی است.
استاد: آن برای غیر ممیز و طفل در قنداق است. زیرا او اصلا نمیفهمد که کجا هست لذا او را وضوء میدهند و به حج میبرند، آنوقت میگویند تو که داری این کار را میکنی، ثواب میبری. حج غیر ممیز واقعا بحث خودش را دارد. او اصلا هیچ چیزی متوجه نیست و صرفا یک صورتی از اعمال را بر او اعمال میکنند؛ وضویش میدهند و… . حتی بعضی گفتهاند که نمیشود به او وضو بدهند. گفتهاند که ولیّ او وضو بگیرد کافی است. خود فقها چقدر بحث دارند. اما نسبت به غیر ممیز کسی نمیگوید که ولیّ او ثواب میبرد. بعضی از باب اینکه میگویند صبی است و حکمش را سرایت دادهاند که او هم میبرد و إلا در استیذان ولی ممیز هم اختلاف است. نوعا میگویند که اصلا نیازی به استیذان ندارد چون خودش ممیز است حج را بجا میآورد. میگویند چون میخواهد خرج کند و تصرف در مال کند و او محجور از تصرف است، از حیث تصرف مالی اذن بگیرد. یعنی از حیث اصل عمل عبادی حج میگویند اصلا نیازی به استیذان ندارد. اگر حج بذلی باشد؛ یعنی دیگری این بچه را به حج میبرد و ذرهای هم او نباید کار مالی انجام دهد، چطور میشود؟ آنهایی که گفتهاند بخاطر مال نیاز به استیذان دارد، در حج بذلی میگویند اصلا اذن ولیّ هم نمیخواهد. در صوم میگویند اذن میخواهد اما در حج چون دلیل نداشتهاند میگویند اذن هم نمیخواهد. یعنی این قدر فضای بحث حج حتی از صوم مستحبی هم آسان تر میشود.
برو به 0:39:26
شاگرد: روایتهایی که میگویند قبل 13سال برای او حسنه نوشته نمیشود را چه کار میکنند؟
استاد: در کتابت حسنات نکتهای است که شاید از حیث اینکه خود کتابت حسنات نسبت به آن کاری که انجام میدهد، متفاوت باشد. یعنی بعضی کارها هست که برای او شانیت کتابت حسنه را دارد. این را چرا عرض میکنم؟ برای اینکه سالها در روایت حسنات فرق میکند. مثلا بگوییم بچه 8 ساله کتبت له الحسنات والسیئات، 15 ساله هم کتبت، 13 ساله هم کتبت، جمع اینها به چیست؟ کار ثبوتی است. اینجا جمعش این است که شانیت بعضی کارها که برای او محقق است کتبت له. اما بعضی از چیزها نه. لذا در یک روایت بین سیئات و حسنات فرق گذاشته بود. گفته بود در یک سنی برای او حسنات میآید اما سیئات هنوز نیست.
شاگرد: سال بعد برای او سیئات نوشته میشود.
استاد: بله، سال بعد سیئات نوشته میشود. معلوم میشود که در نحوه نوشتن سیئات و درجاتش و خوصیاتش دخالت پیدا میکند. درجهی فهم او و اینکه چه قدر این مصلحت و این ثواب برای او دخالت دارد. من این احتمال در جمع بین آنها در ذهنم بوده است. حالا تامل باید بکنید که سر میرسد یا نه. چون نحوه کتابت حسنات باید نحوهی خاصی باشد. در روایت دیگر هم دارد که نوشتن حسناتش، وقت آن، خصوصیات عمل، یک گونه نیست. مثلا حسناتی را با فضیلت مینویسند؛ ده برابر. اما سیئات را نه، مساوی خودش مینویسند. نحوهی کتابت وخصوصیاتش در فهم و جمع این روایات خیلی دخالت دارد.
شاگرد: لسان برخی از روایات لسان وجوب است. مثلا میگوید «دخل فی اربع عشرة وجب علیه ما وجب علی المسلمین و کتب علیه السیئات و الحسنات»، لسان این وجوب، لسانی که شما فرمودید نیست. مگر در جمع بین روایات به آن شکل جمع کنیم.
استاد: بله، اگر فقط ما بودیم و همین یک روایت، چیزی میفهمیدیم و بر آن حمل میکردیم. حرفی نیست. صحبت سر این است که ما با یک دستگاه عظیم به این گستردگی روبرو هستیم که آدم مطمئن میشود که نمیتواند بگوید که همه اینها ضعیف است. نمیتوان گفت که همه اینها موضوعه است. اصلا اینگونه نیست. آدم مطمئن میشود که اصل اینها فی الجمله با همین اختلاف لسان از معصومین ع صادر شده است. چون اینها را کسانی برای ما نقل کردهاند که در زمان خود همینها بودهاند. این روایات در دسترس محدثین بوده لذا اگر میدانستند که ائمه یک نظر بیشتر ندارند، این قدر اختلافات را -با اینکه برخی از آنها موضوعه باشند- برای ما نقل نمیکردند. اصلا این احتمال به ذهنی که معمولی فکر کند، نمیآید.
برو به 0:42:46
در تهذیب یک روایت دارد که حضرت فرمودند:
عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ ع قَالَ: إِذَا تَزَوَّجَتِ الْبِكْرُ بِنْتُ تِسْعَ سِنِينَ فَلَيْسَتْ مَخْدُوعَةً[3].
دو روایت به این شکل دارد؛ اگر با بچه زیر نه سال ازدواج شود، این مخدوع است. اصلا ازدواج او درست نیست. مخدوع به معنایی که آثار فقهی دارد. اما اگر ٩ ساله شده، اختیارش دست خودش است. مخدوع حساب نمیشود.
برای ده سالگی هم مفصل روایات را یادداشت کردم. روایات 13 سالگی و 15 سالگی، 16 سالگی، 18 سالگی و بعد روایات اندازه قد را هم دارم.
کافی، جلد7،صفحه 68، باب الوصی یدرک ایتامه فیمتنعون من اخذ مالهم، روایت پنجم؛
عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: لَا يُدْخَلُ بِالْجَارِيَةِ حَتَّى تَأْتِيَ لَهَا تِسْعُ سِنِينَ أَوْ عَشْرُ سِنِينَ.
کافی، جلد7، صفحه 388، روایت اول، البته به اسماعیل بن جعفراست، نه به معصوم.
قَالَ سَأَلْتُ إِسْمَاعِيلَ بْنَ جَعْفَرٍ مَتَى تَجُوزُ شَهَادَةُ الْغُلَامِ فَقَالَ إِذَا بَلَغَ عَشْرَ سِنِينَ قَالَ قُلْتُ وَ يَجُوزُ أَمْرُهُ قَالَ فَقَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص دَخَلَ بِعَائِشَةَ وَ هِيَ بِنْتُ عَشْرِ سِنِينَ وَ لَيْسَ يُدْخَلُ بِالْجَارِيَةِ حَتَّى تَكُونَ امْرَأَةً فَإِذَا كَانَ لِلْغُلَامِ عَشْرُ سِنِينَ جَازَ أَمْرُهُ وَ جَازَتْ شَهَادَتُهُ.
میبینید این روایت رنگش رنگ اهل سنت است. اهل سنت در بسیاری از موارد زن و مرد را با هم یک چیز میدانند و اصلا بین آن دو فرق نمیگذارند. «متی تجوز شهاده الغلام فقال اذا بلغ عشر سنین قال قلت و یجوز امره قال فقال ان رسول الله ص..»؛ استشهاد میکنند که «دخل بعائشه و هی بنت عشر سنین»؛ با اینکه راجع به غلام صحبت بود اما او به صبیه استشهاد کرد که «و هی بنت عشر سنین و لیس یدخل بالجاریه حتا تکون امراة فاذا کان للغلام عشر سنین جاز امره و جازت شهادته». یعنی شهادت او هم جایز میشود.
این هم از مواردی است که عشر سنین مقابل نه سال آمده است. قبلا عرض کردم که این عشرة، به إزای نه سال و 8 ماه است.
و الحمدلله رب العالمین
کلمات کلیدی:
بلوغ الصبی، بلوغ صبیه،حد الصبیه، حد الصبی،استیذان صبی، شهادت صبی، حسنات وسیئات صبی، حج صبی، الواجبات الشرعیه الطاف فی الواجبات العقلیه
[1] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج26، ص: 24
[2] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج26، ص: 22
[3] تهذيب الأحكام، ج7، ص: 468
دیدگاهتان را بنویسید