مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 60
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم [1]
جلسه۶٠: ١٣٩۵/١١/٠۵
برو به 0:07:35
شاگرد: طریقهی تعامل عقلا و متشرعه با صبی و صبیه متفاوت بود. یعنی در صبیه به محض این که نشانههای بلوغ دیده میشد با او معامله ازدواج میکردند اما در صبی نه. بر خلاف آن بوده است. حالا در روایت هم داشتیم که لیس الانثی …
میشود این طور شاهد گرفت که آن مرحلهی آخری که ما در صبی پیش رفتیم و آن جا استصحاب را آخر گرفتیم این جا بر عکس عمل کنیم. این جا ابتدای آن نشانههای بلوغ که دیده شد آن را ملحق کنیم به خود بالغ.
استاد: چرا؟
شاگرد: به خاطر تعامل عقلاء.
استاد: تعامل عقلا سفیهانه بوده یا عاقلانه؟
شاگرد2: زن را یک حالتی حساب میکنند که مثلا می گویند ناموس است و در مورد مرد این احساس را ندارند.
شاگرد: نه حالا بحث آن شرایط نه ولی آن سیکل مثلا چهارسالهای که می خواست اتفاق بیفتد، آن اولش برای دختر استصحاب میکردند و برای پسر آخرش.
استاد: میفرمایید از ۹ سالگی تا ۱۳ سالگی میشد استصحاب را برای ۱۳ سالگی بگذارند که قطعا حائض میشود اما چون از ۹ سالگی هم احتمال حیض بود شروع آن را قرار دادند. چرا؟
شاگرد: یکی از نشانههای بلوغ حیض بود. چیزهای دیگر هم هست. چرای آن را نمیخواهم بگویم. میخواهم بگویم چنین تفاوت رفتاری بین صبی و صبیه وجود دارد.
استاد: البته اگر این فرمایش شما در جمیع ملل به عنوان یک رسم متعارفی ثابت شود که بگوییم حتی آنهایی که از اسلام خبر ندارند، رفتار عرفی آن ها در برخورد با پسر به عنوان یک مرد و دختر به عنوان یک زن -حالا دیگر آن یک زن شده و آن دیگر یک مرد شده است- متفاوت است، خیلی خوب است. اصل آن ممکن است و اگر هم با حدود این سنین هم باشد خیلی خوب است.
اما برای توضیح فرمایش شما که حرف خوبی هم هست دو وجه به ذهنم میرسد؛ میفرمودید مشهور علی ای حال روی چه حسابی در نه سالگی انجام ندادند. یک احتمال را دیروز عرض کردم و این احتمال در ذهن من زیاد تکرار میشود. جایی نیز برخورد نکردم و در کلمات علما ندیدم. این چیزی که مشهور عمل کردند در بین شیعه و سنی، زمینهی یک کار خارجی دارد. ببینید در دلالات قولی یکی میگوید ۱۳ سالگی بالغ است. دیگری میگوید حضرت گفتند ۱۴ سالگی بالغ است. و دیگری میگوید گفتند ۹ سالگی. اینها دوالّ قولی است که میگویند این طوری شد. اما در ۱۵ سالگی و ۹ سالگی که شیعه و سنی میگویند، یک کاری است که محقق شده که این کار کاشف از بلوغ بوده است. لذا دیگر مستقر شده است یعنی متشرعین دلشان به این کار جمع است و به اقوال دیگر اعتناء نمیکنند.
یک قول که در جواهر بود و در کتب اهل سنت هم هست. عرض کردم پسر بچه ۱۴ ساله خواست به میدان برود که حضرت وی را برگرداندند. خودش میگوید. چند نفر هم بودند. سال بعد رفتیم ۱۵ ساله بودیم، حضرت فرمودند حالا بروید. این یک کار عملی بود. ۱۴ برگرداندند و ۱۵ گفتند بروید. این بود که ۱۵ سال از نظر سن بالغ شد و ۱۴ ساله بالغ نبود. یک کار بود.
برای صبیه نیز یک کار محقق است. همانی که شما اشاره کردید، یک وجه دیگر هم کنار آن عرض میکنم. کار این بود که دختر بچه ۹ ساله از حیث مقاربت، یجوز ان یدخل بها زوجه. دخول به ۹ ساله دیگر جایز بود. کاری است که محل ابتلای عموم است و این کار از شارع و غیر شارع، متشرعه محقق شده است. وقتی که این کار محقق شده را برای هم نقل میکردند یک دل جمعی داشتند. یک کاری انجام شده است و همه میدانند.
شاگرد: منظورتان همان سیره متشرعه است؟
استاد: خیر، از شروع سنتش که مثلا دخل بها صلی الله علیه و آله و سلم و هو فی تسع سنة.
شاگرد: عشر آمده است.
استاد: هر دو هست. عشر هست. تسع هم هست.
شاگرد: در مورد عایشه منظورتان است؟
استاد: بله، روایات مختلف است ولی آنی که مشهور … .
شاگرد: این را خودش و اطرافیانش نقل می کنند… .
استاد: جواهر را عرض میکنم. در روایات شیعه میگویم. در اینجا که مرحوم صاحب جواهر در جلد ۲۶، ص39 در آن ادلهای که برای ۹ سالگی میآورند:
برو به 0:15:09
«و أما الأنثى فبلوغها كمال تسع على المشهور بين الأصحاب، بل هو الذي استقر عليه المذهب، خلافا للشيخ في صوم المبسوط، و ابن حمزة في خمس الوسيلة فبالعشر إلا أن الشيخ قد رجع عنه في كتاب الحجر، فوافق المشهور و كذا الثاني فيكتاب النكاح … بل في السرائر بعد أن حكى عن صوم المبسوط ما سمعت، و عن نهايته التسع قال: «و هو الصحيح الظاهر من المذهب، لأنه لا خلاف بينهم أن حد بلوغ المرأة تسع سنين، فإذا بلغتها و كانت رشيدة سلم الوصي إليها و هو بلوغها الوقت الذي يصح أن تعقد على نفسها عقدة النكاح، و يحل للبعل الدخول بها بغير خلاف بين الشيعة الاثني عشرية».رواية غياث بن إبراهيم عن الصادق عليه السلام «أن أمير المؤمنين عليه السلام قال: لا توطىء جارية لأقل من عشر سنين، قال: فإن فعل فعيبت ضمن». لكنها كما ترى مع أنها ضعيفة السند- بينة الشذوذ معارضة بالروايات المستفيضة الدالة على جواز الدخول بالجارية لتسع، بل عن النبي (صلى الله عليه و آله) «أنه دخل بعائشة قبل تجاوز التسع» غير صريحة في تحديد البلوغ بالعشرة لجواز استناد المنبع فيها إلى أمر آخر، غير عدم البلوغ[2].
غیر صریحه به عشر میخورد. بالغ است ولی منعی دارد. به نظرم باز هم تکرار کرده باشند.
منظور این که من نمیخواهم اینها را به عنوان حرفی که سر میرساند بگویم. وجهی که برای فرمایش آقا در ذهنم میآید، این است که دوال قولیه که تعیین سال میکنند با دوالی که مشتمل بر یک کار است، تفاوت دارد ولو کار لسان ندارد. اتفاقا چیزی که خیلی مورد بحث ماست همین است که اگر این کار پشتوانهی استقرار شهرت است، کار، لسان ندارد ولی خب کار است. یعنی کاملا متشرعین یک اطمینانی به کار میکنند که ۹ سالگی تمام است. دخلت بها. این ۹ ساله است دلمان جمع است. ۱۴ ساله را نفرستادند اما ۱۵ ساله را فرستادند. دلمان جمع است. آیا این درست است یا نه که این پشتوانه -کار- را داشته باشد؟
برو به 0:17:52
شاگرد: چرا کار لسان ندارد؟
استاد: چون معلوم نیست به نحو افضلیت، احتیاط یا موضوع شرعی است.
شاگرد: کاری است که ما میدانیم به نحو لزوم است.
استاد: وقتی میخواست میدان برود حضرت نپرسیدند محتلم میشوی یا خیر. نپرسیدند انبات شدهای یا خیر. در یهودیها «عرضوا علی العانات» بود؛ آنجا که قتل بود «عرضوا علی العانات». اما حالا که میخواهد به عنوان یک مسلمان به جبهه برود، حضرت از ۱۴ ساله نپرسیدند که محتلم میشوی یا خیر. پرسیدند سن تو چقدر است گفت 14 سال. گفتند برگرد.
پس این که لسان ندارد یعنی معلوم نیست وجه این که او را برگرداندند، همان مساله مورد بحث ماست یا اصلا نظر حضرت چیز دیگری بود. نه این که به معنای موضوعیت ۱۴ و ۱۵ باشد. لسان ندارد ولی علی ای حال در فضای فقه بین شیعه و سنی چون کار بوده برای فقها موجب اطمینانی شده که طبق این کار فتوا بدهند.
شاگرد: این کار وجهی داشته، وجه آن هم سن بوده است.
استاد: سن برای چی؟
شاگرد: برای لزوم و برای بلوغ.
استاد: از کجا میگویید؟ شما دارید به آن اضافه میکنید. آن که بیش از این نبود که حضرت پرسیدند چند سال داری. نگفتند محتلم میشوی یا نه. شیعه و سنی مگر شک دارند که حلم برای بلوغ است، ولی چرا نپرسیدند؟! من ندیدم کسی این را جواب بدهد. البته شاید در کتابهای فقهی باشد. چرا حضرت نپرسیدند حلم میشوی بعد بپرسند چند سال داری یا اول که پرسیدند چند سال داری بعد بپرسند محتلم میشوی؟ بدون این که از احتلام سوال کنند فرمودند چون ۱۴ سالهای برگرد. اینها نکاتی است برای این که فعل لسان ندارد.
شاگرد: سند آن ابن عمر است. اگر سند ضعیف باشد آیا میتوانیم به اطلاق روایت اخذ کنیم؟
استاد: اصلا نمیخواهم در این جا استدلال کنم. میخواهم بگویم دیگران این کار را کردند. یعنی الان ما با یک فضایی در فقه مواجه هستیم که کسی در استقرار فتوای مشهور بر ۱۵ سال برای ذکر و ۹ سال برای انثی شکی ندارد.
برو به 0:20:17
شاگرد: اگر این استقرار به خاطر ابن ادریس باشد؟
استاد: در اهل سنت هم همین طور است.
شاگرد: فرمودید ابوحنیفه می گوید… .
استاد: خیر، اگر یادداشت سن را داشته باشم عرض می کنم. در الموسوعة الفقهیة الکویتیة البلوغ بالسن ج۸ ص۱۹۱ این طور میگوید: شروع عبارت این گونه است.
«جعل الشارع البلوغ امارة علی اول کمال العقل لان الاطلاع علی اول کمال العقل متعذر فاقیم البلوغ مقامه و البلوغ بالسن یکون عند عدم وجود علامة من علامات البلوغ قبل ذلک و اختلف الفقهاء فی سن البلوغ فیری الشافعیة و الحنابلة و ابویوسف و محمد من الحنفیة ان البلوغ بالسن یکون بتمام خمسة عشر سنة قمریا للذکر و الانثی کما صرّح الشافعیة بانها تحدیدیة بخبر ابن عمر عرضت علی النبی صلی الله علیه و آله و سلم یوم احد و انا ابن اربع عشر سنة فلم یجزنی ولم یرنی بلغت و عرضت علیه یوم الخندق و انا بن خمس عشرة سنة فاجازنی و رآنی بلغت»
برو به 0:22:06
شاگرد: این به گونه دیگری شد. «رآنی بلغت»؟
استاد: نپرسیدند که محتلم شدی یا نه .
شاگرد: شاید از وجهش فهمیدند مثلا سر و صورتش را دیدند.
شاگرد2: معلوم نیست سن را هم پرسیده باشند. خودش میگوید من ۱۴ ساله یا 15 ساله بودم.
استاد: در روایت دیگرش دارد. این متن کتاب فقهی است. آن را اهل سنت متعدد دارند. میگوید که از من سوال کردند که چند سال داری.
شاگرد: این که از احتلام سوال نکردند شاید ترسیدند که خجالت بکشد.
استاد: لا حیاء فی الدین. برای مسائل شرعی حیا را ترویج نمیکردند که بگویند بالغ شد یا نشد.
شاگرد: در خود راوی حرف است که آیا تمام ما وقع را توضیح داده -چون ثقه نیست- و آیا می توانیم به اطلاق روایت اخذ کنیم؟
استاد: جالب این است که برای صبیه هم ۱۵را گفت.
شاگرد: همین روایت در مصنف ابن ابی شیبه هست.
استاد: میگوید که از من پرسیدند؟
شاگرد: نه
استاد: هیچکدام ندارد؟
شاگرد: استصغرنی دارد. این شاهد می شود که از روی قیافه بوده است.
استاد: مثلا ریش نداشته است.
شاگرد: معلوم نیست مربوط به سن باشد. خودش این طور برداشت کرده است.
استاد: یکی دو تا نبودند. دنبالهاش را ببینید، میگوید: «قال الشافعی: رد النبی صلی الله علیه و آله و سلم سبعة عشر من الصحابة و هم ابناء اربع عشرة سنة». خیلی است. ۱۷ نفر از جوانهایی که آمده بودند را برگرداندند چرا که همه ۱۴ ساله بودند. «لانه لم یرهم بلغوا ثم عرضوا علیه و هم من ابناء خمس عشرة فاجازهم منهم زید بن ثابت، رافع بن خدیج و ابن عمر»؛ اینها سه نفر هستند، اسمهای دیگران را هم دیدم که آنها هم بودند. شاید خود عبدالله بن زبیر هم بوده که از ابن عمر کوچکتر است و با با ابن عباس تقریبا هم سن است. چندین سال ابن عمر از هر دوی آنها بزرگتر است.
«و یری المالکیة ان البلوغ یکون بتمام ثمانی عشرة سنة. و قیل بالدخول فیها. و قد اورد الخطاب خمسة اقوال فی المذهب ففیه روایة ثمانیه عشر»؛ ۱۸ سال، ۱۷ سال، ۱۶ سال، ۱۹ سال، «و روی عن ابن وهب خمسة عشر»؛ که همان ۱۵ سال است، «لحدیث ابن عمر و یری ابوحنیفة ان البلوغ بالسن للغلام هو بلوغه ثمانیة عشر سنه»؛ ۱۸سال، «و الجاریة سبع عشرة سنة»؛ 17 سال «لقوله تعالی و لاتقربوا مال الیتیم الا باللتی هی احسن حتی یبلغ اشده. قال ابن عباس الاشد ثمانیة عشره سنة و هی اقل ما قیل فیه فاخذ به احتیاطا. هذا اشد الصبی و الانثی اسرع بلوغا فنقصت»؛ یک سال؛ پس ۱۸ شده 1۷ سال. این مربوط به سن اعلی است. اینها سن ادنی و اعلی دارند. «و اما السن الادنی للبلوغ الذی لا تصح دعوی البلوغ قبله»؛ اگر صبی ادعای بلوغ بکند مثل حیض و احتلام و مانند اینها چه موقع قبول میشود؟
«عند المالکیة باستکمال تسع سنین قمریة بالتمام و فی وجه آخر مضی نصف التاسع»؛ میگویند قبل از تسع این که دختر ادعای حیض و بلوغ بکند قبول نیست، همچنین پسر. «و عند الحنفیة اثنی عشرة سنة. عند الحنابلة عشر سنین و یقبل اقرار الولی لان الصبی بلغ بالاحتلام اذا بلغ عشرة سنین و سن الادنی للبلوغ فی الانثی تسع سنین القمریة عند الحنفیة و الشافعیه علی الاظهر عندهم و کذا الحنابله».
این هم مطلبی که اقل سن یعنی کمتر از این نمیشود. قبلا این را دیده بودم ولی یادم رفته بود آن را بحث کنیم که ادنی و اقلی برای خود مراحل قبول دارند.
حالا وجه دوم را عرض کنم تا به روایت برسیم. پس وجه اول را نمیدانم درست است یا نه. فعلا یک احتمال این است که پشتوانهی کار دارد. حالا سند ضعیف است و گوینده ضعیف است، مقصود ما نیست. صبغهاش این است که چون کار بوده اطمینان و رکون میآورد. خلاصه خود شارع کاری را انجام داده است. غیر از این است که دوال قولی باشد و هرکسی نقل بکند و با هم متعارض شوند.
شاگرد: چرا اطمینان بیشتری میآورد؟
استاد: کاری است که از ناحیهی شارع انجام شده است، مستند به شارع انجام شده است.
شاگرد: البته با قول، به ما رسیده است. فلانی گفته که فلان کار شد. سیره را که نمی فهمند.
استاد: در فضای مباحثه درست میگویید. میخواهم بگویم فضای مباحثهی ما نبوده است. از قدیم وقتی این روایات سینه به سینه میآمده – روایات متعدد که اگر بگردید بالای ۱۰۰ روایت هست- در مجموع آنهایی که در طول تاریخ، نظر ناظرین را جلب میکرده، آنهایی بوده که از کار شارع نقل میکردند. این منظور ماست. نه آن که بگویید در مجلس ما، این با آن چه فرقی میکند.
شاگرد: برای ناظر اولی هم چه فرقی میکند؟
استاد: سینه به سینه میشنیده که این طور کاری شده است. در جواهر هم قضیهی ابن عمر آمده است. فقه شیعی است. به فرمایش ایشان کسی از شیعه ابن عمر را قبول ندارد. اما به مناسبت برای این که ۱۵ سال مستقر شده حرف او را نقل میکند. چون کاری است که پشتوانه این است و از مویدات استقرار این است. و روایاتی که در این باب است. فقط این منظور من است.
دومین احتمالی که ایشان هم فرمودند چرا عقلا چنین کاری کردند این است که ببینید این یک امر طبیعی است که وقتی پسر میخواهد بالغ شود باید مرد خانه شود اما وقتی دختر بالغ میشود، زن خانه میشود. دختری که بالغ میشود زیر سرپرستی شوهر میرود. غذا به او میدهند و میخورد، فوقش حامله میشود و اولاد گیرش میآید. غذا خور خانه و اولاد بیار است اما مرد وقتی بالغ میشود باید نان بده باشد. باید مُنفق باشد. قدرت داشته باشد از بازار نان در بیاورد. نفقهی زن خود را بدهد و خانه داری کند. این که گفتم چرا عقلا این کار را کردند منظورم این بود. لعل وجهش این است که در بین کل بشر وقتی میبینند زنی که میخواهد در این خانه بیاید، همین اندازه که شوهر بتواند احتمال استیلاد و استمتاع نکاح از او بدهد کافی است. به سنی رسیده که به فرمایش ایشان اقل مراتب و علائم حامله شدن و استمتاع که ظهور کرد کافی است.
برو به 0:30:36
شاگرد: اعتبار عقلایی یا امر تکوینی است؟
استاد: امر تکوینی است.
شاگرد: پس چه ارتباطی با اعتبار عقلایی دارد؟
استاد: اعتبار عقلایی در رفتار آنهاست در برخورد با احراز آن. خودش تکوین است اما عقلا برای کشف این تکوین و برای ترتیب آثار بر این موضع تکوین رفتاری از خود نشان میدهند.
شاگرد: اماراتش این است. مثلا سبیل در آورده … .
استاد: سبیل که دربیاورد باید خانه اداره کند. همین منظور من است. الان میخواهد داماد شود باید خانه را اداره کند. میگویند هر چه دیرتر بهتر است یعنی مطمئن شوند که میتواند اداره کند. اما زن نمیخواهد جایی را اداره کند دیگری میخواهد او را اداره کند. میگوید برو در خانهای که دیگری میخواهد تو را اداره کند و تو حامله بشو. یعنی بلوغ امری تکوینی است. رفتار عقلا در احراز این موضوع متفاوت میشود. چون موضوع -یعنی کسی که بالغ شده- فرق می کند. بالغی که میخواهند به او مسولیت بدهند را مدام عقب میاندازند. بالغی که میخواهند از او بهره بگیرند در اولین فرصت بهره می برند . مثل کسی که وارد باغی میشود. انگیزهها فرق میکند. شما وقتی میخواهید میوههایی را انتخاب کنید فرق میکند. برخی میوهها را از اولی که رنگ پیدا میکنند میچینند. بعضی میوهها ریختش طوری است که باید صبر کنی تا کامل برسد. چرا این طور است؟ میوه که تکوینا میرسد. بلوغ یک میوه تکوینی است اما برخورد عقلا در حصاد آن میوه یکی نیست. انگیزههای عقلا برای این که میوهای را بچینند، در برخی از میوهها به محض این که علائم رسیدن ظهور کند، میچینند. اما در بعضی نه، میگذارند تا کامل برسد. چون انگیزههای آنها با هم فرق میکند. این هم احتمال دوم که آقا فرمودند اگر ثابت شود لوازم خوبی دارد. یعنی زن و مرد تفاوت دارند. اول علائم برای زن کافی است. زیرا سرپرستش دیگری است و او میخواهد در خانهی دیگری برود و به بهره دادن شروع کند. مرد بر عکس آن است باید مسوولیت پذیر باشد و کسی دیگر تحت تکفل او بیاید.
شاگرد: اگر بخواهیم آثار اجتماعی بار کنیم این احتمال وجود دارد اما ما میخواهیم آثار شرعی بار کنیم؛ نماز باشد، روزه باشد، حج باشد.
استاد: بحث من شرعی نبود. در جواب ایشان چنین گفتم. ببینید دوباره میگویم. ایشان گفتند که خود عرف عقلا -مومن و کافر- و اصلا برخورد نوع بشر این است که در برخورد با این که دختر را جزء زنها بیاورند، اوایل نمایشهای بلوغ بس است. تا بعض علائم در او ظهور میکند قبول میکند که او زن است. در مورد پسر بر عکس است، میگوید باید مطمئن شوم که بالغ است. من دارم برای آن وجهی میگویم. الان کاری به این که مستند به شرع باشد ندارم. در اصل این که چرا در رفتار عقلاء بین بلوغ مرد و زن تفاوت هست، احتمالی را مطرح کردم. دلیل شرع جای خودش است. بحث از این جا آمد.
شاگرد: واقعا در قوانین کشورهای غربی هم بین زن و مرد تفاوت می گذارند؟
استاد: نمیدانم.
شاگرد: در غرب معمولا ۱۶ سال و ۱۸ سال را سن قانونی میدانند و تفاوتی بین زن و مرد نمیگذارند.
استاد: نه، آن سن قانونی معمولا برای آثار دیگری است. آنها برای جهات دیگر بار میکنند نه آن جهتی که منظور ماست که بخواهند در عرف عام بگویند حالا دیگر زن است. قانون و محضر و غیره یک چیز است. اما در عرف عام خود کفار بگویند این الان دیگر یک زن است. یعنی پدر و مادرش به او اجازه میدهند که ازدواج کند. البته اجازهی عرف امر پذیرفته شدهای باشد که به عنوان هنجار بین آنها پذیرفته شده باشد. بگویند این برای ازدواج مرد است. آیا فرق میگذارند یا نه.
در روایات هم بعدا میبینید، در روایت ۹ سال آن چه خیلی جالب است و لو ما نمیخواهیم در فضای فتاوا به عنوان حکمت تلقی کنیم اما امام علیه السلام فرمودند جاریه فرق میکند. ۹ سالگی بالغ میشود «و ذالک انها تحیض فی تسع سنین[3]». یعنی بیان میکنند من که گفتم ۹ سال حیض میشود، حیض علامت آن است که میتواند حامل شود. وقتی در خود روایت وجه 9 سال به این نحو بیاید، دلالت خیلی قوی میشود برای این مطلب که درجایی قاطعیم که در ۱۰۰ نفر ۹۵ نفرشان هنوز ۴ سال مانده تا حیض شوند. این بحث دیروز بود. اینها فضای جدیدی باز میکند که اصلا قضیه تفاوت میکند. حضرت می گوید «و ذالک انها تحیض فی تسع سنین». دارند بیان میکنند که رمز ۹ سال چیست. معلوم میشود در زمانی که حضرت این را فرمودند، مخاطب حضرت به وضوح این را می پذیرفته و میدیده که درست است؛ تحیض فی تسع سنین. شرایط طوری بوده، زمینها گرم بوده، مزاجها متفاوت بوده که در ۹ سالگی حائض میشدهاند. لذا حضرت فرمودند ۹ سالگی. در جایی که قاطعیم که هنوز خیلی مانده چه باید گفت، جای خودش را دارد. ولی الان از حیث فتوا ما این را حکمت میگیریم. میگوییم به قول صاحب جواهر سن به عنوان موضوع است و «و ذلک انها تحیض» به خاطر غلبه و حکمت بوده، نه این که موضوعیت داشته باشد.
اما روایاتی که دیروز شروع کردیم؛ من به ترتیب خود مجلدات کافی ردیف کردم. بالای ۱۰ عدد است. ۱۰ الی ۱۲ روایت است. اولین بخش و دسته بندی روایات، روایاتی است که در لسان معصوم علیه السلام اسمی از سن و سال برده نشده است و فقط به حالت توصیف و وصفهای معنوی و غیر خطکشی شده در صبی هست.
دوباره سریع آدرس را عرض میکنم، به ترتیب مجلدات، خواستید یادداشت کنید.
کافی ج سوم، ص۲۰۶، باب غسل الاطفال و الصبیان و الصلاة علیهم. چه موقع باید بچه را غسل دهند؟! و چه زمانی بر او نماز بخوانند؟! چند روایت دارد که روایت دوم فقط منظور من است. سند آن هم خوب است.
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْحَلَبِيِّ وَ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ الصَّلَاةِ عَلَى الصَّبِيِّ مَتَى يُصَلَّى عَلَيْهِ قَالَ إِذَا عَقَلَ الصَّلَاةَ قُلْتُ مَتَى تَجِبُ الصَّلَاةُ عَلَيْهِ فَقَالَ إِذَا كَانَ ابْنَ سِتِّ سِنِينَ وَ الصِّيَامُ إِذَا أَطَاقَهُ[4].
میبینید که سند از حیث جمع بندی و هم بدنه ی سند خیلی خوب است.
بچهای که وفات کند و از نماز سر در آورده باشد، واجب است بر او نماز بخوانند. البته از نظر سایر روایات به شش سالگی تعیین شده است. الان هم در رسالههای فارسی میبینید که نوشته بچهای که ۶ ساله شده واجب است بر او نماز بخوانند. زیر شش سال حالت استحباب دارد تا یک مرحلهای میرسد که استحباب نیز ندارد. «اذا عقل الصلاة، قلت»؛ این منظور ماست. «متی تجب الصلاة علیه؟»؛ چه موقع بر خود این بچه نماز واجب میشود؟ «قال علیه السلام اذا کان ابن ست سنین و الصیام اذا اطاق». اول فرمودند «اذا عقل الصلاة یصلی علیه». بعد میگوید خودش چه موقع؟ یعنی این کأنه جای گذاری برای عقل است. آن که در روایات دیگر هم آمده است. «اذا کان ابن ست سنین». وقتی شش ساله شد نماز بر او واجب میشود و صیام هم هر وقت توانست بگیرد بر او واجب میشود. الان ببینید این روایت با این سند خوب میفرماید «تجب الصلاة علیه» و بعد فرمودند ۶ سالگی بر او واجب است. این را دیروز عرض کردم از روایاتی است که شما اگر بخواهید دسته بندی کنید برای چه فضایی خوب است؟ تایید برای این که در مطلقات و عمومات، بلوغ شرط نیست. برای آن مبنا تاییدی بسیار محکم است. یعنی حضرت می فرمایند ۶ ساله شد «تجب». چرا میگویند «تجب»؟ چون دستورات شرعی، شرطش بلوغ نبود، همانی که صاحب مدارک فرمودند.
برو به 0:40:32
شاگرد: در الامر بالامر در اصول میگویند از ۶ سالگی هم به نماز امرشان کنید.
استاد: آن یک جورش است. اینجا که آن نیست. این جا میگوید «تجب علیهم». نمیگوید ما چه موقع به آنها امر کنیم. در روایت همین باب هست که «انا نامر صبیاننا»، شما هم صبیانتان را امر کنید. مانعی ندارد. اما خب آنها آیا اینها را تقیید میزند؟! نه، اینها نیز برای خودش لسانی دارند. ما باشیم و این روایت -قطع نظر از روایت امر- چه میفهمیم؟ «تجب علیه» به این معنا نیست که ما او را امر کنیم بلکه به این معناست که واقعا بر او واجب میشود. ظاهر روایت «تجب علیه» است. اما آیا واقعا بر او واجب میشود؟! زیرا از طرف دیگر قطع داریم که بر بچهی شش ساله نماز واجب نمیشود. این تجب به چه معناست؟ یعنی آن عمومات و مطلقات برای صبیای که عقل الصلاة است، شرط تکوینی باعثیت هم پیدا کرده است. امر هم به طبیعت است که وجوبی بوده است. شارع در نماز ظهر اقصر الطرق را رفته است. چرا؟ چون گفته نماز ظهر آوردنی است. اقتضای لزومی دارد. شرط آن نیز بلوغ نبود. خوب این هم که میفهمد؛ یعقل الصلاة؛ میفهمد نماز ظهر یعنی چه، پس تجب علیه. این تجب نه یعنی به عنوان انه صبی تجب، بلکه به این عنوان که الان عاقل امر به طبیعی واجب است.
شاگرد: بحث عقل که برای قسمت اول روایت است و در قسمت دوم فقط بحث سن را مطرح کرده است.
استاد: دنبال هم است. در این نیست اما چند روایت دیگر در مورد ابن سنین هست. من این را فعلا چون تصریح نشده آوردهام. و گرنه همین جا در روایات دیگر حضرت میفرمایند، جمع میکنم. اذا کان ابن السنین که عقل الصلاة. لذا فقها هم به همین خاطر گفتهاند. سبع هم دارد اما فتوا فعلا بر ۶سالگی است که وقتی ۶ ساله شد عقل الصلاة. احتمال میدهم در بعض از فتواهای عروه گفته باشند حتی اگر کمتر از ۶ هم سال دارد ولی کاملا از نماز سر در میآورد، نماز خواندن بر او واجب است. فتوا به وجوب شاید باشد.
شاگرد: به خاطر امر به او؟
استاد: بله، برای خواندن نماز میت، نه بر خودش. بر خودش که کسی شکی ندارد. دین که مطالبش مبهم نیست. نماز بر بچه۶ ساله واجب است؟! چه کسی احتمال آن را میدهد؟! اما در عین حال امام این را فرموده اند. میخواهم این را عرض کنم که فقه الحدیث این است. تجب یعنی فعال شد. یعنی امر وجوبی عمومات برای عاقل خطاب فعال شد.
شاگرد: می توانیم بگوییم به معنای استقر است؟
استاد: یعنی شرط باعثیت، تکوینی است نه شرط ثبوتی.
شاگرد: استقرّ الامر؟
استاد: منظورتان از استقرار یعنی فعلیت و انطباق قهری؟ در انطباق قهری اگر فی الجمله عاقل هم نباشد، مانعی ندارد ولی تا عاقل خطاب شد برای شخص خود صبی آن موضوع ثبوتیای که در آن، شرایط مکلفین نظر گرفته نشده بود، او میتواند فاعلیت پیدا کند. مستقر شد یعنی چه؟ یعنی یک کار ثبوتی شد؟ یا نه، الان برای او باعثیت آن بالفعل شد. شرط تکوینی پیدا کرد. عین عالم. عالم به حکم چه جوری است؟ نمیدانست که حکم واجب است، حالا که میداند چه میکند؟ این علم دخالتی در انشاء ثبوتی نداشت. شرط تکوینی باعثیت امر ثبوتی در وجود این مکلف است. الان هم فاهمیت خطاب برای بچهی شش ساله که یعقل الصلاة، شرط تکوینی برای باعثیت و فعال شدن تکوینی مطلقات اوامر شارع در وجود او است. چون در شرع نماز ظهر واجب است. این هم آدمی است که میفهمد بله نماز ظهر در شرع واجب است. شروع میکند به خواندن. وجوب طبیعی صلات ظهر را میفهمد، همین بس است. طبیعی نفس متعلق قطع نظر از اصناف مکلفین را واجب است.
شاگرد: قبل از ۶ سال تمرینی است؟
استاد: این یک بیان است. قبل از ۶ سال تمرینی است؛ به معنای این است که تازه «یعقل» میخواهد در او به فعلیت برسد. اما شش ساله که شد یعقل. خلاصه آن هم تدریجی است.
شاگرد: فعلیت نماز ذو مراتب است؟ مثلا روایتی که میگوید ۱۳ سال یا مثلا ۱۴ سال یجب علیه، یا در ۱۴ سال یجب علیه، اینها میگوید وجوب ولی می دانیم واجب نیست. آن جا هم میتوانیم بگوییم مستقر شد یا درجه مستقر شدن آنها بالاتر میرود؟ یا باید بگوییم اینها معارض هستند؟
استاد: بعضی مراحل است که قطع داریم صبی است ولی امام میفرمایند یجب. اینجا قطع داریم که مندرج تحت رفع القلم عن الصبی است. تعارض نیست. این که میگویند «تجب علی الصبی لست سنین»، با روایت صبی تعارض دارد؟ نه، عقلا قسم میخورند که این صبی است. پس لذا باید در فقه الحدیث ست سنین اعمال نظر کنیم. نه این که فوری معارضه درست کنیم. صبی است بر او نیز واجب نیست. پس تجب یعنی چی؟ یعنی کذا، با چند وجهی که برای روایت هست. به خلاف آخر کار برای ۱۳ سال و ۱۴ سال. در آنجا در بقاء صبا شاک هستیم. نه این که قطع داریم که صبی است. در آنجا بحثهای دیروز پیش میآید که استصحاب است. حالا استصحاب را دست برداریم، برنداریم، چه کنیم؟
چیزی که در فقه الحدیث این روایت شریفه به ذهنم میآید این است که وجوب در اینجا فعال شدن، به فاعلیت رسیدن، به باعثیت رسیدن همان امر اصلی شارع به طبیعی متعلق است. چرا تکوینی است؟ چون حضرت میگوید یعقل الصلاة؛ سر در میآورد؛ میفهمد که در دین نماز واجب است. تجب علیه اما نه تجب به عنوان این که صبی است. چون میدانیم که در گام دوم شارع مقدس در حق صبی ارفاق کرده است و گفته «یجوز لک الترک». البته یک وجه دیگر همان است که شیخ فرمودند. شیخ فرمودند این روایت که میگویند تجب یعنی اولی. جلد چند تهذیب بود؟ فرمودند که در این موارد یجب یعنی اولی است. آن عبارت خیلی جالب بود.
شاگرد: ذیل وجوب غسل جمعه آورده اند.
استاد: بله، غسل جمعه، یجب یعنی اولی است.
شاگرد: شارع در مقام عمل ماحصل آن سه امر را میگوید. اما خیلی زور است که بگوییم دارد وجوب همان اصل طبیعی را بیان میکند. مگر این که بگوییم این روایت مشکل دارد، معارض است. و الا خود کلمهی تجب یعنی انجام بدهید. به یک فرد ۱۵ ساله هم میگوید تجب و هم به این 6 ساله میگوید تجب.
استاد: شما خودتان را به فضایی که امام علیه السلام این را می فرماید، ببرید. الان برداشت شما با اطلاعاتی که در همان زمان مخاطب بودید و از شرع میدانستید،چیست؟ رمز این که امام فرمودند تجب علیه عند ست سنین را چه میبینید؟
شاگرد: ممکن است بگوییم اولی است.
استاد: وجوب یعنی اولی؟ خب میگفتند ینبغی، یستحب. مگر این تعابیر در روایات کم است؟
شاگرد: ممکن است بگوییم حقیقت لغوی تجب تاکید بوده است، یعنی مصلحت زیادی دارد. این با توجه به روایات دیگر بعید نیست. تجب یعنی موکد است.
استاد: یعنی واقعا برای بچه ی ۶ ساله در مقابل ۱۲ ساله و ۱۳ ساله موکد است؟!
برو به 0:49:22
شاگرد: این امری دیگر است. از خارج می دانیم.
استاد: رمز را برای همین پرسیدم. از تناسب حکم و موضوع آن سوال کردم. اگر بچهی ۱۳ ساله بود میگفتید تجب به معنای موکد است ذهن ها هم نیز فوری می پذیرفتند. اما در بچهی شش ساله میگویید به تناسب حکم و موضوع، وجوب موکد است؟! حکم موکد باشد؟! موضوع بچه ۶ ساله است. موکد هست یا نیست؟ اگر هست حرفی ندارم. اما اگر موکد نیست میگوییم یک محمل دیگر آن است که این جا وجوب یعنی همان امر وجوبی تعلق گرفته به نفس الطبیعة. الان شد فاعل و باعث. نه این که الان بر او واجب است موکدا. این حرف من است و گرنه منکر حرف شما نیستم. دو وجه است. اما به تناسب حکم و موضوع به ذهن دور میآید که برای بچهی 6 ساله حضرت بگویند تجب موکدا؛ بر او نماز واجب است. با این که تا ۱۵ سالگی و احتلام چقدر فاصله دارد. از دو برابر سن او نیز بیشتر است. اگر ۶ ساله دو برابر سن خود را طی کند، تازه ۱۲ سالش میشود، با این حال در مورد او بگویند که موکد است. در عین حال فرمایش شما را به عنوان محتمل درست میپذیرم. چرا؟ چون حضرت میخواهند بگویند که امر صلات مهم است و اهمیت آن به خاطر ۶ سالگی او نیست بلکه به خاطر اهمیت اصل نماز است.[5]
اولین روایت را خواندیم. بنا ندارم همه روایات را بخوانم اما مرور بشود روی روایات بد نیست. یک زمینهی ذهنی الان فراهم شده چندین جلسه است، حیف است.
شاگرد: اصل دسته بندی روایات را هم بفرمایید.
استاد: آنهایی که این جا دسته بندی کردم؛ دستهبندی آن بر اساس سن است. عملکرد خود طفل در نظر گرفته شده است؛ عملکرد روحی روانی، خارجیاش بدون این که سنی در کار باشد.
شاگرد: کلا همه دسته بندی ها را بگویید.
استاد: ان شاءالله فردا. گاهی دسته بندی کردن خیلی وقت می گیرد. دیروز آشفته بود. شب دیدم خیلی زیاد است تا منظم کنم ولی بعد که منظم شد خوب است. ان شاءالله خدا توفیق بدهد.[6]
الحمدلله رب العالمین.
کلمات کلیدی: بلوغ صبی، بلوغ دختر و پسر، فاهمیت خطاب، وجوب نماز صبی، رابطه تکوین و اعتبار
[1] . استاد: اصالت عدم لزوم یک بحث بود، اصالت الفساد خیلی برای ذهن ما هم صاف نبود که مثلا اصالة الفساد در معاملات اصل باشد. خصوصیات آن را به یاد ندارم. در کدام بحث بود؟! اوائلی که اینجا آمدیم مباحثهای در بحث ربا و مرابحه و مواضعه بود و دنبالهاش هم در جواهر مباحثه میکردیم.
شاگرد: با توجه به اینکه اصلش امضائی است، به خاطر چه خداوند بیع را حلال کرده است؟ آن زمان خب بیع مرسوم بود اما مثلا عقد بیمه مرسوم نبود. اگر ما این مطلب را منقح بکنیم، در بسیاری از عقود که می رسیم خیلی دست ما باز خواهد بود و نیاز نیست بگردیم و عمومات و کلیاتی که معلوم نیست قابل صدق بر این مورد باشد و از اطلاق چیزهایی که مسلم مورد تقییدش نبوده بخواهیم استفاده کنیم برای اثبات صحت یک معامله. اما اگر بگوییم که اصل این است که همه معاملات صحیح و نافذ است … . حالا لزوم و جوازش هم باز بستگی به بنای عقلایی در آن عقد داشته باشد.
استاد: بله. خصوصیات را یادم نیست چون خیلی از بحث گذشته است.
یکی از چیزهایی که می دانم در خیلی از جاها در فقه نافع میباشد، این است که ما باید احراز عقلاییت بکنیم یا مثلا سفاهت مانع است. اگر بین این دو فرق باشد. شبیه این را در جواهر متعدد دارند اما خیلی جاها آن را مطرح نکردند یا برعکس آن را به نحو احرازی میگیرند که آیا در عقدی که صورت میگیرد اصل بر آمدن مانع برای بطلان است (سفاهت) یا اصل بر احراز عقلاییت است. عقلاییت در آن شرط است یا سفاهت در آن مانع است؟ از نظر مشی خیلی تفاوت دارد. این جا شرط بشود احراز میخواهد. این طرف نه، مانع احراز میخواهد.
شاگرد: اصالة الفساد مگر همان استصحاب عدم انتقال و مثل آن نیست؟
استاد: بله، ولی اگر این طور باشد دیگر آن اصل در آنجا نیاز نیست.
شاگرد: اصل فساد در واقع اصل عدم ترتب و اثر استصحاب حالت سابقه است. پس در واقع اصالت الفساد چیز خاصی نیست و همان استصحاب است.
استاد: بله. علما در عمومات دو بحث دارند. آیا عمومات و اطلاقات ناظر است به عقود زمان شارع که در این صورت مورد خدشه قرار میگیرد یا این که نه، عمومات شامل هر عقدی است ولو در مرئی ومسمع شرع نبوده است.
شاگرد: با توجه به این که اصل عقود امضائی هست باید رویکرد دیگری به مساله داشته باشیم. اصلا شارع در بیع و اجاره و … نیامده امر جدیدی تاسیس کند. لذا طبیعتا وقتی جامعه پیش میرود عقود دیگری وسط میآید. وقتی عقلا بر آن اثر بار میکنند آیا میتوانیم بگوییم اگر در زمان شارع هم بود، این معاملات جدید را تایید میکرد؟
شاگرد٢: درباره توقیفی بودن می خواهند بحث کنند.
شاگرد٣: همان طور که در آن عصر هم تایید کرده و هم رد کرده، الان نیز ممکن است برخی را تایید و برخی را رد کند.
استاد: هم قید زده است و هم رد کرده است. فرمایش ایشان را چه کنیم؟ کلی این بحث در ذهن من مطرح بود و حتی حاج آقا بیمه را قبول نداشتند. مدتی همه مقلدین سوال میکردند و اصلا هنگامهای بود. البته بعدا نوعی از آن را پذیرفتند و بیمهی عمر را تا آخر هم قبول نکردند. من در ذهنم بود – هنوز حاشیه ایشان چاپ نشده بود – که ببینم ایشان در اطلاق و امثال آن مشکل دارند یا نه. بعد در یک جلسهی مناسب سوال کردم و دیدم خیر از آن جهت خیلی ذهنشان وسیع بود. در این که این طور توقیفی که الان ایشان فرمودند و بگویند اطلاقات شامل نیست و مخصوص عقود زمان شارع بوده و … این طور نبود. اصلا مبنای ایشان این نبود. در خصوص بیمه خودش برای جهات خاصی مثل عقلائیت آن خدشه داشتند. نظرشان از باب این که عقد مستحدث است اصلا نبود. خصوص خود بیمه را مشکل داشتند.
شاگرد: عقلایی نمی دانستند یا می گفتند شارع … ؟
استاد: نه، در اصل عقلایی بودن آن خدشه میکردند. حالا چطور، جلساتی و روندی در چندین سال طی شد.
[2] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج26، ص: 38
[3] الكافي (ط – الإسلامية)، ج7، ص: 69
[4] الكافي (ط – الإسلامية)، ج3، ص: 206
[5] . شاگرد: الان بچه ۶ ساله حافظ قرآن میشود. به او مشق میدهند. میتواند نماز بخواند و وضوء بگیرد.
استاد: امام هم همین را فرمودند. فرمودند بر بچه ۶ ساله باید نماز بخوانید چون از نماز سر در میآورد.
شاگرد: خودش نماز بخواند.
استاد: برای خودش هم فرمودند بخوانید تجب چرا فرمودند تجب؟
شاگرد: موکد بودنش، موکد بودن را هم میتوانیم بیاوریم که خوب است که نماز بخواند.
استاد: خوب موکد است. حرفی ندارم.
شاگرد: یعنی افضل است. برایش خوب است.
استاد: ببینید خود شما میگویید افضل، خوب است. الان به آن اندازه تاکیدی که بگویید وجوب میآورید.
[6] . شاگرد: در مورد زدن بچه هم امر شده است، شاید شاهدی برای استحباب موکد باشد.
استاد: ایشان میگویند که وارد شده که بچه را برای خواند نماز در ۷ سالگی بزنید، این دیگر دال بر موکد بودن آن است. آیا زدن او … .
شاگرد: خلاف ارتکاز نیست بچه را بزنید؟
استاد: خیر، منظور از زدن آن طور زدن نیست.
شاگرد: کیفیت آن بحثی دیگر است. ولی این خودش میرساند.
شاگرد: کسی پیش شما آمد گفت بچهاش را میزند؟
استاد: یکی گفت میخواهم شما را ببرم به بچهی من نماز سهل انگار است بیاید نصیحت کنید. آن ایامی که تعطیل بود یزد بودم. آمد و اول به من نگفت. من را سوار ماشین کرد و گفت برویم منزل. گفتم باشد من میآیم. پسر دبیرستانی بود. در بین راه گفت که واقعش این است که سهل انگاری میکرد و من به او سیلی زدم. گفتم اگر اول به من گفته بودی با شما نمیآمدم. بچهای را که اول زدی الان میخواهی مرا برای او ببری؟! برای بچهی کتک خورده؟! نمیشود! رفتیم و اتفاقا آمد و نشست و جلسهی خوبی بود اما آن اثری که باید را دیگر نمیکرد. منظور زدنها با هم فرق میکند. شرایط خود بچه و نحوهی برخورد خیلی با هم فرق میکند. این زدنها شبیه زدن زن است که «فاضربوهن» که درکش خیلی لطیف است.
شکست روحیهی طفل، شکست شخصیت او با شکست رفتار او در یک محدوده که برای او تعیین کردند خیلی تفاوت دارد. اگر طوری بزند که روحیه و شخصیت او را بشکند، همین لوازم را دارد. عینا بچهی کوچک همین گونه است. یک وقتی است که خود بچه میداند که بدی کرده و وقتی هم که دعوایش میکنند ممکن است گریه کند اما با وجدان خودش میفهمد که من بدی کردم. اول توجیه میشود بعد شکست رفتار او است. نه شکست خود او به عنوان کسی که الان سوء فاعلی دارد. بچه در ذهن خودش خیلی تفاوت میگذارد که با من به عنوان فاعل سوء برخورد میکنند یا بخاطر فعل سوء که از فاعل طبیعی سرزده است. سوء فعلی و سوء فاعلی. کدامش؟
شاگرد: روایت است از امام کاظم علیه السلام که آیا شیعهی گنهکار را میشود گفت فاسق؟ فرمودند نگویید فاسق بگویید فاسق العمل طیب الروح یعنی خودش ولایت دارد اما از عمل او تبری بجویید.
استاد: بله دقیقا. اما علمت ان الله قد یحب العبد و یبغض عمله و انه قد یبغض العبد و یحب عمله. خیلی است که این تفاوتها گذاشته شود. الحمدلله رب العالمین.
دیدگاهتان را بنویسید