مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 33
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ٣٣: ١٣٩۵/٠٩/٢١
باید کلمات فقها را در شرعیت عبادت صبی نظم دهی کنند و از نکات خوبی که هر فقیهی گفته استفاده کنند، کنار هم بگذارند که امر، سروسامان پیدا کند. از یک طرف با یک امری که _به فرمایش صاحب جواهر_ ضروری دین است، مواجه هستیم که در شریعت اسلام حکم بالغ و غیر بالغ روشن است. از طرف دیگر لازمههای موجود در این احکام مورد توجه قرار میگیرد؛
قبل بلوغ، صبی مکلّف نیست، می خواهیم این معنایی که در ارتکاز متشرعه هست، جلا بدهیم؛ آیا معنایش این است که نماز او هیچ است؟ روزه او هیچ است؟ اعتکاف او هیچ است؟ تمرین محض است؟ یا اینکه وقتی میگوییم مکلف نیست شارع از آن مقصودی دارد؟
متشرعه که آن مقصود را از شرع گرفته است وقتی مجموع ارتکازاتشان جمع شود، یک دستگاه منظّم درست میشود. دستگاهی که همه فروعات بعدی را میشود با آن سروسامان داد. اصلاً طوری شود که دیگر انسان به مشکل بر نمیخورد. در چنین فضایی، چرا حرفهایی که علما زدند را جمعآوری نکنیم و کنار همدیگر نگذاریم. اصل حرف دیروز من این بود که مواردی هست که احساس میشود شارع حتی خطاب وجوبی قبل از تکلیف به مراهق داده است.
نمیخواهم نظم شرع را به هم بزنم؛ در بعضی کلمات عدهای گفته بودند که چرا عبادات مراهق و ممیز، شرعی است؟ استدلالات عجیب و غریبی آورده بودند؛ مثلاً کسی که فردا قرار است به سن تکلیف برسد روز قبلش وجداناً با فردا هیچ فرقی ندارد و نزدیک هم هستند؛ یک بچه ۱۵ ساله، روز قبل از بلوغش با فردایش که بالغ میشود از حیث فهم چه فرقی میکند؟ اصلاً محسوس نیست، تفاوت آن دو تنها، خواب شب میباشد. وقتی اینگونه است معنا ندارد بگوییم دیروز تکلیف نداشت و فردا یک دفعه تکلیف میآید.
این ها حرفهای واضح البطلانی است. به صرف اینکه میگوییم دیروز با امروز فرق ندارد بگوییم پس دیروز هم تکلیف داشت. پس دستگاه نظم و شرع کجا رفت؟!
بله، مقتضیات دیروز با امروز فرقی نمیکند اما دستگاه تقنین، خطاب انشائیات، نظم دارد؛ دیروز نبود، امروز هست. حتی در حد یک لحظه، که یک لحظه قبل نبود، لحظه بعد هست. نظم تقنین یک چیزی است همه عقلا میفهمند. چیز مبهمی نیست لذا اصلاً از این وادی نباید حرف بزنیم. اگر میگوییم که قبل از بلوغ خطاب _حتی خطاب وجوبی_ هست؛ طور دیگری است و برای سر و سامان دادن آن باید نکات خوبی که در کلمات فقها هست را جمعآوری کنیم، مجموعهاش را فکر کنیم، بدون اینکه عجله کنیم و ببینیم که مجموع اینها چه طور می شود.
برو به 0:03:47
دیروز مثالهایی زدم. آیا دفاع کردن یک بچه_ بچهای که میفهمد و ممیز است_ از خودش یا از دیگری لازم است یا لازم نیست؟ شارع با این بچه حرف دارد یا ندارد؟ یکی از سؤالات این بود، جستجو کردم ،دو مورد پیدا کردم که فقها برای قبل از بلوغ تعبیر وجوب به کار برده اند. یعنی تکلیف وجوبی در حق او هست البته نه فقط وجوب شرطی بلکه تکلیف وجوبی است.
در تذکرة الفقهای مرحوم علامه[1] آمده:
«يجب عليهما الدفاع عن فرجهما، لأنّ التمكين منهما محرّم، و في ترك الدفع نوع تمكين.»
گاهی کسی متعرض مرأه و صبی میشود. تمکین حتی بر صبی هم محرّم است. این عبارتی از فقیه بزرگی مثل علامه میباشد. عبارت هم بسیار رسا است. میگویند این جا واجب است دفاع کنند. تمکین بر صبی حرام است. ظاهر این عبارت با مرأه هم که همراه شده است. در منتهی این حکم را فقط راجع به مرأة دارند، اما در تذکره هر دو را کنار هم آورده اند. عبارتی است قابل فکر از یکی از رؤسای فقه و فقها، مثل علامة حلی.[2]
یک مورد دیگر در عروه هست. مرحوم سید میفرمایند شهید غسل ندارد، شهید چه کسی است؟ آن است که در معرکه قتال کشته شده باشد و لا فرق در مقتول در معرکه بین حر و عبد و زن و مرد، صبی. پس اگر صبی کشته شود شهید است و غسل ندارد. برای صبی غسل واجب است. اما اگر شهید شده باشد غسل ندارد. بعد میفرمایند: «اذا کان الجهاد، یا اذا کان الحرب واجباً علیهم» که بعضی- شاید مرحوم آقای حکیم -گفته اند این قید لازم نیست. عده دیگری گفتند نیاز است، چون این جا از مواری است که اذا جاز وجب.از این طریق حرف سید را سر رساندند. علی ای حال مواردی وجود دارد که تکلیف وجوبی به صبی نسبت داده شده است.[3]
برو به 0:08:59
مرحوم شیخ در مکاسب[4]راجع به «رفع القلم عن الصبی» فرموده اند: «ثم ان قلم المرفوع قلم المؤاخذه الموضوع علی البالغین»؛ چه عبارت قشنگی است؛ یعنی متشرعه از «رفع القلم عن الصبی» این گونه می فهمند؛ آن قلمی که بر بالغین هست، آن قلم بر صبی نیست. آن هم قلم مؤاخذه، نه قلم تکلیف؛ بنابراین نمی توان گفت حکم و استحبابی برای او نیست.
ثم ان قلم المرفوع عن الصبی قلم المؤاخذة الموضوع علی البالغین. فلا ینافی ثبوت بعض العقوبات للصبی کالتعزیر
صبی تعزیر میشود؛ در دو مورد قذف و لواط نص و فتوا وجود دارد؛ در غیر این دو مورد هم که آیا غیر منصوص میشود یا نه، بحث کردند، بحثهای خوبی هم دارند.
در صفحة ۲۷۸ میفرمایند:
و أمّا حديث رفع القلم، ففيه: أوّلًا أنّ الظاهر منه قلم المؤاخذة، لا قلم جعل الأحكام؛ و لذا بنينا كالمشهور على شرعيّة عبادات الصبيّ
پس رفع قلم مؤاخذه خیلی مهم است.
روایتی با مفاد بسیار بالا در توحید صدوق هست که از امام علیه السلام از یک امری که به نظر ما لا ثالث لها است سؤال میکند. میگوید یابن رسول الله آیا معصیت را خدا انجام میدهد و عبد هیچ کاره است؟ حضرت فرمودند خدا اعدل از این است که بندهاش را بر معصیت اجبار کند و بعد او را هم عقاب کند؛ گفت پس ما، معصیت را انجام میدهیم؟ فرمودند خداوند اعزّ از این است که در مُلک او کاری بدون اذن او انجام شود. این قسمت از روایت منظور من میباشد، راوی خیلی زیبا میخواست بگوید انجام معصیت، نفی و اثبات است، یا دست ما می باشد یا دست خدا؛ یا هست یا نیست دیگر سوم ندارد؛ پرسید « قلتُ له جعلتُ فداک هل بین ذلک منزلة» وقتی سوم ندارد چگونه این طور بیان کردید؟ امام علیه السلام جوابی دادند که بینی و بین الله صدها بار گفتهام برای تمام فضاهای علوم کلید است. خیلی وقتها ما توحّدگرای دو گزینهای هستیم؛ یا این است اگر نشد آن است؛ «هل بین ذلک منزلة» حضرت فرمودند:«نعم اوسع مما بین السماء و الارض»؛ تو میگویی دو تا؟ اما فاصله بین این دو اوسع از سماء و ارض است؛ این روایت شریف چقدر فروض و وجوه را بیان میکند. فوری میگویی یا این است یا آن؟!
برو به 0:13:48
شاگرد: روایت این است:
إِنَّ اللَّهَ أَرْحَمُ بِخَلْقِهِ مِنْ أَنْ يُجْبِرَ خَلْقَهُ عَلَى الذُّنُوبِ ثُمَّ يُعَذِّبَهُمْ عَلَيْهَا وَ اللَّهُ أَعَزُّ مِنْ أَنْ يُرِيدَ أَمْراً فَلَا يَكُونَ قَالَ فَسُئِلَا ع هَلْ بَيْنَ الْجَبْرِ وَ الْقَدَرِ مَنْزِلَةٌ ثَالِثَةٌ قَالا نَعَمْ أَوْسَعُ مِمَّا بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ[5]
استاد: بله همین است. دو روایت است. یکی این است که حضرت میفرمایند: «قلّب کفّیه ثلاثاً فقال لو اجبتک لکفرت»؛ آن هم خیلی قشنگ است، فرمودند اگر جوابت را بدهم کافر میشوی. این یکی دیگر است؛ حضرت فرمودند تو خیال میکنی فقط دو گزینه دارد؟ اوسع مما بین السماء و الارض ؛ تو خیال میکنی یا این است یا آن؟ نه این است و نه آن.
شاگرد: روایت دوم :
قُلْتُ فِي الْجَبْرِ وَ التَّفْوِيضِ قَالَ فَسَلْنِي قُلْتُ أَجْبَرَ اللَّهُ الْعِبَادَ عَلَى الْمَعَاصِي قَالَ اللَّهُ أَقْهَرُ لَهُمْ مِنْ ذَلِكَ قَالَ قُلْتُ فَفَوَّضَ إِلَيْهِمْ قَالَ اللَّهُ أَقْدَرُ عَلَيْهِمْ مِنْ ذَلِكَ قَالَ قُلْتُ فَأَيُّ شَيْءٍ هَذَا أَصْلَحَكَ اللَّهُ قَالَ فَقَلَبَ يَدَهُ مَرَّتَيْنِ أَوْ ثَلَاثاً ثُمَّ قَالَ لَوْ أَجَبْتُكَ فِيهِ لَكَفَرْتَ. (توحید صدوق۳۶۳)
استاد: «لکفرت» عظمت بحث را میرساند. اما آن چه مقصود من است این است که ما خیلی وقتها اموری را میبینیم که به نظرمان واضح است؛ لا ثالثة لهما؛ اما امام میفرمایند بل له ثالث او اکثر. اگر جلو بیایید و بخواهید واقعیت مطلب را بفهمی «اوسع مما بین السماء و الارض» است. جای فکر دارد، وجوهی دارد.
عرض من این است؛ چرا میگویید یا برای بالغ تکلیف میآید و بلوغ موضوعیت دارد یا اگر میگویید قبل از بلوغ، تکلیف هست پس دیگر بلوغ کارهای نیست؟! إمّا و إمّا؟!
در این وادی هم گمانم همینطور است. یعنی اوّلین قدمی را که باید برداریم این است که از آن چیزی که صاحب جواهر فرمودند فاصله بگیریم. اگر مبنای ایشان را بگیریم دائماً مشکل داریم. از آن مبنا باید فاصله بگیریم.
مبنای آقای حکیم که از صاحب مدارک نقل کرده بودند، این است که اساساً تشریع و تقنین شارع و خطاباتی که در مقام اثبات آن تقنین میباشد مطلق است؛ شامل صبی و غیر صبی هم هست؛ کل من یعقل الخطاب. هر کس بفهمد که مقنّن چه چیزی میخواهد بگوید، مخطاب او میباشد.
این گام خیلی مهمی است که اگر میخ آن را بکوبیم و مطمئن شویم که تقنین و خطابات شرع مطلق است – ایها البالغین قیدش نیست- پایه و نظاممندی بحث ما بنا می شود.
با این نظام هر کجا برویم راحت هستیم؛ اگر صاحب مستند این مبنا را بپذیرند که مطلقات شرعی برای همه است دیگر نمیگفتند برای احرام صبی غیر ممیز نص داریم اما اگر برای صبیه نص نداریم و درگیر قیاس نمیشویم ؛ چرا بگوید صبیه دلیل میخواهد. صبی و صبیه با هم فرقی ندارند. خطابات صبی، صغرای خطابات مطلق اند. این خیلی مهم است.
برو به 0:17:39
گام دوم این است؛ هر کاری که فقیه در مورد صبی میخواهد انجام دهد نباید مخالف این اطلاق باشد. مثلا تفسیر رفع قلم، عمد الصبی خطأ، استثناء و تخصیص زدن او نباید مخالف آن اطلاق باشد. این خیلی مهم است. اگر از اوّل بگوییم همه خطابات برای بالغین است، او هم میگوید صبی «رفع القلم» دارد یعنی آن ها کاری با خطابات ندارند و خودش تأسیس هم دارد. اما اگر ادله اطلاق داشت و برای همه بود، احادیثی مثل «رفع القلم» آنها را تخصیص میزند و برای مفاد مطلقات استثناء میآورد.
دستگاه دلیلی که استثناء و تقیید میزند با دلیلی که تأسیس میکند تفاوت دارد. زیرا در فضایی که مطلقاتی داریم- کما اینکه صاحب مدارک و بسیاری دیگر اطلاق را تایید را کرده اند- نظامی برقرار میشود و تمام دستگاه شرع شامل صبی نیز میشود. حتی روز اوّل شما(یکی از شاگردان) گفتید که بعضیها گفتند : حتی نماز بر صبی واجب هست فقط عقاب ندارد.
شاگرد: در بحث استطاعت ، تنظیر کرده بودند بحث نماز را را که نماز که به او واجب است
استاد: یادتان بود کی گفته بود؟
شاگرد: از مرحوم نایینی بود.
استاد: اگر پیدا شد آن هم شاهد خوبی است ، ایشان فرمودند که حتی ایشان تصریح کردند ، وجوب هم هست ، فقط مؤاخذه ندارد.
چند تا چیز من یادداشت این جا دارم که ببینید. ما میگوییم: اگر صبی «رفع القلم عنه»، پس دیگر وجوب نیست. این پس را ما داریم لازمگیری میکنیم، از باب همین فضای دو بعدی. اگر قلم نیست، یعنی دیگر واجب نیست، میخواهید کلاه سر خودتان بگذارید و واضحات را انکار کنید؟
این جور استدلالات در فضای فقه خیلی زیاد اتفاق میافتد.
فقه الفقهاء؛فقه الادله؛فقه فقهاء الادله
آن آقا در زمانی که درس حاج آقا می رفتیم به من گفت: «حاج آقا فقه الفقهائی اند یا فقه الادلهای؟» حتماً باید یا فقه الفقهائی یا فقه الادله ای باشد؟ یا میتواند هیچ کدام از آن دو نیز نباشد؟ خیلی این مهم است. بلکه فقه فقهای ادله؛ فقاهتی که بر ادله وارد میشود. نه اینکه به استدلالاتشان متعبد باشیم. فقهاء الادلة مبنای فقه است. فقه مدون محترم است – با منطق مدون فرق میکند. اگر منطق را تغییر دهی، یک فضایی دارد. فقه مدون خصوصیاتی دارد که با سایر تدوینها فرق میکند- اما معنایش این نیست که استدلالاتِ در فضای فقه مدوّن، محترم است. بلکه فقاهت بر ادله محترم است و لذا باب اجتهاد مفتوح است. فقهاء الادلة، نه فقهاء الاستدلال. پس هر کجا یک فضایی شکل گرفته، غالب هم هست، اما میبینیم فضا، فضای استدلال است؛ میگوید « این» ، « پس آن». در مورد این «پس» باید فکر کنیم.
اگر استدلال، یک مطلبی را به صورت « پس » اثبات کرد و یا گامی را فقها برداشتند که بینشان ملازمه نبود، اگر فکر بکنیم میبینیم دو دلیل هستند که با یکدیگر هم منافاتی ندارند اما توهم تنافی و تعارض شده بود؛ با این تدقیق در استدلالات اصلاً فضا بهم نمیخورد. مطالب همه موجود است، بلکه در استدلالات تدقیق صورت می گیرد؛ آن لازمه ی اضافهای که از استدلال بدست آمده در فضای بحث تدقیق می شود.[6]
شاگرد: در روایات عبارت وجوب زیاد است، در تعابیر فقها هم هست؛ «متی یجب علیه الصلاة». فقهای اوّلیه که نصگرا هستند، خیلی زیاد است. «متی یؤخذ بالصیام» در مقنعه و جاهای دیگر، چه زمانی مأخوذ به صیام می شود.
استاد: بله، «وجب علیه» فرموده اند. شما که گفتید یادم افتاد دیشب روایتش را هم دیدم.
شاگرد: در این تعبیر «یجب علیه الصوم» روایت زیاد است.
استاد: روایات خیلی گسترده است. لازمگیریهایی شده که گاهی صرفاً به خاطر استدلال فضایی حاکم میشود و این لازمه ها بعداً هم بر علیه خود ایشان میشود. صاحب جواهر در مطلبی که با مقدس اردبیلی در آن مقابله کرده بودند بعد اینکه مخالفت میکند میخواهند بگویند دیگر ایشان از این مطلب هم رفته جلو می گوید این ها وسوسه است.
برو به 0:23:47
شاگرد: بعد از تخصیص، نتیجه بیان حضرتعالی این شد که حکم هست. حکمی که پشتوانه نداشته باشد ثمرهاش چیست؟ وقتی حدیث «رفع» تخصیص زد و فقط قلم مؤاخذه را برداشت حکم بر صبی باقی است، این ثمرهاش چه چیزی است؟ حکمی که پشتوانه نداشته باشد چه ثمره ای دارد.
استاد: ثمرهاش خیلی مهم است. یکی همان که گفتید «رُفِعَ القلم» از این مورد منصرف است؛ یعنی تکلیف دفاع، عمومیت دارد.هر کسی که می فهمد و متمکّن از این است که جان این مؤمن را نجات بدهد، شارع با او حرف دارد.
شاگرد: وقتی شارع مؤاخذه نمیکند شما میفرمایید حکم هست؟
استاد: پس شد لغو؟ ببینید دارید گام برمیدارید و لازمه میگیرید.
شاگرد: تعبیری که میکنند میگویند ضمانت اجرایی ندارد.
استاد: همین جا صبر کنیم ببینیم ثمره دارد یا نه؟ وقتی به این صبی میگویید مؤاخذه ندارد پس این وجوب چه ثمرهای دارد؟ این « پس» را ببینید؛ وقتی ثمره ندارد واضح است که اصلاً تکلیف ندارد! همین جا صبر کنید، ضمانت اجرا دارد. چیزی که مصلحت ملزمه دارد، شارع میگوید ایها المتمکن- چه بالغ باشی چه بالغ نباشی- ای کسی که خطاب من را میشنوی و تمکن داری جان این مؤمن را نجات بده؛ تکلیفاً بر تو واجب است که انجام دهی. ملاک این انشاء، حفظ دم آن مؤمن است یا ملاکش این است که بعداً او را عقاب کنند؟ ملاکش، وجوب حفظ او است. عقاب بعدی، از آثارش است. وقتی ملاک لزوم، برای مقنّن وجود دارد شما میگویید آقای مقنّن باید عقاب کنی و اگر عقاب نکردی اصلاً نگو! اصلاً الزام نکن؟! این چه استدلالی است؟! مقنن میگوید این که میگویم باید بکنی، تمام عقلا میگویند این «باید» حکیمانه است. کدام عاقلی میگوید این باید حکیمانه نیست؟ یک نفر پیدا کنید. این الزام حکیمانه است.
شاگرد: این لغویت را حل کرد. ولی این که عقاب نمیکند را نه.
استاد: اما این که چرا بعدش چوب نمیزند، همان چیزی است که میگوید « لِعِلَلٍ». دهها وجه همین جا هست؛ از موارد «اوسع مما بین السماء و الارض» می باشد؛ چوب نمیزند اما خیلی فواید دیگری دارد. شارع میگوید اگر صبی از جان مومن دفاع نکرد بعضی از چیزهای مثبتی که قرار بود به او بدهم نمیدهم؛ میگوید ای صبی ممیز، اگر از این مؤمن دفاع کردی که برایت هم واجب کردم. تکلیف وجوب را انجام دادی اما اگر دفاع نکردی عقابت نمیکنم اگر چه مستحق عقابی؛ این «اگر چه » خیلی مهم است؛ استحقاق داری، ولی من به خاطر حکمت هایی که خودم میدانم، نمیزنم و این عقاب را به فعلیت نمیرسانم.
شاگرد: یعنی اظهار لطفش را می خواهد بکند؟
استاد: اظهار لطف را الآن میرسیم. این جا از عدم وقوع عقاب لغو یت تکلیف را لازمگیری کردید. اما تکلیف با استحقاق عقاب ملازمه دارد و استحقاق عقاب با اینکه شارع حتما او را عقاب کند ملازمه ندارد. در انجام عقاب میتواند صدها شروط و موانع پیش بیاید و آن را انجام ندهد. پس این اندازه در حق صبی وجود دارد که میگوید «ایها الصبی الممیز انت عاص»، «انت مستحق للعقاب». اما ارفاقاً ، امتناناً و به علل مختلف عقابت نمیکنم، با اینحال استحقاق عقاب لغو نیست ؛ برای مثال شارع میگوید حالا که استحقاق عقاب داری اما چوبت نمیزنم اما بعضی چیزهایی که قرار بود از باب فضل به تو بدهم را نمیدهم.
شاگرد: این هم مؤاخذه است؟
استاد: نه. کسی از منبریهای معروف مشهد شنیده بود که میگفت یک وقتی به فکر ریاضتی افتادم و به اربعینیات و امثال آن مشغول شدم. مدتی دنبال اینها بودم، بین راه گفتند: بیخود زحمت نکش، به این چیزی که میخواهی نمیرسی. به تو نمیدهیم؛ گفتم چرا؟ گفتند در جوانی مثلاً فلان کار را انجام داده ای، الان یادم نیست چه بوده است. مثلا بچه ای است که مراهق است و می فهمد، حیوانی را ظالمانه در بازی میکشد. یادم نیست ایشان چه گفته بود. می گفت به من گفتند در جوانی این کار را کردی، حالا دیگر آن فضیلت را نمیدهیم. آن کار را کردی عقابت نمیکنیم، اما بعداً یک چیز خوبی را که بنا بود بدهیم، آن را نمی دهیم. آیا این تکلیف فایده نداشت؟ چرا فایده نداشت. تکلیفی بود وجوبی اما مؤاخذه نداشت ولی بعضی چیزها مثلا توفیقاتی که قرار است بعداً بیاید از او سلب میشود. شارع به او میگوید برایت واجب کردم، عقابت نمی کنم، اما اگر نکنی بعداً از تو سلب توفیق میکنم.
برو به 0:29:23
شاگرد: تعزیر هم خودش…؟
استاد: تعزیر که عقوبت است.
شاگرد: مؤاخذه اخروی میشود، تعزیر که در همین دنیا هست.
استاد: من ۳-۴ مورد نوشته ام. نمیشود فوری گام برداریم. ابتدا فوری ذهن میگوید وقتی عقوبت ندارد تکلیف وجوبی بودن آن لغو است؛ این یک استدلال است. باید بایستیم این استدلال را برانداز کنیم؛ ببینیم درست گام برداشته ایم؟ فوری میگوییم چون عقاب نیست، معنا ندارد وجوب باشد!
شاگرد: معلم میگوید مشق بنویسید، اگر ننویسید یاد نمیگیرید. شما ملزم هستید حتماً به اینجا برسید. یعنی به حد الزام رسیده و شما را الزام کرده که این مشق را بنویسد. اگر ننویسید با چوب نمیزند. اما به آن حد از رشد که برایش در نظر گرفته شده بود، نمی رسد. آیا میتوان این طور مثالی زد؟
استاد: چون ذهنمان توحد گرا است میگوییم ضمانت اجرایی منحصر در چوب زدن و فلک کردن است. در حالی که دستگاه تقنین اصلاً این طور نیست، در دستگاه مؤاخذات، در دستگاه اثابات- ثواب دادن- ضمانت اجرایی خیلی وسیعتر از چوب زدن و فلک کردن محض، است؛ انواع و اقسام دارد؛ ایجاب میکند و در شرایطی ارفاق میکند؛ عقاب را به مرحلة تنجّز، انجاز و تحقق نمیرساند، اما کارهای دیگر بر آن متفرع می شود.
شاگرد: همان بچه اگر مشق خود را انجام دهد، او را تشویق میکنند و جایزه میدهند و اگر نکند از این محروم است.
استاد: بله، بدترین عقاب روحی آن است که میگوید من میتوانستم آن مرتبه را به دست بیاورم ولی به دست نیاوردم.
شاگرد١: عبد میتواند بگوید من دوست ندارم به کمال برسم، میگوید ای شارع تو میگویی واجب است عقاب را هم برداشتی و ثمرهاش هم این است که به آن مراتب باید برسی، حالا من نمیخواهم به آن مراتب برسم.
استاد: این برای وجوب است.
شاگرد ۲: حداقلی آنها، حداقلی رشد است.
شاگرد ۱: من میخواهم جهنم نروم، نمیخواهم مراتب اعلای بهشت را درک کنم. الان این وجوب ثمرهاش چه میباشد؟
استاد: وجوب دو گونه است -فرمایش شما (مماشات) را عرض میکنم- کمالات را میگوید نمیخواهم. اما آن جایی که وجوب به معنای وجوب دفع مفسده است- حق دیگری مطرح است و برای دیگران مفسده دارد- میگویند تو باید این مفسده را دفع کنی. مثلاً به کسی که در انتقال مریضی خود به دیگران معرضیت دارد، میگویند باید در خانه بنشینی، باید در قرنطینه بروی اما او میگوید نمیخواهم به سلامتی برسم، میگویند فقط حق تو نیست.
شارع میگوید «یجب علیک» یعنی تنها تو نیستی که می گویی نمیخواهم من به کمالات برسم بلکه تو داری به دیگران صدمه میزنی. تو دیگران را افساد میکنی. می گوید تکلیف ندارم؛ میخواهم این انگور را شراب کنم. وقتی شراب درست شد، عدهای میخورند. تو اگر چه صبی هستی اما نمیگذارم شراب درست کنی. چرا؟ چون حق دیگران است. اگر شراب درست شد، معرضیت پیدا میکند و سائرین میخورند. یعنی صرفاً این نیست که میگویند من بالاتر را نمیخواهم. حق دیگران مطرح میشود. افساد عمومی در احکام شارع است. آیا مگر شرع فقط کمالات شخصیه است؟ آیا وجوب فقط تحصیل مصالح لزومیه فردیه است؟
اگر یک مورد این چنینی پیدا کنیم برای ما بس است؛ موردی که شارع غیر بالغ را خطاب قرار بدهد و بگوید: ای ممیزی که حرف من را میفهمی، حتماً باید این کار را به خاطر آن چیزی که من میدانم انجام دهی، ولو اگر منفعت فردیه بود میگفتی نمیخواهم. یک مورد برای بقیه بس است. بنابراین ملازمه نیست که این گام را برداریم، بگوییم وقتی که رفع قلم شد دیگر هیچ. صبی هیچ کاره است. تمرینش را هم ببریم در حد تمرین حیوانات. اصلاً نظام تقنینی چنین نیست.
برو به 0:34:42
شاگرد: تکالیف شرعی خیلی با هم فرق میکنند. مثلاً فحش دادن یک حرام شرعی است، جهاد کردن و شمشیر زدن یک تکلیف شرعی است. شاید اقتضای حکمت تقنین این نباشد که یک سن قرار داده شود، فرمودند ۱۵ سالگی بالغ میشود و اگر فردای بلوغ او- پانزده سال و یک روز- جنگ شود باید برود دفاع کند، حرف زشت از حرام نباید بزند، نمازش را هم باید بخواند. چه اشکالی دارد ما بتوانیم در ادله بگردیم و قائل به این شویم که فعلیت تکالیف شرعی از یک سن خاصی نیست، مثلاً پدر و مادر هم خیلی از تکالیف را از فرزند خود نمیخواهند، یعنی اگر حرف زشت بزنند توبیخش میکنند.
منابع فقه گسترده تر از فتاوا
استاد: در این فرمایش شما ۳-۴ موید وجود دارد. فضای منابع فقه خیلی گستردهتر از فتاواست.
حاج آقا زیاد میفرمودند که مقدس، از اینکه چیزی را به شارع نسبت بدهد مقدس است. اما گاهی میبینید صاحب جواهر[7] نسبت به مرحوم مقدس، فرمایشی متعجبانه می فرمایند؛ با اینکه معروف است مقدس آن قدر اهل احتیاط بودند، چطور این گونه تهجّم بر دم میکنند؛
و أغرب من ذلك أنه غير موافق لما هو المعلوم من احتياطه و تقدسه المانعين من التهجم على الدماء بمثل ذلك، خصوصا بعد عدم الموافق له على ما ذكره من القصاص من الصبي مطلقا
می فرماید تقدس او باید مانع شود که قصاص را برای غیر بالغین تجویز کند. آیا با وجود این ادله، ایشان تهجّم بر دم میکنند؟!
آخر این تقدّس است یا تهجم بر دم؟ تقدس برای آن جایی است که حق حِسبی منحصر در یک طرف باشد و یک طرف احتیاط کند. اما وقتی تزاحم دو حق میشود، آیا تقدس، عدم قصاص صبی است؟ دیگری را کشته است، فقط حق قاتل که مطرح نیست، بلکه حق مقتول هم مطرح است.
حاکم شرع میفهمد که صبی کاملا متوجه است. مقدس اردبیلی میگوید حق مقتول هم اینجا مطرح است. آیا این جا باید تقدس کنیم؟ چرا به راحتی بگوییم که چون صبی بوده قصاصی ندارد؟! اصل فضای بحث را بگویم تا ببینید که آن چیزی که فتواست با آن چه در منابع داریم، چه قدر تفاوت میکند.
در شرایع[8] آمده است:
فلا يقتل المجنون سواء قتل مجنونا أو عاقلا و تثبت الدية على عاقلته و كذا الصبي لا يقتل بصبي و لا ببالغ أما لو قتل العاقل ثم جن لم يسقط عنه القود (و في رواية: يقتص من الصبي إذا بلغ عشرا: و في أخرى: إذا بلغ خمسة أشبار و يقام عليه الحدود) و الوجه أن عمد الصبي خطأ محض يلزم أرشه العاقلة حتى يبلغ خمس عشرة سنة.
صبی چه صبی را بکشد چه بالغ، قصاصش نمیکنند.
در ادامه روایات را مطرح میکند؛ بچه وقتی ده ساله شد قصاص میشود.
صاحب جواهر[9] در ادامه فتاوای این قول را هم میآورد؛ و ان حکی عن الشیخ فی النهایة؛ نهایه کتاب فتوایی مهم شیخ است. «و المبسوط و الاستبصار الفتوی بمضمونها».
فرمایشی هم که آقا فرمودند را اینجا دیدم؛
فی المروی عن سلیمان بن حفص و الحسن بن راشد عن الامام العسكري (عليه السلام) «أنه إذا بلغ ثمان سنين فجائز أمره في ماله، و قد وجبت عليه الفرائض و الحدود» [10]
برو به 0:39:49
طبق لسان روایات، این گونه تعبیراتی در منابع، به کار رفته است.
و في رواية أخرى إذا بلغ خمسة أشبار اقتص منه و هي رواية السكوني عن أبي عبد الله (عليه السلام) «أن أمير المؤمنين (عليه السلام) سئل عن رجل و غلام اشتركا في قتل رجل، فقال: إذا بلغ الغلام خمسة أشبار اقتص منه، و إذا لم يكن قد بلغ خمسة أشبار قضي بالدية»
یک روایت دیگر را مطرح میکنند، جمع بین این روایات بسیار مهم است. برخورد با این منابع، برخورد إعراضی بوده است. اما آیا اعراض استدلالی یا اعراض کاشف از فرهنگ فقه اهل البیت علیهم السلام؟ این خیلی مهم است؛ سال گذشته خیلی بحث کردیم که اگر این اعراض کاشف از یک فرهنگ فقهی اهل بیت باشد، سمعاً و طاعةً. جمع فقها الأدلة در این زمینه بسیار مهم است. اگر خودشان حرف میزنند پس دلیل در کلاس فقه است، میگوید «لأنّ». پیرامون این «لأنّ» باید فکر کنیم و ببینیم که استدلالشان درست است یا نه؟
إذا بلغ خمسة أشبار ؛ رشد فیزیکی صبی و قد او برای کارهایی که انجام میدهد مهم است. همان طوری که وقتی قد کسی بلند شود، ارتکاز عرف برخورد دیگری با آن دارد. مثلا وقتی پسری به یک سنی میرسد، مادرش خیلی نگران است و میگوید قد بچه من بلند شده و همه او را بزرگ می بینند اما من که مادرش هستم میدانم هنوز حالتهای بچه گانه در او موجود است؛ این مانعی ندارد ولی به هر حال وقتی رشد بدنی کرده، لوازمی دارد؛ قدرتی در او هست؛ بر فرض که سفیه نباشد روی حساب متناسب خودش هم خصوصیاتی پیدا کرده است.
رشد قد و تمییز با یکدیگر مکمل درست میکنند.وقتی ممیز شد خطاب را میفهمد؛ متوجه میشود که چه کاری را باید بکند و چه کاری را نباید بکند؛ قد بلند او، میزانی برای نظم تقنین است؛ بچه کم کم درشت میشود. میخواهیم برای وقتی که ممیز میشود ضابطه ای بگذاریم؛ تقنین بدون ضابطه اجراء نمیشود؛ امور اجرایی ضابطه می خواهد . طبق این روایت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میفرمایند صبی وقتی میفهمد و وقتی ممیز شد ضابطه برای منظم شدن اجرای قانون قصاص، پنج وجب بودن اوست.
مقصود از این کلام این بود که با مقدس اردبیلی چه طور برخورد میکنند. صاحب شرایع در متن شرایع روایت را ذکر میکند و میفرمایند:
و تقام علیه الحدود. فالوجه أن عمد الصبي خطأ محض يلزم أرشه العاقلة حتى يبلغ الصبي خمس عشرة سنة
میفرمایند به این روایت عمل نمیکنیم و باید صبی به پانزده سال برسد. صاحب جواهر میگوید حتی اجماع مسلمین بر آن است و بعد با همه حرفها و تشکیک در روایات میگویند:
فمن الغريب وسوسة الأردبيلي في الحكم المزبور، من تخصيص القرآن الكريم و الأخبار المتواترة بالإجماع و أخبار الآحاد مع أن بناء الفقه عليه[11]
عجیب است که یک چنین فقیه مقدسی، تهجم بر دم میکند و میگوید صبی را بکشید.
نعم في كشف اللثام أطلق ابن زهرة أن ظاهر القرآن الاقتصاص من الصغير … و اما صحیح ابی بصیر فهو محمول على قضية في واقعة يعلم الامام (عليه السلام) حالها و أن الغلام فيها مدرك، و أنهما تعمدا القتل، أو غير ذلك. و بالجملة فالمسألة خالية من الاشكال على وجه لا يشكلها أمثال هذه النصوص المحتملة وجوها عديدة مع شذوذها و الاعراض عنها[12]
صحیحه ابی بصیر[13] در کافی برعکس این است که میگوییم «عمد الصبی خطأ». فقه الحدیث آن باید در جای خود بحث شود.
به این محکمی می گویند خالیة من الاشکال از حیث فتوا است . ما هم حرفی نداریم. من مقصودم با همه این فرمایشات این است که آیا واقعاً فضای ادلهای که در این بحث بود، فضای تعارض است؟ یکذب احد الادله دیگری را؟ یا نه، اوسع من السماء و الارض است. ما باید بیشتر فکر و تأمل کنیم و سریع نتیجهگیری نکنیم ؛ نتیجههای لوازم را بار نکنیم.[14]
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
[1] تذکره الفقهاء،ج ٩،ص۴٣۵
[2] . شاگرد: چرا تعبیر حرام را به کار نبردند؟
استاد: محرم و حرام به جای همدیگر به کار میرود. اگر جستوجو کنید در اصطلاح محرم و تحریم به جای همدیگر به کار میروند. «حرّمت علیکم امهاتکم» تحریم شده، محرم با حرام به جای همدیگر به کار میرود.
شاگرد٢: قبلش هم یجب دارد.
استاد: بله، قبلش یجب هم دارد. عبارت رسای خوبی است.
[3] . شاگرد: إذا كان الجهاد واجبا عليهم فلا يجب تغسيلهم.
استاد: رجلا كان أو امرأة أو صبيا أو مجنونا إذا كان الجهاد واجبا عليهم. سید تعبیر وجوب دارند. این دو مورد شاهدی است بر عدم صحت این سخن که قبل از بلوغ تکلیف وجوبی برای صبی معنا ندارد. توجه به مثالهای جلسه گذشته و این دو مورد کم کم ذهن را جلو میبرد، بنابراین در مواردی مانعی ندارد چنین تکالیفی به صبی ممیز تعلق بگیرد. حالا نظمش به چیست؟ داشتم عرض میکردم.
شاگرد: مجنون هم داشت؟
استاد: مجنون هم داشت. گاهی مجنون ادواری است، فعلی را شروع میکند اما جنون بر او طاری میشود و در حال جنون کشته میشود. قبل از مرگ عنوان وجوب به او تعلق گرفته یا درجاتی از جنون را دارد که میفهمد؛ جنون خیلی شعب عجیب و غریبی دارد.
[4] المکاسب،ج ٣،ص ٢٨۴
[5] الکافی159.1
[6] . شاگرد: عبارتی از مرحوم آقای حکیم دراینجا هست. میفرمایند: « لأن مقتضى أدلة التكاليف ثبوت المناطات في فعل الصبي كفعل البالغ و حديث رفع القلم إنما يقتضي رفع الإلزام ».
استاد: نه آن فرق میکند. عبارت آقای حکیم چون مستمسک داشتند، یک عدهاش را نگاه کردم ریخت آن این گونه نبوده است.
[7] جواهر،ج۴٢،ص ١٨٢
[8] همان،ج ۴،ص ٢٠١
[9] همان،ج۴٢،ص ١٨٠
[10] تهذیب الاحکام ، ج10،ص120
[11] جواهر ١٨١.۴٢
[12] همان،ص ١٨٢
[13] عَنْ أَبِي بَصِيرٍ:عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام، قَالَ: سُئِلَ عَنْ غُلَامٍ لَمْ يُدْرِكْ وَامْرَأَةٍ قَتَلَا رَجُلًا خَطَأً؟ فَقَالَ: «إِنَّ خَطَأَ الْمَرْأَةِ وَالْغُلَامِ عَمْدٌ.
[14] . شاگرد: مقدس اردبیلی خواستند با قصاص آن ده ساله را بکشند؟
استاد: عبارات را وقتی دیده بودم کنار گذاشتم که عبارت خود ایشان را بالدقه بخوانم، هنوز نشده. شما انشاءالله مراجعه کنید، این بحثهای خیلی خوبی است. یعنی فضایی که انسان حرف همه فقها را میشنود، غیر از این است که فقط ببینیم مثل صاحب جواهر چه چیزی گفته است ؛ بگویند وسوسه و تمام. این طور فضای مباحثه، فضایی است که ایشان وقتی تعبیر به وسوسه هم میکنند ما باید بشنویم و تصور کنیم و ببینیم که حقیقت آن چه بوده است؟
شاگرد: این روایتی که ۱۰ ساله را مطرح میکند در واقع میخواهد سن بلوغ را مطرح کند؟
استاد: نباید از خودمان روی روایت بگذاریم. اگر بگذاریم ،گامها را سریع برمیداریم، لوازمی را بار می کنیم که لازمه اش نمی باشد. این نکته خیلی مهمی است. معلوم نیست که سن بلوغ را بگوید، فعلاً میگوید ده سال.
نمیتوانیم اینگونه بگوییم که مراد از روایت بلوغ است و بعد بین این روایت(ده ساله)و روایتی که سن بلوغ را ١۵ سالگی معرفی میکند تعارض بر قرار کنیم.
دیدگاهتان را بنویسید