مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 8
موضوع: اصول
بسم الله الرّحمن الرّحیم
پیدایش «ایمیج شِما» در علوم شناختی ـ رابطهی ذهن و نفس با بدن ـ جایگاه معانی حرفیه در مدل تدبیر نفس ـ شبههی وجوب اطلاع طلاب بر معلومات عمومی عصر ـ استفادهی سیرافی از عدم احاطهی متّی بر عربی ـ انقراض لغت یونانی ـ تاثیر فتح قسطنطنیه بر رنسانس ـ تفاوت مصدر نسخهی عربی و انگلیسی اصول اقلیدس ـ تفوق روم بر یونان، احتمالی در انقراض زبان یونانی ـ بحثی در لغت طاغوت و وزن فعلوت ـ نکتهای در لغت نام و ناموس ـ اشکال محفوظ نماندن معانی در ترجمههای مسلسل ـ بحثی در ریشهیابی لغت آمین
نمایه: شِما ـ ایمیج شِما ـ نفس ـ تدبیر بدن ـ مدل تدبیر ـ معانی حرفیه ـ ثابت منطقی ـ موضوع له ـ موضوع لأجله
آن روایت دیروز، تا آنجایی که دوباره هم مراجعه کردم در حدیث منسوب به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جایی ندیدم «و الحرف ما دل علی معنی فی غیره». «ما دل» در کلمات نحویین بود. غالب موارد این بود که متن کتب نحوی این بود که «الحرف ما دل علی معنی فی غیره».
شاگرد: نحو یا اصول؟
استاد: بعضی از کتابهای اصول از سابق در ذهنم مانده، امروز نشد ببینیم. در بعضی از کتابهای اصول از باب اینکه در کتابهای نحوی این است، چه بسا استاد نقل به معنا کرده است. مثلاً گفته حضرت فرمودند «و الحرف ما دل علی معنی فی غیره». کما اینکه در مباحث الاصول هم دیروز خواندیم «دَلَّ» بود. در کتابهای دیگر هم هست. ولی در کتابهای اصولی است، سند ندارد، به عنوان کتاب حدیثی نیست، نقل به معنا شده. اما کتابهای دیگری که من دیدیم مثل مناقب ابن شهر آشوب، الفصول المختارة شیخ مفید و سایر موارد، در همهی اینها دارد که «و الحرف ما اوجد معنیً فی غیره[1]». در کتابهای اصولی هم اصول الفقه، قبلیها، بعدیها، متعدد در آنها هم دیدم که «و الحرف ما اوجد معنیً فی غیره». لذا معنای حرف روی این تعبیری که امام علیه السلام آوردهاند خیلی قابل تأمل میشود: «أوجد معنی فی غیره». اینکه دقیقاً مقصود چیست و یا وجوهی که در ذیل عبارتِ «اوجد معنی فی غیره» هست، این وجوه هر چه بازتر بشود و در اطرافش فکر بشود، بهتر است.
دیروز هم آخر مباحثه عرض کردم یک علومی هست که جدید مطرح شده است و خیلی هم دارند برایش کار میکنند. این علوم یکی از واژههایی که قبلاً بوده، ظاهراً در اصطلاحات کانت هم بوده است که میگفته «شِما»، همان که میگفته خارج یک چیز است و ذهن با قالب خودش، با آن الگو و مدل و شِمایی که دارد خارج را درک میکند. خارج بخلوصه، به آن طوری که هست در ذهن ما نمیآید، با آن چیزهایی که از کانت معروف است. این «شِما» را داشتیم.
الآنیها یک چیزی اضافه دارند که «ایمیج شِما»: شِمای تصویری یا تصوری. ایمیج به معنای تصور میآید، به معنای تصویر هم میآید. به گمانم شروعِ اینها خوب است ـ قبلاً هم مکرر عرض کردم ـ ولو آن کسانی که الآن شروع کردهاند قصد خوبی ندارند ـ یعنی مقصدشان پایین است ـ اما راه راهی است که میبرد. وقتی مطمئن شدند، جلو رفتند، به جاهای خوبی میرسند.
یک کتابی هم هست که شروع این حرف بوده، اسم خود کتاب را ببینید! نامی است که ذو وجوه است، میگوید «بدن در ذهن». کتاب معروفی است در قرن بیستم نوشته شده. خب اصلش روشن است، ما نفس را در کتابهای طلبگی چه معنا میکردیم؟ میگفتیم نفس آن چیزی است که ذاتش مجرد است، فعلش مادی است. یا به عبارت دیگر نفس، مدبّر بدن مادی است. ببینید، ذهن ما که شأن مهمی از شؤونات نفس است تا از بدن خبر نداشته باشد آیا میتواند آن را تدبیر کند؟ نه. هر چه هم که خبر نداریم، آن را خدای متعال قرار داده و هر چه در ذهن مطلع بشویم، در این جهت جلوتر میرویم. لذا اینکه بدن خودش مدبَّر ذهن است، یعنی ذهن ما یک تصور حسابی از این بدن دارد و دارد تدبیرش میکند، این را دسته بندی کنیم. بگوییم بچه از وقتی که راه میافتد و شروع میکند به رشد کردن، ذهن او که دارد شکل میگیرد چه درکی از بدن خودش دارد؟ چه از دیدن ـ اول باری که خودش را در آینه میبیند ـ یا شنیدن ـ که حرف و صدای خودش را حس میکند که من دارم حرف میزنم ـ و سایر چیزها که بدن را تدبیر میکند.
مدتی هم طول میکشد تا روحی که از عالم تجرد آمده است تازه بفهمد اینجا خدای متعال یک دستی درست کرده است که اختیارش به دست او است و میتواند تکانش بدهد. دیدهاید که بچه تا مدتی اصلا نمیفهمد که دست دارد. بیآگاهانه دست را تکان میدهد، اما اینکه دست دارم و میتوانم با آن کار انجام بدهم، بعد از مدتی کم کم میفهمد که کجا آمده است. آن کسی هم که وارد عالم برزخ میشود ـ روایت دارد ـ وقتی وارد میشود، مدتی طول میکشد تا کم کم بفهمد کجا رفته است. درست مثل بچهای که میآید اینجا او هم اینطوری است. حالا دیگر آنجا که میرود، کم کم باید از آن انسی که به دست و پا و جمجمه و اینها داشت [فاصله بگیرد،] کم کم انسش به اینها کم شود و مأنوس بشود به یک چیزهای جدیدتری که در آن عالم دارد به همان نحوی که آن عالم هست. پس بنابراین نفس مدبِّر است و بدن در ذهن است. خصوصیت بدن در ذهن را این کتاب بررسی کرده است، من ندیدهام، فقط اسمش را دیدم. ولی رویکردی است که شروعش پایان خوبی دارد ولو بین راه مفاسد و معضلاتی گریبانگیرشان میشود.
خب، در این مسیر این حرف را درآوردهاند که روح، ذهن، وقتی میخواهد بدن را تدبیر کند، یک چیزهایی دارد به عنوان مدل تدبیر، نه جزئیات تدبیر، یک چیزهای کلی است. مفاهیمی هم آوردهاند که اگر آنجایی که از آنها ارجاع دادهاند را نگاه کنید، غالبش به یک نحوی برمیگردد به معانی حرفیه. معانی حرفیه اعم از خود حروف و هیئات هستند. خود هیئت هم معنایش معنای حرفی است. اینها اینطوری است. و لذا کل معانی حرفیه یک نحو شروعش از طفل، از عالم خاک است و در مدلگیریای است که از بدن صورت میگیرد. یعنی اول انسان محور وجود خودش را این بدن قرار میدهد، بعد درون و بیرون و بالا و پایین و مفاهیم مختلفی را از این شروع میکند استنتاج کردن و آن الگو را توسعه دادن. در این توسعه است که ـ دیروز عرض کردم ـ حروف نقش بسیار مهمی دارند و از اینجا هم است که ـ باز عرض کردم ـ ریخت حروف و اسمائی که سنخ حروفند، همهی اینها ریختشان ریخت ثابتهای منطقی است. یعنی ذهن ما یک موادی دارد که آنها را به عنوان صغریات فکر، متفردات فکر، محتوای متغیرهای عمومی فکر به کار میگیرد. اما یک چیزهای ثابت دارد که اینها ملاتِ مُدرَکات ذهن هستند. به وسیلهی اینها سامان میدهد ذهن را، گامهای ذهن را، استنتاجات خودش را، حرف زدنش را. اینها را میگوییم واژههایی که دال بر یک چیزی هستند که مفهوم مقولی یا حتی معقول ثانی منطقی و فلسفی را ارائه نمیدهند، اما یک معقول ناقص [ارائه میدهند. البته] نمیگوییم معقول ناقص، خیلیهایشان اصلاً کار نفس هستند، وقتی کار است که نمیشود بگویند یک معقول ارائه میدهیم. اسم اشاره چه معقولی ارائه میدهد؟ «هذا»، اینها قبلاً بحثش شده است. ما اگر در اسم اشاره دنبال معنا بگردیم، خیال میکنیم داریم اشتباه میکنیم. «هذا» وضع نشده است برای یک معنا، معنای مشارٌ الیه، معنای «هذا» معنای مشارٌ الیه نیست. «هذا» وضع شده برای یک کار. فعل غیر از درک است، غیر از معقول است، غیر از مفهوم است. ما باید اینها را جدا کنیم. حروف هم اینطوری است. کأنّه جلوتر میگفتیم موضوعٌ له، این لامش دو تا معنا دارد: لام ملکیت و لام لأجل. موضوعٌ له یعنی این معنایی است که این لفظ میشود برای او. یکی دیگر نه، موضوعٌ لأجله. «هذا» موضوع لأجله دارد اما موضوعٌ له به معنای یک معنا، ظاهرش این است که ندارد. این طیف وسیعی دارد.
برو به 0:09:48
نمایه: معلومات عمومی
حالا برگردیم به عبارات خودمان. بعداً که خود متّی میخواهد جواب بدهد، واقعاً در کلمات متّی نقص او از ناحیهی نحو مشهود است. اگر مثل فارابی [به جای متّی بود] ـ که آن روز عرض کردم نحو خوانده بود و بلد بود ـ خیلی بهتر در این مجلس جواب او را میداد. چون نحو بلد نبود مرتب کم میآورد. یک جا گفت: «نعم»، [سیرافی به او گفت:] «اخطاتَ اینجا باید بگویی بلی» چون منفی گفته بود. گفت «هذا نحو[2]». یا گفت بگو ببینم معنای «واو» چیست[3]؟ گفت من چه میدانم معنای «واو» چیست؟ اینها نحو است، نحو مال تو است که نحوی هستی. خب این به نحو خیلی عجیبی در آن مجلس او را کوبید.
شاگرد: …
استاد: بله واقعاً هم اینطور است. و لذا در زمان ما هم که معلومات عمومی گسترده شده است میبینید یک کسی واقعاً درس خوانده است، عمیق، خوب، جهات علمی را دارد اما بعض معلومات عمومیِ بسیار رایج زمان را ندارد. اگر این شخص با آن پشتوانهی عظیم علمی که دارد در یک محفلی حاضر بشود که نمیداند الآن در ذهن مخاطبین او از معلومات عمومی رایج چه چیزهایی هست، بعد یک چیزی میگوید و آنها سؤال میکنند، این شخص نمیداند، هر چه زحمت علمی هست در آن مجلس دیگر برای او فایده ندارد. یعنی کافی است که او یک چیز سادهی معلومات عمومی را نداند، دیگر هم خودش به فرمایش شما آن اعتماد به نفس و آرامش روحی او از بین میرود و هم مخاطب دیگر [به او اعتماد نمیکند.]
و لذا شاید شبههی وجوب دارد، حالا ما فعلا میگوییم یکی از بهترین [کارهاست] که طلاب که سر و کارشان با اجتماع است، با مردم است و اغراض صحیحهی دینیه دارند، شبههی وجوب دارد که معلومات عمومی عصر را بدانند، خوب بدانند. یعنی وقتی در یک سالنی مخاطبِ او از دکتر هست تا سادهترین افراد، او فی الجمله بداند آن معلومات عمومی حاضر در اذهان اینها چیست. این اقلّش است. حالا اگر طلبهای بتواند در مرز دانش زمان خودش هم حرکت بکند، که دیگر خیلی بهتر است. یعنی در مُعظم رشتههای تخصصی ولو تخصص ندارد اما میتواند آخرین نظریات تخصصی را بداند. کسی اهل فیزیک نیست اما نظریات متأخر فیزیک را میداند و الآن هم تا یک نظریهای آمد، میداند که نظریهی جدید چیست. این که محال نیست و یک چیزی نیست که بگوییم تو که تخصص نداری چطور میخواهی در مرز دانش حرکت کنی؟ اطلاع بر نظریات اخیر یک علم غیر از تخصص در آن علم است.
علی أی حال، متّی اینجا اینها را نمیدانست، حسابی باقی آورد و حالش به هم ریخت. لذا بعداً هم یک جوابی میدهد خیلی عجیب که آنجا دیگر سیرافی کلام را در دست میگیرد. میگوید که تو که زبان بلد نیستی، چطور میخواهی از یونان بیاوری سریانی اصلا؟ میگوید برای من از عربی «یکفینی من لغتکم هذه الاسم و الفعل و الحرف[4]». همین اسم و فعل و حرف که در زبان عربی میدانم برایم بس است دیگر، از آنجا میآورم اینجا. آن وقت سیرافی شروع میکند میگوید یکفیک؟! به همین سادگی! یعنی اگر تو اسم و فعل و حرف را بلد باشی، عربی بلدی؟! این چه شد؟! متّی خیلی حرف ناجوری میزند. میگوید همین سه تا برای من بس است. اینکه الآن او میگوید «الجامعة للاسماء» همین هم حرف را به دست او داده است و بعداً هم میبینید متّی یک جوابی میدهد که باز به ضررش میشود.
شاگرد: این که اشکال به منطق نیست که، اشکال به شخص منطقی است. خروج از بحث نیست اینها؟
استاد: چرا.
شاگرد: مغالطه است دیگر اینها، اصلا ربطی به غرض اصلی بحث ندارد.
استاد: بله حالا آن وقت علی أی حال ظاهراً این برای اغراضی که آنها داشتند نیاز بود. یعنی یک طور غریبی ترجمهها داشت نضج میگرفت، بادِ بوق این علوم میکردند، «لا یمکن أن یفرق بین الحق و الباطل الا بالمنطق[5]». این عبارت را دیدید دیگر! خب اینها نیاز بود، اینطور مناظرهای خیلی خوب بود آثار خوبی داشت. یعنی یک مشتی بود به دهان آن کسانی که بلند پروازی میکردند. یک خرده بادشان خالی بشود، بله بعد ببینیم که حالا حساب به حساب چیست؟ آیا ممکن است حرفهای سیرافی سر برسد یا نه؟ الآن میبینید که خودش بین راه میفهمد، [چون] خوش ذهن بوده عدولهایی دارد لطیف. حالا میرسیم میبینید.
«و لكن مع هذا أيضا إذا كانت الأغراض المعقولة و المعاني المدركة لا يوصل إليها إلا باللغة الجامعة للأسماء و الأفعال و الحروف، أ فليس قد لزمت الحاجة إلى معرفة اللغة؟». ای متّی! وقتی همهی اینها لغت است، آیا تو نبایست بروی لغت یاد بگیری؟
«قال: نعم». ببینید! سیرافی سریع از آن ضربههای روحی که در مناظره میزنند بر متّی وارد کرد: «قال: أخطأت، قل في هذا الموضع: بلى». وقتی در جواب «أ فلیس» میگویند «نعم» یعنی «لیس». اما باید بگوید «بلی»، یعنی احتیاج هست.
شاگرد: مگر متّی خودش عرب نبوده است؟
استاد: نه ظاهراً. قنایی است، قناء کجاست؟ آفریقا؟ همین قنی بود یا یک اسم دیگری بود؟ دیروز گفتم، اینکه الآن درست تکرار کردم یا نه نمیدانم. علی أی حال در وصفش گفتهاند: متّی بن یونس یا متّی بن یونان القنایی ظاهراً.
علی أی حال خودش یونانی هم بلد نبود، سریانی بلد بود و عربی. ولی عربی به همین اندازه که حرف میزد. لذا گفت: نعم. از ابن عباس معروف است، میگویند در آیهی شریفه ـ ابن عباس گفته است ـ گفته که وقتی خطاب از خدای متعال به خلقش و بندگانش آمد که «ألست بربکم قالوا بلی[6]» ابن عباس گفته «لو قالوا نعم لکفروا». ألست بربکم؟ نعم، یعنی لستَ بربّنا.
لذا اینجا هم سیرافی سریع استفاده کرد. گفت «أفليس قد لزمت الحاجة إلى معرفة اللغة؟» اینطوری نیست که نیاز داریم؟ «قال: نعم». میخواست بگوید یعنی نیاز داریم و حال آنکه آن نعم که او گفت، [معنایش این] میشد که نیاز نداریم! لذا سیرافی سریع گفت: «أخطأتَ قل فی هذا الموضع بلی». اینجا باید بگویی «بلی». «قال: بلى، أنا أقلّدك في مثل هذا». متّی گفت من در مثل این امور از تو تقلید میکنم که نحوی هستی، بلد نیستم که «نعم» باید بگویم یا «بلی». در فارسی هم داریم «بله»، «چرا». این دو تا با همدیگر فرق میکند. اگر در یک مواضعی که جای «چرا» است بگوییم «بله»، [ممکن است معنا عوض شود.] آیا معلم تو نیستم؟ بله. البته «بله» در فارسی خیلی منحاز نیست ولی فی الجمله تفاوت هست. «چرا» یعنی تثبیت مقابل نفی و «بله» یعنی تقریر آن چیزی که گفته شد.
«أقلّدك في مثل هذا. قال: أنت أذاً» حالا که احتیاج به لغت داریم «لست تدعونا إلى علم المنطق، إنما تدعو إلى تعلم اللغة اليونانيّة و أنت لا تعرف لغة يونان». منطق مال یونانیین است، نیاز به زبان هم داریم، خب آنها هم که به زبان یونانی نوشتهاند، پس تو دعوت به منطق نمیکنی، دعوت به لغت یونان میکنی، چون به آن احتیاج داریم.
مغالطه را ببینید! من اگر به منطق دعوت میکنم، دعوت به لغت نمیکنم که! لغت کاشف است، لغت وسیله است. دعوت میکنم به مکشوف، به آن چیزی که [لغت بر آن دلالت میکند.] بین اینها که او گفت ملازمه نیست.
«و أنت لا تعرف لغة يونان فكيف صرت تدعونا إلى لغة لا تفي بها؟»، خود تو نمیتوانی خوب آن را بفهمی.
نمایه: زبان یونانی ـ لاتین ـ فتح قسطنطنیه ـ رنسانس ـ نسخههای اصول اقلیدس ـ امپراتوری روم
«وقد عفت منذ زمان طويل»، ظاهراً زبان یونانی آن زمان نبوده اصلاً. ترجمههایی هم که به عربی صورت میگرفته از سریانی و عبرانی بوده است. این دو تا زبان رایج بوده است. یونانی مال قبل از میلاد بوده و ظاهراً بعد از میلاد لاتین ـ لغت روم ـ که تفاوت داشته با لغت یونانیها، شاید بعداً آمده و رایج شده. بعدش هم در این بلاد سایر لغات [رایج شده.] آن لغت نبطیه که قبلاً صحبتش شد یا خط نبطی، شاید لغت هم همراهش بوده، خط فنیقیها که مال کنعان بود که آن هم خط بود، لغتش هم نمیدانم چطور همراهش بوده است. علی أی حال او سریانی بلد بوده، صریحاً میگوید. میگوید: «و عَفَت» یعنی محو شده لغت یونانی «منذ زمان طویل و باد أهلها» اهلش هم از بین رفتهاند، «و انقرض القوم الّذين كانوا يتفاوضون بها»، تفاوض یعنی محاوره، با آن [زبان] با همدیگر حرف میزدند. همه از بین رفتهاند «و يتفاهمون أغراضهم بتصاريفها». البته الآن نسبت به آن ریشهی لغات لاتینی، دوباره خیلی از لغت یونان احیاء شده و رسالههایی هم به لغت یونان در استانبول بوده است.
برو به 0:20:19
استانبول قسطنطنیه بوده، کُنِستانتین، قسطنطنیه که شهری بود که او ایجاد کرده بود. و مسلمانها بسیار میل داشتند که استانبول را فتح کنند. صدر اسلام چندین بار رفتند، چندین بار محاصره کردند. حتی ابو ایوب انصاری ـ صحابی معروف ـ قبرش در حومهی استانبول است. در خود شهر نتوانستند وارد شوند. در حومهی شهر در همان محاصرهی استانبول ابو ایوب انصاری وفات کرد. قبر شریفش آنجا هست و الآن هم محل زیارت و گرفتن حاجت است، در آنجا معروف است. ظاهراً حالا دیگر در شهر باشد، وسعت پیدا کرده است. آن وقت حومه بوده است. نشد، آمد تا قرن چندم بود؟ نهم بود؟ هشتم بود؟ سلطان محمد فاتح عثمانی. اصلا این سلطان محمد فاتح، فاتح بود به خاطر اینکه قسطنطنیهای را که چندین قرن یک بُغیهی مسلمین بود را او فتح کرد. و شروع رُنسانس هم از همین جا شد. در قسطنطنیه کتابخانههایی بود که سالها کشیشها و خود مسیحیها به آنها سر نزده بودند. همین طور به عنوان یک عتیقه بود. وقتی که دیدند لشکر عثمانی آمد و دیگر آن دیوار را فتح کردند و ریختند در شهر، از طرف دیگرِ استانبول شروع کردند به فرار. نوشتهاند که وقتی فرار میکردند، تمام این کتابها را با خودشان بردند. کجا بردند؟ همان منطقهی روم و ایتالیا و آنجا. وقتی که اینها را از قسطنطنیه به روم انتقال دادند، به آن منطقهی ایتالیا که نزدیک یونان است، آن سرخوردگی و ناراحتی از شکست را هم داشتند، تازه کم کم شروع کردند دوباره این کتابها را خواندن. میگویند شروع رُنسانس و جدید شدن مطالب و همهی اینها از همین کتابهایی شد که از فتح قسطنطنیه بردند. بسیاری از این کتابها به زبان یونانی بوده، الآن هم هست. یعنی کتابهایی است که آنها دارند و به زبان یونانی است. پس اینکه میگوید «باد اهلها عفت آثارها» [اینطور نیست که اصلا نبوده،] بوده اما به صورت مخفی بوده، دیگر در اجتماع رائج نبوده است. آنچه که رائج بوده همین عبری و سریانی و اینها بوده است. لذا ببینید الآن هم غربیها دوباره بنا دارند که لغت یونان را زنده کنند. بسیاری از چیزهایی را که در علوم، رمزهایی را که به کار میبرند مأخذش یونان است و بلکه بسیاری از لغاتی که الآن ـ اتیمولوژی میگویند؟ چه میگویند؟ ـ ریشهیابی میکنند، شاید هفتاد درصد لغات خودشان را به یونان برمیگردانند. [به زبان] گریک، به یونانی برمیگردانند. اصل یونانی آن را کشف کردهاند و کتابهایش را دارند. ولی در این زمان [مناظره] دیگر [لغت یونان] نبوده است.
حالا اگر خواستید تفاوت این فاصلهها را ببینید، در اصول اقلیدس ملحوظ است. اصول اقلیدسی که الآن به زبان انگلیسی موجود است، ترجمه شدهی مستقیم از یونانی است. اما تحریر اصول اقلیدس که خواجه نوشتهاند و سایرین، ترجمهی عربی است که از عربی به انگلیسی نرفته است، از سریانی و عبرانی به عربی آمده است. بعداً هم اگر از عربی به انگلیسی رفته، همان از عربی رفته است، نه از نسخهی [یونانی.] ولی نسخهای که الآن در اینترنت موجود است مستقیم از اصل یونانی اصول اقلیدس گرفته شده است، لذا فرقهایی هم دارد خیلی ظریف.
شاگرد: این یونانیهای زمان متّی و اینها، اوائل اسلام اینها چطوری صحبت میکردند؟ یعنی زبانشان با زبان ارسطو تفاوت داشت؟
استاد: بله، ارسطو یونانی بود. اینها اصلاً یونانی بلد نبودند.
شاگرد: نه، تراث علمی خود ارسطو و اینها تا قرنها بعد هم بود دیگر.
استاد: کتابها ترجمه میشد.
شاگرد: نه، خود دانشمندان یونان مثل جالینوس و اینها که تا اوائل بعد مسیح هم بودند.
شاگرد۲: نه.
شاگرد: چرا، تا قرن اول و دوم که بودند.
شاگرد2: رواقیین و اینها دیگر بعدش …
شاگرد: رواقیین نه، اما دانشمندان یونانی که تا قرن دوم میلادی بودند.
استاد: نه، زبانشان و کتبشان مهم است، بحث ما این است.
شاگرد: نه، دانشمندان یونانی که همان تراث را ادامه بدهند که ظاهرا بودند.
استاد: مثلاً بطلیموس، بعد از میلاد است یا دویست سال قبل از میلاد است؟
شاگرد: جالینوس که همان نزدیکهای میلاد باید باشد.
استاد: خب کتابهای جالینوس به یونانی نوشته شده است؟ بحث ما این است. اگر یونانی نوشته است، خوب است و الا اگر نه، بعد از میلاد دیگر کتابها همه لاتین بوده …
شاگرد: یعنی چه اتفاقی افتاده که یونانی از بین رفت؟
استاد: من دنبالش نبودم که ببینم چطور شده ولی یونان با ایتالیا دو تا است دیگر. قدرت حکومتی دست روم بود، روم شرقی و غربی و تقسیم بندیهایش. آیا این قدرت حکومتی سبب شد؟ لاتین لغت رومیها بود دیگر. یونان همان لغت یونان بود که خصوصیاتش را من الآن نمیدانم. همین اندازهای که شنیدم و میدانستم اینها بود که عرض کردم.
نمایه: طاغوت ـ زئوس ـ پسوند «اوت» ـ ناموس ـ سریانی ـ صحف ابراهیم و موسی
شاگرد۲: یک نکتهی کوچک هم پیدا کردهام بگویم.
استاد: بفرمایید.
شاگرد۲: کلمهی طاغوت ظاهراً اصل عربی ندارد. یک نفر تحقیق مفصلی کرده است که این کلمه همان زئوس است، زئوس که در یونان خدای خدایان است. یعنی به لحاظ ریشه شناسی. و بعد اینکه الآن اینها به شدت دارند برگشت میکنند به لغت یونان، میدانید که الآن هم که شما فرمودید، تقریبا همهی کلید واژههای اصلیشان یونانی است. و تحلیل کرده بود که تقابل الله و زئوس همین تقابل این دو تا تمدن است.
استاد: «اولیائهم الطاغوت». البته «طاغوت» ریخت لغتش ـ حالا ایشان چه گفته نمیدانم ـ من یک وقتی که طلبگی فکر میکردم، ریخت لغتش همان ریخت لغات عبری و سریانی و اینها است. چون کلماتی که با «اوت» ختم میشود خیلی زیاد است، اینها همه یونانی نیست. ملکوت، ناسوت، جبروت، جالوت، طالوت …
شاگرد۲: در ذهنم هست که این آورده بود که این کلمه از زبان حبشی آمده ـ حالا تلفظش را هم نوشته بود که من یادم نیست ـ حبشی هم از [یونانی] آمده. سیرش را ردیابی کرده بود که چطوری چه کلماتی به هم تبدیل شده.
استاد: میخواهم ریختش را عرض کنم که پسوند «اوت» در این زبانها بوده است. اگر در یونان پسوند «اوت» داریم، خوب است. چون آخر این یک کلمه نیست، چندین کلمهی مشابه دارد. با همین پسوند «اوت» و همین ریختِ ساخت. وقتی این پسوند با این ریختِ ساخت را متعدد داریم، آن وقت باید ببینیم در یونان اینطور پسوند «اوت» را داریم یا نداریم؟ اگر داریم، این احتمال به ما اجازه میدهد که جلوتر برویم.
شاگرد: یعنی اوتها همه یونانی است دیگر؟
استاد: نه، اگر باشد. من نمیدانم در یونانی «اوت» هست یا نه.
شاگرد۲: نه، آن کلمه زئوس است.
استاد: بله، زئوس. آیا ایشان نظیر اینها را هم آورده است؟ آخر گاهی است که …
شاگرد۲: منتها نه، چون یادم است که در اهل لغت این را زیاد به کار میبردند. چون الآن بعضیها با تَغَیُّط توضیحش میدهند، چون ما وزن طاغوت که نداریم. الآن آنچه که در ذهن من است اهل لغت میگویند تغیّط بوده شده طاغوت. طاغوت نداریم، ملکوت مثلاً داریم، فَعَلُوت داریم.
برو به 0:28:43
استاد: جالوت، طالوت، چرا، اینها هست.
شاگرد۲: آخر اینها کاملاً اسم خاص است دیگر، در عربی هیچ چیز از این نیست.
استاد: طغیان که هست. در طالوت و جالوت هم این است. جالوت، جولة داشت. طالوت، «زاده بسطةً فی العلم و الجسم[7]». «تابوت» مبالغهی در رجوع الی الله است. آبَ تابَ، بعد تابوت. کما اینکه مَلَک، ملکوت، مبالغه است. جبر، جبروت، ناس، ناسوت، اینها واژههایی است که پسوند مبالغه در آن خیلی روشن است.
شاگرد۳: اینجا طاغی و طاغوت.
استاد: طاغوت یعنی تبلور طغیان، مبالغهی شدیده در طغیان. حالا باز هم کلمات دیگر را پیجویی کنید. البته «اوس» هم داریم، مثل قاموس، ناموس. «اوس» در این لغتها هست. اگر پسوند «اوس» مال یونان باشد ـ زئوس که شما گفتید ـ آن را هم داریم. [اینکه] در قرآن کریم با پسوند «اوس» [کلمهای آمده باشد] یادم نمیآید، اما در روایات هست. همین «ناموس» در روایت آمده است که اسم آن دفتری است که پیش اهل البیت علیهم السلام است که اسم همهی شیعیان در آن هست. حضرت فرمودند اسمش ناموس است. خیلی هم جالب است، نام، چیزی که مخزن نام است: ناموس. چیزهای دوری نیست. واقعاً کلمهی نام ریشههایی در لغت دارد. اینجا هم حضرت فرمودند …
شاگرد۳: «نام»، عربی است یا فارسی؟
استاد: فارسی است اما ریشهها دارد. فعلاً «نام» در زبان ما رائج است. در عربی «نام» اصلاً رائج نیست. در لغات دیگر هم نمیدانم «نام» هست یا نه. «Name» هست، آنها میگویند «Name». معلوم میشود که این لغت ریشه دارد. لذا امام علیه السلام فرمودند مخزنِ آن چیزی که نام همهی شیعیان ما در آن هست ـ در روایت ببینید ـ ناموس [است.] کلمهی «ناموس» را حضرت به کار بردند. آن ذهنهایی هم که بیکار است برای ریشهیابی لغات، مشغول میشود به اینها. اینها را یک وقتی ذهن من مشغول بوده که از نام و همهی اینها … ولی خب حالا تا چه اندازه احتمالات ضعیف آن قویتر بشود، آن حرف دیگری است.
شاگرد۲: مثلا اسم و ایسم، که باید ببریم در این فضا که «إن هی الا اسماءٌ سمیتموها[8]». ایسمها را تحلیل کردیم که همهی ایسمها هر کدام یک اسم هستند. یعنی در واقع ایسم فضای غرب، از همان اسم آمده که …
استاد: حالا آن را از «سُمُوّ» میگویند، یا از «وَسم». علی أی حال در فضای لغت یک چیزهایی داریم که احتمالات قویه است که ذهن به آن اتکاء میکند. بعضی چیزها احتمالات ضعیفه است. احتمالات ضعیفه برای فضای اشتقاق کبیر و اکبر و آنجاها خیلی خوب است. یعنی یک فضای دیگری به پا میکند. نبایست انسان اینها را با همدیگر مخلوط کند.
«على أنّك تنقل من السريانية»، تو که از سریانی نقل میکنی، سریانی زبانی است که ریشهاش قبل از عبری است. عبری و عربی بعد از سریانی است. سریانی از عبری و اینها هم جلوتر است. در روایات دارد که حتی «صحف ابراهیم و موسی» سلام الله علیهما. « تنقل من السريانية فما تقول في معان متحوّلة بالنقل من لغة يونان إلى لغة أخرى سريانيّة، ثم من هذه إلى أخرى عربية؟»
شاگرد: صحف ابراهیم و موسی چه شد؟
استاد: ظاهراً اینطوری روایت یادم است که این صحف سریانی هستند. صحف موسی عبری است، صحف ابراهیم سریانی است. آن چیزهایی هم که برای حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه السلام نازل شده است، آن هم سریانی است. در روایت اینطوری است ظاهرا.
خب، او سریانی را بلد بوده «فما تقول في معان متحوّلة بالنقل من لغة يونان إلى لغة أخرى سريانيّة، ثم من هذه إلى أخرى عربية؟». از یونان آمده به سریانی، تو که یونان را اصلاً بلد نیستی. از سریانی که بلدی میآوری به عربی. چه اندازه مقاصد محفوظ مانده؟ نمیدانیم. ترجمهها [این اشکالات را دارند.] الآن ـ مخصوصاً برای تأیید حرف او ـ این اتفاق افتاده است که یک کتابی در فارسی ترجمه شده، بزرگانی هم از اهل فکر و نظر و علما استشهاد کردهاند، بعدیها که ترجمه را دقیقتر کردهاند میگویند اصلاً مقصود نویسنده این نبوده است، تمام. سیرافی هم میگوید تو حالا چه میدانی که آن ارسطو و اینها چه گفتهاند و مقصودشان چه بوده؟
«قال متّی» ـ متّی یک حرفی زد ـ «يونان و إن بادت مع لغتها، فإن الترجمة حفظت الأغراض و أدّت المعاني، و أخلصت الحقائق». میگوید ترجمه که داریم، ترجمه معنا را محفوظ نگه میدارد و ما هم اگر با منطق یونانی کار داریم، با معانی آن کار داریم، با اغراض منطق کار داریم، با حقائقی که در منطق موجود است کار داریم و اینها با ترجمه محفوظ میماند و زبان قوامش نیست. حالا ان شاء الله اگر زنده بودیم، بقیهاش فردا.
شاگرد: این لغت سریانی «آمین» دارد، در روایت هم دارد.
استاد: آمّین، به معنای استجب.
شاگرد: بله اینجا نوشته بود سُریانیة. این سِریانی که ما میگوییم غلط است یا عربها سُریانی میگویند؟
استاد: من ضبطش را ندیدهام همین طوری میخوانم.
شاگرد: در عربی کلاً سُریانی میگویند ولی ما فارسها سِریانی میگوییم.
استاد: مرحوم آقای مصطفوی در التحقیق فی کلمات القرآن این جهت را عنایت دارند که هر کلمهای که در قرآن کریم هست و ریشهی عبری یا سریانی دارد را ذکر کنند. این از چیزهایی است که در التحقیق به کار رفته است. یعنی غیر از کتب لغت عربی که ایشان نقل میکنند، آنجایی که زمینهی این است که ریشهی سریانی یا عبری داشته باشد را از آن دو تا یا سه تا لغت[نامهی] آنها [نقل میکنند.] قاموس لغت عبری و شاید آرامی را هم میگویند. در مقدمهی کتاب میگویند.
شاگرد۲: «آمین» را میگویند عبری است. بعد میگویند آنها هم در خود زبانشان مادهی «أَمِنَ» دارند، بعد میگویند بعید نیست که دو تا ماده متقارب باشد در خود دو زبان. ایشان دو احتمال میدهند در آمین: یکی اینکه آمین بوده به معنای استجب. یکی این است که سریانی باشد، یکی هم این است که هر دو تا زبان با هم در آن دو زبان جلو آمده است.
استاد: معادل همدیگر هستند در …
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
[1] الفصول المختارة ص۹۱
[2] الامتاع و المؤانسة ص۹۳
[3] همان ص۹۴
[4] همان ص۹۳
[5] همان ص۹۰: «لا سبيل إلى معرفة الحقّ من الباطل والصدق من الكذب والخير من الشرّ والحجّة من الشبهة والشك من اليقين إلا بما حويناه من المنطق وملكناه من القيام به، واستفدناه من واضعه على مراتبه وحدوده، فاطلعنا عليه من جهة اسمه على حقائقه.»
[6] اعراف ۱۷۲
[7] البقرة ۲۴۷
[8] النجم ۲۳
دیدگاهتان را بنویسید