مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 43
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۴٣: ١٣٩٨/٠٩/١٨
در جواهر، مرحوم صاحب جواهر این کلی مشاع را زیاد تکرار کردند. و در تعبیر ایشان، با همانی که در جلد 23 در باب قسمت گفتند، تقریبا این طور به دست می آید که ایشان ابایی ندارند که کلی بگویند. ولی کلی را دو گونه معنا می کنند. این از آن جاهایی است که باید در حافظه مان باشد. آن طوری که مثلا یک کسی فقط عروه و مستمسک و این ها را ملاحظه بکند با آن وقتی که روی مبنای صاحب جواهر مطلب را نگاه کند، باید متوجه این باشد. ما وقتی می گوییم کلی در معین، مقابل چه چیزی قرار میدهیم؟ مشاع. می گوییم این مشاع است یا کلی در معین است. این کلی در معین را که مقابل مشاع قرار میدهیم، این یعنی کلی در معینی که لا اشاعه است. همان است که صاحب جواهر فرمودند غیرُ معهودٍ. کلی در عین خارجی لا علی وجه الاشاعة غیر معهود. خب کلی در عین خارجی علی وجه الاشاعة. چرا می گویند کلی؟ چون در باب قسمت گفتند که ما آیا بگوییم حصة شریک در تمام اجزاء ساری است؟ مثل نمی در پارچه میرود. ملکیت مثل نم در پارچه است. نم چطور همه جای پارچه پخش است. ملکیت مشاع هم یعنی سهم هر دو در همه جای اجزا پخش است. نصفش برای او ، نصفش برای دیگری، همه اجزا این طور هستند. یا نه، بگوییم وقتی می گوییم یک چیزی مشاع است فقط کلی است که فردش در عین، مشاع است نه این که در تک تک اجزای او مشاع باشد. حالا نمی دانم در کلمات سائر فقها این طور کلی علی وجه الاشاعة تکرار میشود یا نه؟ صاحب جواهر زیاد دارند، روی مبنای خودشان که کلی در معین را آن طور قبول ندارند. مرحوم شیخ کلی در معین را که میگویند، فرض سوم با فرض اول جداست. فرض اول اشاعه است، فرض سوم کلی در معین است و مقصود ایشان از کلی در معین، کلی علی وجه الاشاعة نیست. کلی لا علی وجه الاشاعة است. کلی علی وجه الاشاعة چطور است؟ صاحب جواهر قبول دارند؟ اگر آن کلی را قبول دارند یعنی مشاع معروف را قبول دارند. مشاع معروف را چطور باید محاسبه بکنیم؟ حالا باید جلو برویم، توضیحش راببینیم.
از مستمسک چند تا آدرس عرض کنم. اگر مراجعه نکردید، نگاه بکنید. اول از جواهر عرض کنم، جواهر غیر از آن هایی که قبلا عرض کردم، قبلا از جلد 22 و 23 و 24 عرض کردم. الان هم از جلد 15 صفحه 138 در زکات، آن جا هم یک نحو کلی مشاع، کلی مشاعی که این بحث ها در آن می آید. – البته من یادداشت های متعددی از جاهای دیگرِ همین جلد هم دارم- می فرمایند:
و أما اللواحق فهي أن الزكاة تجب في العين زکات مال به عین تعلق می گیرد مثل غلات، لا في الذمة آن وقت یک بحث های خیلی خوبی دارند مثلا مما هو حصة مشاعة فی العین الخارجیة این ها را دارند تا آن جا که بل ظهر مما ذکرنا کیفیة تعلقها بالعین صفحه 142 جلد 15 مطالب خوبی دارد. همین مطالب صفحه 142 را در مستمسک هم مرحوم آقای حکیم دارند با یک دقت و تفصیل خوبی که حالا عرض می کنم. قبل از آن، این را می خواهم عرض کنم که ما برای این که فعلا جدا بکنیم، این اصطلاح را بین خودمان بگذاریم تا ببینیم در کلمات فقها هم پیدا می کنیم یا نه.
ما یک مشاع داریم، مشاعی که همه با آن سر و کار داریم، کسر مشاع. یک مشاع داریم، کلی مشاع، کلی علی وجه الاشاعة، همان متعلق به عین. یک کلی در معین مستقل داریم. لذا ما برای این که بعدا مخلوط نشود، فعلا می گوییم کلی مستقلِ فی المعین و کلی مشاع فی المعین. وقتی می گوییم کلی مشاع فی المعین، مقصودمان همان نظر صاحب جواهر است در همان اشاعه ای که همه می دانیم. و وقتی می گوییم کلی مستقل فی المعین یعنی همان کلی ای که در سود و زیان شریک نیستند. این تفاوتِ کار میشود که حالا برای تحلیلش هم باید بیشتر جلو برویم. اول شناسایی بکنیم. پس اگرچه که یک کلی است – به همان تحلیل صاحب جواهر- اما کلی علی وجه الاشاعة است، یعنی شریک هستند، کم بشود یا زیاد بشود، این ها شریکند. اما کلی مستقل فی المعین، کلی مستقل یعنی این کلی برای اوست ولو متعلقش عین است. سود و زیانش به او صدمه نمی زند. این طور باید معنا کنیم فعلا برای این که تفاوتِ این دوتا روشن باشد.
برو به 0:06:20
شاگرد: صاحب جواهر اشاعه در مقابل کلی علی وجه الاشاعه هم دارند؟
استاد: علی وجه الاشاعه ای که کلی نباشد؟ نه. این طور بر می آید که در سراسر جواهر، ایشان با آن چیزی که در مبنای فقهی خودشان بوده، می گویند کلی در معینِ مستقل که اصلا نداریم. کلی در معین داریم آن هم علی وجه الاشاعة، که یعنی تماما هر چه مشاع در فقه میگوییم. یعنی اساسا تفسیرِ مشاع به کلی است. مشاعِ غیر کلی نداریم. این تلقی ما از فرمایش صاحب جواهر است که حالا من یادداشت کردم شاید بالای 20 مورد، 30 مورد هست که ایشان این ها را مدام تکرار کردند. همه موارد را نگاه کنید، روشن ترین آن، همان جلد 23 بود در باب قسمت که خیلی روشن حرف را زده بودند که این کلی مشاع است.
شاگرد: پس اشاعهی قسمِ اول شیخ را قبول ندارند.
استاد: بله، یعنی اشاعهی قسم اول را این طور تفسیر می کنند. می گویند قسمِ اولی هم که شیخ گفتند، تفسیری ندارد مگر کلی در معینِ مشاع. و لذاست که این سوال مطرح است که کلی مشاع با کسر مشاع، فرق دارد یا ندارد؟ ظاهرا فرق دارد. شما وقتی می گویید صاع من الصبرة که احتمال اول شیخ باشد، با تفسیر صاحب جواهر می گویید کلی در معین. یک صاعِ مشاع از صبرة با این که بگویید نصف صبرة، با این که بگویید عُشر صبرة، فرق دارد یا ندارد؟ قطعا فرق می کند. چرا؟ چون کسر مشاع، اساسا یک مقدار نفسی نیست. نصف، ثلث، مقدار نفسی نیست. ثلث چقدر است؟ باید ببینیم ثلث چیست؟ ثلث صد کیلو میشود بالای سی کیلو، ثلثِ دو کیلو میشود زیر یک کیلو. ثلث یعنی یک سوم. مقدار نفسی نیست. اصلِ مقدارِ کسر مشاع، قیاسی است. یعنی تا ببینیم ثلث چیست؟ چقدر ثلثش است؟ اما وقتی شما می گویید صاع من الصبرة، صاع دیگر کسر نیست. صاع خودش سه کیلو است. سه کیلو یک وزن روشنی دارد، مقدار معین نفسی دارد. نمی توانیم فعلا غض نظر بکنیم از این که کسر مشاع با کلی مشاع فرق دارد. این یک.
یکی دیگری که الان می خواهیم روی آن تاکید بکنیم این است: کلی ای که ما در فقه می گوییم، وقتی ربطی به یک عینی ندارد، آن یک فضایی است که شارع از حیث فتاوا و نصوص ، یک کلی را به ذمه شخص می گذارد در مقام معاملات، بیع یا غیر آن، کلی در ذمه خیلی وسیع است. مرحوم سید در وسیلة وقتی به نظرم پایان کتاب الدِّین است یا کتاب القرض، انواع ذمه ها را می گویند و این ها را بیان می کنند به ید امانی و عدوانی و مسائلش را، این ها را خوب می آورند، جای جالب وسیله هست که خیلی موجز بیان کردند. کلی است در ذمه شخص. عین خارجی چطور؟ هیچ ربطی به هیچ عینی ندارد. فقط ما مکلف را می شناسیم، شخص را می شناسیم و ذمه او را. اما از این جا که بیرون آمدیم، تا سر و کار یک کالا پیدا شد، یک عین خارجی پیدا شد، این جا دیگر ظاهرا باید تمام آنچه برای کلی در ذمه می گفتیم، فراموش کنیم. یک دستگاه جدیدی از کلیت به پا میشود. می خواهم آثارش را عرض کنم. این جا که می گوییم کلی در معین، حالا چه کلی مستقل در معین، صاعٌ من الصبرة که در سود و زیان شریک نیستند. چه کلی مشاع در معین، صاعٌ من الصبرة یا الا صاعا که در سود و زیان شریک هستند و ما اسم آن را مشاع می گذاریم.
وقتی عین خارجی پیدا شد، الان که می گوییم کلی و فرد باید حساب کنیم فرد چیست؟ کلی چیست؟ در این جا، اگر مقدار است، فرد، فردِ مقولی نیست؛ فرد، فردِ اعتباری است. اگر مانند عبید و این هاست، یعنی فردِ تکوینی که خدای متعال آن فرد را آفریده، آن مجموعه عبید، فرد مقولی دارد، شما می توانید به صورت کلی مشاع بگویید احد هذین مشاعاً یعنی نصف این دو تا با هم. یا احد هذین به فرد مردد، که بحثش قبلا شد،.
اما اگر آمدیم و گفتیم کلی می خواهد مملوک در عین بشود. این اساس عرض من است امروز که وقتی عین خارجی مطرح است، ولو ما می گوییم کلی، کلی در عین، اما به هیچ وجه آن احکامی را که قبلا از کلی در ذمه توقع داشتیم، در این کلی – کلی در عین- جاری نمیشود. یعنی ظاهرا لفظ هر دو تا کلی است. این جا کلی، واقعا در دل عین پیاده میشود. مربوط به عین است. عین مصححش است. عین او را مدیریت می کند و سامان دهی می کند.
برو به 0:12:22
لذا استدلالات صاحب جواهر را در جلد 15 که عرض کردم نگاه بکنید. استدلالاتِ همچنین در مستمسک و اصحاب را ببینید. می گویند ادله شرعیه به طور واضح کالشمس به ما می گوید که وقتی زکات می خواهد تعلق بگیرد، این (اشاره به یک عین خارجی) مال زکوی، این متعلق زکات است، این برای فقرا است. اگر بخواهیم ساده بگوییم، اول ساده اش را می گوییم تا بعد کم کم احکامش دقیق بشود. مالی که متعلق خمس میشود و باید تخمیسش کنیم، مخمس و غیر مخمس الان یک کالاست یا یک مجموعهی متشابه الاجزاء است. یک پنجمِ این، برای فقراء است، برای مصرف خمس است. یک پنجم این، نه یک پنجمی که کلی است، معادلِ مالیت این، به ذمه مکلف است و باید بدهد. و لذا آن هایی که این جا خدشه می کنند، دائما این را می اندازند جلوی بحث، می گویند پس چرا می تواند از مال دیگر بدهد؟ این را باید بعدا جوابش را بدهیم. و الا از ادله به خوبی بر می آید که متعلق زکات و خمس عین است. یعنی یک پنجم این، برای اهل خمس است. یک پنجم این عین، برای اهل زکات است. اگر خواستید در مستمسک هم آدرسش را ببینید، صفحه 175 در جلد 9، هم کتاب زکات آمده، هم کتاب خمس. من مساله را فقط اشاره می کنم که ان شاء الله بعدا خودتان مراجعه می کنید. مساله 31 در زکات، مرحوم سید می فرمایند:
الاقوی ان الزکات متعقلة بالعین لکن لا علی وجه الاشاعة این نظر سید است. صاحب جواهر همین جا که می رسند در جواهر می گویند که نه، متعلق به عین است و علی وجه الاشاعة، اما علی وجه الاشاعه ای که ایشان تفسیر می کنند اشاعه را به کلی در معین. کلی در معینِ اصطلاح خودشان. و لذا وقتی سید بعدا می گویند که این لا علی وجه الاشاعه است بلکه کلی در معین است، یعنی اصطلاح سید در عروه از کلی در معین با اصطلاح صاحب جواهر فرق می کند. ایشان وقتی می گویند کلی در معین، یعنی آن کلی مستقل در معین، نه آن کلی مشاع. تصریح هم می کنند لا علی وجه الاشاعة. بل علی وجه الکلی فی المعین ببینید بل علی وجه الکلی فی المعین و حال آن که صاحب جواهر هم مدام می گویند کلی فی المعین. الکلی فی المعین اما می گویند الکلی فی المعین علی وجه الاشاعة، که لا علی وجه الاشاعة را معهود نمی دانند. بعد مرحوم آقای حکیم چند صفحه بحث های مفصل خوبی دارند، می روید جلو می بینید چقدر بحث کردند. فحینئذ فلو باع قبل أداء الزكاة بعض النصاب صح زکات را بیرون نکرده، بعضی اش را، اندازه ای که زکات باقی می ماند، اگر معامله بکند صحیح است. این را سید می فرمایند بنابر کلی در معین. اما بنابر کلی در معین علی وجه الاشاعة، نه. اینچنین نمیشود.
مرحوم سید در خمس هم، صفحه 554 همین جلد، آن جا هم عبارتشان این است الخمس بجمیع اقسامه متعلق بالعین همین عین خارجی متعلق خمس است و یتخیر المالک کذا بعد می آیند تا مساله بعدی، این مساله 75 است. مساله 76 را نگاه کنید، می فرمایند يجوز له أن يتصرف کسی که خمس به او تعلق گرفته یجوز له أن یتصرف في بعض الربح ما دام مقدار الخمس منه باقياً في يده مع قصد إخراجه من البقية چرا؟ إذ شركة أرباب الخمس مع المالك إنما هي على وجه الكلي في المعين یعنی لا علی وجه الاشاعة، اگر مشاع بود، نمیشد، شریک بودند. این ها اصطلاحاتی است نزدیک هم، تفسیر فقها هم در معانیش فرق می کند. وقتی انسان این دقائق تفسیرها را متوجه باشد، دیگر بعدا دچار شبهه و ابهام نخواهد شد.
شاگرد: این نکته را می شود به عنوان یک فرضیه در نظر گرفت که کلی دو حیث دارد. یک حیثش آن حیث ذهنی بودنش و عدم تحققش در خارج به عنوان یک امر متشخص، که در منطق و فلسفه این پر رنگ است. یک حیثش هم این است که قابلیت صدق دارد. حالا در قضیه کلی فی المعین همین که شخص می تواند در این محدوده، هم این را انتخاب بکند و هم این را انتخاب بکند، این قدرتِ اختیارش در انتخاب، سببِ اطلاق اسم کلی بر آن شده که حالا بعدا این حیث مورد ملاحظه قرار گرفته، و دیدند جور در نمی آید کلی باشد، فی المعین هم باشد، این مطلب مورد ابهام قرار گرفته باشد.
استاد: اصل کلی فی المعین به عنوان آن هایی که مخلوق خداست، کلی باشد فی المعین معنا دارد یا ندارد؟ می گویم کلی عبد، اما کلی عبدی که در این 20تایی است که مثلا در این محل هستند. این ها معقول است؟ من حیطه صدق کلی را با وصف کلیت، معین می کنم و دامنه به آن میدهم. می گویم العبد کلی، اما اگر می خواهی مصداق برایش تعیین کنی، در این محدوده باشد. ظاهرا این مشکلی ندارد.
برو به 0:18:31
شاگرد: کتاب زید، یک مفهوم کلی است یا جزئی؟
استاد: کتاب زید اگر ارجاع در آن نباشد، کلی است. اضافه کتاب به زید، کلیت همراهش است. اما اگر ارجاع باشد، اشاره می کند به یک کتاب خاص، جزئی است.
شاگرد: همین حدش هم برای کلی فی المعین ایجاد تشخص نمی کند؟ همین حدش که این محدوده را مشخص می کنیم. این حیث اشاره که می فرمایید، در این هم موجود است.
استاد: به قول صاحب جواهر، ازدیادِ توصیف برای کلی هست. کتاب زید کلی شد، میتوانید توصیفش کنید. بگویید کتابی که مثلا در روز جمعه او خریده است. ببینید خیلی از کتاب های دیگر او بیرون رفت؛ اضافهی توصیف شد ولی باز کلی است، روزجمعه میتواند ده تا کتاب خریده باشد.
شاگرد: حیث اشاره را می فرمایید دیگر؟ آن جزئی اش میکند؟
استاد: بله، شما هر چی بگویید آن کتابی که در محدوده قفسه های مثلا سمت راست اتاقش است، ببینید باز هم جزئی نشد. همان طور که می گفتید کتاب زید که در روز جمعه خریده است، جزئی نشد، میتوانست ده تا کتاب در روز جمعه خریده باشد، وقتی هم می گویید کتاب زید که سمت راست قفسه های اتاقش است، آن هم باز جزئی نشد، اما اشدّ توصیفا شد، اکثر توصیفا شد که محدوده افرادش کمتر بشود. یعنی الان در ذهن شما هست که تا اضافهی به عین آمد، متشخص میشود؟
حالا من برای خود ما نحن فیه، این سوال را دارم. ببینید شما می گویید صاعٌ من الصبرة، مبیع کلی است. میبع کلی است یعنی ملکیتش هم کلیه است؟ یک ملکیت کلیه ای که فقط اشاره می کند به عین خارجی؟ یا مبیع که می خواهیم مملوک مشتری باشد، ملکیتش جزئیه است؟ شما آن تصوری که تا حالا داشتید از مبیع، صاع من الصبرة، صاع کلی شد. یک صاع شده ملک مشتری، الان مبیع، کلی است. ملکش هم کلی است یا نه؟
شاگرد: کلی در معین است.
استاد: آن هم کلی در معین است. یعنی ملک که صفت آن موصوف است، فرقی نمی کند، کلی در معین است. خب حالا ملک اگر قرار است که یک امر اعتباری باشد به تعبیر مرحوم شیخ، شما وقتی می گویید این ملکِ کلی، متعلق به عین است، این تعلقش به عین، این صفت، چطور معنا پیدا میکند؟ شما می خواهید بگویید که این عین خارجی، این ها همه در آن حق دارند. معنایی غیر از این پیدا میکند یا نه؟ یعنی وقتی میگویید ملک کلی در عین، مملوک من در این عین، در این عین یعنی می خواهید صفت را تکوینا به نحو صفت و موصوف در دل عین ببرید؟ بگویید همین طور که این عین،- مثل نم در پارچه، چطور نم میشد به نحو اشاعه یا کلی در معین- الان یک صفتی به نام مملوکیت در آن آمده. کلی را این طور می خواهید تعلق بدهید؟ این که تعلق نشد. اگر ملک کلی است، کلی، ملکِ این است. تعلقِ به عین را چطور می خواهید معنا کنید؟
من عرضم این است که اساسا وقتی عین در کار آمد، محوریت ملکیت، مملوکیت و همه این ها خود عین است. عقلا حاضر نیستند از وجود خارجی عین – وقتی عین خارجی داریم- دست بردارند. لذا حتی وقتی می گوید بعت صاعا من هذه الصبرة، می گوید من این را، از این خرمن خریدم. یعنی الان خودش را در شخص کالای خارجی ولو به عنوان بخشی از او، سهیم می داند. پس ما یک چیزی را که در ابتدای کار باید میخش بکوبیم و با هم توافق بکنیم، این است: وقتی عین در کار آمد، تعبیر کلی با آن کلی در ذمه کاملا تفاوت میکند. این جا هم اگر می گوییم کلی، برای سامان دادن احکام است. نه برای این که ملکیت را که متعلق به عین است، بخواهیم تضعیفش کنیم. دقیقا عین خارجی، متعلق ملکیت است. و لذا من می خواهم مملوک را ولو ما می گوییم مبیع کلی است، می خواهم مملوکیت را به نحو کلی در آسمان فرض نگیرم.
شاگرد: توضیحتان بیشتر با فرد مردد می خواند تا …
استاد : با همه اش سازگار است. با آن چیزهایی که تاحالا در مورد کلی می گفتیم درست است، الان می خواهم برگردم عرض کنم کلی در معینی که تا حالا می گفتیم، صاعا من الصبرة، واقعا او یک کلی خریده؟ فقط از این جا باید به او بدهند یا نه در عرف عقلا می گوید من، این را خریدم. ببینید اشاره می کند. این را خریدم، صاعا منه. از این خریدم. « از این » را ما از آن نمی گذریم. یعنی آثار دارد. او از این خریده. یعنی الان موطنِ اتصافِ مالکیت و ملکیت او، عین است. پس چرا می گوییم کلی؟ برای این که بعدا بتوانیم در افراد مختلفش، تعیین کنیم . برای افراز و تعیین و اشتراکِ در سود و زیان و عدم اشتراک در سود و زیان، برای ترتب آثار اصطلاح کلی را می گوییم و الا ما یک چیز کلی این جا نداریم که ما او را معامله کرده باشیم. به خلاف بیع در ذمه. بیع در ذمه همین که نگاهش کنید، قیافه اش را ببینید، من واقعا یک کلی می فروشم. چون هنوز چیزی نیست. هنوز دنیا نیامده آن گوسفند یا گندمی که بعدا می خواهد بکارد و اصلا پدید نیامده. آن روشن است. اما این جا که کالا مطرح است، این جا هر چه بگوییم کلی و در معین و … ، این برای توضیح ترتب احکام است.
برو به 0:25:18
شاگرد: بیشتر جزئی وسیع است تا کلی، نه؟ یعنی می خواهیم بگوییم آن کلیای که می خواهیم بگوییم نیست ولی انگار …
شاگرد2: بین کلی و جزئی است.
شاگرد: یک جزئیای است که وسعت در آن قائل شدیم.
استاد: بله، یک جزئی که وسعت در آن قائل شدیم و آن ابهام و مجهولیت هم که در فرد مردد می آید، می خواهیم طوری تقریر کنیم که آن نیاید.
شاگرد: احساس می کنم که به نحو تباین بین کلی در ذمه با کلی در معین، نمی شود نگاه کرد. دایره کلی در معین، دامنه اش کوچکتر است. اما کلی در ذمه بالاخره می گوید کلی در …
استاد: واضح ترین شاهد عرض من این است که وقتی صاعا من الصبرة معامله شده، همه فقها می گویند اگر کل صبرة آتش گرفت، انفسخ البیع. پس چه کلیای است؟ این چطور کلیای است؟ پس این کالا میزان است. این، محور معامله است. او می خواهد در این مالک بشود.[1]
من اتفاقا اینها را که می گویم برای این است که ما اصل ملکیت را، تصویر ثبوتی اش را در این جا و آن ارتکازی که عقلا دارند انجام بدهیم، بعد کامل جلو میرویم. وقتی اغراض عقلائیه در تعلق چند تا حق به یک عین فیزیکی است، حالا می خواهند آثار بار کنند. یکی از احکامش تقسیم نماء است. نماء را به چه کسی بدهیم؟ نماء را تقسیم کنیم؟ یکی اش تقسیم سود و زیان است. زیان برای یک نفر باشد یا تقسیم کنیم؟ این ها احکامش است. ما بعدا می گوییم، عناصر حقوقی که اسم آنها را می گذاریم کلی در معین، کلی مشاع، تمام این ها برای اتصاف مملوک به ملکیت، اوصاف تکوینی نیستند. یعنی مملوک ما تکوینا به نوعی از ملکیت به نام ملکیت اشاعی متصف نمیشود، تارة به نوعی از ملکیت کلی در معین متصف بشود. نه، ما برای این که انواع چیزهایی را که حکمتِ اغراض عقلائی در انتفاع مُلّاک به عین و این ها تعلق می گیرد، برای این که آثار بار کنیم، ما راه اقصر را انتخاب می کنیم.
مثالش را اگر یادتان باشد عرض کردم که مرحوم شیخ فرمودند ما اساسا حکم وضعی نداریم، عرض میکردم از بهترین کارهای خوب کفایه این است که این را شکستند، چون ایشان ادعای اصحاب و این ها را هم داشتند. صاحب کفایه کامل کنارش گذاشتند. ما حکم وضعی ابتدایی هم داریم، صاحب کفایه سه قسمش کردند. جای خوب کفایه است. شما نمی دانید اگر آن فرمایش مرحوم شیخ مستقر میشد، چه مشکلاتی بعدا برای ضوابط بحث های فقهی پیش می آمد. اما وقتی ما گفتیم شارع مقدس همه جا تکلیفی نیاورده، که ما از آن حکم وضعی انتزاع کنیم، بلکه مواردی هست که مباشرتا خود شارع، حکم وضعی را جعل کرده. اگر ما این را گفتیم، در ملکیت چه میشود؟ شارع دو تا راه داشت. یکی اینکه بگویند درباره این کتاب، ده ها حکم تکلیفی، تحریمی، وجوبی برای شما آوردم. حرام است دیگری در آن تصرف کند. واجب است بر تو حفظش کنی. یجوز لک بیعش. یجوز لک اکله و هزارها حکم دیگر. به جای این که شما این را بگویید، یک تشبهی به ملکیت مقولی می کنید. بعد میگویید جعلت هذا الکتاب ملکا، مملوکا. یک حکم وضعی شما انشاء می کنید، این حکم وضعی کافی است، مثل چشمه می شود. از دل این چشمه که جعلِ حکمِ وضعیِ ملکیت است، هزارها حکم تکلیفی در می آِید. حالا که جَعَلَ الشارع لک هذا الکتاب ملکاً، فیجوز لک بیعه، فیجوز لک تصرفه، فیحرم علی غیرک التصرف، همه می آید. این یک نحو موضوعیت دارد و حال آن که لازم نیست در ترتب این ها، ملکیت، تکوینی باشد. کافی است ملکیت یک عنصر حقوقی، صفتی حقوقی، حکمِ وضعی اعتباری باشد.
در ما نحن فیه هم همین را میگوییم. ما وقتی کالای خارجی داریم، آن چیزی که دنبالش هستیم این است که کالا منافع دارد. به خاطر منافعش است که همه دنبالش می روند. منافع برای یک نفر باشد، مالکِ انحصاری میشود. حالا اگر این عینی که منافع دارد، منافعش برای چند نفر باشد، و انتفاع از منافع هم، در آن تزاحم است. می خواهیم سامان دهی کنیم. به علاوه این عین، غیر از منافع، سوخت و ساز دارد. تلف می شود، نماء از آن حاصل میشود. همه این ها برای عین است. بند و بیل های عین است. یک عین است، بشر می خواهد از او انتفاع ببرد. شارع چه کار کند؟ خب می تواند بیاید حکم جدا برای تک تک این ها بگذارد. مثلا بگوید این نماء برای تو، آن نماء برای او. این جا ضرر برای او، آن جا ضرر مشترک. مانعی ندارد. حکم جدا جدا برای تک تکِ موارد و صغریات بیاورد.
برو به 0:32:00
یک راه این است که مثل ملکیت، میگوید شما برای این که در ضرر شرک نباشید به نحو کلی در معین مالک هستید. جعلتک مالکا بنحو کلی در معین به نحوی که در سود و زیان شریک نیستید. الان ببینید شما یک عنوان آوردید، عنوانی که دهها غرض عقلایی را بر آن مترتب میکند. این عنوان هم لازم نکرد که شما را از کالا جدا کند. واقعا ملکیت شما برای کالا است اما ملکیت یک وصفی نیست که بیاید در خارج تکوینا به این کالا بچسبد. مالکیت شما و ملکیت او چیزی است که عقلا اعتبار می کنند برای اینکه چند تا مالک به اغراضشان برسند و دعوا نکنند. نماء معلوم باشد، سود و زیان معلوم باشد، انتفاعات معلوم باشد، همه چیز معلوم باشد.
شاگرد: در واقع می فرمایید اغراضی که عقلا مدنظرشان قرار گرفته در این سنخ معامله کردن که اسم آن را کلی فی المعین گذاشتند، این است که می خواهند همین عین را خریداری کنند و یک قدرت انتخابی هم داشته باشند و طبقش هم احکامی مترتب بشود.
استاد: و لذا کلی این جا وسیله است، نه یک واقعیت. وقتی می گوییم مبیع من کلی است، ترفندی است برای این که یک عنوان بیاوریم تا احکامی که مطلوب ما در یک حوزه خاصی هست، مترتب شود. آن احکام حکمت دارد.
الان هنوز دست مشتری نداده. می گوید صاعا. این جا می گوییم کلی در معین استقلالی. یعنی فعلا یک چیزی فروخته، از عین هم خریده اما هنوز که ندادند، اگر تلف شد، شریک نیستند. برای این که تبیین کنیم که این در حکم شریک نیست، یک عنصری می آوریم، عنصری معقول، حقوقی، بر آن احکام بار میشود.
این بیان اگر سر برسد یک فضایی میشود که چند روز قبل هم عرض کردم، اساسا ملک یک نوع حق میشود. اصلا خود ملک یک نوع حق میشود. یعنی مالک حقی به عین دارد، نه این که صفتی تکوینی در مالک تولید می شود یا در مملوک تولید میشود. ملک نوعی از سلطه است. حق، سلطه است و ملک هم نوعی از سلطه است. پس چرا به آن حق نمی گوییم؟ الان توضیحش را عرض کردم. با این توضیحی که گفتم الان دیگر این حرف ما خوب جا می گیرد. عدهای می گویند که ملک نوعی از حق است یا حق در بعضی جاها یک نوعی از ملک است. نه، با این بیانی که من عرض کردم ملک،نوعی از حق است. پس چرا این نوع از حق را ملک می گوییم؟ به خاطر این که حق، مفهوم وسیعی است که هر کجا یک سلطه ای برای کسی بر امری باشد – یا اعم از سلطه، حالا فعلا سلطه می گویم چون مأنوس ماست. حقِ وسیع بیش از حتی سلطه است. حالا او فعلا بماند- … حق یک نحو سلطه ای است، اگر ما یک محدوده خاصی از حق ها را با احکام خاصی، بخواهیم رده بندی کنیم، اگر برای یک بافه ای، برای یک دسته ای از سلسلهای از سلطه ها، یک اسم بگذاریم راحت تر نیستیم؟ می گوییم آقا بر فروش سلطه دارد، آقا بر خوردن سلطه دارد، آقا بر تصرف سلطه دارد. حرام است برای دیگری یعنی عدم سلطه است. برای بافه ای از این احکام بگوییم حق است که در دلش 30 تا سلطه است. این سی تا سلطه را با هم میگویند ملک. خب پس ملک، نوعی از حق است. چه نوعی از حق است؟ یک دسته ای، یک بسته ای، یک چیز منظمی از حقوق است. به جای این که 30 تا حق را نام ببریم، اینها را بسته کردیم و به این بسته می گوییم. پس مالک یعنی چه؟ یعنی به این عین، حق دارد. چطور حقی؟ حق بسته ای. اگر دل این ملک را باز کنید، می بینید نسبت به این عین، ذو حق است، ذو حقی که در دلش حقوق است، احکام است.
برو به 0:36:22
خب اگر این طور شد، بنابراین وقتی ما یک عین خارجی داریم، هر معامله ای، هر نظری، هر چیزی، وقتی می گوییم کلی در معین، آن چیزی که اصل کار است، خود کالاست، خود عین است. خب حالا پس چرا می گویید خمس تعلقش به کلی در معین است؟ من این طور جمع می کنم. حالا بعدا هم مستمسک و جواهر را هم نگاه کنید. الان با این بیان من جمع این شد، ما می گوییم حتما متعلق زکات و خمس، عین است. یعنی چه؟ یعنی این عین خارجی یک پنجم آن مالِ فقراست. عینِ زکوی، محل نصاب که شد، مقدار زکاتِ همین عین؛ این کالای خارجی مالِ فقراست. پس چرا می توانی از بیرون بدهی؟ می خواهم جواب آن ها را بدهم. ما که می توانیم از بیرون بدهیم، درست است که این مال آن هاست. اما همیشه این طور نیست که وقتی این عین مال آن هاست، اقتضا بکند که همه بیایند در انتفاع تزاحم بکنند. گاهی به همین عین، ملکِ حقی دارند، اما مصالح عامه ای که شارع در نظر می گیرد، احکامی که می خواهد بار کند، می خواهد دعوا نشود و خود عرف عقلا در عسر قرار نگیرند، می گوید این عین زکوی که الان پیش توست، ولو این الان برای آن هاست اما اجازه می دهم شما بدلش را بدهید. اجازه دادن یعنی چه؟ یعنی ما الان همان حقی را که به عین تعلق گرفته، می توانیم ادا کنیم به نحوی که تزاحم پیش نیاید، عسر پیش نیاید، امثال این ها تجویز می کنیم از غیر بدهد.
شاگرد: اصلش حق است و آن حق از بین نمیرود.
استاد: اصلش حق است اما متعلق به عین است. حالا در خمس هم همین قول را دارد، در حاشیه عروه هم هست. ان شاء الله حالا این را یک فکری بکنید. ببینید پس محور عرض من امروز این شد، که وقتی عین خارجی هست، دست از عین بر نمی داریم. همه کار ما و تاکید ما بر این است که وقتی عین متعلق است، می گویید کلی در معین، همه کاره، محل نزول ملکیت، مبیعیت، همه این ها خود عین است. پس عناوین دیگر برای این است که ما آنچه را که مطابق حکمت و اغراض شارع -آن جایی که حکم شرعی است- و اغراض عقلا – آن جا که احکام عقلائیه است- میباشد را ساماندهی کنیم
شاگرد: وقتی می گوییم کلی در معین، منظورمان این است که بعضی از حقوق را دارد، بعضی از حقوق را ندارد.
استاد: حالا مشاع را من زیاد توضیح ندادم. مشاع حتی در تک تک اجزا هم متصور است. صاحب جواهر می فرمایند متصور نیست. با این بیانی که عرض می کنم کلی در معین مستقل، کلی مشاع و حتی کلی مشاع به معنی سریان. چرا؟ چون ما که نمی خواهیم یک چیز ثبوتی درست کنیم که بگوییم جزء لا یتجزی را چه کارش کنیم؟ ما حتی در جزء لا یتجزی دو تا مالک خیلی قشنگ، فرض می گیریم در جزء لا یتجزی، می گوییم نصفش برای او، نصفش برای او. همه احکام را هم بار میکنیم.
شاگرد: صرفا ابزار هستند.
استاد: ابزار هستند، هیچ مشکلی هم نداریم. لذا ما هر دو نوع اشاعه را داریم. در کجا کارش داریم؟ آن جایی که خود عقلا حتی چه برسد به شارع مقدس، عقلا می فهمند این جا، جای آن اشاعهی سریانی است، نه اشاعه کلی.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
کلید واژه: انواع کلی مشاع، مفهوم ملکیت، اقصر الطرق،تفکیک تکوین و اعتبار
[1] . شاگرد: بحث ما هم کلی در معین بود. یعنی ما اصلا در معینش را حذف نمی کنیم. ما مطمئنا می گوییم کلی در معین، یعنی معینی که مشخص است. این معین، آن حیطه تحققش را کوچکتر کرده و الا تباینی بین کلی …
استاد: الان شما مالک کلی هستید یا مالک جسم فیزیکی، کالای فیزیکی؟ این را جواب بدهید. همین که من جدا کردم بین مبیع کلی، مملوک کلی …
شاگرد: در کلی فی الذمه هم همین طور است. شما مالک کالای فیزیکی هستید.
استاد: اصلا نیست. هنوز نیامده.
شاگرد2: اگر آمد و همه اش سوخت…
استاد : شاید اصلا نیامد.
شاگرد: اگر نیامد که مثل همینی است که سوخت.
استاد: نه.
شاگرد3: در کلی فی المعین اگر نماء داشته باشد، چکارش می کنیم؟ ظاهرا این تلقی غیر از تلقی فقهاست، چون در این موارد که نماء داشته باشد، معمولا میگویند که در کلی فی المعین برای بایع است.
دیدگاهتان را بنویسید