1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٧۴)- بحث امتداد صف جماعت به سوی قبله |...

درس فقه(٧۴)- بحث امتداد صف جماعت به سوی قبله | صف مستطیل

لازمه‌ی تدویر،برداشت تعدد خطوط از کلمه‌ی «بعض» در متن-اصطلاح متاخرین و مراد از این اصطلاح-استقبال؛ عنصر تشکیکی-دقت بیشتر عرف با تدوین ارتکازیات-عرف یعنی مبهم مندمج!-سبک سلوکی آقای بهجت.
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=33482
  • |
  • بازدید :

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

سبک سلوکی آقای بهجت

شاگرد: مطالبی نقل شده که به ظاهر منافات با ضرورت و استاد و ذکر و سلوک دارد به جهت اقتضای مقام تربیت عمومی و بستن راه دروغین بر عامه‌ی مردم است.

استاد: من فقط آن جمله‌ی اخیرش را خبر دارم. آن قسمت اولش را من نمی‌دانم. قسمت اخیرش را که زیاد تکرار می‌کردند خبر دارم  اولش را نمی‌دانم  بله احتمالش هست. معمولا آن‌ها روی آن فقره‌ی دوم مأنوس بودند، فقره‌ی اول هم نمی‌دانستند. تا اندازه‌ای که ما و رفقایی که بودیم صحبت بود نمی‌دانستند.

شاگرد: که یک چنین داستانی هست؟

استاد: خب اگر هست و واقعی است، به نزدیکانشان یا دیگری یا خودش یک شخص موجه صادقی بگوید مثلا حاج آقا با من این طوری رفتار کردند من قبول می‌کنم ولی من تا به حال نشنیدم از کسی که خودش ابراز کند و بگوید یا دیگران بگویند که این طوری است.

شاگرد: که یکی را تربیت کرده باشند ؟

استاد: این متنی را که خواندند برای چه کتابی بود؟

شاگرد: از یک مقالاتی بود.

استاد: نویسنده معلوم نبود؟

شاگرد: آقای وکیلی نامی در مشهد هستند منتها جوان هستند. درباره رابطه‌ی آقای بهجت و آقای قاضی یک مقاله‌ای نوشته بودند که مضمونش این است که ایشان روش آقای قاضی را به آن صورت جلو نبردند ولی این طور هم نبود که اهل سلوک نباشند. اهل سلوک بودند ولی آن طوری هم که بالاخره آقای قاضی قبول داشتند، آن طور هم قبول نداشتند.

استاد: هر دو تا درست است هم در این که حاج آقا دستگاه کارشان این بود؛ اگر در این جهت شکی بود معلوم می‌شد. از اوضاعشان، از رفت و آمدشان، نمازشان، چیزهایی که مثل نقل و نبات ما در جریان  بودیم نه از یک ناحیه، باورتان شود که از نواحی مختلف، کوچه و بازار و درس کرامات از ایشان نقل می‌شد. من خودم یک کسی بودم که پانزده شانزده سالگی قم آمدم، می‌فهمیدم که این نمی‌شود دروغ باشد؛ هرکسی از هر ناحیه‌ای یک چیزی نقل می‌کرد. از عجائب است. خب این برنامه‌ی حاج آقا آن قسمت اول که این طوری بود؛ دومش هم برای ما که در جریان بودیم مشهود می‌شد یعنی معلوم می‌شد که سبک حاج‌اقا آن سبک نیست. این هم معلوم بود. هر دو درست است اما خصوصیاتشان، آن خصوصیاتی که بقیه‌اش را خواندید من نمی‌دانم.

شاگرد: سیر و سلوک ایشان شبیه مرحوم آقای کمپانی بوده است.

استاد: مرحوم کمپانی سبک خاص خودشان را داشتند و یک مکاتباتی هم با میرزا جواد آقا داشتند. این که سبک ایشان بوده یا نه، نمی‌دانم. سبک خاص خودشان را که داشتند.

شاگرد: این مکاتبات برای اواخر عمر ایشان بوده است؟

استاد: کدام مکاتبه؟

شاگرد: همین که به میرزا جواد آقا نوشته بودند.

استاد: متاسفانه من زمانش را ندیده بودم. آقا شیخ محمدحسین وفاتشان هزار و سیصد و شصت بوده، مرحوم آقای میرزا جواد آقا هزار و سیصد و چهل و سه بود؛ حدود شصت سالگی هم وفات کردند. سنی نداشت مرحوم شد. آقا میرزا جواد آقا هشتاد بودند، ایشان شصت بودند. لذا با این فاصله حدود هفده سال قبل از وفاتشان مرحوم آقا میرزا جواد آقا وفات کردند. آقا میرزا جواد آقا مثل آسید احمد آقا شاگرد آخوند ملاحسینقلی بودند. آقای قاضی شاگرد ملا حسینقلی نبودند، شاگرد آقاسید احمد بودند و هم‌چنین آقا سیدمرتضی که ایشان دیگر یک سبک دیگری و شاگردی دیگری داشتند. آن وقت مرحوم اصفهانی ظاهرا شاگردی آقا سید احمد کربلایی نکرده بودند. این طور برمی‌آید و در افواه هم نیست ولی مکاتبات با معاصر آقا سیداحمد که مرحوم آقا میرزا جواد آقا بودند داشتند. آقا سیداحمد حدود هزار و سیصد و سی به نظرم وفات کردند. یعنی حدود سیزده سال قبل از آقا میرزا جواد آقا. سنشان بزرگتر بوده است.

شاگرد: پس آن نامه هم قبل از … قبلش آقا میرزا جواد آقا یک صحبت‌هایی با ایشان کرده بودند …

استاد: ولی من بیشتر از آن نامه و این‌ها خبری ندارم که سابقه‌ی آن نامه چه بوده؟ چه شده که … آقا شیخ محمدحسین اعجوبه‌ای بودند خدا رحمتشان کند. حاج آقا می‌فرمودند که استاد ما آن اتاقی که خانواده‌شان بودند چندین زن و بچه در یک اتاق بودند. آن میز مختصری که میز کاری استاد ما بود، کنار همین خانه، کنار اتاق زن و بچه بود. خیلی است! این که اتاق مطالعه جدا کسی نداشته باشد، میز کاریش کنار همین بچه‌ها بوده است. خیلی عجیب است. خدا رحمتشان کند. فوق‌العادگی می‌خواهد که در این شرایط این طور این کتب دقیق علمی با این خصوصیات …

شاگرد: از جهت زهدشان این طور بودند؟

استاد: نه ظاهراً! خانه‌ای که داشتند این اواخر این طوری بوده است.

شاگرد: سیدِ بهاری نداریم؟

استاد:شیخ محمد بهاری هست که با آسید احمد معاصر بودند. آقا شیخ محمد شاگرد آخوند ملاحسینقلی بودند، آقا سید احمد هم … این هم من از زمان عرض می‌کنم و الا یک کتاب پیششان خواندند یا نه  آن زمان را نمی‌دانم. از حیث طبقات نسبت به استادشان …

کرامات-آقای بهجت-کمپانی-سید احمد کربلایی-بهاری-میرزاجوادآقا تبریزی – ملاحسینقلی-مکاتبات.

 

برو به 0:08:48

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

 

بحث امتداد صف جماعت به سوی قبله | صف مستطیل

لازمه‌ی تدویر،برداشت تعدد خطوط از کلمه‌ی «بعض» در متن

مع إمكان الالتزام باتّصال بعض الخطوط إلى الكعبة أو المسجد، الغير المعلوم عدم‌  محاذاته في جهة المصلّي للكعبة بسبب ما ذكرنا سابقاً؛ كما نقل عن بعض المتأخّرين من أنّ تدوير رأس المستقبل يجوّز الاستقبال بين المشرقين، أعني نصف الدائرة.[1]

عبارت دیروز کلمه‌ی «بعض» را دارد، در این کلمه‌ی «بعض» یک مقداری باید تأمل شود. آخر این سطر صفحه‌ی صد و هشتاد فرمودند که «مع إمكان الالتزام باتّصال بعض الخطوط إلى الكعبة أو المسجد، الغير المعلوم عدم‌ محاذاته في جهة المصلّي للكعبة بسبب ما ذكرنا سابقاً؛ كما نقل عن بعض المتأخّرين من أنّ تدوير رأس المستقبل يجوّز الاستقبال بين المشرقين، أعني نصف الدائرة.» این عبارت باز فی‌الجمله یک بازگشتی است به مطلبی که صفحه‌ی‌ صد و هفتاد و شش فرمودند. تدویر رأس را باز هم گفتند؟ یا فقط همان جا بود؟ جای دیگری نداشتیم. صفحه‌ی صد و هفتاد و شش تدویر را داشتیم. جای دیگری هم اشاره به آن را داشتیم؟ یک چیزی دارد در ذهن من خلجانی دارد که دفعه‌ی سوم است دارند اشاره می‌کنند.

شاگرد: دفعه‌ی دوم است.

استاد: دوم است؟! بسیار خوب!

دفعه قبلش همان صفحه‌ی صد و هفتاد و شش این بود: «فلمكان ما في الرأس من التدوير الذي بسببه يستقبل بين نصفي الدائرة بخروج خطّ ممّا بين الأُذنين إلى الكعبة.»[2] درست صد و هشتاد درجه از این گوش به آن گوش. آن جا تصریح بود که نصف دایره و ما بین الاذنین مناسب همین مطلبی که … فقط آن جا صریحاً فرمودند: عمدش مقصودمان نیست، مقصودمان درجه‌ای از استقبال است که می‌تواند مصحح نماز غیر عامد باشد. این را آن جا فرمودند. حالا امروز یک عبارتی دارند کلمه‌ی «بعض» در آن حسابی دارد و باید فکرش کنیم که این کلمه‌ی «بعض» را چطور باید معنا کنیم؟! «مع إمكان الالتزام باتّصال بعض الخطوط» التزام در صف مستطیل؟ یا التزام ولو در مصلیِ واقعی است؟ ظاهر عبارت ایشان و بحثشان راجع به صف مستطیل بود.

شاگرد: ولی بیانشان عام است.ِ

استاد: بله بیانشان عام است یعنی طوری است که برای تمام مصلین تنهایی هم نماز بخوانند این را برای آن بیان می‌کند. خب کلمه‌ی بعض یعنی یک؟ یا بعض یعنی چند تا؟ «مع إمكان الالتزام باتّصال بعض الخطوط» بعض یعنی واحد من هذه الخطوط الکثیرة؟

شاگرد: ولو یک خط باشد.

استاد: نه ولو یک خط، حتما یک خط. بعض یعنی حتما یک خط؟ یا چند تا خط؟ یا لااقل یک خط به اندازه‌ی پهنای کعبه. «بعض الخطوط إلى الكعبة»

شاگرد: یکی محقق بعض هست.

استاد: لااقل یکی که معلوم است. من می‌خواهم بگویم: فقط یکی آیا مقصود است یا نه؟ بعض الخطوط در مستقبل از راه دور یعنی یک خط به کعبه می‌رسد؟ یا چند تا خط می‌رسد؟

شاگرد: این که می‌رسد یا نمی‌رسد یک بحث است ولی این که چه چیزی در آن لازم نیست، التزام به چه چیزی؟

استاد: التزام به بعض خطوط از یک نفر یا بعضی از صف جماعت مستطیل؟ التزامِ اتصال بعض الخطوط یعنی بعض الخطوط من المصلین فی الداخل الصف المستطیل؟ یا باتصال بعض الخطوط مما یخرج المصلی الواحد؟

شاگرد: مصلیِ واحد؟

استاد: پس با صف مستطیل دیگر کار نداریم؟

شاگرد: وقتی برای واحد چیز شد، برای صف هم درست می‌شود.

استاد: علی ای حال ما معلوم کنیم اگر مقصود، بعضی خطوط مصلین باشد یعنی اگر پنج تا خط فرض گرفتیم و بعض الخطوط پنج تاست که به کعبه می‌رسد برای پنج نفر است اما اگر یک نفر است آن یک نفر پنج تا خط از او به کعبه می‌رسد؟ یا کمتر و بیشتر؟ الان کدامشان منظور حرف ایشان است؟ کدام را محور قرار بدهیم؟ شما می‌فرمایید شاهد برای فرمایش شما در عبارت ایشان چیست؟ شاهد آن چیزی است که تدویر رأس را مطرح کرده است. اگر مقصودشان این بود که در صف جماعت از چند تا مصلی خط برود برسد ما که دیگر کاری به تدویر نداشتیم. از هر کدام یک خط می‌رفت، بعض الخطوط یعنی بعض الخطوط الخارجة من بعض المصلین تک تک هر کدام یک خط. دیگر تدویر نیاز نیست. از این که به دنبالش مساله‌ی تدویر رأس را مطرح می‌کنند کشف می‌کنیم که از ابتدا هم می‌خواهند بعض‌الخطوط را نسبت به یک مصلی بگیرند. یک مصلی بعض‌الخطوطش می‌رود به کعبه می‌رسد. خب این بعض‌الخطوط یکی است؟ از هر مصلی یکی خط برود یا چند تا خط؟ و اگر هم چند تا خط می‌رود خطوط موازی به معنای این که چون کعبه وسیع است چند تا خط از بدن او به کعبه می‌رسد؟ یا حساب همان «ازداد جهة» است؟ این‌ها قرائن خوبی در کلام است. با آن بحث‌هایی که قبلا شده می‌خواهم این احتمال را ابداع کنم که این عبارت الان ایشان این کلمه‌ی بعض همان دسته‌ خطوطی است که ما بحثش کردیم؛ این عبارت آن را می‌خواهد بگوید. چرا؟ چون تدویر رأس را مطرح می‌کنند. تدویر رأس برای یک نفر است. تدویر هم خطوط به صورت زاویه‌دار و مورب جلو می‌رود. خطوط موازی که جلو نمی‌رود و الا نیازی به تدویر نیست و می‌گفتیم یک خط سطحی جلوی پیشانی‌اش بکشید مثلا با فاصله‌ی ده سانت خطوط جلو برود؛ کاری به تدویر نداشتیم. تدویر وقتی است که می‌خواهیم «اتسع جهة المحاذاة» را معنا کنیم. تدویر وقتی است که می‌خواهیم بگوییم این خطوطی که از پیشانی مدور انسان جلو می‌رود این طوری دارد جهت را وسعت می‌دهد. خطی که این جا می‌رود دارد این طرف می‌رود. خط جبین این طرف دارد آن طرف می‌رود. پس زاویه دارد و مرتب هر چه جلو می‌رود دارد وسعت پیدا می‌کند در آن محدوده‌ای که مواجهه‌ی او را سامان می‌دهد. اگر مقصود این باشد پس بعض نمی‌تواند یک تک خطی باشد. چرا؟ به خاطر این که اگر تک خطی باشد باز تدویر بی‌فایده می‌شود.

شاگرد: اگر یک خط برسد کفایت می‌کند.

استاد: اگر یک خط برسد، درست است که در این دایره یک خط برسد اما ببینید: «الغیر المعلوم عدم محاذاته فی جهة المصلّی» قید می‌کنند که عدم محاذاتش در جهت مصلی یعنی محاذی جهت او نباشد، باید حتما عدم محاذاتش معلوم نباشد. عدم محاذاتِ آن بعض؟ عدم محاذات چه؟ عدم محاذاته!

شاگرد: مصلی!

برو به 0:17:13

 

اصطلاح متاخرین و مراد از این اصطلاح

استاد: نه! مصلی که دارد. مصلی بعدش دارد. این بعض الان چطور باید عبارت را معنا کنیم؟ الغیر المعلوم احد محاذاته. این عبارت ایشان همانی است که اگر یادتان باشد الان هم متاخرین می‌فرمایند، متاخرین جاهای مختلف کلمه‌اش را به کار می‌برند. قبلا هم عرض کرده بودم بعضی جاها مثلا متاخرین را به اصطلاحی به کار می‌برند که از شیخ الطائفة؛ شیخ طوسی شروع می‌شود.  المتاخرین که می‌گویند یعنی از شیخ شروع کنید به عقب بیایید. از سید جزء متقدمین می‌شوند. این یک اصطلاح است. اصطلاح رایج این است که شیخ هم جزء متقدمین باشند، از فاضلین، محقق اول و علامه‌ی حلی از این دو تا متأخرین شروع می‌شوند ولذا از این دو تا بزرگوار که متأخرین هستند تا زمان مقدس اردبیلی می‌آید. از مقدس اردبیلی به بعد متأخری‌المتأخرین می‌گویند. متأخری‌المتأخرین این‌ها هستند و بعد از این فاصله‌اند.

یک طور دیگر متأخرین به کار می‌برند که مقصود همین صد سال اخیر است؛ از صاحب جواهر به این طرف اساتید صاحب جواهر و شیخ و این‌ها را متاخرین می‌گویند که یعنی «قارب عصر المصنفین» در این زمان. منظور از بعض المتأخرین کدام منظور است؟ اگر متأخرین مرحوم نائینی منظورشان باشد خب منظورشان از متأخرین یعنی من قارب عصرنا نه آن متاخرین اصطلاحی در کتاب فقه. اگر بعض‌المتاخرین، متاخرینِ آن اصطلاحات قبلی باشد مثلا اگر مقصود مقدس اردبیلی باشد، مقدس اردبیلی متأخری المتاخرین است ولی خب مانعی ندارد در یک معنای اطلاق توسعه‌داری، متاخرین بگوییم. متاخرین تا زمان مفتین بعدی، صاحب‌قوانین و شیخ و اساتیدشان متاخرین باشند ولو حاج آقا حسین خونساری باشند، آقا جمال باشند، صاحب ذخیره باشند، حتی کشف اللثام مانعی ندارد که به کاشف اللثام متاخرین بگویند یا شیخ جعفر. حالا آن تعبیرات کمتر هست. این بعض المتاخرین که ایشان فرمودند فعلا در ذهن من، بیش از این اطلاعی ندارم. یا مقصودشان مرحوم محقق اردبیلی در مجمع‌الفائده است یا مقصودشان مرحوم نائینی است ولی از هر دو جهتش هم عبارت ایشان با این دو بزرگوار سازگاری ندارد. چرا؟ به خاطر این که اگر مقصود مقدس اردبیلی‌اند، مقدس اردبیلی تا آن جایی که من مجمع را نگاه کردم تدویر رأس را مطرح نمی‌کنند ولی ما بین المشرق و المغرب را مطرح می‌کنند. مرحوم نائینی اگر منظور هستند، مرحوم نائینی تدویر رأس را مطرح می‌کنند، بین المشرق و المغرب را مطرح نمی‌کنند.

شاگرد: جمع کردند.

استاد: بله! این طوری است که باید کسی باشد که تدویر رأس از مشایخ حاج آقا بودند و حالا باید این را ببینیم. فعلا با اطلاعات ما با ظاهر عبارت کفاف نمی‌دهد.

شاگرد: اگر «عدم محاذاته فی جهة»  معلوم شود کمکمان نمی‌کند…؟

استاد: داشتم همین را می‌گفتم که آن عبارت ناظر به عبارات متأخرین مثل شهید ثانی، جامع المقاصد و محقق ثانی است که اگر یادتان باشد آن‌ها جهت را به معنای احتمالات مطرح کردند. گفتند: یک محدوده‌ای که احتمال وقوع کعبه در هر نقطه‌ای از او هست و علم داریم به عدم خروج کعبه از آن، یک محدوده‌ای است علم داریم به عدم خروج الکعبة منها و هر خطی هم که می‌رود احتمال وصول را دارد.

شاگرد: همان چیزی که فرمودند: «فلا وجه …»

استاد: امروز هم الان دوباره می‌گویند.

شاگرد: ایشان هم این جا به آن اشاره می‌کنند. بحث سر این است که ظاهراً این عدم محاذات را باید ببینیم منظور چیست؟ «الغیر المعلوم عدم محاذاته فی جهة المصلی للکعبة». «فی جهة المصلی للکعبة» این را اگر بگوییم شاید آن طرف …

استاد: با عبارتی که می‌آورند این عبارت یک تعریضی به رد صاحب‌جواهر است. صاحب جواهر فرمودند جهت کافی است ولو علم داشته باشیم که خطوط برخورد نمی‌کند. سه چهار بار تصریح کردند. لذاست الان دوباره هم می‌فرمایند: «و أمّا الاكتفاء بصدق الاستقبال للبعيد» یعنی به صرف جهت «بلا اتّصال للخطوط و لو احتمالًا،» یعنی احتمال صفر است، قاطع به این هستیم که خطوط نمی‌رسد اما جهت کافی باشد. می‌فرمایند: «فكما ترى فإنّه يوجب الجمع بين الاستقبال و نقيضه في صلاة واحدة.» علم داریم خط نمی‌رسد، علم داریم جهت هست. این نمی‌شود که هم استقبال هست، هم استقبال نیست.

شاگرد: این «و لو احتمالا» قید کجا شد؟

استاد: این همین توضیح عبارت عدم محاذاتی است.

شاگرد: این قید احتمالا، قید آن استقبال است یا قید عدم اتصال است.

استاد: غیر المعلوم عدم اتصاله، نه معلوم عدم اتصاله. بله قید غیر المعلوم عدم اتصاله است. عدم اتصال خط معلوم نباشد. یعنی پس احتمال می‌دهیم که متصل باشد نه این که علم داریم عدم اتصال است. عبارت دو تا «غیر» دارد، یکی عدم و یکی غیر دارد. باید دقت کنیم. نفی در نفی‌اش هم ملاحظه کنید. «غیر المعلوم عدم اتصاله» یعنی علم به عدم اتصال نداریم که صاحب جواهر فرمودند ولو معلوم باشد عدم اتصاله کافی است.

استقبال؛ عنصر تشکیکی

حالا الان ایشان که روی حساب احتمالات می‌فرمایند این بعض یک خط منظورشان است یا نه؟ همین سوالی است که می‌خواهم مطرح کنم. برخورد ما با استقبال، گاهی است درست برخورد دو ارزشی است. مصلی یا مستقبل هست یا نیست، تمام! صفر و یک، درست و غلط، بود و نبود؛ مصلی یا مستقبل الی الکعبة هست یا مستقبل نیست. خب می‌گوییم یک انگشت می‌تواند عمدا منحرف شود و می‌گوییم معفوّ است. کلمه‌ی معفوّ را ببینید. معفوّ یعنی چه؟ یعنی استقبال نیست ولی می‌بخشم. این یک نوع ادبیات است؛ ادبیات دو ارزشی است. معامله با استقبال مصلی به عنوان یک عنصر منطق ارسطویی است که یا هست یا نیست. اگر هم یک کمی این طرف و آن طرف شد معفوّ است. خب آخر چطور معفوّ است؟ می‎تواند رو به قبله باستد، می‌گوید یک ذره بگردد معفوّ است. این چه عفوی است؟ و حال آن که دیگر استقبال نیست. از این جا کشف می‌کنیم شاید واقعیت را می‌خواهند توضیح بدهند اساساً استقبال از مستقبلین شدت و ضعف دارد و مقول به تشکیک است. یک کسی است خیلی خیلی خیلی خوب مستقبل است و یک کسی است نود درصد مستقبل است، یک کسی است هفتاد درصد مستقبل است تا جایی می‌رسیم که یک کسی بیست درصد مستقبل است و جاهل و معذور را با همان بیست درصد نمازش را درست می‌کنیم.

 

برو به 0:25:24

شاگرد: ولی مستقبل است.

استاد: بله. بیست درصد مستقبل است. ما الان زبان داریم، این درصد که همیشه به این صورت نبوده همه بدانند و همه به کار ببرند. الان زمان ما بچه‌های کوچک‌ هم با درصد آشنایند. تا درصد می‌گویم می‌فهمند چه می‌خواهم بگویم. در بیان این مطلب زبان گرفتیم. روی این حساب می‌گوییم استقبال یک عنصر تشکیکی است، یک عنصر منطق فازی است نه ارسطویی که یا هستی و اگر نیستی، نیستی. نه مقول به تشکیک است. شما یک جایی هستی صد در صد مستقبل هستید، یک جاهایی است که نود درصد مستقبل‌اید. خب اگر این را بپذیریم که استقبال خود عنصرش، عنصر مقول به تشکیک است، می‌شود بگویند: هشتاد درصد مستقبل‌اید نه این که وقتی هشتاد درصد نبودید دیگر هیچ صفر اصلا مستقبل نیستید. و لذا اگر برگردید می‌گوییم اگر اختیاراً یک انگشت منحرف می‌شوید یعنی چه؟ یعنی نه این که معفوّ است یعنی چون مقول به تشکیک است استقبال نود و پنج درصد با صد در صد یکی است. استقبال است نه این که عدم الاستقبال است. استقبال هست، حد نصابش یک محدوده‌ای دارد.

شاگرد: فرقی نکرد که حالا یا تشکیکی باشد یا نباشد بالاخره عمدی دارد نسبتش را کم می‌کند. هشتاد درصد مستقبل است و دارد کمک می‌کند.

استاد: ولی نه این که بگوییم مستقبل نیست.

شاگرد: می‌خواهیم بگوییم تشکیکی اگر باشد بالاخره یک درصدی رو به قبله است، نمی‌تواند عمداً این درصد را کم کند؟

استاد: تا حدی که حد نصاب استقبال باقی باشد بله.

شاگرد: بالاخره هر چه درصد بیشتر باشد که بهتر است.

استاد: بهتر است!

شاگرد2: حد برای تعین است. آن عبارتی که مرحوم محقق در جواب خواجه نصیر دارند این است که «من القبلة إلی القبلة». آن هم همین مطلب است درست است؟ «من القبلة الی القبلة» یعنی محاذات بیشتر می‌شود و الا اصل محاذات و استقبال که …

استاد: ما رساله‌ی محقق را این دو سه روز فی‌الجمله بحثش کردیم که در مجلس درس جواب دادند. خدا رحمت کند مرحوم آقای کازرونی از علمای بزرگ یزد بودند با یک ملاحت تامِّ خودشان این را بیان می‌کردند که محقق گفت «من القبلة إلی القبلة» یادم است دستشان را این طوری می‌کردند می‌گفتند این قبله یک سعه‌ای دارد، در این سعه مجاز است که «من القبلة إلی القبلة». البته دنبالش دارد که خواجه خیلی پسندشان نشد لذا در المهذب البارئ ابن فهد نامه دیگری محقق اول نوشتند و برای خواجه فرستادند که آن وقت «ارتضاه خواجه نصیر». خواجه نصیر گفتند این خوب است.

شاگرد: عرض بنده این است که اگر قرار باشد درصد تعیین کنیم حداقلش چقدر می‌شود؟ باید یک حداقلی تشخیص بدهیم که بگوییم هر چقدر تا آن مسمای استقبال صدق کرد این جا مفهوم داریم در حالی که ظاهراً فقها این را نمی‌گویند.

استاد: اگر این بحث تشکیک جا بیفتد معلوم می‌شود حتی یک انگشت هم متفرع بر آن خط واحد بوده است که می‌گفتند معفوّ است چون دیگر ممکن نیست اما اگر این مقوله به تشکیک روشن بشود تا آن جایی که عرف غلبه‌ی سلب را به آن نمی‌دهد می‌گوید مستقبل است و نمی‌گوید که شکست.

شاگرد: می‌گوید پنجاه درصد.

استاد: پنجاه درصد که درست نصف شدن است؛ آن باز حساب دیگری است به خصوص آن بحث‌هایی داشتیم که استقبال عرفی انسانی در محدوده‌ی سی و پنج درجه این طرف، سی و پنج درجه آن طرف آن هفتاد درصد جلوی رویش است یعنی اگر در بین العینینش یک خط برود این کانون مواجهه می‌شود. از دو طرف نه نود درجه، دو تا چهل و پنج درجه نیست، من روز اول چهل و پنج درجه گفتم، الانش هم نصف نصف است یعنی یسار جلوی رو، نصفِ بین یمین و یسار؛ نصف بالاترین چیزی است که پیش می‌آید اما خدای متعال ما را بر این نصف آفریده یا نه بر کمتر از نصف آفریده است؟ کدامیک از آقایان فرمودند نمی‌دانم. من می‌خواهم مراجعه هم بکنم یادم رفته است؛ یک وقتی دیده بودم آن‌هایی که از حیث مواجهه‌ی علوم انسانی کار کردند می‌گویند آن کانون مواجهه‌ی انسان از حیث بیناییِ نه مفید، بینایی یک تعبیری داشتند که الان یادم نیست؛ کانونی بود؟! هر چه بود می‌بینید چهل و پنج درجه کمتر بود، باید هفتاد درجه می‌بود و هفتاد درجه را روبروی واقع … اگر این واقعا تکوینش معلوم شد ما می‌دانیم در این محدوده شما مجاز هستید، هم مقول به تشکیک است، هم محدوده‌ای است که خدای متعال برای مجموع چیزهایی که در بدن شما و روح شما و ارتباط روح و بدن و ارتباطش با سایر اشیا تکویناً آفریده خود فطرت عرف مواجهه را می‌بیند. پس عمداً می‌توانید این اندازه چه کار کنید؟ … چرا؟ چون استقبال تا حد نصاب خودش مقول به تشکیک است؛ حد نصابش چقدر است؟ سی و پنج درجه است. یعنی این سی و پنج درجه نصاب تکوینی است که خدا بشر را این طور آفریده است البته علی المبنا؛ حالا بیشتر برویم تحقیق کنیم تا معلوم شود.

شاگرد: این جا  اگر صلاح می‌دانید بفرمایید. ما هر چه این طرف توسعه قائل بشویم در مساله‌ی تخلی هم این بحث مطرح است که در واقع از آن جهت عدمش که بودنش مخل است و مضر. آن طرف چه کار کنیم؟ دوباره همین طور توسعه قائل می‌شویم؟

استاد: نه! تفاوت می‌کند.

شاگرد: قصد یک مدخلیتی دارد؟ یا نه؟ مثلا فرض کنید گاهی وقت‌هاست که واقعا رو به یک چیزی می‌کنند، قصد هم همین است که توجه به او بکنند رو به او بکنند. یک موقع است همین طوری از مقابلم رد می‌شود.

استاد: در استقبال و استدبار شرایط تخلی هم آن حد نصابش را قائل هستیم، بیشترش که معذور باشد اشکال ندارد. یعنی شما در آن محدوده‌ای که جاهل نمازش را با انحراف از قبله تصحیح می‌کنید که عمداً تصحیح نمی‌کنید، برای تخلی عمدش را اجازه می‌دهید. یعنی آن محدوده‌ای که اختیاراً مصلی باید رو به قبله باشد، …

شاگرد: یعنی مثلا اگر بیست درجه این طرف، بیست درجه آن طرف، در این محدوده بیست درجه تا بیست درجه نباید باشد.

استاد: چرا؟ چون می‌گویید اختیاراً نمی‌ توانید از این منحرف بشود اما اگر گفتید چون جاهل است تا هفتاد درجه انحراف و تا هشتاد درجه هم نمازش صحیح است. خب برای او درجه‌ای از استقبال صدق کرده اما آن درجه کافی نیست برای این که حرمت برای تخلی بیاورد.

شاگرد: پس قائل به این می‌شود.

دقت بیشتر عرف با تدوین ارتکازیات

استاد: این اندازه‌اش که بله؛ این اصلا عرفی است، این را نمی‌شود کاری کرد که بگوییم در استقبال و استدبار تخلی خط میزان است. نه! آن جا هم عرف است اما عرفی که آن حداقل میزانِ مواجهه حد کانون مواجهه …

شاگرد2: مساله تشکیکی بودنِ استقبال، با بحث عرفی بودن نسبت ندارد؟

استاد: چرا!

شاگرد2: از اول ما مثل همه‌ی موضوعات فقهی و غالب موضوعات فقهی قرار شده که این استقبال یعنی هر چه عرف بگوید و نیازی به این همه مباحث که بخشی هم هفته پیش داشتیم اصلا لزومی نداشت. یعنی می‌گفتیم: «یجب علی المصلی استقبال القبلة». یجب علی المصلی که صاف بایستد، خم نباشد، کمرش مثلا خم نباشد مثل بقیه‌ی واجباتی که در نماز است. خب می‌گفتیم یعنی چه؟ آن جا که متر نمی‌گذاشتیم سه سانت پایین و سه سانت بالا بایست. عرف می‌گوید: این راست ایستاده و قائم است. در بحث رکوع همین بحث را داریم که چقدر رکوع باشد؟ عرف تعیین می‌کند ولی بالاخره یک حدی را تعیین می‌کند ولی بالاخره عرف باید بگوید. این جا هم استقبال همین است، استقبال بنا شد بگوییم استقبال یعنی رو به قبله باشد. یعنی چه؟ هر چه عرف بگوید رو به قبله است حالا اگر این جا … از یکی از بزرگان هم نقل کردید که اگر بر فرض خط … چون اصلا این جا مدار، مدار یک خط و چند خط و دایره بودن جمجمه نیست لذا اگر شما یقیناً یک نقطه وسط پیشانی یک خط بفرستید یقین دارید به کعبه نمی‌خورد؛ اشکالی ندارد. استقبال عرفی هست، استقبال عرفی هم کفایت می‌کند. این به نظر من آخر بحث تشکیک و این‌هاست، برگشتش به همان مساله‌ای است که همان اول امر به ذهنشان می‌رسد که استقبال عرفی است و این مباحث دقّی که علماء مطرح کردند ربطی به قصه ندارد و یک مقداری ورود مباحث هندسی است که در حوزه‌ها متداول بوده است.

استاد: شاید تازگی دیدم؛ در مجمع‌الفائده مرحوم اردبیلی می‌فرمایند که حتی در یک صف جماعت که عده‌ای کنار هم ایستادند و ما صف مستقیم می‌بینیم اگر دقت کنید خیلی‌های این‌ها با زاویه‌های حسابی نسبت به همدیگر یکی کج‌تر ایستاده و یکی راست‌تر ایستاده است ولذا معلوم می‌شود که آن دقت نیست و الا استحباب نبود و شارع می‌گفت که حتما وجوباً ملاحظه کنید؛ ایشان از این‌ها شاهد آوردند برای این که امر استقبال عرفی است و تا آن جایی که عرف می‌بیند خب این مانعی ندارد اما صحبت سر این است که مواردی پیش می‌آید الان اختیاراً نسبت به اقتداء یا غیرش، اقتداء هم اگر عذراً منحرف باشد شما اجازه اقتداء ندارید اما اگر اختیاراً معفوّ باشد شما اجازه اقتداء دارید. امام شما یک کمی منحرف ایستاده شما قبله را پیدا کردید آیا آن حدی که معفوّ است جایز است الان می‌توانید پشت سر او اقتدا کنید یا نه؟

شاگرد: حد معفوّش معلوم است؛ می‌گوید آیا این آقا عرفاً رو به قبله ایستاده یا نه؟

استاد: حالا خود عرف متحیر شد.

شاگرد: این جا احتیاط می‌کنیم.

استاد: احتیاط بکند اگر مواردی است که این سعه و تحیرِ این که عرف چه می‌گوید جلو می‌آید، پس اصلا با این دقتی که محقق اردبیلی کردند هیچ جا اقتداء نکنید یا بروید خودتان یک آهن‌کشی با امام کنید …

شاگرد: نه دیگر؛ این جا که راحت است. ممکن است در هزار سال، دو مرتبه سه مرتبه باشد که عرف نگاه کند بگوید نه و الا معلوم است رو به قبله ایستادن … بعد نکته‌ی مهمتر این است که هر مسأله‌ی عرفی که در فقه ما می‌گوییم مساله عرفی است، هر کدام آن‌ها چون از حیث تحلیلی می‌شود فلسفی به آن نگاه کرد، می‌شود ذهن عرف را باز کرد اما حرف من این بود که ما اصلا در علم فقه دنبال این مبنا نیستیم. این چیزی که حالا ذهن عرف چیست؟ فلسفه‌ی ذهنشان را بیاییم بررسی کنیم و تحلیل کنیم، این‌ها یک موضوعاتی است بله  در فلسفه‌ی تحلیلی می‌آیند بحث می‌کنند، خب بکنند که حالا در جای خودش فایده دارد یا ندارد؛ ما در فقه دنبال این نیستیم و الا هر کدام از موضوعاتی که از اول فقه تا آخر فقه صحبت بشود که عرفی است، همه‌ی این‌ها می‌شود که بحث‌های تحلیلی کرد و برای هر کدامش ماه‌ها بحث کرد، بحث‌های فلسفی کرد که این چیست؟ بالاخره عرف چه چیزی را رکوع می‌گوید؟ اگر انگشت اول مثلا به زانوی پا برسد عرف این را می‌گوید؟ نمی‌گوید؟ می‌شود کارهای آمارگیری کرد. این‌ها یک بحث است که جای بحث هم دارد و می‌شود در یک علمی بیایند بحث کنند ولی ما در فقه، آن نکته‌ای که چند وقت پیش هم گفتم، این است که سیره‌ی علمای ما در جای جای فقه هر جا به بحث عرف می‌رسند دیگر تحلیل نمی‌کنند؛ می‌گویند: «العرف ببابک» خودت برو نگاه کن این جا دیگر موضوعش است؛ اگر هم نشد که اصول ما مشخص است، احتیاط کن، برائت جاری کن، استصحاب کن حالا هر اصلی که جاری می‌شود. یک دفعه بحث قبله که می‌رسد ممکن است یک سری مباحث هندسی در حوزه‌ها خوانده می‌شده این مباحث در بحث قبله ورود پیدا کرده که این چطوری است؟ و بالاخره ستاره‌ی جدی خوانده شده، این‌ها طبق قاعده‌ی بحث‌های فقهی و روش فقهی مباحث باید این طوری می‌گفتند: «یجب علی المصلی الاستقبال و الاستقبال أمرٌ عرفی» تمام شد! برویم مسأله‌ی بعدی!

شاگرد2: در تایید فرمایش شما، الان فرمودید عرف متحیر می‌شود مثلا عرف سلام به امام رضا می‌دهند اما ما تا به حال هیچ جا ندیدیم می‌خواهند سلام به امام رضا بدهند متحیر شوند که کدام طرفی سلام دهند. یک طرف می‌ایستند می‌گویند این رو به خراسان است، این که حالا از پیشانی من این خط مستقیم می‌رود می‌خورد حالا به ضریح بخورد یا نخورد، ندیدیم در سلام دادن به امام رضا عرف متحیر شود؛ همه هم یک نظم واحدی دارند، این طوری نیست که یک نفر سمت شمال بایستد و یک نفر سمت جنوب بایستد. یک نظم عرفی در سلام دادن به امام رضا دارند.

استاد: به همان عادتی که دارد. یعنی مثلا اگر این جا در قم یک جایی می‌ایستاده زاویه‌ای را با قبله تعیین می‌کرده اگر مثلا زاهدان هم همین کار را می‌کند.

 

برو به 0:40:12

شاگرد: عرف در این استقبال متحیر نمی‌شود.

استاد: چون می‌داند که تکلیف ندارد و فقط می‌خواهد یک عرض ارادت کند ولی اگر تکلیف داشت رو به امام رضا کند همین طور برخورد می‌کند؟!

شاگرد: چون یک حکم شرعی روی آن آمده یواش یواش در قرون گذشته حساس کرده است والا اصلش …

استاد: می‌فرماید: «حیث خرجت فولّ وجهک شطر المسجد الحرام»!

شاگرد: مثل مباحث نیت! رفت، رفت، رفت یک مرتبه همه‌اش برگشت.

استاد: مباحث نیت هم اتفاقا در همین مسیر است. این چیزی که شما گفتید به سهم خودم به ذهنیت خاص خودم بینی و بین الله می‌توانم قسم بخورم حالا شما بعداً بروید مواردش را بررسی کنید؛ هر کجا بشر یک ارتکازیاتی را مدون کرده و برای آن حرف زده محال است آن جا می‌رسند، عرف بگویند؛ همانی را که زبان گرفتند می‌گویند. کجا ارجاع می‌دهند «العرف ببابک»؟ برای جایی است که از مبادی است و ذهن عرف خودش با فطرتش یک چیزهایی را می‌فهمد و مبادی بشر زبان نگرفته؛ مثل درصد که عرض کردم. الان گفتم استقبال مسأله‌ی تشکیکی است، با درصد می‌گویم ذهن همه معیت می‌کند اما اگر فقط صفر و یک بود و کلمه‌ی درصد درنیامده بود می‌گفتیم یعنی چه؟! یا مستقبل است یا نیست! یا هست یا نیست!

شاگرد: مسأله‌ی تشکیک مهم‌تر است.

استاد: مسأله‌ی تشکیک مهم است اما چه زمانی زبان گرفتید و می‌گویید: تشکیک … آن وقتی که ابزار ریاضی‌اش در دست همه است و بچه‌ها از مدرسه … همانی را که شما می‌گویید رسم علمایی بوده چون مبادی‌اش در آن مدون نشده بود لذا خودتان همان مقصود خودتان را نقض کردید فرمودید چون هندسه در حوزه بوده و علما می‌خواندند آوردند. خب بله دیگر؛ چون بخشی از این مطالب توسط تدوین هندسه مدون شده بوده  زبان داشتند، وقتی زبان داشتند چرا سراغ عرفی بروند که همین کار را می‌کند. جالب‌تر این است که اگر شما آن مبادی ذهن عرف را مدون کنید بعداً خود ذهن عرف را مدیریت می‌کنید همراه شما می‌شود. این که راست می‌گویید ما ناخودآگاه در فطرت خدادادی ما این‌ها دارد می‌شود. این جالب است. پس اصلا ارجاع به عرف برای زمانی است که ما دستمان کوتاه است و لذا هم دیدید فوری می‌گویید وقتی خود عرف متحیر شد احتیاط می‌کنیم؛ برخی جاهاست احتیاط محال است؛ دوران بین محذورین است؛ چه احتیاطی می‌کنند؟! نیاز داریم به این که مبادی ذهن عرف روشن شود. تا می‌گوییم متحیر هستیم می‌گویند احتیاط می‌کنیم؛ خب نمی‌شود. یعنی این طور نیست که ما مدام بگوییم عرف و عرف و عرف، تمام و دیگر واهمه داشته باشیم. هر کجا مبادی بحث مدون شده، زبان گرفتند و علما آن را بلدند محال است بگویند: العرف ببابک. من این محال را می‌گویم برای این که ذهن شریف شما را تحریک کنم.

شاگرد: مثل عقل است. عقل هم که عندنا، می‌فرمایند:عرف هم که نحن هستیم پس  دیگر نیازی به اصول و هیچ چیزی نیست.

استاد: آن هم گفته بودند معروف است. «لیست الاصول الا العرف و العقل أما العقل فعندنا و أما العرف فنحن» ما هم عقل هستیم هم عرف و چه کار به اصول داریم؟! اما خب می‌شود گفت تدوین اصول و مبادی‌اش هیچ است؟!

شاگرد: ادعاست و البینة علی المدعی؛ این که العقل عندنا اول الکلام است.

استاد: پس این تداعی است نه ادعا؛ اصولیین هم دارند ادعا می‌کنند. او مدون است، یعنی می‌شود روی آن حرف زد، به میزان کشید و رد کرد. بله صرف ادعا نبود.

شاگرد: تمایزی که بین تسامحات عرفیه و عرف مقبول باشد از همین طریق به دست می‌آید.

استاد: بله آن هم مطلب مهمی است که اصلا مسامحات عرف را باید چه کار کنیم؟ به خصوص آن مقالاتی که در منطق هم پارسال ما یکی را مباحثه کردیم که کلاً مفاهیم از یک ابهامی برخوردارند و ابهام در منطق دم و دستگاه عظیمی داشت؛ درباره‌ی پارادوکس خرمن پارسال یک مقاله‌ای  مباحثه کردیم؛ آن هم مباحثه کردیم برای این که در همین مسائل خیلی فایده داشت. مسأله‌ی پارادوکس خرمن یعنی چه؟ یعنی مدام عرف، عرف نگویید؛ خود عرف با یک چیز ثبوتی درگیر است. شما باید آن ثبوتی را حل کنید؛ همان کار را یک وقتی می‌خواهید بگویید سمحه‌ی سهله است و آن حرفی نیست اما یک وقتی می‌خواهید در کلاس مبادی‌ای را تدبیر کنید که سر جایش که گیر بیفتید و متحیر شدید آن‌ها را به کار بزنید. جالبش این است که خود عرف هم معیت می‌کند. من قبلا هم عرض کردم اگر ما یک چیزی را مدون کردیم، ذهن عرف اِبا داشت و پس زد، ما آن را قبول نداریم و لذا آن چیزی که الان کلاس و نیت فرمودید از همین بود. مباحث نیت از همین بود.

شاگرد: در همان بحث پارادوکس‌خرمن البته  آخرش را دیگر نشنیدم علی القاعده نتیجه‌ی مشخصی هم ندارد ولی نتیجه‌اش این است که مفهومش ابهام است یعنی هر چقدر ما در این مسیر برویم …

استاد: چون ما نتیجه گرفتیم یک خرمن ابهام است.

شاگرد: خود همان مباحثی که آن جا مطرح کردید خیلی جاها به درد می‌خورد یعنی نتیجه این می‌شود که ما هر چقدر در این موضوعات کار کنیم به نتیجه نمی‌رسیم. چرا؟ چون یک ابهام نفس‌الامری وجود دارد حالا ما بیاییم سال‌ها در تعریف مفهوم وطن بحث کنیم که وطن چیست؟ آن مباحثی که پارسال مطرح کردید نتیجه‌اش این می‌شود که اصلا مفهوم ابهام دارد. چون این طور نیست که نفس‌الامری داشته باشد حالا ما بیاییم تحقیق کنیم ذهنمان را مرتب کنیم به یک نتیجه‌ای برسیم. خطوط مرزیِ مفاهیم به طور کلی مجمل است لذا فقها هم در همه‌ی مسائل به نظر من هوشمندانه … یا مثلا شما خود آخوند یا بقیه را می‌بینید که خیلی وقت‌ها وارد بحث تعریف نمی‌شوند یا تعاریف را که مطرح می‌کنند آخرش … مثلا آخوند که زیاد می‌بینید می‌فرمایند: الامر سهلٌ و این مسائل را دیگر غیر مرة از ایشان شنیدید که …

استاد: تعاریف لفظیه‌اند.

شاگرد: چرا؟ به خاطر این که نتیجه‌ای ندارد. من حرفی ندارم این مباحث را مطرح کنیم اما یک نکته‌اش این است که ربط این‌ها به فقه چیست؟ دوم هم این که خصوصا با آن مباحث پارادوکس خرمن که ذیل آن مباحث مطرح کردید اصلا ما به نتیجه‌ای خواهیم رسید؟ در فلسفه‌ی تحلیلی، در تحلیل زبان و در این گونه مفاهیم اصلا ما به نتیجه خواهیم رسید؟ یعنی واقعا مطلب یک نفس الامری دارد؟ همه‌ی این‌ها مشکل مساله است لذا فقها همه جا خوب وارد شدند و رد کردند گفتند این عرفی است و العرف ببابک و خداحافظ شما!

عرف یعنی مبهم مندمج!

استاد: همان فقها هر جا زبان داشتند عرف نگفتند. وقتی هندسه را بلد بودند در بحث قبله هندسه را ورود دادند.

شاگرد: این جا اشتباه کردند؛ اشتباه ورود دادند.لذا مثلا در بحث نیت، رفتند و رفتند بعد گفتند این چه حرف‌هایی است ما داریم می‌زنیم؟! اصلا همان که در ذهنت می‌آید، همان است.

استاد: در بحث نیت، خود مراحل تدوین است. هندسه‌ی اقلیدوس خدا می‌داند چقدر قبلش کار شد تا اصول هندسه نوشته شد؛ نیت هم الان همین است. آن دقائقی که فقهای قبلی مطرح کردند و جلو آمدند بعدی‌ها چه کار کردند؟ مدام به عمق ارتکازات ذهن عرفی نزدیک شدند. یعنی الان بحث نیت حدائق و جواهر یعنی چه؟ یعنی باز شده و مدون شده آن چه که در مکانیسم نیت افراد صورت می‌گیرد، است.

شاگرد: پس بحثی که فرمودید به عرف عرضه کنیم اِبا کند و پس بزند آن جا صحیح نیست، پس این چیست؟

استاد: یعنی بعضی از مراحل تدوین است که چون مقدماتی است عرف از شما نمی‌پذیرد لذا هم به آن اعتنا نمی‌کند اما کسانی که صاحب حدائق گفتند مثل علامه حلی چه گفته بودند؟ کسانی که آن زمان بودند ذهن‌های کمی نبودند؛ شروع تدوین بوده است. از بس که ذهن پیچیده است وقتی می‌خواهد پیاده شود و مدون شود این‌ها ابتدای کار لوازمش است. مدام می‌آیند فکر روی فکر، دقت روی دقت، اعجابی که برانگیزه شود این است که خدای متعال در ذهن ما چه کار کرده است که نوابغ می‌خواهند این را مدون کنند و روی کاغذ نگاشتش کنند که خدا در ذهن ما چه قرار داده، این همه طول می‌کشید. بله چرا ذهن پس می‌زند؟ چون ابتدای تدوین است. حالا ما بگوییم چون آن طوری است پس تدوین نکنیم. اصلا این طوری نیست. من که همان ابهام با همان معضلاتی که در آن است حالات افراد است من یک طوری اطمینان دارم که به نتیجه می‌رسد. چرا؟ به خاطر این که آن ابهامی که در متن نفس‌الامر است ذهن می‌آید با آن به صورت مقطعی مقطعی کار می‌کند یعنی بفهمیم ذهن چه کار می‌کند، دیگر راحت هستیم. یعنی شما می‌آیید … آن وقت مقطع‌ها جورواجور است، یعنی یک جا حکمت اقتضا می‌کند مقطعی که می‌خواهید ابهام را بردارید یک سانت یک سانت برمی‌دارید. حالا من به سانت مثال می‌زنم تا مقصود من جلو برود؛ به یک سانت یک سانت ابهام را برمی‌دارید، یک جای دیگر به نیم سانت، نیم سانت، یک جا به ده کیلومتر ، ده کیلومتر. کارش پیش می‌رود. یعنی این طور نیست که بگویید: چون ابهام ثبوتی است پس ما نمی‌توانیم از حیث رساندن مقصود و پیاده کردن و ایجاد ضابطه … این خیلی مهم است. ایجاد ضابطه می‌توانیم بکنیم. همان جا هم لذا در خرمن هم مثال‌های معادلش بود همان جا فرق می‌کرد یعنی همان ابهامی که در خرمن مطرح بود در مثال معادل او مطرح نبود. چرا؟ به خاطر این که ضابطه داریم، ضابطه برای نظم دادن است.

به عبارت دیگری، اگر شما با این مقولات ابهام به صورت پیوسته عمل کنید، پیوستهی واقعی! تا بی‌نهایت این مشکلات پیش می‌آید. اما ذهن اصلا این کار را نمی‌کند. اگر حتی واقعیتش هم پیوسته باشد می‌آید آن را به صورت قطعات گسسته درمی‌آورد و نظم می‌دهد، نظمی که با مقصود او با نفس الامریت تناسب حکم و موضوع مناسبت دارد. لذا بعد از این که این کار را کرد عرف می‌گوید: احسنت! ما هم در ذهنمان همین را می‌گذاریم به خلاف این که ناقص مدون باشد ذهن می‌گوید: نه؛ عرف می‌گوید آن چیزی که خدا به من داده این چیزی که شما تدوین کردید نیست. مدام روی فکر و فکر و فکر، اشکال و ایرادش را می‌گیرند برطرف می‌کنند در اثر بازگشتِ به ارتکازات اصلیه می‌بیند حالا ارتکاز پیاده شده و مدون شده به نحوی که عرف می‌گوید: احسنت! لذاست که هر کجا بشر زبان پیدا کرده حرف می‌زند. من محال گفتم برای این که ذهن شریفتان را تحریک کنم برای این که برای ردش فرمایش بفرمایید. من می‌گویم محال است، وقتی مبادی‌‌اش دست بشر است و زبان گرفته، مدام بگوید عرف، آخر عرف یک چیزی است مبهم مندمج است وقتی تفسیرش دستش است چرا بگوید: عرف یعنی مبهم مندمج؟ وقتی هنوز در فطرت او یک چیزی است که مدون نشده ولی خدا به او داده می‌گوید همین خروجی را ببینید همه دارید، العرف نحن. یعنی فقط خروجی را نگاه کن، من نمی‌فهمم مبادی‌اش چه شده اما وقتی مبادی‌اش را می‌فهمم توضیح می‌دهم و همه تایید می‌کنند که در ذهن ما این طوری شد. چرا العرف بگویم؟ تمام شد و کنار می‌رود. این حاصل عرض من است. لذا من به سهم خودم عرض نمی‌کنم نمی‌شود. تمام شعبش اگر همین الان یکی از آقایانی که مباحثه تشریف می‌آورند می‌گوید: من مبادی ظهورات را شروع کردم و حالا صغرویا بنویسید؛ آن وقت اگر شما همه مبادی ظهوراتی را که سال‌ها می‌گفتند: العرف ببابک، ظهور این است که ببینید عرف چه می‌گویند. اگر این کتاب شد می‌بینید عجب چیز خوبی شد! بسیاری از جاهایی که سر ظهورات اختلاف می‌شود برای شما حل می‌شود. آخر حل شدن هم بگوییم: دروغ می‌گویی، حل نشد. آدم می‌بیند برایش حل شد. وجدان خودش می‌بیند وقتی این مباحث را نگاه می‌کند اختلاف در ظهورات حل شد.

 

برو به 0:53:12

شاگرد: این مباحث معیار ندارد. معیارش چیست که …

استاد: الان که ما نمی‌دانیم؛ معیار ندارد.

شاگرد: عرض من این است همین که به عرف عرضه کنیم و عرف هم بپذیرد، مبادی و مقدمات را برایش بچینیم؟! بعد بگوید بله درست است ذهن من هم همین بود. این صرفاً کافی است برای این که بگوییم ما آن مبادی را به دست آوردیم یعنی مدون کردیم؟!

استاد: نه! تمام مبادی خیلی مشکل است. من همیشه منع صرف را خدمت شما مثال زدم. قبل از این که نُه تا سبب منع صرف بیاید یعنی چه؟ یک جا می‌گویید مررتُ بأحمدِ، یک جا می‌گویید مررتُ بزیدٍ. من را سرگردان کردی. چه زمانی از سرگردانی درمی‌آید؟ وقتی بگردد بگردد نه تا مانع منع صرف پیدا کند بگوید: این نه تا را در نظر بگیر، بعضی‌هایش دوتایی، بعضی‌ها یکی همه ضوابط را در نظر بگیر حالا ببین چقدر همه چیز منظم است.

شاگرد: نکاتی که شما فرمودید نتیجه‌اش این شد که الان این عملیاتی که دارد انجام می‌گیرد فقه درصدد این است که یک چیز عرفی را تحلیل کند و ریشه‌هایش را پیدا کند. یعنی بگوییم اگر عرف یک استقبال قبله تسامحی دارد این را قبول داریم؛ ریشه‌اش چیست؟ خاستگاهش چیست؟ خاستگاه تکوینی‌اش چیست؟ در حالی که ما این جا این مسیر را طی نکردیم.

استاد: ایشان چرا عرف می‌گویند؟ به خاطر این که این اختلافات عجیب و غریبی که این می‌گوید و آن می‌گوید، می‌گویند وقتی مطلب واضح است خروجی نزد ماست، استقبال عرفی است، چه کار داریم وقتمان را برای این‌ها بگذاریم؟! اما اگر مبادی طوری مدون باشد …

شاگرد: اصلا مساله یک تسامح عرفی نیست، این یک خاستگاه تکوینی دارد مثلا این خطوط و این‌ها به صورت تکوینی بدون تسامح عرفی و بدون این که از بعضی چیزها  صرف نظر بکنیم به خاطر ریشه‌ی تکوینی که دارد و ریشه‌ی تحلیل هندسی که دارد صادق است. و لذا چه چیزی را توجیه می‌کند؟ آن روایت روی بحث ما شد که سلسله مراتبی را گفت بعد گفت قبله  آن جا اصلا بحث مطرح شد که آیا کعبه خود قبله است؟ یا قبله توسعه دارد خود حرم است؟ حالا این بحث برای بعداً می‌افتد ولی آن جا بحث از این جا شروع شد که ما می‌خواستیم ببینیم آیا این جا لزوماً داریم یک تسامح عرفی می‌کنیم یا نمی‌کنیم؟ این دو تا بحث است. یعنی کاری که تا به حال طی شد ظاهرا تحلیل فهم عرف نبوده است.

استاد: حالا وقت هم رفت و من فقط به عنوان یک ثانیه عرض می‌کنم؛ اگر طوری بشود که روی ضوابط دقیق مبادی را کشف کنیم و یک نرم‌افزار مدون کنیم کدش را بنویسیم. چه نرم‌افزاری؟ نرم‌افزار شبیه‌ساز که دقیقا با باطن خود برنامه‌نویسی‌اش کدش موجود است که به شما دقیق می‌گوید: مستقبل هستید یا نیستید. مثل الان که دقیق شده زوال را با ثانیه هم می‌گوییم جلوترها ثانیه نبود. وقتی دقیق می‌شوید ثانیه‌اش هم می‌گویید.

شاگرد: آن جا گفتید اگر دقیبق می‌شوید بحث شما به قبله نمی‌خورد اما در عین حال عرف می‌گوید مستقبل هستید. آن جا بحث پیش نرفت.

استاد: نه من اصلا خلاف این فرمایش را می‌خواهم بگویم؛ می‌خواهم بگویم اگر مبادی‌اش مدون شود، آن نرم‌افزاری که شبیه‌سازی استقبال می‌کند با مبادی روشن شود شما می‌بینید این جا دیگر عرف هم در استقبال معیت نمی‌کند.

شاگرد: شما می‌گویید بشر به این جا خواهد رسید.

استاد: مانعی ندارد. تازه هر چه هم بشر می‌رسد تازه دو تا حرف علم است. حضرت فرمودند علم بیست و هفت حرف است و تا به حال دو تاش آمده و بیست و پنج تا می‌آید. آن زمان که می‌شود بالاتر از همین‌هاست.

 

 

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

عرف/مبادی ذهنی عرف/عنصر تشکیکی/محاذات/قبله/حرم/کعبه/پاراداکس خرمن/مقول به تشکیک/پیوسته ی واقعی/مبادی ظهورات/ادبیات دو ارزشی/ارتکازات شرعیه/منطق ارسطویی/تناسب حکم و موضوع/متاخرین/متاخرالمتاخرین.

 


 

[1] بهجة الفقيه، ص: 180-181

[2] همان، ص: 176

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است