1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٧٣)- بحث امتداد صف جماعت به سوی قبله |...

درس فقه(٧٣)- بحث امتداد صف جماعت به سوی قبله | صف مستطیل

قدر متیقن عدم جواز اقتدا-احتمال ام الاصول بودن اصالة الصحه-محل تامل بودن جواز نماز در صف مستقیم اطول از حرم طبق تمام مبانی-وجوهی از من عرف نفسه....
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=33479
  • |
  • بازدید :

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

وجوهی از من عرف نفسه…

یک چیزی غیر از مقابله، سه روش است. این روش‌ها خیلی مهم است در این که …

شاگرد: روش سوم را یک بار دیگر می‌فرمایید؟

استاد: روش سوم تعلیق المحال است.

شاگرد: ظرف را اگر توسعه دهیم که بسائط را هم بتواند در بگیرد می‌تواند وحدت داشته باشد؟ «من عرف نفسه فقد عرف ربه».

استاد: باز آن یک طریق دیگری از کار است که خودِ رأسِ مخروط نفس مجرد واسطه‌ی فیض برای کل است. این دیگر مماثله نیست.

شاگرد: این وحدت است «یری أنّه هو هو».

استاد: این‌ها را دیگر در همه جا در منبر مردم تا بیایند بگیرند دچار اشتباه می‌شوند.

شاگرد: برای صحتش خودش اصل این معنا اصل درستی دارد؟

استاد: این طور چیزی صدقش در ناحیه‌ی روایات و ادله‌ی نقلیه ولو فی حد نفسه توجیه داشته باشد به نحوی که به کفر در عقل نظری یا کفر در شرع منجر نشود اما آیا لسان شرع هم معیت می‌کند یا نه، آن حرف دیگری است. این هم یک بخشی از کار است. خیلی چیزهاست ممکن است نفس‌الامرش درست باشد اما شارع که بلیغ علی‌الاطلاق است، حکیم علی‌الاطلاق است، در لسان و ادبیات شارع این طوری نمی‌آید. حالا چرا؟ به وجوهی که خود حکیم .می‌داند.. این خیلی صاف نیست.

شاگرد: به خاطر مفاسدی که اگر در لسان بیاید برای متشرعه می‌آورد هیچ وقت این حرف‌ها را نمی‌زند.

استاد: بله یکی دفعاً للمفاسد است؛ دفع دخل و دفع توهم می‌کند و یکی هم ممکن است چیزهای دیگری باشد که مثلا همین جا روی حساب اصطلاح کلاسیکش رفع از اسماء است، نفس در حیطه‌ی کن وجودی است به این بیانی که الان داریم. هیچ وقت ممکن نیست که مخلوقِ موجود شده‌ی با کن در مرحله‌ی واحدیت برود که مرتبه‌ی اسماء و صفات است. این اشکال کلاسیکش است. این‌ها را طور دیگری می‌شود جواب داد. علی ای حال مطلبی است که … ولی باز روشش طور دیگری است. این‌ها همه نوشته شود … الان چند روش شد؟ چهار تا شد. در خود هر کدام از این روش‌ها چقدر مصداق دارد. مصداق‌های مختلف دارد. روش مقابله، راحت‎ترین روشش است. همه‌ی عرف می‌فهمند. کلاس اول دبستان هم بروید می‌توانید حدیث «من عرف نفسه عرف ربه» را توضیح دهید.

یکی دیگر، روشِ ظهور آیات است. این روش این است که می‌گویند … شبیه برهان نظم چطوری است؟! اعجاب در نفس! می‌گویند برو خودت را بشناس ببین چه دستگاهی است؟! خدا را می‌شناسی. یعنی می‌فهمی که این نفس منظم، این بدن، این روح، این نظم، این همه عجائب دست به دست هم دادند فوری می‌فهمید خالق دارید. «من عرف نفسه» به عجائب نظمی که در آن هست، «عرف ربه» به ناظم این نظم. این جا مقابله نیست و باز دوباره یک طور دیگری است. این هم پنجمی می‌شود؟ پنج تا  روش شد.

شاگرد: بعضی از این تعلیلاتی که در روایاتش آمده با بعضی از این تعابیر شاید سازگار نباشد!

استاد: بله منافاتی ندارد.

شاگرد: حالا آن معانی که این طور ازشون تعبیر می‌کنند خیلی تعبیر سنگینی است.

استاد: یعنی با آن تعلیق محال مناسب بود؟

شاگرد: آنجا هم ظاهرش این است که این کار را بکنم تا این طوری بشود.

استاد: بله در رساله‌ی الولایة هم همین را می‌گویند. ایشان هم همین را می‌گویند. می‌گویند ظاهر این نیست که می‌خواهند بگویند نمی‌شود. هم روایتی که آن مضامین را دارد به فرمایش شما، آن دیگر مثلا بعضی محمل‌های خیلی ساده را باید به احدالوجوه برگردانیم؛ از مطالب و مبادی که ممکن است این معرفت را و رابطه‌ی این معرفت نفس و معرفت رب را سامان بدهد.

 

 

برو به 0:05:49

رساله‌ی الولایة-تعلیق بالمحال-وحدت- حیطه‌ی کن وجودی-مرحله‌ی واحدیت-واسطه‌ی فیض.

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

 

بحث امتداد صف جماعت به سوی قبله | صف مستطیل

قدر متیقن عدم جواز اقتدا

صفحه‌ی صد و هشتاد بودیم، عبارات یک پاراگراف دو سطری بینش ایجاد کرده بودند که حالا این پاراگراف نمی‌دانم چه اندازه باید پاراگراف باشد. مخصوصا «نعم، یخدش» که سر پاراگراف رفته دنباله آن مطالب قبلی است. حالا هر چه هست آن چیزی را که جلسه قبل بحثش کردیم آن فرمایش ایشان بود که «باعتقاده» در سطر چهارم؛ «لكفاية صحّة صلاة المصلّي باعتقاده» باعتقاد المصلی «في ترتيب الغير أثر الصحة علىٰ صلاته.» قطعا می‌دانیم مقصود ایشان در «باعتقاده» مطلق نبود. نه یعنی هر کجا به اعتقاد مصلی نمازش درست است ما می‌توانیم ترتیب اثر بدهیم. یک نوع خاصی از اعتقاد فی نظر المصلی است. یعنی فرمایش ایشان این است که به عبارت دیگر، «باعتقاده فی شبهة الحکمیة»، نه باعتقاده فی الموضوعات و امثال این‌ها. اصلا مقصود ایشان این نیست. یعنی فعلا جاهل مرکب است؛ جاهل مرکب در موضوع است. او اشتباه کرده، ایشان می‌خواهند بگویند «باعتقاده» اصل صحت بار کنیم. از مرادشان دور است. صرفا مقصود ایشان از کلمه‌ی اعتقاد، وظیفه‌ی فعلیه اوست آن هم در شبهه‌ی حکمیه؛ نه این که یک شبهه‌ی موضوعیه شده و او غافل از وظیفه است و وظیفه‌ی فعلیه‌اش هم صوری باشد. این هم مقصود ایشان نیست. کأنه خیالمان می‌رسد واضح است که این کلمه «باعتقاده» که فرمودند آن در مورد اعتقادی که نظر او این است. نظر وظیفه‌ی فعلی او بر طبق وظیفه … به عبارت دیگر با توجه به وظیفه‌ی فعلیه‌ی خودش نمازش را صحیح می‌بیند نه این که هر گاه در اعتقاد خودش به طور مطلق نمازش را درست ببیند شما می‌توانید ترتیب اثر بکنید؛ اصلا مقصود ایشان این نیست. شما می‌دانید یک کسی وضو ندارد. عالم هستید، او الان به خیال خودش وضو دارد مثلا یادش رفته است. شما بگویید خب خودش که نماز خودش را درست می‌داند، من هم که نباید به او بگویم وضو ندارید، ربطی ندارد وظیفه‌ی خودش است. پس وقتی در نظر خودش نمازش صحیح است من به او اقتدا کنم. اصلا مقصود حاج آقا این نیست. مأمومی که می‌داند امام جماعت وضو ندارد ولی خودش خبر ندارد. او در اعتقاد خودش الان نمازش صحیح است، من هم چون در اعتقاد خودش وضو ندارد نمازش صحیح است، من به او اقتدا کنم؟ اصلا منظورشان این نیست. مقصودشان اعتقاد او در وظیفه‌ی فعلیه و تشخیص وظیفه‌ی فعلیه به نحو شبهه‌ی حکمیه است. اجتهاداً این را می‌گوید، تقلیداً این را می‌گوید و به نظر خودش صحیح است. پس این کلمه‌ی «اعتقاد» قطع داریم که مطلق منظور ایشان نبوده است. بله یک چیزی را من آن جلسه عرض کردم و از قدر متیقن‌ها شروع کردیم، قدر متیقن پیش رفتنش خیلی خوب است یعنی آن چیزی که همه علماء متفق بر آن هستند را جلو بیندازیم همین طور آن‌هایی که می‌توانند در آن اختلاف نظر داشته باشند جلو برویم. آن چیزی که عرض کردم متفق علیه است این است که اگر مأموم علم دارد، عرض کردم تلفیق دو تا علم، مأموم علم دارد که بعداً خودِ امام وقتی فهمید به طور قطع باید اعاده کند. آن هم دوباره به طور قطع؛ قطع دارد که بعداً به طور قطع باید خودش اعاده کند. این جا اگر بود گمان نمی‌کنم این مورد را کسی اجازه بدهد. یعنی صرفا قطع ثبوتی، ثبوتاً قاطعیم، نه قطعی علمی؛ علمی را بعداً عرض می‌کنیم. قاطع هستیم، یعنی دیگر همه اختلاف ندارند و قطعش ثبوتی است. قاطعیم که بعدش که خودش فهمید باید اعاده کند مثل الان که می‌گوییم امامی که عرض کردم علم داریم وضو ندارد. خب قاطعیم بعد از این که فهمید او وضو نداشته قطعا باید نمازش را اعاده کند. نماز بی‌وضو طهارت از حدث شرط واقعی است. خب در این مورد ببینید نمی‌شود. هیچ کس اجازه نمی‌دهد به مأمومی که می‌بیند امام وضو ندارد اما فعلاً خیالش می‌رسد دارد. تا هم یادش آمد فوری می‌گوید ای وای! من نماز بی‌وضو خواندم و دوباره باید اعاده کنم. نمی‌شود شما به او اقتدا کنید بگویید اعتقاد خودش این است که نمازش صحیح است پس من هم می‌توانم ترتیب اثر صحت بر نماز او بدهم. این مورد هم تلفیق دو تا قطع است. قطع داریم که قطعا باید بعدا اعاده کند. این مورد تمام! از این قدر متیقن جلوتر برویم خب موارد بعدی پیش می‌آید آن جا می‌توانند عده‌ای فتوا بدهند که باز هم نمی‌شود اقتدا کنند، مواردی هم ممکن است یک کسی خیلی پافشاری کند وجوهی را تقریر کند که اقتدا جایز است.

مثلا یک موردش مساله‌ی اجزاء است. فعلا حجت دارد، بعدا می‌دانیم که می‌فهمید این حجت ظاهری‌اش مثلا مجتهد است الان مراحل ابتدای کارش است می‌دانیم دو روز دیگر وقتی قوی‌تر شد می‌فهمد این حجت ظاهری‌اش باطل است و تبدل رأی در اجتهاد برایش حاصل می‌شود؛ یک شخصی است علمش بیشتر است می‌داند حالا می‌تواند به این اقتداء کند. الان این طبق فتوای خودش دارد عمل می‌کند، خب پس شما هم بگویید با تبدل رأی به نحو این که بفهمد حجت قبلی قطعا باطل بود یا نه، به حجت لاحقی بفهمد حجت قبلی باطل بود، بطلان بالحجة یا بطلان بالقطع؛ در اجزاء در امر ظاهری دو تا بود؛ در این مورد شما اگر بگویید بعدا خود همین فتوایش عوض می‌شود قاطع می‌شود که اجتهاد من باطل بوده است، این جا باید قطعا نماز را اعاده کند یا نه؟ خب این جا آن دو تا قطعی که گفتم مورد اتفاق همه نیست یعنی مورد اجماع هست یعنی ادعای اجماع در مذهب امامیه شده که در امر ظاهری اجزاء ثابت نیست. خب آن حرف دیگری است باید برسیم اجماع هست؟ نیست؟ یک بحث اصولی است. همان جا محال نیست از اصولیین کسی قائل باشد در اجزاء امر ظاهری ولو بعداً قطع ثابت شود که  حجتش باطل بوده است. مرحله‌ی بالاترش، قطعا نفهمید حجت قبلی باطل است بعداً فهمید این سندی که به آن عمل کرده بوده ضعیف بوده و حجیت نداشته لذا قاطع نشده که واقع این طوری نیست. این را ببینید که مرحله به مرحله جلو می‌رود. همه این‌ها را یک اجماع داریم؛ اجماع داریم که اجزاء نیست. شما می‌گویید بالاجماع اجزاء نیست. یعنی ما می‌دانیم به نحو اجماع این آقا بعداً خودش که فهمید باید برود نمازش را اعاده کند و الان شما نمی‌توانید ولی باز آن قدر متیقن قبلی نیست چون همه‌ی این‌ها هر کدامش ممکن است یک کسی مناقشه کند قبول نکند بگوید حتی اگر یک حجتی قطعا معلوم شد که باطل است، محجوجش شاید درست باشد. ما چه می‌دانیم؟! حجت قطعا باطل بوده نه بالحجة الثانیة باطل باشد، یک حجت ثانیه‌ای می‌آید آن  را ابطال می‌کند. بلکه قطع داریم خود حجت باطل بوده، آن ذو الحجة و آن مفاد حجت هم فی علم الله باطل بوده یا نه؟ ما که نمی‌دانیم. این حجت باطل بود. بسیار خوب! شاید نمازش فی علم الله درست باشد. قطع واقعی که عرض کردم یقین است، قطع ثبوتی نداریم به این که باید اعاده کنند. فعلا طبق اجماع و این که حجت قبلی قطعا فاسد بوده و طریقیت داشته پس باید اعاده کنیم. همین جا اگر بگوییم یک نحو اصالة الفراغ بود، الان نمی‌تواند قسم بخورد واقع نماز من باطل بود ولی قسم می‌خورم حجت من باطل بوده و می‌گوییم: فراغ! محال است مولا چنین دستوری بفرمایند؟! در حالی که فارغ شدیم برای من مشکلی نیست. فارغ شدی، این را دیگر ول کن و از این به بعد دیگر طبق آن حجت عمل نکن. خب اگر همین احتمال را بدهیم در جماعت هم می‌توانیم بدهیم. می‌توانیم بگوییم که این جا من همین اندازه که الان فعلا او دارد به طریق بندگی کار انجام می‌دهد. الان او نمی‌خواهد خلاف بندگی بکند، عند المولی حجت دارد ولذا فردا مولا ولو تبین خطاء می‌شود همان مولا او را چوب و فلک نمی‌کند؛ مولا که نمی‌گوید تو نماز نخواندی، بندگی نکردی؛ خود مولا طبق حجت جلو می‌رفت ولی حجتی که بعداً فهمید اشتباه کرد. خب مادامی که طبق حجت دارد جلو می‌رود، ما بعداً هم به نحو یقین قسم نمی‎خوریم که ثبوتاً هم این نماز باطل است، شاید درست باشد. وقتی این طوری است چه مانعی دارد به او اقتدا کنیم؟! الان که نمازش صحیح است، بعداً هم خودش باید اعاده کند اما نه به نحو قطع ثبوتی که عرض کردم تلفیق دو تا قطع ثبوتی است.

 

برو به 0:16:30

آیا قطعا می‌دانیم قطعا بعداً باید نمازش را اعاده کند؟ خیر بلکه او طبق ظاهر و اجزاء و عدم الاجزاء باید اعاده کند. منظور این که همه‌ی این‌ها مراحل بعدی است که می‌تواند کسی قائل به این شود که اقتدا جایز است به خاطر یک وجهی ولی معروف این است که بسیاری از این موارد از آن قدر متیقن مراحل بعدی‌اش هم حالا یا ادعای اجماع یا امثال این‌ها به این که اقتدا جایز نیست.

شاگرد: اطلاقات شامل این افراد می‌شود؟ یا آن فرد اول از اطلاقات خارج است ولی بقیه را ما احراز نکنیم نمی‌توانیم از اطلاق خارج کنیم.

استاد: بله به این معنا هم یک جور اطلاقات را بگیرد.

شاگرد2: ظاهراً مشروط اطلاق نداریم برای …

استاد: آن‌ها می‌گویند چون ما الان می‌دانیم؛ علم نداریم اما علمی داریم. طبق علمی یعنی یک علمی داریم که قاطع به این هستیم که باید بر طبق این رفتار کنیم، خب من که باید بر طبق این علمی رفتار کنم، علمی می‌گوید این نماز فایده ندارد.

شاگرد: اصلا جماعت نیست.

استاد: وقتی طبق علمی می‌گوید جماعت نیست ما دیگر … می‌خواستم این ظرافت‌کاری‌ها در ذهن شریف شما جدا باشد. بعداً می‌آید که مواردی در فقه داریم که ظاهرش عجیب می‌شود. دو تا اصل متناقض جاری می‌کنیم. مثال معروفش این است که الان این جا نماز ظهر خواندید تمام شده، شک می‌کنید وضو داشتم یا نداشتم؟ قبلا محدث بوده، شک می‌کند وضو گرفتم یا نگرفتم؟ این جا مساله چیست؟

شاگرد: نمازش صحیح است و اعاده نمی‌خواهد ولی باید استصحاب …

استاد: نماز ظهری که خوانده صحیح است اعاده نمی‌خواهد اما باید برای نماز عصر وضو بگیرد. خب این جا خیلی روشن است. اگر وضو نداشته ظهرش هم باطل است، اگر وضو داشته و می‌گویید ظهرت صحیح است خب الان عصر هم بخواند! این منافاتی ندارد! طبق واقع می‌گویید قسم که نمی‌تواند بخورد وضو نداشته، شاید داشته است؛ اصالة الفراغ این جا می‌آید. بله قاطع به این است که وضو نداشت باید نماز را اعاده کند اما شک دارد. چون شک دارد فراغ می‌آید می‌گوید ایها الشاک! نماز ظهرت درست است. نمی‌توانی قسم بخوری که وضو نداشتی، نماز ظهرت دست است اما از آن طرف استصحاب دارد می‌گوید وضو نگرفتی و وضو نداشتی و الان برای عصر هیچ مجوزی نداری و باید وضو بگیری. ظاهر این می‌گوییم اگر و اگر است تناقض می‌شود. اگر وضو داشته حالا نماز عصرش هم دارد، اگر نداشته ظهرش هم اعاده کند. آخر چطوری است تفصیل می‌دهید؟! این تفصیل مانعی ندارد. در چنین فضایی ما این‌ها را داریم بنابراین جمع بین دو چیز می‌شود.

شاگرد: به نظرم این جا دو تا مطلب باید پرداخته شود؛ یکی این بحث اصالة الصحة و جوانبش است. آن است که این جا می‌خواهد نقش اصلی را بازی کند که بگوید: نمازتان درست است و بعد هم اقتدا ما درست باشد. یکی هم آن اصلی است که اقتدا چگونه شکل می‌گیرد؟ در نظر آقایان که مقداری احتیاط می‌کنند چون می‌گویند: اقتدا شکل نگرفت. به نظرم چون این مساله جوانب زیادی دارد و فروع زیادی دارد …

احتمال ام الاصول بودن اصالة الصحه

استاد: اصالةالصحة که بحث خیلی پرفایده‌ای است. حتی اصالةالفراغ این هم به صورت احتمال که رویش فکر کنیم عرض می‌کنم. احتمال در این بحث‌هاست که قاعده‌ی فراغ و قاعده تجاوز همه صغریات اصالة الصحة است. اصالة الصحة فی فعل الغیر. چرا شارع اصالة الصحة را به میدان آورده است؟ چون همه‌ی اصل‌های عدمی بر علیه او بوده، اگر میخ اصالت الصحة کوبیده نشود یک عجائبی در اختلال پدیدار می‌شود. لوازم عدم اجرای اصالت الصحة خیلی عجیب است. خب می‌بینید گاهی در کلاس موارد به صورت قاعده‌های در عرض هم مطرح می‌شود، قاعده‌ی تجاوز، قاعده‌ی فراغ که ما طبق نص مجرایش را پیدا کنیم و جلو برویم. این یک طور بیان است و معروف هم همین است اما آن چیزی که به علما نسبت می‌دهیم همین است اما محتملاتی هم که هست این است که ریخت قاعده‌ی تجاوز را نگاه می‌کنیم، ریخت فراغ را نگاه می‌کنید این خودش یکی از صغریات اصالة الصحة است. شک می‌کنم چطور بود؟ صحیح انجام … بله «هو حین یصلی أذکر» علت است یا حکمت است؟ یا امثال چیزهای دیگری که آیا حکمت در این قاعده ،دایر مدار می‌شود یا نه؟ به عبارت دیگر، حکمت نقش علت را ایفا می‌کند یا نه؟ کسی وضویش را تمام کرده حالا هم بعد الفراغ، شک می‌کند اما قاطع است که آن وقت متذکر نبود. «هو حین یصلی أذکر» قاطع است که أذکر نبود. آیا قاعده او را می‌گیرد یا نمی‌گیرد؟ ظاهرا بگیرد. من این طوری خیالم می‌رسد. در آن مواردی که بحثش کردیم حیث تعلیلیه و حکمت است نه این که علت باشد. اگر آن طور باشد لوازمی در فضای بحث دارد ولی در فتاوا این طور نیست. رساله‌های فارسی را اگر ببینید خیلی از محشین بر عروه یا در رساله‌های توضیح المسائل می‌گویند: اگر وقت وضو توجه داشته است. یعنی این قیدی که «هو حین یصلی أذکر» می‌گویند: این را باید متوجه باشد، نمی‌شود که متوجه نباشد. احتمال این که فقط ضرب قاعده حکمتش این است ولی وقتی شارع قاعده‌ای گذاشت یعنی این که متشرعه راحت باشند. قاعده این است نه این که من یک علتی گفتم که مدام باید چشمت را باز کنی بروی ذهنت را مرور کنی بعد هم یادش رفته است؛ این نیست! شریعت سمحه سهله این است که قاعده این شد. حالا برای حکمت قاعده یک اشاره‌ای می‌کنند اما نه این که خودت باید بروی ببینی این چیزی را که شارع فرموده هست یا نیست. حالا این محتملات کار است.

نعم، يخدش به في تشريع العمل بعلامة واحدة لأهل ناحية متّسعة طولًا، و المفروض أنّ كلّاً منهما عامل بالوظيفة الظاهريّة؛ فكون واقع الاستقبال مورداً للتكليف الفعلي المنجّز مع العذر لكلٍّ من العاملين في مخالفته قابل للمنع، و ذلك كعدول المصلّي ظهراً في عصره إلىٰ مجتهد آخر رأى أعلميّته من الأوّل، أو انكشف ذلك فصلّى مستعملًا لمحلّ اختلافهما في الصلاتين، حيث يقطع بمخالفة العصر للوظيفة الواقعيّة، إمّا لمخالفة الثاني للواقع في الفتوىٰ أو الأوّل، و لا يضرّ ذلك بعد عدم التنجيز للواقع في الصلاة الأُولىٰ للحجّة على الخلاف، و في الثانية كذلك، و إن اختلف المستند فيهما. مع أنّ صلاة الصف المستطيل مشمولة للإطلاق، و لا يُصرف بالإطلاق عن أدلّة الشروط. و تجويز ذلك في الأطول من الحرم للخارج عنه قابل للتّأمّل؛ و كذا في الخارج من المسجد بنحو يتجاوز طول المسجد بلا انحناء، فعليهم الانحناء إذا علموا الوقوف في الخطوط المتجاوزة.[1]

در عبارت «نعم یخدش» را عرض کردم سر سطر رفته باید به آن برگردانیم. «مع العذر لکل من  …» عذر هم این بود که «للتکلیف الفعلی المنجز مع العذر» یعنی با این که عذر هست ولی تکلیف فعلی منجز است که واقع استقبال باشد. «لكلٍّ من العاملين في مخالفته» این طور چیزی، «قابل للمنع» یعنی آن جا فرمودند که خود استقبال یک شرط واقعی نیست؛ اصلا همین است که خود مصلی «یری نفسه مستقبلاً» همین کافی است. شرط صلاة این است، پس جماعت شرط خودش را دارد. «کل واحد یری نفسه مستقبلا» خب پس واقعا شرط صلاة را دارد نه این که استقبال واقعی شرط باشد، «قابل للمنع» این بود که واقع استقبال مورد تکلیف باشد «قابل للمنع» قبول نداریم. «و ذلك كعدول المصلّي ظهراً في عصره إلىٰ مجتهد آخر» یک مصلی ظهر را خوانده بعد به یک مجتهد دیگری عدول می‌کند که چه بود؟ «رأى أعلميّته من الأوّل، أو انكشف ذلك فصلّى مستعملًا لمحلّ اختلافهما في الصلاتين» مقصود ایشان این بود «حيث يقطع بمخالفة العصر للوظيفة الواقعيّة» خب این مشکل بود که واقعا محقق شود اما روی فرضی که الان ایشان فرمودند. چون خودش اقدام کرده است. خودش که اقدام کرده کاری کرده که خودش را در مخالفت واقعی نسبت به عصر انداخته است. قبلا ظهر را طوری به جا آورده و الان هم عدول کرده به نحوی که نماز عصرش را طوری خوانده یا نماز ظهرش باطل است یا نماز عصرش باطل است. بنابراین به علم تفصیلی رسیده که عصرم باطل است. عصر من به خاطر الان باطل است یا عصر من باطل است به خاطر این که هنوز ظهر را نخواندم چون ظهر من باطل بود. خودش، خودش را به این علم تفصیلی گرفتار کرده است. «إمّا لمخالفة الثاني للواقع في الفتوىٰ» که عصر خودش الان باطل است. «أو الأوّل،» که نماز ظهرش باطل بوده، عصرش هم به خاطر ترتیب باطل است. خب آیا ترتیب ذُکری که هست، قبلا خودشان فرمودند. ترتیب بین ظهر و عصر ذُکری هست یعنی اگر نسیاناً در وقت مشترک عصر را بر ظهر جلو انداخت این عصر، عصراً صحیح است. این بحث‌ها قبلاً شد. آیا ترتیب بین ظهر و عصر، عذری هم هست یا نیست؟ اگر عذری باشد، همین جا ممکن است مطلب قطعی نباشد و به علم تفصیلی نرسد. یعنی بگوییم خود نسیان از باب مصداق است برای این که ترتیب برای نماز اختیاری عمدی است و این طرفش است. یک وقتی است می‌گوییم: ترتیب مطلق است الا فی حالة النسیان. این یک طور است، ذُکری است یعنی فقط نسیان که آمد دیگر ترتیب نیست. پس یعنی ترتیب مطلقاً شرط است الا فی‌حالةالنسیان. یک وقتی می‌بینیم از این که نسیان می‌گویند کشف می‌کنیم که ترتیب شرط اختیاری است. شرط ذکری که می‌گوییم به یک معنای عمد، شرط ذکری است یعنی وقتی در شرایط غیر عذر هستیم و مختاریم باید ترتیب را رعایت کنیم. هر کجا یک عذری آمد، عذر،، نسیان نبود، به یک نحوی سهو بود باز هم سهو عذر است. ترتیب را سهوا  ًبه هم زدی لا نسیاناً فرقی نمی‌کند.

شاگرد: همین مورد مانحن فیه حواسش هست، بنابر فتوای فعلی ظهرش باطل است.

استاد: می‌دانم حواسش هست ولی قبلی حجت داشت. عذر یعنی چه؟ یعنی جهل به واقع امر. قبلا از یک مرجعی تقلید می‌کرد، حجت داشت، به نسبت او به مخالفت واقعیه عذر داشت.

 

برو به 0:27:50

شاگرد: باید بگوییم مشکل در ترتیب نیست. باید بگوییم ظهرش را باید تصحیح کنیم.

استاد: نه ما می‌گوییم عصرش را الان علم نداریم باطل باشد. چرا؟ چون یا عصر الان باطل است خب این فقط باطل است یا اگر ظهر باطل بوده، الان که عصر را می‌خواهد بخواند عذراً دارد بدون ظهر می‌خواند. یعنی می‌گوید من عصر را می‌خوانم اما این طور نیست که قطع دارم که ظهر من باطل بوده است. یعنی می‌خواهم بگویم ملازمه نیست بین این فرمایش با این که او به علم تفصیلی برسد که عصر …

شاگرد: عذر هست ولی سهو نیست.

استاد: بله احسنت! مقصود من هم همین بود. اتفاقا …

شاگرد: تعبیر سهو به کار بردید …

استاد:گفتم: نسیان .اگر او محور است، اگر ساهی بود دون النسیان چه کار می‌کنید؟ اگر بگوییم: ترتیب مطلقا شرط است الا فی مورد النسیان آن وقت باید فکرش کنیم خیلی دقیق عینک و ذره‌بین بگذاریم آیا می‌شود یک جایی نسیان ترتیب باشد؟ خب نماز صحیح است. یک جایی نسیان نباشد، سهو از ترتیب باشد. اگر ترتیب به طور مطلق شرط است، در صورت سهو نمازش باطل است و علم تفصیلی که فرمودند می‌آید. چون فقط برای ذکر است. سهو را برای این جا گفتم. حالا جلوتر بروید، نسیان و سهو ،ترتیب به طور مطلق شرط است، نسیان و سهو هم فرض بگیرید هست؛ عذرهای دیگر یکی همین جاست، عذرهای دیگر غیر از سهو و نسیان شاملش نمی‌شود. به علم تفصیلی فرمودند که قطعا می‌رسید. یعنی قاطع می‌شویم که نماز عصر او باطل است. چرا؟ چون دو تا فتواست. خیلی یا این فتوای دوم باطل است، عصر باطل است یا فتوای قبلی باطل بوده که آن هم ظهرش باطل بود الان نمی‌تواند عصر را بدون ظهر بخواند. اگر بگوییم: ترتیب شرط مطلق است الا السهو و النسیان که این جا سهو و نسیان نیست. اما اگر می‌گوییم سهو و نسیان خودش صغری برای تبیین مقابل است؛ می‌خواهد بگوید ترتیب شرط اختیاری است؛ ترتیب شرط این است که توجه و عمد است، اگر عمداً لج کردید مولا از تو نمی‌پذیرد، عمداً نبود بس است. این جا که عمد نیست و معذور است. او از یک مرجعی تقلید می‌کرد، تقلید از یک مرجع برای عذر بود حالا بعداً هم عصر می‌خواند از کجا ما به علم تفصیلی برسیم که عصرش باطل است؟! «حیث یقطع» پس این یقطع مبتنی بر این است که ترتیب، شرط مطلق باشد إلا فی حالة النسیان و الا اگر ترتیب، شرط اختیاریِ ذکریِ عمدی باشد، نه این جا عمدی مخالفت نکرده است. چرا می‌گوییم «یقطع» که عصرش باطل باشد؟ «حيث يقطع بمخالفة العصر للوظيفة الواقعيّة، إمّا لمخالفة الثاني للواقع في الفتوىٰ أو الأوّل،» فتوای دوم با واقع مخالف است، عصر باطل است. «للواقع فی الفتوی أو الأول» یا فتوای اول باطل بوده که چون ظهرش باطل بوده عصرش هم که الان می‌خواند باطل است. «و لا يضرّ ذلك بعد عدم التنجيز للواقع في الصلاة الأُولىٰ للحجّة على الخلاف» این ضرر نمی‌زند بعد از این که واقع مطلب منجز نشد در نماز اول «للحجة علی الخلاف» چون بر خلاف آن حجت داشتید «و في الثانية كذلك،» عدم التنجیز للواقع. واقع منجز نشد «و إن اختلف المستند فيهما.» این جا می‌خواهند بگویند این نماز را تصحیح کنند؟ عبارتی که ماند این بود. «و لا یضرّ ذلک و ذلک کالعدول المصلی» می‌خواهند بگویند: می‌توانیم نماز او را تصحیح کنیم همان طوری که الان هست؟ یا می‎خواهند بگویند که «و ذلک مثل عدول المصلی» یعنی باطل است؟ آن چیزی که آن روز عرض کردم این‌ بود که  درصدد تصحیح این‌ها هستند. از کجا شروع فرمودند؟ از آن جا که یک موردی پیدا کردند که به علم تفصیلی می‌رسید. که بود؟ خود شخص مصلی بود. فرمودند: یک علامت، علامت ناحیه‌ی وسیعه است. خب مکلفین زیادند، نمازشان ربطی به همدیگر ندارد، بعد منتقل به یک شخص شده است فرمودند: یک نماز را این طرف علامت می‌خواند، خودش صد فرسخ آن طرف‌تر می‌رود و نماز عصرش را آن طرف می‌خواند؛ در علم تفصیلی آوردند. آن جا بود که فرمودند «نعم یخدش». چرا شارع یک علامت را قرار داده است؟ ثبوتا نمی‌شود یک علامت، یک علامت باشد. از این «یخدش» منتقل به این شدند که واقع استقبال شرط نیست. استقبال ظاهری «یری المصلی نفسه مستقبلا» شرط است. از این جا بود که «قابل للمنع و ذلک کعدوله» پس کعدول را هم می‌خواهند تصحیح کنند و می‌خواهند بگویند ولو ممکن است شما «یقطع» بگویید اما «یقطعی» است که واقعش تنجیز به مخالفت نشده است.

شاگرد: آن شخص واحد مثال برای نماز باطل بود یا نماز صحیح؟! چون تمثیل که می‌کردند شما آن جلسه فرمودید تمثیل به آن «یقطع» می‌خورد.

استاد: از «یخدش»؟

شاگرد: نه از قبل از «یخدش». خود مثل ذلک چون قبلش  بحثشان همه تصحیح بود فقط یک فرع استثناء بود.

استاد: من به «إلی أن یقطع» زدم. به خاطر همین بود.

شاگرد: من عرضم این است ظهور عبارت «مثل ذلک» این نیست که بخواهد بگوید: این هم صحیح است. اصلا از اول هم بحث صحت بوده است.

استاد: «و مثل ذلک صلاة واحد ظهره فی أحد جانبی ناحیة الوسیعة و العصر فی الجانب الآخر» با «یقطع» چطور جمعش می‌کنید؟ جمعش را بگویید.

شاگرد: اصلا آن «یقطع» برای بحث قبلی بود که می‌فرمودند: کلا نماز افراد مختلف در جماعت واحد همین که همه‌شان حجت دارند، همین که عندالمکلف صحیح است، همین کافی است که شما هم ترتیب اثر صحت بر نمازش بدهید بحث قبلی بود «إلی أن یقطع بالبطلان» این بحث تمام شد. پس نماز جماعتی که افراد با هم مختلفند تصحیح شد. در «و مثل ذلک» حالا از جماعت به فرد آمدند.

استاد: نه! مشکل ما سر «لا کصلاة» بود. آن فرد اجلای این بود که قطعا می‌فرمایند لا کصلاته.

شاگرد: «لا کصلاة واحدة» یعنی می‌فرمایند مثال مناسب بحث ما این است که یک فرد … «صلاة واحدة بالعلامة» که مشخص است صحیح است. آن را ایشان نمی‌خواهند به عنوان تمثیل بیاورند.

استاد: خب اگر مثل ذلک فی الصحة، لا کصلاته را چطور معنا می‌کنید؟

شاگرد: مثل ذلک مقصود این است که بین فقها آن موردش ابهام دارد؛ مورد جماعت خیلی‌ها گفتند این جا باطل است؛ ایشان دارد تصحیح می‌کند می‌گوید: در شدت کار اگر بخواهیم یک مثال پیدا کنیم مثالش فرد واحدی است که دو تا نماز بخواند اما اگر کسی دو نفر باشند و نماز بخوانند که خیلی واضح است همه این را قبول می‌کنند چون اصلا علم اجمالی نمی‌آید این جایی که مشکل پیدا کند.

استاد: این لا را خلاصه … مثل یعنی مثل ذلک فی الصحة

شاگرد: آن لا کصلاة آن هم فی الصحة، آن هم صحیح است. فقط این نفیی که صورت می گیرد …

استاد: پس باید بیش از یک صحت توضیح دهید. باید بگوییم «و مثل ذلک فی الصحة التی …» یک توضیحی می‌خواهد. ولو آن لا کصلاته هم صحیح است، بلکه اجلی صحةً از این یکی است. خب چطور بگوییم صحت چه؟ با یک نوع خاصی از صحت.

شاگرد: مقصود من این بود الان ذلک آمده که اشاره است، مشار الیه آن را شما «إلی أن یقطع» می‌فرمایید در حالی که ذلک‌ای که ما در موردش صحبت می‌کردیم جماعت بود. ما در مورد جماعت داشتیم صحبت می‌کردیم که تصحیحش کردیم. «مثل ذلک» یعنی مثل همین جماعتی که تصحیح شد صلاة واحدة ظهره. من روی این حساب عرض می‌کنم. یعنی إلی أن یقطع بالبطلان فرد خفی خودش یعنی ذلک به آن می‌خورد.

استاد: بله اگر لا نبود که خیلی خوب بود.

شاگرد2: کلمه‌ی «یخدش» چیست؟

استاد: بلکه کلمه‌ی «یخدش» همین است یعنی اگر می‌خواستیم … «یخدش به» به این که نماز باطل باشد. به بطلانِ نماز او خدشه می‌شود. «یخدش به» یعنی به آن «لاکصلاته» که دوم گفتند یا «یخدش به» یعنی نه، همان خود صلاة فرد واحد. «نعم یخدش به فی تشریعه» یا به مجموعش؟ «نعم یخدش به» از حیث مطلب، مناسب هر دو می‌باشد. چه یک فرد برود به این طرف نماز بخواند چه آن طرف، چه دو نفر باشند. یخدش علی ای حال یخدش است چون مربوط به ثبوت تشریع می‌شود.

شاگرد: کلا منهما …. بالوظیفة الظاهریة هر کدام از آن‌ها پس معلوم می‌شود دو نفر بودند. «و المفروض أن کلا منهما أو…»

استاد: این شاهد این است که «به» به دومی می‌خورد. ولو به تأویل می‌توانیم بگوییم «کلا منهما» یعنی «کلا من الصلاتین». «صلاتین» خود او این طرف و آن طرف ولی بعید است. به خصوص که صلاة مکلف أخری. لذا عرض کردم که نعم را سر سطر نباید ببریم. نعم اگر سر سطر برود اصلا یک دفعه ذهن پرت می‌شود. خیلی مناسب بود که این نعم دنبال همان بیاید که سر سطر نرود. پس «صلاة مکلف أخری لا کصلاة واحد» یعنی لا صحت این چنینی و صحت خاص، مثل صحت واضح صلاة واحد نیست. صحت قبلی مخفی است و باید توضیح بدهیم اما صحت بعدی واضح است. نعم یخدش به؛ یعنی حتی به این چیزی هم که واضح است در تشریعش خدشه پیش می‌آید. «فکون واقع الاستقبال مورداً» مراد همه‌ی مطالبی که فرمودند روشن است اما عبارت و مسیری که بحث طی کرده خدشه الان می‌خواهند «لا کصلاته» … یعنی بر اساس فرمایش شما اول این طوری می‌شود که اول جماعت را تصحیح کردند، بعد از جماعت آمدند برای یک نفر که دو طرف برود تصحیح کردند بعد آمدند گفتند اما جایی که علم تفصیلی اصلا مظنه‌اش نیست که مکلف … این دیگر معلوم است «لا کصلاته». لا یعنی این صحت‌هایی که درست کردیم این‌ها مورد خاص مبهم بود نه مثل آن مورد بود که صحتش خیلی واضح است. بعد می‌گویند: در همین چیزی هم که صحتش واضح است باز خدشه است؛ خدشه‌ی ثبوت را منتقل می‌شوند که استقبال، استقبال واقعی نباشد. خب بعد دوباره یک مثال می‌زنند «و ذلک کعدوله، کعدول المصلی ظهراً حیث یقطع» این یقطع باز یعنی چه؟ «بمخالفة الاصل للوظیفة الواقعیة» می‌خواهند بگویند با این یقطع که عصرش باطل است. پس چطور می‌گویند که «و لا یضرّ»؟ جوابش این است که «یقطع بالوظیفة الواقعیة» اما بعد می‌گویند وظیفه‌ی واقعیه منجز نبود. چون منجز نبود صحیح بود.

شاگرد: پس تشریع این که بگوییم دو تایش مشکلی ندارد خدشه‌ای ندارد.

استاد: منافاتی ندارد؛ یعنی الان می‌گویند بین نماز ظهرت هم عدول کردی، عصرت را به فتوای دیگری خواندی «یقطع بالوظیفة الواقعیة» هست اما «بالوظیفة الواقعیة المنجزة علی المکلف» نیست. خب پس اشکالی ندارد. «و لا یضرّ ذلک» که یقطع. چرا لا یضرّ؟ «بعد عدم التنجیز للواقع فی الصلاة الاولی» حجت داشته «و للثانیة کذلک» آن هم حجت دارد. «و إن اختلف المسند فیهما» حجت دوتاست، مستند دوتاست اما خلاصه حجت است. وقتی حجت است وظیفه‌ی واقعیه بالحجتین المتخالفتین علی ای تقدیر این وظیفه واقعیه متنجز نشده بود.

می‌بینیم آن‌هایی که قبول نمی‌کنند چه می‌گویند؟ می‌گویند خلاصه این علم شما واقع را به نحو معلوم بالاجمال خلافی منجر کرد. این طوری می‌شود. یعنی شما علم دارید که مخالفت کردند. وقتی علم دارید مخالفت کردند از حیث مخالفت که منجز شد ولی می‌فرمایند نه! شما از کجا می‌گویید؟ تدریجی بود. وقتی قبول داریم مخالفت باشد که علم تفصیلی بسیط باشد. الان به علم بسیط می‌دانم با واقع دارم مخالفت می‌کنم. این مخالفت، عدم وقوع الواقع را منجز می‌کند اما اگر به تدریج بود نمی‌دانم به کدامش؟ به آن یا این؟ مجموع عمل من منجر به این شده است.

شاگرد: مبنای ایشان الان همین هست؟

استاد: من دارم توضیح «لا یضرّ» را می‌دانم. «لا یضرّ ذلک یعنی یقطع بمخالفة الوظیفة الواقعیة» چرا؟ «بعد عدم التنجیز للواقع». واقع منجز نبوده است که مخالفتش مضر باشد. «للحجة علی الخلاف».

 

برو به 0:42:15

شاگرد: بناءً بر این است که علم تفصیلی به تدریج منجز نباشد.

استاد: برای حجتین مستند! فضای ایشان در این جا اجزای قطعی نیست! ببخشید تبین قطعی حجت قبلی! اجزای قطعی گفتم منظورم اجزای در بخش تبین بالقطعی است که حجت خلافش بوده است. «اختلف المستند» واقع را که ما نمی‌دانیم، همین اندازه می‌دانیم اول یک مستند داشت، آن مستند کنار رفت، مستند بدل برای او آمد. این مستندها هم سبب شد که واقع در حق او منجز نشود. پس در مجموعش هم می‌فهمد واقع را مراعات نکردم. تازه خیلی موارد است و در اختلاف فتاوا اصلا نمی‌تواند بگوید: وظیفه‌ی واقعیه را حتی قطع نظر از تنجز مراعات نکردم. چرا؟ چون قسم نمی‌تواند بخورد چه بسا دو تا مجتهد دو تا فتوا دادند خلاف هم است اما فی‌الواقع مخیر بوده است. خیلی موارد پیش می‌آید که احکام شرعی تخییرات است، او به خیالش دو تا فتواست؛ می‌گوید: فتوای او و نماز او باطل است. کجایش باطل است؟ اگر در ثبوت وظیفه واقعیه تخییر بوده شما نمی‌توانید بگویید باطل است. کار این یقطع خیلی سخت است. واقعا تا به قطع برسیم خیلی محتملاتی را باید رد کنیم.

پس این جا تمام عبارت ایشان تصحیح جماعت و صلاة واحده و عدول شد که همه‌ی این‌ها را تصحیح فرمودند. به چه؟ به یک مطلب خیلی خوبی که در سراسر فقه به کار می‌آید ولو عرض کردم در جامع المسائل هم خودشان همین را فتوا ندادند. طبق همین صفحه این جا گفتند: نه احوط این است که اقدام نکنید. مختلفین به همدیگر فتوا ندادند و احتیاط وجوبی است که اقتدا نکنند ولی به این بیانی که الان این جا دارند خودشان می‌گویند: می‌توانیم تصحیح کنیم.

نکته‌ی دیگری که در ادامه می‌فرمایند صلاة جماعت را تصحیح کردیم اما دست از شرط انحنا برداشتیم؟ می‌فرمایند:بله و به عوضی  برنداشتیم. «مع أنّ صلاة الصف المستطيل مشمولة للإطلاق،» ما هیچ دلیلی نداریم شارع صریحا فرموده باشد که آی کسانی که ده فرسخ صف تشکیل دادید مستطیلاً دقیق واقعا مستقیماً؛ هیچ انحنایی به آن ندادید نمازتان درست است. اطلاق «صلّوا جماعةً» نماز صف مستطیل را می‌گیرد. خب صف مستطیلی که با اطلاق بخواهید تصحیحش کنید بگوییم: شرطیت استقبال در آن افتاد؟ شارع که نفرموده شما نباید به صف مستطیل بخوانید، ما به اطلاق کلام او می‌گوییم: بخوانیم صحیح است. خب به این اطلاق هرگز نمی‌توانیم دست از شرطیت استقبال برداریم لذا می‌فرمایند صف مستطیل را که به اطلاق تصحیح می‌کنیم تا آن جایی که اطلاق اجازه دهد و ادله سایر شروع اجازه بدهد .. دلیل استقبال اجازه نمی‌دهد صف مستطیلی را که از استقبال منحرف بشود. به محض این که خواست (اگر ادامه پیدا کند) از استقبال منحرف بشود واجب است منحنی شود، واجب است قوس پیدا کند تا نماز او صحیح باشد. «مع أنّ صلاة الصف المستطيل مشمولة للإطلاق،» اطلاق ادله‌ی جماعت «و لا يُصرف بالإطلاق» اگر شارع صریحا فرموده بود می‌گفتیم: دلیل خاص داشت چون دلیل خاص نداریم «لا یُصرف بالإطلاق عن أدلّة الشروط.»

محل تامل بودن جواز نماز در صف مستقیم اطول از حرم طبق تمام مبانی

تمام شروط (منه الاستقبال) باقی است «و تجويز ذلك» یعنی تجویز صلاة صف مستطیل «في الأطول من الحرم للخارج عنه قابل للتّأمّل؛» کسی بگوید من صف مستطیل را کاملا مستقیم اما اطول از حرم در خارج حرم اجازه می‌دهیم. این دیگر «قابل للتأمل علی جمیع المبانی» حتی مبنای شیخ الطائفه. شیخ الطائفه در خلاف چه فرمودند؟ فرمودند: صف مستطیل نمازش صحیح است و حال آن که اگر کعبه بود صحیح نبود. شیخ فرمودند. می‌گویند: حتی بر مبنای شیخ، صفی که از حرم اطول شود و مستقیم باشد باز نمی‌شود. ممکن نیست و باید منحنی شود. می‌فرمایند که «و تجویز ذلک فی الأطول من الحرم للخارج عنه فابل للتأمل؛ و كذا في الخارج من المسجد بنحو يتجاوز طول المسجد» یعنی یتجاوز آن صف جماعت از مسجد. «یتجاوزُ طولَ المسجد» فاعل تجاوز هم خود طول جماعت است. «بلا انحناء،» بلا انحناء قبول نداریم، قابل للتأمل «فعليهم الانحناء إذا علموا الوقوف في الخطوط المتجاوزة.» یعنی آن کسانی که در آن مقداری از صف ایستادند که می‌دانند خطوط از کعبه، حرم و مسجد تجاوز می‌کند و اصلا به آن‌ها برخورد نمی‌کند «فعلیهم الانحناء» وقتی فهمیدند در آن خطوط متجاوز باید کج شوند، رویشان بگردانند به نحوی که خط آن‌ها به سوی حرم یا مسجد یا کعبه برسد.

مع إمكان الالتزام باتّصال بعض الخطوط إلى الكعبة أو المسجد، الغير المعلوم عدم‌ محاذاته في جهة المصلّي للكعبة بسبب ما ذكرنا سابقاً؛ كما نقل عن بعض المتأخّرين من أنّ تدوير رأس المستقبل يجوّز الاستقبال بين المشرقين، أعني نصف الدائرة.[2]

«مع إمكان الالتزام باتّصال بعض الخطوط إلى الكعبة أو المسجد، الغير المعلوم عدم‌ محاذاته» این جا به آن تدویر رأس اشاره می‌کنند. بحث‌هایی بود که قبلا داشتیم و فی‌الجمله هم توضیح بیشترش مناسب است. فقط اشاره فرمودند که  «كما نقل عن بعض المتأخّرين» بعض‌المتأخرین من آن روز عرض کردم قبل از کلمات مرحوم نائینی جایی قضیه‌ی تدویر رأس سراغ ندارم و برخورد نکردم. قضیه‌ی خطوط منحنیه از مرحوم آقا جمال‌خونساری و آقا شیخ‌جعفر و شاید در کلمات استاد هر دویشان حاج آقا حسین پدر آقا جمال باشد. از آن زمان خطوط غیر متوازیه یعنی چون روی کره است خطوط متوازیه بوده اما تدویر رأس و این که دسته خطوط این طوری برود قبل از کلمات مرحوم نائینی نمی‌دانم کسی بوده یا نه پس لذا فعلاً می‌گوییم: بعض المتأخرین یعنی مرحوم نائینی. می‌فرمایند: «مع إمكان الالتزام باتّصال بعض الخطوط إلى الكعبة أو المسجد، الغير المعلوم عدم‌ محاذاته في جهة المصلّي للكعبة بسبب ما ذكرنا سابقاً؛ كما نقل عن بعض المتأخّرين من أنّ تدوير رأس المستقبل يجوّز الاستقبال بين المشرقين، أعني نصف الدائرة.» این را که می‌فرمایند منظور مقدس اردبیلی است ولی تدویر بعید است در کلماتشان باشد. ایشان صرف نقلی بحث کردند. می‌گویند: روایات فرمودهک «ما بین المشرق و المغرب قبلة» جهت عرفی! نمی‌دانم! ان شاء الله مراجعه می‌کنیم ببینیم مرحوم مقدس کلمه تدویر رأس را گفتند یا نگفتند. ان شاء الله زنده بودیم برای فردا بررسی می‌کنیم.

 

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

کعبه -قبله-حرم-مسجدالحرام-تدویر رأس-وظیفه‌ی فعلیه-قاعده‌ فراغ و تجاوز-اصالة الصحه-سهو و نسیان-اجزاء.

[1] بهجة الفقيه، ص: 180‌

[2] همان، ص 180-181

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است