مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 65
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
… وقتی رمز مخفی است برای کسی که میخواهد عامل این باشد یک نحو دارد کار مستحب را در معرض دید منفی دیگران درمیآورد؛ این جا میتوانیم بگوییم: مستحب به این عنوان ثانوی دیگر انجام نمیشود.
شاگرد: شرایط زمانی یک عنوان جدید برایش درست میکند.
استاد: عنوان ثانوی؛ به خاطر چه؟ به خاطر همین. و لذا اگر زمینهاش بیان شود، روشن شود آن حساب دیگری پیدا میکند.
شاگرد: این رویکرد عملا دارد به هدم اینها میانجامد. مثال عرض میکنم اگر چهل ساله عصا بگیرد استحبابش ثابت شود عملا ما برای این قرائن مدام بگوییم: الان عرف نمیپذیرد، آن یکی را عرف نمیپذیرد، این عملا چنانچه الان هم شده به هدم میانجامد و یک عمل خیلی بد حساب میشد؛ یعنی چه این کار را بکنید؟! میخواهم بگویم این رویکرد را داشته باشیم یک عنوان ثانوی بالاتر شاید باشد و آن این است که مستحبات این طوری به طور کلی دارد از بین میرود.
استاد: آن درست است. یعنی بعضی موارد هست آن کسی که آن حالت جهت منفی و یک نحو هجومی که از اذهان ممکن است به سوی او باشد در معرضیت او نیست، این کار او حالت مشارٌ بالبنان نمیشود با حفظ احترام او مناسب است این کار را بکند حالا آن به تشخیص خودش است و ما دیگر فعلا نمیتوانیم برای آن کسی که آن شرایط را دارد تکلیف معین کنیم. جلوترها هم بوده و خیلی اینها را به نحوی که ریز به ریز اینها را مراعات میکردند. «الأکل بالعمالق من زیّ أعدائنا» حاج آقا میفرمایند: در نجف نشسته بودیم سفرهای بود، یادم نیست ایشان فرمودند یا اصلا اشاره کردند که مثلا یکی از علما گفتند: در مجمعالبحرین این هست بعد میگفتند ما هر چه گشتیم پیدا نکردیم؛ ظاهرا من هم بعدش در همین نرمافزارها گشتم نبود حالا ایشان کجا بودند به مجمع البحرین نسبت داده بودند. حاج آقا میگفتند ما هر چه گشتیم پیدا نکردیم. من هم همین طور در ذهنم بود، نرمافزارها هم که آمده بود گشتم ظاهرا نبود. «الأکل بالعمالق» با قاشق خوردن.
شاگرد: معالق یا عمالق؟
شاگرد2: ملاعق.
استاد: ملعقه آن کفگیر نمیشود؟ خود قاشق میشود؟ شاید ملاعق باشد. من الان یادم نیست.
شاگرد: نتیجه این شد که یک سری عنوان ثانویها بوده کنار گذاشتند؟
استاد: حمل بر صحتِ کنار گذاشتنش همین است اما این که آیا همه جا به خاطر عنوان ثانوی بوده نمیدانیم علی ای حال دیگران هم باید مترصد این باشند که هر کجا از این طور چیزها هست و ممکن است بدون آن عناوین ثانویه احیا شود، احیایش خوب است.
عمالق-مستحبات-عنوان ثانوی.
برو به 0:04:10
بسم الله الرحمن الرحیم
ففرض المساواة الحقيقيّة بين مواقف المصلّين في الدائرة العظيمة، مخالف لفرض استقبال الكلّ لمركز الدائرة، أو مستلزم لاغتفار الخروج بسبب استقامة خطّ المصلّين عن الاستقبال للمركز. و ذلك لا إطلاق له علىٰ ما سيجيء إن شاء اللّٰه تعالى.[1]
در صفحهی صد و هفتاد و هشت ملاحظه فرمودید فرمودند: «ففرض المساواة الحقيقيّة بين مواقف المصلّين في الدائرة العظيمة، مخالف لفرض استقبال الكلّ» کل یعنی کل افرادی که در صف جماعت قرار گرفتند «لمركز الدائرة،» چون خط مستقیم هرگز ممکن نیست محاذی یک مرکز دایره یک نقطه باشد حتما باید این قوس صف تشکیل شود و سرش بگردد، یک قوسی پیدا بکند تا به مرکز دایره موافق باشد. احتمالاتش هم آن روز صحبتش شد و دیگر تکرارش نمیکنیم که مرکز دایره روی فرض کسانی که مشترک بین القولین باشد تسطیح و کرویت است یا نه که اگر فقط بر کرویت است مرکز دایره منظورشان قطب است، دایره هم یعنی دایرهی عظیمه؛ «مخالفٌ أو مستلزم لاغتفار الخروج» میگویند: صف وقتی خیلی وسیع شد دیگر این یک ذره باید کج بشوید، نشده این ذره برای حال مصلی خیلی تفاوتی نمیکند یعنی این صف طویل اگر بدن مصلی را بخواهید قوس بدهید که رو به قبله شود یک ذره میشود و این اندازه، اغتفار دارد. «لاغتفار الخروج بسبب استقامة خطّ المصلّين عن الاستقبال للمركز.» این ذره قوس مغتفر است، اشکالی ندارد «و ذلك لا إطلاق له علىٰ ما سيجيء إن شاء اللّٰه تعالى.» لا اطلاق له، پشت صفحه یک اطلاقی دارند که حالا میرسیم که «مشمولةٌ للإطلاق» آن جا یادمان باشد آن اطلاقی که میگویند اطلاق چیست؟
شاگرد: این جا مواجهه را دیگر مطرح نمیکنند؟
استاد: اصل مواجهه را دو سطر بعد مطرح میکردند؛ اصل بحثشان ذیل صفحه است. ادامهاش را دو سطر دارند که توضیح همین است و نتیجهگیری است اما آن بحث اصلی جهت و بعد الان میرسیم. «و علىٰ ما ذكرناه، فالانحناء للصفّ المستطيل لا بدّ منه،» ما ذکرناه یعنی چه؟ یعنی شروع از کعبهی مشرفه. صف جماعت را از آن جا شروع کردیم، توضیحش را عرض کردم. روی آن شروع روشن بود، مدام عقب آمدند صفوف را به همان ترتیبی که از مکه شروع کرده بودند جلو بردند و مثل خورشید انحنا را نشان دادند گفتند: ببین باید انحنا باشد چارهای نیست به خلاف این که از جای دیگری شروع بکنیم رنگ بحث اصلا فرق میکند. «و علىٰ ما ذكرناه، فالانحناء للصفّ المستطيل لا بدّ منه، إلّا أنّه لا يظهر في الحسّ في الدائرة الوسيعة جدّاً،» الوسیعة جدا دیگر مقصودشان دایرهی عظیمه است؟ ممکن است ولی با الوسیعة جدا نه! چون دایرهی عظیمه تک است، واقعا تک است؛ از نظر هندسی یک خطِ در کل کره است، غیر از آن تک خط، تک دایره بیرون بروید بالا یا پایین بروید دیگر عظیمه نبود و احکام عظیمه را هم ندارد لذا این «الوسیعة جدا» ذهن را دور میبرد که مقصود از آن دایرهی عظیمه باشد. «لا يظهر في الحسّ في الدائرة الوسيعة جدّاً، إلّا بعد الملاحظة الدقيقة في طرفي القوس» میبینید خیلی طولانی است طرفین قوس باید یک کمی سر قوس بگردد.
شاگرد: این جا اگر مقصودشان دایرهی عظیمه باشد غلط میشود.
استاد: بله یعنی روی مبنای این که دایرهی عظیمه دو حیث ظریف را در وجود خودش از هم جدا کرده بود و این حیث با آن منافاتی نداشت، نمیشد از این حیث آن یکی را نتیجه بگیریم اما ایشان فعلاً از «الدایرة الوسیعة جدا» کلامشان گمان نمیکنم شما تایید نکنید.
شاگرد: ظهور در غیر عظیمه دارد.
استاد: الوسیعة جدا یعنی دیگر خیلی بزرگ شده و اصلا منظورشان آن تک دایره نیست. «إلّا بعد الملاحظة الدقيقة في طرفي القوس مع وقوع الصفّ للمصلّين مع التدقيق» میگویند: لا یظهر فی الحس اما بعد از ملاحظه دقیقه در طرفین قوس که صف جماعت دارد طرفینش میپیچد «مع التدقیق في ملاحظة الدرجات» گاهی میبینیم درجات عدیدهای از قوس را که در نظر میگیریم یک کمی همین طور انحنا در آن ظهور پیدا میکند «في أماكنهم المتباعدة.» افراد نزدیک هم با یک کیلومتر را در نظر بگیرید که اصلا ظهور نمیکند بله مثلا صد فرسخ باشد میبینید آن که سر این طرف صف ایستاده با آن که سر آن طرف صف ایستاده یک کمی باید جای انحنا فرق کند. «مع وقوع الصفّ للمصلّين فی طرفی القوس» طرفین قوس هستند که مصلینی که ایستادند آن هم با تدقیق در ملاحظه درجات در امکان متباعده جایشان معلوم میشود که یک مقداری باید بله قبلهشان میل دهند. دو نفر در این صف مستطیلاند قبلهشان دقیقا یکی نیست، یکی باید به طرف چپ بایستد و آن یکی که صد فرسخ دورتر است باید به طرف راست مایل شود، آنهایی هم که وسط هستند همان وسط خوب است. منظور این که با این دقتها … ولی لابدّ منه است، چارهای از آن ندارد.
فعلا این بحث تمام شد. شاید باز هم بحث بیاید. الان هم اگر ذیل همین چیزی در ذهنتان هست، نکتهای چیزی که راجع به صف مستطیل چه از مطالبی که فقها فرمودند از شیخ الطائفه که در خلاف شروع فرمودند و امثال اینها بفرمایید.
فقط یک بحثی دو سه بار مطرح شده که صف طویل در اماکن بعیده اگر صف تشکیل شود علم اجمالی پیدا میکنیم نمازشان باطل است به خلاف این که یک علامت را، علامت برای منطقه وسیع قرار دهیم که آنها چون خودشان علم اجمالی ندارند این را جلوتر هم عرض کردم مطلب خوبی است و در کتابها هم هست؛ بعداً ان شاء الله میبینید حاج آقا در همین جا یک نحو تلاشی دارند در این که حتی صف واحد را هم با این که مبنایشان این است که انحناء نیاز است و صف واحد هم علم اجمالی میآورد در عین حال صف واحد را هم با یک لطافت و استدلال فقهی تصحیح میکنند برای این که نماز اینها هم صحیح باشد چه برسد به آنهایی که علامت واحده دارند که نمازشان صحیح است و حتی در این صف هم میتوانیم تصحیح کنیم. اینها نکتههایی است که بعداً میآید. این جا اگر چیزی در ذهنتان هست بفرمایید و الا به بحث بعدی برویم که بحث خیلی خوب و مهمی است و الان هم در عروه و جاهای دیگر هم مطرح است.
برو به 0:11:42
شاگرد: درباره دایریه وسیعهاش این است که دو نفر بغل کعبه بایستند، ما که میگوییم کعبه قبله است بغل کعبه بایستند یکیشان به طرف این طرف کعبه بایستد و یکی به طرف آن طرف کعبه بایستد جایی بحث کردند درست است یا غلط است؟ یعنی باید بگوییم: هر دو باید مستقیم به طرف کعبه بایستند میگوییم لازمهاش این است که بگوییم: قبله نقطه وسط کعبه باشد.
استاد: در این که کعبه نقطهی وسط ندارد کتب زیاد است. حالا بعدا میآید که شما اگر بخواهید داخل کعبه نماز بخوانید …
شاگرد: داخل کعبه را دارند.
استاد: خب لازمهاش همین است. چون اگر وسط بود باید بگویند پشتت را به دیوار کعبه بده رو بکن به مرکز و حال آن که میگویند: هر طرف خواستی بخوان؛ معنایش این است که آن مرکز میزان نیست، شما مرکز بایستید رو به دیوار کعبه کنید؛ از آن کشف میخواهیم بکنیم نه این که به فرمایش شما تصریح کرده باشند. این از این ناحیه است یا مثلا مستلقی بخوانید که بحث بعدا میآید اما برای این که در مسجدالحرام یک کسی خطی که از بین العینینش میکشد به کعبه میخورد ولی چون کعبه عظیمه است و آنها هم نزدیک کعبه هستند یکی این طور کج میایستد مثلا نزدیک حجرالاسود میرود ولی از کعبه بیرون است، دیگری این طرف به حجر مثلا میایستد و هر دو دارند نماز میخوانند؛ از حیث فتاوا این دو نماز هر دو صحیح است. من جایی برخورد نکردم که کسی بگوید اینها مشکلی ندارند. فقط چیزی که هست ممکن است اگر بخواهند جماعت بخوانند نظم صف را مراعات نکردند، بیش از این دیگر چیزی نداریم؛ اگر برخورد کردید به ما هم بعداً بفرمایید.
شاگرد: در مورد این بازسازیهای خود خانهی کعبه، کوچک بزرگ شدنش، تاثیری در قبله دارد یا ما باید احراز بکنیم همان اندازهای که زمان حضرت رسول صلیاللهعلیهوآلهوسلم همان قدر باشد.
استاد: در بزرگ شدنش نقلی ندارد، در کوچک شدنش دارد. میگویند: مصالح کم آمده، نمیدانم وقتهایی بوده حجر به این خاطر است … حالا نمیدانم بحث حجر را حاج آقا این جا مطرح میفرمایند یا جای دیگر است. آیا حجر جزء بیت هست یا نیست؟ مشهور این است که حجر، جزء بیت نیست یعنی مصلی نمیتواند رو به حجر بایستد در حالی که رو به کعبه نباشد ولی در طواف داخل است آن هم به خاطر این که قاطی این نشود؛ آن قبر حضرت هاجر علیهالسلام، حضرت اسماعیل شاید، هفت تا از انبیاء بلکه بیشتر و اولاد انبیاء این جا بودند لذا اصلش هم به خاطر حضرت هاجر بوده است؛ حضرت اسماعیل قبر مادرشان را این جا قرار دادند بعد حفاظی گذاشتند که طواف کننده از روی قبر مادرشان رد نشود؛ در روایاتش دارد. در بعضی روایات دیگر دارد که اصلا دو قول در فقه است که حجر هم جزء بیت است، بوده است و چنین شده است. زمانی تجدید بناء میکردند مصالح مناسب آن نیامده، حفاظی گذاشتند که بماند بعد این حفاظ به صورت حجر درآمده است. در نقلها این هم هست. فعلا مشهور معلوم است و فتوای جا گرفته همین است که حجر داخل در طواف است اما جزء بیت نیست و نمیشود به طرف حجر بایستد.
شاگرد: در این دایرهی وسیعه چون طرف این قوس را میفرمایند یک انحنایی باید در آن فرض شود، وقتی به دقت ریاضی میخواهیم نگاه کنیم در تمام این نقاطی که هست باید یک مقداری به هر حال انحراف باید داشته باشد و یک زاویهای باید با هم داشته باشند.
استاد: میخواهم شوخی کنم هر نفرشان خودش دو تا شانههایش باید یک کمی … نمیشود خیلی شانههایش صاف باشد چون در قوس است.
شاگرد: چون اگر ما استدلال کنیم و مبنای بحث را بر فرمایش ایشان بگذاریم که اغتفار را حاکم بکنیم؛ بگوییم: شرع این قدر دقتهای ریاضی نخواسته است؛ همان مقداری که بگویند: مقابل عرفی است یعنی ملاک مقابل عرفی است؛ اگر این را بگوییم دیگر خیلی از این بحثها دیگر باقی نمیماند.
استاد: الان «کما لا خفاء» آسانتر هم میکند. الان بحثهای خیلی خوبی میآید که فقهاء هم در طول تاریخ فرمایشات خوبی هم دارند که حالا عرض میکنم. الان صحبت سر این است که بعید، جهت کعبه قبلهاش است؛ یک قانون است، قانونی که به طور قطع عرفیت دارد و مشکلی ندارد. آن وقت تحلیل علمیاش جورواجور است و آن این است که «کلما ازداد الشیء بُعداً ازداد سعة جهة المحاذاة له» هر چه دور میرود آن محدودهای که شما به طرف او میایستید وسیعتر میشود. عرفی اینها درست است و مثالهایش را الان میزنند. آن چیزی که شما فرمودید: عرف تدقیق از ما نخواستند یعنی واقعا واقعش کارش خراب شد و اغتفار شده؟ یعنی خراب است و بخشیدند. یا اصلا یک تحلیلی دارد که چرا اغتفار بگوییم؟ واقعیت مطلب همین طور است. حالا الان این را شروع میفرمایند، بحثهای خیلی خوبی است.
كما لا خفاء في صحّة ما قيل و اشتهر من: «أنّ الشيء إذا ازداد بعداً، ازدادات سعة محاذاته»؛ فإنّ الدائرة الصغيرة إذا شغلها مأة مثلًا، فالكبيرة يشغلها أكثر منها يقيناً علىٰ اختلاف الدوائر في القرب و البعد لبعضها من البعض، و لا يكون إلّا بمحاذاة الاثنين مثلًا في الكبيرة لواحد مثلًا في الصغيرة؛ و إن كانت الدقّة تقتضي عدم المساواة، بل واحد من الثلاث مثلًا يحاذي يمين الواحد، و واحد منهم يحاذي يساره، و ثالث يحاذي ما بين الكتفين من الواحد الواقع في الدائرة الصغيرة، و هكذا في سائر الدوائر. ثمّ إنّ الاستشكال بصحّة صلاة الصفّ المستطيل، وارد علىٰ كلّ من القول بكون القبلة الكعبة، أو الجهة، أو التفصيل بين من في المسجد و خارجه، و من في الحرم و خارجه مع المصير إلى الجهة لغير المشاهدين في كلّ من المسجد و الحرم، للزوم العلم بخروج الكعبة عن محاذاة الصفّ، و كذا جهة الكعبة، للعلم بعدم اتصال الخطّ من المصلّي؛ فلا وجه للجهة الثابتة مع احتمال الاتصال.[2]
میفرمایند: «كما لا خفاء في صحّة ما قيل و اشتهر من: «أنّ الشيء إذا ازداد بعداً، ازدادات سعة محاذاته»؛» هر شیئی محاذیِ او ایستادند یک وسعتی دارد، یک پهنایی دارد، هر چه دور میرود آن پهنای دور شدن او وسیع میشود. حالا شروع میکنند مثالهایی میزنند جاهای دیگر هم حتما مثال ایشان را میخوانیم تا وجههای دیگر هم ببینیم. «فإنّ الدائرة الصغيرة إذا شغلها مأة مثلًا،» میفرمایند: گرد کعبه یک صف جماعت دایره صغیره تشکیل بدهید، صد نفر ایستادند دور کعبه کامل شده، دایرهی صغیره «شغلها مأة مثلاً» صد نفر این را پر کرد «فالكبيرة» وقتی دایره وسیعتر میشود، محیط دایره وسیعتر ولو مرکزشان یکی است، خب باشد، ولی وقتی فاصله او از شعاع بیشتر میشود و فاصلهاش از مرکز دورتر میشود طول محیط بیشتر میشود، وقتی طول محیط بیشتر شد افرادی که در این محیط بزرگتر قرار میگیرند تعدادشان بیشتر است. «فالکبیرة يشغلها أكثر منها» من المأة «يقيناً» اگر آن صد تا بود، صف دوم مثلا صد و پانزده تا میشود، صد و بیست تا «علىٰ اختلاف الدوائر في القرب و البعد لبعضها من البعض،» یعنی قرب لبعضها من البعض. قرب بعضی به بعضی دیگر محیطشان اختلاف پیدا میکند و افرادی که در آن جا میگیرند «و لا يكون إلّا بمحاذاة الاثنين مثلًا في الكبيرة لواحد مثلًا في الصغيرة؛» از این جاست که ایشان شروع به توضیح محاذاة میکنند. دو تا صفی که پشت هم است اولی صد نفر، دومی صد و بیست نفر، اگر بخواهیم محاذاة را تک تکی انجام بدهید بیست نفر زیادی میآیند، اینها محاذی کی هستند؟ چه کارش باید بکنیم؟ لذا میفرمایند: چون این صفهای بعدی دارند دور میروند دو تای از آنها نسبت به دایرهی صغیره محاذی یکی از آنها میشوند و بعد مثال سه تا هم خیلی زیبا میزنند. صف بعدی را، یک نفر در صف جلو در نظر بگیرید، وقتی میخواهند به طرف کعبه بروند محاذیِ آن یک نفرِ در صف جلویی سه تا هستند؛ یکی محاذی شانهی راست اینهاست، یکی محاذی شانهی چپ آن جلویی است و یکی هم محاذی بینالکتفینش است. چون تعدادشان کمتر است و چارهای جز این نیست. یک نفر جلویی سه نفر در صف عقبی محاذی او میشوند؛ محاذی بخشی از بدن او میشوند. این طوری ترسیم میفرمایند. «و لا يكون إلّا بمحاذاة الاثنين مثلًا في الكبيرة لواحد مثلًا في الصغيرة؛ و إن كانت الدقّة تقتضي عدم المساواة» یعنی این افرادی که محاذی او ایستادند همه به طور مساوی محاذی او نیستند «بل واحد من الثلاث مثلًا» اگر سه نفر صف عقب ایستادند «يحاذي يمين الواحد،» واحد یعنی آن کسانی که جلوی آنها ایستادند؛ طرف راستش است. دومی چیست؟ «و واحد منهم يحاذي يساره، و ثالث يحاذي ما بين الكتفين من الواحد الواقع في الدائرة الصغيرة، و هكذا في سائر الدوائر.» در دوائر دیگر هم همین طوری جلو میرود. این جاست که مسألهی جهت را مطرح فرمودند.
یک مثال دیگری را چند روز پیش از مصباحالفقیه عرض کردم؛ ایشان فرمودند که اگر یک صفی باشد مثلا ده نفر جلوی شما ایستادند که جلو بیایند که شما جلوی یکی از آنها باشید. از همان چهل سانتی میآوریم که دیگر کامل خاطرتان جمع باشد که ده نفر ایستادند، صف میآید چهل سانتی تشکیل میشود شما محاذی کدامشان هستید؟ شما چهل سانتی رفتید ایستادید؟ فقط یکیشان. این دیگر روشن است. حالا شما عقب بروید یا صف را عقب ببریم؟ اگر صف را عقب ببریم هر چه اینها دور میشوند میبینید که با فاصله گرفتن شما میتوانید محاذی دو نفرشان باشید، کم کم محاذی سه نفرشان باشید. یک خیابان طویلی را آن ته خیابان رفتند شما عرفا محاذی همهشان هستید، به هیچ کس نمیگویید شما محاذی همانهایی هستید که جلوی روی شما بود. نه! وقتی دور رفت شما با کل او محاذی میشوید. این هم مثالی است که ایشان میگویند. رمزش چیست؟ رمزش را باید برسیم. علی ای حال عرفا این را میبینیم که شیء وقتی دور میرود «اتسع جهة المحاذاة له» یک تعریفی در کتابهای فقهی قدیم هست در کلمات از شهید و به بعدش آمده و نسبتاً مفصل هم هست که تعبیر قشنگی است و به نحو حسابهای احتمالات و علم اجمالی و طرفین زیاد و محتملات به یک بیان خیلی ظریفی برمی گردد.
برو به 0:22:48
فرمودند که شما وقتی میخواهید محاذات چیزی را برقرار کنید جهت چیست؟ جهت این است که احتمال میدهید، احتمال صفر نیست، احتمال میدهید که خطی از پیشانی من، از بینالعینین من برود به کعبه بخورد؛ یک وقتی است شما طوری ایستادید که میگویید احتمال این که خط از پیشانی من برود به کعبه بخورد صفر است، این مستقبل نیستید. در بعید منظور است. چون احتمال این که شما به کعبه برسید اصلا صفر است. پس جهت این است که در گام اول باید احتمال بدهید صفر نباشد، احتمال بدهید که خطی از بینالعینین من به کعبه میرسد. خب میگوییم: از این راه دور احتمال ضعیف است. میگویند: نه! یک متمم دارد و این احتمال به صرف احتمال استقبال برای شما نمیآورد با آن متممش میآورد. متممش آن است که در آن محدودهای که شما اسمش را جهت میگذارید قاطع هستید که کعبه از آن جا بیرون نیست، قاطع هستید یک محدودهای است شما آن جا ایستادید میگویید: آن چیزی که من به طرفش ایستادم، اگر از بینالعینین من خط برود احتمال دارد به کعبه برسد ولی قطع داریم که در این محدوده کعبه بیرون نیست، به این جهت گفتند. پس جهت تلفیق دو تا قضیه است؛ احتمال رفتنِ خطی از مصلی به کعبه با قطع به عدم خروج کعبه از آنِ محدوده. پس ممکن است به خطی از محدودهی کعبه نرسد اما نسبت به این قاطع هستم که کعبه از این محدوده بیرون نیست. به این جهت گفتند. این هم تعبیری است در کتب فقهی قدیم قرن نهم و دهم زیاد میآید.
فی القبلة و هي المكان الذي وقع فيه البيت شرفه الله تعالى من تخوم الأرض إلى عنان السماء للناس كافة القريب و البعيد لا خصوص البنية و لا يدخل فيه شيء من حجر إسماعيل و إن وجب إدخاله في الطواف و يجب استقبال عينها لا المسجد أو الحرام و لو للبعيد و لا يعتبر اتصال الخط من موقف كل مصل بها بل المحاذاة العرفية كافية غاية الأمر أن المحاذاة تتسع مع البعد و كلما ازداد بعدا ازدادت سعة المحاذاة كما يعلم ذلك بملاحظة الأجرام البعيدة كالأنجم و نحوها فلا يقدح زيادة عرض الصف المستطيل عن الكعبة في صدق محاذاتها كما نشاهد ذلك بالنسبة إلى الأجرام البعيدة و القول بأن القبلة للبعيد سمت الكعبة و جهتها راجع في الحقيقة إلى ما ذكرنا و إن كان مرادهم الجهة العرفية المسامحية فلا وجه له و يعتبر العلم بالمحاذاة مع الإمكان و مع عدمه يرجع إلى العلامات و الأمارات المفيدة للظن و في كفاية شهادة العدلين مع إمكان تحصيل العلم إشكال و مع عدمه لا بأس بالتعويل عليها إن لم يكن اجتهاده على خلافها و إلا فالأحوط تكرار الصلاة و مع عدم إمكان تحصيل الظن يصلي إلى أربع جهات إن وسع الوقت و إلا فيتخير بينها.[3]
در عروه مرحوم سید فرمودند: «لا یعتبر اتصال الخط من موقف کل مصلٍ بها بل المحاذاة العرفیة کافیة غایة الامر أنّ المحاذاة تتسع مع البُعد» خود محاذات تتسع «و کلما ازداد بعداً ازدادت سعة المحاذاة کما یعلم ذلک بملاحظة الأجرام البعيدة كالأنجم و نحوها» رو به یک ستاره میایستید یک محاذات وسیعی است که این طور نیست بگوییم حتما باید خطی از شما برود به آن برسد. بعد برای کعبه مثال میزنند. پس مقصود از جهت این است. یک بحث دیگری را الان مطرح میکنند، عدهای در توجیه این، این طور گفتند؛ گفتند که چون سر مدوّر است و قوس دارد اساساً در مواجهه ما با یک خط مستقیم مواجه نیستیم، جهت یک محدودهای است، به عبارت دیگر همینهایی که گفته بودند: کعبه از این بیرون نیست. اگر بخواهیم توضیح دهیم اصلا باید مبنای مواجهه را عوض کنیم.
مبنای مواجهه تا به حال این بود که خطی از مصلی برسد، در (مواجههی واقعیهی به عنوان انسان) که یک موجودی است که وجه دارد، یک نقطه، یک شکل، یک مکعب هندسی نیست، در مواجهه انسان واقعا، واقعیت خارجیاش به این نحو است که به جای این که یک خط برود، یک دسته خطی با زاویهی خاصی جلو میرود. یک گروه از خطوط با یک زاویهی خاصی از بدن او جلو میرود؛ حالا تدویر رأس بگویید، هر چه بگویید این طوری است که شما وقتی مواجهه میکنید چرا این صف هر چقدر عقب میبرید کوچک میشود؟ به خاطر این است که شما در همان سیسانتیمتری، چهلسانتیمتری با یک نفر مواجه بودید اما همان جا از حیث مواجهه شما، یک خط از شما به او نرفته بود بلکه شروعش از شما با یک دسته خطوطی به صورت زاویهدار بود مثل مخروط که هر چه دور میرود نزدیک که هست درست است، در سیسانتیمتری تمام مواجههی شما با یک نفر است اما چون زاویه دارد هر چه این فرد از شما دور میشود یک جایی میرسد که دیگر مرز به مرز است و تمامش در محدودهی زاویهی شما قرار گرفته است. هر چه دورتر میرود زاویهی شما دارد باز میشود؛ وقتی زاویهی دید شما دارد باز میشود دو تا، سه تا، آخر کار ده تا در محدودهی مواجهه شما میآید هر چه دورتر میشود یک نقطه میشود که اصلا در آن میدان دید شما و میدان مواجههی شما یک چیز خیلی کوچکی میشود.
شاگرد: تقریبا با میدان دید این را هم معنا گرفتیم.
استاد: بله جلوتر میدان دید را عرض کردم؛ میدان دید هم یک میدان دید کلی بود، یکی میدان دید نافع بود، مفید بود، یکی میدان دید کانون ملاحظه بود که ظاهرا در کانون ملاحظه همین است، مواجهه عرفی این است. یعنی شما یک کسی بگیرید از کسانی که مثلا صبح تا شب در یک محلی که افراد به هم میرسند از تک تک اینها عکس بگیرید، کارش آسان است. افراد به هم میرسند در پیادهرویی، جایی وقتی به هم میرسند دست میدهند شروع به صحبت میکنند میبینید دقیقاً زاویهی خط به خطش هم ملاحظه نمیکنند که حتما باید رو به روی هم بایستند، میبینید با زاویهی سی درجه هر کدام به خودشان اجازه میدهند بگردند بدون این که این مواجههی نزدیک بهم بخورد، این مقدمهی خیلی حرفهای بعدی است. یعنی همین شخصی که سی سانتیمتریِ من ایستاده اگر مثلا یک تکانی به خودم بدهم با او صحبت کنم، بیست درجه منحرف شوم نمیگویند: مواجهه به هم خورد. بگوییم آن میدان دید تو … نه! میدان دید طرفین دارد، لازم نکرده که طرفینش، طرفینِ مواجهه را بگیرد؛ همین اندازه که آن کانون ملاحظه از این میدان بیرون نباشد خوب است و مواجهه است. میگویند: به هم رسیدیم. بنابراین اساساً مواجهه با یک قاعدهی مخروط زاویهداری است که آن قاعده با این طرف و با آن طرف شدن تکان میخورد، اصلا این مبنا، مبنایی نیست که در مواجهه که مربوط به انسان است خط؛ فرض بگیرید بگویید از بینالعینینش یک خط برود به کذا برسد. نه! دائما از بدنِ او چون وجه یعنی صورت، انسان پشت دارد، رو دارد، از روی او، از طرف وجه او خطی میرود؛ نه غلط است؛ چرا خطی میرود؟ از طرف وجه او یک دسته خطهایی با زاویه میرود ورمز این که عرف هم میبیند وقتی دور شد مواجهه وسیع شد همین است که اساساً محاذات و مواجهه با خط نیست، با دسته خطوط است، با یک مجموعهای از خطوطی است که با یک زاویهای دارد جلو میرود؛ این طوری که مواجهه است خیلی روشن میبینیم که «کلما ازداد بُعداً ازدادت سعة المحاذاة» چون من روبرو نمیخواهم باشم ولی در همهی اینها در عین حال ما خیلی وسیع فرض بگیریم نود درجه به معنای این که از بینالعینینش یک خط برود، چهل و پنج درجه که اقایان میگفتند چرا چهل و پنج درجه میگفتید؟! چهل و پنج درجه نصفش است و نصف راحتتر است که حرفش را بزنیم والا گفتند از نظر علمی دقیقتر میگویند: چهل و پنج درجه نیست مثلا سی و چند درجه است. این مانعی ندارد و من به عنوان مثال میگویم و میخواهم مقصودم را توضیح دهم. کسی که روبروی خودش ایستاده از بینالعینینش یک خط برود مثلا نصف نود درجه، چهل و پنج درجه دست راست و چهل و پنج درجه دست چپ، یک نود درجه مقابل روی اوست، حالا کمتر هم باشد کانون ملاحظه باز به بحث ما صدمه نمیزند. جلوی روی او باشد، از خط بینالعینین بیست درجه این طرف و بیست درجه آن طرف، خب با زاویهی چهل درجه وقتی جلو میرود، کم است؟ هر چه زاویهی چهل درجه جلو میرود مدام دارد وسیع میشود. از نظر بحث تفاوتی نمیکند علی ای حال کانون ملاحظه یعنی آن چیزی که انسان توجه به آن دارد و مواجههی عرفیه با آن منقطع نمیشود به محض این که از آن بگردد، الان دو نفر در کوچه به هم میرسند اگر کسی دارد حرف میزند تکان میخورد، دارد مطلبش را توضیح میدهد یعنی سی درجه کج میشود نمیگویند: دیگر به او پشت کرد، نود درجه معمول نیست؛ او ایستاده، بیاید نود درجه بگردد؛ خودش هم فطرتاً این کار را نمیکند اما زاویهی سی درجه خیلی معمولی است، چهل و پنج درجه هم شاید نهایتش باشد که مواجهه به هم نمیخورد. آن چیزی که اصل کار ماست این است؛ شما وقتی دور ایستادید میگویید یک ذره که تکان میخورم کیلومترها خط مواجهه من از مکه فاصله گرفت، این حرف دیگر تمام شد. یعنی چه؟ من وقتی دور ایستادم، وقتی یک ذره به خودم تکان میدهم آن خطی که از من میرفت کیلومترها از مکه در میرود. نه! از شما مجموعهی خط، دسته خط زاویهدار خارج میشد، هر چه هم تکان بخورید به این زودی قاعده از مکه بیرون نمیرود، مواجهه برقرار است. چون اصلا مواجهه این است.
شاگرد: کافی است که آن قاعده یکی از آن خطوط به کعبه بخورد؟
استاد: بله آن وقت این حرفی که این فقها گفته بودند روشن میشود. یعنی احتمالِ برخورد خطی که از پیشانی شما میرود صفر نیست که به کعبه بخورد ولی علی ای حال قاطع هستید که از این مخروط کعبه بیرون نیست ولذا این جا حرف مقدس اردبیلی بعداً محقق میشود.
شاگرد: این مشکل نزدیک کعبه برایش پیش میآید که شما مثلا چهار متری کعبه باشید به سمت زاویهداری از کعبه بایستید قاعدهی مخروط به خود کعبه هم میخورد یعنی میتوانیم به آن سمت هم نماز بخوانیم.
استاد: بله؛ یعنی طوری باشد که عرفاً شما رو به کعبه هستید. مثلا اگر آخر مسجد هستید یک طور میتوانید کج بشوید تا جایی که این مخروط ملاحظه دید شما از کعبه رد نشود اما نزدیکتر میآیید میبینید رد شد.
شاگرد: اتفاقا نزدیک باشید رد نمیشود. الان من فرض میگیرم که این میز کعبه است، خط مستقیمی که از پیشانی من گرفته میشود به خود کعبه نمیخورد، خیلی هم نزدیکم ولی در کانون مواجهه من است؛ نماز من درست است؟
استاد: اگر عرفاً صدق مواجهه بکند بله.
شاگرد2: اگر این طوری باشد تیاسر هم مشکل پیدا نمیکند؟
شاگرد: به هر حال طبق این قاعده درست است؛ طبق این قاعده در زاویهی دید من هست.
برو به 0:34:37
شاگرد3:مثالی که شما فرمودید مواجههی دو شخص با هم آن جا مواجههی چشمها شاید بیشتر مطرح باشد یعنی وقتی از هم زاویه پیدا میکنند تا وقتی چشم در چشم هم هستند مواجهه را صادق میدانند ولی مثلا نوع برخوردی که ما با نامحرم داریم، یک زاویهی بیست درجه داریم، چشممان هم در چشم هم نیست، میگویند که این از آن مواجهه پرهیز کرد در حالی که دو نفری که با هم صحبت میکنند سی چهل درجه هم با هم زاویه میگیرند ولی مادامی که صورت به صورت هم یا حتی چشم در چشم هم هستند این جا میگوییم: مواجهه است یعنی ملاک آن جا این است ولی ما در قبله میخواهیم اتجاه بدن به سمت قبله باشد؛ اتجاه کل مجموعه بدن به سمت قبله باشد آن وقت این جا شاید ملاکش با آن مثال تفاوت بکند.
شاگرد4: سه تا فرضیه این جا مطرح شده است؛ یکی مواجهه، یکی استقبال و یکی محاذات. آیا این سه تا یکی هستند؟ یا ممکن است بالدقة با هم فرق کنند؟ حکم هر کدام چطور میشود؟ کدامش این جاست؟
استاد: آن چیزی که من چند روز پیش عرض کردم، محاذاة، استقبال، همه اینها اگر در فضای هندسه و نفسالامر خطوط مطرح بشود این یک طور است، استقبال به عنوان یک عنصر انسانی، انسانی میخواهد مستقبل چیزی باشد، خود عرف وقتی استقبال را به انسان نگاه میکند این استقبال را از باب یک کار انسانی که مربوط به درک اوست از حیث صدق روانی او بر این که این جا مواجهه هست یا نیست؟ در این فضا، خط بردن مستقیم که با او کار ندارد؛ همین اندازه که عرفاً بگویند: به طرف اوست بس است. عرفاً بگویند: به طرف اوست، از او منحرف نیست. همین بس است برای این که استقبال صدق بکند ولی نکته این است که آن مواجههای که در کانون ملاحظه است نزدیک که میآید قاعده کوچک میشود، دور که میرود باز میشود. خب الان …
شاگرد: این سه تا عنصر یکیاند؟ محاذات و مواجهه و استقبال هر سه عیناً یکیاند؟ فضاست که نشان میدهد کدام مراد است یا واقعا هم محاذاة، فیالجمله یک فضای هندسی را به ذهن میآورد؟ یا مثلا فرض کنید مواجهه نوعا یک فضای دو نفری است که هر دو در واقع دید دارند به ذهن میآید به خلاف استقبال که ممکن است یک شخصی که دید دارد نسبت به یک شیء استقبال پیدا کرده است و ممکن است برای هرکدام از اینها یک خرده متفاوت باشد. یعنی من نزدیک یک چیزی هستم فضای عرفی این طوری میشود که خب من الان رو به دربش کردم مثلا پنجرهاش کردم و یک خرده از دور فاصله میگیریم. هیچ وقت نمیگویم شما رو به دربش کردی، رو به پنجرهاش کردی، میگویید: رو به ساختمان کردی؛ الان رو به ساختمان کردی یا کردی؟ اینها مقداری با هم فرق میکند؟ نمیکند؟
شاگرد2: خیلی با هم تفاوت میکند خصوصاً محاذات. استقبال خیلی …
استاد: محاذات و استقبال و مواجهه، محاذاتش دورتر از این است که یک مفهومی باشد در محدودهی دید انسانها؛ آن مانعی ندارد ولی دورتر است. مواجهه و استقبال، رو کردن، قِبَلَه یا یجعل شیئا قبله یا قباله.
شاگرد: چیزی که در متن بود تعبیر به محاذاة به کار رفته بود. برای همین عرض کردم. گاهی این سه تا به جای هم به کار میرود، ما هم ذهنمان یک مقداری به هم ریخت.
استاد: در عروه هم محاذات بود؛ محاذات یعنی رو برو بودن.
شاگرد: «سعة المحاذاة».
استاد: «حاذاه» یعنی به حذاء؛ حذاء روبرویی است. إزاء هم میگوییم. حذاء و إذاء نزدیک هماند.
شاگرد: خود مثالی هم که زده شد در مورد صف مستطیلی که از کعبه شروع میشود و عقب میرود نوع چیزش با آن حالتی که مرحوم حاج آقا رضا فرموده بودند که قشنگ روبروی هم یک صف این طوری است … این یک مقداری کأنه با آن فرق میکند. اگر بخواهد خود این صف، صف مستطیل صافی باشد یعنی در خود آنها هم بخواهد دور بگردد، آن جا وقتی دور میگردد بحث محاذات و به ازاء بودن، به ازاءِ شانه راستش است، به ازاء شانه چپش است؛ اینها مطرح میشود. مثل این که یک دایره نقاط محیط را هر کدام بگوییم: به ازاء حیثی یا جهتی از نقطهی مرکز قرار میگیرد؛ خب این خیلی فرق میکند با این که ما کلا برای فضای … مثال حاج آقا رضا مثلا اصلا در این فضا نیست؛ آن اصلا در فضای دیگری میآید و از محاذات خارج میشود. حاج آقا این طوری که دارند بحث میکنند کما کان کأن در فضای محاذات هستند. چیزی که شما فرمودید بحث مواجهه مطرح شد و زاویهی دید مطرح شد، از آن طرف ما در متون بحث استقبال را داریم؛ اینها یک مقداری صلاح هست از هم جدا شود؟ صلاح میدانید توضیح داده شود؟
استاد: هر چیزی که واقعا جدا هست، صلاح هم هست که جدا شود. هر چیزی هم که جدا نیست …
شاگرد: مانحن فیه اصلا دارد؟ ندارد؟
استاد: منظور این است که واقع را پیدا کنیم. مقصود از مباحثه این است.
شاگرد: ممکن است واقعش از هم جدا باشد ولی دخلی به مانحن فیه نداشته باشد به هر صورت نیاز است که اینها توضیح داده شود.
استاد: آن چیزی که من الان عرض کردم پیدا کردن یک رمزی بود برای این چیز عرفی که همه میدانند و همه فرمودند. رمزش چیست؟ چرا «کلما ازداد شیء بعداً ازدادت سعة محاذاته» یا مواجهته یا استقباله؟ فعلا از این سه تا یکی به کار میرود. گمان نمیکنم محاذات در عروه یا این جا فرمودند یک چیز جدایی از استقبال و مواجهه منظورشان باشد. در این فضا یکی است. حالا چرا؟ رمزش چرایش چیست؟ این چیزی که الان عرض کردم این است که اساساً ما تعبیر کنیم که محاذات به این نیست که یک خط از ما برود، از بدن ما دسته خطوطی میرود. یک مواجههای در صد و هشتاد درجه است که آن روز صحبتش شد؛ صد و هشتاد درجه خطوطی جلو میرود اما فقهای بعد معیت نکردند. عدهای تا صاحبجواهر با مرحوم مقدس اردبیلی معیت کرده بودند یعنی گفتند: «ما بین المشرق و المغرب قبلة». صاحبجواهر فرمودند از بس که این حرف جا گرفته و عدهای هم فریب این حرف را خوردند من سی صفحه بحث کردم سر این که دیگر … الان هم همین طور است؛ الان در فضای فقه یک فتوا پیدا نمیکنید حرف محقق اردبیلی را بگویند؛ همه میگویند: قبله معلوم است باید به طرف قبله باشید؛ یعنی چه ما بین المشرق و المغرب قبلة؟ الان هم ایشان همین را میفرمایند و توضیحش هم به همین است که شما در مواجههتان اگر این وجه را بپذیرید یک قاعدهای دارید که آن قاعده اقل از بین المشرق و المغرب است. از خط بینالعینین شما از دو طرفش یک محدودهای دارد، این محدوده هر چه دور میرود وسعت پیدا میکند اما نه به اندازهی صد و هشتاد درجه که شما بتوانید بگردید. علاوه بر این که در مواجهه همین کانون دید برای زوایایش بحث حسابی است که ایشان فرمودند دو تا به هم میرسند میگوییم: مواجهه نکرد یعنی گاهی میرسد که به فرمایش ایشان خود کعبه؛ کعبه صورت ندارد که با ما مواجه شود، خودش یک جسم مکعبی است؛ جسم مکعبی این طور نیست که بگوییم: به هم رسیدیم، من باید خودم را با او تنظیم کنم نه این که دو تایی با هم … یعنی از کعبه دستهی خطوط با زاویه نمیآید، از من دستهی خطوطی با زاویه میرود؛ یک طرفی است. لذا الان در مسجد الحرام یک کسی را فرض بگیرید روبروی باب ایستاده اما آن قدر کج میشود که صورت او محاذیِ آن لبهی آخر طرف رکن شامی میشود؛ دست راست رکن یمانی، عراقی، مغربی و شامی. آن طرف شامی میشود و مغربی آن طرفِ پشت محاذی رکن یمانی میشود. طرف رکن شامی صورتش به این طرف است. این نمازش صحیح است اما در عین حال عرفیت ندارد یعنی وقتی نزدیک کعبه هم هست انتظار عرف از او این است که رو به مرکز بایست، چرا این طوری ایستادی؟ چطور ایستادن است؟ ولو وقتی خط هم بکشیم پیشانی او میرود به کعبه میخورد. این نحو دیگر عرف از باب قانون شرع و آخرین حد استقبال از او میپذیرد. حالا بیایند طور دیگری کجتر بایستند که اگر از پیشمانیاش برود از دیوار کعبه هم رد میشود اما آن یک گوشهای از آن مخروطی که باقی مانده به کعبه میخورد. اگر این مبنا درست باشد باز آن مواجههای که عرف برای او در نظر میگرفت که میگفت: مخروط میزان است میگوید کار بدی کردی اما باز مواجههی تو باقی است، شانههایت … چون همین طوری که میفرمایند: قبله به مقادیم بدن است. مقادیم بدن فقط پیشانی نیست، شانه هم هست. یعنی بدن شما طوری است که کلا کأنه از شانههای شما … میبینید همین که عرف میگوید: از شانهی تو میرود به کعبه میخورد کافی است.
شاگرد: از شانه هم برود باز صاف میرود یا کج میرود، یعنی فرق نمیکند بگوییم: شانه یا پیشانی.
برو به 0:45:46
استاد: آن چیزی که تا به حال استقبال معنا میکنیم میگوییم: صاف برود.
شاگرد: از شانه هم صاف برود که این طوری از کعبه رد میشود. یعنی حل نمیکند که شانهها …
استاد: اگر همین عقب برود … اگر شما این را همین طوری که ایستاده به آخر مسجد ببرید حالا دیگر اصلا به هیچ وجه مواجه کعبه نیست، اصلا به طرف بخشی از مسجد الحرام گشته است. چرا؟ چون نزدیک که بود عرف برای او میگفتند؛ هر چه فاصله میگیرد میگردد یعنی ولو دارد وسعت میگیرد مگر آن جا در حدی بود که وقتی هم وسعت میگیرد قاعدهی او یک بخشی از کعبه در او واقع میشود. علی ای حال اگر این مبنا درست باشد که شما … این نکته را هم اضافه بکنم چون علی ای حال ما استقبال را امر عرفی گرفتیم، ارتکاز عرف عام در صدق مواجهه میزان اصلی ماست یعنی الان ممکن است بعداً عرف یک چیزهایی میبیند که ما در تحلیلمان هنوز بخشیاش را دیدیم؛ بارها عرض شد ارتکازات عرف گاهی سر از بینهایت درمیآورد یعنی خدای متعال ذهن عرف را طوری قرار داده صدها چیز را به علم ناخودآگاه خودش ملاحظه میکند که به آن چه در ذهن او میگردد توجه ندارد و میگوید این جا مواجهه است، آن جا نیست. میزانِ شرعی آن است، این توجیهی هم که الان ما داریم میکنیم برای این است که ذهن پیش برود که بفهمیم چطور میشود «اتسع جهته»؟!
شاگرد: گاهی عرف را درست کند، میخواهد یک شأنی درست کند که بالدقة هم صادق است.
استاد: احسنت! مقصود اصلی ما همین است. یعنی میخواهیم بگوییم اغتفار نیست، شما که دور میروید اصلا طوری است چون از مواجههی شما قاعدهاش دارد اتساع پیدا میکند، واقعا مواجهه است. چرا واقعا مواجهه است؟ چون شروعش از شما با زاویه است. چون شروعش از شما با زاویه است ظاهرا قاعده گسترش پیدا میکند. این قاعده بالدقة مواجهه را درست میکند ولو کانون ملاحظه و مرکزش نیاز نباشد یعنی بلکه هر چه کوچکتر هم میشود اصلا کار ندارد؛ کانون ملاحظه هر چه دور میرود کار ندارد. چرا؟ چون در آن محدودهی کانون ملاحظه که قرار گرفت به عنوان یک نقطه با او برخورد میکند. همین که فرمودید خانه دور میرود نمیگوید من روبروی پنجرهاش ایستادم نه حیاتش.
شاگرد: اینها همه با توضیحی که حاج آقا فرمودند فرق دارد. حالا جلسه بعد ان شاء الله بحث کنیم که اصلا ایشان محاذاة را به نحو معکوس درست کرده است.
استاد: پس این تعبیر «جهت» را از فقها عرض کردیم ان شاء الله که خودتان هم ملاحظه کنید. تعریف های مختلف را اگر جمعآوری کردید نکات خوبی ان شاء الله به دست بیاید.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
شاگرد: ما پشت مقام که میایستیم که هم مواجههی کعبه را داشته باشیم هم پشت مقام قرار بگیریم گاهی اوقات به علت ازدحام مجبور میشویم طوری بایستیم که مقام که هست لبهی یکی از گوشههای کعبه مواجهه ما قرار بگیرد.
استاد: بله گیری ندارد. خلف المقام گاهی میشود فقط دست چپ باب؛ شما فقط همان گوشه حجر الاسود …
شاگرد: میگویم این بحث این جا مبتلا به است؟
استاد: بله
مواجهه-کعبه-استقبال-کانون ملاحظه-میدان دید-محاذاة-دایرهی عظیمه-بینالمغرب و المشرق.
[1] بهجة الفقيه، ص: 178
[2] بهجة الفقيه، ص: 178-179
[3] العروة الوثقى (للسيد اليزدي)، ج1، ص: 538-540
دیدگاهتان را بنویسید