1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(۶۴)- بحث امتداد صف جماعت به سوی قبله |...

درس فقه(۶۴)- بحث امتداد صف جماعت به سوی قبله | صف مستطیل

بحثی پیرامون علامات آسمانی قبله-مقصود از دایره‌ی عظیمه-معرفی کتاب مجسطی بطلیموس-اقبال در عبادت.
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=33421
  • |
  • بازدید : 5

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

اقبال در عبادت

مزاج روحی و روانیِ او مناسب این نیست که این را با این تناسب چیزی که خدای متعال برایش قرار داده او انجام دهد.

شاگرد: چون مزاج روح فرمودید.آیا تعادل هم دارد؟ مثلا در جسم می‌گویند: مزاج باید متعادل باشد، در روح هم این را داریم؟

استاد: بله ولی متناسب با خودش است.

شاگرد: تعادلش به چیست؟

استاد: مزاج اشیاء به همان کیفیات اربعه است؛ مزاج بدن به اعتدال اخلاط اربعه است، مزاج روح به اعتدال آن شوونات اصلیه‌ای است که در روح شما فرض می‌گیرید،چون از سنخ عالم دیگری است ومجرد است.

شاگرد: ممکن است که این ازشون نقل شده باشد که حد عبادت را از قلبتان بپرسید؟

استاد: ممکن است بله؛ شاید هم من شنیدم که اگر طوری بود که یک جایی حتی عدد تعیین کردید مثلا سیصد بار من بگویم می‌فرمایند یک جایی رسیدید نمی‌توانید رها کنید. یعنی آن اقبال روحی را بالاتر می‌دانستند از عدد. این سبکشان بود. ولذا آن چیزی که خودشان داشتند روی این مبنای خودشان خیلی عجیب بود. بالای نود سال زیارت عاشورا با صد لعن و سلام همه‌ی نمازها … آن وقت شاهد این که ما هم  می‌دیدیم نقل می‌شد نمی‌دانم چه اندازه درست است، می‌گفت که رفتم گفتم یا در دلم گفتم نمی‌دانم حالت کرامت‌گونه‌ای برای ایشان بود یا رفته بودند گفته بود ابراز کرده بود، آخر روحیات مختلف است حالا ما این طوری شنیدیم که رفته بود گفته بود آخر مگر شما خسته نمی‌شوید؟! من نشستم منتظر شما بودم کارتان تمام شود خسته شدم، شما هر روز و تکرار و… خسته نمی‌شوید؟ می‌گفت که چیزی جواب ندادند بعد که بیرون آمدند ظاهرا در صحن شاید مشهد هم مشرف بودند، خصوصیات یادم رفته است.

شاگرد: ظاهرا مشهد بوده است.

استاد: که گفته بودند: عین و شین و قاف. معلوم بود تا این نباشد نمی‌شود. خود کسی که مبنایش این است که باید تکلف نباشد آن هم در آن سن‌ها ول کن نیست، معنایش این است که دارد لذت می‌برد و کار عاشقانه است و الا مبنای ایشان است که اگر تکلف است رها کن. خلاف مبنای خودشان که نمی‌کنند گویا همین‌ها هم کمشان بود. خیلی عجیب است.

شاگرد: این‌ها در واجبات هم می‌آید. مثلا فرض کنید نماز اول وقت، مرحله‌ی اول نماز اول وقت است بعدش سراغ اصل خود نماز برویم. در نماز اول وقت اگر شما اول وقت کار دارید، ذهنت مشغول است، خوابت می‌آید نخوانی مثلا ساعت سه بعد از ظهر، چهار بعد از ظهر، پنج بعد از ظهر بعد از این که استراحتت را کردی قشنگ بروی وضو بگیری نماز بخوانی.

استاد: عقب بیندازد «لا یتخذنه عادة» هر روز ساعت پنج نباشد ولی آن روزی که خسته است و اقبال نیست اصلا در مساله‌ها هم … شعر مرحوم سید هم بود «و طالب الاقبال فی العبادة یرجی».

شاگرد: تا این حد یعنی؟ یا نه تا آخر فضیلت …

استاد: در روایت ذیل آیه‌ی شریفه ببینید. «لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى»[1]شاید چند تا روایت است که حضرت فرمودند: مراد از سکر، سکر خمر نیست، مراد از آیه شریفه سکر النوم است. «حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُون» وقتی خواب هستید نمی‌فهمید و این نماز نشد. بنابراین باید اندازه‌ای باشد که این سکر آن حال …

شاگرد: یعنی حتی اگر وقت فضیلت هم گذشته باشد باز هم اولویت دارد؟

استاد: یعنی اول وقت که نتوانسته مثلا مسافر بوده بین راه، الان هم که رسیده …

شاگرد: شاید پنج بعد از ظهر دیگر نزدیک  قضاست.

استاد: در روایت تضییع داشت.

شاگرد: در واقع فی‌الجمله به نظر می‌رسد سه چهار پنج …

استاد: آیا ظهور آن تضییع در حال اختیار نیست؟ مثلا خود شما برای کسی که یک عذری دارد می‌گویید: احوط این است که بگذار آخر وقت، می‌گوییم اول وقت چه؟ می‌گوییم این فرق می‌کند. ادله‌ی فضیلت اول وقت از این جا منصرف است.

شاگرد: منظور من این است که ارجاء حتی به بعد از وقت فضیلت هم می‌گیرد.

استاد: می‌گیرد. اصلا فضیلت که فضیلت است …

شاگرد: به شرط این که عادت نشود.

استاد: من گمانم این است که «یرجی» آن جایی که اول وقت عرفی نزد متشرعه است اصلا مقصود سید نیست. «و طالب الاقبال یرجی یؤخر» یؤخر نه یعنی تا آن حدی که باز نزد عرف متشرعه، فضیلت اول وقت باقی است.

نماز اول وقت-ارجاء-عین شین قاف-وقت فضیلت-مزاج بدن-اقبال روحی-سکرالنوم-اعتدال-اخلاط اربعه.

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

ادامه‌ی بررسی روایات دالّ بر قبله بودنِ کعبه

بحث امتداد صف جماعت به سوی قبله | صف مستطیل

 

بحثی پیرامون علامات آسمانی قبله

شاگرد: علامت واحده که فرموده بودند، علامت واحده اگر علامت سماوی باشد یعنی یک چیزی در آسمان باشد این را می‌شود گفت که آن علامت یک نسبتی با کعبه دارد به این معنا که نسبت به آن کعبه ما حدمان را مشخص می‌کنیم و جاهای مختلفی که می‌رود ما نسبتمان را نسبت به آن مشخص می‌کنیم. شبیه همین قضیه‌ای که فرمودید: دو روز در سال خورشید عمود به کعبه است آن جا ما در واقع آن کسی که آن طرف کعبه باشد یا کسی که آن طرف باشد هر دو تا یک سمتی دارند نماز می‌خوانند، علامت واحده این جا مشکل ایجاد نمی‌کند یعنی این بحث در آن جا پیش نمی‌آید. در جایی پیش می‌آید که روی زمین یک علامتی مشخص کنیم. مثلا در ایران همه جنوب غربی بایستند. روی زمین یک علامتی مشخص کنیم که همه به جنوب غربی بایستند این بله اما در آسمان مشخص کنیم نسبت به آن درجه‌اش را مشخص کنند به نظر این بحث آن جا پیش نمی‌آید یعنی آن جا دقیق است و می‌شود چیز کرد.

استاد: نه! این چیزی که شما می‌فرمایید فقط به یک علامت آسمانی صادق است. سایر علامات آسمانی این طور نیست و فرق می‌کند. آن چیزی که شما فرمودید یک علامت آسمانی است آن هم دو روز در سال است که درست خورشید بالای کعبه می‌آید یعنی به عبارت دیگر شما نقطه‌ی کعبه را پیدا کردید پس به علامت آسمانی مراجعه نکردید، می‌فهمید در این لحظه الان خورشید بالای کعبه است؛ این کعبه است و میزان کعبه و خورشیدی که بالای اوست، مقیاس می‌گذارید سایه که افتاد این سایه اگر خطش را ادامه دهید به زیر کعبه می‌رسد یعنی زیر خورشید چون سایه است.

شاگرد: اگر همان نقطه را با فاصله‌ی جدی مشخص کردیم آن نقطه کجاست، طبق آن مشخص کردیم آن مختار یعنی در واقع نسبت بین جدی و کعبه پیدا کردیم که این نقطه را مشخص کردیم که با آن وضعیت را مشخص کردیم، این طرفش باشد آن طرف باشد این‌ها با نسبت آن علامت آسمانی می‌شود مشخص کرد نقطه‌ی کعبه را در آسمان یعنی آن سمتی که ما باید بایستیم را عرض می‌کنم.

شاگرد2: آن طوری که من متوجه شدم می‌خواهید بفرمایید هر کسی در هر نقطه‌ای آن را علامت قرار بدهد نسبتش با کعبه یکی می‌شود و همه رو به کعبه می‌شوند.

 

برو به 0:08:38

شاگرد: بله یعنی فرق می‌کند که با این که روی زمین مشخص بکنیم. روی زمین همه این طرفی می‌ایستیم یعنی همه در قطب شمال بایستیم این فرق می‌کند …

شاگرد3: لازمه‌اش این است که در تمام کره‌ی زمین همه علامتشان را نسبت به جدی یکی می‌شود.

شاگرد: خب فرق می‌کند؛ جُدی یکی این طرف جدی است، یکی آن طرف جدی است ولی بالاخره همه نگفتند جدی را این طرف قرار بدهید.

استاد: الان اگر بخواهیم آن فرمایش قبلی شما را توضیح دهیم به دومی، همان جایی که خورشید بالای کعبه می‌آید و شما مقیاس رسم می‌کنید همین جا بلدهای مختلف با همدیگر فرق می‌کنند؛ علامت آسمانی‌اش این است که خورشید آمده اما یک جا سایه‌ی خورشید این طوری است و یکی این طوری است. یکی این طور می‌ایستد و یکی آن طور اما اگر شما جدی را میزان قرار بدهید جُدی را کجا می‌خواهد قرار دهد؟ یک چیزی باید جدی را با خودش تنظیم کند.

شاگرد3: اگر همه جا گفتید روی کتف راستتان بگذارید یک منطقه‌ی وسیعی دارید می‌گویید: روی کتف راست بگذارید. کل عراق مثلا این طوری بایستند.

استاد: شما اگر پشت گرده‌ی افراد را یک قوس بگذارید، درجه‌بندی کنید بعد بگویید: مثلا این بلد بیاید بگذارد روی درجه‌ی دوازدهم شانه‌ی راستش، چند فرسخ آن طرف‌تر روی درجه‌ی دوازده و نیم بگذارد این خوب است این فرمایش شما برای همه جا هست ما هم قبول داریم اما صحبت سر این است که عراقیون روی شانه‌ی راست بگذارند، این که دقت نشد، این یک چیز متسامحی برای عده‌ی زیادی است به خلاف آن خورشید، آن استثنائی است، آن اصلا ربطی به ایستادن شما ندارد، این که هر کسی یک طوری می‌ایستد، نکته‌ی آن سایه‌ای است که برای مقیاس می‌افتد، آن سایه دارد قبله را تعیین می‌کند، اگر آن سایه را بکشید تا زیر کعبه می‌رود. چرا؟ چون الان در این لحظه خورشید بالای کعبه است، شما مقیاس گذاشتید سایه‌ی خورشید به حذاء خود آن جایی است که خورشید قرار گرفته است که اگر خط این سایه را بکشید می‌روید به زیر کعبه می‌رسید یعنی زیر خورشید می‌رسد؛ سایه است.

شاگرد: نزاع در واقع صغروی است و الا همین که در طول خیابان ولیعصر از بالا تا پایین همه بگویند با فلان زاویه نسبت به خیابان ولیعصر بایستید همین کفایت می‌کند برای این که اشکال خودش را نشان دهد.

استاد: لذا عرض کردم همان سایه هم بالای خیابان با پایین خیابان سایه فرق می‌کند همان لحظه‌ای که خورشید بالای کعبه قرار گرفته است یعنی آن سایه خیلی دقیق است به خاطر این که هر مقیاسی که جایش عوض می‌شود زاویه‌ی سایه همان مقیاس با یک مقیاس دو متر آن طرف‌تر بالدقة زاویه‌اش فرق می‌کند. دقتش از همین جاست

شاگرد: همان موقع یک مشکل دیگری هم دارد که نسبت به یک مکان واحد چند تا متغیر است یعنی در یک شب در ساعت‌های متغیر این حرکت کره‌ی زمین آن جاها را عوض می‌کند و در مختصاتش عوض می‌شود یا نسبت به زمان‌های مختلف در طول سال جا به جا می‌شود حتی نسبت به یک نفر ولی تسامح در آن می‌شود می‌گوید روی آن … نسبت به افراد متعدد نمی‌شود از آن استفاده کرد. 

استاد: به آن حالا می‌رسیم. آن فرمایش خیلی معلوم نیست اشکال باشد یا تفاوت بکند. به خاطر این که معمولا علامات قبله به ستاره‌های قطبی مربوط می‌شود و چون قطب، ثابت است، نه شبانه‌روز و نه طول سال تغییر نمی‌کند؛ دو تا نقطه‌ی قطب شمال و جنوب در کل سال، چه فصولش، چه شبانه‌روز هر ساعتی از شبانه‌روز سر جایش تکان …

شاگرد: بعد از چند صد سال …

استاد: البته ستاره‌ی جدی یک کمی نزدیک به قطب است، او یک مقدار خیلی کمی یک دایره‌ی کوچکی می‌زند ولی اگر باز آن ستاره کم نورتری که کنار جدی است آن را میزان قرار دهیم آن خود قطب است که اتفاقا جدی یک مقداری دور آن می‌گردد. لذا چون قطب است آن خیلی مهم نیست، همه‌ی شبانه‌روز ثابت است. قطبِ حرکتِ اولی، چون در آسمان نزدیک قطب شمال دو تا قطب داریم، یک قطب منطقةالبروج داریم، آن شبانه‌روز دور می‌زند ولو در طی سال قطب است، قطب حرکت سالیانه است که دور نمی‌زند ولی در حرکت شبانه‌روز که حرکت اولی است قطب منطقةالبروج با فاصله‌ی بیست و سه  درجه دارد دور می‌زند و از جدی خیلی این طرف‌تر است اما قطب حرکت اولی، یعنی قطب معدل‌النهار استواء آن حرکتی ندارد و همیشه برای علامیت مفروض ما و قبله خوب است.

علی ای حال آن چیزهای سماوی این طور نیست که چون در آسمان است برای همه یک جور است؛ فرق می‌کند. همین که جای افراد  فرق می‌کند، آن ستاره‌ی جدی برای او ثابت است، کعبه ثابت، ستاره جدی هم ثابت اما نقاط زمین، طول و عرض جغرافیاییِ نقاط روی کره زمین که می‌خواهد در یک خط مستقیم قرار بگیرد با جدی و کعبه زاویه‌اش فرق می‌کند. حالا آن دو روز در سال هم من ندیده بودم، یادم است حاج آقا این طوری فرمودند که مثلا دو روز در سال است؛ من همان جا بدون سابقه‌ی ذهنی به ذهنم آمد و شاید هم بنا هم نداشتم و در نوادری بود که عرض کردم دو روز هم لازم نیست باشد. یعنی می‌شود بدون دو روز هم که فرمودند اگر این دو روز لازم نبود که متخصصی مثل خواجه دو روز را قید نمی‌کرد و کل سال می‌گفت. این را ایشان این طوری جواب دادند که بعد در همین کتاب هم می‌آید.

بعد که من فکرش کردم دیدم آن چیزی که منظور من بود قابل پیاده شدن است، فقط این دو روز راحت است؛ این دو روز می‌دانیم که سر لحظه‌ی زوال مکه خورشید بالای کعبه است. می‌آییم قیاس می‌گذاریم راحت می‌ایستیم. خب روزهای دیگر هم می‌دانیم که ولو بالای سر کعبه نیست اما چقدر فاصله دارد و محاسبه می‌خواهد و این طوری نیست که نشود. هر روز دیگرش هم در وقت زوال که خورشید روی نصف النهار مکه می‌آید ولو روی سمت‌الرأس مکه نیاید، روی نصف النهارش که می‌آید. ما می‌توانیم فاصله‌ی خورشید از کعبه را حساب کنیم و همان جا روی مقیاسی که داریم زاویه‌اش را تعیین کنیم. مقیاس ما به طرف خورشید است که می‌دانیم الان خورشید چقدر از سر کعبه پایین‌تر است. خب همین جا دیگر به ازای سایه نمی‌ایستیم. من این طوری در ذهنم است ولی آن کار، محاسبه می‌خواهد و بدون محاسبه این دو روز راحت‌ترین است و در تقویم‌ها هم الان می‌نویسند. بیست‌ودوم تیر ماه بود؟!

شاگرد: هفت تیر یا هشت تیر …

استاد: هفت تیر نمی‌شود به خاطر این که خورشید اول تیر ماه روی رأس‌السرطان است و به این سرعت هفت روز بالای سر مکه برنمی‌گردد. روی حساب حدس من این است که باید هفتم خرداد و بیست‌ودو تیر باشد. یعنی از هفتم خورشید بالای سر کعبه است و تا آخر خرداد رأس‌السرطان می‌آید که نهایت سیر خودش است و دوباره شروع به برگشتن می‌کند. از هفتم، بیست‌ودو روز آمده، دوباره کارش این است که بیست‌ودو روز برگردد. حالا اگر نگاه هم بکنید و در تقویم‌ها هم باشد هفتم خرداد و بیست‌ودو تیر یعنی بیست‌و‌دو روز می‌رود و بیست‌ودو روز برمی‌گردد. اول تیر ماه رأس‌السرطان است، بیست‌و‌دو روز هم برمی‌گردد. ضابطه‌اش این طوری است.

شاگرد: بیست‌وپنج تیر است.

استاد: فاصله‌اش زیادتر می‌شود. روی حساب می‌گویند، شاید هم تفاوت بکند. علی ای حال باید وقتی باشد که خورشید از حیث مختصات …

شاگرد: البته اختلاف هم در آن هست. بعضی‌ها گفتند بیست‌وچهار تیر است. الان در اینترنت دارم می‌بینم چند جا این حرف مطرح است.

استاد: در سال‌های مختلف گفتند یا در یک سال؟ گاهی اوج و حضیض شمس هم تفاوت می‌کند. نیاز به محاسبه و استخراج دارد که تعیین کند.

شاگرد: سال کبیسه و غیر کبیسه آن یک روز هم تاثیر دارد.

استاد: بله همان‌ها هم تفاوت می‌کند. حالا من دیگر نمی‌دانم و آن محاسبه‌اش را بلد نیستم ولی این اندازه می‌دانم که نمی‌شود هفتم تیر ماه باشد. هفتم تیر ماه هنوز خورشید نزدیک رأس‌السرطان است و باید برگردد تا بالای سر کعبه برود و در هفت روز نمی‌تواند برگردد. مکه از استواء شانزده هفده درجه‌ی جغرافیایی بالاتر است و از سر بیست‌وسه درجه هم … از شانزده تا بیست‌وسه، هفت درجه می‌شود؛ هفت درجه باید برود دوباره هفت درجه باید برگردد. درست است که خورشید در هر روزی یک درجه می‌رود اما یک درجه در منطقه‌البروج می‌رود، بالا و پایین رفتنش خیلی کمتر است؛ چندین روز طول می‌کشد تا یک درجه ارتفاع  بگیرد. این‌ها تفاوت می‌کند. هر روز خورشید یک درجه می‌رود اما یک درجه در منطقه‌البروج، سیصد و شصت‌وپنج درجه در کل سال اما از این که در میل اعظم بالا و پایین می‌رود، آن یک درجه را چندین روز کارش است برود و این هم حدود هفت درجه باید اوج بگیرد و برود رأس السرطان دوباره هفت درجه برگردد تا دو تا مسامتة بشود؛ در اصطلاح مسامتة می‌گویند یعنی خورشید می‌آید انعدام ظلّ؛ سایه در مکه منعدم می‌شود و دو روز در سال دیگر سایه ندارد. این‌ها در شرح لمعه هم بود. فرمودند مدینه یک روز انعدام ظل دارد ولی مکه دو روز. نمی‌دانم در وقت بود فرمودند یا در قبله؛ ظاهرا در وقت بود. این در شرح لمعه بود.

مقصود از دایره‌ی عظیمه

ففرض المساواة الحقيقيّة بين مواقف المصلّين في الدائرة العظيمة، مخالف لفرض استقبال الكلّ لمركز الدائرة، أو مستلزم لاغتفار الخروج بسبب استقامة خطّ المصلّين عن الاستقبال للمركز. و ذلك لا إطلاق له علىٰ ما سيجي‌ء إن شاء اللّٰه تعالى.[2]

حالا عبارتی که دیروز رسیدیم و با توضیحاتی که داده شد به این جا رسیدیم که فرمودند: «ففرض المساواة الحقيقيّة بين مواقف المصلّين في الدائرة العظيمة» دیروز عرض کردم دایره‌ی عظیمه یعنی دایره‌ی عظیمه عرفی؟ وصف عرفی منظور است؟ یا دایره‌ی عظیمه یعنی دایره‌ی اصطلاحی که کمربند و منطقه یک قطب است و کره را نصفه می‌کند؟ کدام منظور است؟ هر دو محتمل است. روی مبنایی هم که ایشان خودشان کرویت زمین را قبلا فرمودند، صفحه‌ی شصت‌وهشت همین کتاب، در صفحه‌ی شصت‌وهشت عبارتی داشتند این طوری بود فرمودند که «الناصّة على عدم اللزوم، أي عدم لزوم رعاية المغيب عن غير أُفق المصلّي المؤيّدة بالاعتبار الصحيح في كرؤيّة الأرض حيث لا يمكن فيها مراعاة المغيب عن جميع الأرض»[3] آن جا فرموده بودند اعتبار صحیح کرویت ارض است و جاهای دیگر هم معلوم است و الان هم که دیگر کتب زمان صاحب‌حدائق اگر خیلی امر آشکار نبوده، بعدش مدام واضح‌تر شده است. برای اهل فن هم عرض کردم که مثل مجسطی که آقا دو سه تا فایلش هم از کتابخانه‌ی مجلس گرفتند، نسخه‌ی مجسطی است و در مقدمه‌اش آن استاد بیست‌وپنج تا دلیل فرمودند، این که من نگاه کردم خود بطلیموس بیست‌وپنج تا شماره‎گذاری نکرده، مطالبی گفته شاید در درس استاد فرمودند دقیق این‌ها را جدا کردند و بیست‌وپنج تا دلیل شده است و آخری هم همان دکل کشتی که عرض کردم ظاهرا یا در نسخه‌ی‌ دیگری بوده یا در شرح دیگری بوده است. خود این نسخه‌ی این جا این بود که جبالی که در دریا هستند، کوه در دریا سربرافراشته، از آب بیرون آمده، شما در کشتی که دارید می‌روید اول قله کوه پیدا می‌شود، به کوه نزدیک هم شدید چون کوه بلند است از دور پیدا می‌شود، مثل کشتی نیست، خیلی بلندتر از کشتی است لذا شما می‌بینید از اول قله کوه زیر آب بیرون می‌آید و حال آن که اگر صاف بود مثل دشت‌های زمینی، دورنمای کوه باید از دور پیدا شود نه این که شما نزدیک هم رسیدید می‌بینید جایش است که کوه را ببینید ولی نمی‌بینید.

 

برو به 0:22:35

شاگرد: دشت و دریا چه فرقی دارد؟

استاد: چون طبق قانون جاذبه ،آب خودش گرد می‌شود اما دشت نه، خاک طوری است که مقعر می‌شود، محدب می‌شود، صاف می‌شود. خاک است! نحوه‌ای که دشت قرار می‌گیرد غیر از … آب نه، آن تقوس کرویت زمین را در تمام نقاط خودش پخش می‌کند. آب این طوری است. آب را بالا هم بریزید گرد می‌شود. «شکل طبیعی له هو الکری» مرحوم حاجی در منظومه فرمودند طبق طبیعیات قدیم است که هر چیزی یک شکل طبیعی دارد، شکل طبیعی هر چیزی هم کره است بعد به آب مثال می‌زدند که تا در لیوان است قاسر دارد یعنی قوه‌ی قسریه دارد به شکل لیوان درمی‌آید اما همین آب را بریزید آزادش کنید، از قسر ظرف درش بیاورید، در آسمان گرد می‌شود. می‌گویند: چون به شکل طبیعی خودش برمی‌گردد. البته در علوم الان یک طور دیگر تحلیل می‌کنند. قدیم این طور می‌گفتند. همین معنا در کرویت زمین هست. زمینی که گرد است، کرة الماء که یک سطح خاصی از کره را گرفته، قدیم این طور می‌گفتند، الان یک جایی از کف دریا می‌رسید آب را اگر از آن جا پایین‌تر ببرید می‌دانند بالا می‌آید مثل این که الان سنگ را بالا ببرید و ده متر در فضا رهایش کنید پایین می‌آید، همین سنگ را از وسط زمین هرچه به مرکز ببرید بالا نمی‌آید. هیچ وقت بالا نمی‌آید، سنگ خوشش می‌آید پایین برود اما چون آب کرة الماء قائل بودند می‌گفتند آب این طوری نیست، یک ظرف آب را بیاورید بالا ولش کنید آب روی زمین می‌ریزد اما همین ظرف آب را ببرید از کف دریا چاه بکنید باز پایین‌تر ببرید، چاه عمیق هم باشد، به جای این که این آب ته چاه بریزد از چاه بالا می‌آید مثل بخار؛ الان کره‌ی بخار بالای سر ماست، آن‌ها می‌گفتند: ببینید تا بخار رها می‌شود می‌خواهد جای خودش برود. می‌گفتند: مکان طبیعی است، ببینید بخار بالا می‌رود. بخار را باید رها کنید پایین بریزد، می‌گویند: نه بخار بالا می‌رود. مکان طبیعی‌اش آن جاست. هوا همین جاست نمی‌ریزد اما بخار، کره‌ی نار، بعدش کره‌ی هوا، بعد کره‌ی ماه، بعد کره‌ی خاک؛ چهار تا کره از عناصر اربع بود، در مقدمه‌ی تشریح‌الافلاک شیخ بهایی این‌ها را توضیح داده بودند.

این که می‌فرمایید آب چطوری است؟ آب در کره‌ی خودش واقع شده، کره‌ای هم که در آن موطنی که خودش … الان هم ما سطح دریا می‌گوییم، سطح دریا یعنی چه؟ یعنی بشر فهمیده یکی از میزان‌های بسیار خوب برای سنجش کل کره سطح دریاست چون آب در آن جا با یک میزان حسابی در اقیانوس‌های کل کره قرار گرفته که شما می‌توانید سایر نقاط بالا و پایین جو و زیرش را با سطح دریا بسنجید. چون الان آبی که روی سطح اقیانوس است کاملا در حالت طبیعی خودش قرار دارد، زوری به سرش نیامده بالا ببرد، پایین بیاورد، گردش کند، اگر گردی هم دارد طبیعی خودش است. عرض کردم آن روی فرض مکان طبیعی است؛ الان هم که روی جاذبیت همه شنیدید و توضیح آن‌ها روی جاذبیت یک توضیح دیگری است.

معرفی کتاب مجسطی بطلیموس

در مجسطی آن که استاد دکل کشتی می‌فرمایند، دکل نبود، جبال بود. کوه‌هایی که در دریا هست وقتی شما می‌روید می‌بینید اول نزدیک کوه رسیدید نمی‌بینید.

شاگرد: این برای چه سالی است؟

استاد: بطلیموس دو هزار و شاید سیصد قبل از میلاد است.

شاگرد: مجسطی چیست؟

استاد: مجسطی یک نحو هیئت ریاضی است؛ یعنی به افراد یاد می‌دهد که بلد باشند نسبت اجرام سماوی را محاسبه کنند.

شاگرد: مجسطی یک علم است؟

استاد: مهمترین کتاب هیئت است. المجسطی یعنی الکبیر؛ شاید دو تا کتاب هم داشت. لغت همان خودشان است. خود بطلیموس ظاهرا مصری است و برای اسکندریه است اما عمده‌ی تحصیلاتش ظاهرا در مصر نبوده، زمان خودش یونان رفته، تحصیلاتش را آن جا انجام داده برگشته است. بطلیموس بعد از فیثاغورس است. آن‌ها کارهای علمی را کرده بودند، خیلی مقدمات کار را فراهم کرده بودند حتی بعضی علما می‌گویند همه‌ی این‌ها به حضرت ادریس علی نبینا و آله و علیه السلام برمی‌گردند. حضرت ادریس مبالغه‌ی درس دادن است. کار نبوت حضرت تدریس بوده است لذا حالا یا بلاواسطه یا با واسطه، سلسله‌ای که بودند از درس‌های حضرت پدید آمدند. هرمس‌الکبیر، هرمس‌الهرامسة. می‌گویند: هرمس اسم ادریس است. اسم حضرت ادریس هرمس است. در کتاب‌های ما هم هست. در کتب، در بحار ببینید. آن وقت چند تا هرمس هستند؟ هرمس‌الهرامسة خود حضرت ادریس علیه‌السلام و علی نبینا و آله و علیه‌السلام هستند. که ایشان کارشان تدریس بود، به تفصیل یاد می‌دادند. در شرح حالشان هست، در مسجد کوفه هم برنامه داشتند حتی حرفه‌ی خیاطی و آن ظرافت‌کاری‌هایی که در خیاطی بود از ایشان بود، هم حرف را تعلیم می‌کردند، هم صنعت را تعلیم می‌کردند هم علوم دیگر را. نبی بودند و همه چیز را بلد بودند و مبدأ تمام علوم حضرت ادریس شدند ولو آن جوهره‌ی اصلی را حضرت آدم داشتند، عنایت خدای متعال هم به ایشان و ذریه‌ی ایشان فی‌الجمله بود  اما آن بسط همه‌ی علوم از حضرت ادریس شروع شده بود. آن وقت بعد از آن‌ها که این‌ها کار کردند آمد، آمد تا بطلیموس المجسطی رسید یعنی بزرگترین کتابی که لسان ریاضی دارد، محاسبات اجرام سماویه است. شما این را که می‌خوانید …

شاگرد: عربی است؟

استاد: ظاهرا شاید معرب باشد. آن جیم اگر گاف باشد، مگا، مگسطی آیا به معنای بزرگ باشد یا نه، نمی‌دانم. ممکن است ابن‌ندیم در الفهرست توضیح بدهد. این‌ها را عرض می‌کنم چون از چیزهای طلبگی است. از کتاب‌های بسیار خوب برای لغات قدیمی الفهرست ابن‌ندیم برای قرن پنجم است، معاصر شیخ طوسی رضوان الله تعالی علیه بوده است. ایشان وقتی هندسه را اسم می‌برد الهندسة بعد می‌گوید: لغت امروز ما، ما جیومتری نمی‌گوییم؟! او جمطری می‌گوید. جیو یعنی زمین و متری هم یعنی اندازه‌گیری. او می‌گوید: علم هندسه، هَندسةالارض است؛ مسّاحی زمین، اندازه‌گیری زمین را جیومتری می‌گوید؛ متری اندازه‌گیری است و جیو هم زمین است. همان لغت قدیم را ابن ندیم در الفهرست می‌آورد که تحریر اقلیدوس هندسه را یونانی‌ها، جمطری می‌گفتند؟! یادم نیست، در الفهرست ابن‌ندیم می‌آورد. المجسطی هم باید ببینند در الفهرست می‌گوید که اصل لغت یونانش چه بوده؟

مرحوم آقای آقا شیخ بزرگ در الذریعه هم گاهی توضیحات خیلی خوبی می‌دهند. الذریعه کتاب خیلی عالی است؛ چقدر زحمت کشیدند و چه مرجعیت بزرگی دارد که آدم سر جایش می‌فهمد. زحمات این طور افراد اگر آدم گیر نیفتد نمی‌فهمد. وقتی گیر می‌افتد می‌بیند در نصف صفحه‌ی الذریعه چقدر حرف زدند، چه اطلاعاتی را در نصف صفحه گذاشتند. خدا رحمتشان کند.

«ففرض المساواة الحقیقیة  بین مواقف المصلین فی الدائرة العظیمه» درست است که ایشان کرویت زمین را قبول دارند، دایره‌ی عظیمه کرویه را هم می‌پذیرند اما من یک احتمال در ذهنم می‌آید که این جا منظورشان از دایره‌ی عظیمه، عظیمه‌ی عرفی باشد.

شاگرد: چون اگر عظیمه‌ی اصطلاحی باشد قرار شد انحناء نداشته باشد.

استاد: می‌خواهم همین را قرینه قرار بدهم؛ نه! مقصود ایشان از کلماتی که خودشان به کار بردند. ما یک وقتی است بحث فقهی می‌کنیم بر مبنای یک بحث طبیعی هیوی که کرویت زمین است. خب این یک طور رویکرد در بحث فقهی است. شما اول به عنوان فقیه فرض بگیرید کأنه می‌خواهید گردن ادله و همه چیز هم بگذارید که زمین کروی است، بعد با این مبنا بحث فقهی را پیش می‌برید. این یک طور است. یک وقتی است می‌گویید: ما در بحث استظهار از ادله، استدلال به وسیله‌ی ادله و امثال این‌ها حتما مبنایی زائد بر فضای فقهی نمی‌گذاریم، کروی است یا صاف است؟ ما یک طوری بحث می‌کنیم با هر دو جور دربیاید. یک نظر عرفی که فقه با او موافقت باشد. چرا این را عرض می‌کنم؟ به خاطر دو تا کلمه‌ای که به کار بردند. فرمودند: «ففرض المساواة الحقیقیة بین مواقف المصلین فی الدائرة العظیمة مخالفٌ لفرض استقبال الکل لمرکز الدائرة» دیروز عرض کردم مرکز یعنی چه؟ دایره یعنی چه؟ یعنی آن دایره‌ی عظیمه‌ای که مساوات پیدا کرده لذا می‌فرمایند: «فی الدائرة العظیمة». دائره منظور آن است یعنی منطقه اما آن دایره‌ای که قبل خودشان فرمودند چطور دایره‌ای بود؟ دایره‌ای دور کعبه بود. یعنی با یک نظر مشترک بین صاحب‌حدائق و مثلا ایضاح الفوائد چه کرویت بگویید و چه زمین مسطح بگویید ما یک طوری جلو می‌رویم که این دو تا مبنا دربحث ما تاثیری نداشته باشد. دیروز این طوری شروع کردند فرمودند: کعبه که معلوم است، چه بگویید: زمین مسطح است چه بگویید کروی است دور کعبه شما می‌توانید جماعت تشکیل بدهید. این جماعت لامحالة منحنی است. حالا این را الان یک صف دیگری بزنید شما روی حساب ذهن بحث عادی فقهی دو تا صفی که دو تا دایره تشکیل دادند ده متر بینشان فاصله است، آن صف عقب‌تری پایین‌ترند، بالاترند؟ چطوری‌اند؟ همه در یک زمین صاف ایستادند. یعنی ما وقتی مرکزیت را برای کعبه قرار دادیم و صفوف جماعت را تشکیل دادیم ما در یک  سطح صاف روی نظر جلیل عرفی داریم می‌رویم پس دائما یک دایره داریم و مرکز دایره داریم، نه قطب آن دایره. چون الان قرار نیست وقتی جلو می‌رویم مدام عرقچین درست شود. اگر زمین کروی باشد هر چه از کعبه دور می‌شوید به جای این که دایره داشته باشید و مرکز دایره داشته باشید دارد عرقچین درست می‌شود که قطب دارد، عرقچین که مرکز ندارد، قطب دارد اما ایشان طوری فرض می‌گیرند که دایره جلو برود با هر دو تا مبنا جور باشد. خلاصه صف جماعت دارد گسترده می‌شود، چه صاف باشد، چه منحنی باشد چاره‌ای ندارند جز این که منحنی باشد. پس روی مبنای مشترک بین هر دو صفوف را دایره می گوییم و مرکزشان هم مرکزالدائرة می گوییم. حالا مرکزالدائرة به اعتباری که اگر عرقچین قطب است و به عنایت مرکز می‌گوییم و اگر هم مسطح است که مرکز است. روی این حساب لذا ایشان این سوال را با یک تردیدی مطرح می‌کنند. می‌گویند: حالا که قرار شد هر چه دایره وسعت می‌گیرد انحنا لابدّمنه باشد ولو بالدقائق‌الریاضیة که دیروز فرمودند؛ روی این فرض «ففرض المساواة الحقیقیة» یعنی بدون انحناء «بین مواقف المصلین فی الدائرة الوسیعة» یعنی هر چه هم بزرگ بشود، آخرش انحناء دارد، آخرش دور می‌زند ولو به اندازه منظومه‌ی شمسی دایره‌اش بزرگ شود.

شاگرد: فرض این است که مسطح باشد و الا  وقتی اندازه‌ای دارد که این قدر بزرگ شود که به دایره‌ی عظیمه ارض برسد دیگر آن وقت مغتفر نیست؛ واقعا استقامت است و همان فرضی که خودتان مطرح فرمودید.

 

برو به 0:36:09

استاد: شاهد طرفینش را بگوییم تا ببینیم آخر کار باید چه کنیم. شاهد این که منظورشان از دایره‌ی عظیمه اصطلاح هیوی‌اش است، همانی که شما می‌فرمایید که یکی تک است و کمربند کره‌ی زمین است این است که اگر مقصودشان آن طوری عرفی است این طوری باید گفته شود    

«ففرض المساواة الحقیقیة بین مواقف المصلین فی دائرة عظیمة» عبارت را بخوانید ببینید.

شاگرد: الف و لام …

استاد: بله الف و لام نمی‌آوردند. «فی دائرة عظیمة» یعنی دائرة وسیعة؛ هر چه می‌خواهد وسیع بشود اما این الف و لام یک الف و لام تعریف است، تعیین است.

شاگرد: یک دایره‌ی عظیمه هم بیشتر نداریم.

استاد: دیروز عرض کردم محال است ما دو تا دایره‌ی عظیمه نسبت به یک محور و یک قطب داشته باشیم؛ بی‌نهایت دایره‌ی عظیمه روی هر کره‌ای داریم اما نسبت به قطبین خودش محال است دو تا عظیمه داشته باشیم لذا این الف و لامی که در الدائرة آمده آن احتمال دوم را دور می‌کند.

شاگرد: الف و لام عهد ذکری باشد؛ بالاتر «فی الدوائر المتسعة» بحث دوائر بالا فرض شده آن دوائر ترسیم شده لذا همان دوائری که بالا در موردش گفته شده را دارند می‌فرمایند.

استاد: نه «حتی تصل» بود. «حتی تصل إلی حدّ من استطالة الصفوف» از آن‌ها کأنه رد شدیم؛ حالا تا آن جایی رفتیم که «لا یکون  محسوساً»

شاگرد: این طوری که می‌شود آن دایره خیلی عظیمه می‌شود. همان دایره‌ای که بالا در موردش صحبت شد خیلی کشیده شد …

استاد: خیلی خیلی که عظیم شد راه عظیم‌تر از او هم هست یا نیست؟ اگر روی کره باشد، ما نهایت داریم، اصلا به طور کلی در هندسه‌های بیضوی این طوری است. تا بی‌نهایت چیزی نمی‌رود، هیچ کجا چیزی نداریم تا بی‌نهایت برود. الان همین جا بزرگ شدن دایره در هندسه‌های منحنی چطوری می‌شود؟ تا جایی می‌رود که دیگر می‌گوییم: پایان یافت. اتساع دارد، تمام شد حالا دیگر دوباره برمی‌گردد کوچک می‌شود به خلاف سطح مستوی که هر چه دایره بزرگ بشود چون سطح مستوی است، سطح اقلیدوسی است تا آخر باز هر چه بزرگ شود راه دارد. خب الان این جا انحنا، محسوس نیست، »مساواة الحقیقی بین مواقف المصلین فی الدائرة العظیمة» این احتمال را می‌آورد که مقصود ایشان دائره‌ی عظیمه روی کره است.

شاگرد: می‌فرمایند: اگر ما دایره‌ی عظیمه را دایره‌ی عظیمه مصطلح بگیریم منظورشان این است که اگر این‌ها صاف بایستند پس روی دایره‌ی عظیمه ایستادند یعنی اگر خط باشد روی دایره‌ی عظیمه‌ای هستند که آن روی دایره‌ی عظیمه ایستادن، جوری ایستادند که همه به کعبه برسند منافات دارد مگر در دایره‌ی عظیمه‌ای ایستاده باشند که نسبت به کعبه قطب باشد و او استواء باشد.

استاد: این نکته‌ی خوبی است که شما گفتید فرض اول شما در کلام ایشان مفروض نیست، دیروز گفتم نقطه‌ی شروع را از بالای صفحه که خواندیم ایشان کجا قرار دادند؟ خود کعبه! لذا فرض اول شما معنا ندارد، فقط فرض دوم شما درست است یعنی چون گفتیم از کعبه، صفوف ما شروع شد خواهی نخواهی کعبه قطب می‌شود.

شاگرد: قطب می‌شود نه مرکز ولی در فاصله‌ی کمتر از نود درجه هر صف صافی تشکیل شود روی دایره‌ی عظیمه تشکیل شده است؛ روی دایره‌ی عظیمه‌ای که کره را نصف می‌کند نه روی دایره عظیمه‌ای که استواء است نسبت به قطب؛ یعنی هر جایی واقعا یک صف دقیق روی هر نقطه کره تشکیل شود آن دایره‌ی عظیمه است یعنی بخشی از دایره‌ی عظیمه است منتها دایره‌ی عظیمه‌ای نیست که استواء …

استاد: به نظر روی مبنایی که ایشان رفتند این‌چنین دایره‌ی عظیمه‌ای نمازشان باطل است.

شاگرد: به خاطر همین می‌فرمایند: «مخالف لفرض استقبال الكلّ لمركز الدائرة» یعنی همه به آن مرکز دایره‌ای که باید کعبه باشد نمی‌رسند.

شاگرد2: مرکز دایره که این جا کعبه نیست.

شاگرد: مرکز دایره‌ای که بالا کعبه در نظر گرفته بود.

شاگرد2: مرکز دایره، مرکز زمین می‌شود. دایره‌ی عظیمه را بخواهیم بگوییم مرکز زمین می‌شود.

استاد: اگر کره گرفتید مقصود ایشان از مرکز، قطب است، نه این که وسط زمین بروید آن مرکز باشد. باید علی وجهه روی زمین روی صورتش بخوابد تا …  مقصود ایشان این نیست.

شاگرد2: «مخالف لفرض استقبال الکلّ لمرکز الدائرة» آن وقت باید بگوییم غلط است چون مخالف نیست، همه واقعا نسبت به مرکز دایره استقبال دارند.

استاد: همه استقبال دارند اما آن انحنایی که بود را چه کار می‌کنیم؟ این کلمه‌ی مخالفٌ … سیر عبارت ایشان این است می‌گویند ما گفتیم وقتی از کعبه شروع کردیم دوائری که دور کعبه متسع می‌شوند لا محالة و لو بالدقة الریاضیة‌ی خیلی دقیق انحناء لابدّ منه است.

شاگرد2: اگر مسطحه باشد اما اگر کروی باشد …

استاد: کروی هم هست.

شاگرد2: وقتی روی کره باشیم، وقتی به آن خط رسیدیم، موقعی که به کمربند رسیدیم دیگر تمام شد، تمام شد استقامت داریم.

شاگرد3: فقط کمربند است.

شاگرد2: ولی به مرور که به او نزدیک می‌شویم انحناء مدام کم می‌شود تا به صفر می‌رسد.

استاد: به صفر رسیدنی که شما می‌گویید چرا به صفر می‌رسد و حال آن که دایره‌ی عظیمه است؟ من یک جلسه گذاشتم که حرف‎هایتان را بزنید برای همین بود که امروز دارم نتیجه‌گیری می‌کنم. الان اگر آن جلسه نبود شما این را باید جواب بدهید؛ از اول که شروع شد انحناء بود، انحناء لابدّمنه بود ولو بالدقة الریاضیة؛ شما می‌گویید یک جایی می‌رسد صفر می‌شود پس خط مستقیم شد و حال آن که دایره‌ی عظیمه خط مستقیم نیست.

شاگرد2: به هر حال انحناء کروی دارد.

استاد: انحناء کروی دارد.

شاگرد2: روی سطح زمین روی دستگاه مختصاتی که متناسب با سطح زمین باشد که کروی است خط مستقیم شد یعنی در واقع بستر کروی است ولی خود خط مستقیم است.

شاگرد3: کاری به خط نداریم؛ خودش چون در بستر هست، بسترش کروی است و ما هم حکم کروی می‌کنیم.

شاگرد2: همان بحثی که حاج آقا کردند  همه همین طوری سیخ بایستند دور زمین دور می‌زنند.

شاگرد3: باز هم به واسطه‌ی این که کره است شما فرمودید دور می‌زند.

استاد: علی ای حال آن شق دومش را چه می‌گویند؟ «أو مستلزم» می‌خواهند این طرف را درست کنند؟ یا «أو مستلزم» باز می‌خواهند اشکال را ادامه بدهند؟ این هم مهم است؛ آخر «أو» می‌گویند؛ دو تا فرض دارند. می‌گویند: «ففرض المساواة الحقیقیة بین موافق المصلین فی الدائرة العظیمة مخالفٌ لفرض استقبال الکلّ لمرکز الدائرة» خب علی ای حال انحناء بود، اگر انحناء به صفر برسد مستقیم می‌شود و حال آن که دایره است. دایره که نمی‌شود خط مستقیم شود. روند فرمایش ایشان این است. ما گفتیم بالدقةالریاضیة هر چه صفوف متسع شود انحناء تمام نمی‌شود، سر قوس کج است یعنی باید این صفوف کج بشوند. الان هم این چنین است. الان هم روی استواء بایستند شما از دور نگاه کنید می‌بینید صفی که روی استواء است کلش کج می‌شود چاره‌ای ندارند.

شاگرد: کله‌شان کج می‌شود ولی این طوری کج می‌شود. به لحاظ …

استاد: الان شما یک توپ را، همین کره زمین همه دیدید، آن طرف قطبش را به صورت خودتان بگیرید بعد این خطوطی که روی کره رسم می‌کنند همه بچه‌های کلاس می‌بینند، این خطوط به ترتیب مدام بزرگ می‌شود، این خطوط کوچک کوچک، دایره‌های صغار تا به استواء می‌رسد. این که روشن است. شما یک قوس کوچکی را نزدیک قطب در نظر بگیرید؛ به محاذی همان پایین‌تر بیایید باز می‌بینید ولو دایره بازتر شده اما باز کله‌هایش یک کمی انحنائش بازتر شده اما باز انحناء بالدقةالریاضیة است تا هر چه این کره زمین را بزرگ فرض بگیرید، هر چه بیایید به عظیمه نزدیک بشوید باز می‌بینید این کله‌های قوس خم می‌شود و خط مستقیم نیست تا به دایره‌ی عظیمه می‌رسید. آن هم همین طور کله دارد  یعنی وقتی نگاه می‌کنید این دایره‌ی عظیمه هم این طوری است، لبه‌هایش بالاست.

 

برو به 0:46:58

شاگرد: اما نسبت به چه مختصاتی؟ نسبت به مختصاتی که مسطح است؟ مختصاتی که خودش انحناء ندارد. ما یک مختصاتی داشته باشیم مربوط به خود سطح باشد که همان تفکیکی بود که حضرتعالی فرمودید؛ در واقع بین خود بستر ما و دستگاه مختصات ما با ماهیت خود خط نسبت به مختصات که طبیعةً آن‌هایی که عرقچینی می‌شود همه انحناء دارند اما آن چیزی که به کمربند و استواء می‌رسد آن مستقیم می‌شود.

استاد: یک نکته‌ای که این جاست این است که زاویه‌ای که سر این مصلین روی دایره‌ی عظیمه با مرکز زمین تشکیل می‌دهد  و در فرض بهجةالفقیه که مطرح فرمودند از کعبه  شروع می‌شود یک زاویه‌ی نود درجه است یعنی اگر همین طوری که الان هست، همین طور تکانش ندهیم همین طوری که هست برش داریم در مسجد الحرام ببریم حالت خوابیده می‌شود؛ یعنی خوابیده از کف پایش به طرف مسجد می‌شود ولی چون در کره مواجهه صورت می‌گیرد خط صورت او آن جا می‌آید. این نکته‌ای است برای این که مساوات را این جا بفهمیم چطوری می‌شود. این شخص‌هایی که روی دایره‌ی عظیمه کنار هم ایستادند اگر یک کمی کله‌اش از آن حالت زاویه قائمه بیاید هشتاد و نه درجه شود، این حالت را ندارد وقتی کاملا نود درجه شد یعنی روی استواء قرار گرفت آن کسانی که روی استواء قرار می‌گیرند همه این طوری‌اند، درست مثل این است که گرد کعبه دراز کشیدند خوابیدند. در این چنین شرایطی حالا سوال این است اگر دور کعبه همین طوری بالا بیایند دور کعبه مستلقی بخوابند، گرد هستند یا صاف هستند؟ آن‌ها را در حالت مستلقی نزدیک کعبه بالا بیاورید، گرد هستند یا صاف هستند؟

شاگرد: گرد هستند.

استاد: ایشان هم همین را … انحناء را نمی‌توانید از ایشان بگیرید. شما به همان نحوی که از وسط در دایره خوابیدند همین طور بالا بیاوریدشان، کف‌های پا را بالا بیاورید گردند.

شاگرد: همین طوری که ایستادند نسبت به مرکز دایره خودشان سیخکی ایستادند.

استاد: این دایره‌ای که کف‌های پایشان روی زمین است این‌ را بکنید  بالا بیاورید. چطوری هستند؟ گرد هستند یا صاف هستند؟

شاگرد: گرد هستند.

استاد: آن دایره‌ی عظیمه را بکنید همین طور ایستاده محاذی کعبه بیاورید، وقتی محاذی کعبه بیاورید …

شاگرد: اصلا رو به آسمان است.

استاد: رو به آسمانند ولی گردند و صف هم تکان ندادیم. این‌ها گردند یا راستند؟

شاگرد: بحث سر این است که چه ما بگوییم نسبت به مرکز خود دایره‌ی حقیقی در فضای سه بعدی تشکیل شده  وچه نسبت به آن چیزی که شما می‌فرمایید کنار کعبه بیاوریم؛ در هر دوی این‌ها فرض استقبال را داریم طور دیگری ترسیم می‌کنیم.

استاد: اگر من مغالطه‌ای کردم در این که این را بالا آوردم مغالطه‌اش کجاست که این‌ها را از وسط کندم و محاذی کعبه آوردم؟ ببین گرد است!

شاگرد: بحث سر استقبالش است. شما اصلا بالا نیاورید. همان طور که خوابیدند بگویید رو به کجایند؟ رو به کجا بودنشان همان طوری که رو به همان جایی که هستند شما دارید می‌آورید.

استاد: یعنی آن دایره دیگر عظیمه نیست. آن که بالا آوردم آن کلُّ دائرةٍ است. این از آن حیثی که حیثیت عظیمه بود بسیار مهم است، نقش ایفا می‌کند ولی مهم این است که اگر مقصود ایشان آن اصطلاحی نباشد، دایره‌ی عظیمه‌ی اصطلاحی نباشد تک دایره است، اگر آن نباشد همه‌ی این‌ها هست. می‌فرمایند غیر از آن تک که کنار بگذارید علی‌کلاالمبنیین، چه مبنای تسطیح، چه مبنای کرویت غیر از این تکی که این تک اصلا در احکامش استثناء است و درست هم هست. در غیر این تک دایره که کنار بگذارید بنابر تسطیح زمین یا بنا بر کرویت هر کجا شما بروید بالدقةالریاضیة انحناء دارید. در دایره‌ی عظیمه هم آن طور انحناء را دارید ولی آن یک حساب دیگری دارد و دو حیث عجیبی در آن جمع می‌شود. آن دو حیث بسیار ظریف ریاضی در آن جمع می‌شود. بستر منحنی است، خط مستقیم است، آن یک حساب خیلی چیزی پیدا می‌کند که برای خودش احکام خاصه پیدا می‌کند.

شاگرد: این که مقصود ایشان چیست و آن قول بعدی هم به کجا عطف می‌شود بیشتر باید تأمل کنیم.

استاد: می‌خواستم چند سطر دیگر بخوانیم ولی وجوه این باز شود ان شاء الله می‌ارزد.

 

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

 

قبله-کعبه-حرم-مسجدالحرام-بطلمیوس-مجسطی-بسترخط-انحناء -صف مستطیل-قوس و تقوس-مواجهه-دائره‌ی عظیمه-علم اجمالی -انعدام ظل-راس‌السرطان-مسامته-منطقة‌البروج-جدی-نصف‌النهار-اوج و حضیض شمس-جاذبیت-حضرت ادریس-الفهرست ابن‌ندیم-هندسه.

 


 

[1] سورة نساء، آیة 43

[2] بهجة الفقيه، ص: 178

[3] بهجة الفقيه، ص: 68‌

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است