مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 59
موضوع: فقه
کلمهی عمل شاید به کار نبردند.
شاگرد: مقصود چیست؟
استاد: یعنی گاهی است ما یک چیزهایی را میدانیم و نمیدانیم. گفته بود نرِ نر نبود. این هم خود حاج آقا میگفتند. قضیهی نرِ نر نبود را حاج آقا زیاد میگفتند. میگفتند: یک کسی شترش را گم کرده بود در کوچه داشت دنبالش میگشت بعد میپرسید: این جا شتر ندیدی؟ به یک نفر رسید گفت: شتر ندیدی؟ گفت شترت نر بود یا ماده بود؟ گفت: نر بود، گفت: من شتر نر ندیدم. آمد برود گفت: شاید دیده اشتباه کرده گفت: خیلی نرِ نر هم نبود. حاج آقا زیاد این را میگفتند. البته ایشان زیاد این را نمیگفتند و فقط مثلش را میگفتند که نرِ نر هم نبود. او دید که الان جایش است که کوتاه بیاید و الان جای پافشاری نیست. خیلی جاها آدم کوتاه میآید. آن آقا میگفت: سرم را ببر ولی نرخم را نبر. حالا این جا تا جا دارد. جایی است که وظیفه است جای خودش است اما خیلی جاها به تعبیر خودشان نگاه به ساعت میکنیم و گاهی وزش باد میگفتند. تعبیراتش الان یادم نیست. نگاه به ساعت میکنیم ولی من اوائل نمیفهمیدم چه میگویند. ما همیشه نگاه به ساعت میکنیم که چه میخواهند بگویند.
بعد از مدتی شواهد و توضیحاتش وقتهای دیگر میآمد. منظورش این بود که مصلحت زمان را نگاه میکنیم؛ یک مبنای محکم که نداریم. میبینید الان اقتضای چه میکند، همان طور … دین ما مطابق شد آن یکی الان اقتضاء منافع ماست ولی این ابتدا را میگفتند: نگاه به ساعت میکنیم نمیفهمیدم به خصوص همان سنین هفده هجده سالگی طوری نبود که فوری آن مقصود را بفهمم … بعد خودشان در جلسات مختلف صحبت میکردند.
شاگرد: از اساتید هم آدم سوال میکند وقتی این جواب را میشنود یخ میکند یعنی هر چیزی دوست دارد بشنود الا همین.
استاد: لذا ایشان رمز فرمودند، رمز هنوز … دست خودشان است. همین چیزهایی که همه میدانیم، ایشان رمز را این گفتند.
یک آقا پیرمردی بود پشت این ریل این طرف یزدانشهر یک باغی داشت که قم مشرف شدیم سواد هم نداشت ولی علماء منزل ایشان میرفتند آن زمان معروف بود. من یادم آمد پیرمرد اهل قفقاز بود بعد تبریز آمده بود بعد قم آمده بود ولی طلبهها و علماء به عنوان شخصی که متدین است منزل ایشان میرفتند. خدا رحمتشان کند به نظرم سال 65 وفات کردند. منظور این که طلبهها میرفتند در باغ مینشستند و اناری میآورد. این را تعریف کرد. خیلی مهم بود میگفت: من یک زمینی نیشابور داشتم. این زمین سند نداشت، سند دستخط نوشته بودیم اما سند ثبتی نداشت. گفتم بروم سند بگیرم به خصوص این که میگفت: کنار این زمین یک بلوار بزرگ و کنارش در رفته بود. یعنی زمانی که این را خریده بودم کنار خیابان افتاده بود و قیمت خیلی بالایی پیدا کرده بود. میگفت من هم رفتم سندش را بگیرم.
میگفت: نیشابور رفتم، میگفت: در شهر غریب مدام اداره ثبت میرفتم میگفت: این جایش یک طوری است برو فردا بیا، دوباره میگفت … میگفت: دیگر من عاجز شدم. حرف هم که میزد باید با زحمت میفهمیدیم چه میگفت؟ چون همین طور پیرمرد بالای هشتاد سال داشت، فارسی حرف میزد ولی لهجهی غلیظ ترکی برای او مانده بود و برای ما سخت بود دقت کنیم چه میخواهد بگوید. بعد میگفت سرگردان رفتم که خدایا در این شهر غریب من چه کار میکنم؟! بعد میگفت خود این مامور ثبت هم فهمیده بود که این پیرمرد این جا میآید اصلا در این باغها نیست.
میگفت: بعد از مدتی که مدام میرفتند و میآمدند یک روز که رفتم و خیلی کسی نبود این کارمند زیر میزش دستش را این طوری کرد یعنی زمین تو این طور قیمت پیدا کرده و باید یک چیزی به من بدهید تا این را انجام دهم. او هم در تشخیص این که ما حالا مسالهاش را درست کنیم رشوه است یا نیست حرف دیگری است. برای این پیرمرد این دیگر رشوهی شرعی بود. من بودم همین که این طوری کرد، رگ گردنش ورم میکرد. عجیب بود! میگفت من برای یک تکه زمین رشوه دهم؟! کار خلاف شرع کنم؟ بعد این را گفت؛ گفت همین که از کنار میزش بلند شدم تا امروز که کنار شما نشستم دیگر نمیدانم آن زمین چه شد؟ ول کرده بود رفته بود. گفت الان که پیش شما نشستم نمیدانم آن زمین چه شد. او روی حساب باور خودش این طور کرده است. حالا شما مسالهاش را بگویید، درست کنید آن حرف دیگری است.
حاج آقا میفرمودند: استاد ما – ظاهراً مرحوم آقا میرزا کاظم منظورشان بود – وقتی مسالهی آب نجف مطرح شده بود خودش مصحح بود، اشکال نمیکرد. علماء دو دسته شده بودند. قضیه را هم به تفصیل نمیدانم. میگفتند: با این که خود ایشان مصحح بود و مجوز بود در عین حال میگفت: روح ایمان را از ما بردند. با این که مجوز بود میگفت: کارها که این طور میشود آن روح ایمان را از ما بردند. حاج آقا این را چند بار میگفتند که یعنی منافاتی ندارد که نظر اجتهادی ایشان مثل برائت بر تجویز بوده مسالهی شرعی را که نمیشود عوض کرد اما گاهی بعضی لوازم هم دارد که ایشان میگفت: این طوری بهتر بود.
میرزا کاظم-روح ایمان-
برو به 0:07:43
بسم الله الرحمن الرحیم
و أمّا صحّة صلاة الصفّ المستطيل، بل صحّة صلاة ناحية عظيمة بعلامة واحدة ممّا يقطع بخروج الكعبة و المسجد و الحرم عن بعض أهالي تلك الخطوط الوسيعة، فلمكان ما في الرأس من التدوير الذي بسببه يستقبل بين نصفي الدائرة بخروج خطّ ممّا بين الأُذنين إلى الكعبة. و لا ينافيه عدم جواز هذه التوسعة في العمد؛ فإنّ اختلاف مراتب الاستقبال باختلاف التمكّن من الأقرب و عدمه، لا مانع منه في الاستفادة من الأمر بالاستقبال، فيجوز لغير المتمكّن من الأقرب ما لا يجوز مثله للمتمكّن بحسب دليل واحد.[1]
برای دو طائفه روایاتی که میفرمود: کعبه قبله است و روایاتی که میفرمود: کعبه و مسجد و حرم قبله است دیروز یک جمع فرمودند. یک جمعی به معرفیت و طریقیت فرمودند. الان دارند: «و أمّا». این «و أمّا» چطور شده این جا مطرح شده؟ یک سابقهی تاریخی طولانی دارد.
«و أمّا صحّة صلاة الصفّ المستطيل» یعنی وقتی ایشان روایات را گفتند و یک جمعی هم ارائه دادند سراغ صف مستطیل صحت رفتند. تاریخ این بحث چیست؟ اگر تاریخ همهی بحثها را ببینیم خیلی خوب است. اگر برای من فرصت شود روی حساب علاقه ذهنیام همین را میخواهم اما گاهی نمیشود. فیالجمله آن چیزی که میدانم در این باره خدمت شما میگویم و طول و تفصیل و ادامهاش به عهده ذهن شریف خودتان باشد که ادامه دهید.
برو به 0:09:02
مرحوم شیخالطائفه در خلاف در مانحنفیه خیلی محکم به میدان میآیند و ادعای اجماع فرقه دارند مقابل این که میگویند: «و خالف فی ذلک جمیع الفقهاء» این طرفش محکم روی اجماع میآیند، مقابل این اجماع فرقه هم «خالف جمیع الفقهاء» بین اهل سنت یک روایت عامی است که نبوی نقل میکند حضرت فرمودند: «الکعبة قبلة لمن فیالمسجد و المسجد لمن فی الحرم و الحرم قبلة لمن …» در سنن بیهقی به عنوان یک روایت آمده است. فقهای اهل سنت اصلا چنین قولی ندارند که کعبه قبله برای من فی المسجد است و مسجد برای منخارجالمسجد است. چند تا روایت بین اصحاب امامیه و شیعه است. شیخ در خلاف فرمودند: که اصلا اجماع شیعه و فرقه بر این است که کعبه قبله نیست.
همان طوری که گفتیم کعبه قبله است لمن فی المسجد، مسجد قبله است لمن هو فی الحرم و حرم قبله است لمن هو خارج الحرم. اجماع الفرقه بر این است. خیلی عجیب است. و لذا هم این که دیدید اول صاحبشرایع در کتاب ابتداییشان گفتند: علی الاظهر یعنی فضا سنگین بوده، شیخ مفید و کسانی ظاهرا این طرف و یکی سید مرتضی آن طرف هستند که گفتند: کعبه قبله است و به روایات ابدال سه گانه نظر ندادند. طائفهای از امامیه از قدیم این طوری بودند. شیخ که میگویند: اجماع الفرقه است.
محقق بعد از این نظر برگشتند. در مختصرالنافع فرمودند که قبله کعبه است و جهتش هم برای بعید قبله است بعد فرمودند: «قیل»؛ حرف خودشان در شرایع را قیل تعبیر کردند. قیل که کعبه للمسجد و مسجد للحرم بعد میفرمایند: «و هو بعید» این قول ضعیف است. در مختصرالنافع این طور تعبیری دارند. در معتبر هم همین را تقویت کردند که این قولی که در شرایع اختیار کردند ضعیف است. مقداری فضای بحثی سنگین بوده است.
چیزی که الان عرض کردم که سریع هم رد شوم به گمانم سنگینی فضا از همین خلاف مرحوم شیخ شروع شده است؛ حالا شما نگاه کنید، قبل از این هم این طوری بوده یا نبوده است؟ ادعای اجماع به این محکمی که تعبیر کنند: «خالف فی ذلک جمیع الفقهاء» اما از این طرف اجماعالفرقة بگویند. معلوم میشود این خیلی چیز عجیبی است. اگر این اختلافات بعدی نبود این عبارت شیخ را به عنوان یک فرهنگ شیعه تلقی میکردیم اما تا زمان محقق هم میبینید که میگویند: علیالاظهر ولی وقتی بحث به کنکاش افتاد و به تکاپو افتاد و مدام زیر و رو شده دیگر آن قول نقل اجماع و قول خلاف خیلی رنگ و آب قدیم را ندارد.
مرحوم حاج آقا رضا در مصباح الفقیه از نظر فقهالحدیث اول همین قول دوم یعنی روایات مسجد و کعبه و حرم را تقویت میکنند؛ میگویند: فقه الحدیث اقتضای این را دارد. چرا؟ چون روایاتی که کعبه میگوید میتواند مقصود کعبه به عنوان کعبه و ما حوله باشد. لذا جمع عرفیاش این است: او میگوید مسجد و حرم، خب کعبه هم یعنی کعبه و ما حوله؛ خب آن روایت دارد حولش را میگوید. اول این طور معنا کرده بودند ولی بعد برگشتند. مصباح الفقیه را نگاه کنید این طوری است. مرحوم حاج آقا رضا بحثهای خیلی خوبی این جا دارند.
پس از خلاف شروع شد؛ مرحوم شیخ غیر از این که اجماعالفرقة فرمودند، شروع کردند به حرف فقهاء و جمیع الفقهاء اشکال کردند و صف طویل را مطرح کردند. در کتب متاخر دارد الصف المستطیل، فرمودند شیخ فرمودند: «فی صفٍ طویل». اگر جماعتی در صف طویل باشد همان طوری که واضح است در مسجدالحرام هیچ فقیهی اجازه نمیدهد که در خود مسجدالحرام امام جلو بایستد صفی تشکیل شود و همین طور در خط مستقیم بروند. خب اینهایی که از کعبه بیرون میزنند رو به قبله نیستند، رو به مسجد الحرام هستند. هیچ کسی اجازه نمیدهد.
فرمودند آن طوری که فقهاء گفتند اگر کعبه قبله باشد لازمهاش این است که در هیچ کجا بین مسلمانها صف مستطیل و طویلی زیادتر از کعبه تشکیل نشود و حال آن که هیچ یک از خود فقهاء نگفتند این باطل است.
شاگرد: موید اجماع شد.
استاد: بله.
عدم بطلان صف مستطیل را شیخ نزد خود فقهاء شاهد آوردند برای این که کعبه قبله نیست. چون خود این فقهاء که میگویند در صف مستطیل نمازشان صحیح است اگر قرار بود کعبه قبله باشد باید این صف باطل باشد. این جا ظرافتکاریهایی مطرح شده، سوالات تو در تویی آمده که من یک شمایی از بحث را عرض میکنم بعد به همه میرسیم. در این که چطوری است ان شاء الله میآید. این جا ظرافتکاریهای خیلی قشنگی در بحث هست. این اشکال را مرحوم شیخ به آنها فرمودند.[2] بعد سراغ جهت رفتند که اگر جهت بگویید چه میشود و یک توضیحاتی شیخ میدهند که حالا من قابل نیستم که بگویم فهمیدم یا نفهمیدم، من فقط نقل میکنم. حاج آقا رضا فرمودند که من عبارت خلاف را آوردم مثلا یک سطر عبارت خلاف را آوردم بعد گفتم: «إلی أن قال». قسمت آخر عبارت را هم آوردم؛ حاج آقا رضا فرمودند میدانید چرا این وسطش را نیاوردم؟ به خاطر این که نفهمیدم شیخ چه میخواهند بفرمایند.
فرمودند: شیخ میخواهند آن اشکال کنند که آن جهت هم نمیتواند حل کند. با بُعد جهتی نمیشود صف مستطیل را حل کرد. ما این را نفهمیدیم که چطور شد ایشان میخواهند اشکال کنند بگویند با دوری و جهت نمیشود حل کرد. عبارت شیخ جالب است؛ ابتدا تصور کنیم بعد از تصور بگوییم خب حالا صحیح است یا نیست؟ آن هم به عهدهی خودتان باشد فقط من دارم میگویم که ان شاء الله مراجعه کنید. آن چیزی که الان میخواهیم عبارت ایشان را بخوانیم که هم عبارت پیش رود چون این مطالب بیست صفحه است، هر روزی یک بخشی از آن مطرح میشود، شما هم ان شاء الله مراجعه کنید که به ما افاده فرمایید.
سابقهی صف مستطیل تا آن جایی که ما پیدا کردیم اشکالی است که در خلاف مرحوم شیخ به سایرین کردند و از این جا بحث شروع شده و جالب این است که بعدا از محقق اول و دیگران مرتب هر چه جلو آمده تا زمان شرایع هنوز خیال میکنید حرف شیخ در خلاف در فقه خیلی هیمنه داشته؛ بعد از آن مناظرهی خواجه با محقق، محقق یک غور عمیقی در این بحث کردند. یک نامه و رساله بلندبالایی نوشتند برای خواجه فرستاندند. ظاهرا از آن جا یک تبدل رأیی برای ایشان شده باشد. حالا فعلا نسبت نمیدهم و به عنوان احتمال مطرح میکنم. لذا در مختصرالنافع از نظرشان در شرایع برگشتند و قبول نکردند.
از آن زمان به بعد هم همهی فقهای خود شیعه تلاش کردند در این که قبول نکنند؛ قبول نکردن به معنای قبول مطلق؛ حرف شیخ را به عنوان یک مجمععلیه مطلق قبول نکنند و اشکالات شیخ را هم خود فقهای امامیه جواب دادند. این خیلی مهم است. یعنی اشکال صف مستطیل را در طول تاریخ فقه، فقهای شیعه همه گفتند اشکال شیخ این طوری جواب داده میشود. پس از این باب حالا جلو میرویم.
پس «و أمّا صحّة» یعنی تلاشی در این است که با این که مختار ایشان در این است که کعبه قبله است و اشکال شیخ این است که صف مستطیل پس باطل است حالا چطور جوابش بدهیم؟ این هم تلاشی برای این کتاب است و کتب هم اگر مراجعه کنید مفصل میبینید. آن قضیهای که دیروز عرض کردم زمان شهید خطوط را موازی میگرفتند، دیروز یک گام برداشتیم گفتیم: خطوط موازی نیستند، همگرا و واگرا هستند. این طوری که نسبت دادند در مصباحالفقیه هست؛ ظاهرا اول کسی که این را مطرح کردند استاد ما شیخ جعفر هستند که دیروز گفتم. حاج آقا حسین خونساری یا آقازادهی ایشان آقا جمال که معاصر آقا شیخ جعفر هستند. «الخونساری فی شرحه علی الروضة» بود؟ اگر ایشان باشند که آقا جمال میشوند.
علی ای حال در محفل درس حاج آقا حسین و شاگردانشان این مطرح بوده؛ یعنی به عنوان یک راه حلی برای مساله بوده که خطوط موازی نداریم، روی کره است. چرا میگویید خطوط موازی میرود به کعبه نمیرسد؟ این یک گام است. آن راه حل باشد، الان ایشان یک راه دیگری اشاره میکنند.
شاگرد: حاج آقا حسین … این راه حلی که ایشان پیدا کرده قبل از ایشان کس دیگری به این واگرا و همگرا اشاره کرده است؟ آنهایی که جایز میدانستند از چه باب جایز میدانستند؟
استاد: مسألهی کرویتالارض در کتب فقهی زمان علامه و فخرالمحققین مطرح بوده؛ خود کرویت الارض هم بین متخصصین از دو هزار سال پیش قبل از میلاد مطرح بوده است. به فرمایش آن استاد که هیئت میفرمودند، در کتاب درس معقولشان گفته بودند در مقدمهی مجستی بطلیموس بیست و پنج تا دلیل میآورد برای این که زمین گرد است؛ با این که در دید عرف صاف به نظر میآید او آن زمان بیست و پنج تا دلیل آورد که زمین گرد است.
برو به 0:20:10
شاگرد: فقهاء مستند به این جایز میدانستند یا این بحثها را اول ایشان مطرح کرده است؟ مستند آنها به این که نماز صف مستطیل جایز بوده چه بوده است؟
استاد: در این که صف مستطیل وقتی خطوطی از بینالقدمین یا بینالعینین به صورت موازی صف یک خط برود، وقتی صف طولانی شد خلاصه قطع داریم که بخشی در این صف روبروی کعبه نیستند یعنی این خطوط از کنار کعبه رد میشود.
شاگرد: بعد فقهاء این را جایز نمیدانند؟
استاد: باید میگفتند: این باطل است. عدهای قبل از حاج آقا حسین آمدند تصحیح کردند گفتند: «اتسع جهة المحاذاة» هر چه دور میروید که حالا ایشان هم الان یک اشارهای دارند آن طوری حل میکردند. حاج آقا حسین از طریق این که زمین کره است پس خطوطی که رسم میشود دایره عظیمه است شروع به حل کردن، کردند؛ اگر قبل از ایشان هم هست فعلا باید معنایی پیدا کنیم مطالعه کنیم. فعلا آن چیزی که در مصباح الفقیه به بعض العلماء و بعض المحققین نسبت داده بودند نمیدانم آقا جمال هستند یا پدرشان یا هر دو بزرگوار؟ آقا جمال خونساری و حاج آقا حسین خونساری. پدر را استادالکلفیالکل میگویند.
شاگرد: یک مطلب را متوجه نمیشوم این است که اگر دایره این قدر وسیع شود که مثلا خاورمیانه جزء این دایره باشد، اگر انسانها بخواهند در محیط این دایره بایستند این خط تا کیلومترها بهصورت صاف به نظر میرسد؛ اگر ما بخواهیم مکلف را وادار کنیم و موظف کنیم باید به همین میزانی که داری حرکت میکنی ولو قدم به قدم جهتت را با قبله تنظیم کنی. خب این کار را نمیتواند بکند. چون کیلومترها صاف به نظر میرسد. از همین باب ما میتوانیم بگوییم که این صف مستطیل چون پیاده کردنش ممکن نیست و قابل تشخیص نیست الا این که دستگاههای خاصی باشد که … میگویم آن هم برای مکلف قابل تشخیص نیست. از این جهت این صف مستطیل چون قابل اجرا نیست از این جهت درست است. دیگر نیاز نیست به بحثهای کره بپردازیم و بخواهیم با آن دقت درستش کنیم. چه نیازی به آن هست؟
استاد: این صفی که الان در خاورمیانه میفرمایید طولانی است درست است؛ الان این صف این طرفش اگر یک خط بکشید با صد متر آن طرفتر یک خط بکشید هر دو به کعبه میرسد؟
شاگرد: نمیرسد ولی برای منی که در این صف ایستادم قابل اجرا نیست چون مکلف …
استاد: پس همان جواب قبل از حاج آقا حسین را دارید میگویید. شهید اول در ذکری و بقیه این جواب را دادند. اگر ذکری شهید را ببینید همین طوری جواب میدهند.
شاگرد: این اشکال دارد؟
استاد: نمیگویم اشکال دارد. فعلا وجوه اقوال را بگوییم تا ببینیم چیزهایی که هر کدام روی مبانی مختلف جواب دادند چیست؟ الان ایشان یک جواب دیگری میدهند طور دیگری است.
ایشان میفرمایند: «و أمّا صحة صلاة الصفّ المستطيل» که شیخ اشکال کردند «بل» این «بل» خیلی جالب است؛ این هم یک تاریخ دارد. تاریخش این است که دیگران به شیخ گفتند شما چطور حل میکنید؟ شیخ گفتند: برای نائی حرم است. میتوانید فرض بگیرید یک صفی به اندازهی حرم باشد ولی فرض است؛ احکام شرعی را که در فرض پیاده نمیکنیم. چه صفی است که به اندازه بیست و پنج کیلومتر فقط عرضش باشد. این طور چیزی که نمیشود، فرض است. خب وقتی چنین فرضی شد پس عملا هر صف مستطیل متعارفی که ممکن است محقق شود فوقش ده کیلومتر است و ما هم گفتیم برای نائی حرم است و از حرم بیرون نیست. شیخ این طور حل کردند.
این «بل» یک اشکالی به شیخ بوده؛ اشکالی که خیلی ظریف است. گفتند جناب شیخ! شما میگویید صفی که یک صف واحد بیست و پنج باشد تشکیل نمیشود اما یک چیز دیگری هم در فقه داریم که یک علامت واحد برای مثلا کوفه و نجف و کربلا میگویید، مگر نمیگویید؟! علامت، علامت واحد است؛ یک علامت واحده وقتی برای بلاد قریبه میگویید چهل کیلومتر، صد کیلومتر بین دو تا بلد فاصله است. با یک علامت یعنی چه؟ یعنی کأنه همه اینها با همدیگر در یک خط مستقیم با هم میایستادند.
شاگرد: کج و راست میایستند.
استاد: نه یک علامت است. اگر به یک کسی بگویید جُدی را بین المنکبین خودت را قرار بده، همه رو به نقطه جنوب ایستادید اما فاصلهها وقتی زیاد شد نقاط بینش یکی نیست. شما برای یک منطقهی وسیعی دارید یک علامت میگویید یعنی همه در یک خط مستقیم میایستادند.
شاگرد: یک علامت یعنی چه؟
استاد: یعنی میگویید: جُدی را بگذار خطت، جُدی را سر شانهات بگذار، جُدی را پشت گوش راستت بگذار.
شاگرد: یا الان مثلا میگویند در یک فضای بزرگتر خیابانکشی شده میگویند به طول این خیابان بایستید قبله است.
استاد: قطبنماهای امروز که میگویند برای فلان شهر قطبنماها را اجرا کنید. دو تا شهر فرق گذاشته اما لحاظ اطراف این شهر را فرق نگذاشته و حال آن که حومهی یک شهری ممکن است سی کیلومتر باشد. شما این قطبنما را که تنظیم میکنید روی قم میآورید؛ اگر سی کیلومتری قم هم باشید که ندارید مگر این که خیلی دقیق باشد.
شاگرد: این جا علم اجمالی تشکیل میشود غیر از آن وقتی است که صف تشکیل میشود. 25:50
استاد: این هم جواب دادند. بله درست است. در صف علم اجمالی به بطلان خود جماعت واحد است اما از این اشکال به این جواب دادند که این جا هر مکلفی خودش میداند، علم اجمالی که نمیشود … درست است این جواب خوبی هم هست. جوابی در فضای فقه است. حالا منظور من این است که این «بل صحة» هم سابقه دارد. صحت از کجا آمده؟ کسانی خواستند بر شیخ نقض کنند بگویند: شما ولو صف بیست و پنج کیلومتری به اندازهی حرم ندارید ولی علامت واحدهای دارید و در دل این علامت واحده در صد کیلومتر علامت همه واحد است. خب چه فرقی کرد؟ خلاصه یکی از آنها از حرم بیرون میزند. یا آن کسی که در قم ایستاده از حرم بیرون میزند یا آن کسی که سر چهل کیلومتری علامت واحده برای اوست از حرم بیرون میزند چون همه نمیتوانند به حرم برسند.
شاگرد: علم اجمالی مشکل ثبوتی را حل نمیکند.
استاد: علم اجمالی این است که ما میگوییم: خلاصه من که الان احتمال میدهم برای من قبله باشد و جلو برود.
شاگرد: ثبوتاً …
استاد: بله اشکال ثبوتی درست است؛ باید اشکال ثبوتی را حل کنیم که خلاصه یک علامت برای منطقه کاشف از این است که قبله بیش از حرم است. اگر حرم قبله باشد یا یک علامت واحده برای بلاد متقاربه غلط است چون از حرم بیرون میزند یا اگر حرم درست است علامت واحده برای بلاد متقاربه غلط است، باید دقیقتر شویم مثل قطبنماهایی که هر چه جلوتر میرویم دقیقتر میشود. الان که با این محلیابها طول و عرض شما را تعیین میکنند کجا هستید، آنها را حساب شدهتر محاسبه میکنند. یعنی قدیم قطب نماها این طور نبودند، دفترچهای برای خودش دارد و در صفحهاش اسم بلاد را مینویسند.
«بل صحّة» پس سابقهی بله این است؛ اشکالی از دیگران به شیخ بوده است. «بل صحّة صلاة ناحية عظيمة بعلامة واحدة» مثلا میگویند «اهل العراق یجعلون جُدی علی منکبهم الأیمن، خلف منکبهم الأیمن» بعداً میآید. ولی یک علامت لازمهاش یک خط واحد است، چطور اینها میتواند به حرم برسد؟! «بل صحّة صلاة ناحية عظيمة بعلامة واحدة ممّا يقطع بخروج الكعبة و المسجد و الحرم» که اشکال به همه وارد است؛ حتی به قول شیخ وارد است «عن بعض أهالي تلك الخطوط الوسيعة، فلمكان» اینها درست است یا نیست؟ میفرمایند تصحیحش میکنیم.
«فلمکان ما في الرأس من التدوير» میفرمایند در سر انسانها و جمجمهشان خط مستقیم نیست، مدبر است. از این جا اصلا جهتگیری و رویکرد بحث عوض میشود؛ بحثهایی که دیروز گفتم و عدهای فرموده بودند، سراغ مسالهی استقبال رفتن است به عنوان یک مقولهی امر هندسی، یک عنصری از عناصر علوم پایه است که خط بیاور بکش و مستقیم میخورد یا نمیخورد، برخورد استقبال یک عنصر هندسی است؛ دیروز هم آن آقا که میفرمودند: برای این که من کاملا میخ علوم پایه را بکوبم گفتم یک خط از این جا از بین القدمینش عمود کنید، قطر زمین هم محاذی آن است دیگر تمام شد و نقطه به دست آمد و دیگر آدم را کنار میگذاریم. این طوری جلو رفتند. حاج آقا میفرمایند: اصلا عنصر استقبال، از عناصر علوم انسانی است، نه از علوم پایه و هندسه. اشتباه شما این است که استقبال را که یک عنصری از علوم انسانی است، شما آمدید عنصری از هندسه کردید. ولذا «کلما ازداد بُعدا ازداد جهة المحاذاة» وقتی محاذاة هندسی نباشد این حرفها پیش میآید و الا وقتی هندسه باشد که خط دارد جلو میرود و «ازداد» ندارد. وقتی عنصر انسانی میشود … که حالا توضیحش را عرض میکنم.
لذا از مدور بودن سر میگویند. این جواب در این رویکرد رفت که ما در فضای علوم انسانی رفتیم و با انسان سر و کار داریم که یک انسان میخواهد به یک چیزی روی کند و عرف چه میگوید؟ الجهةالعرفیة. عرف چه میگوید؟ عرف هم یعنی آن چیزهایی که خدای متعال به او داده است. از این جا علمای بزرگ گشتند یک وجهی پیدا کنند. مصححی و یک مدخلی پیدا کنند که از آن مدخل وارد بحث شوند و بحث را از هندسه در ببرند. حاج آقا حسینخونساری باز از هندسه بیرون نرفته بودند، فقط کاری که کردند از موازات مستوی که فاصله خطوط برابر بود به خطوط روی دایره برگرداندند و از آن بیرون نرفته بودند.
شاگرد: آن هم فایدهای نکرد. فقط در قطب …
استاد: بله؛ بعدا هم دوباره بحثش میآید. اما این رویکرد، رویکرد دیگری است. پیشانی ما گرد است؛ خب باشد. پیشانی گرد است ما بینالعینین که داریم، به صرف این که من بیایم پیش شما با شما حرف بزنم، این طوری بایستم بگویم پیشانی من گرد است و من محاذی شما میشوم؟ این مدور بودن رأس چه کار میخواهد کند؟ این یک مدخل است که بگویند: استقبال یک امر عرفی است، یک امر انسانی است. مدور بودن مصحح است، بهانه است، چیزهای دیگر هم میتوانیم جای آن بگذاریم. مثلا به ذهنم آمد و نمیدانم خود ایشان بعد میفرمایند یا نه، در کتب فقهی قدیمتر و جدیدتر آمده یا نه، نمیدانم. آن مساله این است که انسان وقتی با یک چیزی مواجه میشود صورت او یک صورت صفحهای نیست، صورت صفحه خیلی فرق میکند با صورتی که … ولی باز صورت هم گرد باشد فایده ندارد. ظاهرا آن چیزی که شروع کار است میدان دید انسان است. انسان میدان دید دارد، میدان دید است که با او مواجه است؛ لذا این مثالی که دیروز عرض کردم آقا فرمودند: خطای حس است به یک معنا خطای حس نیست. شما در یک خیابان طولانی ایستادید میبینید دیوارهای خیابان دارد به هم نزدیک میشود بعد میگویید: حست خطا میکند، دیوارها که صاف دارد میرود، موازی هم است، شما میبینید دارد نزدیک میشود، حست خطا میکند. خب یک تحلیل این است که حس خطا نمیکند؛ میدان دید ما هر چه جلو میرود چون نسبت به زاویه دید ما میدان دید دارد وسیع میشود خب نسبت محفوظ میماند. وقتی من نزدیکتر را نگاه میکنم در محدودهی میدان دیدِ من مثلا میدان دید من پنج متر است، کل پنج متر را در خیابان گرفته، چون پنج متر خیابان اما وقتی مدام این زاویه دید جلو میرود ضلعهای زاویه دارد میدان دید را وسیع میکند. خطها بیخ هم نزدیک نمیشود چون بسترش باز میشود کوچک میشود.
برو به 0:33:45
شاگرد: در همان فاصلهی کوچکتر باید جا شود.
استاد: در همان کوچکتر باید جا شود. یعنی در میدان دید دو متر با هم برابر است اما فاصلهی دو متر در میدان دید ده متر باید این دو متر کوچک شود در ده متر جا شود. نمیشود که دو متر همان دو متر بماند در ده متر جا شود؛ دو متر یک پنجم آن ده متر است؛ نمیشود که جا شود. پس درست است من وقتی توجه میکنم میگویم: خیابان دارد کوچک میشود اما واقعش این است که میدان دید دارد وسیع میشود. میدان دید هم که یک مخروط است یعنی از طرف پایین، بالا، راست، چپ به صورت یک مخروط فضایی دارد جلو میرود، به صورت مثلث نیست. اگر هم مثلث گفته میشود برای تعلیم و تقریب به ذهن است. میدان دید از کجا شروع میشود؟ خب معلوم است از چشم ما شروع میشود. چون صحبت از دید است. در میدان دید یک میدان کل میدان دید داریم، اینها مراجعه شد دقت در آن که فهم من و نوشته من است و همین طور فقط اشاره میکنم. یک میدان دیدِ کامل داریم که بخشی از آن میدان دید غیر مفید است؛ اصلا فایده ندارد فقط یک چیزی تکان بخورد … وقتی نگاه میکنید این گوشهی آخر دید شما یک چیزی تکان بخورد میبینید تکان را دیدید، تا حرکت نیست شما چیزی نمیبینید. نهایت میدان دیدن است که فقط حرکات است که میتواند نظر شما را جلب کند، هیچ چیزی را اصلا نمیبینید. این میدان دید است اما نهایتش است، غیر مفید است. یک مقداری از میدان دیدن است که میدان دید مفید است یعنی فیالجمله رویتی نسبت به او صورت میگیرد اما مورد ملاحظه شما نیست. میدان دیدی که مورد توجه شماست، مورد ملاحظه شماست، به قولی مواجهه عرفیه است. آن باز از میدان مفید هم کوچکتر است، آن کانون توجه شماست، آن جایی است که به بعضی تعبیرات آن سیالهی روحی و امواج بینایی شما و به تعبیر حضرت سیدالشهداء سلاماللهعلیه در توحید صدوق «کخروج البصر من العین» آن بصری که حضرت فرمودند شما از عین اخراج میکنید که مقصود آن ریاضیدانها هم از این که خروج البصر من العین این نبوده که از چشم نور درمیآید، منظور همین کانون دید و منبع دید است. خب این دارد مواجهه را صورت میدهد.
بنابراین مرحوم حاج آقا رضا مثالی در مصباح الفقیه زدند خیلی مثال قشنگی است؛ فرمودند شما این جا تکی بایستید با فاصله یک متر از شما ده نفر به خط مستقیم کنار هم روبروی شما بایستند؛ شما روبروی چند نفرشان هستید؟ ده نفر به خط مستقیم ایستادید، شما هم این جا با فاصله یک متر جلوی روی آنها هستید، شما روبروی چند نفرشان هستید؟
شاگرد: سه نفر.
استاد: روبرو! ما بیست سانت نزدیک میرویم.
شاگرد: هر یک نفر بیست سانت.
استاد: مقصودم این بود که از یک نفر شروع کنم. یعنی آن جایی که کاملا طوری است که نمیتوانید بگویید: من روبروی بغلیاش هستم؛ با فاصلهی یک متر من الان روبروی ایشان هستم. با این که کنار هم هستند روبروی ایشان نیستم. خب ایشان فرمودند: بدون این که این صف را تکان دهید و مدام عقب ببرید و سر ده متری بروید، بعد سر یک کیلومتری بروید، من روبروی کدامشان هستم؟ آن محاذات اولیه که بهم نخورده، چون کاملا به همین میزان عقب بردید اما الان وقتی نگاه میکنیم میگوییم: من روبروی همه هستم. اصلا یک مقداری بیایید بگردید میگویید: من دیگر روبروی صف نیستم، هر چه هم دورتر میروند این نزدیکتر میشود، هر چه صف دورتر برود میگوید: من دیگر روبروی صف نیستم اما این جا من روبروی ایشان هستم یک مقدار بگردم روبروی آن یکی هستم، آن جا اگر یک مقداری بگردم از کل صف … این مثالی است که در مصباح الفقیه فرمودند که مثال قشنگی است برای این که مواجهه وقتی نزدیک است با یک چیز کوچک است وقتی دور میرود آن مورد مواجهه «اتسع جهة المحاذات» من محاذی یک چیز وسیعتر هستم. همین صف ده نفری من حتی با بیش از او محاذی هستم. این جاست که رمزش را باید پیدا کنید. چرا «کلما ازداد البعد اتسع جهة المحاذاة» آیا این هندسی است؟ یا انسانی است؟ این توضیحی که ایشان درباره مدور بودن میدهند و من هم به عنوان میدان دید عرض کردم یک توضیحی بر پایه علوم انسانی است یعنی ما چنین میبینیم؛ در فضای خطوط دیگر کار آن طور نیست. و لذا اگر بخواهیم هم به خطوط برگردانیم من این طور عرض میکنم؛ آن روایتی که بین المشرق و المغرب قبله بود، آیا از این روایت میشود فهمید بین مشرق تا مغرب، این جا دست راست من، شانهی راست من مشرق، شانهی چپ من مغرب شد، حضرت میفرمایند: بین المشرق و المغرب قبله. خب بین المشرق شانهی راست من قبله است، حالا من چرا بینش بایستم؟ میگردم کامل به طرف مشرق میایستم و حضرت هم فرمودند قبله است. این روایت از آن ابا دارد یا ندارد؟ از این منصرف است یا نه؟ چون حضرت فرمودند: بین المشرق و المغرب قبله، میگویم: بین نقطهی مشرق هم لااقل یک ذره آن طرفترش! فرمودند: قبله است؛ من به طرف مشرق بگردم. این روایت منصرف از اوست؛ این را نمیخواهند بگویند. پس این بین یعنی چه؟ بین به این معناست که کانون توجه انسان یعنی وقتی طرف شانه راست شما مشرق است، شانهی چپ شما مغرب است صد و هشتاد و درجه دارید، دو تا نود درجه دارید؛ به چهل و پنج درجه نزدیک دست راست شانهی شما بین صادق نیست. یعنی اگر شما طرف بیست سی درجه مشرق گشتید به طرف مشرق رفتید نه بین المشرق و المغرب.
شاگرد: روایت «کلّه» دارد؛ «بین المشرق و المغرب قبلة کلّه».
استاد: در روایات با دو تعبیر مواجهیم.یکی کلّه برای آن کس که نماز خواند بعد میخواهد حضرت تصحیح کند. یکی کلّه ندارد. حالا کدامش کلّه ندارد میرسیم. میخواهند خود قبله را تعیین کنند «ما بین المشرق و المغرب قبلة» نه برای تصحیح کسی که نماز را اشتباه خوانده است. دو فضاست؛ برای تصحیح جاهل یک کار میکنیم که الان هم حاج آقا میفرمایند «بین الاذنین» از این اذن تا آن اذن. یکی بین المشرق و المغرب به عنوان قبله که من الان میخواهم این را تدقیق کنم.
شاگرد: در دو فضاست.
استاد: بله در دو فضاست. آن یکی که کلّه را ندارد کدام است؟
شاگرد: «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ أَنَّهُ سَأَلَ الصَّادِقَ ع عَنِ الرَّجُلِ يَقُومُ فِي الصَّلَاةِ- ثُمَّ يَنْظُرُ بَعْدَ مَا فَرَغَ- فَيَرَى أَنَّهُ قَدِ انْحَرَفَ عَنِ الْقِبْلَةِ يَمِيناً أَوْ شِمَالًا- فَقَالَ لَهُ قَدْ مَضَتْ صَلَاتُهُ- وَ مَا بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ قِبْلَةٌ.»[3] که کلّه ندارد. یکی هم بعدی است که «وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: لَا صَلَاةَ إِلَّا إِلَى الْقِبْلَةِ قَالَ- قُلْتُ أَيْنَ حَدُّ الْقِبْلَةِ- قَالَ مَا بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ قِبْلَةٌ كُلُّهُ الْحَدِيثَ.»[4].
استاد: فعلا با این بیانی که عرض میکنم آن چیزی که در ذهن من است این است که وقتی میگوییم «ما بین المشرق و المغرب» کسی که بگردد مقادیم بدنش مثلا بیست درجه به سوی شرق برود این دیگر میگوییم: به طرف شرق است نمیگوییم «ما بین المشرق و المغرب» است. همچنین اگر مقادیم بدنش بیست درجه به سوی غرب بگردد میگوییم: به طرف غرب گشت. چه زمانی میگوییم این «بین المشرق و المغرب» است؟ آن وقتی است که چهل و پنج درجهی تا مشرق، چهل و پنج درجهی تا مغرب است یعنی نصف نود درجه است؛ این جا نرود.خب دو تا چهل و پنج درجه کنار رفت، چقدر میماند؟ نود درجه میماند. نود درجهای که از بین العینین او جلو میروید یک چهل و پنج درجه دست راست و یک چهل و پنج درجه دست چپ کانون ملاحظهی او میشود. همین مواجههی عرفیه است. چرا؟ چون میدان دید اصلی او، میدان دیدی که عرف میگوید رو کرده، میدان دید وسیع که نمیگویند طرف راست رو کرده، آن که به سوی او رو کرده به صورت یک استوانه جلو نمیرود، به صورت یک مخروطی جلو میرود که دارد با زاویه نود درجه باز میشود؛ نود درجهای که یک چهل و پنج درجهاش دست راست بین العینین و یک چهل و پنج درجه دست چپ بین العینینش است. پس مواجهه در زاویه نود درجه صورت میگیرد. البته روی حساب این که بیان پیش برود و مقصودم را عرض کنم دارم این را میگویم چون راحتترین راهش این است.
برو به 0:43:49
یک زاویهی نود درجه دارد جلو میرود، این بین المشرق و المغرب، بین متوسط میشود. یعنی آن که کل مشرق را در نظر بگیرید بعدش برای تصحیح نماز هم جای دیگری میرویم. فعلا آن چیزی که عندالاختیار نمیتوانید از آن عبور کنید، همان که فقهای الان مقابل مقدس اردبیلی میفرمایند؛ مقدس اردبیلی از بینالمشرقوالمغرب گفتند این طرف و آن طرف مسامحه شد مانعی ندارد اما بعد از ایشان بعد از صاحبجواهر قبول نکردند آنها میگویند: نمیشود. باید در این محدودهی نود درجهای که شما جلو میروید کعبه باشد نه این که این جا کعبه نباشد ولی بگویید: این جا من رو کنم خوب است. اصلا مقصود این نیست.
پس تدویر رأس کاشف از نحوهی دید انسان به عنوان مواجههی اوست. سرش که مدور است مواجههاش مدور میشود پس شروع پیشرفت زاویه ازیک قوس جبهه میباشد مثل جبههی موج و به صورت جبههی موج دارد جلو میرود نه به صورت یک استوانه؛ خیلی متفاوت است. جبههی موج چطوری است؟ مدام گسترده میشود. شما هم وقتی پیشانی شما مقوس است و قوس دارد و در میدان دید هم زاویه دارید وقتی هر چه دید شما جلو میرود و شیء از شما فاصله میگیرد میدان دید شما وسیع میشود، قاعدهی زاویهی دید شما وسیع میشود و این قوسی هم که در پیشانی شماست، خطوطی که به نحو عمود بر محل خودش خارج میشود دارند از همدیگر دور میشوند. خطوطی که از قوس خارج میشود به صورت استوانه و به صورت موازی نمیرود، به صورت عمود بر محل خودش میرود یعنی قطر این قوس و هر قوسی روی یک کرهای فرض میشود؛ قطر آن کره است که به وسیلهی خطوط خارج شده از محیط این کره دارد بیرون میرود. پس خطی که از این جای پیشانی شما در طرف راست خارج میشود به طرف راست هم دارد سیر میکند نه این که روبروی موازی بین العینین شما جلو برود. خطی که این طرف چپ شقیقه شما خارج میشود دارد به طرف چپ، زاویه پیدا میکند و جلو میرود. چرا؟ چون همان قطری است که از مرکز این جمجمهی شما خارج شده است. بنابراین تدبیر رأس سبب میشود که خطوطی که از ما به عنوان مواجهه خارج میشود واگرا باشد. اصلا ریخت خروجش واگراست، مدام دارند از همدیگر فاصله میگیرند. این فرمایش ایشان است و همهی این خطوط هم در مرکز جمجمه ما به یک مرکز میرسند یعنی همه خطوطی که از پیشانی ما به عنوان مواجهه خارج میشود در مرکز جمجمه به یک نقطه میرسند اما چون کره است و مدور است وقتی خارج میشوند مدام دارند میدان دید و میدان مواجهه را توسعه میدهند و هر چه دور میشود کوچکتر میشود. حالا عبارت را هم بخوانیم.
«من التدوير الذي بسببه يستقبل بين نصفي الدائرة» این جا یک چیزی میفرمایند زمینهای برای بحثهای بعدی است. ایشان در صفحهی صد و هفتاد و هشت در همین صف، به تفصیل وارد میشوند؛ من هم سریع دارم رد میشوم چون بعداً خودشان زوایای بحث را مفصل میگویند ما این جا معطل نشویم. فقط نکتهی مهمی میگویند که به عنوان اختیار مطرح نمیکنند، به عنوان مصحح برای کل نمازها بیان میکنند. چرا این درست است؟ «من التدوير الذي بسببه يستقبل بين نصفي الدائرة» کل دایره را دو نصف میکند، یک نصفش ما وقتی به یک چیزی متوجه میشویم کل صد و هشتاد درجه روبروی ماست «بین الأذنین» از این گوش ما اگر یک خطی با آن گوش بکشید بین این دو تا صد و هشتاد درجه روبروی ماست کما این که صد و هشتاد درجه پشت ماست. «بین نصفی الدائرة بخروج خطّ ممّا بين الأُذنين إلى الكعبة.» بین العینین نیست، بین الاذنین به نحو مدور است. یعنی از روی محیط کره جمجمه ما از بین الاذنین میرود که همان «بین المشرق و المغرب کلّه» که آن جا فرمودند با این تصحیح میشود «کلّه» یعنی حتی بین الاذنین که میرود. بعد میفرمایند که ما در حال اختیار این را نمیگوییم، «کلّه» برای اختیار و اعم از عذر است. الان میفرمایند. «خطّ ممّا بین الأذنین إلی الکعبة و لا ينافيه» میگوییم: حالا جایز است آن خطی که از گوش من در میرود بگردم نود درجه از قبله منحرف است؟ میگویند: نه! ما میخواهیم بگوییم: بین الأذنین شأنیت مواجهه را دارد؛ مواجههی اعم ولو مواجههی مختار را ندارد. همین طوری که میدان دید ما هم همین است. میدان دید غیر مفید است. میدان دیدی که اگر چیزی تکان بخورد چشمم آن را میبیند. یک دفعه سر برمیگردانم میبینم چه چیزی بود تکان خورد و الا این جا را هم نمیبینم. لذا هم تا یک چیزی در میدان دید ما تکان میخورد بیاختیار سر ما میگردد. چرا میگردد؟ چون نمیبینیم. تا سر را نگردانیم … یک چیز دیگری هم دارند که میدان بینایی میگویند. میدان دید به تعبیر آن ویو است و یکی هم ویژن است؛ اینها دوتاست. میدان بینایی، آن دیگر مربوط به چیزهایی میشود که در عکس و مثلا یک جا نشستید یک آقا بیست متر آن طرفتر نشسته و یک آقایی جلوی شماست؛ وقتی او را میبینید این در میدان بینایی شما هست، آن کسی که بیست متر آن طرفتر دیگر شفاف نیست و نمیتوانید آن را ببینید. شما باید طوری تنظیم کنید که او را ببینید. این میدان بینایی است که بین اینها فرق گذاشتند.
علی ای حال میگویند: اگر این طور است، میگویند: نه؛ آن وقت آن چیزی که مختار باید باشد میدان دید در کانون توجه اوست. «و لا ینافیه عدم جواز هذه التوسعة في العمد؛» بین الاذنین به این صد و هشتاد درجه بگردد «فإنّ اختلاف مراتب الاستقبال» یک استقبالی برای معذور داریم، نمیدانسته بعد میگوییم: درست است مواجه بودی، پشت به قبله که نبودی؛ مواجهه مقابل استدبار است «لم تکن مستدبرا» عدم الاستدبار یعنی استقبال. آن یک طور، اختلاف … «فإنّ اختلاف مراتب الاستقبال باختلاف التمكّن من الأقرب»واقرب یعنی اقرب به آن جایی که قبله است «و عدمه، لا مانع منه في الاستفادة من الأمر بالاستقبال» وقتی در حال اختیار میگویند: استقبال کن این اندازه فاصله منظور نیست همان استقبال مواجههی میدانِ دید محل ملاحظه است حتی محل دید مفیدش هم به نظرم کمتر باشد. «فيجوز لغير المتمكّن من الأقرب» کسی که متمکن از نزدیکترین محل کعبه نیست آن وقت «ما لا يجوز مثله للمتمكّن» غیر متمکن دیگر بین الاذنین هم حضرت فرمودند: نمازت درست است «ما لا يجوز مثله للمتمكّن بحسب دليل واحد.» که مواجهه است. مواجهه برای او مواجههی آن طوری است، برای کسی که معذور بوده آن اقل مراتب مواجهه که به معنای عدم الاستدبار است کافی است. این هم تمام شد. البته سریع خواندم برای این بود که بحثهای مفصلش اگر زنده بودیم صفحهی بعد میآید.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
شاگرد: این دایره بودن همان حرف محقق نائینی و آقای خوئی نمیشود که دو تا دایره درست کنیم.
استاد: در مستمسک آقای نائینی دارند آقای حکیم هم دارند. خمس دایره که هفتاد و چند درجه میشود. آن وقت چند انگشت میشود؟ در جامع المسائل حاج آقا یک انگشت را گفتند. میگویند یک انگشت مقتضی است، آقای نائینی ظاهرا دو انگشت را قائل هستند. شاید حاج آقا نقل کردند: بعضی مشایخ تا شش انگشت هم میگفتند:مغتفر است و مورد بخشش.
شاگرد: شما چهل و پنج درجه نفرمایید. این عددی که میفرمایید فکر میکنم مناسب نباشد.
استاد: عرض کردم چهل و پنج درجهی دست راست و چپ بین العینین است. عرض کردم برای این که نصف راحتترین عدد است. نمیگویم :اصلا منظور من دقیق نبود، چهل و پنج درجهی نصف، نود درجه را نصف کنید، نصفش برای مشرق، نصفش برای مغرب، دو تا نصفه هم این طرف است.
شاگرد: ممکن است سی و پنج درجه باشد.
استاد: تعیین هم کردند.
شاگرد سی و شش درجه گفتند. این طور در ذهنم است.
استاد: ممکن است. مقصود من صرفا مثال بود و الا همان هم گفتم که خیلی جاها میدان دید مفید است اما در آن کانون مواجهه قرار نمیگیرد پس صرفا چون خبر نداشتم چه تعیین کردند به عنوان مثال عرض کردم چون نصفه کردن راحتترین کار است.
مواجههی میدانِ دید-میدان بینایی-میدان دید-مقدمهی مجستی-بطلمیوس-خطوط همگرا و واگرا-عنصر استقبال-محاذاة-نائی-جدی-استادالکل فیالکل-کرویت ارض-قبله-کعبه-حرم-مسجدالاحرام.
[1] بهجة الفقيه، ص: 176
[2] شاگرد: جمیع الفقهاء، عامه محسوب میشوند؟
استاد: بله. لذا فرقه میگویند. عبارتشان معلوم است فرقه یعنی شیعه؛ فقهاء یعنی هر کس که غیر از شیعه باشد.
[3] وسائل الشيعة، ج4، ص: 314
[4] همان
دیدگاهتان را بنویسید