مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 58
موضوع: فقه
حضرت فرمودند: برای مستضعفین از شیعه که نیاز دارند و خودشان بخواهند انشاء کنند غلط میگویند: «أما المستبصرون من شیعتنا» این طور تعبیری دارند. شاید تعبیر مستبصرون دارند. یعنی آن شیعیانی که خبیر و آگاه هستند، به غلط دعا نمیکنند، اسماء الهیه را غلط به کار نمیبرند؛ فرمودند: برای آنها آن توقیتِ در الفاظ در سایر چیزها نیست. این خیلی روایت مهمی است که در بحار است. حالا یادم نیست مأخذش از بصائر یا از کتاب دیگری است.
خود امام علیهالسلام میفرمایند: اگر هم یک جایی توقیت میگوییم برای عموم حرف میزنیم؛ برای کسانی که سردرنمیآورند؛ برای آنها یک دفعه میبینید اسم و وصفی که نباید برای خدای متعال به کار ببرد به عنوان دعا دارد استفاده میکند. شبیه چارقت دوزم کنم شانه سرت کم کم به آن جا میکشد لذا موقت! نمیشود هر چیزی را دست هر کسی داد. «أما المستبصرون» توقیت نیست.
حاج آقا مکرر میفرمودند: مرحوم سید بن طاووس فرموده بودند من دعاهایی دارم انشاء خودم است؛ آن دعای آخر عرفه سرش اختلاف است که انشاء سید است یا نیست. حالا همین احتمال کم نیست. یک وقتی حاج آقا میگفتند: یک آقایی خواب دیده بود که سید در خواب به من فرمود دنبالهی این دعا از من است. خواب که حجیت ندارد اما …
شاگرد: خودشان …
استاد: خدایا نه! نه! اگر خودشان بود بیشتر یادم میماند. گاهی میشد که نسبت به خودشان ندهند و کلی بگویند. اگر در یک مجلس دیگر گفته باشند ممکن است ولی آن چیزی که من یادم است فرمودند: در خواب سید گفته از من است. علی ای حال این چیزی هست. به طور کلی عند التزاحمها شارع سخت نگرفته است. اقتضاء شریعت سمحه این است ولی واقعا حل تزاحم به بهترین نحو خیلی علم میخواهد؛ علم کبریات و صغریات میخواهد. همین چون سخت هم هست شارع سخت نگرفته است. تزاحم شد شارع سخت نمیگیرد و عبد مخیر به یکی است اما این که بخواهید اولویت را مراعات کنید که در بالاترین درجه آن … این فرمایش شما هم همین است. یکی از موارد تزاحم است که باید خیلی ملاحظات باید اعمال کنید که در هر وقتی شرایط چطور باشد و چطور رفتار کند.
سیدبنطاووس-انشاء دعا-شریعت سمحه.
برو به 0:03:30
بسم الله الرحمن الرحیم
توفيق و تدقيق و تنقيح و توضيح
اعلم أن القبلة في اللغة الحالة التي عليها الإنسان حال استقبال الشيء ثم نقلت في العرف إلى ما يجب استقبال عينه أو جهته في الصلاة و اختلف الأصحاب فيما يجب استقباله فذهب المرتضى و ابن الجنيد و أبو الصلاح و ابن إدريس و المحقق في المعتبر و النافع و العلامة و أكثر المتأخرين إلى أنه عين الكعبة لمن يتمكن من العلم بها من غير مشقة كثيرة عادة كالمصلي في بيوت مكة و جهتها لغيره.
و ذهب الشيخان و جماعة منهم سلار و ابن البراج و ابن حمزة و المحقق في الشرائع إلى أن الكعبة قبلة لمن كان في المسجد و المسجد قبلة لمن كان في الحرم و الحرم قبلة لمن كان خارجا عنه و نسبه في الذكرى إلى أكثر الأصحاب و ادعى الشيخ الإجماع عليه.
و الظاهر أنه لا خلاف بين الفريقين في وجوب التوجه إلى الكعبة للمشاهد و من هو بحكمه و إن كان خارج المسجد فقد صرح به من أصحاب القول الثاني الشيخ في المبسوط و ابن حمزة و ابن زهرة و نقل المحقق الإجماع عليه لكن ظاهر كلام الشيخ في النهاية و الخلاف يخالف ذلك و أيضا الظاهر أن الفريق الثاني أيضا متفقون على أن فرض النائي الجهة «2» لا التوجه إلى عين الحرم و إن لم يصرحوا بذلك للاتفاق على وجوب التعويل على الأمارات عند تعذر المشاهدة و معلوم أنها لا تفيد العلم بالمقابلة الحقيقية لكن المتأخرين فهموا من كلام الفريق الثاني عدم اعتبار الجهة فقالوا يلزم عليهم خروج بعض الصف المستطيل عن سمت القبلة.
ثم الظاهر من أكثر الأخبار أن الكعبة هي القبلة عينا أو جهة و ظاهر تلك الأخبار التي نقلناها أخيرا التفصيل الذي اختاره الفريق الثاني فربما تحمل الأخبار الأولة على المسامحة من حيث إن الكعبة أشرف أجزاء الحرم و المنظور إليه فيها و يمكن أن تكون العلة في تلك المسامحة التقية أيضا لأن الكعبة قبلة عند جمهور العامة.
و ربما تحمل الأخبار الأخيرة على أن الغرض فيها بيان اتساع الجهة بحسب البعد فكلما كان البعد أكثر كانت الجهة أوسع و قد تحمل على التقية «1» أيضا لأن العامة رووا مثله عن مكحول بسنده عن النبي ص و هو بعيد لأنه خبر شاذ بينهم و المشهور عندهم هو الأول.
و الحق أن المسألة لا تخلو من إشكال إذ الأخبار متعارضة و إن رجحت الأخبار الأولة بقوة أسانيدها و كثرتها فالأخبار الأخيرة معتضدة بالشهرة بين القدماء و مخالفة العامة و كون التأويل فيها أبعد و الآية غير دالة على أحد المذهبين كما عرفت.
فالاحتياط يقتضي استقبال عين الكعبة إذا أمكن و كذا عين المسجد إذا تيسر و كذا عين الحرم إذا أمكن ذلك و أما النائي الذي لا يمكنه تحصيل عين الحرم فالظاهر عدم النزاع في التوجه إلى الجهة و لا فرق بين جهة الكعبة و جهة الحرم فإن الأمارات مشتركة و أما القول بنفي اعتبار الجهة أصلا فلا يخفى بطلانه.[1]
اولین جمعی که بین روایات فرمودند مسالهی معرفیت بود که فرمودند عرف به این معرفیت نیاز دارد و اگر بخواهیم بگوییمِ: روایات را بدل قرار دادند فرمودند: از مرتکزات شرعیه دور است. البته من قبلا دیده بودم الان آمدم علامت گذاشتم که خدمت شما بگویم. از مواردی که مرحوم مجلسی صاحب بحار، مجلسی اول جای خود، مجلسی دوم ما شاء الله ذهن ایشان در جمع روایات خیلی ذهن صافی است. خیلی جاها هم از مشهور فاصله میگیرند و گاهی اوقات چیزهایی میگویند که خلاف مشهور است اما نوعا موضعگیریها کاشف از ذهن صاف ایشان است. اما این جا خیلی برای من تعجب بود، این طوری در ذهنم بود که جمع این روایات در مانحن فیه خیلی جمع صافی است؛ همان طوری که صاحب جواهر هم فرمودند، گفتند نزاع کأنه لفظی است اما مرحوم مجلسی در بحار در جلد هشتاد و چهار اسلامیه که جلد هشتاد و یک بیروت میشود در صفحهی پنجاه و یک فرمودند در ذیل آن تیاسر که از نهایهی شیخ نقل میکنند فرمودند: «توفيق و تدقيق و تنقيح و توضيح» چهار تا عنوان برای بحث کردند. بعد فرمودند: «اعلم أن القبلة» میفرمایند: اول کلمهی قبله وصف خود مستقبل است. این مانعی هم ندارد، از هیئتش گرفتند. «قَبلَة، قُبلَة، قِبلة» «و فِعلةٌ لهیئةٍ» قبلة کأنه از مادهی أقبل و استقبل رو به چیزی کردن است؛ قِبلة مثل جِلسة فِعلة است. نوع خاصی و هیئت خاصی از رو کردن است. این را این طوری معنا میکنند بعد میگویندک الان در شرع برای مستقبِل نیست، برای ما یستقبلإلیه است؛ به آن شیئی که به آن رو میکنید قبله گفته شده است. «نقلت فی العرف» و شرع که فرمودند. «و اختلف الأصحاب» اتفاقا من کار ندارم، مقصود من این است که در صفحهی پنجاه و دو میآید بعد میفرمایند: «و الحق أن المسألة لا تخلو من إشكال إذ الأخبار متعارضة» یعنی در ذهن ایشان تعارض اخبار مستقر شده است. این خیلی عجیب است. «و الآية غير دالّة على أحد المذهبين كما عرفت. فالاحتياط يقتضي استقبال عين الكعبة إذا أمكن و كذا عين المسجد إذا تيسر و كذا عين الحرم إذا أمكن ذلك و أما النائي الذي لا يمكنه تحصيل عين الحرم فالظاهر عدم النزاع في التوجه إلى الجهة و لا فرق بين جهة الكعبة و جهة الحرم فإن الأمارات مشتركة و أما القول … ثم اعلم أن التياسر» بعد سر صحبت از تیاسر میروند.
در تیاسر هم تا آن جایی میآیند که به رسالهی مرحوم محقق اول به خواجه نصیر اشاره میکنند. «و قد جرى في ذلك مراسلات بين المحقق صاحب الشرائع و المحقق الطوسي قدس الله روحهما و كتب المحقق الأول رسالة في ذلك و هي مذكورة في المهذب لابن فهد ره و من أرادها فليرجع إليه و هو رحمه الله» این قسمت مقصودم بود. «و إن بالغ في المجادلة» یعنی محقق اول. «و إتمام ما حاوله» کار را دیگر تمام کرد. خیلی مفصل است. «لكن لم ينفع في حل عمدة الإشكال.» هنوز اشکال باقی است.
فیالجمله از بیانات خود محقق هم برمیآید. «و الذي يخطر في ذلك بالبال أنه» که اصلا تیاسر را حمل بر تقیه و این که محاریب را کج گذاشته بودند نمیتوانستند بگویند میکنند. علی ای حال در مانحن فیه ایشان میگویند: «و الحق أن المسألة لا تخلو من إشكال» خیال میکنیم استقرار این تعارض و لا تخلو من اشکال بعید به ذهن میآید. حالا باز هم جلو برویم ببینیم چطور بوده که یک خبیری مثل ایشان باز میگویند: «لا تخلو من اشکال» و اخبار متعارض است.
در پایان بحث قبله بحار به آن کتاب معروف ازاحة القبلة شاذان بنجبرئیل القمی که سنة پانصد و پنجاه و هشت نوشتند اشاره میکنند. بعضیها میگویند اشتباه کردند به خیالشان رسیده برای فضل بن شاذان است، نه برای شاذان بن جبرئیل است که دو تا عالم هستند و سالها هم بینشان فاصله است؛ بینشان دویستوخردهای فاصله است.
ایشان یک کتابی دارد خیلی معروف است؛ فقهاء در طرق اجازاتشان، شهید و دیگران به آن اشاره کردند. بعد در کتب و ارجاع به این کتاب خیلی میبینید. الان میرسیم. مرحوم مجلسی کل رساله را در بحار آوردند. الان جلد هشتاد و یک بحار که برای بیروت است صفحهی هفتاد و سه إلی صفحهی هشتاد و پنج حدود دوازده سیزده صفحه کل رساله ازاحة العلة که رساله معروفی است آوردند.
الجمع بين الروايات و الفتوىٰ و يمكن الجمع بين الروايات «7» بما يجتمع به الأقوال الناشئة عن اختلاف التعابير في الروايات، بالحمل على الطريقيّة و المعرّفيّة في أخبار التفصيل «8»، مع وضوح شدّة الحاجة إلى الطريق و المعرّف في الأغلب البعيد عن الكعبة، فيحمل علىٰ لزوم التوجّه إلى المسجد للخارج عنه مثلًا بما يكون توجّهاً علماً أو ظنّاً أو احتمالًا إلى الكعبة، كما هو شأن الطرق من عدم الاعتبار مع العلم بالخلاف، كالتوجّه إلىٰ بعض زوايا المسجد ممّا يعلم بخروج الكعبة عن محاذاة المتوجّه إلى تلك الزاوية؛ مضافاً إلىٰ أنّ جواز التوجّه إلىٰ تلك الزاوية مع العلم بخروج الكعبة ملازم لبدليّة المسجد عن الكعبة، و ذلك مخالف للمرتكزات الشرعيّة، و لا يستفاد من روايات التفصيل قطعاً؛ فالاقتصار علىٰ ذكر الكعبة دالّ علىٰ أنّ موضوع الاستقبال هو الكعبة، و روايات التفصيل تدلّ علىٰ أنّ الطريق للبعيد في الدوائر المتّسعة هو التوجّه الطريقي إلى الدائرة الصغيرة القريبة بالإضافة إلى الكعبة.
و منه يظهر وجه الجمع بين الكلمات، فإنّ اختلاف الفتاوىٰ علىٰ حسب اختلاف الروايات. و الجمع بين الطائفتين بالحمل علىٰ موضوعيّة الكعبة و معرفيّة تلك الدوائر، هو المنساق المتبادر إلىٰ الأفهام منها، مضافاً إلىٰ اقتصار أهل الإسلام علىٰ ذكر الكعبة في بيان القبلة.
و أمّا صحّة صلاة الصفّ المستطيل، بل صحّة صلاة ناحية عظيمة بعلامة واحدة ممّا يقطع بخروج الكعبة و المسجد و الحرم عن بعض أهالي تلك الخطوط الوسيعة، فلمكان ما في الرأس من التدوير الذي بسببه يستقبل بين نصفي الدائرة بخروج خطّ ممّا بين الأُذنين إلى الكعبة. و لا ينافيه عدم جواز هذه التوسعة في العمد؛ فإنّ اختلاف مراتب الاستقبال باختلاف التمكّن من الأقرب و عدمه، لا مانع منه في الاستفادة من الأمر بالاستقبال، فيجوز لغير المتمكّن من الأقرب ما لا يجوز مثله للمتمكّن بحسب دليل واحد.[2]
ایشان فرمودند: «لا يستفاد من روايات التفصيل قطعاً» چه چیزی لا یستفاد؟ این که شما نزدیک مسجد الحرام هستید ولی بیرون مسجد هستید؛ کاری کنید شما به بخشی از مسجد رو کنید که به طور قطع قبله و عین کعبه که در وسط مسجد است از بدن شما خطی بکشند به آن نمیرسد؛ قطعا روایات تفصیل این را نمیخواهد بگوید که شما مجاز هستید به بخشی از مسجد الحرام عمدا رو کنید که اصلا رو به کعبه نباشد.
«فالاقتصار علىٰ ذكر الكعبة» در روایات آن طرف، «دالّ علىٰ أنّ موضوع الاستقبال هو الكعبة» موضوع حکم استقبال کعبه است «و روايات التفصيل تدلّ علىٰ أنّ الطريق للبعيد» بعید یعنی افراد دور «في الدوائر المتّسعة» دوائر متسعه قاطنین در بلاد نائیه هستند. «أنّ الطریق للبعید فی الدوائر المتّسعة هو التوجّه الطريقي» توجه طریقی یعنی طریق فقط شما را به آن میرساند، خودش موضوعیت ندارد «إلى الدائرة الصغيرة القريبة بالإضافة إلى الكعبة.» نسبت به کعبه نزدیک است که به سوی کعبه رفتید پس طریقیت محضه برای کعبه دارد.
برو به 0:11:52
«و منه يظهر وجه الجمع بين الكلمات،» علماء که میگویند دو قول است. میگویند علماء هم تابع روایات بودند ولو ظاهرش دو قول شده اما وقتی میدانیم یکی از روایات طریق است و یکی ذو الطریق است بین کلمات علماء هم جمع میشود. «و منه يظهر وجه الجمع بين الكلمات» چرا؟ اگر دو قول هم هست، یک قول طریق برای قول دیگر است. «فإنّ اختلاف الفتاوىٰ علىٰ حسب اختلاف الروايات. و الجمع بين الطائفتين» از روایات که اقوال هم تابع روایات است «بالحمل علىٰ موضوعيّة الكعبة و معرفيّة تلك الدوائر» یکی دایرهی مسجد الحرام است، یکی دایرهی مکه است، یکی دایرهی حرم است و این دوائر معرف میشوند. «هو المنساق المتبادر» متبادر یعنی ابتداءً در ذهن میدود. تبادر یعنی سرعت میگیرد. «هو المنساق المتبادر إلىٰ الأفهام منها» از آن روایات تفصیل و جمع بین دو دسته «مضافاً إلىٰ اقتصار أهل الإسلام علىٰ ذكر الكعبة في بيان القبلة.» آن هم از واضحات است.
شاید حتی در جواهر بود که کفار هم میدانند اگر بگویند مسلمین قبله دارند میگویند قبله مسلمین کجاست؟ میگویند: کعبه است. حتی ذهن کفار هم سراغ این نمیرود که حرم قبله مسلمین است، مسجدالحرام قبله مسلمین است. اگر هم همان کافر هم مسجد بگوید میداند که مقصود او چون محیط به کعبه است، چون کعبه درون اوست باز طریقیت میشود.
شاگرد: این مطلبی که فرمودند تایید وجه جمع است؟
استاد: نه! اول روایات وجه جمعی بوده، به تبع او یظهر وجه جمع فتاوا.
شاگرد2: یعنی قول هم یک قول است.
استاد: در حقیقت یک قول است؛ نزاع لفظی است یعنی آنها رفتند موضوع اصلی حکم را گفتند و اینها موضوع را به اضافهی طرقش بیان کردند، موضوع را به اضافهی معرّفاتش بیان کردند. آنها میگویند: نگویید کعبه قبله است، کار برای عدهای مشکل میشود. قبله کعبه و معرفاتش است. حاج آقا میفرمایند: دو تا قول نیست. او که میگوید: کعبه است موضوع اصلی را میگوید، آن که موضوعیت اصلی شرعی دارد. آن که میگوید: کعبه و مسجد و حرم است یعنی قبله و معرفاتش است؛ آنهایی که با کعبه در معرفیت او جوش خوردند.
شاگرد: این اقتصار اهل اسلام بر ذکر کعبه را میگویم. این وجه جمع برای اقوال است؟ یعنی شاهد جمع اقوال …
استاد: نه برای هر دو است.
مضافاً برای این که معرفیت هم وجه جمع در روایات این است و هم اقوال به تبع آن است. مضافاً به اصل جمع روایات به این نحو میخورد. به عبارت دیگر مضافاً برای تایید معرفیت که وجه جمع روایات بود ظاهرا این طوری است.
تا الان یک وجه جمع را فرمودند؛ البته «یمکن الجمع» با فاصله یک پاراگرافی که بین راه میآید، ذیل همین صفحه یک «یمکن الجمع» دیگر هم دارند. ان شاء الله آن هم میرسیم میخوانیم. قبلا از آن سراغ این بحث میرویم: «و أمّا صحّة صلاة الصفّ المستطيل» یکی از بحثهایی که مفصل در کتب راجع به آن صحبت شده و تفصیل وجوه و اقوال و صحبتها هم برای این است که علی ای حال کرویت زمین هست و در عین حال رسم خطوط موازی عرفی هم هست. ابتدا رسم خطوط موازی بوده، فضا را سنگین کرده در کلمات بعدیها تا تدقیقاتی که در صف مستطیل نیاز بوده است و لذا مثل آن حاشیه شیخ جعفر قاضی کمرهای محشی لمعه که دیروز کردم، شاید خیلی از دیگران هم باشد. آن چه در ذهن من است جامعترین حاشیهای که در فضای طلبگی برخورد کردم به این حاشیه مرحوم شیخ جعفر القاضی شاگرد حاج آقا حسین خونساری بزرگ استاد الکل فی الکل برخورد کردم. وفات ایشان هزار و صد و پانزده است. یعنی چهار سال بعد از مرحوم مجلسی این شیخ جعفرالقاضی وفات کردند و در اصفهان هم بودند. علی ای حال این جا سبب شده این حاشیهها پیش بیاید.
شروع به خواندن اینها میکنیم؛ «و أمّا صحّة صلاة الصفّ المستطیل»
شاگرد: منظور از صف چیست؟
استاد: صف جماعت. صف مضاعف است. «صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوص»[3] صف، صفیف و جفیف؛ صف ردیف شدن است. دفّ طور دیگری است؛ صفیف و دفیف برای پرنده به کار میبرند و مضاعف است. صفّ مثل مدّ است.
شاگرد: اگر صف …
استاد: الان ترسیم بحث را در کتب فقهی میآورم. اگر کسی بخواهد یک جماعتی تشکیل دهد که پشت سر امام جماعت مثلا صفی صد متری باشد. این صف صد متری صاف ایستاده است. آیا نماز مجموع این صف صحیح است یا نه؟ الان هر کجا ایستاده باشند خلاصه چون صف صد متر است و خلاصه قبله هم کعبه است، خلاصه اگر از همه اینها خطوط موازی برود بخشی به کعبه نمیرسد. اصل اشکال این است. لذا «صحّة صلاة الصفّ السمتطیل» صفی که طولانیتر از کعبه است بعداً کم کم میرویم عدهای آمدند گفتند: حالا خوب شد. چون احدی از مسلمین نمیگویند: این صفها باطل است، چقدر مسلمین صفوف با صفهای صد متری و بیشتر در مساجد دارند یا در یک بیابانی نماز عید میخوانند، جمعیت زیادی میآیند، همه شهر میآیند، هیچ کس هم نمیگوید این باطل است. پس معلوم میشود حرف حرم درست است. یعنی اگر از این صف صد متری خطوطی ببرید هیچ کدام از حرم بیرون نمیرود ولی اگر کعبه باشد قطعا بیرون میرود. البته بعداً میبینید عدهای گفتند حرم هم علی ای حال حدود میل میشود؛ هر میلی هم دو کیلومتر بود؟! مثلا بیست و چهار بیست و پنج کیلومتر میشود. از این طرف هم فرض دارد که یک صفی باشد که عرض از بیست و پنج کیلومتر بیشتر باشد آیا مسلمین اشکال میکنند؟ میگویند: چون این بیشتر از بیست و پنج کیلومتر شد از عرض حرم وسیعتر شد پس بعضی از آنها دارد از خطوطی که از آنها به طور موازی میرود از حرم بیرون زده است و این صف مستطیل باطل است. این را باید چه کار کنیم؟ این جاست که صف مستطیل به عنوان یک اشکالی برای قائلین به کعبه بوده است. آنهایی که قائل به مسجدالحرام و حرم بودند برای این که حرف طرف را بکوبند چه میگفتند؟ میگفتند: لازمهاش این است که امام جماعت نتواند با یک صف طولانی بایستد و حال آن که در مسلمانها هیچ فقیهی اشکال نمیکند پس کاشف از طرف ماست که عین کعبه قبله نیست، مسجد الحرام است که این خطوط به مسجد و به حرم … لذاست حاج آقا فرمودند: «أمّا». «أمّا» یعنی شما دفاع که دفاع کردید گفتید کعبه است، پس شما چطور میخواهید بگویید: صف مستطیل صحیح است؟ و حال آن که اگر کعبه قبله باشد صف مستطیلی که به صورت وسیع ایستادند قطعا عدهای از آنها به کعبه برخورد نمیکند. اگر از بینالعینین اینها یا بینالقدمین آنها – که حالا بحثهای گسترده میشود میبینید، فضای دقیقی در مانحن فیه به پا میشود – خطی برود مطمئناً همه این خطوط به کعبه نمیرسد. شهید ثانی در شرح لمعه فرمودند: « لو أخرجت خطوط متوازية»[4] تعبیر را ببینید! خط متوازی یعنی چه؟ یعنی من که زید کنارم ایستاده از بینالعینین من یک خط برود، از بینالعینین زیدِ کنار من هم یک خط برود، هر چه این دو تا خط جلو میرود نرسد. موازی این است. چون کنار هم هستیم. چرا به هم نرسد؟ چون من و او در خط مستقیم هستیم. مثل دور مسجدالحرام مقداری کج نایستادیم. الان در مسجدالحرام چطور نماز میخوانند؟ یک مشکل دیگر در مسجد الحرام همین است که چطور میشود که یک مأمومی بیاید جلوی امام بایستد؟! این درست است یا نیست؟ این هم خودش یک فرع فقهی است. در این جا هم الان صف مستطیل است و مثل مسجد الحرام که دور نمیزند. اگر یک کیلومتر هم صف باشد ذرهای قوس در این صف مستطیل نیست. صف مستطیل به خط مستقیم است. لذا میدانیم در بعضی فروض قول به کعبه بودن قبله ممکن نیست.این را چطور باید حل کنیم؟ خطوط متوازی چطور میروند؟
22:18
و لا يعتبر اتصال الخط من موقف كل مصل بها بل المحاذاة العرفية كافية غاية الأمر أن المحاذاة تتسع مع البعد و كلما ازداد بعدا ازدادت سعة المحاذاة كما يعلم ذلك بملاحظة الأجرام البعيدة كالأنجم و نحوها فلا يقدح زيادة عرض الصف المستطيل عن الكعبة في صدق محاذاتها كما نشاهد ذلك بالنسبة إلى الأجرام البعيدة و القول بأن القبلة للبعيد سمت الكعبة و جهتها راجع في الحقيقة إلى ما ذكرنا و إن كان مرادهم الجهة العرفية المسامحية فلا وجه له و يعتبر العلم بالمحاذاة مع الإمكان و مع عدمه يرجع إلى العلامات و الأمارات المفيدة للظن و في كفاية شهادة العدلين مع إمكان تحصيل العلم إشكال و مع عدمه لا بأس بالتعويل عليها إن لم يكن اجتهاده على خلافها و إلا فالأحوط تكرار الصلاة و مع عدم إمكان تحصيل الظن يصلي إلى أربع جهات إن وسع الوقت و إلا فيتخير بينها.[5]
مرحوم سید همان جا ابتدای بحث عروه مطرح کردند؛ سید فرمودند: «و لا يعتبر اتّصال الخطّ من موقف كلّ مصلّ بها» وقتی دور شدید اصلا اتصال خط نیاز نیست و جهت کافی است. «بل المحاذاة العرفيّة كافية … و كلّما ازداد بعداً ازدادت سعة المحاذاة، كما يعلم ذلك بملاحظة الأجرام البعيدة كالأنجم و نحوها، فلا يقدح» چون اتصال خطوط در جهت و در بعید میزان نیست «فلا یقدح زيادة عرض الصفّ المستطيل عن الكعبة في صدق محاذاتها» حل ایشان این بود که ولو خطوط موازی جلو برود به کعبه نمیرسد اما برای نائی اشکال ندارد؛ چه کسی گفته باید خط برسد؟ جهت کافی است. این حل سید است.
لذا این جا عدهای گفتند با فرض این که میدانیم خطوط نمیرسد باز هم بگوییم جهت کافی است؟ جهت برای این است که به طرف کعبه بایستیم نه با این که صفی تشکیل دهیم که علم داریم بعضی از آنها نمیرسد.
شاگرد: همچین علمی واقعی نیست. فاصلهای که میگیریم از همان انحنایی که نیاز است به خود کعبه گفتهاند به قدری است که عرف نمیتواند آن را تشخیص دهد. یعنی به نظر ما صاف است. یک انحنای کوچکی هم باعث میشود همه به کعبه برسد. لذا این طوری نیست که با یک خط کش این خطها تنظیم شده باشد که یقین پیدا کنیم آن کسی که اول صف است با آن کسی که ته صف است دو تا خط موازی شوند.
استاد: میخواهید از کرویت زمین استفاده کنید؟ یا در صفحه دارید صحبت میکنید؟
شاگرد: در صفحهی صاف!
استاد: در صفحهی صاف فرمایش شما این است که الان در خیابان میایستیم نگاه میکنیم میبینیم دو طرف دیوارهای این خیابان مدام دارد به هم نزدیک میشود و آخر کار کأنه به هم میرسند؛ این طور میخواهید بگویید؟ اینها هم این جا دور ایستادند …
شاگرد: آن جا این خط موازی عرضم نیست، عرضم این است که یک صف طولانی نماز این طور نیست که حقیقةً باید از پیشانی اینها یک خط بگیریم موازی همدیگر باشد.
استاد: چرا؟
شاگرد: چون که در این فاصلههای زیاد خیلی از خطها به همدیگر میخورد. اگر شما بخواهید این طوری لحاظ کنید باید مثل علم موشکی بیاید یک هزارم میلیمتر هم تنظیم کند که اینها موازی هم بشوند.
استاد: یعنی شما میخواهید این صف جماعت را غیر متأدب به آداب جماعت و لابالی فرض بگیرید؟! آداب جماعت این است که حتی در محاذاة الرکب و المناکب یعنی طوری مثل خطکش کنید. خطکش بگذارید اتفاقا این مستحب است.
شاگرد: از نظر عملی واقعیت این نیست که مساویِ مساوی باشند. یک انسان هم نماز میخواند گاهی در نمازش از اول تا آخر ممکن است چند درجه بدنش تکان بخورد حالا بگوییم این خط دارد جا به جا میشود.
شاگرد2: مثلا یک هزارم میلیمتر در این طرف خلل باشد، آن طرف صد متر آن طرفتر میخورد. اگر بخواهیم این موشک را تنظیم کنیم باز نمیتوانیم یک صفی درست کنیم که همه موازی هم باشند.
استاد: این مسامحات این جا راه ندارد. ما این جا فرض میگیریم هیئت بدن مصلین در آن وقتِ آرامشی که از مرکز پیشانیشان – یعنی بین دو تا فاصلهای که این قوس را تقطیع کنید – یا راحتتر از آن بینالعینین ایشان و رأس عنبه یا وسط صدره یا بینالقدمینِ او … الان این جا ایستاده، بین القدمین او نقطهای روی زمین است، این نقطه هم جا به جا میشود؟ این نقطه هم خودش را تکان میدهد؟
شاگرد: در ثانیه فرض کنیم خیر اما اگر در دو ثانیه فرض کنیم تکان میخورد.
استاد: وقتی آن تکان میخورد وقتی ما بینالعینین او را در نظر گرفتیم اگر سر را بگرداند آن خط خیلی فاصله میگیرد اما جمیعِ مقادیم بدن او را در نظر بگیرید آن قدر تکان نمیخورد.
شاگرد: شما فرض بفرمایید عرض کعبه به اندازه صد نفر است یعنی ما در خارج باید صد و ده نفر داشته باشیم که این قدر دقیق بایستند. یعنی اگر ما بهترین ارتش جهان هم بیاوریم نمیتوانند صفی را تشکیل دهند که صد نفر عین خط کش ایستاده باشند. مثلا فرض کنید عرض کعبه صد تاست، ما صد و یک نفر بیاوریم که علمی حاصل شود که یکی از اینها خارج از کعبه است.
شاگرد3: به هر حال یکی هم فرض کنید به کعبه نخورد همین برای ما کافی است. یقین پیدا میکنیم. الان نماز جمعهی تهران …
استاد: بینالقدمین به حذاء مثلا از وسط جمجمه او یک خطی به بینالقدمین او عمود کنید، شخصی که مستقیم ایستاده از وسط رأس خطی را بر بینالقدمین او عمود کنید، نقطهای بین دو تا قدم او روی زمین پدید میآید، از این یک خطی را مستقیم به کعبه بکشید، این خط که دیگر تکان نمیخورد. شما هر چه بگویید او تکان خورد، ما الان فعلا کاری با آن نداریم، آن وقتی که دقیق ایستاده الان بینالقدمین از سمت قمة الرأس او بر بینالقدمین او عمود کنید و این نقطه بینالقدمین او را با خطی بین او و کعبه وصل کنید. برای کناری او هم همین طور کنید. این جا دیگر نمیشود بیاییم بگوییم: تکان خورد و چه شد، الان دیگر سر و کار شما با هندسه است. یعنی به قول شما صد و یک نفر داریم، هزار نفر داریم که بینالقدمین دارند؛ بینالقدمین نقطه به دست شما داد. حالا فضای هندسه شد. این نقاط را چه کار میکنید؟
شاگرد: اشکال کار موازی کردن اینهاست.
استاد: به فرض مصلین را کنار گذاشتیم، الان ما هستیم و نقاط بینالقدمین حالا جلو برویم. الان من نمیتوانم این نقاط بینالقدمین در یک خط مستقیم ردیف کنم؟ میشود یا نمیشود؟
شاگرد: لو فرض میشود.
استاد: لو فرض است؟ بین این جا با آن جایی که شما نشستید نمیتوانیم یک خط مستقیم بکشیم؟ لو فرض است؟ چه برسد به آن کسی که کنار من است! نقاطی را به یک خط مستقیم میگذاریم و هر کدام هم از خط بیرون زده داخل خط برمیگردانیم. چرا؟ چون میخواهیم مستقیم باشد.
شاگرد: در واقع شما میفرمایید آن قبلهای که باید به سمتش بایستند یک چیز ثابتی است ولو در عالم تحقق موقع نماز خواندن هزار بار گول بخورد ولی قبلهای که باید بایستد یک چیز ثابتی است. صحبت هم سر آن قبلهای است که باید بایستد.
استاد: بله! قبله ثابت است و مواجهه نفسالامریِ او که ما این جا میدانیم در نفسالامر مواجهه وقتی صف طولانی شد خلاصه در بعضی خط از بینالقدمین نمیرسد چون خطوط موازی هستند. لذاست که میبینید در تعلیقات، در کتب دیگر حالا بعدا هم حاشیهی آقا شیخ جعفر گفته میرسیم، آنها آمدند زیر این کلمهی موازی خط بکشند بگویند موازی در وقتی است که روی صفحه صاف باشد و الا کسانی که روی زمین ایستادند خط موازی کجا بود؟!
نکتهای هم که روی آن تاکید میکنند این است؛ الان من که این جا ایستادم با زید که کنار من است اگر خطی از قمة الرأسِ من به بینالقدمینِ من وصل کنند، یک خطی است عمود بر آن جاست، زید هم صاف و محکم کنار من ایستاده،آن هم از قمة الرأس او خطی را بر بین القدمینِ او عمود کنیم. الان این دو تا خطی که از بدن هر دوی ما روی زمین رفته، این دو تا خط موازی است یا نیست؟ چون روی کره ایستادیم نیست. خط او عمود بر یک قطری از زمین است، خط من هم بر یک قطری از زمین عمود است. چون زمین کره است، فاصله کلههای ما بیشتر از پاهای ماست ولو خودمان نبینیم و متسامح فیه باشد. دو تا مصلی که کنار هم ایستادند سرشان بیشتر فاصله دارد.
توپهایی که برای بچههاست میبینید روی این توپ سوزن کوبیدند، سوزنهایی که داخل توپ فرو رفته است. پایه سوزنها همه روی توپ بیخ هم است اما کله سوزنها با هم فاصله دارد. چرا؟ چون هر سوزنی عمود بر مرکز و بر قطر دایره است، موازی هم راست نمیشود با هم دو تا میله بیرون بیاید. هر دو میلهای که روی توپ عمود شود فاصله سرهایش از پایهاش بیشتر است. فقهاء الان این را شروع کردند. لذا گفتند وقتی شما میگویید دو تا خط موازی دارد میرود، موازی نمیرود؛ این دو تا مصلی که این طوری ایستادند از بینالعینین او و بینالعینین و بینالقدمین او که میرود دو تا خط همگرا هستند و مدام به هم نزدیک میشوند. البته مسامحاتی در بعضی تعلیقات شده دائما این خطوط را همگرا گرفتند. آن چیزی که لطافت حاشیهی آقا شیخجعفر است این است که ایشان میگویند سه نوع هستند. واگرا هم میتواند باشد. ربع دایره، کمتر از ربع دایره، بیشتر از ربع دایره؛ این تقسیم را من در کلام ایشان …
شاگرد: با این طرز صحبت ما الان حق نداریم یک مکان مصلی بسازیم که کاملا صاف باشد.
استاد: شما حق دارید مکان مصلی را کاملا صاف بسازید اما نسبت به آن کسی که مستقیم میایستد خطی که از جمجمه او میکشید به مکان صاف زیر پایش کار ندارد. مثل این میماند که شما روی همان توپ یک جایی را صاف کنید و میخها را مستقیم بکوبید؟ یا به جاذبیت خود توپ واگذار کنید ولی مکان صاف باشد؟ میبینید همان مکانی را که کوچک روی توپ صاف کردید، آن جاذبیت خود توپ مانع از آن نیست که روی همان مکان صاف از حیثیت جاذبیت عمود بر … به عبارت دیگر زمین که هیکل شما را نگه میدارد به صورت عمود نگه میدارد ولو زمین شما صاف باشد. یعنی فرض بگیرید ما میآییم یک تراز میگذاریم، مثلا یک بنای خیلی وارد یک زمینی مثلا یک کیلومتر راه را نمیگذارد اصلا انحنای زمین در آن دخالت کند. همان لو فرضی که ایشان[6] میگفتند برای این جاست.
شاگرد: اتفاقا چون تزار رو به جاذبهی زمین کار میکند.
استاد: ممکن است که به اندازهی قوس زمین تراز را ناتراز کنیم. فرض ما هم این است. لذا اگر بخواهد مهندسی صورت بگیرد خود زمین آن را میپیچاند چون بستر این طوری است. حالا فرض میگیریم که اصلا کاری میکنند که تمام است. در آن جا وقتی یک کسی میایستد بالدقة باز از بزرگی زمین عرض میکنم، این کسی که میخواهد روی این زمین صاف بایستد، زمین او را چه کار میکند؟ وقتی میایستاد او را و بدنِ شخص او را بر قطر زمین عمود میکند نه این که او را بر صفحهی صافی که یک سطح وسیعی برای آن درست کردند عمود کنند. اگر از نظر ریاضی حساب کنید او کج نایستاده چون زمین نمیگذارد کج بایستد مگر خودش عمداً بخواهد بدنش را کج بگیرد و الا به صورت معتدل محض که بایستد بدون این که نیرویی از جایی بیاورد فقط به نیرویی که زمین دارد او را جذب میکند واگذار کند. او را به سوی خودش میکشد و کاملا عمود بر قطر زمین میشود.
شاگرد: همگرایی که فرمودید چطوری میشود؟
استاد:شما توپ را در نظر بگیرید، یک خط مستقیم روی آن بکشید، این خط مستقیم یک دایره عظیمه میشود. هر دو نقطهای که روی توپ به صورت مستقیم به همدیگر وصل کنید، این دایره توپ را نصفه میکند اما میتوانید وقتی این دایره را کشیدید موازی او دوائر صغاری بکشید و بروید تا کوچک شود. این توپ روشن است البته کرات متدحرجه است که در رسالةالدحرجة بود که توپ را به حرکت بیاورید که مربوط به علم هیئت میشود. علم هیئت الکرةالمتدحرجة یعنی به آن دور بدهید، البته دحرجة هم روی زمین غلطاندن است، هم حرکت انتقالی هم وضعی. یکی هم حرکت وضعی محض است که در هیئت برای فلک اطلس میگویند. آن یک فضاست، قواعد لطیف خیلی خوبی آن جا هست اما بحثی که ما در قبله داریم خیلی آسانتر است. ما با یک کره بدون سر سوزن حرکت مواجه هستیم. علم الاکر محض است که تدحرج و انتقال و حرکت و … اصلا قطب نیاز نداریم. قطب هندسی داریم که اگر حرکت فرض بگیریم قطب میشود و الا در کرهی ثابت ما قطب نداریم. بله هر دایره عظیمهای زدیم، دو نقطه مقابلش قطب میشود نه قطب الحرکة، قطب به معنای این که بر آن صفحهای که دایره عظیمه کره را قطع کرده عمود میشود.
شاگرد: همگرا چه شد؟
استاد: این توپ را که در نظر بگیرید … الان روی این خط صد متری خط بکشید خب میبینید خلاصه این صف یک قوسی دارد وقتی از هر کدام اینها یک خط مستقیم بکشیم جلو برویم میبینید همه اینها در قطب آن نود درجه جلو رفتند خطها به هم میرسند.
شاگرد: اگر قوس داشته باشد. اگر قوس نداشته باشد نمیشود.
استاد: قرار شد موازی باشند. موازی یعنی چه؟ یعنی زاویهای که بین اینها تشکیل میشود هر دو قائمه باشند.
شاگرد: اگر این خطوط موازی روی سطح صاف باشد …
استاد: روی سطح صاف فرض گرفتیم اگر بگیریم …
شاگرد: فرض بگیریم صاف باشد.
استاد: فرض بگیریم صاف باشد خطوط موازی هیچ وقت به هم نمیرسند اما وقتی هندسه عوض شد یعنی شما روی یک توپ که سطحش منحنی است، دو تا نقطه فرض گرفتید و این دو نقطه را به هم وصل کردید و از این دو خط، پاره خط پدید میآید. این یک قوس است؛ پاره خط یک قوس کوچک است دو تا سر دارد. اگر روی همین سطح دو تا خط عمود از سر این دو تا قوس اخراج کنید یعنی نقطه A و B یک قوس کوچک است از دو تا نقطه A و B سر این دو تا قوس دو تا عمود اخراج کنیم؛ این عمود چیست؟ تا بینهایت به هم نمیرسد؟ چرا سر نوددرجه به هم میرسد چون عمود است. اگر میخواهد زودتر برسد باید زاویه از قائمه کتر باشد، یکی هشتاد درجه و آن یکی هم نود درجه باشد یک جایی قبل از قطب به هم میرسند اما اگر قائمه باشند حتما در قطب به هم میرسند؛ به این همگرا میگوییم. یعنی دو تایی در آن جا دارند به هم میرسند. یک فرضی که این جا داریم این است که بیش از قائمه باشد، آن هم حرف دیگری است که اگر بیش از قائمه بود دایرهی عظیمهاش طور دیگری میشود. حالا منفرجه باشد فعلا اگر قائمه بود حتما چیست؟! ولذاست که یک قانون کلی میگوییم که در مثلثاتی که روی توپ تشکیل میشود مثلثات کروی با خطوط مستقیم روی کره، نه مستقیم روی صفحه، مستقیم روی کره باشد چون عرض کردم دایرهی صغیره خط مستقیم روی کره نیست، دارد میتابد.
شاگرد: این طوری که من فهمیدم مثلا فرض میکنیم دور خط استواء کل کره زمین یک زنجیره انسانی مثلا به فاصلههای یک متری کنار هم ایستاده که بههرحال در قطب شمال به هم میرسند.
استاد: همه به هم میرسد. الان یک توپ در نظر بگیرید دور کره استواء همه ایستادند، چطوری ایستادند؟ طوری ایستادند که همه بر قطر زمین عمود هستند. قطر چیست؟ یعنی نقطهای که از این محیط به آن محیط میرود و از مرکز هم رد میشود. خط مستقیمی که از مرکز زمین رد میشود و به دو تا محیط زمین میرسد. هر کدام از اینها به حذاء آن قطر هستند و عمود بر آن … سطح هم حالا کلمهی عمود را مقصود من روشن است مسامحاتش بماند علی ای حال این طوری هستند؛ این صفی که دور استواء ایستادند تمامشان اگر پیشانیشان یا بینالقدمینشان یک خط بکشید همه اینها در قطب شمال یا در قطب جنوب رو به کدام کرده باشند؛ همه اینها آن جا میرسند، همه به سوی نقطه شمال ایستادند خیلی روشن است.
شاگرد: در غیر قطب چطوری به هم میرسند؟
استاد: در غیر قطب هم هر نقطه روی کره زمین میتواند قطب فرض گرفته شود فقط نکته سر این است که ما چطوری و با چه فاصلهای اینها را قرار دهیم. عدهای این طور فرض گرفتند که روی توپ خطوط همگرا هستند و آن طور که فقهاء گفتند موازی نیستند. موازی که بروند هیچ جا به هم نرسند نیست، چون روی توپ است باید بروند به هم برسند. این منظورم بود، نکتهی خیلی خوبی میگویند، میگویند: باید ببینیم فاصلهی این شخص تا قبله، تا نقطهای که زیر کعبه مشرفه است چقدر است؟ اگر ربع است، نود درجه است فاصله روی کرهی زمین یک طور است، اگر بیش از نود درجه است یک طور است و اگر کمتر از نود درجه است یک طور دیگر است ولذا بزنگاه حرف ایشان هم روی نود درجه است. کمتر از نود درجه بروید منزل هم فکر کنید بیشترش هر روز … این باید خودش را نشان دهد، حرفها مفصل در تعلیقات در کلمات هر جا بروید این حرف است. صف مستطیل لازمهاش بوده که پدید آورده است. بنابراین ما در کمتر از نود درجه مثلا فرض بگیریم فاصلهی ما تا مکه یک قوسی است که چهل درجه است، در فاصلهای که ما تا مکه و کعبه داریم چهل درجه باشد حالا میخواهیم رو به کعبه یک صف مستطیل درست کنیم، این جا درست است که خطوط صف مستطیل به نود درجه به هم میرسد اما اینها به کعبه که به هم نمیرسد؛ باز مشکل را داریم لذا آنهایی که خواستند با صرف همگرا بودن مشکل را حل کنند بگویند چون همگراست پس صف مستطیل هم در کعبه به هم میرسد کأنه این طور ایهام شده که چون همه رو به کعبه هستند پس در کعبه به هم میرسند و حال آن که این طور نیست که چون همه رو به کعبه هستند پس در کعبه به هم میرسند. نه! چون روی دایره هستند اگر نود درجه است همهی خطوطشان در یک نقطه به هم میرسد اما اگر فاصله آنها تا مکه کمتر از نود درجه است این بین راه کعبه واقع شده است، در ورای او است. همچنین اگر بیش از نود درجه باشد، بیش از نود درجه طوری است که ابتدا خطوطش دارد از هم دور میشود، یک مقداری واگراست بعد وقتی که به آن وسط راه رسید که سر نود درجه است، از آن جا دوباره شروع به همگرا شدن میکند.
مثلا اگر فاصلهی این صف جماعت تا مکه صد و بیست درجه باشد، ابتدای این صف ما چون همه رو به مکه است، چون روی کره فرض گرفتیم نسبت به نقطه مکه اول دارند دور میشوند، چارهای هم نیست، دور بشوند تا بعد همگرا شوند؛ آقا شیخ جعفر اینها را با دو سه تا تفصیل خوبی در حاشیهشان دارند.
شاگرد: فاصله همهی صد تا کعبه؟
استاد: بله! یعنی قوس! قوس روی زمین است. از بینالقدمین یک مصلی در صف وقتی خطی به موضع مکه روی کل کره وصل کنید مثلا صد و بیست درجهی قوس روی کره میشود.
شاگرد: دارید صف را مستطیل میگیرید حالا فرض میگیریم چون روی کره فرض شدند اینها به کعبه میرسند اما یک نحوه تصحیح است یعنی بالاخره اصل اشکال ما باقی است حالا یا بخواهیم مسطح در نظر بگیریم که این بغلیِ من با دقت هندسی رسم میکرد …
استاد: اگر نود درجه باشد که تصحیح نیست.
شاگرد: عرض من این است که میگویم صرف این که اینها کنار هم بایستند آن خط موازی که تا بینهایت به هم نرسند نباشد یعنی واگرا باشند به کعبه برسند خود این بحث را حل نمیکند چون ممکن است این صف مستطیلی که ایجاد شده آن خطی نباشد که بخواهد به آن نقطه برسد یعنی مثل دایرهی عظیمه نسبت به قطر نباشد، این قدر صاف نباشد، خب باز هم اشکال باقی است. چیزی حل نمیشود. ما فقط فرض مسطح را بردیم روی …
استاد: شما یک صف جماعت دارید، فرض بگیریم صف اولش درست روی کمربند نقطهی زیر کعبه است؛ نقطهی کعبه را روی کره زمین معین کنید، درست به کمربندش بروید یعنی دایره بزنید که کره زمین را دو تا نصف کند به نحوی که نصف بالاییاش کعبه درست وسطش است.
شاگرد: مثلا کعبه قطب شمال است.
استاد: بله احسنت کعبه را مثل قطب شمال فرض گرفتیم حالا یک جماعت تشکیل میدهیم که درست روی این کمربند و روی این وسط هستند، کل کره زمین هم پر شده همه اینها بالدقةالهندسیة رو به همان نقطهی وسط کعبه ایستاده است.
شاگرد: ما مشکلی با این نداریم، این که فرض صحت ندارد بحثی نیست، فرض این است که ما میگوییم قطب شمال یک درجه از خط استواء اینها را بالاتر ببریم اشکال باقی است یعنی هیچ چیزی حل نمیشود. ما صرفا فضای مسطح را روی فضای کروی بردیم. شما فرض را این جا گرفتید که اینها قشنگ صاف ایستادند …
استاد: شما میفرمایید اشکال باقی است؛ اشکال چه بود؟ خطوط متوازی چون هر چه جلو میروند متوازی هستند، فاصلهشان کم و زیاد نمیشود، پس وقتی کعبه مثلا پنجاه متر است و صف ما صد متر است قطعا خطوط بعضی از اینها به کعبه نخواهد رسید. اشکال این بود. باز باقی است؟!
شاگرد: اشکال این بود؟ یا این بود که ما با دقت هندسی باید به این نتیجه برسیم که به کعبه منتهی نمیشویم.
استاد: در صف مستطیل! و مشکلزا موازات بوده، آن چه را که مشکل درست کرده بود موازات بود، میگفتیم آن پنجاه متر اما صف صد متر است.
شاگرد: بله اشکال موازات حل شد ولی …
استاد: پس صبر کنید! وقتی اشکال موازات با مسألهی کرویت و مستقیم بر حذاء قطب ایستادن حل شد، دنبالهاش مراحل بعدی میآید. الان به این صف بروید فکر کنید. اولین صف کمربندش است، میبینید تمام این صف اول همه به یک نقطه برمیگردد که همان نقطهای بود که کعبه بود؛ یک صف کل کره زمین دور زدند اما چون نود درجه با کعبه فاصله دارد … حالا میرویم این صفها را ادامه میدهیم، یک صفی است ده درجه بالاتر به طرف آن نیم کره نه نزدیک به کعبه، صف آن طرف است پشت سر است، آن صفوفی که بالاتر است چطوری است؟ وقتی ایستادند یک دایره صغیره تشکیل دادند، دیگر دایره عظیمه نیست که کره را نصفه کند، هر چه جلوتر میروند صفوفی که هستند جمعیتشان کمتر میشود. اگر فرض بگیریم هزار نفر با چند تا صفر ایستاده بودند، این خیلی دارد کمتر میشود. اینهایی که الان دورتر ایستادند وقتی از بین العینینشان خطوط میرود واگراست یا همگراست؟
شاگرد: آن طرف ایستادند و واگرا هستند.
استاد: واگرا هستند چون بیش از نود درجه است. اول باید خطهایشان دور شود، چون آن طرف توپ هستند باید دور شود به این خط کمربند برسد، از این جا دوباره شروع به نزدیک شدن میکند ولی همهی آنها باز دقیقا رو به نقطهی وسط کعبهاند.
شاگرد: لازمهاش این است که اگر ما کعبه را قطب شمال در نظر گرفتیم کسی در نقطه قطب جنوب بایستد به هر طرف میتواند نماز بخواند.
استاد: همین طور است؛ فقهاء هم گفتند. تعبیر این است: «فی النقطة المتقاطرة للکعبة القبلة إلی جمیع الجهات». شما اگر درست آن طرف کره زمین بروید، نقطهای که درست متقاطع با کعبه بایستید واقعا این طوری است هر طرف بایستید، به نظرم تعیین شده و جزایر و اقیانوسش هم اسم بردند.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
سقف مستطیل- قبله-نحوالقبله-کعبه-مسجدالاحرام-حرم-تیاسر-توجه طریقی-نقطهی متقاطر-دایرهی عظیمه- ازاحة القبلة -شاذان بنجبرئیل القمی-شیخجعفرکمرهای-خطوط همگرا و واگرا-محاذات.
[1] بحار الأنوار، ج81، ص: 51-52
[2] بهجة الفقيه، ص: 175-176
[3] سورة الصفّ، آیة 4
[4] الروضة البهية في شرح اللمعة الدمشقية (المحشى – كلانتر)، ج1، ص: 500
[5] العروة الوثقى (للسيد اليزدي)، ج1، ص: 538-540
[6] اشاره به یکی از شاگردان.
دیدگاهتان را بنویسید