1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(۴٩)- بررسی روایات استتار قرض

اصول فقه(۴٩)- بررسی روایات استتار قرض

و جمع آن با روایت ذهاب حمره
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=33214
  • |
  • بازدید : ۳

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

پرسش و پاسخ درباره حکم فقهی رقص

استاد: بله اگر رقص باشد… . بعضی‌ها در اصل خود رقص یک حرفی دارند که… به هر حال، مثل حاج آقا، در تمام موارد رقص، مطقاً احتیاط وجوبی دارند که هر جایی که عرفاً صدق رقص بکند، احوط ترک آن است ولو حتّی بین زن و شوهر.

شاگرد: آیا دلیل بر حرمت داریم یا نه؟ صرف رقص، بدون غنا، بدون موسیقی، به‌خودی‌خودش؟

استاد: اینکه آیا نهیِ صریح از آن، متعارف بوده است در چنین کاری یا نه… مثلاً «وَمَا كَانَ صَلَاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكَاءً وَتَصْدِيَةً»[۱]. باید بررسی بشود که آیا رقص، اولویّتی نسبت به اینها دارد یا ندارد و آیا از آن ایه ی شریفه، استفادۀ نهی می‌شود یا اینکه فقط تقبیح کار آن‌هاست از آن حیثی که در مسجد الحرام بوده است؟

شاگرد: این‌طور … فقط از جهت اینکه رقص باشد مشکل دارد یا نه، از جهت اتّصالش به یک افکارِ…

استاد: تشریف نیاورده بودید. انواع اینها را بیان کردم که یا محرّم، مشتمل بر عناوین اوّلیّه باشد، یا خودش مستقیماً، معنون به عناوینی مثل ترویج ضد اسلام و …است.

شاگرد: مثلاً فراماسونری.

شاگرد۲: نه حالا فراماسونری. ولی خُب، ظاهراً اتّصال به شبه ادیان دارد، بت‌پرستی‌های خاص…

 

 

درباره هیپنوتیزم

شاگرد۳: آیا هیپنوتیزم اشکال دارد؟ دوم اینکه آیا هیپنوتیزم، واقع نمایی دارد یا ندارد؟

استاد: اصل هیپنوتیزم به‌عنوان اوّلی، حرام نیست. خواب مصنوعی، محرّم نیست. مگر اینکه تعنونی را پیدا بکند. مثلاً این خواب مصنوعی برای کسی که به خواب می‌رود مضر باشد. تحت عنوان اضرار قرار بگیرد. یا اینکه اذیّت بشود یا اینکه دیگری را به وسیله‌ی هیپنوتیزم کردن، اذیّت بکنند. اینها هستند که محرم‌اند. امّا واقع نمایی آن هم فی الجمله که هست. معمولاً اینها، مطالبی که مربوط به عالم غیرظاهر می‌شود، محض کذب نیست.

شاگرد: آیا باید این‌طور اتّفاقات را مثل یک خواب تعبیر کنیم؟

استاد: نه. ظاهرش این‌گونه است که مثل خواب و رؤیا و تعبیر رؤیا نیست. بلکه با آن به نحو خطأ یک کذب، معامله می‌شود. یعنی حرف‌هایی که زده می‌شود می‌تواند راست باشد، می‌تواند خطأ باشد و می‌تواند کذب باشد. راست باشد که خُب، به هر حال روح است، هم خودش می‌تواند چیزهایی را ببیند و هم می‌تواند با دیگرانی که به او خبر می‌دهند مرتبط باشد.

شاگرد: یعنی بر فرض اینکه اگر ما آن را هم قبول بکنیم، آیا عبارت‌های…. اصلاً نیاز به تعبیر دارد یا نه؟

استاد: هیپنوتیزم، تمثّل نیست. خواب‌های ما هم همین‌طور است. خواب‌هایی که انسان می‌بیند، گاهی هست که تعبیر دارد. تعبیر یعنی از تمثّل و از آن معنایی که پشت یک تمثّل است، بتوانیم از آن مثال به آن معنایی که پشتوانه است پی ببریم. تعبیر به‌معنای عبور دادن است.

شاگرد: پس یعنی شما هیپنوتیزم و بعضی از خواب‌ها را صرفاً خیال متّصل می‌دانید؟

استاد: نه. بعضی از آنها را. هیپنوتیزم، برعکس است. می‌خواهم بگویم که مثال متّصل نیست. تمثّل برای مثال متّصل است.

شاگرد: یعنی شخص در چه شرایطی واقع می‌شود؟

استاد: شرایطی است که آن بدن مثالی‌اش درحال‌حاضر دارد کار می‌کند. نه اینکه نفس، بر قوّه‌ی خیال او، یک صورتی را از عالم معنا تمثّل بدهد. الآن ما که راه می‌افتیم و به کوچه می‌رویم، قوّه‌ی خیال، یک صورتی را به ما تمثّل نمی‌دهد. قوّه‌ی خیال، دریافت کننده است. یعنی بدن ما می‌رود و مشاعر ما دارد کار می‌کند، قوّه‌ی خیال ما هم دارد یک چیزی را از عالم خارج می‌بیند. امّا گاهی است که خود قوّه‌ی خیال، از باطن، چیزی را، تمثّل می‌دهد. به خیالم می‌رسد که هیپنوتیزم، این مورد دوّمی نیست. بلکه هیپنوتیزم طوری است که بدن مثالی شخص، وارد عالمی می‌شود که کار می‌کند، درواقع مثل اینکه ما وارد کوچه می‌شویم.

شاگرد: علی القاعده خیال منفصل، واقعی‌تر است از خیال متصل.

استاد: بله همین‌طور است. و لذا است که خیال متّصل هم مربوط به خیال منفصل می‌شود. خُب، واقعی‌تر است، مثل اینجا.

شاگرد: خُب، اگر در همان خیال متّصل باقی بماند، یعنی با بیرون خودش ارتباطی نداشه باشد و در خودش است. ممکن است که یک مقداری از ذهنیّت‌های روزانه‌اش را هم مرور کند. خُب، شما می‌گویید این نیست. بلکه بیرون می‌رود و با واقع بیرون ارتباط پیدا می‌کند؟

استاد: یعنی با خیال منفصل.

شاگرد: خُب، در این حالت، واقعی‌تر می‌شود. یعنی عرضم این است که واقع نمایی آن بیشتر خواهد شد.

 

 

انواع خواب

استاد: از آن حیث منظورم است که تعبیر ندارد. وقتی که در خیال منفصل می‌رود، تعبیر ندارد، امّا در معرض جهل، کج‌فهمی، سهو و خطأ و کذب قرار می‌گیرد. خیلی از چیزهایی که دارد می‌گوید، اگر کسی بشوند می‌گوید که دارد دروغ می‌گوید. یک جن یا یک شیطانی است که دارد به او دروغ می‌گوید. حتّی به‌صورت مفصّل، کتاب‌هایی در این فضاها نوشته شده است. گاهی می‌شود که خودش اشتباه می‌کند، در عالم دیگری است، هنوز قوّه‌ی درک کامل ندارد، خیلی چیزها را درست نمی‌فهمد و اشتباه می‌کند، ولی در خیال منفصل که وارد می‌شود، خیال متّصل هم از آن جدا نیست. چون هم باطن خیال متّصل و هم باطن خیال منفصل، تجرد است. یعنی معانی هستند که دارد کار اصلی را در وجود او انجام می‌دهند. و لذا وقتی هم که از طریق خواب مصنوعی، وارد خیال منفصل می‌شود، قوّه‌ی خیال متّصل او هم در کار است و دریافت‌هایی از عالم دیگر دارد. و لذا آن کسی که وارد باشد، در این خواب می‌فهمد که الآن اینی که دارد حرف می‌زند، این یک نحو دریافت خیال متّصلش از خیال منفصل است یا نه، از مشاعر خود بدن مثالی‌اش از عالم خیال منفصل. الآن ما که خبر می‌دهیم، گاهی چشمانمان باز است و داریم خبر می‌دهیم. گاهی داریم از حدس و از قوّه‌ی خیالمان می‌گوییم. او هم همین‌طور است. یعنی گاهی است که بدن مثالی‌اش و مشاعرش چیزی را درک کرده است و دارد خبر می‌دهد، گاهی هم هست که قوّه‌ی خیال، در همان جا یک چیزی را تخیّل می‌کند و برای ما می‌گوید. آدم‌ها که دارند راه می‌روند، خُب، چشم و گوش دارند. بعد، در خود همین عالم ما، می‌گوییم که فلانی خیالاتی شده است. خیالاتی شده است را چه زمانی می‌گوییم؟ می‌گوییم یعنی یک چیزهایی را می‌گوید که واقعیّت ندارد. واقعیّت ندارد یعنی اینکه مربوط به خیال متّصل خود او است و ربطی به عالم ناسوتی ما ندارد که ما هم بتوانیم آن را ببینیم؛ عین همین‌طور چیزها، خیلی طبیعی هم هست برای آن کسی که به خواب می‌رود برقرار است. و لذا کسی که به خواب [مصنوعی] می‌رود، ارتباطش با عالم خیال منفصل است. به خلاف خواب‌هایی که ما می‌بینیم. خواب‌هایی که ما می‌بینم چند گونه است. گاهی است که اصلاً بدن مثالی، اصلاً از این بدن جدا نشده است و اگر تمثّلی هم هست، تمثّل یک معنایی در قوّه‌ی خیال است. اگر هم بدن مثالی، منفصل شده است، در جایی است که باز آنجا هم آرام است. مشاعر او کار نمی‌کند. این می‌شود خواب‌هایی که تعبیر دارد. یعنی صرفاً برای قوّه‌ی خیال است. امّا گاهی است که خواب‌هایی را می‌بینیم که افراد، مکرر گفته‌اند. اصلاً درست مثل بیداری است. آن‌قدر این خواب، خواب نبوده است که کأنّه انگار بیدار بوده است. این شخص می‌فهمد که تمثّل یک معنا در قوّه نیست، بلکه خودش است. ورود در یک عالم مثلی که روح در اینجا آمده است، آن هم ورود در یک عالم دیگر است.

 

 

 

برو به ۰:۰:۰۳

شروع درس

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

بررسی استدلال به روایت “دعی الصلاة اَیام اقرائک” بر مدّعای اعمّی

 

یحرم عليها العبادات المشروطة بالطهارة إجماعاً حكاه جماعة كثيرة, بل في المنتهى: «يحرم على الحائض الصلاة والصوم وهو مذهب عامة أهل الإسلام» وعن شرح المفاتيح: انه ضروري ويدل عليه النصوص الكثيرة المتفرقة في أبواب الحيض والعبادات المذكورة وهذا في الجملة مما لا إشكال فيه, إنما الإشكال في أن الحرمة المذكورة ذاتية ـكما قد يقتضيه ظاهر جملة من معاقد الإجماع المشتملة على التعبير بالحرمة ونحوهاـ أو تشريعية كما يقتضيه ظاهر معقد إجماع محكي المعتبر فإنه قال: «لا ينعقد للحائض صلاة ولا صوم. وعليه الإجماع». فإن إهمال التعرض للحرمة الذاتية شاهد بعدمها. نعم في التحرير جمع بين العبارتين فإنه قال: «يحرم على الحائض الصلاة والصوم ولا ينعقدان لو فعلتهما». هذا ولا ينبغي التأمل في أن موضوع الحرمة الذاتية ـعلى تقدير القول بهاـ ليس نفس الفعل الذي هو موضوع الأمر الموجه الى الطاهر إذ لا يظن الالتزام من أحد بحرمته على الحائض مع أنه مما لا تساعده الأدلة المساقة لإثبات الحرمة الذاتية كما سيأتي. بل موضوعها الفعل المأتي به بنحو عبادي»[۲].

 

 

استاد: فرمودند که نهی در مورد «دعی الصلاة أیام اقرائک»[۳]، نهی ارشادی است. تعبیر فرمودند که اصلاً صلات، منعقد نیست. اصلاً نمی‌شود که صلات صحیح داشته باشیم. و لذا منظور از «دعی الصلاة» در اینجا این‌طور است که “نخوان، که نمی‌شود” نه یعنی “نخوان، که حرام است”. نخوان، چون منِ مولی گفتم که نخوانی. نخوان، که نمی‌شود. دوّمی، ارشادی می‌شود. نخوان، که فایده ندارد. خواندن چنین نمازی، حرمت ذاتی ندارد.

شاگرد: مگر اینکه بدعت باشد.

استاد: بله، می‌خواستم در جلسه قبل، مستمسک را بخوانم که فرصت نشد. مروری در عبارات ایشان خوب است. عرض کردم جلد سوم، صفحۀ سیصد و شش بود. اوّل که می‌فرمایند در اینکه حرمت دارد «إجماعاً حکاه جماعة کثیرة». در منتهی فرمودند «یحرم علی الحائض الصلاة و الصوم و هو مذهب عامّة اهل الإسلام»[۴] و دیگر شیعه و سنّی هم ندارد، «و عن شرح المفاتیح أنّه ضروری و یدلّ علیه النصوص الکثیرة المتفرقة في أبواب الحيض والعبادات المذكورة. وهذا في الجملة مما لا إشكال فيه» که عبادت بر حائض، فی الجمله حرام است. «إنما الإشكال في أن الحرمة المذكورة ذاتية ـ كما قد يقتضيه ظاهر جملة من معاقد الإجماع المشتملة على التعبير بالحرمة ونحوها ـ أو تشريعية». آن چیزی که حاج آقا اشاره فرمودند و مولویّت را اختیار کردند، مبتنی‌بر این است که وقتی در مورد حائض می‌فرمایند که صلات وعبادت حرام است، آیا یعنی مولی نهی کرده از اینکه نماز بخواند یا اینکه امر نکرده است؟ در بین این دو تا خیلی تفاوت است. حائض، امر به نماز ندارد. مولی به بسیاری از بندگانش فرموده «صلّوا». این امری را که به دیگران گفته است، به حائض نگفته است. شارع می‌گوید ای حائض، برای تو چنین امری را ندارم. «عدم الأمر» است. گاهی است که می‌گوییم علاوه‌بر اینکه فرموده است امر ندارم، گفته «لا تصلّ». «لا تصلّ» یعنی اصلاً شمای حائض نباید نماز بخوانی. حرمت ذاتی به این معنا و از آن نهی شده است. آیا این‌گونه هست یا نیست؟ این را مطرح می‌کنند. «إنما الإشكال في أن الحرمة المذكورة ذاتية ـ كما قد يقتضيه ظاهر جملة من معاقد الإجماع المشتملة على التعبير بالحرمة ونحوها ـ أو تشريعية». حرام این است ولی خُب، حرام ظهور در تکلیف دارد و حرفی هم نیست ولی استعمالی بسیار زیادی در حرمت وضعیّه دارد. حرمت وضعیه، نه یعنی اینکه حرام است و انجامش نده. بلکه یعنی انجامش نده که نمی‌شود.

شاگرد: آیا سیاق تعبیر «دعی الصلاة»، به ارشادی بودن نمی‌خورد، با توجّه به اینکه می‌شد تعابیر نظیر «یحرم علیک» آورد؟

استاد: ایشان چند تا دلیل می‌آورند که حرمت، ذاتی است.

شاگرد: مثل آنجایی که می‌فرمایند «دع ما یریبک»[۵] یا چیزهایی شبیه به این. فی الجمله به نظرم می‌رسد که یعنی “رها کن”.

استاد: “رها کن” یعنی امر ندارد.

شاگرد: بله.

استاد: در مقام تخیّل امر است؛ می‌فرمایند که «اُترکی الصلاة». نماز را ترک کن. می‌گویند خُب، این‌که نهی است. یعنی نخوان، «لا تصلّ»، و حال آنکه نهی در مقام توهّم وجوب، دلالت بر حرمت ندارد. می‌گوید آن وجوبی که بود، حالا دیگر نیست. دلالت بر عدم امر دارد.

شاگرد: عرض بنده این است که تعبیر به خود «دعی»، خودش یک مقداری با سیاق «لا تصّل» متفاوت نیست؟

استاد: “رها کن”. امر ظاهرش به‌خاطر این بود که یعنی سمت نماز نرو. نماز را رها کن. پس اگر نماز را بخوانی، رهایش نکرده‌ای.

شاگرد: منظور من لطافت تعبیرش است، بخلاف «لا تصلّ».

شاگرد۲: که یعنی ارشاد باشد؟

استاد: بله، ایشان می‌خواهند بگویند یعنی ظهور «دعی» در عدم الأمر، بیشتر است تا نهی. «دعی الصلاة»، نه یعنی «أنهاک عن الصلاة». بلکه یعنی “رها کن”. یعنی آن امری که بود، حالا دیگر نیست.

شاگرد: رخصت است دیگر.

استاد: بله. اگر حرمت، ذاتی است، نهی است. اگر حرمت، تشریعی است، فقط عدم الأمر است. امر به نماز، فعلاً نیست.

شاگرد: فرمودید که صیغ نهی در بسیاری از موارد، ظهور در رساندن حکم وضعی دارد؟

استاد: صیغ نهی را عرض نکردم. آنکه معلوم است. حتّی خود واژه‌ی حرمت را عرض کردم. آن حرمت وضعیّه.

شاگرد: اگر حرمت وضعی شد یعنی چطور می‌شود؟

استاد: مثل حلیّت وضعی است. «وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا»[۶]. اگر بگوییم که خدا، بیع را حلال کرده است، یعنی مباح است و بگوییم که ربا را حرام کرده است و گفته است که شما را عقاب می‌کنم، خُب، در اینجا حرمت و حلیّت تکلیفی می‌شود. امّا اگر بگوییم «وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ» یعنی «أمضاهُ»، یعنی آثاری بر بیع مترتّب است. «حرّم الربا»، یعنی فایده‌ای ندارد. «حرّم الربا» تحریم وضعی است. یعنی «لم یمضه». ربا امضاء نشده است، پس اگر هم ربا بدهند، ملک ربا گیرنده نمی‌شود. «حرّم الربا» یعنی ملک دیگری نمی‌شود، نه اینکه یعنی کتک‌تان می‌زنم.

شاگرد: در عبادات چطور؟ آیا در عبادات هم حرمت وضعی داریم؟

استاد: صلاتی که زن حائض بخواند، یکی از همان موارد است. می‌گوییم «یحرم علی الحائض الصلاة». «یحرم» یعنی چه؟ یعنی «لا ینعقد»، یا «لیس له صلاة». حرمت یعنی عدم انعقاد. عدم امضاء و عدم مضئ و عدم صحّت. این می‌شود حرمت وضعیه. حرمت تکلیفیه این است که یعنی اگر انجام بدهید، کتک می‌خورید و اصلاً نهی شده است و مبغوض است؛ حرمت ذاتی یعنی مبغوضیّت مولاست، امّا حرمت تشریعی، یعنی عدم الأمر است و مولی امر نکرده است. مبغوض مولی نیست امّا محبوب او هم نبوده است. خُب، اگر مکلّفی بیاید به‌عنوان اینکه خدا واجب کرده است به جا بیاورد، دراین‌صورت حرام خواهد بود. یعنی حرام تشریعی. چون نظر دارد به اینکه چیزی را که خدا امر نکرده است، بگوید که خدای متعال آن را امر کرده است.

شاگرد: با این حساب اگر زن حائض بیاید و نماز بخواند، اگر بگوییم که حرمت، حرمت وضعی است، دراین‌صورت دیگر عقاب ندارد؟

استاد: بله. فقط یک نمازی خوانده است و یک ذکری بوده است.

شاگرد: مثل اینکه یک مادر حائضی بخواهد به فرزندش نماز خواندن را یاد بدهد.

استاد: بله. یا مثلاً زن حائضی خجالت می‌کشد و به‌خاطر اینکه دیگر نگویند فلانی نماز نمی‌خواند، بلند بشود و صورت نماز را به جا بیاورد که حالا البته صورت نماز که دیگر نیت نماز را هم ندارد. مهم‌تر این است که نیّت نماز را هم بکند، ولی نیّت تشریع نکند. نگوید من می‌گویم که خدا به من امر کرده است. بلکه فقط می‌خواهد اصل پیکره را به جا بیاورد. اینها فروع دقیقی هستند که به‌دنبال آن می‌آید.

شاگرد: دلالت بر حرمت تکلیفی می‌شود دیگر؟ اگر حرمت تکلیفی داشته باشد، حرمت تشریعی دارد. امّا اگر بگوییم حرمت تکلیفی ندارد، حرمت تشریعی هم ندارد.

استاد: نه دیگر. درست مقابل این چیزی که شما فرمودید خواهد بود. اگر بگوییم حرمت تکلیفی دارد، یعنی حرمت آن به‌صورت ذاتی است. یعنی الآن مولی نسبت به حائض، نهی از صلات کرده است. نماز را نخوان، به جهت اینکه حرام است. نه اینکه نهی در مقام توهّم وجوب باشد که بگوید “نخوان”، یعنی به خیالت می‌رسد که واجب است، “نخوان”، یعنی مانعی ندارد که ترک بکنی.

شاگرد: منظورم این است کسی که حائض است و می‌داند که نماز خواندن برای او حرام است، خُب، دراین‌صورت تشریع می‌شود دیگر. این خانم اگر بخواهد برای آموزش به فرزندش هم بخواند، اگر بخواهد با نیّت هم بخواند، باز هم نهی شده است. اگر بخواهد قصد امر بکند، تشریع می‌شود دیگر.

استاد: منظور من از قصد امر، نه یعنی بگوید امری هست و من دارم آن را قصد می‌کنم. یکی صرفاً صورت نماز است. خودش می‌گوید که من فقط خم و راست شدم. یکی می‌گوید که من نماز خواندم، امّا می‌دانم که امر ندارد. یعنی اگر منع حیض نسبت به نماز نبود، امر داشت. من هم از آن ناحیه، آن نمازِ دینی را دارم می‌خوانم، امّا می‌دانم که امری ندارد. یعنی امرِ وجوبی ندارد. خُب، بین اینها ملازمه نمی‌بیند که ما در آن کلاس بگوییم نماز یعنی قصد امر مولی. او می‌گوید که عمل عبادی است. من هم خواستم که همان نماز را بخوانم، نه اینکه صرفاً ادای نماز خواندن را دربیاورم.

برو به ۰:۰۹:۳۹

شاگرد: یعنی قصد امر صلاتِ لولا الحیض را می‌کند؟

استاد: یعنی همان نمازی را که دیگران انجام می‌دهند و نماز است و عبادت است، من هم همان را انجام می‌دهم، امّا شرط آن را ندارم. شما می‌فرمایید که چگونه ممکن است؟ خُب، اگر در کلاس بگوییم چطور می‌شود، می‌گوییم که نشد، امّا در ذهن عرف، می‌شود. بروید و تفاوت آن را در ذهن عرف ببینید. می‌گوید من ادای نماز خواندن را درآوردم، با اینکه نماز خواندم. می‌گوید نماز خواندم، امّا نمازی که می‌دانم درست نبود. به عبارت دیگر، صبغه‌ی بندگی دادن به یک کار است.

شاگرد: نفس آن محبوب است، اگر چه که الآن یک مشکلی را دارم.

استاد: بله.

شاگرد: در بعضی از کلاس‌ها هم یک چیزی شبیه به این گفته‌اند، امّا نه در این مورد، بلکه در یک مورد دیگری. که خواستند مطلوبیت را [سریان بدهند] البته نه دراین مورد بلکه جای دیگری …

استاد: ادراکی که عرف از خیلی از موضوعات دارند، گاهی هست که بین یک چیزهایی جمع می‌کنند که اگر بخواهید آن را در کلاس به‌صورت ضابطه من کنید، مثلاً به تناقض برخورد می‌کنید. امّا اینکه حالا آنها چطور این موارد را با هم جمع می‌کنند، ما می‌گوییم از آنجایی که تناقض ممکن نیست، پس این جمعی که شما دارید انجام می‌دهید باطل است. یعنی ما اینگونه فکر می‌کنیم‌ آن کسانی که چنین کاری را انجام داده‌اند، در خطا هستند. امّا آیا هیچ توجیه دیگری بیش از این ندارد، یا دارد و باید بیشتر راجع به آن صحبت بشود؟ به هر حال اگر بخواهم فرمایش ایشان را به‌صورت مروری و خیلی سریع بگویم، ایشان فرمودند آیا حرمت، ذاتی است یا تشریعی؟ که الآن طبق فرمایش حاج آقا، تشریعی می‌شود. «كما يقتضيه ظاهر معقد إجماع محكي المعتبر فإنه قال». در کتاب معتبر، «یحرم» نفرمودند. بلکه فرمودند «لا ينعقد للحائض صلاة ولا صوم وعليه الإجماع». «لا ینعقد» فرمودند. پس اگر به حائض هم می‌گویند که نماز نخوان، نه اینکه یعنی ما می‌خواهیم تو را نهی کنیم. بلکه اگر نماز را هم بخوانی، نماز برای شما در این حالت منعقد نمی‌شود و نهی، کاشف از حرمت وضعی است. یعنی نماز شما نماز نیست، منعقد نمی‌شود، نخوان. نه اینکه اگر نماز را در این حال خواندی، مستحق عقاب هستی. نه، شما که کارِ بدی را انجام ندادید که من از آن نهی کرده باشم. مبغوض منِ مولی نیست. بلکه در این حالت از شما نماز نمی‌خواهم. وقتی هم که بخوانی، فایده‌ای ندارد و آن چیزی که من می‌خواستم نیست. نه اینکه علاوه‌بر اینکه آن چیزی که من می‌خواستم نیست، بلکه یک چیزی هم هست که مبغوض من هم هست. خُب، در چنین فضایی، اگر حائض بیاید و قصد امر بکند، بگوید إلاّ و لابد شارع این نماز را بر من واجب کرده است، این کار او تشریع می‌شود. پس وقتی که ارشاد به عدم انعقاد و عدم انعقاد صلات در این حالت برای حائض است، نهی به‌عنوان اوّلی ندارد، حرمت ذاتی هم ندارد، بلکه نهی به‌عنوان تشریع دارد. چون شما داری در دین خدا چیزی را وارد می‌کنی و نمازی را که در دین خدا به آن امر نشده است را، داری در دین او وارد می‌کنی. «فإن إهمال التعرض للحرمة الذاتية شاهد بعدمها. نعم في التحرير جمع بين العبارتين فإنه قال: «يحرم على الحائض الصلاة والصوم  ولا ينعقدان لو فعلتهما». نه منعقد می‌شود و نه صحیح است و حرام هم هست. خُب، بعد شروع می‌کند و می‌فرمایند «هذا ولا ينبغي التأمل في أن موضوع الحرمة الذاتية ـ على تقدير القول بها ـ ليس نفس الفعل». حرمت ذاتی، همین چیزی است که الآن عرض کردم. می‌فرمایند نفس خود این فعل نیست که اگر ادای نماز را اجراء، بگوییم که کار حرام انجام داده است. هر کسی می‌گوید که نماز بر حائض، حرام ذاتی است، یعنی غیر از عدم انعقاد را قائل بشود و بگوید که خداوند از آن نهی کرده است، یعنی بر همان وجه عبادیّت که الآن توضیح آن را دادم. و إلاّ اگر کسی متوجّه است که صرفاً می‌خواهد افعال نماز را صورتاً بدون نیّت نماز، فقط می‌خواهد این را به جا بیاورد، اینکه حرام نیست. بلکه آن چیزی که مورد فتوای تمام صاحبان فتواء هم هست، یک شواهد زیبایی است بر اینکه حائض در ایّام حیض، به همان اندازه‌ای که نماز می‌خوانده است، وضو بگیرد و در محلّ نماز خواندنش بنشیند و به همان اندازه، ذکر بگوید. یعنی خدای متعال نخواسته است که او را از ذکر و عبادت دور بکند. آن یک وجه دیگری دارد. این هم یک وجه خاصّ خودش را دارد. کسی که از حیث فهم بین اینها، بتواند جمع کند می‌تواند بگوید که آیا آن حرمت، ذاتی است یا اینکه یک طور دیگری است.

شاگرد: خود اینجا هم بحث شاکله مراد است، نه شرایط و…، خُب، این هم شاهد نسبتاً خوبی است، به‌خصوص برای کسانی که قائل به حرمت هستند.

استاد: حرمت ذاتی؟

شاگرد: بله.

استاد: ولی به هر حال نیّت را می‌گویند.

شاگرد: بله درست است، نیّت را می‌گویند. ولی به‌هرحال بعضی از شروط را ندارد و قطعاً نماز او، شرط طهارت را ندارد. اینجا نگفته‌اند که صلاتی باشد که مثلاً شخص برود غسل هم بکند و کارهای دیگری را هم بکند که حالا مثلاً تصوّرشان این باشد که بالأخره حرام هست، ولی مثلاً شرط طهارت را دارد. به‌هرحال چون شرط طهارت در اینجا نیست، خود همین، وسیله‌‌ی خوبی است برای تفرقه‌ی بین… حداقلّ بعض شروط و افعال و پیکره‌ی خارجی.

استاد: یعنی مثلاً الآن که شرط را ندارد یا به تعبیری، مانع [برای صلاه موجودست و] طهارت نیست، یا حیض، مانع هست که موجود است، یک کسی عمداً پشت به قبله بایستد و نماز فریضه را بخواند. خُب، راجع به این چه می‌گوییم؟ می‌گوییم امر ندارد … می‌گوییم حرام است. این مثال خوبی است. کسی با توجّه بیاید و نماز فریضه را پشت به قبله بخواند. شما الآن می‌گویید که این کار او چه حکمی دارد؟ آیا می‌گویید که «لا ینعقد له صلاة»؟ اگر هم قصد امر بکند، «تشریعٌ محرّم»، یا اینکه اصلاً نفس همین پشت به قبله ایستادن، «حرامٌ ذاتیٌّ»؟ این مثالی که شما زدید، این مثال، خیلی مناسب آن است. در مورد این مطلب فکر کنید که کدامیک از اینها است. آیا این نماز، امر ندارد یا اینکه نهی دارد؟

شاگرد: یعنی نماز پشت به قبله خواندن؟

استاد: بله. با توجّه و آگاهانه فریضه را پشت به قبله می‌خواند. نه اینکه نماز مستحبی باشد. بلکه نماز فریضه را دارد پشت به قبله می‌خواند.

شاگرد: خُب، شاید نهی داشته باشد.

استاد: فعلاً کاری با شاید ندارم. می‌خواهم به‌صورت جزمی بفرمایید که آیا نهی دارد یا ندارد. می‌خواهم محکمتر صحبت کنیم. در مقام احتیاط و شاید و “نکن این کار را” و… که خوب است. الآن از نظر بحثی، می‌خواهیم ببینیم که واقعاً چه است؟

شاگرد: امر به شئ، مقتضی نهی از ضد باشد؟

استاد: امر به شئ، مقتضی نهی از ضدّ خاصّی است که این مأموربه را از بین ببرد.

شاگرد۲: در این فرض که مأموربه ما از بین نرفته است. بلکه شخص در اوّل وقت ایستاده و پشت به قبله دارد نماز فریضه را به جا می‌آورد.

استاد: بله، بعداً هم می‌تواند دوباره بخواند.

شاگرد۲: مثلاً شاید بشود گفت که دهن‌کجی کردن با مولاست.

استاد: می‌گویند الآن فوراً مسجد را تطهیر کن. او این تطهیر کردن را رها می‌کند و می‌رود مشغول به کار دیگری می‌شود. در اینجا نهی از ضدّی شده است که الآن نمی‌گذارد این مسجد را تطهیر کنند. امّا الآن نماز می‌خواند. بله اگر آخر وقت باشد، فرمایش شما می‌آید. اگر آخر وقت است و هیچ وقتی هم ندارد، این نماز فریضه‌اش را می‌خواهد عمداً پشت به قبله بخواند. امر به شئ در اینجا، نهی از ضد دارد. مولی می‌گوید که الآن آخر وقت است و باید رو به قبله بخوانی. پس نهی می‌کنم از اینکه این نماز را بخوانی؛ البته در اصول بحث بود که آیا مقتضی نهی از ضدّ آن هست یا نه. بسیاری از اصولیون می‌گفتند که مقتضی نهی از ضد نیست.

شاگرد: آگاهانه پشت به قبله می‌خواند؟

استاد: بله.

شاگرد: یعنی می‌داند که قبله کدام طرف است؟

استاد: بله. من تمام اینها را فرض گرفتم، برای اینکه مقصود ما کاملاً روشن بشود. خُب، آیا این نماز، خودش به‌عنوان اوّلی، حرام ذاتی است و نهی دارد یا فقط مورد امر نیست و امر ندارد؟ اگر قصد تشریع بکند، حرام تشریعی است.

شاگرد: به‌عنوان ثانوی.

استاد: بله، به‌عنوان ثانوی.

شاگرد۲: …

استاد: در خانه‌اش مخفیانه و به دور از چشم همگان این کار را هم می‌کند و عنوان ترویج این عمل هم بر آن بار نمی‌شود.

شاگرد: مثل اینکه کسی در یک جای مخفی از خانه‌اش، اسماء متبرّکه را هتک بکند. حکم آنجا چگونه است؟

شاگرد۲: این فرضی که شما مطرح کردید، توهین به حساب می‌آید.

شاگرد: خواندن این نماز هم وهن است. شاید از باب وهن مشکل داشته باشد. یعنی به عبارتی دهن‌کجی نسبت به مولی است.

استاد: نه. همان جایی که وهن است، در شرایط ضرورت مجبور شده است. در آنجا وهن نیست. چرا؟ پشتوانه‌ی وهن، آن قصد دهن‌کجی است.

شاگرد: خُب، اینجا هم که نماز پشت به قبله می‌خواند، قصد دهن‌کجی کردن را دارد.

استاد: از کجا معلوم است؟ ما فعلاً قصد دهن‌کجی کردن او را فرض نگرفتیم.

شاگرد۲: نه حاج آقا، خود فعل، دهن‌کجی است. مثل اینکه کسی بیاید و نعوذبالله، قرآن را زیرپایش قرار بدهد، ولو اینکه قصد دهن‌کجی کردن را هم نداشته باشد.

استاد: احسنت. اگر کسی قرآن را زیر پایش بگذارد، فی حدّ نفسه بدون اینکه قصد هتک کردن را داشته باشد، اصلاً قصد ندارد.

شاگرد: بله، این کار او عرفاً توهین به قرآن به حساب می‌آید.

استاد: نه. در شرایطی که عرف، او را نمی‌بیند و او هم الآن در حال ضرورت است…

شاگرد: نه، ضرورت که نیست. الآن فرض ضرورت نکردیم. فرمودید که آگاهانه دارد پشت به قبله نماز می‌خواند و از روی قصد دارد این کار را انجام می‌دهد و تمام این‌ها را در نظر گرفتید. ازاین‌جهت عرض کردم.

استاد: نه دیگر، من می‌خواهم این فعل را از عناوین دیگر، تخلیه کنم. الآن شما می‌گویید که صرفِ پاگذاشتن بر روی قرآن، عرفاً از اهانت جدا نمی‌شود. این حرف، حرف درستی است و در شرایط عادّی، همین‌طور است. امّا همین‌جا، یک کسی هست که پا بر روی قرآن گذاشته است و مثلاً شرایط به‌گونه‌ای بوده است که اگر پایش را یک ذرّه از روی این قرآن برمی‌داشته است، یک کلید فعّال می‌شده است و یک انفجاری صورت می گرفته است و دویست نفر بی‌گناه می‌مردند و او به ناچار و با ناراحتی، پایش بر روی مصحف مانده است بدون اینکه قدرت داشته باشد در آن لحظه، پا را این  طرف بگذارد. آیا عرف در اینجا هم می‌گوید اهانت به قرآن صورت گرفته است؟ نمی‌گوید اهانت به قرآن شده است.

شاگرد: الآن شما یک عنوان ثانوی را به میان آوردید.

شاگرد۲: اهانت است امّا اهانتی است که مجاز است.

استاد: اهانت مجاز؟ اهانت نیست اصلاً. نه اینکه اهانت مجاز باشد.

شاگرد: ظاهراً فرقی ندارد و اینجا هم اهانت به قرآن محسوب می‌شود، امّا ضرورت این شرایط را ایجاب کرده است.

استاد: شما به جهت اینکه می‌خواهید برای عرف، فتح باب نشود، این حرف را می‌گویید، مانعی ندارد.

شاگرد: ….

استاد: آیا عرف می‌گوید که در چنین فرضی، اهانت به قرآن کرده است؟

شاگرد: نه، به‌خاطر اینکه ماهیّت آن فرقی نمی‌کند. فقط یک چیزی باعث شده است که می‌گوید که کار مجاز است.

استاد: من هم می‌خواهم همین را بگویم که صورت مقولیِ یک کار، به‌عنوان اهانت یا عدم اهانت، معنون نیست. صرف اینکه وضعاً یک چیزی بر روی مصحف می‌آید، نمی‌شود بگویند که اهانت است یا نیست. عرف، ملاحظات دیگری را دخیل می‌داند در اینکه این وضع را، معنون کند. وضع یک مقوله است. این را ببیند که آیا اهانت هست یا نیست. نگاه می‌کند. خود این کار، به عنوان اوّلی، نه اهانت است و نه اهانت نیست. غلبه و تعارف و نود و نه درصد موارد، همه‌ی اینها اهانت است، عرف می‌گوید بله دیگر. به عبارت دیگر عرف به‌خاطر غلبه، یک مقوله را به همان عنوان ثانوی، معنون می‌کند.

 

برو به ۰:۲۱:۳۲

شاگرد: اگر صد درصد موارد، اهانت باشد. مگر آن چیزی که معنون به‌عنوان ثانوی مثل اضطرار و خطر و امثال اینها باشد.

استاد: اهانت معفوّ.

شاگرد: بله. آن‌که اصلاً چیز دیگری است. این‌گونه موارد را داخل بحث نکنیم. عرض من این است که شما دارید یک عنوان دیگری را داخل می‌کنید که اضطرار است. درصورتی‌که اگر به خود فعل نگاه بشود، امّا حالا با قیودی که خود حضرتعالی فرموید، مثل اینکه آگاهانه باشد، می‌داند که این قرآن است، می‌داند که این اهانت است، مثلاً عقل این شخص از بین نرفته است، مثلاً بچه نیست و… ما تمام اینها را فرض گرفتیم.

استاد: من در همان فرضی که می‌داند اهانت است، خدشه کردم. خود عرف عام وقتی می‌داند که او غرض بالایی دارد، نمی‌خواهد اهانت کند.

شاگرد: نه دیگر. می‌داند اهانت است. مثالی که فرمودید، اگر بخواهید مساوق باشد با آن مثال ابتدایی که فرمودید شخصی نمازش را عالماً عامداً مختاراً پشت به قبله می‌خواند، این را باید قید بزنیم. درواقع می‌دانید که این کار تشریع است، ولی عمداً ایستاده و نمازش را به آن کیفیّت خوانده است.

استاد: شما یک شرایطی را فرض می‌گیرید که حتّی نمی‌توانید آن را در کلاس، به‌صورت متعارف خودش هم جمع کنید. من عرض کردم، حج که مشرّف بودیم، جریانات مهمّی اتّفاق می‌افتاد که در آن شرایط مهم است که معلوم می‌شود عرف چه کارهایی را انجام می‌دهد. مثلاً به‌عنوان مثال یک شرایطی پیش می‌آید که خود او، اصلاً قصد ناجور ندارد.

شاگرد: مثلاً یک شخصی آن طرف ایستاده است، نمی‌خواهد اصلاً چشمش در چشم او بیفتد. پشتش را کرده است. خُب، اینها عناوین دیگر می‌شود.

استاد: عناوین دیگر نیست. با اینکه می‌داند نماز پشت به قبله را خدای متعال نمی‌خواهد، الآن هم به‌گونه‌ای است که اگر روی بگرداند، آن طرف مقابل هم با او قهر است و شدیداً خجالت می‌کشد و اصلاً او در این شرایط، با خدا و شرع و اهانت و… درگیری ندارد. او فعلاً در حال خودش است که الآن نمی‌توانم رویم را آن طرفی بگردانم. این شخص هم آگاهانه رویش را آن طرف می‌کند و می‌گوید حالا یک نمازی را بخوانم. خُب، این نماز را، کما اینکه مکرّر عرض کردم در شرایطی می‌شود و می‌داند که مسئله‌ای نیست. چون ما یک بحثی داشتیم، می‌گفتیم با اینکه مسئله بلد بوده است، چطور قصد قربت از او متمشّی شده است که مثلاً طواف را این‌گونه انجام بدهد؟

شاگرد: خُب، در اینجا قصد قربت متمشّی می‌شود. اگر چه می‌گوییم این کار او غلط است و کار اشتباهی انجام داده است، ولی قصد قربت هم متمشی می‌شود، ولو اینکه اصلاً، آن‌قدر هم شدّت ندارد. ولی نفس او، آن‌قدر غلبه دارد که چون دوست نمی‌دارد روی به سمت قبله بگرداند، یک اتّفاقی در آنجا می‌افتد، یک چیزی را دوست نمی‌دارد که ببیند…، ای بسا دوست دارد رو به تلویزیون بایستد و نماز بخواند. هم نمازش را بخواند و هم به تلوزیون نگاه کند.

استاد: بله، حالا این مثالی که الآن زدید، بیشتر به این نزدیک می‌کند. ولی دوباره همان نکته هم که در این طرف یک میلی را دارد که یک چیزی را ببیند، این جهت را تقویت می‌کند که به هر حال، او در حال حاضر درگیری‌ و مشکلی نسبت به امر مولی ندارد که بخواهد بهانه کند. بلکه فعلاً یک انگیزۀ دیگری سبب شده است، ولی همان نماز مسلمانان را قصد دارد.

شاگرد: آیا اصل فرض را زیر سؤال نمی برید؟ فرض در جایی بود که شخص می‌داند نمازی که پشت به قبله می‌خواند باطل است و عالم به حکم است.

استاد: خُب، این همان فرمایش شما است که گفتم بحث آن بود. می‌گویم که ممکن نیست.

شاگرد: نه، می‌خواهم این را عرض کنم که تحلیل عرف هم ظاهراً این نیست. یعنی این‌گونه نیست که عرف بگوید من یقین دارم که باطل است ولی این کار را انجام می‌دهم. حرف عرف این است که حالا إن شاءالله این نمازی که پشت به قبله خواندم، قبول واقع می‌شود. یعنی یک تسامحی را داخل در قضیه می‌آورد. و إلاّ اگر بخواهد آن یقین را حفظ بکند….  نمی‌کند. یعنی حتّی اگر خاطرش هم جمع باشد، یعنی باید در یک جاهایی، یقین‌هایی که دارد را خراب کند و آن اعتقاداتی که دارد را از بین ببرد. آن وقت یک امیدی در وجود او ایجاد کند که من دارم به رجاء اینکه پذیرفته بشود، نماز پشت به قبله را می‌خوانم. امّا اگر این‌طور باشد که هیچ امیدی به پذیرفته شدن نمازی که پشت به قبله است نداشته باشد، واقعاً این نماز را نخواهد خواند.

استاد: بله، این نماز را نمی‌خواند.

شاگرد: یعنی می‌خواهم بگویم به لحاظ تحلیل عرفی هم شاید این‌گونه نباشد که بگوییم تمام این اعتقادات را دارد و کاملاً به مسئله واقف است، بااین‌حال می‌آید و این‌گونه نماز می‌خواند.

استاد: آن چیزی که بحث اصلی ما بود این است که حالا اگر آمد و عرف این کار را انجام داد، آیا ما در کلاس فقه می‌گوییم چون شما می‌دانستی، پس قصد قربت متمشّی نمی‌شود، پس عمل شما باطل است؟ آیا این‌گونه پاسخ بدهیم، یا بگوییم که خودت می‌دانی و اگر قصد قربت از شما متمشّی شده است، نماز شما هم درست است؛ این بحث، بحث مهمّی بود. این بحث ثمرات بسیار زیادی را دارد. الآن این مطلبی را که شما فرمودید، کدام جواب را نسبت به آن بدهیم؟ بگوییم شما بالأخره به قصد رجاء آمدی و این نماز را عالماً و مختاراً پشت به قبله خواندی. چون قصد قربت با علم شما قابل جمع نیست، قصد قربت هم از شما متمشّی نشده است، پس عمل شما هم باطل است؟ آیا این جواب را به او بگوییم یا اینکه به خودش واگذار کنیم؟

شاگرد: بیان بنده نسبت به بیان حضرتعالی یک مقداری روان‌تر است. شما می‌فرمایید اتّفاقی که در کلاس‌های ما می‌افتاد این بود و گفته می‌شد از آنجایی که این فعل، چون فعلی نیست که مولاخواسته بوده باشد، با توجّه به اینکه علم به جهت قبله و علم به کاری که انجام می‌دهد دارد، قصد قربت هم از چنین شخصی متمشّی نمی شود. یعنی این عدم تمشّی قصد را در این فرض، بلافاصله کشف می‌کردیم؛ من می‌گویم حتّی این هم نیست. ما قبول می‌کنیم که قصد قربت هم متمشّی شده است، ولی عرض می‌کنم که همین تمشّی قصد قربت هم یعنی خود ما قبول کردیم که آن شخص، درعین‌حال که علم رساله‌ای دارد که این فعل او صحیح نیست، ولی می‌گوید چه بسا اینها اشتباه می‌کنند و شاید یک راهی برای قبول این نمازم باشد. برای همین هم هست که می‌تواند این کار را انجام بدهد. می‌خواهم این را عرض بکنم که در تحلیل فعل عرف، یک مقداری روشن نیست که بخواهیم بگوییم که عرف واقعاً هیچ امیدی به قبول این نمازی که می‌خواند ندارد، امّا درعین‌حال دارد این نماز را می‌خواند؛ مگر می‌شود یک فعلی از انسان متمشّی بشود، بدون اینکه هیچ احتمال قبولی نسبت به این عمل در وجود به جا آورنده‌ی آن نباشد.

شاگرد۲: می‌داند که مرجع تقلید قبول نمی‌کند، ولی احتمال می‌دهد که شاید خدا قبول کند.

شاگرد: یعنی یک مرحله‌ای را در نفس خودش قبول دارد که شاید بتواند این حکم را “وِتو” کند. و إلاّ اگر قرار باشد که بگویید این عمل در نظرش، واقعاً این رجحانی را ندارد، درعین‌حال این فعل از او صادر می‌شود، یک مقداری در تحلیل اصلی خودمان درمی‌مانیم و می‌گوییم آیا مگر یک چنین چیزی ممکن است؟

استاد: نه نمی‌شود. آنطوری نه. ولی صحبت بر سر این است که بعضی از چیزها را به‌عنوان شرط می‌داند. یک شرایطی پیش می‌آید که طی آن شرایط می‌گوید حالا پیکره که هست، شرط آن هم نباشد اشکالی ندارد.

شاگرد: بله، یعنی می‌گوید که إن شاءالله بدون شرط هم اثر می‌کند.

استاد: بله؛ مثلاً می‌خواهد دارو بخورد. دکتر به او گفته است که حتماً این دارو را سروقت استفاده کن. حالا الآن فراموش کرده است که دارویش را سرِ وقت استفاده بکند، یا اینکه عمداً سرِ وقتش دارو را مصرف نکرده است. ولی می‌گوید شاید این چیزی که دکتر گفت، خیلی مهم نباشد و اگر سروقت نباشد، باز هم اثر خودش را خواهد گذاشت. همین که پای شاید به میان آمد…، نکته‌ی شاید گفتن هم این است که بزنگاه بحث هم هست، گاهی هست که در شرایط عادی، اگر ذهن آرامی داشته باشد، این شاید را نمی‌گوید. امّا گاهی هست که در شرایط بحرانی قرار گرفته است و مثلاً خسته است یا برای او سخت است، یا گرما و یا سرمای شدید وجود داشته و… آن وقت در این شرایط مجال ندارد که به رعایت تمام شرایط فکر کند. در این حالت است که آن شایدی که شما فرمودید می‌آید؛ این مطلب، خیلی مطلب مهمّی است. یعنی گاهی است که به داخل هتل برگشته، حالا که چای خورده و خستگی‌‌اش را درآورده است، با خودش می‌گوید “عجب! این چه کاری بود که من انجام دادم! مسئله که به این شکل بود و نه آن شکلی که من انجامش دادم”. امّا در آن وقت، حال او به‌گونه‌ای بود که خودش می‌فهمد که در آن زمان بحرانی، می‌خواسته است که مسأله را بر نحو شرعی‌اش انجام بدهد و نمی‌خواسته خلاف شرع انجام بدهد. آن وقت چون شرایط این‌گونه بود، این احتمال هم در اینجا می‌آمد؛ شما در اینجا چه می‌گویید؟

شاگرد: در همان جا هم اگر یقین کند، باید… قاعدتاً می‌شود. ولی من خودم نظیرش را در حج دیده‌ام. پیرمردی بود که نیّت کرد من حتماً طواف را انجام بدهم و گفت که من خودم می‌خواهم طوافم را انجام بدهم. حدود هشتاد سال داشت. ما را هم بیچاره کرد. ما زیر بغلش را گرفته بودیم، و طبق فتوای آیت‌الله بهجت رحمه‌الله باید حتماً بین رکن و مقام می‌رفتیم. خلاصه حدود دو ساعت طول کشید که با این بندۀ خدا طواف و سعی و تمام این کارها را انجام دادیم. وقتی که تمام شد، بعد از این یکدفعه متوجّه شد که اصلاً وضو نداشته است. بندۀ خدا از امریکا هم آمده بود.(خنده). گفت من که نمی‌دونم این عملی که انجام دادم چه می‌شود، امّا من اگر جای خدا باشم قبول می‌کنم. این را گفت و رفت.(خنده). می‌خواهم بگویم یعنی تشکیک می‌کند. یعنی واقعاً اگر ته ماجرا به این نتیجه برسد که خدا هم این کار را نمی‌کند، قاعدتاً اگر در توانش باشد، برمی‌گردد.

استاد: این شخص، بعد از عملش بود که فهمید. امّا اگر قبل از اینکه طواف را شروع کند…

شاگرد: یعنی می‌خواهم این را عرض کنم که در آنجا هم احتمال می‌دهد که درست است و باز هم می‌گوید که إن شاءالله خدا همین را از من قبول می‌کند.

استاد: مثال را عوض کنید. همین شخص، زمانی‌که هنوز طواف را شروع نکرده است. ولی سختش است که برود وضو بگیرد. ولی حالا می‌داند که وضو ندارد. می‌گوید چون سختم است، من اگر خدا بودم قبول می‌کردم و بعد هم طوافش را شروع می‌کرد، یا اینکه طوافش را شروع نمی‌کرد؟

شاگرد: چه بسا آن موقع این کار را نمی‌کرد.

استاد: بله. مسئله خیلی تفاوت می‌کند. بحث ما بر سر توجّه او است. و إلاّ آن چیزی که شما می‌فرمایید، آخر کار، وقتی که [انرژی‌اش] تمام شده، می‌گوید دیگر حال ندارم. آن حرف، یک حرف دیگری است. سؤال بنده از شما این است که آیا قبل از شروع طوافش، حاضر است که تمام این کارهایی که فرمودید را بدون وضو انجام بدهد یا خیر؟ دیگران می‌گویند که نمی‌شود و حاضر نیست. قصد قربت از او متمشّی نمی‌شود؛ عرض من این است در شرایطی می‌شود که برای عبد پیش می‌آید که خود حالت روحی او، صبغه‌ی بندگی از کارِ او گرفته نمی‌شود، درعین‌حالی که به مسئله توجّه دارد. آیا  این محال است؟ خُب، اگر محال است، ما حرفی نداریم. خُب، اگر می‌گوید محال است، عمل او هم باطل است. اگر محال نیست، تازه این سؤال مطرح می‌شود که آیا چنین عملی، قابل تصحیح هست یا نیست؟ یعنی توجّه به مسئله داشته است، ولی خودش می‌فهمد که وجداناً از او قصد قربت متمشّی شده است، ولو به‌خاطر یک حالِ خارجی. اگر حال او در حالت عادّی‌اش بود، این فعل از او صادر نمی‌شد و خودش هم این مطلب را می‌فهمد. امّا در آن شرایط می‌بیند که شد. می‌بیند که نمی‌خواست یک کار غیردینی انجام بدهد. بلکه می‌خواست همان چیزی را که شارع فرموده طواف است می‌خواست که انجام بدهد. خودش این را می‌بیند. آیا این هم باطل است؟ بگوییم که این، فایده ندارد و شما یک خیالی را به‌خاطر شارع کرده‌اید، یا اینکه وجهی برای تصحیح دارد؟

 

برو به ۰:۳۱:۰۸

شاگرد: در مثال اوّل،َ دوران بین بطلان و حرمت بود که بحث منحرف شد و به سراغ چیز دیگری رفتیم. بحث اوّل، پشت به قبله بودن بود.

استاد: ایشان گفتند که حائض، شرط را ندارد و با آن توجّه به شرط. من هم برای حرفی که ایشان زدند، یک مثال زدم.

شاگرد۲: …یک اشکالی کردند، رفتیم آنجا، امّا ربط آن را نفهمیدیم که خلاصه چه ارتباطی داشت به…

استاد: حالا من اشکالش را یادم نیست.

شاگرد: اشکالیش این است که … .

استاد: بله، گفتند صد درصد. گفتند که بعضی از چیزهایش، صد درصد معنون به این هست. من می‌خواستم عرض کنم که نه. پیکره‌ی یک عمل، چیزی که ما داریم در آن فرض می‌گیریم این است که این پیکره، با صبغه‌ی عبودیّت هست. شما می‌گویید که عناوین دیگر، لاینفکّ از آن است. عرض من این است که انفکاک عناوین دیگر، معمولاً ممکن است. به چه چیزی؟ به اینکه پشتوانه‌اش قصد است و نیّت است و صدق عرف است. حتّی اگر نیّت هم نباشد، عرف شرایط را در نظر می‌گیرد. آنجایی که می‌بیند کسی اگر این عذر عظیم نبود، اهانت بود، به فرمایش شما نمی‌گوید که اهانت بود، بخشیده … . مانعی هم ندارد برای عدم فتح باب اهانت، این را بگویند. امّا تحلیل دقیق مطلب این است که این اصلاً اهانت نبود و عرف نمی‌گویند که اهانت کرد، ولی حالا او را ببخشید. بلکه اتّفاقاً او را تحسین هم می‌کنند برای اینکه نگذاشتی که عده‌ای انسان بی‌گناه از بین بروند.«احلف بالله كاذبا ونج أخاك من القتل»[۷]. در روایت هست و خود حاج آقا هم این روایت را مکرّر می‌خواندند. آیا قسم دروغ به خدا خوردن، اهانت است یا نیست؟

شاگرد: در اینجا نیست.

استاد: من می‌خواهم این را عرض کنم صرف اینکه دارد قسم به خدا می‌خورد، آیا اهانت است یا نیست؟

شاگرد: در اهانت، باید قصد اهانت هم وجود داشته باشد.

استاد: بله دیگر. اصلاً اهانت یک عنوان ثانوی است. مثل «ضرب». آیا «ضرب»، حَسَن است یا قبیح؟ ظلم است یا عدل؟ هیچ‌کدام از اینها نیست. «ضرب» یعنی «ضرب». حالا هم «حلف بالله» یعنی قسم به خدا بخورد. آیا این، اهانت است یا نه؟ خُب، باید ببینیم در کجاست و چه شرایطی را دارد. خُب، کسی می‌گوید این شخص دارد دروغ می‌گوید. خُب، این دروغ گفتن او هم یک کاری است که همین قیود ما هم در ان می‌آید. اینکه اهانت هست یا نیست، باید شرایط در نظر گرفته بشود. اگر غالب موارد، اهانت است خُب عرف می‌گوید که اهانت است. امّا غیر از آن جدا کردن حیثیّات دقیقه است که بگوییم صرف عنوان «حلف بالله کاذباً»، قبح ذاتی دارد.

شاگرد: حالا با آن مثال‌هایی که پیدا شد، معلوم شد که قابل انفکاک هست. حالا بحث بر سر این بود.

استاد: یعنی انفکاک این حیثیّات، مطلب کمی نیست و در فضای علمی، خیلی ظرافت دارد.

شاگرد: حالا برگشتیم بر سر بحث خودمان که آیا بالأخره آن نماز پشت به قبله خواند، معنون به حرمت می‌شود یا نه.

استاد: عرض من این است الآن برای دفاع از دنبالۀ فرمایش حاج آقا، کسی که عالماً عامداً پشت به قبله، نماز فریضه را می‌خواند، می‌گوییم که مأتیّ‌به او، مطابق با مأمور‌به نیست. این چیزی که این شخص انجام داد، آن چیزی نیست که خدای متعال از او خواسته بود که انجامش بدهد. یعنی این نمازی که پشت به قبله خوانده شده است، امری از ناحیه‌ی مولی نداشته است. حالا آیا نهی هم داشته است یا نه؟ ما عناوین ثانویه را جدا می‌کنیم. اینکه اهانت کرده، تشریع کرده، تمام اینها را کنار می‌گذاریم، هر کدام از عناوین ثانویّه بیاید، ما همراه با شما هستیم. اگر اهانت محقّق بشود و تشریع بیاید حرام است. ما فعلاً می‌خواهیم حیثیّات را جدا کنیم و ببینیم صرف خواندن نماز پشت به قبله و از روی علم، [اوّلاً و بالذّات] چه حکمی دارد. عرض من این است که اگر این مورد بخواهد حرام بشود، دلیلی از ناحیه‌ی خود مولی می‌خواهد. باید نهی مولوی به این نحوه از کار وجود داشته باشد. چرا؟ چون نهی یا امر، ثالث دارند. سه حالت مختلف است. امر به چیزی، نهی از چیزی، و حالت سوم «لا أمر و لا نهی» که همان سکوت است.

شاگرد: خداوند در بعضی از موارد، حکمی  ندارد. بنابر آن مبناء هست که می‌فرمایید؟

استاد: «سکت عن اَشیاء».

شاگرد: همه‌ی موضوعات، خلاصۀ احکام است. اگر آن را قبول کنیم، فرمایش شما می‌آید که یعنی جایی باشد که نه این باشد و نه آن باشد، بلکه تنها سکوت باشد.

استاد: نه. حتّی بنابر انحصار هر واقعه‌ای نسبت به احکام خمسه…

شاگرد: یعنی می‌فرمایید که درواقع هست، امّا برای ما بیان نکرده است؟

استاد: بله. یعنی می‌گوییم که چنین نمازی، نه مفسده دارد و نه مصلحت. در این فرض، «مباح بالمعنی الأخص» می‌شود. چه مانعی دارد؟

شاگرد: شما می‌خواهید بفرمایید که اگر کسی یک چنین نمازی را خواند…

استاد: مفسده در آن نبوده، مصلحت هم در آن نیست.

شاگرد: آیا امر ندارد؟

استاد: امر که ندارد. چون نمازی امر دارد که فریضه‌اش رو به قبله باشد.

شاگرد: اگر خواند، می‌فرمایید وجهی هست برای تصحیح آن، شاید وجهی باشد.

استاد: نماز را تصحیح کنیم؟

شاگرد: برای تصحیح نماز چنین شخصی که عالماً و عامداً پشت به قبله خوانده است.

استاد: نه.

شاگرد۲: نه، آن برای حجّ و اینها است.

شاگرد: نه، برای نمازش.

استاد: برای این نماز که وجهی برای تصحیح ندارد. من اینجا را عرض نکردم. نباید مخلوط بشود.

شاگرد: حتّی اگر پشت به قبله خواندن نماز در یک حالی واقع بشود که در آن حالش، بینی و بین الله، قصد قربتش متمشّی بشود.

استاد: خُب، در این فرض که آن شرط را نداشته است. بحث‌های جلسۀ قبل در اینجا پرفایده است. شما اگر بگویید که استقبال، جزء نماز است، واجب هم هست، امّا وجوبی که وجوب وضعی نیست و فقط تکلیفی است. اگر آن حرف را بزنید، خُب بله اینها هم می‌آید. می‌گوییم استقبال، وجوب تکلیفی داشت، امّا وجوب وضعی که نداشت که حالا اگر نخواندید، باید اعاده کنید و اصلاً باطل است. امّا در استقبال که این را نمی‌گوییم. می‌گوییم استقبال، شرط وضعی است. شرط وضعی بودن استقبال به چه معناست؟ یعنی حتّی اگر سهواً هم این شرط را نیاوردید و نماز را پشت به قبله خواندی، می‌گوییم که نمازت را اعاده کن. چرا این را می‌گوییم؟ خُب، من که اصلاً این مطلب را خبر نداشتم و خیال می‌کردم که قبله این طرف است. می‌گویند نگاه کن، اگر پشت به قبله خواندی، نمازت را اعاده کن. این مطلب در رساله‌های عملیّه آمده است. اگر پشت به قبله خواندی اعاده کن. چرا؟ چون شرط، نبوده است. مراعات قبله، شرط وضعی است. من اینجا را عرض نکردم. در حجّ، مواردی پیش می‌آید که می‌خواهیم صبغه‌ی تکلیف به آن بدهیم. تکلیفاً باید باشد و از او هم قصد قربت، متمشّی شده است. تخیّل امر دیگری را داشته است. آنجایی که ما بحث می‌کردیم، غیر از اینجا است. من فقط برای فرمایش ایشان، یک مثال زدم. نه اینکه بخواهم این نماز را تصحیح کنم. بله، همین که دارم عرض می‌کنم، این‌گونه نمازی، اگر دلیل مساعدت بکند بر اینکه این، شرط وضعی نباشد و استقبال، یک وجوب تکلیفی برای نماز باشد، خُب در آنجا هم همین را می‌گویند. اگر این‌گونه باشد که مشکلی ندارد. ولی عملاً این‌گونه نیست. استقبال، وضعیّت دارد. نه اینکه تکلیف محض برای فریضه باشد.

شاگرد: فرموده بودید که آقای حکیم، ظاهراً ذاتی را تقویت کردند.

استاد: اوّل این کار را انجام می‌دهند. بعد، شروع می‌کنند به اشکال کردن. ایشان اوّل می‌آیند و مطلب را توضیح می‌دهند و طرح محلّ نزاع می‌کنند. بعداً می‌آیند و دلیل برای حرمت ذاتی می‌آورند. دلیل می‌آورند که بر حائض حرام است. بعد شروع در خدشه کردن می‌فرمایند و قبل از این بحث‌ها هم دو تا ثمره‌ی نزاع خیلی خوب را مطرح می‌کنند. ثمره برای اینکه بگوییم تشریعی است یا ذاتی است. ثمرات خوبی را می‌گویند، ولی باز در ثمره بودن آن هم خدشه می‌کنند. ایشان در حدود پنج شش صفحه بحث کرده‌اند که بحث فنّی خوبی دارد و مطالب خوبی را در بردارد. از آنجایی که حاج آقا فرمودند، من هم خواستم یک اشاره‌ای به اینها بشود که اگر خواستید به آنجا هم مراجعه کنید. مثلاً یک ثمره را همین قرار داده‌اند که آیا احتیاط مطلق برای حائض، معنا دارد یا نه. چون احتیاط، گاهی احتیاط مطلق است. یعنی مکلّف به‌طور قطع، به واقع رسیده است. گاهی احتیاط، «احتیاطِ من جهةٍ» است. یعنی از یک جهت احتیاط شده است و از یک جهت دیگر، احتیاط نشده است. اگر بگوییم که نماز خواندن در حال حیض، حرمت ذاتی دارد، وقتی که نمی‌داند حائض است یا مستحاضه، جمع بین تروک حائض و افعال مستحاضه می‌کند. این کار، احتیاط من جهت است. یعنی صرف اینکه احتمال می‌داده است که باید نماز بخواند، نمازش را به‌خاطر احتمال مستحاضه بودن خوانده است و تروک حائض را هم ترک کرده است. امّا اگر حرمت ذاتی نماز در حال حیض باشد که در این فرض دارد نمازی را می‌خواند که احتمال حرمت در آن هست. امّا اگر حرمت نماز در حال حیض، حرمت تشریعی باشد، در اینجا شک می‌کند که آیا باید نمازم را به جا بیاورم یا نه؟ حالا الآن همین‌طوری که عرض کنم، اگر آن لطافت حیثیّات در اذهان جا گرفت…، معمولاً بحث‌های علمی این‌گونه است که یک چیزی که در نظر جلیل، در کلاس می‌آید، این را صاف می‌کنیم، بعد در فروعاتش مدام می‌خواهیم که با آن هماهنگ بشود. خیلی از اوقات، اگر قبل از اینکه مطلب را صاف کنیم، آن لوازم فروعات را در نظر بگیریم، اصلاً وقتی داریم راجع به آن فکر می‌کنیم، به‌گونۀ دیگری فکر خواهیم کرد؛ همین نماز ظهر را که الآن صحبت شد و فرمودید که پشت به قبله خواندن آن اهانت است، حالا یک شخصی هست که شنیده باید نماز را رو به قبله خواند، امّا الآن در یک جایی به مشکل خورده است و نمی‌تواند رو به قبله نماز بخواند. نمی‌تواند. با خودش می‌گوید که من حالا چه کار کنم؟ آیا نماز را پشت به قبله بخوانم یا اینکه چون نمی‌توانم رو به قبله بخوانم، پس اصلاً وظیفه‌ای هم ندارم؟ این شخص الآن نه می‌خواهد اهانت کند، نه با شارع درگیری دارد. حالا الآن این شخص به مشکل خورده و گیر کرده است.

 

برو به ۰:۴۱:۲۴

شاگرد: حتّی از روی هوس هم نیست.

استاد: بله هیچ‌کدام از اینها نیست. حالا الآن پشت به قبله می‌ایستد و نمازش را هم می‌خواند.

شاگرد: قصد احتیاط هم…

استاد: قصد قربت در اینجا متمشّی شده یا نشده است؟ قصد قربت احتیاطی که متمشّی شده است. آن اشکالاتی که عدّه‌ای در عبادات احتیاطی داشتند، هیچ‌کدام وارد نیست. قصد قربت از این شخص متمشّی شده است. خُب، حالا با اینکه این شخص، عالماً پشت به قبله نمازش را خوانده است، باید در مورد او چه بگوییم؟ آیا باید نمازش را اعاده بکند یا نیازی به اعاده نیست؟ وظیفه‌ی یک چنین شخصی در آن فضا و حالت چه بود است؟ خُب، خود این فرض یک بحث فقهی می‌شود؛ این را برای چه عرض می‌کنم؟ برای اینکه به صرف اینکه اگر کسی عالم است و مسئله را می‌داند، ولی بخش دیگری از آن را نمی‌داند، قصد قربت از او متمشّی می‌شود و او با شارع که درگیری ندارد. او همان رجاء و احتیاط را نیّت می‌کند و نماز را می‌خواند. نظیر این هم خیلی پیش می‌آید؛ یک مورد آن الآن برای حائض است. این زن، نمی‌داند که الآن حائض است یا مستحاضه. می‌گویید خُب، اگر مستحاضه هستم، نماز را هم دارم می‌خوانم. امّا اگر حرام باشد چطور می‌خواهد نمازش را بخواند؟ اگر حرام ذاتی و به‌عنوان اوّلی باشد، چطور می‌خواهد نمازش را بخواند؟ قصد قربت آن سخت است. الآن می‌گوید یا من دارم کار حرام می‌کنم یا کار واجب. خُب، علماء هم در سرجای خودش می‌گویند که کدامیک از این دو مقدّم است؟ ترک حرام مقدم است. خُب، حالا در فرضی که واجب باشد، اگر قضاء شد بعداً می‌شود قضایش را به جا آورد، امّا اگر این نماز را بخواند و ذاتاً هم حرام باشد، پس الآن دارد کار حرامی را انجام می‌دهد و حال آنکه علماء می‌گویند در این فرض، باید جمع بین تروک حائض و افعال مستحاضه بشود؛ خُب، آقای حکیم ثمره‌ی نزاع در اینجا را چه می‌فرمایند؟ می‌فرمایند که اگر حرمت، تشریعی باشد، حائض می‌تواند احتیاط مطلق بکند. یعنی بطور قطع، خودش را به واقع برساند. نماز را می‌خواند، اگر حائض نبود که هیچ، نمازش را خوانده است و به واقع رسیده است. اگر هم حائض بود، کارِ حرامی را انجام نداده است. یک چیزی که امر نداشته است، به‌صورت لغو واقع شده است. چرا لغو واقع شده است؟ بگویید خُب، او دارد عبادیّت را قصد می‌کند. می‌گوییم او دارد قصدِ علی تقدیر دارد می‌کند. برای او، تشریع را که قصد نکرده است، لذا کاری لغو است که واقع شده است. بنابراین، احتیاط مطلق، ممکن است. اگر حرام باشد، احتیاط مطلق، ممکن نیست. فرمودند: «حرمة الإتیان» و مورد دوّمی هم «حصول الإحتیاط المطلق». حالا وقت هم گذشت. فقط اشاره کنم که در صفحۀ سیصد و هشت که می‌فرمایند «و کیف کان یمکن أن یستدلّ للحرمة الذاتیّة مضافاً إلی ظهور اکثر معاقد الإجماعات، ظاهر الأخبار». بعد شروع می‌کنند به آوردن چندین دلیل برای اینکه حرمت نماز برای حائض، ذاتی است. یعنی خانم که حائض شده است، واقعاً نباید نماز بخواند.

اینها را می‌فرمایند. بعد تا صفحه‌ی سیصد و ده می‌آیند. «یمکن الخدشة فیما ذکر»، در اینهایی که دلیل بر حرمت ذاتی بود، خدشه می‌کنند؛ حاج آقا فرموده بودند «لا ینعقد»، از آن «یمکن الخدشة»، کأنّه حرف حاج آقا شروع می‌شود و از آن «یمکن الخدشة» می‌خواهیم حرمت ذاتی را برداریم. همان مطلبی که حاج آقا فرمودند امر، ارشادی است و نه مولوی. اگر خواستید ادلّه‌ی ارشادیّت را ببینید، به آنجا مراجعه بفرمایید.

شاگرد: علاوه‌براین، مرحوم حاج آقا به واسطه‌ی صحیح بودنش به این مطلب رسیدند. چون وضع للصحیح شده است و ظاهراً مثل اینکه کاری به روایت و … نداشتند. از خود این روایت گفتند چون مبنای ما صحیح است،…

استاد: ارشاد بودنش؟

شاگرد: بله.

استاد: عبارتشان این بود «مع أنّ النهی فی الثانیة ارشادیٌّ لا مولوی و مرجعه  إلی عدم تحقّق الصلاة فی الحیض لاعتبار عدم الحیض فی تحقّق الصلاة و لاعتبار عدم الحیض فی صحّة الصلاة المقتضیة لکونها صلاتاً» بنابر مبنای صحیحی.

شاگرد: …«المقتضیة»، یعنی به‌خاطر اینکه صحیحی بودند، این مطلب را نفرمودند؟

استاد: نه، نگفتند که با ابتنای بر صحیح، امر هم ارشادی می‌شود. ایشان گفتند که در سر جایش ما قبول داریم که امر، ارشادی است، پس چنین است. اتّفاقاً می‌خواهند در اینجا لازم گیری کنند. نه، مبتنی‌بر صحیح نیست. یعنی ما در سر جایش می‌گوییم که حرمت صلات و عبادت برای حائض، حرمت ذاتی نیست. بلکه حرمت تشریعی است، و اینکه فقط امر ندارد؛ همین‌طوری که امروز فروعاتی مطرح شد، اگر شما بعداً یک فروعاتی برای خودتان پیش آمد و از شما سؤال کردند و امثال ذلک، می‌بینید که دقّت در این حیثیّاتی که در این جلسه صحبت شد، چقدر تفاوت می‌کند. از زمین تا به آسمان در تصمیم‌گیری شما در فروعات تفاوت می‌کند، در اینکه بگویید اینجا صرفاً کاری است که امر ندارد، یا بگویید که اهانت است و درگیری با شارع برای شما صاف بشود که این کار مبغوض است. این‌گونه نیست که ما فوراً بر روی یک کاری عنوان مبغوض بگذاریم. الآن صلات حائض امر ندارد و تمام. امّا نسبت به بقیّه‌ی عبادات او باید مراجعه کنیم. از الآن به‌طور قطع نمی‌گوییم که صلات حائض مبغوض است. بلکه می‌گوییم صلات حائض، واجب نیست و امر ندارد. پس مورد به مورد نگاه می‌کنیم. خواهید دید که فروعات بسیار زیبایی پیش می‌آید که با توجّه به اینکه حرمت ذاتی را قائل نشدید، می‌بینید اگر حائض در این موارد نماز بخواند هیچ مشکلی ندارد. تمام ضوابطی که در فقه هست، منعی برای او نخواهد بود. من فهرست‌وار عرض کردم. حالا در جلسۀ بعدی به‌دنبال آن می‌گردیم. اگر شما نگاه کردید…

شاگرد: «یمکن الخدشة» را فرمودید که در صفحۀ سیصد و ده بود؟

استاد: بله؛ مطالب خوبی بود و اگر هم مرور کردیم، خوب شد. اگر هم خواستید جلسۀ بعد مرور بکنید مانعی ندارد امّا به هر حال اگر مراجعه کردید و بحث خوبی به ذهن شریفتان آمد، برای ما هم بفرمایید که ادامه بدهیم و اگر چیزی به ذهنتان نیامد، دیگر ان شاءالله مباحث الاصول را فردا ادامه می‌دهیم.

 

 

 

 

والحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین

 

 

 

 

شاگرد: …..نهایتاً بین آن سه تا مصداق که فرمودید، به نظر حضرتعالی کدامیک از آنها مصداق فقهیِ حرمت قطعی دارد؟ مثلاً خوف در وقوع را شما می‌فرمودید که خیلی بعید است که … کار خیلی سخت می‌شود.

استاد: آن چیزی که من عرض کردم که از نظر تحقیق لغوی، تأیید حرف کاشف اللثام شد. نه اینکه خوف در حرام، حرام است یا نیست، من کاری ندارم. مراد از ریبه، نه خوف وقوع در حرام است، نه خوف فتنه است، بلکه همان چیزی است که کاشف اللثام می‌گفتند، «ما یختار بالبال»، آن هم به آن طوری که من عرض کردم. «ما یختار» یعنی حال آرامش را از او گرفتن. آیا اینکه آرامش را گرفته، یعنی واهمه دارد یا اینکه آرامش را گرفته است، دارد تحیّل می‌کند؟ آدم متحیّل، آرام نیست.

شاگرد: منظور شما از متحیّل چه است؟

استاد: یعنی آدمی که می‌خواهد حیله بزند.

شاگرد: بنابراین مبناء، خوف در وقوع نمی‌شود.

استاد: بله، معنای ریبه نیست. ولو خودش بگوید که خوف … حرام باشد.

شاگرد: خوف در وقوع چطور؟

استاد: خوف وقوع در حرام؟

شاگرد: آدم در اینجا احساس می‌کند صرف اینکه من ترس دارم از نگاه کردن به شخص خاصّی، به حرام بیفتم، همین که دلیل نمی‌شود که آن نگاه حرام باشد. آن چیزی که در مرتکز ما از حرف آقایان هست، این است که من می‌خواهم نگاه کنم، با خودم و در ذهنم می‌گویم من می‌ترسم که اگر نگاه کنم، یک موقع حرام نشود و مثلاً از این نگاهم لذت نبرم. خُب، آیا این، نگاه حرام می‌شود که ما هم همیشه گفته‌ایم که حرام است و اگر برای کسی هم توضیح می‌دادیم، معمولاً همین‌گونه می‌گفتیم و می‌گفتیم که منظور از ریبه همین است. با بیانات شما به این نتیجه رسیدم که این مورد، نمی‌شود مصداق….، مگر اینکه از یک عنوان دیگری بگوییم که حرام است.

استاد: مرحوم شیخ رحمه‌الله هر سه مورد را گفته‌اند. گفته‌اند چه بگویید خطور بالبال،…

شاگرد: بله، ایشان گفتند.

استاد: ایشان گفتند که هر مورد هست و دلیل آوردند.

شاگرد: خوف در وقوع را گفتند که امر واضحی است. خُب، یعنی چه واضح است؟ چرا؟

استاد: به‌خاطر اینکه مراقبت از ارتکاب فعل حرام این‌طور نیست که شخص پیش برود، بعد از اینکه حرام اتّفاق افتاد بگویند خُب، حالا دیگر حرام صورت گرفت و جلوتر از این نروی. نظیر اینکه معروف است به راننده ماشین می‌گوید بیا بیا و وقتی که داخل جوبی می‌افتد یا به دیوار می‌خورد می‌گوید حالا وایستا،خوف یعنی همین. یعنی کسی که مکلّف است، قبل از افتادن در حرام باید پیشگیری کند.

شاگرد: حرفی نیست، ولی با این حساب، نگاه حرام می‌شود؟

شاگرد۲: فقهاء که این را نگاه اصطلاحی نمی‌گویند.

استاد: ممکن نیست ترک حرام، مگر به ترک موارد خوف در حرام.

شاگرد: الآن که فتاوا ظاهراً این‌گونه نیست. بلکه می‌گویند اگر رفتی و دلت در آنجا به لرزه در آمد، آن مراد باشد.

استاد: نه.

شاگرد۲: تعبیر فتاوا این است که می‌گویند ریبه عبارت است از خوف وقوع در حرام. معمولاً این‌گونه است.

استاد: صاحب جواهر همین‌طور گفته‌اند.

شاگرد: در ذهن ما، حالت دوّمی است که مثلاً وقتی که رفتی و در آنجا یک حالتی هست که به حرام می‌افتی. ولو اینکه الآن هیچ حالت خاصّی ندارد، ولی احتمال می‌دهی که اگر نگاه بکنی، لذت ببری.

استاد: احتمال التذاذ، غیر حرام است.

شاگرد: خُب، همین. ایشان می‌گویند که برداشت من این است فقهاء دارند این را می‌گویند.

استاد: صرف التذاذ…. شیخ انصاری رحمه‌الله قبل از آن داشتند. فرمودند التذاذهایی است که حرام نیست.

شاگرد: بدون اختیار است؟

استاد: نه، کلمۀ بدون اختیار نداشتند، یک تعبیر دیگری داشتند که عرض کردم از جاهایی است که …. اشاره کردم که…

شاگرد: بله، یک اشارۀ کوچک کردید.

استاد: صفحۀ قبلی‌اش بود. صفحۀ پنجاه و پنج بود. ولی اصل اینکه التذاذ شهوانی باشد، بله. امّا صرف اینکه بگویید احتمال التذاذ. التذاذ اعمّ از نظر بد و تعیّش و دنیازدگی و التذاذ جنسی است.

شاگرد: پس فقط آن نظر است که حرام است؟

استاد: بله.

شاگرد: پس خوف وقوع در آن نظر هم هست که حرام است.

استاد: بله. و لذا در استفتائات هم که در جلسۀ قبل خواندم، گاهی می‌شود که انسان به یک شئ زیبایی نگاه می‌کند. مثلاً به یک درخت یا ساختمان زیبایی نگاه می‌کند، همه می‌گویند وقتی که به این نگاه می‌کنیم لذّت می‌بریم. چه کسی ذهنش از این کلمۀ لذّت به این سمت می‌رود که نگاه جنسی دارد می‌کند و التذاد و تعیّش و فساد است؟ پس آنجایی که می‌گویند احتمال التذاذ، یعنی التذاذ خاص که ناشی از آن قصد فساد و قصد حرام و مقصود مناسب با حرام است، ولو فعلاً مانع بر سر راه آن است.

شاگرد: این فتوای حاج آقا، آن چیزی که در رساله نوشته است، که در مورد غسل که به اعلی فالأعلی باید رجوع کنید، به نظرم می‌رسد که فتوای حاج آقا، این نباشد.

استاد: در اعلی فالأعلی؟

شاگرد: بله. می‌خواستم ببینیم که ایا مرادشان فتوای آقایان دیگر است یا اینکه عرفاً هم اعلی فالأعلی باید رعایت بشود؟ آن چیزی که عقلاً باید مراعات بشود که منظور ایشان نیست که نقطه به نقطه باید اعلی فالأعلی رعایت بشود؟

استاد: نه. عقلاً؟

شاگرد: بله، یک چیزی شبیه به عقلاً.

استاد: نه. در جواهر ببینید. در بحث ترتیب که می‌گویند، در مسئلۀ اعلی فالأعلی چهار تا قول وجود دارد. آن سوّمی و چهارمی، یک الأعلی فالأعلیِ طولی فقط.

شاگرد: در غسل یا وضوء؟

استاد: شاید در مورد وضوء مطرح کردند و در غسل هم همین را می‌گویند.

شاگرد: منظور حاج آقا …

استاد: یکی هم الأعلی فالأعلیِ طولی و عرضی.

شاگرد: بله.

استاد: آن چیزی که شما می‌گویید عقلاً، الآن منظور شما، طولی و عرضی است.

شاگرد: بله.

استاد: حاج آقا که این را نمی‌گویند. از اوّل هم این را نمی‌گفتند.

شاگرد: چون خیلی‌ها که به رساله نگاه کردند، مرادشان همین است، به درد سر هم افتاده‌اند. خیال کردند که حاج آقا حرف‌شان همین است، بعد به درد سر هم افتاده‌اند.

استاد: نه.

شاگرد: اینکه نیست.

استاد: سالهای قبل یعنی در حدود سی چهل سال قبل که از ایشان سؤال شده بود…، طولی. یعنی مثلاً کسی که در اینجای چشمش مانعی داشته است، الآن می‌بیند که در اینجا مانع بود، نیاید فقط همین جایی را که شسته بود و مانع داشت، همان جا را بشوید و پایین‌هایی را که شسته بود، دیگر بگوید که فارغ شدم.

شاگرد: طولی است، ولی عرفاً. یعنی عرضی نمی‌خواهد.

استاد: عرضی نه. مثلاً اینجا را می‌شوید و تا پایین می‌آید، بعد اینجا را می‌شوید و تا پایین می‌آید. این‌طور نیست که حتماً باید این قسمت تمام بشود تا بیاید در قسمت بعد.

شاگرد: در وضو همین‌طور است، امّا در غسل هم اگر مثلاً پایش را شست، بعد یک مانعی را در اینجا دید، باید از دوباره برگردد….

استاد: بله دیگر، احتیاطی که ایشان می‌فرمودند همین بود. حتّی بحث هم که شده بود، واضحات… ولی باز طولی. در غسل، عرضی نظر ایشان نبود. ولی این اواخر حتّی فرمودند که از احتیاط دست برداشتند و دیگر احتیاط وجوبی نیست.

شاگرد: ولی این را هم دیده‌ام در رساله، یعنی یک نفر می‌گفت که من چهل و پنج دقیقه غسل می‌کنم، به‌خاطر همین مسئله. ولی فکر می‌کنم قطعاً مراد حاج آقا این نیست.

استاد: بله. عرضی نیست. بلا ریب عرضی نیست. یک آقایی سی و چند سال پیش می‌گفت. می‌گفت که رفته بود و سؤال کرده بود، به من هم گفت. گفت از خودشان پرسیدم و ایشان فرمودند که این‌گونه است.

شاگرد: آن احتیاط را هم که آخر کار برداشتند.

استاد: بله آن احتیاط را برداشتند. ولی احتیاط طولی آن وجوبی بود.

شاگرد: ولی الآن این برداشته شد؟ یعنی مثل بقیه شد؟

استاد: بله. حتّی خودشان فرمودند بروید بنویسید که این احتیاط، دیگر احتیاط وجوبی نیست و برداشته شد.

 

 

کلیدواژگان: صحیح، اعم. جامع. صلات در ایام حیض. حرمت تکلیفی و وضعی. ماهیّت صلات. دعی الصلاة فی أیّام اقرائک. استقبال إلی القبلة. شرط ذکری.

 


 

[۱]. سوره انفال، آیه ۳۵. «وَمَا كَانَ صَلَاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكَاءً وَتَصْدِيَةً ۚ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ».

[۲]. مستمسک عروة الوثقی، ط بیروت، ج ۳، ص۳۰۶.

[۳]. اصول کافی، ط اسلامیّه، ج ۳، ص۸۸.

[۴]. المنتهی، ج ۲، ص۳۴۳.

[۵]. وسائل الشيعة، ج‏۲۷، ص ۱۶۷، ح ۳۳۵۰۶. «الْفَضْلُ بْنُ الْحَسَنِ الطَّبْرِسِيُّ فِي تَفْسِيرِ الصَّغِيرِ قَالَ فِي الْحَدِيثِ‏ دَعْ‏ مَا يُرِيبُكَ‏ إِلَى مَا لَا يُرِيبُكَ».

[۶]. سوره‌ی بقره، آیه ۲۷۵. «الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لَا يَقُومُونَ إِلَّا كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا ۗ وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا ۚ فَمَنْ جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهَىٰ فَلَهُ مَا سَلَفَ وَأَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ ۖ وَمَنْ عَادَ فَأُولَٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ ۖ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ».

[۷]. وسایل الشیعه ط اسلامیه، ج ۱۶، ص ۱۳۴.

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هیچ فایلی انتخاب نشده است The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

پخش‌کننده صوت