مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 29
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد: آیا قاعدۀ المیسور، در مسمّی دخیل است یا در مأموربه؟
استاد: قاعدۀ المیسور، در مسمّی که دخیل نیست. مسمّی، همان تام است. اینگونه به خیالم میرسد.
شروع درس
بسم الله الرحمن الرحیم
«و يمكن منع توقّف التمسّك بالإطلاق على القول بالوضع للأعمّ؛ و ذلك لأنّ الإطلاق موقوف على إحراز مقام البيان للتقييد لو كان؛ و ذلك يتوقّف على كون الحكم بحسب الدليل واردا على الأعمّ من جامع الأجزاء و الشروط، و إلّا فتقييد الواجد ممتنع؛ فالمستعمل فيه اللفظ، هو الأعمّ و لو كان الوضع للصحيح. و القرينة على الاستعمال، القيام مقام بيان القيد لو كان، و لا قيد للصحيح رأسا، بل لما يمكن أن يقع صحيحا و فاسدا، حتى في مثل «لا صلاة إلّا بفاتحة الكتاب»[1] أو «إلّا بطهور»[2]؛ فإنّ القرينة- على تقدير الصحيحة- تقتضي عدم أخذ الصحيحة في المسند إليه الصحّة؛ فاستفادة الصحة، بدالّ آخر؛ فيتّجه التمسّك بالإطلاق و لو قلنا بالوضع للصحيح. كما أنّه مع إحراز مقام البيان- و هو تقدير صحّة التمسّك بإطلاق المطلقات- لا يحمل ما في الدليل على الإجمال، لأنّ المفروض وحدة الأمر بالعنوان الملزوم للنهي عن الفحشاء مع الأمر بالمعنون المجهول تركّبه من تسعة أو عشرة، و إن كان أحدهما كالكلّي و الجزئي بالذات، و الآخر بالعرض»[3].
استاد: حاج آقا در جلسه قبل، یک بحث خیلی خوبی را شروع فرمودند. مطلب جدیدی بود. البته ثمره بحث را خواندیم. رسیدیم به اینجا از عبارت که فرمودند: «یمکن منع». مجموع کلمات ایشان را هم که من نگاه میکردم، بهعنوان یک فضای بحثی سنگینی که به پا میکنند، خیلی خوب است و البته به آن بحثهایی هم که سابقاً مشغول بودیم و بحث میکردیم که آیا اطلاق سِعی، ممکن است یا نه و تفاوت دارد یا نه، به آن فضا هم کمک میکند و از حیث مطالبی که می فرمایند، بسیار خوب است. فقط نکتهای که در اینجا هست، این است که تا پایان آن عبارت جلسۀ قبلی، «علی مبدأ تصدیقیٍ یکون هو المسألة الأصولیة»، این برای همان دفتر اوّل بوده است. پس طبق شماره بندیای که داشتیم، شمارۀ یک میشود. «و یمکن» شمارۀ چهار است. یعنی از «یمکن» تا صفحۀ 132 «کما أنّه یقال»، اما عبارت «کما أنّه»، باز دوباره به دفتر اول باز میگردد. آن هم شمارۀ دو. یعنی در حاشیۀ دفتر اوّل بوده است. ولی این دو صفحه، تماماً شمارۀ چهار است و در حاشیۀ دفتر دویست برگی اضافه شده است که خط ایشان هم در مقابل من قرار دارد.
عدم امکان تقیید صحیحِ با فرض واجدیت صحیح نسبت به همه قیود
ایشان در اینجا چه فرمودند؟ میخواهند تقریر بکنند که حتی کسانی که قائل هستند که الفاظ عبادات، للصحیح وضع شدهاند، برای تمسّک به اطلاق، مشکلی ندارند. اینگونه نیست که تمسّک به اطلاق، فقط برای اعمّیها نافع باشد و برای صحیحیها نافع نباشد. به چه بیانی؟ اصل بیان اینگونه شد که می فرمایند صحیحی میگوید موضوع لهِ مسمّی، صحیح است. امّا وقتی ادلّهی بیانیه، میخواهد امر به صلات را برای مکلّف بیان بکند و بگوید این اجزاء را بهعنوان یک امر نفسیِ انبساطیِ بر اجزای خودش انجام بده، این مستعمِل، یعنی مستعمِلِ در مقام ابراز ادلّهی بیانیّه و در مقام امر، محال است که بتواند صحیح را قصد بکند. بگوید نماز صحیح، مقیّد به سوره است یا مقیّد به فلان فعل است. اینکه مقیّد نیست. صلات صحیح، واجد تمامی قیود هست. آن مبیِّن و ادلّهی بیانیّهی مجبور است که صلات را بهصورت اعمّ بگوید. بگوید که نماز یعنی نماز. این نماز، لابشرط از تقیّد به سوره، یا تشهّد یا فلان عمل است. بعد بگوید صلاتی که فی حدّ نفسه یعنی آن چیزی که لابشرط از تقیّد به سوره است، «قیّدته» به سوره. و إلاّ اگر بگوید نماز یعنی نماز صحیح که مقیّد به سوره است، «قیّدته». این طور که نمیشود. واجد که دیگر نمیتواند دوباره مقیّد بشود. این مطلب، اصل فرمایش ایشان است. پس بنابراین که وضع للصحیح هم شده است، مستعمِل در مقام امر و بیان صلات، نمیتواند در صحیح استعمال بکند. چرا؟ چون میخواهد تقیید بکند و تقیید واجد و تقیید نماز صحیح، محال است. پس نمیتواند در آن مقام بیان، صلات را در صلات صحیحِ مستعملٌ فیه خودش [بکار ببرد و] نمیتواند همان موضوع له و مسمّای خودش باشد. چون میخواهد تقیید بکند و تقیید مسمّی هم ممکن نیست. وقتی که ممکن نیست، این قرینۀ لبیّهی واضحه، به تمام عرف عقلاء میگوید ولو موضوع له، صحیح است، ولی الآن، مستعملٌ فیه، صحیح نیست. الآن مستعملٌ فیه صلات، صلاتِ لابشرط است و اعمّ از صحیح و فاسد است، «حتی یمکن تقییده»، تا اینکه بتوانم در این بیان، آن را تقیید بکنم. این، اصل شروع فرمایش ایشان است. ایشان حدود دو صفحه توضیح میدهند و مطالبی را به آن اضافه میکنند و بیانات خوبی، تا به آخر، سر میرسد که حالا إن شاءالله میخوانیم.
شاگرد: چرا میخواهد مقیّد بکند؟
استاد: ادلّهی بیانیه، این است که میخواهد بگوید اوّل تکبیر، ولی تکبیر، مقیّد است به اینکه بعد از آن فاتحة الکتاب را بیاورید. بعد از آن هم مقیّد به این است که پس از آن، قرائت سوره را بیاورید. بعد از آن هم مقیّد به این است که پس از آن، رکوع را بیاورید. «صلِّ» یعنی چه؟ ادلّهی بیانیه میگوید که «صلِّ» یعنی این: «کَبّر، اِقرأ، اِرکَع، اُسجُد و…». اینها همینطوری دارد پیش میرود. ممکن نیست که این «صلِّ» که ابتداء میگویند، «صلِّ» صحیحه باشد.
شاگرد: شاید به این نحو نیامده است. ما اگر عبارت بحث را بررسی بکنیم، شاید ببینیم که به این نحو نیامده است. مثلاً شاید در یک جا «أقیموا الصلاة» آمده باشد. یک جای دیگری آمده گفته مثلاً آن صلاتی را که جدّ ما فرمودهاند، اینگونه خوانده میشود. مثلاً با تکبیر شروع میشود بعد باید فاتحة الکتاب خوانده بشود. بعد باید فلان کار انجام بشود و إلی آخر. یا مثلاً فرض بفرمایید که حضرت صلیاللهعلیهوآله فرمودهاند «أقیموا الصلاة». بعد هم فرمودهاند که همانطوری که من نماز میخوانم، شما هم نماز بخوانید. «صلّوا کما رأیتمونی أصلّی»[4].
استاد: بله، فرقی نمیکند. شما مقیّد را بهصورت منفصل در نظر میگیرید.
شاگرد: پس یا اینکه با همان قرینۀ حالیّه، بگوید من چطوری نماز میخوانم، شما هم همانگونه نماز بخوانید. دیگر ادلّهی لفظیّه و تقیید و… در آن نیامده است.
استاد: اینکه شما میفرمایید حضرت بفرمایند ببینید من چگونه نماز میخوانم، آیا الآن نماز، میخواهد اجزائش، تقییدات را در این دلیل بیانیّه، بیان بکند یا خیر؟
شاگرد: نه. فرمودند «أقیموا الصلاة».
استاد: آیا صلات دراینجا یعنی صلاتِ صحیحه؟ یا صلات یعنی آن نمازی که میتواند اجزاء و شروط داشته باشد و من الآن میخواهم با این بیان خودم، یا با این عمل خودم، برای شما بگویم که آن صلاتی که میتواند اجزاء داشته باشد و میتواند مطلق باشد، میتواند مقیّد باشد و میتواند مقیّد نباشد، این صلات الآن بهصورت مقیّد هست یا اینکه بهصورت مقیّد نیست؟ پس باید آن اصلِ مقسم و آن مطلق و آن صلات، لابشرط از این قیود باشد تا بتواند به وسیلهی بیان من تقیید بشود و بتواند به عمل من تقیید بشود. و إلاّ اگر خودش مقیّد باشد که دیگر تقیید معنا نداشت.
شاگرد: اگر این را تقیید بگیریم، احتیاج داریم به یک شمولی که حالا قید داریم. امّا اگر تفسیر بگیریم چطور؟ این تفسیر است.
استاد: البته مسئلۀ تفسیر، بعداً در کلام ایشان میآید. حالا ما فعلاً قسمت ابتدای کلام ایشان را بخوانیم، بعد ببینیم که آن مسئلۀ تفسیر چه میشود.
شاگرد: یعنی درواقع، بیان است. چون خود حضرتعالی میفرمایید که در مقام بیانِ تقیید است امّا در مقام تقیید که نیست. چون مشکلات، در مقام تقیید است که ایجاد میشود نه در مقام بیان تقیید.
استاد: حضرتعالی هم به آن عبارت نهایی، نزدیک نشدید. خود شما دارید میفرمایید که در مقام بیان تقیید است. خُب، پس مقیَّد باید لابشرط از تقیید باشد تا تقیید، ممکن بشود.
شاگرد: نه، منظور من این است که وقتی مقیّد است، یعنی تمام قیود را دارد، ولی من الآن دارم برای شما بیان میکنم که شما بفهمید. نه اینکه من دارم آن را تقیید میزنم فی الواقع و لوح محفوظ.
استاد: خود شما دارید میگویید آن مقیَّد، تمام قیود را دارد. سؤال این است که آیا مقیّد به شرط القیود، تمامی شروط را دارد یا مقیّد لابشرط؟ محال است که بگوییم یک مقیّد به شرط القیود، دوباره قیود دارد. به شرط القیود که جزء خودش است.
شاگرد: نه، ما میخواهیم بگوییم که اگر مقیّد بشود، دیگر قیود ندارد. ما دیگر قیدی را اضافه نمیکنیم. فقط همان قیودی که هست را داریم بیان میکنیم. ما قیدی را اضافه نمیکنیم.
استاد: آن قیودی که بوده است، آن مقیَّدش، آیا لابشرط از این قیود بوده است یا به شرط این قیود بوده است؟ خود مقیّد را دارم عرض میکنم.
شاگرد: اگر گفتیم که صلات صحیحه است، پس مقیّد به شرط قیود بوده است دیگر.
استاد: پس قید نیست. جزء است و داخل است.
شاگرد: بههرحال، تقیّد هم جزء است.
استاد: میگویید “سه”. سه یعنی چه؟ یعنی سه تا یک. میگویید که سه، مقیّد به آن سوّمی است. سه که مقیّد به آن واحد سوّم نیست. واحد سوم، خودش، خودِ سه است و جزء سه است. نمیشود که بگویند “سه” مقیّد است به اینکه آن سوّمی را هم داشته باشد. اسم اینکه تقیّد نیست. تقیّد یعنی اینکه ما یک محور داریم که وابستهی به یک قیدی است. واحد سوم، مقوّم سه نه قید سه.
شاگرد: اینطور که حضرتعالی میفرمایید، پس در مقام وضع هم نمیتوانیم صلات صحیحه داشته باشیم و باید حتماً یک صلات اعم داشته باشیم که بعد، قیودات بهصورت لابشرط باشد. ایشان میفرمایند که در مقام استعمال میگویند. ولی در مقام وضع که دیگر اشکالی ندارد.
استاد: ما فعلاً بیائیم و این را ثبوتاً تصوّر بکنیم.
شاگرد: چون من اینطور برداشت کردم که فرمایش شما اینگونه است که ما، در مقام وضع هم نمیتوانیم صلات صحیح داشته باشیم.
استاد: قصدم این است که اشکال بکنم تا شما جواب آن را بدهید.
شاگرد: بله.
استاد: میگویم اگر تقیید و مقیّد میگویید، چطور درستش میکنید؟ در همان مقام ثبوت، مقیّد شما «بما أنّه هو هو»، نسبت به قید خودش لابشرط است تا «یمکن أن یتقیّد» یا به شرط آن قید است؟
برو به 0:09:49
شاگرد: ذات آن لا بشرط است ولی کلّ این مجموعه، مقیّد است دیگر.
استاد: احسنت. حالا درست شد؛ اصل استدلال ایشان هم همین است. میگویند که ذات مقیّد، نمیتواند به شرط باشد. ذات مقیّد، حتماً باید نسبت به آن قید، لا بشرط باشد، بعد آن را تقیید بزنند. و لذا میگویند «یستحیل تقیید الواجب».
شاگرد2: حالا چطور میتواند متعلّق امر قرار بگیرد؟
استاد: امر نفسی انبساطی، تمامی اجزای آن صلات را هم شامل میشود.
شاگرد2: اینکه مولی میگوید «صلّ مع الرکوع»…
استاد: شارع که نمیگوید «صلّ مع الرکوع»، بلکه فقط میگوید «صلّ». بعد در بطن این «صلّ»، «اِرکع» نهفته است و وجود دارد. این صلّ، منبسط است. یکی از چیزهایی که در آن وجود دارد، همین «إرکع» است. وقتی که این «صلّ» را باز میکنید، «إرکع» در آن وجود دارد.
شاگرد: شما میفرمایید که ما نباید صحیح را تصوّر بکنیم که بشود اطلاق گیری از آن بکنیم.
استاد: ایشان میفرمایند که «صحیح لا یمکن تقییده». چون صحیح، واجد قیود هست. نمیشود که بگویند صحیح، مقیّد به این چیز است.
شاگرد: ایشان در مقامِ بیان تقیید، میفرمایند. این برداشت درست است؟
استاد: بله.
شاگرد: خُب، ما هم عرض میکنیم که خود شما دارید میفرمایید “بیان”. در مقام بیان، یعنی پس آن چیزی که درواقع هست، من دارم یکی یکی برای آن ذکر میکنم.
استاد: بله میدانم، ولی در مورد بیان هم، در عالم اثبات میخواهم صحیح را مقیّد بکنم. چون موضوع له است. من گفتم «الصلاة».
شاگرد: این چیزی که ایشان گفتند یعنی درواقع دارم صلات صحیحه را میآورم. حالا برای اینکه شما بفهمید صلات صحیحه چه هست، میگویم رکوع، سجده و…
استاد: ایشان که این مطلب را منکر نمیشوند. میگویند الآن که در بیان میخواهید بگویید من میخواهم در بیان بگویم نماز، این قیود را اثباتاً دارد، الآن که نماز را استعمال کردید، آیا حالا هم در موضوع له استعمال کردهاید؟ میگویند که ممکن نیست. موضوع له یعنی نماز صحیح. شما میگویید نماز را میخواهم برای شما بیان بکنم، مقیّد است. شما در این مقام، ناچار هستید که از نماز، لا بشرط قصد کنید. نه نماز صحیحهای که تمامی قیود را دارد. چرا؟ چون میخواهید در بیان اثباتیِ الآن، صلات را به این قیود، تقیید کنید و تقیید واجد، ممکن نیست. اصل فرمایش ایشان همین است.
شاگرد: رابطۀ کل با اجزایش چگونه است؟ یعنی شما کل را به شرط جزء میدانید یا لا بشرط نسبت به جزء خودش میدانید؟
استاد: چون خود ایشان این بحثها را بعداً وارد میشوند، موکول به همان جا میکنیم. اگر اجازه بدهید یک مقداری عبارت بخوانیم تا بحث پیش برود. بعد إن شاءالله بیان خواهیم کرد که رابطۀ کل و جزء چگونه است. فعلاً فرمایش ایشان این است که دارند فضا را باز میکنند برای اینکه بگویند در عالم اثبات، تقیید صحیح، ممکن نیست. پس تمسّک به اطلاق میشود. آن چیزی که فعلاً برای ما خیلی خوب است و برای تقویت و تحکیم بحثهای چند جلسه قبل ما و هدف گیری مباحث خیلی مفید است، این است که فعلاً تمسّک به اطلاق را، حتی بنا بر وضع للصحیح سر برسانیم. همان چیزی که من عرض میکردم ارتکاز هست. کأنّه ایشان هم میبینند با این ارتکاز، سازگار است. الآن با تمسّک به اطلاق در این فضا، چیزی را بر خلاف ارتکاز و وجدان جلو نمیروند. ضوابط کلاس بود که جلوی کار را گرفته بود. در اصول یک اشکال اصولی، مانع شده بود. و إلاّ اگر ارتکازاً، تمسّک به اطلاق «أقیموا الصلاة» کنیم، میبینند که منعی وجود ندارد. کما اینکه گفتم…. حالا اینجا که میگویم، باز هم یادم میآید، مواردی را پیدا کنید که خود مشهور، قائل به وضع للصحیح بودند، خود مشهور، همگی فرمودند اخذ به برائت که میکنند. پس اولاً اجرای برائت که میکنند که میخواستیم جمع کنیم که چگونه ممکن میشود. ثانیاً همان مشهوری که قائل به صحیح هستند، تمسّک به اطلاق هم میکنند. موارد آن در کنار هم آورده بشود و تجمیع بشود که خود همین قائلین به وضع للصحیح، تمسّک به اطلاق کردهاند. یعنی در ارتکازشان، مشکلی نمی دیدهاند؛ الآن این تلاش، خوب است. امّا خُب، استدلال ایشان اینگونه است که تقیید واجد، ممکن نیست. فعلاً شروع صحبت اینگونه است.
استاد: «و یمکن منع توقّف التمسّک بالإطلاق علی القول بالوضع للأعم». منعِ توقف تمسّک به اطلاق «علی القول بالوضع للأعم». منع به کجا ختم میشود؟ یعنی بنابر قولِ وضعِ للصحیح هم، تمسّک به اطلاق ممکن است. «و ذلک لأنّ الإطلاقَ موقوفٌ علی إحراز مقام البیان للتقیید لو کان التقیید». اصلاً تمسّک به اطلاق برای کجاست؟ مال آن جایی است که بدانیم در مقام بیان است که اگر قیدی هست، آن را بیاورد. خُب، حالا اگر اینگونه است، «و ذلک یتوقّف علی کون الحکم بحسب الدلیل وارداً علی الأعمّ من جامع الأجزاء و الشروط». چرا؟ «و إلاّ فتقیید الواجد ممتنع». ممکن نیست حکمی که در مقام بیان قید است، بر واجد قید، وارد بشود. باید بر لا بشرط وارد بشود. بر آن چیزی که اعمِّ «من جامع الأجزاء و الشروط» است. «و إلاّ فتقیید الواجد ممتنع». حالا که اینگونه شد «فالمستعمل فیه اللفظ»، یعنی در مقام بیان و ادلّهی بیانیّه، آن چیزی که «مستعملٌ فیه اللفظ» است، «هو الأعمّ و لو کان الوضع للصحیح». ولو گفتیم که مسمّای موضوع له، صحیح است. امّا ادلّهی بیانیه، ممکن نیست که در موضوع له استعمال بکند. او باید در اعمّ از صحیح و فاسد استعمال بکند. چون «تقیید الواجد محالٌ». میگوییم این استعمال، نیاز به قرینه دارد. خروج از موضوع له، استعمال کردن در غیر موضوع له، نیاز به قرینه دارد. قرینهاش کجاست؟ میفرمایند «و القرینة علی الاستعمال»، قرینهای که در اینجا داریم که در غیر ما وضع له استعمال شده است که همان صحیح باشد، «القیام مقام بیان القید لو کان»، الآن مقام، مقامی است که میخواهد قید را اگر هست، بگوید و ممکن نیست که اگر بخواهد قید را بگوید، مگر اینکه آن مقیّد، ذاتاً بهطور صحیح مفروض نشده باشد، و إلاّ تقیید ممکن نیست. من میخواهم برای چه چیزی قید بیاورم؟ برای آن چیزی که قید دارد؟! اینکه ممکن نیست. قید بیاورم برای چیزی که خودش صحیح است و قید را دارد. بنابراین خود همین قرینه است برای اینکه در این بیان اثباتی، الآن این دلیل اثباتی، مستعمل فیه آن حتماً اعم از صحیح و فاسد است.
شاگرد: «القیام» یعنی «قیام المستعمِل»؟
استاد: بله. «و القرینة علی الإستعمال، القیام». یا قیام آن کلام. قیامِ خود مستعمِل در این مقام، «مقام بیان القید». یا آن کلام در محلّی ایستاده است که «قام مقام». این کلام «قام مقام بیان القید لو کان، و لا قید للصحیح رأساً»، چیزی که صحیح است، دیگر قیدی ندارد، امّا این کلام میخواهد قید بگوید. پس معلوم میشود که باید در همین کلام، اصلِ صلات در یک چیزی استعمال شده باشد که بتواند قید به آن تعلّق بگیرد نه به یک چیزی که محال است، قید تعلّق بگیرد. بنابراین «بل لما یمکن» یعنی صحیح، قید ندارد. قید برای چه چیزی ممکن است؟ «و لا قید للصحیح رأساً». بلکه قیدی که ممکن است، قید باشد «لما یمکن أن یقع صحیحاً و فاسداً» که اعمّ است. بعد میگوییم که این این قید را برای صحیح بودنش دارد. «حتی فی مثل “لا صلاة إلاّ بفاتحة الکتاب[5]“» یا «لا صلاة إلاّ بطهور»[6]، اینجا در صحیح استعمال نشده است. حاج آقا میفرمایند نه. میفرمایند که حتی اینجا در صحیح استعمال نشده است. چرا؟ چون میبینید که خود شما «لا صلاة صحیحة» در تقدیر میگیرید. این «صحیحة» را خود شما اضافه میکنید. پس معلوم میشود اینکه میگویید «لا صلاة»، خود «لا صلاة» یعنی بهگونهای است که میتواند حاوی قید بشود. وقتی که قید صحیحه میزنید، این بار میگویید «إلاّ».
شاگرد: درست است.
استاد: پس الآن خود موصوف «لا صلاة صحیحة»، خود موصوف را بهصورت لا بشرط فرض گرفتید که بعد میخواهید بگویید اگر میخواهد که صحیحه باشد، مقیّد به این است. «حتّی فی مثل “لا صلاة إلاّ بفاتحة الکتاب أو إلاّ بطهورٍ”»، این هم اینگونه است، «فإنّ القرینة علی تقدیر الصحیحة» یعنی بگوییم «لا صلاة صحیحة». تقدیر یعنی اینکه کلمۀ «صحیحة» را مقدّر بگیریم.
شاگرد: چرا ایشان با «حتّی» آوردند؟
استاد: یعنی اینجا، دیگر میدانیم که منظور، صحیح است.
شاگرد: دیگر حالت قید نیست.
استاد: بله. اینجا دیگر منظور از صلات، میدانیم که صحیح است، باز هم میفرمایند که در اینجا، «صحیحة» را باید در تقدیر بگیریم و لذا با «مقدّرٌ له»، دو تا میشوند. «فإنّ القرينة- على تقدير الصحيحة-» یعنی فرض بگیریم «لا صلاة صحیحة»، «فإنّ القرینة تقتضي عدم أخذ» همین صحیحه، «الصحيحة مقدرة» در چه چیزی؟ «في المسند إليه الصحّة» در صلاتی که میخواهید بگویید موصوف به صحّت است. «لا صلاة صحیحة»، این «صحیحة» هم خود آن صلات میشود. باید لا بشرط بیاید تا ما بتوانیم وصف را برای آن بیاوریم. «تقتضی عدم أخذ الصحیحة فی المسند إلیه الصحّة» که «الصلاة» باشد. «فاستفادة الصحة، بدالّ آخر» نه به نفس واژهی «الصلاة». وقتی که میگوییم «لا صلاة إلاّ بفاتحة الکتاب»، صحت را از نفس «الصلاة» استفاده نکردهایم. بلکه از «إلاّ» و از قرینه میفهمیم که یعنی «لا صلاة صحیحة إلاّ». پس ما صحّت را از صحیحهی مقدّر استفاده کردیم. نه اینکه صحّت را از نفس استعمال لفظ صلات در مسمّای خودش. «فاستفادة الصحة، بدالّ آخر» یعنی «لا باستعمال» نفس لفظ صلات در مسمّای خودش، بنا بر قول وضع للصحیح. «فیتّجه»، حالا که اینگونه شد متّجه است «التمسّک بالإطلاق و لو قلنا بالوضع للصحیح». چرا؟ چون در این دلیل بیانی، به قرینه میگوییم که مستعملٌ فیه، اعم است. وقتی که اعم است، میتوانیم به اطلاق تمسّک بکنیم. چون صدق مستعملٌ فیهِ ما محرز است. در هر حال، صلات است.
برو به 0:20:30
شاگرد: طبق این بیان حضرتعالی، آن استعمال لفظ صلاة، یک استعمال مجازی میشود؟
استاد: اینجا اطلاق نیست. اینجا استعمال است و مجازی. قرینه را هم قرینهی صارفه ذکر کردهاند. ظاهرش اینطور میشود. ولی خُب، در هر حال مگر ما در کلام مجازی، اطلاق نداریم؟ اطلاق یعنی الغاء احتمال تقیید در مراد متکلّم. اصول لفظیه، در مراد است. خُب، در یک کلامی قرینه آورده است که لفظ بهصورت مجازی استعمال شده است، امّا مراد روشن است. وقتی مراد روشن است و با این استعمال مجازی، صدق صلاتیّت هم محرز شد، دیگر تمسّک به اطلاق، هیچ مشکل فنی و کلاسیک اصول را ندارد که بگویید تمسّک به اطلاق، نیاز به احراز صدق دارد.
شاگرد: یک بخش از بحث را متوجه نشدیم. فرمودید که گفتهاند این مقدّر است و اینگونه هم نیست که استعمال لفظ در معنای خودش، ولو علی الصحیح شده باشد. در تقدیر که ما میگفتیم، یعنی اینکه وقتی یک چیزی در تقدیر است، قاعدتاً به لفظ هم میشود به آن تمسّک کرد. یعنی «لا صلاة صحیحة» گفته بشود.
استاد: بله.
شاگرد: اگر قرار باشد که آن «صحیحة» در کنار صلاتی بیاید که خودش برای صلات صحیحه وضع شده است، درواقع این صحیحهی دوّی که شما به آن تلفّظ کردهاید، یک لفظ تأکیدی میشود و امر زائد است. یعنی صلات بهمعنای صلات صحیحه و «صحیحة» را که میآورید، یک قیدی باشد که دارد یک مطلب جدیدی را بیان میکند.
استاد: نه. اتفاقاً آن مطلبی را که حاج آقا در اینجا میخواهند بفرمایند، اینجا قید اضافی نیست. میخواهند بگویند همین که ما لفظ صحیحه را بهعنوان وصف در این مقام میآوریم که داریم قید به صلات میزنیم، باید حتماً موصوف را بهصورت لابشرط در نظر بگیریم؛ حالا به ارتکازتان مراجعه بفرمایید.
شاگرد: یعنی درواقع میخواهید بفرمایید که اصلاً صلات صحیحه، در اینجا نمیتواند باشد. یعنی اصلاً نمیشده است که در موضوع له آن استعمال بشود.
استاد: بله.
شاگرد: از این طرف داریم استفاده میکنیم که پس آن، نمیتواند باشد؟
استاد: بله. این «حتّی» هم برای همین بود. میگفتند که حتی در آن جایی که الآن میخواهیم صحیح را جا بیندازیم، مجبوریم خود موصوف را، اعمّ از صحیح و فاسد فرض بگیریم تا بتوانیم بگوییم «لا صلاة صحیحة». و إلاّ اینطور میشد «لا صلاة صلاتاً».
شاگرد: باز در اینجا هم استناد ما به ارتکازمان است. میگوییم چون ارتکازاً این وصف حتماً میتواند برای آن بیاید، پس آن استعمال در موضوعٌ له خودش که صحیح باشد، نشده است.
استاد: منظور شما از ارتکاز، خودش یک نحو استدلال است.
شاگرد: بله درست است.
استاد: یعنی ارتکازی که دارد استدلال میکند. میگوید در این عبارت صلاتِ صحیحه، معنایش اینگونه نیست که یعنی «لا صلاةَ صلاتاً». «لا صلاةَ صحیحةً». پس معلوم میشود که ریخت صلات را یک گونهای ایجاد کردهاید که بتواند «صحیحةً» بگویید. خودش را لابشرط فرض گرفتهاید.
شاگرد: لازم نیست که ما، صحّت را در تقدیر بگیریم. میگوییم «لا یوجد صلاتاً»، «لا معنا لصلاة إلاّ بفاتحة الکتاب». هم با معنا و هم میتوانیم خود وجود صلات را [میتوانیم لحاظ کنیم لزوما منحصر در] تقدیر صلاة صحیحة نیستیم که نتوانیم از خود صلات، به جز صحّت، مطلب دیگری استخراج کنیم.
شاگرد2: مثل اینکه میگوییم «لا إنسان إلاّ ذو نطق». خُب داریم ماهیّـت را میگوییم. ممکن است که مثل اعمّی باشیم، بعد بگوییم که اگر فاتحه نباشد، اصلاً صدق نمیکند.
استاد: عنایت بفرمایید. ما این عبارت را، فقط در اینطور جاها نداریم. «لا صلاة لجار المسجد إلاّ فی المسجد»[7]. در اینجا میگویید آنچه که در تقدیر است، «لا صلاة کاملة» میباشد. همین تعبیر هم در آنجا هست.
شاگرد2: یعنی اصلاً صلات نیست. یعنی لازم نیست که حتماً صحت را در تقدیر بگیریم. اصلاً بهغیراز این، صلات نیست.
استاد: برای اینکه مقصود اینجا واضح بشود، بفرمایید که شما «لا صلاة لجار المسجد إلاّ فی المسجد» را برای مردم چطور معنا میکنید، آیا میگویید که نماز یک چنین شخصی باطل است؟
شاگرد2: نه، ما در آنجا، قرینۀ بر مجازیّت داریم.
استاد: این مجازیّتی را که میفرمایید، توضیح بدهید. میگوییم در آنجایی که میگوییم «لا صلاة»، اصلِ خود کلمۀ صلات، فرض گرفتهایم که لابشرط از کمال و نقص است. خود صلات یعنی نماز، اعمّ از اینکه کامل باشد یا ناقص. بعد، وقتی که میگوییم «لا صلاة لجار المسجد إلاّ فی المسجد» یعنی میخواهیم بگوییم که لا صلاتی که خود اصل صلات، تاب و تحمّل کمال و نقص را دارد، صلات کامل آن فقط برای کسی است که در نمازش را در مسجد بخواند.
شاگرد: این فرمایش شما بنابر نظر کسی است که قائل باشد در معانیِ مجازی، مستعملٌ فیه، غیر از موضوع له است. یعنی اگر بنای سکّاکی یا متأخر از او را بپذیریم، اصلاً به این کار لازم نداریم. ما در استعمالاتمان، دست به معنای موضوعٌ لهیِ آن نمیزنیم. ما بالقرینه میفهمیم که چه چیزی مراد است. یعنی ما با مدلول تصدیقی است که کار داریم و اصلاً هم لازم نیست این حرفها را بگوییم. مگر اینکه بخواهیم مبنای مشهور در مجاز را بپذیریم. چون آنها میگویند که مستعملٌ فیه در مجاز فرق دارد. ما میگوییم که نه، مستعملٌ فیه هم همان موضوع له است، امّا ما در جای دیگری است که دستکاری کردهایم.
استاد: آن بیان سکاکی در ما نحن فیه نمیآید. یعنی اشکال حاج آقا در آن جاری است. سکاکی نسبت به مجاز عقلی، دو تا بیان داشت. یا معنا را توسعه میدادیم و ادّعاء میکردیم که دو فرد دارد. یا به معنا دست نمی زدیم، نسبت به فرد ادّعاء میکردیم و حال آنکه در ما نحن فیه، هیچکدام از این دو بیان را نمیخواهیم بگوییم.
شاگرد: ما که از اطلاق، قائل هستیم که مجازی در کار نیست. این دارد صلات صحیحه را بیان میکند. اگر قائل به این باشیم که مستعملٌ فیه آن، غیر از موضوع له است، باید بگوییم که مجاز است. اینکه میگوییم مجاز است یعنی فقط بر اساس مبنای مشهور است که درست در میآید که بگویند مستعملٌ فیه آن چیز دیگری است. ما اصلاً نمیخواهیم بگوییم که مجاز است. ما از ابتدأ قبول نداریم که این، مجاز است. ما میگوییم که صحیح است.
استاد: ولو در «لا صلاة لجار المسجد إلاّ فی المسجد»؟
شاگرد: در اینجا، مجاز آن را نسبت به اکملیّت میگیریم ولی به اصل خود صلات که نمیگوییم عین صلات صحیحه نیست. ما در صلات، مدام صحت را لحاظ میکنیم.
استاد: اکملیّت یعنی چه؟ معلوم نشد. «لا صلاة لجار المسجد» یعنی «لا صلاة صحیحة» که صلات یعنی صحیح.
شاگرد: صحیح که هست، لکن أکملیّت آن را میگوییم. یعنی «لا صلاة أکمل». صحت داخل در معنای صلات لحاظ شده است.
شاگرد2: یعنی میفرمایید که مشترک لفظی است؟
شاگرد: نه، مشترک لفظی نیست. از جهت ثواب، دارای درجات است.
شاگرد2: نه دیگر، پس بالأخره در آنجا، صلات هست دیگر.
شاگرد: صلاتِ صحیحه است، نه اینکه اصلا یک صلاتی در آنجا نیست.
شاگرد2: پس چرا دارد میگوید «لا صلاة»!
شاگرد: ما داریم از جهت اکملیّت قرینه میگیریم. یعنی اکملیّت آن را نفی میکنند نه صحت آن را.
شاگرد3: صحت را که میگویید داخل در نماز هست. اگر نفی بشود یعنی باید صلاتِ باطله بشود.
شاگرد: نه. ما بالقرینه میفهمیم که مراد در آنجا، اکملیّت بوده است. آیا این مطلب را قبول دارید یا نه؟
شاگرد3: خُب، استعمال مجازی است دیگر.
شاگرد2: یعنی منظور شما این است که در حقیقت اینگونه بوده است «لا کمالَ للصلاة إلاّ بفلان»….
شاگرد: منظورم این است که «لا صلاة کاملة إلا بفلان».
شاگرد3: درصورتیکه موضوع له را گفتید که صلات صحیحه است، نه صلات کامله.
شاگرد: ما که نمیتوانیم دست به مسمّا بزنیم.
استاد: پس باز هم مجاز نشد.
شاگرد: مجاز سکاکی میشود یا مجاز متأخر میشود ولی مجاز مشهور را که اصلاً ممکن نیست قبول کنیم و لفظ را از آن معنایی که دارد، بیرون بیاوریم. ما لفظ را که در غیر معنای خودش نمیتوانیم استعمال کنیم. این یک مدلول تصوّری است که خود به خود میآید. ما هر دستکاریای را که بخواهیم انجام بدهیم، تنها در ناحیهی مدلول تصدیقی است.
استاد: وقتی که انسان، ظاهر عبارت ایشان را میخواند، ذهنش به سراغ مبنای سکاکی و… نمیرود.
شاگرد: ایشان ظاهراً دارند بر طبق مبنای مشهور مطلب را بیان می فرمایند.
استاد: عبارتشان بر طبق مشهور است. یعنی ریخت عبارت ایشان فقط با مبنای مشهور است که سازگاری پیدا میکند. اینکه مستعملٌ فیه، این است یا اینکه قید صارفه داریم، با آن مبنای مشهور است که جور در میآید. امّا اینکه ببینیم فرمایش ایشان با مبنای مشهور جور در میآید، یا اینکه اصلاً استدلال ایشان با مبنای مشهور سازگار نیست، حرف دیگری است.
شاگرد: عرض من این است که ما اصلاً قائل به تقیید نیستیم. به نظرم اگر ایشان قائل به این باشند، شاید ایراد بگیریم. اصلاً ما قائل به تقیید نیستیم. نه تقیید هست و نه بیان التقیید. صرف تفسیر است.
استاد: چند روز پیش هم راجع به این مطلب صحبت شد که ادلّهی بیانیه دارد آن ماهیّت مخترعه را بیان میکند نه اینکه قیدی را بر چیزی میافزاید.
شاگرد2: مگر بیان التقیید، همان تفسیر نیست؟ یعنی میخواهم عرض کنم که آیا مگر این دو با هم فرق دارند؟ در جلسه قبلی هم این سؤال را از حضرتعالی پرسیدم که این تقیید، یک جایی شما دارید “انشاء” میگویید. یک جایی هم “تقیید” میگویید. منظور شما این است که از آن قیودی که دارد پرده برمیدارد.
استاد: بله.
شاگرد2: مگر به همین معنای دوّمی که دارد، تفسیر نیست؟ بیان التقیید، همان تفسیر است.
استاد: ایشان هم که فرمودند، من عرض کردم که حاج آقا منکر این مطلب نیستند که در اینجا، تقیید همان تفسیر است. امّا میگویند وقتی که آن تفسیر قیود واقعیّه که اجزاء هستند، در عالم اثبات میخواهد در یک کلام بیاید، ممکن نیست که اینجا، در صحیح استعمال بکند. چون تقیید، دوباره …. . لذا مجبور است که در عالم اثبات، اوّل صلات را یک نحو لابشرط فرض بگیرد تا بعد بگوید که اینها را برای آن بیاورید. اصل فرمایش ایشان همین است.
برو به 0:30:10
شاگرد: آیا میشود که یک تفکیکی را قائل بشویم به اینکه بیان چه چیزی است؟ یک دفعه به صلات نگاه میکنیم درحالیکه صلات را ناظر به مکلّف لحاظ میکنیم. یعنی صلاتی که مکلّف دارد آن را ایجاد میکند. یعنی با اضافهی به آن معلوم میشود. مثلاً «اِرکعوا فی صلاتکم». یک دفعه هم هست که میگوییم «الصلاة ثلثه الطهور، ثلثه الرکوع، ثلثه السجود» که این الآن نظر به فعل مکلّف ندارد؛ همان بیانی که نسبت به ایمان هم گفته شده است. ایمان یک تعریفی دارد و یک حقیقت ایمان وجود دارد. یک ایمانی هم هست که اضافه به مکلّفین میشود. ایمانی که مکلّفین دارند، ممکن است که نقص و کمال در آن وجود داشته باشد؛ امّا وقتی که راجع به ایمان، حالت اوّل را فرض کنیم، یعنی آن طبیعت و ماهیّتش را داریم بیان میکنیم، حالا عرض ما این است
که این عبارت ایشان، در جایی مثل «اِرکعوا فی صلاتکم» جاری باشد که در اینجا در «صلاتکم» نباید هیچ قیدی لحاظ شده باشد، امّا در مورد «الصلاة ثلثه الطهور…»، اشکالی ندارد که تمام قیود و اجزاء لحاظ شده باشد؛ همین که دوستان می فرمایند در مقام بیانِ آن اجزائی که درواقع دارد، میگوییم که یک قسمت از آن طهور است، یک قسمت از آن رکوع است، یک قسمت از آن هم سجود است، هیچ تقییدی را هم نیاوردیم. پس در آنجا هیچ مشکلی نداریم برای اینکه تام الأجزاء و الشرایط معنا بکنیم. نباید بگوییم که مثلا در آنجا حتماً باید اعم باشد. نه، ذهن ما اِبا ندارد، امّا در این قسمت ….
استاد: بله، به همین تعبیری که ایشان هم گفتند و بنده عرض کردم بگذاریم برای بعداً، شاید فرمایش شما هم به همان بازمیگردد. وقتی که شما در ادلّهی بیانیه، کلمۀ قید و تقیید را میآورید، این بیان جلو میرود. چرا اینطور میگویید که ادلّهی بیانیه میخواهد تقیید بکند؟ خُب، بگویید که میخواهد بیان الجزء بکند. به جای بیان التقیید، در مقام بیان است. چرا حاج آقا فرمودند تقیید؟ چون ما میخواهیم به اطلاق تمسّک بکنیم. مقابل اطلاق چیست؟ تقیید. لذا این بیان جلو رفت. اگر برگردیم و بگوییم که ما اساساً به اطلاق ادلّهی بیانیه تمسّک میکنیم، امّا لازمهاش این نیست که در مقام تقیید است. بلکه در مقام بیان الجزء است. خُب، چه مانعی دارد چیزی که میخواهد بیان اجزاءِ یک کلّی را انجام بدهد، کلّ را در خودش استعمال میکند، بعد میگوید «هذا جزئه»، نه «هذا قیده»؛ اینکه شما یک مطلبی را فرمودید و بنده هم گفتم که شما نزدیک نشده بودید، برای این بود که شما آخر کار، باز کلمۀ قید و مقیّد را میآوردید. لذا در ذات المقیّد مجبور شدید که بگویید ذات. من عرض میکنم چرا بگویید مقیّد و قید؟ بگویید کل و جزء. وقتی که کلّ و جزء میگویید، دیگر این بیانها نمیآید. چرا؟ چون «لیس الکلّ إلاّ الأجزاء بالأسر». ادلّهی مبیّن کل دارد چه کار میکند؟ دارد بیان اجزاء میکند.
شاگرد: عرض بنده فقط یک تفکیکی در بین «صلاتکم» و «الصلاة» بود؛ فرمایش حاج آقا نسبت به «صلاتکم» متین است. در جمله «اِرکعوا فی صلاتکم»، رکوع لحاظ نشده است. امّا اگر بگوییم که «الصلاة ثلثه الرکوع»، رکوع در آن لحاظ شده است. یعنی در خود «الصلاة»، تمامی اجزاء و شرایط لحاظ شده است؛ خلاصۀ عرض من این است که در یک جایی، در مقام فعل مکلّف هستیم، میگوییم که اینگونه نماز بخوان یا آنگونه نماز بخوان. اینطور جاها، قید لحاظ نشده است و داریم تقیید میکنیم صلاتی که میخواهی بیاوری، یک جامعی را برای آن در نظر گرفتهایم، با این قید باشد، با این جزء باشد.
استاد: همینجا صبر کنید. میگویید یک صلاتی را در نظر گرفتیم، میگوییم با این قید باشد، با این جزء باشد. من میگویم که این دو تا با هم فرق کرد. در همینجا وقتی که میگوییم صلاتی را در نظر گرفتیم و میگوییم که با این جزء باشد، یعنی باز اعم لحاظ کردهایم؟ ببینید فرق کرد! شما اگر میگویید صلات تو را در نظر گرفتیم که با این قید باشد، درست است و فرمایشتان سرمیرسد. امّا همین «صلاتکم» را اگر به نحو کل و جزء در نظر بگیرید، باز بیان شما سرنمیرسد. نماز شما که یک کلّی است، فلان عمل، جزء آن است. اینکه میگویم فلان عمل، جزء آن است، آیا یعنی کل را لابشرط از جزء در نظر گرفتم؟ نیازی نیست. کل یعنی کل. وقتی که میخواهم بگویم این فعل، جزء صلات شما است، نیازی ندارد که حتماً آن کل را لابشرط و منعزل بگیرم. کل و جزء یعنی همین. اگر “قید” میگویید، و لذا در کلام شما اینگونه بود که هر دو تا را در کنار هم آوردید، میبینید که فرق میکند. بیان شما در یکی از اینها میآید.
شاگرد: عرض من این است که در عبارت «اِرکعوا فی صلاتکم»، رکوع لحاظ نشده است.
استاد: «اِرکعوا فی صلاتکم»، ولو صلات بدون رکوع؟
شاگرد: لحاظ نشده است.
استاد: نه دیگر. اگر «اِرکعوا» میخواهد بگوید «جزء صلاتکم الرکوع»، پس لحاظ شده است.
شاگرد2: حالا شما در جزئش نگیرید، در قیدش بگیرید. قیدش که درست است.
استاد: من میخواهم عرض بکنم که قید نیست. این، تقیید نیست. وقتی میگویند «اِرکعوا فی صلاتکم»، یعنی چه؟ یعنی میخواهم بگویم که ارشاد به جزئیّت است که این، جزئی از نماز شماست.
شاگرد: ما اینگونه معنا نمیکنیم. ما «اِرکعوا فی صلاتکم» را اینگونه معنا میکنیم که اگر کسی صِرف نیّت صلات را داشته باشد و همان عطف إلی الله در آن محقق بشود، صلات محقق شده است. حالا میگوییم «اِرکعوا فی صلاتکم».
استاد: این، همان چیزی بود که من وارد آن نشدم و خواستم که بعداً به آن بپردازیم. باز این مطلبی که الآن شما میفرمایید، این نکته را دارد که ما، مسمّای صلات را چگونه میخواهیم معنا کنیم. اگر میخواهیم صلات را بهعنوان ظرف بگیریم و اجزاء را، بیرون محض که الآن بیان شما به آن نزدیک شد، خوب است. ما که میگوییم «صلاتکم»، یعنی چی؟ یعنی آن ظرفی که فعلاً نیت را دارد امّا اجزاء، بیرون است. مسمّا را هم آوردهاید، اِبایی هم ندارید.
شاگرد: حتی اگر جزء آن هم باشد، فعلاً کاری به خصوصیّت نداریم. صرف اینکه یک چیزی در آن بیاید که آن، حاصل بشود، ولو داخل است، ولو صرف یک تکبیر به همراه آن نیّت، صلات است. یک قرائت خالی به همراه آن نیّت، باز هم عرف این فعل را صلات به حساب میآورد. جامع صلات را یک معنایِ کلّیِ اینگونهای در نظر بگیریم، نه اینکه حتماً باید در صلات، تمامی ارکان باشد. حتی بنابر اعم، لازم نیست که صلات، تمامی ارکان را داشته باشد تا به آن صلات بگویند.
استاد: حالا اگر همین تعبیر را عوض کنیم، «الرکوعُ جزءُ صلاتکم»، شما نسبت به این جمله چه میگویید؟
شاگرد: در اینجا، اشاره به همان ماهیّت شد.
استاد: الآن آن فرمایشی که داشتید، باز در اینجا میآید یا نمیآید؟ «الرکوعُ جزءُ صلاتکم»، باز هم میگویم «صلاتکم».
شاگرد: میگوییم امّا مقصود ما در اینجا بیان طبیعت است.
استاد: یعنی باز در همینجا هم لابشرط میگیرید؟
شاگرد: در مقام بیان ماهیّت، تمامی اجزاء، داخل هستند. امّا اگر یک جایی بگوییم در نمازتان این کار را بکنید، اینگونه باشید، آنگونه باشید، در اینگونه از موارد، بهصورت لابشرط اخذ شده است.
شاگرد2: ایشان درواقع، «اِرکعوا» را واقعاً تقیید و مولوی میدانند. یعنی عین تقیید میدانند درحالیکه ما ارشادی گرفتیم.
شاگرد3: یعنی کأنّه میگویند «صلّوا مع الرکوع».
استاد: «مقیّداً بالرکوع». لذا هر دو تای اینها را تعبیر کردهاند.
شاگرد: اینکه شما فرمودید «جزٌ من صلاتکم»، «کُم» در اینجا آمده است، امّا معنا این است که صلات، این است. شما هم باید اینگونه نماز بخوانید.
استاد: احسنت. خُب، آن جایی هم که میگویند «اِرکعوا فی صلاتکم»، همین منظور است. نه اینکه یعنی من الآن کاری به ماهیّت صلات ندارم؛مثل این میماند که میگویم «اُنظروا فی صلاتکم إلی الشجر»، یعنی یک چیزی خارج از آن. همراه نمازتان یک کاری را انجام بدهید، اینگونه نیست….«ارکعوا» یعنی جزء است.
شاگرد: رابطه دارد، امّا دقیقاً نمیدانم که رابطهشان چیست. به نظرم میرسید که یک تفاوتِ اینگونهای وجود داشته باشد. یعنی در یک جایی که در مقام بیان ماهیّت هستیم که اجزاء و شرایط لحاظ شده، یکی هم در مقام اشاره به اضافه شدن به فعل مکلّفین باشد، در آنجا حتی نماز فاسد هم صلات است. صلات من است، فاسد هم هست، امّا صلات است.
استاد: مثلاً به امام جماعت میگویند «أیّها الإمام، اِرفَق بمأمومک فی صلاتک». ائمهی جماعت، نسبت به مأمومین خودتان رفق و مدارا داشته باشید؛ حرف شما در اینجا خوب است. یعنی الآن کاری نداریم که در صلات چه چیزی هست. الآن داریم یک قیدی را و یک وصفی را و یک چیز اضافهای را برای صلات شما بهعنوان جماعت میگوییم. این تفرقه خوب است، یعنی اگر میخواهید «صلاتکم» را بگویید که امری است. امّا آنجایی که میدانیم عبارت دارد اجزاء را میگوید، باز در آنجا هم بگوییم که «صلاتکم» در عرف عقلاء بهصورت لابشرط استفاده شده است؟
شاگرد: اینجا که الآن وارد میشویم، آیا خود این نمیتواند از صغریات مسئلهای باشد که …. آیا ما همیشه و هرجا که یک لفظی را استعمال میکنیم، به نحو وصفی داریم استعمال میکنیم یا احتمالش هست در این موارد هم، آن حرف را بگوییم؟ مثلاً فرض بفرمایید که یک کسی میگوید «الإنسانُ حیوانٌ ناطق». خُب، اینجا که یک چنین عبارتی آورده شده است، آیا انسانی که در ابتداء آورده شده، داخلش وصف وجود دارد یا اینکه داریم اشاره به یک مفهوم میکنیم، حالا میخواهیم آن را بسط بدهیم و درواقع دوّمی، وصف میشود؟ اینجا هم به همین صورت است. یعنی وقتی که داریم ماهیّت مخترعه را بیان و تبیین میکنیم، در آنجایی که داریم ماهیّت مخترعه را به کار میبریم و «الصلاة» میگوییم، اینجا در ذهن آن کسی که برایش استعمال شد و مخاطب این کلام واقع شده است، ابتدائاً هیچ تصویری وجود ندارد. فقط دارد اشاره به یک مفهومی میشود که فعلاً هم جای آن را خالی بگذار. شاید بشود گفت که این هم از صغریات آن قاعده باشد که دیگر وارد بحث تقیید و اینکه مقیدّ هست یا نیست، لابشرط هست یا نیست نمیشود. چون اینها دیگر از خصوصیّات موقعی است که داریم توصیفی استفاده میکنیم.
استاد: البته به وسیلهی یک مفهومی، اشاره به یک چیزی بشود، تا اینکه اشاره به یک مفهومی بشود، خود این، دو تا بحث است. الآن فرمایش شما مورد دوّمی بود.
شاگرد: بله.
استاد: حالا نمیدانم راجع به این دوّمی کجا صحبت کرده بودیم، موردش الآن یادم نیست که مثلاً به چه مناسبتی راجع به دوّمی صحبت شده است.
شاگرد: با آن بحث … که فرمودید، ذهن من به سراغ آن رفت.
استاد: ممکن است که مناسبت، یک بحث دیگری هم باشد، امّا اشارۀ به یک مفهوم با اشاره کردن به وسیلهی مفهوم، دو چیز هستند. شاید من راجع به آن «الأخبار بعد العلم بها أوصافٌ» شاید در آنجا عرض کرده بودم. نسبت مندمجه. نسبت اندماجیه به این شکل است. یعنی ذهن یک نسبت خبریّه دارد. بعد می آید و به آن نسبت خبریّه، اشاره میکند. وقتی که به یک نسبت خبریّه اشاره میکند، نسبت اندماجیّهی غیر خبریّه میشود. مشیر، «الإنسان الکریم». یعنی یک مورد داشتیم که «الإنسانُ کریمٌ». آنها میگویند «الإنسان الکریم»، یعنی «کریمٌ» که بود و «زیدٌ القائم»، یعنی یک «زیدٌ قائمٌ» داشتیم. حالا میگویم «زیدٌ القائم» که نسبت اندماجیّهی غیر خبریّه است. این ممکن است. در آن مقام به یک مفهوم، آن هم مفهوم به یک نسبت که داریم اشاره میکنیم.
برو به 0:42:10
حالا این فرمایش ایشان، هر چه که بود، تلاش ما به این صورت بود که این مطلب خوبی که حاج آقا فرموده بودند، تا جایی که ممکن است، آن را در فضای بحث بیاوریم تا ذهن شریف شما بر روی آن فکر بکند. حالا من اوّلاً تا چه اندازهای توانستم بفهمم یا توانستم بیان بکنم، دیگر باید مثل خود حاج آقا قضاوت بفرمایند. ولی خُب، اصل این کار و تا به این اندازه، موجب افتخار برای مثل من طلبۀ عاجز است که سبب و بهانه شدم تا این حرف بیاید و مطرح بشود. حالا فکر کردن بر روی آن و پیشرفتش به عهدۀ خود شما. البته دنبالۀ بحث، مطالب خوبی را دارند که حالا خواهید دید تا حدود یک صفحه و نیم دیگر، مطالب ایشان ادامه دارد.
«کما أنّه مع إحراز مقام البیان، لا یحمل ما فی الدلیل علی الإجمال». این عبارات را میخوانم، فقط برای اینکه آن عبارتی که نیاز هست بر روی فکر بشود، گفته شود تا شما برای جلسۀ بعدی بر روی آن فکر بفرمایید. «كما أنّه مع إحراز مقام البيان- و هو تقدير صحّة التمسّك بإطلاق المطلقات- لا يحمل ما في الدليل» یعنی دلیل بیانی، «علی الإجمال» بنابر وضع للصحیح، دیگر مجمل نیست که بگوییم من نمیدانم که نماز چیست و نمیدانم که آیا در اینجا صدق میکند یا نه. نه، آن «الصلاة» که در دلیل بیانی میآید مجمل نیست. چرا؟ «لأنّ المفروض وحدة الأمر بالعنوان»، امر بهعنوان که میگوید «صلّوا»، امر به صلات، آن عنوانی را که خودش نهی از فحشا، براساس مبنای الآن نیست، «بالعنوان الملزوم للنهی عن الفحشاء». یعنی عنوان نهی، لازم است و فقط معرّف است. امّا مسمّی نیست و موضوع له نیست. موضوع له چیست؟ آن عنوانِ ملزوم «للنهی» است. «لأنّ المفروض وحدة الأمر بالعنوان مع الأمر بالمعنون المجهول ترکّبه من تسعة أو عشرة و إن کان أحدهما». حالا از شما میخواهم که مرجع ضمیر «هما» را مشخص بفرمایید. «أحدهما» کدام است. «و إن کان أحدهما کالکلّی والجزئی بالذات و الآخر بالعرض». حالا من راجع به «أحدهما» چند تا محتمل را بگویم، ولو بعضی از آنها واضحتر است، حالا بر روی آن تأمّل بفرمایید تا فردا ان شاءالله مشخص میکنیم. «و إن کان أحدهما»، «أحدهما» یعنی امر بهعنوان و امر به معنون. احتمال دیگر اینکه «أحدهما» یعنی عنوان و معنون، نه امر بهعنوان و امر به معنون. یک احتمال هم این باشد که «أحدهما» یعنی ملزوم و لازم. سه تا مطلب در کلام، محتمل است که در اینجا، مرجع برای «هما» باشد. «و إن کان أحدهما» یعنی آن عنوان ملزوم و عنوان لازم. احتمال دوم اینکه «و إن کان أحدهما» یعنی عنوان و معنون. یک احتمال هم این است که «أحدهما» یعنی امر بهعنوان و دیگری هم یعنی امر به معنون که البته این سوّمی بهگونهای است که نسبت به عبارت، سازگارتر است. امّا اینکه حالا باید چگونه معنا بشود، در جلسۀ بعد ان شاءالله خواهیم گفت.
والحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
شاگرد: در آیه شریفه «مُنِيبِينَ إِلَيْهِ وَاتَّقُوهُ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَلَا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ»[8]. بعد میفرماید: «مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ». ارتباط آیۀ بعدی با آیۀ قبلی چیست؟
استاد: عطف بیان یا بدل برای «من المشرکین» باشد که خیلی خوب است. مخصوصاً با این معنا که مشرکین را بهمعنای عام بگیریم که حتی شامل «وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ»[9]. «كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ» هم یعنی این مشرکین باطنی، احزابی هستند. «كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ». آن مانعی ندارد.
شاگرد: میخواستیم بدانیم که این معنا هم میشود یا نه.
استاد: بله، مانعی ندارد. امّا شاید مثلاً براساس بعضی از قرائن و براساس عرف، بگوییم که این یک نحو اضراب است. البته نه بهمعنای رفع ید از سابق. بلکه بهمعنای فتح باب و استینافی برای ابداء کلام جدید، امّا در همان میزان. «و لاتکونوا من المشرکین»، و همچنین «لاتکونوا من الّذین فرّقوا دینهم». یعنی نه از مشرکین باشید و نه از اینها. البته اگر استیناف هم که بگوییم به این معناست. نه اینکه استیناف یعنی هیچ ربطی به …. .
شاگرد: یعنی از آنها نباشید.
استاد: و از اینها هم نباشید. بلِ ترقّی است. یعنی اضراب از آن، بهسوی بالاتر. از مشرکین که نباشید، بلکه بالاترش، «من الّذین فرّقوا دینهم» هم نباشید. به نظر میرسد که این معنا به ذهن عرف، نسبت به سنخ آیاتی که هست، نزدیکتر باشد.
شاگرد: اصلاً عطف بیانی را در عربی داریم که دوباره با «مِن» تکرار بشود؟ مثلاً بگوید «من الّذین» بعد دوباره بگوید «من الّذین»؟ اشکالی که به ذهنم آمد این بود که اصلاً چرا از «مِن» استفاده کرد؟
استاد: جمله بدل از جمله میشود.
شاگرد: فقط جار و مجرور است و جمله هم نیست. آیا عبارت جار و مجرور میتواند عطف بیان بشود؟
استاد: اگر مقدّر بگیریم. یعنی «لاتکونوا من المشرکین»، «لاتکونوا من…»، تکرار خود آن است. یا اینکه نه، بخشی از جمله، بدل بخشی از جمله، امّا آن بخش، در تأویل مفرد است.
کلیدواژگان: صحیح و اعم. امر انبساطی. صلات صحیح، تمسّک به اطلاق بنابر قول به صحیحی.نسبت اندامجیه،اشاره و
توصیف،
[1] عوالي اللئالي 1: 196، ح 2، و 2: 218، ح 13، و مستدرك الوسائل 4: 158.
[2] الوسائل 1 الباب 1 من أبواب الوضوء ح 1 و 6.
[3]. مباحث الأصول، ج 1، ص 129.
[4]. عوالی اللئالی، ج 3، ص 85.
[5]. عوالي اللئالي 1: 196، ح 2، و 2: 218، ح 13، و مستدرك الوسائل 4: 158.
[6]. الوسائل 1 الباب 1 من أبواب الوضوء ح 1 و 6.
[7]. وسائل الشیعه، ج 3، ص478.
[8]. سوره روم، آیات 31 و 32. «مُنِيبِينَ إِلَيْهِ وَاتَّقُوهُ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَلَا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ. مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعًا ۖ كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ».
[9]. سوره یوسف، آیه 106. «وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ».
دیدگاهتان را بنویسید