مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 19
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد: …. آیا نباید «مضطرٌ فیه» باشد؟
استاد: این مطلب در ادامهی مطلب «و کأنّ» است. «و کأنّ القول بالأعم» تحلیل علمی است. کأنّ قول به اعم، از فضای استعمال و از فضای وضع و موضوع له گریخته است. اطلاقات عرفی را هم ملاحظه کردهاند و با موضوع مخلوط کردهاند. «و کأنّ القول بالأعم جریٌ علی الإطلاق العرفی» نه استعمال لفظ در «ما وضع له». اطلاق، اعمّ از استعمال بود. «ومثله» کأنّه اینطور کاری را که آنها کردهاند برای بحث ما نفعی ندارد. ما میخواهیم موضوع له پیدا بکنیم. موضوع له، صحیح است. چرا؟ همانطوری که میرزای قمی در قوانین فرمودهاند، اوّلین مرتبهای که شارع می خواسته نماز را بگوید، منظور از نماز چه چیزی بوده است؟ آیا یعنی نماز باطل را هم شامل می شده است؟ نه.
شاگرد: خُب، استعمال میشود دیگر.
استاد: استعمال که فرع بر وضع است.
شاگرد: عرض میکنم که اگر این را فرض بکنیم و بگوییم که شارع از اول برای صحیح وضع کرده است، دیگر این نزاعها….
استاد: بله دیگر، ایشان گفتند ….کأنّ دارند تحلیل حرف اعمّیها را میکنند. خود ایشان قبلاً فرموده بودند. عبارت خوبی هم بود. ایشان در صفحه 119، وسط صفحه فرمودند: «و من الواضح»، یعنی ایشان این مطلب را واضح میدانستهاند که «أنّ الأفعال العباديّة و المعامليّة مقدّمات للآثار المترقّبة، فما لا يترتّب عليه الأثر» مثل فاسد «كالعدم؛ فلا يكون الأسماء إلّا موضوعة للصحيح المؤثّر من المسمّيات. و أمّا غيرها، فإطلاق اللفظ عليه».
شاگرد: حرفی نیست، حالا بر طبق مبنای ایشان وضع برای صحیح شده، آیا وقتی که دارند جواب به اعمّی میدهند….
استاد: ایشان در اینجا جواب نمیدهند. دارند گرایش آنها را تحلیل میکنند. گاهی هست که میخواهید از نظر علمی جواب یک استدلال را بدهیم، میگویم این حرف شما هم جواب است. امّا یک وقتی هست که میخواهیم بگوییم که شما در چه دامی افتادهای و چه خطائی را مرتکب شدهای و متوجه آن نیستی. ایشان در اینجا میخواهند گرایش اعمّی را تحلیل بکنند. «و کأنّ القول بالأعمّ»، یعنی کأنّه آن کسانی که گرفتار قول اعمّ شدهاند اطلاقات عرفی را با مسمّی و موضوع له خلط کردهاند. آنها دیدهاند که عرف، اطلاق میکند، اینها را با موضوع له خلط کردند و حال آنکه در روز اوّلی که شارع میخواست نامگذاری بکند و به این کیفیّت مخصوصهی از عمل، نماز بگوید، یعنی نماز صحیح مراد بوده است. نه اینکه نماز، ولو باطل هم که باشد باز نماز است. اگر این حرف را بگوییم که اصلاً معنا ندارد؛ پس در این قسمت از عبارت، تحلیل آن گرایش و موضع گیریای است که اعمّی ها دارند. «و کأنّ القول بالأعم جریٌ علی الإطلاق». اطلاقی که از استعمال لفظ در موضوع له، اعم است «بلا یقینٍ بالصحة و مثله لا ینفع». شما که نمیتوانید یک چنین اطلاقات عرفیهای را بگیرید. بهخاطر اینکه صرفاً تمسّک به اطلاق بکنید، خودتان را گرفتار این اطلاقات عرفی بکنید برای اینکه اطلاق را تصحیح بکنید. چرا؟ چون اطلاق، ناظر به صحیح است. اطلاق کلام مولی برای استعمال است و نه اطلاق. به عبارت دیگر آیهی شریفه که میفرماید «أقیموا الصلاة»، دقیقاً استعمال است. امّا عرف وقتی که به نماز فاسد، صلات میگوید، این اطلاق است. شما آمدید و اطلاقات را دیدهاید. آن وقت میخواهید که با این اطلاقات، یک کاسه بکنید، بعد بگویید وقتی هم که شارع «أقیموا الصلاة» این صلات، اعم از صحیح و فاسد است.
شاگرد: در «أقیموا الصلاة»، چون شخص میتواند بگوید که در مقام انشاء است، صحیح آن را می خواسته است. یعنی از این استعمال بدست نمیآید که واضع، لفظ را برای صحیح وضع کرده یا برای اعم. امّا از این استعمال بدست میآید که علی الحساب صحیح آن را طلب کرده است و نشان دهندهی وضع نیست.
استاد: میرزا یک عبارتی را در قوانین داشتند که خیلی خوب بود. البته شاید شما در آن روزی که این عبارت را خواندیم حضرتعالی حضور نداشتید. چند بار هم از آن صحبت شد. فرمایش میرزا در قوانین این است. ایشان در ابتدا که میخواستند بحث صحیح و اعم را مطرح بکنند یک کلام نابی را مطرح میکنند. گاهی میشود که بعضی از کتب، قدیمی هستند امّا بعضی از عبارات ناب آنها در کتابهای متأخّر بازتاب نداشته است. این خودش یک نحو تضییع است. میرزای قمی در قوانین فرمودند: «و الحاصل أنه لا ريب في أن الماهيّات المحدثة أمور مخترعة من الشارع و لا شكّ أنّ ما أحدثه الشّارع متّصف بالصّحة»[1]. آن ماهیّت اختراعی که شارع میگوید، مثلاً میگوید این نماز این است، وصف صحت به همراه آن هست. نمیشود که بگوییم شارع برای صحیح آن وضع کرده است. این خیلی حرف زیبایی است. و لذا همان جایی که من توضیح عرض کردم، گفتم که ما دو گونه صحت داریم. صحتی که وصف طبیعت است و صحتّی که وصف فرد است. اساساً طبیعت یعنی صحیح. «الطبیعة لا تفقد من کمالها شئ». نکتهی خیلی مهمی است. ولذا ایشان میگویند «لا ریب أنّ ما أحدثه الشارع متّصف بالصّحة لا غیر بمعنی أنّه بحیث»، به سراغ فرد میروند. «بمعنی أنّه»، این کلمه «بمعنی» که در اینجا می فرمایند، دقیقاً با مقصودشان مطابق نیست. ظرافتکاریهای علمی به این شکل است که باید حیثها از هم جدا بشود. آن چیزی را که اول میگویند یک بحث بسیار ظریف است که «أنّ ما أحدثه لا یتّصف بغیر الصحّة». این صحت برای طبیعت است. بعد میخواهند همین را معنا بکنند «بحیث لو أتی به». حالا به سراغ فرد میروند. «لو أتی به علی ما اخترعه الشّارع یکون موجباً للإمتثال للأمر بالماهیّة». امتثال و مطابقت، فرع آن صحت طبیعت است. آن طبیعت یک ظرافتی را برای خودش دارد که منافاتی با این ندارد؛ حالا فرمایش خودتان را با توجه به این نکته دقیقی که میرزا فرمودند بفرمایید.
شاگرد: عرض بنده این بود که از اینکه خداوند متعال امر به صلات کرده است و ما مطمئن هستیم که مراد او، حتماً صحیحه از صلات هم بوده است، نتیجه نمیگیریم که وضع برای صحیح انجام داده است. مگر که این مطلب را بیاییم و اضافه بکنیم.
استاد: مطلب میرزا را.
شاگرد: بله و إلاّ از صرف این استعمال بدست نمیآید.
استاد: بله. اصلاً برای همین بود که من از فرمایش شما به فرمایش میرزا منتقل شدم. حالا بنده اصلاً نمیدانم که آیا این عبارت میرزا که از نظر فنّی و علمی درّ و گوهر است، اصلاً در کتابهای بعد از ایشان بازتاب داده شده است یا خیر و تازه اگر هم آمده باشد، در چند تا از کتب آمده است. کأّنه این مطلب به این خوبی کنار گذاشته میشود و نادیده گرفته میشود. حالا البته کتاب قوانین در دورهای از تاریخ جزء کتب درسی حوزه بوده است. امّا حالا که دیگر اینگونه نیست. حتی در آن زمانی هم که ما مشغول خواندن اصول بودیم و زمان خواندن امثال این کتابها بود، باز هم این کتاب خوانده نمیشد. ما اصول الفقه خواندیم.
شاگرد: این صحتی را که میرزای قمی در اینجا مطرح فرمودند، صحتی نیست که در مقابل فساد باشد و در این بحث اعمّی، ما داریم کدام صحت را لحاظ میکنیم؟
استاد: اینها، شواهد آن عرایض سابق من است که در بحثهای سابق مطرح کرده بودم. من عرض کردم که اصلاً «لا یمکن الوضع» حتی در اعلام شخصیّه. حالا راجع به این مطلب بهطور مفصّل صحبت شد، «إلاّ لطبیعیّ المعنی». خُب، اگر اینگونه است میرزای قمی هم دارند می فرمایند وقتی که شارع، این طبیعی را اختراع میکند، نماز یعنی این. خُب موضوع له، خودش است. موضوع له، طبیعی است نَه فرد، که بگویید ببینم خصوص فرد صحیح یا أعمّ از صحیح و فاسد. صحت و فساد، وصف فرد است و وصف اصناف متأخّر از طبیعت است. وقتی که وصف فرد یا اصناف متأخّر از طبیعت است، نیازی به این بحث نداریم که شما بفرمایید صحیح است یا اعم. اصلاً بحث تمام میشود، ولی خُب، وقتی که ایشان گفتند «بمعنی فلان»، بحث هم شروع شد. فرمودند لذا حالا باید نزاع بکنیم که «للأعمّ» است و اتفاقاً خودشان هم قائل به اعمّ شدند. ایشان به این مطلب زیبایی که خودشان شروع کردند، آخر کار خودشان میگویند که «و الأصحّ القول بالأعم فی المقامین». دیگر لازمۀ بحثهای علمی، اینگونه است. چقدر باید بر روی بحثهای علمی، رفتوبرگشت بشود تا آن ظرافت حقیقت مطلب و ظرافتهای آن مکشوف بشود.
شاگرد: سؤال ما قبلاً این بود که آیا واضع، عرف است یا خداوند متعال؟ جاعل طبیعت صلاتیه و مخترع آن خداوند متعال است، امّا سؤال این است که آیا واضع لفظ هم خدای متعال است یا عرف؟ دراینصورت اگر ما عرف را واضع بگیریم، ممکن است که این اطلاقات عرفی، معنا پیدا بکند که به لحاظ همین اطلاقات عرفی، أعمّی بشویم. اگر واضع را خدای متعال بگیریم، خُب برای صحیح لحاظ کرده و تمام است.
برو به 0:09:41
استاد: منظور شما از وضع، وضع تعیینی است یا وضع تعیّنی؟ اوّل این را تعیین بکنیم. چون فرق میکند
شاگرد: اینکه وضع تعیینی از طرف خدای متعال باشد، دلیلی بر آن نداریم.
استاد: آیا از طرف عرف، دلیل داریم؟
شاگرد2: نسبت به عرف هم دلیل نداریم.
استاد: خُب، تمام شد.
شاگرد: اصلاً وضع تعیینی که برای عرف پدید نمیآید. چون یک شخصی رئیس عرف نیست که بیاید تعییناً یک چیزی را وضع بکند.
استاد: چه مشکلی دارد؟
شاگرد: منظور از عرف این است که یعنی تمام عرف دارند این کار را انجام میدهند.
استاد: واضحترین مورد وضع تعیینی که از ناحیه عرف صورت میگیرد، همین وضع تعیینی أعلام شخصی است. آیا پدر و مادر به وضع تعیینی برای فرزند خود اسم تعیین نمیکنند؟ آیا این وضع تعیینی نیست؟ وضع عرف هم نیست؟ اصل الوضع که عرف و غیر عرف ندارد.
شاگرد: حتی ما اگر این موارد را هم که بپذیریم، خارج از بحث هستند و اهمیّت ندارد. ما در این موارد که مورد نزاع است، بحث کنیم بهتر است.
استاد: حالا اگر گفتیم که وضع، تعیّنی شد. آن چیزی که عرض من است این است، وضع تعیّنی چه کاری دارد انجام میدهد؟ دارد در ذهن عرف، بین یک لفظ و معنا، رابطه برقرار میکند. رابطه بین لفظ و طبیعی معنا است نه خصوصیّات افراد. بله، اگر آنقدر کثرت استعمال پیدا کرد که وضع تعیّنی ثانی و ثالث پیدا شد، یعنی معنا عوض شد. مثلاً تا به حال میگفتیم که انسان یعنی انسان. از این به بعد آنقدر استعمال کردیم، زمانیکه «انسان» میگوییم یعنی «مَرد» و اصلاً «انسان» در زن استعمال نشده است. قید رجولیّت جزء معنای انسان شد. اگر این را بگویید حرفی نیست، امّا قبل از این تعیّن، نه.
شاگرد: باز هم برمیگردیم به آن بحثهای سابق که عرف بما هو عرف از طبیعت صلات، اطلاع ندارد. چطور بین لفظ صلات و طبیعت صلات رابطه پیدا شد؟ عرف که از طبیعت صلات که معنای صلات باشد اطلاع ندارد. ما قویّاً احتمال میدهیم که عرف، همین ظواهر را دیده است و همین ها را هم لحاظ کرده است.
استاد: البته امسال یک بخشی ازاین حرف دوباره تکرار شد. جمعبندی حرفهایی که پارسال بود بیان شد البته ظاهراً حضرتعالی تشریف نداشتید. حاصل آن جمعبندیها بهعنوان نمونه، یک مثالی شد که در آخر کار پیدا کردیم. گاهی میشود که در آخر بحثها و جمعبندی، یک مثالهای خوبی پیدا میشود. آن مثال، مثال «دار» بود که آخر کار عرض کردم قابل فکر هم هست؛ شما میگویید آیا عرف، مفهوم «دار» یا همان خانه را میفهمد یا نمی فهمد؟
شاگرد: بله.
استاد: آیا برای عرف مبهم است یا واضح است؟
شاگرد: واضح است.
استاد: خُب. ما میگوییم «دار»، چند تا سقف دارد؟
شاگرد: اینها مقوّماتش نیست.
استاد: آیا سقف، دیوار و زمین از مقوّمات خانه نیست!
شاگرد: نه، عدد آن را عرض کردم.
استاد: خُب، خود سقف. آیا خود سقف، مقوّم هست؟ قبول دارید که مقوّم است؟
شاگرد: بله.
استاد: سقفی از آجر، از تیرآهن.
شاگرد: ….
استاد: مبهم است؟ شما از کجا میگویید؟
شاگرد: جنس آن جزء مقوّم طبیعت دار نیست.
استاد: اینطور که نمیشود. شما سقف را تعریف بفرمایید. سقف چیست؟ شما همین کلمه سقف را در نزد عرف بگویید و از عرف سؤال کنید که معنای سقف چیست.
شاگرد: اصلاً میگوییم پوشش هوایی.
استاد: پوشش چه است؟ پوشش را توضیح بدهید. دارید لفظ عوض میکنید! پوشش هوایی را توضیح بدهید.
شاگرد: سقف آن چیزی است که قبلاً هم بوده است. ما زیاد با این مشکلی نداریم.
استاد: آیا وقتی که در یک فضای سبزی میروید و مثلاً پارچه ای بر بالای سر شما قرار بگیرد، شما به آن سقف میگویید یا به آن سایهبان و مظلّه میگویید؟ پوشش که سقف نیست؛ توضیح بدهید که عرف از کلمه سقف، چه چیزی را میفهمد. اسم آجر و تیرآهن را نبرید، سقف را توضیح بدهید؛ پس کلمۀ «بیت» خیلی مثال خوبی است.
شاگرد: تازه اگر اینطور باشد که بپذیریم، مثل موردی است که میگویند هیئت لفظ را به کار ببرید بدون اینکه از مادّه استفاده بکنید. ما که نمیتوانیم بدون مادّه، هیئت لفظ را نشان بدهیم، امّا آن را میفهمیم.
استاد: پس آن حرف شما نقض شد. شما اوّل فرمودید که عرف هیچ درکی از صلات ندارد.
شاگرد: نه. طبیعت صلات بالدّقه. بالدّقه که صحیحهی آن باشد…
استاد: شما طبیعت خانه را بالدّقه برای ما بفرمایید که چیست. چطور «بائُکَ تجرّ»، امّا «بائی لا تجرّ!». چطور به بیت که میرسیم در آنجا مشکل نداریم؟
شاگرد: بهخاطر اینکه بیت، به دست ما ساخته شده است و اختراع آن به دست ما بوده است، امّا صلات، مختَرَع ما نیست. ما اصلاً بهطور کامل بر این مفهوم تسلّط داریم.
استاد: چطور خود شما دارید میگویید که عرف، واضع است. اصلاً عرف را واضع میگیرید. بعد میگویید …
شاگرد: لازم نیست که حتماً ارتباط بین لفظ و آن طبیعت واقعیّه باشد. ممکن است که بگوییم ارتباط لفظ با افرادیست که دیده است. از اینها، یک انتزاع مفهومی شاملی را کرده است، آن وقت هم اسم آن را صلات گذاشته است.
استاد: أحسنت. یعنی اوّل صلاتها را خواندهاند و بعد از آن بوده است که عرف، صلات گفته است؟
شاگرد: بله.
استاد: آیا اسم این، وضع میشود؟
شاگرد: به این شکل که پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمودهاند نماز را به این صورت بگذارید.
استاد: خود شما میفرمایید که نماز بگذارید. الآن این چیزی که فرمودید، استعمال نبود؟ «صَلوا کما رَأَیتُمُونِی أُصَلی»[2]. آیا «صلّوا» در معنا استعمال نشده است؟
شاگرد: بهخاطر اینکه معنای صلات یک معنای سابقی داشته است که اصلاً اینها نبوده است. حالا فرضاً دعا بوده یا اینکه عطف بوده است.
استاد: وقتی که میگویند: «اُبنوا دورکم کما اَبنی داری»، آیا معنایش این است چون دار قبلاً یک معنایی داشته است، پس معنای جدید احداث شد؟
شاگرد: نه لزوماً.
استاد: بسیار خُب.
شاگرد: امّا در اینجا ممکن است که ما بگوییم. مثل این میماند که حضرت می فرمایند اینچنین عبادت بکنید. بعد میبینید که یک عبادت خیلی خاصّی است.
استاد: میدانم خاص است. پس عرف، واضعش نبود. همان اوّلی که دارند میگویند، از ناحیه مستعمِل وضع تعیّنی است. عرض من این است که شما اصلاً نباید صلات را یک چیز مبهمی بدانید. همان چیزی که از ابتداء تا به حال میگفتیم که البته ما برای آن هم مثال پیدا کردیم. یعنی الآن هم که حاج آقا دارند می فرمایند، این مثال “دار” در کلمات علماء هم وجود داشت. امّا در کلمات علماء بهصورت کلّی بود. تفاوت بین اجزاء نحوی دار و اجزاء صرفی دار، این نبود؛ سقف، جزء نحوی دار است. لذا به کلام مثال زدم. گفتم که اسم فاعل و اسم مفعول و «ضَرَبَ» و اینها، یک گونه هستند، کلمهاند. امّا فاعل، یک گونه کلمه نیست. یک عنوان نحوی برای جزء کلام است. لذا ما نمیتوانیم بگوییم کلام از چه کلمۀ خاصّی تشکیل شده است. امّا میتوانیم یک نوع کلّی بگوییم که مثلاً، حتماً کلام از فاعل تشکیل شده است. از مسند تشکیل شده است؛ حالا به همین صورت در نماز آمدیم. ما نمیگوییم که در نماز، رکوع اشاری یا فلان هست. رکوع یک عنوان نحوی برای ماهیّت پیکرهی صلات است. مثل فاعل میماند، نه مثل «ضَرَبَ». و لذا رکوع اشاری هم رکوع است؛ اینها یک سری بحثهای خوبی بود چند روز که گذشت، آن را جمعبندی کردیم. حالا بر روی این مثال تأمّل بفرمایید. از این کلام به سراغ “بیت” رفتیم. ما گفتیم که بیت هم به همینگونه است. در مثال بیت، سقف و دیوار، جزء نحوی آن هستند. عناوینی هستند که در آن نهفته نیست که دیوار از تیرآهن و آجر و … تشکیل شده است. اینگونه اشیاء، جزء صرفی آن هستند. خصوص آجر فلان شکل، یا تیرآهن فلان شکل و امثال اینها، عنوانهای صرفی برای دار هستند؛ وقتی که ما در نزد عرف میبینیم مفهوم دار را بهوضوح درک میکنیم، مقوّمات آن هم که مشکلی ندارد، مثل سقف و تمام اینها که البته نکتهی جالبش هم این بود که اگر در خاطر شریفتان باشد، با اینکه مفهوم در نزد عرف واضح است، امّا قابل انعطاف است. یعنی اگر گفتیم که سقف، بعدش یک چیزی هم به آن اضافه بشود، نمیگویید که این، جزء دار نیست. تا حالا میگفتیم که دار، سقف است و دیوار. اگر مثلاً یک نورگیر برای آن درست کرد که قبلاً در خانهها مرسوم نبود، این دیگر جزء دار نیست. نه اینگونه نیست. اتفاقاً از ظرافتکاریهای معنای دار همین است. فلذا اگر در خاطر شریفتان باشد، من آن مقوّم را عرض کردم. هر معنایی یک مقوّمی را دارد. میخ خیمهای دارد که در یک محدودهای تعریف میشود. حالا یا اینکه آن مقوّمها بیرون از موضوع له هستند، مثل “مرکب” یا مثل “کلمه”. یا اینگونه نیست و مقوّمها هم اگر نقش نحوی دارند و نه صرفی….، شما میگفتید که کلمه از بیست و هشت حرف ترکیب میشود. وقتی که کلمه را تعریف میکردید، حوزه به آن بیست و هشت حرف، متقیّد بود امّا هیچکدام از این بیست و هشت حرف، مقیّد معنای کلمه نبودند و جزء صرفی کلمه بودند. امّا فاء الفعل و لام الفعل، جزء نحوی کلمه بود. چرا؟ چون شما در فاء الفعل نمیگویید که باء است و ضاد است و راء است. چون شما کاری ندارید. فاء الفعل یعنی چه؟ یعنی «الحرف الأوّل للکلمة». «الحرف الأوّل» عنوان نحوی است. یعنی دارد یک موقعیّتی را در کلمه روشن میکند که هیچ کلمهای از آن، خالی نیست. میگویید «کلّ کلمة له فاء الفعل». حالا شما بگویید نه، بگو ببینم فاء الفعل چه است. ما چه کار داریم که فاء الفعل چیست. یک عنوان، عنوانی است که از ترکیب برخواسته است. فاعل، تمییز، مستثنی، مفعول، عناوینی هستند که از ترکیب برخواستهاند. خُب، فاءالفعل و عین الفعل هم از ترکیب برخواسته است. فاء الفعل، مقوّم کلمه است. امّا ضاد و راء و باء و اینها، مقوّم کلمه نیستند؛ خُب، حالا اگر به همین صورت در نماز بیاییم که در آخر، جمعبندی ما به این صورت شد. در نماز هم موضوع له چه است؟ موضوع له یک چیزی است که میخ خیمه است. آن چیزی که مقصود اصلی از این ترتیب و ارتباط و تنظیم یک نظام این افعال است، امّا آیا این افعال از موضوع له خارج هستند بهنحویکه فقط آن حوزۀ آنها تعریف میشود؟ عرض کردم که نه. اگر یادتان باشد گفتیم نه. در نماز، خود اجزائش و ارکانش هم، جزء است و قید مستعمل فیه و موضوع له و اصل تسمیه است و داخل در طبیعت است. یعنی مثل دار میماند و نه مثل مرکب و نه مثل ترازو که حالا البته براساس ارتکازات بود که به این شکل عرض کردیم. خُب، بنابراین با این توضیح، نماز چیست؟ عرف، ذرّهای نسبت به درک از صلات، ابهام ندارد و بهخوبی متوجه میشود.
برو به 0:19:46
شاگرد: اجزاء نحوی صلات چیست؟
استاد: اجزاء نحوی صلات، رکوع شد. امّا آیا با اشاره؟ با بدلیّت تکبیر؟ ما کاری نداریم. مهم نیست. انجام دادن نحوهی رکوع، جزء صرفی آن است. سقف، جزء نحوی دار شد. آیا سقف با تیرآهن یا با آجر یا با خشت؟ ما کاری به اینها نداریم. اینها که مهم نیست؛ الآن هم در نماز، یک اجزاء مقوّم را داریم که جزءالطبیعه هستند و جزء موضوع له هستند. کما اینکه میخ خیمه دارند. میخی که هیچکدام از اینها نیست. میخ، نه ارکان است که جلوتر هم عرض کردم. نیّت هم به آن معنای نیّت فرد نبود. یعنی آن چیزی که اصل انگیزۀ تشریع است، برای اینکه این کار، بنده را بهسوی خدای متعال ببرد. این، اصل میخ خیمه بود. ولی بقیّه هم با این میخ، جزء مسمّی بودهاند بر خلاف ترازو و مرکب. ترازو و مرکب یک معنای اصلی داشت که آن اجزاء چه بودند؟ بیرون بودند و متقیّد نبود به اینکه یک جزء کلّی داشته باشد. مثلاً ما در مورد مرکب، نیاز به جزء نحوی نداریم. مرکب یعنی چیزی که من را از اینجا به آنجا میبرد. جزء نحوی آن چه است؟ هیچچیز. هر طوری که میخواهد باشد. لذا بین اینها تفاوت بود که چند گونه عرض کردم. این یکی اش حاصل حرفهای ما بود. حالا باز هم یک مقدار بیشتری بر روی اینها تأمل بکنیم. این مثالهایی که گفتم، دیگر ذهن شریف شما در آن بحثهایی که سابق شده بود به حرکت میافتد. ما در بحثهای سابق به این نتایجی که به خدمت شما عرض شد رسیدیم. ما به این نتیجه رسیدیم که اینگونه بگوییم که پس بنابراین رکوع و سجود و همهی اینها جزء مسمّی هستند و عرف هم در درک اینها هیچ مشکلی ندارد و ابهامات افراد و اینکه رکوع چگونه است و چند رکعت، اصلاً صدمهای به اصل مفهوم نمیزند. چون مفهوم اینگونه است.
شاگرد: در این دو صفحهای که بحث کردیم، چند تا ابهام برای بنده باقیمانده است. یکی اینکه ابتدائاً در اوّل صفحه 123 فرمودند که نمیشود یک مقدار ثابتی را بهعنوان جامع برای صلات أعم قرار داد. بنابراین هر چه را هم که بگوییم، در جامعیّت و مانعیّت آن، علی الخصوص نسبت به جامعیّت آن مشکل داریم. سؤال اول بنده این است که چطور شد که این مشکل ما در فضای «یمکن أن یقال» برطرف شد؟ اگر ما ارکان را مطرح بکنیم، ولو در یک رکعت، سؤال قبل چگونه پاسخ داده شد؟ ما گفتیم که بر روی هر چیزی که دست بگذاریم، در فضای اعم هستیم و نه صحیح، بگوییم که مثلاً باید نماز متشکّل از این چند تا جزء باشد، گفتیم جامع تمام نمازها، ولو نمازهای فاسد نیست. حالا اگر ما مثلاً پنج تا رکن را در یک رکعت آوردیم، اگر اسم صلاة را بر روی این بگذاریم، چگونه حلّ مشکل کردهایم؟
استاد: ببینید، این مطلب ناظر به کفایه بود دیگر که حاج آقا فرمودند که صاحب کفایه، این مطالب را در کفایه گفتند. کفایه دو تا اشکال به وجه اول کردند. اشکال اول این بود که «لا یخفی عدم الصدق و صدق». اشکال دوم این بود که «مع أنّه یکون مجازاً». حاج آقا به لفّ و نشر مشوّش جواب دادند. فرمودند: «و مجازیّة» که از آن جواب دادند. باز فرمودند «و دعوی» که این را هم جواب دادند.
شاگرد: یعنی از مطلب بالا دست برداشتند؟
استاد: دارند از اشکالات صاحب کفایه جواب میدهند. صاحب کفایه گفتند که استعمال، مجازی است. می فرمایند: «غیر ضائرة». چرا؟ چون اطلاق کافی است. گفتید که بدون آن، صدق میکند. می فرمایند: «یمنعه الأعمی». این حرفی را که شما میزنید، اعمّی قبول ندارد.
شاگرد: عرض من این است آیا حاج آقا از آن مطلب بالا دست برداشتند؟
استاد: منظور شما از مطلب بالا چه است؟
شاگرد: «عدم امکان جعل مقدار خاص، مقوّماً».
استاد: بله دیگر. سبک بیان مطالب در کتابهای اصولی و فقهی اینگونه است که الآن یک مطلبی را در یک فضایی میگویند. بعد می فرمایند «یمکن أن یقال». اگر این کلیدواژه «یمکن أن یقال» را بزنید، در کتابهای اصولی فراوان یافت میشود. شاید در فقه کمتر باشد. امّا اگر در مباحث الأصول بزنید، تعداد بسیار زیادی «یمکن أن یقال» میآورد. نظیر همین یمکن أن یقالی که خود ایشان زیاد دارند، شبیه آن را از میرزا محمد تقی شیرازی، میرزای دوّم رضواناللهعلیه، از ایشان زیاد نقل میکردند که ایشان بحثهایی که شاید دیگر واضح شده بود و کار آن بحث به اتمام رسیده بود، ایشان سرشان پایین بود. بعد از آن سرشان را بالا میآوردند و میگفتند «یمکن أن یقال» و شروع میکردند به خدشه کردن در آن مطالب قبلی. معمولاً وقتی که «یمکن أن یقال» میگویند، میخواهند در یک جایی از آن چیزی که ازآن فارغ شدهاند و بحث آن تمام شده است خدشه بکنند. الآن این هم به همین صورت است. الآن گفتند: «تصدّی لأجوبتها، یؤیّد»، بعد هم «یمکن». یعنی حالا میخواهیم چه کار بکنیم؟ در بحثمان یک مقداری خدشه بکنیم.
شاگرد: حالا سؤال دوم ما این است که آیا این «یمکن أن یقال»، غیر از وجه اوّل کفایه است که حالا تفسیر ارکان، غیر از آن است یا همان است؟
استاد: با قرائنی هم که داشتیم گمان من این بود که همان وجه اوّل است و ارکان و متأسفانه ارکان یعنی «ارکان الصلاة» و [تأسفی هم برای] نسبت مظلومیّت به میرزای قمّی که منظور ایشان، از «ارکان الصلاة» این بوده است. انسان وقتی که تأمل میکند به نظرش میرسد که همین باشد. یعنی وقتی که الآن ارکان میگویند، یعنی همان ارکانی که ما میدانیم که «تبطل الصلاة بترکها عمداً و سهواً». ولی منظور مرحوم میرزا اینگونه نبود و واضح بود.
شاگرد: یک اشکال دیگری در ذهن ما هست و آن مطلب این است که اگر کسی قرائت و رکوع را به نیت صلات انجام بدهد و به آن عرف صلات بگوید، به صرف اینکه ادعای «دعوی الصدق یمنعه الأعمّی»…. یعنی همان چیزی که در بالا در عبارت «عدم امکان» میگفتیم و همه آن را قبول میکردیم، به صرف اینکه بگوییم «یمنعه الأعمّی»، دفع نشد. اینکه مثلاً یک رکن را ترک بکند و بقیه را بیاورد، حالا این دیگر در نزد عرف، صلات نیست. عرض ما این است که این اشکال باقی است ولی حالا ایشان می فرمایند که اعمّی، اشکال را قبول نمیکند…
استاد: در آن طرف «عدم الصدق»اش «مع التعمّد لترک غیر الرّکن»، صدق نکند، اگر این «یمنعه الأعمّی»، خوب است. منع «عدم الصدق» آن خیلی خوب است. «یمنع» عدم الصدق را. امّا «الصدق» بدون بعض الأرکان، این را بگوییم که «یمنعه الأعمّی». این کأنّه دیگر «یمنعها». چون چارهای ندارد. امّا «مکابرة منه». «یمنعها الأعمّی لکن مکابرة منه». یعنی مثلاً نمازی را که بگوییم رکوع ندارد «یمنعه» که صدق صلات بر آن بکند، ولو بهعنوان صلات فاسد. لذا صاحب کفایه «لا یخفی» گفتند. ایشان کأنّه میخواهند بفرمایند وقتی که اعمّی، یک حرفی را زده است و شما میگویید که مکابره است و لا یخفی است، آنها حرفهای دیگری است. او میتواند براساس مبنای خودش نپذیرد. بگوید من وضع للأعم را میگویم، امّا اگر نمازی که هیچ رکوعی در هیچیک از رکعاتش ندارد، من میگویم که این، نماز نیست. اصلاً نماز نیست. نه اینکه فاسد است. اصلاً نماز نیست. اعمّ از صحیح یا فاسد. «یمنعه الأعمّی» یعنی این. عرض کردم ولو این منعی که او دارد، یک ادّعای عدم الصدق، بدون بعض از ارکان را داشت.
شاگرد: مشکل منع اعمّی چیست؟
استاد: مشکلش این است که مکابره است.
شاگرد: چرا؟
استاد: نمازی که اصلاً رکوع ندارد را نماز فاسد نمیگویند. شما میگویید: «به این حرکات نماز نگویید. اینکه دیگر نماز نیست». بلکه در سنخ یک چیزهای دیگری وارد شد مثل روزه و جهاد و … اصلاً دیگر نماز نیست.
شاگرد: اگر این، مشکل است خُب در صحیح که مکابرهی بالاتری است. در صحیح، خیلی از چیزهای دیگر هست و واجب نیست میگویند صلاة فاسد است درعین حال میگویند که این، صلات نیست. آن هم به همان طریقی که قبلاً حل کردیم که آیا مجاز است یا یک فرمایشی را که شما داشتید، تطبیق است، ما که استعمال مجازی را نفی نمیکنیم.
استاد: اگر اعمّیها بپذیرند که ما در اینجا داریم اطلاق میکنیم، ولو مسمّی نیست، این یک خنجر بزرگی به حرف خودشان است. بهخاطر اینکه در کلّ صلاتهای فاسد، این حرف میآید. میگوییم که در کلّ فاسدها داستان از همین قرار است.
شاگرد: اعمّی که قسم نخورده است وقتی که قائل به اعمّ شد یعنی مطلقاً اعمّ. اعمّی نسبت به صحیحی است که اعمّی است. اگر یک کسی بگوید من میگویم اعمّ مطلقاً، بله، این مکابره میشود. ولی اعمّی میگوید «شما میگویید صحیح یعنی تامّ الأجزاء و الشرایط، من میگویم که به آن مقدار نیست. اگر بعضی از اجزاء هم نباشد اشکالی ندارد و صدق صلات میکند. ولی آیا حالا نباید هیچ جزئی در آن باشد؟».
شاگرد2: مثلاً مشکوک الجزئیه. چون الآن دعوا بر سر مشکوک الجزئیّه بود دیگر. اعمّی میگوید این چیزهایی که جزء موضوع له صلات هست. فقط منِ اعمّی، مشکوک الجزئیّه را جزء اجزاء لازمه نمیدانم. آیا منظور شما این است؟
شاگرد: مثلاً اگر یک جزء خاصی نباشد، ضرری نمی رساند.
استاد: توجه بفرمایید. یک وقتی هست که میخواهد بحث تحقیق نفس الأمری بکند که موضوع له واقعاً چیست. بعداً هم تبادر میگویند کما اینکه دارند میگویند. آیا میخواهند به این صورت تحقیق بکنند، خُب اگر اطلاق در کار میآید، بر صلات فاسد اطلاق شده است. از کجا میگویید؟ یک وقتی هست که میگویید نه، چون من میخواهم تمسّک به اطلاقات درست بکنم، در فضای کلاس میگویم که این محدوده، اطلاق است و آن محدوده فلان است. مگر به دست ما است!
برو به 0:30:04
شاگرد: نه. چون ما در عرف دیدهایم که مثلاً اگر یک مجموعهای از اجزاء در کنار هم باشد به اینها اطلاق صلات میشود.
استاد: خُب، اگر رکوع ندارد، دیگر به آن اطلاق صلات نمیشود.
شاگرد: حالا اصلاً کاری به این نداریم که محدودۀ آن چه است. اگر مثلاً یک جزئی نباشد، به صدق اسم ضرر نمیزند. ولی اگر فلان جزء نباشد، ضرر میزند.
استاد: یعنی شما میفرمایید در عین اینکه ضرر میزند امّا آنها اطلاق میکنند؟
شاگرد: اطلاق مجازی میکنند و اشکالی ندارد.
استاد: اطلاق مجازی؟
شاگرد: صحیحی هم اطلاق مجازی میکند.
استاد: استعمال مجازی یا اطلاق؟ اینها با هم مخلوط نشود.
شاگرد: نه، یعنی استعمال. آن چیزی که شما میفرمایید صلات فاسد، صلات را در معنایی که آن مقوّم را ندارد استعمال کردهاند. اینکه ضرری نمی رساند. صحیحی هم همین مشکل را دارد. تمام استعمالات که استعمال حقیقی نیست. یا استعمال مجازی است یا با همان فرمایشی که شما فرمودید، اگر اعمّی قبول بکند. یادم میآید که دو سه طریق برای اینجاها بود که چطور آن را درست بکنیم. همان کاری که صحیحی در صلات فاسده میکند، اعمّی هم همان کار را انجام میدهد.
استاد: در هر حال با این بیان شما، «یمنعها» که فرمودند سرمیرسد.
شاگرد: حالا در مرحله بعد، اسم قیام و رکوع و سجود را که به میان آوردند، ما اصل قیام را در ارکان نماز نداریم. امّا قیام متّصل به رکوعی را داریم که یک تفسیر خاصّی دارد و اصل اینکه ما باید در حالت ایستاده باشیم را رکن نمیدانند. سؤال بنده این است که حالا این چگونه رکن شد؟ سؤال بعدی بنده این است که آیا منظور ایشان این است که نیّت[نیاز] نیست و ما صرف قیام و رکوع و سجودی که بدون نیّت هست را صلات میدانیم؟
استاد: از عبارت اینگونه برداشت میکنیم که یکی از چیزهایی که نقش بسیار مهمّی در ذهن عرف دارد و برای تطبیق یک مفهومی بر یک مصداق خارجی، ارکان محسوسهی آن است. اگر شما الآن یک شخصی را ببینید که دارد خم میشود میگویید که دارد نماز میخواند. دیگر نزدیک نمیروید که از او بپرسید فلانی، چه نیّتی کرده بودی و اصلاً با خودتان نمیگویید که آیا دارد شوخی میکند و ادای نماز را در میآورد یا نمیگویید که آیا دارد ریا میکند، باطل است، صحیح است. اصلاً شما با اینها کاری ندارید؛ به ذهن من اینگونه میآید که حاج آقا می فرمایند «بل قد یقال إنّ عرف المتشرّعة یکتفی بقیام و رکوع و سجود» که عرف متشرّعه چون از نماز خبر دارند. و إلاّ عرف عامّی که از مسلمانان هستند و نماز را میدانند، به همین صورت است. فرقی نمیکند؛ مسیحییان که با مسلمانان حشر و نشر دارند، وقتی که یک شخصی را ببیند حالت ایستاده دارد، بعد میبینند که به رکوع میرود، میگویند که این شخص دارد نماز میخواند. من اینطور به ذهنم میرسد.
شاگرد: یعنی میخواهید بفرمایید که ایشان دیگر از فضای ارکان نماز خارج شدند؟
استاد: بله، خارج شدند. چون صریحاً میگویند. عبارتشان این بود دیگر که فرمودند «بعض الأرکان»؛ شما میگویید این «بعض» چه خصوصیّتی داشت که آنها به بیرون رفت و این آمد؟ من عرض میکردم که خصوصیّتش این است که آن چیزی است که بیشتر برای تطبیق عرف از آن استفاده میکند، آن چیزهای محسوسی است که به چشمش میآید. اینها را که میبیند فوراً نماز به ذهنش متبادر میشود و بقیۀ اجزائی را که از محسوسات خود او دور است، خیلی در صدق دخالت نمیدهد.
شاگرد: یک اشکال دیگری هم که داریم این است در مورد قیام، نسبت به حدّ رکنیّت آن یک محدودیّتی را قائل هستند.
استاد: نکته همین است. چرا قیام متّصل به رکوع رکن است و مابقی آن رکن نیست؟ بهخاطر اینکه چون رکوع رکن است، رکوع هم محقق نمیشود مگر به تحقق قیام قبل از آن؛ یک شخصی نشسته است، بلند میشود و دست به زانوانش میگیرد. این را رکوع نمیگویند. از جلوس بلند میشود و دست به زانوانش میگیرد. این را رکوع نمیگویند. رکوع این است که از حالت ایستاده به حالت خمیده متبدّل بشود. به عبارت دیگر دارد میگوید که من در ابتداء بالا بودم. یک چیزی در خودم احساس میکردم. امّا بهخاطر مشاهدۀ عظمت خالق، آن را شکستم. از بالا میخواهد به پایین بیاید. خودش را میخواهد بشکند. تعظیم این است دیگر.
شاگرد: آیا مطلبی که در جلسه قبل مطرح شد اینطور بود که دارند از آن دو تا «یمکن أن یقال» دفاع میکنند؟ در همین فرض شأنیّت و فعلیّت که بحث دیروز هم به آن مربوط بود، ناظر به این مطلب سؤالی پیش میآید که این شأنیّت و فعلیّت در چه حدّی است؟ چند جزء است؟ شما میفرمایید که این شأنیّت و فعلیّت، به صرف یک کلّی که صلات نشد. سؤال میکنیم چه چیزی است که شأنیّت دارد؟ آیا در جواب این سؤال، باز ما را منحصر به این سه جزء قیام و رکوع و سجود میکنند یا به آن پنج جزء یا بیشتر از اینها؟ حالا که بحث به جزء و شک در جزئیّت کشیده شد. مثلاً بحث تا حدّ جزئیّت سوره در نماز تنزّل پیدا کرد. خُب ما دیگر در این فرض از ارکان خارج شدیم. عرض بنده این است که ارتباط آن بحثی که داشتیم، همه ارکان یا بعض الأرکان؟ حالا بحث به سمت شأنیّت و فعلیّت کشیده شد که حتی این در مورد سوره هم وارد شده است که قطعاً دیگر رکن نیست و جزء واجبات نماز است. حالا عرض بنده این است که ما داشتیم از آن دفاع میکردیم، یکدفعه وارد یک چیز دیگری شدیم؟ یا اینکه یک بحث جداگانهای است و اصلاً کاری به قبل ندارد؟
استاد: از «و أمّا الإکتفاء» را میفرمایید؟
شاگرد: از ابتدای عبارت «و تطبيق ذلك على مثل صلاة الغريق» که وارد بیان شأنیّت و فعلیّت شدند.
شاگرد2: الآن ظاهراً مشکل ایشان عبارت «لکن احراز مقتضی» است. همینطور است؟
شاگرد: عرض بنده این است که یک بیانی است که سلسله وار کشیده شد تا اینکه بحث رسید به اینجا، مقتضی کجا است و آیا در یک جایی که ما شک در جزئیّت داریم، مقتضی هست یا نیست؟ سؤال ما این است که آیا بیان قبل تمام شد و وارد بحث شأنیّت و فعلیّت شدیم و یک بیان جدایی است؟
استاد: به نظر میرسد که مطلب قبل تمام نشده است. من از حیث فهم مطلب نمیخواهم بگویم. بلکه از حیث اینکه فرمودند «و ممّا ذکرنا یظهر الجواب عن جعل المسمّی معظم الأجزاء». از اینجا میفهمیم که نظم عبارت محفوظ بوده است که هنوز تمام صحبت بر سر وجه اوّل است. از عبارت «و ممّا ذکرنا»، بحث در وجه دوم هم که معظم اجزاء است معلوم میشود.
شاگرد: اگر بحث بر سر همان است، دیگر چه وجهی دارد که بحث سوره را مطرح کردند؟ این را که همه قبول دارند که این رکن نیست. ما هم ادّعا نکردیم که این، جزء مقوّم صلات باشد. ادّعای ما این بود که ارکان نماز است.
شاگرد2: یک بحثی داشتند که رکوع بهمعنای ارکان خاصّه نیست.
شاگرد3: بحث بر سر این است که ما بالأخره میخواهیم از اطلاق استفاده بکنیم. البته بعد از اینکه دوباره مراجعه کردم، اینطور به ذهن میرسد که ایشان یک مطلبی را به دست اعمّی دادند برای اینکه جامع او درست بشود. آن هم مطلب شأنیّت تأثیر بود. خُب، شأنیّت تأثیر، تسمیه را تصحیح کرد و مشکل را حلّ کرد. امّا بحث بر سر این است که خود ایشان قبول ندارند که شأنیّت تأثیر در آنجا وجود داشته باشد. شاید بتوانیم بگوییم که حاج آقا، شأنیّت را به اندازۀ تسمیّه قبول دارند ولی ایشان قبول نمی فرمایند اینکه ما در یک جای دیگری اجزایی که شخص الآن آورده است، اینها وجود داشته باشند و فعلیّت تأثیر داشته باشند، اینجا هم شأنیّت تأثیر به همان معنای تأثیری که ناهویّت باشد وجود داشته باشد تا اعمّی بخواهد به آن تمسّک بکند. ایشان می فرمایند «نه، درجاییکه یک جزئی هست که شک داریم بالأخره آیا این جزء، جزئی است که بالأخره مقوّم تأثیر در صلات بالفعل هست یا نه، بگوییم که حتماً شأنیّت تأثیر محرز است. ما این را قبول نداریم. من از ظاهر آن اینگونه متوجه شدم. حالا مطمئن نیستم که چقدر درست باشد.
استاد: به عبارت دیگر، تسمیّه را که به کمک آن درست کردند، میگویند آن طوری که برای شما درست شد، برای ثمرهی بحث که تمسّک به اطلاق است و شما هم بهدنبال همان هستید، برای آن کافی نیست و مصحّح تمسّک به اطلاق هم نمیشود.
شاگرد: یعنی یک پله از شأنیّت تأثیر، پایینتر میآیند؟ یعنی ما دو گونه شأنیّت داریم. یکی شأنیّت تأثیر، محرزاً در اثری که مترقّب از صلات است. یکی دیگر هم این است که بگوییم شأنیّت در این حدّ که بگوییم در همان کوچه است.
در همین حدّ آنکه قابلقبول بود. یعنی درواقع میزان کشش شأنیّت تأثیری که مطرح فرمودند، بیش از آن چیزی است که بهدنبال آن بودند و میخواستند آن را تصحیح بکنند. حالا میخواهند آن را از دست اعمّی بگیرند. اینطور به ذهن ناقص بنده میرسد.
استاد: بله. یعنی ما یک شأنیّت در موردی که داریم تمسّک به اطلاق میخواهیم. الآن که من میخواهم با اطلاق بگویم که این لازم نیست باید ابتدائاً شأنیّت برای خودم محرز باشد و این نیست. شأنیّت به این معنا که در یک جایی برای یک شخصی بهصورت بالفعل است که به درد ما نمی خورد. ما میخواهیم الآن در این مورد تمسّک به اطلاق، آیا منظور شما همین است؟
شاگرد: بله.
شاگرد2: الآن اشکال این است که در بحث صلات فاقد سوره، ما مدام در صحّت مشکل داریم. آیا این نماز صحیح است یا باطل است؟ ما در فضای تمامی نمازها، حالا چه صحیح و چه فاسد، بحث این است. شاید هیچ کسی شک ندارد که “اینکه داخل نیست”، شأنیّت تأثیر آنچنانی ندارد. عرض من این است که در بحث ارکان باید شأنیّت تأثیر را بهگونهای معنا بکنیم که اصلاً رکنیّت درست بکند. نه اینکه اجزاء غیر رکنی را هم خلاصه یک گونه تأثیر رکنی برایشان قائل بشویم. آنها تأثیر در صحت صلات دارند. ما میخواهیم اصل صلات را بیاوریم. حالا چه صحیح و چه فاسد. حالا در یک جایی بیائیم و بگوییم که آیا نماز بدون این، آیا صحیح است یا فاسد؟ آیا این باید در نماز باشد یا نباشد؟ چرا از ابتداء شأنیّت در تأثیر را اینقدر توسعه بدهیم که در آخر کار مشکل پیش بیاید که در آخر بگوییم نمیتوانیم تمسّک به اطلاق بکنیم؟ شأنیّت در تأثیر را آنقدر وسیع بگیریم که حتی تمام اجزاء نماز را شامل بشود، حتی آنهایی که تأثیرشان فقط در صحت صلات است. بعد بیائیم و بگوییم حالا نشد. اشکال ما این است که نمیتوانیم تمسّک به اطلاق بکنیم. خُب، از ابتداء بهگونهای بگوییم که فقط ارکان را بخواهد[شامل شود] که از اوّل هم ادعای ما فقط همین بود. پس شأنیّت در تأثیر را هم به همان نحو معنا بکنیم که دیگر اشکال تمسّک به اطلاق هم پیش نمیآید.
استاد: یعنی در مورد ارکان، شأنیّت را چگونه معنا بکنیم؟
شاگرد2: ما کلام حاج آقا را اینطور میفهمیم که ایشان لازم بود به این مقدار توسعه بدهند تا شمول مفهومی نسبت به این صلاتی که مشکوک است پدید بیاید، بعداً بتوانیم اطلاق بگیریم چون اطلاق گیری دو تا معنا دارد.
استاد: خُب، ایشان (اشاره به شاگرد سوال کننده) می فرمایند که شأنیّت در محدودۀ ارکان کافی بود.
شاگرد2: بله.
استاد: ارکان را که همه قبول داریم.
برو به 0:41:02
شاگرد3: ایشان که نمیخواهند شأنیّت در مورد سوره را درست بکنند. بلکه شأنیّت را به همان معنایی که فرمودید. می فرمایند که همان ارکانی که گفتید شأنیّت آن کافی است، شما اگر در سوره شک بکنید، همان شأنیّت به درد شما نمی خورد که تمسّک به اطلاق بکنید که بگویید این سوره جزء نیست. نمیخواهیم که سوره را جزء شأنیّت بیاوریم. من از فرمایش ایشان اینطور استفاده کردم که کأنّه میخواهند شأنیّت را حتی نسبت به سوره گسترش بدهند.
استاد: نه. ایشان که در توسعه شأنیّت به سوره، مشکلی ندارند. ایشان میگویند آن چیزی که اصل بحث بود، مقوّم مسمّی، ارکان بود. شما شأنیّت را بهگونهای معنا کنید که در همین محدودۀ ارکان، معنا بشود.
شاگرد: خُب، در اینجا هم همین کار را میکنیم. میگوییم با همان شأنیّتی که در محدودۀ ارکان هست، حالا میخواهیم ببینیم که آیا آن جامعی را که برای شما درست کردیم که همان شأنیّت هم کفایت میکرد، آیا با این جامع میتوانیم به اطلاق تمسّک بکنیم برای برائت از وجوب سوره؟
استاد: بله. بهخاطر اینکه در همان جایی که شک در اطلاق داریم، میدانیم شأنیّت رکنیّه محرز است.
شاگرد: بله قبول داریم که شأنیّت رکنیه محرز است. ولی ایشان می فرمایند که آن برای وضع و مقام وضع است. ما در مقام امر میدانیم با اینکه شما اعمّی هستید، ولی صلات صحیحه تحت امر رفته است. پس با اینکه شما اعمّی هستید و جامع هم برای شما درست کردیم، ولی نمیتوانید به اطلاق تمسّک بکنید. چون وقتی فرموده «أقیموا الصلاة»، مراد خدای متعال صلات صحیحه بوده است.
استاد: نه. شما دارید آن بخش دوّم، «کأنّ» را میفرمایید. ظاهراً منظور ایشان «کأنّ» نیست. ایشان دارند «لکنّ احراز المقتضی» را می فرمایند.
شاگرد: من هم دارم همین «لکنّ احراز المقتضی» را میگویم. من از متن حاج آقا و فرمایش شما اینطور استفاده کردم که با اینکه شما قائل به وضع اعمّی هستید و ما هم برای شما یک جامعی را درست کردیم، ولی این جامع برای تمسّک به اطلاق به درد شما نمی خورد. چون شما وقتی که در سوره شک دارید، شک در جزئیّت دارید. ممکن است که از لحاظ اعمّی صدق صلات بکند، ولی من میدانیم که این صلاتی که شارع از من خواسته است، یک نوع صلات خاص است. یک حصّه خاصّی از صلات شمای اعمّی است. وقتی که صلات خاص شد که صلات تامّ الأجزاء و الشرایط باشد، باز مثل صحیحی میشود که نمیتواند تمسّک بکند.
استاد: خُب، من اگر در یک مطلقی، علم دارم که یک قیدی دارد، آیا دیگر نمیتوانم تمسّک به اطلاق بکنم؟ چرا میتوانم. خُب، در اینجا هم همین را بگوییم. در اینجا هم من میدانم که نماز، یک قیدی دارد، امّا حالا این چیزی که من شک کردم، دیگر صلاتیّت را میبرد؟ نه.
شاگرد: اینها اشکالاتی بود که دیروز به ذهن میرسید و عرض کردیم که گفتیم اینجا اسم صلات که صدق میکند، این اشکالاتی است که به ذهن میرسد. ولی ظاهراً فرمایش حاج آقا این است که چون مراد در اینجا صلات صحیحه است، چون می فرمایند «لا ینفع فی التمسّک فی الإطلاق بعد کون الصحیح هو الموضوع له أوّلاً و المأمور به من طرف الواضع الشارع». پس در اینجا صلات صحیح است که مراد است.
استاد: ما که نسبت به این فرمایش شما هیچ مشکلی نداریم و بعید میدانم که ایشان (یکی از شاگردان) در این قضیه مشکلی داشته باشند.
شاگرد2: بله، اشکال بنده در مرحلۀ قبل از این است. ایشان میگویند شما که شأنیّت را معنا کردید، در محدودهی ارکان، شأنیّت است. خُب، وقتی که احراز مقتضی در شک در جزئیّت نمیکنید، شأنیّت خاصّ او را احراز نمیکنید. خُب احراز نکنید. آیا منظور شما همین است؟
شاگرد: بله.
استاد: شأنیّت محدودۀ ارکان هم که باز محرز است. چه مانعی دارد که بگوییم «و لکن احراز المقتضی مع الشکّ فی الجزئیّة فی غایة الإشکال».
شاگرد2: مگر اینکه اضافه کردن این سبب مانعیّت بشود و إلاّ نباید هیچ مشکلی پیش بیاید.
شاگرد3: عرض بنده این است که اگر اشکال به این متن است، فرمایش ایشان درست است. امّا اگر برای توضیح متن است، متن این است. ولی ممکن است که یک گونهای بتوانیم به آن اشکال وارد بکنیم که شما بگویید زمانیکه صدق مسمّی کرد، دیگر بتوانید تمسّک به اطلاق بکنید. ولی ما میخواهیم ببینیم که حاج آقا چه فرموده است تا بعد به اشکال برسیم.
استاد: حالا برای خصوص «مقتضی مع الشکّ فی الجزئیّة» قبلاً هم در صفحۀ 110، یک اشارهای به آن داشتند. ایشان می فرمایند «و سیأتی إن شاء الله تعالی أنّ ما یفرض کذا». در سطر سوم می فرمایند «لکنّ الإقتضاء غیر محرز من الشکّ فی الجزئیّة إلاّ أن یکون الجزء فی عرف المتشرّعة ملحقا بالشرط فی عدم الدخل فی المسمّی، أی ما لو کان جزئاً لکان کالشرط فی ذلک و إلاّ ینتهی الأمر إلی الإکتفاء بسلام واحد». چرا؟ اینجا توضیح جزئیّت را می فرمایند «لأنّه لو انضمّ إلی السلام الواحد سائر الأجزاء و الشروط، کان ناهیاً عن المنکر بالفعل». پس این شأنیّت که برای سلام هم هست. آن اقتضاء را در آنجا هم داشت. حالا نمیدانم که آیا بر روی آن عبارت، تأمل کرده بودید یا نه.
شاگرد: الآن عرض اصلی ما این بود که آیا بحث دارد منقطع میشود یا اینکه ادامه بحث است؟ اگر ادامه بحث است که ما داشتیم در مورد ارکان صحبت میکردیم. توضیح آن را هم میدهیم. بعد ارکان را به میان بیاوریم. اگر بحث یک چیز دیگری میشود، یک ادّعای دیگری مطرح میشود.
استاد: وقتی که ما شک در جزئیّت داریم که ایشان تعبیر به مقتضی کردند، آیا یعنی مقتضیِ کلّ اجزاء یا اقتضای خود جزء؟ وقتی که ما میگوییم “أقل و اکثر ارتباطی”، کلّ و جزء در آن به هم مرتبط هستند. یعنی اقتضای جزئیّت و شأنیّت او برای اینکه ملحق به اینها بشود و مشروط بودن بقیّه به او. به اینکه اگر او نیاید، آنها هم نیستند. دیگر مابقی اجزاء هم به نحو صحّت نیستند. شما میگویید که ما الآن دیگر کاری به مشروط بودن آنها نداریم. شأنیّت ارکان برای ما کافی است.
شاگرد: بعد میگویند که اگر میگوییم، پس ببینید داریم یک بحث جدایی را مطرح میکنیم که یعنی معنای شأنیّت این است، جامع صلات هم آن چیزی است که شأنیّت صلاتیّت را داشته باشد. پس این بحث دیگری شد. حالا عرض بنده این است که ما داشتیم از ارکان دفاع میکردیم. حالا سؤال من از اوّل هم همین بود که آیا داریم ادامه آن بحث را میدهیم یا اینکه یک بحث جدیدی است؟
استاد: ظاهر بحث این است که ادامه است.
شاگرد: خُب، پس چطور یکدفعه به بحث جزء غیر رکنی کشیده شد؟ ما که در مورد آن، بحثی و حرفی نداشتیم.
استاد: یعنی ما شأنیّت غیر رکنی را چگونه معنا کردیم؟ گفتیم این، در یک جایی در حقّ یک کسی بالفعل است. حالا الآن برای کسی که نسبت به سوره شک دارد، برای او هم بالفعل است؟ شما میفرمایید که در یک جای دیگری شأنی است. خُب، اینکه ربطی به شکّ ما ندارد. من الآن میخواهم برای او بهصورت بالفعل باشد. اگر در یک جای دیگری بهصورت بالفعل است که ما با آن مشکلی نداریم. همان ارکانی که شما شأنی را معنا کردید که در یک جای دیگر «شأناً» است، الآن با شک در جزئیّت، خود این ارکان هم زیر سؤال میروند. شأنیّت آنها زیر سؤال نرفته است. چرا؟ بهخاطر اینکه شأنیّت را اینطور معنا کردید که در یک جایی برای یک کسی بالفعل است. امّا اگر شأنیّت را به این معنا گرفتید که بگوییم یعنی شأنیّتی که در اینجا میتواند به فعلیّت برسد، اینجا با شکّ در یک جزئیّت، اصل خود شأنیّت اینکه اینجا به فعلیّت برسد مشکوک است. یعنی نمیتوانم بگویم ارکان، اینجا الآن به درد میخورد و شأنیّت دارد. شأنیّت یعنی چه؟ یعنی در اینجا میتواند به فعلیّت برسد.
شاگرد: شما با این بیان وارد فضای صحیح شدید. بحث ما که در صحیح نیست.
شاگرد2: در اینجا شأنیّت لحوق هم پدید میآید و نه فقط خود ارکان به تنهایی. یعنی ارکان به اضافه آن، شأنیّت دارند یا نه. یعنی صرف خود ارکان نیست.
شاگرد3: پس احراز المقتضی یعنی پس همین شأنیّتی که الآن به فعلیّت رسیده است. همینطور است؟
استاد: ایشان در همان صفحه هم اشکال کردند دیگر. اصلاً بهصورت اشکال هم نبود. فرمودند «لکنّ الإقتضاء غیر محرز مع الشکّ فی الفعلیّة». خُب، اقتضایی که در آنجا گفتند اگر در اینجا توضیح ندارد، در آنجا دوباره تکرار کردهاند. قبل از آن چه فرمودند؟ فرمودند «ما يفرض فعليّته جامعة بين المراتب الصحيحة الفعليّة، تكون شأنيّته القريبة من الفعليّة، جامعة بين مطلق مراتب الصلاة مثلا التي لها الاقتضاء». «لها» به چه چیزی باز میگردد؟
شاگرد: صلات.
استاد: فقط صلات؟ صلات و مراتب. «جامعة بین مطلق مراتب الصلاة مثلاً التی لها الاقتضاء».
شاگرد: بالأخره مجموع میشود….
استاد: من زیر آن «الاقتضاء» اوّل نوشتم «باعتبار القرب من الفعلیّة لها الأقتضاء». آن عبارت «و إلاّ ینتهی الأمر» هم متعلق به «غیر محرز» است. اگر بگوییم که محرز است، «ینتهی الأمر إلی الإکتفاء». این عبارت به این صورت بوده است. حالا باز هم بیشتر بر روی عبارت تأمل میکنیم. من دیگر به سراغ بخشهای بعدی رفته بودم. حالا ادامه مباحث در جلسه بعد إن شاءالله.
کلیدواژگان: اتصاف طبایع به وصف صحت، صحیح و اعم ، طبیعت و فرد ، الطبیعه لا تفقد من کمالها شی
[1].
[2]. بحارالانوار، ج۸۲، ص۲۷۹؛ الصراط المستقیم، ج۳، ص۱۹۹؛ عوالیاللّئالی، ج۱، ص۱۹۷؛
دیدگاهتان را بنویسید