مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 18
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
«و تطبيق ذلك على مثل صلاة الغريق لا يخلو عن إشكال، يمكن دفعه بالفرق بين صلاة المختار و المضطرّ، في فعليّة النهي عن الفحشاء مثلا و شأنيّته و ما يظهر بملاحظة الأبدال مع الأصول، كالفرق بين صلاة الحاضر و المسافر؛ بل التبديل لا يمنع عن الصدق كتبديل الركوع و السجود بالإيماء في صلاة العاري.
و أمّا الاكتفاء بما يلزم في ركعة، فلمكان أنّ الأقلّ من ركعة و لو مع التّبديل، لا يكون صلاة.
و أمّا الأمر بالنافلة بركعة، فلا يدفع كشفه عن الصلاتيّة المطلقة، بأنّها نافلة، فإنّ الاختلاف في كيفيّة الأمر، ليس اختلافا في صلاتيّة المأمور به؛
و إنّما يسلم من الإشكال- كما مرّ- الوضع للمؤثّر شأنا فيما يكون مؤثّرا بالفعل في الجملة مع فرض خصوصيّاته الوجوديّة بأن يكون مثله مؤثّرا بالفعل في مورد آخر، فيشكّ في المورد الآخر أنّه مع إحراز شأنيّة التأثير، هل يكون مؤثّرا بالفعل أو لا. و ذلك، فيما لا دليل فيه على الدخل أو عدمه في التأثير الفعليّ هذا؛
و لكن إحراز المقتضى مع الشكّ في الجزئيّة، في غاية الإشكال؛ و مقايسة صلاة المختار بصلاة المضطرّ، غير تامّة. و كأنّ القول بالأعمّ، جرى على الإطلاق العرفي بلا يقين بالصحّة، و مثله لا ينفع في التمسّك بالإطلاق بعد كون الصحيح هو الموضوع له أوّلا و المأمور به من طرف الواضع الشارع. و ممّا ذكرنا يظهر الجواب عن جعل المسمّى معظم الأجزاء، مع أنّه مشتمل على الإبهام الواضح؛ لكنّه يرد على هذا المسلك المتقدّم، عدم صحّة التمسّك بالإطلاق على الأعمّ، لعدم معلوميّة المؤثّر شأنا بحدوده؛ و أمّا المعظم، فلا يفيد منه إلّا أغلب الأجزاء»[1].
شروع درس
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد: آخر صفحۀ 123 که ایشان بین صلاة مختار و صلاة مضطرّ، در فعلیّت نهی از فحشاء فرق گذاشتند که فعلی باشد یا اینکه شأنی باشد. سوال این است که مأموربه صلاة مضطرّ است با مأموربه صلاة در حال اختیار،هر دوی اینها به مأموربه اتیان کردهاند. پس باید برای هر دوی اینها فعلیّت داشته باشد پس اینجا چرا اینطور مطرح کردند؟
استاد: بله همینطور است. منظور ایشان که میخواهند جواب بدهند که حالا بعداً هم اشاره میکنند، ایشان می فرمایند «بالفرق بین الشأنیّة و الفعلیّة» در صلاةمختار و مضطرّ. همان صلاتی که فرمودید شخص مضطرّ به جا میآورد و مطابق مأمور به است و نهی عن الفحشاء آن هم بالفعل است، همین نماز برای مختار، باطل است و فقط شأنیّت دارد.
شاگرد: شأنیّت به شرطی که در جای مضطرّ قرار بگیرد.
استاد: خودشان معنا میکنند. میگویند فقط برای مختار شأنیّت دارد. شأنیّت یعنی چه؟ میگویند یعنی در یک موردی بالفعل است. وقتی که در یک موردی بالفعل است، برای او هم بالشأن است. این مطلب با روزه و زکات و جهاد و امثال اینها از لحاظ شأنی فرق دارد. منظور ایشان این است. حالا بعداً قرائن آن را هم در عبارت میآورند.
شاگرد2: آیا ما میتوانیم این حرف را بهصورت برعکس هم بزنیم؟ یعنی هر دو طرف صحیح باشد. نماز مختار برای مضطرّ هم شأنیّت دارد.
استاد: چرا این حرف را بزنیم؟ یعنی اگر همین نماز را شخص مضطر میتوانست در حال اختیار بخواند، فعلیّت دارد.[بله درست است] منظور ایشان از شأنیّت این است که الآن این نماز برای مصلّی، بالفعل نیست. امّا یک مورد دیگر بهصورت بالفعل است. همین که برای یک مکلّفی بالفعل است کافی است که بگوییم شأنی است.
شاگرد: پس دوران امر بین صلاح و فساد نیست که بگوییم نماز این شخص، فاسد است یا صحیح است.
استاد: بله؛ و لذا روز اول که این عبارت مطرح شد، شأنیّت و فعلیّت، به صلاح و فساد معنا شد و حرفها زده شد که جلسه أسبق بود. سپس در جلسه بعد وجوه دیگری برای سه نوع شأنیّت و فعلیّت مطرح شد.
شاگرد: اینکه هر کدام از یک حیث فعلی باشند و از یک حیث شأنی، خُب اینکه فرقی بین اینها ایجاد نمیکند.
استاد: نه، ما نمیگوییم که از یک حیث شأنی باشند. میگوییم هر صلاتی که لمکلّفٍما بالفعل میتواند [شأنیّتِ] نهی داشته باشد، این را برای غیر آن مکلّفی که این نماز برای او نیست میگوییم که شأنیّت دارد.
شاگرد: این فرمایش شما نسبت به مضطرّ برای مختار هم وجود دارد. یعنی همانطوری که نماز مضطرّ برای مختار شأنیّت دارد…
استاد: بله همینطور است. من هم عرض کردم.
شاگرد: پس دیگر فرقی بین این دو تا نیست. چون باید در اینجا فرق ایجاد بشود.
استاد: ایشان که نمیخواهند فرق ایجاد بکنند. ایشان میخواهند در اینجا جامع درست بکنند. جامع چیست؟ میگویند: «آن چیزی که شأنیّت دارد یا فعلیّت». شأنیّت چیست؟ آن چیزی است که برای او نیست امّا در یک جای دیگر بالفعل است. این فرق بین شأنیّت و فعلیّت را وقتی که درک کردید خواهید دید که مختار و مضطر مشمول مسمّی هستند. و لذا چند روز پیش عرض کردم، نه اینکه یعنی فرق بگذارید یکیاش جزء مسمّا باشد و یکیاش نباشد. اصلاً منظور ایشان این نیست. فرق بگذارید بین شأنیّت و فعلیّت تا ببینید که مختار و مضطر مشمول مسمّی است. چرا؟ چون ما که میگوییم «ما یلزم فی رکعة واحدة شأناً» یعنی اگر در یک جا هم بهصورت بالفعل باشد کفایت میکند برای اینکه ما به آن صلاة بگوییم. به فرق منطقی و مفهومی بین این دو تا یک جامع برای اعم به دست ما میآید.
شاگرد: آیا در مورد خودش بهصورت فعلی هست یا نه؟ مثل اینکه در جلسه قبل اینطور فرمودید که در مورد خودش فعلی است. مثلاً به فرض همین صلاة غریق، در مورد خودش فعلیّت دارد؟
استاد: بله حتماً اینگونه است. ولی همین صلاة غریق که برای او بهصورت بالفعل است، برای غیر او صلاة شأنی میشود.
شاگرد: ناهی شأنی یا صلاة شأنی؟
استاد: ناهی شأنی. وقتیکه ناهی شأنی بود، جامع برای أعمّی خوب است [و صدق میکند]. البته اگر بتوانیم عبارات را سریعتر بخوانیم، مثلاً در حدود دو صفحه پیش برویم، آن وقت میبینیم که خود عبارات «یهدی بعضه إلی بعض» خواهند بود و همین عبارات بعدی، مقصود را روشنتر میکنند. مگر در یک جایی ناچار باشیم. و لذا اگر من عبارت را بخوانم و با خود عبارت انس بگیریم، بعداً اگر در جایی نیاز هست برگردیم؛ در جلسه قبل فرمودند: «و ما یظهر بملاحظة الأبدال مع الأصول کالفرق بین صلاة الحاضر و المسافر، بل التبدیل لا یمنع عن الصدق کتبدیل الرکوع و السجود بالإیماء فی صلاة العاری» که در توضیح آن عرض کردم وقتی شما به جای رکوع، اشاره میکنید این اشاره بدل از رکوع است. پس رکوع است و بدل از رکوع هم رکوع است. پس اگر ما گفتیم «ما یلزم فی رکعة واحدة من الأرکان» که یکی از آنها هم رکوع است، بدل از رکوع هم رکوع است. «ما یلزم فی رکعة واحدة» دارد. غریق هم یک تکبیر برای کل «ما یلزم فی رکعة واحدة» میگوید. خُب، این تکبیر بدل از همه نماز است. بدل، بدل است. چطور یک اشاره بدل از رکوع است و میگوییم «رکع»، یک تکبیر هم بدل از کلّ رکعت است. میگوییم هر «رکع» و هم «سجد». چون که بدل است. بدل مانعی ندارد. «بل التبدیل لا یمنع عن الصدق کتبدیل الرکوع و السجود بالإیماء فی صلاة العاری».
استاد: خُب، چرا قید زدند که حتماً «ما یلزم فی رکعة واحدة؟». خُب، همان یک تکبیر بگویند. می فرمایند نه، اینطور نیست. «و أمّا الاکتفاء بما یلزم فی رکعة، فلمکان أنّ الأقلّ من رکعة ولو مع التّبدیل» که بدل برای آن بیاوریم «لا یکون صلاتاً». «ولو مع التّبدیل» قید این است که [ یک رکعت] قرار بدهیم یا نه، ولو تبدیل هم بکنیم باز [یک رکعت] نمیشود؟
شاگرد: یعنی ولو اینکه تبدیل هم بکنیم، یک رکعت نیست؟
استاد: بله.
شاگرد: ظاهراً برای أقلّ من رکعة هست.
استاد: یعنی گاهی است که وقتی تبدیل میکنیم، بعد از تبدیل «یصدق رکعة واحدة». این کافی است. یک وقتی هم هست ولو بخواهیم تبدیل هم بکنیم، باز میبینیم که یک رکعت نشده است. در آنجا می فرمایند که دیگر قبول نداریم که نماز باشد. پس این «ولو مع التبدیل» یک عبارت دقیق است. یعنی بعد از تبدیل. اگر بعد از تبدیل، صدق صلاة نکرد و «ما یلزم» نشد، خُب هیچ، دیگر ما قبول نداریم جامع را. امّا اگر بعد از تبدیل، باز «رکعة» میگوییم، یعنی الآن شما مثلاً میگویید تکبیر غریق، بدل از چه چیزی است؟ بدل از قرائت است و … . خُب، میگویید که همه اجزاء نماز را دارد. چون که بدل است. پس میبینیم که «ما یلزم» در بدل به لحاظ مبدل موجود است. پس این عبارت «فلمکان أنّ الأقل ولو مع التبدیل، لا یکون صلاة». خُب، این قبول است دیگر. امّا گاهی است که وقتی تبدیل میکنیم ولو اقل از رکعت است، امّا با تبدیل، کلّ صلاة با لحاظ بدلیّت محقق میشود که در آنجا دیگر مانعی ندارد.
استاد: «و أمّا الأمر بالنافلة برکعة، فلا یدفع کشفه عن الصلاتیّة المطلقة، بأنّها نافلة. فإنّ الاختلاف فی کیفیّة الأمر لیس اختلافا فی صلاتیّة المأمور به». این عبارت هم دفع یک اشکالی است. میگوییم آن چیزی که در یک رکعت نیاز است که شما گفتید یک رکعت، صلاة میشود، قبول نداریم. «لا أقل صلاتاً الاّ برکعتین». نماز اگر بخواهد نماز باشد لاأقل باید دو رکعت باشد. میگوییم مگر شما نماز یک رکعتی ندارید؟ مثل نماز وتر. میگوید امر آنکه استحبابی است. ما داریم از امر وجوبی به نماز بحث میکنیم. پس امر ندبی به نماز وتر کاشف نیست از اینکه آن چه که مسمّای صلات است فقط یک رکعت است. نه، مسمّا باید حتماً بیش از یک رکعت باشد؛ «و أمّا الأمر بالنافلة بركعة، فلا يدفع كشفه عن الصلاتيّة المطلقة، بأنّها نافلة». ایشان میخواستند بگویند امر که به نماز وتر شده است، کاشف از این است که پس یک رکعت هم نماز است. او میگوید نه. چون امر ندبی است، کاشف از اینکه یک رکعت هم نماز باشد نیست. می فرمایند نه، «و أمّا الأمر بالنافلة بركعة، فلا يدفع كشف» این امر به یک نماز یک رکعتی وتر، از صلاتیّت مطلقه، حتی برای یک رکعت «لا یدفع» به اینکه «أنّها»، یعنی آن صلاتیّت نافله، یا آن امر. یا «بأنّها» مثلاً آن رکعت، رکعة واحدة. «بأنّها نافلة». خُب، میگوید چون نافله است، مانعی ندارد. می فرمایند امر که مسمّی را تعیین نمیکند. وقتی که امر به یک رکعت شده است پس معلوم میشود که امر به صلاة شده است.
برو به 0:10:53
شاگرد: مسمی بوده است که امر به آن شده است.
استاد: بله. مسمی بوده است که امر به آن شده است. پس یک رکعت هم مسمّی به صلاة است. پس یک رکعت، صلاة است و ندبیّت امر نمیتواند آن را از مسمّی بودن ساقط بکند. «و أمّا الأمر بالنافلة برکعة، فلا یدفع کشفه عن الصلاتیّة». توجه بفرمایید که حاج آقا در این یک عبارت، چند تا اشکال و دفع دخل را قرار دادهاند. یک سطر است امّا چندین سؤال و اشکال در آن است. امر به نافله «لا یدفع کشفه». «کشف» یعنی ادعای خود ایشان. امر به یک رکعت، کاشف از این است که یک رکعت برای مسمّای به صلاة کفایت میکند؛ کسی آمده است و از این کشف جواب داده است. «و أمّا الأمر بالنافلة بركعة، فلا يدفع كشفه عن الصلاتيّة المطلقة، بأنّها نافلة» به اینکه نه، این نافله است، «لا یکشف عن الصلاتیّة». چرا «لا یدفع»؟ تعلیل برای «لا یدفع» است. «فإنّ الإختلاف فی کیفیّة الأمر». اصل امر، ندبی و وجوبی است. مأمور به که صلاة است و مسمّی به صلاة که فرقی نکرده است. اگر امر به یک رکعت میشود پس معلوم میشود که یک رکعت هم صلاة است. نه اینکه «لا صلاة إلاّ برکعتین». «فإنّ الإختلاف فی کیفیّة الأمر» که یکی ندبی است و یکی هم وجوبی «لیس اختلافا فی» صلاة بودن مأمور به. خلاصه اینکه نماز وتر هم نماز است. وقتی که نماز شد میفهمیم که «ما یلزم فی رکعة واحدة» برای صدق مسمّای صلاة کفایت میکند.
شاگرد: این عبارت «لا یدفع کشفه» را چگونه معنا کنیم تا عبارت واضحتر معنا بشود؟ اگر «لا یردّ» معنا بکنیم بهتر است؟
استاد: بله. یعنی «لا یردّ کشفه»؛
استاد: «و إنّما یسلم من الإشکال کما مرّ الوضع للمؤثّر شأناً فیما یکون مؤثّراً بالفعل فی الجملة». این عبارت همان چیزی است که در جلسه قبل از آن بهصورت مفصّل صحبت شد. می فرمایند آن چیزی که سالم از اشکال است چه چیزی است؟ که برای «للمؤثّر شأناً» وضع میکنیم. برای آن چیزی که در نهی عن الفحشاء، شأناً مؤثر است. منظور شما از «شأناً» چه است؟ می فرمایند آن چیزی است که فی الجمله یک جایی را پیدا میکنیم که بالفعل باشد. هر چیزی که یک مورد بهصورت بالفعل باشد کفایت میکند. پس این عبارت «الوضع شأناً»، شأناً در اینجا توضیح آن شأنیّت در صفحه قبل است که شأنیّت را بهمعنای صحت و فساد نگیریم. شأنیّت را بهمعنای “مقابل فعلیّت” بگیرم. حالا فعلیّت یعنی چه؟ یعنی فعلیّت مورد مکلّف خاصّ. شأنیّت یعنی در یک موردی که فی الجمله بالفعل است، شأنیّت بودن آن برای مطلق مسمّی کفایت میکند؛ پس «الوضع» یعنی صلاة وضع شده است برای «المؤثّر شأناً». آن چیزی که شأنیّت تأثیر از نهی دارد. در کجا؟ «فیما» یعنی در آن صلاة و امر یا مأموربهی که «یکون مؤثّراً بالفعل» در نهی از فحشاء «فی الجملة». یک جا و در یک مورد هم که بشود کفایت میکند. «مع فرض خصوصیّاته الوجودیّة بأن یکون مثله مؤثّراً بالفعل فی مورد آخر». وقتی که در مورد دیگر بهصورت بالفعل است، برای اینجا هم بالشأن است و مسمّا هم همان شأنیّت ناهویّت است. «فیشکّ فی المورد الآخر أنّه مع إحراز شأنیّة التأثیر، هل یکون مؤثّراً بالفعل أو لا». در مورد دیگری میگوییم شأنیّت تأثیر که دارد. چرا؟ چون یک مورد تأثیر کرد. حالا آیا برای این هم، نماز او همین است؟ آیا برای او هم فعلیّت دارد یا نه؟ خُب، نماز که هست. اینکه برای او فعلیّت دارد یا ندارد، صدق صلاتیّت کرد. بعد حالا آیا برائت جاری بکنیم و تمسّک به اطلاق بکنیم و امثال اینها که بحث آن در ادامه پیش خواهد آمد.
«و ذلک فیما لا دلیل فیه علی الدخل أو عدمه فی التأثیر الفعلیّ». بله در یک جا دلیل داریم که مختار حتماً باید سوره بخواند. ما با اینگونه از موارد مشکلی نداریم. امّا یک جای دیگر شک داریم که آیا مختار باید سوره بخواند یا نه؟ میدانیم که نماز بیسوره در یک موردی، وظیفهی مکلّفی است و برای او بهصورت بالفعل است. امّا نمیدانیم که آیا برای مختار هم بالفعل هست یا نیست. صدق صلاتیّت بنابر أعمّی محرز است چون شأنیت کفایت میکرد. وقتی که صدق صلاتیّت محرز شد، مولی که فرموده «آت بالصلاة»، اصل صدق مطلق مسلّم است. شک در قید زائد میکنیم که دراینصورت به اطلاق تمسّک میکنیم؛ در اینجا بنابرأعمّ، آن چیزی که محل اصلی منظور أعمّی است، تمسّک به اطلاق لفظی بعد از احراز صدق صلاتیّت است.
استاد: می فرمایند برای تمسّک به اطلاق «فیشکّ فی المورد الأخر»، برای یک شخصی نماز بدون سوره بالفعل بود. در مورد دیگری که مختار است، «یشکّ أنّه مع إحراز شأنیّة التأثیر»، شأنیّت یعنی چه؟ یعنی میدانیم که در یک جایی برای یک نفر بهصورت بالفعل بود. برای یک شخصی نماز بدون سوره بالفعل بود. «یشکّ فی المورد الآخر أنّه مع إحراز» اینکه در مورد قبلی شأنیّت داشت، «هل یکون مؤثّراً بالفعل» برای این مختار «أو لا؟». خُب، در ایجا تمسّک به اطلاق جایز است. چرا؟ چون اصل صدق صلاتیّت محرز است. چرا صدق محرز است؟ چون قوام صلاتیّت به آن شأنیّت بود. یعنی بالفعل بودن فی موردٍ کافی بود. «و ذلک» یعنی این شک، «فیما لا دلیل فیه علی الدخل» که حتماً باید مثلاً قرائت فاتحه باشد «أو عدمه»، حتماً دلیل داریم که قنوت، دخالتی در نماز ندارد و مستحب است «فی التأثیر الفعلی هذا».
شاگرد: آن عبارت «مع فرض خصوصیّاته الوجودیة» در مقابلش چه است؟
استاد: یعنی خصوصیّات وجودی مکلّف. یعنی نمازی که این مکلّف غریق میخواهد بخواند، خصوصیّات وجودی او اقتضاء میکند که نماز خارجی او هم خصوصیّات وجودی [خاصّی] داشته باشد که [مثلا] رکوع آن به نحو اشاره است.
شاگرد: یعنی با توجه به شرایط خاص این مکلّف؟
استاد: بله. خصوصیات وجودی صلاة منظور است امّا تبعاً لخصوصیّات مکلّف.
شاگرد: به نظر میرسد که یک مسئلهای در اینجا بیجواب ماند. چگونه آن مقوّماتی را که آن أعمّی تعیین کرد، صدق بر این صلاة میکند؟ ما فرض گرفتیم که این صلاة، در یک موردی مثلاً نماز بوده است.
استاد: ایشان فرمودند جامع چه شد؟ «ما یلزم فی رکعة واحدة»، امّا «ما یلزم» هم شأناً «و بملاحظة التبدیل، ما یلزم فی مورد» که بالفعل باشد. صدق صلاة میکند. الآن هم که مختار بدون سوره خوانده است، «شأناً صلاةٌ». یعنی میدانیم این نماز او در یک موردی بالفعل است. صدق کرد.
شاگرد: شما لحاظ را داخل خود آن مقوّمات و داخل آن جامعی که أعمّی تعریف کرد بردید درحالیکه میگفتیم…
استاد: جامع را شأناً تعریف کرد و نه بالفعل و منظور ایشان از شأناً این بود که خلاصه، در یک مورد بالفعل باشد.
شاگرد: خُب، این بالفعل بودن آن را از کجا بفهمیم؟ ما الآن میخواهیم ببینیم این موردی که بالفعل شده است آیا واقعاً صدق صلاة بر آن درست است یا نه؟ درحالیکه داریم در اینجا مصادره میکنیم.
استاد: موردی که بالفعل شده است؟
شاگرد: بله.
استاد: اگر بالفعل شده است که قطعاً صحیح است. بعد بگوییم که نماز صحیح، نماز نیست!
شاگرد: نه، صحت آن را داریم به لحاظ شأن میگوییم. ما یک مفهومی به نام صلاة داریم که اعمّی میآید و برای آن یک جامعی را تعریف میکند. ما میخواهیم ببینیم که آیا صلاة غریق هم جزء مصادیق این هست یا نه؟ نمیتوانیم بگوییم این صلاة صحیح در یک مورد اتفاق افتاده است، بنابراین آنجا و در تعریف، ما این را بهصورت شأنی لحاظ بکنیم که شامل این هم بشود. یعنی به نظر میآید که آن فرایند انطباقی که بر صلاة غریق صورت میگرفت، درست اتّفاق نیفتاد. ما باید اوّل ثابت میکردیم که این، صلاة هست، درحالیکه آمدیم در فعلیّت و شأنیّت آن مقوّمها دستکاری کردیم. خُب، مسأله به این شکل، حل نشد.
استاد: ما که از جامع صحیح فارغ شدیم.
شاگرد: نه، من جامع أعمّی را عرض میکنم.
استاد: میدانم. أعمّی هم أعمّ از صحیح است و نمیخواهد که صحیح را بیرون بکند. بعد الفراغ از اینکه برای صحیح داریم، برای أعمّ از صحیح و فاسد[بحث میکنیم]. نه برای «من وجه» که بعضی از صحیحیها را فرض گرفتیم که نماز نیستند و هنوز هم ثابت نشده است. نه، اینگونه نیست. فرض گرفتیم که «کلّ صحیح صلاة». ایشان میخواهند کاری بکنند و برای اعمّ از این صحیح، جامع پیدا بکند. میگوییم خُب، آیا صحیحها، بالفعل هستند یا نیستند؟ ما میگوییم هر موردی به هر نحوی که شما یک صلاة صحیح را فرض بگیرید که بالفعل است، پس برای غیر آن هم شأنیّت دارد و این شأنیّت است که برای جامع أعمّی، قوام تسمیه است. انسان خیال میکند که میشود.
شاگرد: منظور از آن «مثله» چیست؟
شاگرد2: به همان کیفیّت.
شاگرد: خُب، آنکه الآن خودش فعلی هست. پس چرا «فی مورد آخر» می فرمایند؟
شاگرد2: برای کسی که غریق نیست.
استاد: «مورد آخر» برای مورد تحقق بالفعل است. قبل از آن شأناً است.
شاگرد: میدانم. مثلاً صلاة غریق، الآن برای خودش که بهصورت بالفعل است دیگر.
استاد: صلاة غریق یک تکبیری است که بدل از «ما یلزم فی رکعة واحدة» است.
شاگرد: میدانم. برای خودش که دیگر بهصورت بالفعل است.
استاد: بله حتماً بالفعل است امّا همین صلاة غریق که یک تکبیر است، برای مختار هم شأنیّت تأثیر دارد. چرا برای مختار هم شأنیّت تأثیر دارد؟ چون مختار هم کسی است که در مورد غریق، این برایش بهصورت بالفعل است. پس وقتی که یک چیزی در مورد غریق بهصورت بالفعل است، برای او هم شأناً میشود. در جلسه قبل ما آمدیم و سه معنا برای شأنیّت بیان کردیم دیگر. این، سوّمین معنا است.
برو به 0:21:01
شاگرد: یعنی منظور بنده این است که اگر حالت مختار مثل شخص غریق بشود، برای او هم فعلی میشود؟
استاد: بله. یعنی الآن مختار است، امّا میدانیم که این برای یک موردی بهصورت بالفعل است. خُب، وقتی که برای یک موردی بهصورت بالفعل است فعلیّت در یک مورد «یکفی» برای اینکه این، شأناً صلاة باشد و مسمّی باشد. اوّل می فرمایند: «إنّما یسلم من الإشکال الوضع للمؤثّر شأناً». یعنی حتی آن تکبیر غریق برای یک شخص مختار هم صلاة است، امّا شأناً. یعنی برای آن که یک مورد، بالفعل است برای آن هم شأناً صلاة میشود و بر آن هم صدق صلاة میکند. «شأناً فی ما یکون مؤثّراً بالفعل» امّا نه برای خودش، بلکه فی الجمله. «و أن یکون مثل» همین صلاة غریق برای مختار، «مؤثّراً بالفعل فی مورد آخر» که خودش غریق باشد یا دیگری غریق باشد. پس آن، صلاة است.
حالا فرمودند «کما مرّ». این «کما مرّ» مربوط به کجا است؟ من یک آدرسی دارم که در آنجا هم صحبت شده بود. یک نگاهی به صفحه 110 بیندازید. آن وسط صفحه که می فرمایند «و سیأتی إن شاء الله تعالی».
«و سيأتي- إن شاء اللّه تعالى- أنّ ما يفرض فعليّته جامعة بين المراتب الصحيحة الفعليّة، تكون شأنيّته القريبة من الفعليّة، جامعة بين مطلق مراتب الصلاة مثلا التي لها الاقتضاء». صرف اقتضاء است که برای أعمّی خوب است.
شاگرد: در زمانیکه صفحه 110 را میخواندیم خود شما فرمودید که مربوط به صفحه 124 است.
استاد: بله؛
استاد: «و لكن إحراز المقتضى مع الشكّ في الجزئيّة، في غاية الإشكال و مقايسة صلاة المختار بصلاة المضطرّ، غير تامّة». این کلمه را که ببینیم برای آن بحثهای روزهای آینده خوب است. یک مقداری خوشحال میشویم. میگوییم خُب، خود ایشان بعداً فرمودهاند که «مقایسة غیر تامّة». امّا خُب، با این بحثهای جلسه قبل و امروز، باید اینها به یک شکل دیگری ملاحظه بشود. «إحراز المقتضی مع الشکّ فی الجزئیّة، فی غایة الإشکال». البته بعداً اینها را بیشتر توضیح میدهند. ما سه تا معنای شأنیّت داشتیم که در جلسه قبل عرض کردم. ایشان در این جلسه به سراغ معنای دوّمی که عرض کردم میروند. معنای اوّل از شأنیّت چه بود؟ صحت و فساد بود. صلاة صحیح، بالفعل ناهی عن الفحشاء است. صلاة فاسد، بالفعل نیست امّا شأنیّت دارد. لولا فساده، شأنیّت تأثیر دارد. پس این، یک جور معنا از بالفعل و بالشأن شد که یعنی صحیح و فاسد؛ یک معنایی هم در جلسه قبل عرض کردم این بود که ما میگوییم هر کدام از اجزای نماز، خودش شأنیّت تأثیر در نهی از فحشاء را دارد. یعنی اقتضاء دارد هر جزئی اینگونه است. میگوییم که رکوع شأنیّت تأثیر از نهی دارد و اقتضاء دارد، امّا اگر با سایر اجزاء بیاید. وقتی که با سایر اجزاء آمد، آن وقت است که بالفعل میشود؛ پس شأنیّت و بالفعل، به یک معنا یعنی شأنیّت برای جزء به تنهایی و بالفعل یعنی جزء به همراه اجزاء دیگر. دراینصورت است که بالفعل میشود. پس چیزی که شأنیّت نهی دارد یعنی چه؟ یعنی صرفاً یک جزئی از نماز که اقتضای نفسی دارد. چه زمانی این اقتضاء و شأنیّت بهصورت بالفعل میشود؟ آن وقتی که با سایر اجزاء نماز بیاید. رکوع اقتضای شأنی دارد؛ معنای سوم هم این بود که فعلیّت یعنی برای یک مکلّفی و شأنیّت یعنی وقتی که برای یک مکلّفی بهصورت فی الجمله بالفعل است، برای دیگران هم شأنی میشود؛
حالا معنای دوم را در نظر بگیرید، اشکال در اینجا است. چون این عبارت «لکن إحراز المقتضی مع الشکّ فی الجزئیّة فی غایة الأشکال» یک مطلبی است که نیاز به دقت دارد؛ ما اصلاً فرض گرفتیم که شک میکنیم قرائت سوره بعد از حمد، جزء نماز هست یا نیست. شک در اصل «جزئیّة للصلاة» داریم. میخواهیم ببینیم آیا میشود به اطلاق تمسّک کنیم یا اینکه میشود به برائت تمسّک کنیم یا نمیشود. وقتی که ما شک داریم یعنی چه؟ یعنی نمیدانیم که آیا سوره جزء نماز هست یا نیست. وقتی که نمیدانیم، یعنی در اصل اقتضای این برای صلاتیّت و ناهویّت شک داریم. وقتی که در اصل شأنیّت آن شک داریم چگونه میخواهیم تمسّک بکنیم و بگوییم که شأنیّت، تام است؟ ایشان در اینجا به سراغ جزء رفتند؛ توجه بفرمایید! ما در جزئیّت یک جزئی شک داریم. وقتی که در جزئیّت آن شک داریم یعنی چه؟ یعنی شک داریم که آیا اساساً شأنیّت این را دارد که به صلاة ملحق بشود یا نه. ما در اصل شأنیّت است که شکل داریم. لذا دوباره در اصل صدق شک داریم.
شاگرد: پس میشود نتیجه گرفت که آن جزئی مراد است مقطوعبه است.
استاد: صلاتیّت آن مقطوعبه باشد؟
شاگرد: بله.
استاد: خُب، اگر مقطوعبه باشد که دیگر نیاز به تمسّک به اطلاق و… نداریم. اصلاً نزاع در صحیح و اعم بر سر تمسّک به اطلاق است برای آنجایی که در جزئیّت شک میکنیم. وقتی که شک در جزئیّت یک چیزی برای نماز کردیم یعنی در اصل اقتضای این جزء و شأنیّت این جزء برای لحوقش به سایر اجزای صلاة شک داریم.
شاگرد: جز یا سایر اجزاء بدون لحوق.
استاد: الآن عرض میکنم.
شاگرد: اگر اینگونه باشد که برائت بهراحتی جاری میشود.
استاد: توجه بفرمایید. طرفینی است. یعنی شک میکنید که آیا رکوع و سجود و فاتحه و تکبیر و … شأنیّت برای لحوق سوره را دارد یا ندارد، و همچنین شک میکنیم آیا سوره برای لحوق به آنها شأنیّت دارد یا ندارد.پیچ و مهره همدیگر هستند یا نه؟ آیا اینها به هم سازگاری دارند و به هم میخورند یا نه. ما در جزئیّت به شکل اقل و اکثر ارتباطی شک داریم. من نمیدانم که آیا قرائت و رکوع و … مشروط به سوره است و رکوع مشروط به آنها است یا نه؟ یعنی یک بافتهی اینگونهای هستند یا نه؟ وقتی که در اصل جزئیّت شک دارم یعنی در اصل شأنیّت و اقتضاء آن برای این بافت است که شک دارم. وقتی که در اصل آن شک دارم، اصل به کنار میرود و نمیتوانم بگویم که صدق، محرز است. بزنگاه حلّ مسئله این است که شأنیّت، محرز است و صدق مطلق هم محرز است. ما در شکمان به اطلاق تمسّک میکنیم. میگویند که کجای این شأنیّت محرز است؟ ما چیزی که الآن نمیدانیم جزء نماز هست یا نیست، در اصل شأنیّت آن برای جزئیّت نماز شک داریم.
شاگرد: قرار شد أعمّی بشویم.
استاد: خود أعمّی شک دارد. آیا أعمّی نیاز به شأنیّت داشت یا نداشت؟
شاگرد: شک در فساد و صحّت است. أعمّی میگوید چه فاسد باشد و چه صحیح، صلاة است.
استاد: میدانم، ولی آیا أعمّی به اصل شأنیّت نیاز داشت یا نه؟
شاگرد: بله.
استاد: پس قبول کردید که أعمّی هم برای اینکه صدق مطلق احراز بشود به اصل شأنیّت نیاز داشت.
شاگرد: أعمّی میگوید ولو اینکه این، جزء نباشد، حداکثر صلاة فاسده هست، ولی این صلاة است.
شاگرد2: نه.
شاگرد: چرا دیگر. میگوید صلاةٌ.
شاگرد3: أعمّی در فرض دوّم معنای شأنیّت، یقین دارد که اللهاکبر، جزء نماز است. امّا میگوید دوران أمر در فعلیّت و شأنیّت اینگونه است که این اللهاکبر همراه با لحوق بقیۀ اجزاء، فعلیّت پیدا میکند برای چه چیزی؟
استاد: نه. شما که نسبت به اللهاکبر میفرمایید، قطعی است که اصلاً بحث صحیح و أعمّ نیست.
اصل نزاع اصولیّین از همینجا ناشی شده است که وقتی شارع فرمود «أقیموا الصلاة»، آیا میتوانیم در مواردیکه درجزئیّت یک چیزی برای صلاة شک میکنیم، به اطلاق أقیموا الصلاة تمسّک بکنیم یا نه؟ اصل نزاع این است دیگر. ما که نباید این را فراموش بکنیم. صحیحیها میگویند که نمیشود. چرا؟ مولی میفرماید «أکرم العالم». من شک میکنم که آیا واعظ، عالم هست یا نیست؟ به ما میگویند که خب مولی بهطور مطلق فرموده است «أکرم العالم». پس باید این واعظ را هم اکرام کرد. میگوییم مولی بهصورت مطلق فرموده «اکرم العالم».ولی من باید اوّل عالمیّت شخص را احراز بکنم. من که هنوز احراز نکردهام که واعظ، عالم است یا نه. وقتی که اصل مطلق احراز نشد، تمسّک به اطلاق غلط است.
شاگرد: وقتی که شما جامع أعمّ را مقوّمات صلاة میگیرید یعنی اینکه برای ایشان محرز است که اینها جزء صلاة هستند و شک در جزئیّت اینها برای صلاة ندارند.
استاد: نزاع صحیحی و أعمّی که اصلاً بر سر این نیست. اصول الفقه و قوانین و تمام این کتب و نظائرشان را مطالعه بفرمایید. اصلاً نزاع همین مطلبی است که بنده عرض میکنم.
شاگرد: درست است که أعمّی، أعمّی است، امّا بالأخره یک جامع دارد یا ندارد؟
استاد: أعمّی برای تمسّک به اطلاق، أعمّی است و لازمۀ صحیحی بودن هم این است که نمیتواند تمسّک به اطلاق بکند که حالا بعداً به ثمره نزاع میرسیم. چرا؟ چون صحیحی میگوید نماز یعنی نماز صحیح. میگوییم خب مولی فرموده است نماز به پا بدار. پس نماز یعنی “صحیح”. وقتی که شما شک میکنید فلان جزء هم آیا جزء نماز هست یا نیست، یعنی اگر نباشد پس شک دارید که صحیح هست یا نیست. اصل صدق مطلق در کلام مولی چیست؟ اصل احراز صدق آن است که مشکوک است. نمیتوانید بگویید حالا که «أقیموا الصلاة» مطلق است پس من هم تمسّک به اطلاق میکنم. أعمّی چه میگوید؟ میگوید صلاة یعنی أعمّ از صحیح یا فاسد. ولو اینکه منِ مختار سوره را هم نخوانم، صلاة که هست. نهایتاً اینطور است که این نماز من فاسد است. پس صدق اصل «أقیموا الصلاة» محرز است. در تقیّد «الصلاة» به یک جزء اضافی به نام سوره شک میکنم. میگویم اصل این است که مولی بهصورت مطلق فرموده است و مقیّد نیست. این اصل نزاع است. در این فضا است که حاج آقا میفرمایند أعمّی برای احراز صدق، به شأنیّت نیاز دارد تا بتواند تمسّک به اطلاق بکند. خب وقتی که نیاز دارد، وقتی که در جزئیت یک چیزی شک دارد پس یعنی در اصل شأنیّت این شک دارید. وقتی که درشأنیّت شک کردید در اصل صدق [شک کردید].
شاگرد: شأنیّت آن بله، ولی شأنیّت بقیهاش نه دیگر.
استاد: شأنیّت بقیه هم به لحوق.
برو به 0:31:39
شاگرد: ما الآن فرض کنیم که یک شخصی دارد یک رکوعی را به جا میآورد. شما الآن سه تا معنا برای شأنیّت مطرح فرمودید. بنابر معنای سوم که اصلاً اشکال وارد نیست مگر در یک حالت و آن هم اینکه این، عامّ البلوی باشد به اینکه مثلاً بگوییم سوره در کلّ نمازها، چه نماز غریق و چه غیر آن، این لازم است برای اینکه صدق صلاتیّت بشود یا نشود. اگر بگوییم در هیچ موردی پیدا نکردیم که بدون سوره این ناهویّت بهصورت بالفعل بشود آن وقت میتوانیم بگوییم که در اینجا بنابر معنای سوم، اشکال به وجود میآید. امّا بنابر معنای دوم که اصلاً اشکال وارد نمیشود. چرا که دلیلش این است فرمودید یک رکوع تنهایی و یک جزء تنها به مناسبت اینکه «جزء للصلاة»، فلذا میگوییم که شأنیّت برای صلاتیّت دارد.
استاد: ظرافت بحثها را دقّت بفرمایید. تا به اینجا تمام حرفها خوب هستند. ما الآن با یک چیزی روبرو شدیم که در اصل اینکه میتواند جزء شأنی صلاة باشد شک داریم.
شاگرد: چرا؟
استاد: بهخاطر اینکه ما نمیدانیم پیکرهی اوّلیّهی صلاة که شارع مقدس آن را برای مختار اختراع کرده است، سوره جزء آن بوده است یا نه.
شاگرد: ما جامع را قبول داشتیم بهنحویکه حتّی صلاة غریق را هم شامل میشد.
استاد: آیا مگر قوام جامع به شأنیّت نبود؟
شاگرد: چرا بود.
استاد: وقتی شما در اصل یک چیزی شک دارید که آیا اصلاً ریخت نماز را دارد یا ندارد…، شما در مورد رکوع میدانید که ریخت نماز دارد. پس شأنیّت آن محرز است اما
شاگرد: مشکل ما از طرف دیگر است. ما درواقع الآن نه جزء داریم که مسلّم الشأنیّة هستند. مشکل ما فقط بر سر جزء دهم است.
استاد: جزء دهمی که نمیدانیم…
شاگرد: خب ندانسته باشیم. ما اصلاً کاری به آن نداریم.
شاگرد2: آیا این نه جزء برای شخص مضطرّ کافی است یا نه؟ اگر باشد، شأنی برای مختار می شود دیگر.
شاگرد3: این بهمعنای سوم است. ما الآن در معنای دوم مشکل داریم.
استاد: نُه جزء برای شخص مضطرّ کافی است. پس نه جزء شأنیّت دارد. آیا نسبت به جزء دهم که برای مختار شک داریم، شأنیّت آن هم محرز شد یا نه؟
شاگرد: ما اصلاً کاری به آن نداریم. اگر ما میگفتیم من فقط جزء دهم را بیاورم، آیا میتوانیم به آن صلاة بگوییم یا نه، آن وقت بود که این اشکال وارد میشد.
استاد: یک مثالی را به خدمت شما عرض بکنم. شما یک چیزی را از بیرون فرض بگیرید. مثلاً یک کسی ابرویش را بالا بیاورد، شک میکنیم که آیا این کار او جزء نماز هست یا نه. آیا واجب است یا نیست.
شاگرد: چه چیزی باعث شد که ما شک بکنیم؟
استاد: نه، من میخواهم مثال بزنم.
شاگرد: همان جزئی که ما میگوییم نسبت به آن شک داریم، یک شأنیّتی باعث میشود که ما شک بکنیم. و الاّ چرا نسبت به راه رفتن شک نمیکنیم که مثلاً جزء نماز باشد؟
استاد: شأنیّتی که الآن نیاز است شأنیّت صلاتیّت است نه شأنیّت اصل تفاوت.
شاگرد: احراز نشد. اشکال ندارد. اینکه ابرویش را به بالا برد، بگوییم محرز نیست که جزء صلاة است. ولی مشکل که بر سر اینجا نیست. محل نزاع جایی بود که نه جزء را آورده است، امّا جزء دهمی معلوم نیست که لحوقش به اینها لازم است یا نه. یعنی من الآن که نه جزء را آوردم مسلّم است که صلاة است.
استاد: بله.
شاگرد: خب اگر شک میشد که من همینطور بإیستم و سوره بخوانم، آیا میشود به این، اطلاق صلاة کرد یا نه؟ اشکال در اینجا است که به وجود میآید نه در آنجایی که نه جزء را آوردهام، بعد حالا ماندهام که جزء دهمی را لازم است بیاورم تا بگوییم صلاة است یا نه. و إلاّ تا به اینجایی که فرمودند، بنابر هر دو تا معنایی که برای شأنیّت فرمودید، در معنای سوم فقط یک مورد میتواند پیش بیاید که این اشکال وارد بشود و آن هم موردی است که مثلاً فرض کنید در تمام نمازها، یک مورد هم پیدا نکنیم بدون این جزء، قطعی و یقینی باشد که بالفعل است. در اینجا بله وإلاّ نمیتوانیم…
شاگرد2: اشکال این چیست که ما نتوانیم شأنیّت این را احراز بکنیم؟ چه اشکالی به أعمّی میشود؟
استاد: من عرض کردم وقتی که مولی میفرماید «أکرم کلّ عالم یا أکرم العلماء»، شما شک میکنید آیا شخص واعظ را اکرام بکنید یا نه. میگوییم خب مولی که بهطور مطلق گفته است «أکرم العلماء». خب شما در اینجا به اطلاق تمسّک بکن. بگو اطلاق یعنی «سواء کان واعظاً أو کاتباً». میگوییم فرض نگرفتیم که واعظ، عالم است. ما داریم میگوییم که این شخص، واعظ است. شک دارم که واعظ، عالم است یا نیست. وقتی که در اصل احراز صدق مطلق «أکرم العالم» شک دارم، نمیتوانم برای شمول واعظ، تمسّک به اطلاق بکنم.
شاگرد: خب أعمّی میگوید من که شک ندارم.
استاد: ما میگوییم شک دارد.
شاگرد: خب اینکه میفرمایید ما میگوییم او شک دارد یک چیز است، امّا اینکه او مدّعی چه چیزی است، مطلب دیگری است. أعمّی نگاه میکند، اینجا دارد میگوید که صلاة است. بدون این جزء هم صلاة است.
استاد: نه دیگر. ما میگوییم شما به چه وسیلهای جامع أعمی را درست کردهاید؟ به وسیلهی شأنیّت. شأنیّتی را که شما درست کردید، الآن شک در یک جزء اضافه دارید. شأنیّت آن جزء اضافه پشتوانه شأنیّت قبلی است. یعنی شما باید بدانید آیا میشود که این، شأنیّت دارد که اقتضای صلاتیّت داشته باشد، شما بیایید و آن را ملحق بکنید. وقتی که نمیدانید اقتضاء دارد یا ندارد میگویید که من شک دارم؟
شاگرد: پس چرا دیگر گفتیم مقوّم، جامع است؟ اگر اینگونه است میگفتیم پس باید صبر بکنیم ببینیم آیا جزء بعدی هم میآید یا نمیآید. ما از اوّل میگفتیم جامع ما مقوّم است. یعنی این اگر باشد، دیگر صلاة هست. پس باید میگفتیم نه، باید صبر بکنیم ببینیم جزء بعدی هم ثابت بشود که جزء صلاة هست یا نه. اینکه خلاف آن مدّعای قبلی است.
شاگرد2: الآن مسئله را بر روی مانعیّت بردید و یک چیز دیگری شد.
استاد: «ما یلزم فی رکعة واحدة» میخواهیم ببینیم «ما یلزم فی رکعة واحدة» که شأنیّت بود، شک میکنیم که آیا جزء دیگری میآید یا نه. این جزء جدید، وقتی که شک داریم، صلاتیّت آن محرز است و شک در جزئیّت آن داریم؟
شاگرد: نه.
استاد: وقتی که شک در جزئیّت آن داریم یعنی شک در اصل صلاتیّت این جزء داریم.
شاگرد: به بحث امروز و دیروز اشکال وارد نمیکند. چون بحث تا الآن بر سر جایی بود که ما قطع داشتیم اینها از مقوّمات صلاة هستند، ولو بدلاً. ولو اینکه تکبیر، بدل از رکوع و بدل از سجود باشد. در جزئیّت آن تردید نداشتیم. حرف تا به حال بر سر اینها بوده است. الآن شما دارید یک بحث جدیدی را باز میکنید که سروکار ما به یک چیزی افتاده است که در جزئیّت آن تردید داریم. خب اینکه به بحث قبلی ما اشکالی را وارد نمیکند.
استاد: چرا، اشکال است بر اصل مقصود از بحث صحیح و أعمّ. درست است که نزاع دیروز بر سر مسمّی به صلاة و جامعی برای مسمّا به صلاة بود امّا نزاع بر سر این بود که با فرض اینکه ما أعمّی بشویم و احراز صدق صلاة در مورد کلام مولی درست باشد. خب الآن در اینجا ما میدانیم «أقیموا الصلاة» یعنی چه؟ یعنی صلاتی که تمام اجزاء را دارد. در اینجا که دیگر نسبت به واقعیّت مراد شک نداریم. نه اینکه یعنی شاید این صلاة فاسد هم باشد. این یعنی صلاتی که همه اجزاء را دارد و من الآن شک دارم که این دهمی هم جزء آن أقیموا الصلاتی که نماز صحیح مختار نزد ماست، هست یا نیست، و حال آنکه اصل شأنیّت آن جزء دهمی محرز نیست.
شاگرد: یعنی بازگشتش به این است که اصلاً شک داریم این، صلاة هست یا نیست.
شاگرد2: صاف نشد. ضمن اینکه این «غیر تامه» که بعد فرمودند بیشتر آن معنای سوم را در ذهن میآورد. آنجا که میفرمایند «مقایسة صلاة المختار و صلاة المضطرّ» بیشتر آن بحث معنای سوم از شأنیّت را به ذهن متبادر میکند. به نظرم میآید باید نسبت به این قسمت از عبارت بیشتر تأمّل بکنیم تا ببینیم اصلاً اشکال چه است. شاید این نهایت را هم که فرمودید، بیشتر این مطلب را به ذهن میآورد که به أعمّی هم داریم اینگونه میگوییم که شما بههرحال میدانید این چیزی که مأموربه در صلاة است، اگر چه میشود به نماز فاسد هم اطلاق صلاة کرد، ولی مقصود صلاة فاسد نیست. بنابراین اصلاً اشکال را به جای دیگری بردیم و خروج از بحث میشود. امّا اینکه ایشان میخواهند چه بفرمایند باید بررسی بشود.
استاد: ما میخواهیم بگوییم یک شأنیّتی در جزء نیاز است که پشتوانه شأنیّت اصلی برای فعلیّت این مورد است.
شاگرد: حرفی نداریم. «أقیموا الصلاة»، یعنی صلاة صحیحه. اگر از اوّل گفتیم که صلاة یعنی صلاة صحیحه، خب این حرفها میآید. یعنی فرض ما این است که أعمّی هستیم. یعنی صلاة غیر صحیحه را هم شامل میشود.
شاگرد2: یعنی أعمّی در مسئله «أقیموا الصلاة»، صحیحی است. او هم در اینجا معتقد نیست که باید در اینجا نماز فاسد بیاورید.
استاد: بله، حالا اینها اشکالات دیگری است که الآن میگویند؛ این چیزی بود که من الآن برای این عبارت، توضیح دادم. حالا اجازه بدهید تا به پایین صفحه 125 یعنی «و أمّا صحّة» برسیم. ابتداء با عبارات ایشان انس میگیریم، بعد ببینیم که تا پایین این صفحه برای توضیح «إحراز المقتضی مع الشکّ فی الجزئیّة» آیا میشود برایش شاهدی را آورد که منظور، چه است یا نه؟
برو به 0:41:10
«و لکن إحراز المقتضی مع الشکّ فی الجزئیّة، فی غایة الإشکال». «المقتضی» یعنی چه؟ یعنی «اصل الشأنیّة». احراز «اصل الشأنیّة» که قوام اصل مسمّای صلاة بود. اعمّی که دیگر چارهای از اصل الشأنیّة و اقتضاء را نداشت. ولی وقتی که ما شک در جزئیّت داریم، در اصل شأنیّت شک داریم. وقتی که در اصل شأنیّت شک داریم، صدق صلاة محرز نیست. چون صدق صلاة منوط به شأنیّت است. «و مقایسة صلاة المختار بصلاة المضطرّ، غیر تامّة». صلاة مضطرّ، بعضی از چیزها را ندارد. چون عذر دارد، آن چیزها هم نیست. اصلاً شأنیّت این جزء برای اصل آن فعل مطرح نیست. وقتی که ما صحبت مختار میکنیم، خلاصه باید شأنیّت این عمل را ولو به تحریک ابرو باشد یا به قرائت سوره باشد، به قنوت باشد، بههرحال باید شأنیّت احراز بشود که این بخواهد جزء صلاة بشود یا نه؛ حالا این «و کأنّ» چه میخواهد بگوید؟ میگویند شما اصلاً از التزام به مسمّی داشتن خارج شدهاید. شما میگوید ما قائل به أعم هستیم. یعنی چه؟ یعنی میگویید که شارع یک صلاتی را مسمّی قرار داده است. عرف میآید و آن مسمّی را بر دایره وسیعتر اطلاق میکند. این اطلاق عرفی است. «و کأنّ القول بالأعم، جری علی الإطلاق العرفی». توجّه بفرمایید، نه یعنی استعمال مسمّی. اطلاق صحیحی که آن مسمای اصلی صلاة است، «الإطلاق العرفی بلا یقین بالصحّة». عرف وقتی هم که یقین بالصّحه ندارد، اطلاق صلاة میکند. این اطلاق برای ما تسمیه را تعیین نمیکند و شأنیّت را تعیین نمیکند. «و مثله لا ینفع فی التمسّک بالإطلاق». چرا؟ چون در تمسّک به اطلاق باید مسمّای نماز در نزد شارع احراز بشود، نه اطلاقات عرفی بر فاسد که از باب مسامحه است. «بعد کون الصحیح هو الموضوع له». صحیح است که موضوعٌ له است. وقتی که اولاً صحیح، موضوعٌ له است، «و المأمور به» یعنی «الصحیح مأمور به من طرف الواضع الشارع» ثانیاً. خب وقتی که این را میدانیم، اطلاقات مسامحی عرفی که کاری را برای ما درست نمیکند و وضع للأعم درست نمیکند. ابتداء باید شأنیّت اصل الصلاة محرز بشود و با شک در جزئیّت، اصل الصلاه محرز نمیشود.
شاگرد: پس ایشان در وضع للأعم بودن اینها حرفی ندارد و ضرر به آن نمیزند. فقط میفرماید شما که اعمی هستید، نمیتوانید تمسّک به اطلاق بکنید. چون صلاة در «أقیموا»، صلاة صحیح شرعی است. پس ایشان در وضع للأعم بحث ندارند بلکه می خواهند بگویند تمسک به اطلاق «أقیموا» نمیتوانید بکنید.
استاد: این اشکال بهطور مکرّر به أعمیها شده است که شما آمدید و این بحث را منعقد کردید برای اینکه اعمّی بشوید و تمسّک به اطلاق بکنید، ولی از طرف دیگر قطع دارید آن أقیموا الصلاتی را که مولی فرموده است، منظور از آن و مأمور به آن صلاة صحیح است.
شاگرد: عرفی نیست.
استاد: بله. و لذا این قید را دارد.
شاگرد: مگر اینکه شارع، واضع آن نباشد.
استاد: بله؛ «و ممّا ذکرنا یظهر الجواب عن جعل المسمّی» -وجه دوّمی که در کفایه بود- «معظم الأجزاء، مع أنّه». اشکال علاوهای هم دارد. جواب آنهایی که گفتیم هست، اشکال دیگری هم دارد. «مع أنّه» یعنی وجه دوم «مشتملٌ علی الابهام الواضح». معظم یعنی چی؟ یعنی اینکه هیچ چیزی معلوم نیست که چه است. «لکنّه یرد علی هذا المسلک المتقدّم» آن قبلی، «عدم صحّة التمسّک بالإطلاق علی الأعمّ». حتّی بنابر اعم هم دیگر تمسّک به اطلاق، صحیح نیست. چرا؟ «لعدم معلومیّة المؤثّر شأناً بحدوده». آن مؤثر شأناً بحدوده باید معلوم باشد که شما بگویید صدق آن محرز شد. «و أمّا المعظم فلا یفید منه إلاّ أغلب الأجزاء». معظم أجزاء یعنی فقط أغلب أجزاء. نه صدق آن محرز است و نه شأنیّت؛
والحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
شاگرد: اعمّی هم که صحبت میکند، فرقش با صحیحی این است که میگوید صلاة در اعم از صحیح و فاسد اطلاق میشود، امّا یقین دارد در اینکه این جزء فاسد هم جزء است امّا جزء فاسد. تردید در جزئیّت آن ندارد. مثلاً فرض بفرمایید که سوره را جزء میداند امّا چون این سوره را …
استاد: اعمّی میخواهد با تمسّک به اطلاق بگوید، چون «أقیموا الصلاة» قطعاً نماز بدون سوره را شامل میشود، پس تمسّک به اطلاق میکنیم و میگوییم که سوره واجب نیست.
شاگرد: نماز بدون سوره را شامل میشود یا شامل نمیشود. اعمّی دارد در حالی این حرف را میزند که یقین دارد…
استاد: صلاة بدون سوره صلاة است، امّا صحیحی نمیتواند این حرف را بگوید.
شاگرد: دو تا یقین دارد. یکی اینکه یقین دارد که نماز بدون سوره، صلاة است. دوم اینکه یقین دارد که سوره، جزئی از نماز است.
استاد: خب این مطلب را از کجا میگوید؟
شاگرد: لذا میگوید که این فاسد است.
استاد: او میگوید شک داریم در اینکه جزء است یا جزء نیست.
شاگرد: اعمّی تردیدی در جزئیّت ندارد. میگوید اگر جزئی را نیاوردید باز هم اطلاق صلاة میشود امّا صلاة فاسد است.
استاد: نه، اینگونه نیست. یک فقیه وقتی که دارد بحث میکند که مثلاً منِ مختار باید سوره را بخوانم یا نه، شک در چه چیزی دارد؟ آیا قطع به جزئیّت سوره دارد؟ نه. میگوید من شک دارم که آیا سوره بر منِ مختار واجب است یا نه. میگوید اگر که صحیحی هستم، نماز بدون سورهی من اصلاً شک دارم که نماز است یا نماز نیست. نمیتوانم بگویم که «أقیموا الصلاة» بهصورت مطلق است. امّا چون أعمّی هستم، قطع دارم که نماز بدون سورهی من نماز است. تمسّک به اطلاق آن میکنم بعد میگویم پس نیاز نیست که سوره بخوانم؛ حاج آقا چه میفرمایند؟ ایشان میفرمایند وقتی که شک در جزئیّت سوره دارید، یعنی اصل جزئیّت و اقتضای آن مشکوک است. وقتی که اصل جزئیّت و اقتضاء مشکوک است، اصل شأنیّتی که قوام صدق صلاة بود را نداریم؛ حالا من این مطلب را از عبارت میفهمم.
شاگرد2: یعنی ثمرهی آن مثل صحیحی میشود.
استاد: بله. مثل او میشود. بعداً هم به همین مطلب تصریح کردند و فرمودند.
شاگرد: همیشه این سؤال از قدیم در ذهن ما بود که اعمّی با اعتماد بر چه چیزی به اطلاق تمسّک میکند و قیود را حذف میکند. درحالیکه ممکن است این قید در نزد شارع معتبر باشد.
استاد: این بحث خوبی است. در صفحۀ بعد این مطلب میآید. در اینکه چگونه تمسّک به اطلاق میشود. عرض من این است که حتّی مشهور هم که قائل به صحیح هستند برائت را که جاری کردهاند و میکنند و معروف است، همچنین در ارتکازشان تمسّک به اطلاق هم میکردند و میتوانند بکنند. حالا چرایی آن را باید بعداً توضیح بدهیم. این اصل مطلب است. حالا اطلاق مقامی باشد و چه و چه، حاج آقا یک بیاناتی را دارند. یک نوع دیگر از اطلاق، شاید اطلاق سعی باشد. امّا ارتکاز اعمّیها هم اینگونه بوده است که تمسّک به اطلاق «أقیموا الصلاة» کردن را ارتکازشان پس نمیزند. چون حتّی برای تمسّک به اطلاق، تنافیای با ارتکاز نمی دیدهاند. ایشان زائد بر برائت تلاش میکردند که بگویند صدق، محرز است و حال آنکه چه بسا اطلاق در اینجا از سنخ آن اطلاق شیوعی نیست. احراز صدق در اطلاق شیوعی نیاز برای تمسّک است. امّا احراز صدق در اطلاق سعی که حالا بعداً راجع به آن صحبت میکنیم، یک نوع دیگری از اطلاق است، اصلاً نیازی نیست.
شاگرد: پس این چیزی که به ذهن ما آمده است یقیناً غلط است که همین فرق بین صحیحی و أعمّی این است که صحیحی میگوید که صلاة مأمور به مولی، صلاة صحیح است، امّا أعمّی میگوید اطلاق صلاة به أعمّ از صحیح و فاسد است. یعنی مسمّای صلاة.
استاد: أحسنت، مسمّای صلاة و نه صرف اطلاق.
شاگرد: مسمّای صلاة محقق میشود ولو به فاسدش. فرق این صحیحی و أعمّی در این است، نه در شکّ در جزئیّت اجزای صلاة که أعمّی شک داشته باشد که این جزء، «جزءٌ للصلاة أم لا». این، جزء صلاة است که این شخص این جزء را نیاورده است. برای همین که این جزء را نیاورده است، نماز، فاسد شده است امّا نماز است که فاسد شده است. مسمّای نماز هست امّا نماز فاسد. اعمّی تردید در جزئیّت ندارد.
استاد: اعمّی اصلاً با شک در جزئیّت، اثبات فساد نمیکند و اصلاً نمیخواهد این کار را بکند. او میخواهد بگوید وقتی که من شک دارم، نهایتاً صلاة فاسده است؟ او که نمیخواهد بگوید صلاة فاسده است.
برو به 0:51:23
شاگرد: آنطور که من امروز متوجّه شدم میفرمایند که أعمّی اصلاً تردید در جزئیّت هم دارد. اصلاً تعریف أعمّی این نیست که تشکیک در جزئیّت داشته باشد.
استاد: من عرض کردم وقتی که شک در جزئیّت دارد، لازمه اش شک در شأنیّت این جزء برای نماز است و قوام احراز صدق که أعمّی با آن میتوانست تمسّک به اطلاق بکند، قوام آن به شأنیّت بود و به احراز شأنیّت بود. آقایان میفرمایند که شأنی اینجا با شأنی در آنجا مشترک لفظی است.
شاگرد: اوّل بحث امروز و بحثهای روزهای قبل راجع به این نبود که أعمّی در جزئیّت چیزی تردید دارد. جزء میدانست، امّا میگفت اگر این جزء ملحق به الباقی اجزاء بشود، -اگر که به شأن دوم معناء بکنیم- آیا به فعلیّت میرسد یا نمیرسد؟ صحبت بر سر این بود.
استاد: ولی در جامع گیری، نه در اصل نزاع. در کفایه و اصول الفقه اینطور مطرح میشود که بحث چند مرحله دارد. این مطلبی که شما الآن میفرمایید بحث بر سر این بود، این فقط یک مقدمه بحث بود. ولی اصل نزاع که این نبود.
شاگرد: خب میدانم که اصل نزاع این نبود. امّا پس بحث امروز یک بحث جدیدی است و اصلاً ربطی به بحث جلسه قبل ندارد.
استاد: بحث جدیدی نیست. میگویند آخر مگر غیر از این است که شما تلاش میکردید برای اینکه جامع درست بکنید و بهدنبال ثمره نزاع بودید؟
شاگرد: حالا بحث بماند برای ابتدای جلسه فردا تا بقیه دوستانی که الآن هم حضور ندارند استفاده بکنند.
استاد: بله. حالا به کفایه و قوانین و اصول الفقه مراجعه بکنید. این کتب در این زمینه بحثهای خوبی دارند. یک دور از اوّل تا آخر این بحث را مرور بفرمایید که اصلاً بحث از کجا شروع میشود و مقدّمات آن چه است و ثمره نزاع آن چه است. اگر تمام اینها را یک مروری بفرمایید در فهم مطالب حاج آقا بسیار راهگشاست. آن اندازهای که من توانسته بودم مقصود ایشان را عرض بکنم، مقصودم را گفتم. حالا ممکن است که شما بعد از مراجعه به این کتب، از فرمایش حاج آقا یک چیز دیگری را بفهمید که بعداً برای ما بفرمایید.
کلید واژگان: صحیح واعم، تمسک به اطلاق، اطلاق سعی، شانیت و فعلیت، صدق شانی
[1]. مباحث الأصول، ج 1، ص 123.
دیدگاهتان را بنویسید