مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 56
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
امام صادق -سلام الله علیها- خودشان عطسه کردند، هیچکس چیزی نگفت. حضرت فرمودند نشنیدید؟ خیلی جالب است. فرمودند چرا وقتی کسی عطسه میکند ساکت هستید؟ نمیدانم کجا این روایت را دیدم که خیلی جالب بود. حضرت فرمودند مگر ندیدید من عطسه کردم چرا چیزی نمیگویید؟ اعتراض خود حضرت که این رسم باید باشد خیلی جالب است.
شاگرد: «یرحمَکُم الله» بگوییم یا «یرحمَکَ الله» ؟
استاد: «یرحمُ» دعا هست «یرحمُکم الله» «یرحمُکَ الله» هردو هست. شاید «رَحِمکَ الله» هم باشد.
شاگرد: مذکر و مؤنث فرقی ندارد؟
استاد: خیر، نه ظاهراً «کُم» به معنای مخاطب محترم.
شاگرد: وقتی که با ضمیر مفرد به کار میبریم؟
استاد: «یرحمکِ الله»عرب که میگوید. اما خود عربها برای خانمها هم میگویند: «سلام علیکم».
شاگرد: «کم» باشد به اعتبار مجموع یا جمع میشود.
استاد: خیر، مفرد است، به یک زن خطاب میکند و میگوید «سلام علیکم».
شاگرد: مفرد است، ولی شاید او را جمعی از مؤمنین لحاظ کرده است.
استاد: در ذهن خودش؟
شاگرد: بله. چون این تعبیرهای احترامآمیزی که مثلاً الان جمع میبندند…
استاد: چرا آن وقت هم نظیرش هست -من پیدا کردم- که به یک نفر هردوی اینها گفته میشده است.
شاگرد: چیزی که به ذهن من رسید به اعتبار فردی از جمع مؤمنین باشد.
استاد: مثالهایی را که تازگی دیدم از سنخ فرمایش شما که به واحد، خطاب به جمع میکنند.
شاگرد: جوابی که آن شخص در جواب «یرحمکم الله» میدهد که «غفر الله لکم» این هم روایت داریم؟
استاد: بله، این هم دنباله روایت است.
شاگرد: یعنی به شخصی که عطسه کرد میگویند «یرحمکم الله» او هم در جواب بگوید «غفر الله لکم».
استاد: یا به اَحسن منها میگوید «غفر الله لکم و یرحمکم» یا «یرحمکم الله و یغفر لکم» که از باب «غفر الله لکم و یرحمکم».
شاگرد: در ذهنم هست که در روایت داریم که اگر کسی عطسه میکند بگوید «الحمدلله رب العالمین».
شاگرد1: صلوات هم دارد، هم الحمدلله دارد و هم صلوات.
استاد: بله که صلوات را اضافه کند، آن هم روایت خوبی است که حضرت فرمودند.
بسم الله الرحمن الرحیم
«وإذا وَجَبَ الحَجْب، لزم انقسام الحاجب، بل انقسام کلّ واحد من الثلاثة، فإنّ في کلّ من الطرفين یجب أن يبقي شيء غير ما به يلاقي الآخر ، وإلاّغير ما به تلاقي الوسط، وإلاّ لزم التّفاوت في الأجزاء، وهو مبنيٌّ بالفرض، لكون كلّ منها غير قابل للقسمة، والتّفاوت يوجب قبول القسمة.
وأمّا استحالة التّداخل، فضروريّة على أنّه مناف لتركُّبِ الجسم ذِي الحَجم في الجهات الثّلاث منها، إذ التَّداخل يجعل الحَيّزين حَيّزاً واحداً، فكلُّ ذلك الأجزاء يكون حينئذ في حيّزِ جزء واحد، ومع ذلك فالمداخلة بين الجزأين إنّما يكون بعد المماسّة بينهما، فالملاقي من أحد الجزأين عند المماسّة غيرالملاقي منه عند المداخلة، فينقسم إلاّ أن يقال: إنّ الأجزاء خلقت متداخلة لا أنّها خلقت غير متداخلة، ثمّ تداخلت، ليلزم ما ذكرتم، وفيه ما فيه.»[1]
عرض کنم که در عبارت رسیدیم به اینجا که «وإذا وَجب الحَجْب، لزم انقسام الحاجب، بل انقسام کلّ واحد من الثلاثة، فإنّ في کلّ من الطرفين یجب أن يبقي شيء غير ما به تلاقي الوسط» در هر کدام از این طرفین، یک چیزی هست که با آن حاجب ملاقات کرده است و یک چیزی هست که با او ملاقات نکرده و امکان دارد با غیر خودش ملاقات کند. «غير ما به تلاقي الوسط، وإلاّ لزم التّفاوت في الأجزاء»
شاگرد: کتاب ما به جای «تلاقی» «یلاقی» نوشته است.
استاد: بله، «غير ما به یلاقي الوسط» «فإنّ في کلّ من الطرفين یجب أن يبقي شيء غير ما به يلاقي الوسط» «یلاقی» از حیث عبارت برای اینجا مناسبتر است، آن نسخه مصحح خیلی خوبی است «وإلاّ لزم التّفاوت في الأجزاء، وهو منفيٌ بالفرض»
استاد: آن کسانی که قائل به جزء لایتجزی هستند میگویند تفاوت در این اجزاء نیست، یعنی اینطور نیست که یکی بتواند دو طرف داشته باشد، که حاجب هست، ولی طرفین دو طرف نداشته باشند، تفاوت میشود بین حاجب که مجبور است دو طرف داشته و طرفین که «لزم التفاوت بین الأجزاء و هو منفي بالفرض» چرا؟ «لكون كلّ منها غير قابل للقسمة» نمیشود طرفینش دو تا نداشته باشد یکی داشته باشد «والتّفاوت يوجب قبول القسمة» خود همین تفاوت، موجب قبول قسمت است.
اما اينکه اين اجزاء چطوری هستند و این تفاوت در آنها چیست، اقوالی که نسبت به پیشینیان نقل شده متفاوت است و خود ذیمقراطیس که محور قول اجزاء کوچک اوست، و بقیه همینطور به صورت کلی گفتهاند اجزاء غیرمتناهیه یا متناهیه، اما او آمده و گفته بالوهم و العقل تقسیم میشود. اما بالفعل تقسیم نمیشود و واقعاً جسم خارجی از اجزاء ریز تشکیل شده است. در کتابهای کلام و حکمت و غیره، ذیمقراطیس به عنوان یک ملحد که خدا را قبول ندارد تلقی شده است. در اسفار و کتابهای دیگر ادعای او را رد میکنند که مثلاً مُحدث را قبول نداشته است. شاید در جلد پنجم اسفار است که به جایی میرسد که آخوند ملاصدرا به خصوص از همین ذیمقراطیس و شخص دیگری نام میبرد و میگوید که احتمال دارد همه کلمات اینها رمز است، دیگران نفهمیدند اینها چه میخواهند بگویند، و ایشان از انبیاء بزرگ باشد. تعبیر ملاصدرا این است که احتمال دارد از انبیاء باشد و کلماتی که او گفته از سنخ رمز است. در جلد پنجم یک جا تجلیلی از ذیمقراطیس میکند و میگوید آنهایی که در کتابهای کلاسیک به او منسوب شده، نفهمیدند چه میخواهد بگوید، اگر فهمیده بودند اینطور برخوردی با او نداشتند. الان من یادداشت مربوط به این را ندارم که در کدام جلد بود؛ گمانم جلد پنجم بود. علیایّحال در نرم افزار میتوانید جلد پنجم را ببینید که ایشان چه گفته است. در جایی میگوید که کلماتشان رمز است.
اما اینکه راجع به اجزاء چه گفتهاند آن هم مختلف است. یک کلمهای دیدم که مناسب اینجاست در کتاب هزار و یک نکته حاجآقای حسن زاده «هزار و یک نکته صفحه ۳۸۸، نکته ۶۳۲» در آنجا دو سه صفحه راجع به اقوالی [که در این مسئله مطرح است صحبت میکنند.]
شاگرد: کدام جلد؟
برو به 0:08:51
استاد: من اینجا جلد ندارد در نرم افزار که نوشتم، هزار و یک کلمه دارند و هزار و یک نکته
شاگرد1: هزار و یک نکته یک جلد است.
استاد: هزار و یک کلمه ظاهرا دو جلد است، هزار و یک نکته در نرمافزار کلام در یک جلد است.[2] علیایّحال در نکتهی 632 ایشان مطالب خوبی را از خواجه و از شیخ الرئیس در کتابهای قدیمی راجع به این اقوال نقل میکنند، یکی را که اینجا میگویند این است: فن سوم طبیعیات شفاء و خواجه هم در نمط اول شرح حکمت اشارات: «بحث از مجسمات پنجگانه را عنوان کردند» «مجسمات پنجگانه» یک چیز معروف در کلاسها که خودتان فرمودید این است که میگوییم جواهر پنجگانه، تقسیم میکنيم و میگوییم جوهر پنج تاست: عقل و نفس و هیولا و صورت جسمیه و جسم. یعنی شما سه تا جوهری که کنار نفس و عقل میگفتید، آن سه تا جوهر خیلی به هم نزدیک بودند: هیولا، صورت جسمیه و جسم. در بدایه و نهایه و کشفالمراد یک فرق ظریفی بین جسم و آن دو تا میگذاشتید. صورت جسمیه به عنوان صورت برای تحصل هیولا بود، اما جسم دوباره یک جوهر مستقل ثالثی است که از ترکیب آنها پدید میآمد. بعد از اینکه جسم پدید میآمد، آن وقت میگفتید ما دو گونه جسم داریم:-این جسم پدید آمده- جسم مرکب، جسم بسیط. بعد دوباره میگفتید جسم بسیط هم دو گونه است: جسم بسیط یا جسم فلکی است یا جسم عنصری است. جسم عنصری هم چهار گونه است: آب و هوا و خاک و آتش. این تقسیمبندی بود که تا اینجا جلو میآمد. آنهایی که قائل به جزءلایتجزی بودند، در این تقسیمبندیهای کلی مشکلی ندارند، میگویند مثلاً هیولا و صورت را ولو به عنوان جوهر نمیپذیرند اصل افتراقشان اینجا نیست، بلکه افتراق آنجاست که آنها میگویند جسم پنج نوع شد، یکی جسم فلکی، چهار تا هم عنصر؛ اینها که این پنج نوع جسم را قبول دارند، میگویند اینها از اجزاء کوچک تشکیل شده است. لذا یک نقل خوبی که اینجا دارند، بحث مجسمات پنجگانه است؛ یعنی میگویند اجزاء اصلیه ابتدائاً پنج نوع هستند، لذا وقتی ترکیب شدند پنج تا جسم پدید آوردند. اجزاء صغار لایتجزایی داریم که وقتی به هم چسبیدند، جسم فلکی درست کردند، یک نوع دیگری داریم وقتی به هم چسبیدند آتش درست کردند، یک نوع دیگری داریم که وقتی به هم چسبیدند هوا درست کردند -به عنوان آن بسیط- که عنصر یا اسطقس میگویند. وقتی میخواهید اینها را ترکیب کنید که یک معدن پدید بیاید به آن اُسطقس میگویند، اسطقس پایه است که ترکیب میشود. عنصر آن وقتی است که مرکب هست و میخواهید تحلیلش کنید و به اصل برسید. اسم برای یک چیز است با دو وجهه و رویکرد. اگر شما مثلاً معدن را بخواهید به سوی طلا ببرید، ببرید به سمت اینکه چه چیزهایی در دلش هست آنجا به عنصر میرسید؛ اما اگر میخواهید عناصر را ترکیب کنید و معدن از آنها پدید بیاورید آنجا اسطقس میشود. از این طرف بروید یا از آن طرف. نمیدانم در کدام عبارات این را دیدم شاید همین جا بود. مطلب جالبی که اینجا گفتهاند و من این قسمت را میخوانم نه همهی فرمایش را این است: «مجسمات پنجگانه» پس مجسمات را با آن جواهر پنجگانه مخلوط نکنید، جواهر پنجگانه، عقل و نفس هم جزئش بود، این مجسمات پنجگانه فقط برای این است….
شاگرد: ذرات بنیادین است.
استاد: بله ذرات بنیادینِ یک قسم از آن پنج قسم جوهر است. پنج تا جوهر داشتیم، یک قسمش جسم بود، نه هیولا.
شاگرد: خود این جسم پنج شکل…
استاد: مجسم دارد یعنی ذرات بنیادین دارد.
شاگرد: که باعث میشود پنج نوع جسم پدید بیاید.
استاد: پنج نوع جسمی پدید بیاید که اینها دیگر بسیط هستند، یعنی از غیر خودشان در آن داخل نشده و مرکب نیستند. آنها چه هستند؟ توضیح دادهاند و فرمودند: «ذرات ارضی هر یک مکعب هستند.» آن ذرات بنیادینی که مکعب باشند، شش وجهی که همه آن مربع است، اینها وقتی کنار هم به هم چسبیدهاند مجموعهی مکعبها خاک میشود. «ذرات ارضی مکعب هستند» که اضلاعش مربع هستند، «هریک از ذرات آبی از بیست مثلث است.» آب، ذره بنیادینی دارد که چند وجهی است، مثل هرم میماند، اما بیست مثلث در اطرافش تشکیل شده است. منتظم را اینطور فرض میگرفتند که جانبهای او بیست مثلث بوده، از بیست تا مثلث [تشکیل شده،] مثل منشور؛ شما منشوری فرض بگیرید که به جای اینکه روی آن پنج ضلعی باشد یا امثال آن باشد، همه مثلث باشد، بیست تا مثلث، منشوری که از بیست تا مثلث درست شده است.
شاگرد: آن مثلث از H2O است که بشود سه عنصر
استاد: با آن سه تا؟ ایشان هم اشاره کردهاند، عبارتشان میل به قبول این اجزاء دارد -نه همه عبارت علیایّحال البته تا آخر عبارت- میفرمایند که از بیست مثلث تشکیل شده است. لذا بعضیها میگفتند ذیمقراطیس که محکم میگفته عالم اجزاء کوچک دارد به این دلیل بوده که یک چیزهایی میدیده است، علمش علم عادی نبوده است. اینکه گفتم آخوند ملاصدرا میگوید اینها را رموز گفته و احتمال دارد از آن سنخ بوده، یک چیزی دیده بوده که اینطور گفته است. میگفته عالم اجزاء کوچکی دارد که اینطوری است، این احتمالات هم است. علیایّحال ما داریم به عنوانی که اینها گفتهاند میخوانیم.
پس مکعبها زمین شدند، مثلثهای بیستگانه، مجسمی که وجوهش بیست تا مثلث است ذرات آب شد، مجسمی که هشت تا مثلث باشد هوا میشود، «و ذرات هوایی از هشت مثلث و آتشی از چهار مثلث»
شاگرد: مخروط است.
استاد: بله هرمی که از مثلث باشد، اقل آن چهار مثلث است، در مورد این میگویند آتش اینگونه هست «و آتشی از چهار مثلث.»
شاگرد: سه تا یا چهار تا؟ سه تا میشود.
استاد: هرم، اقلش چهار تاست، زیر و قاعدهاش هم یک مثلث است و منظور است. اما چرا مخروط نمیگرفتند؟ میگفتند خلأ لازم میآید. کره و مخروط در فرض آنها نبوده است. میگفتند چون همه اینها و جسم باید به هم بچسبد، و مکان را هم اینها تشکیل میدهند. کل مکان را اینها پر کردهاند؛ یعنی هیچ کجا نیست که عنصر هوا نباشد، خاک نباشد، یک جایی پیدا نمیکنید که بگویید هیچ چیز آنجا نیست، هر جا بروید یا ذرات جسم فلکی -در اجسام فلکی- آنها را پر کرده، یا ذرات آب آن را پر کرده، یا ذرات هوا آن را پر کرده، هیچ کجا خلأ نیست، در مبنای خودشان خلأ را محال میدانند. و لذا اگر ذرات اولیه را کره یا مخروط میگرفتند، وقتی به هم میچسبیدند خلأ لازم میآمد.
شاگرد: الان مشکلی که ما داریم این است که اولاً این فرمایش مبتنی بر این است که ما اینجا ترکیب انضمامی نداریم، يعنی اینطور نیست که لازم باشد چیزی از سنخ دیگری لابه لای اینها بیاید قرار بگیرد، ولی نکتهای که هست این است که خود آقایان طبق فرمایش شما، قائل به این نیستند که آنچه بیرون داریم میبینیم و محسوس ماست اینهاست.
استاد: ارسطو اینها را قبول ندارد. این [قول] را کسانی قائل هستند که اجزاء لایتجزی میگویند، ما داریم حرف آنها را توضیح میدهیم. ارسطو میگوید این حرفها یعنی چه؟ ما جزء لایتجزی نداریم.
شاگرد: آنهایی که جزء لایتجزی قائل هستند، آنها که قائل نیستند آنچه که بیرون داریم میبینیم و محسوس است و متلاصق و به هم پیوسته است، همین آب است، همین هواست.
استاد: ترکیب اینهاست.
شاگرد: ترکیب است، ولی ترکیبشان هم که ترکیب انضمامی نیست.
شاگرد ۱: چرا نیست؟
استاد: این ذرات به هم چسبیدهاند.
شاگرد: خیر، ترکیب مثلاً شما فرمودید ما خاک خاص نداریم.
استاد: خاک خالص داریم، دیده نمیشود، نه اینکه نداریم، من عرض کردم خاک خالص، شفاف است دیده نمیشود، اگر خاک خالص نباشد این خاک نیست.
شاگرد: پس محسوس نیست.
استاد: محسوس به این معنا بله، شفاف است.
شاگرد: آن چیزهایی که داریم میبینیم اینها نیستند.
استاد: البته خلافش هم هست، اینها اقوالی هست که در فضای اینهاست.
شاگرد: اینهایی که داریم میبینیم که اینها نیستند.
استاد: چرا ترکیبی از اینها هستند.
شاگرد: چطور ترکیبی؟
شاگرد ۱: ترکیب انضمامی.
شاگرد: ترکیب انضمامی نیست.
شاگرد ۱ : چرا نیست؟ در این فضای جزءلایتجزی ترکیب انضمامی مشکلی ندارد، در آن فضا مشکل داشت.
شاگرد: کسانی که قائل به جزء لایتجزی هستند میگویند ترکیبشان ترکیب انضمامی است؟
استاد: بله، به هم میچسبند و اتصال دارند. و لذا این وجوه را در نظر میگیرند، شما در تعبیر امروز میگوییم کریستال؛ کریستال یعنی چه که سختترین چیزها را تشکیل میدهد، به خاطر این است که ذرات اتم از نظر نیروی معناطیسی و قطبیده شدن و یونیزه شدنشان، طوری با هم جفت میشوند که هیچ چیز بینشان فاصله خلل و فرجِ قرار گرفتنی نیست، کاملاً [به هم میچسبند و] با هم کریستال تشکیل میدهند، کریستال همین چیز صاف محکم است.
برو به 0:20:13
شاگرد: منظور من از انضمام، انضمام ذرات یک عنصر به هم نیست، منظور من انضمام عنصری با عنصر دیگر است، بحث سر این است، وقتی این دوتا میخواهند به هم منضم شوند اولاً این انضمام را آقایانی که بحث جزءلایتجزی میکنند به شکل همین مادی قبول دارند؟
استاد: الان شما میگویید آب، سی تا مثلث است، هوا هشت تا مثلث است، آن هشت تایی با این سی تایی میآیند در هم که میروند، مثلثها هم روی هم قرار میگیرند؛ یعنی شما با هشت ضلعی کاری میکنید که یک چند ضلعی بیشتر پدید میآید، دور آن سی ضلعی را احاطه میکنند، به طوری که آن سی ضلعی بتواند وجود داشته باشد و خلأ هم لازم نیاید.
شاگرد: میتوانند با هم اینطور باشند؟
استاد: شما کریستال را چطور فرض میگیرید؟
شاگرد: ظاهراً وجود کریستالها با هم همسان است.
استاد: نه دیگر، یعنی همه ترکیبی نمیتواند کریستال تشکیل دهد، باید قطب مثبت و منفی داشته باشد، قطبهای ناهمنام به هم بچسبند، ولی طوری بچسبند که یک بافه بسیار بزرگی همه به هم چسبیده داشته باشند که محکم و سفت صیقلی است. الان وقتی نبات را میخواهند درست کنند به گرمخانه میبرند، چرا نبات در گرمخانه هست؟ برای اینکه مجال پیدا کنند و اینها آرام آرام در سرد شدن خوب به هم بچسبد تا به صورت نگینهای نبات دربیاید. اگر همین را سریع سرد کنید فوری یخ میزند [و نبات تشکل نمیشود] مجال پیدا نمیکنند اینها به راحتی از آن خاصیتشان برخوردار شوند
شاگرد: این چیزی که میگویند در واقع منتظم فرض میگیرند یا میتواند ابعادش را کم و زیاد کنند؟
استاد: نمیدانم اینکه چطوری بوده، امّا ایشان منتظم تعریف میکنند؛ تعبیری دارند و خود آدرسهای که دادند عبارت عربی آن در فصل سه طبیعیات شفاء هست.
شاگرد: فقط خواستیم فیالجمله تصوری داشته باشیم.
استاد: بله اینها بخواهد سر برسد خیلی سؤال درونش پیش میآید، در همین ابتداء در مورد دلیل استحاله خلأ و امثال اینها، که از قدیم معروف بود که میگفتند امتناع الخلأ، خلأ محال لست، چرا محال است؟ ادلهای میآوردند، بعدیها هم از رسوبات همان و مثلاً در آنجایی هم که گیر میافتادند اِتِر میگفتند، یعنی میگفتند پشتوانه اینجا که خلأ هست اِتِر هست. بعدها که اینها خیلی پایبند استحاله خلأ نماندند گفتند تا اندازهای که در کارمان نیاز داشته باشیم میرویم، چرا استحاله خلأ که یک برهان فلسفی است بیاوریم اینجا هم دخالت دهیم بگوییم حتماً چیزی میخواهیم [که قائل به خلأ نشده باشیم.]
شاگرد: قائلین جزء لایتجزی لزوماً قائل به استحالهی خلأ نبودند. کسانی که فلسفه غرب بحث میکنند، یکی از قولهای معروفشان اینطور است که ما یک عالم جزء داریم در خلأ در حال حرکت هستند، مدام به هم میخورند ولی تأکید میکنند در خلأ هستند. لااقل در کتب تاریخ فلسفه آمده که ذهنیتشان این است جزء لایتجزی و خلأ با همدیگر موجب میشود اشیاء تشکیل شود.
استاد: همان خلأیی که دیگران قبول ندارند؟ یا نه خلأ در یک فضا و لغتی به کار میبرند که مقصودی دارند.
شاگرد: میخواهم بگویم غیر از این پنج تا جسم چیز دیگری قائل نیستند، البته آن پنج تا هم اختلاف دارند.
استاد: به هم میخورند یا ترکیب میشوند؟
شاگرد: هم به هم میخورند و جابجا میشوند و هم ترکیب میشوند، البته من دوباره باید رجوع کنم.
استاد: جابجا شدن مانعی ندارد که ترکیب است، جابجا میشوند بدون اینکه خلل و فرجی بینشان پدید بیاید، اینطور فرض میگیرند.
شاگرد: جابجا شدن وقتی هیچ خلأ نباشد چطور فرض دارد؟ این میخواهد این طرف برود و آن هم طرف دیگر نیاز به یک جای خالی هست. مثل پازل یک دانه جای خالی دارد که میتوانیم همه را جابجا کنیم. بدون هیچ خلأیی که جابهجایی نمیشود.
شاگرد ۱: اگر در هوا خلأ نباشد نمیتوانیم رد شویم.
شاگرد ۲: هوا که خلأ نیست، هواست.
شاگرد ۱: بین خود ذرات هوا خلأ نیست؟
شاگرد: من خود شیء خالص را میگویم، تنها حالت جابجایی در وضعی چرخش میشود، ولی اگر بینشان هیچ خلأیی نباشد داخل خودشان نمیتوانند جابجا شوند. شما جسمی را در نظر بگیرید همه اجزایش کاملاً به هم وصل باشد، داخلش نمیتواند حرکت کند، حالت عرفی را میگويم.
استاد: الان چیزهایی که مکعبی بود و زیر و رو میکردند اسمش چه بود؟
شاگرد: همانها هم بیرونش باز است، شما دارید از فضای بیرون استفاده میکنید، یعنی اگر کامل فیکس در نظر بگيريد درونش نمیشود حرکت کند. این پازلها و جورچینها باید یک دانه خالی باید داشته باشد و گرنه حرکت ممکن نیست.
استاد: یعنی اصل اینکه بخواهد یک تکانی به خودش بدهد، باید یک خلأیی باشد تا بتواند از او برای جابهجایی استفاده کند و الا چنین جابهجایی ممکن نیست.
شاگرد: تلقی من این است که خلأ را منکرین جسم لایتجزی میگفتند، چون همه چیز را صورت و صورت را هم واحد میدانند خلأ برای آنها فرض دارد و مشکلی برای آنها پیش نمیآید.
استاد: اینجا به شیخ اینطور نسبت میدهند.
شاگرد: که خلأ نیست؟
استاد: من عبارت را بخوانم «گفتهاند آتش از چهار مثلث و جسم فلکی» آسمانی «از دوازده مخمس» یک مجسمّی است که دوازده مخمس روی آن است که اینها به همدیگر چسبیدهاند و جسم فلکی را درست کردهاند «یعنی هر ذره آن مجسمی است که دوازده سطح مخمس متساوی الاضلاع آن را احاطه کرده است و به عبارت دیگر آن را دوازده قاعده مخمسی است و به همین بیان در ذرات اشکال دیگر» یعنی آنها هم وجوه و قاعدههای مثلثی یا مکعبی دارند-که مربع و مثلث بود- «لذا از اجتماع و تراکم و تلاقی آنها خلأ لازم نمیآید.» این را خودشان در دنباله گفتهاند «شیخ در فصل سیزدهم مقاله اولای طبیعیات شفاء صفحه بیست و شش آورده است که ذیمقراطیس و پیروان او این ذرات را مبادی کلی دانستهاند، بعد گوید ذیمقراطیس و اصحابش این ذرات را در نوع متفق و در اشکال مختلف دانستند» در اینجا هم خودشان اختلاف دارند. آیا جسم فلکی با جسم عنصری آب و آتش و اینها، اصل آن جوهره اجزایی است که فقط شکل آنها فرق دارد؟ اتفاق نوعی، اختلاف به شکل – همینطور که توضیح دادند- یا نه اصلاً نوعش با همدیگر فرق دارد، یعنی بسیط به تمام معنا که نوعی که فلکی درست میکند با نوع آن ذرات بنیادین خودشان ابتدائاً پنج نوع هستند.
شاگرد: صرف نظر از اینکه شکلشان چه باشد.
استاد: بله.
شاگرد1: ظاهراً در تاریخ فلسفه هم همینطور میگویند که کاملاً فقط شکلشان فرق دارد.
استاد: ولی نوعشان فرق ندارد.
شاگرد: در مورد نوع در کتاب ننوشتهاند، ولی تأکید میکنند که تفاوت اینها در شکل است.
استاد: یعنی در فضای صرفاً علمی، الان هم بشر همین حال را دارد، میخواهد برود برسد به یک واحدی که همه چیز را با او درست کند، آیا ممکن است یا نیست؟ اینکه به یک ذره بنیادین در دید فیزیکی برسید، در یک مقطعی ما حرفی نداریم؛ اما اینکه بخواهید تمام چیزها را به او حل کنید نمیشود.
شاگرد: در آن نگاهی که بحث هیولای اولی را قائل است، فیالجمله به چنین چیزهایی میخواهد برساند که بگوییم فقط یکی هستند، شکلشان و مثلاً نوع برششان تفاوت دارد.
شاگرد۱: صورت تفاوت جوهری دارد، این فقط عرض است.
برو به 0:29:17
استاد: جوهر هیولا یک جوهر است، وحدتش هم نزد مشاء وحدت شخصی است، اما آخوند ملاصدرا بعد اینکه دید مشکلات لازم میآید، وحدت ابهامی گرفت، میگوید وحدت هیولا وحدت ابهامی است تا به صورت چه باشد. به نظرم مشاء وحدت شخصی قائل بودند -یعنی روی مبانی که ابتدا شروع میکردند- بعد میگفتند صور مختلف روی کل هیولای عالم میآید. کل هیولای عالم به عنوان یک واحد بالشخص، کل صور را به خودش میگیرد. بعداً با آن ترکیب اتحادی -که ترکیب هیولا با صورت اتحادی است نه انضمامی- هیولا وحدت جنسی و وحدت ابهامی شد؛ یعنی مثل موم میتواند به اشکال مختلف دربیاید نه اینکه خودش یک چیزی دارد. به گمانم در ذیل هر کدام از اینها دهها سؤال مطرح میشود که اگر انسان بخواهد هر کدام از اینها را سربرساند در جای خودش [خیلی زحمت میبرد] و وقتی سرگردان میشود آن وقت میبیند واقعیت مطلب خیلی گستردهتر است از این اندازهای که ما فکرش را میکنیم و افراد مختلف در موردش حرف میزنند. علیایّحال ایشان اینجا اینطور نقل دارند. بعد میگویند «و اصحاب خلیط آنها را در نوع مختلف دانستند» نمیدانم در نظرتان هست که قبلاً چندین بار عرض کردم و الان اسمش یادم رفته، یک عدهای از حکما بودند که قائل بودند «فی کل شیء کل شیء» اسمشان را یادم رفته است، ظاهر حرفهایشان خیلی عجیب است، یعنی چه «فی کل شیء کل شیء»؟ آن وقت که در مباحثه تفسیر راجع به هولوگرام و اینها بحث شده بود، این را آن وقت عرض کردم که «هر چیزی در هر چیزی است» قائل بسیار قدیمی دارد اما حالا اسمشان که بود؟ علیایّحال شاید یادداشت کرده باشم و إن شاءالله پیدا میکنم، اینها یک گروهی بودند که میگفتند «فی کل شیء کل شیء» چه میخواستند بگویند؟ شما به هر چیزی وارد شوید؛ «فی کل شیء کل الاشیاء» -این هم یک تعبیر دیگر همین قول است- همه اشیاء در هر چیزی هست. تعبیرشان کأنّه بدیهی البطلان است، اما عدهای گفتند مقصودی داشتند که حالت ناقلایی دارد.
بعد در ادامهاش میگویند: «شیخ در همان جا گوید قائلین به اتفاق نوعی، آثار مختلفه خمسه را که زمیناً به اختلاف اشکال آن اجزاء صغار سلبه دانستهاند. بعد بسیار مناسب است در این مقام، به خطبه ۱۶۱ نهجالبلاغه» برای اميرالمؤمنين -صلوات الله علیه- ملاحظه کنید که «لَمْ يَخْلُقِ الْأَشْيَاءَ مِنْ أُصُولٍ أَزَلِيَّةٍ وَ لَا مِنْ أَوَائِلَ أَبَدِيَّة»[3] حضرت دقیقاً دارند این قول را رد میکنند که خدای متعال اشیاء را از یک ذرات بنیادین که همیشه بودهاند خلق نکرده است. این تعبیر حضرت برای رد این قول به این معناست.
شاگرد: ذرات کوچک با ازلی و ابدی ملازم است؟
استاد: ملازم آنطوری ندارد، ولی فعلاً دستاویزی است برای آنهایی که بخواهند ماتریالیستی فکر کنند. طبق فرمایش شما هیچ منافاتی ندارد که ما قائل به آن اجزاء باشیم و الهی به تمام معنا هم باشیم، اما فعلاً در کلاس اینطور شده است؛ آن کسی که میخواهد ماتریالیستی فکر کند میگوید این ذرات نه پدید آمدهاند، نه پدید میآیند و نه نیاز به چیزی دارند، و حال آنکه اصلاً ملازمه با این ندارد. یکی از وجوهی که ایشان فرمایش اميرالمؤمنين -صلوات الله علیه- را آورده اند، یکی دیگر از فرمایشات حضرت که در نهجالبلاغه هست میفرمایند: «دَلَّتْكَ الدَّلَالَةُ إِلَّا عَلَى أَنَّ فَاطِرَ النَّمْلَةِ هُوَ فَاطِرُ النَّخْلَة»[4] شما در موردش فکر کنید میبينيد فاطر مورچه با فاطر زنبور عسل یا فاطر درخت خرما.
شاگرد: نخله هست.
استاد: حالا نقطه اینجا یکی است. چطور میشود انسان برسد به اینکه فاطر را ببیند؛ حضرت یک عبارتی دارند، تحلیل میکنند که خیلی قابل فکر کردن است: «لِدَقِيقِ تَفْصِيلِ كُلِّ شَيْءٍ وَ غَامِضِ اخْتِلَافِ كُلِّ حَيٍّ» میگویند اگر این جمله من را بفهمید، میفهمید همه این تجلیات خلقت به یک مبدأ برمیگردند.
شاگرد: در کتاب احتجاج «النحلة» است، نهجالبلاغه «النخلة» است.
استاد: در استدلال حضرت فرقی هم نمیکند «لِدَقِيقِ تَفْصِيلِ كُلِّ شَيْءٍ» اگر هر چیزی را باز کنید، تفصیلش بدهید، به یک دقیق میرسد، «دقیق» کوچکترین جزء شیء است، «لِدَقِيقِ تَفْصِيلِ كُلِّ شَيْءٍ وَ غَامِضِ اخْتِلَافِ كُلِّ حَيٍّ» تفصیل که میدهید به دقیق میرسید، و هم وقتی میخواهید حیات و ظهورات اینها را [ببینید] [از طرفی] غامض اختلاف، و از آن طرف دقیق تفصیل. این جملهای است که یک استدلالی از امام -علیه السلام- و خروجی آن خیلی مهم است. میگویند اگر اینطور فکر کنید، دلیل من را بفهمید، میبينيد «فَاطِرَ النَّمْلَةِ هُوَ فَاطِرُ النَّخْلَة»
شاگرد: میخواهند این را بفرمایند آثار متفاوت است و اجزاء یکی است؟ یعنی وقتی به دقیق نگاه میکنیم میبینیم کأنّ اجزاء و سلولهای تشکیل دهنده یکی است ولی با آثار خیلی متفاوتی ظهور پیدا میکند. کأنّ خداوند متعال در هر چیزی یک اثر ویژهای را دارد ایجاد میکند.
شاگرد۱: این حرف با جزء لایتجزی ماتریالیستی سازگار شد. ظاهراً نمیخواهد، این را بگوید؟
استاد: کلمهی «فاطر» ممکن است به معنای موجد به کار نرود، فاطر به معنای شکوفا کننده است -به معنای خالق هم هست مانعی ندارد- اما اصل معنای فاطر، آن شکفتنِ یک [چیز است] تفطّر النَور، انفطر النَور، شکوفه شکفت؛ لذا اینجا ممکن است فاطر یعنی خدای متعال از آن قوهای که در شیء است، به «غَامِضِ اخْتِلَافِ كُلِّ حَيٍّ» میآورد. از دل قوهای که در آن دقیقهی کلّ شیء گذاشته، چقدر مخلوق پدید میآورد که عجائب است و اینها همه به قدرت الهیه از آن امکان استعدادی که در دل گذاشته ظهور میکند.
شاگرد: استدلال خوبی است، توضیح دهید چطور استدلالی است
استاد: اميرالمؤمنين -علیهالسلام- که کلام را باز فرمودهاند، اما من بخواهم توضیح عرض کنم فقط چیزی که من میدانم این است، کلمهی «دقیق» اینجا باید دو تا احتمال دارد که در مورد آن باید فکر کرد، یکی دقیق به معنای «شیء صغیر غایة الصغار» است، دیگر اینکه «دقیق» به معنای معنوی، دقیق یعنی لطیف بودن، ظریف بودن تفصیل شیء را درک کردن؛ «لِدَقِيقِ تَفْصِيلِ كُلِّ شَيْءٍ» یک شیء را بخواهید تفصیل دهید خیلی دقیق است؛ یعنی باید ریزبینی و باریک بینی به خرج بدهید. دقیق صفت تفکر در تفصیل است، روش تفصیل روش دقیقی است، این یک معنا؛ معنای دیگر «دقیق» این است که آرد را دقیق میگویند، چرا؟ چون دُقّ، دَقَّ به معنای کوبیدن است. ریزترین جزء آرد دقیق میشود؛ یعنی خیلی کوبیده شده است. این معنا یعنی دقیق صفت شیء باشد «لِدَقِيقِ تَفْصِيلِ كُلِّ شَيْءٍ » برای کوچکترین جزء شیء را که تفصیل میدهید. با این دو نگاه که امام –علیهالسلام- از باب استعمال لفظ در اکثر از معنا [داشتهاند،که خود فرمودهاند:] «لی سبعین محمل» که حالا ما دو تا را گفتهایم، ببینید حضرت چقدر میتوانند…، اینکه الان صحبت بود «دقیق» را به معنای شیء کوچک گرفتیم و جلو رفتیم. اینجا یک شکل بیان دارند، که «فاطر» یعنی آن بعدی که «دقیق» را ایجاد میفرماید، در این دقیق امکان استعدادی قرار داده که از آن امکان استعدادی، چقدر رنگارنگ «غَامِضِ اخْتِلَافِ كُلِّ حَيٍّ» میشود، یکی زنبور عسل میشود یکی مورچه و یکی درخت خرما میشود. اینقدر تفاوت هست. معنای آیه شریفه هم خیلی واضح است -من خودم را عرض میکنم- از کنار مضمون به این سادگی رد میشویم، امّا آیه تذکر میدهد که در موردش فکر کنید! «يُسْقَىٰ بِمَآءٍ وَاحِدٍ»[5]میفرماید در یک باغ وارد میشوید، باغبان چه کار میکند؟ یک آب را باز میکند.
برو به 0:39:55
شاگرد: روی یک خاک.
استاد: بله روی یک خاک، اما انواع و اقسام میوهها و مزههای مختلف، یکی ترش است، یکی شیرین است «يُسْقَىٰ بِمَآءٍ وَاحِدٍ» یک آب میدهید اینقدر اختلافات دارد. آخر خدای متعال چه دستگاهی در دل این بذرها قرار داده است؟! از یک آب استفاده میکنند، همین آب در دل زردآلو میرود شیرین میشود، در خرما شیرین میشود، همین در یک گیاه دیگر میرود که به شدت ترش است یا تلخ است یا هندوانه حنظل است «يُسْقَىٰ بِمَآءٍ وَاحِدٍ» این هم از این باب است. من دیگر چیز بیشتری بلد نیستم.
شاگرد: دقیقه هم به همین معناست؟
استاد: بله «دقیقه» هم همان است، یعنی کوچکترین جزء. ساعت از ماده « سوع» و «سعی» اگر در اشتقاق کبیر نزدیک باشد، پرشهاست، گامهایی که برمیدارد «ساعه» میشود. «سعی» یا «سوع» «ساع» اگر اینطور بود؛ اما دقیق یعنی میخواهیم این گامی را که برداشته کوچک کنیم، و «دقیقة» یعنی مقدار کوچکی از آن.
شاگرد: خورد شده.
استاد: «ثانیه» یعنی این که چیزی را که کوچک کردید یکبار دیگر کوچک کنید. هر درجه شصت ثانیه است.
شاگرد: دقیقة ثانیة میشود.
استاد احسنت، و لذا میگویند ثانیه بعد ثالثه؛ در هیئت همه اینها را دارند تا عاشره هم را دارند؛ یعنی هر چه نیاز شود را دارند و با واحد شصتگانه هم جلو میروند. واحد دقیقه و ثانیه همه شصت است.
شاگرد: تقسیم شصتتایی است.
استاد: تقسیم شصت تایی در همان هیئت هم بوده، بعداً در زمان و ساعت آمده که ما میگوییم دقیقه و ثانیه و غیره.
شاگرد: شما کلام حضرت را به فضای قابلیات اشیاء تفسیر کردید؟ یعنی آن جنبه مشترک و آن نظام واحدی که در همه مخلوقات وجود دارد، جنبه قابلیت اینها را میفرمائید؟ اینها امکان استعدادی اینهاست؟
استاد: یعنی با اینکه «دَقِيقِ تَفْصِيلِ كُلِّ شَيْءٍ» همه یکی هستند، اما آثاری بروز میکند که کاملاً تفاوت ماهوی جوهری دارند.
شاگرد: و ما از وحدت حاکم بر اینها میخواهيم به وحدت فاطرش پی ببریم، درست است؟ این وحدت چیست؟ ما به الوحده اینها اصل قابلیت است؟ اصل امکان استعدادی این اشیاء است؟ ما به الوحده چیست؟
استاد: وقتی اشیاء واحد هستند، اشیاء واحد روی حساب اینکه از حیث هویت، وحدت دارند، -«دَقِيقِ تَفْصِيلِ كُلِّ شَيْءٍ»- اینها هرچه هم جمع شدند باید همان خاصیت خودشان را داشته باشند، نباید خاصیتهای مختلف از او بروز کند. پس اینکه خاصیت مختلف از یک پایه واحد بروز میکند، معلوم میشود حکمت و تدبیر شخص دیگری بوده که اینها را سر و سامان میدهد؛ چرا؟ به خاطر همین که از حیث خواص با پایه مشترک حاصل شد. برای مثال نمیشود به شما بگویند پنج لیوان آب روی هم بریزید، یکدفعه سنگ حاصل شود، وقتی پنج لیوان آب روی هم میریزید آب حاصل میشود، اگر به گونهای بود که پنج لیوان آب روی هم ریختید و یک چیز دیگری حاصل شد، معلوم میشود کسی با حکمت، با اراده، با آن چیزی که دستگاه قدرت او بوده، این آثار مختلف را از پایه واحد پدید آورده است، این هم یک شکل بیان.
«و الحمد لله رب العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین»
کلیدواژه: جزءلایتجزی، جوهر فرد، مجسّمات پنجگانه، عقل، نفس، هیولا، صورت جسمیه، جسم، جواهر، جوهر، جسم مرکب، جسم بسیط، جسم فلکی، جسم عنصری، اجزاء صغار صلبه، اسطقس، عنصر، ترکیب انضمامی، استحاله خلأ، وحدت ابهامی
اعلام: ذیمقراطیس، ملاصدرا، خواجه نصیرالدین طوسی، ابنسینا، علامه حسنزاده
[1] شوارق الالهام، ج3، ص72
[2] هزار و یک نکته در ابتداء دو جلد چاپ شد و در چاپهای متأخر دو جلد در یک مجلّد ادغام شد. علوی
[3] نهجالبلاغة (صبحی صالح)، ص233
[4] همان ص271.
[5] سورهی رعد، آیهی4
دیدگاهتان را بنویسید