1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(۵٠)- منشأ ابهام تلفیقی بین ابهام زبان و خارج

اصول فقه(۵٠)- منشأ ابهام تلفیقی بین ابهام زبان و خارج

ترفند ذهن در دسته بندی واقعیاتِ بی نهایت، قدرت بر ترکیب طبایع، رده بندی ذهن ناشی از نفس الامر، حقایق ریاضی همه طبایع هستند، اشکال فرگه و راسل در شروع کار از قضایی شخصیه، ابهام در مرزها، ابهام در رنگ ها و طول موج، خلق طبیعت توسط ذهن، معنای تولید علم، تناقض نماها
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=32879
  • |
  • بازدید : 3

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

ترفند ذهن در دسته‌‌بندی دریافت‌‌ها

شاگرد: اشکالی به نظرم رسید که از اول مطلبی می‌فرمودید یا دیروز متوجه نشدم یا از ابتداء این مطلب را نفهمیدم و آن اینکه شما در هر جلسه مدام می‌فرمودید «یا» را مردده نگویند در بحثی که ریشه‌‌ی ابهام را باید در واقع دید یا معرفت یا چیزهای دیگر، این ادبیات در آنجا پررنگ بود. برداشت من از بحث دیروز این بود که شما نظریه‌‌ی چهارمی را می‌گویید که هیچ یک از آن سه تا نیست، بلکه در تطابق است. جلسه‌‌ی چهارشنبه را هم که گوش دادم، اول جلسه به همین زاویه می‌روید که هر سه تای اینها درست است، یعنی هر کدام حیطه‌ای از واقع است، اما این یک نظریه‌‌ی چهارم است؛ یعنی الان چهار نظریه درباره‌‌ی ابهام داریم یا فقط چهارمی داریم؟ آن وقت سه تای اول چه می‌شود؟

استاد: در اینکه فضا را از تردید دربیاوریم یک گام مهمی است، گاهی می‌گوییم «یا این است یا این یا این» از بین اینها یکی را انتخاب کن. آنهایی که قبلاً عرض می‌کردم در تأکید این بود که چرا می‌گویید این یا این یا این است؟ همه‌ی اینها می‌تواند بخشی از واقعیت در فضای  بحث باشد. وقتی در تنویع آمدیم، تنویع می‌گوید هر کدام از اینها حوزه‌‌ی خاص خودش را دارد و می‌تواند منشأ ابهام باشد. الان چیزی که آخر کار عرض کردم تلفیق بین دو تا از اینها بود؛ بین رفع ابهام با زبان و سمنتیکِ ارزشِ صدق که وابسته به زبان است با جهان خارج؛ یعنی نه تنها جهان خارج بود به نحوی که آن اشکال به آن وارد باشد، نه تنها زبان‌شناسی بود به این معنا که معانی و رده‌بندی، همه غلط باشد، بلکه تلفیق بود از تطابق این دو با همدیگر؛ یعنی کاری که ذهن می‌کند، دسته‌بندی می‌کند که [معادل آن]  category است، و واقعاً این مطلب بسیار مهمی است، الان هم که بشر دارد اطلاعات دسته‌بندی می‌کند، دارد به شدت همین کار را انجام می‌دهد. از روز اول فطرت بشر این بوده است. واقعیات بسیار گسترده است، چه واقعیات در حوزه وجود فلسفی یا وجود فیزیکی، متافیزیکی و یا واقعیات نفس‌الأمری که اوسع از همه اینها باشد. اینها از بی‌نهایت به توان بی‌نهایت هم بالاتر است. حالا چطور می‌شود از بی‌نهایت به توان بی‌نهایت بالاتر باشد جای خودش باید عرض شود. ولی اینطور است؛ در عین حال ذهن می‌خواهد با اینها تماس بگیرد، می‌خواهد از اینها حرف بزند، ترفندی که به کار می‌برد این است که دسته‌بندی می‌کند، شاخه شاخه می‌کند، خیابان‌کشی می‌کند، بی نهایت‌هایی را در یک دسته قرار می‌دهد، بی‌نهایت‌های دیگری را در دسته دیگر قرار می‌دهد. و این را هم به یُمن این انجام می‌دهد که طبایع را درک می‌کند و قدرت بر ترکیب طبایع دارد. با ترکیب طبایع این را انجام می‌دهد، هرچه طبایع بسیط‌تر را با هم ترکیب می‌کند دسته‌بندی جدید پدید می‌آورد و بخشی از واقعیت تحت این طبیعت مرکبه‌‌ی جدید قرار می‌گیرد. این حاصل عرض دیروز من بود؛ حالا اگر چهارم می‌شود بشود، ما از تردید درآوردیم که بگوییم «یا این است یا این یا این» همه اینها هست و اتفاقاً ما دو تا از آنها را تلفیق کردیم -حوزه‌های جهان خارج با حوزه حل زبان شناختی و کاربرد زبان-  تلفیق کردیم و تلفیق این دو تا این بود که نه این است نه آن.

شاگرد1: بیان ایشان این بود که این تلفیق نیست، بلکه نفی هردو است.

استاد: نفی باشد مهم نیست.

شاگرد: برداشت من از بحث‌‌های قبلی  این بود که واقعاً یک ابهامی در واقع داریم، یک ابهامی هم واقعاً در معرفت داریم، یک ابهامی هم واقعاً در زبان داریم.

استاد: نه، من در باب منشأ  عرض می‌کردم. عده‌ای می‌گویند در واقع ابهام یعنی چه؟ اگر یادتان باشد می‌گفتم از این صرف نظر کنیم که شما بخواهید کلاً از جهان خارج ابهام را بردارید یعنی منشأ ابهام را، نه لفظ ابهام را.

شاگرد: ما هم در مورد منشأ ابهام بحث می‌کنیم. الان شما منشأ ابهام را در این تطابق بردید که نه در متن واقع ابهام است نه زبان.

استاد: نه؛ تطابق یعنی چه؟ تطابق یعنی بین دو طرف، اگر دو طرفی باشند که نتوانند این منشأ را ایجاد کنند تطابق چه فایده‌ای دارد؟

شاگرد: برداشتم از بحث شما این بود رابطه‌‌ی بین این دوتاست که مشکل ایجاد می‌کند؛ یعنی هر کدام فی‌نفسه مشکلی ندارد.

استاد: چرا مؤلفِ ما گفتند در ریاضیات به طور قطع ابهام نیست؟ با اینکه هم زبان در آنجا کار می‌کند هم واقع. می‌گویند چون ریخت واقع ریاضیات طوری است که نشان دهنده او هم نمی‌تواند مبهم باشد. پس معلوم می‌شود منشأ ابهام در واقعِ ریاضیات نیست، و لذا زبان هم قشنگ نشانش می‌دهد. همین اشکالی که دیروز نسبت به راسل عرض کردم، که شما اگر می‌گویید ابهام در نشان دهنده‌هاست، این ابهام را بردارید، ببینید نمی‌توانید. معلوم می‌شود صرفاً برای زبان نیست، لذاست که ایشان می‌گفتند در ریاضیات ابهام نیست، چون نشان دهنده خوب، نشان داده شده هم که هیچ، منشأ در هیچکدام نیست و ابهام در آن نیست. بنابراین منشأ اینکه تطابق می‌تواند منشأ ابهام شود برای این است که، خود آن واقع است که بی‌نهایت به توان بی‌نهایت درجات و مراتب و افراد مختلف دارد و ذهن ما هم چون قدرت ندارد همه اینها را علی ما هو علیه دسترسی پیدا کند رده‌بندی می‌کند. با ترکیب طبایع چیزی را رده‌‌بندی می‌کند که آن چیز جهان واقع است؛ منظور من از جهان واقع، نفس‌الأمر است نه جهان واقعی که اصطلاح امروز شده است. این همان حرفی است که در مباحثه «خداشناسی گام به گام» عرض کردم که جهان واقع آنطوری که آنها می‌گفتند اصلاً حرفمان سر نمی‌رسید، خودشان هم ظاهراً از این حرفها برگشتند. کسانی که این حرفها را می‌زدند همه برگشتند، حرف غلطی است که زده بودند. خلاصه به اندازه‌‌ای که طلبگی صحبت می‌کنیم. گاهی من اینها را می‌گویم خودم خنده‌‌ام می‌گیرد، می‌گویم آنهایی که درس خوانده‌‌اند اینها را نمی‌گویند، ما که درس نخوانده‌‌ با ذهن پوچ این حرفها را می‌زنیم. در مباحثه اینها واقع می‌شود و شما و دیگران باید عفو کنید.

 

 

ساز و کار ذهن در ترکیب طبایع و رده‌‌بندی و به وجود آمدن ابهام

 وقتی اینچنین است و ذهن ما هم در اینکه همه را بحدّها احضار کند ناتوان است، با ترکیب طبایع -که طبایع بر آنها احاطه دارند- و با ترکیب‌‌شان رده‌بندی‌‌های صحیح می‌کند و از اینجا ابهام پیش می‌آید؛ یعنی یک طبیعت مرکبه که رده‌بندی می‌کند نسبت به بیرون خودش واضح است و مبهم نیست، صریح و روشن است؛ نسبت به ما بین‌الحدینی که رده‌بندی کرده مبهم است؛ یعنی یک دستگاهی از طیف واقعیات در این بین‌الحدین قرار می‌گیرد، ولی او چاره‌ای ندارد نمی‌تواند همه اینها را احضار کند. از اینجا منشأ ابهام طیف وسیع جهان واقع می‌شود، مدلول‌ها جهان واقع است که منشأ ابهام است، که من جلوتر هم عرض کردم که ما نباید از این صرف نظر کنیم. بله به عنوان ابهام در جهان واقع این یک چیز معقولی نیست، این درست است. در نفس تحقق ثبوت نفس‌الأمر ابهام، ابهام یعنی چه؟ ابهام چیزی‌ است که با این تطابق حاصل می‌شود. ما  می خواهیم یک دال، یک معنای رده‌بندی‌کننده به دست بیاوریم، با آن مدلولی که این همه گسترده است، حاصل این تطابق ابهام می‌شود. حالا اگر به این تطابق اشکال دارید بگویید.

شاگرد: این تطابق هست، من این را قبول دارم، ولی شما در جلسه‌‌ی قبل می‌فرمودید تشکیک در واقع هست که بعد گفتید تشکیک یعنی شک کردن و بحث‌هایی که پیش آمد.

استاد: آنجا بحث سرنرسید و وقت تمام شد. واقعاً این رده‌بندی در متن نفس‌الأمر و واقع هست. یعنی رده‌بندی‌های ذهن ما جزاف نیست. یعنی مثلاً وقتی ذهن ما می‌گوید رده‌بندی برای انواع و اقسام چیزهایی که ممکن است، او دارد یک چیزی را می‌بیند و رده‌بندی می‌کند نه اینکه صرفاً فرض بگیرد؛ و لذاست که طبایع بر همه رقائق خودشان در نفس‌الأمر حکومت دارند. ترکیب ذهن  به ترکیب نفس‌الأمری است.

 

برو به 0:10:01

شاگرد: یعنی با وجودی که ناشی از ضعف ما و معلق به ضعف ما بود ….

استاد: که همه را احضار کنیم.

شاگرد: که همه را احضار کنیم، دست به دامن چیزی شدیم….

استاد: که بخشی از نفس‌الامر را احضار می‌کنیم، بخشی از رده‌بندی نفس‌الامر را احضار می‌کنیم. مثلاً ما نمی‌توانیم همه‌‌ی انواع مثلث‌های قائم‌الزاویه که در دایره‌‌ی مثلثاتی نقش ایفا می‌کنند، همه را در ذهن احضار کنیم. به یکی می‌گوییم مثلث قائم‌الزاویه، با یک ترکیبی از طبیعت مثلث که خودش مرکب است؛ با زاویه قائمه که خودش یک طبیعی‌ است یک طبیعت جدید درست می‌کنیم مثلث قائم‌الزاویه، و این طبیعت فرض ذهن ما نیست، یک رده‌بندی نفس‌الأمری است برای طیفی از مثلث‌‌ها که چند نوع مثلث داریم؛ متساوی الزوایا، قائم الزاویه، منفرجه و امثال اینها. ذهن ما چه کار کرده است؟ چون نمی‌تواند تمام انواع مثلث قائم‌الزاویه را احضار کند، یک چیز جامع برای اینها درست می‌کند ولی نفس‌الأمری، رده‌بندی نفس‌الأمری  دارد.

شاگرد: اینکه نمی‌تواند تمام احضار کند یعنی چه؟ چه چیزی را نمی‌تواند احضار کند؟

استاد: یعنی الان همه نسبت‌های مثلثاتی همه مثلث‌ قائم‌الزاویه است، در تمام تانژانت زوایا و سینوس‌شان نسبت‌ها بی‌نهایت است، همه‌‌ی اینها مثلث قائم‌الزاویه هستند، شما می‌توانید احضار کنید؟ بی نهایت است.

شاگرد: چه چیزی احضار کنم؟

استاد: یعنی همه را جدا از همدیگر درک کنید، در ذهنتان داشته باشید، نیازی به یک کلی به نام مثلث قائم‌الزاویه نداشته باشید. بگوید من که همه را دارم.

شاگرد: مثل اینکه همه افراد انسان مثل زید و بکر و… را احضار کنیم؟

 

 

اشکال در کار فرگه و راسل در شروع منطق ریاضی

 استاد: نه، خود طبایع. مثلث که طبایع هستند، افراد آن است که روی دیوار می‌کشید آن است که روی کاغذ می‌کشید آن افراد فیزیکی هستند. مثلث‌ها همه طبایع هستند، اصلاً حقایق ریاضی همگی طبایع هستند. فضای ریاضیات فضای طبایع است، همین هم بود که من عرض می‌کردم که فرگه و راسل منطق ریاضی را ضعیف شروع کردند، چون آنها بر اتمیسم فضای خودشان بر قضایای شخصیه شروع کردند، بنای قضایای شخصیه بر شخصیات فیزیکی یا وجود فلسفی بود، و حال اینکه قضایای ریاضی همه بر طبایع دور می‌زند، و آنها می‌خواستند برای ریاضیات، منطق ریاضی درست کنند از قضایای شخصیه شروع کردند، و حال آنکه اساس ریاضیات بر قضایای شخصیه نیست، اصلاً در ریاضیات ما با شخصیه کار نداریم. تمام موضوعات فضای ریاضی طبایع هستند.

شاگرد: همین باعث می‌شود ابهام در ریاضیات هم بیاید؟ مثلاً همین جا، مثلث قائم‌الزاویه به خاطر اینکه عرض عریضی از مثلث‌‌هایی دارد که طبایعی هستند که ما نتوانستیم احضارشان کنیم، به خاطر اینکه بی‌نهایت هستند، ما سعی کردیم چیزی که بی‌نهایت است و برای ما قابل احصاء نیست، احصائشان کنیم با چیزی که بین‌الحدین در نظرش بگیریم، کأنّ معامله با یک چیز غیر بی‌نهایت با آن می‌کنیم. با فرمایش شما قاعدتاً باید هر جایی این بیاید.

استاد: اگر نظر شریفتان باشد در اینکه ایشان گفتند قطعاً ریاضیات…

شاگرد: شما حرف داشتید.

استاد: بله، من  [گفتم] از همین مثلث‌ها، الان در همان حرف‌هایی ک زنون برای   شِبه حرکت می‌گفت، شبه همان‌ها در مثلث‌‌های به صفر میل کرده داریم، که زاویه به صفر میل می‌کند، همان ابهام در همان جا هم هم می‌آید.

شاگرد: بالاخره مثلث است یا خط؟

استاد:بله اینها می‌آید، و اتفاقا ًپارادوکس خرمن در آنها می‌آید، یعنی شما یکی کم کم به عنوان یک رواپذیر اضافه می‌کنید، که فقط باید واحد استقرائی‌‌اش را به یک نحو شناور انتخاب کنید، می‌شود تا بی نهایت بروید و نرسید. الاعضالات در رساله‌‌های میرداماد بود که رساله‌‌ی خیلی خوبی بود. میرداماد چند مورد از مهمترین معضلات علوم را در آن رساله آورده بودند. در مباحثه‌‌ی تحریر  اقلیدس، درباره یکی از آن اعضالات مفصل بحث کردیم که خیلی هم [سنگین بود] بحث در مورد اینکه کوچکترین زاویه حاده داریم، -اتفاقاً دیروز بحث این شد که در مورد حرکت و زمان بحث کنیم. ما یک سالی همین جا ده پانزده صفحه از شوارق راجع به جزء لایتجزی مباحثه کردیم نمی‌دانم ضبط شد یا خیر.

شاگرد: نه نشده

استاد: شما نبودید؟

شاگرد: نه

استاد: پس ضبط هم نشده، حدس قویِ من هم همین بود. بیست صفحه شوارق است و کتاب طلبگی است و بسیار پرفایده، از آن بیست  صفحه‌ای است که بیش از دو میلیون صفحه فکر و بحث در آن درمی‌آید.

شاگرد: بعداً هم اشاره به آن مباحث داشتید که بحث شوارق را مطرح کردید  و بعضی از بخش‌‌ها را هم خواندید.

استاد: آن زمانی که ما می‌خواندیم هنوز نرم‌‌افزار کلام نیامده بود، و بعضی شوارق را داشتند و بعضی نداشتند. الان در این نرم‌‌افزارهای کلام شوارق هست و کتاب هم چاپ جدید هست. آنهایی که کتاب ندارند می‌توانند همین بیست صفحه را پرینت بگیرند، اگر مایل باشید بعد [از این مباحثه بحث کنیم.] چون هم کتاب کتاب طلبگی است و هم حسابی بحث وسعت دارد. یکیش همین الإعضالات

شاگرد: من یادداشت دارم که در جلد دو صفحه‌‌ی 267 و 273.

استاد: در شوارق‌‌های چاپ قدیم که ما داشتیم بیست صفحه می‌شود. در  بین [مطالب] می‌توان سریع‌‌تر جلو رفت، نهایت راه که ظاهراً ما نرسیدیم و تعطیل شد، و ابتداء آن مباحث خیلی خوبی در مورد جزء لایتجزی مطرح است.

 

 

ابهام در مرزها

شاگرد: ما مشکلی داریم و آن هم این است که مطلبی که شما می‌فرمایید ذهن را به سمت این می‌برد که ما وقتی به خصوص جاهایی که دو طرف حد داریم، ولی بین اینها طیف بی‌نهایتی هست، ذهن دارد به این سمت می‌رود که  مشکل‌ما سر احصاء بی‌نهایت است، ولی می‌بینیم که مشکل ابهام سر این لبه‌های انتهایی دارد پیش می‌آید، جایی که این می‌خواهد با غیر خودش باشد  شما فرمودید این را نسبت به غیر مشکلی نداریم ….

استاد: غیر مصداقی منظور نیست. ببینید خرمن مفهومی است نسبت به فرش، هیچ مشکلی ندارد. هیچکس نمی‌گوید خرمن نسبت به فرش مبهم است، منحاز هستند. سر سوزن خرمن از این حیثی که فرش نیست ابهام ندارد، من منظورم از بیرون حدین این بود. امّا وقتی در محدوده خرمن و تعداد را کم و زیاد کردن و امثال اینها می‌آیید [ابهام به وجود می‌آید.]

شاگرد: مثال در طیف نور بزنیم. مثلاً فرض کنید نور نسبت به دیوار و در و امثال اینها کاملاً واضح است، اما بحث سر این است که الان موقعی که خواستیم…

استاد: البته قطع نظر از آنهایی که امروزی‌ها می‌گویند.

شاگرد: بله، بحث رنگ را صرف نظر می‌کنیم.

استاد: غیر از رنگش، الان خود جسم خارجی دیوار اصلش با نور برمی‌گردد و یکی می‌شود و خیلی از اصل نور فاصله ندارند، یک شکل دیگری شدند.

شاگرد: اما حالا خواستیم خود این طیف نور را دسته‌بندی کنیم، بگوییم یک بخش آن سبز و بخشی از آن آبی است، یک بخشی قرمز است.

استاد: اینکه مربوط به چشم ماست.

شاگرد: و بعد مثلاً خواستیم طول موج‌ها را دسته‌بندی کنیم، وقتی وارد دسته‌بندی شدیم، ما سر مرزها مشکل پیدا می‌کنیم، مسأله سر این است که ما آمدیم مثلاً این طیفی که اسمش را قرمز گذاشتیم، می‌دانیم بی‌نهایت طول موج است، اگر از بحث کوانتومش صرف نظر کنیم، مقدار زیادی طول موج است که ما نمی‌توانیم در ذهنمان همه را احصاء کنیم؛ ولی مسأله این است که الان ابهام ما سر لبه مرز اتفاق افتاده است؛ یعنی جایی که مثلاً فرض کنید سبز است دارد به آبی می‌خورد، نزدیک به آبی می‌شود، ما در این فضاها مشکل برمی‌خوریم. اینکه فرمودید بحث در منشأ ابهام که فرمودید از تطابق است، به نظر می‌آید باید بیش از این جلو برویم. کجای تطابق؟ چه چیزی از تطابق است که باعث می‌شود این ابهام به وجود بیاید؟ چرا روی لبه‌ها به وجود آمد، این یک مقدار سؤالاتی است که باید جواب دهیم.

 

برو به 0:20:29

شاگرد ۱: فرمایش ایشان را به عبارت دیگر بگویم، همان زمان که شما فرمودید به ذهنم رسید، اینکه شما گفتید ما فقط در بین‌الحدین اشکال داریم نه نسبت به غیر، به نظرم اگر بخواهیم در ادبیات قدما بگوییم آنجایی که جنس عوض می‌شود ابهامی نمی‌ماند، اما آنجایی که فصل می‌خواهد عوض شود ابهام می‌ماند، مثلاً انسان و پرتقال. اما وقتی شما در رده‌‌ی حیوانات می‌آیید، مثلاً الاغ و قاطر و غیره یا مثلاً در رنگ‌ها، وقتی رنگ با پرتقال مقایسه می‌شود، تغایر واضح است، امّا وقتی می‌آییم در خود رنگ‌ها، قرمز و سبز و آبی، مرزش کجاست؟ یعنی واقعاً غیرها هم همیشه معلوم نیست، خیلی وقت‌ها غیرها هم اگر جنس مشترک داشته باشند، در غیرها هم ما ابهام داریم.

استاد: در اصل رده‌بندی که مشکل نیست مثلاً در اینکه خود مصداق در چه اندازه صدق است. اگر تشکیک را در خود ماهیت بپذیریم، می‌گوییم مثلاً در متن خود مفهوم سرخی، شدت و ضعف دارد. این سرخی در خود سرخ‌بودن سرخ‌تر است و ما به الامتیازش هم عین ما به الاشتراک است.

شاگرد: و ابهام دارد.

استاد: خود تشکیک یکی از منشأهای مهم ابهام است.

شاگرد: پس به بحث قبلی برگشتید، پس در متن خود واقع ابهام هست، جدای از اینکه ما بخواهیم تطابق بدهیم یا ندهیم.

استاد: اینکه اسمش ابهام نیست، ابهام یعنی چه؟ شما وقتی می‌گویید مجموعه اعداد طبیعی بی‌نهایت است، می‌گویید ابهام دارد چون بی‌نهایت است؟ کجا ابهام دارد؟ طیفی که ایشان گفتند بخشی را بشر به خاطر قوه‌‌ی بینایی طیف مرئی می‌گوید، ولی اگر ما فرض بگیریم چشم را کنار بگذاریم برویم در متن حاق طول موج‌ها، طیف مرئی نداریم، ما از آن پایین‌ترین حد طول موجی که اگر به حد کوانتوم برسد -که آیا کوچکتر از آن هم هست یا خیر باید جای خودش بحث شود- تا برود به بالاترین حد ممکنی که می‌توانید برای طول موج فرض بگیرید که بالاترین طول موج‌های رادیویی مثلاً ده کیلومتر است -که یک موجش ده کیلومتر و شاید بیشتر هم باشد- که دو تا فاز می‌شود، دو تا فازی که با هم یک گام تشکیل می‌دهد، شاید موج‌های رادیویی هست که که شاید هفت هشت یا ده کیلومتر باشد، مثلاً یک موج ۷ کیلومتر است -به نظرم قبلاً چنین مطالبی دیده بودم- علی‌ایّ‌حال طول موج‌های بسیار بزرگ، تا بروید کوچکترین طول موج‌ها که اشعه‌ایکس و کوچکتر از آن که اشعه‌‌ی آلفا و گاما بود. شاید الان کوچکتر از همه‌ی اینها گاما باشد، از آنهایی که از هسته اتم و اورانیوم  و اینها چند تا می‌شود، آلفا و بتا و گاما، به نظرم کوچکترین همه‌ی آنها گاماست. روی حساب کشفشان آلفا و بتا بود، گاما سومین مکشوف بود که کوچکتر از همه‌ی آنها باشد. نمی‌دانم الان در مرجع‌های بین‌المللی هست که هرکدام از این چیزهای نور طول موجش چقدر هست، که آن را تعیین می‌کنند.

مثلاً کسی عینکی بزند که چشمش با اشعه گاما کار کند، اندرون همه چیزها را به شکل دیگری می‌ببیند. چون نورهای مرئی ا‌ست که به اشیاء می‌خورد و برمی‌گردد، و الّا عبور می‌کند و بازگشتش، بازگشت خاص خودش است در هرجایی که آن را بفرستید. طول موج‌ هرچه بزرگتر باشد از حجاب نمی‌تواند رد شود. مثلاً طول موج‌های بزرگ از کوهی که جلو آن باشد نمی‌تواند رد شود، باید بالای کوه بروند و یک واسطه بزنند. امّا آنهایی که کوچک باشد از دل کوه رد می‌شود و می‌رود، از  خُلَل و فُرَج دل کوه عبور می‌کند و به راحتی آن طرف می‌رود.

شاگرد: الان بحث چه شد؟ الان شما می‌گویید خود متن واقع تشکیک دارد، یعنی طیف دارد.

استاد:  از اول  تا الان عرض من این است که نباید صورت مسئله را پاک کنیم. زبان شناسی و تحلیل زبان و اسم گرایی و امثال اینها می‌آیند و صورت مسئله را پاک می‌کنند؛ واقع که ابهام ندارد، پس برای نشان‌دهنده‌هاست، خلط مقولاتی است؛ اینطور نیست؟

شاگرد: اینطور که شما می‌گویید الان خود متن واقع ابهام ندارد، طیف دارد.

استاد: بله من می‌خواهم همین را بگویم، این را صرف نظر نکنیم، صورت مسئله را پاک نکنیم.

شاگرد: یک جاهایی شاید خودمان طیف درست می‌کنیم.

 

 

خلق طبیعت توسط ذهن

استاد: هنوز خیلی حرف‌ها در این دسته‌بندی داریم. اگر یادتان باشد یکی از سؤالاتی که در مباحثه اصول بیان کردم، بسیار سؤال خوبی است، آیا ما می‌توانیم خلق طبیعت کنیم یا خیر؟ -شاید در جلسات اصول بیش از ده جلسه درباره‌‌ی این بحث کردیم- واقعیتش چیست؟ ظاهرش این است که خلق طبیعت می‌کنیم، اصلاً یک چیزهای واضحی برای اذهان است. اما آخرش این بود که واقعش اینطور است که مثل این است که پرده می‌افتد، نه اینکه واقعاً خلق شود به معنای[ایجاد]، آن یک حرفهایی بود که در جای خودش زدیم؛ ولی ما از اصل اینکه ذهن‌مان خلق می‌کند نباید صرف نظر کنیم؛ ببینید آن بحث ثبوت بحثی وراء این است و منافاتی با این ندارد، در طول این است. شما در اینکه مثلاً نقاط جوش آب را با نقطه‌‌ی انجماد و انبساط را تعیین کنید -که چیز کاربردی بسیار راحتی است- بیایید پیوندش بزنید که ما اصلاً نقطه‌‌ی جوش نداریم، این فقط حرکت مولکول‌هاست. آن مطلب در جای خودش درست است، اما این منافاتی ندارد که این بحث‌ها برای ما بسیار پرفایده است و مسائلی است که زمینه‌ساز می‌شود که آنها را بفهمیم. لذا ما در اینکه خلق می‌کنیم نباید درنگ کنیم. من قبلاً می‌گفتم گمان من این است، اگر آن بحث ثبوتی را رهزن کنیم و از این بحث خلق به عنوان یک کار روانی، تحلیل روانی صرف نظر کنید، دارید خودتان را از فیض بخش عظیمی از مطالب ذهنی محروم می‌کنید. بعضی مثال‌هایی که وجدانی‌ است را عرض کنم -با قطع نظر از ثبوتی‌ها- مثال زیاد زدم. وقتی جناب علامه‌‌ی حلّی کتاب تذکرة‌الفقهاء را می‌نویسند، عنوان کتاب «تذکرة» یک طبیعت بود یا شخص بود؟ یادتان هست چقدر بحث کردیم؟ کدام بود؟ ایشان این را خلق کردند یا کشف کردند و فرض کردند؟

شاگرد: حداقل صورت اوّلیِ قضیه، و نگاه اوّلی به قضیه این است که خلق شد.

شاگرد1: کشف شده است.

شاگرد2: اول که انسان یک مجموعه‌‌ی کاملی را تصور نمی‌کند.

استاد: من مثال‌های بینابینش را عرض کنم خیلی جالب است. چیزهایی است که همه دارند انجام می‌دهند، مثلاً می‌گویید اسم روز اول مهرماه یا مثلاً روز دهم مهرماه، به خاطر کاشت فلان چیز، روز «کشاورز» می‌گذاریم. چه کسی است -از بچه تا بزرگ- که در فهم این مشکل داشته باشد؟ روز دهم مهرماه روز کشاورز است. هیچ کسی مشکل ندارد. حالا سؤال: کدام مهرماه؟ امسال‌ یا سال دیگر؟ شخصش را تعیین کنید. کدام دهم؟ می‌گویید دهم، دهمی که هر وقت بیاید. اصلاً منظور شما از دهم مهرماه، دهم یک سال معین نیست و روزی هم که می‌گویید الان شما طبیعت خلق کردید؛ یعنی می‌گویید «روز کشاورز». ذهن شما در مورد «روز کشاورز» با یک طبیعی سروکار دارد، با یک فرد سروکار ندارد. در عین حالی که ذهن شما با یک طبیعی واضح -از حیث طبیعی بودن- سروکار دارد و با فرد سروکار ندارد، در عین حال خلق شده است؛ یعنی اینطور نیست که شما بگویید ما یک طبیعتی داشتیم به نام «روز کشاورز»؛ داریم می‌بینیم که نداشتیم. بین خودمان خلق کردیم و وضع کردیم؛ با وضع ما یک طبیعی پدید آمد، چطور شد پدید آمد؟ این است که می‌گویم صرف نظر نکنید. و لذا امروزه هم می‌گویند «تولید علم»، با یک زحماتی به این واژه رسیده‌‌اند؛ یعنی واقعاً در یک فضاهای ذهنی، تولید علم معنای درست است، تولید طبایع می‌کند و علم طبایع است و شما می‌توانید تولید کنید هیچ مشکلی ندارد. نمی‌دانم خود آنهایی که این واژه «تولید علم» را به کار می‌برند به این دقیقه آگاهی دارند یا خیر و فقط به صورت ارتکازی و ناخودآگاه این واژه را گفته‌اند. یک واقعیتی است. لذا من سفارشم این است در مورد خلق طبیعت، سؤال را مهم بدانید، سریع از کنارش رد نشوید و به سراغ بحث‌های ثبوتی بروید. بحث‌های ثبوتی بحث‌های ناقلایی است و جای خودش را هم دارد و حرفی هم نیست. ولی ما نباید از جذابیت، زیبایی و آن چیزی که هیچکس نمی‌تواند انکار کند در اینکه ما خلق طبایع می‌کنیم صرف نظر کنیم و از فوایدش بگذریم.

 

برو به 0:30:36

شاگرد: این خلق طبایع را می‌شود با آن حرف جهان‌‌های ممکن گفت، که در واقع تمام جهان‌‌های ممکن یک نفس‌الامری عندالله دارند، بعد ما یکی از این بی‌نهایت جهان‌‌های ممکن را جلو می‌آوریم.

استاد: من گفتم و مثال می‌زدم به اینکه جلوی آن پرده است، ما خلق نمی‌کنیم، تیر می‌زنیم پرده می‌افتد. حالا آن بحث‌ها  طور دیگری  می شود. اگر این را بیاورید از آن خلاقیت ذهن برای خلق طبایع جلوگیری می‌کنید، دو شکل نگاه است.

شاگرد: امّا حقیقت خلاقیت هم باید به این برگردد، ما که خلّاق محض از عدم نیستیم.

شاگرد ۱: باید بگوییم کتاب «تذکره» خلق شد.

شاگرد: خلق شد به این معنا که یکی از جهان ممکن که هیچکس از آن خبر نداشت را برداشت و در جهان واقع آورد. خلق به این‌ معنا.

استاد: باز به این معنا هم نبود -در موردش صحبت کردیم- معنایش این بود که اول و آخر به هم مربوط هستند؛ یعنی خود طبیعت «تذکرة» در عالم طبایع با احاطه‌ای که بر زمان خاص تصنیفش توسط علامه دارد، این یک هم‌بافته تشکیل می‌دهد. یعنی اگر بخواهیم این هم‌بافتگی را جدا کنیم، ما شک نداریم مصنف «تذکرة» با این خصوصیات علامه هستند، و در یک بستر زمانی، در یک زمان خاص، با یک ذهنیت خاص نقش  دارد. لذا درست است که آن طبیعت ظهور پیدا می‌کند اما ظهورش و عین ثابتش با اول و آخر بستر زمانی‌اش به هم مربوط است.

 

 

تناقض‌‌نماها در روایات

مثال‌‌های زیبایی داشت. مثلاً برای همین شهر خودمان مثال بزنیم: قم چون از روز اول مقدس بوده، حضرت معصومه -سلام‌الله‌علیها- خواستند به قم بیایند و این، مزید فضیلت شده، یا اینطور نبوده، بلکه چون از روز اول معلوم بوده حضرت معصومه-سلام‌الله‌علیها- ولیّ خدا اینجا می‌آیند و مدفن ایشان می‌شود از روز اول قم مقدس شده است؟ یا اینکه هر دو؟ من می‌خواهم بگویم هر دو.

شاگرد: مثال حضرت مسیح -علیه‌السلام- خیلی خوب بود.

استاد: آن مثال از عجایب کار است که گفتند گنجی هست که [سه] نفر برای آن[همدیگر را می کُشند] روایتش در بحار است.

شاگرد: که حضرت مسیح فرمودند گنجی هست که به خاطر آن سه نفر کشته می‌شوند و آن سه نفر همان سه نفری هستند که می‌آیند و به خاطر حرف ایشان کشته می‌شوند.

استاد: آن روایت خیلی جالب است و یکی از زیباترین [روایات است.]  حالا همیشه می‌گویند پارادوکس، اگر بخواهیم در مطالب معارفی پارادوکس پیدا کنیم زیباترین روایات در بحار هست. به نظرم حاج‌آقا هم می‌فرمودند. حاصلش هم این بود حضرت مسیح -علیه‌السلام- در یک جمعی نشسته بودند، فرمودند زیر آن درختی که آنجا هست یک گنج است و سه نفر به خاطر این گنج می‌میرند. این را فرمودند. بعد از بین مخاطبین آنها سه نفر پیدا شدند و ادامه روایت که گفتند حضرت که دروغ نمی‌گویند، گنج هست ما می‌رویم کاری انجام می‌دهیم که مُردن در آن نباشد، هم گنج را استفاده کنیم،‌ حالا ممکن است بعدها شاید صدها سال بعد به خاطر این گنج سه نفری بمیرند، این ربطی به ما ندارد. خلاصه رفتند و گنج را پیدا کردند و درآوردند، خسته شده بودند. چون بیرون شهر و در بیابان بود گفتند یک نفر برود غذا بگیرد بخوریم سرحال شویم و بعد گنج را تقسیم کنیم. یک نفر رفت غذا بگیرد دو نفر ماندند. بعد شیطان وسوسه کرد که چرا گنجی که الان به آن دست پیدا کردیم، بین سه نفر تقسیم کنیم؟ سهم‌مان کم می‌شود! این دوتا به هم گفتند وقتی دوستمان رسید هیچکس که خبر ندارد او هم به کسی نگفته است. فقط من و تو می‌دانیم به محض اینکه رسید او را می‌کشیم. لذا ما دو تا می‌مانیم و گنج را تقسیم می‌کنیم. آن فردی هم که رفت غذا بگیرد، گفت چرا تقسیم کنم؟ گنج برای خودم تنها باشد. غذا را می‌گیرم مسموم می‌کنم، وقتی خوردند و مُردند من همه‌ی گنج را برمی‌دارم.

شاگرد: من این روایت را نشنیده بودم ولی با خودم گفتم اگر من به جای آن یک نفر بودم، غذا را مسموم می‌کردم.

استاد: و قضیه هم همینطور شد، اینها به محض اینکه دوست‌شان رسید، او را کشتند غذا را هم خوردند و آنها هم مردند! گنج هم روی زمین ماند. حالا زیر «اِخبار حضرت» خط بکشید، اخبار حضرت اخبار بود یا انشاء بود؟ این خیلی مهم است. اگر اخبار نکرده بودند که اصلاً خبر نداشتند و نمی‌رفتند. اگر اِخبار بود که سه نفر می‌میرند کسی خبر نداشت، این انشاء بود یا اخبار؟ این روایت خیلی از نظر کار مهم است تحلیل اینکه حضرت چکار کردند. یعنی حضرات که صاحب علوم‌ هستند چطور علمی دارند که به زبان می‌آید که سه نفر به خاطر آن می‌میرند. یعنی این نفس ظهور آن علم حضرت، در عالم مُلک با مردن او، خود اول و آخر اخبار با هم یک هم‌بافته است. ایشان که آن روایت برای شهر قم را گفتند و هم‌‌بافتگی و اول و آخر و این مطالب، مطالب درستی است. خیلی جاها هم‌‌بافتگی اول و آخر به کار می‌آید. لذاست برای آن خلق طبایع عرض کردم که باید اینها را مدّ نظر قرار دهید. یعنی طوری ا‌ست که شما باید زمان جناب علامه را و تصنیف ایشان را و تمام خصوصیات قبل و بعد و همه را در نظر بگیرید و نمی‌شود ا زآن منحاز در نظر بگیرید، همگی اینها به هم مربوط هستند.

 

برو به 0:37:09

شاگرد: موردحاشیه‌ای من مطلب را درست فهمیدم یا نه؟ الان شما می‌گویید در متن واقع، منشأیی دارد، امّا خود ابهام در متن واقع نیست، یک چیزی در واقع هست که آن چیز که در واقع هست با  چیزی که در زبان هست … [که روی هم رفته منشأ ابهام می‌شود.]

استاد: زبان هم نه به معنا سیمبل‌ها زبانی که اینها اصلاً از معانی تخلیه شده‌‌ باشند، معانی، آن چیزهای لطیف، معرفت، معرفت به معنای واقع‌‌یابی و تصدیق هم منظور نیست، یک اپیستمولوژی می‌گفتند یعنی ارزش معرفت، آن یک فضای بحث است، اینکه من الان می‌گویم دسته‌بندی معرفتی است یعنی مفاهیمی که واسطه  است.

شاگرد: حوزه‌‌ی ذهن.

استاد: احسنت، حوزه‌‌ی ذهن به معنای آن چیزی که یک نحو بازتابی‌ است از طبایع نفس‌الأمریه در فضای مثال متصل. من «مثال» می‌گویم یعنی اعم، از باب الفاظ کلاسیک می‌گویم -این را چندین بار تکرار کرده‌‌ام- اینکه عرض می‌کنم «مثال متصل» یعنی مطلق نفس‌الأمریت عقل جزئی، و وقتی مثال منفصل می‌گویم یعنی مطلق نفس‌الأمریت جدای از عقل جزئی. این را من زیاد تکرار کرده‌‌ام، ولی چون مثال در کلاس‌‌ها جا افتاده از آن استفاده می‌کنم.

شاگرد: خود نمادها هم می‌تواند باشد، یعنی خود آنها هم چیزی درون‌شان دارند، اینطور نیست؟

استاد: بله، ولی آن ربطی به عرض الان من ندارد. ما فعلاً می‌خواهیم بگوییم وقتی می‌گوییم دلالت‌گر یعنی آن معنای لطیف.

شاگرد: نه می‌خواهم بگویم بحث ابهام که شما می‌گویید، طبق بیان شما بخواهیم با اینها تطبیق دهیم می‌گوییم یک منشأیی در واقع دارد و یک منشأ در معرفت ما دارد؟

استاد: شما مشترک لفظی را می‌خواهید بگویید، بله مشترک لفظی یکی از زمینه‌‌های ابهام است، یعنی نماد لفظی شما، یعنی بدنه‌‌ی نماد، یک لفظ است اما آن چیز لطیفی که با آن جوش خورده دوتاست و لذا سبب ابهام می‌شود. نمی‌دانم مشترک لفظی را قبلاً یادداشت کردم یا نه. ادامه مباحث إن شاء الله زنده بودیم برای بعد.

«و الحمد لله رب العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین»

 

 

کلیدواژه: پارادوکس خرمن، ابهام، سمنتیک، ارزش صدق و کذب، نفس‌الامر، منشأ ابهام، دال، مدلول، تشکیک، طبایع، طبیعت، مثلث، منطق ریاضی، قضایای شخصیه، شوارق الالهام، جزء لایتجزی، بی‌نهایت، مثال متصل، مثال منفصل، ذهن، خلق طبایع، سیمبل، نماد

اعلام: فرگه، راسل، علامه حلی

 

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است