مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 39
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
بخش دوم از صفحه پانزده، به اینجا رسیدیم که توضیح دادند در زبان علمی هم ابهام میآید و طبع زبان علمی نیاز به دقت و عدم ابهام دارد؛ و با بحثهایی که ما مطرح کردیم این سؤال به جدّ مطرح است که آیا در زبان دقیق علمی که بشر به آن نیاز دارد هم ابهام میآید یا نه؟ بر فرضی هم که میآید چه کار باید بکنیم؟ خوب است؟ باعث حُسن کار است یا بدی کار؟
ملاحظه کردید در قسمت قبل، مثالی از الکترون زدند، که الکترون چیست؟ چه تعریفی میخواهید برای الکترون ارائه دهید؟ تعریفی که الان هست تعریف به صفت و به رفتار است، که غالباً هم در امور تجربی توصیفات کم است، بیشتر همان تعریفیست که به رفتار شیء است و این نکته مهمی است. تا آنجایی که حواس کار میکند و جلو میرود، توصیفات متعارف انجام میشود، امّا وقتی به جایی میرسد که حواس مباشرتاً چیزی به ما اعطا نمیکند آنجا دستهبندی بر طبق عملکردها و آن نحو رفتاری است که یک شیء از خودش بروز میدهد. اینها را فرمودند.
فرض کنید زبان علمی فعلی دارای ابهام است. آیا این بد است یا خوب است؟ بد یعنی به هدف علم که تبیین واقعیّت است، لطمه میزند و خوب یعنی به آن کمک میکند. اگر بد است آیا میتوان این نقیصه را برطرف کرد؟ یعنی آیا میتوان ابهام را از زبان علمی حذف کرد، بدون اینکه به هدف علم ضربهای وارد شود؟ به عبارتی آیا آرزوی فرگه برآوردنی است یا خیر؟ و اگر خوب است، چرا؟ حتّی اگر نخواهیم ادعاهای فوق را قبول کنیم و مدعی باشیم که زبان علمی دقیق است، باز مسألهی ربط این زبان دقیق و زبان متعارف مبهم پیش روی ماست. علم در نهایت باید توضیحی برای پدیدههای ماکروسکوپیکی که در اطراف ما رخ میدهند داشته باشد. این پدیدههای ماکروسکوپیک چیزی نیستند جز اشیاء متعارف؛ یا اینکه ما این پدیدهها را این گونه در زبان تعبیر میکنیم. حال اگر زبان علم، دقیق و عاری از ابهام است، چگونه میتواند دربارهی این پدیدهها سخن بگوید؟ یک توضیح دقیق چگونه میتواند تبیین کنندهی وضعی مبهم باشد؟ اینها سؤالاتی است که پیش روی فیلسوف علمی قرار دارد.[1]
در ادامه میفرمایند: «فرض کنید زبان علمی فعلی دارای ابهام است، آیا این بد است یا خوب است؟» ظاهرش این است که بد است چون زبان علمی دقت میطلبد، ابهام يعني لادقت. «بد يعني به هدف علم که تبیین واقعیت است لطمه میزند، و خوب يعني به آن کمک میکند» به تبیین واقعيت کمک میکند، حالا این، کدامیک است؟ شاید یکی از جوابهای دقیق در مورد این سؤال این باشد که ما در بحث منشأ ابهام حرفهای خوبی زده باشیم؛ اگر آنجا توانستیم کاری کنیم که منشأ ابهام چیست، اینجا هم میتوانیم بگوییم خوب است یا بد است. هنوز کأنّه این سؤال نمیتواند خودش را خوب نشان دهد بدون آنکه آن منشأها روشن شود، «اگر بد است آیا میتوان این نقیصه را برطرف کرد» یا اصلاً ممکن نیست؟ یعنی در فضای علم هم شدنی نیست. «يعني آیا میتوان ابهام را از زبان علمی حذف کرد بدون اینکه به هدف علم ضربهای وارد شود؟ به عبارتی آیا آرزوی فرگه برآوردنیست یا خیر؟» نمیدانم آرزوي او چه بوده؟! علیایّحال شاید این بوده که میخواسته سائر علوم مثل ریاضیات بشود؛ یعنی همینطور که ریاضیات از استدلال، متانت و قطعیت برخوردار است، سائر علوم هم اینگونه باشد. ما اگر بتوانیم زبان دقیق علمی برای علم پدید بیاوریم که از ابهام خالی باشد، -همان مطلبی که مؤلف رساله ما نظرش این بود که ریاضیات قطعاً ابهام ندارد- طبق مبنای ایشان همینطوری که ریاضیات ابهام ندارد و لذا سرراست و سلیس و خوب است، آرزوی فرگه این بود که سائر علوم مثل فیزیک و غیره هم اینطور باشد، که مثل ریاضیات، استدلالات در آن قطعی، مسلّم و با دقت علمي جلو برود که شاید آرزو فرگه این بوده باشد.
شاگرد: یکی از اساتید میگفتند: شروع منطق فرگه این بود که اینها ديدند ساختمان ریاضیات متقن امّا پایههایش در هواست. بعد اینها خواستند ریاضیات را به منطق برگردانند، منطق به این حیث که پایههای محکمی دارد.
استاد: این حرف درستی است، با این آرزو منافاتی ندارد. امّا در اینجا دیدم با آن جور نیست. من به آن توجه داشتم. با توجّه به سنخ عبارت ایشان، ظاهراً ایشان اینجا نمیخواهند آن را بگویند. چون اینجا فضا، فضای دیگری است، از دقت زبان علمی را صحبت میکنند و بعد میگویند آرزوی فرگه [این بود.] معلوم میشود آرزوی او این بوده که همانطوری که شما میفرمایید: ریاضیات محکم و رصین است، و میخواستند پایههایش را به منطقگرایی برگردانند، و ریاضیات منطق بشود و قطعیتش از آن ناحیه تأمین شود؛ از ناحیه دیگر هم میخواستند همین حالت ریاضیات -که قطعیت است- در علوم بیاید. ظاهر عبارت ایشان این است. حالا اگر مستندی هم پیدا کنیم که جای دیگر بگویند آرزویش چیست [خوب است امّا] ظاهرش این است.
امّا آیا این میشود یا نميشود، و اگر خوب است که ابهام در زبان علم است، چرا خوب است؟ خوبیاش از کجاست؟ به عبارت دیگر میخواهند بگویند خوب نیست، این چه کار خوبی است؟ من حسّ نکردم ایشان بخواهند این را خوب جلوه دهند. تنها جهت خوبی که ممکن است ایشان بگویند این است که اگر واقعاً منشأ ابهام به اصطلاح ایشان متافیزیکی و در متن واقعیت است، علم هم میخواهد واقع را بفهمد، پس زبان علمی هم مبهم باشد خوب است، چرا؟ به خاطر اینکه این ابهام کمک میکند برای آن ابهام، موازات آن ابهام است، تنها خوبی اینطور [تصور میشود] و الّا من خوبی دیگری [به ذهنم نیامد]، لذا ایشان در یک کلمه میگوید اگر خوب است، چرا؟ یعنی خوب نیست، فعلاً هیچ وجهی برای خوب بودنش در اینجا برای ما مطرح نیست.
«حتی اگر نخواهیم ادعاهای فوق را قبول کنید و مدعی باشیم که زبان علمی دقیق است باز مسئلهی ربط این زبان دقیق و زبان متعارف مبهم پیش روی ماست» فرض گرفتیم آن زبان دقیق هست، زبان عرف را چه کار کنیم؟ «علم در نهایت باید توضیحی برای پدیدههای ماکروسکوپیکی که در اطراف ما رخ میدهند داشته باشد» خیلی وقتها همان پدیدههای ماکروسکوپیک در همان دید کلان خودش، توضیح علمی نیاز دارد نه فقط توضیح عرفی؛ به عبارت دیگر باید ما آنچه را که در بزرگ میبینیم، اگر با زبان دقیق در اندرونش رفتیم و ریزها را پایه آن قرار دادیم، باید ریزها بتواند با بزرگترها توافق داشته باشد. و الّا شما اگر نظمی برای ریزها بدهید وقتی در بزرگترها آمدید میبینید این با آن در تهافت است.
برو به 0:08:04
اصلاً نظریه وحدت بزرگ که در فیزیک در قرن بیستم مطرح بوده و چقدر برای آن زحمت کشیده اند، همین بود؛ چهار نیروی اصلی در طبیعت کشف کردند: نیروی جاذبه، نیروی الکترومغناطیسی، نیروی هستهای قوی، نیروی هستهای ضعیف؛ این چهار نیرو را دیدند که در فضای فیزیک فرق دارد. بعد با یک زحماتی، دو یا سه تا که مربوط به ریزها بود را درست کردند و به هم برگرداندند. در هسته نیروی ضعیف و نیروی قوی بود. از عجایبی که ملاحظه میکردند نیروی هستهای قوی، خیلی واقعاً عجیب است. یعنی شما اگر آهنرباهای بسیار قوی را در نظر بگيريد، وقتی دو قطب همنام را به هم نزدیک کنید، اگر آهنربا قوی باشد دو سه نفر آدم بسیار قوی هم نمیتوانند اینها را به هم نزدیک کنند؛ يعني دو تا قطب همنام آهنربا قدرت بسیار بالایی دارد. اینطور نیست که بتوان به راحتی به هم نزدیکشان کرد. بله، قطبهای شمال و جنوب به هم میچسبند، آن هم قدرت ربایش قوی دارند؛ ولی علیایّحال دافعهی قطبهای همنام از نظر نیرو بسیار قوی است، هرچه آهنربا قویتر باشد [این نیروی دافعه هم قویتر است.] آهنربای ضعیف را ما با زحمت به هم میچسبانیم، چون او در این فضای نیروی دست ما ضعیف است. اگر همین دو تا آهنربا بسیار قوی باشد، جایی میرسد که بزرگترین ماشینها هم بخواهند این دوتا را به هم برسانند نمیتوانند، چون نیرویشان باید غلبه کند. با اینطور چیزی که از نیروی الکترومغناطیسی میدانستند، آمدند در هسته اتم ديدند بار مثبت پروتونها که همگی مثبت هستند خیلی محکم در هسته ـ پروتونها ـ به هم میچسبند. فلذا گفتند «نیروی هستهای قوی» يعنی در هسته اتم، همان نیرویی که باعث دفع است، یک نیروی بسیار قویتری هست که این پروتونها را کنار هم میچسباند، با این مواجه شدند. بعد هم نیروی دیگری به نام نیروی هستهای ضعیف هست، بعد هم نیروی مثبت و منفی الکترومغناطیس، و دیگری هم جاذبه. منظور من این بود خیلی فکر کردند تا به آن سه تا، سر و سامان دادند، الکترومغناطیس قوی و ضعیف را یک کاری کردند، همهاش در عالم ریز و در زیر اتم بود. امّا چیزی که الی الآن هنوز مانده و خیلی دارند در نظریه ریسمان و استریم زحمت میکشند، برای اینکه چه کار کنند؟ که بتوانند جاذبه را -به قول ایشان در عالم ماکروسکوپی- که در عالم کهکشانها، دارد کار انجام میدهد، با ضوابطی که جاذبه دارد، با ضوابط زیر اتمی در یک نظام علمی بیان کنند. نمیشود! ولی چطور میشود که شما یک قانون جامع علمی برای زیر اتم بگویید، در حالی که کهکشانها هم که چیزی جز همین ریزها نیستند، اینها هستند که دست به دست هم میدهند آنها درست میشود؛ چطور میشود که اینها وقتی ریز هستند قانونی دارند که وقتی ماکروسکوپی شد اصلاً با هم جور در نمیآید؟ یعنی نیروی جاذبه نمیتواند با نیروی الکترومغناطیسی و آن سه تایی که زیراتمی بود با هم جمع شوند. همین الان به شدت مشغولاند و میگویند نیروی جاذبه سرکشی میکند. منظور اینکه همهی ماکروسکوپی عرفی نیست، یعنی واقعاً در خود فضای علم هم گاهی به گونهای است که در دید کلان و فضای بی نهایت بزرگ باید ربط علمیاش با فضای کوچک معین شود، اما میبینیم گاهی این کوچک با آن کوچک ناسازگار است و نمیدانند چطور ربطش بدهند.
«علم در نهایت باید توضیحی برای پدیدههای ماکروسکوپی که در اطراف ما رخ میدهند داشته باشد.» اگر علم توضیحاتی برای زیراتم میدهد و کل عالم از این ذرات بنیادین تشکیل شده است، هرچه بالا میرود قواعد ریز شما با آن کل هم باید موافق باشد، نه اینکه وقتی سراغ کل رفتید دستتان بسته باشد و در مورد چیزهای دیگری باید حرف بزنید.
«این پدیدههای ماکروسکوپی چیزی نیستند جز اشیاء متعارف»
وقتی چیزی نیستند باید ما از آن زبان دقیق علمی ـ که صحبت داشتیم ـ برای اینجا هم بتوانیم حرف بزنیم. «یا اینکه ما این پدیدهها را اینگونه در زبان تعبیر میکنیم» یعنی آن اشیاء ماکروسکوپی را در زبان به صورت اشیاء متعارف تعبیر میکنند. «این پدیدههای ماکروسکوپی چیزی نیستند جز اشیاء متعارف؛ یا اینکه ما این پدیدهها را اینگونه در زبان تعبیر میکنیم» یعنی به عنوان اشیاء متعارف وماکروسکوپی. علیایّحال آن زبان دقیق باید اینها را توضیح دهد، نمیشود بگوییم ما زبان دقیقی انتخاب کردیم که عاجز است از اینکه آنچه را که ما در دید متعارف میبینیم نتواند توضیح دهد. خیلی هم مثال دارد، شما کتری را روی گاز میگذارید و جوش میآید. آن چیزی که شما در دید ماکروسکوپی میبینید داغ شدن و جوشیدن است. اگر شما میگویید یک قانون دقیق علمی برای مولکولها، اتمها، انرژیهای بستگی، انرژی جنبشی و غیره دارید و برای اینها حرف دقیق دارید، میتوانید با آنها این جوش آمدن را توضیح بدهید. یعنی با آن قانونها میآیید توضیح میدهید که اینکه شما میبینید ببینید چقدر منطبق است. زبان دقیق دارد این مبصر شما را کامل توضیح میدهد. لحظه به لحظهای که حرارت میآید، انرژی جنبشیاش بالا میرود، شروع میکنند از همدیگر دور شدن، به همدیگر ضربه زدن و بخار و مطالبی که در کلاسها میگویند. این الان موافق است. اما حالا جایی آمدیم زبان دقیقی داریم که آنکه ما به صورت متعارف میبینیم نمیتواند توضیح دهد، این فایده ندارد، این حرف خوبی است که ایشان اینجا میگویند.
«حال اگر زبان علم، دقیق و عاری از ابهام است چگونه میتواند درباره این پدیدهها سخن بگوید؟»
پدیدههای ماکروسکوپی که برای ما شیء متعارف هستند و نمیتوانند برای ما توضیح دهند.
«یک توضیح دقیق، چگونه میتواند تبیین کنندهی وضعی مبهم باشد؟»
که منظور اشیاء متعارف است. «اینها سؤالاتیست که پیش روی هر فیلسوف علمی قرار میگیرد.» مثل من که دارم میگویم که مطرح نیستم.
شاگرد: چیزی که نمیتواند توضیح دهد همان چهار نیروی اصلی و جمعش با قواعد عالم است؟ یا چیزهای دیگر هم هست؟
استاد: خیلی گسترده است، هرجایی وارد میشوید این هست.
شاگرد1: این مثال بود.
استاد: بله، من این را به عنوان یک مثال عرض کردم. تازه در آن مثال از مقصود ایشان فاصله گرفتم. مثالِ ماکروسکوپی و میکروسکوپی هر دو الان زبان علمی دقیق دارد، یعنی هم در فضای نیروی جاذبه، علم دارد به زبان علم حرف میزند، با زبان ریاضیات و دقیق؛ و هم در فضای زیراتمی دارد دقیق حرف میزند. من از فرمایش ایشان فاصله گرفتم و اول بحث این را گفتم که نه تنها ما مجبور هستیم زبان دقیق را با اشیاء متعارف منطبق کنیم، گاهی میشود که زبان دقیق خودش به تهافت دچار میشود. بین زبان دقیق در میکروسکوپی با زبان دقیق در ماکروسکوپی تهافت میشود.الان صد سال است که مشغول هستند در اینکه چطور این جاذبه که مال کهکشانهاست و در فیزیک کیهانی است را با فیزیک هستهای که در آن نیروهای شناخته شده روشن هست، چطور توافق بدهند؟ میگویند «نظریهی وحدت بزرگ» شاید در کتابی من بیست و پنج سال پیش خریدم این را دیدم که آنجا گفته بود. امّا حالا بعد این همه سال چه نظریات جدیدی مطرح شده نمیدانم. آن زمانی که آن کتاب را خریدم نظریهی رشتهها و استرینگ [در آن کتاب نبود.]
علیایّحال در آن زمان این نظریه در آن کتاب نبود، این نظریه جدیدتری است. آن کتاب بیست و پنج سال پیش ترجمه شده بود و «نظریهی وحدت بزرگ» آن وقت بود؛ اما این نظریههایی که متأخر -شاید تازه هم آمده بود- اما در آن کتاب نیامده بود و ترجمه نشده بود. منظور اینکه مشغولاند، و الان هم به شدت مشغولاند در اینکه مثلاً یازده بُعد درست کردند، که بیست و دو بُعد قبلش بود، کم کردند و تخفیف دادند، و از بیست و سه یا بیست و چهار بُعد برای ماده به یازده بُعد رساندند. الان این نظریه m که مهمترین نظریهی مطرح بینشان است یازده بُعد دارد، ظاهراً کمتر از یازده بعد نشده، برای اینکه ذرهی بنيادين با یازده بُعد را طوری تنظیم کنند که بتواند جوابگوی جاذبه در کهکشانها هم باشد، طوری ترسیم کنیم که بگوییم این ذره بنيادين اولیه با یازده بُعد کاری میکند که آن چیزی هم که شما در کلان از رفتار جاذبه میبینید، حالا میتوانیم توضیح دهیم.
برو به 0:18:53
شاگرد: یک مسانختی به نظر میرسد بین توضیح پدیدههای ماکرو و میکرو با ما نحن فیه یعنی بحث شبهه خرمن هم باشد. در واقع مسأله این است که ما در سطح ریزتری داریم این کار را انجام میدهیم و با یک پدیده بزرگی مواجه هستیم که تعبیر «خرمن» که یک مجموعهی نسبتاً بزرگ است، با کاری که دارد در مقیاس ریزتری انجام میشود، مثلاً با برداشتن دانه دانه گندم یا جو یا چیزهای ریزتر انجام میشود، و اینجا هم که بحث پدیدههای ماکرو که در فیزیک و علمهای دیگر با پدیدههای میکرو هست.
استاد: فرمایش شما خوب است در اصلِ اینکه این دخالت دارد اما در ما نحن فیه، خود لفظ «خرمن» قبل از اینکه فیزیکی باشد یک پدیدهی زبانیست، يعني ما در عالم فیزیک خرمن نداریم.
شاگرد: درست است، ولی منظورم این است که مسانختی بین این دو به نظر میرسد.
استاد: اصل این درست است.
شاگرد: ما وقتی مقیاسمان را ریز میکنیم و با ذرهبین دنبال قضیه میافتیم که یکی کم یا زیاد کنیم، و بعد همین را با آن نگاه کلی نسبت به کل انجام میدهیم. اینجا در واقع یک نگرش کلنگر و نگرش تحلیلی دو تا با هم دارد جلو میرود. ظاهراً یکی از مشکلات اساسی ما در مسألهی شبههی خرمن این است که جاهایی به این مسأله برمیخوریم که دو نگرش همزمان میخواهد با هم منطبق شود.
استاد: بهترین مثال برای فرمایش شما و پیاده کردنش، خود طب سلولی نسبت به طب عضو و کل بدن است. شما ریز میشوید، بدن انسان از سلول تشکیل شده است. بعد به سلول و اندرون سلول و بحثهای ژنتیک و غیره میروید. علیایّحال شما اگر تنها و تنها با سلول سروکار داشته باشید نظمی که در بافت دارد [را دریافت نمیکنید،] بافت غیر از سلول است، برای بافت باید حساب جدایی باز کنیم.
شاگرد: حتی خود سلول نسبت به اتم و امثال اینها، و مسأله حیات که حداقل یک مدت یکی از سؤالهای اساسی به حساب میآمد، الان نمیدانم هست یا نه.
استاد: بله، معمّای حیات. خدا رحمت کند آقای جعفری را، من کوچک بودم در یزد میآمدند، لحن ایشان هم خیلی ملیح و نمکین بود. میگفتند بچّهای که تازه سال اول دانشگاه است و میگوید بله، برای ما که معمّای حیات حل نشد! آقای جعفری میگفتند برو درس بخوان، تو اول درستخواندت است. حتی گفتند: مولوی برای عطار میگوید: «هفت شهر عشق را عطار گشت» و این عطاری که مولوی برای او این را میگوید، اواخر عمرش میگفت الان حال من حیرت اندر حیرت شده است. مولوی برای عطار این تعبیر را میگوید، و خود عطار اواخر کار میگوید حال من حیرت اندر حیرت است! حالا سال اول تحصیلش است و میگوید ما که نتوانستیم معمّای حیات را حل کنیم. حالا معمای حیات، هم حیات از نظر درک حل شدن معمای حیات روانی، و همچنین معمای حیات فیزیولوژیکی که واقعاً این سلول چطور زنده است؟ این خیلی مطلب مهمی است، الان هم که بعضی سلولهایی را در آزمایشگاه درست کردند -ما که مدرسه میرفتیم هنوز نشده بود- الان ظاهراً در کروموزومها کارهایی کرده اند و سلول آزمایشگاهی [درست کرده اند] ولی در مرتبه و درجهی پایینی از حیات است. البته من خیلی تحقیق نکرده ام و شنیدهام یا [خبرش] به چشمم خورده است.
شاگرد: مرتبه پایینی از حیات را به آن میدهند؟ مگر میتوان حیات داد؟
استاد: از نظر بحثهای ما اصلاً مشکلی نداریم که در آزمایشگاه سلولی درست کنند که حیات پیدا کند. تعجب است بعضیها خیال میکنند که اگر بشود چیزهای عجیب و غریبی میشود. نظم دستگاهی که خداوند متعال قرار داده، مُعدّ داریم و مُفیض و همهی اینها که در کتابهای قدیم هم گفتهاند. شما مُعد فراهم کنید، یک مزاج، مُعد برای تعلق روح است. این مُعد [اگر] ناجور باشد دیوانه میشود، روح هیچ وقت دیوانه نیست. روح میخواهد تعلق بگیرد و چون این معد کار خودش را خوب انجام نمیدهد [دیوانه میشود.] لذا کسی به حضرت گفت فلانی دیوانه است. حضرت فرمود: به این دیوانه نگویید، این مریض است. فرمودند: دیوانه آن کسی است که مثلاً اسیر دنیا باشد، روایت زیبایی است.[2] یعنی بدن باید مُعد باشد برای ظهور [روح،] مثل آینهای که باید نور در آن بتابد، امّا الان شرایطش به گونهای است که نمیتواند نور را انعکاس دهد. منظور [اینکه] درصدد هستند اینطور سلولی را بسازند و هیچ مشکلی هم ندارد.
شاگرد: بحث مسانخت شبهه خرمن با اینجا بود.
استاد: بله، اصل این مطلب درست است که گفتم بهترین مثال برای فرمایش شما این است که واقعاً شما در بدن اگر بخواهید فقط هرچه در سلول است تحقیق کنید، کار نداشته باشید با یک قواعدی که واقعاً بعد از اینکه بافت تشکیل شد پدید میآید؛ يعني بافت سلولی، قواعد طبی صحت و مجازی دارد که اصلاً ربطی به قواعدی که اندرون سلول است ندارد، شما نمیشود بگویید من اندرون سلول را که فهميدم کل عملکرد بدن را میدانم، اینطور نیست.
شاگرد: درواقع سیستم چیزی اضافه بر اجزاء و مجموعه است.
استاد: واقعاً اینطور است؛ اینکه میگویند «لیس الکل إلا الأجزاء بالأسر» این فقط در بعضی جاهاست، در اجزای انضمامی خوب است. همان جا هم بحثهای نفس الأمر یک جوری میآید، ولی برای آنجا خوب است. اما در جایی که ترکیب -به اصطلاح امروز- ارگانیک است، نمیشود بگویند «لیس الکل إلا الأجزاءُ بالأسر» و منظورشان از «بالأسر» يعني فقط همین شماره کردن. اصلاً اینطور نیست، شواهد مهمی برای نفس الأمر و مباحث نفس الأمر چنین چیزهایی است که شما میبينيد وقتی با هم هست چیزهای دیگری دارد دخالت میکند. این تشابک شدن چیزهایی که شما اسمش را اجزاء میگذارید، چیزی وراء خود اجزای مورد مؤلفه است، و آنها هم دخالت میکنند تا کل به عنوان کل [محقق شود]
شاگرد: میتوان از این فرمایش استفاده کرد که شناخت جزء انتزاعی اصلاً ممکن نیست؟ چون هیچ جزئی ما نداریم مگر در یک کل و ترکیبی قرار بگیرد و [اگر] در ترکیب و سیستم که قرار بگیرد مختصاتش تفاوت میکند.
استاد: عرض کردم میشود فرض گرفت. مثلاً شما یک پاکتی پر از عدس دارید. بگویید من یک دانه از این عدسها را برمیدارم، میشناسم، هرچه راجع به این شناختم برای همهشان هست. چرا؟ چون اینها ترکیب نشدهاند بلکه کنار هم در پاکت ریخته اید، کل به این معنا، میگویید: کل این پاکت، لیس الا دانه دانهها.
شاگرد1: ایشان میخواست چیز دیگری بگوید. اینکه اصلاً جزء را نمیشود شناخت مگر در سایه کل، این حرف دیگری است که شاید قابل دفاع هم نباشد.
شاگرد: ما فی الواقع جزء انتزاعی نداریم که بخواهیم خصوصیاتش را بدانیم.
شاگرد1: اگر بخواهیم حرفشان را تطبیق کنیم، ایشان میگویند سلول را نمیشود شناخت مگر در ذیل بافت.
شاگرد: قطعاً هر جسمی در روابطش تعین پیدا میکند.
استاد: الان در نظریاتی که میگویند، خودِ همین سلول در روند پیدایشش اوّل، کل نبوده. نظریهای که مثلاً داروین گفت و امروزیها مدام تعریفش میکنند، او گفت: اول در شرایط مناسبی مولکولهای آلی پدید آمدند، باز در شرایط مناسبتر دی ان ای پدید آمد و با آن تشکیلاتی که سلول درست شد. زمانی که سلول پدید آمد اصلاً بافتی نبود – موجودات تک یاخته ای یا تک سلولی میگویند- و میگویند چقدر زمان گذشت و همینطور بود. و وقتی در سلولها میخواستند تقسیم شوند با آن دستگاهی که ژنها و کروموزومها تفکیک میشوند و دوبخشی میشوند، مدام کم کم در اثر شرایط موضوعی، تفکیک کروموزومها فرق کرد، مثل سلولهای بنیادین که امروزه به یک مرحلهای که میرسند شروع میکنند در روند کار خودشان، سلولها در تقسیم بندیشان، آرام آرام موجودات جدید پدید آمدند. بعداً هرچه محیط به آنها فشار میآورد، ژن بافتهای جدیدی را با تقسیم خودش تدارک میدید. اینها اینطور میگویند. اینکه شما می گویید هم تجربیاً هست، که باید شما بگویید این تجربه معقول نیست، ولی آنها این را میگویند، اگر شما حرفتان سربرسد یک دلیل فلسفی و علمی بر علیه خود این میشود که ما بدون کل جزء نخواهیم داشت. اما اینها عملاً دارند این را میگویند.
شاگرد: نتیجه منطقی فرمایش این میشود که وقتی میگوییم نمیشود خصوصیات جزء را به کل سرایت داد ….
شاگرد1: در همه جا نمیشه.
شاگرد2: به نظرم دارند با اثبات شیء، نفی ماعدا میکنند. اینطور نمی شود
شاگرد: چرا نمیشود؟ چون کل ترکیبی از ویژگیهای جدید است، ویژگیهایی دارد که جزء نیست.
شاگرد۲:بله، ولی نمیتوانید این نتیجه را بگیرید که جزء هم هیچ چیزی نیست، جزء هم ویژگیهایی دارد که در کل نیست.
شاگرد: شما میتوانید جزء را منتزع از کل ببینید؟
شاگرد: بله همین سلولها را تکی بررسی میکنند.
شاگرد1 : من علمیاش را نمیدانم ولی منطقیاش مشکل دارد.
شاگرد 2: منطقاً هم میشود.
استاد: فی الجمله حرف شما درست است. يعنی مواردی داریم که جزء معنا ندارد مگر به کل، این را داریم و مطلب بسیار خوبی است. اما اگر کلی کنیم و بگوییم نه اصلاً کلاً نمیشود [صحیح نیست] چیزی که الان به ذهن من میآید، خیلی مواردیست که جزء خودش حالت [استقلال] دارد، یک موردش هولوگرام؛ هولوگرام کل و جزء دارد. از خصوصیاتش این است که هر جزئش با کل برابر است، یعنی شما اگر یک صفحه هولوگرام را نصف کردید هیچ تفاوتی با کل ندارد، دقیقاً خودش است. یکی دیگر از آن چيزهايی که اینطور است خط مستقیم برای مثلث است، شما با قیچی ….
شاگرد: هولوگرام یا فراکتال؟
برو به 0:30:31
استاد: پشتوانه هولوگرام هندسه فراکتال است، فراکتال یک هندسه است و هولوگرام تبلور آن هندسه است.
شاگرد: یادم است در شکلها و چيزهايی که چنین خصوصیاتی داشتند به آنها فرکتال میگفتند.
استاد: يعني فرکتال در فضای هندسه است. یادتان هست که در کلاسهای هندسه میگفتند شکل درست کنید و بیاورید؟ شما اگر بخواهید هندسه فرکتال را در خانه درست کنید و چیزی از آن ارائه دهید، هولوگرام خارجی میشود. -این چیزی است که در مطالعه عمومی در ذهنم هست، اگر مطالعه کردید و دیدید درست نیست بفرمایید.- مثلاً میگوییم پشتوانهی مثلثی که ما الان داریم و 180 درجه است هندسه اقلیدسی است. پشتوانه هندسهی کروی که روی کره داریم و زوایایش اکثر از 180 درجه است دائماً، هندسه بیضوی است. پس منافاتی ندارد.
شاگرد: من فقط در اصطلاحش شک داشتم.
استاد: هولوگرام مربوط به فیزیک است. فراکتال علم است یعنی واحدش کسری است، واحد سطحاش ما میگوییم یک در یک، مثلاً می گوییم یک، واحد هندسهی اقلیدسی است. اصلاً واحد سطح فراکتالی کسری است، واحدش واحد صحیح نیست. به دلیل همین است که آن عجایب برایش پیش میآید. منظور [اینکه] اینطور میشود و شما اگر بخواهید مطلقش کنید خیلی سؤال پیش میآید.
حالا وقت تمام شد، من همین جا در اصل این مسأله ابهام و زبان دقیق علمی که فرمودند این سؤال مهم مطرح است که در کلاسهای ما هست و در زبان رسالهها هم به طور تطبیقی باید مطرحش کنیم، ولو زبان دو تا باشد. بحثی در کتابهای کلاسیک ما هست که آیا تشکیک در فرد است یا در ماهیت؟
شاگرد: خیلی کلاسیکتر اینکه تشکیک در وجود است یا ماهیت؟
استاد: بله، تشکیک در وجود است یا در ماهیت؟ این بحثی است که حسابی هم مثال و نقض و ایراد دارد و سنگین جلوه میکند. یعنی وقتی واقعاً چیزی تشکیک دارد منشأ این تشکیک چیست؟ زیر سر وجود و افراد آن ماهیت است یا زیر سر خود آن ماهیت؟ یک جا دیده اید که در جلد اول اسفار صریحاً صاحب اسفار گفته اند: خود ماهیت هم عرض عریض دارد. موارد دیگری هم هست ایشان کلاً [انکار می کند و] میگوید: ماهیت اعتباری است اگر هم تشکیکی هست در متن وجود است. اینها را ایشان دارد.
در اینجا نظیر این سؤال برای ابهام هست؛ آیا مثلاً وقتی میگوییم خرمن، واقعاً این سؤال مطرح است که ریشهی ابهام را باید در فرد این مفهوم پیجویی کنیم؟ به این معنا که اگر ما ماهیتی فرض بگیریم که اصلاً فرد نداشته باشد، ابهام در آن معنا ندارد؛ پس ماهیتی که اصلاً فرد ندارد ابهام ندارد، میفهمیم که احسنت پس ابهام زیر سر افراد متشکک است. این یک سؤال.
آن طرفش این است که خیر، ابهام اصلاً وابستهی به فرد نیست، ما مواردی داریم در خود ماهیت ابهام است ولو فرض بگیریم که فرد نداشته باشد. يعني به عبارت دیگر اگر هم در فرد تشکّک میآید از ناحیه تشکّک در ماهیت است، نه اینکه اگر این تشکک نبود اصلاً آن ابهام نبود. این سؤال را مطرح کردم که چطور باید اینها مطرح شود و چیزهایی در ذهنم در مورد اصل اینهاست که اگر زنده بودیم بحث میکنیم.
شاگرد: مبنای شما اینطور بود که هم تشکیک در وجود هم تشکیک در ماهیت را قائل هستید؛ درست است؟ یعنی هردو برای دو حوزه مختلف در موارد مختلف بود.
برو به 0:35:35
استاد: بله، چون بحثش سنگین است مبنای ما این است که اصلاً تشکیک نداشته باشیم (خندهی استاد ) راحتتر هستیم تا بگوییم در کدام است، چون هر کدام را که بگوییم یک مشکلی دارد، میگوییم ما اصلاً تشکیک ندارد. تشکیک از باب تفعیل شکّ است و شک هم چیز بدی است. واقعاً خود آخوند ملاصدرا در اسفار هر دو را [مطرح میکنند،] هم یک نحو عرض عریضی را در ماهیت قائل شدند، هم یک نحو تفاوتی را در مصادیق [فرمودهاند؛] و ایشان تصریح هم کرده اند که علاوه بر آن سعه و ضیقی که در مصادیق هست در نفس طبیعت هم هست؛ ولو جای دیگر ضوابط کلاس دست و پاگیر شود که آن حرف دیگری است. آنجا اینطور گفته اند. و اگر ما مطالب را روی حساب بحث نفسالأمر جلو ببریم چه بسا همین فرمایشی که شما میگویید هر دو نوع تشکیک در حوزههای خاص خودش را داریم. یعنی ما یک تشکیکهایی داریم که زیر سر فرد است، یک تشکیکهایی داریم که نه، زیر سر فرد نیست، برای خود سعهی ماهیت است. اگر خود یک طبیعی سعه و ضیق دارد، شما بگویید زیر سر فرد است، اینطور نیست. مثلاً میگویید طبیعی مثلث، بعد میگویید که طبیعی مثلث مساحت وسیعی دارد مساحت کم دارد، اینجا شما میبینید که این سعه زیر سر طبیعی نشد. بله وقتی میروید این را در سطح پیاده کنید، یک مثلث مساحتش زیاد است و ضلعهایش طولانی است، و یک مثلث ضلعهایش کوتاه و مساحتش هم کم است. در سه ضلع داشتن این نیست که مساحتش چقدر است، این معلوم است که وقتی شما مثلث را میکشید این فردهای مثلث است که به شما دیکته میکند که یکی مساحتش بیشتر و یکی کمتر است. اما آیا در خود مثلث قطع نظر از فردها، میتواند در خود طبیعت یک سعه و ضیقی باشد یا خیر؟ حالا مثلث نشد جای دیگر، کلی مطلب را عرض میکنم که طبیعیای باشد که سعه و ضیق در متن خودش باشد، این میشود یا نمیشود؟ این از سؤالات خوب است.ان شاء الله زنده بودیم فردا بحث میکنیم.
«و الحمد لله رب العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین»
نمایه: پارادوکس خرمن، ابهام، زبان علمی، نظریه وحدت بزرگ، نظریه ریسمان و استریم، نیروی جاذبه، نیروی الکترومغناطیسی، نیروی هستهای قوی، نیروی هستهای ضعیف، هولوگرام، هندسه فراکتال، هندسهی اقلیدسی، هندسهی بیضوی، ماهیت، وجود، تشکیک در ماهیت، تشکیک در وجود.
اعلام: فرگه، علامه جعفری، مولوی، عطار
[1] مقالهی «ابهام و پارادوکس خرمن»، ص15.
[2] فتال نیشابوری، روضة الواعظين و بصيرة المتعظين (ط – القديمة)، ج1، ص5: «وَ رُوِيَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ -صلّی الله علیه و آله و سلّم- مَرَّ بِمَجْنُونٍ. فَقَالَ مَا لَهُ؟ فَقِيلَ: إِنَّهُ مَجْنُونٌ. فَقَالَ بَلْ هُوَ مُصَابٌ إِنَّمَا الْمَجْنُونُ مَنْ آثَرَ الدُّنْيَا عَلَى الآخِرَةِ».
دیدگاهتان را بنویسید