مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 37
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد: در یکی از فقرات زیارت جامعه کبیره میفرماید: «بِكُم يُمسِكُ السَّماءَ أن تَقَعَ عَلى الأرضِ إلّا باذنِهِ» توضیح استثناء در این بین چگونه است؟ اگر «إلّا باذنِهِ» نبود ذهن من تحریک نمیشد. قبل این عبارت چند مورد «بکم» دارد، اما فقط در اینجا استثناء میزند. میخواهد شأن اهل بیت را بالا ببرد و در واقع همه جا به اذن الله است امّا فقط در اینجا استثناء آورده شده است. قرار است شأن اهل بیت مشخص شود لذا میفرماید: «بِكُم يُمسِكُ السَّماءَ أن تَقَعَ عَلَى الأَرضِ»، این درست است، اما وقتی میگوید «إلّا باذنِهِ» نعوذ بالله همه چیز خراب میشود.
استاد: مطلبی کلی که به طور مختصر به ذهن من میرسد -البته اصل توضیحات و تفصیل و فهمش با ذهن شریف خودتان است- در یک کلمه وقتی میخواهند فضیلت کسی را بیان کنند مطالب او را میگویند، اما یک جاهایی میرسد که این ذکر فضیلت او، ایهام و یک نحو توهم اصطکاک با مقام دیگری دارد – یا خدای متعال یا شخص دیگری، به صورت کلی عرض میکنم- اینجاست که آن قید را برای دفع آن توهم میزنند. معلوم است که همهی فضائل به اذن خداست، اما [بعضی از] فضیلتهاست که برای توهّم غلو و چنین چیزهایی معرضیت دارد؛ مثلاً برای کارهای حضرت عیسی -علی نبینا و آله و علیهالسلام- هرکاری که میکردند -حتّی راه رفتن معمولی ایشان- به اذن خدا بود ، اما وقتی میگویند:«أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّهِ»[1] در این موارد «بِإِذْنِ اللَّهِ» آورده شده است؛ چون مظنه این است که این کار را خودشان دارند انجام میدهند، وقتی چنین مظنهای هست آن وقت «بِإِذْنِ اللَّهِ» میآید که مبادا توهم بشود.
شاگرد: البته فقط در همین فقره اینطور فرموده است.
استاد: بله چون اینجاست که «يُمسِكُ السَّماءَ أن تَقَعَ عَلَى الأَرضِ».
شاگرد: امساک دارد مگر خدای متعال اذن به ایقاع بدهد.
استاد: بله. یعنی اینطور نیست که اگر شما آمدید، دیگر امساک لامحاله متفرع برای آن هست [و] دست خدا بسته باشد، خیر اینطور نیست!
شاگرد: کما اینکه چه بسا می شود [که امور از هم پاشیده می شود] با وجود اینکه وجود مبارک حضرات هستند این شدنی است.
استاد: البته این مسأله در جای خودش منافاتی با فرمایش شما ندارد، به خاطر اینکه همان وقتی هم که امر برای از هم پاشیدن میآید، خود از هم پاشیدن میتواند از کانال مجرای واسطه فیض باشد. یعنی هم امساکش از طریق اوست و هم از پاشیدنش از طریق اوست، و منافاتی ندارد که بگوییم وقتی میخواهد بپاشد حالا دیگر هیچ نقشی ندارند و فقط «بِكُم يُمسِكُ» است.
شاگرد: درست است، یعنی حضرات هستند و با وجود این امساک نمیکنند.
استاد: بله، یعنی وساطت فیض طوریست که دست ذو الواسطه را نبسته است؛ و این وساطت، وساطتی به قهر و قاهریت و اذن خود اوست.
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد: اگر بخواهید مقالۀ اندیشه در این (نشریه) بود، مقالات دیگر هم دارد، “ارغنون” چند شماره بیشتر نداشت، و اینها مهمترین مقالات جریانهای غربی را گفتهاند، در اینجا مقاله کویین در مورد «دو حکم جزمی تجربهگرایی» هم آمده است که با بحث شما هم مرتبط است. شما بحث تشابک شواهد را که مطرح میکنید، ایشان کلّگراست و در مقابل پوزیتویستها بحث میکند و به واحد دلالت تجربی تصریح میکند که واحد دلالت تجربی علم است، و خیلی با بحث تشابک مرتبط است که ما با همه اعتقادمان همواره با هر چیزی مواجه میشویم. این مقاله مقالهی مهمی محسوب میشود.
استاد: چشم إن شاء الله نگاه میکنم. این مقالهی «اندیشه» اینجا است؟
شاگرد: بله.
استاد: من حاصل مقاله را از جای دیگر دیده بودم و شما هم فرستادید.جزاکم الله خیرا، من یک مروری کردم که ببینم آن اندازهای که تلقی اجمالی ما بود همینطور بود یا نبود؟ دیدم بله خیلی خوب ، آخر کار که میرسد که تصریحات است، یعنی اینطور نیست که مجالی گذاشته باشد که ذووجهین باشد، بگوییم شاید منظورش چیز دیگری بوده است. خیلی خوب بود. بحمدالله تعالی بحث کردهایم و فایلهای آن موجود است، ما الان برای تصور حرف او محتاج چیزی نیستیم، چرا؟ چون در مباحثههای قبلی با تفصیل تصدیقش کردیم. ذهن قاصر طلبگی من اینطور است که تصدیق این مسائل به وضوح است، لذا در تصور حرف او مشکلی نداریم، و تصدیقش برای ما واضح است. اما دو تا تأسف هست: یکی اینکه الان نزدیک صد سال میشود که چنین کتابی چاپ شده و متأسفانه در فضاهای ذهنیت عمومیِ کسانی که اهل کلاس هستند، این مطالب هنوز قابل درک مستقیم و مشهود نیست؛ يعني به عنوان یک نظریهای از کسی میشنوند بعد هم حاضرند رد کنند، به دیوار و بالا و پایین بزنند و بگویند نظر او این است، این خیلی مایه تأسف است. الان که صد سال گذشته باید اینها را لمس کنند، نه اینکه هنوز به عنوان نظریه [نقلش کنند]. این یک تأسف که انشاءلله مقدماتش فراهم شود. تأسف دوم به کارگيري واژههای ناقص است. خودِ واژه، آن معنایی که دربردارد باید از کجاندیشیها و تلقیهای اشتباه تا ممکن است جلوگیری کند. الان او اسم همین کتاب را «اندیشه» گذاشته است. ترجمهای هم که میکنند یکی میگوید «اندیشه»، در مقالهی دیگری دیدم همین اندیشه را جای دیگر معنا گفته است، [یعنی یک جا گفته «تصور و اندیشه» و جای دیگر «تصور و معنا» گفته شده] و یا میگویند «ایده و اندیشه»؛ دو تا لفظ به عنوان بدل همدیگر گذاشتهاند برای آنهایی که مثال متصل است. در یک مقاله به «ایده» ترجمه میکنند، در جای دیگر «تصور» میگویند، یعنی این دوتا جای همدیگر است و فرقی ندارند. برای اندیشهای که او میخواهد عینیتش را ثابت کند باز دو لفظ هست، جای دیگری دیدم «معنا» به کار بردند، اینجا «اندیشه» به کار میبرند، در حالی که هیچکدام از این لفظها برای آنکه میخواهد اندیشه به کار ببرد، خوب نیست! یعنی نه «اندیشه» خوب است نه «معنا». همهی لفظها ناقص است، شخص را به اشتباه میاندازد. نمیتوان مقصود او را تلقی کرد. خود او هم نمیدانم در فضای آلمانی چه لفظی به کار برده است. علیایّحال این هم یک تأسف است که فضای علمی در کشف آن مطلب به این خوبی جلو برود، اما اینقدر الفاظ بد انتخاب بشوند که [منظور نویسنده معلوم نشود.]
شاگرد: شما چه پیشنهادی دارید؟
استاد: آنهایی که ما صحبت میکردیم ولو در فضای بحث ما هم کمبود بود، مثلاً «طبیعت» یا «طبایع» بهتر از این [الفاظ] است، «طبایع» خیلی زیباتر از «اندیشه» است، ولی آن اندیشهای که او به آن نحوی که او میخواهد بگوید، یک حوزههایی از نفسالأمر است -که قبلاً هم بیان شد- که اوسع از طبایع است -این مطلب را بارها عرض کردم- ایشان به حوزههایی وارد
برو به 0:10:00
میشود که نمیشود به آن معنا برای آن حوزهها «طبیعت» به کار ببریم -حالا چه لفظی انتخاب کنیم حرف دیگری است- لفظ دیگری که خودمان به کار میبریم «نفسالأمر» بود، نفسالأمر هم لفظ خوبی است؛ به همان معنای خود امر ـ آنها معادلش چه لفظی دارند را کاری نداریم ـ فعلاً در فضای خودمان «نفسالأمر» و «طبایع» خیلی بهتر از لفظی است که آنها انتخاب کردهاند. انتخاب این لفظِ آنها دور میکند و زمان میبرد تا مقصود آنها، کم کم در فضای اذهانِ جوانان از پایین جا بگیرد. خیلی مقصود من در این جهت اهمیت دارد که ما زمینهای فراهم کنیم که از سنین جوانی، اوایلی که نفوس صاف با این مسائل آشنا میشوند، نفسشان با معدّاتی که ما فراهم میکنیم بگیرد، نفسشان پرواز کند و آن مقصود را بگیرد؛ اگر گرفت احدی نمیتواند از دستشان دربیاورد، چرا؟ چون برای او واضح است و میگوید شما نمیفهمید. يعنی وقتی نفس مجرد مقصود را گرفت، میفهمد دیگران به این نرسیدند و چیزهایی میگویند که به این مقصود نمیخورد! این دو تا تأسف که فعلاً در این فضا هست.
حالا دیدم که بحثهای دیگری هم در این بین شده است. خیلی از اینها را مرور کردم دیدم من هم یادداشتهایی دارم -که قبلاً خدمتتان عرض کردم- در بحثهای شناخت و اپستومولوژی که مطرح شد، در آن اوایلی که کلاسهایش را میرفتیم و ذهن سنّ ما مشغول این حرفها میشد، چندین مدت مشغول این بودم یک بیان برهانی قوی و اصیل برای اثبات اینکه ما بدن داریم پیدا کنم. [در مورد اثبات] اصل بدن، در کوچه و غیره و هرجا که بود [ذهنم مشغول این بحثها بود و] یادداشتبرداریهای آن هست. ایشان هم در این بحثها وارد شده در اینکه مگر بدنی که ما میبینیم غیر از مبصَر است؟ در آینه و با چشم و لمس. مجموعهی چیزهایی که ما از بدن خودمان میدانیم، جز محسوسات و یک نحو مدرَکات نیست. چه علاقهای داریم به این بیان که آن را ثابت کنیم که ایشان هم ثابت کرده است و در آن بیان جلو رفته است. علیایّحال مباحث دیگری هم در این مطرح شده، ولی آخر این کتاب و مقاله تصریح میکند -یک اشاره هم این در این بین برای عالم الهی دارد که میگوید کار با آنها نداریم، که آن هم خوب است باشد، ولی کنار گذاشته است- ولی آنچه در آخر میگوید، تصریح به این است که ما غیر از عالم افراد، غیر از عالم تراکنش با مشاعر -اینها را او نمیگوید، اینها در مباحثه ما مکرر گفته شد- یک حوزه، یک موطنِ تراکنش مشاعر ما، یک موطن است مثال متصل و ذهنیت ما که اصلاً فضای ذهنی ماست؛ و موطن سومی داریم بیرون از ما که غیر از موطن تراکنش مشاعر است.
ما اینها را در مباحثه مفصّل بحث کردیم ولی ایشان هم تصریح میکند. در آخر عمر که پنج یا شش سال به وفاتش مانده بوده، و پیرمردی شده بوده که یک عمر مؤسّس بسیاری از این علوم بوده است. الان دیدید در همین منطق ریاضی هم گفته شده که سالها به اسم راسل و رفیقش نامگذاری شده بود، امّا حالا ديدند هرچه هست از او بوده، این خیلی مهم است که بعد از سالها که به اسم شخص دیگری بوده، بگویند آنها هم از او گرفتند و این مؤسس و اصل همهی کارها بوده است.
شاگرد: اینطور میگویند که ایشان شروع کرد، راسل آن پارادوکس معروف را گرفت و اینقدر در ذوقش خورد که کار را رها کرد.
استاد: خیر، منطق ریاضی را عرض میکنم، منطق ریاضی که پارادوکس نداشت، نظریهی مجموعهها پارادوکس داشت.
شاگرد: نظریه مجموعهها پارادوکسی بود برای منطق ریاضی که او تبیین کرده بود.
شاگرد1: اصلش را در مبانی اصل علم حساب نوشته بود، بعد پارادوکس در ادامه آمد و به نهایت نرساند.
استاد: اصل خود اینکه او شروع کرد و تا الان هم هست، یعنی مطلب مهم در شروع کار او این بود که از منطق ارسطو فاصله گرفت، شروع را از منطق گزارهها گرفت، این کار [خیلی مهم بود] و این تغییری نکرد چیزی که عوض نشده است.
شاگرد: در مورد راسل تاریخچه را اینطور میگویند که آن اشکالی که راسل مطرح کرد، کار را نیمهکاره رها کرد و دیگر ادامه نداد.
استاد: خیر، منظور من از اینکه میگویم شروع از ایشان بوده، اساتیدی مثل آقای موحد تصریحاً میگویند سالها به اسم دیگران بوده، امّا دیدند او شروع کرد، او چه چیزی را شروع کرده؟
شاگرد: منطق گزارهها.
استاد: بله، از اینکه طوری ترتیب بدهد که از منطق گزارهها شروع شود، بعداً سراغ منطق محمولات با آن نظمش بیاید. اینها که ربطی به آن پارادوکس ندارد.
منظور اینکه الان علم به این مهمی را مدیون او میدانند، آن هم با مقالههای اولش که مفهومنگاری بوده است. یک عمر در این فضاها و رفت و برگشتها کار کرده و حالا در پیرمردی این را میگوید. و من به اندازهی ذهن قاصر فضای مباحثه خودمان عرض میکنم، این اطمینان برای من است که نه تنها او، هر شخص دیگری مثل او در این سنخ مسائل و مسائلی که ریختش ریخت مسائل ریاضی است کار کند به این وضوح میرسد و نمیتواند کاری کند. و لذا در جایی دیدم که دو نفر نقل کرده بودند، گودل که [شخص منطقی معروفی است و ] خیلی حرفها در هم ریختن این مسائل دارد، او تصریح میکند که حقایق ریاضی مثالهای منفصله هستند، وجودات مثالیاند، این خيلي مهم است. چیزی که من مطمئن هستم این است که از تعبد نمیگوید، و هر کس غور کند و دقت کند و مُمدّها و مُعدّهای ذهن افراد را آماده کنید، وقتی به این رسید و درک کرد چگونه هست، دیگر از آن دست بردار نیست، فقط میگردد برای دیگران هم مُعدّ و زمینهساز و مثال پیدا کند [که دیگران هم تصدیق کنند] وقتی این فضا پیش آمد به طور مطمئن میتوان گفت، فضای حاکم بر مطالب کلاسیک و مباحث آکادمیک آینده با این دیدگاه، مسائل ماتریالیستی خندهدار میشود؛ يعني مبنای اصالت ماده، دائم دنبال فرد رفتن -یعنی سراغ ثابت فردی و متغیّر فردی رفتن که این منطق از آن شروع شده – اینها چیز عجیب و غریبی میشود، چرا باید از اینجا شروع کنیم؟ این ضعیفترین نقطه شروع است که ما بیاییم از ثابت فردی و از فرد شروع کنیم. اصلاً ذهن بشر از فرد شروع نمیکند، واقعیت کارش اینطور است. ولی از بس که درک ذهن و عقل نسبت به طبایع، به آن ثابتات، لطیف است، او به سراغ خاک و فرد و ماده و غیره که با اینها مأنوس است میرود و همه را هم میخواهد با همین جفت و جور کند، برخلاف واقعیت فطرتش و به خاطر ضعفش، تا ضعیف است با اینها میخواهد سر و سامان دهد، و حال آنکه وقتی مطلب برای او واضح شد سراغ آن میرود.
شاگرد: بحث مفهومسازی به نتیجهای رسید؟ استاد: من دیگر فکری نکردم.
شاگرد: فرمودید یک مقدار نیاز به تأمل بیشتر دارد. در فرصت دیگر بحث شود و پروندهاش باز است.
استاد: الآن ذهن من طلبه مثل همیان ملاقطب است که قدیم میگفتند. همیان ملاقطب شوخی بوده، ملاقطبی بوده که یک کیسه همیشه همراهش بود. درِ این کیسه را باز میکردند همه چیز در آن مخلوط از خوراکی و پوشاکی بوده است. حالا گاهی مباحثههای تو در تو که پیش میآید و ذهن مثل ما طلبه که مشغول هستیم، میگوییم گلی به جمال ملاقطب و همیانش. منظور اینکه مجالی نشده که در مورد آن مسائل فکر کنم. اگر شما نکتهای دارید بفرمایید استفاده کنیم.
برو به 0:19:41
«دوم: فلسفه علم و مسئله دقت زبان علمی
آیا مفاهیمی که در زبان علمی متعارف به کار میروند، مبهم نیستند؟مثلاً آیا مفهوم الکترون در فیزیک مستعد پارادوکس نیست؟ آیا اگر شیء دیگری که تمام ویژگیهای بارز آزمایشگاهی آن بسیار شبیه الکترون باشد، نباید الکترون شمرده شود؟ پاسخ مثبت وقتی موجهتر مینماید که بدانیم در وضع فعلی نیز، الکترون بودن براساس مشابهت رفتار با یک استاندارد تقریبی تشخیص داده میشود.از این رو به نظر میرسد که چیزی شبیه مقدمۀ استقرایی برای الکترون نیز قابل پذیرش است. این یعنی مستعد پارادوکس بودن. این تنها یک مثال بود، مثالهای بیشتری را میتوان در علم زیستشناسی یافت: مفاهیمی مانند سلول، ژن و کروموزوم وضع بهتری نسبت به الکترون ندارند، اما شاید کسی از این وضع خوشش نیاید.»[2]
صفحه پانزده، سطر دوم کلمه دوم «دوم: فلسفه علم و مسئله دقت زبان علمی» آن مسئلهای که مرتبط با ابهام است این است که خلاصه ما علم و علوم مختلف داریم، و اینها در زبان علمی، یک دقتی نیاز دارند که میخواهد محتواهای علمی؛ مسائل و قضایا و گزارههای علمی را بین بشر، مبادله و محاوره کنند. چه مقصودی و چه محتوایی می خواهند در پشت این الفاظ علمی قرار بدهند؟ آیا این مشکل ابهام ما که این مقاله برای آن نوشته شده، این مشکل در آنها هم سرایت میکند یا خیر؟ ایشان میخواهند زمینهسازی کنند که مشکل سرایت میکند، آیا این خوب است یا بد است؟ تأسف بار است یا نیست؟ این را مطرح میکنند.«آیا مفاهیمی که در زبان علمی متعارف به کار میروند، مبهم نیستند؟» کسی میگوید این حرفها را نزن! اگر مطالبی که در زبان علم آن هم دقیقترین علوم، به کار میرود مبهم باشد که اصلاً علم بی علم، فاتحه همه چیز را بخوانید! ایشان با سؤال مطرح کردند که مخاطب خیلی [متحیر نشود.] «مثلاً آیا مفهوم الکترون در فیزیک مستعد پارادوکس نیست؟» مستعد پارادکس ما چه بود؟ اینکه کم و زیادش کنیم، شما میگویید خیر، الکترون که یک جزء کوچکی از اتم است که این دیگر مستعد پارادوکس نیست، کمکم میخواهند ذهن را آماده کنند، «آیا اگر شیء دیگری که تمام ویژگیهای بارز آزمایشگاهی آن بسیار شبیه الکترون باشد، نباید الکترون شمرده شود؟» میگوییم خیر، مگر هرچه شبیه آن است، همان است؟ «پاسخ مثبت» که شمرده میشود «وقتی موجهتر مینماید که بدانیم در وضع فعلی نیز، الکترون بودن براساس مشابهت رفتار با یک استاندارد تقریبی تشخیص داده میشود.»
یعنی الان هم که میگوییم الکترون، ما یک چیزی را ندیدیم که مثل زید و عمر و انسان و شجر و بقر، اینطور گفته باشیم این الکترون است، ما بنابر رفتارهای اجزاء زیر اتمی اینها را دستهبندی کردهایم.
شاگرد: یعنی رفتارهای مشهودشان، قابل تشخیصشان که در فضای آزمایشگاهی است.
استاد: بله، الان نمیدانم میکروسکوپهای الکترونی که امروز هست، زیراتمی را میبینند یا خیر؟ بعضی از شبه حرکات الکترونها دیده شده، آن مشکلی ندارد، اما اینکه خود الکترون، به عنوان دیدن با میکروسکوپ، میبینند یا نه؟ نمیدانم.
شاگرد: نهایت ابرِ الکترون را میبینند، خود الکترون که نمیبینند. چون سرعت بسیار زیادی دارد.
استاد: ابرِ الکترونی بعد از اینکه سی سال در جا زدند، به عنوان یک راه حل بود مطرح شد.
شاگرد: ابرِالکترون چیز مشهودی نیست، ابر الکترونی یعنی احتمال حضور الکترون.
شاگرد ۱: میخواهم بگویم یعنی با توجه به سرعتی که الکترون دارد، بعید است که طبق همین میکروسکوپهای فوقالعاده هم بتوان آن را دید.
استاد: در تاریخچه اتم [آمده است که] ظاهراً اتم را با میکروسکوپهای الکترونی میبینند، حالا یا خود اتم یا مولکولهایی که نزدیک اتم هستند. اما زیر اتم را مرحوم آقای صدر ـ کلاسی که سال پنجاه و نه میرفتیم ـ در اواخر کتاب فلسفتنا، تعبیر سی سال دارند -اگر حافظهی من درست یاری کند- از یکی از این فیزیسینهای زمان خودشان، نقل کردند که میگوید سی سال است پیشرفت فیزیک ما درجا زده است. رمز درجا زدنش هم این بوده که به اتم رسیده بودند و اتم برای آنها ثابت شده بود، ولی وقتی خواستند در اندرون اتم بروند -که پیشرفت علم به این بود- ديدند که بیننده و آزمایشگر در آزمایش شده تأثیر میگذارد و با هم میشوند! یعنی دیگر نمیفهمیدند چه چیزی را میخواهیم ببینیم؟! مثال عرفی برای اینکه مقصودم را برسانم عرض میکنم: دیدهاید گاهی شما به یک بچه لطیف در حال خواب نگاه میکنید بیدار میشود، کأنه بیننده اثری در او میگذارد و بیدارش میکند، در حالی که شما میگویید من کاری نکردم و فقط نگاه کردم، خبرهایی دارد میشود که شما متوجه نیستید، نمیدانید چه کار به سر مزاج لطیف بچه میآورید. حالا زیرِ اتمیها هم اینطور بود، سی سال ماند -شوخی نیست- ولی اینطور که تاریخ علم میگوید پیشرفتها بود، زمانی که به طور کلی علم به اتم رسید -که از لاوازیه شروع شد- و عناصر اربعه کنار رفتند. اینکه به لاوازیه پدر علم جدید شیمی میگویند به خاطر همین است. قبل از او شیمی بر اساس عناصر اربعه بود، لاوازیه آمد و یکی از اجزاء هوا یعنی اکسیژن را کشف کرد -که در تاریخش معلوم است- و گفت این هوایی که شما میگویید که یکی از عناصر است، عنصر نیست، در خود این هوا، گازهای زیادی وجود دارد.
شاگرد: گفت خودش قابل تجزیه است.
استاد: بله گفت قابل تجزیه است، کاشف اکسیژن او بود. بعد همینطور به جایی رسید که اصلاً تعریف از عناصر در شیمی عوض شد. عنصر چیزی بود که با سوختن و با هیچ مدل تجزیه و ترکیب شیمیایی نمیتوانستید آن را تغییر دهید، لذا به چنین چیزی عنصر میگفتند. در لغت یونانی«عنصر» به معنای «اصل» و «پایه» است. بعد که قویتر شد، بعد از کلمهی «عنصر» کلمهی «اتم» پیش آمد. یونانیها به پول خوردشان که آخرین واحد پول بود «اتم» یعنی «نشکن» میگفتند، کمتر از آن دیگر واحد پول بود، لذا اینطور گفتند که آن عناصر ریز «اتم» یعنی نشکن هستند. بعداً هم جدول درست شد، طبق ضوابطی که جدول مندلیف آمد. هنوزحرفهای بعدی نبود. مندلیف قبل از اینها جدول را درآورد، آن آزمایشگاه عناصر اولیه که آن را عنصر میدانست، و روی تشکیلاتشان جدول تناوبی را تشکیل داد. بعد چیزی که خیلی مهم بود این بود که فضا را عوض کرد. اینها میگفتند «عنصر» یعنی اصلِ پایه که نمیشود کاری با آن کرد. یک اجزائی هم دارد که نشکن است، بار الکتریسیته مثبت و منفی است. او آمد یک فضای بحث را عوض کرد و فضای جدیدی باز کرد. میديدند این ذرات کوچک از حیث مثبت و منفی بودن در الکتریسیته با همدیگر فرق دارند. اینجا بود که مدام بحثهای جدید و نظریات پیش آمد. -اگر درست درست در ذهنم باشد- اولین مدل عنصرِ نشکن دالتون بود که مثل ذیمقراطیس جلو میرفت.
شاگرد: کیک کشمشی مثال میزدند.
شاگرد1: کیک کشمشی برای زمانی است که اتم شکافته شد.
شاگرد: نه، قبلش دالتون است.
استاد: دالتون اصل اتم را به عنوان یک عنصر اولیه گفت، ولی هنوز در آن الکتریسیته را مطرح نمیکرد. اینکه شما میگویید برای تامسون بود. بعدش این مدل جلو آمد، و گفتند پس اینها را چه کار کنیم؟ اگر همه مثل مدل دالتونی، نقطهای باشند که نمیتوانیم الکتریسیته را توجیه کنیم! گفتند اینها مثل هندوانه میماند یا کیک کشمشی یا هندوانهای که تخمه داخلش هست، این تخمهها باعث میشود که مختلف باشند یکی مثبت یکی منفی. بعد جلوتر آمد انقلابی که در این فضا صورت گرفت، اتمِ نشکن شکست. قبلاً در فضای طلبگی و کلاسهای اعتقادات همیشه میگفتم این روز شکستن اتم از ایامالله است، برای کسی که سر در بیاورد، بفهمد چه شد، اگر نفهمد که راحت است، اگر بفهمد در آن فضا چه شد [تصدیق میکند که از ایام الله است.] شما نمیدانید ماتریالیستها چطور قربان صدقهی اتم نشکن میرفتند. میگفتند این اتم نشکن همه چیزهای ما را درست میکند. خدا بود، واجب الوجود بود؛ که تعبیر لاوازیه هم که تعبیر علمی بود این بود که: ماده نه پدید میآید نه از بین میرود بلکه از حالی به حالی تبدیل میشود؛ بسیار خوب، آنها هم با این اتم همه چیز را درست میکردند، لذا عنصر طلا و جدول تناوبی، همه اینها خدا بود، فوقش هم با مدل تامسون، هندوانهای باشد چه مانعی دارد که چند تا هندوانه باشد؟
برو به 0:29:46
شاگرد: همهی هندوانهها دربسته است.
استاد: اما وقتی که آن دوتا که مدل رادرفورد میگفتند پیش آمد هنگامه شد. دیدند این عنصری که ما میگفتیم اصل است، این خودش متشکل از اجزاء است و میتوانیم آن را از هم پاشیده کنیم. مدل منظومه شمسی برای رادرفورد آمد گفت یک پروتون وسط است، یک الکترون به دورش به حالت منظومه میگردد. این مدل بعد از آن کیک کشمشی بود و این خیلی مهم است، از نظر فضای علمی، اوربیتالی که شما میگویید که مال لایهها و ابرها و غیره است برای بعد این مباحث است. و الّا آن فضای عجیبی ایجاد کرد که در نقل تاریخها هست. دو فرد هلندی و آمریکایی بودند، وقتی این را میخواستند ابراز کنند رو به همدیگر کردند گفتند ما نمیتوانیم این را ابراز کنیم، چرا؟ چون اگر این را در فضای علمی ابراز کنیم، میگویند این دوتا هم کیمیاگر شدند، خیلی این حرف معنا دارد، از بعد از خودِ لاوازیه اینها مدام بر سر کیمیاگری زدند. میگفتند خرافه بود، طلا عنصر است، مس هم عنصر است، محال است بشود این اصل را به آن اصل تبدیل کرد!
شاگرد: تباین کلی دارند.
استاد: تباین کلی دارند با اجزای اصلیشان که نشکن هستند، حالا رسیده به جایی که میگویند عنصر به دیگری تبدیل میشود و عدد است. عدد اتمی را شش میکنید، مثلاً میشود اکسیژن، عدد اتمی را یک میکنید هیدروژن میشود. کم و زیاد میکنید عوض شد، یک پروتون از طلا کم کنید، اتمِ یک میشود، یکی اضافه میکنید چیز دیگری میشود. طلا تمام شد و رفت. این خیلی مهم بود. گفت به ما کیمیاگر میگویند ولی در دستها آمد و الان هم کسانی که در این کارها هستند میگویند کیمیاگری نمیشود، خیلی عجیب است! الان صد سال گذشته است میگویند کیمیاگری محال است. حالا یک وقت میگویند ما نمیتوانیم. یک ذهنی میگوید نه، کیمیاگری محال است، این حرف خیلی عجیب است.
علیایحال این [حقایق کشف] شد، بعد مسئلهی پیدا کردن این منظومه شمسی مطرح شد. یک الکترونی داریم دور هسته دارد میگردد، این ذرهای که دارد میگردد کجاست؟ میخواهیم آن را کشف کنیم، فرمول ارائه میدهیم، جایش را پیدا کنیم، امّا جایش پیدا نشد. همین سی سالی که عرض کردم اینجا بود! سی سال برای اینکه یک کاری کنیم برای ارائه مدلی برای حرکات آن، پیدا نشد و بعد هم منجر به فیزیک کوانتوم و اصل عدم قطعیت و مدل ابری (اوربیتال) شد. معنای اوربیتال این است که نمیدانیم، فقط میدانیم در این منطقه هست.
شاگرد: احتمال حضور میدهیم.
استاد: بله احتمال حضور میدهیم. اگر بخواهیم تعیین کنیم موج میشود، اگر بخواهیم نگوییم ذره میشود، از چیزهایی که عجیب انسان را تا الان حیران و سرگردان کرده همین حالت موج و ذرهای است.
علیایّحال ایشان میگویند ما به چه وسیله این را الکترون گفتیم؟ -مقصود من این بود- مفهوم الکترون قبل از این مدل منظومهای بود، چرا؟ چون الکترون منظور از آن ، فقط کاشف از آن بار منفی بود، پروتون هم بار مثبت بود، اما وقتی این دوتا را از هم جدا کردند و اتم را متشکل از اینها دانستند، هنگامه شد؛ الکترونهای آزاد و عایق و غیرعایق، رسانای بسیار قوی و همه اینها روی این نظریه درست شد، الان هر جسمی که شما میدانید الکترون آزاد دارد میدانید رساناست، یعنی به راحتی برق از او عبور میکند، چون الکترون آزاد دارد و نظیر اینها. اینها همه مطالعات عمومی بوده است.
شاگرد: ظرفیت آزاد هم دارد
استاد: ظرفیت آزاد اگر برای پروتون اضافه باشد
شاگرد: تعداد الکترون و پروتون که با هم یکی است.
استاد: نه، در عناصر تعدادشان یکی است، در عنصر کامل تعدادشان یکی است.
شاگرد: اگر خود عنصر بخواهد رسانا باشد، -تا جایی که بنده در خاطر دارم- زمانی است که اوربیتال خالی داشته باشد. یعنی در اوربیتال، دو تا الکترون، بعد اگر یکی ظرفیت خالی داشت آن وقت رسانا میشد، الکترون میتوانست در آن قرار بگیرد و به بغلی پاس داده شود.
استاد: يعني الان مثلاً در مورد توضیح مثبت مثل سیم برق فاز هستید، یا کل رسانا بودن؟ دو بحث است، الان فاز چرا فاز است؟ چه چیزی کم دارد؟ الکترون کم دارد، نول هم میتواند به او الکترون بدهد، لذا مدار الکتریکی برقرار میشود. اما اینکه این مس رسانا هست، و دیگری نیست، اگر لایه نهایی اوربیتال پر باشد کاملاً عایق است، عایق محض است، یعنی اصلاً نمیتوانند بده و بستان کند.
شاگرد: اما اگر ظرفیت خالی داشته باشد میتواند.
استاد: بله، به راحتی الکترونها میدهد، از این عبور میکنند و از این به آن میرود تا به سیم فاز برسد، سیم فاز آن است که الان ندارد، الان ظرفیتهای خالیاش نیست و میخواهد بگوید این الکترونها از او عبور بکنند.
منظورم حرف ایشان است که وقتی ما میگوییم رفتار الکترون -به تعبیر ایشان- یعنی ما از ناحیهی رفتاری که بار منفی در یک جسم ایفا میکند و حرکاتی را که به نقل و انتقالاتی، یونیزه شدنهایی را که ما در رفتار مثبت و منفی و بار مثبت و منفی الکتریکی میبینیم، از اینجا میگوییم آن منفی الکترون است، آن مثبت پروتون است. اینکه میگوییم دستهبندی رفتارهای بار است؛ و لذاست که بعدی که ضدّماده پیدا شد، سرو صداهای عجیب بلند شد که ضد ماده پیدا شد! چه زمانی بود؟ آن وقتی که الکترون مثبت پیدا کردند، قبلش همه میگفتند بار الکترون منفی است، یک مقابلش پیدا شد، یعنی الکترونی که بارش مثبت بود و این را ضدّماده گفتند.
علیایّحال ایشان میفرماید که «پاسخ مثبت» که بگوییم شبیه الکترون هم نزدیک او هست «وقتی موجهتر مینماید که بدانیم در وضع فعلی نیز الکترون بودن براساس مشابهت رفتار» که مربوط به بار منفی الکترون است که از خودش نشان میدهد «با یک استاندارد تقریبی» استاندارد هم در اجزاء [است] که به اینها ذرات بنیادین میگویند،-اگر میخواهید در موردش مطالعه کنید- امروزه به اجزاء زیراتمی ذرات بنیادین میگویند. یکی از ذرات بنیادین خود الکترون است، و تنظیم ذرات بنیادین هم بر طبق یک جدول استاندارد است، و غیراستانداردش هم هست. و لذا کشفیات جدیدی که بعد از سال ۲۰۰۰ شده کل این جدول استاندارد ذرات بنیادین به هم ریخته است؛ انرژی تاریک و ماده تاریک و امثال اینها در فضای علم آمده اما اصلاً با جدول استاندارد ذرات بنیادین فیزیک، قابل توجیه و تحلیل نیست، همه اینها به هم ریخته است.
علیایحال ما به رفتار دستهبندی کردیم، اگر به رفتار است، رفتارها میتواند نزدیک هم باشد، و مثل خرمن میگوییم اگر یک ذره کم کنیم همان است، میرود تا جایی که الکترون پروتون شد، یعنی رفت و وارد شد و پارادوکس خرمن به همان نحو اینجا هم میآید.
در ادامه هم میفرمایند: «از این رو به نظر میرسد که چیزی شبیه مقدمه استقرایی» که در خرمن گفتیم «برای الکترون نیز قابل پذیرش است. این یعنی مستعد پارادوکس بودن، این تنها یک مثال بود، مثالهای بیشتری را میتوان در علم زیستشناسی یافت. مفاهیمی مانند سلول، ژن و کروموزوم وضع بهتری نسبت به الکترون ندارند» آنها که روشنتر هم هست، حالا [اگر] در مورد الکترون به رفتار یا یک محو ذرهای با او برخورد میکنند «اما شاید کسی از این وضع خوشش نیاید.»
«و الحمد لله رب العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین»
نمایه: پارادوکس خرمن، پارادوکس، طبیعت، طبایع، نفسالامر، تصوّر، عالم افراد، مشاعر، مدرکات، مثال متّصل، ذهن، نظریهی مجموعهها، منطق ریاضی، منطق گزارهها، منطق ارسطو، متغیر فردی، ثابت فردی، ماتریالیستی، الکترون، ابرالکترونی، عنصر، اتم، ذرات بنیادین، الکترون، پروتون، نوترون
اعلام: فرگه، راسل، گودل، ارسطو، ذیمقراطیس، دالتون
[1] سورهی آل عمران،آیهی49.
[2] مقالهی «ابهام و پارادوکس خرمن»، ص15.
دیدگاهتان را بنویسید