1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(٣٢)- وجوه و معانی آیه کریمه “والأرض مددناها”

اصول فقه(٣٢)- وجوه و معانی آیه کریمه “والأرض مددناها”

راه سوّم حلّ پارادوکس، مخالفت باشهود، تدقیق در شهود، تنظیم و نحوۀ چیدنِ شهود، منطق فراسازگار و امکان تناقض، تفاوت ارتکاز با شهود، تبیین معنای ارتکاز، صوری سازی در زبان، حمل مواطات و اشتقاق،
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=32822
  • |
  • بازدید : 5

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

 

تبیین یکی از وجوه معنایی «وَ الْأَرْضَ مَدَدناها»

شاگرد: اینکه اشتغال در زبان چه معنایی ایجاد می‌کند در کتبی که من جستجو کردم چیزی پیدا نکردم.فقط در مورد قواعد نحوی آن همه جا صبحت کرده‌‌اند. در «وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها»[1] سه گزینه رقیب دارد، یکی «مددنا الارض»، دیگری « الأرضُ مددناها» که مبتدا و خبر است، و گزینه‌‌ی دیگر «الارضَ مددنا» که تقدیم ما حقّه التأخیر می‌شود. این سه رقیب هر یک معنایشان معلوم است، امّا معنای این را نفهمیدم و نمی‌دانم برای چه ثمره‌‌ای ایجاد شده است.

استاد: مطلب خوبی است که راجع به آن بحث شود، امّا فعلاً چیزی که به عنوان یک کلمه به ذهن من می‌آید این است؛ تنازع یا اشتغال  از باب‌‌های خوب نحو است، و اینکه شما مثال زدید اشتغال است. اشتغال برای چیست؟ برای این است که یک عامل مقدری باشد، آن عامل مقدر برای جهت نحوی است، امّا در مورد اینجا یک نحو میخ مقدم را کوبیدن است و از نظر ادبی اوقع در نفس است. یعنی بگوید «مددنا الارض» یا «و الارضَ مددنا» یک چیز است، امّا اینکه میخ زمین را با تکرار بکوبیم «وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها»، این کاملاً معلوم می‌شود که ارض را در کلام محور قرار داده‌‌اند و بعد با محوریت خود او  تأکید بر او می‌شود. مثلاً ممکن بود بگویند «و الارض مددنا قشرَه» یا «سطحَه»، ولی می‌فرماید: «وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها» خودش [خود ارض]، یک مطالب لطیفی در اینهاست. در آیات شریفه هست که معنای ظاهری و عرفی این است که ظاهر زمین بسط پیدا کرده، کره‌‌ی زمین بسط پیدا نکرده است. امّا در معارف قرآنی با آن معنای عالی خودِ زمین کشیده می‌شود «وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّت»[2]‏ از کجا می‌گویی که «مُدَّت» یعنی (کشیده می شود) نه، یعنی:«سُطِحَت»  مثلاً؛ «و إذا الارض سطحت»؟ نه، می‌فرماید: «وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّت* وَ أَلْقَتْ ما فيها وَ تَخَلَّت‏»[3] مدّ زمین که خودش منبسط می‌شود، هر چه در باطنش است «تَخَلَّت‏» خالی می‌شود، «تَخَلَّت‏» یعنی چه؟ شاید به اصطلاح کلاسیک ما یعنی «تخلّت عن الامکان الاستعدادی»، خیلی زیباست. «تَخَلَّت‏» دیگر هیچ چیزی درونش نیست؛ یعنی از آن استعدادهایی که بتواند به بروز برساند، هیچ چیزی نیست، چون تمام “ما یُمکن له” به فعلیت رسیده است، و لذا «المُدّت»، این امتداد خیلی زیباست. چند شاهد دیگر هم دارد می‌فرماید: «إِذَا السَّماءُ انْشَقَّت‏»[4] امّا «الْأَرْضُ مُدَّت * وَ أَلْقَتْ ما فيها وَ تَخَلَّت».

شاگرد: این با فضای قیامت سازگار است، در حالی که آیه‌‌ی «وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها» در فضای قبل از آفرینش انسان‌‌ها در سوره‌‌ی حجر آمده است. می‌فرماید: «وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فيها رَواسِيَ وَ أَنْبَتْنا فيها مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ مَوْزُون‏* وَ جَعَلْنا لَكُمْ فيها مَعايِشَ‏»[5] و بعد از آن آیه‌‌ی خلقت انسان را مطرح می‌کند «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُون‏»[6] عرض من این است که «وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها» ناظر به قبل از آفرینش آدم است.

استاد: در ظاهر حتّی در مورد «وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّت» هم من حرفی ندارم که به معنای انبساط بگیرید، یعنی «و إذا الارض انبسطت».

شاگرد: پس این معنا چطور  جور در می آید[منطبق می شود]؟ اگر در ابتداء باشد به فعلیت رسیدن تمامی آن چگونه است؟ تازه می‌خواهد فعلیت‌‌هایش را شروع کند، نه اینکه به فعلیت برساند و تمام شود. من معنایش را می‌گویم.

استاد: پس باید «و الارض نمدّه» می شد یا «مددناها»؟ ،  می‌فرماید: «وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فيها

استاد: پس باید بشود «والأرض نمدّه» یا «مددناها» حالا «والأرض مددناها و ألقینا فیها رَواسِيَ» این «مدّ» چطور می‌شود؟ به معنای انبساط است؟ معنای خوبی است و عرفی است. امّا معنای دیگری هم با کلمه‌‌ی مدّ می‌سازد که می‌فرماید:«وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ»[7] «یمدّه» در اینجا یعنی چه؟ یعنی می‌کِشد؟ یک اقیانوس باشد که بعد از آن «یمدّه سبعة أبحر».

شاگرد: اینجا ظاهراً از مادّه «امداد» است.

استاد: «یمدّه» یعنی آن ممدود می‌شود و این مادّ می‌شود. درست است شما امداد می‌گویید و ما هم همین امداد می‌فهمیم، یعنی این کمک آن می‌آید.

شاگرد: «یُمدّ» نیست.

استاد: بله، ظاهر معنا را  من منکر نیستم.

شاگرد: بله، یعنی اگر امداد می‌بود باید «یُمِدُّ» باشد.

استاد: آنجا «مددنا» این هم «یمدّه» است، امّا به چه معناست؟ می‌بینید که «یمدُّ» یک نحو مدد رساندن است، امّا نه به معنای امدادی که معنای عرفی مدد رساندن است، «مَدَدَه» «یَمُدُّهُ سَبعَةُ أبحُر» سبعة أبحر می‌آید و باعث مدّ و کشیده شدن بحر اول می‌شود. معنای لغوی و عرفی آن روشن است، این که الان مقصود من است این است که در مدّ یک چیزی است که حساب خاصّ خودش را دارد. علی‌ایّ‌حال این چیزی است که فعلاً  بود، انصافش بحث خوبی است، باید ببینیم اینها را در مختصر یا مطول ذیل مثال‌‌هایشان گفته‌‌اند یا نه، الان هم که با این نرم‌‌افزارها می‌توان سریع جستجو کرد که ببینیم کجا ذکر کرده‌‌اند. ولی فی حدّ نفسه از اشتغال این به ذهنم آمد که …

شاگرد: از حصری که در تقدیم ما حقّه التأخیر است یک پله بالاتر است.

استاد: اینجا حصر نیست.

شاگرد: در تقدیم هم همیشه حصر نیست گاهی مفید تأکید است مثلاً: «وَ ثِيابَكَ فَطَهِّر».[8]

استاد: آنجا همیشه حصر نیست، به علاوه اینکه حصر یک معنایی است، تأکید در اشتغال از باب دیگری است.

شاگرد: بله، گاهی خود تقدیم ما حقّه التأخیر دلالت بر تأکید دارد، مثل «وَ ثِيابَكَ فَطَهِّر» که مفید تأکید است نه حصر. بعد شما می‌خواهید بفرمایید که اشتغال تأکیدی است که یک پله از تقدیم بالاتر است.

استاد: بله، یعنی تأکید مکرّر. ادباء برای اینکه ضوابط نحو را درست کنند، می‌گویند مقدر داریم، امّا مانعی ندارد توارد علّت بر معلولَین. یعنی یک عامل «مددنا» دو معمول دارد. معمولش چیست؟ یک معمول است امّا مکرّر، برای چیست؟ برای تأکید  است. «و الارض مددنا»،«وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها» همان خودش است و هر دو هم معمول او هستند، امّا برای تأکید. البته اینها در نحو کفر است! حاج‌آقا مطالبی می‌فرمودند می‌گفتند اینها در باب عقل نظری کفر است. یعنی عقل نظری هم تکفیر و تفسیق دارد.

شاگرد: کثیراً هم دارد.

استاد: حالا اینطور حرفهایی در میان اهل ادب کفر است.

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

شاگرد1: حاج آقا ببخشید، این فرمایشات قبل از جلسه که بحث می شود آیا مانعی دارد که ضبط بشود؟ چون ضبط نمیشه، رفقاء ضبط نمی کنند گفتم شاید مانعی است

شاگرد: البته من ضبط می کردم ولی زدم عمل نکرد، من می زنم غالباً

استاد: بنا اینست که چیزی که اگر دیگری بشنود نکته ای اضافه بکند و اینها، ضبط بشود مگر اینکه دیگه یک جوری نشود، من مکرّر عرض کردم که مباحثه‌‌ی ما هیچ فایده‌‌ای ندارد، فقط زمینه‌‌سازی و بهانه‌‌ای برای مطالب دیگری است که اگر آن باشد خوب است. به اندک چیزی بهانه درست می‌شود که دیگری فکر  کند. مانعی ندارد.

 

برو به 0:09:18

صفحه‌‌ی سیزدهم بودیم:

«سوم: حلّ پارادوکس خرمن. چنانچه گفتیم پارادوکس، استدلالی است شهوداً معتبر که مقدّمات آن شهوداً صادقند، امّا نتیجه، شهوداً کاذب است. بنا بر رویکرد معمول به حلّ پارادوکس، راه‌‌حلّی برای پارادوکس باید دو بخش داشته باشد: بحث منطقی و بخش روانشناختی. بخش منطقی راه حلّ پارادوکس باید معیّن کند که اشکال استدلال پارادوکس چیست؟ آیا استدلال معتبر است یا نه؟ آیا مقدّمات استدلال صادق هستند یا نه؟ آیا نتیجه‌‌ی استدلال صادق است یا نه؟ راه حلّ پارادوکس اگر نخواهد دچار تناقض شود، باید حداقلّ در یکی از این پاسخ‌‌ها مخالف شهود عمل کند. بخش روانشناختی راه حلّ پارادوکس دقیقاً در همین‌‌جا لازم است. در هر یک از این پاسخ‌‌ها که راه‌‌حلّ مخالف شهود بود، باید تواند توضیح دهد که چرا شهود اولیّه واقعاً درست عمل نکرده است. مثلاً اگر در بخش منطقی راه‌‌حلّ بگوید که استدلال معتبر نیست، باید به این سؤال پاسخ دهد که چرا شهودهای اولیّه استدلالی را که معتبر نیست، معتبر تلقّی کرده است؟ و همین‌‌طور در سایر جاهایی که مخالف شهود اولیه نظر داده، باید به سؤال‌‌های متناظر پاسخ دهد.»[9]

«سوم: حلّ پارادوکس خرمن.» فرمودند سه مسأله به ابهام مربوط است، و چند مسأله هم با ابهام مرتبط است. مسائل مربوط یعنی آن مسائلی که ابهام با آن جوش خورده بود و اگر بحث ابهام، نبود این بحث‌‌ها هم نبود. امّا مسائل مرتبط یعنی بحث ابهام هم نباشد آنها هست.

شاگرد: جمع‌‌بندی شما در جلسه قبل چه شد؟، چون شما اشکالی کردید که واقعاً آن صادق و کاذب با متافیزیک با سمنتیکش فرقی نماند، بعد ما یک حالت گفتیم شما این را قبول کردید یا نه؟

استاد: وجهی بود که شما فرمودید. فرصت نشد فکری کنم که سر برسد. یک چیزهایی تصور کردم و حرف شما را هم تصور کردم، اصلاً نشد در مورد لوازمش فکر کنم. مدام بهانه بیاوریم برای شما از پیرمردی و مریضی و چیزهای دیگر. کسالت هم که سراغ ما می‌آید دیگر نمی‌شود و همه چیز را جواب می‌کند. «جواب می‌کند» تعبیر حاج‌آقای حسن‌‌زاده بود. می‌گفتند یک مقدار سنّ بالا می‌آید، چشم و گوش و دماغ و همه چیز جواب می‌کند. شما با یک ماشین سواری دارید می‌روید، وقتی یک چیزی از آن خراب شد خاموش است، جواب کرد و باید پایین بیایید و ببینید چکار می‌توانید بکنید. بدن هم مرکبی است که هر چه سنّ جلو می‌رود قطعاتش جواب می‌کند، وقتی جواب کرد باید پیاده شوید.

فرمایش شما این شد که بخش سمنتیک و صدق و کذب را  که گفتند، صدق و کذبی است مربوط به زبان و ساختار زبان. حالا شاید امروز یک مطالبی راجع به آنها عرض کنم. کلّی این زبان و محدوده‌‌ی آن که خیلی مهم است؛ راجع به مفهوم‌‌سازی هم قرار شد بحث کنیم و بیشتر بحث خواهیم کرد. مفهوم‌‌سازی‌‌هایی که ذهن وراء درک واقع، واقع‌‌نگری و واقع‌‌نگاری انجام می‌دهد. واقع‌‌نگری و واقع‌‌نگاری یک چیز است، واقع را توصیف کردن به توصیفات ساخته‌ شده‌‌ی خودش با اعمال یک توصیفات [دیگر] یک چیز دیگری است.

شاگرد: این با واقع‌‌نگاری تفاوت می‌کند؟

استاد: بله، خیلی عجیب است، آدم وقتی با اینها برخورد می‌کند می‌بیند -که حالا بعضی مثال‌‌هایش را یادداشت کردم، اگر آدم دنبالش باشد و اینها پیدا کند و دائم مثال‌‌ها را یادداشت کند- تفاوت دو مثال (زیاد است و) می بینید دستگاهی می‌شود.

من می‌خواهم هم عبارت جلو برود هم اینها کم کم میان حرف‌‌ها بیاید.

 

 

حلّ پارادوکس خرمن

«سوم: حلّ پارادوکس خرمن.» سومین مسأله‌‌ای که مربوط به مسائل ابهام است این است که پارادوکس خرمن را باید حلّ کنیم. «چنانچه گفتیم پارادوکس، استدلالی است شهوداً معتبر» معتبر است یعنی از حیث قواعد استنتاج، مشکلی ندارد، دقیقاً مصداق و پیاده شده‌‌ی قواعد استنتاج است، از نظر اجراء قواعد استنتاج، در سیستم صوری محض هیچ مشکلی نداشته است. این تعریف معتبر است. «چنانچه گفتیم پارادوکس، استدلالی است شهوداً معتبر» یعنی از نظر قواعد استنتاج استدلال صوری، هیچ مشکلی نداریم. بعد «که مقدّمات آن شهوداً صادقند» یعنی از حیث صحّت، مقدماتش هم راست است. پس هم استدلال و نظام استنتاج معتبر است، هم محتوای خود مقدمات صادق است. وقتی اینطور شد می‌گوید: «امّا نتیجه، شهوداً کاذب است.» می‌بینیم نظام استنتاج صحیح، مقدمات صحیح امّا نتیجه کاذب است. چه شد؟ باید توضیح دهیم. می فرماید: «بنابر رویکرد معمول» یعنی رویکر متعارف بین منطقی‌‌های کلاسیک «به حلّ پارادوکس، راه‌‌حلّی برای پارادوکس» که ارائه شود «باید دو بخش داشته باشد: يك بحث منطقی و يك بخش روانشناختی. بخش منطقی راه حلّ پارادوکس باید معیّن کند که اشکال استدلال پارادوکس چیست؟» کجا اشکال داشته است؟ به خیالتان می‌رسد که معتبر است و بالدقة معتبر نیست؟ «آیا استدلال معتبر است یا نه؟» یعنی از نظر نظام استنتاج شما اشتباه کردید. یا نه «آیا مقدّمات استدلال صادق هستند یا نه؟» بعضی از مقدماتش دروغ است. شما مقدمه‌‌ی دروغ داخل کردید. برای آن اوّلی که معتبر هست یا نیست، در منطق مثال می‌زدند، زمانی که کتاب حاشیه‌ی ملاعبدالله یا المنطق می‌خواندند معمولاً اساتید وقتی به قیاس می‌رسیدند، می‌‌گفتند سؤال منطقی  معمّا: دیوار موش دارد و موش هم گوش دارد، پس دیوار گوش دارد. کجا اشکال دارد؟ دیوار موش دارد؟ بله دارد. موش گوش دارد یا ندارد؟ بله دارد، امّا دیوار گوش دارد یا ندارد؟ نه ندارد. چطور دو مقدمه صادق است امّا نتیجه کاذب است؟ می‌گفتند اشکال کجاست؟

شاگرد: حدّ وسط تکرار نشده است.

استاد: بله، یعنی نظام استنتاج صحیح نبوده است. مقدمات هر دو صادق است، صورت فکر -که مدام عرض می‌کردم صورت- وقتی کسی در صورت فکر قوی شده باشد، فوری مچ طرف را می‌گیرد. می‌گوید نشد، شما ماده فکرت درست بود و هر دو مقدمه صادق بود، استنتاج‌‌تان یعنی آن نظام صوری که نتیجه گرفتید غلط بود. حالا راجع به زبان در همین جا الان [باید بررسی کنیم.]

«آیا نتیجه‌‌ی استدلال صادق است یا نه؟» گاهی خود نتیجه صادق است، ما او را به دروغ، مثلاً کاذب می‌شمریم. حالا اتفاقاً صادق به معنای وسیع ، ایشان که می‌گویند نباید دچار تناقض  بشویم، امّا در این منطق‌‌های فراسازگار امروز، می‌گویند با اینکه نتیجه به تناقض می‌رسد و پارادوکس دارد، امّا  نتیجه صادق است، به این معنا، می‌گویند صادق است. شما بیهوده برمی‌آشوبید. این هم یک چیزهایی است  که آنها دارند.

شاگرد: تا گاو و ماهی اش می‌رویم.

استاد: بله می‌رویم تا آخر و ملتزم می‌شویم. علی‌ایّ‌حال «آیا نتیجه‌‌ی استدلال صادق است یا نه؟» من می‌خواهم این فقره را بخوانم، بعد برمی‌گردیم نکاتی دارم عرض می‌کنم.

«راه حلّ پارادوکس اگر نخواهد دچار تناقض شود» پس ببینید راه‌‌حل پارادوکس باید مشتمل بر تناقض نباشد. آیا این را منطق فراسازگار قبول دارد یا ندارد؟ یعنی راه‌‌حلی برای تناقض ارائه دهد که خودش مشتمل بر تناقض نباشد، این اندازه را آنها قبول دارند، یعنی آنها انفجاری عمل نمی‌کنند که بگویند هر چی هر چی. -حالا جزوه‌‌ای هست اگر شد یا بعداً استخاره‌‌ای بگیریم راجع به اصل رویکرد جدید به تناقض (بحث کنیم)- آنها قائل به انفجاری نیستند. وقتی قرار شد منطق فراسازگار باشد به این معنا نیست که بگوییم حرف من الآن هم  درست است و هم غلط است، یا بگوییم منطق فراسازگار هم داریم و هم نداریم. اصلاً آنها اینها را نمی‌خواهند بگویند. اصلاً مقصود آنها این نیست که هر جایی تناقض را گردن آنها بگذارید. چون خیلی افرادی که این منطق را هو می کنند[مسخره می‌کنند]، اینطور جلو می‌روند. اصلاً مقصود آنها این نیست. می‌گویند تناقض که محال است و نداریم، امّا در یک حوزه‌‌هایی هست که در آن حوزه، تناقض ممکن است؛ نه اینکه هر کجا و هر کجا. آنها هم با استدلال خودشان می‌گویند هر جایی ممکن نیست. اگر انفجاری عمل کنید می‌گویید پس تناقض ممکن شد و همه جا هر چه می‌خواهی بگو! همین حرف تو هم درست است و هم درست نیست! امّا می‌گوید من که این را نمی‌گویم. لذا به این اندازه، اینها ممکن است قبول داشته باشند، که بگویند اگر من راه‌‌حلّی برای پارادوکس ارائه می‌دهم و نتیجه‌‌اش منطق فراسازگار می‌شود، این به این معنا نیست که راه‌‌حلّ خود من هم تناقض باشد. این را نمی‌گویم که راه‌‌حل خود من تناقض باشد. لذا این حرف درست است، می‌گویند: «راه‌حلّ پارادوکس اگر نخواهد دچار تناقض شود باید حداقلّ در یکی از این پاسخ‌‌ها مخالف شهود عمل کند.» اگر خودش هم دچار تناقض شد، باید انفجاری عمل نکند، علی‌ایّ‌حال باید تحلیل جدیدی ارائه دهد. اینطور نیست که بگوییم مطلقاً او می‌گوید، چون استحاله‌‌ی تناقض را قبول نداریم، راه‌‌حل ما هم باید دچار تناقض نشود، اصلاً خود آنها اینطور چیزی نمی‌گویند، هیچ عاقلی این را نمی‌گوید.

 

برو به 0:19:01

«حداقلّ در یکی از این پاسخ‌‌ها مخالف شهود عمل کند.» عرض من این است که «اگر»ش خوب است، یعنی «اگر نخواهد باید حداقلّ در یکی از این پاسخ‌‌هایی که می‌دهد مخالف شهود عمل کند.» آیا در یکی از پاسخ‌‌هایی که می‌دهد حتماً باید مخالف شهود عمل کند؟ اصلاً ملازمه نیست! ببینید من برای این عبارت چند بدل می‌توانم بگذارم: «راه‌حلّ پارادوکس اگر نخواهد دچار تناقض شود باید حداقل در یکی از این پاسخ‌‌ها شهود مبهم را مدقّق کند.» ببینید این خلاف شهود نیست بلکه تدقیق در شهود است، نه مخالف شهود. آخر شهود یک امر روانی است، حال و درک جلیل (است). ما یک درک جلیل داریم و یک درک دقیق داریم. معمولاً شهود درک جلیل است، یعنی یک نظره‌‌ای از ذهن به یک بحثی است و یک چیزی را می‌فهمد. شما اگر خواستید اشتباه او را بگیرید لازم نیست خلاف این شهود عمل کنید، می‌توانید همین شهود را تدقیق کنید و جواب بدهید. خلاصه می‌خواهم بگویم که منحصر نیست که ما مخالف شهود عمل کنیم. این یک.تفاوت ارتکاز و شهود

شاگرد: طبق مبنای شما اصلاً نمی‌شود این کار را کرد. یعنی ایشان چون فرض گرفته امتناع تناقض آخر معرفت است، اینطور حرف زده است، و الا اگر بگوییم مثلاً ما یک حوزه‌‌ای داریم که در آن حوزه تناقض پیاده نمی‌شود، آن حوزه را از کجا کشف کردیم؟ با شهودات. پس  در این منطق‌‌ها همواره با آن شهودهایی است که دارد. شهود به معنای ارتکاز شماست، درست می‌گویم؟ کلمه‌‌ی که شما به عنوان «ارتکاز» به کار می‌برید، همان کلمه‌‌ای است که اینها در منطق به آن« شهود» می‌گویند، و می‌گویند ما شهوداً می‌فهمیم، این تناظر درست است؟

استاد: قبلاً در موردش فکر نکرده بودم ولی الان که خوب به نظر می‌آید.

شاگرد1:  شاید ارتکاز، پشتوانه‌‌ی شهود باشد.

استاد: به نظرم اخصّ است.

شاگرد: ارتکاز اخص  است؟

استاد: بله.

شاگرد:  شهود به معنایی  که اینها به کار می‌برند، نه شهودی که فلاسفه‌‌ی ما به کار می‌برند.  فلاسفه ما شهود را به معنای کشف و رؤیت   (می گیرند).

استاد: بله، منظور شهود اصطلاح شرق نیست. اصطلاح منطق و فلسفه غرب، به خصوص در فضای منطق.

شاگرد: بحث شما را در بسیاری مواضع مطرح می‌کنیم، ولی در فضای رایج بین طلبه‌‌ها کلمه‌‌ی ارتکاز، بیشتر مربوط به فضای ادبیات است، نه فضای مطلق فطرت به معنایی که شما به کار می‌برید. حالا به نظرم می‌رسد در بحث‌‌های فلسفی، من بخواهم کلمه‌‌ی «شهود» را به جای کلمه‌‌ی «ارتکاز» شما به کار ببرم، راحت‌‌تر معنا را می‌رساند، الان می‌فرمایید ارتکاز اخص از شهود است، این را توضیح بفرمایید.

استاد: اخص بودنش به این است، ارتکاز یک چیزی است که خود انسان بدون تعلیم دیگری هم باشد، درک می‌کند، توجه کرد و به ذهنش می‌آید. شبیه ارتکازی که برای تبادر لغت می‌گفتید و امثال اینها. امّا شهودی که اینجا می‌گویند، صرفاً مقصودشان این است که ذهن را تنظیم و تدقیق و صوری نکرده باشید. می‌گوید همینطور عرفی با زبان طبیعی حرف بزن، نرو به سراغ اینکه صغری و کبری چیست، به لفظ و به صورت معنا نگاه نکن، و لذاست که شما به کسی می‌گویید رفتی به فلانی، فلان مطلب را بگویی؟ می‌گوید بله، سؤال می‌کنی جمله‌‌ای که به کار بردی، اول مبتدا و بعد فعل به کار بردی یا بالعکس؟ می‌گوید یادم نیست. چرا یادتان نیست؟ چون می‌گوید من یک مقصودی داشتم که می‌خواستم به او بگویم. توجه نداشتم به اینکه این را اول بگویم یا آخر. شهود به این معناست، یعنی یک حالت آرام ذهن در برخورد با دالّ و مدلول، فکر و محتوا؛ به خلاف مقابل شهود، مقابل شهود یعنی چه؟ یعنی وقتی ذهن را آگاهانه می‌خواهید توجه بدهید که به فکر خودش، محتوای فکر خودش، دال و مدلول موجود در ذهن خودش توجه کند. شاهدش هم از خود همین مقاله می‌توانیم بگوییم. اولین جاهایی که شهود به کار بردند، صفحه‌‌ی پنج را ببینید: «در بالا ابهام را با مثال‌‌هایی معرفی کردیم، عباراتی که در زبان مستعدّ پارادوکس خرمن هستند، ویژگی‌‌های بسیار متعدد و متنوعی دارند، در این قسمت برای تدقیق بیشتر ابهام، سعی می‌کنیم بعضی از این ویژگی‌‌ها را برشمریم، فعلاً به توضیحات شهودی برای این ویژگی‌‌ها اکتفا خواهیم کرد.»[10] شهود در اینجا به معنای ارتکازی نیست، شهود یعنی نمی‌خواهیم صوری کنیم. بعداً می‌آییم و صوری می‌کنیم، و سیمبل برای آن به کار می‌بریم.

شاگرد: اتفاقاً من همین جا همان معنای ارتکازی شما را می‌فهمیدم، یعنی فعلاً جدای از اینکه صوری کنیم، آن فطرت ذهن را جلو می‌گذاریم، بعداً بیاییم صوری کنیم. من که این جمله را خواندم اینطور می‌فهمیدم. بله نمی‌خواهیم صوری کنیم، امّا صوری نمی‌خواهیم بکنیم چکار می‌خواهیم بکنیم؟ ایشان می‌خواهد بگوید می‌خواهیم به سراغ فطرت ذهن برویم، ببینیم فطرت ذهن در اینجا چکار می‌کند، ببینید شما اینجا اینطور می‌فهمید. این را می‌خواهد به ما بگوید. اینطور نیست؟

استاد: فطرت ذهن یعنی این رواداری و موردحاشیه‌ای و اینها را برای ذهن توضیح دهیم، بدون اینکه صورت در کار بیاید. یعنی اگر ما توضیح نمی‌دادیم خود ذهنمان می‌دانست؟ اینطور (منظور از ارتکاز) است. (در حالی که) مقصود او  اینطور نیست، نمی‌خواهد بگوید ما یک درک ارتکازی داریم ، منافاتی با آن ندارد و لذا من گفتم اخصّ است. منافاتی ندارد مواردی باشد، شهود که می‌گوییم با ارتکاز یکی است. امّا لابدّ منه نیست که هر کجا آنها شهود می‌گویند، یعنی ارتکاز، گاهی که شهود می‌گوید یعنی فعلاً کار با علم به علم، تدقیق و اینها نداریم. حالا باید بیشتر تأمل کنیم. شما فرمودید ولی من در موردش فکر نکرده بودم.

شاگرد1: بعدش (علم به علم) که می‌شود، چون دارد نگاه می‌کند و سعی می‌کند تدوین کند سه ویژگی می‌شمرد.

استاد: نه، منظورم علم به علمِ نظم ذهن است، نه علم به علم به سه خصوصیت. اینکه این رواداری را نظم بدهیم که آن چیزی که درک کردیم چه شد؟ محتوای خودِ درک شهودی ما، درک شهودی نه یعنی صرفاً آن ارتکازی که قبلاً داشتیم، ایشان باید توضیح دهد تا تازه بفهمیم چه گفت، چه بسا حتی وقتی توضیح می‌دهد ما شهودی می‌فهمیم چه گفت ولی حرف او را قبول نداریم. ارتکاز را همه قبول دارند، امّا او می‌گوید من شهودی توضیح دادم، یعنی فرمول ارائه ندادم، ولی منظورش این نیست که وقتی شهودی ارائه دادم، همه‌ی شما ارتکازاً با من موافق هستید. به گمانم یک اعمّ و اخصّی در کار باشد. در این اصطلاح هر ارتکاز یک نحو شهودی است، امّا هر جا آنها شهودی بگویند، ارتکاز اصطلاح ما را هم شامل شود، باید بیشتر تأمل کنیم. قبلاً در مورد این فکر نکرده بودم شما فرمودید گفتم.

 

 

تبیین معنای ارتکاز

شاگرد: این تعبیر ارتکازی با اصطلاح شما و معنایی که شما اراده می‌کنید، جای دیگر اراده شده است؟ کلمه‌‌ی فطری را در این معنا به کار می‌برند، ولی ارتکازی را من فقط در حوزه‌‌ی ادبیات دیدم به کار می‌برند، جای دیگر ندیدم.

استاد: در فقه هم خیلی ارتکازات می‌گویند. در نرم‌‌افزار فقه، «ارتکاز» را جستجو کنید، چون «رکز» به معنای رسوخ است، «ارتکز» یعنی چیزهایی که در ذهن محکم است، با تشکیک و امثال آن نمی‌توان آن را برداشت، یعنی هر کاری کنید آخر ارتکاز این است. ارتکاز یعنی در ذهن ما «رکیز» است. «رکز» یعنی نیزه را بردارید و در زمین فرو کنید، وقتی محکم می‌شود گفته می‌شود «رَکَزَ» که به معنای راسخ شدن و محکم شدن چیزی در یک جایی است. «ارتکز أمرٌ» باب افتعال یعنی محکم شد، این را نمی‌توان به این راحتی از دست طرف گرفت، با یک شبهه هم می‌گیریم باز دوباره برمی‌گردد، مثل آن مسلمانی است که مسیحی‌‌اش کردند، تا (برق) چراغ آمده بود گفته بود «اللهم صلّ علی محمّد و آله محمّد».

و لذا از راه‌‌هایی که ما در مباحثه داشتیم و قبلی‌‌ها هم که خدا رحمتشان کند دو نفرشان به رحمت خدا رفتند، در آن مباحثه اصول‌الفقه، سالها بعدش به آن آقا می رسیدیم می‌گفت: جلساتی بود که می نشستیم مباحثه اصول الفقه می‌کردیم، بناء آن جلسات بر همین بود که مرحوم مظفر چیزی می‌فرمایند، ما قبل از اینکه ببینیم ایشان  چه می خواهند بگویند ، عبارات ایشان را برگردانیم به چیزی که خودشان ارتکازاً نوشتند. این از این نظر خیلی مهم است. خیلی عجیب است، ارتکاز یعنی شخصی چیزی را می‌خواهد اثبات کند، امّا در لابلای کلمات خودش، چیزی را بر علیه او به کار می‌برد، آن ارتکاز است، یعنی آن محکم است و [در ذهنش] صاف است. می‌خواهد از آنها کمک بگیرد چیزی را ثابت کند، بعد وقتی تدقیق می‌کنید، می‌بینید آن ارتکازی بود و این تدوینی بود، این آگاهانه بود. این جهات خیلی  است. پس ارتکاز یعنی محکم است، به وسیله‌‌ی یک استدلال و کلاس نمی‌توان این را از دستش بگیرید، خود او بخواهد خلاف این را بگوید، می‌بینید همین را دارد تکرار می‌کند، چیزی که با نظریه‌‌ی خود او در توافق نیست.

 

برو به 0:29:18

راه حلّ دوم برای حلّ پارادوکس

پس فرمودند: «راه‌حلّ پارادوکس اگر نخواهد دچار تناقض شود، باید حداقلّ در یکی از این پاسخ‌‌ها مخالف شهود عمل کند.» این یک راه بود که در شهود تدقیق کند. راه مهمتری که هست که می‌تواند پارادوکس را حلّ کند بدون اینکه مخالف شهود عمل کند. آن چیست؟ راه دیگر این است که ممانعت کند از پازل شدن چند شهود، این در ذهنم بود و کنار این مقاله نوشتم. ببینید گاهی شما با شهودها مخالفت نمی‌کنید، چند شهود ناجور کنار هم می‌گذارید، همان که گفته بود «مرده شور ترکیبت را ببرند» که معروف است و فی‌‌حدّنفسه مانعی ندارد. شما گوش عرف را می‌گیرید، چند تا از شهود  را که فی‌‌حدّنفسه هم خوب است، به شکلی کنار هم می‌گذارید که نتیجه غلط می‌گیرید. پس آن نحوه‌‌ی ترتیب چند شهود توسط شما، چون محتواهای شهود که محتوای دقیق که نیست، فهم ساده و لطیف و بسیط عرف است. شما اینها را کنار هم می‌گذارید و از آن نتیجه غلط می‌گیرید. اینجا استدلال معتبر نیست امّا به خاطر این نیست که شهود شما از استدلال یا از محتوا غلط است، مربوط به این است که این شهودها یک شکلی بوده که طرف می‌توانسته از کنار هم گذاشتن آنها نتیجه غلط بگیرد.

شاگرد: یعنی چون ابهام داشتند ما اینها را از زاویه‌‌ای قرار دادیم که موجب غلط شد.

استاد: صرف ابهام نیست. مثال موش و دیوار را که گفتم دوباره بزنم. ببینید الان به عرف عادی می‌گویید دیوار موش دارد؟ می‌گوید بله. می‌گویید موش گوش دارد یا ندارد؟ می‌گوید بله دارد. بنابراین دیوار موش دارد، موش هم گوش دارد، پس دیوار گوش دارد. آیا دیوار گوش دارد؟ می‌گویند نه. می‌گوییم چه شد؟ نمی‌تواند جواب شما را بدهد. چرا؟ معنایش هم این نیست که شهودهای او غلط است. شهود او در شکل اول غلط نیست، شهود او در اینکه دیوار موش دارد و موش گوش دارد که غلط نیست، هیچکدام از اینها غلط نیست. چه چیزی غلط است؟ سوء استفاده شما از اینکه به محمول شما حالت ترکیبی دادید.

برگردیم به بحث زبان. من نمی‌دانم در کتب عربی این را دارد یا ندارد، می‌خواستم جستجو کنم فراموش کردم. حالا شما تفحص کنید. همین را که معلم‌‌های منطق در فارسی می‌گویند که دیوار موش دارد الخ، را می‌توانیم در زبان عربی یا زبان‌‌های دیگر بگوییم یا خیر؟ یعنی زبان فارسی است که این انعطاف را داده که شخص در منطق مغالطه کند. حالا همین جا در زبان فارسی فرض بگیرید که اصلاً “موش دارد” را به کار نمی‌بردیم، اصلاً فارسی‌زبان‌‌ها نمی‌گفتند «دیوار موش دارد». به جای اینکه بگویند «دیوار موش دارد» می‌گفتند «دیوار موش‌‌دار» است، یعنی اگر کسی می‌گفت «دیوار موش دارد» می‌خندیدند و می‌گفتند چه می‌گویی؟ می‌پرسید چه بگویم؟ می‌گفتند بگو «دیوار موش‌دار است» اگر اینطور رسم زبان فارسی بود آیا کسی می‌توانست این مغالطه را بکند؟ دیگر نمی‌توانست. می‌گفت دیوار موش‌‌دار است. موش‌‌دار گوش دارد. می‌گفت نه دروغ می‌گویید، موش‌‌دار که گوش ندارد. چه چیزی به او اجازه داد که مغالطه بکند؟ ریخت زبانی به نحوی است که حدّ وسط و محمول را مرکّب تشکیل می‌دهد، می‌گفت موش‌‌ دارد، داشتن موش، خودِ داشتنِ موش این قوّه را به شخص می‌داد که مغالطه کند. پس نه شهود مخالف بود نه حتّی نظم استنتاج. استنتاج هم معتبر بود. منظورم اصل صورت استنتاج است یعنی شکل اول است.

شاگرد: یعنی به فرمایش شما، اینجا در واقع ما یک نقصی در صوری‌‌سازی و سیستم صوری داریم، چون ایشان تبدیل به شکل صوری کردند، زبان صوری را تدوین کردند و گفتند به این شکل استنتاج می‌شود. ظاهرش این بود که ایشان خواستند از چنین چیزی فرار کنند. امّا فی‌‌الجمله از خلال فرمایشات شما در این چند جلسه اینطور برداشت می‌شد که همین زبان صوری هم که تدوین شده است، لزوماً به این معنی نیست که خللی نداشته باشد، و این مطلبی که الآن می‌خواهید بفرمایید این است که چه بسا  خللی هم  در زبان صوری مدون امروزی باشد. یعنی بگوییم هر مادّه‌‌ای را به  یک شکل نمی‌توان در این قالب‌‌ها ریخت.

 

 

جابجاییِ حمل مواطات و حمل اشتقاق، منشأ بعضی از مغالطات

استاد: چیزی را که الان من می‌خواستم با این مثال بگویم، چیزی غیر از این بود، آن مطلبی که شما می‌فرمایید جای خودش را دارد. آن مطلبی که می‌خواهم بگویم این است که گاهی محتوای فکر که جدا جدا درست است، مؤلّفه‌‌ی محتوا به شکلی است که ترکیبی است. آن وقت ترکیبی‌‌ها چند نوع است، یادتان است حمل مواطات و اشتقاق می‌گفتیم. «زیدٌ قائم» حمل مواطات بود، امّا اگر می‌گفتیم «زیدٌ ذوقیام» حمل اشتقاق بود. منظورم این است که این حمل ذوهو  -حمل اشتقاق- دو نوع است. گاهی می‌گویید «زیدٌ ذوقیام» چون قیام وصف خود زید است، «ذو» هم یعنی زید صاحبِ قیامِ خودش است. اینجا شما همان ترتیب قیاس را تشکیل می‌دهید و اشکالی هم ندارد. می‌گویید «زید صاحب قیام است» قیام دارد، و قیام مثلاً استقامتِ قامت است، پس زید استقامتِ قامت دارد. هیچ مشکلی هم ندارید. حملی را ذوهو تشکیل دادید و جلو رفتید، ولو حمل شما ذوهو است، امّا ذوهویی است که قیام با خود زید متحد است، هیچ اشکالی هم پیش نمی‌آید. نه قیاس شما -شکل اولش- مشکل پیدا می‌کند نه چیزهای دیگر. مشکل از کجا پیش می‌آید؟ در محتوای فکر شما یک مؤلفه دارید که محمول است. مؤلفه‌‌ی شما که محمول است حمل ذوهو است، امّا مضاف إلیهِ ذو یک شیءای غیر از خودِ ذو است. می‌گویید «دیوار ذوفأرة»، ببینید اینجا ذوقیام با ذوفأرة خیلی تفاوت دارد، قیام با خود زید یکی می‌شوند و زید قائم می‌شود، امّا دیوار با موش که یکی نیستند. ذو با فأرة دو تا هستند، از این نحوه‌‌ی محتوا، طرف مغالطه می‌کند. اولاً حمل را ذوهو می‌کند، می‌گوید «الجدار ذوفأرة» بعد می‌گوید موش دارد. بعد می‌آید به جای اینکه کلّ آن محمول ذوهو را تکرار کند -چون مضاف‌‌إلیهِ ذو یک شیء است و موش است، و ذهن هم سراغ یک شیءای غیر از دیوار متمرکز می‌شود- خود او را موضوع می‌گذارد، چون لیاقت دارد. یعنی «موش» لیاقت دارد که موضوع قرار بگیرد. قیام زید وابسته به زید بود، وقتی دوباره «قائم» می‌گفتید خود زید اصل بود. امّا وقتی در ادامه «موش» را موضوع می‌گذارید، از موضوع اصلی فاصله می‌گیرید، «ذو» محو شد. با یک زرنگی «ذو» را محو کردید. حمل قبلی حمل ذوهو بود…

شاگرد: فقط در جایی می‌توان محو کرد که حمل به نحو اتحادی باشد.

استاد: احسنت. به نحو اتحادی می‌شد، امّا الان در جایی که اتحادی نیست سوء استفاده می‌کند.

شاگرد: یعنی در جایی که انضمامی است دارد سوء استفاده می‌کند.

استاد: بله، و «ذو» را برمی‌دارد و جلو می‌رود. پس ببینید آن منظور شما مقصود من نبود.

شاگرد: آنجا هم عملاً همینطور می‌شود.

استاد: خلاصه به محتوا برمی‌گردد.

شاگرد: یکبار شما فرمودید که ما در سیستم‌‌های صوری گاهی اوقات پیش می‌آید که صوری محض نیست، من داشتم از این استفاده می‌کردم، و در واقع از خود محتوا به نحو ناخودآگاه تجریدی می‌کنیم امّا تجرید ما تامّ نیست.

استاد: این خیلی حرف خوبی است.

شاگرد: من تصور کردم که الان می‌خواهید اشاره به همین مطلب بفرمایید، مثالی هم که الان فرمودید به یک نحوی تأییدش می‌کند. یعنی اینجا از یک حمل ذوهو، یک چیزی که مربوط به حمل ذوهویی است که ممکن است زیاد به کار رفته باشد، یک قاعده‌‌ی کلی بیرون کشیدیم و گفتیم این را می‌توان به این شکل صوری کرد، مثلاً «کلّ الف ذوباء» بعد «کلّ باء جیم» بعد بگوییم «کلّ الف ذاجیم»، یک چنینی چیزی را توانستیم استخراج کنیم به خاطر اینکه حواسمان نبود که دو شکل است. یک شکل چون با آن کمتر سر و کار داشتیم، ما هم وقتی خواستیم صوری‌‌سازی کنیم نظام صوری را بر اساس شرایط معمول پیش بردیم، وضعیت اغلب را در نظر گرفتیم و حواسمان به موارد خاصّ نبود، بنابراین تجریدمان، تجرید تامّی نبود، هنوز متأثّر از نوع آن موادی بود که داریم استفاده می‌کنیم، ترکیباتی که استفاده می‌کنیم.

 

برو به 0:39:12

استاد: کلمه‌‌ی «تامّ» که گفتید خوب بود. گاهی صوری‌‌سازی در این مرحله‌‌ای که انجام گرفته مشکلی ندارد. بله از حیث تعبیر و محتوا تامّ نیست. یعنی ما بین «زید قائم» و «زیدٌ ذوقیام» و «زید ذولباس» بین اینها در صوری‌‌سازی تفاوت نگذاشتیم. همه را گفتیم «الف جیم است» در حالی که «جیم» سه نوع است. «الف جیم» که یعنی «زید قائم»، «الف جیم» یعنی «زید ذوقیام» و «الف جیم» یعنی «زید ذو لباس» یا «ذو دار»، یا «ذو بیت».

شاگرد: و قواعد را هم بر اساس حالت معمول در نظر گرفته‌‌ایم، یعنی آن چیزی که زیاد با آن سروکار داریم.

شاگرد1: شقّ سوم را نفهمیدم، یک شقّ «زید ذوقیام» و دیگری «زید ذولباس» سومی چه شد؟

استاد: «زید قائم» که حمل مواطات است. حمل اشتقاق هم داریم که خودش دو نوع دارد. با این خصوصیت، آن مطلبی که الآن عرض من است این است که ایشان گفتند باید مخالف شهود عمل کنیم، با این مثالی که من می‌زنم، ما هیچ کجا در توضیح این جمله‌‌ی «دیوار موش دارد» مخالف شهود حرف نزدیم. چه شهود به معنای شکل اول، و چه شهود به معنای محتوای اینها، فقط طرف کلاه‌‌ برسر ما گذاشته [و فریب داده،] و این فریب از چه بوده؟ از این بوده که چون حمل ذوهو گرفته اینجا و مضاف‌‌الیهِ ذو، یک چیزی غیر از خودِ ذو است -ذو دار، ذوبیت و ذولباس غیر از ذوقیام است- از اینجا چون محمولِ ما مرکّب بوده، ذوهو بوده، و مرکّبی بوده که مضاف‌‌الیهِ مرکّب اتحادی نبوده، چون اینطور بوده، آمده این را به جای تکرار حدّ وسط به کار برده است. استدلال او معتبر است، او از مرکّب بودن محمول سوء استفاده کرده است. پس ما مخالف شهود رفتار نکردیم، مچ تدلیسِ او را گرفتیم، این خیلی تفاوت دارد. یک وقت می‌گوییم باید برویم با ذهن خودمان دربیفتیم، یکی از شهودهای خودمان را انکار کنیم. ما در این جمله‌‌ی «دیوار موش دارد» با هیچ یک از شهودهای خودمان درنیفتادیم، نه شهود در استنتاج و نه شهود در محتوا، بلکه فقط مچ تدلیس طرف را گرفتیم.

شاگرد: یعنی فقط تدقیق کردیم، همان فرمایشی که ابتداء داشتید به نظرم این هم یکی از صغریات آن است. یعنی تدقیق در شهود داریم.

استاد: بله، شهود استنتاج.

شاگرد: شهودی که فرد استنتاج و سیستم صوری است.

استاد: بله، دقت در آن شهودی که در  چیز[استنتاج] داریم

شاگرد: یعنی ممکن است دقّت ما دقّت در موادّ اقیسه باشد، یا دقّتمان در صورت اقیسه باشد، به نحوی که الان تدوین کردیم و صوری کردیم.

استاد: بله، همین که گفتم پازل غلط درست می‌کند، خلاصه پازل به یک صورتی مربوط می‌شود، امّا او می‌آید کاری می‌کند که چند شهود را کنار هم می‌گذارد. این هم سؤالی بود که ابتداء که در ذهن من جلو می‌رفت، این خودش هست ، آیا ممکن است که قطع نظر از صورت، -اینکه می‌فرمایید تدقیق در صورت یا در محتوا، قطع نظر از این تدقیق- آیا کسی می‌تواند دو شهودی که حقّ هستند، با تدقیق در صورت و در محتوا  با همه‌ی اینها، (داشته باشد) ولی وقتی شهود را کنار هم می‌گذاریم، یک نتیجه‌‌‌ی غلط گرفته می‌شود که به صِرف مقارنت این دوتاست، نه گام برداشتن؟ (آیا) این می‌شود یا نمی‌شود؟ یعنی سوء استفاده از این است که ما با شهود مخالفت نمی‌کنیم، فقط می‌گوییم کنار هم گذاشتنت غلط بود، نه کنار هم گذاشتنی که مثل «دیوار موش دارد» باشد که در صورت مغالطه کرده باشد، نه اصلاً این دو شهود به صورت جدا درست است، وقتی کنار هم گذاریم، چون مربوط به دو حوزه است، وقتی کنار هم می‌گذاری، ذهن می‌آید دو حوزه را در یک حوزه جمع کند گیر می افتد (و به مانع می‌خورد).

شاگرد: آن هم یک صورتی است که … شاگرد1: نه، شاید جایی از آن به ماده برگردد. در واقع آن ماده را مطلق گرفته بودیم، شهودش درست بود امّا شهودی بود که اگر آن دیگری نمی‌آمد درست بود، حالا که آمده کنار هم، هر کدام خودشان را جمع می‌کنند.

استاد: اذا اجتمعا افترقا.

شاگرد: در واقع باید بگوییم اذا اجتمعا باید خودشان را جمع کنند، مصداقشان را از دست می‌دهند.

استاد: حالا این ممکن است یا نیست؟ همینطور که من فکر می‌کردم، به همین رسیدم به  کلمۀ مخالف، ذهن من جلب شد، ایشان گفتند راهی ندارد جز مخالف شهود عمل کنیم، به ذهن من آمد که معلوم نیست، راه‌‌های دیگری زیاد است، نه اینکه بگوییم هیچ‌‌راهی نیست الا اینکه این شهودها را تیرباران کنیم، حالا به هر کدام می‌خواهد تیر بخورد، فقط فرمودند حداقل یکی از آنها را باید بکشیم، حداقل در یکی از این پاسخ‌‌ها مخالف شهود عمل کند. واقعاً باید اینها را تیرباران کرد؟

شاگرد: این هم برمی‌گردد به تدقیق در شهود.

استاد: اگر به آن برگردد حرفی نیست. من اصلش تدقیق را نوشتم، و نوشتم مخالف شهود یک شکل است، تدقیق در شهود، بعد هم به ذهنم آمد که ممانعت کنیم از پازل شدن چند شهود. حالا اینها به یکی برگردد یا نه، (باید تأمل کرد.) ببخشید طولانی شد.

«و الحمد لله رب العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین»

 

 

 

 

نمایه:پارادوکس، پارادوکس خرمن، ابهام، مبهم، واقع‌‌نگری، واقع‌‌نگاری، مفهوم‌‌نگاری، قواعد استنتاج، استدلال معتبر، صدق و کذب، سمنتیک، منطق فراسازگار،  ارتکاز، شهود، زبان طبیعی، حمل مواطات، حمل اشتقاق، تناقض ، حمل ذوهو، ، مغالطه، صوری سازی

 


 

[1] سوره‌ی حجر،آیه‌ی19.

[2] سوره‌ی انشقاق،آیه‌ی3.

[3] همان، 3-4.

[4] همان، 1.

[5] سوره‌ی حجر،آیه‌ی 19-20.

[6] همان، 26

[7] سوره‌ی لقمان،آیه‌ی27.

[8] سوره‌ی مدثّر،آیه‌ی4.

[9] مقاله‌ی «ابهام و پارادوکس خرمن»، ص13.

[10] مقاله‌ی «ابهام و پارادوکس خرمن»، ص5.

 

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است