1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(١٨)- ویژگی پنجم ابهام

اصول فقه(١٨)- ویژگی پنجم ابهام

وابستگی به زمینه سخن و نوعی حصر اضافی
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=32631
  • |
  • بازدید : 11

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

 

موضوع این جلسه : ویژگی پنجم ابهام: وابستگی به زمینه سخن و نوعی حصر اضافی

پاسخ مبنایی به شبهات در فضاهای علمی

…. بحث آکادمیک است، آنها هم همه‌ از این صبغه‌‌ وارد می‌شوند و حرفهایشان را می‌زنند. بنابراین وقتی شما آنطور حرف می‌زنید آنها هم به همان سبک جواب می‌دهند، و لذا دانشجو متحیر می‌شود و می‌گوید این حرف زد و آن هم ردّ کرد. آن چیزی که من عرض می‌کنم این است که وقتی مبانی آکادمیکش قوی باشد، شما کاری می‌کنید که در آن مبنا نتواند جواب دهد. یعنی یک دانشجو دلگرم می‌شود به اینکه حرفی شنیده بود و جوابی داده شد، [ولی با این تفاوت] که در فضای آنها دوباره نمی‌تواند بگوید جوابش را دادم. منظور من روشن است؟ این خیلی مهم است. یعنی گاهی دست انداختن ذهن است؛ یعنی یکی به دیگری پاس بدهد و دیگری هم به دیگری پاس بدهد. در این حالت، کسانی که ذهنشان جولان بیشتری دارد انتخاب مبنا می‌کنند، اشخاصی هم که ضعیف‌‌ترند یک حالت تحیر پیش می‌آید، یا به یکی از طرفین اعتماد می‌کنند. خلاصه آنطور که باید بُرّا باشد نمی‌شود، مثل جنگ‌‌های فرسایشی می‌شود که حالا بیا و ببین تا چه زمانی می‌خواهد ادامه پیدا کند. به خلاف اینکه کار مبنای باشد، که می‌بینید وقتی مبانی کلّی حرفش زده شد، فضای بحث عوض می‌شود. مقصودم را رساندم؟

انجام وظیفه و رضایت به مقدرات الهی

شاگرد: الان در این جوّ موجود چکار کنیم؟

استاد: اینکه باید چکار کرد حرف دیگری است. می‌گویند:«ما نرید امراً و الله یرید أمراً آخر»[1] حضرت موسی -علی نبیّنا و آله و علیه السلام- به شدت ناراحت شدند، از چیزی که پیش آمد و جریان گوساله، با این همه زحمت و خون‌‌دلی که کشیدند.

شاگرد: در مورد کدام قضیه می‌فرمایید؟

استاد: گوساله‌‌پرستی بنی‌‌اسرائیل. خیلی حضرت موسی -علیه‌السلام- ناراحت شدند، فکرش را بکنید شوخی نیست، آن هم نه ابتدای کار، زمانی باشد که زیر دست فرعون باشند. بعد از اینکه از رود نیل رد شدند و همه‌ی کارها شد، آمدند و گفتند:«يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ»[2] بعد هم که «فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ فَقالُوا هذا إِلهُكُمْ وَ إِلهُ مُوسى‏»[3] هیچ خدایی هم بهتر از گوساله نبود.‏

شاگرد: واقعاً جای گریه دارد، گاهی اوقات خودمان مبتلا می‌شویم.

استاد: بله، لااقل به دنبال مَلَکی یا انسانی بروند، دنبال گوساله می‌روید؟

شاگرد: می‌خواستند «كَما لَهُمْ آلِهَةٌ» باشد.

استاد: اله آنها که گوساله نبود.

شاگرد: منظورم این است که می‌خواستند سنخیتی با آنها داشته باشد. خیلی عجیب است. واقعاً معلوم است که حضرت موسی-علیه‌السلام- چقدر ناراحت شدند، ولی در عین حال با آن معرفت نبوی که داشتند عرض کرد: «إِنْ هِيَ إِلاَّ فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدي مَنْ تَشاءُ»[4] خدا می‌گوید من یک کاری می‌خواهم بکنم و شما هم می‌خواهید یک کاری کنید «رگ رگ است این آب شیرین آب شور/ در خلائق می‌رود تا نفخ صور»[5]

شاگرد: واقعاً ما هم باید مراقب باشیم که سامری نشویم.

استاد: احسنت، یعنی نه ما ترویج کنیم و نه ترک انجام وظیفه کنیم.

شاگرد: گاهی اوقات ترویج هم نیست. در مورد سامری هم نمی‌دانیم که چه هدف و انگیزه‌‌ای داشت، آیا روایت داریم که انگیزه سامری را بگوید؟ گاهی اوقات به خصوص در مسائل اجتماعی پیش می‌آید، انسان می‌بیند که یک درخواست و یک مطالبه‌‌ای هست بین مردم که حسابی هم طرفدار دارد و زمینه‌‌اش هم وجود دارد، شما برای اینکه این، طرف آنها نرود، می‌گویید یک چیز خوبی برای او درست کنیم، گاهی اوقات از أثرالرسول، یعنی یک چیزهایی که فی الجمله ردپایی در وحی و دین داشته باشد، گرفته می‌شود، و یک کاری انجام می‌شود که آن فضا و آن خلائی که پیش آمده پر شود، که سراغ اجنبی نروند.

استاد: «أبَتَاه، هَذَا السّامِريُّ وَ عِجْلُهُ تُبعا/ وَ مَالَ النّاسُ عَنْ هارونی»[6] دیگر بالاتر از این می‌شود؟ از روز اول و این فتنه‌‌ی عظیم که می‌بینید چه لوازمی دارد.

شاگرد: اگر واقف نباشیم از خودمان دور نیست.

استاد: بله، خدا باید درست کند. منظور این است که ما هم ترویج نکنیم و هم ترک وظیفه نکنیم، همه‌ی اینها جای خودش است، امّا اینکه بخواهیم بگوییم خدای متعال حِکَم و مصالحی دارد اما ما می‌خواهیم جلو آن را بگیریم، اینطور نخواهد شد.

روند زنادقه در طول تاریخ

واقعاً عرض می‌کنم و الان تأسف می‌خورم. -الان هر چیزی را به یک مناسبتی پیش می‌آید یادداشت می‌کنم- [این مطلبی که می‌خواهم عرض کنم] از چیزهایی بود که مکرر برخورد کردم و در ذهنم واضح است، برای من جالب بوده امّا یادداشت نکردم، حالا باید جستجو کنم و مصدرش را پیدا کنم و این راه بیفتد و خودش یک پایان‌‌نامه شود؛ و آن چیست؟ روال و روند زندقه؛ که اینها در طول تاریخ چه کسانی بودند که در مقابل الهیین ایستادند و حرف زدند و چه چیزهایی گفتند. در روایات شیعه و سنی و کتاب‌‌های دیگر[به‌‌طور پراکنده از آنها صحبت شده است.] واقعاً اینها را ببینید، خود من تعجب می‌کردم، یک حرفهایی می‌دیدم که خیلی قوی‌‌تر از حرفهایی است که امروزه از الحاد و زندقه و روشنفکری‌‌های نامناسب و… گفته می‌شود. اگر آنها اینها را ببینند چکار می‌کنند؟! [وقتی آنها را می‌دیدم] تعجب می‌کردم. چه ذهن‌‌هایی چطور به میدان می‌رفتند. امّا کسی به دنبال آنها نمی‌رفت. انبیاء می‌آمدند و حرفهایی می‌زدند و ماندگار می‌شد [امّا آنها هم حرف می‌زدند ولی در هیچ زمانی ماندگاری نداشت] من که عمری با کتاب سر و کار داشتم و کتاب ورق می‌زدم چند مورد از اینها را دیدم که واقعاً برای من تعجب‌‌آور بود. متأسفانه یادداشت‌‌برداری نکردم و دوباره باید برگردم، ولی در قرآن متعدد هست و در تفاسیر می‌توانید پیدا کنید. این دست مطالب در روایات بیشتر است، همچنین در روایات اهل‌‌سنت و کتب ملل و نحل، که مطالب خیلی خوبی از حرف‌‌هایی که اینها می‌زدند پیدا می‌شود. درست می‌بینید حرفهایی که در فضای -به قول امروزی‌‌ها- برون‌‌دینی محض، علیه دین و نفی دین‌‌ها زده‌‌اند، خیلی قوی است که امروزی‌‌ها اصلاً این حرفها را بلد نیستند، هزار هم بگویند پساکذا و پُست‌‌کذا و… شما ببینید گذشتگان چه حرف‌‌هایی زده‌‌اند! اگر خود من برخورد نکرده بودم نمی‌توانستم این را خدمت شما بگویم، شاید برای شما هم الان [مستبعد باشد] ذهنیت من سخت است.

شاگرد: شاید در بعضی جاها هم نیاز به توضیح دقیق شما داشته باشد که ما بفهمیم چقدر قضیه دقیق است.

شاگرد1: تا خوب کافر شویم.

شاگرد: نه، آن طرفش هم هست.

مواجه انبیاء و ائمه -علیهم‌السلام- با سؤال و شبهه

استاد: واقعاً انبیاء وحشتی از این حرفها نداشتند برای کسانی که فهمیده بودند. بله کسی می‌خواهد خراب کند، هر طور هست می‌خواهد بدنه‌‌ی جامعه را از این مطالب دور کند، او دارد یک کار میدانی می‌کند، و الا صرفاً کار فکری و عقیدتی و معرفتی باشد، انبیاء استقبال می‌کردند، چون حرف برای زدن داشتند. بله می‌خواهد بگوید فقط همین چیزی که من می‌گویم و همه هم باید از من تقلید کنند و مثل من باشند، انبیاء اجازه چنین کاری را نمی‌دهند و جلو آن را می‌گیرند. امّا اینکه بخواهد حرفش را بگوید [مانع نمی‌شدند.]

خیلی جالب است. شخصی خدمت امیرالمؤمنین -علیه‌السلام- آمد گفت که در قرآن تناقض دیدم. در زمان عمربن الخطاب این شخصی که می‌خواست در مورد قرآن سؤالاتی مطرح کند، کتک زدند و زندانش کردند. برخورد آنها این‌‌طور بود، می‌گفت اصلاً سؤال نکنید. الان هم این قضایا بهانه‌‌ای است که در دست سلفی‌‌ها افتاده و می‌گویند در مورد آیات، کیفیت آنها و…  سؤال ممنوع است، امّا شخصی خدمت امیرالمؤمنین -علیه‌السلام- می‌آید و عرض می‌کند من در قرآن تناقض دیدم. حضرت ابتدا «ویحک» می‌گویند یعنی نمی‌شود، امّا در ادامه حضرت می‌گویند «هات، هات» چقدر سؤال مطرح کرد و حضرت آخر کار به تفصیل  شروع کردند به جواب دادن.

 

برو به 0:09:58

شاگرد: این هم نکته‌‌ای است که «ویلک» نمی‌گوید و بلکه «ویحک» می‌گوید.

استاد: بله، «ویحک» یک نهیب است که …

شاگرد: جنبه‌‌ی مثبت است.

شاگرد1: گاهی می‌خواهند یک تلنگری بزنند که مخاطب آماده پذیرش باشد.

استاد: حتّی در مورد خود «ویحک» من احتمال می‌دهم شبیه گفتار بعضی از اساتیدی است که من دیده‌‌ام؛ مثلاً شخصی [سؤال یا شبهه‌‌ای مطرح می‌کند،] استاد به حالت طنزگونه به مخاطب می‌گوید «وای بگو ببینم» این «وای» یعنی این که چیزی نیست، هر چه می‌خواهی بگو. «ویحک» یعنی یک «وای» این سبکی. اصلاً باید معلوم باشد که در مورد «ویلک» و «ویحک» لحن چه لحنی است. به ذهن خودم وقتی می‌گویند «هات» یعنی یک لحن سراپا محبت‌آمیز که حرفهای دلت را بزن و همه را بگو تا من جواب بدهم.

شاگرد:  روایتی که در التوحید است را می‌فرمایید؟

استاد: بله.

شاگرد: ابتدا حضرت می‌فرمایند:«ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ وَ كَيْفَ شَكَكْتَ‏ فِي‏ كِتَابِ‏ اللَّهِ الْمُنْزَلِ؟ قَالَ لِأَنِّي وَجَدْتُ الْكِتَابَ يُكَذِّبُ بَعْضُهُ بَعْضاً فَكَيْفَ لَا أَشُكُّ فِيهِ.»[7]

استاد: مانعی ندارد، همین «ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ» اگر جستجو کنید مواردی دارد.[شبیه‌‌اش تکیه کلام خاصی است.] منظور در مواردی خود کلام «مادرت به عزایت بنشیند» اصطلاحی است که به کار می‌رود مثل «بمیری».

شاگرد: مثل «بمیری الهی»

استاد: بله، «بمیری» که از غضب و از بدی باشد یک چیز است، «بمیری» که یک نحو نهیب تربیتی و محبتی باشد مطلب دیگری است. یعنی اگر آدم جمیع مواردی که این عبارات به کار می‌رود را جستجو کند و جمع‌‌آوری کند …

شاگرد: مثل اینکه می‌گویند «مرگِ من»

شاگرد2 : نه، مرگ من فرق می‌کند.

شاگرد3: می‌گوییم «پیر شی الهی» یعنی عمر طولانی بکنی.

شاگرد2: فرق می‌کند اینها.

منظور اگر آدم مواردی که در جاهای مختلف این عبارات به کار رفته را ببیند، در فارسی زیاد است که یک اصطلاح است، لحن گوینده در اینکه چه چیزی می‌خواهد بگوید و چکار می‌خواهد بکند خیلی مؤثر است.

شاگرد: معمولاً از حضرت امیرالمؤمنین -علیه‌السلام- سؤالات اعتقادی که می‌شود حضرت غضب می‌کنند. یکی دو مورد نیست، نه اینکه جواب ندهند، خیلی با قضیه جدی برخورد می‌کنند. کسی سؤال می‌کند و حضرت می‌فرمایند همه در مسجد جمع شوند، و خیلی جدی وارد می‌شوند.

استاد: نه اینطور نیست. واقعاً مطالب مهمی است. بعضی جاها، جای برخورد تند است برای اینکه عظمت مطلب را بیان کنند، ذومراتب بودن را بگویند و همه اینها را بگویند. هم حرف بزنند و هم جهت تربیتی و هم جهت علمی همه را مراعات کنند.

شاگرد: نوع بیانشان هم فرق می‌کرده است. مثل اینکه شخص چطور شبهه‌‌ای را مطرح می‌کند.

استاد: و همچنین نوع شبهه. اگر اینها را می‌گویید، امثال این را هم بگویید که مثلاً در جنگ جمل در بحبوحه‌‌ی جنگ از حضرت سؤال می‌کند:«يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَ تَقُولُ إِنَّ اللَّهَ وَاحِدٌ»[8] ببینید این حالت معرضیت یک فتنه‌‌ی اجتماعی و تفسیر به رأی یا سوء استفاده از قرآن نیست، حالت بحث علمی و فلسفی و معارفی است. «فَحَمَلَ النَّاسُ عَلَيْه‏» مردم به او حمله کردند، «قَالُوا يَا أَعْرَابِيُّ أَ مَا تَرَى مَا فِيهِ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ مِنْ تَقَسُّمِ الْقَلْب‏» حالا وسط جنگ تو اینها را می‌پرسی؟ حضرت در اینجا چه فرمودند؟ گفتند اینها راست می‌گویند؟ ابداً، بلکه فرمودند رهایش کنید، «دَعُوهُ فَإِنَّ الَّذِي يُرِيدُهُ الْأَعْرَابِيُّ هُوَ الَّذِي نُرِيدُهُ مِنَ الْقَوْم‏» اگر طلحه و زبیر دنبال این حرفها بودند جنگ راه نمی‌انداختند. ببینید وقتی فضا، فضای علم است چرا غضب بکنند؟ ‌امّا یک وقتی می‌آید در مورد قضا و قدر سؤال می‌کند و می‌خواهد به دنبالش جبر درست کند و بگوید همه‌ مجبور هستند.

شاگرد: یعنی نتیجه را تا آخر گرفته و حالا می‌خواهد سؤال کند.

استاد: بله، یعنی یک مباحثی است که آثار اجتماعی سوء دارد، اینجا حضرت باید فریاد بزنند و به همه نهیب بزنند، مطلب سخت است و نمی‌فهمید و امثال اینها. این نکات خیلی مهم است. امّا معنای انواع وحدت به گونه‌‌ای نیست که به خاطرش یک فتنه‌‌ی اجتماعی درست شود. انواع وحدت را حضرت فرمودند که چند شکل می‌توان گفت و به این زیبایی همه را بیان فرمودند.

شاگرد: منظورم این است که حضرات نمی‌فرمودند به به چه شبهه یا چه اشکالی به ذهن شما رسیده، یعنی یک استقبال از شبهه و سؤال نمی‌کردند، اصلش را با جدیت برخورد می‌کردند، ولی خوب هم جواب می‌دادند. ما در برخورد با روایات اینطور استنتاج می‌کنیم.

استاد: خود شکّ کردن چیزی نیست که فی حدّ نفسه تشویق شود، کسی که ناراحت می‌شود و می‌خواهد [از دین] زده بشود، در مورد او می‌گویند مانعی ندارد، ولی اصل شکّ و اشکال کردن را ترویج نمی‌کنند، بلکه فهم معارف را ترویج می‌کنند. ترویج اشکال کردن با ترویج فهم معارف خیلی تفاوت دارد.

شاگرد: نقل شده بود که شخصی از حضرت سؤال می‌کند، حضرت همه مردم را دعوت می‌کنند و بالای منبر می‌روند و شروع به صحبت کردند. بعد فکر کردم این مطلب چه فایده‌‌ای برای مردم داشت؟ مثلاً در بحث‌‌های خلقت آدم سؤال می‌کند، حضرت می‌فرمایند اعلام کن همه بیایند و بالای منبر می‌روند.

استاد: امیرالمؤمنین -علیه‌السلام- که جای خودشان را دارند، گاهی در مباحثه، یک نفر چیزی می‌گوید می‌بینیم که برای جمع خوب است، چرا؟ چون برای آنها هم این مطرح است و سؤال پیش می‌آید. اولاً این کلمات ثبت شود، ثانیاً اگر در ذهن آنها پیش آمد دوباره بازگو نشود. یک سؤال را ده نفر نپرسند. گاهی جوّ یک سؤال باز می‌شود می‌بینید همه به همدیگر پاس می‌دهند، روزی یکبار این سؤال مطرح می‌شود.

 

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

وابستگی به زمینه سخن

«5. وابستگی به زمینه‌ی سخن. معمول است که بسکتبالیست‌‌ها افراد دارای قد 190 سانتیمتر را در جمع خود قدبلند نمی‌دانند، در حالی که همین افراد در جمع‌‌های معمول ایرانی، قدبلند محسوب می‌شوند. این نشان می‌دهد که دایره‌‌ی مصادیق محمول «قدبلند» به زمینه سخن (Context) وابسته است. وضع بسیاری از عبارات مبهم دیگر نیز مشابه است. مثلاً ممکن است کسی در جامعه‌‌ی جودو کارهای سنگین وزن لاغر محسوب شود، امّا همان فرد در یک جامعه‌‌ی متعارف لاغر نباشد، حتّی ممکن است چاق نیز دانسته شود، نیز یک کیلومتر برای مسافتی که قرار است پیاده طی شود، نزدیک نیست، امّا همین مسافت اگر قرار باشد با ماشین طی شود، نزدیک حساب می‌شود. مثال‌‌های از این دست برای عبارت‌‌های مبهم بسیارند.»[9]

صفحه‌‌ی هفت بودیم. ویژگی پنجم «5. وابستگی به زمینه‌ی سخن.» عبارات ایشان ساده است و مراجعه کرده‌‌اید و بعد هم مراجعه می‌کنید. می‌گویند افرادی در یک فضای خاص دارای قد 190 سانتیمتر هستند، و 190 سانتیمتر در میان خودشان قدبلند محسوب نمی‌شود. «در حالی که همین افراد در جمع‌‌های معمول ایرانی، قدبلند محسوب می‌شوند. این نشان می‌دهد که دایره‌‌ی مصادیق محمول «قدبلند» به زمینه سخن (Context) وابسته است.» البته (Context) زمینه سخن نیست، مطلق زمینه است.

«وضع بسیاری از عبارات مبهم دیگر نیز مشابه است. مثلاً ممکن است کسی در جامعه‌‌ی جودو کارهای سنگین وزن، لاغر محسوب شود، امّا همان فرد در یک جامعه‌‌ی متعارف لاغر نباشد، حتّی ممکن است چاق نیز دانسته شود، نیز یک کیلومتر برای مسافتی که قرار است پیاده طی شود، نزدیک نیست، امّا همین مسافت اگر قرار باشد با ماشین طی شود، نزدیک حساب می‌شود.»

این هم مربوط به زمان ماشین است که می‌گویند یک کیلومتر نزدیک نیست. از پیرمردهای قدیم قضایایی شنیدم که یک کیلومتر را راه حساب نمی‌کردن، یک کیلومتر برای آنها نیم‌خط بوده است. پیرمرد نزدیک صد سال یا بالای صد سال دوازده فرسخ پیاده می‌رفته و غصه می‌خورد که سه فرسخ که می‌روم زانوهایم از حال می‌رود و باید بنشینم. خدا رحمتش کند.

زمینه‌ی سخن همان حصر اضافی است.

پس یکی از شرایط مهم برای ابهام، زمینه‌‌ی‌سخن است، که شما در چه زمینه‌‌ای این را مطرح می‌کنید.  زمینه‌‌ی‌سخن در بحث‌‌های طلبگی ما با عنوان «مسأله‌‌ی اضافه» بسیار عالی با دقائق‌‌اش مطرح شده است؛ حصراضافی همین زمینه‌‌ی سخن است. اصلاً کلمه‌‌ی «اضافه» در بحث‌‌های طلبگی ما همین (Context) و زمینه سخن است. حصر یا حقیقی است یا اضافی. معلوم نیست حتّی یک مورد حصرحقیقی پیدا شود. مثلاً گفته می‌شود: «ما فی الدار الّا زید» یعنی فقط زید در خانه است. این زمینه‌ی سخن دارد یا ندارد؟ حتماً دارد. چون آیا این عبارت به این معناست که فرش در خانه نیست؟ خیلی چیزها در خانه است. شما که می‌گویید «نیست در خانه مگر زید» یعنی در زمینه‌‌ی افراد انسان، به جز زید شخصی نیست، و الا ممکن است حیوان مثلاً مرغ یا خروسی باشد.

 

برو به 0:20:34

شاگرد: شاید بتوان گفت حتّی بچه شیرخوار را هم شامل نمی‌شود.

استاد: بله، به یک عنایتی اگر مطلق انسان منظور نباشد، که مثلاً بزرگسال مقصودش است. حصر اضافی خیلی مطلب مهم و دقیق و ظریفی است و چقدر در آیات شریفه حصر آمده که واضح است اضافی است.

قبلاً عرض کردم که در سایت بن‌‌باز این فتوا از او نقل شده که هر کس بگوید پیامبر و  معصومین علم غیب دارند کافر است، چرا؟ لقوله تعالی:«قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللَّهُ»[10] حصری بالاتر از این می‌خواهی؟ تمام شد. منظور این است که در قرآن سراپا در اوج ادبیت حصرهای اضافی هست؛حصر صفت بر موصوف، حصر موصوف بر صفت و انواعش و خصوصیاتش، منظور اینکه راجع به زمینه‌ی سخن مطالب بسیار خوبی در کتاب‌‌های ما هست و صحبت شده است.

توضیحاتی پیرامون «ابهام مراتب بالاتر» و «وابستگی به زمینه‌‌ی سخن»

«ذکر یک نکته در پایان این قسمت سودمند است: ویژگی‌‌های چهار و پنج ارتباط مستقیم به پارادوکس خرمن ندارد. چرا که ویژگی چهارم، یعنی ابهام مراتب بالاتر برای یک محمول، در واقع نسبت دادن ابهام به محمول‌‌های دیگر است. این ابهام ممکن است منجر به پارادوکس خرمن برای همان محمول‌‌ها باشد. نیز ویژگی پنجم تأثیری در بروز پارادوکس ندارد. محمول «قدبلند» چه درباره‌‌ی بسکتبالیست‌‌ها و چه درباره‌‌ی افراد معمول به کار رود مستعد پارادوکس خرمن است. به بیان واضح‌‌تر، می‌توان زمینه‌ی سخن را وارد محمول کرد و به جای اینکه بگوییم محمول «قدبلند» را در جایی برای بستکتبالیست‌‌ها و در جای دیگر برای افراد معمولی جامعه به کار می‌بریم، می‌توان گفت که دو محمول «قدبلند برای یک بسکتبالیست» و «قدبلند برای یک فرد معمول جامعه» را به کار برده‌‌ایم. از این‌‌رو هر یک از این دو محمول مثالی از محمول‌‌های مبهم خواهند بود و پارادوکس مخصوص به خود را خواهند داشت. از این‌‌رو هر جا بحث از ابهام و پارادوکس خرمن داشته باشیم، تنها سه ویژگی اصلی را در تحلیل‌‌ها وارد خواهیم نمود. تاکنون تصویر نسبتاً واضحی از ابهام به دست آورده‌‌ایم. در گام‌‌های بعدی سعی خواهیم کرد این وضوح را شدّت ببخشیم. برای این کار در ادامه ابتداء به صورت‌‌بندی پارادوکس خرمن و پس از آن به صورت‌‌های ویژگی‌‌های اصلی ابهام خواهیم پرداخت. پس از پایان دادن به این کارها در مورد مسائل ابهام و نظریه پردازی‌‌ درباره‌‌ی آن بهتر می‌توان سخن گفت.»[11]

 

«ذکر یک نکته در پایان این قسمت سودمند است: ویژگی‌‌های چهار و پنج» که ابهام مراتب بالاتر و وابستگی به زمینه‌ی سخن بود «ارتباط مستقیم به پارادوکس خرمن ندارد.» یعنی چه باشند و چه نباشند مهم نیست و پارادوکس پدید می‌آید. آن سه ویژگی دیگر اصلی هستند که باید موجود باشند. حالا ما این سؤال را داشتیم که آن سه ویژگی اصلی واقعاً سه تا هستند یا دوتا هستند. «چرا که ویژگی چهارم، یعنی ابهام مراتب بالاتر برای یک محمول، در واقع نسبت دادن ابهام به محمول‌‌های دیگر است.» محمول «قدبلند» داشتیم. محمول بعدی «موردحاشیه‌‌ای قدبلند» بود. محمول سوم «موردحاشیه‌‌ای موردحاشیه‌ای قدبلند بود»، پس ابهام را به محمول‌‌های دیگر نسبت می‌دهیم. دقیقاً به بحث ما مربوط نمی‌شود. ولو عرض کردم که همان محمول‌‌ها مرتبه‌‌ی اول بودند، چون خلاصه مصداق (x) قضیه‌‌ی شخصیه دارند. اینطور نیست که بگوییم مصداق موردحاشیه‌‌ای قدبلند، یک چیز ذهنی است، نه مصداقش همان قدبلند خارجی است. اگر مصداقش یک چیز ذهنی بود، مثل کلّی صفت و ویژگی و از این دست بود، می‌گفتیم مرتبه‌‌ی دوم است، امّا محمول موردحاشیه‌‌ای قدبلند چه کسی است؟ فرد موردحاشیه‌ای در ذهن من نیست، همان آقای زید در خارج است که موردحاشیه‌ای است. و همچنین «موردحاشیه‌ای موردحاشیه‌ای قدبلند» یک آقایی در خارج است که موردحاشیه‌ای است، لذا محمول مرتبه‌ی اول است، (x) دارد، یعنی آن قضیه‌‌ی شخصیه‌‌ی خارجیه (object) دارد، امّا در عین حالی که مرتبه‌ی اول است، ابهامش مرتبه‌ی دوم و سوم است. آن وقت ابهام مرتبه‌ی دوم هم نسبت به خود این محمول مرتبه‌ی اول، خود ابهامش هم مرتبه‌ی اول است، نسبت به آن محمول اولی، دوم و سوم است، یعنی ابهام محمول موردحاشیه‌‌ای قدبلند نسبت به خود این موردحاشیه‌‌ای، هم ابهامش مرتبه‌ی اول است و هم محمولش مرتبه‌ی اول است، امّا موردحاشیه‌‌ای قدبلند، وقتی ابهامش را به قدبلند نسبت دهیم مرتبه‌ی دوم می‌شود. ایشان همین را توضیح می‌دهند و می‌گویند: «یعنی ابهام مراتب بالاتر برای یک محمول، در واقع نسبت دادن ابهام به محمول‌‌های دیگر است.» که آن محمول چیست؟ موردحاشیه‌ای قدبلند است. محمول دیگر چیست؟ موردحاشیه‌ای موردحاشیه‌ای قدبلند است. «این ابهام ممکن است منجر به پارادوکس خرمن برای همان محمول‌‌ها باشد.» یعنی  در همان موردحاشیه‌ای هم پارادوکس خرمن می‌آمد مثل خود خرمن…

«نیز ویژگی پنجم» که وابستگی زمینه‌ی سخن بود، «تأثیری در بروز پارادوکس ندارد.» یعنی چه باشد چه نباشد پارادوکس موجود می‌شود. «محمول «قدبلند» چه درباره‌‌ی بسکتبالیست‌‌ها و چه درباره‌‌ی افراد معمول به کار رود مستعد پارادوکس خرمن است.» وجود و عدمش فرقی نمی‌کند. «به بیان واضح‌‌تر، می‌توان زمینه‌ی سخن را وارد محمول کرد» همین یعنی حصراضافی. وقتی می‌گویید «ما فی الدار» یعنی «ما شیء موجودٌ فی الدار» این یعنی چه؟ یعنی «ما شیء من البشر أو من الأشخاص» این «من الأشخاص» را جزء [محمول] قرار دادید. لذا «می‌توان زمینه‌ی سخن را وارد محمول کرد» البته چند بار هم عرض کردم محمولی که اینجا می‌گوییم، موضوع قضایای در بحث ما و موضوع قضایای منطق ارسطویی را هم شامل است. منطق ارسطو موضوع هم محمول است در فضای منطق کلاسیک. موضوع در اینجا –که بخش اسمی می‌گوییم- دقیقاً آن شخص خارجی است تنها و تنها، نه آن مفهوم موضوع، مفهوم موضوع خودش محمول است. لذا ایشان که می‌گویند «می‌توان زمینه‌ی سخن را وارد محمول کرد» این عبارت را قید برای موضوع هم بزنید، باز محمول است، چون هر موضوعی محمول است.

«و به جای اینکه بگوییم محمول «قدبلند» را در جایی برای بستکتبالیست‌‌ها و در جای دیگر برای افراد معمولی جامعه به کار می‌بریم، می‌توان گفت که دو محمول «قدبلند برای یک بسکتبالیست» و «قدبلند برای یک فرد معمول جامعه» را به کار برده‌‌ایم.» قدبلند در بین افراد فلان کشور که معمولاً قدبلند هستند، قدبلند در بین فلان کشور که بلندترین قدشان 150سانتیمتر است. مثلاً در شرق آسیا بعضی کشورها اینطور هستند. افرادِ کاملاً قدبلندشان نسبت به جاهای دیگر قدکوتاه حساب می‌شوند.

شاگرد: یا معمولی حساب می‌شوند.

استاد: بله، یا معمولی حساب می‌شوند.

«از این‌‌رو هر یک از این دو محمول مثالی از محمول‌‌های مبهم خواهند بود» دو محمول کدام؟ یعنی آن که قید زمینه‌ی‌سخن را به آن اضافه کردیم. «و پارادوکس مخصوص به خود را خواهند داشت.» در همان زمینه‌ی‌سخن. اینها واضح است. «از این‌‌رو هر جا بحث از ابهام و پارادوکس خرمن داشته باشیم، تنها سه ویژگی اصلی را در تحلیل‌‌ها وارد خواهیم نمود.» البته پرونده‌‌ی آن سه ویژگی که منطق‌‌دانان گفته‌‌اند، باز است و باید ببینیم آیا دو ویژگی است یا سه ویژگی. بعداً باید ببینیم توضیح بیشتری می‌فرمایند که اینها چطور سه ویژگی هستند یا خیر.

«تاکنون تصویر نسبتاً واضحی از ابهام به دست آورده‌‌ایم.» این خوب است. امّا از ویژگی‌‌های ابهام یعنی از سه ویژگی بودنش تصویر واضحی فعلاً در ذهن ما نیست. از خود ابهام تصویر واضح داریم. «در گام‌‌های بعدی سعی خواهیم کرد این وضوح را شدّت ببخشیم. برای این کار در ادامه ابتداء به صورت‌‌بندی پارادوکس خرمن» صورت‌‌بندی یعنی صغری و کبری کردن و به صورت ریخت منطقی و نمادین درآوردن که جای آن بتوانیم حروف بگذاریم و حرف بزنیم. صورت‌‌بندی در مورد چه چیزی؟  اول صورت‌‌بندی خود پارادوکس خرمن که به صورت عبارت فنی منطق ریاضی دربیاید و بیانش کنیم. «و پس از آن به صورت‌‌بندی‌‌های ویژگی‌‌های اصلی ابهام خواهیم پرداخت.» یعنی خود ویژگی‌‌ها را هم به فرمول دربیاوریم و بیان کنیم. «پس از پایان دادن به این کارها در مورد مسائل ابهام و نظریه پردازی‌‌ درباره‌‌ی آن بهتر می‌توان سخن گفت.» مبادی بحث واضح باشد، تصورات و مبادی تصوری‌‌مان کامل شده باشد، بعد شروع کنیم مطالب فلسفی و غیرش و مسائلی که مربوط به آن است را بررسی کنیم.

 

برو به 0:29:20

بررسی «الأشیاء تعرف بمقابلاتها »، مقابله درحوزه معدّات ادراک و مقابله درحوزه تعقّل نفس الامر

قبل از اینکه صورت‌‌بندی را بخوانم، آقا[اشاره به یکی ازشاگردان] آن روز نوشته‌‌ای دادند، چون مربوط بود به آن بحثی که مطرح شد که «الأشیاء تعریف بمقابلاتها» و در مفهوم هست، «ظهور مفاهیم در بساط عقل تنها به وسیله‌‌ی مقابله است.» اینطور حرفی مطرح شده بود. حالا مسأله این است که ظهور یعنی ظهور مفاهیم، معلل به مقابله است، یعنی تا مقابله نباشد ظهور نیست، «پس این مقابله در مرحله‌‌ی قبل از ظهور درک می‌شود» تا مقابله را درک نکنیم چطور می‌خواهد ظهور کند. اول باید مقابله به نحوی مدرَک ما بشود تا ظهور مفاهیم متفرع بر او انجام شود. «یعنی تعدد، در مرحله‌‌ی جلوتر ادراک می‌شود» متقابلاً «این ادراک درک حضوری است یا حصولی؟» یعنی تعدد و اینها را دیدن، درک حصولی است یا حضوری؟ «پس علم حضوری، این ادراک را هم شامل است» اینکه درک این تقابل قبل از ظهور مفاهیم است مطلب خوبی است، و در آن جزوه‌‌ی «نکته‌‌ای در نقطه» همان وقت ذهنم مشغول بود که واقعاً ذهن ما مقابله را چطور درک می‌کند که دو مفهوم ظهور می‌کند؟ لذا به عنوان سؤال اگر همان جا نظر شریفتان باشد، اینطور عرض کرده بودم که آیا این تقابل دو لنگه‌‌اند از یک بار یا دو ساقه و شاخه از یک تنه و یک ریشه هستند؟ اینطور سؤال مطرح شده بود، تقابل کدام است؟ درست است که ما می‌گوییم مقابل هستند، امّا خودشان دو ساقه از یک ریشه هستند، یا نه واقعاً دولنگه از بار هستند؟ یک شتر یا اسب یا الاغی که بار می‌برد، یک طرفش این بار است و طرف دیگر یک بار دیگر و دو طرف دولنگه است.

شاگرد: آن زمان که مطرح کردید بیشتر به سمت دوشاخه بودن تمایل داشتید.

استاد: به دو شاخه بودن. علی ایّ حال تقابلی که ما درک می‌کنیم و سپس مفاهیم ظهور می‌کند کدام است؟ خلاصه یک درکی داریم. حضوری است یا نه؟ این هم یک سؤال. «به عبارت دیگر شاید اینگونه سؤال را طرح نمود که مقابله چگونه رخ می‌دهد. فرآیند طی مرحله‌‌ی حضور در متن نفس‌‌الامر به مرحله‌‌ی فهم تعدد چگونه رخ می‌دهد؟ آیا مرحله‌‌ی دوم علم حضوری نیست چرا که ارتباط تامّ عقل با نفس واقعیت است.» اینها سؤالات خوبی است و باید بیشتر [بررسی شود] من فقط عنوان تذکری که فرموده‌‌اند اینجا گفتم.

امّا مطلبی که من الان عرض می‌کنم این است احتمال دارد دو لنگه را با دو ساقه جمع کنیم، امّا با درنظر گرفتن اینکه اینها دو حوزه هستند. اگر نفس می‌خواهد در مرحله‌‌ی معدّات ملاحظه کند، در مرحله‌‌ی معدّات، برای ظهورِ مقابله می‌توانیم بگوییم تقابل دو لنگه است؛ یعنی نفس اگر در بستر زمان دو حالتِ مترتّب زمانی، که آن دو حالت هم دو ساقه از یک ریشه نیستند، دو معدّ و دو واقعیّت در بستر زمان هستند، اگر در معدّات فکر کنیم، نفس، تقابل را از باب دو لنگه درک می‌کند، آن هم نه با عقل، با عقلِ حسّ‌کننده، یعنی عقلی که فعل و انفعال، تأثیر و تأثر و تراکنش و غیره را با واقع از طریق مشاعر انجام می‌دهد. پس در مرحله‌‌ی معدّات می‌توانند دو لنگه‌‌ی از یک بار باشند. امّا این معدّات وقتی می‌خواهد عقل را آماده کند که نفس‌‌الامر را درک کند، واقعیت عقلانیِ تقابل را درک کند، نه دو احساسی که معدّ بود، برای اینکه او مقابله را درک کند، در آنجا -اینکه شما فرمودید ذهن من بیشتر [به آن سمت متمایل است]- در مقام تعقّل خیال می‌کنم مقابله دو شاخه‌‌ای از یک بدن است، و در آنجا آن درست‌‌تر باشد.

این هم فی الجمله نکته‌‌ای است که بیشتر ادامه نمی‌دهیم، چون بیشتر هم نمی‌دانم، همین اندازه در ذهنم است، ادامه‌‌ی مطلب و پیش‌بردش به ذهن شریف شما -که شما هم می‌فرمایید مطالبی هست- که آنها هم باید در جای خودش سربرسد. اصل مطلب وجهی از صحت دارد امّا واقعاً بُردش تا چه اندازه است باید خیلی کار بیشتری انجام شود.

حالا به سراغ صورت‌‌بندی برویم. تا اینجا ملاحظه فرمودید که ما یک صورت‌‌بندی خود پارادوکس داریم و یک صورت‌‌بندی ویژگی‌‌ها. ویژگی‌‌ها صفحه نُه می‌آید. فعلاً صورت‌‌بندی پارادوکس خرمن.

شاگرد: …. آخرین سؤالی که مطرح شد این بود که نسبت ظهور با تعیّن چیست؟ به اینها نمی‌پردازید؟

استاد: اینها سؤالات خوبی است ولی باید پخته شود، آدم روی آنها فکر کند، زمینه‌‌ی ذهنی فراهم بشود، آن وقت پیش رود. و الّا اگر بگردیم ولی چیزی آماده نباشد، من هم که چیزی نمی‌‌‌دانم و در مورد آن فکر جدید نشده باشد، وقت گذراندن است. البته هر وقت مطلبی به ذهن شما آمد و جدید بود، شما سریع بفرمایید، چون بحث تازه است و باید روی آن کار شود، امّا به صورت این نباشد که چیزی در فضای بحث آماده نباشد.

تئوری ساخت اجتماعی واقعیت

شاگرد: در جامعه‌‌شناسی یکی از مشکلاتی که مطرح می‌کنند و خیلی هم اذیت می‌کند تئوری ساخت اجتماعی واقعیت است، خلاصه‌‌ی حرفشان این است که واقعیت، معرفت و زبان یک چیز هستند و سه چیز نیستند. در قالب مثال که توضیح می‌دهند این است که در ساده‌‌ترین ادراک، مثلاً ادراک رنگ سبز یا رنگ آبی، می‌گوییم چشمم دید و این رنگ سبز را برداشت کرد. البته ممکن است مثال محل مناقشه باشد. شخصی  این را می‌گفت که ظاهراً در زبان فارسی کلمه «آبی» و رنگ آبی نداشتیم و رنگ آبی مربوط به همین دویست و سیصد سال اخیر است، در قدیم سبزفیروزه‌‌ای می‌گفتند. کلمه‌‌ی سبز داشتیم که به آبی امروزی هم اطلاق می‌شده است. شخصی می‌گفت در ارتباطاتی که با روسیه داشتیم کلمه «آبی» وارد ادبیات ما شد. من در دیوان سعدی و حافظ هم جستجو کردم کلمه «آبی» به معنای رنگ آبی نیست به معنای آب است. مثلاً می‌گوید «مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو».

استاد: شاید در زبان عربی هم همینطور باشد، مثلاً گفته می‌شود «قبة الخضراء» یا «خضرة السماء»

شاگرد: حالا شما فرهنگی را در نظر بگیرید که کلمه‌‌ی آبی ندارند، همه‌ی ادراکاتشان و مثلاً کتاب‌‌هایی که اینجا آبی و سبز هست با کلمه «سبز» تعبیر می‌کنند، همین سبز هم برای ما، طیف مختلفی از کمرنگ و پررنگ دارد. حالا در این فرهنگ دارد این درک خارجی خودش را، این کلمه سامان می‌دهد. حالا این با روسیه مواجه می‌شود که گفته شده در روسیه برای خود آبی دو کلمه دارند، یعنی ما برای رنگ آبی یک کلمه داریم ولی در روسیه دو کلمه دارند، بعد حالا این کلمه چطور این فرهنگ را رقم می‌زند؟ حرف اینها این است که زبان و فرهنگ ما در اینجا و آنجا فرق می‌کند، وقتی که ما می‌خواهیم ادراک خودمان را بفهمیم و در ذهن خودمان صورت و شکل بدهیم، این در ادراک مؤثر است. به همین دلیل نتیجه این می‌شود که فرهنگ روی ادراک مؤثر است و واقعیت خارجی هم این است که شما نه سبز دارید و نه آبی، بستگی دارد در کدام فرهنگ باشید که بگوید سبز یا بگوید آبی یا هر چیز دیگر. این مشکل آنهاست. اینکه من گفتم بحث شما فایده داشت، نکته‌‌شان این است که وقتی ما می‌خواهیم از علم حضوری به علم حصولی برسیم -البته کاری به اصطلاح حضوری و حصولی نداریم که تطبیق کند- که مفهوم‌‌سازی کنیم، در مقام مفهوم‌‌سازی فرهنگ مداخله می‌کند، یعنی در خود مقام مفهوم، چون مفهوم کاملاً با زبان گره خورده است، ما نمی‌توانیم جدا کنیم. برداشت من این بود که بحث شما از این جهت برای آنها بحث‌‌ها هم فایده دارد. من پاسخی که دادم به آنها همین بود که اگر ما جایی حقیقت تک‌مقابلی داشته باشیم، هنگام تبدیلش از علم حضوری به علم حصولی حتماً همه جهان یکسان می‌شود و اگر نداشته باشیم اینطور نخواهد بود.

استاد: حالا این بحث و گستردگی‌‌اش در جای خودش، ولی اصل اینکه بگوییم زبان و معرفت و واقعیت یکی است، اصل این حرف واقعاً «حفظت شیئاً و غابت عنک أشیاء» است.

شاگرد1: اینکه ایشان گفتند حداکثر تأثیر بود نه یکی بودن.

شاگرد: مدل دارند و بحث‌‌هایشان مفصل است، که بعداً در واقعیت‌‌های اجتماعی خیلی پررنگ شده است ولی از واقعیت اجتماعی به کل واقعیت تسری داده‌‌اند و نهایت حرفشان این است که شما وقتی می‌گویید یک واقعیت داریم، اگر زبان نبود از این واقعیت تعبیر نمی‌کردیم و اگر معرفت نبود …. یعنی اینها سه رأس یک مثلث هستند که هر سه فقط در گرو دیگری معنا پیدا می‌کند. برای همین جهان برای انسان کاملاً با جهان برای حیوان متفاوت است. هر انسانی یک جهان دارد و یک عالمی برای خودش می‌سازد که متناسب با آن زبان و آن معرفت و با آن بده و بستانی است که در زبان‌‌های مختلف در افراد رخ می‌دهد.

استاد: این مانعی ندارد. یعنی به این معنا نیست که ما چیزی به نام واقعیت نداریم و زبان چیزی نیست و همه‌ی اینها یکی هستند. واقعیت هست. حتّی من در مباحثه‌‌ی لغت عرض کردم که ما حتّی معرفت بدون زبان هم داریم. یکی از مهمترین چیزهای [ارکان] زبان، مبانی نشانه‌‌شناسی است، ما حتّی اگر از کل نشانه‌‌شناسی و نشانه صرف‌‌نظر کنیم باز معرفت داریم.

 

برو به 0:40:26

شاگرد: علی ایّ حال دالّ و مدلول دو چیز هستند.

استاد: واقعاً قابل بیان و اثبات است. حالا اینها در جای خودش باید بحث شود و در مباحثه لغت هم بحث کردیم. ولی اصل اینکه این سه، یعنی زبان و معرفت و واقعیت، تأثیر متقابلی دارند و در حوزه‌‌هایی به هم جوش خورده‌‌اند، این مطلب درستی است. امّا نباید اگر در این حوزه مطلب درستی می‌گوییم، آن را همه جا ببریم یا یک کلّیاتی از آن نتیجه بگیریم. فلذا حرفی که شما زدید حرف خوبی است، در جایی که مقابله باشد، که مقابله تک‌مقابلی چطوری است؟ مباحث ابهام مهم است. اگر ابهام همه جا بیاید، در کل زبان، آنجا هم این حرفها می‌آید. وقتی مبهم است شما عملاً فضای دو مقابلی نخواهید داشت. آن مشکلات را باید دید که چطور حلّ می‌شود.

توضیح فضای تک‌‌مقابلی

شاگرد: از فضای تک مقابلی استفاده کردم ولی سؤال برای خودم این است که چطور می‌توانیم از این دفاع کنیم که تک‌‌مقابلی داریم؟ این را چکار می‌توانیم بکنیم؟ آنجا که ما بحث کردیم مفروض گرفتیم که تک‌مقابلی داریم و هیچ‌‌کسی هم به ما اشکال نگرفت ولی برای خودمان سؤال است.

استاد: تک‌مقابلی به معنای اینکه ما واقعاً چیزی را بین‌‌الحدّین ببینیم و با بیرون مقایسه‌‌اش کنیم، مانعی ندارد و سر می‌رسد. مشکل این است که خود این بین الحدّین، بین‌‌الحدین است، یعنی می‌تواند ذهن برگردد و در اندرون بین‌‌الحدین شروع به تمرکز کردن کند. آنجاست که مشکل سرمی‌رسد و الّا اصل مقابله به اینکه بین‌‌الحدین با بیرون بین‌‌الحدین حالت مقابله دارد [اشکالی نیست.]

شاگرد: سؤال ما در مورد تک مقابل بود، الان چطور همین مقدار تمام است؟ یک وقت می‌گوییم تقابل دارد، این را قبول داریم امّا یک وقت یک بین‌‌الحدین داریم که با بیرون خودش تک مقابل است، هیچ فرقی ندارد، چطور می‌گویید این سرراست است؟ اینکه کاغذ غیر از فرش است جزء واضحات است، بین‌‌الحدین این با بین‌‌الحدین دیگری تفاوت زیادی دارد و روشن است، امّا این تک‌مقابل نیست، در مقابل این کاغذ، فرش هست، کیف هست، دیوار هست. ما می‌خواهیم حالت تک‌مقابل را بفهمیم.

استاد: «این» با «نه این»

شاگرد: نکته‌‌ی شما این بود که تک‌مقابل، نکته‌‌ی ایجابی دارد، یعنی وجود و عدم هر دو مفهوم ایجابی است، نه این و لاآن.

استاد: خود «لا» عدم است. الان «این» به یک نحوی با هویت وجودیش جوش خورده است. «لااین» هم عدمش است.

شاگرد: مثال شما خود کلمه وجود و عدم بود. یادم است که مثال شما این بود که خود این دو تا. اصلاً تک‌مقابلی یعنی جایی که مقابلش هم یک مفهومی داریم، نه اینکه مقابلش را، نداشتن این بگوییم. مقابل نیست، آن پنجاه مورد مقابل دارد. فرمایش شما اینطور بود که می‌خواستیم به مفهوم بدیهی برسیم. مثلاً از مطالبی که در همان جا برای من سؤال ایجاد شد این بود که نشان دادید که عدد وضوح دارد، امّا کجای عدد تک‌مقابلی است؟ مثلاً مقابل عدد پنج، این همه عدد داریم و یک مقابل ندارد. ما این را درست نفهمیدیم. شما قائل بودید که عدد کاملاً وضوح دارد، شرط وضوح هم این بود که تک مقابلی باشد.

استاد: آنجا تصورات بدیهی را عرض می‌کردم.

شاگرد: همان تصورات بدیهی، تک مقابلی می‌شد.

استاد: عددی که در هر مرتبه بالا برود که بدیهی‌‌التصور نیست.

شاگرد: نه، عدد عادی منظورم است، مثل عدد دو یا پنج که از نظر ما بدیهی محسوب می‌شود و لااقل متمایز محسوب می‌شود، تک مقابلی نیست، هر کدام یک عالمه عدد مقابل دارد.

استاد: یعنی ریختش از مقابله‌‌های روشن و واضح نیست، هیچ کجا مؤلفه‌‌های عرضی نیست که بگوییم چند چیز در عرض هم دست به دست هم می‌دهند و مفاهیم مختلف [درست می‌کنند] همان واحد است، جالب در وضوح عدد این است که جز تکرار واحد در عدد چیزی نداریم. واحد یک، دو یعنی چه؟ یعنی دو تا از این واحد، سه تا از این واحد، هیچ چیز دیگری در کار نمی‌آوریم.

شاگرد: ما هنوز تک‌مقابلی را نفهمیدیم. تک مقابلی که از فرمایش شما می‌فهمیدم این بود که یک مفهومی این طرف داریم، به ازای این مفهوم یک مفهوم ایجابی و مفهوم مشت‌‌پر کن هم طرف دیگر داریم که این دو هر وقت با هم در نظر گرفته می‌شود، شقّ ثالث ندارد، امّا نباید مثالش انسان و لاانسان باشد …. لاانسان که می‌توان گفت.

استاد: «لاانسان» خود ترکیبی است از مفهوم انسان و عدم.

شاگرد: بله ولی مفهوم مقابلش نیست. حالا این را در عدد پیاده کنید تا بفهمم. در عدد شئون مختلف مطرح می‌کنید که شئون غیر از تک‌مقابلی است.

استاد: مقابل این است که هر مقابلی با دیگری تفاوت می‌کند امّا در دو و سه و اینها همه واحد است شما هیچ چیز جدید [ندارید.] می‌گفتید جوهر چیست؟ جسمٌ نامٍ، ببینید «جسم» مفهومی دارد که با «نمو» دو چیز هستند، نمو چیز دیگری است که فرق می‌کند. شما یک شأنیّت و مفهومی و حقیقتی را به میدان می‌آورید که با جسم فرق دارد اگر مقابلی دارد. این نمو یک شأن جدیدی می‌شود که مؤلفه‌‌ای برای مفهوم نهایی انسان است، شما باید با مقابلش این را بشناسید.

شاگرد: یعنی مفهوم مقابل نه مصداق مقابل، ایشان بحث را روی مصداق برد، مثلاً دو. البته «دو» را به عنوان یک طبیعی در نظر گرفتند، آن وقت در مورد خود این طبیعی گفتند که از یک مفاهیمی درست شده، که این مفاهیم احتمالاً شئونات متعدد در ذهنشان بوده است.

استاد: مفهوم عدد واحد است و تکرار، چیز بیش از این نداریم، یک را تکرار کنیم. تکرار را اگر شما بدانید یعنی چه، واحد را هم بدانید یعنی چه، بقیه عددها برای شما واضح است، از باب مصادیق آن تکرار [است.]

اینها مباحث خوبی است و شما فرمودید، باز باید روی آن فکر کنیم اگر یک چیز اضافه‌‌ای به ذهن آمد بحث می‌کنیم، در عین حالی که إن شاء الله عبارت ایشان را ادامه می‌دهیم.

«و الحمد لله رب العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین»

 

 

 

نمایه: پارادوکس، پارادوکس خرمن، ابهام، زمینه‌ی سخن، موردحاشیه‌ای، حصر حقیقی، حصر اضافی، صورت‌‌بندی، منطق مرتبه‌ی اول، منطق مرتبه‌ی دوم، محمول مرتبه‌ی دوم، مفهوم عدد، مقابله، علم حصولی، علم حضوری، الاشیاء تعرف بمقابلاتها، نشانه‌‌شناسی

(Context)

 


 

[1] «إِنَّا أَرَدْنَا أَمْراً وَ أَرَادَ اللَّهُ- عَزَّ وَ جَلَّ- أَمْراً»(الكافي (ط – دارالحديث)، ج‏3، ص 237).

[2] (سوره‌‌ی اعراف/آیه‌‌ی 138).

[3] (سوره‌‌ی طه/آیه88).

[4] (سوره‌ی اعراف،آیه‌ی155).

[5] مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش 36.

[6] اين عبارت، قسمتی از قصيده شيخ صالح كوّاز حلّى در رثای حضرت صدیقه طاهره -سلام الله علیها- است. (رج: مجمع النورين، ص83 ؛ شیخ عباس قمی، بيت الاحزان، ص129).

[7] شیخ صدوق، التوحيد، ص 255

 

[8] شیخ صدوق، التوحيد، ص 83

[9] مقاله «ابهام پارادوکس خرمن»،ص7

[10] (سوره‌ی نمل،آیه‌ی65).

[11] مقاله «ابهام و پارادوکس خرمن»، ص7-8

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است