مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 16
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: پارادوکس خرمن
موضوع این جلسه : بررسی تابع تعریف شده و تعریف نشده و نقش مقابله درظهور مفاهیم
…. تا مادامی که باطل نشده، چون بعضی موارد مکروه است. مواردی نمازش باطل است و مواردی است که فقط جماعت باطل است. علی ایّ حال باید او با صلاة صحیح، عضوی از جماعت باشد، تا مادامی که اینطوری است هر کاری که خودش میکند، مثلاً نظم در صفوف ندارد، کارهای مکروه مثل تفرقع اصابع انجام میدهد یا بدنش را تکان میدهد، کارهایی که در نماز مکروه است.
شاگرد: زمانی که قرائت امام را گوش میدهد، درحالیکه امام داره قرائت میکند آیا آنجا آرامش لازم نیست؟
استاد: حاجآقا دارند که آنجا احوط است.
شاگرد: احوط استحبابی؟
استاد: اگر احوطِ شرطی است که یعنی نمازش باطل میشود، یا تکلیفی است؟ خود این تفاوت میکند به اینکه مراعات این احتیاط را بکند یا نکند. علی ایّ حال جایی که قطعاً نماز باطل شده بله، و الا جایی که قطعاً نماز باطل نشده، تا زمانی که مکروه است یا خلاف احتیاط تکلیفی است ولو …
حاجآقا اوائل برای متابعت مأموم از امام وجوب تکلیفی قائل بودند و ظاهراً نظرشان در درس برگشت. درس که میدادند و ما این قسمت را میرفتیم. تکلیفی را تعبیر میکردند به یک نحو شرطیت و صدق قُدوه. منظورم این است که مختلف است، ملازمه با بطلان جماعت ندارد، به این معنا که او یک حائلی برای دیگران باشد ….
بسم الله الرحمن الرحیم
عبارات جلسهی چهاردهم را که نوشته بودید، مثالهای ذیلش [دقیق نبود]، نمیدانم من آن روز چطور عرض کردم.
شاگرد: احتمال دارد من اشتباه کرده باشم.
استاد: در بعضی تغییراتی دادهام، علی ایّ حال تا اندازهای که به ذهنم میآمد. مطالب پیاده شدهی مهمی که دیدم مثلاً وسط صفحه دارد: «در صفحهی صد و سی و هفت کتاب ایشان این بحث آمده است، پس بچهستاره دامنهاش بچه نیست، دامنهاش انسان بوده که با تعریف بچهستاره در این دامنه اجازه ورود به هر انسانی نداده و گفته است بچههای زیر چهار سال میتوانند عضوش هستند [باشند] و افراد بالای هفت سال حتماً عضوش نیستند.» در مورد عبارات بعدی هم حالا عرض میکنم. من اینطور عبارت را تغییر دادم: «و گفته بچههای زیر چهارسال میتوانند ورودی تابع قرار گیرند و افراد بالای هفت سال نمیتوانند ورودی باشند.» این برای قسم سوم، تعریف به این معنا.
شاگرد: نهایتاً فرمایش شما این شد که بالای هفت سال نمیتوانند ورودی باشند؟ پس تفاوت بین بالای هفت سال و چهار تا هفت سال چیست؟
استاد: [بین چهار تا هفت سال] موردحاشیهای است.
شاگرد: تعریف نشده یعنی نمیتوانند ورودی واقع بشوند. یعنی به عنوان ورودی اصلاً نمیتوانند واقع شوند، ولی بالاتر از هفت سال به عنوان ورودی تابع میگیرد امّا مثلاً به قول شما صندلی برای آنها آماده نیست. یعنی میدانیم که صندلی به آنها نمیدهند یا مثلاً میدانیم که به آنها شکلاتی نمیدهند.
استاد: تابعی را که تعریف نشده بود را میگیرد یا نه؟
شاگرد: وقتی تعریف نشده ورودی نمیگیرد ولی وقتی تعریف شده ورودی میگیرد، ولو نتیجهاش به قول شما (False)یا غلط باشد. در همان جلسه هم -اگر خاطرتان باشد- روی این مطلب صحبت شد. فرمایش شما با آن تعریفی که از توابع جزئاً تعریف شده هست، برای من مبهم شد، چون مقصود حضرتعالی ظاهراً این بود که بچهستاره برای زیر چهار سال و برای بالای هفت سال تعریف شده است.
استاد: تعریف به نفی و اثبات [شده است.]
شاگرد: بله، تعریف به نفی و اثبات، تعریف شده یعنی ورودی را میگیرد، امّا خروجی که میدهد مثلاً آنجا صفر یا اینجا یک است.
استاد: ورودی را میگیرد یعنی اینطوری است که به این شکل نیست.
شاگرد: ورودی را میگیرد و میگوید این نیست، این بچهستاره نیست و خروجی مثلاً همان صفر است.
استاد: ورودی را بگیرد و صفر بدهد با اینکه …
شاگرد: اصلاً نگیرد یعنی تعریف نشده است، یعنی اجازه ورود به تابع نمیدهد، نه ورود به سالن نمیدهد، این دو را باید از هم جدا کرد. یک تابعی داریم که تابع ورودی را میگیرد، بررسی میکند و قطعاً نتیجه میدهد، حالا این نتیجه مثلاً یا عدم ورود به سالن است یا ورود به سالن است، در هر صورت فرقی نمیکند و تابع را میگیرد، یعنی جزء دامنه به آن معنای اخصّ هست.
استاد: ببینید ما یک تابعی داریم که تابع دو ارزشی است و خروجی آن هم یا ترو(True) یا فالس(False) است، این مطلبی است که شما الان فرمودید؛ امّا اینطور تابعی منظور ما نبوده، تابعی که ورودیاش به ازاء هر جفتی، اصلاً دو ارزشی نیست، به ازاء هر ورودی یک خروجی دارد، نه اینکه بگوید اگر گرفتی قبول است و اگر نه فالس (False) است. ما میگوییم هر بچهای که آمد یک صندلی دارد، نه اینکه صحیح یا غلط است، و وقتی بالای آن [تعریف بود مثلاً اینجا بالای هفت سال] اصلاً صندلی ندارد، یعنی از قبل گفتیم که این وارد تابع نمیشود، موردحاشیهای تعریف نشده است.
شاگرد: وارد تابع نمیشود با اینکه وارد میشود امّا میگوییم قطعاً صندلی ندارد، تفاوت میکند.
استاد: بله این صحیح است که تفاوت میکند، امّا کلام ما در این نیست که بگوییم صندلی ندارد، کلام ما در این است که میخواهیم به وسیلهی این تابع صندلیها را معین کنیم. ما میخواهیم صندلیها را واگذاری کنیم. میگوییم به زیرچهار سال واگذاری میکنیم، به بالای هفت سال واگذاری نمیشود، بین این دو ساکت هستیم. تعریف نشده یعنی ساکت. مورد حاشیهای این است، ما به دنبال موردحاشیهای هستیم.
شاگرد: پس تابع یعنی ورودی نگرفت، به عبارت دیگر تابع ورودی بین چهار تا هفت سال را نمیگیرد و تعریف شده نیست. اگر بخواهیم مثال تابع را بزنیم مثل این است که ما یک متری داریم که میخواهیم تقسیم کنیم. اگر مجموعهی اعداد صحیح را در نظر بگیریم، تقسیم به اعداد مختلف ممکن است، یک عدد را میتوان به اعداد مختلف تقسیم کرد به جز صفر، من تقسیم به صفر نمیتوانم بکنم؛ به منهای یک، منهای دو و همهی اینها میتوانم تقسیم کنم، بر اساس تقسیمی که در اعداد صحیح داریم نه اعداد طبیعی، همچنین به بالاتر هم میتوانم تقسیم کنم. خروجی پایین آن منفی و خروجی بالا مثبت و در صفر خروجی تعریف نشده است؛ یعنی تقسیم نسبت به صفر در اعداد صحیح تعریف نشده است.
استاد: یعنی این تابع ما این ورودی را نمیگیرد و جواب نمیدهد.
شاگرد: حداقل در ریاضیات که اینطور است.
استاد: بله، این فرمایش شما علی ایّ حال این حیثیت را در تابع کاملاً از همدیگر جدا میکند؛ خروجی یک تابع به عنوان خروجیهای «باشد» و «نباشد» کلی، با خروجیهای زوجها مرتب -اصلاً- دو نوع تابع است. در یک فضا میگوییم تابع، زوجهای مرتب است، یعنی هر عضوی از مجموعهی دامنه یک عضوی از بُرد و از آن رِنج، به ازاء آن قرار میدهیم، نمیگوییم هست یا نیست.
برو به 0:09:53
شاگرد: اینجا که بُرد همان است، بُرد «بودن» و «نبودن» است.
استاد: بله، امّا در تابعهای مرسوم این نیست. الان که ما داریم در اینجا تابعهای جزئاً تعریف نشده را میگوییم، فقط تابعی است که بُردش ترو(True) یا فالس(False) است؟ نه اینطور نیست.
شاگرد: نه فقط آن، ولی این مثال اینطور است.
استاد: یک مثال برای این بزنید که مناسبِ توضیح شما نباشد.
شاگرد: به جای ترو(True) و فالس(False) صفر و یک بگذارید، فرقی نمیکند.
استاد: نه، علی ایّ حال دو ارزشی است که یکی یک است و دیگری صفر به خلاف آن که میخواهند تعیین کند و بگوید ما یک محدودهای داریم که تعریف ناشده است. تعریف ناشده به این معنا که این بچهستاره هست یا نیست؟
شاگرد1: ظاهراً حرف ایشان این است که وقتی تعریف نشده است، در واقع تابع روی آن عمل نمیکند.
استاد: این درست است.
شاگرد1: وقتی تابع روی این عمل نمیکند، در واقع جزء ورودی تابع قرار نگرفته است، تابع روی هر چه واردش میشود عمل میکند، فرمایش ایشان این است که در ورودیاش قرار نگرفته که عمل کند، برای همین آن چیزی که از این تابع خارج شده …
استاد: الان من همین نکته را میگویم که نکتهی مهمی است در میز حیثیاتی که در تابع موجود است. وقتی میخواهید یک چیزی ورودی تابع باشد، اگر میگویید تعریف نشده یعنی ما به شما خروجی نمیدهیم؛ خروجی نمیدهیم ولی نمیگذاریم وارد هم بشود؟ ببینید این حیثها [باید از هم جدا شود.]
شاگرد1: دقیقاً همین است.
استاد: ما یک وقتی میگوییم تابع از اصل ورود جلوگیری میکند.
شاگرد: تابع این دو از هم جدا نمیشود، یعنی ورود به معنای خروج است.
استاد: همین جا «تعریف ناشده» یعنی چون فایدهای ندارد لغو است، نه اینکه نمیگذاریم وارد شود.
شاگرد1: اگر میگویید اینطور نیست و نمیگذاریم وارد شود، پس اینکه دفعهی قبل فرمودید که اصلاً تفاوت تابع جزئاً تعریف شده با تابع غیر این، همان مثال خودتان که یا مجموعهی انسانها دامنه ورودی است، یا ما داریم دامنهی ورودی را محدود میکنیم. الان دامنهی ورودی محدود به چه چیزی شد؟ الان این تابع خیلی واضح به ما میگوید به کسانی که زیرچهار سالاند و کسانی که بالای هفت سالاند محدود شد، که تابع در این دو عمل میکند و به شما جواب میدهد.
استاد: محدود شد به کسانی که زیرچهار سالاند و باز شد نسبت به کسانی که بالای هفت سالاند و نسبت به کسانی که بینابین است ساکت است.
شاگرد1: الان ورودی تابع ما بر مبنای شما در این فضا چیست؟
استاد: ما میخواهیم الان یک چیزی را برای سکوت یک تابع مطرح کنیم.
شاگرد2: یعنی خود سکوت داخل تابع است؟ یعنی برای این سکوت هم ورودی میخواهیم؟
استاد: سکوت یعنی طبق دامنه ورودی دارد، خروجی ندارد، نه اینکه اصلاً ورودی ندارد، البته به عنوان لغو مانعی ندارد، به عنوان روال کار این نتیجه نمیدهد.
شاگرد: ورودی داشتن یعنی چه؟ در یک تابع ریاضی مثال بزنید که یک چیزی ورودی داشته باشد ولی خروجی نداشته باشد.
استاد: مجموعهی اعداد طبیعی، ویژگیای که تعریف کرده بودند و در کتاب ایشان هم بود، یک چیز اختراعی میگوییم مثلاً «خوبِ منفیِ یک»، هر عدد طبیعی که مثلاً کوچکتر از چهار است «خوبِ منفیِ یک» است، و عددی که بالاتر از آن است «خوبِ منفیِ یک» قطعاً نیست، پس آن قطعاً هست و این قطعاً نیست، بین این دو چه میشود؟ یعنی عددی که کوچکتر از چهار است (خوبِ منفیِ یک) است، و میدانیم عددی که بالای هفت است (خوبِ منفیِ یک) نیست.
شاگرد: شما فرمودید ورودی تابع جزئاً تعریف شده، زیرمجموعهای از دامنهی اصلی است، طبق توضیح شما زیرمجموعه بودن را نمیفهمم که چه چیزی بیرون است؟
استاد: من در ذهنم تابع را ترو(True) و فالس False)) نمیگیرم، ایشان بالاییها را هم ورودی میگیرند.
شاگرد: شما بالاییها را خارج میکنید؟ پس زیرهفت سالها ورودی است.
استاد: احسنت. اصل آن چیزی که من گفتم این بود. زیر هفت سالها ورودی است چون میخواهیم برای آنها صندلی بگذاریم، بالاییها خارج از این هستند چون میخواهیم[ صندلی] نگذاریم، بینابین ساکت هستیم، هست یا نیست؟ این تابع راجع به او حرفی ندارد، امّا در دامنه هستند. آن روز مقصود ما این بود که میخواهیم صندلی بگذاریم نه اینکه بگوییم صحیح یا غلط است، یا بگوییم هست یا نیست. میخواهیم زوجهای مرتب هر کدام روی صندلی خودشان بنشیند. مقصود ما فعلاً اینطور است.
شاگرد: در ورودی انسان، یکبار ورودی ما کلاً انسان است، شما میگویید این با تابع جزئاً تعریف شده، ورودی انسان ما کمتر میشود، حالا میخواهیم بگوییم کمتر شدن یعنی چه؟
استاد: کمتر شدن مبهم این است که یک بخشی را تعیین میکنیم، و نبود یک بخشی را هم تعیین میکند و یک بخشی هم ساکت است.
شاگرد: حرف ایشان این است اگر نبودش را تعیین کردید به این معناست که شما دارید تابع ارائه میدهید.
استاد: نه، تابع ارائه نمیدهیم، داریم ورودیها را محدود میکنیم. میگوییم افراد بالای هفت سال صندلی ندارند، نه اینکه وارد تابع میشوند.
شاگرد: این تابع صندلی نداشتن را دارید نسبت میدهید.
استاد: پس این دو تابع شد، من همین را میگوییم که باید حیثها جدا شود. همین که ایشان الان گفتند درست بود و دیدم چقدر این حیثیات نزدیک هم هستند. الان ما واقعاً در اینجا دو تابع داریم، یک تابعی که خروجیاش حالت منطق بولی است، و ترو (True) و فالس False)) است، و در جای خودش دارد عمل میکند. یک تابعی دیگری هم داریم که خروجی آن صندلیهاست، زوج مرتب تشکیل میدهد، نه اینکه فقط بُردش دو ارزشی باشد که یا هست و یا نیست، اینکه یک تابع است. تابعی که خروجیاش دو ارزشی است، در یک محدودهای کاربرد دارد، امّا ما یک تابع میخواهیم که صندلی را باید بگوییم، این دارد و روی صندلی خودش برود [و آن ندارد.]
شاگرد: اشکال ندارد، میتوان به او شمارهی صندلی بدهید.
استاد: احسنت این خوب است.
شاگرد: فرض کنید هزار صندلی دارید از یک تا هزار، کسی که زیر چهار سال است عدد کاملاً تصادفی بین یک تا هزار به او میدهیم، آن کسی که بالای هفت سال عدد منفی یک به او میدهیم.
استاد: کسی که بالای هفت سال است اصلاً نیست.
شاگرد: منفی یک دادن یعنی برو بیرون، بین آن هم که اصلاً هیچ.
استاد: ساکت است، ولی ما بیش از هزار صندلی داریم.
شاگرد: ساکت است یعنی چه؟ اصلاً تابع اجازه ورود به او نمیدهد.
استاد: این تابع نمیگوید نداریم.
شاگرد: نه میگوید داریم و نه میگوید نداریم.
استاد: احسنت، ما همین را میخواهیم بگوییم. این تابع میگوید من راجع به تو حرفی ندارم برو یک جای دیگر،با مدیر سمینار تماس بگیر.
شاگرد: پس در واقع یعنی وارد تابع من نشو، من به درد تو نمیخورم.
استاد: مانعی ندارد. ما همین را میخواهیم بگوییم که عدم ورود به این معناست که فردحاشیهای است. یعنی برای او قضاوتی ندارد که صندلی تو نیست یا هست و چه شمارهای به تو میدهند، نه منفی یک میدهد و نه عدد یک تا هزار. منفی یک را آوردیم که نشان دهیم که یک چیزی است که کلّ بالای هفتسالهها را میرساند. پس این تابع نسبت به فردحاشیهای ساکت است و تابع است. مصداق ورودیاش هم انسان است امّا تابع به او جواب نمیدهد.
شاگرد: خارجش هم نمیکند.
استاد: خارج هم نمیکند، یعنی نمیگوید تو صندلی نداری.
شاگرد: نمیگوید برو خانهات.
استاد: احسنت به این معنا.
شاگرد: نه میگوید برو به سالن و نه میگوید برو به خانهات، من کارهای نیستم.
استاد: بله، ساکت است.
شاگرد: این کلمهی «میتواند» باید اصلاح شود. یعنی اشتباه تایپی است امّا این جمله چرا عوض شد؟ او هم که همین فرمایش شما را میگفت. ببینید «پس بچهستاره دامنهاش بچّه نیست، دامنهاش انسان بوده که با تعریف بچّهستاره این دامنه اجازه ورود به هر انسانی نداده و گفته است بچههای زیر چهار سال حتماً [«میتواند» اشتباه بود] عضوش هستند و افراد بالای هفت سال حتماً عضوش نیستند.» چه چیزی دیگری در این فرمودید اشتباه است؟
استاد: اینجا اشتباهی نیست. سطر بعدی عبارتی که گفتید، نتیجه شده است. گفتید «برای اینکه مثال بهتر شود خوب است مثال را در جایی پیاده کنیم که خروجیها مباین از ورودیها باشند، مثلاً وقتی بگوییم برای بچههایی که زیرچهار سال هستند و بالای هفت سال نیستند» اینجا شما این دو را برای یک فرض آوردهاید.
شاگرد1: البته این تعبیر را گفته بودید منتهی بعد که توضیح دادید جدا شد.
استاد: بله، همین را میگویم مسامحهی لفظی شده است.
شاگرد1: ما هم اول تعجب کردیم و خدمتتان عرض کردیم که یعنی هر دو شرط، بعد فرمودید نه.
برو به 0:19:52
استاد: علی ایّ حال این جمله: «وقتی بگوییم برای بچههایی که زیرچهار سال هستند.» اینطور شد: «برای انسانهایی که زیر چهار سال هستند صندلی در این سالن گذاشته شده است»، [عبارت] «بالای هفت سال نیستند» را خط زدم. [در ادامه] «و برای انسانهایی که بالای هفت سال هستند گذاشته نشده است. الان ورودی «انسان» است امّا خروجی «صندلی» است، در اینجا با تعریف ما ورودی زیرمجموعهای از انسانهاست که این زیرمجموعه دو حالت قطعی دارد. زیر چهارسال حتماً صندلی دارد و بالای هفت سال حتماً صندلی ندارد، و یک مواردحاشیهای دارد.»
بعداً برای «شاعر» من فی الجمله تغییری دادهام. منظور اینکه «زیر چهارسال هستند و بالای هفت سال نیستند» شما به خود این بچهها زدهاید، اگر اینطور بحث کنیم دوباره به آن قسم اول و دوم برمیگردد که فقط همین مثال اصلیاش بود.
حالا بازگشت به این مطالب این نکته را داشت که ما باید در اینجا دو تابع را از همدیگر جدا کنیم. آیا دو تابعی که الان ما گفتیم در هر موردی که تابعهای معمولی مطرح است، آن تابع بولی هم کنارش هست و یکی مثل او داریم یا نه؟ یعنی همان مطلبی که عرض میکردم که به طور کلّی ما وارد هر منطقی بشویم تار و پودش منطق دوارزشی است. یعنی هر تابعی با خروجیهای مختلف، هر کجا شما مطرح کنید، همراه او و یک نحو مقوم کار او، یک منطق دوارزشی و تابع دوارزشی آنجا هست که خروجی صفر و یک دارد و منافاتی ندارد که همراه با او باشد، بلکه مقوم سامان دادن به تابعی باشد که خروجی آن صفر و یک نیست. الان این مطلب به ذهنم آمد و باید بیشتر روی آن تأمل شود که ببینید آیا کلیت دارد یا ندارد؟ آیا فقط مربوط به بحث ما میشود؟ در تابعهای دیگر که واضح است که خروجی متعدد است، آنجا تابعهایی نظیر این هست یا خیر؟
علی ایّ حال برای هر تابعی فی الجمله تعریفی میتوان برایش به دست آورد، تعریف ما نحن فیه این دو را جلوه داد که ورود و خروجیاش صفر است، آیا ثبوتاً در غیر آنها این دو هست یا نیست؟ و عملاً ضرورت تبیینش هست یا نیست؟
با اجازه شما عبارت هم بخوانیم. دیروز منشأهای ابهام را گفتم. چهار مورد بود. یک مطلب هم سریع عرض کردم برای اینکه در ذهنتان مطرح شود که آیا این مسأله در مورد مفاهیم هم میآید که ظهورشان کلاً به مقابله است یا نه؟ لذا مفاهیمی است که خیلی کار میبرد، مثل انسان، خرمن، حتّی اشارات که میگویید «هذا زیدٌ» این یک نحو تعین پیدا کرده است. اینجا مقابله به چیست؟ وقتی به زید «هذا» میگویید ظهور «زید» یعنی حتّی مفهوم جزئی، در ذهن بچه و بزرگ با یک اشاره محقق میشود، مقابلهاش از کجا آمده و امثال این مطالب.
شاگرد: این مطلب را قبلاً هم گفته بودید و در خیلی موارد از آن استفاده میکنیم، منتهی دلیلی برای این مطلب هست؟ ذهن من این مطلب را پذیرفته که معیار بداهت به تک مقابلی است، چون ظهور در قبال تقابل است، امّا دلیلی بر این مطلب داریم؟ این مطلب -یعنی ظهور به تقابل است- دلیل و توجیه دارد یا ارتکاز محض است؟
شاگرد1: اینکه گفته شد «تعرف الأشیاء بمقابلاتها» یعنی صرف یک شناخت اجمالی نیاز به یک مقابل دارد؟ مثلاً بدانیم خرمن انسان نیست یا فرش، خرمن نیست، این شناخت اجمالی نیاز به مقابل داریم، یا نه این بیانی که میگویند «تعرف الأشیاء بمقابلاتها» برای زمانی است که وقتی انسان میخواهد چیزی را به تفصیل بفهمد. چون هر چیزی را میشکافیم و جلو میرویم به جاهایی میرسیم مجبوریم فقط در همین حدّ بگوییم که فلان چیز نیست، امّا اینکه این چه چیزی هست را نمیتوانیم بگوییم، فقط میتوانیم بگوییم چه چیزی نیست. آیا مراد به این برمیگردد که مآلاً یک چیز دوارزشی میشود؟ یا نه، ما در هر نحوه شناختی مقابله میخواهیم؟
شاگرد2: مثالی که زدند خوب بود. ما وقتی میخواهیم بشناسیم، تقابل چند نوع است، یک تقابلی داشتیم که دقیقاً با هم ضدّ بودند که طبیعی است که اگر ما بخواهیم شناخت دقیق داشته باشیم باید اضدادِ حیثیات مختلف کاملاً مشخص شود، امّا اگر شناخت اجمالی باشد، مقابل همین در قبال هم قرار گرفتن و بینونت بین دو چیزی که در قبال هم هستند گویا کفایت میکند. شاید باید ببینید نوع شناختمان چگونه است.
استاد: مرحوم مظفر اوائل اصولالفقه در یک عبارتی میگفتند شناسایی «بکُنه» و شناسایی «بوجه»؛ یعنی وقتی شما میفهمید که آن نیست، این یک نحو مقابلهی اصل هویتی است؛ هویت زید و عمرو، این خودش یک نحو مقابله است. توجیهی که برای این «بمقابلاتها» در اشارهی به شخص چیزهای خارج پیش میآید همین است که شما اشخاص جزئیات خارجی را به مقابله میشناسید؛ به مقابلهی هویتی محض؛ هویت یعنی نفسِ وجود خاص او و قطع نظر از اینکه توصیفش کنید بأیّ وجود و بأیّ وصف.
شاگرد: چه چیزی را جلو آن میگذاریم که تقابل ایجاد میکند؟ مثلاً الان من میخواهم زید را بشناسم، چه کسی را مقابل زید میگذارم تا بعد زید را بشناسم؟ چون تقابل دو طرف دارد، و هر دو طرف هم باید در ذهن من حاضر باشد، صرف اینکه با یک چیزی تقابل دارد که سبب شناخت نمیشود، دو طرف باید بالتفصیل مشخص باشد.
شاگرد1: دو طرف داشته باشد که طبق فرمایش حاجآقا بدیهی میشود.
شاگرد: نه، منظورم این است که مقابله با یک چیزی داشته باشد، یعنی خود مفهوم زید با یک چیزی مقابله دارد.
استاد: هویت.
شاگرد: با هویت مقابله دارد؟
استاد: اگر زید یک چیزی بود که همه جا را پُر کرده بود، چطور به او اشاره میکردید و میگفتید زید؟
شاگرد: نمیتوانستیم.
استاد: بله، نمیتوانستیم. وقتی از نظر هویت تحققی، این مکان با آن مکان دوتاست، شما میگویید اینجا و آنجا. حالا مثلاً مقداری نخود را در یک پاکت میکنید و میگویید «این»، چون به اعتبار این مجموعه جمع کردید «این» میگویید. چرا «این» گفتید؟ چون این مجموعه الان در مقابل چیزهای بیرون خودش قرار گرفته که اینجا نیست. حالا بهترین راه این است که از بچه شروع کنید. شاید قبلاً هم عرض کرده بودم و شاید در جزوهی نقطه هم آوردم.
شاگرد: در مباحثه هم یادم هست که سؤال شد یک مقدار توضیح داده شد.
استاد: الان از بچه که شروع کنم، در آن مباحثه گفته شده -و یادم میآید که در اصول یا جای دیگر بود- که حاجآقا فرمودند ظاهراً اول چیزی که بچه را متوجه خودش میکند حرکت است. یعنی بچه مادر را که احساس میکند، حرکت جلب توجه میکند. البته فرمایش ایشان ظاهراً در قوه باصره است. یعنی اول مبصَری که در ذهن بچه ظهور میکند، منحاز میشود و شأنیت پیدا میکند در فضای مبصرات بچه، حرکت است که قوهی باصره او را به خودش جلب میکند.
شاگرد: استدلال شما عامّ بود و میگفتید حتّی در صدا شنیدن یک تغییر ایجاد شود…
استاد: بله، و لذا میگفتم مربوط به مبصرات است. و الا قبل از این، بچه احساس دارد، قوه لامسه دارد، قوه ذائقه دارد و وقتی چیز تلخی به او میدهند صورتش را در هم میکشد -همان بچه کوچک- قوه ذائقه دارد، میتواند مقابله احساس کند بین چیز تلخ با غیرش، مقابله میتواند احساس کند بین سینهی مادرش که ملایم است و شیر میخورد با چیز زبری که صورتش را زخم میکند و باعث سوزش میشود. بچه قوه لامسه دارد ولو هنوز اینها کاملاً منحاز نشده است امّا دارد.
حالا برگردید به آن روحی که از عالم دیگر به جنین تعلق گرفته است. الان در شکم مادر کم کم دارد با عالم خاک و گوشت و پوست و امثالش آشنا میشود، میخواهد این بدن را تدبیر کند؛ که هم تعلق تدبیری دارد و هم تعلق استکمالی دارد، روح اینطوری است. الان در شکم مادر به یک جنینی تعلق گرفته است که هم میخواهد به وسیلهی او کامل شود و هم میخواهد او را تدبیر کند. بعد ببینید تا کی بفهمد، وقتی بچه به دنیا میآید اگر توجه کنید اصلاً نمیفهمد که دست دارد، بعد مدتها با یک زحمتی میفهمد که مثل اینکه دست دارم. ناخودآگاه تکان میدهد و گریه میکند امّا [فهم] اینکه من دست دارم و میتوانم آن را حرکت دهم خیلی طول میکشد.
شاگرد: در اینطور معرفتی مقابله تکویناً اتفاق افتاده و معرفت متناسب با آن حاصل میشود.
استاد: یعنی این مقابله وجود دارد که دو دست هست.
شاگرد: بالاخره با یک چیزی ناخودآگاه مواجه شده است.
استاد: و نفس او حضوری در هر دو دست دارد. اینها شروع به ظهور کردن میکند که دو دست است، این دست با این دست فرق دارد، از هر کدام کاری برمیآید و قدرت من بر اینکه این دستم را تکان دهم با قدرت اینکه من دست دیگر را تکان بدهم تفاوت میکند و همینطور جلو میرود.
برو به 0:30:36
شاگرد: ظاهراً فهمش از دست، مقابلهی دست با چیز دیگر است، نه مقابلهی این دست با آن دست. وقتی میخواهد متوجه دست شود به این ترتیب است که میفهمد دست من با دیوار و با زمین فرق میکند، من میتوانم این را حرکت دهم ولی آنها را نمیتوانم حرکت دهم، فهم دو دست خیلی متأخر از فهم خود دست است. درست است؟
استاد: مانعی ندارد، و لذا هویت که عرض کردم منظورم همین بود. یعنی ابتداء مقابلهی هویتی -یعنی هویّتها بدون توصیف- است. رشد نفس در عالم خاک از جزئیات شروع میشود. «جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَة»[1] فؤاد بعد میآید و از حسّ شروع میشود. یعنی حسّ معدّ برای درک روح و عقل میشود. حسّ چیست؟ حسّ یعنی یک نحو رابطهای که مشاعر او، قوهی باصره و سامعه با شیء خارجی و معلوم بالعرض و محسوس بالعرض برقرار میکند. در اینجا و در اینطور فضایی که رابطه برقرار میشود، چه نوع مقابله است؟ مقابلهی توصیفی نیست، مقابلهی احساسی است یعنی احساس از این با احساس از آن تفاوت میکند. بعداً وقتی جلو میرود و به عقل میرسد، مفاهیم میخواهد برای عقل ظهور کند، چون توصیف مربوط به عقل است، حتّی مربوط به خیال هم نیست، قوهی خیال شما فقط شکل را به ذهن میآورد، مثلاً بچهای یک ساعت را دیده بعد همین ساعت [به وسیلهی قوهی خیال] به ذهنش میآید، توصیف هم نمیکند، همان شکل و عین شکل حاضر میشود، این را قوهی خیال میگوییم، قوهی خیال همراه با وصف نیست. اول مرحلهای که توصیف در وجود انسان شکل میگیرد قوهی وهم است. وهم هم به تعبیر [خواجه نصیر[2]] «عقلٌ ساقط» یا «عقلٌ نازل» است؛ یعنی عقل غبارگرفته و ضعیف شده که در عالم خاک آمده را «وهم» میگوییم، و الا جوهرهی وهم همان عقل است، عقل ضعیف شده است. این شروع به توصیف میکند. لذا چطور قوهی واهمه را تعریف میکردیم؟ مدرک معانی جزئیه. خیال مدرک صورتها و شکلهای جزئی بود امّا واهمه قدرت درک معانی جزئیه را دارد. و لذا مثلاً یک مثلث میبیند و قوهی وهم شروع میکند و توصیفی از مثلث دارد، یعنی کم کم از یک شکل جزئی معنای جزئی را در دل او کشف میکند، بعد که دانشجوی دانشگاه یا استاد دانشگاه شد، حالا معنای مثلث را درک کرده است بدون احتیاج به اینکه وقتی میگوید مثلث، در ذهنش یک خط بکشد و بگوید حالا این مثلث است. لفظ را به کار میبرد، معنا را به نحو کلی عقلانی درک کرده، بدون نیاز به اینکه از قوه خیال، برای احضار آن معنا کمک بگیرد، معنا حاضر است. پس این مربوط به مراحل مختلفی که مقابله [دارد] ….
علی ایّ حال ظهور مفاهیم، مفهوم جزئی، خیال جزئی، احساس جزئی یا مفهوم به معنی، معنای جزئی و کلی، اینها همه به مقابله است.
شاگرد: در حیث مفهومیّتش؟
استاد: در حیث ظهورش. حیث مفهومش به نفسالامر برمیگردد. ما خیلی از چیزهای نفسالامری را الان درک میکنیم امّا ظهوری برای ما ندارد. این بحث را من چند بار عرض کردم. لذا میگفتم جاهایی که مقابله ندارد با اشاره، سرمیرسانیم. درک حضوری از آن داریم، از آن طرف هم، فضا فضای مقابله نیست، ترفند به ذهن میزند.
شاگرد: میفرمودید … مفاهیم حصولی هستند که بالمقابله شکل میگیرد.
استاد: احسنت، ما مدرکات حضوری داریم که …
شاگرد: تا جایی که در خاطرم هست مدرکات حضوری را متعرض نشدید که برای درکش نیاز به مقابله داریم، فقط در مورد حصولی میفرمودید.
استاد: در مدرکات حضوری برای اصل درک حضوری نیازی به مقابله نداریم، برای ظهور آن علم حضوری نیاز به مقابله داریم. وقتی بچّه کوچک است احساس گرسنگی میکند و گریه میکند. احساس گرسنگی یک طفل، علم حضوری او به گرسنگی است، امّا هرگز نمیگوید من گرسنه هستم، اصلاً پیش خودش نمیگوید که من گرسنه هستم، حالت گرسنگی میآید و گریه هم میکند و شیر میخورد و سیر میشود و بعداً هم حالت سیری میآید، امّا اینطور نیست که بگوید من گرسنه هستم، اینطور نیست، مدّتها طول میکشد که اصلاً «من» بگوید. درک موصوف «من» و درک «گرسنهام» خیلی طول میکشد تا اینها را از هم تحلیل کند. ظهور یک علم حضوری و ظهور یک مدرک حضوری، به مقابله است امّا اصل علم حضوری به مقابله نیست.
شاگرد: اینکه میفرمایید به مقابله نیست حتّی در اشاره هم همینطور است؟ علی القاعده زمانی گرسنگی را میفهمد که بداند که این احساس تشنگی یا خوابآلودگی نیست.
استاد: نه، آن حافظه است. این از نکات ظریفی است که شما اشاره میکنید. اگر فرض بگیریم که بچّه حافظه نداشته باشد، یعنی یادش نیست که قبلاً سیر بود، طبق هر چه الان پیش میآید رفتاری از خود بروز دهد. الان احساس گرسنگی میآید و گریه میکند ولی یادش نیست که قبلاً سیر بود، [احساس سیری] محو شده است. یعنی حافظه را از او گرفتیم، و -به اصطلاح امروز- در نوار مغزی او یک حالت سابقهای نیست که من گرسنه نبودم. بله کم کم وقتی قوّهی حافظهاش قوی میشود دائماً شروع به مقایسه کردن میکند، میگوید خودم هستم، یک لحظهی قبل گرسنه نبودم، لحظهی بعد گرسنه شدم؛ این دارد حالات قبل را با حالات بعد با وجود حافظه و با وجود بستر زمان مقایسه میکند و امثال اینها.
شاگرد: همهی اینها فرض است و از کجا میدانیم اینها دقیقاً اتفاق میافتد؟
شاگرد1: مقابله گاهی در بستر زمان شکل میگیرد.
استاد: بله، یکی از مهترین مقابلههای برای این طیف، در آن حرکت و … بدلهایی دارد.
شاگرد: بر اساس حرکت در بستر زمان و حافظه نباشد اصلاً بحث حرکت هم که حاجآقا فرموده بودند مبدأ [این میشود که بچه متوجه خودش شود] نیاز به این دارد که یک زمانی بگذرد…
استاد: عبارت حاجآقا در مورد ظهورات نبود و درصدد این مسأله نبودند، درصدد جلب توجه بودند، جلب توجه یک وادی دیگر دارد. الان هم در بحثهای ذهنشناسی و دماغ و انواع اینها، در مورد اینکه چطور توجه جلب میشود، بحثهای جدای خاص خودش را دارد، غیر از مسألهی مفاهیم و اینهاست. حاجآقا میفرمودند اوّل چیزی که توجه بچه را به خود جلب میکند حرکت است، این یک معنای درست در فضای خودش است. ذهن من از فرمایش ایشان به لوازم دیگرش مثل ظهور و ظهور مفاهیم رفت، در خود حرکت اصل فضای طلق در نظر او ساکن بوده است.
شاگرد: این حکمها کاملاً حالت فرض است، یعنی ما اینطور حالتی نداشتیم که بدانیم حافظه نداشته باشد چکار میکند. الان ما داریم فرض میکنیم که بچه اینطوری است.
استاد: برای ما قابل درک است. الان شما میتوانید به این دستگاههای صنعتی یک کد بدون حافظه بدهید، میگویید وقتی این حال برای تو پیش آمد این را عمل کن بدون اینکه روال و کدی برای او بگذارید که پیشینه یا هیستوری(history) آن را ضبط کند. چه مانعی دارد؟ این میشود و قابل درک است. ببینید مقایسه، دالّ بر این است که هر دو حالت را به عنوان علم داشته باشد. شما نمیتوانید فرض بگیرید که متحرکی در روال حرکت جوهری باشد که درک او فقط درک الان است، در یاد نمانده و چیزی ندارد که به یاد او بیاورد که قبلاً چطور بودی. این نامعقول است؟
برو به 0:39:30
شاگرد: ما داریم فرض میگیریم امّا اینکه لازمهی این فرض فلان میشود محلّ بحث است، مثال خیلی معروف آن هم انسان معلّق در فضای ابنسیناست. ایشان فرض میگیرد و کلّی نتیجه را مترتّب میکند ولی الان در علم جدید میگویند اگر چنین انسانی داشته باشیم اصلاً درکی ندارد. ما فرض میکنیم و چون اینطرف مسأله را دیدهایم، میگوییم حالا اگر این را نداشت اینطور میشد، امّا اینکه اگر این را نداشت، لزوماً اینطور میشود معلوم نیست. ما الان این طرف را داریم، حالا فرض میگیریم اگر این طرف نبود خلاف این حالتی که داریم میشد ولی معلوم نیست لزوماً اینطور باشد.
استاد: آنچه یادم است ابنسینا میگفت «فی هواء طلق»[3] هوای رها، یعنی یک جایی قرار بدهید که هیچ احساسی او را شاغل نشود، آنجاست که درک به خود را میگوید. این منافاتی با آن چیزی که آنها میگویند ندارد. ابنسینا نمیگوید خواب باشد، هواء طلقی که ابنسینا میگوید یعنی حالت اغماء؟
شاگرد: اینها میگویند در هوای طلق لامسه مثلاً هست. میگویند شما اگر از شخصی تمام ادراکاتی که از خارج میگیرد را بگیرید، در فضای هوای طلق خیلی به لامسه توجه نمیشود، به برخی از عناصر توجه نمیشود، هر لحظه در حال انواع ادراکات هستیم.
استاد: منافاتی ندارد. ما میخواهیم بگوییم که قوهی لامسه، رادع مقصود ما نیست، ما آن قوایی از نفس که رادع مقصود بحث ماست را طلق میکنیم، نمیخواهیم بگوییم به حالت اغماء برود، در حال اغماء نیست، در مورد همان قوّهی لامسهاش هم ممکن است، مثلاً برای کسی یک شرایطی به وجود بیاید که کاملاً سیستم شبکهی عصبی که منتشر در بدن است، مثل خواب که اینطوری است- آن مخچه …[کار نکند.]
شاگرد: حرف این است که اگر شبکهی عصبی را تعطیل کنیم اصلاً درکی وجود ندارد.
استاد: چرا؟ مگر حالت خواب دیدن اینطور نیست؟ امروزیها میگویند اینکه شما در خواب راه میروید، مغز دارد دستور خودش را میدهد، فقط مغچه کاری کرده که به اینها دستور داده نشود، و لذا برای بعضی که مختلّ میشود در خواب راه میروند. یعنی همان راه رفتنی که در خواب دارد میبیند چون عملکرد مخچه مختلّ شده است، راه میرود، همهی عضلات هم دستور میگیرند و راه میرود. پس اینطور نیست که بگوییم وقتی سیستم عصبی که یک اسمی هم به آن میگویند ظاهراً شبکه درونی داخل مغز است و احساس برونی -که ظاهراً به آن سیستم شبکیهی زمینهای میگویند- یعنی آنها که در کلّ زمینهی بدن [کار میکنند، مختل شد ما درکی نداشته باشیم.]
مطلبی که ماند این بود که دلیل بر مقابله چیست؟
شاگرد: مقابله علت شناسایی است.
استاد: عرض من این است که چون دلیل باید مناسب با مدلول باشد، مدلولی که من ادعا کردم ظهور است، دلیل ظهور چرا مقابله است؟ من عرض میکنم خود ظهور یک نحو با تحدد و تعین جوش خورده است، تعین نباشد ظهوری نیست. و پشتوانهی تعین چیزی نیست جزء یک مقابله، یعنی بیرون حدّ و داخل حدّ، این اصطلاحی است که من دارم. حالا باید ببینیم سر میرسد یا نه.
شاگرد: کسانی که برای این مسائل میخواهند مراجعه کنند یکی 30/1/91 و دیگری 5/12/92 و احتمالاً 8/8/91 در مورد این قضیه بحثهایی مطرح شده است. آدرس اول که مفصل صحبت شده و مطلبی که مرحوم آیتالله بهجت هم فرموده بودند هم مطرح شد که ظهور درک در فضای مقابل است و ظاهراً اولین چیزی که طفل درک میکند حرکت است چون حرکت مقابل سکونی است که در مشاعر او حکمفرماست. امّا مفاهیمی که چند وجه دارد به تدریج در ذهن شکل میگیرد، به جایی میرسد که مثل مفهوم انسان را درک میکند که وقتی از او میپرسیم که مقابلش چیست؟ میگوید مقابل ندارد. مفاهیمی از این قبیل بافهای است از حیثیات و محفوف به حیثیات متعدد شده که هر کدام یک مقابلی دارند.
استاد: اگر اینها سر برسد با بحثهای مقدماتی آن، آیا میتواند یک توجیهی برای ابهام باشد یا خیر؟
«و الحمد لله رب العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین»
نمایه: پارادوکس خرمن، ابهام، دو ارزشی، تابع، تابع جزئاً تعریف شده، مرزمغشوش، موردحاشیهای، نفس الامر، اعداد طبیعی، ورودی تابع، خروجی تابع، ظهور، مقابله، مقابلهی هویّتی
اعلام: محمدرضا مظفر
[1] سورهی نحل، آیهی78.
[2] آغاز و انجام (انتشارات فرهنگ و نشر اسلامی)، ص 187:«نكته: در اينكه وهم عقل ساقط است».
[3] شرح الاشارات و التنبيهات مع المحاكمات (نشر البلاغة)، ج2، ص 292 :«و لو توهمت أن ذاتك قد خلقت أول خلقها- صحيحة العقل و الهيئة- و فرض أنها على جملة من الوضع و الهيئة- لا تبصر أجزاءها و لا تتلامس أعضاؤها- بل هي منفرجة و معلقة لحظة ما في هواء طلق– وجدتها قد غفلت عن كل شيء إلا عن ثبوت إنيتها».
دیدگاهتان را بنویسید