مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 42
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
قال في «المنتقى»: «و قد دلّت الأخبار الكثيرة على أنّ أوّل وقتها للإجزاء سقوط القرص و مرّ منها جملة في الصحيح الواضح و يأتى في الحسان منها خبر» إلى أن قال: «و لا بأس بإيراد نبذة من الأخبار الدالّة على أنّ أوّل الوقت المغرب للإجزاء سقوط القرص و أنّ التأخّر عنه للفضيلة و ليست على أحد الوصفين، إذ فيها ما هو قويّ الإسناد، فهو نصّ بالوجه الذي ذكرناه و يشهد بقربه كما قلناه»؛ ثم أورد رواية «جارود» و رواية «زيد الشحام» و رواية «عبيد بن زرارة» و رواية «يعقوب بن شعيب»، ثم ذكر التعويل للقول الآخر على روايات بعضها قاصرة عن إفادة ذلك متناً و كلّها غير ناهضةٍ بإثباته طريقاً و قابلة للحمل على الفضيلة جمعاً و ذكر روايات «بريد بن معاوية» و «ابن أشيم» و «محمد بن على صاحب الرضا عليه السلام» و «عمار الساباطي» و «عبد اللّٰه بن وضّاح»، ثم قال: «و من العجيب ادّعاء بعض المتأخّرين دلالة الأخبار الصحيحة على هذا القول و الحال أنّ الصحّة غير محقّقة في شيء من الأخبار التي يظنّ دلالتها عليه؛ ثم ذكر توهّم العلّامة صحّة الأوّل مع أنّ جهالة «القاسم بن عروة» غير خفية. ثم إنّهم حملوا أخبار غيبوبة القرص على إرادة الغيبوبة التي علامتها ذهاب الحمرة و ليس يخاف أنّ الخروج عن ظاهر الأخبار المعتمدة مع فقد ما ينهض للمعارضة و قرب ما يتخيّل ذلك فيه إلى الحمل على إرادة الفضيلة، دخول في ربقة المجازفة.[1]
«قال في المنتقى: و قد دلّت الأخبار الكثيرة»، منتقی الجمان برای جناب صاحب معالم، جلد 1، صفحه 414.[2] که این کتاب در نرمافزارها نیست، ولی در مکتبة اهل البیت هست که حدوداً بیست هزار جلد کتاب دارد. عبارت منتقی این است: «و قد دلّت الأخبار الكثيرة على أنّ أوّل وقتها للإجزاء»، منتقی الجمان فی احادیث الصحاح و الحسان، یعنی ذیل هر عنوان و فرع فقهی، روایاتی که سندِ آن فرع است، صحاحش که همه قبول دارند، و حسانش را آوردند. ثقات را نیاوردند و ضعاف هم که به طریق اولی. میفرمایند: «و قد دلّت الأخبار الكثيرة على أنّ أوّل وقتها للإجزاء سقوط القرص» استتاریاند که اول وقتش سقوط قرص است. «و مرّ منها جملة» بخشی از آن روایات گذشت. «جملة في الصحيح الواضح» بخشی از این روایات صحیح بود، صحیح متفق علیه. صحیح روشن. «و يأتى في الحسان منها خبر» در بخش روایات حسان هم یک خبر میآید. بقیه روایات استتار نه صحیح است نه حسن. ولی میگویند چون مناسبت دارد و تقویت آن هاست، میآورم.
که من جلوتر عرض میکردم که این کاری است که همه جا نیاز است. چرا شما یک کتابی مینویسید که فقط صحاح و حسان در آن هست. این همه روایات موثق که خودشان در مقدمه میفرمایند که قرائن داریم که درست است، ولی نمیآورند. یا ضعاف چقدر میتواند قرینه باشد، حالا یک سند مجهول است، چون مجهول است دیگر نمیآورید؟! همه اینها از بین برود؟! دیدم دو نفر از علما به صاحب معالم این ایراد را گرفتند. مثل صاحب روضات گفتند چرا شما اینها را حذف کردید؟ شیخ بهایی در حبل المتین- بعد از ایشان بودند- موثقات را هم میآورند. صحاح و حسان و موثقات. اما ایشان موثقات را هم نمیآورند. خیلی مهم است. البته یک نکتهای که جالب بود به نظرم در مقدمه منتقی الجمان مرحوم آقای غفاری اشاره کرده بودند که صاحب معالم به علامه حلی اقتدا کردند. معلوم میشود که اصل این کار که فروعات فقهی را فقط روایات ذیلش را بیاورند، شروعش به دست علامه حلی رضوان الله علیهم بوده. در مقدمه منتقی هست که قبل از صاحب معالم دو تا کتاب دیگر بوده که به همین نحو جمعبندی روایات را پیگیری کردند، که ذیل هر فرع فقهی، روایات آن فرع را بیاورند. «اقتفى فيه أثر العلامة- رحمه الله- في كتابيه: الدر و المرجان في الأحاديث الصحاح والحسان، و النهج الوضاح في الأحاديث الصحاح».[3]
شاگرد: مفقود شده؟
استاد: بله علی القاعده. «الی أن قال» میگوییم پس این روایات استتار را میخواهید بیاورید یا نه؟ اینهایی که به نظر شما نه صحیح است و نه حسن. میگویند اینجا برای تقویت آنها، میآوریم. خب همه جا همین است. بسیاری از روایات ضعاف هست که بحث را محکم میکند. قرائنی را در روایات دیگر روشن میکند. نباید این تراث فراموش بشود و کتابها به این منحصر بشود.
«و لا بأس بایراد نبذة من الاخبار الدالة علی أنّ اوّل الوقت المغرب». در منتقی «وقت»، «ال» ندارد. «أنّ اوّل وقت المغرب».
شاگرد: خیلی دور از ذهن نیست، اگر صاحب معالم استتاری هستند، میگویند چون مشهور ذهابیاند، من اینجا بهخصوص روایات اضافهتر را میآورم. در موارد دیگر که خیلی اختلاف نیست، فقط روایات صحیح و حسن را آوردند.
برو به 0:06:48
استاد: حالا ببینیم تعبیر مشهور میآورند یا نه. ولی همین است. ایشان الآن میفرمایند که میخواهند انس به قول استتاریها حاصل بشود. «لا بأس بإيراد نبذة من الأخبار الدالّة على أنّ أوّل الوقت المغرب للإجزاء سقوط القرص و أنّ التأخّر عنه للفضيلة»
یعنی تا ذهاب حمره فقط فضیلت است. «و ليست على أحد الوصفين» فاعل «لیست» به اخبار برمیگردد. بأسی نیست که نبذهای از اخبار بیاوریم که «لیست علی الوصفین»، یعنی نه صحیح هستند، نه حسن. ولی خوب است. چطوری است؟ «إذ فيها ما هو قويّ الإسناد» در بین این روایاتی که صحیح و حسن نیستند، بعضیهایشان قوی الاسناد هستند. سند قویای دارند. در خود متن منتقی الجمان «فیؤنس بالوجه الذي ذكرناه»، «فهو نص» نیست. به واسطه این روایات انس حاصل میشود، به آن وجهی که ما ذکر کردیم و روایت استتار میرساند.
شاگرد: «قوی الاسناد» یعنی این روایت موثق را از لحاظ سندی قبول دارند؟
استاد: ببینید تقسیم رباعی و خماسی داریم. تقسیم رباعی صحیح و حَسَن و موثق و ضعیف. در یک تعبیر دیگری میگویند صحیح و حسن و موثق و ضعیف و قوی. بعضیها میگویند این قوی همان موثق است یا بعضی مراتب حسن است. من همینطور در حافظهام هست از فرمایش مرحوم شیخ بهایی در «وجیزة فی الدرایة». آنجا فرموده بودند تقسیم رباعی، یک ذکر مختصری هم از خماسی کرده بودند. «قوی الاسناد» نه صحیح است، نه حسن. ولی سند خوب است. اسنادش قوی است، اما نه صحیح است، نه حسن.
شاگرد: یعنی خماسی را ایشان میپذیرند؟
استاد: رباعی هم مانعی ندارد، ولی میرود جزء موثق. یعنی ایشان گفتند که من موثقات را که نمیآورم، اوّل کتاب میگویند. میگویند ولو موثقات قرائنی دارد که موثوق الصدور است، اما من نمیآورم. علی ای حال میگویند قوی الاسناد است، خوب است اما در آن دو بخشی که من گفتم، نیست. نه صحاح است و نه حسان. «فیؤنس بالوجه الذي ذكرناه و يشهد بقربه كما قلناه» پس انس میگیریم به آن وجهی که ما ذکرش کردیم که استتار بود و روایت دال بر آن بود. و شهادت میدهند این روایاتی که قوی الاسناد است، «بقربه» به قرب ما ذکرناه «کما قلناه». به اینکه آن قریب است. یعنی استتار درست است. و ذهاب حمره برای افضلیت است. برای استحباب است.
دیگر ایشان به ترتیب روایت را آوردند. «ثم أورد» جناب صاحب معالم «رواية جارود». بعد از این هم یک روایت افتاده، روایت شهاب بن عبد ربه. شهاب بن عبد ربه را بعد از روایت جارود ایشان آوردند. «و رواية زيد الشحام و رواية عبيد بن زرارة و رواية يعقوب بن شعيب» برای قول به استتار آوردند. بعد رفتند سراغ طرف مقابل که قول ذهابیها هستند. «ثم ذكر التعويل للقول الآخر» یعنی «ما عوّل علیه القول الأخر». آن مستنداتی که قول دیگر بر آن تعویل و اعتماد کردند، آنها را ذکر کردند. «على روايات بعضها قاصرة عن إفادة ذلك متناً» یعنی دلالةً. دلالتش که خوب نیست. سندش خوب است یا نه؟ بعدا میگویند. میگویند هیچکدامش سندش خوب نیست. «و كلّها غير ناهضةٍ بإثباته طريقاً» طریقاً یعنی سنداً.
شاگرد: صاحب جواهر از همین ناراحت شده بود.
استاد: قبل از صاحب جواهر، صاحب مفتاح الکرامة بودند که خیلی ناراحت شده بودند. بعد گفته بودند که «هذه عشرة کاملة»، ۱۰ تا آوردند.
شاگرد: این عبارت برای خود صاحب معالم است؟
استاد: بله، من نگاه کردم، عین عبارت خودشان است. «بعضها قاصرة عن إفادة ذلك متناً و كلّها غير ناهضةٍ بإثباته طريقاً و قابلة للحمل على الفضيلة جمعاً»، روایت استتار با روایت ذهاب قابل جمع است. میگوییم افضل این است که بعد از ذهاب باشد. مانعی ندارد.
شاگرد: آن روایت که صاف است که مثلاً ببین حمره از بالای سرت میگذرد، یا چیزهای دیگر. متناً که ایرادی نداشتند.
استاد: نه، «بعضها». میگویند «بعضها قاصرة عن افادة ذلک متناً»، یعنی آن روایاتی که آن طرف هست، بعضیهایش دلالت ندارد. بعضیهایش دلالتش خوب است، ولی سند ندارد.
شاگرد: جالب است که روایت جارود را صاحب معالم برای استتار آوردند.
استاد: بله، چون حضرت فرمودند که من به ایشان آنطوری گفتم، «فأنا الآن اصلیها اذا سقط القرص».[4] حضرت دارند میگویند من میخوانم دیگر.
شاگرد: ما نمیدانیم وجه آن چیست. خیلی خوب به تقیه میخورد.
استاد: صاحب معالم میگویند حضرت که نمیآیند قبل از وقت نمازشان را مرتب بخوانند.
برو به 0:12:30
شاگرد: تقیه یعنی چه؟
استاد: حالا بحثهایش شده. آنهایی که ذهابیاند که اتفاقاً روایت جارود را برای ذهاب میآوردند. ایشان میبینید که برای استتار می آورند. بعد روایات ذهاب را میآورند «و ذكر روايات بريد بن معاوية» که در کافی بود، «ابن أشيم» مرسل، «محمد بن على صاحب الرضا عليه السلام» صاحب یعنی در سفر همراه حضرت بود. «عمار الساباطي» و عبد اللّٰه بن وضّاح». روایت عمار ساباطی[5] را نمیدانم مباحثهاش شده یا نه. «إنما أمرت أبا الخطاب أن يصلي المغرب حين زالت الحمرة من مطلع الشمس فجعل هو الحمرة التي من قبل المغرب و كان يصلي حين يغيب الشفق». یعنی شفق مغربی. چون این روایت جلوتر بحثش شده بود من سریع رد شدم. از اوّل هم قول و قرار این شد که این را سریع بخوانیم که هم عبارتش نمانده باشد و هم اینکه بحثهایی که شده دیگر تکرار نکنیم. و الا ما دانه دانه حاضر هستیم که هر کدامش را جدا جدا ببینیم.
«ثم قال: و من العجيب ادّعاء بعض المتأخّرين دلالة الأخبار الصحيحة» ایشان گفتند هیچکدام صحیح نیست. «الصحيحة على هذا القول و الحال أنّ الصحّة غير محقّقة في شيء من الأخبار التي يظنّ دلالتها عليه؛ ثم ذكر توهّم العلّامة صحّة الأوّل» یعنی روایت برید بن معاویة «مع أنّ جهالة القاسم بن عروة غير خفية». ایشان میگویند خود علامه در خلاصه او را اصلاً ذکر نکردند، مجهول است. چطور خودشان میگویند که این صحیح است. علامه توهم کردند روایتی که قاسم بن عروه در آن است صحیح است، و حال آنکه خود علامه در خلاصه، قاسم بن عروه را نیاوردند. اینجا عبارات صاحب معالم مفصل است. اینجا را حاج آقا یک مقدار خلاصه کردند. و الا ایشان توهم علامه و اینها را بعدش میآورند. اوّل میگویند علامه اینطور گفتند، آخر کار میگویند توهم. حدود ۲، ۳ سطر را حاج آقا در یک سطر آوردند.
شاگرد: این قاسم بن عروة را هم صاحب معالم دارد؟
استاد: بله، مطلب برای ایشان است.
شاگرد: احتمالاً به خاطر واوی است که در سند آمده، علامه صحیح دانستهاند.
استاد: خود صاحب معالم توضیح همانجا میدهند. همین را توضیح میدهند که چطور شده. میفرمایند: «ثم إنّهم حملوا أخبار غيبوبة القرص على إرادة الغيبوبة التي علامتها ذهاب الحمرة» این باز حرف صاحب منتقی است. اینها حمل کردند اخبار غیبوبت قرص را بر اراده آن غیبوبتی که علامتش ذهاب حمره است. یعنی نه هر غروبی. آن اندازهای که ذهاب حمره همراهش است. «و ليس یخاف» در عبارت منتقی «بخاف»است. مخفی نیست که «أنّ الخروج عن ظاهر الأخبار المعتمدة» اخبار معتمده یعنی چه؟ یعنی اخبار استتار که به وضوح دارد میگوید استتار قرص. شما میگویید نه، این استتار قرص منظور استتار نیست. منظور آن درجهای از استتار است، ۲۰ دقیقه بعد از استتار، یک ربع بعد از استتار که همراه با ذهاب حمره است. میگویند «دخول في ربقة المجازفة»، این دیگر جزافگویی، جزاف رویی میشود. میفرمایند «و ليس بخاف أنّ الخروج عن ظاهر الأخبار» استتار «المعتمدة» یعنی معتبرة «مع فقد ما ينهض للمعارضة» به ظاهر عبارت خودش «و قرب ما يتخيّل ذلك فيه إلى الحمل على إرادة الفضيلة» آنهایی را هم که شما به عنوان معارض و اینها میبینید، همه فضیلت را میخواهند بگویند. نه اینکه بخواهد آنها را رد کند. «دخول في ربقة المجازفة» داخل شدن در حوزه مجازفهگویی است. مجازفه یعنی بی دلیل صحبت کردن. مجازفه در فضای عرفی، حالت سوء ادب دارد. من هم دیدم کسانی را که در فضای علمی کلمه مجازفه به کار بردند، دیگران از این لفظ سوء ادب فهمیدند. و حال اینکه اینجور نیست. در فضای علمی وقتی یک کسی به دیگری نسبت میدهد، مثلاً «دعواً مجازف»، منظور چیست؟ بیادبی نیست، نه یعنی فلانی گزاف گو است. گزاف گوی فارسی نه. در فضای علمی مجازفة یعنی قولٌ بلا دلیل. حرفی دارید میزنید که دلیل ندارد. قولٌ بلادلیل بی ادبی نیست. این زیاد به کار میرود. من برخورد کردم، کسی بود که نسبت به یک عالم بزرگی گفته بود که مثلاً دعوای مجازفة است. بعد دیگران خیلی بدشان آمده بود که تو … من نگاه کردم معلوم بود نمیخواست بی ادبی کند، اصلاً در مقام بی ادبی نبود. میخواست بگوید حرف این عالم بزرگ دلیل ندارد. قولٌ بلا دلیل است. نه اینکه گزاف گویی یعنی مثلاً حرف بیخود و پوچگویی. این هم که ایشان فرمودند «دخول في ربقة المجازفة» حالت بیادبی نسبت به فقهای دیگر ندارد، میخواهند بگویند دلیل ندارد. ظاهر دلیل این است، شما به وسیله یک چیزی که محمل فضیلت دارد، میخواهید دست از ظاهر بردارید. این قول بلا دلیل است. «انتها ما فی المنتقی». حرف منتقی اینجا دیگر تمام شد. حالا دوباره حرف حاج آقاست.
شاگرد: «ما یتخیل ذلک»، یعنی ذهاب؟
استاد: «ما یتخیل» یعنی معارضش تخیل میشود. گفتند «مع فقد ما ینهض للمعارضه»، نیست. «و قرب ما یتخیل» آن چیزی که ینهض للمعارضة، نیست، «یتخیل» که «ينهض للمعارضة و قرب ما يتخيّل ذلك فيه إلى الحمل على إرادة الفضيلة» میگویند ذهاب حمره برای افضلیت است، نه برای عزیمت.
شاگرد: ذهابی که تقریباً ۱۵ دقیقه بعد استتار است؟
استاد: بله، افضل این است. چرا؟ چون احوط است. قطع دارید که دیگر نمازتان را نباید اعاده کنید و امثال اینها. همان استحباب، استحبابی که حاج آقا احتمالش دادند، مرحوم مجلسی محمل قرار دادند، همه همین بود دیگر. محمل اصلی فرمایش مرحوم مجلسی حمل بر استحباب بود. استحباب یعنی همین دیگر، افضلیتی که ایشان میفرمایند.
شاگرد: صاحب معالم روایت موثق را حجت نمیدانند؟
استاد: چرا.
برو به 0:21:08
شاگرد: دلیلشان چه بوده که نیاوردند؟
استاد: اوّلاً میگویند موثق را موثوق الصدور میدانند. میگویند سند تام نیست، سند صحیح نیست، اما از قرائن میفهمیم که این دروغگو نیست، مثلاً صادر شده. اما در این کتاب نیاوردند. اما مبنایشان چیست، الآن من یادم نیست. ممکن است موثق را حجت ندانند.
شاگرد: ملاک قوی چیست؟
استاد: یک تفاوتی است. وقتی که یک راوی تضعیف شده، گفتند این دروغگو است، این روایت میشود ضعیف. حالا آمدیم یک سندی است که راوی تضعیف نشده، ولی «لم یذکر بمدحٍ و لا ذم». اگر «ذُکِر بمدح غیر توثیق» میشود حسن. «ان لم یُذکر بمدح»، شما میگویید ضعیف است. عدهای میگویند نه، میتواند قوی باشد. یعنی تضعیف که نشده مدح هم که نشده. خب می شود قوی.
شاگرد: بین حسن و موثق میشود؟
استاد: حالا من تعبیر شیخ بهایی را یادم نیست. در وجیزهشان اگر نگاه کنید توضیح میدهند.
شاگرد2: مجهول میشود، یا مهمل میشود؟
استاد: مهمل این است که اصلاً در کتابها ذکر نشده. مجهول این است که اسمش آمده، مدح و ذمی برایش نیاوردند.
شاگرد: فرمودید که شهید ثانی در آیه «إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ»[6] فرموده بودند مراد از فسق یعنی اگر فسقش ظاهر نشود، اصل بر عدالت است.
استاد: اینها دلیل قوت میشود. یعنی خود اصالة العدالة و اینطور چیزها، قوت سند را میرساند. به عبارت دیگر اگر یک کسی را میدانند که دروغگو است، دعوی دارند که بگویند. نه اینکه میدانند دروغگو است، اما در کتاب رجال میآورند و کاری با او ندارند. اینطور نیست. پس وقتی اسمی از او نمیبرند، معلوم میشود نزد آنها معروف به دروغگویی نبود. حالا خبرش قبول هست یا نیست؟ همان بحثهایی که قبلاً هم شد.
شاگرد: پس مقصود از جهالت قاسم بن عروه، اهمال قاسم بن عروه است.
استاد: صاحب معالم فرمودند که «لم یذکر العلامة نفسه ایاه فی الخلاصة» که میشود اهمال. اصلاً ذکر نشده.
قال في «المعتبر» بعد ما قدّمه في مسألة أُخرى من أوّل وقت المغرب غروب الشمس و هو إجماع العلماء. و يعرف الغروب بذهاب الحمرة المشرقية و في هذا روايتان إحداهما استتار القرص و أومى إليه في «المبسوط» قال: «إذا غابت عن العين علم غروبها.» قال: «و من أصحابنا من يراعي زوال الحمرة من المشرق و هو أحوط» رواه جماعة منهم «عمر بن أبي نصر» عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام، قال: «إذا توارى القرص كان وقت الصلاة و أفطر.» و روى «إسماعيل بن الفضل الهاشمي» عنه عليه السلام قال: كان رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و سلم يصلّي المغرب حين تغرب الشمس حين يغيب حاجبها» و في رواية «حريز» عن «أبي أسامة» أو غيره قال صعدت مرّة جبل أبي قبيس و الناس يصلّون المغرب، فرأيت الشمس لم تغب و إنّما توارت بالجبل فأخبرت أبا عبد اللّٰه عليه السلام فقال: بئس ما صنعت إنّما تصلّيها إذا لم ترها خلف الجبل غابت حين تغيب الشمس حيث يغيب حاجبها و رواية أبي أُسامة الشحّام بضميمة ما ورد من أنّه يبدو ثلاثة أو غارت و رواية صلاته صلى الله عليه و آله و سلم ثلاثة أنجم مع غروب الشمس، فيكون سقوط القرص في قبال استبانة النجوم، فلا يمكن دعوى ملازمة ذهاب الحمرة لاستبانة النجوم و إن كان لا يخلو عن تأمّل من جهة رمي الخطّابية الظاهر في إرادة اشتباك النجوم بذهاب الحمرة الغربية.
از اینجا باز برگردیم به فرمایش حاج آقا. «قال فی المعتبر» از اینجا حدود یک صفحه عبارت مرحوم محقق اوّل رضوان الله علیه را در معتبر میآورند. فرمودند «قال في المعتبر بعد ما قدّمه في مسألة أُخرى من أوّل وقت المغرب غروب الشمس و هو إجماع العلماء» ببینید در معتبر، اوّل که وارد اوقات نماز میشوند، در مواقیت، مسأله هفتم این است که حاج آقا میفرمایند «مسألة اخری».[7] عبارت مسأله هفتم این است: «اوّل وقت المغرب عن غروب الشمس و هو اجماع العلماء و آخره کذا»، این را که گفتند، بعد که مسأله یازدهم هم تمام میشود، میفرمایند «فروعٌ». «فروعٌ» هم تمام میشود. مسأله دوازدهم، «وقت نافلة الظهر». بعد مسأله سیزدهم. از هفتم میرسیم به سیزدهم.[8] همین بحث ماست. «مسألةٌ و يعرف الغروب بذهاب الحمرة المشرقية و في هذا روايتان إحداهما استتار القرص و أومى إليه في المبسوط». الآن این هم یادم آمد که اوّل این بحث که شروع کردیم، صفحه ۵۸ فرمودند «کما هو المشهور، کما عن عدة کتب، بل عن السرائر، و عن المعتبر». اگر دستخط حاج آقا را ببینید. حاج آقا همه اینها را با اشاره آوردند. «ط» و «ئر» و «ق». آنجا هم که حدائق بود، حاج آقا حدائق ننوشته بودند، «ق» بود. فرموده بودند: «أو بغيبوبة الشمس، كما عن المرتضى و ابن الجنيد و عن ط و ق» که محققین بهجت الفقیه نوشتند «و عن المبسوط و الحدائق». حدائق که منظورشان نبود اگر یادتان باشد، این «ق» کتاب دیگری میتواند باشد یا نه؟
شاگرد: منتقی نبوده؟
استاد: تنقیح فاضل مقداد سیوری رضواناللهعلیه ممکن است. چون ایشان داشتند طرف ذهاب حمره را می شمردند دیگر.
شاگرد: نه، غیبوبت شمس.
استاد: بله، درست میگویید. تنقیح برای ذهاب بود ظاهراً. منتقی باشد؟ بعد میآورند «و صاحب المنتقی»، نمیشود.
شاگرد: «المقنع» یا «المقنعه» نیست؟
استاد: «مقنع» را هم بالا اسمش را برده بودند. «مقنعه» هم همراه ذهاب حمرهاند. خلاصه حاج آقا در کلامشان حدائق ننوشته بودند. ایشان «ق» نوشتند. حالا باید فکرش کنیم ببینیم کدام یک از اینها مناسب است. آنها که تحقیق کتاب میکردند، حدائق نوشتند.
شاگرد: «قواعد» نبوده؟
استاد: قواعد علامه، این خیلی نزدیک است.
شاگرد2: علامه خیلی بعید است استتاری باشد.
استاد: متن کشف اللثام همان قواعد است. کشف اللثام متنش قواعد علامه است. شهید اول هم یک قواعد دارند.
شاگرد: در کشف اللثام اینطور وارد شده: «و أوّل وقت المغرب غيبوبة الشمس اتفاقا المعلومة وفاقا للمعظم بذهاب الحمرة المشرقيّة».[9]
استاد: پس «بغیبوبة» مناسبت این را دارد. ولی خب غیبوبتی که بعدش میگویند «المعلومة بکذا».
شاگرد2: این عبارت «قواعد» بود؟
استاد: این عبارتی که ایشان خواندند متن قواعد بود. «وفاقاً للمعظم» برای کشف اللثام است. دنبالهاش برای علامه است.
شاگرد2: پس ذهابی میشدند دیگر.
استاد: بله، علامه در هیچ کتابشان به نظرم استتاری نیستند.
شاگرد2: «ق» که آقا نوشتند، در «غیبوبة الشمس» است نه ذهاب حمره.
استاد: بله، درست است. میخواهیم بگوییم چون کلمه غیبوبت آمده، اینجا هم درست همین کلمه غیبوبت آمده، نه استتار بود، نه سقوط القرص بود. «او بغیبوبة الشمس» کما اینکه قواعد صریحا گفته «غیبوبة الشمس». ولی نمیشود ایشان را جزء استتاریها آورده بهطور قطع.
شاگرد2: «المعلوم» که فرمودند، یعنی مانند نظر حاج آقا، ذهاب علامت تیقن است؟
استاد: نه، علامه این منظورشان نیست.
شاگرد: «مقنعه» هم که ایشان فرمودند، صاحب کشف اللثام میگوید: «و یظهر من المقنعه الانتهاء بسقوط القرص عن الابصار».[10]
استاد: «انتهاء» یعنی نماز عصر.
برو به 0:31:24
شاگرد: اول از غروب شروع میکنند. «ثم الغروب هو المعلوم بذهاب الحمرة و الذی هو وقت صلاة المغرب و یظهر من المقنعة الانتهاء بسقوط القرص عن الابصار».
استاد: آن اندازهای که من عبارت مقنعه را دیدم، معلوم میشود همراه مشهورند.
شاگرد: شاید منظور از «ق»، من لا یحضره الفقیه باشد.
استاد: بله، فقیه.
شاگرد: خود حاج آقا هم قبلاً فقیه را گفته اند.
استاد: «کما عن المرتضی و ابن الجنید و عن المبسوط و الفقیه». مبسوط و فقیه به همدیگر نزدیکند. البته اینها را به عنوان محتملات مینویسیم.
شاگرد: یکی هم «فقه القرآن» راوندی. اینجا هم بحث شد که ایشان استتاری اند.
استاد: ممکن است، ولی کم به آن آدرس داده میشود.
علی ای حال مرحوم محقق فرمودند: «و أومى إليه في المبسوط قال: إذا غابت عن العين عُلِم غروبها. قال: و من أصحابنا من يراعي زوال الحمرة من المشرق و هو أحوط، رواه جماعة منهم عمر بن أبي نصر، عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: إذا توارى القرص كان وقت الصلاة و أفطر. و روى إسماعيل بن الفضل الهاشمي عنه عليه السلام قال: كان رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و سلم يصلّي المغرب حين تغرب الشمس حين يغيب حاجبها، و في رواية حريز عن أبي أسامة أو غيره قال صعدت مرّة جبل أبي قبيس و الناس يصلّون المغرب، فرأيت الشمس لم تغب و إنّما توارت بالجبل فأخبرت أبا عبد اللّٰه عليه السلام فقال: بئس ما صنعت إنّما تصلّيها إذا لم ترها خلف الجبل غابت او عادت».
شاگرد: در بهجت الفقیه «او عادت» ندارد.
استاد: ببینید از این «غابت» یک خط بروید پایین، دارد «أو غارت». این «أو غارت» دنباله «غابت» است. «غابت أو غارت». تازه در روایت دارد «غابت او غارت»، اما در معتبر دارد که «غابت او عادت». به جای «غارت» فرمودند که «غابت او عادت». حاج آقا یک علامت گذاشتند در دستخطشان، که برای این «عادت» مثلاً یک توضیحی بدهند که در معتبر «عادت» است، اما «عادت» مناسبت ندارد، تصحیف است، اصل روایت «غابت او غارت» است، که چقدر راجع به همین روایت ما صحبت کردیم. یک علامت گذاشتند که تصحیف «عادت» را توضیح بدهند. حاج آقا نوشتند «عادت»، حاج آقا ننوشتند« غارت». یعنی طبق معتبر نوشتند «عادت»، بعد یک علامت گذاشتند که این را توضیح بدهند، علامت همان و توضیح هم دیگر داده نشده. در صفحه مقابلش، شبیه همان علامت آمده برای مطلب همانجا.
این آقایان که تصحیح میکردند، این علامت را که دنبالش گشتند، رفتند آن علامتی را که برای صفحه بعد بوده، زدند به اینجا. 5-6 سطرِ عبارات صفحه ۶۱، برای صفحه ۷۰ است. به خاطر اینکه حاج آقا میخواستند توضیح بدهند که در معتبر «عادت» است، ولی تصحیف شده، «غابت او غارت» بوده، «نه عادت». میخواستند توضیح بدهند، دیگر نشده. آن علامتی که در صفحه ۷۰ بوده برای خودش بوده، صرف یک تشابه … خب حالا اگر شما میخواهید درست کنید، کلمه «أو غارت» را میکنید «أو عادت»، طبق معتبر، ولو تصحیف باشد ولی معتبر این است. «أو عادت» را میگذارید بعد از «غابت». بعد از کلمه «أو غارت»، «و رواية صلاته صلى الله عليه و آله و سلم» است. این را میآورید بعد از «غابت او عادت»بود. میشود «و رواية صلاته صلى الله عليه و آله و سلم حین تغیب الشمس حیث یغیب حاجبها». دنبالش «و رواية أبي أُسامة الشحّام بضميمة ما ورد من أنّه يبدو ثلاثة انجم» ثلاثة دو بار تکرار شده، یکیاش را بیشتر نمیخواهیم. پس عبارت واضح شد.
شاگرد: این عبارات همه برای معتبر است؟
استاد: نه، معتبر بعد از غابت گذاشته أو غارت، دیگر بعدش مال معتبر نیست. اگر معتبر را میخواهید، بروید وسط صفحه «و لیس علی الناس». 5-6 سطر اصلاً برای اینجا نیست، برای صفحه ۷۰ حاج آقاست.
شاگرد: آنهایی که اضافیاند را بگویید از کجا تا کجاست.
استاد: من یک جوری میگویم خیلی راحت باشد. شما «غابت» را در بهجة الفقیه میبینید، سطر دوم. از کلمه «حین» تا «العلامة الانصاری» وسط صفحه، کلّ اینها اصلاً برای اینجا نیست. بیخودی یک مطلبی وسط عبارت معتبر آمده. عبارت معتبر چیست؟ من الآن میخوانم ببینید. «غابت أو عادت و لیس علی الناس ان یبحثوا». من عرض کردم حاج آقا یک علامت گذاشتند که این «عادت» را توضیح بدهند که تصحیف شده، اینجا چیزی ننوشتند اما شبیه این علامت یک جای دیگر هم بوده، که نصف صفحه حاج آقا توضیح داده بودند، نصف صفحه عباراتی که اصلاً ربطی نداشته را وسط عبارت معتبر گذاشتند.
شاگرد: متنش هم دقت نشد.
استاد: بله، متنش هم دقت نشده، اصلاً عبارت معتبر نیست. اینها را کلاً بردارید.
شاگرد: صفحه ۷۰ چطور؟
استاد: صفحه ۷۰، سطر اوّل، بعد از کلمه «قلیلاً». بین «فیمکن» و «قلیلاً» باید بیاید. «و روایة صلاته حین تغیب الشمس» تا «العلامة الانصاری». یعنی میشود «و روایة صلاته صلی الله علیه و آله و سلم حین تغیب الشمس» تا «العلامة الانصاری»، کل این را بردارید بگذارید بعد از «قلیلاً». پایین صفحه ۶۹ را ببینید، فرمودند «و روایة». این «و روایة» اینجا، عطف بر آنجاست. «و روایة صلاته حین تغیب الشمس».
پس من عبارت صفحه ۷۰ را میخوانم اینطور، «مسّوا بالمغرب قلیلا، و روایة صلاته صلی الله علیه و آله و سلم حین تغیب الشمس حیث یغیب حاجبها و رواية أبي أُسامة الشحّام بضميمة ما ورد من أنّه يبدو ثلاثة أنجم مع غروب الشمس» تا «العلامة الانصاری».
پس ادامه عبارت معتبر معلوم شد، «لیس علی الناس ان یبحثوا». «و الثانیة» انشاالله برای فردا. عبارت معتبر تا صفحه ۶۲، سطر دوم، «افطر الصائم»، اینها همه عبارت معتبر است. «و ان کَثُرَت من الجانبین» هم خیلی جالب است. «و ان کثرت» را گفتیم که خبر «أن الروایات» اوّلِ بحث باشد، در نسخه اصلی در همان سطر دوم است. یعنی در نسخه اصلی بوده «أنّ الروایات الواردة فی الاعتبار فی وقت المغرب بزوال الحمرة المشرقیة او بغیبوبة الشمس و ان کثرت من الجانبین». دیگر اینها را که دوباره مطالعه میکردند، بین آن اضافه میکردند، آدرس میدادند که دیگران مراجعه کنند. لذا قطعاً «و ان کثرت» خبر «أن الروایات» است. چون پشت هم است، در یک سطر و نیم «و ان کثرت و صحّت». بقیهی این نقل قولها همه بعداً به خطشان که اضافه کردند، اینها پیش آمده.
برو به 0:43:49
شاگرد: به گمانم تقسیم بندی رباعی حدیث در زمان علامه بوده است، به نظرم تا قبل از ایشان دأب آقایان بر این نوع نگاه به اسناد نبوده است.
استاد: معاصر علامه شاید یک کمی تقدم دارند، احمد بن طاووس برادر سید بن طاووس. برادر ایشان تقسیم رباعی کأنّه پایهگذارش هستند.
شاگرد: قبل از ایشان چگونه با روایات تعامل می کردند؟
استاد: تقسیم ثنایی بوده، صحیح و ضعیف. آن هم به آن معنای خاص خودش، که صحیح را به معنای معتبر می دانستند. یعنی حجت بین خودش و خدا دارد. ضعیف همان که نه، بین خودش و خدا حجت ندارد. اینجور بود تا آنجا که من میدانم.
شاگرد: ملاکاتی که مثلاً به عنوان تقسیمات رباعی گفته میشود اصلاً ملحوظشان بوده؟ یا نه؟ یعنی اینکه بروند در کتب، مثلا اگر توثیق شده بود، این را مثلاً جزء آن صحیحها بشمارند، یا اگر توثیق نشده بود…
استاد: فی الجمله، به اینکه این تفصیل را بدهند، نه نبوده. اما اصلش به حمل شایع این موارد بوده. یعنی عملاً عدهای را میگفتند ثقةٌ. یک عدهای را مدح محض میکردند. ملاحظه میکنید. این عملاً بوده که توثیق و مدح و اینها بوده. اما اینکه به حمل اوّلی عنوان خودشان در ذهن ایشان هم بوده و به این عنایت هم داشتند، آن ثابت نیست.
شاگرد: تقلیدی میشود؟
استاد: بله، مثلاً نجاشی میفرمایند ثقةٌ آن را که نگفتند عِدْلٌ، کدام یک از اینها بود که صحبتش شد؟ که نجاشی نگفته بودند اما یک عبارت دیگری برایش داشتند؟ ۴۴:۱۰ که آن مفضل بن صالح بود؟ در آن روایت
شاگرد: بحث مفصلی شد راجع بهش.
استاد: نمیدانم همان او بود یا یکی دیگر بود که نمیدانم این صحبت شد که حالا لفظ ثقةٌ نگفته اما
شاگرد: این تقسیم بندی رباعی تقلیدی بود از اهل سنت درست است؟
استاد: تقلید محض که نبوده.
شاگرد: نه، میخواهم بگویم به هر حال یعنی یک سبک کاری آنها بود بیشتر این تقسیم رباعی
استاد: نوشتم خصوصیاتش را، الآن من یادم نیست
شاگرد: خود همین که استرآبادی میتازد به علامه، یکیاش همین است که این تقسیم بندی ثنایی خیلی رباعی
استاد: ببینید دیگری میگوید. او وقتی میخواهد علامه را رد کند، میگوید شما دنبال سنیها رفتید. خب اگر خود علامه بگویند، نمیگویند من دنبال سنیها رفتم. آن وجه دیگر. کسی که میخواهد بکوبد دیگری را، میگوید شما تقلید سنیها کردید. از خودش هم بپرسند آن وقت قضاوت کنند.
شاگرد: خب این تلقی به قبول که معنا، در متقدم که این کلمه خیلی تکرار میشود این انگار این خیلی ملاک
استاد: رباعی؟
شاگرد: نه قبل رباعی. قبل از این تقسیم انگار این بحث تلقی به قبول و فتوای مشهور و عمل اصحاب و این انگار محور بوده. یعنی انگار بحث صحت و ضعف به لحاظ سند انگار اصلاً خیلی. نه اینکه اصلاً نبوده، ولی محور ظاهراً این است تلقی به قبول بوده. منتها یکی از بزرگان میفرمودند اصلاً اجماعی که سید مرتضی میگویند بحث تلقی به قبول اصحاب است. چیزی بیش از این نیست.
استاد: بله. و لذا هم طبق همین میگفتند که کلما ازداد الخبر صحةً ازداد باعراض المشهور ضعفاً. گفتند سند اگر هر چی هم باشد وقتی آن حالا بحث خاص خودش، خیال هم میکنی حرف، حرف خیلی خوبی است که ازداد ضعفاً. ازداد ضعفاً به چه معنا؟ به معنایی که علی ای حال ظاهر روایت با اعراض آنها آن حجیت الزامی را ندارد. اما حالا باید چه کارش کرد؟ بگوییم که ضعفاً یعنی صفر، آن حرف دیگری است، آن هم باز مأذون نیست. ازداداً ضعفاً یعنی حجیت ظهوری را که شما میخواهید بگویید گردن مکتب اهل بیت بگذارید دیگر ازش گرفته شد. نمیشود که یک روایت مکتب بگوییم اهل بیت است، معظم بزرگان این طرفدارهای این مکتب چه کار کنند؟ بدانند، فرهنگشان بدانند این نیست. این نمیشود. اما خب باید چطور رفتار کرد آن حرف دیگری است. من خیالم میرسد نمیشود گفت صفر. یک جور دیگر باید با فقه الحدیثش برخورد کرد.
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
تگ:
وقت نماز مغرب، رجال، روایت ضعیف، روایت قوی، تقسیم بندی سندی روایات، بهجت الفقیه، رویکرد متقدمین و متأخرین در رجال
[1] بهجة الفقيه؛ ص: 59
[2] منتقی الجمان،ج1،ص414: و قد دلّت الأخبار الكثيرة على أنّ أوّل وقتها للإجزاء سقوط القرص، و مرّ منها جملة في الصّحيح الواضح، و يأتي في الحسان منها خبر، فيكون المراد في هذا الحديث أوّل وقت الفضيلة، و لا مجال معه لإرادة غيرها في الآخر لظهور كون التّعريف في مثله للمعهود الخارج القريب الصّريح. و لا بأس بإيراد نبذة من الأخبار الدّالّة على أنّ أوّل وقت المغرب للإجزاء سقوط القرص و أنّ التّأخير عنه للفضيلة، و ليست على أحد الوصفين، إذ فيها ما هو قويّ الإسناد فيؤنس بالوجه الّذي ذكرناه و يشهد بقربه كما قلناه.
[4] وسائل الشيعة؛ج4؛ص177،حدیث15: و عنه عن ابن رباط عن جارود أو إسماعيل بن أبي سمال عن محمد بن أبي حمزة عن جارود قال: قال لي أبو عبد الله ع يا جارود ينصحون فلا يقبلون و إذا سمعوا بشيء نادوا به أو حدثوا بشيء أذاعوه قلت لهم مسوا بالمغرب قليلا فتركوها حتى اشتبكت النجوم فأنا الآن أصليها إذا سقط القرص.
[5] وسائل الشيعة؛ج4؛ص175،حدیث10: و عنه عن أحمد بن الحسن عن علي بن يعقوب عن مروان بن مسلم عن عمار الساباطي عن أبي عبد الله ع قال…
[6] سوره حجرات، آیه 49.
[7] المعتبر في شرح المختصر؛ج2،ص40
[8] المعتبر في شرح المختصر؛ ج2، ص: 51
[9] كشف اللثام و الإبهام عن قواعد الأحكام؛ ج3، ص: 33
[10] همان
دیدگاهتان را بنویسید