مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 16
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع این جلسه : ادامه جواب به ادله اثبات جزء و بیان انواع حدوث و بحثی درباره تموج پایه
آقاسیدحسین کوه کمره ای بودند که کار اخلاقی عظیمی از ایشان نقل میکنند که شیخ انصاری قبل ازدرس ایشان درس میدادند ایشان زودتر رسید کار شیخ را دید و درس ایشان هم خیلی شلوغ بود معروف است که میگویند ایشان بالای منبر رفت و گفت از امروز من بالای منبر بودم و شما نشسته بودید و از حالا من پایین میآیم و آشیخ بروند شیخ را روی منبر و در جای خودش نشاند بعد الآن اگر ببینید در ردیف شاگردان شیخ انصاری سید حسین کوه کمره ای را میآورند ظاهراً ایشان سید حسین بودند و بعداً هم در ردیف شاگرد های شیخ مثل آمیرزا حبیب الله و آمیرزا محمد حسن شیرازی و آخوند همه اینها در ردیف هم بودند و شاگردان شیخ حساب میشدند. حاج آقا میفرمودند آقا میگفته است که در نجف راه میافتند و به بحثهایی که هست میروند میرویم بحث آسید حسین وقتی برمیگردیم میبینیم جیبمان را پر از مطلب کردیم و وقتی بحث آمیرزا محمد حسن شیرازی میرویم همان هایی که دیروز گفته بود را تکرار کردند و یک کلمهای هم به آن اضافه کردند تفاوت این درس با درس آسید حسین این بود که درس آسید حسین برویم جیبمان پر میشود و میرویم آمیرزا محمد حسن همان است حالا ما که هیچکدام نیستیم ولی ممکن است سبکهای مباحثه بهطور ناخودآگاه به آن صورت شده باشد.
شاگرد: سبک افزایشی
شاگرد: سبک سامرا که بحث میشد بهخاطر همین به این صورت بوده که سبک آمیرزا محمد حسن بوده است.
استاد: آمیرزا محمد تقی را که بعداً آمدند میخواهید بگویید؟
شاگرد: نه سبک آمیرزا محمد حسن
استاد: نه خیر ظاهر فرمایش حاج آقا این بود که سبک ایشان به این صورت بود نه چون به بحث میافتاد.
با اجازه از محضرتان
فرمودند که سه دلیلی که آوردند برای اثبات جزء لایتجزا مبتنی بر این بود که گفتند آنی داریم که در لحظه پس از او این آن میرود یک آنی داریم که آن وصول است و در لحظه بعد از او لاوصول است. خب پس آنِ وصول آنِ بعدش آنِ لاوصول میباشد پس تتالی الآنات لازم میآید. دو آن پشت سر هم آمده و بینشان قابل تقسیم نیست. آن چیزی که اینها بهعنوان تتالی الآنات میخواهند بگویند. جواب این است که چه کسی گفته است لا وصول در آنِ بعد است، وصول در یک آنی و لا وصول در آنِ بعدش حاصل نمیشود حدوث لاوصول در کل آن محدوده خواهد بود.
شاگرد: وصول هم درآن نیست و وصول را هم میگویند که آن بردار نیست…
استاد: اینجا که جواب طرف مقابل را میدهند وارد این سؤال نمیشوند. فقط آنی که بزنگاهش بود و میخواست آنِ تالی درست کند، میگویند که آن تالی داخل آن نیست. تتالی را برمیدارند؛ اما اینکه آنِ وصول را چه کار کنیم. این یک چیز ذهنی است. شما واقعاً در آن چیزی بهعنوان زمان نداریم طرف الزمان است؛ اما اینکه طرف الزمان بخواهد کاری کند که این را درست کند و گردن طرف بگذارد و طرف دیگر هم چسبیده به او میآید. بدون اینکه قابل انقسام باشد حکما جلوی این را میگیرند.
شاگرد: پس ما طرف الزمان را میپذیریم.
استاد: اما اینکه پشت سر این طرف بلا انقسام و یک آن دیگری به آن بچسبانید این مورد قبول ما نیست. چرا؟ چون شما میخواستید بگویید یک آنِ وصول هست. لحظه بعدش وصول طول نمیکشد. وقتی میرسد، جدا میشود پس لحظه بعدش لاوصول است و لاوصول در آن واقع میشود. بینشان زمان هست یا نیست. این اشکال میشود. اگر زمان نیست که تتالی الآنات میشود. جواب چیست؟ جواب این است که آنی بعد از آن میآید و لاوصول است، لاوصول در آن بعد حادث نمیشود همهاش لاوصول است آن وصول تمام میشود و لاوصول چه موقع است؟ در کل قطعه زمان بعد از وصول، لاوصول است یک مفهومی مثل بین المبدا و المنتهی میباشد. چطور کل مفهوم در تکتک آنات موجود است.
شاگرد: یا مثل مفهوم روی خط بودن.
استاد: بله این هم به همین صورت است.
شاگرد: کل آن روی خط است، آن وقت طرف الخط کجاست؟
استاد: بقیه آن همه روی خط است. آن وقت لاوصول چه زمانی حادث میشود؟ در کل قطعه حرکت زمانی بعد الوصول حادث است نه در آنِ بعدش دقیقاً که بگویید دو آن پشتسرهم آمدند در آنی حادث نشده این اصل جواب آنهاست.
لذا ابنسینا در شفا سه بخش میکند میگوید یا دفعی است یا تدریجی است و یا نه دفعی و نه تدریجی است؛ بلکه حدوثش در کل یک قطعه است، دفعی در طرف الزمان و تدریجی در منطبق بر آنات زمان بوده و نه تدریجی و نه دفعی در کل مجموعه این قطعه زمان است بهنحویکه هر آن را که فرض بگیرید کل آن حادث در آن وجود دارد؛ مثلاً حرکت توسطیه کون الشیء بین المبدا و المنتهی و نه در مبدأ و نه در منتهی میباشد بین اینها است هرآنی را فرض بگیرید تمام این مفهوم کون الشیء بین المبدا و المنتهی در آن هست.
شاگرد: نه اینکه بگوییم کی حادث شد بلکه وصفی است.
استاد: چه زمانی حادث شد، ندارد. بلکه وصفی است در کل این زمان حادث شده و حدوثش هم به آن بر نمیگردد.
شاگرد: تعبیر حدوث درست است؟
استاد: بله تعبیر درستی میباشد. چرا درست است؟ چون در مبدأ نبود و در منتهی هم نیست. پس اول و آخر دارد و در بینشان هم هست. پس چطوری بین المبدا و المنتهی هست نه اینکه منطبق بر آنات باشد و لذا بر هر آنی دست بگذارید، تمام امر حادث ما آنجا موجود است. هر آنی که دست بگذارید تمام امر حادث ما موجود است به خلاف حرکت قطعیه که در هر آنی که دست بگذارید فقط همان آن زمانی آن موجود است و بقیه آن نیست؛ چون عدهای معدوم شده و عدهای هم باید بیاید و این اساس حرف ایشان است که میفرماید ما سه بخش داریم: حدوث دفعی و تدریجی و نه دفعی و نه تدریجی بلکه نفس الزمانی است. نفس زمانی یعنی امر حادثی که در هر قطعه زمان تمامش به تمامه موجود است نمیشود گفت کجا و چه موقع حادث است و به آنات برگردانیم.
برو به 0:08:54
شاگرد: مبنای حرکت توسطیه در آن سیال نیست؟ و ما آنات نداریم و فقط آن سیال است.
استاد: آن سیالی که راسم آن آنات است به قوه خیالِ ما این توان را میدهد که بتوانیم حرکت را یک خط پیوستار در نظر بگیریم. شاگرد: ما به خط قائل نیستیم که بین مبدأ و منتهی باشد.
استاد: خط کم متصل قار را که قائل هستند.
شاگرد: همان خطی که حرکت ایجاد میشود خط را برایش قائل نیستند و فقط همان آن سیال را قائل هستند.
استاد: بله آن سیال به این معنی که یعنی آن سیال یک حرکت توسطیه ای درست میکند که آن حرکت توسطیه وجود واقعی حرکت است و از اجزا تشکیل نشده است اگر هم بخواهید به همان نحو تفکیک کنید الی غیر النهایة بالقوه قابلتقسیم است نسبت به همان خطی که شما تخیل کردید؛ یعنی در حرکت آنِ سیال به جایی نمیرسیم که بگوییم این جزء لایتجزای زمان است. آن سیال به معنای جزء لایتجزا را نمیخواهند بپذیرند؛ یعنی از لوازم حرفشان هم هست و اگر بپذیرند دوباره همان مشکلات را دارند و بهعنوان جزء لایتجزا قبول ندارند.
شاگرد: بالاخره اجزا را برای حرکت قائل میشوند یا نه؟
استاد: اجزاء ندارد. کون الشیء بین المبدا و المنتهی، آیا نصف دارد؟ نصف الکون الشیء بین المبدا و المنتهی؟ نصف ندارد. از مبدأ درآمده و تمام کون الشیء بین المبدا و المنتهی محقق است، به منتهی رسید تمام کون الشیء بین المبدا و المنتهی محو شد و نصف رسید و رد شد. بشود. باز تمام کون الشیء بین المبدا والمنتهی موجود است نه اینکه چون از نصف رد شده حالا نصف بیشتری از کون آمده خب کون هم آمده اینگونه نیست؛ بلکه کون نصف و ثلث و ربع ندارد این اساس حرف است.
شاگرد: اینکه فرمودید تا بینهایت قابل تقسیم است چه چیزی قابل تقسیم است.
استاد: یعنی اگر یک پیوستاری از این کون درست کنیم این پیوستار جایی نمیایستد به خلاف منطبق آنات.
شاگرد: با توضیح اول شما پیوستار بودن ممکن نشد. اینگونه در ذهنمان هست؛ چون قابلتجزیه نیست و جزء بردار نیست پس طولی را نمیتوانیم برایش قائل بشویم.
استاد: طول خیالی را دیگر همان چیزی را که اگر یادتان باشد نهایه حرکت قطعیه را ابنسینا و مشهور حکما خیالی دانستند و توسطیه را حرکت حقیقی دانستند بعدیها که آمدند در کلمات میرداماد و بقیه تا نهایه گفتند. حرکت قطعیه هم حیثی از حرکت واقعی است لذا گفتند که پس اگر این دو واقعی است پس چه چیزی از حرکت خیالی است؟ گفتند آن صورت مرتسمه از حرکت قطعیه در خیال است. بله حرکت توسطیه چون با آنات جلو نمیرود، خط را تشکیل نمیدهد اما مبدأ تشکیل خط است به عبارت دیگر آن سیال با حرکت توسطیه با یکدیگر حرکت قطعیه را پدید میآورند البته از حیث ترتب نفس الامری و حرکت قطعیه آن خط متصل در خیال را پدید میآورد.
شاگرد: آن خط متصل در زمان است یا درمکان؟
استاد: اصل اتصال آن زمانی است؛ یعنی ما یکزمان متصل در نظر میگیریم و آن وقت منطبق بر مکانِ متصل میشود.
شاگرد: ما هیچ دو نقطهای نداریم که به هم متصل کنیم خیال میکنیم آنی که ابتدای یک چیز بود و گذشت یک نقطهای میتوانیم بگیریم و آنی هم که آخرش هست هم میتوانیم بگیریم و اینها را به هم وصل میکنیم.
استاد: در زمان اینها را به هم وصل میکنیم و در خیال ما کم متصل قار میشود برای زمانی که در خارج کم متصل غیر قار است این چیزی بود که در نهایه بهعنوان حرکت خیالی در فرض سومی ذکر کردند و لذا محملی بود برای حرفهای حکما که میگفتند حرکت در قوه خیال است و همان چیزی که حکما در صدد آن بودند که بوسیله نفی حرکت قطعیه فضای بحث را عوض کنند؛ دوباره برگشته است و حرکت قطعیه داریم و حرکت توسطیه هم داریم و لو به فرمایش شما خیال مرتسم را نداشته باشیم. علیایحال ما در زمان یک سرعت، حرکت، سرعت لحظهای، نقطه تماس مثل کره بر سطح داریم و نمیتوانیم با آنها کاری کنیم و آنها بعداً در حدیث کره و سطح باید حل شود.
شاگرد: فضای بحث شما را نمیدانم. اگر احساس میکنید سؤال بحث را خارج میکند بعداً جواب دهید در تموج پایه و بستر که جلسه قبل بحث کردید. شاید من مفهوم موج را نمیفهمم و اشکال میکنم. اینکه ثبات را شما به بستر برگرداندید و چه میشود که اینها همین را بگویند. اینگونه مطرح کنیم که چرا تموج را میآورید؟ همان وجود و عدم را میگذاریم. موجود و معدوم و جز لایتجزا را قرار میدهیم و میگوییم بستری دارد و دراین بستر، این جزء دائماً در حال حرکت است و آن بستر هم که همین صورت هست.
استاد: به قول اینها آن یک سناریوی دیگر است و حرفی نیست؛ یعنی شما اساساً مصحح حرکت را به یک چیز لایتجزء برمیگرداندید؛ ولی آن جزء لایتجزء را تموج پایه قرار ندادید و چه چیزی را پایه قرار میدهید؟ تجدد پایه را پایه قرار میدهید و یکوقتی هم عرض کردم تجدد امثال با تموج پایه متفاوت است. تجدد امثال این است که واقعاً یک چیزی معدوم میشود و واقعاً یک چیز دیگری موجود میشود. تجدد یعنی اینکه واقعاً معدوم شد و واقعاً موجود شد؛ چون اینها پشتسرهم هست و فاصله بین آنها نمیافتد ما خیال میکنیم یک چیز است؛ لذا حرکت تجدد امثال است نه وجود سیال یک مِثل، ما وجود سیال نداریم تجدد وجودات است یک وجود واقعاً معدوم میشود و یک وجود واقعاً موجود میشود. این هم یکجور است و دیگر ربطی به تموج ندارد و مثال آن هم زدم که لامپهای نئون که هستند وقتی درون آن را نگاه کنیم میبینید که لامپها ایستاده و خاموش است و باید ظهور کند به نحو ظهور وجودی و آن در کتم عدم است و آن یکی موجود میشود و قبلی در کتم عدم میرود.
شاگرد: تجدد امثال در تلقی جزء لایتجزایی است.
استاد: به جزء لایتجزا نیاز نداریم.
شاگرد: اجزا هستند و هر کدام هم تقسیم نمیشوند.
استاد: بله وجودات هستند.
شاگرد: وجودات لایتجزا هستند.
استاد: اجزا به معنای اینکه ما یک چیزی را تقسیم کردیم و رفتیم و رسیدیم به یک چیزی که دیگر تقسیم نمیشود و اینجا دیگر تقسیم نمیشود؛اینجا معنا ندارد. ما اینجا تقسیم نداریم. اما به این معنا که رفتیم و رسیدیم به وجوداتی که چون پشتسرهم موجود و معدوم میشوند. ما به خیال خودمان یک چیز است که سیلان پیدا میکند، اگر این را میخواهید بگویید درست است؛ اما چیزی را تقسیم نکردیم اصلاً چیزی برای تقسیم نداریم.
برو به 0:17:02
شاگرد: اصلاً تلقی جز لایتجزا این است که واقعیت اتصالی در کار نیست و اجزاء زیادی داریم که تقسیمی رخ نداده و یک چیز نیست؛ بلکه یک میلیارد یا چند صد میلیارد مولکول کنار هم میباشد. خب جزء لایتجزا همین است که تقسیمی به معنایی رخ نمیدهد و بهمعنای ظاهری تقسیم رخ میدهد اما به معنای عمیق اجزا از یکدیگر جدا نشدهاند.
استاد: در غیر قار چه باید بگوییم اینجا قار است و درست میباشد؛ مثلاً ذیمقراطیس میگوید اجزاء همه هستند و در زمان که نیستند؛ ولی چطور میگویید جز لایتجزا است بلکه اینجا باید بگویید وجودات است تجدد امثال است.
شاگرد: مثال از یکجهت مبعّد است؛ چون لامپها در اینجا وجود دارند و فقط روشن میشوند اینجا همه لامپها همراه روشنایی با هم میروند و دوباره با همدیگر با وضعیت جدید برمیگردند؛ یعنی کانّ کل عالم معدوم میشود و دوباره با وضعیت جدید موجود میشود.
استاد: از غیب تقدیراتی است در هر لحظهای تقدیر جدیدی با ایجاد جدیدی ظهور پیدا میکند این تجدد امثال است و واقعاً هر لحظهای ظهور جدید است چون پشت سر هم میباشد میگوییم همه باقی است.
شاگرد: اگر کسی این تلقی را داشته باشد این تلقی چه نقطه ضعفی نسبت به تلقی تموج دارد با توجه به اینکه در تموج پایه یک بستر داشتیم اینجا هم میگوییم یک بستری هست که ایجاد و اعدامها در آن رخ میدهد و اگر کسی این را بگوید بر نظریه موجی ارجحیتی دارد یا نه؟
استاد: ابتدا ما بفهمیم که اینها اشکال دارد یا ندارد. اگر نظریه خوبی در آمد که خالی از اشکال بود اینها در عرض یکدیگر میشوند که حتی من امید دارم که خیلی بیشتر از اینها بیاید و تکثر این موارد خیلی خوب است و حتی بعد چهبسا مئالاً کسانی که بعدها فکر میکنند میبینند که همه اینها در یک حوزهای هستند؛ یعنی خدای متعال در بخشی از دستگاه خلقت به معنای وسیع خودش تموج پایه را قرار داده است و در حوزه دیگر تجدد امثال را قرار داده اینها مانعةالجمع نیستند. ما همیشه مطلقگرا هستیم تا این را میفهمیم میگوییم خوب شد همه به همین صورت است و آن یکی را میفهمیم، میگوییم همه به همین نحو است بعدها وقتی میبینید ذهن ما یک چیزی را گرفته در حوزههای مختلف خداوند متعال برای اینها نمونه گذاشته و ما ابتدا بفهمیم که خود این معقول است یا نیست. علیایحال تجدد امثال چه میگوید؟ عکس ماه و عکس اختربرقرار. این شعر قشنگی است و میخواهد تجدد امثال را بگوید جوی آب زلال میرود و شب مهتابی است و عکس مهتاب در این چشمه زلال افتاده و شما کنار چشمه ایستادهاید و ماه را میبینید آنی که ماه است ثابت است؛ اما عکس ماه را که اینجا میبینید بستر این عکس کاملاً سیال است یعنی آب سیال دست به دست هم میدهد و یک عکس ماه ثابت را برای شما نشان میدهد. این شعر که میگوید عکس ماه و عکس اختر برقرار. میگوید آب این جوی شد مکرر چند بار، عکس ماه و عکس اختر برقرار. شما میگویید این خودش است و عکس آن در دل این سیال افتاده است. عکسها هم عوض میشود؛ چون آب در حال جریان میباشد پس او هم ثابت نیست پس یک چیز ثابتی هست.
گلشن راز، شبستری بعضی جاها کارهای منحصربهفردی انجام داده است و گلشن راز شبستری منحصر به فرد است الی الآن و قبل و بعد ایشان شعرا و عرفا و صاحبان ذوق آمدند ولی کار ایشان منحصر به فرد خود ایشان است و از چیزهایی که باید تحقیق کنم و کسانی که ذوق این مطالب را دارند و ما از این مطالب دور هستیم و به این اندازهای که از قبلتر یادم هست ایشان وقتی میخواهد ربط ثابت و متغیر تصحیح کند. همان بستری که ما میگفتیم ایشان وقتی میخواهد تصحیح کند میگوید کمال مطلق غیب الغیوب اللهیه و همه اینها را که میگوید که بالاترین درجه کمال است، حالا میخواهد کمالات خودش را نشان دهد و اظهار کند. احببت ان اعرف و خلقت الخلق لکی اعرف احببت ان اظهر مخلوقات را به هربیان، چه چیزی را خداوند پیدا کند که بهترین چیز باشد که یک آیینه زلال زلال باشد. زلالتر از این آیینه نباشد. بالأخره هر آیینهای یک کدورتی در آن وجود دارد که نمیتواند مرئی خودش را بهخوبی نشان دهد. بهترین آیینه چه چیزی است که بتواند او را نشان دهد. ببنید چه میگوید؟ میگوید: عدم. بهبه، بهترین آیینه است و عدم را آیینه قرارداد و خودش را در عدم نشان داد. باید شعرش را بخوانیم خیلی وقت قبل دیدم میگوید؛ چون عدم مرآت صافی نمود*** عکس خود را در این آیینه نمود.[1]
شاگرد: آیینهای چون عدم آیینه صافی نمود.
استاد: شما حفظ هستید؟
شاگرد: نه این را شنیدم.
استاد: چون عدم آیینه صافی نمود عکس خود در آیینه نمود. شاید منظور که این هم یک مدل بیان است چه چیزی میخواهد بگوید؟ و چه میخواهد بگوید؟ و بحثهای کلاسیک یک چیز است و شعر است و احسن الشعر میشود.
شب عیدی بود یکی از آقایون از اشعاری یکی ازعلمای بزرگ شعری را خواند و آقای دیگری نشسته بود و گفت این از آن احسن الشعرهاست تعریض کرده بود و مخالف بود با این مطالبی که در این اشعار بیان کرده بود.
حالا اگر طبق مبانی کلاسیک بخواهید بگویید. عدم چیزی نیست که بخواهد آیینه شود و بطلان محض است و بگویید احسن الشعر است اما گر بخواهید ذوقیات را اعمال کنید، اینجا نیازمند ذوقیات است آن وقت ما پشت در کلاس نشسته ایم اما اگر هم مباحثی در کلاس مطرح شود، در اوسعیت نفس الامر از وجود و نه فقط آن مطلبی که از کتاب آقای عارفی عرض کردم که به عدم واقعیت داده بودند اما همه را به هیچستان بر میگرداندند به این صورت هم نباشد. یعنی اوسع از این است که بخشی از مجلای حقیقت به تعبیر ایشان هیچستان است و بخشهای دیگرش هشت تا ده تا حوزه دیگر است که جایگاه خاص خودش را دارد و اگر این درست باشد و آن وقت حرف شبستری نه ذوقی محض میشود و نه مخالف مطالب کلاسیک میشود. یعنی یک بازنویسی میشود و یک ضوابط کلاسیکی که در آن فضا شبستری حرف برای گفتن دارد. علی ای حال …
4:58
برو به 0:24:58شاگرد: امکان دارد که در روایات که میفرماید همه چیز بر آب است و به همین معنا باشد.
شاگرد2: اول ما خلق الله الماء.
استاد: در مطالبی که درست نقطه مقابل این، آن کسانی که در کتابهای علمی کلاسیک ذوقی کار میکنند میگویند ماء یعنی حقیقت وجود.
شاگرد: این را میگویند و نقطه بارز ماء سیلان آن است و وقتی ماء میآید بستر ایجاد را میگویم.
استاد: اگر میخواهید به بحث نزدیکتر شود آن آیه شریفه است که دقیقاً ستة ایام را به«وکان عرشه علی الماء» که واو حالیه میرساند عرش علی الماء بود در شش روز. یعنی آن ماء سیلان را میرساند یا نه؟ ماء دو حالت دارد حالتی که سیلان در او بالفعل است و حالتی که سیلان در او بالقوه است. این خیلی تفاوت میکند کان عرشه علی الماء حالا بهحسب ظاهرش عرض میکنم. اینکه صدها معنا دارد الان کاری ندارم. یک معنای ساده عرفی آن این است که عرش خداوند متعال در آن شش روز خلقت بر آبی بود که ایستاده بود. بلاتشبیه مثل آبی که در استخر میباشد یا آبی بود که سیال بود. هر دو وجه دارد حالا قطعنظر از اینکه عرش و ماء به چه معناست یعنی آنهایی که آب را به این صورت بگوییم خلاف برهان است. قطعاً باید تأویل کنیم و کسی این حرف را بزند از فرقه مجسمه میشود آنکه خلاف برهان است معلوم میباشد؛ اما آنهایی که در مسیر فهم معارف میباشد، کلمه آب و عرش ذهن را جلو میبرد
و اینجا که میرسم یادم میآید دکتری بود در یزد خدا رحمتشان کند آقای دکتر پاکنژاد بودند سن ما کم بود و ایشان در مدرسه میآمدند و برای دانشآموزان صحبت میکردند و از ایشان شنیدم که میگفتند: کان عرشه علی الماء، عرش موضع تمام قدرت الهی است و بعد میگفتند اصل جوهره آب، هیدروژن است و اکسیژن خودش را ضمیمه میکند و لو اتم اولیه هیدروژن است که خود هیدروژن هم اصلش از سیلان میآید مثل هیدرولیک که میگویند. علیایحال ایشان میگفتند که کان عرشه علی الماء یعنی یک برهههایی از خلقت بود که زمینه خلقت فراهم میشد؛ اما اتمی غیر از هیدروژن نبود هیدروژن یک هسته دارد و یکلایه هم دارد پس معلوم میشود اولین لحظات خلقت آن وقتی بود که یک اتم بیشتر نبود و عدد اتمی آن یک بود و کان عرشه علی الماء یعنی بر آن اتمی که اصل آب است و تکهستهای است و بعد با یکدیگر ترکیب شدند.
شاگرد: این حدیث ان الله یحب الوتر را ضمیمه میکردید(خنده شاگردان)
استاد: فاجری علی سبع. شش تا آن برای اکسیژن باشد(خنده حضار) واقعاً اکسیژن و نقشی که در عالم خلقت دارد. خیلی عظیم است اکسیژن شش بود یا کربن؟
شاگرد: سیال بودن بالفعل و بالقوه ماء یعنی چه؟
شاگرد: اکسیژن هشت بود و کربن شش بود و کربن خیلی نقش مهمی در حیات دارد و لو نفسکشیدن و حیات دنیوی ما به اکسیژن است؛ اما اصل پایه حیات روی کربن است ترکیبات آلی که میگویند یعنی ترکیبات کربنی باشد و من یادم رفته بود و عدد شش در کربن نقش مهمی دارد حالا ببینید آب اینطور که شما میفرمایید یکی از مخلوقات الهی است و حیثیات مختلفی را میتواند مجلای آنها باشد یکی از مجالی آب در یک حالت خاص سیلان است مثلاینکه در رودخانه حرکت میکند یکی از مجالی آن قراری است که قوه سیلان است مثل آب در لیوان هر کدام از اینها میتواند آن کسی که در رأس علوم و معارف قرار گرفته با یک جمله آب، جملهای را میتواند درست کند و القاء به مخاطب فهیم خودش در طول تاریخ کند که همه حیثیات ممکنه در آب را سامان دهد با یککلام خودش همه اینها را بگوید دست او که بسته نیست پس ماء یک حیث سیلان دارد و بر همان حیث مطالبی را در کلام خودش تعبیه میفرماید و میگوید حیث دیگر آن قوه سیلان است نه سیلان بالفعل و به همان حیث مطالبی را اراده میکند و به همان کلام بیان میکند.
شاگرد: منظور از عرشه علی الماء را بستر سیلان فهمیدم و به قول شما قوه سیلان است و فعلیت سیلان چه چیزی میباشد؟
استاد: وقتی انسان آیه را میخواند عرش بر آب است نه آن آبی که میرود. اصلاً ذهن سراغ آن نمیرود. چرا؟
شاگرد: چون عرش یک نحو استقرار در خودش دارد. فیالجمله ولی استبعادی هم ندارد که کمی تعدیل شود البته در ذهن ما به این صورت است و میگوییم استقرار که با سیلان ناسازگاری دارد ولی شاید اگر تلطیف شود … .
استاد: یعنی در مواضعی متناسب با آن نظامی که عناصر تشکیل دهنده کلام میباشد با ماء سیال هم مناسبت داشته باشد.
شاگرد: چه بسا امر بین الامرین در خیلی از مواضع از همین موارد بیاید.
استاد: اگر بخواهید حدوثِ پایههای حرکت را ترسیم کنید، باید از این اتصال لایتناهی دست بردارید. اینکه من میخواهم تأکید کنم همین است. بهعبارتدیگر در خود حرکت از اینکه شما یک امر ریاضی واضح و بدیهی را که سرجایش قبول هم داریم. بخواهید حاکم کنید ممکن نیست.
شاگرد: چه چیزی را حاکم کنیم؟ بینهایت تقسیم را؟
استاد: پیوستار بودن.
شاگرد: پیوستار نیست.
استاد: اصلاً در فضای حرکت اسم پیوستار نیاورید.
شاگرد: بالاخره بستر میخواهد و آن بستر پیوستار میباشد.
شاگرد: بستر که حرکت نیست.
شاگرد: خود حرکت درست شد.
استاد: بستر را هم اگر قرار شد بگوییم پیوستار، پیوستارِ اشاری بگوییم.
شاگرد: پیوستار یعنی سیلان.
استاد: نه، [اینگونه نیست] مانعی ندارد. ببینید رتبه وجودی که گفتم همه اینها درونش هست یعنی شما وقتی میگویید آن بستر کنش کُن رتبه وجودی میباشد. درست شد؟ وقتی کُن آن رتبه وجودی میباشد. بالفعل در او امتداد نیست یعنی آن بستر دیگر معنا ندارد شما یک فضای اقلیدوسی یا هندسی در نظر بگیرید، بگویید اشتباه میکنید. در این بستر دو نقطه نمیتوانید فرض بگیرید و به هم وصل کنید و ممکن نیست و بگویید این بستر که هست و آب آرام ایستاده و دو نقطه در آن فرض بگیر درعقلت. نه این رتبه وجودی نمیشود و لذاست که فضا نداریم و لذا چندبار عرض کردم که تموج پایه چند چیز را پدید میآورد؟
شاگرد: فضا
استاد: فضا را پدید میآورد، زمان راپدید میاورد. یعنی در خود بستر ما هنوز فضایی نداریم و فضا حالت ابهامی دارد و انواعی دارد یک فضای اقلیدوسی است یعنی وقتی دو نقطه را در نظر میگیرید و با خطی کوتاهترین فاصله بین این دو نقطه را به هم وصل میکنید این خط روی صفحه قرار گرفته و این را فضای اقلیدوسی میگوییم. دو نقطه را به هم وصل میکنیم و کوتاهترین فاصله بین این دو نقطه اگر روی صفحه قرار گرفت فضای اقلیدوسی است اما اگر در یک فضایی دو نقطه را به هم وصل کردیم کوتاهترین فاصلهای که بین این دو نقطه است و خط مستقیم نبود و روی صفحه هم نبود فضای نا اقلیدوسی است خواه شکم داشته باشد یا تقعر داشته باشد و یا سطوح منفی باشد که میشود هندسههای هذلولوی یا تحدب داشته باشد و یا بیضوی باشد، کروی باشد به اصطلاح هندسی سطح مثبت باشد که میشود هندسه های ریمانی و بیضوی میشود.
شاگرد: و برای وصل کردن هم به خلاف آن چه که در تصور میگوییم وصل شد. نیاز به حرکت داریم و این حرکت است که نشان دهنده این است که چگونه فضایی است.
استاد: احسنت، بله که چگونه فضایی ترسیم شده ببنید اینها خیلی مهم است وقتی کُن به رتبه میخورد در رتبه وجودی هنوز فضایی ندارید.
شاگرد: ما معمولاً درذهنمان فضا را بستر میگیریم. یعنی میگفتیم بستر حرکت همانی است که تعیینکننده است که ما از چه مسیری و به چه شکلی حرکتمان صورت بگیرد ولی منظور شما از بستر چیزی در مرحله قبل ازآن است.
استاد: لذا تأکید میکردم که اینها همه پدید میآید و از تموج پایه خیلی کار بر میآید ولذا وقتی میگوییم کدام یک بهتر است تموج پایه حالا اگر بخشی از حوزههای نفس الامری هم باشد خودش یک کلیدی است برای فهم بسیاری از مسائل علوم به خلاف تجدد امثال که فقط صبغه فلسفی دارد یعنی شما یک بحث فلسفی را مطرح کردید و درک کردید و مطلب نفس الامری یا حوزهای از نفس الامر را تحلیل کردید اما تموج پایه را بخواهید بفهمید، صدها مسائل علمی را به دقیقترین وجه خودش دنبالش میروید و درک میکنید لذا من بیشتر این را تکرار میکردم برای این بود که پر فایده است. چرا الآن مباحثه جزء لا یتجزا انجام میدهیم؟ برای اینکه ببینیم این بحث در مسائل علوم دیگر و شعب دیگر ما را آشنا میکند پس زمینه خیلی از مباحث میباشد.
شاگرد: در موج اولیه خبری از زمان وحرکت و فضا و هیچکدام از اینها نیست.
استاد بله خبری از هیچیک از اینها نیست و بستری که ما میگفتیم به این صورت است.
شاگرد: موج اولیه در بستر است و موج اولیه غیر از بستر است.
استاد: در موج اولیه مباحث خوبی نسبت به خودش دارد و این تموج پایه و فرمایشات ایشان به چه صورت پدید میآید و اینها خیلی سنگین است و من نزدیکش نمیروم بهخاطر اینکه سؤالات متعددی پیش میآید و جواب های متعدد در جای خودش باید گفت و این را حواله به محضر خود شما میدهم ما که دیگر عمرمان رفته و مجال آن هم نیست.
شاگرد: بهخاطر همین هم بود که احتراز داشتید از اینکه ینبوع را به کار ببرید و بخواهد تلقین شود که داخل خودش این حرکتها هست.
استاد: کلمه ینبوع را قبول داشتم که در آن مسامحه بود اما میخواستم تشبیه کنم به مواردی دیگری، خودش چیزی است که آنها را ندارد ولی آنها از او درمیآید.
شاگرد: یک بار هم خاطرم هست که تموج پایه را تمثیل به فرکانس طبیعی برای یک جسم کردید.
استاد: البته فرکانس طبیعی مثال خوبی است اما خودش آن نیست.
شاگرد: ویژگی خاص آن جسم است اینجا هم ویژگی خاص هر فضا نه بستراست.
استاد: بستر که واحد است و رتبه وجودی است.
شاگرد: در مرحله بعد که میخواهد فضا ترسیم شود.
استاد: شما از این بستر بینهایت عالم میتوانید پدید بیاورید حالا خدای متعال پدید آورده و دلیل داشته باشیم ممکن است.
شاگرد: پس هر فضایی که بخواهد دراین بستر تشکیل شود، یک تموج پایه دارد و تموج پایه هم کانَّ همان طوری که فرکانس طبیعی، طبیعی و ذاتی یک شیء است و خصوصیت ذاتی یک شیء است این هم خصوصیت ذاتی آن فضا است.
برو به 0:38:08
استاد: بهطوریکه این تموج پایه و آن دو فاز تشکیل دهنده پیچ و مهره ای یک موج را، هر موجی دو فاز دارد و قوام موج به این است و موج بدون فاز ما نداریم و اصلاً معنای موج فاز داشتن است. شما طول موج که میگویید یعنی چه؟
شاگرد: ما در فضای امواج یک دامنه داریم و یک طول موج.
استاد: دامنه موج همان ترسیم کننده شدت موج است که چقدرمیباشد.
شاگرد: البته اگر صرفنظر از شکل و یا تابع آن کنیم.
استاد: فعلاً شکلهای رایجی که سینوسی است .
شاگرد: اگر بخواهیم این را در نظر بگیریم سه تا ویژگی میشود یکی تابع موج است و یکی دامنه موج ویکی هم …
استاد: فرکانس که همان طول موج است.
شاگرد: یکی هم طول موج به فرض اینکه موج متشابه باشد.
استاد: ببینید الآن وقتی گفتید موج مقوم موج اینها هستند و موج بدون اینها نداریم پس ما وقتی کلمه موج را به کار بردیم باید این پارامترها را مقدار دهی کنیم. نسبت به هر عالمی موج پایه او این سه تا یا دو تا پارامتر که شما فرمودید یا بیشتر و کمتر و دقت در این بحثها در جای خودش باشد، متناسب به آن عالم مقدار دهی پایه میشود و یک عالمی را پدید میآورد که اگر این پایه عوض شود عالم عوض میشود عالم که عوض میشود برای آن کسانی که خداوند متعال نفوس آنها را محیط بر همه ی عوالم قرار داده خبر همهشان هست، برای کسی که محجوب در یک عالم است همان جا را فقط آن هم در محدوه مشاعر خودش در همان عالم فقط درک دارد.
شاگرد: در مورد موج اولیه مطلبی میخواستید بفرمایید غیر از بستر امواج.
استاد: میخواستم عرض کنم که غیر از سؤالات ایشان که به چه صورت میشود، مبادی آنها را اگر کنار بگذاریم، راجع به تحلیل خود همین و فعلاً کاری به مبدأ این و دینامیک کار و علتش و … کاری نداریم و فرض گرفتیم پدید آمده و اما اینکه چرا و چطور شده کاری نداریم. وقتی میخواهد پدید بیاید و پدید آمده است خود این چقدر حرف برای ما مطرح میکند یعنی شما میتوانید دو عالم را بگویید طول موجشان یکی است ولی انتشارش در بستر متفاوت است با آن مکانی که پدید میآورد یعنی این خودش یک سؤالی است یعنی آیا زمان و مکانی که پدید میآید میشود که دو موج پایه باشند ویکی فرکانسش بیشتر باشد و سرعتش کمتر و یکی دیگر بر عکس باشد. حالا این تناسب طوری است که مثلا سرعت نور را ثابت فرض میگیرید مجبورید که وقتی نور میرود چون سرعت تمام طیف نور واحد است. میگویید آنی که فرکانسش بیشتر است طول موجش کمتر میباشد. چارهای نیست یعنی فرکانس بالاتر سیر مساوی و چارهای از این نیست. آیا بر عکس این میشود؟ یعنی کاری کنیم که یک طیف نور که گسیل میشود، فرکانس ها برابر باشد و سرعتها متفاوت باشد؟
شاگرد: و یا خط سیرها.
استاد: منظورمن همین است.
شاگرد: دو بحث میشود یک بحث سرعت و یک بحث خط سیر میشود در همان ابتدا هم که فرمودید که ما برای اینکه دونقطه را به هم وصل کنیم که نیاز به حرکت داریم و این را تأیید فرمودید. دو چیز اینجا نقش بازی میکند گویا دو مسئله میشود یکی اینکه خمیدگی فضای ما به چه شکل است و یا تسطیح به چه شکل است و یکی دیگر اینکه تموج پایه آن چه چیزی است کانّ اینکه غیر تموج پایه آن خمیدگی و … اینها یک چیزی برای خودش میباشد که همان خط سیری که الآن عرض کردم یعنی ما یک خط سیر و یک سرعت داریم در خود همان خط سیر به اصطلاح میزان چیزی که خط سیر را طی میکند.
استاد: خط سیر یک بردار است ولی سرعت، کمّ غیر برداری است.
شاگرد: یک مشکلی ما داریم و این است که ما برای بحث سرعت و بطیء در تصور ما بحث زمان مطرح میشود و بعد خود زمان به نوعی متفرع بر این است که حرکتی باشد و حرکت هم متفرع بر این است که تموج پایهای باشد و موجی با آن مشخصاتی که از جمله آنها سرعت است کمی اینها تداخل میکنند.
استاد: دور پیش نمیآید.
شاگرد: مگر اینکه سرعت را برگردانیم به صرف تقدم و تاخر کلی که باز هم قیاسی تقدم و تاخری را فرض بگیریم که وقتی خط سیری در وسطش بیاید آن وقت قضیه پیچیده میشود.
استاد: اگر از سیر منظورتان این باشد که در بستر خط سیر درست کنید این دوباره نقض حرفها میباشد قرار شد در نفس بستر ما دو نقطه نداشته باشیم.
شاگرد: فضا و فضایی که میخواهد حرکت راسم آن باشد.
استاد: ببنید تموج پایه در چهار بُعدش هندسه را ترسیم میکند چه بخش فضا و چه بخش زمان.
شاگرد: به چه صورت ترسیم میکند؟
استاد: فضا، زمان را پدید میآورد.
شاگرد: فضای ما دو حیث دارد یک حیث کوانتوایی آن است که نقطه نقطهای که میخواهد پدید بیاورد که این متصور از موج است و یک بحث دیگر این هست که خمیدگی های فضا را به چه صورت پدید میآورد؟ یعنی چه خصوصیتی در موج است که خمیدگی را پدید میآورد؟
استاد: خمیدگی از چیزهایی است که رابطه غیر هندسی بین اجزاء است. یعنی چرا میگویند یک فضا خمیده میشود میگویند چون جاذبه آن را خمیده میکند. خب در جاذبه جسم با جرم بسیار بالا، فضای اطراف خودش را خمیده میکند. یعنی چه خمیده می کند؟ یعنی اگر حتی نور از کنار او رد شود، خمیده میشود. در این محیط که میخواهد عبور کند مثل اینکه شما خط مستقیم را در کره میبینید و کره او را میپیچاند چون بستر این است خود جرم، فضا را خمیده میکند.
برو به 0:45:14
شاگرد: بدترین وضعش سیاه چاله است.
استاد: بله فضای اطراف خودش را خمیده میکند و لذا هر چه در قوه جاذبه نزدیکتر میشویم آن فضا خمیده تر است و هندسه خاص خودش را دارد و بهخاطر همین است که میگوییم تموج پایه که باعث ظهور یک عالم میشود آن پایه فیزیکی او را تولید میکند و چون پایه فیزیکی را تولید میکند متفرع میشود بر او هندسه فضا-زمانی او و کل هندسه چهار بعدی اش. حالا این اندازهای که در تصور این حرفها میباشد.
شاگرد: همه اینها با خلقتُ الاشیاء لاجلک جمع میشود و همه اینها زیر مجموعه اشیاء هستند و همه عوالم با گستردگی که دارد و ارتباطی در میان هست بین عوالمی که موجهای آنها با یکدیگر کاملاً متفاوت بوده .
استاد: جلوترها کانال و تونلهای مکه را که عرض کردم بودید؟
شاگرد: بله
استاد: کانالها یعنی همین یعنی همین عوالمی که تموج پایه دارند که از یکدیگر کاملاً مستقل میباشند خدای متعال بین همه این عوالم مستقل تونل زده و میزند و لذا اولیای خودش خرق عادت میکنند یعنی براین تونل ها آگاه هستند و این طوری نیست که محال باشد. استقلال یعنی به این معنی نیست که دست خدا بسته باشد و این عوالم به یکدیگر هیچ ربطی نداشته باشند.
شاگرد: پس آدم خیلی نازش بالا میباشد.
استاد: یک روایتی هست که بسیار جالب است. یکی از اصحاب خاص معصومین است که میگوید یک چیزی از حضرت دیده بودم در ذهنم آمد در محضر حضرت بودم وای چه دستگاهی. فوراً حضرت فرمودند شاید یا ابابصیر باشد انَّ الامر اعظم مما خطر ببالک. تازه که اینقدر بزرگ بزرگ کردی مطالب بزرگتر از اینهاست. میخواستم ختمش کنم به این جمله که یکی از کتابهایی که بهترین در کره زمین است. خرائج راوندی است و یکی ازکتابها که ازبهترین کتابهای روی کره زمین است «بصائر الدرجات» صفار است عدهای که میخواهند سرمولف کتاب و خوانندههای کتاب را در روز قیامت ببرند که اینها غالی هستند و این چه کتابی است؟ کجای این کتاب غلو است؟یکی از بهترین کتابهای روی کره زمین بصائر الدرجات صفار است. چرا؟ بهخاطر همین جمله شما هر کسی که این کتاب را میخواند به او میگوید قدر خودت را بدان. تو کم نیستی و این کتاب انسانشناسی است از فضائل معصومین علیهمالسلام که بالاتر از اینها میباشد. میخواهد بگوید تو فضا را میفهمی و وارد این فضا میشوی. هرچه جلوتر میرویم میبینیم عظمت دستگاه انسان را می بینیم و معروف است که میگوید: اتزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر و انت الکتاب المبین الذی باحرفه -که حالا بحثش را میکنیم- یظهر المضمر. حالا اینها که یاد ما میآید جز خجالت نصیب ما نیست اینها را ما شنیدیم و ضبط صوتی محضر شما بزرگوران هستیم. ان شالله شما بزرگواران قدر اینها را بدانید و مثل ما رفتار نکنید.
شاگرد: یکی از مزایای درس شما که میآییم عالم بزرگتر میشود آن اوایل عالم خیلی کوچکتر بود.
شاگرد2: اول عالم، عوالم شد.
شاگرد: در حال اضافه شدن است و باید چکار کنیم؟
استاد: حالایی ها تشبیه میکنند عالم مثل بادکنک میماند و دارند بادش میکنند و بزرگتر میشود اما گاهی هم میترکد اینجوری نباید باشد(خنده حضار)
شاگرد: در حال ترکیدن است و میبینیم که یک عالم دیگر شد.
استاد: واقعاً انسان فقط اینها را میبیند و نیاز دارد که رها نکند و راجع به آن فکر کند و این جمله مرحوم آ شیخ غلامرضا از علمای بزرگ بودند و یک جملات کوتاهی گفتند اما کسی که پای کار است میبیند جملۀ ساده ولی پرمعنا است میفرمودند: «نمیدانید چون فکرش را نکردید.» همین بس است جملهای که مثل اینچنین عالمی که خودش سراپا حکمت و تقوی است میگوید نمیدانید چون فکرش را نکردید ببیند که این جمله چقدر عالی است و کسی اهل فکر باشد و ول نکند و دنبالش برود میبیند که به هم وصل میشود و انسان نباید اینها را ول کند «انما العبادة کثرة التفکر.»
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
[1] عدم آیینه هستی است مطلق – کزو پیداست عکس تابش حق/ عدم چون گشت هستی را مقابل-دراو عکسی شد اندرحال حاصل (گلشن راز شبستری)
دیدگاهتان را بنویسید