1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٢٣)- نوافل مبتدئه تنها مصداق ادله ی نواهی از...

درس فقه(٢٣)- نوافل مبتدئه تنها مصداق ادله ی نواهی از نماز در اوقات خمسه

محتملات در قضاء و مقتضی در عبارت
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=32171
  • |
  • بازدید : 4

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

نوافل مبتدئه تنها مصداق ادله ی نواهی از نماز در اوقات خمسه

محتملات در  قضاء و مقتضی در عبارت

در این مکاتبه علی بن بلال عرض شد که عبارت «مقتضی» داشت. حالا آیا مکاتبه چون لفظ نبوده، مثلا احتمال این است که بعضی نسخه‌های کتب حدیث پیدا شود که به جای «لا یجوز ذلک إلا للمَقضی» … شما[1] «مُقضی» گفتید؟

شاگرد: «مُقضی»

استاد: «مُقضی، أقضاء»؛ ظاهرا مَقضی خوب است. مثلا مقتضی طوری بوده که تاء خوانده است. چون مکاتبه بوده، ممکن است یک طوری بوده که این را تاء خوانده است. این احتمال دور نیست. چون لفظ هم نبوده که پیاده شود. ولی خود کلمه مقتضی به معنای قضاء کردن در لغت هم من دیدم اقتضاء همان اقتضاء کلاسیک که می‌گوییم «اقتضی شیءٌ شیئاً أوجبه» که به معنای لغوی اصلی‌اش هم خوب است. «اقتضی الدائن دینه من مدیونه» مدیون وقتی می‌آید دین را به دائن می‌‌دهد قاضی و قضاء دین است، اداء دین است اما وقتی دائن می‌رود طلب می‌کند می‌گوید پول من را بده می‌گویند: «اقتضی مقتضی» طلبکار است که می‌رود دینش را درخواست می‌کند. در لغت این طوری است. به خلاف قاضی که بدهکاری است که می‌آید می‌خواهد دینش را بدهد و قضاء دین می‌کند. «و أنت تقضی دینی» قضاء دین! حالا اداء و قضاء که در شرع مرسوم است در مصباح‌المنیر می‌گوید که این از علماء و فقهاء این‌ها آمده که معلوم نیست در روایات هم یک وقتی جلوتر بحثش کردیم ولو در روایات قضاء به معنای اداء هم به کار رفته بود اما خود پایه‌ریزی این اصطلاح که اداء در وقت است و قضاء در خارج وقت است در روایات بود، شاید هم در ارتکاز عرب اداء به حق بخورد و قضاء به دین بخورد. حق و دین همه جا با هم برابر نیستند؛ اداء حق بکن، نه قضاء حق بکن. اداء حق بکن، قضاء دین بکن ولی خب چون این‌ها نزدیک هم هستند به جای همدیگر هم به کار می‌روند، اداء دین بکن یا قضاء دین بکن. این محتملات در ذهن خلجان می‌کند که در دقت معنا این‌ها این طوری باشد. علی ای حال مقتضی برای کسی که نماز را دارد قضاء می‌کند کاربرد معنای لغوی‌اش مشکل به ذهن می‌آید که یعنی چه مقتضی است؟ مقتضی یعنی دارد دین خودش را طلب می‌کند و حال آن که او یک دینی دارد که در وقت نخوانده و می‌خواهد این دین را با خواندن اداء کند؛ نه این که مقتضی است یعنی دارد دینش را طلب می‌کند. این معنای لغوی است که غیر از این که فقهاء و علماء گفتند: کلمه‌ی‌ مقتضی این جا کاربرد ندارد معنای لغوی هم که از مقتضی ما می‌بینیم خیلی توافق با این جا ندارد. همین طور من فکر می‌کردم یک وجهی به ذهنم آمد که در معنای اصطلاحی خودش خیلی خوب است؛ «اقتضی شیءٌ شیئاً» یعنی کأنه مقتضی، دائن است؛ یک دینی پیش او دارد می‌رود بگیرد. «اقتضاه» یعنی می‌رود بگوید: چیزی که برای من است بده؛ مقتضی اوست یعنی می‌رود از او درخواست می‌کند که باید این چیز را به من بدهی، محقق کنی و برای من بیاوری؛ معنای اصطلاحی اقتضاء با معنای لغوی به این معنا سازگار است اما آن حالت اکتسب و کسب هم که عرض کردم باز برای اقتضاء خوب است. یعنی دائن در صدد برمی‌آید که دینش قضاء شود. اقتضاء! رفت درصدد این که دینش قضاء شود. این هم مناسب است اما برای قاضی صلاة و قضا کننده چطور کلمه مقتضی به کار رفته هنوز خیلی وجه  واضحی نیست؛ حالا در ضمن به آن فکر هم می‌کنیم. اگر در مکاتبه بالمقضی بوده خیلی خوب است؛ مَقضی یعنی همان نمازی که قضاء می‌شود و اگر مقتضی بوده باز فکرش می‌کنیم. این نکته درباره‌ی خود روایت شریفه که مکاتبه ابن بلال بود که دیروز هم عرض کردم سندش خوب است؛ دو تا نکته‌ای هم که بود که علی بن بلال دو تا هستند و همچنین درباره‌ی ابن ولید استثنائاتی دارند درباره نقل راوی از محمدبن‌عیسی‌بن‌عبید، گفته بودند در صورت انقطاع قبول نیست، این که منقطع نبود و خوب بود.

شاگرد: در حاشیه‌ی وافی یک نسخه‌ی مخطوط است که مَقضی دارد. ولی ایشان می‌گوید: در اصل و تهذیب و مطبوع و یکی از نسخ همین مقتضی است بعد می‌گوید: «و الظاهر أنّه تصحیف و الصحیح الا للمَقضی کما فی المخطوط ق».

استاد: آقای شعرانی یک حاشیه‌ی بر وافی دارند؛ ظاهراً این وافی که شما نقل می‌کنید همان تحقیق اصفهان است.

شاگرد: از مکتب اهل‌بیت نقل می‌کنم.

استاد: دوباره چاپ جدید شده است؟ غیر از آن چاپ وافی است؟

شاگرد: نه! نه! نرم‌افزار مکتبة اهل البیت را می‌گوییم.

استاد: آهان! پس محقق علی ای حال خوب است. این نسخه‌ای که ایشان می‌گویند للمَقضی بوده خیلی خوب است.

شاگرد2: مُقتضی به این تعبیر در تعابیر نیست.

استاد: منبع هم فقط ظاهرا تهذیب است. این روایت در استبصار هم هست؟

شاگرد2: در استبصار هم فکر کنم بود.

استاد: چون استقصاءالاعتبار که نقل کردم از استبصار بود. آن طوری که یادم است در کافی که نیست. تنها منبع این روایت همین است.

شاگرد: منقطع هم شاید منفرد باشد.

استاد: منقطع؟!

شاگرد: شیخ دارد منقطعٌ یتفرد به. در توضیح انقطاع تفرد می‌آورند. مثلا استثناء ابن ولید در مورد محمد بن عیسی در مورد منفرداتش است. معنای لغوی انقطاع است نه معنای اصطلاحیِ آن.

استاد: یعنی انقطع الی نفسه مثلا؛ این طوری است.

شاگرد: فقط ایشان

استاد: چون صاحب استقصاء می‌گویند ما مفهومی درست از این نداریم.

شاگرد: این احتمال هست.

استاد: ولی چون خود شیخ اوست ملازمه ندارد که همه جا مشافهةً سماعاً از شیخش نقل کند. اصل انقطاعِ اصطلاحی هم در این جا معقول است که مقصود باشد. یعنی هر کجا یک واسطه می‌خورد و چون دأب این راوی این است که یروی عن الضعفاء فایده ندارد اما اگر خودش بلا انقطاع بود این طوری … اما این که این به معنای این است که متفرد باشد خب پس این جا متفرد هست، ظاهراً این مکاتبه از غیر این نقل نشده است.

شاگرد: متفرد را متفرد معنایی می‌دانیم؛ این معنا را راوی دیگر نقل نکرده باشد.

 

برو به 0:08:14

استاد: یعنی از حیث موضوع فقهی شرعی متابعی نداشته باشد.

وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ بِلَالٍ قَالَ: كَتَبْتُ إِلَيْهِ فِي قَضَاءِ النَّافِلَةِ- مِنْ طُلُوعِ الْفَجْرِ إِلَى طُلُوعِ الشَّمْسِ- وَ مِنْ بَعْدِ الْعَصْرِ إِلَى أَنْ تَغِيبَ الشَّمْسُ- فَكَتَبَ لَا يَجُوزُ ذَلِكَ إِلَّا لِلْمُقْتَضِي فَأَمَّا لِغَيْرِهِ فَلَا.[2]

عرض کنم که روایت در باب سی‌وهشتم حدیث سوم بود که « عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ بِلَالٍ» که جوابی که حضرت فرمودند این بود: «لَا يَجُوزُ ذَلِكَ إِلَّا لِلْمُقْتَضِي» که باید ببینند آن نسخه، نسخهای است که کجاست؟ اگر للمَقضی باشد خیلی خوب است. این احتمال همین طور به ذهن آمد و آن جا هم که صریحاً گفتند که تصحیف است.

شاگرد: «للمُقتضی» هم که مرحوم صاحب‌جواهر گفتند همین خوب است. یعنی مقتضی به معنای ذات السبب بگیریم خب کار را راحتتر میکند تا منحصر به مقضی کنیم. درست است ظاهراً در متن مقتضی را به همین معنای قضاء کننده گرفتند اما برای تصحیح متن این طوری معنا کنیم بهتر است؛ ولی اگر ما کلش را همان مقتضی بگیریم برای نمازگزار دست بازتر میشود.

استاد: البته شما هم قضاء را به معنای مطلق اداء میگیرید، نه قضاء مقابل اداء.

شاگرد: بله! من المقتضی را دارم میگویم.

بناء على أن المراد من قضاء النافلة مطلق تأديتها و فعلها، و ان المراد من المقتضي مطلق السبب مقابل غير ذات المقتضي و هي المبتدأة، فيكون حينئذ صريحا في المطلوب، و أما احتمال إرادة القضاء من المقتضي فيه فيبعده عدم تعارف هذه اللفظة في هذا المعنى أولا، و عدم حسن الجواب على هذا التقدير ثانيا، ضرورة إرادة المقابل للأداء من القضاء في السؤال حينئذ لا مطلق الفعل، إذ هو أولى من لفظ المقتضي في ذلك، فتأمل. أو احتمال إرادة مطلق الداعي و المرجح لفعل المكروه، لمخالفته حينئذ لفتوى الأصحاب كما اعترف به في كشف اللثام.‌[3]

استاد: صاحب جواهر اصلا این طور معنا کردند «بناء على أن المراد من قضاء النافلة» در سوال «مطلق تأديتها و فعلها، و ان المراد من المقتضي مطلق السبب مقابل غير ذات المقتضي و هي المبتدأة، فيكون حينئذ صريحا في المطلوب» یعنی فتوای اصحاب! ولذا آن احتمالی که مقتضی را به معنای قضاء گرفته بود میگفتند که پس باید در سوال هم قضاء را به معنای قضاء بگیری و حال آن که یک تکراری میشود. تکرارش چیست؟ او از قضاء سوال میکند حضرت میفرمایند: «لا یجوز إلا للقضاء» خب او از قضاء سوال کرده، یعنی چه که او سوالش از آن است و جواب هم همان تکرارش است. البته فتأمل گفتند و اینها را قبلا خواندیم.

شاگرد: اگر قضاء را به معنای قضاء بگیریم ولی مقتضی را به معنای مطلق سبب  بگیریم چطور است؟

استاد: این احتمال هم صحبت شد. این احتمال این است که سائل از قضاء دارد میپرسد اما امام علیهالسلام خود قضای او را صغرایی قرار میدهند برای کبرایی که میفرمایند «لا یجوز إلا للمقتضی» یعنی قضاء هم یکی از آنهاست.

شاگرد: به این معنا که میگوییم قضاء جایز نیست مگر برای ذات سبب همان طور که خود نافله فقط ذات سببش در این اوقات درست است، قضائش هم فقط قضای ذات سبب! ولی نوافل مبتدئه قضائش هم درست نیست یا مکروه است.

استاد: اصلا قضاء که برای نوافل مبتدئه فرض ندارد. چون قضاء برای موقتات است، ذات الاوقات است که وقتی وقتش گذشت آن وقت قضاء میگویند و الا شما نماز جعفر را قضاء کنید، وقت ندارد. وقت که نداشت بگوییم قضاء کنیم. از این ناحیه چارهای نداریم که اگر قضاء را به معنای قضاء میگیریم مقتضی را به معنای همان ذات السبب بگیریم که خود قضاء یکی از صغریاتش است. یعنی کسی که دارد نماز را قضاء میکند کار او سببی دارد که قضاء کردن است که از وقت هم دیگر در رفته است.

شاگرد: آن کسی که برای وافی آن قسمت را «للمَقضی» گفته، ضیاء الدین حسینی علامه‌ی اصفهانی است.

استاد: همین وافیِ تحقیق اصفهان؟

شاگرد: چون این جا رمز گذاشته میگویند سه تا حاشیه را ما آوردیم یکی برای خود پسر مرحوم فیض است، یکی برای مرحوم شعرانی است و یکی هم سید ضیاء الدین الحسینی العلامة الاصفهانی است. این ضاد عین برای ایشان است.

استاد: باید ببینیم آن کلمه را خودشان نوشتند و حیات دارند؟

شاگرد2: علامه هم گذاشتند.

استاد: بله کلمه‌ی علامه هم داشت. نمیدانم الان چه کسی هستند. علی ای حال خوب است، معلوم میشود که دسترسی به نسخه داشتند. احتمالی که آن طرف است این است که آن جا نسخه را ارجاع میدهند. معلوم میشود که این نسخهها را میدیدند که چاپ کنند. احتمال این که …

شاگرد: ایشان ظاهراً تصحیح کردند. یعنی از حیث معنایی نتوانسته حل کند.

استاد: بله صریحا میگوید تصحیف است.

شاگرد2: در یکی از نسخ این گونه است: «کما فی المخطوط فلان المَقضی».

استاد: یک نسخه هست ایشان میگویند چون آن نسخه هست بقیه‌ی اینها تصحیف است. استظهاراً به آن نسخه گفتند که تصحیف است. خب حالامیشود معلوم شود آن نسخه اعتبار دارد؟ مصحَّح هست یا نیست؟ ما یک مباحثه صبح داریم یک نسخه هست خیلی خوب است یعنی نسخهای که ما داریم و میخوانیم حسابی مغلوط است اما یک نسخه‌ی خطی است خیلی خوب است و مصحح است و بینش خیلی تفاوت است. حالا آن نسخهای هم که ایشان از آن آدرس دادند انسان میتواند نگاه کند ببیند جاهای دیگر با دقت نوشته شده، ناسخ خیلی ضابط و خوب و دقیق بوده اصلا اعتماد بالا میرود که میبینید روی حساب دیگری مَقضی …

شاگرد: در مواردی که آدم نتواند تطبیق دهد بالاخره یک نسخهای از روایت وجود دارد. حالا نتواند تشخیص دهد این موارد چه میشود؟ اجمال نص میشود؟ باید قدر متیقن هر دو را اخذ کنیم؟

استاد: اگر واضح نشود، یک قرینهای که ظهور عرفی به ضمیمه‌ی اطمینان صدور نیاورد، نص مجمل میشود، راه دیگر ندارد.

قبل از این که عبارت ایشان را برسیم، مرحوم صاحب‌وسائل عنوان باب را خیلی جالب گذاشتند؛ باب سیوهشتم عبارت عنوان این است: «بَابُ ابْتِدَاءِ النَّوَافِلِ» فتوای اصحاب نوافل مبتدئه بود، ایشان این طوری کردند: «بَابُ ابْتِدَاءِ النَّوَافِلِ عِنْدَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ عِنْدَ غُرُوبِهَا وَ عِنْدَ قِيَامِهَا وَ بَعْدَ الصُّبْحِ وَ بَعْدَ الْعَصْرِ هَلْ يُكْرَهُ أَمْ لَا» فتوا ندادند به صورت سوالی مطرح کردند. بعد هم روایات را آوردند. آن چیزی که میخواهم عرض کنم این است که در این باب ایشان این روایت مکاتبه را آوردند. باب سیونهم راجع به قضاء است. معلوم میشود که پس صاحب وسائل هم از این روایت قضاء نفهمیدند که اگر قضاء میفهمیدند در باب بعدی سیونهم میآوردند. در این باب سیوهشتم که آوردند تایید این میشود که در نسخه‌ی ایشان کلمه مَقضی نبوده است و همین مقتضی بوده و از مقتضی هم قضاء نفهمیدند. این هم یک نکته که فعلا داشته باشید.

 

برو به 0:16:10

در عبارتی که دیروز بحث ما بود، سه تا کلمه مقتضی آمده بود که دو تا را خودشان مقتضی گذاشته بودند و سومی هم خودشان مقتضا گذاشتند که خواندیم. باز در مقتضی وسط عبارت سوالاتی میماند؛ نمیدانم شما نگاهی کردید؟ عبارت صاف شد یا نه؟ آن سوالی که در ذهنم است سریع میگویم اگر برای ذهن هر کدام شما مطلب حل است برای ما بفرمایید. اگر هم نه، من سوال در ذهنم را میگویم.

بناء علىٰ أنّ عدم الجواز لغير المقتضي معناه للمتنفّل الغير المقتضي، لأنّ المقتضي، من ذوات الأسباب، لا من ذوات الأوقات المفروض خروجها[4]

بحث دیروز این شد که در آن تلقی که ایشان در بهجة الفقیه از روایت داشتند، قضاء را مقابل اداء گرفته بودند. یعنی فرمودند: «بناء علىٰ أنّ عدم الجواز لغير المقتضي» یعنی لغیر القاضی «معناه للمتنفّل الغير المقتضي، لأنّ المقتضي» یعنی آن نافله‌ی مقضیه «من ذوات الأسباب» قضاء خودش از ذوات الاسباب است. اگر این طوری است سوالاتی که مطرح است این است که اولا سیاق عبارت ایشان از این که سیره را شروع کردند بعدش تا پایین صفحه میگویند، ایشان نمیخواهند بگویند: فقط قضاء مکروه نیست اما نافلههای دیگر مکروه است یعنی در ذوات الاسباب تفصیلی بدهند و بگویند: ذات السبب اگر سنخ قضاء است مکروه نیست و اگر غیر قضاء است مکروه هست. اصلا این را نمیخواهند بگویند. خب پس این که میگویند: «معناه للمتنفّل الغير المقتضي» متنفلی که قضاء نمیکند. آن وقت میگویند: «یکره، عدم الجواز».

شاگرد: این جا هم خودتان فرمودید همین جا یک الغاء خصوصیتی باید ضمیمه کنیم. اگر خاطر شریفتان باشد دو تا احتمال مطرح شد، یکی را فرمودید ضمیمه‌ی الغاء خصوصیت کنیم باید بگوییم «یمکن الاستدلال بالمکاتبة» که بر اساس این که در معنای قضاء بگیریم از آن جا که فرمودند «لأنّ المقتضي» از آن جا شروع استدلال است.

استاد: قرار شد «لأنّ المقتضَی» باشد.

شاگرد: بله! «لأنّ المقتضَی من ذوات الاسباب» یعنی بگوییم این جا دارند الغاء خصوصیت میکنند. نه جلسه‌ی قبل، جلسه‌ی قبلتر این طور در خاطرم است.

استاد: من سوالم همین است که اگر قرار است مقتضَی من ذوات الاسباب باشد و صغرای کبری باشد پس مقتضی دوم باید به معنای اقتضاء تعلیلی باشد نه اقتضاء به معنای قضاء کردن تا بتوانیم این سیر از صغری به کبری را انجام دهیم. یعنی مقتضی باید مقتضی اصطلاحی به معنای سبب باشد نه به معنای قضاء مقابل اداء باشد. عبارت را ببینید: «بناء علىٰ أنّ عدم الجواز» عدم الجواز چه بود؟ چون حضرت فرمودند: «لا یجوز ذلک إلا للمقتضی» پس عدم الجواز لغیر المقتضی؛ غیر المقتضی یعنی چه؟ یعنی آن کسی که قضاء نمیکند و دارد اداء انجام میدهد، عدم الجواز است، جایز نیست.  «معناه للمتنفّل الغير المقتضي» متنفلی که سبب ندارد نه متنفلی که قضاء نمیکند. متنفلی که قضاء نمیکند که ایشان میخواهند بگویند مکروه نیست پس چطور عدم الجواز شاملش است؟ الان ایشان میخواهند بگویند قضاء …

شاگرد: الغاء خصوصیت میکنیم.

استاد: الغاء خصوصیت بر تصریح به خلاف؟ «لا یجوز إلا للمتنفل المقتضی» جایز نیست مگر برای آن کسی که دارد قضاء میکند پس برای متنفلی که قضاء نمیکند جایز نیست.

شاگرد: چون عدم الجواز برای این است.

استاد: و حال آن که ایشان میخواهند خلافش را بگویند. میخواهند بگویند: هم قضاء، هم نماز جعفر، تمام نوافلی که ذات السبب است … این را میخواهند ثابت کنند؛ میخواهند بگویند: کل ذات السبب یجوز نه این که بگویند فقط قضاء یجوز و غیر قضاء لا یجوز.

شاگرد: لایجوز به این معنا که کراهت دارد.

استاد: بحث سر کراهت است و لا یجوز حرمت بحث نیست.

شاگرد: پس با آن صحبت بالای ایشان سازگار است. آن جایی که ایشان میفرمایند: یجوز یعنی میگویند: جایز است ولی به این نحو که این روایت میفرماید: لا یجوز، روایت دیگر میفرماید: یجوز، جمعش کراهت میشود. مگر روایت توقیع شریف با روایات دیگر را جمع نکردند؟ بعضی از روایات میفرماید: لا یجوز، بعضی روایات هم داشت که میفرمود: یجوز.

استاد: در بیان ایشان اصلا مجال و میدانی برای حرمت ندادند.

شاگرد: حرمت که بله مجال ندادند ولی این لا یجوز هم به هر حال یک روایاتی است؛ یک‌سری روایات مثل آن روایت قرنی الشیطان میفرمایند: لایجوز و این هم یکی از آن روایات است.ولی به واسطه‌ی روایتی که برای توقیع مبارک یا هر چیز دیگر این روایت را حمل بر کراهت میکنیم ولی ظاهر معنا را نگاه کنیم یعنی لایجوز ولی به واسطه‌ی روایات مثبته دست از حرمت برمیداریم میگوییم: فقط کراهت است.

استاد: پس نتیجه‌ی حرف شما این شد که غیر از قضاء که یجوز، غیر قضاء نوافل لا یجوز ولو ذات السبب باشد.

شاگرد: لایجوز به معنای این که مکروه است.

استاد: و حال آن که ایشان میخواهند بگویند: ذات السبب مکروه نیست. فتوای ایشان است و تا آخر هم میخواهند این را ثابت کنند. لذاست سوال الان این است که در عبارت ایشان این مقتضی وسطی اگر به معنای قضاء مقابل اداء باشد با مقصود ایشان در قبل از این عبارت با بعد از آن «کذا ما فی العلل» سر نمیرسد.

شاگرد: مگر این که «لأنّ» را یک طور دیگر معنا کنیم. یعنی مکمل فرمایش قبلی ایشان معنا کنیم. «بناءً» دارند میفرمایند.

استاد: شما میخواهید قاضی را به معنای قاضی نگیرید؟

شاگرد: به همان معنای قاضی است.

استاد: قاضی به معنای قضاء مقابل اداء است.

شاگرد: قضاء کننده مقابل اداء است منتها به این شکل است که بنابراین که بگوییم: عدم جواز برای غیر مقتضی معنایش این است که برای متنفل غیرمقتضی به خاطر این که مقتضی از ذوات اسباب است. یعنی این غیر، غیر مقتضی وقتی میگوید در مقتضی، ذات السبب بودن لحاظ شده است ولذا غیرش یعنی غیر ذات السبب. عرض کردم به نحوی همان الغاء خصوصیت است که فرمودید.

استاد: من خیلی روی همین تاکید دارم. امروز هم میخواستم از همین ناحیه عبارت را درست کنم؛ الان هم احتمال این هست ولی قبلش معلوم شود که مقصود چیست؟

شاگرد: شما همان اول که فرمودید ما جا خوردیم؛ موقعی که الغاء خصوصیت فرمودید، همین تعلیل غیر داشت، این طوری به نظرمان رسید که میتوان حلش کرد.

استاد: من هم الغاء خصوصیت را از ظهور من ذوات الاسبابی که خبر لأن المقتضی بود در آوردم. چون خودشان آن جا تصریح میکنند گفتم میخواهند از صغری سیر کنند به کبرای کل …

شاگرد: منتهی باید مکمل بگیریم یعنی ادامه … این طوری بگوییم که ادامه‌ی معنایش «معناه للمتنفل الغیر المقتضی لأن المقتضی» ادامه همین است.

استاد: به عنوان سوال این  جا للمتنفل حالت احترازی دارد یا غیر المقتضی حالت احترازی دارد؟ «معناه للمتنفل الغیر المقتضی».

شاگرد: باید ببینیم کدامش مهم است؟ غیر مقتضیاش مهم است. در روایت احترازی نداریم.

شاگرد2: اصلا میخواهد الغیر المقتضی را از المقتضیاش الغاء خصوصیت کند میخواهد بگوید: لغیر المقتضی لأنّ المقتضی یعنی لحاظ ذات السبب بودن شده است نه چیز دیگر. اگر غیرالمقتضی گفته به خاطر این است که مقتضی نماینده‌ی ذات السبب است.

استاد: خلاصه غیر المقتضی یعنی غیر از آن که سبب ندارد یا غیر از آن که قضاء نمیکند؟ باید معلوم کنیم.

شاگرد: سبب ندارد اما مقتضی به معنای همان قضاء کننده است.

استاد: خب چطور این را جمع میکنیم؟

شاگرد: الغاء خصوصیت کردیم. یعنی اگر مقتضی گفتند چون او از قضاء سوال کرده و این قضاءکننده نماینده‌ی ذات السبب است. میخواهم غیر ذات السبب را خارج کنم.

استاد: یعنی المقتضی که لغیر بود …

شاگرد: مقداری زور میبرد.

استاد: لذا من این را مطرح کردم که اگر مقتضی دوم را به صورت یک قوسی از مقتضی اول بگیریم، قضاء کننده مانعی ندارد؛ مقتضی دوم را سراغ بمعنی اقتضاء ببریم.

شاگرد: اشارهای هم مشکل است. ما از یک طرف میدانیم که روایت مقتضی میگوید و از طرف دوم صاحب‌جواهر هم که روایت را معنا کردند، مقتضی را به همین معنای ذات‌السبب گرفتند و از آن طرف هم مقتضی به معنای نماز قضاء کننده نداریم. حالا ما بیاییم عبارت را به یک معنایی معنا کنیم که یک اشکالی به ایشان وارد باشد که اساساً چرا شما مقتضی گفتید و منظور شما قاضی است؟ این هم که نمیشود و مشکل است. آن طرفش هم بخواهیم مقتضی به معنای ذات‌السبب بگیریم هم بالاخره یک اشکالی دارد اما اشکالش کمتر است یعنی ما یک بار بیاییم تلاش کنیم همه مقتضیها را و مقتضاها را به صلاة  ذات السبب بگیریم. اگر این طور معنا کنیم فقط یک تکهاش نقد میشود یعنی تکرار میشود ولی بقیهاش درست است.

میفرمایند: «بناء علىٰ أنّ عدم الجواز» این که بگویید در روایت بگویید جایز نیست برای غیر مقتضی نماز بخواند یعنی نمازی که سبب ندارد در روایت این طوری فهمیده شد که آن نمازی که ذات السبب نباشد جایز نیست. «بناء علی أنّ عدم الجواز لغير المقتضي» معنایش چیست؟ معنایش برای کسی است که میآید میخواهد نماز نافله بخواند «للمتنفّل الغير المقتضي» یعنی آن متنفلی که بدون اقتضاء میخواهد این کار را انجام دهد. «معناه للمتنفّل الغیر المقتضی لأنّ المقتضا» به خاطر این که آن نمازی که دارای سبب است، این طور معنا کنیم. این جا که المقتضِی نوشته، دیروز که در نسخه المقتضَی بود ولی اگر این جا بیاییم بگوییم: لأنّ المقتضَی یعنی آن نمازی که خوانده شده است و اقتضاء در آن موجود است «من ذوات الأسباب» از ذوات اسباب است. «لا من ذوات الأوقات» فقط یک نکتهای که این جا میماند به نظرم این است که من ذوات الاسباب این جا خصوصیتی ندارد چون ما در روایت خود مقتضی را داشتیم؛ این که ذات مقتضی از ذات صلاة است دیگر نیازی نبود بگوییم من ذوات الاسباب است. «لأنّ المقتضا» در خود روایت آمده که اشکالی ندارد. به نظرم این طوری مشکلش کمتر از آن است که ما مقتضی را به معنای قضاء بگیریم که خلاف فهم صاحب جواهر باشد و بعد هم مقتضی به معنای قضاء کننده نداریم. اگر مشکلی باشد در این کمتر است.

 

برو به 0:28:48

استاد: پس قضاء در سوال میتواند به معنای قضاء باشد اما مقتضی در سوال طبق فرمایش شما منافاتی نداشت. در جواب کلا مقتضی به معنای ذات السبب و آن مقتضای آخری هم … چون مقتضی اول هم ذات السبب است، ذات السبب، شخص نیست، خود صلاة است لذا مقتضَی در فرمایش شما تکان میخورد.

شاگرد: لذا محققین همه را مقتضِی زدند و یک دفعه در نسخه دیروز مقتضَی درآمد.

استاد: در کتاب ما که چاپ شده، سومی مقتضَی است. در نرمافزار نمیدانم چطوری نوشته است؟

شاگرد: در نرمافزار خراب نوشته است.

استاد: مرحوم آقای طهرانی که ماشیننویسی اصلی را انجام دادند، سومی را هم مقتضَی نوشتند. چون خود حاج آقا گذاشته بودند این طور ضبط کردند. «و من ذوات الاسباب» هم باز ذیل کلام است. خیلی مؤونه میبرد که مِن، چه مِن بیان جنس باشد، چه مِن تبعیض باشد خلاصه روی مبنای شما باید یک طوری من ذوات الاسباب را معنا کنیم اما وقتی قضاء را به معنای قضاء بگیریم من ذوات الاسباب خیلی روشن میشود. چرا؟ خود قضاء کردن یکی از ذات السبب است. آن خیلی صاف میشود اما روی فرمایش شما …

شاگرد: در آن المتنفل الغیر المقتضی هم چه مصیبتی داشتیم.

استاد: بله که مفعول بود یا … خود الغیر هم … یک کلمه‌ی شبیه میم هست ولی باز هر چه خط را نگاه کردم، هم خود عبارت را نگاه کردم همان خود الغیر بیشتر اولویت دارد.

شاگرد: للمتنفَّل هم خودش یک وجهی دارد.

استاد: بله یعنی آن صلاة. در فرمایش شما متنفَّل مناسبتر است خوانده شود.

شاگرد: مقتضَی باید باشد.

استاد: مقتضَی باید میبود که چطور شد مقتضِی، مقتضَی شد.

شاگرد: اگر متنفَّل بشود، للمتنفل غیر المقتضَی باید باشد.

استاد: نه! غیر المقتضی که الان شما میفرمایید یعنی ذات السبب. متنفَّل یعنی آن صلاة. المقتضی یعنی ذات السبب یعنی یقتضی اتیان به ذو اقتضاء. دیروز هم که لأنّ المقتضی را مقتضِی میخواندیم همین طور میخواستیم به عنوان ذات السبب معنا شود. حالا این که تاکید روی کدام یک از للمتنفل یا الغیر المقتضی است هم سوال خوبی است.

آن عبارت «لا من ذوات الاوقات» چطور است؟ «لأنّ المقتضَی، من ذوات الأسباب، لا من ذوات الأوقات المفروض خروجها» خروجها یعنی خروج آن ذوات یا خروج اوقات؟ ظاهرش به اوقات میخورد ولو ذوات هم میتواند مرجعش باشد ولی چرا ظاهرش به اوقات میخورد؟ چون میخواهند در کلام ایشان فرض بگیرند. این هم یکی از چیزهایی است که دوباره در فرمایش ایشان قضاء را تقویت میکند. «من ذوات الاسباب لا من ذوات الاوقات المفروض» برای مقتضی «خروجها». یعنی فرض گرفتیم برای کسی که دارد قضاء میکند اوقات خارج شده، وقتش گذشته که حالا دارد قضاء میکند نه این که من ذوات الاوقات المفروض خروج آن ذوات اسباب از تحت آن چیزهایی که ادله‌ی آنها را بگیرد. اگر این طوری خروج از تحت ادله معنا شود «ـها» به ذوات میخورد و اگر «ـها» به أوقات بخورد با عبارت کاملا هماهنگ است ولی روی توجیه فرمایش ایشان که مقتضی را به معنای همان اصل اقتضاء و سبب بگیرند باز سازگار نیست.

شاگرد: آن وقت جایگاه این چه میشود؟ «لأنّ مقتضاه من ذوات الاسباب لا من ذوات الاوقات».

استاد: به مقابلة این است که شما نافلهای که وقتی وقتش گذشته میخواهید بخوانید حالا دیگر هدف است، یک ذات‌السبب است، سبب دارد نه این که شارع برای او یک وقتی گذاشته باشد که شما بخواهید در آن وقت بخوانید. بله اگر ذات‌الوقت بود میخواستید در آن وقت بخوانید میگفتید: طلوع شمس قرار نده، وقتی ذات‌السبب شد دیگر وقتی ندارد که بخواهد در آن وقت مکروه باشد یا نباشد. فقط ذات السبب میماند که ذات الوقت نیست، ذات الاوقات یعنی نوافل غیر ذات السبب.

شاگرد: باز جایگاهش معلوم نشد. برای چه؟ عبارت چه میخواهد بگوید؟ با فرض این که قضاء را قضاء مقابل اداء بگیریم که می‌فرماید: «لإنّ»، این «لإنّ» چه چیزی را میخواهد برساند؟ «لأن المقتضی من ذوات الاسباب لا من ذوات الاوقات».

استاد: این کلمه ضمیر مرجع ـها را که عرض کردم برای این است که الان من اول این ـها را به ذوات میزنم تا ببینیم چه میخواهد بگوید. حاج آقا با «لا» این احتمال که مرجع ـها ذوات است. میفرمایند: یعنی نافله‌ی مبتدئه شامل ادله‌ی مجوزه و عدم کراهت نیست. قضاء اشکال ندارد «یجوز» چرا؟ «من ذوات الاسباب» است. پس «کل ذوات الاسباب» هر نافله‌ی ذات السببی یجوز. «لا من …» نه این که این ذوات‌الاسباب یجوز، «لا من ذوات الاوقات» که بخواهد در وقت طلوع شمس بدون سبب بخواند. چرا؟ «المفروض خروجها» که فرض این است که خارج از این نمازی است که ذات‌الوقت محض است و هیچ سببی ندارد و فقط عند طلوع الشمس دارد اتیان میشود، خروجش از تحت چه؟ از تحت ادله‌ی مجوزه؛ از تحت این ادله که شارع بگوید این را بخوان. اگر این ـها را به ذوات بزنیم، لا این میشود که دقیقا میخواهند بگویند: نافله‌ی مبتدئه که این ذوات الاوقات این چنینی است، این یجوز. ولی این احتمال بعید است و احتمال دیگری اقوی است که ـها در خروجها به اوقات بخورد. خروج اوقات برای کسی که دارد قضاء میکند؛ المفروض هم یعنی فرض گرفتیم مقتضی است.

شاگرد: اگر ذوات اسباب نمیبود بلکه از ذوات اوقات بود چه میشد؟

استاد: اگر از ذوات اوقات بود لا یجوز. یعنی نافلهای بود که حال قضایی است که معنای ذو السبب در آن نبود، ذات الوقت نه ذات السبب؛ یک چیزی محرک نبود برای این که به این خاطر نماز را بخوان، نمازی در وقت طلوع است. مثل نماز زوال روز جمعه که وقتش زوال بود، ذات‌الوقت بود. هرچند روز جمعهاش یک نحو میتوانست سببی برای آن باشد که بعداً بحثش میآید.

 

برو به 0:36:16

شاگرد: به عبارت دیگر باز هم میخواهید به آن معنای دوم برگردانید؟

استاد: بله من میخواهم از مقابله فتوای ایشان را که مقصود …

شاگرد: یعنی ذات وقت به این معنا باشد که آن چیزی که سبب اتیان شده وقت بوده است. یعنی شخص به خاطر این که آن وقت … شخصی ممکن است به ارغام انف شیطان در آن وقت بخواند و یکی صرف آن وقت که میبیند خورشید بالا آمد یا فلان شد به خاطر آن وقت دارد میخواند و مبتدئه هم هست و خودش همین طوری دارد درمیآورد میخواند. آن وقت این را بخواهید بفرمایید این یک چیزی میشود.

استاد: که ذات الاوقات دقیقا مربوط به فتوای خودشان در مقابله میشود. ذوات الاسباب لا تکره، مکروه نیست لا من ذوات الاوقات که اگر ذوات الاوقات محضه باشد تکره، المفروض خروجها؛ که در این مقتضی فرض این است که وقتش گذشته است. پس وقتی گذشته، قضاء برای او اشکال ندارد.

شاگرد: پس مقصود ذوات اوقاتی که شرع مقدر کرده نیست، منظور ذوات اوقاتی است که خودش شخص از خودش درآورده است.

شاگرد2: ذوات اوقات را به این معنا بگیریم ما اصلا ذهنمان به این ناحیه نمیرود که ذوات اوقات یعنی همین طوری یک وقتی برای آن قرار بدهیم.

استاد: بله صرف وقوع در یک وقت! شاهدش هم این است که اگر ذات الاوقات را صرف نمازی بگیریم که مقارن در یک وقتی واقع میشود، در این طور وقتی خروج معنا ندارد، قضاء هم معنا ندارد؛ برای این طور نمازی نه خروج وقت معنا دارد، نه قضاء برای آن معنا دارد مثل نمازی که عند طلوع الشمس واقع میشود بگوییم: «خرج وقته فنقضیها» معنا ندارد.

شاگرد: مگر این که ـها را به همان ذوات بزنید.

استاد: اگر به ذوات بزنیم آن وقت باید از ادله بگیریم. ذوات که خارج نمیشود، ذوات الاسباب و ذوات الاوقات میتواند داخل تحت دلیل شود یا از تحت دلیل خارج شود نه این که خود ذوات خارج شود ؟ از نماز که چیزی خارج نمیشود، وقت است که خارج میشود «خرج الوقت». اگر ـها را به ذوات بزنید، باید از شمول ادله هم خارج شود. باز ذوات الاوقاتش میماند.

شاگرد: آن خروجها را به خود ذات بزنیم که اول فرمودید به این معنا که همان اوقاتی که مثلا شما نافله‌ی متبدئه را در وقت طلوع بخوانید این مکروه است و از فرض ما خارج است؛ وقتی که این طور شد بعد حاج آقا فقط میخواهند این جا این طوری بفرمایند که آن قضاء هم به معنای قضاءکردن بگیریم که ظهور فرمایش حاج آقا این بود بعد این منافات با فتوای بالای ایشان هم ندارد به خاطر این که ایشان میفرماید: این روایت حاصلش میشود که میفرماید: قضاء نوافل این جزء ذات الاسباب است، فقط روایت را برای همین مقدار استدلال میکنیم نه برای چیزهای دیگر. میآییم این را استثناء میکنیم میگوییم: این مکروه نیست بعد چه چیزی را خارج میکند؟ نوافل مبتدئهای که قضاء نیست بعد میخواهیم در وقت طلوع شمس بخوانیم؛ این را خارج میکند. پس با فتوای بالای ایشان هم منافاتی ندارد. در فتوای بالا فرمودند مثل نماز جعفر مکروه نیست، این روایت هم آن را نفی نمیکند.

استاد: چرا؟

شاگرد: با توجه به این چیزی که این جا گفتیم؛ گفتیم «لا من ذوات الاوقات المفروض» روایت فقط دارد این را نفی میکند. فقط ذوات اوقات را دارد نفی میکند. این که میفرماید: قضاء نباشد یعنی این؛ نه نماز جعفر.

استاد: خب ذوات اوقات روی فرمایش شما چه میشود؟ نماز مبتدئهای میشود که در یک وقتی واقع میشود.

شاگرد: همین که در یک وقتی واقع میشود، نه صاحب وقتی است؛ این در یک وقتی واقع میشود همان طوری که خودتان فرمودید.

استاد: المفروض خروجها چه میشود؟

شاگرد: فرضی است که خارج از بحث ماست و آن مکروه است.

استاد: المفروض خروجها یعنی المفروض خروج آن مبتدئات از ادله‌ی مجوزه.

شاگرد: مجوزه از این  روایت. پس این جمع میشود. آن بالا فرمودند: نوافل مثل صلاة جعفر مکروه نیست، در خصوص قضاء نافله بین الطلوعین و من بعد العصر هم به این مکاتبه استدلال میکنیم که قضاء است، نوافل مبتدئهای که میخواهد در وقت طلوع شمس هم خوانده شود آنها دیگر مکروه باقی میماند. اگر این طور معنا کنیم چطور میشود؟

استاد: این مانعی ندارد. فقط میماند یک شق ثالثی هم بود که شما فرمودید؛ آنهایی که دارد قضاء میشود؛ یک نوافل مبتدئه، یک نوافل ذات السببی که قضاء نیست مثل نماز جعفر؛ خب در این عبارت به صرف عدم الجواز تناقض نمیشود؟ عدم الجواز لغیر المقتضی ثابت است.

شاگرد: عدم الجواز را ایشان فقط برای ذوات الاوقات میگیرد. یعنی نمیخواهد بگوید: مثل صلاة جعفر اینها که ذات السبب هستند این روایت نمیگوید آنها مکروه هستند، این روایت فقط نوافل مبتدئه را دارد نفی میکند.

استاد: در فرمایش شما این طوری که فهمیدم شما دقیقا میخواهید از کلمه‌ی «لامن ذوات الاوقات» در بیاورید که این ذوات الاوقات یعنی فقط مقابلهای که مقتضی ولو به معنی قضاء کردن باشد، مقابلهاش فقط با ذوی الاوقات است که منحصرا مبتدئه میشود. پس قضاء آمده مقابلهای که دارد با مبتدئه دارد خب وقتی مقابله‌ی خودش را انجام داد بعدا میگوییم: حالا قضاء نماینده ذات السببها بود. آن یک نحو تنقیح مناط و از صغری به کبری رفتنی بود که ایشان هم فرمودند.

 

برو به 0:43:03

شاگرد: حالا تنقیح مناطش را کاری نداریم ولی فقط روایت همان ذات السبب قضاء را گفته است و بقیه را با ادله‌ی دیگر مثل شهرت فتوایی و هر چیز دیگری بود درست میکنیم.

استاد: علی ای حال با مجموع فرمایش ایشان مقصود این طوری به ذهنم میآید که ایشان از قضاء شروع میکنند به سوی مطلق ذات السبب میروند تا از آن فقط کراهت مبتدئه را نتیجه بگیرند. این سیر بحث است. از قضاء به عنوان یک صغرایی برای ذات السبب شروع میشود، به ذات السبب ختم می شود که مکروه نیست و مقابلش که مکروه هست. این مقصود ایشان از این عبارت است و بقیه هم چیزهایی است که برای تمرین و امثال اینها خوب بود.

 

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

 

ذات السبب-ذات الاوقات-نوافل مبتدئه-معانی قضاء.

 


 

[1] خطاب به یکی از شاگردان.

[2] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 235‌

[3] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌7، ص: 293-294

[4] بهجة الفقيه، ص: 165‌

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است