1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٢٢)- نوافل مبتدئه تنها مصداق ادله ی نواهی از...

درس فقه(٢٢)- نوافل مبتدئه تنها مصداق ادله ی نواهی از نماز در اوقات خمسه

نظر صاحب جواهر درباره مکاتبه‌ی ابن بلال-مراد از علی‌بن‌بلال-محتملاتی در رابطه‌ی کلمه‌ی «المقتضی».
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=32168
  • |
  • بازدید : 7

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

نوافل مبتدئه تنها مصداق ادله ی نواهی از نماز در اوقات خمسه

 

نظر صاحب جواهر درباره مکاتبه‌ی ابن بلال

بل يمكن استفادة استثناء مطلق ذات السبب من خصوص‌ مكاتبة ابن بلال «في قضاء النافلة من طلوع الفجر إلى طلوع الشمس، و من بعد العصر إلى أن تغيب الشمس، فكتب إلى لا يجوز ذلك إلا للمقتضي، فاما لغيره فلا» بناء على أن المراد من قضاء النافلة مطلق تأديتها و فعلها، و ان المراد من المقتضي مطلق السبب مقابل غير ذات المقتضي و هي المبتدأة، فيكون حينئذ صريحا في المطلوب، و أما احتمال إرادة القضاء من المقتضي فيه فيبعده عدم تعارف هذه اللفظة في هذا المعنى أولا، و عدم حسن الجواب على هذا التقدير ثانيا، ضرورة إرادة المقابل للأداء من القضاء في السؤال حينئذ لا مطلق الفعل، إذ هو أولى من لفظ المقتضي في ذلك، فتأمل. أو احتمال إرادة مطلق الداعي و المرجح لفعل المكروه، لمخالفته حينئذ لفتوى الأصحاب كما اعترف به في كشف اللثام. ‌[1]

وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ بِلَالٍ قَالَ: كَتَبْتُ إِلَيْهِ فِي قَضَاءِ النَّافِلَةِ- مِنْ طُلُوعِ الْفَجْرِ إِلَى طُلُوعِ الشَّمْسِ- وَ مِنْ بَعْدِ الْعَصْرِ إِلَى أَنْ تَغِيبَ الشَّمْسُ- فَكَتَبَ لَا يَجُوزُ ذَلِكَ إِلَّا لِلْمُقْتَضِي فَأَمَّا لِغَيْرِهِ فَلَا.[2]

صحبت بر سر مکاتبه‌ی ابن بلال بود که در جواهر به آن استدلال کردند و الان هم حاج آقا اشاره می‌فرمایند. در جواهر فرمودند: «بل يمكن استفادة استثناء مطلق ذات السبب من خصوص‌ مكاتبة ابن بلال» ملاحظه کردید آن جلسه قبل این طوری صاحب جواهر فرمودند راوی که قضاء را سوال کرده بود، مقصود او از قضاء چه بود؟ مقصود او از قضاء اتیان بود. باب سی‌وهشتم ابواب المواقیت روایت سوم بود که  «وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى» ابن عبید «عَنْ عَلِيِّ بْنِ بِلَالٍ قَالَ: كَتَبْتُ إِلَيْهِ فِي قَضَاءِ النَّافِلَةِ» مرحوم صاحب جواهر فرمودند این قضاء یعنی اتیان. نه به معنای اتیانها بعد فوت وقتها. نه آن قضای به معنای اداء نیست. «كَتَبْتُ إِلَيْهِ فِي قَضَاءِ النَّافِلَةِ مِنْ طُلُوعِ الْفَجْرِ إِلَى طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ مِنْ بَعْدِ الْعَصْرِ إِلَى أَنْ تَغِيبَ الشَّمْسُ» سوال این بود. «فَكَتَبَ لَا يَجُوزُ ذَلِكَ إِلَّا لِلْمُقْتَضِي فَأَمَّا لِغَيْرِهِ فَلَا.» بنابراین مقتضی را صاحب جواهر چه گرفتند؟ عبارت ایشان این بود که «بناء على أن المراد من قضاء النافلة مطلق تأديتها و فعلها، و ان المراد من المقتضي مطلق السبب» همان مقتضی که در کلاس بحث گفته می‌شود. «المقتضی مطلق السبب مقابل غير ذات المقتضي و هي المبتدأة، فيكون حينئذ صريحا في المطلوب» یعنی یک نصی پیدا کردیم که بخصوصه عین فتوی الاصحاب است. یعنی اصلا مابه الجمع بین همه ی روایات باب است، عین فتوای اصحاب است. فتوای اصحاب این بود که در پنج وقت، نافله مبتدئه مکروه است. خب حالا نکاتی که در این روایت هم هست،

مراد از علی‌بن‌بلال

غیر از آن بحث‌هایی که با عبارت بهجة الفقیه آن روز صحبت شد علی بن بلال مثل این که دو تا است، یکی استاد شیخ مفید است که نمی‌دانم کجا دیدم که اشتباهی صورت گرفته بود که در این سند معلوم است ایشان نیست. از علی بن بلالی است که از اصحاب امام هادی سلام‌الله‌علیه است. این در سند برای علی بن بلال است. یک بحث دیگری هم که در سند است محمدبن احمدبن یحیی آن بحث معروف را در کتب از استاد شیخ صدوق ابن ولید راجع به ایشان ذکر کردند؛ خود ایشان که هیچ مشکلی ندارند، محمدبن احمدبن یحیی اشعری از اجلاء و بزرگان محدثین هستند اما در این که «یروی عن الضعفاء و المراسیل» این کار را داشت بر ایشان ایراد می‌گرفتند. لذا در متن نجاشی خیلی استثنائات دارد «إلا ما یروی» از او، از او، از او؛ همین طور استثنائاتی در خُلد ابن الولید گفتند. استثنائاتی در روایات محمدبن‌احمدبن‌یحیی است. یکی از مواردش روایت ما می‌شود که در مانحن فیه شرطش را ندارد. حالا شرطش چطوری است، آن شرح استبصار دیدم ایشان گفتند: ما که نفهمیدیم مفهوم این شرط چیست که ابن‌الولید گفتند. ایشان گفتند: همچنین روایات محمدبن‌احمدبن‌یحیی که از محمدبن‌عیسی‌بن‌عبید که روایت ماست، این‌هایی که از او نقل می‌کند از آن جایی که مشتمل بر انقطاع است معتبر نیست. یعنی انقطاعی بین او و محمدبن‌عیسی است. مثلا اگر می‌گوید یک نفر دیگری برای من از ابن‌عیسی نقل کرده این فایده ندارد. چون عادت ایشان بوده از ضعفاء روایت می‌کرده این جا فایده ندارد اما اگر خودش از محمدبن‌عیسی‌بن‌عبید روایت کند مقبول است. در مانحن فیه می‌بینید واسطه‌ای در کار نیست. سند این طوری است اما خود این انقطاع یعنی چه و مصداقش کجا بوده، به نظرم در استقصاء فرموده بودند: اصلا موردی پیدا نکردیم، نمی‌دانیم مراد از آن چیست. یا حتی در همان کتاب فرموده بودند علی ای حال سند ما انقطاع ندارد. لذا الان روی حساب ضوابطی که در دست است سند مکاتبه خوب است؛ از نظر اشکالی که به این سند سر برسد و آن را از اعتبار بیندازد نیست. به نحو صحیحه بودن قابل سر رساندن است. پس این مکاتبه خود علی‌بن‌بلال است. می‌گوید: «قَضَاءِ النَّافِلَةِ مِنْ طُلُوعِ الْفَجْرِ إِلَى طُلُوعِ الشَّمْسِ» اشکال دیگر سر کلمه‌ی «المقتضی» است بنا بر این که این استظهار از آن شود. بعضی گفتند دیگر ال و لام این جا معنا ندارد. للمقتضی یعنی چه؟ اگر مقصود این بود باید حضرت این طور جواب دهند بفرمایند: «فَكَتَبَ لَا يَجُوزُ ذَلِكَ إِلَّا لِمُقْتَضٍ» یعنی لسببٍ من الاسباب. نافله‌ی ذات السبب می‌گوییم «فَأَمَّا لِغَيْرِهِ فَلَا.» این طور باید بگویند نه این که «لا یجوز ذلک إلا للمقتضی». این اشکال مفهومی هم نسبت به این روایت در مانحن فیه شده است. محتملات دیگری هم بود که حالا جلسه‌ی قبل صحبتش شد. من یک مروری کردم تا اشکالات جدیدی که هم راجع به سند هم متن کرده بودند برخورد کنیم.

 

برو به 0:07:59

محتملاتی در رابطه‌ی کلمه‌ی «المقتضی»

اما از قبل این اشکال لمقتض هم در ذهنم آمد. روی حساب روال «لمقتض» مناسبت‌تر است اما دو تا وجه برای با الف و لام به ذهنم آمد. یکی این که ریخت الف و لام، ریخت الف و جنس باشد آن هم نه برای شمول و عموم. آخر لمقتضٍ یک نحو عموم می‌رسند؛ تنوین تنکیر عموم بدلی را می‌رساند که یعنی «لمقتضٍ مّا» که معنایی ندارد. اما آیا این جا الف و لام جنس بیاید مشکلی دارد؟ للمقتضی یعنی می‌خواهد ایجاد احتمال دخالت اصل اقتضاء یک مقتضی را بکند. «لا یجوز ذلک» جایز نیست تنفل کنید الا للمقتضی، برای جنس مقتضی؛ جنس، اول احتمالی است که به ذهن می‌آید، چیزی نیست که مردود باشد. آن احتمال دوم که دیگر از نظر ادبی هم رو به راه‌تر است این است که الف‌ولام موصول باشد. همین طوری که این تنوین یک نحو شیوع ابدالی و عموم ابدالی در عبارت می‌آورد، الف و لام موصل باشد للمقتضی یعنی للذی یقتضی التنفل، این هم وجهی است که خیال می‌کنیم خالی از اشکال است. نمی‌شود بگوییم حتما باید گفته شود «لمقتضٍ»؛ «لا یجوز ذلک لمقتضٍ» نه! «للمقتضی یعنی للذی … للأمر الذی یقتضی التنفل» مثل نذر و زیارت و طواف و هر چه که شما بفرمایید. می‌گوییم: نافله‌ی ذات السبب است. الف و لام موصول هم خیالم می‌رسد مانعی نداشته باشد که به روایت اشکال کنیم که حتما باید «لمقتضٍ» گفته شود.

فقط «فأمّا لغیره» می‌ماند. کلمه‌ی «لغیره» انصافش است که کلمه‌ی غیر و اضافه‌ی آن به ضمیر «ه» سراغ مصلی می‌رود. اگر سراغ مصلی برود آن وقت دیگر از فضای بحث صاحب‌جواهر فاصله می‌گیرد. یعنی صاحب‌جواهر مبنای استدلالشان که فرمودند «فیکون صریحا فی المطلوب» که درست فتوای اصحاب می‌شود که نافله‌ی مبتدئه مکروه است و نافله‌ی ذات السبب مکروه نیست؛ دیگر با آن لغیره که بگوییم ظهور در شخص مصلی داشته باشد فاصله می‌گیرد. چرا؟ چون حضرت در این جا می‌فرمایند: «فَكَتَبَ لَا يَجُوزُ ذَلِكَ» یعنی این نماز خواندن؛ ذلک به قضاء می‌خورد. چه به معنای اتیان بگیرید، چه به معنای قضاء مقابل اداء و بعد الفوت بگیرید، به هر معنایی بگیرید ذلک به آن می‌خورد. «فَكَتَبَ لَا يَجُوزُ ذَلِكَ إِلَّا لِلْمُقْتَضِي» مگر برای شخصی که مقتضی است. لذا آن ذهنِ معمولی که با این ظهور گرفتن، مقتضی را به معنای شخص قضاء کننده که عرض می‌کنم للقاضی نگفتند. قاضی یعنی النافلة. اما «للمقتضی» به معنای این که یعنی درصدد برآمده قضاء را انجام دهد شبیه «کسبت و علیها ما اکتسبت» آن جلسه صحبتش شد. فلذا «فَأَمَّا لِغَيْرِهِ» برای غیر … چرا غیره ظهور در شخص دارد؟ چون نمازی که مبتدئه باشد می‌شود بگوییم لغیر المقتضی است؟ ابتداءً به ذهن دور می‌آید که بگوییم: نافله‌ی مبتدئه … غیر المقتضی! «ه» به آن برمی‌گردد. خب اگر شخص نباشد یعنی «الذی یقتضی التنفل اما لغیر الذی یقتضی التنفل» یعنی نافله مبتدئه. آن وقت این جا نماز باید در کار بیاید نه آن امری که غیر است. اگر می‌گفتیم «و أمّا الصلاة التی تصلی لغیر المتقضی» این خوب بود اما این که خود «لغیر المقتضی» را بگوییم باید برویم سراغ خود سبب؛ شما می‌گویید: نافله‌ی غیر ذات السبب، این خوب است. غیر الذات لغیره یعنی النافلة لغیر ذات السبب. اما خود آن سبب را بگویید غیر ذات السبب، یعنی نبود سبب؛ این هم به خود صلاة نمی‌خورد.

شاگرد: غیر السبب.

استاد: یعنی «و أمّا الصلاة لغیر السبب»

شاگرد: همان المقتضی است، الف و لام مقتضی هم الذی نگرفتیم بلکه سبب گرفتیم؛ للمقتضی لغیر؛ مقابل هم هستند. هر چه آن را گفتیم این هم مقابلش را باید بگوییم. فرمایش شما این است؟

استاد: بله. آن وقت می‌گویند: چون کلمه‌ی غیره که عبارت ذهن را سراغ شخص می‌برد؛ غیر او! غیر او یعنی یک شخصی که غیر از آن قبلی است. نه غیره یعنی عدم سلب بسیط و «نبود». «لا یجوز ذلک إلا للمقتضی» یعنی للذی یقتضی التنفل و أما غیره» یعنی وقتی «الذی یقتضی» نیست، نمی‌گویند: غیره، و أما وقت نبودِ آن مقتضی، نه غیره! این کلمه‌ی غیر یک نحو مصداق دارد نه این که صرف سلب باشد. این جاست که عرض می‌کنم کلمه‌ی غیره ذهن را … فلذا ذیل قرینه برای صدر می‌شود.

شاگرد: این لام … ما نگاه می‌کنیم چون لغیره دارد، آن للمقتضی است و این هم لغیره است؛ مقتضی یعنی صلاتی که مقتضی دارد للمقتضی یعنی خواندن آن صلاة للمقتضی یعنی اگر به خاطر سبب باشد اشکال ندارد اما اگر لغیرالسبب باشد یعنی همان نوافل مبتدئه که مشهور گفتند مشکل دارد. این لغیره اصلا ظهور در فرد ندارد. اگر ما مقتضی را به معنای قاضی گرفتیم این لغیره هم ظهور دارد اما اگر مقتضی را به معنای مقتضی به معنای سبب گرفتیم لغیره هم همان معنای لغیر السبب را دارد. لامش هم معنا کنید لغیر السبب، لغیر المتقضی اما لغیره یعنی نماز خواندن برای غیر مقتضی، «فلا».

 

برو به 0:15:43

استاد: یعنی این جا غیر به معنای نبود است نه به معنای یک چیزی که هست اما غیر از آن است.

شاگرد: مقتضی ندارد.

استاد: نداشتن یعنی و أما لعدمه و عند فقده.

شاگرد: یعنی نماز خواندن بدون مقتضی!

استاد: پس این جا «غیر» یک نحو تأویلی است چون غیر با ضمیر اضافه مصداق دارد. مثلا می‌گویید: أتی بالصلاة بلا داعی. می‌گوید: بغیر الداعی؛ بغیر الداعی هم مانعی ندارد ولی یک نحو تأویلی در عبارت است چون بغیر الداعی برای سلب محض، با کلمه‌ی غیر که خودش یک مضافی است که مصداق می‌طلبد که مصداقی بیرون از محدوده‌ی مضاف الیه است؛ و الا از این ناحیه این طور تاویل باید صورت بگیرد که این تاویل مانعی هم ندارد یعنی نمی‌خواهیم نفی کنیم اما اصل آن ظهور هم را اگر بگوییم: نیست خب آن بهتر است. به چه معنا؟ به این معنا که «للمقتضی» مثلا الف و لام موصول باشد یعنی ذلک التنفل یا قضاء یجوز للذی یعنی للأمر الذی یقتضی» این قضاء را و این تنفل را. «و أمّا لغیر الامر الذی یعنی لفقد الامر الذی یقتضی» به معنای فقد، «فلا» یعنی فلا یجوز. غیر به معنای فقد مانعی ندارد اما خلاف کاربرد موارد غیر است که غیر یک مصداقی است که محدوده‌ی مصداقی از غیر مضاف الیه خودش روشن می‌کند و تعیین می‌کند. غیر الانسان که می‌گویید نه یعنی فقد الانسان و نبود انسان، غیر الانسان یعنی یک چیزی که هست ولی انسان نیست. غیره یعنی آن چیزی که هست اما مقتضی نیست نه این که صرفاً مقتضی نباشد. ولذا عرض کردم اگر خود صلاة بود خوب بود.

شاگرد: غیر را به معنای نبود بگیریم، آن لام هم یک جوری است! لغیر یعنی برای نبودنِ … آن لام هم مقداری دست‌انداز دارد. یا باید این طور باشد که این برای مقتضی باشد یا برای مقتضی نباشد.

استاد: طبق فرمایش ایشان لام، لام غایت می‌شود. «أما ذلک للمقتضی» یعنی غایت دارد. اما اگر غایتش لغیر المقتضی است یعنی غایتش این است که برای این است که نباشد، آن هم باز مانعی ندارد.

شاگرد: متعلق را ذلک بگوییم، ذلک را مثلا «اتیان فی ذلک الوقت» تفسیرش کنیم. آن وقت بگوییم: الاتیان لغیره؛ الاتیان لغیر المقتضی. آن وقت مانعی پیدا نمی‌کند.

استاد: حالا آن هم یک وجه دیگری است که آن هم احتمالش بود که اساساً ما لغیره را باید سراغ یک چیزی ببریم که آن باشد.

شاگرد: همان طوری که للمقتضی هم باید سراغ یک چیزی برود.

استاد: آن مقتضی را سراغ چه ببریم؟ الف و لام موصول را اگر امر بگیریم این بحث‌ها پیش می‌آید. این احتمالات را که گفتم طبق این بود که الف و لام موصول به معنای خود آن سبب بود «للمقتضی» یعنی «للامر الذی یقتضی» که مثلا زیارت یا حاجت یا طواف می‌شد. این «الذی و الف و لام مقتضی» نفس الطواف می‌شد. «یصلی یقضی النافلة للسبب للامر الذی یقتضی». اما اگر للمقتضی را شخص قضاء کننده بگیریم که بحثش خیلی روشن است. اگر بیاییم للمقتضی را به معنای صلاة مشتمل بر اقتضاء بگیریم یعنی للذی یشتمل علی الاقتضاء که همان نافله‌ی ذات السبب بشود آن خوب است که در این صورت لغیره یعنی نماز غیر ذات السبب که به طور کلی آن اشکال برطرف می‌شود که المقتضی به معنای صلاة باشد. این احتمال بعید هم نیست.

شاگرد: قضاء باید می‌شد.

استاد: اشتمال است. «للمتقضی یعنی للذی یشتمل علی المقتضی». شما خودتان نمی‌گویید نافله ذات السبب؟! آن را صاحب می‌دانید. خود کلمه‌ی ذات دالّ بر اشتمال است. نافله‎ی صاحب و دارا و واجدِ سبب. این هم «المقتضی»، یعنی النافلة التی له المقتضی. اگر این طور باشد باز خوب است. منظور این که اشکالی در کلمات علماء دیدم که اصلا گفتند اگر سندش هم خوب است محتوایش «لمقتضٍ» باید باشد روی این فرضی که حرف اصحاب را برساند. نه! با الف و لام جنس هم مانعی ندارد. نمی‌دانم ذهن شریف شما الف ‌ولام جنس را می‌پسندد یا نه؟ من می‌بینم الف و لام جنس هم به یک عنایت خاصی می‌شود گفت. امام چه می‌خواهند بفرمایند؟ می‌خواهند بگویند: نه لمقتضٍ که عموم بدلی بیاورد، «لا یجوز ذلک إلا للمقتضی» یعنی جنس اقتضاء را در کار می‌آورند برای این که یک نحو کبرویت به آن بدهند و سراغ اقتضاءهای مستوعبِ همه جا نروند، جنس اقتضاء را می‌خواهند مصحح بگیرند. چرا سراغ جنس رفتند؟ چون میخواهند اصل التصحیح را بگویند، نمی‌خواهند حکم را بگویند. گوینده یک وقت می‌خواهد حکم را به نوع مستوعب بگوید و یک وقتی می‌خواهد آن رمز کار را بگوید. به جای این که حکم را مستوعبا بیان کند متکلم می‌خواهد رمز را بگوید. این جا الف و لام جنس خیلی خوب است «لا یجوز ذلک إلا لمقتضٍ» دارم حکم را می‌گویم هر کجا مقتضی بود خوب است؛ یک وقتی می‌خواهم رمز را بگویم، مناسب است این جا بیشتر جنس را در کار بیاورم «لا یجوز ذلک إلا للمقتضی» یعنی برای جنس اقتضاء مقابل مبتدئه‌ی محضه که هیچ رقم سنخ اقتضایی در آن نیست. این هم مانعی ندارد.

شاگرد: جنس افرادی هم می‌تواند باشد.

استاد: جنس افرادی به معنای استغراق. همین است که اصلا اشکال ایشان به عام استغراقی خورده است. للمقتضی یعنی چه؟ یعنی لجمیع افراد المقتضی؟ این جا نمی‌گوییم. لمقتضٍ!  این جا، جای این نیست که همه را استغراقاً بیاوریم، «أکرم العالم» استغراق را می‌پذیرد اما أعتق رقبة نمی‌شود بگویند: أعتق رقبة به معنای شیوع است؛ أعتق الرقبة مثل أکرم … کأنه استیعاب مقداری این جا دور است.

بررسی تعبیر بهجه الفقیه در بحث

المقتضی در عبارت به‌ معنای نماز

و يمكن الاستدلال بالمكاتبة في قضاء النافلة بين الطلوعين، و من بعد العصر إلى الغيبوبة، بناء علىٰ أنّ عدم الجواز لغير المقتضي معناه للمتنفّل الغير المقتضي، لأنّ المقتضي، من ذوات الأسباب، لا من ذوات الأوقات المفروض خروجها.[3]

ظاهر عبارت ایشان کدام بود؟ دو تا احتمال یا سه تا احتمال بحث شد. در بهجة الفقیه فرمودند: «بناء علىٰ أنّ عدم الجواز لغير المقتضي معناه للمتنفّل الغير المقتضي» پس غیرالمقتضی برای شخص شد و مقتضی هم آن امری که اقتضاء می‌کند نشد، خود سبب نشد. «للمتنفل الغیر المقتضی». در سطر بالا قضاء که فرمودند چیست؟ «و يمكن الاستدلال بالمكاتبة في قضاء النافلة» اگر بگوییم قضاء برای اتیان است، محض اتیان است، مطلق ذات السبب با ریخت عبارات قبلی ایشان مناسبت دارد یا ندارد؟ با عبارت بعدی ایشان مناسبت دارد اما با قبلی کلمه‌ی قضاء را چرا ایشان آوردند؟ در روایت قضاء به معنای اتیان آمده، ایشان چرا آوردند؟ این مانعی ندارد. وقتی حاج آقا در ذیل عبارت می‌گویند: مقصود از قضاء یک طوری است که اتیان معنا کنند آن جا همان عین خود لفظ روایت را می‌خواستند بیاورند نه این که می‌خواستند قضاء را به معنای قضاء بگیرند، می‌خواستند همانی که در روایت آمده بگویند. «یمکن الاستدلال بالمکاتبة فی قضاء النافلة» یعنی مکاتبه در قضاءالنافلة وارد شده است، نه این که من الان می‌خواهم بگویم قضاء مقابل اداء است؛ فقط می‌خواهم بگویم:  روایت در قضاء نافله وارد شده است. «بناء علىٰ أنّ عدم الجواز لغير المقتضي معناه للمتنفّل الغير المقتضي» متنفل یعنی منظور مُؤتی و آتی است آن کسی است که دارد اتیان می‌کند نه آن کسی است که بعد الفوت دارد قضاء می‌کند. این جا متنفل مقابل قضاء کننده است. «لغیر المقتضی معناه للمتنفل» متنفل یعنی اتیان کننده‌ی به نافله. «للمتنفل الغیر المقتضی» که هیچ سببی در کارش نیست. این جا ایشان مقتضی را به چه معنا می‌گرفتند؟ به معنای همان اقتضاء و سبب. توضیح هم می‌دهند «لأنّ المقتضي» المقتضی این جا ذهن را سراغ این می‌برد که … این المقتضی یعنی همانی که الان عرض کردم که مقتضی یعنی مشتمل یعنی نماز مشتمل بر ذات السبب. چرا؟ می‌فرماید: «لأنّ المقتضی یعنی لأنّ الصلاة التی تشتمل علی السبب و علی الامر المقتضی من ذوات الأسباب» من ذوات الاسباب صریح در این است که المقتضی را به معنای خود نماز گرفتند نه به معنای خود سبب و الا نمی‌شود بگویند: المقتضی یعنی آن سبب تشتمل من ذوات الاسباب، خب من الاسباب. پس ایشان این کلمه‌ی المقتضی در روایت را به معنای صلاة گرفتند. «لأنّ المقتضی یعنی الصلاة التی تشتمل علی المقتضی من ذوات الاسباب». عبارت خوب شد.

 

برو به 0:26:49

شاگرد: متنفل هم باید المتنفل الغیر المقتضی بخوانیم، غیر المقتضی صفت متنفل هست.

استاد: متنفل است، غیر است.

شاگرد: شما مقتضی را نماز می‎فرمایید ولی غیر المقتضی نمازگزار می‎شود.

استاد: غیر المقتضی یعنی غیر آن کسی که برای غیر (نماز ذات السبب) بود.

شاگرد: یعنی در قبلی صفت نمازگزار شد ولی دوباره لأنّ المقتضی را من ذوات الاسباب  صفت خود نماز می‎شود.

استاد: بله. یعنی عدم الجواز لغیر المقتضی، این جا نمی‌خواهند بگویند: شخص یا غیر منظور است، می‌خواهند بگویند: قضاء منظور نیست؛ للمتنفل، نه للقاضی النافلة. همین اندازه است.

شاگرد: این دو تا مقتضی به نظر شما هم معنا نیستند.

استاد: مانعی ندارد. غیر المقتضی یعنی این با صلاة آن مشتمل بر این است که حال اشتمال خیلی مصحح این‌ها می‌شود. «عدم الجواز لغیر المقتضی معناه للمتنفل الغیر المقتضی یعنی للمتنفل الصلاة لا تشتمل علی السبب». مقصودشان هم این نیست که این جا مقتضی را به معنای شخص بگیرند، مقصودشان این است که می‌خواهند بگویند قضاء به معنای قضای برای فوت نیست، قضاء صرفاً به معنای اداء است. للمتنفل یعنی غیر القاضی. بعد چرا؟ «لأنّ المقتضی» این مقتضی که در عبارت آمده بود خود آن نمازی است که مشتمل بر صلاة است. «لأنّ المقتضی من ذوات الاسباب»

شاگرد: آن مقتضی اول به معنای چه شد؟ قضاء کننده شد؟

استاد: درست است که وصف متنفل است به معنای قضاء کننده می‌شود اما مقصود از آن قضاء کننده یعنی متنفلی که صلاة او مشتمل بر عدم الاقتضاء است؛ اقتضایی ندارد.

شاگرد: همین اول هم می‌تواند به معنای صلاة باشد، مشکلی ندارد.

استاد: متنفلش را چه کار می‌کنید؟

شاگرد: متنفل به معمولش اضافه شده است «للمتنفل الغیر المقتضی» که اضافه‌ی لفظیه شده است.

استاد: آن وقت این جا چاره‌ای نداریم جز این که الف و لام نداشته باشد ولو وقتی صفت است اهل ادب ‌می‌گویند الف و لام نیاید اما می‌آورند. در قلم هم حاج آقا الف و لام را می‌آورند. خب آن وقت اگر می‌خواستند غیر بگویند، للمتنفل …

شاگرد2: استاد مشکلی ندارد اضافه‌ی لفظیه‌‌ی ذو اللام به ذو اللام صورت گرفته است.

استاد: بر اساس فرمایش شما غیر را الغیر المقتضی به معنای صلاتی که غیر مقتضی است می‌خواهید بگیرید. اگر این طور باشد این احتمال خوب است. لغیر المقتضی معناه للمتنفل صلاةً غیر المقتضی؛ صلاتی که غیر مقتضی است یعنی مشتمل بر اقتضاء نیست «لأنّ المقتضی» این را به معنای صلاتی که مشتمل بر اقتضاء است من ذوات الاسباب. از ذوات اسباب است. «لا من ذوات الأوقات» لا من ذوات الاوقات چیست؟ نماز دو نوع است. یک امری سبب شده که او بیاید.

شاگرد: مقتضی خود صلاة است؟

استاد: ایشان می‌گویند: «من ذوات الاسباب» آن وقت می‌شود بگویند لأنّ السبب من ذوات الاسباب؟

شاگرد: المقتضی را به صلاة المقتضی هم مشکل است .

استاد: به معنای اشتمال. مثل این که بگویید: صلاة ذات السبب.

شاگرد: بله در بیانات مقتضی خودش اصطلاحی دارد. مثلا وقتی مقتضی و مانع می‌گوییم خود آن شیء که در حقیقت چیزی است.

استاد: درست است ولی آن فرمایش شما در …

شاگرد: در صلاة وقتی مقتضی می‌گویند خود صلاة را نمی‌گویند: المقتضی یعنی خود صلاتی که مشتمل بر یک مقتضی است.

استاد: بله مشتمل بر اقتضاء است. ذات‌الاقتضاء است.

شاگرد: نه! مقتضی یعنی امری که می‌گوید: اقضِ؛ مقتضی یعنی امری که می‌گوید: صلاة زیارت خوب است.

استاد: مثلا در مواطات و اشتقاق ضاحک یعنی ذو ضحک؛ مقتضی یعنی ذو اقتضاء. مشکلی دارد؟! ذو هم به معنی وسیعش است.

شاگرد: این بعید است. اصطلاح این طوری به کار نمی‌رود. این طوری هر چیزی را انسان می‌تواند تصحیح کند.

شاگرد2: دقیقا با ذات الاسباب یکی می‌شود. قشنگ اقتضاء، اسباب. دقیقا مثل هم می‌شود. مقتضی هم یعنی دارای او.

استاد: حالا من حمل مواطات و اشتقاق را مثال زدم اما باز نمی‌شود بگوییم: دقیقاً او می‌شود. ما که می‌گوییم مواطات و اشتقاق معادل همدیگر هستند ذات آن جا به معنای این است که به خودش می‌خورد نه به حال متعلقش اما در مانحن فیه صلاة خودش ذات اقتضاء نیست.

شاگرد: در همان روایت داشتیم للمقتضی؛ للمقتضی یعنی چه؟

استاد: حضرت فرمودند: «فَكَتَبَ لَا يَجُوزُ ذَلِكَ إِلَّا لِلْمُقْتَضِي»

شاگرد: للمقتضی یعنی للامر بقضاء، للامر به نماز زیارت.

شاگرد2: نه! للصلاة ذات مقتضی .

شاگرد: یعنی صلاة نمی‌شود مگر برای صلاتش. نه! صلاة نمی‌شود مگر برای چیزی که حملی پشتش باشد. یک چیزی داشته باشد که اقتضاء این صلاة را کند.

استاد: اگر المقتضی را به معنای صلاة گرفتیم، لامش ملکیت می‌شود نه غایت یعنی این جواز است؛ جواز یک حکم است.  جواز قضاء نیست مگر برای نمازی که مقتضی است یعنی ذات‌السبب است. مثل این که می‌گویید: لا یتحقق الجواز إلا للصلاة ذات السبب. این لام را چطور معنا می‌کنید؟ این جا لام غایت نیست؟ جواز را متعلق به او می‌کند. از باب «الجل للفرس» می‌شود. الجواز له. لا یجوز یعنی لا یتحقق الجواز.

شاگرد: اگر للمقتضی می‌گفتیم یعنی لامری که یدلّ علی …

استاد: یشتمل علی الاقتضاء.

شاگرد: امری که می‌گفت نماز را قضاء کن.

استاد: آن که نفس المقتضی می‌شد. خوب است.

شاگرد: وقتی ما مقتضی را در اصطلاح به کار می‌بریم، مقتضی یک چیزی غیر از آن چیزی است که اثر را می‌گیرد و اثر را می‌پذیرد. می‌گوییم مثلا فرض کنید این آتش مقتضی، مانع هم مفقود، این آتشی که مقتضی است در یک جنس ثالثی می‌آید اثر می‌گذارد آن را آتش می‌زند. می‌گوییم مقتضی موجود، مانع مفقود و این طور می‌شود.

استاد: چون قضاء به معنای اتیان و انجام زیاد به کار می‌رود، اقتضاه یعنی یک امری درصدد برآمد، سبب شد که او به صدد اتیان و انجام بربیاید. این خوب است.

شاگرد: یعنی ما این جا در مقابل نوافل مبتدئه به نماز دارای مقتضی می‌گوییم یعنی نمازی که مقتضی داشته باشد حالا ممکن است این نماز برای اقتضاء هم گفته شود. عرض ما این است که اصطلاحی شده است حالا اگر یک جایی مجبور باشیم می‌شود. بالاخره همه چیز را می‌شود تصحیح کرد.

 

برو به 0:35:03

استاد: ما الان می‌خواهیم عبارات را کاری کنیم درست دربیاید به مقصودی که نوشتند [برسیم.] حالا ایشان می‌گویند «و المقتضی  من ذوات الاسباب» این عبارت ایشان با این برداشت شما سازگار نمی‌شود. معلوم می‌شود ایشان مقتضی را به آن مقصود شما به کار نبردند.

شاگرد2: در این عبارت مقتضَی منظورشان نبوده است؟ چون در چاپ این دو تا نقطه را نگذاشتند. أنّ المقتضِی یعنی قضاء می‌کند، مقتضَی چیزی است که قضاء می‌شود. مقتضَی لذوات الاسباب.

شاگرد3: لأنّ المقتضَی بگیریم و آن وقت ایشان هم به معنای شخص گرفته باشد، همه‌ی عبارت هم آن وقت با این حل می‌شود.

استاد: آن وقت متنفل لغیر المقتضی را مفعول می‌گیرید یا وصف می‌گیرید؟

شاگرد: وصف می‌گیریم. یعنی متنفلی که قضاء نمی‌کند. ایشان می‌فرمایند: اگر قضاء کننده جای … قضاء نمی‌کند دارد نافله دیگری می‌خواند که در آن قضاء نیست بعد آن قضاء را توضیح می‌دهند. بعد می‌گویند وجه این که این جا قضاء خصوصیت پیدا کرده چیست؟ «لإنّ المقتضَی من ذوات الاسباب» چون سببی در آن است، امام دارد اجازه می‌دهد.

شاگرد2: مِن را بیانیه گرفتید؟

استاد: چه بیانیه، چه تبعیض! چه من جنس باشد، چه من تبعیض باشد که هر دو تا در این جا محتمل است باز با فرمایش شما روایت سازگار نیست. چون خلاصه خبر است اما فرمایش ایشان «عدم الجواز لغیر المقتضی» آن جا اولی که مقتضی است، «معناه للمتنفل لغیر المقتضی» خب پس …

شاگرد: در متن اولی دو نقطه زیرش گذاشته است، یعنی رعایت هم کرده، قصد داشته رعایت کرده اما در دومی نگذاشته است.

استاد: این جا دستخط را داریم. معمولا حاج آقا زیرش نقطه نمی‌گذارند.

شاگرد: ضاحک که را ذات الضحک می‌گوییم، ضحک معنای مطاوعی دارد که ذات الضحک یک معنا بیشتر نمی‌شود ولی جایی که معنای متعدی وجود دارد باید ببینیم ذات الاقتضاء به معنای وقوع علیه یا به نحو موقوع علیه است. ذات اقتضاء هم مقتضِی را شامل می‌شود هم مقتضَی را شامل می‌شود. لذا اگر در اسم فاعل رفت ذات اقتضاء می‌شود که اقتضاء از آن واقع شده است ولی در اسم مفعول رفت که ذات اقتضاء می‌شود که اقتضاء بر او واقع شده است لذا با آن ضاحک بودن متفاوت می‌شود.

استاد: من مثال به ضاحک زدم گفتم نمی‌خواهم مطابقه دقیق باشد. چون اصلا ذو آن جا حساب دیگری با این بحثی که ما داریم، دارد. کلمه مقتضی را که حاج آقا یک الف مقصوره کوچک زیرش گذاشتند. «بناء علىٰ أنّ عدم الجواز» خیلی خوب شد نگاه کردیم، اصلا خود ایشان الف مقصوره را گذاشتند. «بناء علی أنّ عدم الجواز لغير» که الغیر هم بوده، الفش را خط زدند «لغیر المقتضي معناه للمتنفّل الغير المقتضي، لأنّ المقتضَی» الف مقصوره گذاشتند. خیلی الحمدلله خوب شد. «لأنّ المقتضَی من ذوات الأسباب، لا من ذوات الأوقات المفروض خروجها.» ذوات الاوقاتش که روشن است نمازی که …

شاگرد: «مِن» هم خبر است.

استاد: بله مِن که خبر بود اما این که مقتضِی می‌خواندیم آن اشتباه بود.

شاگرد: مقتضَی به چه معنا می‌شود؟

استاد: مقتضِی زیارت است، مقتضِی طواف است، متنفل الغیر المقتضِی یعنی متنفلی که غیر مقتضی را تنفل می‌کند یا صرفا دارد الان قضاء را به جا نمی‌آورد، دارد اداء انجام می‌دهد، هر کدام باشد مقتضَی یعنی آن نمازی که این طواف اقتضاء آن را کرده است و لذا طواف مقتضِی می‌شود و آن نماز مقتضای این مقتضی می‌شود.

شاگرد: للمتنفل الغیر المقتضی بغیر المقتضی.درسته؟

استاد: «عدم الجواز لغیر المقتضی معناه للمتنفل بغیر» یا «لغیر» این جا ظاهرش این است که میم هم گذاشته شده است «للمتنفل» قبل از غین یک میم هم آمده است حالا یا با قلم سریع نوشته شده است.

شاگرد: «بغیر المقتضی»

استاد: بغیر نیست، الف و لام دارد.

شاگرد: پس این جا مقتضی اول قضاء کننده می‌شود؟ یعنی با این حساب شخص می‌شود؟

استاد: بله.

شاگرد: چون این طرف المقتضَی آوردند دیگر مقتضی را نمی‌توانیم صلاة بگیریم.

استاد: مگر مفعول باشد که کدام را مفعول فرمودند؟ یکی الغیر المقتضی را خود شما مفعول گفتید.

شاگرد: حالا که آن را مقتضَی کردیم دیگر این را بخواهیم این طوری بگیریم یک طوری می‌شود.

استاد: «بناءً علی أنّ عدم الجواز لغیر المقتضی معناه للمتنفل الغیر المقتضی» این جا دیگر به صورت روشن وصف می‌شود. «للمتنفل الغیر المقتضی لأنّ المقتضَی» متنفل غیر مقتضی یعنی چه؟ یعنی آن کسی که دارد نافله‌ی مبتدئه می‌خواند. «للمتنفل الغیر المقتضی» متنفلش یعنی قضاء نیست، غیر المقتضی هم یعنی سببی ندارد.

شاگرد: للمتنفل المقتضی می‌گفتند چه کار می‌کردید؟

استاد: متنفلش یعنی قضاء نمی‌کند، اداء است و مقتضی هم یعنی صلاة دارد.

شاگرد: در واقع این مقتضی نعت آن الذی یتنفل می‌شود؟ نعت شخص نافله‌گذار که نمی‌شود.

استاد: برای مقتضی دوم هم باز الف مقصوره گذاشتند. اولی لغیر المقتضِی الف مقصوره زیرش است، معناه للمتنفل الغیر المقتضی باز الف مقصوره گذاشتند، لأنّ المقتضَی در این الف مقصوره بالایش گذاشتند.

شاگرد: حالا این جا متنفل مقتضی اگر می‌گفتند یعنی شخص نافله‌گذارِ …

استاد: نافله‌ی ذات السبب. من بیشتر از این نمی‌فهمم.

شاگرد: ولی به نظرم مقتضی را این جا به معنای مُقضی و قاضی یعنی قضا کننده بگیریم. چون اگر بخواهیم آن طوری بگیریم باید بگوییم شخص نافله گذاری که خود آن نافله گذار سبب دارد.

شاگرد2: اگر مقتضی به معنای قاضی بیاید خیلی معنایش سر راست می‌شود.

استاد: همان اولی که عبارت بهجةالفقیه را خواندم مقتضی را به معنای مقابل اداء متوجه شدم. «للمتنفل غیر قضاء کننده» یعنی متنفل اداء که وصف اضافی می‌شود.

شاگرد: ظهورش هم در همین است.

استاد: بله همان اول دفعه‌ای که چند روز قبل خواندم …

شاگرد2: قضاء هم آن صلاتی می‌شود که دارد قضاء می‌شود.

استاد: نه! بعد می‌گویند: «لا من ذوات الاوقات». آن «لا» که بعد می‌آورند این احتمال شما را از بین می‌برد.

شاگرد: من ذوات الاسباب است، از ذوات الاسباب است ولی نماز قضاء که از ذوات اوقات نیست.

استاد: یعنی نفس القضاء من الاسباب.

شاگرد: بله یعنی آن الصلاتی که دارد قضاء می‌شود، ذوات اسباب هست ولی ذوات اوقات نیست. خود صلاة ذوات اوقات است.

استاد: پس مقتضی یعنی مقضی. «لأنّ المقتضَی یعنی لأنّ الصلاة المقضیة» نافله‌ی مقضیة من ذوات الاسباب. سبب دارد که سببش چیست؟ نفس خود قضاء است.

شاگرد: تازه این جا مِن بعضیه‌اش خوب می‌شود. اگر آن طوری بود مِن بعضیه‌اش هم خوب نمی‌شد، مِن بیانیه‌اش هم خوب نمی‌شد. مِن بیانیه را معمولا به عنوان خبر نمی‌آورند. مِن بیانیه به عنوان حال یا صفت آورده می‌شود.

استاد: «هذا الخاتم من فضةٍ» نمی‌شود بیاورند؟! مانعی ندارد. اما این که این جا روی این حساب من تبعیض می‌شود معلوم است. لأنّ المقتضی یعنی لأنّ الصلاة التی تقضَی مِن، این جا هم مِن بیان جنس می‌تواند باشد. حتما لازم نیست تبعیض باشد. این جا فضایی است که هم با مِن بیان جنس مناسبت دارد هم با مِن تبعیض مناسبت دارد. می‌بینید برای هیچ کدام مانعی نیست. «لإن الصلاة التی تُقضی، من ذوات الاسباب» که آن چیست؟ سببش نفس القضاء است. خود قضاء من الاسباب. چون می‌خواهد قضاء کند «لا من ذوات الاوقات» یعنی نمازی را به عنوان نافله مبتدئه در وقت طلوع شمس دارد می‌خواند. نماز مبتدئه هیچ سببی ندارد فقط در وقت طلوع شمس یا غروب شمس نماز خوانده می‌شود می‌گوییم: من ذوات الاوقات. یا من ذوات الاوقات یعنی آن نمازی که به خاطر یک وقت خاصی دارد اتیان می‌شود و در وقت خودش است. ذات الوقت برای نماز ظهر است و نافله‌ی ظهر ذات الاوقات است، مثلا نافله‌ی صدر نهار جمعه ذات الاوقات است، صدر عید غدیر، ذات الاوقات است اما نماز میت، ذات السبب است یعنی وقت در کارش نیست، هر وقت آن سببش محقق شود می‌شود خواند. نماز زیارت ذات الوقت نیست، ذات السبب است. نماز طواف ذات السبب است نه ذات الوقت. مقصود این باشد. «لا من ذوات الاوقات».

شاگرد: در روایت هم غیرالمقتضی به همان غیرالقاضی معنا کردند.

 

برو به 0:46:09

استاد: در وسائل قضاء را ندارند ولو روایت سومی است که در باب سی و هشت آوردند، «ابتداء النوافل عند طلوع الشمس و عند غروبها». چون «أما لغیره فلا» ظاهراً فقط نظر صاحب‌وسائل بوده است که در عنوان آوردند. جای دیگر هم ظاهرا این روایت را نیاوردند.

خوب شد چون طوری شده بود برای این عبارت به دستخط مراجعه نکرده بودم الحمدلله به برکت فرمایش آقایان به عبارت مراجعه کردیم. مقتضَی هم که در نوشته ایشان بود عنایت بوده چون خصوص این را گذاشته بودند الحمدلله خدا را شکر عبارت واضح شد.

 

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

ذات السبب-ذات الاوقات-نوافل مبتدئه-علی‌بن‌بلال-معانی قضاء.

 


 

[1] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌7، ص: 293-294

[2] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 235‌

[3] بهجة الفقيه، ص: 165‌

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است