مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 11
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع جلسه : کراهت نافله در طلوع و غروب
تفاوت اصلی که من عرض کردم صاحب جواهر فرمودند: کأنه اصل مرجوحیت و کراهت را روایت نمیخواهد بگوید و به تعلیلش اشکال دارد. آن چیزی که من عرض کردم این بود که حتی اگر تعلیلش هم نمیخواهند اشکال کنند، تلقی افراد از تعلیل را میخواهند خدشه کنند. این خیلی تفاوت میکند. «لو کان کما یقول الناس» شاید عبارت این طور است؛ اگر این طوری است که مردم میگویند، تلقی مردم این است؛ اگر این طوری است «صلّ، صلّ فأرغم أنف الشیطان» حالا باز هم بیشتر میرسیم.
شاگرد:آیا با خدشه در قسمت دوم روایت به قسمت اول هم آسیبی خواهد رسید؟
مسألة النافلة تنقسم إلى مرتبة و غيرها الأولى هي النوافل اليومية التي مر بيان أوقاتها و الثانية إما ذات السبب كصلاة الزيارة و الاستخارة و الصلوات المستحبة في الأيام و الليالي المخصوصة و إما غير ذات السبب و تسمى بالمبتدئة لا إشكال في عدم كراهة المرتبة في أوقاتها و إن كان بعد صلاة العصر أو الصبح و كذا لا إشكال في عدم كراهة قضائها في وقت من الأوقات و كذا في الصلوات ذوات الأسباب و أما النوافل المبتدئة التي لم يرد فيها نص بالخصوص و إنما يستحب الإتيان بها لأن الصلاة خير موضوع و قربان كل تقي و معراج المؤمن فذكر جماعة أنه يكره الشروع فيها في خمسة أوقات أحدها بعد صلاة الصبح حتى تطلع الشمس. الثاني بعد صلاة العصر حتى تغرب الشمس. الثالث عند طلوع الشمس حتى تنبسط. الرابع عند قيام الشمس حتى تزول. الخامس عند غروب الشمس أي قبيل الغروب و أما إذا شرع فيها قبل ذلك فدخل أحد هذه الأوقات و هو فيها فلا يكره إتمامها و عندي في ثبوت الكراهة في المذكورات إشكال.[1]
استاد: آن همان حرفِ عبارت پیش میآید که «إذا فسد ذیل الکلام، فسد صدره». در عبارت دیروز هم بود که راجع به آن هم دیروز عرض کردم شاید شیخ مفید مستظهر به این توقیع بودند که این طور محکم رد کردند اما بعدش یک سوال در ذهنم آمد، این سوال، سوالی بود که الان همه میدانیم شک نداریم، از قدیم و جدید مشهور است و الان در عروه هم هست فقط در عروه مرحوم سید ببینید فضای بحث چقدر جالب است؛ در عروه شروع مساله این بود: «مسألة النافلة تنقسم کذا … لا إشكال في عدم كراهة المرتبة …و أما النوافل المبتدئة التي لم يرد فيها نص بالخصوص و إنما يستحب الإتيان بها لأن الصلاة خير موضوع و قربان كل تقي و معراج المؤمن» این روایت «الصلاة معراج المومن» در رساله اعتقادات مرحوم مجلسی آدرس دادند. یکی از جاهایی هم که آمده معروف است همین عروه است که مرحوم سید هم آوردند. «قربان کل تقی و معراج المومن» «و أما النوافل المبتدئة … فذكر جماعة أنه يكره الشروع فيها في خمسة أوقات» بعد از این که همه را گفتند میفرمایند: «و عندي في ثبوت الكراهة في المذكورات إشكال.» این اشکال در خط توقیع است یا خلاف جهت توقیع است؟ در خط توقیع و در تایید توقیع است. این طرف است. خب پس معلوم میشود سید دارند به طرف تایید توقیع میروند. خب چه کسی مقابل سید است؟ میگویند: «ذکر جماعة» یک جماعت که کم نیست. از شیخ و خود مفید هستند.
سوالی که در ذهنم آمد که عرض کردم این بود که آخر مفید در مقنعه خودشان چه کار کردند؟ این طور عبارات دیروز خواندیم که به این روایت حمله کردند که من گفتم: مستظهر به توقیع هستند؛ خودشان در مقنعه خلاصه میگویند مکروه هست یا نیست؟ ایشان نگفتند: دلیل خراب است. دیروز عبارت را خواندیم. گفتند: حالا که گفتیم دلیل خراب است، معلول خراب است؛ «إذا فسد الذیل فسد الصدر» پس یعنی کراهت پی کارش رفت. خب اگر این طوری است خودشان در مقنعه چه کار کردند؟ دنبالش رفتم دیدم در مقنعه دو جا … ایشان هم جزء کسانی هستند که میگویند: مکروه است. شاگردشان سید که ذیل کسانی هستند که قول به حرمت از ایشان نقل شده است. شیخ الطائفه در مبسوط و نهایه کراهت دارند، خود مفید هم در مقنعه دارند. مقنعه صفحهی صدوچهلوسه فرمودند: «و لا بأس أن يقضي الإنسان نوافله بعد صلاة الغداة إلى أن تطلع الشمس و بعد صلاة العصر إلى أن يتغير لونها بالاصفرار. و لا يجوز ابتداء النوافل و لا قضاء شيء منها عند طلوع الشمس و لا عند غروبها. و يقضي ما فات من الفرائض»[2]
شاگرد: شما از «لا یجوز» چطور کراهت برداشت کردید؟
استاد: شما بخواهید حرمت بگیرید دارید اشکال را تقویت میکنید؛ حالا ما کراهت بگوییم. اگر حرمت بگوییم که دیگر بدتر است. کاری که خودشان فتوای به حرمت بدهند بدتر است. من کراهت میگویم. منظور از «لا یجوز» یعنی «لا یجوز» در مستحبات. باز هم فتوا دادند بر طبق حکمی که روایات و مستنداتش جز همینها نیست. میدانیم در فضای فقه مستندات این کراهت همینهاست. در مبسوط و نهایه تصریح است «الاوقات المکروهة» ایشان «لا یجوز» دارند حتی در نوافل غیرمبتدئه هم شیخ مفید در صفحهی دویستودوازده فرمودند.
و يقضي الصلاة و الأذان و الإقامة إذا فات الإنسان ذلك و إن قضاها بغير أذان و لا إقامة لم يخل ذلك بالمفروض و إن كان تاركا فضلا.
و تقضى فوائت النوافل في كل وقت ما لم يكن وقت فريضة أو عند طلوع الشمس أو عند غروبها و يكره قضاء النوافل عند اصفرار الشمس حتى تغيب.
و ليس على المسافر قضاء ما قصر فيه من فريضة و لا نافلة إلا المفروض من الصيام فإنه لا بد من قضائه.
و من حضر بعض المشاهد عند طلوع الشمس و غروبها فليزر و يؤخر صلاة الزيارة حتى تذهب حمرة الشمس عند طلوعها و صفرتها عند غروبها.
و لا بأس أن يؤخر الإنسان صلاة زيارة قبور الأئمة ع و يقضيها بعد خروجه من مشاهدهم عند الأسباب الداعية إلى ذلك.
و المقصر في الحضر ناسيا يجب عليه الإعادة على التمام.[3]
فقط عبارتشان را میخوانم «و يقضي الصلاة و الأذان و الإقامة إذا فات الإنسان … و تقضى فوائت النوافل في كل وقت ما لم يكن وقت فريضة أو عند طلوع الشمس» قضاء نوافل را این جا هم میگویند. «فوات النوافل أو عند طلوع الشمس» که دیگر نمیخواند «أو عند غروبها و يكره قضاء النوافل عند اصفرار الشمس حتى تغيب.» که عند الغیبوبة نباشد. بعد نوافل ذات السبب را میفرمایند. «و من حضر بعض المشاهد عند طلوع الشمس و غروبها» نماز زیارت بخواند یا نخواند؟ میگویند: نخواند صبر کند از مشهد بیرون میآید بعدا نماز زیارت را بخواند. چرا؟ چون وقت طلوع و غروب است. این مقنعه است. یعنی میگویند: «و من حضر بعض المشاهد عند طلوع الشمس و غروبها فليزر و يؤخر صلاة الزيارة حتى تذهب حمرة الشمس عند طلوعها و صفرتها عند غروبها.» پس خود مرحوم شیخ مفید دارند میگویند: مکروه است. در فضای منابع فقه هم چیز دیگری نگفتند. حالا یک وقت میفرمایند: حرام است که حالا فعلا با آن کار نداریم. این که عبارت ایشان یا سید مرتضی حرمت است قابل بحث است. صاحب جواهر اینها را بحث کردند و بعد وقتی میخواهند توقیع را مطرح کنند میگویند: «ما أبعد» چقدر فاصله است بین اینها که گفتند حرام است با توقیع که میگوید: بخوان و خوب هم هست! نمیدانم صفحهی چند جواهر بود زمینهسازی حرمت را گفتند و رد کردند بعد میگویند: بنابراین حرام که نیست، حرام قطعاً نیست «ما أبعد» بین قول به حرمت با توقیع. حالا آن چیزی که من میخواهم خدمت شما عرض کنم سوال در ذهنم آمد که مرحوم مفید چه کار کردند؟ آن عبارات تند که دیروز خواندیم و این هم فتوای خودشان است که میدانیم چیز دیگر هم ندارد و مستندش همین است. در این هنگامهای که ببینم نظر ایشان چیست به عباراتی از بعضی بزرگان علماء برخورد کردند که فرمودند: «عدل الشیخ المفید» شیخ مفید عدول کرده است. اول ابتدا فتوای به کراهت میداده بعدش عدول کرده است یا اول ردیه نوشته قبول نداشته میگفته خلاف عقل است و فاسد است بعد عدول کرده است؛ این طور برعکس که خیلی عجیب است. علی ای حال «عدل الشیخ المفید» را به نظرم در معتبر و مستند و کتابهای نراقیین نظیر این را دیدم که ایشان عدول کردند.
شاگرد: از کراهت عدول کردند یا از توقف عدول کردند؟
برو به 0:09:40
استاد: باید ببینیم که در رسالهی «افعل لاتفعل» قبل از مقعنه بوده یا بعدش بوده است. در همین هنگامهای که ببینیم کدام قبل بوده یا بعد بوده، به نکتهای رسیدیم که دیگران تذکر دادند؛ مرحوم آقای شوشتری نمیدانم قبل ایشان هم گفته بودند یا ایشان گفتند؟! گفتند که اصلا کتاب «افعل لاتفعل» برای شیخ مفید نیست، برای محمدبنعلی بننعمان مومن الطاق از اصحاب امام صادق سلاماللهعلیه است. نجاشی گفتند، دیگران گفتند، غضائری دارد. این کتاب معروف بوده و این کتاب «افعل لا تفعل» برای محمد بن نعمان هست اما نه برای محمد بن محمد بن نعمان. یک محمد بن محمد بن نعمان داریم که منحصراً شیخ مفید هستند و یکی محمدبنعلیبننعمان داریم که محمد بن نعمان مختصر میکنند که این مومن الطاق است، نزدیک دو قرن قبل از شیخ مفید است. بعد از امام صادق سلاماللهعلیه همان مومن الطاقی است که همه شنیدید که اهل سنت به اول شیطان الطاق میگویند. از بس که متکلم عجیبی بوده است! هیچ کس نمیتوانست … حاج آقا زیاد میگفتند که ابوحنیفه بعد از شهادت امام صادق سلاماللهعلیه به این محمدبننعمان رسید الاحول مومن الطاق؛ میخواست که او را دق دلی کند به او گفت: «مات امامک» شما که به این امام صادق دلخوش بودید، امام تو هم رفت. حاج آقا میفرمودند تا این از دهانش درآمد میگفت: «و أما امامک فمن المنذرین». «أنذرنی إلی یوم یبعثون» امام تو هست ناراحت نباش. در کلام چیز عجیب و غریبی بوده است.
شاگرد: مرحوم نجاشی که اشاره کردند کتاب «افعل لا تفعل» …
استاد: بله عرض کردم برای محمد بن نعمان است؛ بله غضائری هم دارد. الفهرست شیخ الطائفه هم دارند. اصلا یک چیز روشنی است. در مقابلش احدی چنین کتابی را به شیخ مفید نسبت نداده است.
شاگرد: البته در ذخیره هست.
استاد: حالا عرض میکنم. ذخیره طبقهی شاگردان و متأخر از صاحبمدارک هستند؛ اول جایی که این کتاب نقل شده در مدارک است. آقاسیدمحمد رضوان الله علیه در مدارک گفتند: «و قد بالغ الشیخ محمد بن محمد بن النعمان» دقت کنید که المفید ندارند. در مدارک، المفید نیست. گفتند: «بالغ الشیخ محمد بن محمد بن نعمان فی انکاره» و میدانیم محمد بن محمد بن نعمان جز شیخ مفید نیست. علمای بعدی که آمدند مدارک را دیدند دیگر قاطع بودند که مفید است لذا صاحبذخیره بعد نراقیین، مستند، معتمد در همین جواهر کلمهی المفید داشت که من شیخ المفید دیروز خواندم؛ در حدائق الشیخ المفید گفتند. یعنی همه بعد از صاحبمدارک گفتند این شیخمفید است و این کتاب را هم به ایشان نسبت دادند. حالا پس اصل شروع کار از مدارک است؛ مدارک یک کلمه ابن محمد اضافه شده است. باید باشد «بالغ شیخ محمد بن نعمان» که دیگر کسی ذهنش سراغ شیخ مفید نرود، سراغ محمد بن نعمانالاحول مومن الطاق برود. «محمد بن محمد بن نعمان» شده است که حالا یا ناسخ در نسخه اشتباه کرده یا خود صاحب مدارک همین طور در ذهنشان آمده بود که این کتاب برای شیخ مفید است. این احتمال دوم مقداری دور است. علی ای حال چون ایشان المفید را نگفتند ولی یک ابن محمد اضافه دارند. بنابراین آن مستظهری که من دیروز گفتم همه کنار رفت به خاطر این که اگر شیخ مفید گفته بودند مستظهر به توقیع بودند، مومن الطاق سالها قبل از ائمهی معصومین متاخر علیهمالسلام وفات کرده بوده است؛ وفاتش ظاهراً زمان امام کاظم سلاماللهعلیه باشد. اگر کتاب برای او باشد، فضا، فضای دیگری است که باید بحثش کنیم. پس این یک نکته برای مطلب دیروز که این قدر فضا تغییر کرد. کتاب «افعل لا تفعل» برای اوست. باید دوباره عبارت ایشان را بخوانیم ببینیم ایشان آن هم زمان امام صادق چه گفت؟! عدهای جالب است برگشتند گفتند حالا خوب شد؛ اصلا توقیع ابتداء به ساکن نیامده روایت قبلی را رد کند، مومن الطاقی که از اصحاب خاص امام صادق بوده رد کرده یعنی کاشف از رأی امام صادق است یعنی خودش به منزلهی یک روایت است. پس قبل از توقیع، امام صادق علیهالسلام توسط این بیان شاگردشان ردش کردند. این را گفتند که این قدر تقیه شدید میشود یعنی معلوم است آنها برای تقیه بوده است و الا شاگرد امام ردّش کرده و توقیع هم که در آخر کار بوده، در اول غیبت کبری بوده، این توقیع در زمان غیبت صغری بوده است. دیروز عرض کردم که محمد بن جعفر سیصدودوازده بودند؛ هنوز تا سیصدوبیستونه خیلی مانده بود تا غیبت صغری تمام شود. در زمان غیبت صغری این توقیع آمده است. حالا اگر عبارت ایشان هست باید یک دفعهی دیگر عبارتشان را بخوانیم در این که ببینیم ایشان چه گفته است.
دیروز صفحهِی سیصدودوازده حدائق را خواندیم و الان با این توضیحاتی که دیروز عرض کردم که اصلا ربطی به شیخ مفید ندارد و این برای مومن الطاق است و عبارات شیخ مفید در مقنعه را خواندم و فتوای شیخ مفید در این فضاها نیست، ایشان به سایرین فتوای به کراهت دادند، این برای او بوده است؛ پس حالا دوباره عبارت را بخوانیم:
و قال السيد السند في المدارك بعد نقل كلام الفقيه بتمامه: و لولا قطع الرواية ظاهرا لتعين المصير الى ما تضمنته و حمل أخبار النهي على التقية لموافقتها لمذهب العامة و اخبارهم و قد أكثر الفقيه الجليل محمد بن محمد بن النعمان في كتابه المسمى ب «افعل لا تفعل» من التشنيع على العامة في روايتهم ذلك عن النبي (صلى الله عليه و آله) و قال انهم كثيرا ما يخبرون عن النبي (صلى الله عليه و آله) بتحريم شيء و بعلة تحريمه و تلك العلة خطأ لا يجوز ان يتكلم بها النبي (صلى الله عليه و آله) و لا يحرم الله من قبلها شيئا، فمن ذلك ما أجمعوا عليه من النهي عن الصلاة في وقتين عند طلوع الشمس حتى يلتئم طلوعها و عند غروبها، فلو لا ان علة النهي انها تطلع و تغرب بين قرني الشيطان لكان ذلك جائزا، فإذا كان آخر الحديث موصولا بأوله و آخره فاسد فسد الجميع. و هذا جهل من قائله و الأنبياء لا تجهل فلما بطلت هذه الرواية بفساد آخر الحديث ثبت ان التطوع جائز فيهما. انتهى.[4]
«و قال السيد السند في المدارك بعد نقل كلام الفقيه بتمامه:» فقیه چه بود؟ حالت توقف داشت. شیخ صدوق روایات کراهت را آوردند چون خیلی گسترده بود اما بعد گفتند: «و لکن أخبرنی جماعة من اصحابنا» که این توقیع هم آمده است. چه کنیم؟ «و لکن أخبرنی» یعنی حالا من دیگر فتوا نمیدهم و در آن کتاب متوقف هستم. بعد از این که سید آنها را نقل کردند فرمودند: «و لولا قطع الرواية ظاهرا لتعين المصير الى ما تضمنته» اگر این توقیع مرسل نبود و به امام معصوم میرسید؛ به محمدبنعثمان میرسد؛ در کجا؟ در فقیه. این را دیروز عرض کردم. سید دیگر آن را ظاهراً توجه ندارند. فرمودند این مقطوعه است به امام معصوم نمیرسد. اگر مرفوعه بود و مقطوعه نبود و به امام معصوم میرسید ایشان میفرمایند «تعیّن المسیر الیه». خب این که مقطوعه نیست، دیروز هم صحبتش شد، در احتجاج تصریح دارد «الی صاحب الزمان صلوات الله علیه». در کمال الدین خود صدوق فرمودند: «إلی صاحب الدار». این که چرا صاحب الدار. الان بین شیعه مرسوم نیست بگویند صاحب الدار؛ صاحب الزمان میگویند و سایر القاب حضرت مثل اباصالح، صاحب الدهر و الزمان میگویند. اینها خیلی رایج است اما صاحب الدار مرسوم نیست. چطوری است که این فراموش شده است؟! ولی مثلا کافی را ببینید میگوید: «باب النص علی صاحب الدار». صدوق میفرمایند که «خرج إلیّ إلی صاحب الدار» دار یعنی چه؟ یعنی دار دنیا مثل امام زمان؟ نه! شاید این احتمال اقوی باشد که این دار آن زمان اشارهی شیعه به این بود که امام عسکری سلاماللهعلیه خانهشان ارث جعفر نیست، صاحبالدار، صاحب دارد. معروف بود و الان هم اهل سنت میگویند خود شما میدانید در کافی هم آمده ارث امام عسکری تقسیم کردند و برادرشان برد؛ کسی که فرزند دارد، برادرش ارث نمیبرد. زیاد این شبهه را میگویند. خب معلوم است اگر میخواست ارث ببرد آن وقت دیگر آن کسی نبود که از روز اول خبر بدهند که «تخفی ولادته». وقتی صلح شده بود امام مجتبی سلاماللهعلیه خیلی خود اصحابشان به حضرت عبارات تند میگفتند؛ حضرت فرمودند چه میگویید؟! «ما منّا اهل البیت الا و فی عنقه بیعة لطاغیة زمانه إلا من تخفی ولادته» خیلی قشنگ است! رمز خفاء ولادت حضرت این است که «لم یکن لطاغیة زمانه بیعة علی عنقه» از روز اول میگفتند خصوصیت او خفاء ولادتش است. خب کسی که از روز اول شرط کارش خفاء ولادت است، اینها میگویند که چرا ارث نبرده است؟ معنای خفاء ولادت یعنی همین. ولی اشاره شیعه این بود که «إلی صاحب الدار» یعنی این که وارث خانه حضرت است و خانه برای اوست ولو دیگران بردند. من خودم جایی تصریح به این احتمال برخورد نکردم ولی این که در کافی، در اکمال به حضرت صاحبالدار گفته میشود و بعد از این که جریان ارث و اینها گذشت و زمان غیبت کبری مدام جوّ عوض شد الان دیگر نیازی نیست شیعه صاحب الدار بگویند و صاحب الزمان میگویند. فضا، فضای دیگری است. آن زمان، نیاز بود به وجود مبارک حضرت اشاره شود، به تولدشان، به این که وارث حضرت ایشان هستند؛ صاحب الدار هستند اما در شرایطی که خلیفه … ذهبی نوشته خلیفه هفت سال ارث حضرت را معطل نگه داشت. اگر بچه دارد معلوم میشود در نه ماه و حداکثر یک سال تمام میشود. چرا هفت سال نگه داشت؟ برای وارث حضرت دلش میسوخت میخواست ببیند وارث دارد یا ندارد؛ خلیفه است دلش میسوزد!! منظور این که ذهبی میگوید: هفت سال نگه داشتند چون قصد داشتند. از روز اولی که امام هادی سلاماللهعلیه را سامراء آوردند معلوم بود برای چه دارند میآورند. همه کاسه کوزهها به هم خورده است؛ امام هادی را آوردند، امام یازدهم هم آمدند، امام یازدهم شهید شدند حالا کجاست؟! آوردیم در عسکر جا دادیم، حالا هیچ چیزی معلوم نیست. هفت سال نگه داشتند تا به دست بیاورند که اوضاع چه خبر است. در کمالالدین هم صاحب الدار دارد.
برو به 0:21:36
روی این حساب صاحب مدارک فرمودند: قطع الروایة؛ نه قطع نیست، در جاهای دیگر میدانیم که توقیع به حضرت رسیده است. بعد فرمودند: «و قد أكثر الفقيه الجليل» عبارت صاحب مدارک است «محمد بن محمد بن النعمان في كتابه المسمى ب «افعل لا تفعل»» عرض کردم این ابن محمدش زیادی است. حالا یا اشتباه از خود ایشان است که ذهن متأخرین مثل نراقیین، صاحب ذخیره، جواهر و حدائق ذهن همه را سراغ مفید برده است. این طوری شده است و حال آن که آن بن محمد دومش نبوده است. محمد بن علی بن نعمان یا محمد بن نعمان بوده است که در نجاشی هست، در الفهرست و همه هست که کتاب برای مومن الطاق است. روی این حساب «أکثر الفقیه الجلیل محمد بن النعمان فی کتابه المسمی ب«افعل لا تفعل» من التشنيع على العامة في روايتهم ذلك عن النبي (صلى الله عليه و آله) و قال انهم كثيرا ما يخبرون عن النبي (صلى الله عليه و آله) بتحريم شيء و بعلة تحريمه و تلك العلة خطأ لا يجوز ان يتكلم بها النبي (صلى الله عليه و آله) و لا يحرم الله من قبلها شيئا» اصلا این صحیح نیست که از ناحیهی علت بیخودیِ جذاف خدا چیزی را حرام کند. «فمن ذلك ما أجمعوا عليه من النهي عن الصلاة» دیروز عرض کردم در صحیحین آنها بیاید دیگر ببینید در بقیه چه خب است؛ وقتی فقط چهار بار در صحیح مسلم بیاید دیگر سایر کتب روایی … این جا تعبیر میکند ایشان قرن دوم بوده، صحیح بخاری و مسلم قرن سوم نوشته شده، ایشان قرن دوم بوده، میگوید: «أجمعوا عليه من النهي عن الصلاة في وقتين عند طلوع الشمس حتى يلتئم طلوعها و عند غروبها، فلو لا ان علة النهي انها تطلع و تغرب بين قرني الشيطان لكان ذلك جائزا» اگر دلیل نمیآوردند که چون تطلع و تغرب بین قرنی الشیطان میگفتیم: خب مکروه است ولی چه کنیم که این دلیل را آوردند. «فإذا كان آخر الحديث موصولا بأوله و آخره فاسد فسد الجميع.» کراهت هم کنار میرود. «و هذا جهل من قائله و الأنبياء لا تجهل فلما بطلت هذه الرواية بفساد آخر الحديث ثبت ان التطوع جائز فيهما.» یعنی مکروه نیست «انتهى.» همین جا من گفتم خود مفید در مقنعه چه کار کردند؟ این طوری بگویند ممکن نیست بعد خودشان فتوا بدهند.
شاگرد: قول به حرمت یا قول به کراهت؟
استاد: وقتی قول به حرمت رفت، نهیش میرود؛ ایشان میخواهد بگوید اصلا وقتی دلیل فاسد است متفرع بر آن هر چه باشد چه کراهت باشد استدلال او تامّ است؛ میگوید اصلا نمیشود طبق این دلیل فاسد یک تشریعی شود؛ پس آن تشریعشدهاش چه حرمت باشد چه کراهت، با همدیگر میروند. حرف ایشان این است پس مبتنی بر حرمت نیست. البته قبلش گفت «ما یخبرون بتحریم شیء» تصریح کردند: «تحریم شیء و علی النهی» اینها را گفت. «تطوع جائز» هم یعنی جایز به خاطر حرف خود او که دارد میگوید: این علت که فاسد است به هیچ وجه …
شاگرد: نحوهی گویشی که در این کلام دارند و استدلالی که کردند «اجمعوا الفقهاء» و عامه و استدلال به … تیپ این به تیپ فرع دوم نمیخورد؟ به متکلمین دو قرن بعد و سه قرن بعد میخورد. این نحوهی کلام ظاهراً بعید است …
استاد: این کتاب، کتابی بوده که خود نجاشی آن را دست غضائری دیده است. میگوید: من کتاب مومن الطاق را نزد استادم غضائری دیدم یعنی کتاب این طوری بوده که ریشهدار است. آنها چهارصدوخردهای هستند. وقتی این کتاب معلوم باشد و نزد آنها معتبر بوده که این کتاب برای مؤمنالطاق است، سند دارد. اگربفرمایید: نمیشود.خواهم گفت: چرا نمیشود؟! در قرن دوم پایههای کلام و فتاوای جماع فقهاء شکل گرفته بود؛ فقهای سبعة برای همان قرن اول طی شده بود و برای قرن دوم آمده بود و فقهای سبعة بسیاری از مطالب را جا انداخته بودند. فقهای سبعة معاصران امام صادق سلاماللهعلیه بودند و آن متأخر از آنها بود لذا «أجمعوا الفقهاء» مانعی ندارد. یعنی آن فضایی که هفت تا فقیه مهم که فقهای سبعة بگویند همه اقوالشان در دست است خب نمیتواند «أجمعوا» بگوید؟! مانعی ندارد. زمان آنها واقعاً … بعضی روایات هم شاهدش است؛ در کافی ببینید. کلام در زمان امام صادق سلاماللهعلیه حسابی پیشرفت کرده بود. یعنی حتی مباحثهای برای جزء لا یتجزی داشتیم، آقا[5] یک کتابی پیدا کردند آوردند برای هشام بن حکم بود؛ نظّام را با خودش همراه کرده بود. یعنی گفته بود: در جزء لا یتجزی و امکانِ انفکاک تا بینهایت که امروز میگویند، هشام بن حکم قائل بود که تا بینهایت قابل انفکاک است و جزء دارد. نظّام شاگرد ابوالهزیل علّاف بود که دایی او بود، اول پایبند به قول دایی خود بود وقتی با هشام آشنا شد از قول خودش برگشت و به قول حکماء که میگوییم تا بینهایت قابل تقسیم است و جزء لا یتجزی نداریم رجوع کرد. یعنی ببینید چه فضایی بود که مباحث بسیار فنی کلام این جا پیشرفت کرده بود. مثل هشام بن حکمی که نظّامی را که خودش یک کلهای در کلام بود و دم و دستگاهی تا الان دارد از رأیش برگرداند. آن زمان کلام خیلی پیش رفته بود، هم مباحث کلامی راجع به امامت و هم مباحث کلامی مربوط به سایر مسائل اصول دین. این طور نیست که بگوییم نبوده، واقعاً پیشرفت کرده بود. از نزدیک ببینید میبینید هیچ دور نیست که برای آنها باشد.
شاگرد: این جمله آخرتان برای چیست؟
استاد: برای مومن الطاق شد.
شاگرد2: محمد بن محمد بن نعمان میگوید …
استاد: این مسامحه شده است؛ یک ابن محمدش اضافی است. در مدارک فقط اضافه آمده است. محمد بن نعمان بوده یا ناسخ مدارک این را اضافه کرده و علمای بعدی را به اشتباه انداخته است یا خود سید این را آوردند که هر چه هست اشتباه شده است. علی ای حال بعد از مدارک، در ذخیره و در کتب نراقیین در همین جواهر و حدائق المفید آوردند و حال آن که او المفید نیست. دیگر این اشتباه صورت گرفته است.
شاگرد: تعبیری که ایشان میکنند «الفقیه الجلیل» برای محمد بن نعمان …
استاد: مانعی ندارد. متکلم بزرگی بود.
شاگرد: ایشان در کلام خیلی وارد بود نه در فقه.
استاد: من هم در ذهنم بود این الفقیه که ایشان گفتند، ذهن را سراغ این میبرد که خود ایشان هم چنین چیزی را داشتند که محمد بن نعمان همین مفید است ولی تصریحی ندارد که در چنین مقامی کتابی که اینچنین وارد بحث فقهی شده الفقیه الجلیل بگویند. ولی همین طوری که فرمودید بروز او در کلام است. حالا من میخواهم از فرمایش شما یک چیزی را عرض کردم.
شاگرد2: در اصل مدارک «الثقة الجلیل» است، الفقیه نیست. این نقل حدائق است. شاید کلامشان ناظر به مومن الطاق بوده است.
استاد: این صاحبحدائق در حدائق المفید دارند؛ چند سطر بعد میگویند: «ثم نقل كلام الشيخ المفيد المتقدم» یعنی صاحب حدائق این را مفید میدانستند. این وصف را خود صاحب حدائق اضافه کردند.
شاگرد: در مدارک الثقة الجلیل را دارد ایشان ثقة را فقیه گذاشته است؛ حالا یا نسخهای بوده …
شاگرد2: میخورد در خط ثقة الجلیل باشد و تصحیف شده است.
استاد: فقیه و ثقه یک قافش که هست، نقطهها بالا بوده و ف و ق یک دنده شده است.
شاگرد2: دندانه یاء و هاء را خیلی وقتها میکشند، نمیگذارند.
استاد: نقطهها هم که سه تا نقطه است؛ آن سه تا را دو تا را به قاف دادند و یکی را به فاء دادند و فقیه شده است. ممکن است نسخه حدائق هم درست باشد، چاپ حدائق بد آمده است. یعنی نسخهی اصلی خطی حدائق را ببینید ممکن است آن هم ثقه باشد و این جا تبدیل به فقیه شده است.
برو به 0:30:58
شاگرد: نجاشی هر وقت از کتابی اسم میبرد میگوید: «قد أدخل متأخرین» در این کتاب احادیثی که «تدلّ علی الفساد».ممکن است که این هم از مدخولات باشد. بحثی که به مومن الطاق نسبت داده شده بود.
استاد: یعنی این متأخرین مثلا …تا متاخرین زمان نجاشی که این أدخل بوده است.
شاگرد: این مطلبی که از مومن الطاق در آن کتاب نقل شده …
استاد: همینی که خواندیم.
شاگرد: که فساد علت و فساد معلول، اصلا این از همان مدخولات باشد، برای خود مومن الطاق هم نباشد.
استاد: عبارت نجاشی را دیدم شاید شیخ هم دارند. در الفهرست یک جای دیگر هم من یک چیزی دیدم. شاید نقل نجاشی کرده بود. در کتاب دیگر باز من عبارت «ادخلوا فیه» را دیدم حالا یا نقل از خود نجاشی بود که دو جا در ذهنم مانده یا در همان کتاب اولیه … اگر جزء مدخولات باشد آن حرف دیگری است که حالا باز موید این حرف شما و این چیزی است که میخواهم عرض کنم.
شاگرد: ابوجعفر هم دارد این ابوجعفر …
استاد: ابوجعفر مومن الطاق معلوم است ابوجعفر است.
شاگرد: مقصودم این است که برای مفید هم ابوجعفر است. اگر آن نباشد معلوم است که …
استاد: ابوجعفر استادشان که هست؛ استاد مفید است؛ شاگردشان هم هست. خود ایشان هم بله ابوجعفر محمد بن محمد بن نعمان هستند اما خیلی معروف نیست که به شیخ مفید ابوجعفر بگویند. یعنی شنیدنش در ذهنها تکرار نشده است. برای شیخ مفید در نجاشی ابوجعفر هست؟ شیخ صدوق ابوجعفر هستند؛ ابوجعفر محمد بن …
شاگرد: شیخ مفید ابوعبدالله هستند.
استاد: بله ایشان ابوعبدالله هستند و گمان نمیکنم هیچ کجا به ایشان ابوجعفر گفته باشند. این یعنی کاملا از ذهن من دور بود. چند دفعه میخواستم مراجعه کنم ببینم ولی یادم رفت. علی ای حال صاحب مدارک دارند: «و قد أکثر ثقة الجلیل محمد بن محمد بن نعمان» این را دارند که این عبارات را از او نقل کردند. خب حالا عدهای گفتند که محمد بن نعمان از اصحاب خاص امام صادق سلاماللهعلیه هستند پس معلوم میشود این روایت در عصر امام صادق معلوم بود که بیخودی است، معلوم بود مفاد توقیعی که سالها بعد آمد، زمان امام صادق هم بود و آنها هم میگفتند و شاهد تقیه بودند. این همان چیزی است که آقا اشاره کردند و ایشان هم فرمودند. ما به صرف این که خود جناب محمد بن نعمان مومن الطاق چیزی را در کتابش بگوید هیچ نمیتوانیم به امام صادق سلاماللهعلیه نسبت بدهیم. وقتی ما روایاتی صحیح السند داریم، روایت با صحت سند بدون قرائنی که دلالت روشنی بر تقیه داشته باشد. در کافی شریف خواندیم به امام علیهالسلام میرسد. دو تا روایت بود یکی صحیح السند عالی بود و مورد اتفاق بود. وقتی آن را داریم، مومن الطاقی که خودش دارد صحبت میکند، استدلال میکند میگوییم این را دارد از امام صادق میگوید. این طوری مجاز نیستیم تا این حد برویم مخصوصا که ایشان در فضای تحدیث به قوت تحدیث و سعة تحدیث شناخته شده نیست، متکلم بزرگی است اما در وفور اطلاعات حدیثی اصلا این طور نیست. پس مانعی ندارد یک کسی که ذهن او و سعهی اطلاعات او در مباحث کلامیه خیلی در حدیث مطلع نباشد، فن تحدیث در کار او نباشد و حدیث را نشنیده باشد. بالاتر از چه کسی میشود؟ ابان بنتغلب ماشاء الله جامع است، ما شاء الله! تفسیر بلد است، حدیث بلد است، لغت بلد است، فقه بلد است، همه چیز بلد است اما امام به او نهیب میزنند: «مه یا ابان» هنوز نمیدانی که «الدیة اذا بلغ الی الثلث رجع الی النصف»؟
شاگرد: فقط تشجیع ایشان در این حملهی به این طور چیزی به این راحتی یک مقداری شبیه به آن قضیهی ابان بود…
استاد: به ذهنم آمد که میتوانیم بگوییم حالا اگر ابان این طور چیزی میگفت، ابان میگوید شیعهِ معلوم است، ازآن شیعههایی است که خیلی مقام دارد؛ حرف ذهبی راجع به ابان در السنه معلوم است. این جا هم چند بار دیگر هم عرض کردم. ذهبی میگوید اگر امثال ابان را کنار بگذاریم شریعت از بین میرود بعد میگوید: شیعیٌ جلد؛ چطور کسی که شیعی است، صاحب البدعة است؟! خودش میگوید: «إن قلت» کسی که صاحب بدعت است چطور میخواهد او را کنار نگذارید؟ میگوید این بدعت دو نوع است؛ بدعت صغری و بدعت کبری. اگر کسی بدعت صغری دارد و میخواهیم کنار بگذاریم دیگر شرعی باقی نمیماند. خیلی عجیب است. منظور این که این طور عالم بزرگی مثل ابان خب میبینید نمیداند یعنی این قاعده کبری شرعی را نمیداند که «إذا بلغ الی الثلث رجع الی النصف». اگر میدانست که محضر امام این طوری حرف نمیزد. خب حالا همین را یک جای دیگر میگفت که «هذا الذی جاء به شیطان» ما میگفتیم میشود ابان شاگرد امام معصوم است چیزی از خودش بگوید؟! پس این روایت دروغ است «جاء به شیطان». اصلا نمیتوانیم بگوییم به صرف این که در کتاب مومن الطاق آمده رای امام صادق همین است. پس این حرف را نمیتوانید بگویید. مویدش هم همین حرف ایشان که کلامی بود و موید دوم هم فرمایش شما که وقتی خود نجاشی هم اضافه کردند که «أدخلوا فیه» خود این کتاب هم تازه معلوم نیست برای او باشد، دیگران چیزهایی را در آن درج کردند دیگر ضعیفتر میشود از این که بخواهیم از حرف و استدلال مومن الطاق که منسوب به اوست رأی امام صادق سلاماللهعلیه را استفاده کنیم. پس تا این جا گشت و گذاری بود که طلبگی شده بود و خدمت شما گفتم. این گشت و گذارش خیلی عجیب بود به این که یک این طور عبارتی در جواهر و حدائق و کتب زیاد به شیخ مفید نسبت داده شود و اصل کتاب چیز دیگری باشد.
شاگرد: نسبت به کتاب هم کنار بگذاریم، خود ابان هم بالاخره یک «خلقاً» در نظرش بوده و از خلقت حضرت سوال کرده است؛ درست است «ما جاء به الشیطان» نقل شده بالاخره یک مسالهای که پیش آمده آخرش از حضرت سوال میکند. عجیب نیست که ما بگوییم: این نظرش بوده و بعد از حضرت سوال نپرسیده است؟ بگوییم: این جا هم مومن الطاق با این که این مساله معروفی بوده آمده از طرف خودش صحبت کرده بعد با حضرت هم چک نکرده بود.
برو به 0:38:24
استاد: احسنت نکتهی خوبی بود. من چیزهایی میخواستم بگویم یادم رفته بود؛ اگر خوشحال میشوید که یادم رفته بود که نگویم؛ اگر خوشحال نمیشوید، شما گفتید یادم آمد. این مطلب خوبی است. چطور ابان آمد پرسید؟! اولا خب میتوانست مانعی پیش بیاید، مسافرت نیاید و نپرسد و با همان ذهنیت خودش بماند کما این که میگوید: اگر در عراق بودم … مسافرت پیش آمد پرسید خب اگر مانعی از این سفر پیش آمده بود و موفق نمیشد در ذهنش میماند اما خود خصوص مومن الطاق خیلی جلیل القدر است یعنی واقعاً آن نصایحی که امام صادق سلاماللهعلیه در تحف العقول به او دارند هست، از خود نصایح معلوم میشود خیلی بالاست. اما بعضی چیزها هم این طرفش هست که آن هم جالب است و شنیدنی است که شما فرمودید یادم آمد. به گمانم در تحف العقول است؛ از سابق دیدم و نشد مراجعهی جدید کنم. یک نفر میگوید: خدمت امام صادق سلاماللهعلیه رسیدم گفتم: آقا ماشاء الله به این مومن الطاق! نمیدانید چه کار میکند! با اینها بحث میکند و چطور گیرشان میاندازد. حضرت فرمودند که محمدبنالاحوج کاری نمیتواند بکند، یک بچه میتواند جوابش را بدهد. حضرت فرمودند یک بچه میآید او را گیر میاندازد. این که همه علماء را گیر میاندازد، یک بچه میتواند جوابش را بدهد. سوالش این است از او بپرسید این همه بحث میکنید امامت تو را امر کرده این بحثها را بکنی یا امام تو امر نکرده است؟ اگر بگوید امام من، من را امر کردند دروغ گفته و حاضر نیست دروغ بگوید؛ اگر هم بگوید امام من، امرم نکردند میگوید تو چطور این امام را قبول داری که این همه دم و دستگاه را بدون امر و اذن او راه میاندازی؟! محکوم است. اگر امام است از او بپرس. خب اگر بگوید امام امرم کردند دروغ گفته و اگر بگوید امر نکردند امام بودنِ امام خودش را نقض کرده است.
شاگرد: سید این را در کشف المهجة آوردند.
استاد: در تحف العقول نیست؟
شاگرد: تحف العقول را نگاه نکردم.
استاد: بنابراین غیر از ابان که آن سوال میشد که پیش نیاد این طور چیزها هم هست. حالا من نمیخواهم حتی سر سوزن هم جهت منفی راجع به مومن الطاق بدهم. ما میگوییم اینها را نمیدانیم، حضرت یک صلاحی دیدند که این طور بفرمایند.
شاگرد: شاید به در میگفتند دیوار بشنود. تو بحث نکن.
استاد: در روایت دیگر فرمایش شما را دارد؛ دو نفر بودند حضرت فرمودند: تو در کلام نرو بگذار آن یکی برود یعنی میروی خراب میکنی. یک کسی بگذار برود که در فضای بحث زین و زینت باشد نه این که یک کسی که میرود … ممکن است میخواستند ذهنیت این طرف را خراب کنند که ترغیب نشود. علی ای حال سالها این را دیدم در مجموع جهت نفی برای خود مومن الطاق به ذهن من نمیآید. یک لحاظ دیگری نظیر «خرقها» است؛ «خرقها» هم یک جهت دیگری در آن است که حضرت ظاهرا به پسر زراره به پدرش پیغام دادند که اگر به گوشت میرسد که من یک چیزهایی درباره تو در قدح تو گفتم از باب همان است که «رکبها فخرقها» سوراخ کردن سفینه قطع کار خوبی نیست اما «کان ورائها ملکٌ یأخذ کل سفینة غصبا». چه استفادهها و چه عباراتی است که چه کسی میتواند این حکمتها را جاری کند! علی ای حال این هم راجع به مومن الطاق که اینها هست.
شاگرد: این که مومن الطاق این فرمایش را فرموده باشند، روشن میشود که زمان امام صادق علیهالسلام یک قول خلافی هم بوده است. این که بین همه علماء اجماع باشد و شهرت عظیمه باشد و مرحوم صدوق هم به خاطر این توقیع بیایند در قرن پنجم مخالفت کنند و بگویند کراهت هم ندارد، این با مومن الطاق چطور جمع میشود؟
استاد: این هم یکی از آن چیزهایی است که باز آن اشارهای که ایشان فرمودند: نجاشی فرموده است در کتاب دخیل شده، از این عبارات تند مومن الطاق در کتب قبلی حتی مثل معاصرین نجاشی نقل قول از او نیست یعنی تا آن جایی که ما میدانیم اول کسی که از این کتاب، این عبارات را نقل کرده صاحبمدارک هستند؛ این نسخهای که دست صاحب مدارک بوده، عبارات برای خودش است؟! اگر برای خودش است باید در دست فقهاء باشد، باید یک جایی شیخ الطائفه، سید، مفید، ابن براج و صاحب سرائر یک نقلی بکنند؛ در جامع بزنطی درست برعکسش است. سرائر در آن روابط جامع بزنطی درست نقطهی مقابلش است یک فضای خیلی تندی آن طرف به پا میشود لذا ممکن است خود انتسابش به او به نحوی بوده که مشهور نبوده است. یعنی طوری نبوده که فقهاء بگویند: مومن الطاق صحنهی آن زمان و اجماع را به عامه نسبت میدهد و تقیه شیعه را منعکس میکند که بعد لازمهاش این باشد که فقهای بزرگی که شالودهی فقه شیعه را برای آیندگان گذاشتند میفهمیدند روایات قرن شیطان همه تقیه است، ممکن نبود بر طبق تقیه فتوا دهند. یعنی اگر عبارات مومن الطاق را میدیدند دیگر از آنها متمشی نمیشود و حال آن که از اول تا حالا همه دائر بین کراهت و حرمت است؛ یا «تکره» یا «لا تجوز». این قوی در این است که این عبارت به این نحو برای اصحاب امامیه جا افتاده نبوده که روایات قرنی الشیطان تقیه بوده است. الان ما میگوییم و در زمان ما حمل بر تقیه شده است؛ احتمال تقیه برای فقهای متأخر است؛ سر سوزن اثری از احتمال تقیه در بزرگان فقهای قبلی نمیبینید، هیچ کدام هیچ دغدغهای در کراهت نداشتند.
شاگرد: توقف صدوق به خاطر چه بوده است؟
استاد: توقف صدوق به خاطر تقیه نیست، به خاطر توقیع است. خیلی متفاوت است و لذا توقف کرده است. اگر ایشان میفهمید تقیه است که توقف نمیکرد. کجا شیخ صدوق در آن جایی که برایشان واضح میشد زمان معصومین، معصومین تقیه میکردند توقف میکرد؟! تقیه که توقف ندارد. از این جا معلوم میشود تلقی ایشان این طور بود که زمان معصومین صدور این روایت تقیهای بوده است.
شاگرد: «افعل لا تفعل» به دست صاحب مدارک رسیده بوده بعد از او به دست کسی نرسیده بود؟
استاد: ظاهرش این است که آن زمان بوده است.
شاگرد: به آخر قرن دهم هم رسیده است؟
استاد: بله من جلوترها این را خیلی عرض کردم که این از هشتصد که شروع میشود، هشتصدوپنجاه تا حدود هزاروپنجاه یک چیز عجیب و غریبی برای کسی که دنبال کتب باشد رخ داده است. علمای این فاصله بسیار کتب در دستشان بوده یک دفعه محو شده است. فقط خودتان باید بروید ببینید. من مدتی جلوترها هم عرض کرده بود که این سوال در ذهنم بود که یک دفعه چه شد که فلانی با فاصلهی صد سال پنجاه سال داشته یک دفعه محو شده است؟! کسانی که دنبال این بودند، مثل مرحوم مجلسی خون دل میخوردند دیگر پیدا نمیشد. رمزش چه بود؟ جلوترها عرض کردم بعد یک دفعه با یک قضیهای که در یک کتابی دیده بودم که در کتب غربیها یک کسی به صورت طلبهی قلابی از غرب آمده بود این جا کتاب میخرید میبرد و کتب ریاضیات را برده، گفتم بروم تطبیق کنم، بعد دیدم درست این فاصلهای است که مقدمات رنسانس است. یعنی غربیها بعد از فتح قسطنطنیه کتب را برداشتند به روم رفتند، قسطنطنیه و استانبول به دست مسلمانها افتاد و تازه به خود آمدند که کتب خودمان را که بردیم حالا برویم هر چه کتاب در مسلمانها هست بیاوریم. یک طور عجیبی و غریبی با فاصلهی صد و پنجاه سال، دویست سال جمع کردند، عجیب و غریب جمع کردند و بردند. حالا تک تک کجا در هر موزهای در بیاید خدا میداند. یکی که همه شنیدید، نه برای آن وقتی که تازه بوده و مسلمانها اصلا توجهی نداشتند کتب کجا میرود؛ همین زمان متأخر برای مرحوم آقای مرعشی است که همه شنیدید که آن مأمور انگلیس دنبال کرده بود، در مدرسه آمده بود دعوا کرده بود؛ خیلی پررویی است! میآمد با زور میخواهد بگیرد برود ایشان با نماز و روزهی استیجاری با زحمت به دست آورده بود تازه چه کتابی؟! ریاض بوده یا روضات الجنات بود؛ یکی از تراجم علماء بود. این طوری میخریدند میبردند که حاضر بوده برای خریدش دعوا کند. دیگر ببینید تا بعدش چه طور شده است.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
رنسانس-قسطنطنیه-مومن الطاق-قرن شیطان-ابان بن تغلب- محمد بن نعمان-جزء لایتجزی- النوافل المبتدئة-الفهرست-غضائری-نجاشی- کتاب «افعل لا تفعل»-
[1] العروة الوثقى (للسيد اليزدي)، ج1، ص: 530
[2] المقنعة (للشيخ المفيد)، ص: 143-144
[3] همان، ص 212
[4] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج6، ص: 312-313
[5] اشاره به یکی از شاگردان
دیدگاهتان را بنویسید