1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. ادامه بحث طی الارض و بررسی طی الارض در احادیث...

ادامه بحث طی الارض و بررسی طی الارض در احادیث (۴١)

یادآوری عناوین نیمه تمام بحث ـ نکته‌ای لطیف در ارتداد الطرف ـ طی الارض در ارتکاز مرحوم علامه طباطبائی ـ خرق عادت نبودن طی الارض علی الاصطلاح ـ عدم توافق تعبیر روایت با اعدام و ایجاد بودن طی الارض ـ مثالی برای تشریح خسف ـ طی الارض در روایات ـ نقش پایه این عالم ارض در طی الارض ـ مسافرت موکلولی ـ قابلیت دید برای قوای دماغی و طی الارض ـ احتمالی در وصف ناگهانی ظهور حضرت حجت سلام الله علیه ـ انتفاء صور مرئیه معهوده در مقیاس زیر اتمی ـ دو اعتبار در خرق عادت ـ خلاصه مختار در طی الارض ـ طی الزمان ـ دو طی الارض در یک زمان
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=29104
  • |
  • بازدید : 7

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

ادله ادراک نفس الامر

عدم ملازمه طی الارض با علم تفصیلی به کیفیت تحقق آن

استاد: دیروز راجع به روایاتی که در بیان واقعیت طیّ الارض بود صحبتی شد که این روایات دال بر این بودند که متعلق خرق عادت و طی الارض و این‌ها خود تخت بلقیس نبوده که تخت اعدام شود و بعد ایجاد شود. روایات فرمودند «فخسف بالارض[1]» یا مثلاً «خُسفت له الارض[2]» یا «فانخرقت له الارض[3]»، «اسرع من طرفة عین[4]»، این تعبیرات خرق و این‌ها بود. پس متعلقش چه بود؟ خود زمین بود نه اینکه آن تخت تغییر پیدا کند. لذا دیگر با این بیان به آن بحث اعدام و ایجاد نیازی نبود، قرار بود یک جور دیگری صحبت شود. فقط یک چیزی که بعدش به ذهنم آمد که سؤال بدی نیست این است که آیا حضرت آصف سلام الله علیه که این اسم اعظم را بلد بود و تخت را حاضر کرد که وصیّ حضرت سلیمان بود [علم تفصیلی به کیفیت تحقق طی الارض هم داشتند؟] در آن روایت راوی پرسید آقا خود سلیمان این‌ها را بلد نبود؟ فرمودند چرا، او می خواست معلوم شود که این که وصیّ اوست این قدر کار از او می‌آید. «هذا من فضل ربی[5]» فضل ربی نه یعنی من چیز قشنگی را تازه دیدم، من فضل ربی در اینکه معلوم شود که وصی من این کارها را می‌کند که وصی من است. خُب، حالا روی این حساب آیا خود حضرت آصف که این کار را کرد و دیگران کیفیت کار را هم می‌فهمند و روی [علم به] کیفیت انجام می‌دهند یا نه؟ این سؤالی است که مختصر هم است به اندازه‌ای که من به ذهن قاصرم می‌آید ملازمه ندارد که اگر یک ولی از اولیاء خدا کاری را با اراده‌اش انجام می‌دهد، آنچه را هم که واقع می‌شود کیفیتش و همه خصوصیاتش را خودش بداند. بله ما که در دستگاه خدا بخیل نیستیم نسبت به اولیاء او، همه‌اش را هم بدانند اما یک محکماتی را خود اولیاء برای ما فرموده‌اند که اولیاء علومشان درجات دارد، مراتب دارد، مثل خیلی چیزهایی که [در] خود ما هست. الآن خدای متعال به قدرت بالغه خودش یک بدن برای ما خلق کرده با این سر و دماغ و مغز در جمجمه گذاشته است و یک استخوان محکمی درست کرده که در آن مغز دارد کار می‌کند. الآن ما همه به علم حضوری اراده می‌کنیم یک چیزی را ـ من اراده می‌کنم این کتاب را برمی‌دارم ـ خُب خودم می‌بینم که این قدرت را خدا به من داده است که بخواهم و بردارم. این یک چیز محسوس است اما [آیا] معنایش این است که [بگویند] این [شخص] خیلی بالاست [چون] وقتی اراده می‌کند که این کتاب را بردارد، این نمی‌شود مگر اینکه بفهمد که در دماغ خودش هم چه می‌گذرد؟ چطوری شد که توانست اراده کند؟ نه، من اراده می‌کنم، این اراده را هم خدای متعال به من داده اما لازمه اینکه الآن این اراده کردن و این محدوده قدرت را خدا به من داده این نیست که کیفیت انجامش را هم به من تعلیم کرده باشد، برای من واضح باشد، چون اراده می‌کنم بفهمم هم که این اراده با دماغ و با بدن و با روح و این‌ها چه کار می‌کند. نه، اراده می‌کنم کار هم محقق می‌شود بدون اینکه کیفیتش را بفهمم.

شاهدی از انجیل بَرنابا

حالا من در حافظه‌ام مانده که این را در انجیل برنابا ـ که انجیل برنابا خیلی دیگر در آن بحث است ـ دیده‌ام. تأییدش هیچ، مورد تأیید نیست ولی اصل دیدنش را دیده‌ام که نسبت داده در آن انجیل به حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام که حضرت فرمودند خدای متعال این را به من داده که مریض را شفا می‌دهم، مرده را احیاء می‌کنم، این‌ها همه هست اما خودم نمی‌دانم چه می‌شود؟ اینطور چیزی را یادم است در عبارت انجیل برنابا.

اختلاف مراتب اولیاء

حالا درست باشد یا نه من نمی‌دانم ولی از نظر عقلی امر محالی نیست مخصوصاً که در روایات خود آصف هم چند طور است. یکی صرفاً دعا بود، «فدعی» به محضر الهی به آن حرف اسم اعظم دعا کرد این تخت حاضر شد. دعا که خیلی گسترده است، دعا می‌کند مستجاب الدعوة است از طریق خدای متعال انجام می‌شود. بعض تعبیرات روایاتی که دیروز خواندیم بیش از دعا بود، «خسف به الارض[6]» بود. یعنی خود آصف به وسیله آن حرف اسم اعظم زمین را خسف کرد. این تعبیری که دیروز در روایت بود مؤونه بیشتری دارد. یعنی یک قدرت و اراده‌ای از طریق این اسم اعظم داشت ولی باز هم محال نیست که «خسف به» [یعنی] اسم اعظمی داشت که یک قدرت و اراده‌ای در خودش می‌دید که این کار را بکند، اما لازم نیست همه این‌ها را بداند که با [اعمال] این ارده‌ای که در خودم می‌یابم چه دارد می‌شود. و لذا است که مراتب اولیاء فرق می‌کند. هر چه اسم اعظم را بیشتر بلد باشد در آن مبهمات و بواطن اسرار عالم چیز بیشتری می‌داند.

در مجمع البیان است که حضرت امام باقر سلام الله علیه فرمودند که وقتی که حضرت موسی و حضرت خضر به همدیگر رسیدند یک سؤالاتی موسی از خضر پرسید که خضر جوابش را بلد نبود. یک سؤالاتی هم خضر از حضرت موسی پرسید که حضرت موسی جوابش را بلد نبود. بعد حضرت فرمودند من اگر آنجا بودم، جواب سؤالات هر دو را می‌دادم، یک سؤالاتی را می‌پرسیدم که هیچ کدامشان بلد نباشند. خُب این معنایش مراتبی است که [اولیاء الهی دارند.]

پس این یک نکته که احتمال دارد حضرت آصف می‌دانست که دارد زمین را اینطوری خرق می‌کند و دارد این دو نقطه را به همدیگر متصل می‌کند، [یعنی اینکه] چطوری [طی الارض رخ می‌دهد را] می‌دانست. احتمال هم دارد که فقط اراده می‌کرد و محقق می‌شد بدون اینکه خودش کیفیتش را بداند. ما فعلاً اگر دلیل واضحی پیدا کنیم بر هر کدامش، تابع دلیل می‌شویم، همانی که دلیل می‌گوید. خُب این یک نکته. دو سه تا نکته دیگر هم که مانده بود را سریع بگویم …

پنج دلیل بر رسیدن نفس به نفس الامر

آقای نایینی: آن سؤال هم که رها شد، بله؟

استاد: سؤال چه بود؟ ما می‌خواهیم سؤالات اصلی رها نشود. سؤال چه بود؟

 

برو به 0:07:28

آقای نایینی: همان که چه تضمینی دارد که عقل به واقع می‌رسد؟

استاد: بله یکی از بحث‌های خوب این بود. یکی هم راجع به وجود بود که الآن گفتید. یک نکته‌ای هم راجع به وجود بود که اول آن را می‌گویم به عنوان یکی از بحث‌های [اصلی.] تا آنجایی که من یادداشت کرده‌ام در همین بحث‌هایی هم که تازه پیش آمده بود پنج تا شماره گذاشته‌ام. پنج تا دلیل در ذهن من دال بر اینکه ما می‌رسیم به نفس الامر.

دلیل اول، جزم غیر قابل تشکیک

یکی همان بود که صحبتش شد و آن حالت جزم غیر قابل تشکیک بود. تمام بشر جازمند به اینکه تناقض محال است، محال است که یک چیزی در آن واحد هم باشد و هم نباشد. محال است که یک چیزی هم درست باشد و هم نباشد، هم صحیح باشد و هم غلط باشد در آن واحد. مثلاً می‌گوییم که ادراکات ما قطعاً همه مطابق واقع است و درعین حال قطعاً همه‌اش مطابق واقع نیست، همه می‌فهمند که این حرف درست نیست. تناقض در صحت و غلط و تناقض در وجود و عدم که حالا بعدا چند شعبه‌اش را برای تفصیل بیشتر عرض می‌کنم. این را همه می‌بینند و جزمی است که قابل تشکیک نیست. تشکیک این است که می‌گوید از کجا می‌دانی؟ شاید داری اشتباه می‌کنی. برای نوع بشر تشکیک بردار نیست. عرض من این است که برهان بر اینکه قابل تشکیک نیست این است که می‌گوید من واقعیتش را دارم می‌یابم، یک قضیه ندارم که واقعیتش را نفهمم. این یک دلیل بود.

دلیل دوم، تخلیه ذهن

دلیل دوم تخلیه ذهن است. یعنی همین‌هایی که اجتماع نقیضین را باور دارند می‌گویند اگر ذهن من هم نبود، خود اینکه نمی‌شود یک چیزی در آن واحد هم باشد و هم نباشد یک واقعیت بود. از کجا می‌دانی؟ یعنی دارد می‌گوید دارم واقعیت را لمس می‌کنم، اگر ذهن من و دستگاه علم حصولی هم کنار برود، این واقعیت بود. ببینید این واقعیت را به عنوان یک واقعیت دارد لمس می‌کند. لا نعنی به الا همان که عقل در این موارد دارد نفسِ نفس الامر را شهود می‌کند، نفس واقعیت استحاله را می‌یابد که قابل تشکیک نیست. دارد می‌یابد که می‌تواند تخلیه کند و به جزم حرف بزند. می‌گوید اگر اصلاً دستگاه ذهن ما هم نبود، این‌ها بود. این دو دلیل.

دلیل سوم، علم حضوری

سومین دلیل، یک مواردی است که داریم می‌بینیم خود نفس به حاق نفس الامر می‌رسد. خب وقتی اینجا را دیدیم، اینجا را مقدمه قرار می‌دهیم برای جاهای دیگر. می‌گویند یک مورد که پیدا شد آن استبعاد و استیحاش از بین می‌رود. [آن مورد] کجاست؟ علوم حضوریه‌ای که نفس دارد. هر کجا نفس یک معلوم حضوری دارد، به نفس الامر رسیده است. نفس الامر یعنی چه؟ یعنی الامر علی ما هو علیه. کسی که علم حضوری دارد به حال محبت خودش نسبت [به کسی] ـ مثلاً مادر محبت فرزندش را ادراک می‌کند ـ علم حضوری دارد به نفس محبت نه اینکه بگوید من محبم، آن علم حصولی است. بچه نفس گرسنگی خودش را احساس می‌کند، آدم بزرگ هم نفس گرسنگی خودش را احساس می‌کند. این علم حضوری یعنی چه؟ یعنی وصول نفس به نفس الامر. نفس الامر چیست؟ نفس همین وجود خارجی این معلوم حضوری او. فی کل علم حضوری وصلت النفس الی نفس الامر، چرا؟ چون علم حضوری ـ یعنی معلوم حضوری ـ بوجوده الخارجی النفس الامری لدیه حاضرٌ. خب وقتی چیزی بوجوده الخارجی لدیه حاضرست، این یک مورد شد. یک مورد که داریم می‌بینیم نفس به نفس الامر رسیده است، علم حضوری دارد. همین طور شأنی را بعدا برای عقل می‌گوییم. می‌گوییم همین طوری که نفس در احساس حالات، حالی را بالحضور می‌یابد که خودش لدیه حاضر است عقل هم در حصولش به مطالب، می‌رسد به بخشی از نفس الامر که خود نفس الامر لدی العقل حاضر است، نه صورت او.

قدم اول، اثبات امکان ادراک عقلانی نفس الامر

شاگرد: این علم حضوری که می‌فرمایید نزد نفس حاضر است، صرف حضور نزد نفس که دال بر این نمی‌شود که ارتباط با نفس الامر هم برقرار شد. آن‌ها می‌گویند نه، این هم قسمتی از همین عالم وجود است، نفس الامر را هم که قائل نشویم باز هم حاضر هست، وجودش هم به همان بحث اتحاد عالم و معلوم. یعنی می‌خواهم بگویم که چه دلیلی است برای اینکه اثبات شود که ما با خود نفس الامر داریم ارتباط برقرار می‌کنیم؟

استاد: نفس الامر که مباین با وجود نیست، اوسع است. یعنی کلُ موجودٍ در ظرف وجود، نفس الامرش همان وجودش است.  

شاگرد: بله، می‌خواهم ببینم در مقابل خصم، مگر این دلیل بر این نیست که من در مقابل خصم بخواهم الآن این بحث را مطرح بکنم که من با خود نفس الامر ارتباط برقرار کرده‌ام.

استاد: خب، نفس الامری که فعلاً کار هم نداریم که اوسع از وجود هست یا نیست، ما می‌گوییم نفس الامر به همان معنای عامش. چون ببینید الآن من در این بحث روی فرمایش ایشان در صدد اثبات اهمیت نیستم که. من می‌خواهم بگویم عقل فعلاً این است، به خود نفس الامر برسد. خب می‌گوییم وقتی نفس الامر اوسع است، یک جا ما دیدیم که در علم حضوری نفس به نفس الامر رسیده، همه جا صورت واسطه نیست، بسیار خُوب. وقتی ما یک جا دیدیم که صورت معلوم بالذات واسطه نشد، معلوم بالذات و بالعرض یکی شدند، چه یک نی چه صد نی. خُب وقتی در قوه احساس‌های نفس وصول به نفس الامر شیء ممکن است، در ادراک‌های عقلانی هم دلیلی بر استحاله‌اش نداریم بلکه دلیل داریم بر ثبوتش که حالا [خواهم گفت.] این هم یکی از چیزها که …

آقای سوزنچی: امکان اثبات شد.

استاد: بله، به عبارت دیگر یکی از …

آقای نایینی: تراکم ظنون است این‌ها.

استاد: بله، من این‌ها را یادداشت کرده‌ام برای اینکه مجموع این‌ها را که آدم می‌بیند خودش برسد. خودش که مطمئن شد …

تذکری در باب وحدت معلوم حضوری

آقای صراف: جلسه قبل یک مطلبی فرمودید که نظام خلقت در باطنش یک امر وحدانی است، سایر وحدات در واقع ساختگی و اعتباریند.

 

برو به 0:14:12

استاد: نه، اینطوری که کلش سر نرسید.

آقای صراف: اینطور به اصطلاح مطرح شد.

استاد: می‌دانم، آن یک احتمال است …

آقای صراف: اگر این واقع امر باشد، می‌خواهم با این فرمایشتان جمعش کنم که فرمودید ما یک گرسنگی حس می‌کنیم، خب این گرسنگی را به وحدت هم حس می‌کنیم، یک توحدی در آن حس می‌کنیم. خُب مشکل اینجا پیش می‌آید که اگر ما به نفس الامر رسیده بودیم، باید می‌فهمیدیم که این وحدت واقعی نیست و حال آنکه نمی‌فهمیم، پس این چه جور رسیدن به نفس الامر است که در خودش هم دارد گویا، اصلا با این فرض که از اول خطا بردار می‌شود.

استاد: ببینید اگر همان جا نظرتان باشد، دو روز این‌ها را صحبت کردیم. روز قبلش گفتم که علوم حضوریه، علوم نفس به خودش وحدت دارد، آنجا اصلا صحبت کثرات و این‌هایی که شما می‌گویید مطرح نشد. پس نمی‌توانید احساس گرسنگی را بیاورید در آن مبنایی که ما برای معلوم بالعرض پایه ریزی کردیم آن هم روی احتمال.

آقای صراف: آن مبنایی که در معلوم بالعرض پایه ریزی کردید …

استاد: خواستیم یک واحد پیدا کنیم.

آقای صراف: خب یک وحدتی پیدا شد، ببینید ما درست است که از معلوم بالعرض شروع کردیم اما آن را رساندیم به یک جایی که دیگر این معلوم بالذات را هم آمد خورد.

استاد: نه، نخورد. پس من حالا دوباره عرض می‌کنم ببینید. ما یک عالم فیزیکی به نام معلوم بالعرض داریم که با آن ترسیمی که انجام دادیم عالم نظام ذرات بنیادین، و تشکل آن ذرات بنیادین و عالم بزرگ و کوچک درست کردن، رسیدیم به یک واحدی که این نظام را درست کردیم، اما اینکه نفوس مجرد از این نظام داریم، نفس مجرد، روح مجرد …

آقای صراف: یعنی این‌ها را جدا فرض کردید.

استاد: بله دیگر این‌ها را دو روز [بیان کردیم.] اگر نوارها را گوش کنید، من این‌ها را سوا کردم.

آقای صراف: پس در واقع حقیقت ماهیت، حقیقت هر چیز دیگری که فرمودید سوای این ذرات ما درک می‌کنیم …

استاد: بله دیگر. لذا فقط در معلوم بالعرض، شما الآن که فرمودید «کل نظام خلقت را» من کل نظام را عرض نکردم، فقط نظام تشکل ذرات بنیادین که یک عالم را پدید بیاورند. ذره بنیادین داریم یا نداریم؟

آقای صراف: که معدّ بودند فقط.

استاد: بله، در آن فضا آن حرف‌ها را زدیم. و الا اینکه کسی احساس کند گرسنگی را، برای گرسنگی، حالا چون گفتیم گرسنگی ببینید چند تا سؤال خوب ذیلش مطرح است. یک کسی که به نفس الامر گرسنگی علم حضوری دارد آیا کذب می‌شود یا نمی‌شود؟ شما می‌گویید بله کذب می‌شود. به یک کسی می‌گویند احساس گرسنگی می‌کنی اما گرسنه نیستی، گرسنگی کاذب است، اطباء می‌گویند دیگر، می‌گویند گرسنگی کاذب. کما اینکه برعکسش [را هم داریم] سیری که کاذب باشد. خلاصه، حالا وقت دارد می‌گذرد چیزهای دیگر به ذهنم آمد، نرویم سراغ آن‌ها.

سؤالاتی در رابطه با دلیل سوم

برهان سوم هم این شد. برهان بر چه؟ بر یک نحو عدم استحاله، خیلی وحشت نکنیم از اینکه عقل چطور می‌تواند به نفس الامر برسد. ما می‌بینیم در وصول نفس در احساسات خودش در علوم حضوریه به نفس الامر یک چیزی می‌رسد. سؤالاتش را هم سریع بگویم، بعدا [روی آن‌ها فکر کنید.] وقتی کسی به گرسنگی می‌رسد نفس الامر گرسنگی چیست که معلوم حضوری اوست؟ آیا یعنی آن معده خالی او نفس الامرش است؟ نه، آن احساسی است که او دارد و آن احساس همان است که فقط در نفس اوست و لذا روابطش منافاتی ندارد.

دلیل چهارم، کشف ذاتی و لوازم آن

دلیل دیگر، پنج تا را بگویم چون می‌خواهم رویش فکر کنید و الا یک چیزهایی به ذهنم می‌آید و فایده‌ای ندارد [مگر به] آن اندازه‌ای که یک چیز طلبگی است، مهم این است که ببینیم بعداً بشود جایی سر برسد یا نه. یک مطلب دیگر این است که در اصول فلسفه مکرر تکرار می‌فرمایند که خاصیت علم کشف ذاتی آن است. در  اصول هم بود که طریقیت علم ذاتی آن است ولو خود ایشان آنجا حجیتش را اعتباری می‌دانند، حجیت علم را اعتباری می‌دانند. این را در اصول فلسفه می‌گویند که خاصیت علم کشف ذاتی آن است. علم یعنی انکشاف لذا می‌گویند معنا ندارد که بگوییم علم، بعد بگوییم که ما منکشف نداریم. بگوییم علم داریم، منکشف نداریم نمی‌شود. علم یعنی انکشاف، انکشاف بدون منکشف معنا ندارد. این را زیاد تکرار می‌کنند. خُب، اگر اینطور باشد، وقتی که خاصیت علم انکشاف است، انکشاف لدی العقل، عقل چیزی برایش منکشف می‌شود، خُب یک جایی اشتباه کرده است، بسیار خُب، اما این چیزی که ذاتی آن انکشاف است آیا همه جا اشتباه کرده است؟ همه جا که اشتباه نمی‌کند، اتفاقا خود اشتباهات را از آن مواردی که تفاوت صحیح و غلط را فهمیده می‌فهمد. خُب، خود انکشافی که برای علم هست که ذاتی آن است یعنی وصول به واقعش، چون می‌گویید ذاتی آن است کشف منکشف، آن منکشف از آن حیثی که منکشف است موصول الیه نفس است، نفس به چیزی رسیده است. این را هم با پر و بال بیشترش اگر بعدا صحبت شد، می‌گویم.

دلیل پنجم، درک طبیعت

و پنجمینش که من به خیالم می‌رسد این پنجمی از نظر ارزش از همه آن‌ها بالاتر است، خیلی هم مکرر راجع به آن صحبت شده است، آن هم درک طبائع است. ذهن وقتی طبائع را درک می‌کند، همه اذهان بشر [با هم] چیزی را برای خودشان فرض نمی‌کنند، چیزی را برای خودشان ایجاد نمی‌کنند، همه بشر می‌روند سراغ درک یک چیز. در اصول هم مفصل راجع به این صحبت شد. هرگاه شما یک طبیعتی را در نظر می‌گیرید، بعد وقتی به ذهن کل بشر عرضه می‌کنید، می‌بینید بشر می‌گویند ما رفتیم سراغ آن چیزی که همه سراغ او رفتیم به عنوان یک واحد. مثلاً می‌گوییم که طبیعت انسان، می‌گویید طبیعت انسان صرف الشیء [است.] یا یک چیز واضحتر، مثلا عدد دو، یعنی آن طبیعت عدد، نه دو تا گردو، دو تا مثلاً کتاب، این‌ها نه، خود عدد دو. ما چند تا عدد دو داریم؟ یکی، اصلاً معنا ندارد دو تا عدد دو، چون صرف است، صرف الشیء لایتثنی. خُب، این عدد دو که شما می‌گویید ما یکی بیشتر نداریم طبیعت است دیگر، این طبیعت عدد دو یعنی آن که در ذهن شما است طبیعت عدد دو است یا آن که در ذهن من است یا آن که دو تا کتاب در خارج است؟ شما می‌بینید که نه، می‌گوییم عدد دو را همه من و شما هم [یک طور درک می‌کنیم] نه آن که در ذهن من است طبیعت است، ذهن من و شما و همه داریم طبیعت را درک می‌کنیم. یعنی ذهن همه ما می‌رود در یک موطن که در آن موطن به خودش می‌رسیم. ذهن در درک طبائع به یک صورت نمی‌رسد، در درک طبائع به خود طبیعت می‌رسد. این هم یکی از ادله که به خیالم می‌رسد از همه آن‌ها از نظر وزنی قوی‌تر است ولی مقدماتی نیاز دارد تا آدم برسد و مقصود روشن شود. اگر رسیدیم به اینکه ذهن در درک طبائع به خودش می‌رسد و صورت‌گری نمی‌کند، راحت می‌شویم از اینکه یک چیزهایی داریم نفس الامری و ذهن می‌رود به خود آن‌ها می‌رسد نه به صورت آن‌ها. راجع به این در همین مباحثه هم قبلا صحبت شد. اگر یادتان باشد، گفتم گفته‌اند ما طبایع را نمی‌توانیم درک کنیم الا به صورت خیال منتشر. همان جا من عرض کردم اینطوری نیست حتی ذهن عرف عام هم می‌رسند به خود طبیعت فقط فی هواءٍ مغبر که از ضعفشان است. این هم پنج تا دلیل، حالا رویش فکر کنید ببینید سر می‌رسد یا نه. باز هم اگر چیزی به ذهنم آمد [می‌گویم.] شما هم اگر چیزی به ذهنتان آمد در رد این یا علیه این ـ مباحثه برای این است دیگر ـ بفرمایید تا از خدمتتان استفاده کنیم.

علم حضوری به نفس الامر صورت

آقای سوزنچی: چهارمینش که گفتید انکشاف یک مقدار ظاهر بیان شما دوری بود. علامه در نهایه یک برهانی دارد که حکایت دلالت بر …

 

برو به 0:23:29

استاد: یک مقاله‌ای دارند در ارزش معلومات[7]، نمی‌دانم مقاله چهارم است یا پنجم است یا سوم. آنجا راجع به علم که می‌خواهند صحبت کنند می‌گویند خاصیت علم [این است که] انکشاف ذاتی آن است، اصلاً علم یعنی این. اگر آن‌ها را در نظر بگیرید، می‌بینید که ما همه جا نمی‌توانیم اقتصار بر صورت بکنیم و لذا حتی در همان صورت هم ـ چون فقط علوم خیال و این‌ها را گفته‌اند ـ علم حضوری است، به نفس الامر آن صورت رسیده. حالا برویم در قضایا ـ یعنی در مطالب حق مثل استحاله تناقض ـ در آنجا که برویم می‌گویید کاشفیت ذاتی علم است. در آنجا چه می‌گویید؟ می‌گویید من علم دارم به استحاله، همین بیان را در آن پیاده کنید، یعنی پس حالا چه؟ آیا من باز یک صورت دارم؟ پس کاشفیت ذاتی چطور شد؟ بیانی که ایشان فرموده‌اند را اگر در استحاله تناقض پیاده کنید، لازمه‌اش این می‌شود که نفس خود علم به استحاله یعنی مکشوفیت استحاله لدی النفس. مکشوفیت هم چیزی نیست چون از [قبیل] همان معنای فنائی [است] که توضحیش را آخوند ملا صدرا گفتند، گفتند «لا هذا و لا ذاک» یادتان است که عبارتشان را خواندم، آیا رشح است یا انعکاس است؟ آخوند گفتند «و التحقیق انه لا هذا و لا ذاک بل بالفناء» که آن مطلب خوبی در این باب بود. حالا این چند تا [دلیل،] رویش تأمل کنید باز هم هر چه به ذهنم آمد را بعدا خدمتتان عرض می‌کنم.

عدم امکان انتزاع مفهوم از ذات باری تعالی

راجع به ظرف وجود که می‌خواستم یک نکته‌ای را در تحلیل وجود عرض کنم چون توضیح بیشتر می‌خواهد فردا [به آن می‌پردازیم] ولی دو مطلبی که اینجا بود [را الآن می‌گویم.] یکی اینکه در این کتاب عبارتی دارند که با آن بحث‌های قبلی ما هم که شما فرمودید مناسبت دارد. ایشان اولاً یک دفاعی می‌کنند از تشکیک وجود، بعد هر چه مقابلشان خدشه می‌کنند ایشان جوابی نمی‌فرمایند، آخر کار می‌فرمایند که من قبلاً رساله الولایه را نوشته بودم، در آنجا یک برهانی اقامه کرده بودم که «گویا منافاتی با تشکیک نداشت». فرموده‌اند «در آن تقریبی که سابقا بنده نوشته بودم در رساله ولایت گویا صرافت وجود منافات با فرض درجه اعلی برای وجود نداشت[8]» من اینجا یادداشت دارم که «لکن در آن رساله بعد از تقریر برهان فرموده‌اند و لیس ذلک من التشکیک فی شیء». یعنی همان‌هایی که در مطالب کلاسیک [بود] بحث را جلو برده‌اند در آن رساله. منظور من صفحه شصت و هشت کتاب است به یک شماره و صد و چهل و هشت به شماره زیر صفحه. علامه فرموده‌اند که «هیچ تردیدی نیست بر اینکه انتزاع مفاهیم کثیره از ذات واحد بسیط من جمیع الجهات متصور نیست[9]» این جورعبارات در مباحثه از ایشان خیلی مغتنم است، یعنی جاهای دیگر پیدا نمی‌شود. در مباحث کلاسیک به ده‌ها سؤال برخورد می‌کنید که می‌ماند. این حرف از کسانی که خودشان مصنف در این رشته‌ها بوده‌اند [غنیمت است.] بعد در این طرف صفحه ـ من فقط آن‌هایی که منظورم است را دارم می‌گویم ـ فرموده‌اند «پس انطباق هر مفهومی بر مصداق خالی از شائبه تحدید نیست و این امر برای شخص متامل ضروری است.[10]» اینجا ضروری نه یعنی حتمی، بلکه یعنی بدیهی. ببینید، بدیهی است که نمی‌شود. همانی که الآن به راحتی در کلاس‌ها گفته می‌شود و چیز کلاسیک شده را ایشان می‌گویند نمی‌شود، این خیلی مغتنم است.

عینیت یک طرفه ذات و صفات

بعد در پایین صفحه فرموده‌اند که «و از اینجا دستگیر می‌شود آن عینیتی که بواسطه برهان ثابت می‌شود که بین ذات و صفات موجود است فقط از یک طرف است؛ یعنی ذات عین صفات است؛ ولیکن صفات عین ذات نیستند.» این عبارتی که ایشان دارند می‌گویند، عبارتی است که ظاهرش [را که می‌بینیم می‌گوییم] چه می‌خواهید بگویید؟ این عبارت خیلی مهم است، یعنی یک نحو کأنه فاصله گرفتن از معظم آن ظوابط کلاسیکشان است.

تقدم رتبی موضوع بر محمول

و جالب است که باز این عبارت را دارند که الآن هم که خیلی از چیزها را می‌گویم می‌بینم که من از این عبارت ایشان خیلی استفاده کرده‌ام، متجاوز از سی سال است که یادداشت دارم. ایشان فرموده‌اند که «و بنابراين عكس اين قضيه چنين خواهد بود كه انطباق مفهومى بر مصداقى كه در ذات خود غير محدود است، حتما از مرحله ذات او متأخّر خواهد بود؛ و از طرفى ديگر نيز مى‏دانيم كه مرتبه محمول از مرتبه موضوع متأخّر است.» این جمله کوتاه خیلی پرفایده است، مرتبه محمول از مرتبه موضوع متأخر است. بنابراین می‌گویند که حتی اینکه می‌گوییم هویت غیبیه الهیه وصف و ذات و این‌ها هم ندارد، حتی از اینکه می‌گوییم وصف هم ندارد باز تقدم دارد. چند روز معطل کرده بودم که مطالب این بخش کلامشان را بخوانم. این‌ها را باید حتماً یادداشت کنید در جاهایی که بحث‌های کلاسیک داغ می‌شود، فرمایش ایشان خیلی خوب است برای اینکه [بگوییم] ببینید این حرف را هم فرموده‌اند و خیال می‌کنی که این سر جایش است، خودشان می‌فرمایند ضروری است. این را وقتی که روی ارتکاز و روی فهم خودشان فرمایش می‌فرمودند گفته‌اند و اصلاً در فضایی هستند که اعتنایی به ضوابط کلاس ندارند. [با این رویکرد حرف می‌زنند که] مطلب این است، حالا اگر یک جای دیگری یک چیزی گفته‌ایم، آنجا را تغییر می‌دهیم نه اینکه این‌ها را دست بزنیم و این فضا بهترین فضا بوده. حالا یک چیز دیگری هم هست که آن هم باید یک روز دیگر ان شاء الله مطرح شود.

و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

سؤال و جواب بعد از درس

شاگرد: ایشان در رسائل توحیدیه صراحتاً همین را می‌فرمایند که انتزاع مفهوم …

استاد: خب حالا اینطور صراحتی را از نهایه هم برای ما بیاورید تا خوشحال بشویم.

شاگرد: در نهایه بنائشان بر مشائی …

استاد: نه، محکم هم صحبت می‌کنند، رد می‌کنند. حواشی هم بر اسفار دارند. حواشی اسفار هم جور و واجور است، گاهی جلوه مطالب کلاس است، گاهی آن حالت ارتکازی صحبت کردن است.

شاگرد: … (مطلبی در مورد عینیت یک طرفه)

استاد: باید اثبات کنند. اگر اثبات کنند، خیلی لوازم دارد. یعنی اگر [به نحو] کلاسیک اثبات کردند، خیلی مغتنم است، می‌دانید چرا؟ چون بلاریب با بعض مبانی خودشان در همان کلاس تهافت دارد و لذا اگر این به نحو کلاسیک جا بگیرد، خوبیش این است که بعداً می‌توانیم آن‌ها را ترمیم کنیم. یعنی آن‌ها را با این‌ها وفق بدهیم نه اینکه به خاطر آن‌ها از این‌ها دست برداریم.

شاگرد: ضابطه کلاس که می‌گویید یعنی ضابطه فلسفه‌شان یا ضابطه مباحث عرفانی‌شان؟ چون در مباحث عرفانی می‌گوییم مطلق از قید اطلاق هم است.

استاد: نه، ضابطه کلاس، یعنی براهین اصالت وجود و این‌هایی را که گفته‌اند. منظورم ضوابط از این ناحیه است دیگر. و لذا همان چیزی که شما می‌گویید در ضابطه عرفانی‌شان گفته‌اند، آسید احمد کربلائی همین‌ها را می‌گویند، بعد می‌گویند من اصالت وجود را قبول ندارم. یعنی ایشان بین این دو تا تهافتی را …

 

برو به 0:31:47

شاگرد: تلازم می‌بینند.

استاد: بله، تلازم می‌بینند حتی منکر می‌شوند، می‌گویند «بناء علی ما یزعمون». 

شاگرد: این انکشاف را در نهایه در یک خط و نیم در بحث وجود ذهنی، آنجا هم به نظرم به زبان خیلی ساده‌تری گفته. بحث اینکه اقتضای حکایت دلالت بر محکی ـ بحثی که شما می‌کنید ـ ذاتی است. من به نظرم آن بیان شاید روان‌تر باشد تا بیانی که در اصول فلسفه هست.

استاد: خود آن بیان پیش ما ده‌ها سؤال مطرح بود در اینکه علم انکشاف است، خیلی سؤال [مطرح بود] ولی فعلاً برای این بحث ما برای کسانی که آنجا برایشان واضح باشد و دغدغه نداشته باشند ـ هر برهانی برای یک کسی معد است دیگر ـ برای آن‌ها خوب است اما خود من …

شاگرد: آنجا به نظر من خیلی گنگ است ـ در اصول فلسفه ـ اما در نهایه در بحث وجود ذهنی اگر فرصت کردید، در بحثی که می‌خواهند شبح را رد کنند یک سطر و نیم جمله‌ای دارند …

استاد: در بحث وجود ذهنی …

شاگرد: در وجود ذهنی در بحث رد شبح، آن جمله‌ای که اصلا حکایت یعنی انتقال به محکی به هر گونه دیدگاهی که چیز باشد، روی این تمرکز می‌کنند.

استاد: بسیار خوب.

 

کلید واژه: طی الارض ـ جزم ـ تخلیه ذهن ـ علم حضوری ـ ارزش معلومات ـ طبیعت ـ کشف ذاتی ـ نفی صفات ـ رتبه موضوع.

 


 

[1] البرهان فی تفسیر القرآن ج4 ص216

[2] همان ج4 ص220

[3] همان ج4 ص217

[4] همان

[5] النمل 40

[6] تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب ج9 ص566

[7] اصول فلسفه و روش رئالیسم (ط ـ صدرا) ج1 ص177

[8] مهر تابان ص147

[9] همان ص148

[10] همان ص149

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است