1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. معانی خمسه وجود (٣٧)

معانی خمسه وجود (٣٧)

نقش حرکت در اولین فعلیت توجه ـ مثول، بستر پیدایش مفهوم وجود و عدم ـ دو قسم علم حضوری و پیدایش مفهوم وجود و عدم ـ گام اول، توحد در توجه ـ گام دوم، توسعه در معنای وجود ـ گام سوم، وجود فلسفی ـ تقریبی برای وجود بی‌اثر ـ گام چهارم، وجود سابق بر کن ـ بعض لوازم فاسده معنای سوم که در معنای چهارم نیست ـ گام پنجم، وجود اعتباری ـ موجود نبودن شریک الباری به هیچ یک از معانی ـ خلاصه مراحل خمسه معنای وجود ـ توقف معانی خمسه وجود بر وحدت ـ وحدت و انضمام در کم متصل ـ معلوم حضوری و یافت وحدت ـ تعلق دو قسم کن به حقائق ـ توقف انتزاع عدم بر بستر مقابله ـ استعمال وجود برای خدای عز و جل
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=29056
  • |
  • بازدید : 17

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

وحدت در مدرَک

فراغ از اصل وجود اعتباری با ملاحظاتی در مصادیق آن

استاد: ظاهراً پایان مباحثه دیروز رسید به اینجا که مفهوم وجود پنج مرحله را طی می‌کند.

آقای سوزنچی: حاج آقا ولی آخرین مرحله برای ما لااقل خیلی واضح نشد.

استاد: اعتباری؟

آقای سوزنچی: بله و ماقبل آخرش.

استاد: آن را من گفتم، اصلاً به خاطر این پنجمی را گفتم که برایش مقاله گذاشته‌اند، برایش حرف زده‌اند. حالا ما به آنجا برسیم، ببینیم ما چطوری باید تصمیم‌گیری کنیم، آن حرف دیگری است. [ورود] من [به قسم پنجم] فعلاً ارجاعی بود به این چیزهایی که هست و الا خودم یادداشت هم دارم، ان شاء الله می‌رسیم. مفصل راجع به همان مقاله ششم که عرض کردم مطالب خوبی مطرح می‌شود ان شاء الله.

آقای سوزنچی: نه، فقط سؤال من این است که شما این مرحله پنجم را متمایز از مرحله چهارم قبول دارید در همین مرحله بحث؟

استاد: اصل اینکه ما یک مرحله پنجمی داریم را من گیر ندارم اما سر مصادیقش خیلی اختلاف است. اصل اینکه اگر می‌گویید رأیت اسداً یرمی، دارید ادعا می‌کنید که این شیر است، یک فرد و وجودی برای شیر، این ادعا قبول است. کما اینکه اگر همان مقاله ششم را ببینید، چند جور مثال زده‌اند، مثال‌ها را از همه جا آورده‌اند. اصل آن اعتبار یک چیز واضح و روشن است، اصلاً مشکلی نداریم اما مصادیقش در غایت اختلاف است. راجع به ملکیت و این‌ها هم که دیروز فرمودند، سر جایش. بعضی موارد هست که ممکن است سر مصادیقش حرف باشد ولی اصلش را به خیالم می‌رسد واضح است.

اطلاق وجود بر خدای متعال

شاگرد: ابتدای بحث تفسیرمان یک بحثی داشتیم در مورد اطلاق وجود بر خداوند متعال، آیا آن هم مرحله سادسی محسوب می‌شود یا نه؟

استاد: یکی از مهم‌ترین بحث‌ها همین است که نحوه اطلاق وجود که می‌گوییم خدای متعال [موجود است] و در نص همین طوری که «لم تمثل فتکون موجودا[1]» بود، ده‌ها مورد هست که آن طرفش موجود و وجود اطلاق شده، «دلیله آیاته و وجوده اثباته[2]»، «یا موجود من طلبه[3]». یکی دیگر هم بود.

شاگرد: «موجود لا عن عدم[4]».

استاد: بله، تعبیرات مختلف دارد. همان آیه شریفه را گفتم که می‌گوید «و وجد الله عنده[5]».

شاگرد: حالا این بحثش یعنی یک مرحله دیگری از وجود است؟

استاد: حالا آن را بگذارید، مقدمات بحث که صاف شود در آن چند جور صبحت شده.

آقای نایینی: آقا یادمان هم نرود که مقدمات، مقدمات آن سؤال است.

استاد: بله.

وجود اشاری در مقام معرفت ربوبی

آقای سوزنچی: فقط در حد همین سؤال که یک مرحله ششم هم قائلیم یا نه آن هم در همین پنج تا می‌گنجد وجود خدا؟ بحث اطلاق وجود بر خدا در همین پنج تا است یا ششمی هم می‌شود فرض کرد؟

استاد: نه، آن چیزی که من برای بحث خدا شناسی عرض می‌کردم مربوط به مرحله چهارم می‌شود اما مرحله چهارم یک توضیحات اضافی نیاز دارد. قبلا هم مکرر جسته و گریخته گفته‌ام اما اینکه طبق این توضیحات فعلی روشن شود باید صبر کنیم. یعنی در مرحله چهارم گاهی ذهن توسعه داده و به یک معنا رسیده، گاهی در همان مرحله چهارم به جای توصیف معنوی اشاره می‌کند. وقتی برای خدای متعال می‌خواهد به کار ببرد در مرحله چهارم، از آن حالت اشاریت وجود استفاده می‌کند نه از توصیف. یعنی مقتبس از همان روایتی که چند بار صبحتش شد که «یصیب الفکر منه الایمان به موجودا و وجود الایمان لا وجود صفة[6]» حالا آن بحثش جای خودش ان شاء الله.

چگونه نماز بخوانیم؟

آقای مؤذن: چند جلسه هم آقا فرمودید پارسال این بحث را.

استاد: بله، این‌ها را زیاد تکرار کرده‌ام. حتی از چیزهایی که همین امسال هم چند بار گفتم قضیه آن الله اکبر اول نماز است که گفتم اعجاز در آن است. اعجازش چیست؟ «الله اکبر من ان یوصف[7]»، می‌خواهند در خانه خدا ببرند اول می‌گویند اکبر من ان یوصف. بعض آقایان به عنوان اشکالی که به عرض من داشتند، [می‌گفتند اینطور که تعطیل پیش می‌آید.] بعدا به ذهنم آمد ـ این را خدمتتان نگفتم ـ گفتم خُب، این یک اشکال به نماز هم شد، که شما می‌خواهید ما را به در خانه خدا ببرید، اول بسم الله می‌گویید هیچ، تعطیل محض، اکبر من ان یوصف، پس ما را می‌خواهید کجا ببرید؟ واقعاً این خودش یک نحو اعجاز است که اول می‌گویند می‌خواهی بیایی؟ بیا، اکبر من ان یوصف. چند لحظه بعدش می‌گویی «ایاک». اکبر من ان یوصف، [حالا] ما را بردید می‌گویید «ایاک»؟ کسی که اکبر من ان یوصف، چطور شد که دارید می‌گویید «ایاک»؟ این ترکیب زیبای معجز چه می‌خواهد بگوید؟ می‌خواهد بگوید توصیف و این‌ها اکبر، اما ارتباط و معرفت «ایاک». ببینید چقدر زیبا جمع شد! اول قوه توصیف را، تحیث را تعطیل [کرد،] اما شهود، معرفت، اتصال، [را] ابدا [تعطیل نمی‌کند.] دو باب است، توصیف و علم حصولی و دستگاه یک چیز است، ارتباط یک چیز دیگری است.

اینکه مرتب می‌گویند تعطیل است، نکته‌اش را چند بار دیگر گفته بودم که بابا تعطیل است اما تعطیل توصیفی، توصیف تعطیل است. به عبارت دیگر تشبیه و تحیث تعطیل است اما شهود، حضور، حرف زدن، دانستن، نه. همانی که امام صادق علیه‌السلام در آن روایت ـ که آن هم معجز است ـ فرمودند «ان معرفه عین الشاهد قبل صفته[8]». شاهد است، به او می‌گویی «ایاک نعبد» اما لزومی نکرده که توصیف کنی و با وصف او را بشناسی، اصلاً دو باب است. و لذا در مورد خدای متعال اینطوری است.

مصادیق مواجهه با وحدت مدرَک

حالا برگردیم به بحث‌هایی که دیروز داشتیم. بعضی نکات که در ذهنم است را عرض کنم تا پایه باشد برای آن فرمایش ایشان و بعدش [به حل سؤال ایشان در مسأله شناخت بپردازیم.] دیروز رسیدیم به اینجا که وجود چهار مرحله بود. الآن سؤال این شد که اگر حمل وجود رمزش وحدت است، تا یک واحد نداشته باشیم موجود نداریم. می‌گویید «این موجود است»، یعنی این واحد [موجود است] و الا اگر چند تا باشد که این چند تا موجودند نه آن. از مثال‌های واضحی که تکرار کردم این بود که چند تا شاخه گل را که می‌گذارید کنار هم و با یک طناب می‌بندیدش، می‌گویید «این موجود است» خُب «این» یک مساحه‌ای است. این را خود عرف هم از شما می‌پذیرد، می‌گوید نه، پنج تا شاخه موجود بود، حالا چون یک جور وحدت اعتباری به آن دادم به لحاظ آن وحدت اعتباری می‌گویم این موجود است و الا پنج تا چیز موجود است.

خُب اگر اینطوری است، سؤال این بود که پس ما کجا می‌توانیم موجود پیدا کنیم؟ در بعض موارد مثل وجود نفس و معلومات حضوری گفتیم واحد پیدا می‌کنیم، می‌گوییم این‌ها موجودند. در محسوس بالذات یعنی صور مدرکه نفس یا متخیله، آنجا هم مشکل نداریم، آنجا هم وحدت داریم. یعنی می‌گوییم شما یک خط ‌کش ده سانتی را ببینید، وقتی دارید به یک خط‌ کش نگاه می‌کنید، الآن اینجا دو چیز موجودست، یکی محسوس بالعرض که آن خط کش خارجی است و یکی محسوس بالذات که آن درک قوه باصره شما از این محسوس است. پس آن صورت خط کشی که در قوه حاسه شما [آمده] معلوم حضوری شما است نه معلوم حصولی، شما خود آن را می‌یابید. ما در این صورت محسوسه بالذات هم هیچ مشکلی نداریم، حتماً واحدست و موجودست.

 

برو به 0:08:26

استحاله تنصیف صورت علمیه به حمل شایع

می‌گویید آخر من نصفش می‌کنم ـ این را دقت کنید ـ اگر نصفش کنید، نمی‌شود دو تا. اگر صورت متخیله را نصف کردید چند تا می‌شود؟

شاگرد: دو تا صورت.

استاد: نه، می‌شود سه تا. این یک نکته‌ای است. یعنی یک خط کش ده سانتی صورت علمیه‌اش را وقتی نصف می‌کنید، آن صورت نصف نشد، بلکه دو تا صورت جدید ایجاد شد. صورت علمیه که نصف نمی‌شود. یعنی شد سه تا، یک صورت خط کش ده سانتی، دو تا هم در ذهنتان [نصف خط کش ده سانتی تصور کردید.] محسوس بالذات اینطوری است و لذا قوه متخیله شما هم آن را باقی گذاشته. نمی‌شود خود علم را نصف کنند، صورت علمیه را نمی‌توانی نصف کنی، چرا؟ چون واحد است.

شاگرد: نصفش نمی‌کنیم، می‌گوییم این طرفش غیر از آن طرفش است. اشاره می‌کنیم به این خط ‌کش در ذهنمان می‌گوییم این طرفش غیر از آن طرفش است.

شاگرد2: دو تا عکس گرفتیم دوباره.

استاد: دو تا عکس گرفتید، آن یک عکس بود. وقتی می‌گفتید این خط ‌کش، یک عکس بود، وقتی دو تا توجه کردید، دو تا عکس شد. همین که می گویید این طرف، چرا عرف این طرفش را نمی‌بیند؟ به مخاطب خودتان بگویید یک خط کش ده سانتی [را تصور کند،] اصلاً ذهنش نمی‌رود سراغ این طرف و آن طرف. شما در بحث [ذهن را به این طرف و آن طرف] بردید، پس توجه جدید ایجاد کردید، صورت علمیه جدید جدا کردید با توجه‌های جدید. آن توجه برای خودش یک توجه بود و یک مدرک و لذا در مدرک هم مشکلی نداریم. آن چیزی که مشکل است در محسوس بالعرض است. یعنی آن خط کش خارجی که ما از آن صورت ادراکی دیده‌ایم.

وحدت محسوس بالعرض در موطن مثال منفصل

 البته یک صورت ادراکی دیگر را هم بگویم، مثال منفصل. آن هم در کلمات علما هست. می‌گویند وقتی ما چشم باز می‌کنیم و خط ‌کش را می‌بینیم، یک صورت ادراکی خط ‌کش است در مثال متصل، یعنی در قوه خیال من موجودست. یک بحث ظریفی دارند که می‌گویند اتفاقا وقتی ما به خط کش توجه می‌کنیم، این خط ‌کش یک صورتی در عالم برزخ دارد ـ در مثال منفصل ـ نفس ما در اثر اتصال به آن مثال منفصل یک صورتی هم در خیال متصل ایجاد می‌کند. آن صورت مثال منفصل ـ یعنی در عالم [برزخ] ـ هم باز واحد است. آن هم چون صورت مجردی است که قابل انقسام نیست [واحد است.]

عدم اتصال جسم در رای ارسطو

 آنجایی که مشکل است کجاست؟ آن محسوس بالعرض ما نه در موطن مثال منفصل، بلکه در موطن خود عالم جسمانی، در عالم تقدر، عالم فیزیکی. این چطوری است؟ ظاهراً اگر اینجا ریز شویم، می‌بینیم همان قضیه دسته گل است مگر بر مبنای ارسطو. ارسطو چه می‌گفت؟ ارسطو می‌گفت هر جسمی بالفعل اصلاً جزء ندارد، بالقوه قابلیت انقسام دارد ولی صورت دقیقاً متصل است، یک صورت است. لذا می‌خواست با ماده درستش کند. می‌گفت اگر سنگ را بشکنید، یک چیز معدوم شد که همان صورت اتصالیه قبلی بود، دو صورت جدید روی ماده، روی هیولا پدید آمد. این‌ها مبنای مشاء بود که روی مبنای تعریف ارسطو از جسم [بنا شده بود] که می‌گفت متصل و واحد است و این نظر خیلی هم حاکم بود تا بعد دیگر این قضیه [ساختار اتمی و مسائل بعدش پیش آمد.] الآن اگر نهایه را ببینید، می‌بینید که جواب این حرف را در مبانی خودشان می‌گویند امروز دیگر واضح شده است که اجسام از اتم تشکیل شده است، متشکل از اجزاء صغار هستند. و الا این برایشان جا افتاده بوده که جسم یعنی متصل واحد. پیوستگی که ما امروزه در هندسه و این‌ها می‌گوییم، ارسطو اصلاً این مفهوم پیوستگی را به تمام معنا در ماهیت جسم جاری می‌کرد. می‌گفته هیولا وقتی صورت گرفت، صورت پیوسته است ـ پیوسته به دقت ریاضی ـ لذا می‌گفته اصلاً اجزاء ندارد. بعدش هم به راحتی می‌گفتند تا بی‌نهایت قابل انقسام است، جزء لایتجزی هم نداریم.

مقابلش حرف ذیمقراطیس و این‌ها بود که می‌گفتند اجزاء صغار بالفعل داریم که جسم را تشکیل داده‌اند. خُب، با بحث‌های حالا که در نهایه هم فرموده‌اند، امروزه دیگر حرف ارسطو نیست، در چه نیست؟ در این اجسام عادی نیست. یعنی اجسام عادی را می‌دانیم که از اتم تشکیل شده‌اند ولی باز فکر علمی آن حرف ارسطو می‌رود تا آن آخر کار مطرح می‌شود. یعنی خلاصه در عالم فیزیک، این خط کش، این اتم‌ها، می‌رویم خلاصه باید به یک جایی برسیم. می‌رسیم یا نمی‌رسیم؟ یک وقت دیگری هم این سوال را گفته بودم. تلقی عمومی را که نمی‌شود نرسیم، خلاصه باید یک جایی برسیم، یک چیز بسیار ریزی. لذا اسمش را می‌گذاشتند اتم، اتم یعنی پول خرد، پولی که دیگر نمی‌شود خرد کرد، پول نشکن. نکشن را دیگر نمی‌شود خرد کرد، این خودش دیگر خودش است. خُب، اگر به آن رسیدیم باز حرف ارسطو دوباره می‌آید که خُب، حالا آن چیز ریز، آن چیز نشکن یک بعدی دارد یا ندارد؟ اگر بعد ندارد که اصلاً جسم نیست. چطور [چند تا] بی‌بعد را کنار هم می‌گذارید بعد پدید می‌آید؟ اگر بعد دارد، خُب قابل شکستن است، یعنی می‌شود نصفش کرد، اما آن را دیگر نمی‌شود خارجیاً شکست، فقط در وهم می‌شود آن را شکست. خُب سؤال این بود که پس او دیگر متصل است. یعنی وقتی به آن جسم ریز ریز رسید، یک بعد بسیار کوچکی هست اما این بعد دیگر پیوسته است. عین حرفی که او برای این کتاب می‌زد را می‌رویم آنجا هم می‌زنیم.

مبدأ جرم

و لذا این سؤال سنگین هست که در عالم فیزیک به جایی می‌رسیم که بایستیم یا نه؟ ما می‌گوییم به هر جایی که رسیدی ـ ریزترین چیز ـ اگر بعدها علم پیشترفت کرد [می‌توان آن را تقسیم کرد چون ذو بعد است.] چطور یک روز گفتید اتم نشکن است، حالا می‌بینید یک دستگاهی است در دل اتم. خب هر چیزی که ریز فرض بگیرید شما به قوای دماغیه خودتان آن را ریز می‌گیرید، اگر همین را بروید در فضای کهکشان فرض کنید، دوباره می‌بینید در دل این ریز، کهکشان‌ها است. کجا می‌توانید بایستید؟ در ذهن من که هیچ جور، جور نشده که یک ملزمی داشته باشیم که یک جا بایستیم. فقط یک چیز هست و آن اینکه اگر بخواهد تا بی‌نهایت برود و یک جا نایستد، پس علی ای حال این عالمی که می‌بینیم از کجا آمده؟ آخر این را که داریم می‌بینیم دیگر، این از کجا آمده؟ اگر شما بخواهید بگویید هیچ کجا نمی‌ایستد، خُب ما داریم این را می‌بینیم که پدید آمده. این همانی است که حالا یا به خاطر همین که داریم می‌بینیم [یا به خاطر چیز دیگری] اسمش را می‌گذارند «ذره خدا». ذره خدا یعنی همان چیزی که می‌خواهند [در جواب این سؤال که] «آن حالت جرم‌دار بودنی که ما با آن انس داریم از کجا آمد؟» [بگویند] زیر سر اوست. یعنی این است که همه دستگاه را به پا می‌کند. جوابش این است که این از کجا آمد؟ خُب یک جور توضیحش این است که اگر فرض گرفتیم که وقتی عالم را بزرگ فرض می‌گیریم ـ فرض ذهنی البته ـ هر چه عالم بزرگ می‌شود، مثلاً شما میلیاردها کهکشان در نظر می‌گیرید خُب ما دوباره همه این میلیاردها کهشکان را در قوه خیال به همدیگر ضمیمه می‌کنیم می‌گوییم به منزله یک اتم. خُب تا میلیاردها کهکشان را به منزله یک اتم در نظر گرفتید، شما می‌توانید در قوه خیال عوالم بالاتری را فرض بگیرید که این میلیاردها کهکشان شما تازه یک اتم آن عالم است. چه ملزمی دارید برای نفی این؟ یعنی برای بزرگ کردن کجا باید ایستاد؟ این منظور من است و همچنین برای کوچک کردن. از این طرف هر اتم ریزی که می‌روید اگر آن را بزرگ فرض بگیرید، می‌بینید یک کهکشان است که در دلش خبری است. چه ملزم عقلانی داریم که یک جایی برای بزرگ کردن یا برای کوچک شدن بایستیم؟

 

برو به 0:16:42

نقش پایه‌های ظهور طبیعی در عوالم مختلف

این سؤال خوبی است، ولی یک چیزی که الآن غیر از این سؤال مقصود من بود که می‌خواهم نتیجه بگیرم و رد شوم این یک کلمه است. ما اگر هم فرض بگیریم که سلسله بزرگ شدن تا بی‌نهایت بزرگ شود و سلسله کوچک شدن تا بی‌نهایت ریز شود، خُب علی ای حال این یک سلسله‌ای است، سلسله‌ای که دارد چه کار می‌کند؟ دارد حقائق عالم مجردات را، عالم حقائق را، اینجا نشان می‌دهد. همه ما با آب آشنا هستیم، آثاری دارد، خواصی دارد. ما خودمان می‌گوییم «حقیقت آب را در نظر بگیر» می‌گوییم یا نمی‌گوییم؟ بعد به شما می‌گویند «چرا می‌گویی آب؟ ما که آب نداریم، مولکول‌های آبند. دو تا اتم با هم ترکیب شدند، شدند آب. چرا می‌گویید آب؟ آن‌ها هستند که موجودند.» عرض ما این است که مولکول‌ها و اتم‌ها مظهرند، یعنی این ترکیب خاص، این مرحله، دارد حقیقت آب را ـ که آن حقیقت یک حقیقتی است وراء ماده با آثار و خواص خودش ـ به ما نشان می‌دهد. ما ولو در عالم فیزیکی بگوییم این ذرات را داریم اما این ذرات پایه‌اند که آن را به ما نشان دهند. شما می‌گویید بی‌نهایت بزرگ [کنیم تا ببینیم درون ذرات چیست؟ ما می‌گوییم] خب هر مرحله‌ای دارد یکی از حقائق را نشان می‌دهد. حقائق باطنی عوالم این‌ها خودشان در هر مرتبه‌ای که بروید، یک چیزی را دارند به شما نشان می‌دهند. می‌روید در فضای آب، به شما آب نشان می‌دهند. می‌روید ریز ریز می‌شوید، دیگر آب، آن حقیقت برای شما ظهور ندارد، چرا؟ چون پایه‌اش که ترکیب این‌ها بود را رفتید ریز شدید، این پایه را برای قوای دماغیه خودتان به هم زدید. خُب رفتید ریز شدید، آنجا که می‌روید دوباره یک دستگاه دیگری است، با یک حقیقت دیگری مواجه هستید.

پس علی ایّ حال آن که واحد است و آن که موجود است ـ شما که می‌گویید آب موجود است ـ آن حقیقتی است که توسط این پایه فیزیکی ظهور پیدا کرده. او واحدست و می‌گویید هم وجود، پس شما برای [اطلاق] وجود وحدت می‌خواستید، آن واحد است. آن وحدت دارد موجود هم است. بله، آن پایه‌اش درست است، پایه‌ای که دارد آن حقیقت را نشان می‌دهد را نمی‌توانید بالذات بگویید آن موجود است، چرا؟ چون آن از دو تا جزء تشکیل شده. دو تا جزء با هم موجودند، بعد یک ترکیبی درست کرده‌اند که این ترکیب یک حقیقت ماورائی را نشان می‌دهد، آن واحد است و موجود و این هم دارد آن را نشان می‌دهد. خُب اگر این نباشد، به موجود صدمه‌ای نمی‌زند. اگر بخواهیم مثال بزنیم، یک سنگ بزرگ دارید، دقیقاً یک سنگ است اما برای اینکه این را بگذارید یک متر بالاتر چهار تا سنگ می‌گذارید زیر پایه‌اش و این سنگ یک پارچه مخروطی را ـ مثل هرم‌های مصر ـ می‌گذارید روی چهار تا پایه. می‌گویید آن چهار تا است اما یکی را دارد نشان می‌دهد به عنوان یک سنگ بالا ایستاده. الآن هیدروژن واکسیژن سه تا است، سه تا دست به دست هم داده‌اند و یک مولکول را درست کرده‌اند، آن سه تا پایه‌ای هستند که حقیقتی را که می‌تواند توسط این سه تا خودش را نشان بدهد نشان می‌دهند. اینکه آن سه تا پایه است، درست است، سه تا پایه است اما آنی را که دارد از عالم دیگر با خواص و آثارش به ما نشان می‌دهد و ظهور می‌کند، آن واحدست. این هم یک جور [تقریب] برای این مراتب.

پایه، معد ملاقات نفس با اصل حقیقت

آقای مؤذن: این فرمایشی که فرمودید مؤیدش این است که خود H2O آب نیست، خاصیت آب ندارد.

استاد: بله.

آقای مؤذن: آن وقت اینکه نشان می‌دهد آن حقیقت را یعنی چه؟ باز هم یک خرده بیشتر توضیح بدهید. چطوری وقتی این‌ها دست به دست هم بدهند، حقیقت آب را نشان می‌دهند؟ اصلا این آب چه حقیقتی دارد؟

استاد: نشان دادن شانیت می‌خواهد دیگر، خُب الآن اگر یک حقیقت ماورائی می‌خواهد خودش را نشان دهد، برای سنگ و گل نشان دهد؟ شانیت ندارد. نشان دادن هم باید آن کسی که می‌خواهند برایش نشان دهند از همان سنخ باشد. خدای متعال نفس را با این مشاعر و با این قوا آورده در این بدن، نفس متعلق به این مشاعر شانیت دارد که توسط اینجا آن‌ها را ببیند. آن‌ها را در همان عالم می‌بیند اما با این پایه‌ها. این‌ها می‌شوند معد، این پایه‌ها معدند برای اینکه نفس آن‌ها را آنجا ببیند. پس معارفه آنجاست چون خودش از سنخ آنجاست اما پایه‌اش این‌ها است، معدش این‌ها است. از مثال‌های خیلی ساده‌اش این است که بچه می‌خواهد محبت مادرش را درک کند، این دست کشیدن روی سر بچه محبت نیست اما معد فیزیکی است برای اینکه روح او متصل شود به روح مادر، روح او حس کند آن حالت روح مادر را. بچه هیچ وقت نفس محبت مادر را نمی‌بیند، آثارش را می‌بیند، این آثار معد است برای اینکه دل مادر را بخواند، می‌فهمد که نسبت به او محبت دارد. این را می‌گوییم پایه، معد. حالا این اجزاء عالم فیزیکی معدند، پایه‌اند برای اینکه روح حقائقی را از طریق این‌ها ببیند. با حقیقت آب آشنا می‌شود از چه طریقی؟ از طریق پایه قرار گرفتن سه تا اتم و با یک شرایط خاصی که با همدیگر جمع شوند و حالت بخار نباشد، حالت یخ زدگی نباشد، در یک حالت خاصی می‌گوید حالا آب [را دارم می‌بینم.] المایع السیال و بعداً هم در آیات و روایات این حقیقت را می‌برند بالا، می‌گویند … و هیچ مانعی هم ندارد.

طبایع مخترعه

شاگرد: ما می‌گوییم موبایل هست، موجودست، همین طور هم می‌گوییم آب موجودست. وقتی اطلاق موجود می‌کنیم، هیچ تفاوتی در خودمان نمی‌بینیم که می‌گوییم آب موجودست یا موبایل موجودست. اما شما که برای موبایل یک حقیقتی در عالم مجرد قائل نیستید که یک وحدتی درست کند که ما به خاطر آن وحدت بگوییم [موبایل موجودست،] هستید؟ آب را می‌گویید یک حقیقتی بالا هست که اینجا نمود دارد، خب همان طور که به آب می‌گوییم موجودست، یک وحدتی برایش درست می‌کنیم، آن وحدت را شما نسبت دادید به عالم مجردات …

استاد: اگر کسی به شما بگوید ـ مقوم اصلی ـ موبایل چیست؟ من نمی‌دانم چیست، چطوری برایش تعریف می‌کنید؟ می‌گویید این را ببین، [تا بفهمی] این چیست. مثل ـ خدا رحمت کند ـ آقای جعفری، محمد تقی ـ رضوان الله علیه ـ می‌گفتند که «یک کسی در یک بیابان دارد می‌رود یک چیزی پیدا می‌کند ـ همین موبایل ـ می‌گوید این چطور سنگی است؟ از کدام کره آمده؟» آیا فقط می‌گویید ببین؟ خب نمی‌داند چیست، اولین بار است که با این مواجه شده. چه می‌گویید؟ یک توصیف برایش می‌آورید. توصیف از کجاست؟ یعنی شما الآن که می‌گویید موبایل، یک عنصر منطقی و ادراکی است، برایش وصف داریم و لذا هم به خصوصیات خارجیش توجه نمی‌کنید. هر موجود خارجی که آن وصف‌های شما را اشباع کند، می‌گویید موبایل است، اگر نکند، می‌گویید نیست. آنچه که برای بچه‌ها درست کرد‌ه‌اند را می‌گویید موبایل نیست، اسباب بازی است. آن وصف صرفاً اختراع است؟ یعنی ما اوصاف را فرض گرفته‌ایم یا نه یک پشتوانه‌ای دارد، چیزهایی شده؟ چند بار دیگر هم عرض کردم که آیا طبایع اختراعی داریم یا نداریم؟ یک وقتی باید مفصل صحبتش را بکنیم. اول کافر ماجرایی بحث این است که ما اصلاً طبیعت اختراعی نداریم، اصلاً خیال است. حالا اینکه داریم یا نداریم من خیلی اتفاقا روی همین فکر کردم تا اندازه‌ای که مشغول بودم. طبیعت اختراعی داریم یا نداریم؟ کافر ماجرایی بحث این است که [بگوییم] نه، هر چیزی که شما تصور کنید اختراع به آن معنا نیست، شما به خیالتان می‌رسد [که چیز جدیدی است و] اسمش را می‌گذارید اختراع. در این یک نحو سعه‌ وجودی برای خودتان می‌بینید، می‌توانید بازیگری در بیاورید، می‌گویید اختراع و الا اختراع کجاست؟ حالا یک وقت دیگری این‌ها را یادداشت کنید مفصل صحبتش را بکنیم.

شاگرد: در عالم خیال یا خارج هستند؟

 

برو به 0:25:27

استاد: اصلاً ما طبیعت اختراعی نداریم، این حرف اول است. اینکه داریم یا نداریم سؤال خوبی است. یک ادعای محکم ابتدایی این است که نداریم، انکار می‌کنیم.

شاگرد: در عالم خیال است یا خارج؟ می‌فرمایید طبیعت خارجیش؟

استاد: طبیعت که مال خیال نیست، خیال خودش یکی از قوای مدرکه‌ای است که در یک ظرفی طبیعت را درک می‌کند. ما که می‌گوییم طبایع، طبایع از سنخ معنا هستند که خودشان را در خیال و در عقل و در همه این‌ها نشان می‌دهند.

آقای سوزنچی: اگر درست فهمیدیم، این دقیقا مثل افلاطونی است و با همه آن لوازمش و همه این اشکالات دوستان همان اشکالاتی است که در مثل می‌گیرند. درست می‌فهمم من یا نه؟

استاد: اوسع از مثل است. در مثل می‌گویند باید یک نوع ماهیتی باشد، رب النوعی داشته باشد. جبل من یاقوت را که نمی‌گویند مثل دارد که. این که من عرض می‌کنم از آن‌ها جلوتر می‌رود. حالا آن نیاز به بحث جدای خودش دارد.

عدم حکم عقل به استحاله بی‌نهایت بالفعل

شاگرد: همین سلسله را که فرمودید، سلسله تا بی‌نهایت رو به کوچک شدن دارد می‌رود، این‌ها هم که حتماً هستند، آخر این بالفعل می‌شود، یک بی‌نهایت بالفعل می‌شود. این را قبول می‌کنید؟

استاد: بی‌نهایت بالفعل به معنای اینکه یک عددی داشته باشیم بگوییم این عدد، این «n» بی‌نهایت است، این محال است، نمی‌شود بگویید هر «n» معدود است. اما بی‌نهایت به معنای در بستر واقعیات، هر جایی که می‌رسیم خب نرسیم به نهایت، این چرا محال است؟

شاگرد: نه خُب، شما به ازای هر واقعی یک مظهری هم قرار دادید. یک مظهری قرار دادید دیگر؟

استاد: بله.

شاگرد: پس مظاهر هم بی‌نهایت می‌شود، دیگر واقعی نیست که.

استاد: بله، مظاهر مال عالم حقائق هستند، آن ظهورات. عالم حقائق که بی‌نهایت هست، شما چطور می‌گویید بی‌نهایت عدد طبیعی داریم؟

شاگرد: نه، بی‌نهایت را در عالم طبیعت و مظهر شما لحاظ بفرمایید. شما فرمودید بازاء هر امر واقعی که آنجا داریم یکی هم این طرف هست.

استاد: امر واقعی آنجا طبایع مرسله‌اند، مثل اینکه چطور بی‌نهایت عدد طبیعی داریم. این طرفش مثل تناظر یک به یک، همان طوری که آنجا هست، یک تناظری را این طرف تشکیل می‌دهید، چه مانع عقلانی دارید؟

شاگرد: نه، اینکه بی‌نهایت بالفعل مظهری را ما عرض کردیم.

استاد: به عبارت دیگر من می‌گویم یک مجموعه‌ای در نظر می‌گیرم از بی‌نهایت ذرات، می‌گویید نمی‌توانیم در نظر بگیریم، می‌گویم تناظر یک به یک. عقل کجا جلوی شما را می‌گیرد و می‌گوید نگو بی‌نهایت ذرات؟ ما می‌گوییم نه، این مجموعه کجایش محال است؟ بی‌نهایت ذرات فیزیکی تناظر یک به یک دارد با عدد طبیعی. [اگر] بگویید بد گفتی، [می‌گویم] چرا بد گفتم؟

شاگرد: این‌ها رابطه علی و معلولی دارند با هم یا نه هر یک برای دیگری؟

استاد: تناظر یک به یک دارند.

شاگرد: باشد. [در] این مرحله پایینی برای مرحله بالاتر علیت هست یا نه؟

استاد: روشن کنید، مرحله بالایی و پایینی یعنی چه؟

شاگرد2: استاد بالاخره این شیئی که می‌خواهد تشکیل شود وابسته به اجزائش هست یا نیست؟ شما فرمودید بی‌نهایت علت دارد تا برود پایین، بالفعل هم هستند.

شاگرد: بالفعل هم موجود در خارج.

استاد: من تکرار کنم، من نگفتم همین جور هست. من دارم می‌گویم این فرض چه رادع عقلی دارد؟ می‌خواهیم رادعش را پیدا کنیم.

مانع نبودن تسلسل معدات برای تحقق بی‌نهایت بالفعل

شاگرد: او می‌گوید رادعش تسلسل علل است.

استاد: علل که نیست، معدات است. تسلسل در معدات که چقدر سرش بحث شده که اشکال نداشت! این‌ها معد ظهور آن هستند. حالا یک مثال بیرونی برای این بزنم. من می‌گویم بی‌نهایت عدد طبیعی داریم، داریم؟ من می‌گویم هر عدد قبلی معد است برای اینکه عدد بعدی پدید بیاید، اگر شش نداشته باشیم، هفت نداریم [چون هفت] یعنی شش به اضافه یک. خُب اگر هفت نداریم، هشت نداریم. این می‌شود محال؟ نه. همه یک سلسله بی‌نهایت هستند، همه هم قبلی به بعدی بند هستند. می‌گویید رسیدیم که به صفر؟ خُب ما یک جایی عددی را فرض می‌گیریم که به صفر هم نرسیم مثل اعداد گویا. یک جایی می‌گوییم که اصلا به صفر نرسیم. یعنی بی‌نهایتی است که [بی‌نهایت‌ها در آن بالفعل هستند.] بین یک و دو بی‌نهایت عدد گویا است، [در] این بی‌نهایت هم قبلی به بعدی بند است، هیچ جا هم به هیچ مشکلی نمی‌رسید.

شاگرد: در عوالم طولی عالمی نسبت به عالم بعدی رابطه علیت دارد یا نه؟

استاد: صبر کنید. [با طرح] آن مسأله رفتید در قوس صعود، بحث عوض شد. آیا من دارم انکار واجب می‌کنم؟! قوس طولی مال اثبات واجب الوجود است. من دارم معدات را می‌گویم، [با قول به تسلسل در] معدات که انکار واجب نکردیم که.

شاگرد: عرض من این بود که آیا این مظهر، این عالم، علت است برای آن یا نه؟ شما می‌فرمایید نه، فقط به نحو معدی است.

استاد: بله دیگر، یعنی هر عددی، هر پایه‌ای معد است برای حقیقتی وراء خودش، برای ظهور آن. خُب حالا می‌گویید که نمی‌شود بی‌نهایت بالفعل باشد. [اگر منظورتان از] بی‌نهایت بالفعل [این است که] یعنی یک عدد بی‌نهایت شود، نمی‌شود اما اینکه یک فیض لایتناهی باشد، این چرا نمی‌شود؟ اتفاقا روی مبانی شما وجود منبسط متناهی است یا نامتناهی؟ در کلاس چه می‌گویید؟ من شاگرد از شما می‌پرسم، شما چه جواب می‌دهید؟

شاگرد: نامتناهی است ولی در گذر زمان همیشه محدودش پدید می‌آید.

استاد: من هم دارم همین را می‌گویم. من هم می‌گویم در این سلسله هر مرحله‌ای از این سلسله محدود است، متناهی است، یک نمود خاص خودش را دارد.

شاگرد: شما فرمودید ما وقتی می‌شکنیم می‌رویم پایین، تا بی‌نهایت جا دارد برویم پایین و رادعی هم ندارد. همین الآن هم باید باشد.

استاد: خب، هستند.

شاگرد: خُب اینکه بی‌نهایت شد، محدود نشد.

استاد: خیلی خُب، آخر ثم ماذا؟

شاگرد: خب این می‌شود بی‌نهایت بالفعل خارجی.

استاد: بی‌نهایت بالفعل خارجی چه اشکالی دارد؟ همین را دارم می‌گویم. من که تناظر را گفتم. شما می‌گویید این مراتب نیست، تناظر یک به یک دارد با اعداد صحیح. الآن از این عالم میانه شروع می‌کنیم می‌رویم به ریز. می‌گوییم بعدش مولکول، بعدش اتم، مرتب ریز می‌شویم، بعدش پروتون، بعد از پروتون فلان ذره بنیادین، بعدش فلان. پیوسته می‌رویم، خب کجا بایستیم؟ شما می‌گویید تسلسل شد.

شاگرد: هر ذره نماینده یک عالم است، قبول دارید پایه یک عالم است یا نه؟

استاد: بله.

 شاگرد: این عوالم طولی هستند یا نه؟

استاد: نه. کدام عوالم؟ [منظور از] طولی را روشن کنید. منظور شما از طولی یعنی مثل عقولی است که در کلاس می‌گوییم که یعنی ما به الوجود است، [اگر منظور این است، جواب می‌دهیم] نه، این عوالم ربطی به هم ندارند که حتماً عالم آب اگر در طول عالم پروتون است، باید ما به الایجاد آن باشد. نه، واسطه فیض نیست، اگر منظورتان از طولی این است.

شاگرد: بله.

استاد: به این معنا نه، من منکر هستم و واقعا هم عقیده من این است که چرا در طول هم باشند؟ چه لزومی دارد؟ اما اگر طولی را می‌خواهید بگویید یعنی یک نحو در طول همدیگرند، خُب آن مانعی ندارد.

شاگرد2: تقدم است.

استاد: تقدم و تاخر طبعی فی الجمله، این حرفی نیست. اما اگر می‌خواهید بگویید حتماً آن بالایی باید [واسطه فیض مادون باشد، خیر.] اگر عالم کهکشان‌ها را در نظر گرفتیم و یک حقیقتی را نشان می‌دهند، آن باید واسطه فیض عالم مادون باشد، نه. واسطه فیض به معنای ایجاد مراد است. او حقیقتی برای خودش است، پایه‌ای دارد که اینجا ظهور کرده، عالم ریزتر هم پایه‌ای برای خودش دارد، حقیقت دیگری آنجا ظهور کرده، اما آن حقیقت بالا واسطه ایجاد آن حقیقت پایین نیست. کما اینکه اتفاقا ارباب انواع را که شما گفتید آن‌ها هم همین را می‌گویند، چرا می‌گویند عقول عرضی است؟ برای اینکه می‌گویند ربطی به هم ندارند، موجودات مجرده‌ای هستند که ما به الایجاد همدیگر نیستند.

شاگرد: شما مولکول آب را مرکب از دو اتم می‌دانید یا نمی‌دانید؟

استاد: بله مرکب است.

شاگرد: مرکبی وابسته به اجزائش هست یا نیست؟ یعنی اجزاء علیت دارد نسبت به مرکب؟

استاد: نسبت به این مرکب سه تا [است] نه نسبت به حقیقت آب که می‌خواهد روی این پایه ظهور کند.

شاگرد: خب حالا ما از راه مرکب بودن می‌آییم جلو. داخلش را برویم پایین، اتم بالاخره مرکب از …

استاد: بسیار خوب، تشکیل شده …

امکان تعلق کن ریاضی به مجموعه اعداد صحیح

شاگرد: تا این اجزاء نباشد، آن مرکب پیدا نمی‌شود.

استاد: می‌دانم، سؤال من هم همین بود که پس این‌ها از کجا آمده؟ ما می‌گوییم از کجا آمده؟ از آن که او را تشکیل داده. می‌گوییم او از کجا آمده؟ اگر ما به این سلسله توجه کنیم، این مشکل نیست که این از کجا آمده؟ از این سلسله آمده. چه سلسله‌ای؟ سلسله‌ای که [از جهت] بالا در کبر [و از جهت پایین] در صغر نهایت ندارد ولی خودش یک سلسله است، خدای متعال [به آن] گفته کن. برای این سلسله فرموده است کن، خُب این سلسله هست. چرا حتما می‌روید می‌خواهید برای این سلسله اول پیدا کنید که خدا به آن اولی بگوید کن؟ مثالش در مجموعه‌ها هست، اگر بگوییم خدای متعال مثلاً یک مجموعه را به کن ریاضی ایجاد فرموده ـ کما اینکه به خیالم می‌رسد که اینطوری است ـ به یک مجموعه‌ای که اعداد صحیح مثبت و منفی [را شامل است] ـ نه اعداد طبیعی، بلکه مجموعه کل اعداد صحیح مثبت ومنفی ـ خدای متعال می‌گوید کن. [اگر بگویید] خب یعنی چه کن؟ اول و آخر ندارد که، [می‌گوییم] خُب نداشته باشد، اصلاً دارد به این سلسله نامتناهی می‌گوید کن. لزومی نکرده که اگر می‌خواهد به آن بگوید کن، باید برویم یک جایی را پیدا کنیم بگوییم از اینجا بگوید کن، خدا یک دومینو درست کند، دومینو را از اینجا شروع کند برود تا آخر. نه، به کل این سلسله بدون نیاز به یک دومینو می‌گوید کن، اگر این کن حقائق ریاضی را بپذیریم.

 

برو به 0:36:01

شاگرد: این تحصیل حاصل نمی‌شود آن وقت؟ وقتی با یکی از این اجزاء این سلسله خودش پیدا می‌شود چه نیازی دارد خدا به کلش بگوید کن؟

استاد: کجا سلسله به یکی از این‌ها پیدا می‌شود؟

شاگرد: همین که شما می‌فرمایید هفت اعداد برای هشت است، هشت اعداد برای نه است، این سلسله …

استغراق نفس الامر در رابطه

استاد: اعداد است خُب، این‌ها به همدیگر بندند. حضرت فرمودند خدای متعال خودنمایی کرده در اینکه هر چیزی را که شما می‌بیینید به همدیگر بندند، می‌خواهد بگوید ببین، من به هیچ چیز بند نیستم. در فرمایش امام رضا بود به عمران صابی که از بزرگترین مواضع روایت بود. فرمودند خدای متعال گفته ببینید «و الخلق یمسک بعضه بعضاً[9]» نمی‌توانید جائی بروید که رابطه نباشد، همدیگر را نگه ندارند. خُب، خدای متعال می‌گوید من با هیچ چیز رابطه ندارم، هیچ چیزی نیست که من را نگه دارد، «کونا ظلین[10]»، من ظلّ ندارم، نه ظل هستم نه ذی ظل. خُب چه کار کرده؟ هیچ جایی نمی‌توانید بروید مگر اینکه در فضای یمسک بعضه بعضاً هستید. در این بستری که فراهم شده اینطوری است. وقت رفت، ان شاء الله اگر زنده بودیم ادامه‌اش فردا.

و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

سؤالی در مثل افلاطونی

شاگرد: منظور از مثل افلاطونی مثل خود افلاطون است. یعنی آن بحث مثل را ظاهرا دقیقاً از همین جا شروع می‌کنند. دقیقا از همین که این ما بازاء ندارد، ما بازاء این که ما داریم می‌گوییم در عالم حس وهمی است همیشه، هر چه را که ما می‌گوییم هست و حتماً ما بازائش مال یک عالم بالاترست.

استاد: حالا اتفاقا مثلی هم که بعدا آخوند می‌گوید ـ چند بار دیگر هم عرض کردم ـ خیال می‌کنم که برمی‌گردد به همین‌ها. یعنی حرف آخوند یک جوری می‌شود که مثل را می‌برد [به موطن غیر قابل دسترسی،] می‌گوید دست ما کوتاه و خرما بر نخیل. عرض من این است که واقعش اینطور نیست، یعنی خود مثل طوری هستند که بالاترین کار را ذهن ما دارد با مثل انجام می‌دهد، ما به خیالمان …

 

کلید واژه: جزء لایتجزی ـ محسوس بالذات ـ محسوس بالعرض ـ صورت علمیه ـ جسم ـ ذره خدا ـ طبایع مخترعه ـ بی‌نهایت بالفعل ـ تسلسل معدات ـ کن ریاضی ـ مثل افلاطونی.

 


 

[1] الصحیفة السجادیة الدعاء 47 (من دعائه علیه السلام فی یوم عرفة) ص212

[2] الاحتجاج علی اهل اللجاج (طبرسی) ج1 ص201

[3] بحار الانوار (ط ـ بیروت) ج99 ص56 فی زِيَارَة مَوْلَانَا وَ سَيِّدِنَا أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عَلَيْهِ وَ عَلَى آبَائِهِ وَ أَبْنَائِهِ الصَّلَاةُ وَ السَّلَام‏

[4] نهج البلاغة (صبحی صالح) الخطبة الاولی ص40

[5] النور 39

[6] تحف العقول ص245

[7] المحاسن ج1 ص241

[8] تحف العقول ص327

[9] التوحید (للصدوق ره) ص439

[10] همان ص129

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است