1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٣١)- ١٣٩٨/٠٨/٢٩ – استاد یزدی زید عزه

درس فقه(٣١)- ١٣٩٨/٠٨/٢٩ – استاد یزدی زید عزه

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=2826
  • |
  • بازدید : 88

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه ٣١: ١٣٩٨/٠٨/٢٩

و في الإيضاح: أنّ الفرق بينهما هو الفرق بين الكليّ المقيّد بالوحدة و بين الفرد المنتشر.[1]

فرق بین فرد مردد با کلی در معین  در نظر فخر المحققین

فی الایضاح ان الفرق بینهما فرق بین فرد مردد با کلی در معین، هو الفرق بین الکلی المقید بالوحدة و بین الفرد المنتشر. اگر بگوییم که اعتق رقبة، اینجا ناظر است به یک فرد، فردِ منتشر در بین تمام رقبه ها می شود. اما یک خرمن روی هم است،می گوید بعت صاعاً من هذه الصُبرة، صاعاً من هذه الصُبرة اینجا چگونه معنا می شود؟ فرد که نیست. رقبةً، خب افرادی هم خدا آفریده، این فردِ منتشره‌ است. رقبةً فردِ منتشرِ در رقاب، در عبید است. اما وقتی می گوید صاعاً من هذه الصبره، این صاعاً که یک فردی نیست که خدا آفریده باشد. خرمنی است که اینجا موجود است و او هم یک صاع یا یک مقداری از آن را در نظر می گیرد، می خواهد بفروشد. اینجا صاعاً کلی است؛ اما کلیِ مقید به وحدة. اگر بگوید الصاع، الصاع یعنی کلیِ طبیعی عام، منتشر، مقید به وحدت نیست. اما وقتی می گوید بعت صاعاً، کلی مقید به وحدة می شود. لذا فخر المحققن فرمودند که ان الفرق بینهما هو الفرق بین الکلی المقید بالوحدة مقید بالوحدة از کجا آمده است؟ از تنوین بعتک صاعاً. چرا کلی است؟ چون یک صاع در صبره است. وبین الفرد المنتشر فردِ منتشر مثل اعتق رقبةً، بعت عبداً که آن عبد، فرد است.

 

برو به 0:02:24

تفکیک تکوین و اعتبار

خب، تا اینجا توضیحاتی دادند در اینکه فرد مردد با کلی فرقش درهمین است. اینجا یک سوال پیش می آید، شما می گویید کلی، جزیی، این فردش است، افراد المتصوره. آیا واقعا در فضای فقه و معامله، اگر گفتیم مبیع را کلی فروختم یا فرد فروختم، یک نحوِ خیلی ظریف، مطالب تکوینی با مطالب حقوقی و اغراض عقلایی در اعتباریات، مخلوط نمی شود؟ اگر گفتیم کلی یا فرد، بعد هم احکام را جلو بردیم ، بعداً چه بسا یک چیز هایی را بخاطر کلیت و بخاطر فردیت جاری کنیم و حال آنکه ما دقیقاً اینجا کلی نداریم، چون در کلیِ طبیعی، فردش را خدا آفریده؛ اما در اینجا ما فردی نداریم که آن فردیتش را خدا داده باشد، فردی است که ما تعیین می کنیم. کیلی است،ما می گوییم صاعاً،خب بگوییم این صاع یک کلی است ، کلیِ طبیعی که خدا آفریده و یک فرد دارد. صاع که یک کیل است، اندازه و مقداری از شئ است. این مکیال که کلی و فرد نیست، یک اعتبار است. مثل اینکه می گویید یک کیلو،دو کیلو. بگویید این یک کیلو، طبیعی است. کیلو طبیعی نیست،یک مقداری برای طبایع مختلف است.

سوالی که پیش می آید این است که خود مرحوم شیخ در این بحث این دقت را تذکر ندادند، اما در همین جلد پنجم در خیارِ شرط،یک جمله دارند که خیلی قیمتی است. در این بحث دیدید که بسیاری قبول نکردند، اما شیخ محکم فرمودند – الان هم دوباره می گویند- که ما گفتیم که فردِ مردد معقول است و مشکلی ندارد. فالانصاف اینکه دلیلی نداریم برای ردِّ فرد مردّد الّا اجماع. و جمله‌ی خیلی عالی‌ای هم فرمودند أن الملکیة امر اعتباری لیست صفة وجودیة. خب، اگر اعتباری است، وقتی می‌گوییم کلی و فرد، باید اتصاف به کلیت برای کلی و اتصاف به تفرد برای آن کلی متناسب با امور اعتباری باشد، نه اینکه خودش امر اعتباری باشد، اما در کلی و فرد بودنش  سوی منطق و کلام و … برویم.

عین و شبه عین در مبیع

مرحوم شیخ  یک عبارت دارند که خیلی ذی قیمت است. و واقعا انسان می‌تواند ذهنیتِ مصنف را، در این جملاتی که یک دفعه می گوید، کشف کند. و می بینید فضایی برای ایشان کاملاً باز است که این فضا برای ذهنِ امثال من طلبه، راهگشا است. در جلد پنجم، صفحه 223، شروطی برای خیارِ تاخیر فرمودند، الشرط الرابع ان یکون المبیع عیناً او شِبهَهُ شبه عین باشد، این کلمه شبه خیلی جالب است. یعنی مرحوم شیخ می گویند گاهی عین داریم، گاهی عین نداریم اما ذمه و کلی و … هم نیست، شبه عین است.

ایشان برای شبه عین، ما نحن فیه را مثال می زنند، کصاعٍ من صبرة، دقیقا عین نیست  اما شبه عین است، چون کلی در معین است.خب الان  صاع من صبره،  شِبه عین است  زیرا در خیار تاخیر مبیع باید عین  باشد البته در ثمن لزومی نیست که عین باشد.[2]

 

برو به 0:07:04

تحلیل کلی اعتباری

و الكلّي المبيع ليس موجوداً خارجيّاً؛ إذ ليس المراد من الكلّي هنا الكلّي الطبيعي الموجود في الخارج؛ لأنّ المبيع قد يكون معدوماً عند العقد، و الموجود منه قد لا يملكه البائع المملِّك له، بل هو أمرٌ اعتباريٌّ يعامِل العرف و الشرع معه معاملةَ الأملاك.

در صفحه 226 می فرمایند – وقتی در فضای فقه و حقوق یک کلی را می‌فروشید- و الکلی المبیع لیس موجودا خارجیا اذ لیس المراد من الکلی هنا الکلی الطبیعی الموجود فی الخارج لان المبیع قد یکون معدوما عند العقد. شما سلف می خرید و او سلف می فروشد، هندوانه را می فروشد برای تابستان در حالی که هنوز مالک بذرش هم نیست، بعداً بذر را می‌خرد و می‌کارد. اما شما معامله کردید با توصیف، با همه توصیفاتِ خاصی که  رافع غرر باشد.[3] خب، مرحوم شیخ فرمودند این چنین مبیعی معدوم است، و الموجود منه اگر هم گاهی موجود است، لا یملکه البائع المملِّک له می خواهد تملیک کند چیزی را که هنوز ملکیتش را ندارد. این مقدمه کار بود.

از اینجا به بعد منظور من است، این جمله شان می ارزد. می فرمایند بل هو یعنی مبیع وقتی کلی است، ما از آن کلیتِ منطقی انتظار نداریم، بل هو امر اعتباری یعامل العرف و الشرع معه معاملة الاملاک پس این کلی‌ای هم که در آن می گوییم، امر اعتباری است. کلیتش و وِزانش و هویتی که دارد به عنوان مبیع، باز امر اعتباری است. منظور من چه بود؟ اینکه مرحوم شیخ کلیت را که ما به خیالمان می رسد که امر ذهنی است، دقیقاً ایشان در خودِ امرِ کلی بما هو امر کلی، می گویند نگاه اعتباری به آن بکنید و این مطلبِ مهمی است که شما به این بحث، نگاه کلیِ اعتباری داشته باشید. کلی اعتباری معلوم است و نیاز به توضیح ندارد، چون برای اعتباریات انواعی است، کلیِ اعتباری‌ای که مرحوم شیخ می گویند، دقیقا همان کلیِ شبیه ملکیت است، یعنی اعتباریات قسم ششم. و الا شما می توانید بگویید که فوقیت هم اعتباری است ولی کلی هم هست. کلی الفوقیة. معلوم است که شیخ این را نمی‌خواهند بگویند.  الفوقیة کلی‌ای است که یک نحو نفس الامریت دارد،اعتباریِ نفس الامری است، مناسب خودش، فرد هم دارد. مرحوم شیخ کاری به آن ندارند، می گویند ملکیت و مبیع و اینها که می‌گویید کلی است، کلیِ در فضای حقوق است. اغراضِ عقلاییه یک کلی درست می کند. اغراضِ عقلاییه تصمیم می‌گیرد که ما برای رسیدن به اغراضمان به وسیله قِیَمی که موجود داریم، به چه چیزی نیاز داریم. اینجا گاهی کلی است، گاهی عین است و گاهی  هم شبه العین است.

 

برو به 0:10:21

بررسی عین یا شبه عین بودن ثمن

 حقیقت پول، مبرزِ قدرتِ بر اداءِ ذمه

الان در فضای رایج فقه کلاسیک، ثمن هم عین است؛ ثمن به معنای نقود. خب یک زمانی هم واقعاً نقشِ عین در آن قوی بود، چون پول هایی بوده که ارزشش بالا و پایین می شده. درهم مغشوش بوده. با اینکه ثمن بوده، اما این زمینه ها را داشته. اما بعد از اینکه اسکناس و سکه هایی که دیگر اصلا این معنا در آنها نیست به عنوان ثمن قرار گرفت، دیگر عین نیست. به عبارت دیگر؛ ارزشِ یک نقد نسبت به این اسکناسی که مُبرِز آن است، ثابت است. ارزش اسمی‌اش ثابت است، حالا اگر ارزش سوقی‌اش تغییر بکند آن حرف دیگری است و الا آن ارزشی که دارد ثابت است.

من گمانم این است که اساسا پول در چنین فضایی، عین نیست، ذمه هم نیست. چرا عین نیست؟ چون عینش موضوعیت ندارد، این اسکناس با اسکناس دیگر فرقی ندارد. اینطور نیست که بگویید این درهم شاید مغشوش باشد و ارزشش پایین تر باشد. اگر اسکناس است، ارزشش یکی است.

شاگرد: اینکه مثلا در عید غدیر، پول نو را می فروشند، با آن معامله عین نمی کنند؟

استاد: این هم بحث خوبی است. بله گاهی می شود همین اسکناسی که برای شما آن ارزش سوقی را دارد، به خاطر یک عنایاتی با عینش کار دارید. که الان هم ایشان فرمودند اوساخ الناس[4]. بله، اگر طوری شد پول در عرف عینیت پیدا کرد، آنجا حرفی نیست. من کلیِ طبیعیِ پول را عرض می کنم. در چنین فضایی وقتی عینش موضوعیت ندارد، پس ذمه می شود؟ نه، ذمه هم نمی شود؛ چون علی ای حال در خارج یک چیزی هست. پس نه ذمه است، نه عین است. همان شبه العینی که شیخ فرمودند. تعبیری که ممکن است بگوییم، مُبرِز قدرتِ بر اداءِ ذمه است. این جسمِ پول چیست؟ جسم دارد، موضوعیت هم که ندارد. می توانید عوض کنید. پس این پولی که دستِ شماست چه کار می کند؟ دارد می گوید اگر به ذمه، ده هزار تومان بخرد، قدرت دارد آن را ادا کند. نشانه است برای مبرزِ قدرتِ بر اداءِ ذمه. لذا کسی که می خواهد بر ذمه شما، با شما معامله بکند، حاضر است چنین معامله‌ای را انجام دهد ولی گاهی است می گوید نه، من نمی دانم شما می دهی یا نه، معامله به ذمه را حاضر نیست انجام بدهد. وقتی پول دستِ شماست، حاضر است معامله به ذمه را انجام بدهد، چون پول در دستتان است؛ ولی معامله به پول نیست. همین چند جلسه قبل هم گفتم که تصحیحاتی که برای خیلی از معاملاتِ امروزی هست، اینچنین است.مراجع تقلید می گویند که اصلِ معامله با این پول های رایج، به ذمه است نه به ازاءِ شخصِ این پول. و لذا اگر شخصِ این پول مثلا یک اسکناس پنجاه تومانیِ غیر مُخمَّس است، چون معامله به ذمه است، معامله اش کلا  صحیح است و ملکیت ثمن و مثمن منتقل می‌شود. فقط ابراء  ذمه اش خراب بوده، از مالِ مخمس داده، ضامن است و باید برود ادا کند. این یک طور تصحیح برای معامله  است.

شاگرد: در لحظه‌ای که اسکناس رد و بدل می‌شود، عین است.

استاد: یعنی اگر شما  به او پول را دادید و معامله روی آن اسکناس صورت گرفت، بگوید که این گوشه اش مثلا خراب است، بگیر و یکی دیگر بده، می گویید باید دوباره معامله کنیم؟

شاگرد: همان لحظه، همان پولی را که می خواهید بدهید، جزئیت  پیدا می کند و عین می‌شود.

استاد: نه، حرف من این است که جزییت پیدا نمی کند. ریختش، ریختِ عین نیست. غیر از ان کلی‌ای است که شما می گویید وقتی داری ادا می کنی، آن کلی در ضمن فرد آمد. این اصلا آن نیست، تفاوت دارد. و لذا شاهد می آوردند که شما نان گرفته اید، این نان را به ازاءِ صد تومان گرفته اید. این صد تومانی که نان به ازاءِ آن قرار گرفته، مالیتِ صد تومان است نه این اسکناس. این اسکناس برای ابراء ذمه است. و لذا اگر گفت این اسکناس را عوض کن چون گوشه ندارد، معامله تمام است. معامله به ذمه بوده است.

 

برو به 0:15:01

شاگرد: همان لحظه اسکناس در جوی افتاد ، اگر یک نفر از جوی بردارد،‌باز هم  می تواند با همان معامله کند.

استاد: آن به خاطر این است که نشانه دار نیست.

ببینید در اینکه اسکناس جرمی دارد که ما مشکلی نداریم، اما صحبت سر این است که این جرم و جسمی که اسکناس دارد، این جرم برای ارزشش در مبادله، موضوعیت دارد؟ که وقتی می دهید، شرع با این عین، معامله عین فقهی می کند یا نه؟ و لذا اگر معامله‌ی عین بشود، شما نمی توانی پولی را که خمس است بردارید و به جای آن از حساب خودتان جایگزین کنید.

شاگرد: بعضی ها همین را اجازه نمی دهند.

استاد: خب ما هم سر همین بحث می کنیم. اگر واضح بشود که این پول مبرزِ اداء است نه اینکه خودش عین باشد. مالیتش است که اوساخ است، مالیتش است که او داده. وقتی دست او می دهی، این مالیت، همان است و تفاوتی نکرده. شما به او مالیت را می دهی. این عین هم که موضوعیت ندارد. چه مشکلی دارد؟ خود عرف، کاملا با ارتکاز شان،با این اسکناس، معامله‌ی مالیت می کنند.
این تعریفی هم که من به ذهنم می آید درست است یا نه، نمی دانم حالا شما یا  آن  را رد کنید یا شاهدی برای آن  می‌آورید، چندین سال پیش همین جا مباحثه می کردیم من به ذهنم آمده است سال هاست من به ذهنم آمده است،

تعریفِ خلاصه ای برای ثمن بما هو ثمن، یعنی چیزی که مُثمنیت ندارد، کالا نیست. ولو امروزه می گویند خودِ ارز هم، یک نوع کالا است ولی آن کالایی که در علوم اقتصاد می گویند، منافاتی با این عرض من ندارد.

شاگرد: شاید کالای مبادلاتی تعبیر می‌کنند.

استاد: بله، ارزشِ مبادلی.یعنی پول چیست؟ یک نوع مبرزِ قدرتِ بر اداءِ ذمه است در جاهایی که مقصودِ از او ارزشِ مبادلی است، نه ارزشِ خود پول؛ مثلا این پول، عیدی از طرف یک عالم بوده و متبرک است ، یا مثلا این پول  ولو الان بی ارزش است، ولی فلان جا به این خصوصیت بدست ما رسیده. آنها چیزهای خاصِ جداست و الا فی حد نفسه پول ارزش مصرفی ندارد، کالا نیست که ارزش مصرفی داشته باشد که ما بخواهیم آن را مصرف کنیم. فقط مبرز این است که شما می توانید معاملاتتان را به ذمه انجام بدهید، و به اندازه ای که پول دارید، قدرتِ بر اداءِ بالفعل دارید.

شاگرد 2:  اگر حکومت عوض بشود و حاکمِ جدید این پول را اعتبار نکند، کسی ارزشی برای این پول قائل نمی شود.

استاد: یعنی آن مالیتش از بین می رود. دیگر هیچ چیزی ندارد.

شاگرد: بین مردم این‌طور است؟کسی که معامله می کند و پول می دهد، می‌گوید ذمه‌ام مشغول است، این پول را میدهم که ابراء ذمه بکنم؟

استاد: اصلا خود ذمه را هم گاهی عرف به کار نمی‌برد.

شاگرد: ذمه را عرف می فهمد.

استاد: بله، می دانم می فهمد.

شاگرد: مثلا می گوید به گردن من فلان چیز است. می فهمد گردنِ من یعنی چه.

استاد: ذمه من.

شاگرد: کسی که جنسی می‌خرد، پول می‌دهد و جنس را هم تحویل می‌گیرد.نمی‌گوید به گردنم است، بیا این‌را بگیر تا از گردنم برداشته شود.

استاد: خب اگر نان را گرفت و پول را داد، نانوا بگوید این پولت خراب است، می گوید الان پول دیگری ندارم، نانوا می گوید خب برو بیاور.

شاگرد: می گوید ندارم، پس به گردنم می‌آید.

استاد: یعنی به معامله‌ی دوم؟! چون معامله‌ی اول که به عین بود و باطل شد. عرف در ارتکازشان دوباره معامله می کنند؟!

شاگرد: «پس» که می گوید معنایش همین است. می گوید پس به گردنم است، بعداً بهت می‌دهم.

استاد: «پس»‌ یعنی این مقدار گردنم بود، خواستم با این پول بدهم، نشد. اداءِ ذمه با این نشد، نه اینکه این پول را که دادم یک معامله‌ی به عین بود.

شاگرد 3: ما فی الذمه ادا نشد.

استاد: ما فی الذمه ادا نشد. نه اینکه پول را که دادم یک معامله بود، حالا که اسکناس خراب درآمد، عرف می گویدآن معامله هیچ، حالا از نو دوباره معامله کنیم ؟!

شاگرد: دوباره نه، این همان است.

استاد: پس اگر همان است، که عرض من است. یعنی از ابتدا گردنش بود می خواست با این اسکناس آن ذمه را صاف بکند.

شاگرد 3: اصل معامله همان ایجاب  و قبول است، پولش که ملاک نیست.

استاد: می خواهیم ببینیم که این خود جِرم و جسمِ نقد – اسکناس- الان موضوعیت دارد، یعنی مبیع عین است، ثمن هم عین است. یا نه، وقتی پول در کار است، مبیع عین است، ثمن ذمه است. پول فقط نقشی را ایفا می کند که قدرت بر اداءِ‌ بالفعل آن ذمه دارد.  و الا وقتی پول دستتان است، عرف نیازی به دو تا معامله نمی بیند. اما همین عرف،اگر بگویید خانه را می فروشم به کتاب، بعد معلوم شود این کتاب پاره شده و از بین رفته، حالا بخواهم خانه را بفروشم به تعدادی گوسفند، اینجا عرف معامله‌ای دیگر می بیند و می گوید آن که نشد. چرا؟ چون وقتی خانه به کتاب معامله می شد ، کتاب عینش به عنوان عین موضوعیت داشت، وقتی این رفت کنار، دوباره یک معامله‌ی دیگر می‌کنند، بر خلاف پول.

 

برو به 0:20:57

شاگرد: حالا اگر یک دستِ دیگر از همان کتاب را دارد، بخواهد بدهد، می گویند این که معامله‌ی جدید نیست. یعنی به لمعه فروخته، یک لمعه دیگر بیاورد . عرف این‌طور است، یعنی خیلی حساب کتاب سرش نمی شود .

استاد: نه، عرف سرش می شود. قضیه را روشن کنیم. شما می روید مغازه کتاب فروشی، می گویید کتاب شرح لمعه را به من بده. الان اگر او گفت قبول کردم، معامله کتابِ کلی است یا عین است؟

شاگرد: کلی‌ست.

استاد: کلی است، وقتی می رود از قفسه این کلی را می آورد…

شاگرد: کلی به کلی نمیشود؟ چون پول که کلی شد، لمعه هم که کلی شد، پس کلی به کلی می شود.

استاد: نکته خوبی است، معامله کالی به کالی که باطل است یعنی حتما هر دویش مُؤجَّل باشد. کالی به کالی یعنی مؤجّل به مؤجّل، این مدت دارد، آن هم مدت دارد. و الا اگر حال به حال باشد که اصلا مدت نداشته باشد،در این موارد مشکلی پیدا نمی شود.

شاگرد: اگر به درهم و دینار یک جنسی را بفروشد، اگر این درهم مغشوش باشد، یک درهم دیگر به جای آن می دهد. یعنی آنجا هم بحث این نیست که من الان امدم به عین فروختم. این خاصیت پول است.

استاد: بله، از ابتدای بحث من به شخصِ اسکناس کاری نداشتم. اگر یادتان باشد عرض کردم الثمن. و لذا گفتم این عبارتِ محقق در شرایع خیلی می ارزد. دیگران گفته بودند الصرف بیع الذهب و الفضه بمثلهما. عرض کردم که محقق این‌طور تعبیر نکردند، فرمودند الصرف بیع الاثمان. و لذا ثمن یک عنصر اقتصادیِ حقوقی، بین عرفِ جامعه است. ما حالا می گوییم پول، زمان قدیم کلمه پول نبود اما آن درکی که ماالان از پول داریم، آنها می گفتند نقود،نقد؛ نقد یعنی پول. حالا چرا نقد گفته شده – وجه تسمیه نقد- آن جای خودش بحث می‌شود. علی ای حال در زمان قدیم هم برای پول، چیز های مختلفی به کار می بردند؛ مثلا وَرِق ، در آن آیه شریفه: فابعثوا احدکم بورقکم هذه.[5] ورق در آنجا، همین پول است. پول، سکه، ورق، دینار، درهم و … اسماء مختلفی است که عرف عام می فهمد مقصودِ از آن، ارزش مصرفی‌اش نیست، کالا نیست، میزانِ بهای کالا است. پول این بوده است.

شاگرد: شبیه بُن می‌شود؟

استاد: نه، بُن فرق می کند. در یک جلسه ای پنج، شش تا فرق برای پول عرض کردم. بُن مثلا برای شخصِ یک کالایی است یا اگر هم کالایش عمومی باشد، زمان دارد. اساسا ماهیت بن با ماهیت پول تفاوت دارد.

شاگرد: از جهت مالیت داشتن عرض می‌کنم. همان عرف خاص به این بُن،به عنوان مصرفی نگاه نمی کنند. مثلا بنِ کتاب که می دهند، دانشجویان یا طلاب به این، دیدِ مصرفی ندارد.

استاد: درست است، یعنی بُن یک نوع شبه ثمن است. چرا شبه به کار می بریم؟ به خاطر این‌که تمامِ خصوصیاتِ ثمنِ عامِ جهانی، بین عرفِ عام را ندارد، ولی شبه آن است. یعنی عملکردش، عملکردِ کالاهای مصرفی نیست. مبرز است. وقتی شما بن را می برید آنجا، می فهمند شما از آن کسانی هستید که حق دارید که این را اخذ بکنید.

شاگرد: ثمن، بهای کالاست یا مشغولیت ذمه است؟

استاد: مشغولیت ذمه که پول نیست. قطعاً منظورم این نیست. اصلا ذمه خودش یک عنصرِ حقوقیِ مستقل است ، پول چیست؟ یک جسم خارجی است اما به عنوان عینِ حقوقی، احکام عینِ فقهی را ندارد؛ بلکه واسطه است، شبه عین است. چرا شبه است؟ بخاطر اینکه نفسِ این جسم، موضوعیت ندارد. در عرف عام با مالیتش کار دارند، با آن چیزی که او ابراز می کند کار دارند،نه با عین آن.

شاگرد: می گویند خمس به عین پول تعلق گرفته، می گویند باید عین پول را بدهی. یا فطریه هم همین طور. اگر به عین تعلق بگیرد نمی شود به جای آن چیز دیگر بگذاری، یک پول دیگری بجای آن بگذاری.

استاد: مثال خوبی زدید. شما فرض کنید یک اسکناسِ پنجاه تومانی دارید. این متعلق خمس می شود. الان خمس تعلق می گیرد به عین، یعنی یک پنجمِ این، با قیچی می چینید؟! شما قبلاً چه تصوری از این داشتید؟ می خواهم بگویم پنجاه یعنی مالیت.

شاگرد: وقتی می گویند همین را باید بدهی، آن طرفش را شما چه کار می کنید ؟ در کتاب هم همین اشکال می‌آید.

استاد: نه، کتاب یک پنجمش می شود خمس یعنی چه؟

 

برو به 0:26:50

پول شق ثالث،نه مثلی و نه قیمی

شاگرد: شما می خواهید این کتاب لمعه را به کسی بدهید، افتاد و از بین رفت. می گویید عیب ندارد، یکی دیگر بهت می دهم. از همان قفسه یک لمعه دیگر به او می دهی.

استاد:مثلی و قیمی بحث گسترده‌ی  خیلی خوبی است. چون مثلی است یک لمعه دیگر را جای آن می‌دهیم. آیا پول، جزء مثلی و قیمی است یا اصلا بالدقة عنصر ثالثی  است.  کتاب های متساوی که از چاپ بیرون می آید، مثلی است.

علماء در فقه خیلی بحث کردند که آیا درهم و دینار مثلی است یا قیمی است؟ عرض من این است – با این توضیحاتی که الان عرض می کنم- بألدقة نحوه‌ی جوهرِ درهم و دینار، یک قسم ثالثی از مثلی و قیمی است. مثلی و قیمی برای کالاهاست، جوهره‌ی ثمن با مثلی و قیمی به این معنا در عرف عام – و لو به ارتکازشان – یک تفاوتِ دیدی دارد. شما ارتکازتان را باز کنید، می گویید خمس تعلق می گیرد به عینِ این پنجاه تومان. درست هم می گوید. چه درکی از این دارید؟

شاگرد: همان عین را بدهید، یعنی دیگر نمی‌شود در این عین تصرف کرد.

استاد: این پنجاه تومان است. مجبورید خرد کنید و یک ده تومان از او بدهید.

شاگرد :  این هم با اجازه حاکم شرع  می‌شود.

استاد: یعنی واقعا ارتکازِ خود شما این است؟ اگر پنج تا ده تومانی بود می گفتم کلی در معین است. ولی چون خمس به این پنجاه تومان تعلق گرفته، اگر بخواهید ده تومانش را به خود آن حاکم بدهید،به او می‌گویید باید اول خودت اجازه بدهی؟! اصلاً اینطور نیست.

شاگرد: اتفاقا در صدقه هم همین‌طور است. مثلا می گویند کسی به این پول دست نزند، این صدقه است.

استاد: در اینکه وقتی لطیف می شود و با عینِ پول به خاطر اغراضِ حکیمانه‌ی عقلایی، معامله‌ی عین می کنیم، که من حرفی ندارم. برای خود من هم زیاد پیش آمده، می پرسند در همین مسأله صدقه، که می توانیم  پولی که برای صدقه کنار گذاشته ایم را  عوض بکنیم؟ من به اندازه ای که مساله می دانم می گویم که اگر الان بالفعل بدلش را دارید جایش بگذارید؛ عوض کردی مانعی ندارد. می گوید این پول است، می خواهیم خرد کنیم و مصرف کنیم، به جایش پولی می گذرایم. می گویم: اگر الان آن بدلش را دارید می گذارید، اشکال ندارد. چرا؟ نه بخاطر اینکه عین این پول موضوعیت دارد و این بحث ها همه حذف بشود، این بحث ها همه جای خودش است، بلکه به خاطر اینکه وقتی در آن پول تصرف می‌کنند و برمی‌دارند آثار و لوازمی بعداً دارد مثل اینکه تلف می‌شود و از بین می‌رود و یادش می‌رود و … و دیگر آن صدقه ای که برداشته شده جایگزین نمی‌شود. لذا شما می‌توانید مضایقه بکنید و تنگ بگیرید، بگویید نمی‌شود به آن پول دست زد.  یعنی ما گاهی بخاطر اینکه این عین، محافظِ آن مالیت است، بر آن محافظه کاری می کنیم  و هیچ حرفی هم نداریم. اما این موارد، غیر از این بحثِ علمی‌ای است که ما داریم، که این عین – خودش- به عنوان محورِ عینیتِ حقوقی، عینیت ندارد. این فقط مبرز مالیت است و محوریت ندارد.

شاگرد: خود ابرازش موضوعیت دارد. اگر کسی پولش آتش بگیرد، برود پیش رییس بانک مرکزی و بگوید من پول داشتم. رییس می‌گوید آن که آتش گرفت و تلف شد. او می‌گوید بالاخره این مبرزِ از آن طلا یا اعتباری است که شما داشتید.

استاد: نه، عرف خیلی واضح است. اسکناس دست شما بود و آتش گرفت. چطور ضررِ سماوی به کالا می خورد، کتابی دست شما بود، آتش می گیرد. مالِ شما بود، رفت.

شاگرد: یعنی  عین پول، کنار مبرزیتش، موضوعیت هم دارد.

استاد: بله، چون جسم خارجی است. ببینید، جسمی خارجی است که از حیثِ اعتبارِ عقلایی، مبرزیت دارد. و لذا وقتی این جسم سوخت، آن مبرزیت، آن درجه‌ی اعتبار و مالیتی که مبرزش بود، رفت و تمام شد.

شاگرد2: به خلاف کارت اعتباری.

استاد: بله. آن کارت، خودِ پول نیست.

شاگرد3: اگر نصف پول مثلا بسوزد و برود بانک مرکزی، اگر بتواند خوب اثبات کند و بگوید این پول من بوده و سوخته، پول دیگری عوض آن به او می‌دهند.

استاد: نه. همه جا اینگونه نیست. فرق می کند

شاگرد 3: مثل پول هایی که گوشه ندارد، یا شماره ندارد،بانک تعویض می کند.

استاد: اگر محو بشود که نمی دهد.

شاگرد: اگر محو بشود، قدرت اثباتش هم نیست. مساله یک مقدار فرق می کند.

استاد: نه. اگر خود رییس بانک ببیند و کل پول هم بسوزد، نمی دهد.

شاگرد3: حتی اگر اختیار داشته باشد؟

استاد: طبق قانون خودشان، این اسکناس های تکه شده آنجا می رود، روی حسابِ شماره ای که دارد تعیین می کنند که چقدر داشتیم و چقدر از بین رفت، به ازاءاش می خواهند چاپ کنند. این شخص می گوید همان است، فعلا شخصِ این پول تکه شد، ما که بدلش را آنجا داریم یا بدل او را چاپ می کنیم، به این خاطر است که اسکناس های تکه شده را تعویض می کنند.

شاگرد: اگر اطمینان کردند چطور؟ یعنی فرض بفرمایید یک شخص ثقه ای به رییس بانک مرکزی می گوید یک پولی داشتم ریختم در دریا. اعتبار بکنند یک پشتوانه‌ای در بانک مرکزی بوده است. پولِ بدون پشتوانه بنا نیست چاپ بشود. یکبار دیگر چاپ بشود. می خواهم بگویم شاید به خاطر این است که اطمینان نمی کنند به اینکه پولِ بدون پشتوانه چاپ بشود.

استاد: یک وقتی می گوید من در حساب این مقدار پول داشتم. آن که در حساب داشته، غیر از پولی است که در دستش است، جمع نمی شود و قابل اجتماع نیست. شما اگر صد تومان در دستتان است، پس این صد تومان در حسابتان نیست. این خیلی روشن است. خب پس نمی توانم بگویم در حسابم بود. این پولِ دست شما میزان است. چرا این پولی را که دستتان است، او ح اضر است تعویض بکند؟ به خاطر اینکه یک بهره ای از اعتبار برای این پول، در نظام بانکی در نظر گرفته اند.

شاگرد: اگر طلای پشتوانه را لحاظ بکنیم چطور می شود؟

 

برو به 0:33:31

استاد: اگر طلا باشد امر آسان تر است. غیر از پول های فیات امروزی است. پول فیات امروزی همان نظام بانکی است و اعتباری که برای اسکناس دارند.  و لذا شما این را پشتوانه اش قرار بدهید و طبق قانون خودشان این را جایش یکی دیگر می گذارند، این قابل تأمل است،  اما پولی که پشتوانه دارد، روشن تر است. یعنی می گوید این مبرزِ آن طلا بود، من هم که راست گو هستم، پس من آن طلا را داشتم، یک مبرز دیگر به من بدهید. فقط ممکن است آن پولی که برای چاپ اسکناس خرج کردند، از او بگیرند.[6]

شاگرد: پس چرا به پول سود می دهند؟ یعنی به همان اسکناس در بانک سود می دهند.

استاد: ببیند بحث ما سر این است که شما عین در بانک نمی گذارید. وقتی یک بسته پول به بانک می برید ، آن مالیتش را می برید. اصلاً بانک هم نگاه نمی کند که اسکناس شما صد تومانی است یا پنجاه تومانی. می گوید شما این مقدار مالیت آوردید.

شاگرد: وزنش نمی کند.

استاد: وزنش نمی کند. اصلا کار ندارد. یعنی اگر مثلا صد هزار تومان را در یک دستمال بزرگی بردید، بیشتر سود می دهد؟! می گوید با دستمال آوردید. اگر چند اسکناس منفرد ببرید کمتر می دهد؟! اصلا با اسکناس کاری ندارد.

شاگرد: بگوییم همین اسکناس مثل مثلیات بشود.

استاد: عرض کردم که با تقریری که عرض کردم مانعی ندارد که بگویید آنجا درهم و دینار مثلی هستند، و قیمی نیستند. اما با این تحلیل، نزدیک هم هستند و بالدقة یکی نیستند. چرا؟ چون در مثلیات بالدقة عینِ حقوقی است. اما در ثمن، تعریفِ عینِ حقوقی در اعتباریات،بر آن صادق نیست. مبرزِ اداءِ ما فی الذمه است، نه عین. اگر این تفاوت سر برسد.

شاگرد: اگر کسی پولی را کنار گذاشته که صدقه بدهد، می تواند در شهرستان یک پول دیگری را به فقیرِ محتاج، به آن نیت بدهد؟

استاد: و این را خودش بردارد. با این تقریر هیچ مانعی ندارد. چون من که این را کنار گذاشتم، عینش موضوعیت ندارد. من مالیتش را صدقه دادم. همین مالیت را انتقال می دهم به او که در آنجاست، می گویم شما از آن حساب بردار، این عین را خودم بر می دارم. به این مبنا همه اینها مشکلی ندارد، فقط باید محافظه کاری بر آثاری که این جسم دارد بشود. نباید این حرف باعث از بین رفتن آنها بشود.

شاگرد: چطور قبل از فتوای آقای بهجت، مهریه را اعتباری حساب نمی کردند. بعد که شورای نگهبان آمدند نزد آقا، مهریه را هم اعتباری حساب کردند.

استاد: تا جایی که بنده یادم هست،حاج آقا احتیاط می کردند بعدش هم خیلی مواقع در لفظ، احتیاط هم نبوده که مهریه ای که پانصد تومان بوده باید به ارزش امروز مصالحه کنند چون همین کلمه مالیت را  ایشان زیاد تکرار می کردند.

ایشان نظرشان در این جهت محکم بود. همین بحث ها در ذهن من مطرح  بود قبل از زمان مرجعیت ایشان، یادداشت هایی هم داشتم درمورد پول. بعد می دیدم سوالاتی که در ذهنم  بود و جواب هایی که کم کم در ذهنم می آمد، با این مبنایی که ایشان در آن محکم بود، هماهنگ  می شد؛ یعنی در آثار و در نتایج با هم هماهنگ می شد. با این بیانی هم که الان عرض می کنم، اگر تصور بشود به این صورت که ما این معنا را درک کنیم که وقتی یک عینِ فیزیکی،عینِ حقوقی نباشد. عین حقوقی یعنی رغبت دارد در خودِ عین بما هو عین – مصرفی و امثال اینها -. وقتی رغبت اینچنین نباشد و رغبت فقط در مالیتش باشد پس مالیت اوست که محورِ کار است، و اگر عینی هم دارد، این عین مبرِز است برای اینکه آن مالیت را نشان می دهد،لذا انتقالش هم مانعی ندارد.

 

برو به 0:39:13

تحلیل تعریف پول به قدرت بر أداء ذمه

شاگرد: در تعریف شما این را می خواستم بپرسم، که شما دارید  پولِ در معامله را تعریف می فرمایید به مبرز  قدرت بر اداء الذمه. مثلا پولی در جوب است و همه می گویند این پول است. اصلا ذمه ای نیست که بخواهد اداء بر ذمه ای باشد، قدرتی بخواهد و این پول بخواهد مبرز آن باشد.

استاد: خودتان می گویید پولِ در جوب. پول هست یا نیست؟ یا پولیت را از آن گرفتید؟

شاگرد: این تعریف شما بر آن  بار نمی شود. اصلا ذمه ای نیست. شما فرمودید پول، مبرز قدرت بر اداء ذمه است. این فقط در  معامله است که ذمه هست و من می‌خواهم در قدرت بر اداء ذمه، مبرزی داشته باشم، که این پول را بگویم حاکی از آن است. اما پولِ در جوب و … اصلا ذمه ای نیست که بخواهد نیاز به ابراز داشته باشد.

استاد: وقتی پول در جیبتان است، ذمه ای هست؟

شاگرد: نه.

استاد: پس چطور در آنجا از من قبول کردید؟

شاگرد: قبول نکردم. من عرض می‌کنم این تعریف شما،فقط پولِ در معامله است. چون ذمه است.

استاد: ببیند قدرت که کاری به فعلیت ندارد، شانیت است. شما وقتی پول در دستتان است، این پول می گوید اگر ذمه ای در کار بیاید، قدرت بر ادایش را دارد.

شاگرد: هبه چه‌طور؟ حالا ذمه نباشد مثلا.

استاد: بله، تمام موارد. شروعش از تاریخ پول است. چرا در قدیم، پول پشتوانه می خواسته؟ وقتی پولِ با پشتوانه‌ی طلا آغاز شد، می دیدند طلا را بدهند دست مردم، برای حکومت چه آثاری دارد. می گفتند طلا را می بریم در خزینه، به اندازه ارزش طلا این کاغذ را دست مردم می دهیم و می گوییم تو اینقدر طلا داری.یعنی طلایت نزد ما در خزینه است. خب این شد اسکناس، می گفتند اسکناس با پشتوانه طلا. شروع کارِ اسکناس‌ها اینگونه بوده که با ارزش بوده است. خب در این فضا، اسکناس مبرز این بوده که شما این مقدار طلا دارید، و وقتی هم می‌آمد در فضای کسب و کار، نیاز نبود خود طلا را بیاورد، همین مبرز بس بود. برای اینکه مثل این است که این طلا را منتقل کردید به آن کسی که پول به او می دادید.

شاگرد: پس برای شما واژه و لفظِ ذمه موضوعیت ندارد.

استاد: بله.

 

برو به 0:41:38

تفاوت چک و پول

شاگرد2: این که شما فرمودید، این کار چک است الان. چک الان این کار را می کند، پول نیست. خود چک هم خرید و فروش می شود.

استاد: نه، اتفاقا بر عکس است. من تفاوتش را بگویم، پولی که در دست شماست مبرز قدرت شأنی بر اداء ذمه ی شرطیه است،اگر بیاید. اما چک مبرز اشتغال بالفعل ذمه شماست به این. چقدر تفاوت است.

شاگرد2: خودش خرید و فروش می شود.

استاد: می دانم، ولی آن کسی که صاحب چک است،الان ذمه اش مشغول است. در پول فقط مبرز قدرت اداء است، اگر آن ذمه بیاید. اما چک مبرز این است که بالفعل ذمه شما مشغول است، باید بدهید، چاره ای ندارید.

شاگرد : حواله است.

استاد: بله  و لذا هیچ دلالت ندارد که پول دارد. کسی چک داده، ذمه اش مشغول است؛ اما معلوم نیست پول داشته باشد.

شاگرد : خود چک خرید و فروش می شود.

استاد: بله. خرید و فروش می‌شود، ذمه او را می فروشد. این را علما هم می گویند. دو تا مبنا هم در آن هست. خیلی از کسانی که می گویند خرید و فروش چک جایز است، می گویند این چک، مبرز این است که مالک ذمه او هستید. پس ذمه صاحب چک، مملوک شماست. شما چون مالک ذمه او هستید، آن مملوک خودتان را که ذمه اوست، می فروشید. این در خرید و فروش چک یک مبناست. پس باز هم ذمه را فروختید و مبرز ذمه بود.

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و اله الطیبین الطاهرین.

پایان

 


 

[1] كتاب المكاسب؛ ج‌4، ص: 255

[2] . اشاره استاد به مکاسب ج۵ ص٢٢۴ است که شیخ می‌فرماید: الشرط الرابع: أن يكون المبيع عيناً أو شبهه،كصاعٍ من صبرةٍ. نصّ عليه الشيخ في عبارته المتقدّمة في نقل مضمون روايات أصحابنا. و ظاهره كونه مفتىً به عندهم، و صرّح به في التحرير و المهذّب البارع و غاية المرام  و هو ظاهر جامع المقاصد، حيث قال: لا فرق في الثمن بين كونه عيناً أو في الذمّة. و تفاوتی در عین یا ذمه بودن در ثمن نمی‌گذارد.

[3] شاگرد: سلم یا سلف؟

استاد:  سلم  و سلف یکی است. أَسلم یا أَسلف. بیع کلی با مدت و با توصیف. البته بعضی چیزها را از حیث فتوا اجازه نمی دهند چون ضوابط خودش را ندارد.

[4] . اشاره به  سؤال یکی از شاگردان قبل از شروع درس؛

اصل اشکال و جواب؛

«شاگرد: اینکه مثلا می گوید  صدقه از اوساخ بدن است، حالا  من صدقه از یکی گرفتم می خواهم به دفتر مرجع بدهم، می گویند از کارتت بریز، خب این چطوری می شود؟

استاد: این که اوساخ است مالیت آن است. این درهم و این اسکناس مبرز  آن مالیت است»

این اشکال و جواب ناظر به روایتی از کتاب الکافی  ج١ ص۵٣٩:علي بن إبراهيم عن أبيه عن حماد بن عيسى عن إبراهيم بن عمر اليماني عن أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس قال سمعت أمير المؤمنين ع يقول‏ نحن و الله الذين عنى الله بذي القربى الذين قرنهم الله بنفسه و نبيه ص فقال‏ ما أفاء الله‏ على رسوله من أهل القرى فلله و للرسول و لذي القربى و اليتامى و المساكين‏ منا خاصة و لم يجعل لنا سهما في الصدقة أكرم الله نبيه و أكرمنا أن يطعمنا أوساخ‏ ما في أيدي الناس.

 

[5] سوره مبارکه کهف، آیه 19.

[6] . شاگرد: در زکات فطره می گویند اگر کنار گذاشتی به نیت زمانش، می توانی همان را به عنوان زکات فطره بدهی. ولی اگر کنار نگذاشتی به نیت صدقه بدهی. اصل فتوا این است.

استاد: آن برای این است که می گویند وقتی زوال روز عید فطر گذشت، دیگر وجوب ندارد.

 

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است