مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 27
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ٢٧: ١٣٩٨/٠٨/٢۵
تأییدیه مرحوم شیخ نسبت به فرمایش کاشف الغطاء را ملاحظه فرمودید ، فرمودند: و لقد اجاد حيث التجأ الى فهم الاصحاب فى ما يخالف العمومات[1].
عرض کردم که این مطلبِ بسیار درستی است که هر گاه فهم اصحاب از روایات، از عمومات، از مخصصات و همه اینها، واقعاً کاشف باشد از عِلمُهم و أعلَمیّتهم بمذاق الشرع، در اینجا نمیتوانیم از آنها فاصله بگیریم .یک چیزی است که لا ریب فیه. اصحاب، اعلم به مذاق شرع هستند. که خودِ این مذاق معادلهایی دارد،
تفاوت «اشبه» در کلام محقق با علامه
مثلاً مرحوم محقق اوّل در شرایع، در موارد متعددی میگوید اشبه. صاحب جواهر میگوید أی اشبه باصول المذهب و قواعده؛ اشبه را اینطور معنا میکنند. اگر شما تفحص کنید، شاید مواردی باشد – نمیگویم همه موارد – که وقتی محقق میفرماید اشبه یعنی اشبه بمذاق الشرع. نه صرفاً قواعد و عمومات، خودِ قواعد و عمومات، هم یکی از شئوناتِ مذاق است. اما این اشبه که محقق میگویند اینطور میتواند معنا بشود. ولو نوعاً آنطور که یادم است اشبهِ علّامه بیشتر رنگ کلاسیک دارد؛ اشبه در فضای استدلال کلاسیک. ولی باز هم تابِ آن را دارد.
مقصود از «الاعتبار» در فقه
شاگرد: مثل حرفی که شهید ثانی دارد در بحث اعتبار، بحث اعتباری که میگویند همین اشبهیت به قواعد است.
استاد: محقق اوّل خودشان هم دارند. راجع به الاعتبار در همین مباحثه (در جلسات فقه سالهای گذشته)، ۲-۳ جلسه مواردش را آوردیم، شاید اوّلین کسی که کلمه اعتبار را در فقه به کار برده بودند ، و طِبقش یک روایت را طرح کرده بودند، محقق اوّل در المعتبر بودند. در المعتبر فرمودند به این روایت نمیشود عمل کرد، چون مخالفه الاعتبار. منظور این بود که محقق اوّل هم داشتند، شهید ثانی که خیلی متأخرند.
شاگرد: این مطلب که فرمودید در مورد ادری به مذاق الشارع بودن، ظاهراً در اینجایی که شیخ بحث میکنند به خاطر همان قواعد و عمومات و مسائل دیگر است که این تقیید را مطرح کردند.
استاد: ما نحن فیه میماند. ما کلیاش را عرض کردیم، نباید آن مطلبی که صحیح است، لا ریب فیه است را به خاطر مورد و تطبیقش بر یک صغرایی، مُغَبَّرش[2] کنیم. آن مطلب قطعی و مسلم است که وقتی اصحاب، فهمشان ناشی از مذاق شرع باشد – چون اعلم به مذاق شرع هستند -، در آنجا نمیتوانیم از آنها فاصله بگیریم. اگر فاصله بگیریم، از آن ادراکی که آنها از مذاق شرع، از طریقه شرع، از مرام شارع دارند، فاصله گرفتهایم.
برو به 0:03:21
شاگرد: در غیر از آنها را عرض میکنم، در جایی که به خاطر استظهار عرفی یا امثال اینها هم باشد، بیان شیخ ظاهراً این است که در آنجا هم میشود به اصحاب مراجعه کرد چون کلامشان ملجأ است.
استاد: کلمه فهم را که شیخ میآورند ناظر است به فهم کاشف الغطاء. کاشف الغطاء فرمودند : و فهم الأصحاب مقدّم؛ لأنّهم أدرى بمذاق الشارع. جلسه قبل عرض کردم که العله تعمم و تخصص. هر کجا مذاق شرع هست، ولو از غیر اصحاب – فرض بگیریم – مذاق شرع، میزان است. اما اگر کلامی از اصحاب است، اما قاطع بشویم با رفت و برگشت که این ناشی از مذاق شرع نیست. ناشی از استدلال و فضای بحث و امثال اینهاست.در اینجا از آنها تبعیت نمیکنیم.
شاگرد: شاید این مذاقشان تأثیری در استظهارشان از متن گذاشته. یعنی ریشه اصلی مذاق شارع است امّا…
برو به 0:04:28
استاد: این فرمایش شما خوب است، یعنی در ما نحن فیه هم وقتی اصحاب در بیع عبد من عبدین، بطلان و مجهولیت را قائل شدند، علّتش علمشان به مذاق شرع است؛ مرحوم شیخ و کاشف الغطاء هم همینطور کلامشان پیش میرود. اما آن نکتهای که اینجا هست این است که آیا خود این که در ما نحن فیه هم از مذاق شرع است، تأمّل جداگانهای نمیخواهد؟ یعنی چون اصحاب، فهمشان أدری بمذاق الشارع است، پس هر کجا چیزی گفتند مفروض است که از مذاق شرع است؟ انهم ادری بمذاق الشرع، فکل ما قالوه من مذاق الشرع؛ این ملازمه برقرار نیست. کل ما قالوه من مذاق الشرع فهو مقدم. نه کل ما قالوه فهو من مذاق الشرع.
اینجا باید به عباراتشان برگردیم. الآن اینجا فرمودند که اصحاب اینطور گفتند. شما برگردید عباراتِ اصحاب در بیع عبد من عبدین باطلٌ را ببینید. ببینیم عباراتشان چیست. مثلاً یکی از مخالفترین که عباراتشان هم بسیار تند بود، ابن ادریس بودند. عبارتشان را هم خواندیم. عبارتشان چه بود؟ رفتند میدانِ یک روایت، روایتی که در کتب آمده، مطرح هم هست. میگویند این روایت خلاف اجماع امت اسلامی است.
و فی السرائر مخالف لما علیه الامة بعصرها، مناف لاصول مذهب اصحابنا و فتاویهم و تصانیفهم؛ لأنّ المبیع اذا کان مجهولاً کان البیع باطلاً بغیر خلافه [3].
ریخت عبارت را ببینید. میگوید شارع میفرماید نباید مجهول باشد، نباید مبهم باشد. همه امّت اسلام میگویند وقتی مجهول شد، باطل است. این کلّی، خوب است؛ مذاق شرع است؛ اختلاف در آن نیست. تطبیق این کلّی بر عبدٌ من عبدین. اگر بگویی عبداً و کلّی بفروشی، اشکال ندارد. امّا اگر بگویی بعتُ عبداً من عبدین و وجود، منظورت باشد؛ فرد مردد منظورت باشد؛ مجهول شد و باطل است؟ چقدر این دو تا عبارت با هم تفاوت دارد:وقتی بیع میکنی و میگویی عبداً من عبدین، مبیع مجهول شد، پس باطل است؛ با اینکه از مذاق شرع بگوییم باطل است؛ نه اینکه مجهول شد پس باطل است.
اگر گفتید مجهول شد پس باطل است یک چیزی را بر یک موردی تطبیق میدهید. این إعمالش هم از مذاق شرع است یا نه؟ این تطبیقش هم از فهم روایات است یا نه؟ بطلانِ مجهول، مسلم است، اما اثبات مجهولیت این مورد، این کارِ بیشتری میخواهد. اگر پیش رفتیم و مطمئن شدیم که اینکه گفتند این مجهول است، فرقی ندارد. حرف ابن ادریس – این دو تا عبارت – کاملاً معادل هماند.اگر ایشان که فرمودند وقتی گفتی بعت عبدا من عبدین بیع مجهول شد، پس باطل است، دقیقاً معادل این است که نزد امت بیع عبد من عبدین باطل است. اگر معادلِ این است ما هیچ حرفی نداریم. یعنی این عبارت ابن ادریس کاشف از این میشود که بطلان بیع عبد من عبدین مذاق شرع است، نه اینکه مذاق شرع این است که مجهول است پس باطل است. این «پس» یک گام برداشتنِ استدلالی است. این ملازمه باید روشن بشود.
برو به 0:08:57
شاگرد: اینجا اصل مثبت است.
استاد: اینجا اصل نیست. قضیه اثبات هم نیست. قضیه این است که ما میخواهیم کبرایی را بر صغری تطبیق کنیم. کبری هست بیع مجهول باطل است و وقتی هم یکی از دو عبد را بیع میکنیم مجهول هست، مبهم است. اگر تطبیق است از ناحیه فقیه با پشتوانه بحثهایی که خودشان میدانند، صغری و کبری و تطبیق. اگر اینطور باشد که فهم اصحاب میزان باشد، پس باید بگویید اجماع امامیه است بر اینکه باب اجتهاد مسدود است. چرا؟ چون هرچه اصحاب فهمیدند، انهم ادری بمذاق الشرع، هرچه هم فتوا دادند،تمام. چرا میگویید باب اجتهاد مفتوح است، و حال آنکه فتوا دادند.
انفتاح یا انسداد اجتهاد در میان اهل سنت
اهل سنت میگویند آن جایی که ائمه اربعه فتوا دادند، دیگر اجتهاد خبری نیست. بله، در جایی که ائمه اربعه فتوا ندادند، اجتهاد میکنیم. البته سلفیها این(انسداد باب اجتهاد در مورد فقهای اربعه) را قبول ندارند. صریحاً هم جرئت نمیکنند بگویند اما به شدت رسالهها نوشتهاند و میخواهند با این درگیر شوند. انفتاح باب اجتهاد را بیشتر مایلند. اما اهل سنت میگویند آن جایی که ابو حنیفه فتوا داده و فتوایش مسلم است، دیگر تمام شد. دیگر کسی نمیتواند بگوید من مقابل او هستم. امت باید حنفی باشند یا شافعی یا کذا. ما هم نسبت به اصحاب همین را بگوییم یا نه؟ در شیعه بگویند اگر اصحاب چیزی را گفتند، این تمام است. اگر این هم سر برسد که حرفی نیست. یعنی در ما افتی به الاصحاب إنسدّ باب الاجتهاد، این هم باشد، تمام.
اما اگر گفتیم نه، فی ما افتی به الاصحاب باز هم باب اجتهاد مفتوح است یعنی میتوانند دیگران نگاه کنند. اینجاست که من عرض میکنم. اصحاب در همین جایی که باب اجتهاد مفتوح است با اینکه فتوا دادند، اگر از مذاق شرع فتوا دادند اینجا از آنها فاصله نمیگیریم،نه از باب انسداد باب اجتهاد،بلکه از باب سالبه به انتفاء موضوع، اینجا جای اجتهاد نیست. چرا؟ چون مذاق آنها ما را به شرع میرساند. اجتهاد برای رسیدن به شرع است. مذاق آنها، ما را به شرع میرساند. اما اگر نه، باب اجتهاد مفتوح است یعنی ما میدانیم که آنها از مذاق شرع استفاده کردند اما در مذاق شرعی که دارند، یک گامهای دیگری هم برداشته شده. گامهای ذهن خیلی لطیف است. آنهایی که دقت در مطالب منطقی دارند، میفهمند چیست. یعنی گاهی انسان بدون اینکه خودش بفهمد لازمگیری میکند. یک «پس» میگوید جلو میرود. این «پس» گفتن، گاهی اصلاً ملازمه نیست. شاهدش هم اشتباهاتی است که رخ میدهد. اینجاست که میگوییم شیعه وقتی میگوید باب اجتهاد مفتوح است، یعنی ولو اصحاب فتوا دادند اما اگر فهمیدیم این خروجیِ فتوایشان، صرفاً متمحّض از اعلمیتِ آنها به مذاق شرع نیست. یک چیز دیگر هم ضمیمه دارد. یک استدلالی، یک تطبیقی و … . آنجا جای فکر است. ببینیم این گامی که ذهن آنها برداشته صحیح است یا نه. به عبارت دیگر یک چیزی زائد بر اصل مذاق شرع است. این چیز زائد باید صاف بشود.
برو به 0:12:30
شاگرد: کاشف الغطا بحث را بردند روی تفسیر غرر، بحث را روی تطبیقِ در مورد، نبردند . در تفسیر غرر فرمودند این تفسیر را به معنای عام بکنیم یا به معنای خاص بکنیم – به معنای عموم و خصوص من وجه – .
استاد: بله درست است. یعنی فرمودند غرر در شرع، اضیق است و چون در شرع اضیق است، فهم اصحاب، مطابق این ضیق عمل میکند. پس هر کجا آنها فهمی داشتند که غرر است، ما هم باید تابع باشیم. مرحوم شیخ در جلد پنجم همین را مورد سؤال قرار دادند. فهم اصحاب در غرر، یعنی چه ؟ غرر که عرفی است. لذا مرحوم شیخ در جلد پنجم فرمودند که مقصود بعض الاساطین ظاهراً در مسامحات عرفیه است. نه در اصل مفهوم غرر. مفهوم غرر، مفهومی عرفی است، از طرف شارع مقدس به عرف القاء شده. غرر، حقیقت شرعیّه ندارد. جلسات قبل خواندم. ایشان (مرحوم شیخ) میگویند فهم الاصحاب، نه اینکه یعنی فهم الاصحاب در مفهوم غرر. مفهوم غرر که عرفی است. فهم الاصحاب در تطبیقش. در تطبیقش، فهم الاصحاب مقدم است.
اگر اصحاب، غرر را بر عبد من عبدین منطبق دیدند، ناشئاً من علمهم بمذاق الشرع، تمام. اینجا کبری را تطبیقش دادند، تطبیق ناشی از علم به مذاق است. نه اینکه کبری ناشی از علم به مذاق است، تطبیقش از ناحیه خودشان است. اگر تطبیق از ناحیه مذاق شرع است، اینجا همانطور که فرمودند، کار تمام است. این مربوط میشود به اینکه، مجموع موارد نگاه بشود. ثبوتش را که مرحوم شیخ هم فرمودند اشکال ندارد. روایات را گاهی باید به خاطر مجهول بودن تأویلش ببریم. مثلاً در وصیت ثبوتاً ممکن است، اما همین چیزی که ثبوتاً در وصیت ممکن است اگر در بیع بیاید غرر میشود. چون مساهلهای در وصیت است، غرر مشکلی ندارد. مثل صلح که مجهول بودن در آن اشکال ندارد. اما همان چیزی که در صلح اشکال ندارد، در بیع بیاید غرر میشود. پس بنابراین اگر اصحاب اینجا را غرر دیدند و فتوا به غرر دادند، این فتوای آنها ناشی از درک مذاق شرع است و مقدّم است. این فرمایش هر دو بزرگوار بود. فهمی هم که مرحوم شیخ فرمودند ناظر به همان فهم الاصحاب کاشف الغطاست و تکرار شده.
حیث التجأ الی فهم الاصحاب فی ما یخالف العمومات[4].
حالا در ما نحن فیه عمومات چیست؟ عمومات احل الله البیع است، یا عمومِ نهی عن بیع الغرر است؟ فی ما یخالف العمومات. هم «فیه» و هم عموماتش را میشود دو گونه معنا کنیم. ببینیم مقصود مرحوم شیخ کدامش است.
در ما نحن فیه یک بیع داریم که عموماتی دارد که صحت است، احل الله البیع. البته صحت بیع، یک تخصیصی خورده که بیع غرری باطل است. آیا بیع غرری شامل مواردی که مردّد بین معیّنین هست، میشود یا نمیشود؟ یعنی عبد من عبدین غررٌ؟ اگر اصحاب گفتند غرر، ما میخواهیم بر خلاف عموم غرر، بگوییم که عبد من عبدین صحیح است؛ اصحاب میگویند نه، این عبد من عبدین موافق عموم است؛ عبد من عبدین صحتش یخالف العمومات،در این صورت فهم اصحاب مقدم است که باید بر طبق عمومِ نهی از غرر عمل کنیم. این یک احتمال،که احتمال دوم محسوب میشود.
احتمال اوّلی این بود که عمومات یعنی همان احلّ الله البیع – صحت بیع – است. مخالفت عمومات چیست؟ این است که با اینکه طبق عمومات، بیع صحیح است، اینجا میخواهیم بگوییم بیع عبد من عبدین باطل است. مخالف عمومات. چرا باطل است؟ فهم اصحاب در مخصص که نهی از غرر بوده، مقدم است. بنابراین فی ما یخالف یعنی فهم الاصحاب فی المخصص للعمومات. این هم احتمال اول.
یک احتمال دیگر، فهم الاصحاب فی، نه به معنای فهم اصحاب از مخصص،بلکه اصلاً فهمشان فی ما یخالف. یعنی اگر عموماتی داریم، فهم اصحاب مخالف آن عموم است. پس غیر فهم اصحاب است در مقید و … . خودِ فهمشان یخالف العمومات.
التجأ إلى فهم الأصحاب في ما يخالف: یعنی فی فهم الذی یخالف العمومات. فرق کرد با آنجایی که «فی ما یخالف»، «ما» مصداقش غرر بود. التجأ إلى فهم الأصحاب فی ما، یعنی در دلیل غرری که مخالف عمومات صحت بیع است. اما در این احتمال سوم «فی ما»، یعنی فی فهمهم، نه نهی غرر؛ فی ما یخالف العمومات. که البته این هم معنایی است که مرجوح است. پس سه تا احتمال شد، احتمال راجحش که اظهر است، همین است که عمومات یعنی عمومات صحت بیع، «ما» هم یعنی دلیل غرر، فهم اصحاب از غرر و تخصیصِ غرر عمومات بیع را، مقدم است. یعنی اگر اصحاب چیزی را غرر دیدند، فهم آنها، برای غرر بودن آن چیز میزان است ، نه اینکه ما بیاییم خدشه بکنیم بگوییم که غرر نیست. این فرمایش ایشان. شما هم اگر احتمالی در ذهنتان هست بفرمایید. متکلم وحده نباشم.
شاگرد: چند جلسه قبل فرمودید که ظاهراً شیخ با این عبارت لقد أجاد برمیگردند از آن بیان قبلیای که داشتند که فرمودند فالدلیل هو الاجماع له ثبت.
استاد: ظاهرش اینطور است، اما چرا نص نیست؟ به خاطر این است که ایشان اصل کلی را میگویند. لقد اجاد حيث التجأ الى فهم الاصحاب فى ما يخالف العمومات. این اجاد است. اما اینکه فهم اصحاب در ما نحن فیه تمام است و آنچه را که مرحوم شیخ فرمودند تمام میکند یا نه، خیلی مسلم نیست.چون دو جا مرحوم شیخ، خودشان وقتی میخواستند از قلم خودشان حرف بزنند، حاضر نیستند بگویند که بیع عبد من عبدین،مثلا مجمع علیه بین اصحاب است که باطل است. بلکه میگویند مشهور است. کسی به مرحوم شیخ گفت ما به نظرات شما عمل میکنیم. فتاوا و نظرات شما را در مکاسب عمل کنیم؟ فرمود بله،اگر نظری پیدا کردید.
ببینید خودشان که بخواهند بگویند، نمیگویند مجمع علیه الاصحاب، عند الاصحاب. یکی در جلد چهارم، صفحه ۲۴۸[5].
«الثاني: أن يراد به بعض مردّد …و لا إشكال في بطلان … و أمّا مع اتّفاقهما في القيمه كما في الصيعان المتفرّقه»که بحث ماست،«فالمشهور أيضاً كما في كلام بعض المنع»فالمشهور را خودشان ابتدا میگویند. بعد گفتند:«بل في الرياض نسبته»یعنی شروع کردند قول دیگران را گفتن. این اوّلین مورد.
دومین مورد هم در ادامه همان عبارت «فی ما یخالف العمومات»[6]، میفرمایند «فرع علی المشهور من المنع». یعنی بعد از همه این بحثها، باز ایشان نتیجهای که گرفتند در فرض دوم بیع عبد من عبدین چه شد؟ علی مشهور من المنع، یعنی باز هم ایشان، میل ندارند که بیش از مشهور را بفرمایند. فهم الاصحاب در مجمع علیه یک چیز است، فهم الاصحاب در مشهور بینهم یک چیز دیگری است. تفحص از مشهور و دلالت مشهور و مواردی که گفتند و نگفتند، اینها وقت بیشتر و مجال دیگری میخواهد که تحققش تحصیل بشود.
برو به 0:22:17
شاگرد: فرمودید که اگر اصحاب، چیزی را از مذاق شارع برداشت کردند و ما به این کشفِ مذاق از اصحاب علم پیدا کردیم ، راه اجتهاد بسته میشود؟
استاد: از باب انتفاء موضوع. چرا؟ چون اجتهاد برای رسیدن به حکم شرع است. مذاق اصحاب به نحو اجماع که فرض گرفتیم ما را رسانده. که مخالفت با آن و فاصله گرفتن از آن، آن است که حجت میخواهد. مثل ضروریات، لا تقلید فی الضروریات. لا اجتهاد فی الضروریات. چرا؟ میگویند اجتهاد برای این است که به حکم شرع برسیم، در ضروریات رسیدیم؛ اجتهاد در ضروریات فقه معنا ندارد.
شاگرد: اینجا لازم نیست ما به دستگاه ذائقه آنها اعتماد داشته باشیم؟ یک جایی اگر اطمینان پیدا کردیم که این دستگاه ذائقه آنها بد برداشت کرده، یعنی برای ما اطمینان حاصل نشد.
استاد: نه اگر فرض گرفتیم ذائقه هست، ذائقه یک جمعِ طائفه، اینطور نیست که اشتباه بکنند. نه اینکه بخواهیم برهان ریاضی بگوییم، بگوییم محال است.
محوریت اطمینان در فقه
نه، در متن احتجاجات و فقه، صحبت بر سر اطمینان است. ظنونی که عقلا به آن اعتنا میکنند به طوری که برایشان قطع است. یعنی اگر احتمال مخالفش هم هست، میل به صفر کرده. به آن اعتنا نمیکنند، محکوم است. در چنین فضایی، وقتی میگوییم مذاق، یعنی ما به نظر شارع، رسیدیم. شبیه ضروریات که عرض کردم. چطور است که در ضروریات اجتهاد نمیکنیم. نه اینکه بگوییم باب اجتهاد مسدود است. سالبه به انتفاء موضوع است. اجتهاد برای وصول است، در ضروری ما واصلیم. تحصیل حاصل که نمیشود. این هم اینطور چیزی است. وقتی مذاق شرع را آنها اعمال کردند، مذاق برای یک نفر نیست که شما بگویید ساختار ذهنش اشتباه کرده. در جلسات قبل هم گفتیم این مذاقی که ما میگوییم شارع در آنها ایجاد کرده. این فعلِ شارع است فی اذهانهم. لا تَلَّقیهم من الشارع. این دو خیلی متفاوت است.
شاگرد: گاهی اوقات یک خلطهایی صورت میگیرد، یک تعمیماتی در ذهن خودشان میدهند، یا یک تجلیلهایی میکنند.
استاد: احسنت. باب اجتهاد برای همین بسته نیست، که ما دقیق باشیم که آیا ازاین کلام اصحاب، آن مذاقی است که شارع تزریق کرده، مُهرش را در ذهن این جمع کوبیده، یا نه از کلاس و سایر چیزهای غیر شارع است. این درست است. وقتی که میفرمایند التجأ الی فهم الاصحاب لأنهم ادری بمذاق، ما مذاق را تفسیر کردیم ، یعنی آن فعالیتِ مباشری که خود شارع مقدس با مجموعه کلماتش در مجموعِ بدنه و پیکره متشرعه ایجاد کرده؛ نه یکی دوتا. اینطوری که معنا کردیم، مستند به خود شارع است. اگر یک جایی شک کردند که مستند به شارع هست یا نیست، آنجا بررسی میشود. اگر خلافش ثابت نشد، از باب اتمام حجت یا اصل و … جلو میروند. اگر خلافش ثابت شد با دلیل، فاصله میگیرند.
برو به 0:25:42
شاگرد: در نظر شما این فهم الاصحاب،محصّلش با منقولش هم فرق میکند؟
استاد: بله، محصّل خیلی قدرت بیشتری دارد. در منقول، آدم مواردی میبیند که زود در عبارت نقل صورت میگیرد. خیلی تفاوت دارد. لذا حاشیههای عروه را ببینید. آنهایی که خیلی دقیق النظرند و عبارات را درست مینویسند، که مثلاً اگر خودشان فلان کتاب را ندیده باشند، محال است بنویسند در فلان کتاب چنین آمده، مینویسند المحکی. کسانی که اینطور دقیقاند، در مشهور هم میگویند نُسِب الی المشهور. یعنی خیلی کار دارد تا مطمئن بشویم. حالا خود شما هم باید به تجربه برخورد کنید. تا کسی برای خودش پیش نیاید، نمیشود. شما یک قول مشهور را، مثلاً چندین سال، در موردش، فکر میکنید. نه اینکه همینطور قولی به مشهور انتساب داده باشندو بگویید که اینها چرا اینطور گفتند.
خواب مرحوم کاشف الغطاء
یکی از اساتید میگفتند مرحوم کاشف الغطاء مطالعه کردند تا دیروقت و هر چه گشتند دلیلی پیدا نکردند. بعد در دلشان خطور کرد که آقایان همینطور یک چیزی گفتند. یعنی بدون دلیل. اینطور نقل شده که خودشان گفتند من خواب رفتم در عالم خواب بعد از همین فکر، دیدم در مجلسی هستم، نمیدانم امام صادق صلوات الله علیه یا پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم، یکی را، آن استاد نقل کردند. دیدم حضرت هستند، من وارد شدم، سلام کردم، در جواب دادن، خیلی به من اعتنایی نکردند، کمی مکدّر شدم که چطور شده، بعد به من رو کردند، اشاره کردند به یک کسی که اینجا نشسته بود که شاید خیلی هم جثه بزرگی نداشت، جثه کوچکی داشت. گفتند آن مسئلهای که مشکل داشتید از ایشان بپرسید. که در خواب فهمیدم محقق اوّل هستند. یعنی اینها کسانی نیستند که همینطوری حرف بزنند، مستند میخواهید، بپرسید جوابتان را میدهند.
خواب مرحوم فخر المحققین
مثل فخر المحققین که پسر علامه است. در الفین، میگویند رسیدم به دلیلی که پدرم گفته بودند، قلم را زمین گذاشتم گفتم این کلام، برهانی نیست، قلم من هم غیر برهان نمینویسد – خیلی جالب است این روحیات – قلم را زمین گذاشتم. شب پدرم به خوابم آمدند. بعد از اینکه میگویند چهها شد، خیلی جالب است، در الفین ببینید، پدر و پسر، گریه و زاری، چون در آن وقتهایی بوده که در آذربایجان دربهدر بودند. بعد از گریه و درد و دل و شکوه، مطرح میکنند. میگویند دلیل شما در الفین خطابی است، من خطابی را نمینویسم، برهان باید باشد. پدرم گفتند تو اشتباه میکنی، برهان است. توضیح دادند، بیدار که شدم حرف پدرم یادم بود، دیدم راست میگویند، برهان است. یعنی علامه که مینویسند، پسرشان هم میتواند بگوید خطابی است. اما وقتی مراجعه کنند به خود علامه، توضیح میدهند که نه این خطابی نیست و شما اشتباه میکنید.
شاگرد: پشتوانهی فهم اصحاب باید شهرت باشد به تعبیر آقای بروجردی اصول متلقّاة از معصومین باشد، یا شما، مطلق میفرمایید؟
استاد: آنچه را که اصحاب میگویند، باید کاشفیت داشته باشد نه فقط از ذهن خودشان بلکه – این را مدام تاکید میکنم – از بدنه شیعه در نسبت به فقه اهل البیت و بدنه مسلمین نسبت به فقه مشترک بین همه مسلمین. کاشفیت را باید داشته باشید.
برو به 0:29:53
شاگرد: اینطور که شما می فرمایید این فهم، شهرت پیدا میکند.ولی اگر متّفق با شهرت نباشد، قرائن فهم روایات، که زمان عصر نزدیک ائمه بوده، نسبت به زمان های بعد، بیشتر بوده است.
استاد: بله، ممکن است مواردی باشد که شهرتِ متأخر با خود وجود روایات – که من بعداً قرائنی را میخواهم عرض کنم – تنافی داشته باشد که ممکن است خود وجود روایت بین محدثین، آن فضای ذهنی و شهرت متاخر که شما میگویید را تضعیف بکند با این استدلالی که دارید. بعدا عرض میکنم.
علی ای حال، یک موردش را که من زیاد هم گفتم – به گمانم اینطور است، با اینکه چقدر هم مشکلساز میشود – اساساً روایات صم للرؤیة و افطر للرؤیة با روایات تطوّق و لیلتین و رؤیة بعد الزوال و …، رابطهاش یک رابطه اماره و اصل است. از لسان دلیل هم جمعش روشن است. اما این مورد از مواردی است که از قدیم تا حالا معروف است، اصحاب از این روایات چه فهمیدند؟ تعارض فهمیدند. اگر شما رفتید و برگشتید و مدام در موارد، دقت کردید و مطمئن شدید که این فهم، ناشی از مذاق شرع نیست. زیرا با این فهم، روایات صحیح السند را کنار میگذارند. از آن روایات اعراض میشود. اگر این اعراض از مذاق شرع است، فبها؛ حرفی نداریم. اما گاهی میبینید این فهم از استدلال است ، از تعارض دیدن است. میگویند اینها که متعارض شدند و این اولویت دارد. این را اخذ میکنند. حالا یک کسی میآید و وقتی فکر میکند میگوید اصلاً تعارض نیست تا مجبور بشویم آن را کنار بگذاریم. اصلا تعارض نیست. وقتی مطمئن شدید تعارض نیست، اینجا نمیشود بگوییم فهمی که آنها داشتند از مذاق الشرع است. الآن فضای بحث معلوم است، بین طرفین دلیلین گیر افتادند، تعارض دیدند، میخواستند تعارض را علاج کنند. علاج تعارض میشود فهم متّخذ از مذاق شرع؟ اینطور نیست. خود تعارض از آنهایی است که دارد تضعیف میکند، که الآن اینجا فهم از مذاق الشرع است.
برو به 0:32:08
شاگرد: کدامش را باید احراز بکنیم؟
استاد: این طرف را که بفهمیم از مذاق نیست؛ عدم را باید احراز کنیم .
شاگرد: اصل بر این است که مطابق با مذاق باشد.
استاد: بله. سَبکِ فضای فقه این است. در مشهور، اجماع و همه اینها اصل عقلایی و شرعی بر این است که مطابق مذاق است. یعنی این طور نیست که بگوییم اصل بر این است که فهمشان مطابق مذاق شرع نیست، تا وقتی که بفهمیم مطابق هست. نه، برعکس، هر کجا فهمی دارند در اینطور موارد، اصل بر این است که موافق مذاق شرع است، الا آن جایی که از نظر بحثی بروید و برگردید و مطمئن بشوید که اینجا مثلاً خصوص تطبیقی که دادند، عدم نشأت گرفتن او، از مذاق شرع است. این عدم باید احراز بشود؛ اگر نشد، موافقت (با مذاق شرع اثبات میشود.)
شاگرد: ببخشید اینجا مطلبی مطرح میشود، شما که میفرمایید باید احراز کنیم از مذاق است یا عدمش را احراز کنیم.
استاد: عدم را احراز کنیم.
شاگرد: نتیجهاش این میشود که یک امرِ ارشادیِ تعبدی نیست.برمیگردد به اینکه ما خودمان هم ذوق بکنیم، لمس بکنیم، بفهمیم که این از مذاق شرع هست یا نیست. پس یک چیزی تعبدی نیست؛ به من برمیگردد، من هم که تشخیص دادم این از مذاق شرع است.
استاد: مصداق نیست بلکه تنظیر است. شبیه رجوع به خُبره است. در مواردی که به خبره رجوع میکنید، خود شما هم فهم دارید اما خبره نیستید. چرا به خبره رجوع میکنید؟ میگویید من هم فهم دارم میفهمم، ولی در این مسئله خبره نیستم.
شاگرد: اگر آنها مذاق شرع را فهمیدند من هم باید بفهمم.
استاد: نه.چون خبره یک چیزی فهمیده، شما هم باید بفهمید؟
شاگرد: نه، فرض کنید یک نفر از مجتهدین، شخصی که میخواهد استنباط کند اگر یک چیزی به مذاق شرع مربوط میشود، مذاق شرع که فقط برای آنها نیست. این آقا هم خودش مذاق شرع را تشخیص میدهد.
استاد: مذاق شرع برای همه است، همانطور که توضیحش را هم عرض کردم. اما صحت استنتاج از آن مذاق، پیاده کردن آن و تطبیقش، این خبرویّت میخواهد.
شاگرد: فرض کنید این آقا هم خبره است، شیخ هم خبره است، میخواهد به کلام مراجعه کند. وقتی میرود میبیند آنها اینطور فهمیدند، خودش همان را میفهمد. پس این فهمِ خودش ملاک میشود، آن دیگر حجیتی ندارد که ما بیاییم بگوییم که فهم اصحاب یک حجت است، یک دلیل است. نهایتش این میشود که من هم خودم باید به نتیجه برسم، شیخ هم باید به نتیجه برسد.
استاد: اگر از باب کاشفیتِ فهم اصحاب باشد لازم نیست خودشان به نتیجه برسند، میگویند الآن زمان ما دور شده، آنها زمانشان اقرب بوده، و ذوقی که آنها داشتند برای من کاشفیت دارد، نه مکشوف آنها الآن برای من مکشوف است، برای خود من هست مباشرتاً.
شاگرد: شهرت قدما باید باشد.
استاد: بله. که کاشفیت دارد از آن مکشوف، برای خود من الآن مکشوف نیست. فرمایش شما هم مانعی ندارد که یک جایی خود شیخ هم که میروند، میبینند الآن ارتکاز خود ایشان و آن مذاق شرعی را که به دست آوردند با آنها شریکاند. مشکلی ندارد ولی ملازمه قطعیه ندارد. ما هم که میگوییم شیخ میتوانند مراجعه کنند از باب این است که کأنّه شیخ اینجا دارند به خبره مراجعه میکنند. میگویند شما به خاطر قرب زمانتان اینجا خبرهاید. من ولو شیخ هستم اما مانعی ندارد که در اینجا شیخ نباشم. شما شرایطی دارید که من به شما مِن باب خبره در آن مذاق مراجعه میکنم.
شاگرد: یعنی اگر خود شیخ در مذاق چیزی تشخیص داد، که با فهم اصحاب مخالف بود،آن را (تشخیص خودش را) مقدم میکند.
استاد: بله، آن حرفی است که بینه و بین الله اصلاً نمیتوانند خلاف آن عمل کند. چرا میگویند تقلید بر مجتهد حرام است؟ یعنی مجتهد عادلی که میخواهد به کلام مولی برسد، اگر خودش با مجموع ضوابطی که دارد و با تأیید اجتهاد مسلّمش، به چیزی رسید که فتوای او خلاف مشهور اصحاب بود، حرام است تقلید اصحاب بکند. از واضحات فقه شیعه است. تقلید بر مجتهد حرام است ولو فتوای او خلاف مشهور باشد.
شاگرد: میخواستم عرض کنم همه چیز برمیگردد به تشخیص خودش.
استاد: نه، آن جایی که به خبره مراجعه میکند قرار شد تشخیص خودش نباشد.
تقلید مجتهد از مجتهدی دیگر
مثال دیگر عرض کنم، یک مجتهدی که در فقه مجتهد است، اما در اصول مجتهد نیست. نمیداند استصحاب قهقرائی حجت است یا نه. استصحاب تعلیقی حجت است یا نه. یا به بحثهایش نرسیده یا اصلاً سختش است که بحثش را بکند. ولی در فقه مجتهد است. یعنی واقعاً خوب استنباط ادله میکند. با اینکه در فقه مجتهد است، آیا میتواند در اصول از اعلم خودش تقلید کند یا نه؟ عدهای میگویند نمیتواند. ظاهرش این است که میتواند. مجتهد است اما در خصوص این بحث اصولی به خبره مراجعه میکند. اینجا او خبره نیست. کجایش استحاله دارد؟ تلفیق میکند از اجتهاد خودش و از رجوع به خبره در یک مسئله اصولی. میگوید در اینجا به نظر علامه شیخ انصاری عمل میکنم و از ایشان تقلید میکنم چون خودم نرسیدم بحثش کنم و درموردش فکر کنم. یا ذهن من در این مسائل نمیکشد. مطمئنم ایشان از من اعلم هستند. در این مسئله اصولی از ایشان اخذ میکنم بعد در فضای فقه این را حجت میدانم و اعمال میکنم. تلفیق از این،ظاهراً ممکن است.
شاگرد: مثلا حجیت قول لغوی.
استاد: حجیت قول لغوی هم همینطور است. مجتهد است اما مراجعه میکند به خبره در این فرد. منظور، اینطور نیست که ما وقتی میگوییم به مذاق اصحاب رجوع کنید همه جا یعنی فقط خودمان میدانیم. نه اتفاقاً برعکس، در اینطور موارد میزان را فهم اصحاب قرار میدهیم به جای خودمان.
برو به 0:38:07
فرع: على المشهور من المنع، لو اتّفقا على أنّهما أرادا غير شائعٍ لم يصحّ البيع؛
لاتّفاقهما على بطلانه.
و لو اختلفا فادّعى المشتري الإشاعة فيصحّ البيع، و قال البائع: أردت معيّناً، ففي التذكرة: الأقرب قبول قول المشتري؛ عملًا بأصالة الصحّة و أصالة عدم التعيين، انتهى.
و هذا حسن لو لم يتسالما على صيغة ظاهرة في أحد المعنيين، [7]
فرعٌ، مطالب آسانی است، اما خیلی نکات زیبایی در این چند سطر مرحوم شیخ فرمودند.
فرع: على المشهور من المنع: ببینید مشهور فعلا. من المنع یعنی چه؟ یعنی منع من بیع عبد من عبدین از باب فرض دوم که وجود را، فرد را مبیع قرار دادند. معامله باطل است، بنابر بطلان، علی المشهور من المنع.
لو اتّفقا على أنّهما أرادا غير شائعٍ لم يصحّ البيع: هر دو میگویند ما شایع را اراده نکردیم. بیعِ وجودی؛یعنی عبد را میخواستیم. اینکه: لم يصحّ البيع؛ لاتّفاقهما على بطلانه. بنابر بطلان هر دو گفتند باطل است.
و لو اختلفا: شیخ اینجا مطالب دقیق و ظریف، خیلی هم پرفایده برای جاهای دیگر فقه، اشاره میفرمایند.
فادّعى المشتري الإشاعة فيصحّ البيع علی ادعائه. علی ادعائه را من عرض میکنم.
و قال البائع: أردت معيّناً: عبداً من عبدین، فرد مردد را فرض کردم.
ففي التذكره: الأقرب قبول قول المشتري. مشتری میگوید اشاعه؛ بائع میگوید فرد. قول او را قبول میکنیم، چرا؟
برو به 0:39:26
عملًا بأصالة الصحّة و أصالة عدم التعيين. اصالة الصحة در عقود در بین مسلمین خب اصالة الفساد کجا میرود؟
شاگرد: اوفوا بالعقود آمد دیگر.ظاهراً آن را حساب کرده اند که مقدم است بر اصل استصحاب عدم ترتب اثر
استاد: یعنی اینجا شاملش هست؟ مصادره نمیشود؟ اگر علی المشهور من المنع،دیگر اوفوا آن را نگرفته است. یعنی ما مردّدیم بین اینکه آیا تحت اوفوا داخل هست یا نیست. اگر قاطع باشیم میگوییم اوفوا گرفته آن را. اما اختلاف آنها سبب شده که من ندانم این بیعِ فرد است که تحت اوفوا داخل نیست، یا بیعِ اشاعه است که تحت اوفوا داخل است.
شاگرد٢ : مقصود از اصالة الصحه،همان اصالة صحة فعل المسلم نیست؟
استاد:چرا. و لذا ایشان(شاگرد١) که میفرمایند اوفوا، من به ذهنم آمد که از باب ورود و یا حکومت اصالة الصحة است بر اصالة الفساد.
اصالة الفساد میگوید که اثر بار نبود، اصل هم عدمش است، فساد، ادامه دارد؛ یعنی عدم ترتب اثر. اما اصالة الصحة، اصلِ موضوعیِ مترتب بر آن است، مثل سبب و مسبب. میگوید که چون صحیح هست پس دیگر اصالة الفساد کنار میرود. اصالة الصحة به نحوی است که اصالة الفساد را کنار میزند. بینشان ترتب است؛ در عرض هم نیستند که تعارض کنند.
شاگرد: این طرفش هم هست. قبلش اثری نبوده، الآن میبینیم اثری بار نیست پس اصالة الصحة را بزنیم کنار.
استاد: نه، نکتهام این است که اصالة الصحة نمیتواند کنار برود. قاعده فراغ هم همینطور است. چیزی را که استصحاب میگوید باطل است و باید اعاده کنید، قاعده فراغ به عنوان حاکم بر آن میگوید نه اعاده نیاز نیست.
شاگرد: پس باید بگوییم که در اصالة الصحة، بحث سببی و مسببی نیست، بحث حکومتش است. رابطهشان سبب و مسببی نیست اما اگر دلیل خاص داشتیم که اصالة الصحة مثل قاعدة الفراغ حاکم است،بله.
استاد: مرحوم شیخ هم در اصالة الصحة یک حسنٌ[8] میفرمایند، ببینیم سبب و مسبب، حکومت و ورود و امثال اینها نسبت به اوفوا بالعقود و اصالة الصحة و اصالة الفساد، نسبت به اختلاف اینها باید کدامش را جلو بیاندازیم.
شاگرد: اینجا اصلا نگاه به باب قضا نیست؟ بحث اختلاف،ایشان طوری نگاه میکنند اگر قدر مشترک ندارند… ایشان دنبال اصلی هستند که قول یکی را مقدم کنند و مثلاً بگویند این منکر است یا دنبال شناخت مدعی و منکر و اینها باشند چرا در آن فضا نرفتند؟
استاد: ظاهراً در فضایی که ترافع میکنند نزد حاکم،مدّعی داریم،منکر داریم.
شاگرد: ظاهراً اینجا هر دو، هم مدعیاند و هم منکر.
استاد: اسمش را میگذارند تداعی، تداعی یعنی هر دو تا ادعا دارند. او میگوید، او هم میگوید. باید ببینیم قول کدام مقدم میشود.
شاگرد: چگونه با اصل میخواستند قول یکی را مقدم کنند؟ خواستند بگویند چون این منکر است مقدّم است، قاعدتاً در باب قضا اینطور است، میگویند قولی که موافق با اصل است آن منکر است.موافقت با اصل از امارات تشخیص منکر است.
استاد: که وقتی او بیّنه نداشت باید قسم بخورد. یا یک قول ضعیفی هم بود که بدون قسم هم نیازی به قضا نباشد.
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
[1] مکاسب، ج 4، ص 252.
[2] غبارآلود
[3] مکاسب، ج 4، ص 249
[4] مکاسب ج 4،ص 252
[5] الثاني: أن يراد به بعض مردّد بين ما يمكن صدقه عليه من الأفراد المتصوّرة في المجموع،
نظير تردّد الفرد المنتشر بين الأفراد، و هذا يتّضح في صاعٍ من الصيعان المتفرّقة.
و لا إشكال في بطلان ذلك مع اختلاف المصاديق في القيمة كالعبدين المختلفين؛ لأنّه غرر؛ لأنّ المشتري لا يعلم بما يحصل في يده منهما.
و أمّا مع اتّفاقهما في القيمة كما في الصيعان المتفرّقة، فالمشهور أيضاً كما في كلام بعض المنع، بل في الرياض نسبته إلى الأصحاب، و عن المحقّق الأردبيلي قدّس سرّه أيضاً نسبة المنع عن بيع ذراع من كرباس مشاهد من غير تعيين أحد طرفيه إلى الأصحاب.
[6] فرع: على المشهور من المنع، لو اتّفقا على أنّهما أرادا غير شائعٍ لم يصحّ البيع.( كتاب المكاسب ج4، ص: 253)
[7] كتاب المكاسب (ط – الحديثة)؛ ج4، ص: 253
[8] و هذا حسنً لو لم يتسالما على صيغة ظاهرة في أحد المعنيين
دیدگاهتان را بنویسید