1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(١٢)- پرسش و پاسخ درباره معنای حرکت، تموج پایه،...

اصول فقه(١٢)- پرسش و پاسخ درباره معنای حرکت، تموج پایه، استحاله تناقض، اوسعیت واقعیت ازوجود

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=27776
  • |
  • بازدید : 9

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

 

جواب سه اشکال ابتناء حرکت برجزء لا یتجزء

ایشان می‌فرماید:

والجواب عن هذه الثّلاثة: أنّ الحدوث علی أنحاء ثلاثة، دفعیّ: وهو أن یحدث شیء دفعة فی آن سواء یبقی بعده أو لا، وهذا کالصّور والهیئات القارّة. وتدریجی: وهو أن یحدث شیئاً فشیئاً منطبقاً علی الزّمان ولا یوجد بتمامه فی آن من الآنات، کالحرکة القطعیّة والصّوت وامثالهما، فهذا الحادث ینطبق حدوثه علی الزّمان، ولا یتّصف بالحدوث فی شیء من الآنات المفروضة فیه، لا الآن المبدأ ولا غیره. ونفس زمانی: وهو أن یحدث الشّیء فی نفس الزّمان ویوجد بتمامه فی کلّ آن من آنات مفروضة فی زمان وجوده إلاّ الآن الطّرف، وذلک کالحرکة التوسطیة والأُصول وامثاله، وعدم الآن أیضاً من هذا القبیل.[1]

«والجواب عن هذه الثّلاثة: أنّ الحدوث علی أنحاء ثلاثة» سه دلیل بر محور اثبات تتالی آنات بود که اثبات می‌کرد که این‌ها را داریم  فی‌الجمله برای اثبات جزء لایتجزا کافی بود که به جایی برسیم که دو آن پشت‌سرهم بیاید و بین این دو آن هیچ‌چیزی نباشد خود آن قابل انقسام نیست و اتصال این‌ها هم به نحوی است که بین این دو تا هم قابل انقسام نیست؛ بنابراین حرف حکما باطل می‌شود که ما پیوستار مطلق داشته باشیم. حالا می‌خواهند از این جواب بدهند.

 

 

 البته شما سه سؤال مطرح کردید و سؤالات خیلی خوبی در این زمینه هست. اگر یادداشت دارید یا در ذهنتان هست سریع بفرمایید و آقایان هم توجه کنند و شاید بعضی از این‌ها فی‌الجمله صحبتش شده باشد و این مباحثی است که خودش گسترده است و رؤوس مطالب را اگر بدانیم و روی آن‌ها فکر کنیم خوب است.

 شاگرد: وقتی مباحث به تموج بازگشت کند، مبنای آن نیرو قرار می‌گیرد؛ لذا سؤال ادامه می‌یابد که نیرو چیست و چگونه ایجاد شده است و از کجا آمده است و چگونه این تموج، پایه قرار گرفته است؟

استاد: این هنوز اولی است

شاگرد: چگونه نیرو را پایه قرار می‌دهیم؟

استاد: دومی

شاگرد: و اگر مباحث اطلاعات را داخل کنیم چگونه می‌شود؛ یعنی آیا پایه از موج بودن تغییر می‌کند یا چیز دیگری است؟

استاد: این سوم بود؟

شاگرد: یک بود.

استاد: خب دوم

شاگرد: و با درنظرگرفتن مبنای تموج پایه آیا این‌گونه نیست که برای تحقق یک تموج پایه، باید تمام اجزای تکوینی در عوالم کوچک‌تر از آن تموج پایه نیز تا بی‌نهایت موجود شود؟

 استاد: این دو بود.

 شاگرد: سوم این که سؤال اساسی این است که به‌هرحال امور منتهی به ثابتات می‌شود حال چه طبایع باشد و چه چیزهای دیگر باشد مسئله این است که مبدأ ظهور یک تموج چیست؟ که وقتی ثابت می‌خواهد به حرکت بیاید، چگونه است؟

 استاد: این سه تا از سؤالاتی است که ذهن انسان را مشغول می‌کند و در محیط خودش جواب خودش را دارد؛ اما باید جدا کنیم بین سؤالاتی که با گام‌های قبلی، سؤالی مطرح می‌شود که گام قبل را زیر سؤال می‌برد و باعث می‌شود ما برگردیم و بازنویسی کنیم و باز فکر کنیم و بازتولید کنیم. سؤالاتی است که  بر مبنای آن  باید جلو برویم، بحثمان جلو رفته؛ یعنی تموج را اگر بپذیریم در یک گامی می‌پذیریم که منافاتی ندارد که ما اسم نیرو ببریم یا نبریم؛ یعنی همان چیزی که الآن در کلاس‌های میکانیک می‌گویند حرکت را در منظر سینماتیک تعبیر می‌کنند، شما گاهی نگاه می‌کنید، حرف می‌زنید و اصلاً هم به نیرو کار ندارید یعنی دید شما دید هندسی و حرکت هندسی است.

 شاگرد: عامل را کار نداریم. سینیتیک است.

 استاد: سینتیک به دومی می‌گویند که نیرو می‌آید.

اشتراک حرکت فیزیکی با حرکت فلسفی دراصل معنا و تمایز آنها دربستر و نوع مقوله‌شان

 شاگرد: حاج‌آقا، حرکت در نفس چه کاری به نیرو و تموج پایه دارد. ما حرکت فلسفی را بحث می‌کنیم نه حرکت فیزیکی، حرکت یک انسان از جهل به علم و از قوه به فعل این‌که به نیروی فیزیکی کاری ندارد.

 استاد: همین را هم فلاسفه سال‌ها روی آن بحث کرده‌اند. آیا حرکت بدون هیولا می‌شود یا نمی‌شود؟ چقدر بحث درباره این بوده است.

 شاگرد: شما می‌فرمایید نیروی فیزیکی می‌خواهد؟

 استاد: شما مگر قوه نمی‌گویید؟ به هیولا می‌گویید قوه فعلیه. حرکت چیست؟ یک قوه‌ای  محض دارید و یک فعلیت تام دارید و یک حرکت دارید. می‌گویید الحرکة کمال اول لما بالقوه من حیث هی بالقوه. کمال اول یعنی بالقوه در حیث قوه بودن خودِ قوه‌اش کمالی نیست. قوه الکمال اولین گام برای این‌که به‌سوی فعلیت حرکت کند. این است که به حرکت بیاید؛ لذا کمال اول لما بالقوه قوه چیست؟ علی‌ای‌حال قابلیت است. قابلیت او را به‌سوی او حرکت می‌دهد. آیا محرکی می‌خواهد یا نه؟ یا به‌صرف قابلیت کافی است؟

 شاگرد: نه، محرکی می‌خواهد.

 استاد: محرک همان نیرویی است که در فیزیک می‌گویید نیرو و آن جا نیروی مناسب خودش است آن هم یعنی یک چیزی در وجود او باشد که او را تحریک کند نحو چه چیزی؟ نحو غایت. ولی درعین‌حال این درست است که ما اگر حرکت را در فضای نفس ‌ببریم، درک ما از عناصر مؤلفه حرکت تفاوت می‌کند.

 

برو به 0:06:52

 شاگرد: مصادیقش عوض می‌شود؟

 استاد: یعنی وقتی ما بستر حرکت می‌گوییم.  آنجا به یک نحو است و اینجا به نحو دیگری است.

 شاگرد: این یک مقوله است و آن مقوله دیگری است.

 استاد: بله مقولات متفاوت است و حرکت در آن مقوله است وقتی مقوله أین شد، مکان شد، حرکت مناسب با آن می‌آید؛

 

 

نظریه «تموج پایه» یکی ازفروض بحث؛ نه حل کننده تمام مسائل و نه تامین کننده تمام نیازها

فرضیات و انواع مختلف دیگر حرکت

 ولی علی‌ای‌حال معلوم باشد که سؤالاتی که مطرح می‌شود می‌خواهیم بحث را جلو ببریم؟ یا می‌خواهیم برگردیم و به مبنای قبلی اشکال بگیریم؟ بگوییم این سؤال که مطرح شد مبنای قبلی را باید بازنویسی و بازفکر شود. تا این اندازه تموج را به کار بیاوریم می‌بینیم از نظر بحث که حالا این موج علتش چیست؟ و اصلاً شما موجی فرض بگیرید که نیرو نخواسته باشد؛ یعنی صرفاً جهت تصور هندسی از تموج به بحث بدهیم.

 شاگرد: مسئله این است که این مسئله را حل نمی‌کند. برای حلّ عالم خارج، باید تمام ابعادش را بررسی کنیم.

استاد: باید ببینیم مشکل ما چیست. ما می‌گوییم همه مشکلات کلاس ما را حل نمی‌کند. بله، اما عدم امکان شروع حرکت را حل می‌کند و طرف دلیل می‌آورد و می‌گوید ممکن نیست حرکت شروع شود.

 شاگرد: مهم نیست عامل داشته باشد یا نداشته باشد.

 استاد: بله ما می‌خواهیم اشکالی را که طرف دانست که می‌گوید: حدوث سه نحو است را حل کنیم این نمی‌خواهد همه چیز را حل کند و می‌خواهد بگوید این سه دلیلی که طرف آورده است، جوابش این است آن هم در آن فضا و علاوه بر اینکه تموجی که بنده عرض کردم یکی از فروض کار است. شما وقتی در این زمینه فکر کنید دیگر همین‌طور وجوه مختلف در ذهن شما می‌آید و خیلی از آن‌ها هم، ‌پایه‌های اولیه‌اش را می‌توانید فرض بگیرید؛ مثلاً تموج یک حرکتی روی آب و در بستر اجسام خودش را نشان می‌دهد و بعضی چیزها تموجی است شبیه به تموج، بدون نیاز به بستر مثل خزیدن مار، مار جلو می‌رود؛ اما مثل انسان گام برنمی‌دارد کل این بدن خودش را قبض و بسط می‌کند و می‌تابد و این هم یک نوع حرکت است.

خداوند متعال در عالم خلقت انواع و اقسام پایه‌های اولیه را فعلاً در نظر جلیل، برای ما نشان داده است. انسان گام بر می‌دارد و مار هم قدم برنمی‌دارد اما می‌خزد خزیدنی که گام نیست مثل فنری که در نظر می‌گیرید. طوری در خودش تعبیه کنید که وقتی فشرده می‌شود و در خودش جمع می‌شود  و بعد دفعی باز شود این پرش مانند کاری است که مار انجام می‌دهد مار خودش را جمع می‌کند بایک نحو خاصی جلو می‌برد.

 شاگرد: دمش را نگه می‌دارد و بقیه‌اش به جلو می‌رود.

استاد: بله دمش را نگه می‌دارد و بقیه اش به جلو می‌رود.  الانم که نظریه ریسمان همه جهات آن چرا که با آن مواجه هستند می‌خواهند حل کنند. ابعاد را زیاد کردند و عرض کردم که اوایل نظریه ریسمان که بیست و چهار یا بیست و پنج بُعد در نظر گرفتند تا حل کنند. امروزه به یازده عدد، تقلیلش دادند این‌جوری که یادم هست یازده بُعدی؛ یعنی یک رشته‌ای که آن پایه اولیه است با یازده بعد، طول و عرض و عمق سه تا از آن‌هاست یازده ابعاد مختلف و چیزهایی که می‌تواند کمک کند.

 و همچنین نحوهای حرکت اولیه، شما ببینید می‌توانید فرض بگیرید  که آن چیزی که به نحو اولیه حرکت می‌کند مثل یک کره‌ای که می‌چرخد و عرض کردم می‌توانید نقطه در نظر بگیرید تا برود و می‌توانید یک کره در نظر بگیرید تا برود. کره هم را دو نوع می‌توانید فرض بگیرید کره‌ای ثابت که حرکت وضعی ندارد و می‌کشانید و می‌برید و لیز می‌خورد. درست شد؟ یا کره‌ای که می‌غلتد و می‌رود. احکام این دو با یکدیگر خیلی متفاوت است که وقتی شما کلی درست می‌کنید که پایه‌اش  کره غلطان است یا کره‌ای که دارید می‌کشید با نیرویی که شما می‌گویید با خط مستقیم می‌رود حالا می‌خواهد بغلتد یا نغلتد. اصلاً عالمی که تشکیل می‌شود متفاوت است. عالمی که از هرکدام از این نحوهای حرکات اولیه تشکیل می‌شود متفاوت است.

 یک مکعبی را در نظر بگیرید که می‌غلتد و با سرعت می‌رود این هم یک نوع است  به یک نحو خاص می‌افتد و با حرکت غلطان فرق می‌کند؛ ولی باز  می‌رود پایه‌های اولیه رفتن را تشکیل می‌دهد. خب اگر کره غلتان در نظر گرفتید یا مکعب غلتان. دو چیز اصلی که سریع به ذهن جلوه می‌کند و این‌ها برای تشکیل آن عالم مهم هستند. یکی اندازه ابعاد و حجم مکعب یا کره است، کره‌ای که بزرگ باشد وقتی می‌غلتد یک‌جور می‌رود وقتی کوچک‌تر است جور دیگر می‌رود. مثل ماشین‌هایی که چرخ‌های بزرگ دارند و با آن‌هایی که چرخ کوچک  دارند در رانندگی و کنترلش به‌مراتب تفاوت می‌کند و هر چیزی تخصصی می‌خواهد که اگر چرخش بزرگ است در سراشیبی و سربالایی تخصص خودش را می‌خواهد و چرخش کوچک باشد نحو دیگری می‌خواهد واقعاً این‌چنین است. این یکی پس حجم کره است. کره غلتان کوچک یا بزرگ است؟ دوم سرعت حرکت وضعی غلتیدن، آن است با چه سرعتی می‌گردد این دو اصل اصلی است که به ذهن می‌آید. این عالمی را که پایه‌اش را کره غلطان تشکیل می‌دهید که مجموع حرکت‌های بعدی‌اش از این کره‌های غلطان ابتدایی تشکیل می‌شود. آن عالم چه جوری است؟ باید ببینیم کره اولیه، حجمش چقدر است و با چه سرعتی می‌آید؟ آیا این سرعت ثابت دارد یا امکان شتاب منفی و مثبت دارد؟عرض کنم که دیگر همین سؤالات مختلف که اینجا می‌تواند مطرح شود و برای آن عالمی که این به‌عنوان پایه اولیه‌اش می‌خواهد باشد.

 شاگرد: همه این‌ها فضای هندسی است.

 استاد: هندسی است. احسنت، ما فعلاً یک معقولاتی را برای پیدایش و حدوث حرکت ترسیم می‌کنیم.  پیدایش حرکت منظورم این است که آن حدوثی که به آن نیازمند هستیم، پیدا شود. ما دنبال حدوث هستیم و کشف این حدوث را داشته باشیم با نحوه‌هایی که وقتی به این صورت باشد حرکت صورت می‌گیرد و می‌گوییم جسم حرکت کرد. حالا علتش چیست؟ یکی این است که با چیزهای مختلف حل کنیم.

 

برو به 0:13:54

معضل تدوین مضیّق فطریات گسترده بشر

ازبحران های فکری بشردرقرن بیستم؛ پارادوکس مجموعه‌ها و استحاله تناقض

 شاگرد: آن فرمایشی که جلسه پیش فرمودید که کسی که منکر حرکت است مثل زنون با این تقسیم‌بندی شکل نمی‌گیرد. می‌خواستم عرض کنم فرمایشات حضرتعالی کاملاً قابل‌قبول است و فرمودید که باید بیانی داشته باشیم  که فضای کلی حرکت را ترسیم کند و لکن اصل وجود حرکت را اگر بخواهیم اثبات کنیم، باید از همان طریقی که در معرفت‌شناسی اسلامی داریم به این معنا که ما بنیادگرا هستیم درواقع معرفت‌شناسی ما بر اساس بدیهیات است؛ یعنی یک بدیهیاتی را قبول داریم که یک سری از آن‌ها وجدانی و یک سری تحلیلی است از آن‌ها بقیه معارف را نتیجه‌گیری می‌کنیم؛ مثلاً در همین اصل حرکت، آقایان بحث علیت را بخواهند مثال بزنند می‌گویند شما اصل خود نفستان را با حالات نفس مقایسه کنید هر جفتش را وقتی به‌صورت حضوری می‌یابید که یکی نسبت به دیگری حالت وصل دارد و انگار به یک نحوی به آن مربوط است. آن وقت مفهوم کلی علیت را یک جورایی می‌شود، درک کند همین حالت در حرکت هم هست آن آقایونی که این تقسیم‌بندی‌ها را می‌گویند؛ چون ناظر به این فضاها بوده‌اند؛ لذا اصل وجود حرکت را رد نمی‌کنند. حالا یک منکری ممکن است مکابره کند مثل سوفسطایی که واقعیت را انکار می‌کند و ما کاری به این نداریم؛ یعنی اصل وجود حرکت را کسی که تکامل نفس یا تنزل نفس را در وجود خودش دیده است اصلاً نمی‌تواند انکار کند و اگر کسی انکار کند درواقع خودش را انکار کرده است لذا می‌خواهم بگویم این تقسیم‌بندی هم با اینکه هیچ ناسازگاری با فرمایشات حضرتعالی ندارد و انگار سر جای خودش صحیح است و ایرادی ندارد.

 استاد: این مباحثی که شما فرمودید به‌صورت اجمال چکش‌خورده است مثلاً بنیادگرایی در بدیهیات را قبلاً عرض کرده بودم؛ مثلاً ما می‌گوییم مرحوم صدر نابغه‌ای بودند در کارهای خودشان یک فلسفتنا دارند که دوازده سال بعدش الاسس المنطقیه للاستقرا دارند. دوازده سال کار علمی داشتند در فلسفتنا جایی می‌رسند که می‌گویند هذه شبهة فی مقابل البدیهه. می‌گویند ما وقتمان را سر این‌ها نمی‌کنیم؛ اما دوازده سال بعدش که اُسس را می‌نویسند همان‌هایی که آنجا می‌گفتند  بدیهی است،  شروع به تحلیل‌کردن  می‌کنند؛ یعنی آیا این‌گونه است که چیزی که بدیهی است رمز وضوح است و ما نباید تحلیل کنیم.

 شاگرد: چرا؟

 استاد: اگر رمز وضوح را تحلیل کردیم. رمز وضوح در بدیهیات به یک نحو است؟

 شاگرد: نه.

 استاد: پس ما بدیهیات را می‌توانیم تحلیل کنیم و وقتی رمزها را تحلیل کردیم اصل اینکه شما می‌گویید بدیهی قابل‌انکار نیست مرتبه‌ای دارد الآن می‌گویید علیت را از این در می‌آورید بچه در فهم علت و سبب و برای اینکه در کلاس بیاید و برای نفس و علم حضوری واضح شود تا علیت را بفهمد. صبر می‌کند وجداناً علیت را وقتی بچه می‌فهمد از کجا برخاست کرده از نفس و شئوناتش؟ یا هنوز او و شئوناتش همه فانی بودند و دیگر کاری نداشته که از گرسنگی و خودم دست کشیدم تا علیت را به دست بیاورم. پس خاستگاه مفاهیم قبل از بحث‌های کلاسیک است. آن مفهوم را گرفته بعد دچار خدشه و اشکال شده و بیان کلاسیک بعداً برای دفع اشکال می‌آید. درست شد؟

 حالا ما به اشکالات کاری نداریم و به دفع اشکالات هم کاری نداریم ما بنیادگرایی می‌کنیم به این معنا که می‌رویم از نفس‌الامر و سرچشمه آب برمی‌داریم به بحث‌های کلاسیک بشر کاری نداریم ما قبل از اینکه بحث‌های کلاسیک ذهنمان را رنگ دهد فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله خدای متعال چیزی به ما داده است که می‌تواند به سر چشمه برود و بیانات جای خودش است اصلاً به‌عبارت‌دیگر کلاس یعنی تدوین فطریات تدوین آن شهودیاتی که بشر دارد و معمولاً تدوین اقل و انقص از فطریات ما می‌باشد.

 شاگرد: استاد بیانات کلاسیک دو دسته دارد یک محکمات دارد و یکی هم متشابهات دارد خب محکمات همان فطریاتی است که شما فرمودید؛ یعنی لا یمکن الفرار است یعنی اگر کسی بخواهد فراگیری استحاله اجتماع نقیضین را زیر سؤال ببرد علم را انکار کرده است.

 استاد:ما پارسال می‌خواستیم [بحثی را]شروع کنیم من استخاره کردم. اما امروزه منطقی به نام فراسازگار هست که چقدر رساله هم برای آن هست مبنای این منطق بر قبول تناقض است.

 شاگرد: اشکال ندارد.

 استاد: می‌خواهم خدمتتان عرض کنم؛ مثلاً آقا هندسه جدیدی را طرح کرده است و آن وقت گفته هندسه‌ام را روی این دو نقطه‌ای که روی دایره هست، پایه‌گذاری می‌کنم؛ یعنی یک شرطی اول گذاشته و بر اساس شرط خودش در فضای خاص یک سری احکامی را تولید کرده است. مثلاً می‌گوید اگر انسان ناهق باشد آن گاه الاغ است، خب بعد می‌گوید این قضیه صادق است و درست هم می‌باشد. بر اساس  پیش‌فرض خاص یک تناسبی بین مقدم و تالی اتفاق افتاده که قضیه شرطیه کلش صادق شد و مشکلی هم ندارد و این هیچ منافاتی هم با آن فضای فراگیر استحاله اجتماع نقیضین ندارد. مثل همان بحثی که در تشکیک وجود مطرح می‌کنند که مراتب وجود به این معنا نیست که اصل اینکه وجود و عدم با هم ناسازگاری دارد و تقابل غیر قابل جمع شدن دارند را زیر سؤال ببرد؛ یعنی تمام بیان حقیر این است که بگویم این فرمایشات حضرتعالی با این محکمات کلاسیک هیچ منافاتی ندارد.

 یعنی ما فکر نکنیم که اگر بخواهیم از سرچشمه شروع کنیم باید محکمات را کنار بگذاریم محکمات عقل مثل محکمات آیات و روایات، سر جایش صحیح است و اگر بخواهد آن جا زیر سؤال برود ما دچار نسبیت معرفت‌شناسی می‌شویم که تالی فاسدش قابل‌جمع کردن نیست؛ یعنی همان مشکلی که برای امثال دکارت پیش آمد. دکارت می‌گفت: اگر دو دو تا که مساوی چهار می‌شود این مختصِّ عقلی است که ما داریم. این حرف سر تا پایش غلط است. چرا؟ آقای مصباح در جواب این می‌فرمودند که این دو دو تا چهار تا. منظور  دو تا بادنجان ضرب‌در دو تا بادنجان مساوی چهار نیست. این دو در نهایت تجرید است؛ یعنی ما اصلاً ناظر به هیچ ماده خاصی نیستیم؛ لذا ایشان  فرمودند دو اگر معنای خاص خودش را داشته باشد ضرب و تساوی هم‌معنای خودش را داشته باشد. در هر عالمی از عوالم که بروی جوابش همین چهار است.

 لذا آقای عابدینی از شاگردان آقای ممدوحی می‌فرمودند که جایی در روایات نداریم که طرف آمده خدمت امیرالمؤمنین می‌گوید آقا در قیامت یک جا فرمودید: پنجاه هزار تا موقف دارد و یک جای دیگر فرمودید: ده هزار تا موقف دارد و یک جا در روایات نداریم که حضرات فرموده باشند اینجا موطنی است که اجتماع نقیضین مشکلی ندارد. در مقابل حضرات معصومین اگر کسی دچار محالات می‌شد، می‌فرمودند: احلت یا جاهل. به فرمایشِ حضرتعالی در همان بحث تفسیر فرمودید: اگر این چیز به این مهمی که در نظام معرفتی ما این‌قدر تأثیرگذار است و آن‌قدر فضاها را متحول می‌کند، وجود می‌داشت یقیناً اهل‌بیت تصریح می‌کردند به آن؛ لذا در فرمایشات حضرات معصومین علیهم‌السلام و آیات نمی‌بینیم که فرمایشی خلاف این باشد اتفاقاً بر عکس این هست که موید است این‌که طرف می‌گوید خدا می‌تواند یکی مثل خودش را خلق کند؟ حضرت می‌فرماید این چیزی که می‌گویی نشدنی است درحالی‌که قدرت خداوند نامحدود است. نمی‌دانم توانستم عرضم را برسانم؟

 استاد: ان‌شاء الله، به هرحال، آن چیزی که الان مقصود ما است این است که محکمات کلاسیک، واضحات، سرچشمه را گیر نداریم. اصلاً عرض من همین است که تدوین با مراجعه فطرت بشر به نفس‌الامر صورت می‌گیرد؛ اما اساس عرض من این است که تدوین معمولاً مثل امکان که چگونه محدودیت ذاتی دارد تدوین هم یک محدودیت ذاتی همراهش هست. آن چیز حقش را که نمی‌خواهیم ازدست خودمان، بگیریم. ما می‌خواهیم محدودیتش را کشف کنیم و مصیبتی که سر بشر آمده، این است که محدودیت‌های کلاسیکی را که نیازش هست مطلقاً به همه‌جا سرایت داده است.

الآن شما همین منطق فراسازگار را که ببینید به قول خودشان انفجاری عمل نمی‌کنند، نمی‌گوید که شما می‌گویید به طور مطلق تناقض محال است و می‌گوید من نمی‌گویم به طور مطلق جایز است و انفجاری را قبول دارم؛ اما اصلاً نمی‌شود؛ اما غیر انفجاری عمل می‌کنم؛ یعنی شما می‌گویید به طور مطلق تناقض ممکن نیست. من می‌گویم چرا بعضی از حوزه‌ها تناقض ممکن است. جواب این چیست؟ آیا خلاف محکمات عقل هست یا نیست؟

 

برو به 0:23:54

شاگرد: و همین حرفی را که می‌زند به چه معناست؟ یعنی یک جاهایی ممکن است.

 استاد: بگویید که تو هم درست می‌گویی هم غلط می‌گویی. می‌گوید من انفجاری نگفتم و این مورد درست است که تناقض محال است و من هم قبول دارم.

 شاگرد: اصلاً حرفش شکل نمی‌گیرد.

 استاد: چرا. ببینید ما هنوز نخواندیم، باید برویم و ببینیم که چه چیزی گفته اند. یکی از چیزهایی که باید روی آن فکر کنید بحران‌های فکری است که برای بشر پیش‌آمده است و یکی از آن‌ها بحران قرن بیستم که پارادوکس مجموعه‌هاست. ساعت‌ها ذهن شما را می‌گیرد که حلش کنید. ساعت‌ها اگر بخواهید لمس کنید بعد که دیدید همین بحران ریاضی پارادوکس مجموعه‌ها منطق سه ارزشی را در آورد. عده‌ای گفتند که چه کسی گفته ارتفاع نقیضین محال است. شما در پارادوکس مجموعه‌ها فکر کنید. نمی‌دانم فکر کرده‌اید یا نه؟ اگر تصور کنید که چه چیزی می‌گوید؟ آیا شامل خودش هست یا نیست؟ بگویید هست. تناقض و بگویید نیست. هم تناقض است. می‌مانید. یا هست یا نیست.  این بحث را ببینید اول که پیدا شد کانتر برای مجموعه کل آورد بعداً هم برای مجموعه‌های طبیعی که پارادوکس راسل معروف است که دومی باشد.

 خب این‌ها چیزهایی است که برای بشر پیش‌آمده شما می‌گویید: محکمات. بله تناقض را چه کسی به طور مطلق جایز می‌داند؛ اما مکرر عرض کردم که حاج‌آقا می‌فرمودند که مرحوم آمیرزا محمدتقی شیرازی اعجوبه‌ای بوده حاج‌آقا حسین قمی از بزرگان مراجع بودند می‌گفتند اگر کسی ادعا کرد که من صاحب‌الزمان هستم می‌گویم برو با آمیرزا محمدتقی در اصول بحث کن اگر غالب شدی صاحب‌الزمان هستی؛ یعنی این‌طور شخصی بوده حاج‌آقا می‌فرمودند آمده بود نجف. صاحب کفایه با میرزا محمدتقی در یک مجلسی در استحاله دور بحث شد همان دور محال. می‌فرمودند: صاحب کفایه مثل باران ادله بر استحاله دور می‌آورد. میرزا سرش زیر بود و گوش می‌داد. حرف‌های صاحب کفایه تمام  که می‌شد می‌گفت: یمکن ان یقال به تک‌تک ادله او خدشه وارد می‌کرد خدشه‌های میرزا که دقیق النظر بوده است.ازچیز هایی که حاج آقا زیاد می‌گفتند که شاید ضبط هم شده باشد در درس‌هایشان این بود که می گفتند: آقای عصار مرحوم  آسید کاظم پیش آمیرزا محمدتقی بودند. حاج‌آقا حسین هم بودند و استماع می‌کردند. مناظره بود بین مرحوم آقا عصار و میرزا محمدتقی. یک جایی رسید که آقای عصار گفتند که آقا این تناقض می‌شود. میرزا گفت: چه کسی گفته که تناقض محال است. حاج‌آقا می‌فرمودند که حاج‌آقا حسین که این‌قدر به میرزا محمدتقی اعتقاد داشتند، فرمودند که آقا دیگر این را نفرمایید که سنگ روی سنگ‌بند نمی‌شود. شاید خودِ من بالای بیست بار از حاج‌آقا این را شنیدم.

 خب حالا میرزا چه می‌خواهد بگوید؟ میرزا شخص فکور دقیق النظری بوده. چطور می‌شود مثل میرزا که صدام هر ساله عکسش را در عراق می‌زدند می‌دانید یا نه؟ ایشان از کسانی هستند که مقابله با انگلیس کردند و فرهنگ عراقی را نجات دادند و به ایشان تعظیم می‌کنند و الآن هم سر نجات عراق از ایشان تجلیل می‌کنند. به‌خاطر فتوای ایشان در این‌که انگلیس باید از عراق بیرون برود این‌طور شخص و ذهنی می‌گوید. چه کسی گفته تناقض محال است؟ آیا می‌خواهد بگوید: همین «کی گفته را» هم گفته و هم نگفته؟ اصلاً این نیست و انفجاری عمل نمی‌کند. می‌خواهند بگویند شما محکماتی را آوردید و شروطی داشته و مطلق گرفتید.

 برای مشهورات ابن‌سینا چه چیزی می‌گفت؟ ا و می‌گفت: مشهورات در دلش یک برهانی است که قیودش را عرف نادیده می‌گیرد و مشهورات غیربرهانی می‌شود. مشهورات اگر قیدش را پیدا کنید می‌توانید در برهان از آن استفاده کنید؛ اما چون خود عرف به‌صورت مطلق به مشهورات نگاه می‌کند و قیدش را نمی‌بیند. نمی‌تواند در برهان از آن استفاده کند؛ زیرا قید را ندارد حالا صحبت سر همین است که عرض می‌کردم وقتی بحث‌های اوسعیت نفس‌الامر جا بگیرد که یکی از مقاصدی که بنده داشتم که این را مباحثه کردیم این است که بحث نفس‌الامر و اوسعیت آن که پیش می‌آید. وقتی آدم دوری در آن‌ها زده باشد، طور دیگری به این‌ها نگاه می‌کند؛ یعنی اهمیت آن‌ها و این‌که بشر با این اشکالات طرف می‌شود، معلوم می‌شود حوزه‌هایی از فکر هست که نیازمند آن حرف‌هاست و آن‌ها هم باید جلو بیاید.

 شاگرد: عرض ما این است که قابلیت جمع‌شدن این محکمات و آن‌هایی که اساس معرفت ما را درواقع تشکیل می‌دهد با آن یافته‌های جدید وجود دارد.

 استاد: پس تناقض محال است؛ اما برای یک حوزه‌ای است.

 شاگرد: نه، حوزه‌ای دون حوزه‌ای نیست؛ یعنی ما می‌خواهیم بگوییم که فرض کنید کسی نسبیت را می‌خواند. بعد این نسبیت را چون فکر فلسفی غرب قوی نیست، به‌خاطر همین نسبیت معرفتی از آن نتیجه می‌گیرد؛ ولی کسی که هر دو فضا را خوب بلد است قشنگ می‌فهمد آن چیزی که او در آن فضا می‌گوید. مثل‌اینکه مجموعه زوایای داخلی مثلث صد و هشتاد درجه است. آقا این را اثبات می‌کند که در صفحه محدب کوچک‌تر است و در صفحه مقعر بزرگ‌تر است. خب بعد می‌گوید ببینید همین اصلی را که شما سال‌ها در آن کار می‌کردید، ما زیر سؤال بردیم. ما می‌گوییم شما این کاری را که کردید،  فقط آمدید یک قاعده جزئی را که در یک فضای خاصی  صادق بود را آمدید یک موارد جدیدی را تولید کردی که درآن فضای جدید، قواعد جدیدی دارد. ولی این هیچ منافاتی با آن قواعد کلی که حاکم بر تمام فضاها می‌باشد ندارد.

 شاگرد: اگر بگویند نظام عالم هندسه ریمانی است نه اقلیدوسی چه‌کار می‌کنید؟

 شاگرد: بله؟

شاگرد: هندسه ریمانی الآن از کشفیات جدید است و راسل همین را می‌گفت و راسل فکر می‌کرد هندسه‌ها ثابت است و انواع هندسه‌ها فرض دارد؛ ولی هندسه عالم اقلیدوسی است و در فیزیک نشان دادند که هندسه عالم ریمانی است.

 استاد: یک کتابی خود انیشتین دارد، «نسبیت نظریه خصوصی و عمومی» اول کتاب می‌گوید من باید تشکر کنم از صد و پنجاه سال زحمتی که هندسه‌دان‌ها کشیدند. اگر آن‌ها هندسه‌ها را مطلق نکرده بودند ما هنوز هندسه مطلق اقلیدوسی بود، من نمی‌توانستم این نظریه را بدهم؛ یعنی اساس نظریه نسبیت عام بر فضاهای نا اقلیدسی است خب شما می‌گویید که از محکمات است که مثلث صد و هشتاد درجه است. خب پس مطلق نبود؟

شاگرد: نه نه استاد در پایین‌ها قبول داریم آن پایین‌دستی‌ها که مربوط به کم و این موارد می‌شود یا درواقع علوم جزئی زیر مجموعه‌ای  فرمایش حضرتعالی را قبول داریم که مراتب وجود دارد و هر مرتبه‌ای احکام خودش را دارد  و اصول موضوعه خودش را دارد.

 شاگرد: وجود هم طبق فرمایش حاج‌آقا جزء پایین‌ها می‌باشد.

 شاگرد: اگر این‌طور کنیم آن وقت یک نسبیت معرفتی شکل  می‌گیرد که اصلاً شروع نمی‌شود.

 استاد: اصلاً شکل نمی گیرد و شما می‌گویید و گردن این‌حرف می‌گذارید.

 شاگرد: تازه همین مورد هم باید بررسی شود.

 استاد: بله اصلاً شکل نمی‌گیرد اتفاقاً قوی‌تر هم می‌شود ما از ضیقه‌ی مبانی کلاسیک در می‌آییم؛ یعنی ما واهمه داریم از اینکه چیزی را که ساختیم دست بخورد، ما نفس‌الامر را نمی‌توانیم دست بزنیم این یک واقعیت است.

 شاگرد: حالا یکی همین حرف را به حضرتعالی بزند.

 استاد: کدام حرف را؟

 شاگرد: همین فرمایشی که حضرتعالی داریدو نفس‌الامری را که ترسیم می‌کنید کسی بگوید این کلاسیک است و من می‌خواهم جای قبل‌تر از نفس‌الامر شما شروع کنم.

 استاد: ما دستش را می‌بوسیم.

 شاگرد: می‌خواهم بگویم که ما باید یک نقطه مشترک شروع داشته باشیم تا بحث شکل بگیرد اگر بگوییم که مبدأ مشترک ما در فضا رها است اصلاً بحث شکل نمی‌گیرد.

 

برو به 0:32:19

 استاد: مقصود ما بحث نیست. مقصود ما فکر است و مقصود ما قانع‌شدن از این است که واقعاً رسیدیم به آن چیزی که مثل این است که  خورشید را می‌بینیم [درشدت وضوح] واقعیت را بالاترازآن داریم می‌بینیم.

 شاگرد: ادعای ما این است که محکمات کلاسیک همین‌طور است؛ یعنی همین‌طور که نفس‌الامر همین‌طور است.

 استاد: ادعای ما هم همین است که اگر محکمات این‌چنینی داریم نباید بین بشر اختلاف شود. بشری که غرض ندارد. اگر دیدید بین اطوار مختلف بشرِ بی‌غرض، اختلاف شد آن‌طور نیست و همدیگر را محکوم می‌کنند او می‌گوید تو نمی‌فهمی و دیگری می‌گوید تو نمی فهمی. شما یک محکماتی را بگویید که متفق علیه باشد ما تسلیم هستیم و حرفی نداریم.

 شاگرد: ما تا مقداری که تاریخ این آقایان را نگاه کردیم همین متأخرینشان مثل فرگه و بولدزانه و این‌ها خودشان گفتند که ما …

 استاد: این متأخرین کاره‌ای نیستند.

شاگرد: خلافی که می‌فرمایید را می‌خواهم بگویم.

استاد: جالب این است که تمامی اختلاف متأخرین بهتر از این‌ها در یونان است. الانم هر اختلافی که پیش می‌آید… مگر فرگه پایه‌گذار منطق گزاره‌ها نبود؟ حالا می‌گویند که قدیم بین ارسطو و رواقی‌ها این مبحث بوده است. آن‌ها منطقشان را منطق گزاره‌ها پایه‌گذاری می‌کردند؟  پس متأخرین و غرب در کار نیست.

 شاگرد: حالا قدیمی‌ها و یونانی‌ها.

 استاد: ما با یونانی‌ها همکاری نداریم ما با فطرت بشر کار داریم. فطرتی که وقتی در کلاس فکر می‌کند احساس کند آن چیزی که خدا از قنداق مادر به او داده است، فاصله نگرفته است و چیزی روی آن نگذاشته است گاهی شما در کلاسی می‌روید و بیرون می‌آیید یک چیزهای جدید یافته‌اید؛ اما جور نیست با تلقین و زور باید به خودتان بقبولانید. گاهی هم یک کلاسی می‌روید و وقتی برمی‌گردید می‌بینید همان چیزهایی که داشتید شکوفا شده است و لذت می‌برید به‌خاطر اینکه آن چه را که داشتید، قشنگ‌تر می‌بینید.

معنای حکیم

 استادِ ما حاج‌آقای علاقه‌بند خدا حفظشان کند در یک جمله کوتاه «حکیم» را برای ما معنا کردند. حکیم واقعی چه کسی است؟ فرمودند آن کسی است که برگشت داده شده از سیر علمی است؛ مثل آن چوپانی که در بیابان است. فقط آن چوپان مندمج و ناخودآگاه دارد و آن حکیم همانی که چوپان دارد را بازشده و برگشته دارد اگر برای ما در کلاس باز شد و دیدیم چوپان نیستیم،  بفهمیم از کلاس نا چوپان شدیم؛ اما اگر آمدیم در کلاس و رفتیم و بعد این‌که خوب علم را یاد گرفتیم برگشتیم با آن چوپان خوب می‌توانیم صحبت کنیم. می‌بینیم آن رفیق دست‌نخورده اندماجی است و ما مندمج به‌تفصیل آمده و دوباره برگشته هستیم. چه تعبیر خوبی این استاد فرمودند حکیم این است دوباره به فطرت اصلی خودش برگشته است مثل یک چوپان شده.

 

پرسش و پاسخ درباره اوسعیت واقعیت ازوجود

حرف ما این است کاری به این‌که یونان بحث کرده یا به اینجا و آن جا نداریم. سعی ما این است، تدوین که لازم است و بحث‌های ما برای تدوین است؛ ولی تدوین لامحاله همراه با تضیق‌هایی است سعی کنیم آنی را که اصل بوده و صحیح گرفتیم با آن ضیقی که ناچار تدوین بر ما تحمیل کرده را جدا کنیم؛ یعنی یک مطلبی را می‌گیریم، مطلقش می‌کنیم مطلق نکنیم آنی را که گرفتیم و قید دارد قیدهایش را داشته باشیم. ملاحظه می‌کنید یکی از آن‌ها قضیه تناقض است عرض می‌کنم کسی می‌گوید چه‌کار داری با فلان غربی که دنبال منطق فرا سازگار رفته دارید. سال‌ها قبل از این منطقیون جدید  مرجع بزرگی مثل آمیرزا محمدتقی و آیت‌الله بهجتی که ده‌ها بار تکرار کنند حرف او را که چه کسی گفته است که تناقض محال است. شاگرد معتقد به ایشان هم گفته است که آقا دیگر این را نگویید که سنگ روی سنگ ‌بند نمی‌شود؛ یعنی میرزا نمی‌فهمید سنگ روی سنگ بند نمی‌شود؟ جوابِ مرحوم آقای قمی این بود که شما صبر کنید.  چه کسی گفته تناقض محال است؟ به طور مطلق منظور است من بعداً نظم آن را به شما می‌گویم.یک حوزه‌هایی هست که تناقض محال نیست. شما ببینید که فلاسفه ناچار بودند از اینکه بگویند «الماهیة من حیث هی لاموجوده و لا معدومه» درست است؟ حالا می‌خواهند درستش کنند؟ این را از کلام میرداماد و آخوند و غیره جمع‌آوری کنید. این خودش یک رساله می‌شود می‌گویند طبایع حوزه‌ای از نفس‌الامر است. هر عقلی هم می‌فهمد «لا موجوده و لا معدومه» و ارتفاع نقیضین نمی‌شود و می‌گویند به مرتبه می‌خورد. این مرتبه که می‌خورد امکانش را چه‌کار می‌کنید؟ اینجا که رسیدند مرحوم آقای صدر در بحوث گیر افتادند ماهیت ممکن است یا نیست؟ ماهیت موجوده ممکن است یا معدومه ممکن است یا نفس الماهیة؟ خلاصه امکان وصف است و نفس الامریت دارد کجایش هست؟ آقای صدر به اینجا که رسیدند. تسلیم شدند و گفتند «لوح الواقع اوسع من لوح الوجود» مواردی که گیر نیفتاده بودند، بحث جلو می‌رفت. این‌ها چیزهای است که وقتی بشر بحث می‌کند، می‌بیند یک جایی است که بشر حوزه‌هایی را تدوین کرده با وجود و عدم مقابلی که کار بسیار کار خوبی هم کرده است؛ اما حوزه‌های دیگری بوده که با قرض گرفتن از وجود و عدم مقابلی حرفش را زده و رفته است.

 شاگرد: این را خیلی قوی جواب داده‌اند؛ یعنی قابل‌خدشه نیست. فرمودند چون‌که ماهیات اشیا و چیزهایی که ماهیت دارند درواقع ضرورت و حقیقتشان، عین وجودِ خارجی نیست بخاطر همین این‌ها حالت امکانی دارند؛ اما آن چیزی که حقیقتش حقیقت وجود است هیچ  حالت امکانی در آن راه ندارد که همان واجب‌الوجود باشد آن است که حالت امکانی در آن راه ندارد و این‌که گفته‌اند که «لا موجوده و لا معدومه» یعنی این‌که وجود و عدم، لازمه انفکاک‌ ناپذیر ذات او نیست. واجب‌الوجود است که به او وجود می‌بخشد.

 شاگرد2: یک چیزی بین وجود و عدم، شقّ سوم شد دیگر. وقتی میگویید لازمه ذات، آن ذات چیست؟ نه وجود است و نه عدم.

شاگرد: آن ذاتش یک معنایی است.

 شاگرد2: معنا چیست آیا هست یا نیست؟

شاگرد: آن معنا وجود و عدم در آن اخذ نشده است.

 شاگرد2: خب، هست یا نیست؟

شاگرد: در هستی و نیستیِ آن استحاله اجتماع نقیضین هست این‌ها بحث‌هایی است که خیلی محکم است.

استاد: من حرف‌های آن‌ها را جمع‌آوری کردم و آن از جاهای جالب این است به مرتبه می‌زنند. چه کاری کردند کانّه دقیق‌ترین چیزها را برای این‌که این حرف‌ها به هم نخورده است.

 شاگرد: در فضای فرض یعنی وقتی شما فرض انسان می‌کنید داخل آن وجود و عدم فرض نشده است.

 استاد:یک کلمه جواب من را بدهید.

شاگرد: بله

استاد: انسان را ما فرض می‌کنیم ممکن الوجود است یا ما هم نبودیم ممکن‌الوجود بود؟

 شاگرد: نه ما نبودیم هم ممکن‌الوجود بود در علم خدا بود.

 استاد: هر جایی که گیر می‌کردند  در علم خدا بود مگر روی مبنا، خداوند متعال وجود محض نیست؟ خب ماهیت ممکنه موجود است یا معدوم؟

شاگرد: ماهیت ممکنه یعنی به‌حسب خارج؟

 استاد: ذاتش؟

 شاگرد: در مرتبه ذات الهی، انسانی در کار نیست معلوم خدا هست.

 استاد: ماهیت در مرتبه ذاتش از سنخ وجود یا عدم است؟

شاگرد: ماهیت در مرتبه ذاتش، نه وجود اخذ شده و نه عدم.

 استاد: واجبی که ذاتش جز وجود چیزی نیست چطور وجود[محض،] علم دارد به چیزی که  نه وجود است نه عدم؟

 شاگرد: این را می‌گویند قابل تبیین هست.

 استاد: بگویید.

 شاگرد: بله بله، این هم بعضی از اساتید طرح‌هایی دارند و قائل به علم حصولی برای خداوند هستند و علم حصولی را بدون صورت می‌کنند؛ یعنی علم حصولی مثل خشت خامی می‌مانیم.

 استاد: این فرار از جواب شد.

 شاگرد: نه اتفاقاً نظام‌مند هست.

 

برو به 0:41:15

استاد: فقط جواب سؤال را بدهید. حقیقت محض وجود که جز وجود چیزی نیست.

 شاگرد: بحث شما مثل انتگرالی است که به‌اندازه دوتخته حل دارد اگر اجازه بدهید همه را می‌گویم.

استاد: آن چیزی که ما دنبال آن هستیم، همان را جواب دهید.

 شاگرد: اشکال ندارد.

 استاد: می‌خواهم مبانی کلاسیک را بگویم. ذاتی که جز حقیقت وجود چیزی نیست و علم آن هم عین ذاتش است. چطور به ماهیتی علم دارد که خود شما می‌گویید که از سنخ وجود و عدم نیست.

 شاگرد: این بحث معلوم است؛ یعنی می‌خواهیم بگوییم آن ذات نیاز نیست که حیث حکایی معلوم را هم در درونش محقق باشد.

 استاد: ما این‌هایی را که اساتید گفته‌اند، من می‌دانم کجا را گفته‌اند ماهیاتی داریم که ممتنع الوجود هستند. واجب‌الوجود به آن‌ها علم دارد یا ندارد؟

شاگرد: یقیناً علم دارد.

استاد: خب ممتنع الوجودِ ذاتی بدون اتکا به وقوعی، نگویید در نظام وجود می‌تواند بیاید.

 شاگرد: بله، حتی بین ممتنعات هم میز است در علم الهی و هیچ اشکالی هم ندارد.

 استاد: اشکال ندارد؛ چون متعبدید؟

 شاگرد: اشکال عقلی ندارد.

 استاد: در حقیقت وجود غیر از حقیقت وجود می‌تواند بیاید یا نه؟

شاگرد: در حقیقت وجود به‌صورت علم می‌تواند بیاید.

 استاد: علم  غیر از وجود است یا نفس وجود است؟

 شاگرد: علم برای خداوند متعال صفاتش عین ذات است.

 استاد: باز به وجود برگشت.

 شاگرد: برای خداوند متعال، من از استادی که نقل می‌کنم ایشان تعبیری از علم حصولی دارند که بر اساس فرمایشات آقایون با آن سازگار هم هست و در خداوند متعال هم راه پیدا کند. خب اگر این حالتی شد می‌تواند علم حصولی داشته باشد نسبت به حقیقتی که ناشدنی است و هیچ منافاتی هم ندارد.

استاد: ما اگر این حرف را فهمیدیم، قانع می‌شویم اگر نفهمیدیم مطلبی است که می‌گوییم نفهمیدیم؛ ولی این اندازه عرض می‌کنم کلاس، سؤال و بحث ما نظامی را تصور می‌کردیم ما تنها کاری که سعی می‌کردیم این بود که به زور خودمان را قانع نکنیم. ببینید پس اگر نظامی است که می‌بینیم باید با زور خودمان را قانع کنیم می‌گوییم طبق این نظام ما نفهمیدیم و اگر نفهمیدیم صبر می‌کنیم که این نظام و سؤال در آن هست. کاری که برای ذهن خود من در طلبگی صورت گرفت این است که وقتی چندین سال صبر می‌کنیم این فایده را دارد که آن نظام فکری از اطلاق بیرون می‌آید. دیگر عاشقش نیستیم یعنی می‌بینیم نه می‌شود جور دیگری نظامی را پایه‌گذاری کنیم که جواب این‌ها را بدهیم.

 اگر خودمان را قانع کردیم تمام است و تا آخر هم هست؛ اما اگر به‌زور خودمان را قانع نکردیم این سؤال را گفتیم هست و جواب نمی‌دهد و ما قانع نمی‌شویم. می‌گویند نمی‌فهمید قبول داریم مکرر عرض کردم آن کسی که استاد است می‌گوید شما جواب را نمی‌فهمید.  خب ما ادعا نکردیم که می‌فهمیم؛ ولی ادعای نفهمیدن را داریم؛ اما خود نفهمیدن هم ادعا است و ادعای اینکه هنوز این سؤال است. کسی این سؤال را می‌فهمد و حل می‌کند. الحمدلله اگر هم نفهمید مثل دیگری دست به دست هم می‌دهند و می‌بینند آیا می‌شود بدل این نظام یک نظام دیگری مدون شود که جواب این سؤالات راحت‌تر داده شود والا آن که بگوییم ما یک چیزی را که به آن مأنوس هستیم نظمش را به هم بزنیم فوری به نسبی‌گرایی منجر می‌شود اصلاً به این صورت نیست و عرض کردم فلسفتنا دوازده سال بعدش لمس‌کردند که خیلی آسمان به زمین نمی‌آید که آنی را که اول می‌گفتیم مبادا نزدیکش شوی می‌روید بررسی می‌کنید و به مبانی درست می‌رسید و انفجاری عمل‌کردن همان‌طور که گفتم، هیچ‌کس مدعی آن نیست.

 

 

 

 الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطیبین الطاهرین .

 


 

[1]  شوارق الالهام ج3 ص132

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است