مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 4
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع جلسه : تصحیح نماز در حال دخول وقت در اثناء با برداشت صاحبحدائق
به عبارت «و علی هذا فلا وجه للتحفظ» رسیدیم. در مسالهی این که در بین نمازی که قبل از وقت با ظن دخول وقت شروع کرده و در اثناء نماز وقت داخل شده و یک جزئی از نماز در وقت داخل شد، مساله سر این بود که فرموده بودند: نماز صحیح است. خود صحت این نماز خلاف قاعده بود ولی روایت اسماعیلبنریاح که مورد عمل قرار گرفته بود که هم از حیث سند قابل دفاع بود که پارسال بحثش کردیم. اسماعیل بن ریاح مجهول است نگفتند اما مانعی ندارد، ابن ابی عمیر از او نقل کرده که پارسال راجع به او صحبت کردیم. مهمتر این که فقهاء و اصحاب به این روایت عمل کردند و مورد فتوا قرار گرفته که این نماز صحیح است. این اساس کار بود.
حاج آقا فرمودند که این جا ما اصلا یک مشکلی که داریم این است که قاعدهی اجزاء نمیآید. وقتی قاعدهی اجزاء در مورد قبل از وقت نمیآید چه کار کنیم؟ جای قاعده نیست یعنی بر خلاف قاعدهی اجزاء باید فقط به روایت عمل کنیم بگوییم: «نقتصر علی مورد النص» قدر متیقن نص را هم بگیریم چون خلاف قاعده است و هر چه هم مشکوک شد دیگر به روایت عمل نکنیم. آن اشکال چه بود؟ این بود که این جا تخیل امر است نه امر، اجزاء برای این است که امر داشته باشیم، خیالش رسیده مولا میگوید: بخوان، ظنّ او خیالی بوده است. وقتی ظن او خیالی بوده این خیال او موضوع برای قاعدهی اجزاء درست نمیکند فقط معذِّر این است که چوبش نمیزنند که چرا قبل از وقت نماز خواندی؟! اما چرا نمازش صحیح باشد؟! امری نبوده، قاعدهی اجزاء این جا موضوع ندارد. روی این حساب، این مشکل گام اول در فرمایش ایشان بود.
در گام دوم ملاحظه کردید که با تعلیق خواستند امر را درست کنند. فرمودند که «اللهم الا أن یقال بالتعلق» فضای تعلیق، فضای جدیدی به پا کرد که امر و فعلیت امر را توانستیم تصحیح کنیم و بنابراین قاعدهی اجزاء دوباره زنده شد که بتوانیم اسمی از قاعدهی اجزاء ببریم و فرمودند: تعلیق هم اگر دلیل داشته باشیم که خود همین روایت اسماعیل بتواند دلیل باشد میتوانیم به کارش بگیریم. تا آن عبارتی که خواندیم فرمودند: «و علی هذا فلا وجه». با «یمکن أن یقال» فرمودند: پس محور بحث ما تنقیح دلالت و در نتیجه مناط یعنی موضوع اصلی روایت است. فرمودند: دیگر چیزی نداریم «فيدور الأمر مدار الاستفادة من دليل المقام.» در یمکن أن یقال استفاده را به این بردند که کاملا تمرکز را از کلمه «تری» برداشتند و روی کلمه «فدخل و أنت فی الصلاة» بردند. تو داری نماز میخوانی و وقت داخل شد پس بخشی از نمازت در وقت داخل شد. وقتی محور آن شد دیروز عرض کردم خیلی نزدیک میشود به عبارتی که از ابن براج داشتیم که ایشان اصلا حال مکلف را دخالت نداد.
عبارتش این بود: «و من ابتدأ بالصلاة قبل دخول الوقت و دخل الوقت و هو في شيء منها و تمم باقيها فيه، كانت صلاته مجزية»[1] کأنه حاصل عبارت حاج آقا همین میشود. خب الان مشکل کار این است؛ اولاً ناسی و جاهل هم داریم که فتوای مشهور بر صحت نماز آنها نیست. مشهور بر طبق این روایت برای تصحیح نماز جاهل و ناسی عمل نکردند و فقط همان ظانّ را «و أنت تری» … مطلب مهمتر بعدی عامد است که عامد را صریحاً مطرح نکردند. برای عامد چه میشود؟ آیا عامد صحیح است یا نه؟ آیا راه تصحیح دارد یا ندارد؟
قصد قربت عامد مشکل دارد. خب نمازی که قصد قربت ندارد باطل است. قضیهی تعمد او دخالت نکرده، قضیهی فقد قصد قربت او دخالت کرده که دیروز گفتم. ما هم در فضای بحث نمیتوانیم به مکلف تحمیل کنیم که چون عامد هستی نداری. او میگوید: شما کار نداشته باشید، شما مسالهی خودتان را بگویید. بگویید: آقای عامد! نماز قبل از وقت چون قصد قربت ندارد باطل است، نه چون عمداً قبل از وقت شروع کردید باطل است. خیلی تفاوت میکند. اگر دلیل داریم که قبل از وقت نمیتوانید شروع کنید خب میگوییم: دلیل شرعی داریم نمیتوانیم اما اگر گفتیم: استظهار از روایت اسماعیل خلاصه این شد که «و علىٰ هذا، فلا وجه للتحفّظ على الظنّ» وجهی ندارد که حتما بگوییم باید گمان داشته باشی و حجت داشته باشی، اصلا اینها مساله نیست، مساله این است که روایت میخواهد به متشرعه بگوید: آهای متشرعه! وقت، شرط صلاة است اما مسمای وقت شرط صلاة است، نه استیعاب وقت برای جمیع اجزاء صلاة که شرط صلاة باشد. روایت این را میخواهد بگوید. اگر فرض گرفتیم «فلا وجه» دیگر الان در این استظهار «ظن» در لسان مولا موضوعیت ندارد. خب حالا عامد را چه کار میکنند؟ ناسی و جاهل را چه کار میکنند؟ ناسی و جاهل را الان میفرمایند و بیمیل نیستند که بپذیرند کما این که در تاریخ فقه هم قول، خیلی دارد. در همین حدائق دیگران هم اقوال را نقل کردند که ناسی و جاهل هم مشمول این روایت هستند و نمازشان صحیح است. خب حالا ما عامد را جلو بیندازیم؟! آن طوری که فرمودند: «و حینئذٍ یبقی وجه الصحة مع النسیان» که بعداً هم میگویند صرف قصد قربت کافی است پس نماز ناسی و جاهل هم وقتی بخشی از وقت را درک کند صحیح است. روی استظهار شما عامد چرا نتواند؟ فرمودید: «لا وجه للتحفظ علی الظن»، «تری» و امثال آن موضوعیتی ندارد؛ بعداً هم میگویند برای مصحح قصد قربت است. مصحح قصد قربت غیر از این است که ما نتیجه گرفتیم عرض کردم عبارت ابن براج «مَن ابتدأ بالصلاة قبل دخول الوقت» این عبارت را هر کس بخواند چه چیزی از آن میفهمد؟ از این عبارت میفهمد که میخواهند بگویند: مسمای وقت، شرط صحت صلاة است. حالا ظانّ بود، قاطع بود، این عبارت با او کار ندارد، عامد بود یا نبود با او کار ندارد؛ میخواهد یک مطلب فقهی بگوید، میخواهد اشتراطِ صلاة به مسمای وقت را تبیین کند. اگر این طور گفتیم مشکل عامد فقط این است که قصد قربت ندارد. عامدی که قصد قربت ندارد نمازش از این ناحیه باطل است. غیر از این روایت دلیل هم پیدا نکردیم. چون فرض گرفتیم ظن از موضوع در رفت. این روایت دارد میگوید: مسمای وقت ؛ ادلهای بودند میگفتند: قبل از وقت شروع نکن، خب این دلیل آنها را تخصیص میزند. میگوید: ما که قبل از وقت گفتیم یعنی وقت شرط است و این روایت هم توضیح میدهد.
برو به 0:08:55
یک نکته فقط میماند که این جا یک فرد دیگر داریم و آن این است که درست است که مسمای وقت، شرط صحت صلاة است اما مسمای وقت برای چه کسی؟ شرط انواعی دارد؛ صلاة شروطی اختیاری و ذُکری دارد و شروطی عذری و غیر اختیاری دارد. این جا ممکن است بگوییم روایت دارد میگوید: مسمای وقت عذراً شرط صلاة است. یا جلوتر برویم مسمای موقت ظاناً شرط صلاة است یا لااقل «رائیاً و أنت تری» یعنی ترکیبی از این دو تاست. این احتمالات این جا هست. اینها را باید چه کار کنیم؟ اول عرض کنم آن چیزی که دیروز گفتم خیلی جاها به درد میخورد. من به گمانم چون برخورد کردم واقعا شما بعداً ببینید در عرف عام یک چیزهای عجیبی میبینید. گاهی است ما در کلاس ممکنمان نیست تصور کنیم که کسی بگوید چطور میشود به فرمایش ایشان متشرعه قبل از وقت بخواهند نماز بخوانند. اما در شرایط مختلف میبینید مثلا عامد است میداند اما واقعاً دل او را تحلیل میکنیم میبینیم قصد قربت کرده است.
قصد قربت چیست؟ چون شارع گفته میخواهد بخواند، داعی دیگری ندارد. اگر شارع نگفته بود او نمیکرد و ترک میکرد ولی خب عامد هم هست. بعضی مواردش که جلوترها هم شاید عرض کردم؛ در همین مانحن فیه حالا عرض کنم. این که شما فرمودید کدام متشرعه عمداً این کار را میکند؟ من یک فرض خیلی ساده بگیرم؛ میگویید خب معلوم است آدمی که حواسش جمع است وقتی که اول ظهر است، اول اذان صبح است قبل از وقت که الله اکبر نمیگوید، حالا فرض بگیریم یک مجتهدی یا شبهمجتهدی طبق این روایت فتوا داده گفت: عمداً هم انسان قبل از وقت نماز، نماز را بست ولی بخشی از نمازش در وقت واقع شد، گناه کرده چوبش میزنند اما نمازش صحیح است. در رسالهی یک مفتی این را نوشته، خب همین که خواند شما میگویید این اگر بعداً یک چیزی پیش آمد بخواهد نماز بخواند به خاطر غیر دستور شرع میخواند؟ حالا مثلا از سفر رسیده خسته میخواهد صبر کند تا اذان صبح بگویند خواب نکرده میگوید: خواب میروم و نمازم قضاء میشود اما اگر الان ببندم آخر کار که به تشهد میرسم اذان هم شروع میکنند. خب حال من سخت است بگذارید این گناه هم بکنیم. یعنی این طور نیست که بگوییم چون عامد است اصلا نمیتواند به داعی امر مولا انجام دهد؛ چرا؟! همین اندازه تصور کرده که من گناه میکنم؛ مثل امر ترتبی که میگوید: گناه میکنم اما مانعی ندارد که خود عصیان من یک گام دیگری برای یک حکم شرعی برای من بیاورد. مولا میگوید: گناه کردی اما اگر گناه کردی نمازت درست است. مثل آخر وقت میگوید: اگر عمداً عقب انداختی تیمم کردی گناه کردی چوب میخوری اما نمیگویم: نمازت را دوباره بخوان، این هم به او گفته اگر بخشی از نمازت در وقت واقع شد چوبت میزنم که قبل از وقت خواندی اما دیگر نمیگویم دوباره نماز را بخوان.
شاگرد: یک مصداق واقعی دارد؛ پدربزرگی داشتیم بنده خدا قبل از نماز صبح بلند میشد بعد نماز شب میخواند بعد حوصلهاش سر میرفت میگفت اذان گفتند یا نه؟ بعضی وقتها اذان نمیگفتند نماز صبحش را میخواند.
استاد: میخواست بخوابد؟
شاگرد: میخواست سر کار برود. واقعاً قصد قربت میکرد.
استاد: خود این را باید ببینید. نظیر این را در حج سه چهار سال پیش دیدیم؛ اصلا با چیزهایی که در کلاس مواجه نبودیم آن جا میدیدیم؛ میدیدیم ذهنش چه کارها میکند! ما در کلاس میگوییم محال است او میبینید جلو رفت، بعد از این که فکرش میکنید نمیخواست تشریع کند، همهی انگیزهاش این بوده آن چیزی که دین میگوید انجام دهم و توجه هم داشته است. جالب این است که مسألهدان است. شرایط مختلف است؛ به شدت خسته است، به شدت اعصابش بهم ریخته و اصلا مجال این ندارد؛ حالا ضربه خورده، افتاده، پای او زخم شده، در بین طواف و سعی است، مسائل را میداند اما آن جا مجال این که … میداند من که دارم میروم همان سعی شرعی و طواف شرعی را میخواهم بروم. ما میگوییم: نمیتوانید قصد قربت کنید، اصلا متمشی نمیشود. خب او به حرف ما گوش میدهد میگوید: نمازم باطل شد میروم دوباره میخوانم اما از نظر بحث طلبگی واقعیت فضای بحث به آن است که بگوییم: عملت باطل شد یا بگوییم خودت میدانی؟ ما که گفتیم: عملت باطل شد به خاطر فقد قصد قربت گفتیم، اگر داشتی خودت میدانی. علی ای حال این یک فضای پر فایدهای است ولو نمیشود خیلی فتح بابش کرد.
شاگرد: «من أدرک رکعة» را برای اول وقت بگیریم موید این میشود.
استاد: بین آن مقداری تعارض محتوایی میشود. به تصریح میگوید «مَن أدرک رکعةً» اما این مطلق گفته است مگر این که بگویید این جا چون امام تصریح نکردند ولو بالتسلیم و فقط فقهاء در فتاوا گفتند ولو بالتسلیم آن خوب است، با همدیگر هماهنگ است. او میگوید: «مَن أدرک رکعةً» این جا هم یعنی «و دخل فی الصلاة …
شاگرد: فتوا یک جزئی از وقت حالا میتواند کمتر از رکعت باشد.
استاد: لذا دیروز عرض هم کردم بعضیها در «مَن أدرک رکعةً» گفته بودند؛ یکی این بود که رکعةً یعنی رکوعا نه رکعةً یعنی کل سجده و قرائت و حمد؛ یعنی کأنه بر همان جزء حمل کردند. علی ای حال خود «من أدرک» یک تفقهی نیاز دارد که روایت چه میخواهد بگوید. گاهی ما با روایت در فضای دلیلی بر خلاف قاعده برخورد میکنیم. الان ما نحن فیه چند وجهی که در ذهنم است عرض میکنم؛ مانعی ندارد اما گاهی است میبینید حرف مرحوم سید، مجال به این نحو مشی ما نمیدهند که چند بار عرض کردم؛ میگویند: این طوری شنیدم به آقا سیدمحمد کاظم حاج آقا میگفتند یکی گفته بود آخر شما چه در این عروه تند تند فتوا میدهید؟! سید هم گفته بود: «إنّا نفهم فنفتی»! خب حالا من که نمیفهمم نمیتوانم جلوی فهم ایشان را بگیرم؛ میگوید وقتی من فهمیدم جلو میروم. همین روایت به فرمایش ایشان «مَن أدرک» من میگویم برای آخر وقت و تمام رکعت است، میبینید سید در یک فضایی میبینند که مقصود روایت یک طور بیانِ حکم برای نماز است، نه إعمال یک تعبدی که در همین جمله شما بایست و «نقتصر علی الفاظه». خب اگر سید فهمیدند جلو میروند فتوا میدهند. علی ای حال ولی ما تا نفهمیدیم تا واضح نشده نمیتوانیم برویم و همان اندازهای که فهممان اجازه میدهد جلو برویم.
علی ای حال این که عامد نمیتواند قصد قربت کند، نمیتواندش به حسب غالب است، به حسب شرایط عادی است؛ ممکن است در شرایطی باشد که واقعا این طور باشد به خصوص اگر ما «عذراً» گفتیم. اگر روایت میگوید: «و أنت تری» یعنی بتوانی قصد قربت کنی ولی شما استظهار کردید که روایت میخواهد بگوید: مسمای وقت، شرط صلاة است مطلقا که عامد اصلا داخل است ولو گناه کرده است یا مسمای وقت شرط صلاة است عذراً یا شرط صلاة است سهواً وقتی اصلا توجه ندارد یا ظانًّا رائیاً؛ هر کدام اینها فرض بگیریم در صورتی که عذراً باشد در خیلی موارد عامد معذور است. عامد معذور است یعنی چه؟ یعنی مثلا عرض کردم که پیش میآید اصلا نمیخواهد معصیت مولا کند اما واقعا دارد میرود؛ همین با فاصلهی سی ثانیه دست خودش نیست، غش میکند از بس که خسته بوده است. مثلا ده ساعت پانزده ساعت شب رانندگی کرده دارد میرود خب این میبیند که اگر نماز را ببندد شما این را معذور حساب نمیکنید؟! عرف او را معذور میدانند میگویند اگر نخواند نمازش رفت؛ دست خودش نیست. حالا شارع به این معذور اجازه میدهد یا نه؟ این را من مدام تاکید میکنیم که ما گفتیم استظهار ما از روایت ابنریاح این بود که مسمای وقت عذراً شرط صحت صلاة است، این عامد مصداق مستقیم روایت هست یا نیست؟ خیال میکنم عرفاً باشد، عذراً نه جهلاً. جاهل یا ظانّ نیست، این میداند وقت نشده اما عذراً که هست. عذر خیلی دامنهی وسیعی دارد. علی ای حال این مسألهی عامد این فروض را دارد. چون در نظر فضای فتاوای اصحاب و همچنین فقه چون نزد مفتین برای عامد واضح بوده اصلا حاج آقا مطرحش نکردند. این طوری به ذهن میآید ایشان که سر ناسی و جاهل مشکل دارند، مشکل داشتند، در عامد دیگر حرفی نداشتند که باید نماز را اعاده کنند و دیگر مطرح نکردند.
برو به 0:19:14
شاگرد: اما در استظهار راه را باز کردند.
استاد: لازمهی حرفشان ذهن را سراغ این میبرد؛ چون ایشان میفرمایند: فقط محور را قصد قربت قرار میدهیم.
شاگرد: فقط یک چیزی گوشهی ذهن ما صاف نشد؛ تنظیری فرمودید به این که فرد آخر وقت هم با تیمم بیاید …
استاد: فقط میخواستیم بین حرمت با وضع جمع کنیم؛ بیش از این مثال نمیخواستیم بزنیم.
شاگرد: محل مثال را شاید بد متوجه شده باشم. شخص به تاخیر انداخته …
استاد: الان نیم ساعت به آخر وقت مانده، واجب است وضو بگیرد یا طهارت حدث اکثر غسل کند نماز بخواند. متمکن است آب دارد همه چیز است عمداً بدون هیچ عذری نمیخواند؛ کار حرام میکند.
شاگرد: اما موقعی که میخواهد بیاید نیت کند حالا وقت تنگ است خب میرود تیمم میکند یا تیمم بدل از غسل یا تیمم بدل از وضو و داخل در صلاة میشود؛ او با نیت خودش که الان کار حرام انجام نداده است، او الان با نیت خودش چیز منهی عنه نیاورده است به خلاف کسی که اول وقت هنوز نشده است؛ او با دخول در صلاتش دارد لج میکند. من نتوانستم تناسب این دو تا را …
استاد: من همین جا عرض میکنم؛ اگر فرض بگیرید شارع ضیق وقت را شرط عذری کرده باشد یعنی گفته بود ای معذوری که نتوانستی و نشد و عذر داری تیمم کن و نمازت را بخوان. کسی که عمداً تاخیر کرده بود دیگر مجاز نبود نماز را ببندد؛ چون تیمم او مشروع نبود. به خاطر همین میخواهم بگویم پس ممکن است. یعنی ممکن بود که این جا همین تکبیر او نامشروع باشد. چرا؟
شاگرد: الان نیست.
استاد: چرا نیست؟ چون دلیل داریم. خب ما هم اگر دلیل ابنریاح را تنقیح کردیم گفتیم میخواهد بگوید: شرط بدون فرض عذر، بنابر عبارت مهذب به طور مطلق نماز شرط صحتش مسمای وقت است. خب حالا قبل از وقت میخواند، ثمّ ماذا؟! مگر شارع نگفته: شرط صحتش مسمای وقت است؟!
شاگرد: اگر از آن طرف فرموده بود «لا یجوز» …
استاد: «لا یجوز» قبل از وقت شرطی. جایز نیست نمازی بخوانی که تمامش وقت نداشته باشد؛ بدعت است.
شاگرد: اما اگر استظهار ما این باشد که آن «لا یجوز» به این بخورد که …
استاد: بله! من حرفی ندارم. من در آن جهتش … ما فعلاً ثبوتی آن را داریم حرف میزنیم و الا اگر دلیل داریم … شما میگویید آن طرف دلیل داریم که ولو تو عامد بودی نه تنها جایز است بلکه واجب است تیمم بکنی. آن طرف دلیل داریم قبل از وقت حرام است تکبیر بگویی؛ خب وقتی دلیل داریم من حرفی ندارم. میخواهم بگویم: ولی فقط از حیث همین جهت که میشود حرمت با وضع که صحت صلاة است جمع شود.
شاگرد: اگر همان جا هم میگفتید حرام است تکبیر ببندد و فقط برای عذری بود، همان جا هم میگفتید نماز …
استاد: تاخیرش حرام است.
شاگرد: تاخیرش حرام است نه تکبیرش، نه دخول در صلاتش. این جا دو تا چیز با هم یکی میشود.
استاد: شما دوباره سراغ دلیل رفتید؛ همان جا اگر دلیل، تاخیر را برای عذر حرام کرده بود …
شاگرد: آخر تاخیر من فقط برای دخول در صلاة نبود، تاخیر من به نیت نبود، تاخیر من به یک اعمال دیگری بود؛ مثلا طرف پای تلویزیون نشسته وقت گذشته است. نهی به نشستنِ پای تلویزیون او خورده است، نه نهی به این تکبیربستن. این جا اگر نهی به تقویم خورد، این عمل تقویم من با صلاة است نه با کار دیگری؛ یعنی تقویم من به واسطه صلاة دارد چیز میشود؛ به دخول در صلاة است با تکبیر گفتن است.
استاد: حالا همین جا «الاضطرار بالاختیار لا ینافی الاختیار» همان جا اگر دلیل داشته باشیم که ضیق وقت و تیمم فقط برای معذور است؛ وقتی عمداً عقب انداخت وقت نماز او تمام است، به چه مجوزی تکبیر میگوید؟!
شاگرد: هیچ.
استاد: پس نفس تکبیر حرام شد.
شاگرد: ولی مساله سر این است که آن جا فوقش میگوییم بعد از وقت است و نمیگوییم حرام است.
استاد: وقت برای او تمام شده و «الاضطرار بالاختیار» خودت وقت را فوت کردی. بگوید: من که وقت دارم میخواهم بخوانم، من که هنوز وقت دارم، میگویند: تو دیگر نداری. یعنی تو وقت را برای خودت فوت کردی یعنی کأنه داری بدون وقت تکبیر میگویی.
شاگرد: درست است ولی با این تکبیر گفتن که من فوت نکردم، با کار دیگری فوت کردم.
استاد: با نفس تکبیر کار حرام انجام دادم. چرا؟ چون تکبیر را در وقتی گفتم که شارع این تکبیر را با این تیمم از من مجاز نمیداند. نکتهی فرمایش شما این است که میخواهید نفس تکبیر را حرام کنید. درست است؟!
شاگرد: نفس نیت را! نیتی که منتهی به تکبیر میشود.
استاد: من هم میخواهم بگویم که فرض بگیریم دلیل اثباتی را کنار بگذاریم فقط به فرمایش ایشان «من أدرک» داریم یا این جا مسمای وقت است.
شاگرد: خود شما هم میفرمایید: اگر این تکبیر را بگوید کار حرام کرده و این کار حرامش مستلزم ابطال صلاتش است. غیر از این است؟!
استاد: واقعا این طوری است؟! یعنی اگر یک جزء از صلاة حرام است، در تمام شرایط نهی در عبادت مفسد است یا فروضی دارد؟ در اصول دیدید. نهی در عبادت به طور مطلق میتوانیم بگوییم حرام است؟ مواردی است میتواند، اصلا صحبت سر این است که گاهی است در عبادت میتواند.
شاگرد: مبنای این در اصول باید صاف شود. یعنی اگر مبنای کسی این باشد که نهی مفسد است تمام شد.
استاد: بله درست است ولی این طور نیست که مطلقاً فاسد باشد؛ علی المبنا فاسد میشود و الا نمیشود مطلقا بگویند چون ما میگوییم قابل تصور است که وضع یعنی صحةالصلاة با تکلیف جمع میشود. اجتماعامرونهییها با مندوحه، قیدش مندوحه بود. با مندوحه میتواند برود جای دیگر نماز بخواند، در زمین غصبی بسوء اختیاره نماز میخواند. آنهایی که قائل به جواز اجتماع بودند چه میگفتند؟ میگفتند کار حرام کردید، نفس عمل حرام است. جالب این بود که بحث اجتماع امر و نهی این بود که عمل واحد بالدقة نه اجتماع موردی، بالدقة همین عمل صلاتی که دارد انجام میدهد، نفس غصب است ولی آنهایی که جواز اجتماع قائل بودند میگفتند صحیح است. هم چوب میخورد چون غصب است، هم به خاطر ترک صلاة چوب نمیخورد و صلاتش صحیح است. آنها این را میگفتند. حالا شما میگویید که این معقول نیست، مثل همان جلسهای که حاج آقا سیزده چهارده روز بحث کردند میگفتند جایز است، آخر آن آقا گفت که مگر این طور چیزی میشود؟! خیلی جالب بود.
شاگرد: من فقط مشکلم تنظیر این دو تا اول وقت و آخر وقت بود؛ خواستم بگویم یک فارقی در ذهن ما بود که بین اول وقت و آخر وقت …
استاد: این را من قبول دارم. یعنی من هم که میخواندم این فرق روشن است آن جا که تاخیر میکند حتی اگر بگویید وقت برای او رفت، خب فوقش این است که میآید وضو میگیرد نمازش را میبندد.
شاگرد: اگر آن کار را بکند فرق میکند، فرض شما این بود که با تیمم برود این کار را کند.
استاد: من میخواهم این را عرض کنم که نفس تکبیر الان حرام نیست. این جا قبل از وقت است و نفس تکبیر حرام میشود اما آن جا فوقش میگویید: با تیمم نخوان، میگوید خب الان من تاخیر کردم وضو میگیرم ولو بخشی الان و بخشی بعد از وقت میشود. برای بطلانِ نماز من دلیل دارید؟! یعنی تکبیر او چون خلاصه در وقتی است که امر بالفعل شده دلش دیگر گرم است، میگوید من که از اول زوال امر بالفعل داشتم حالا یک گناهی کردم تاخیر کردم، تیمم نمیکنم برمیگردم همان وضوی خودم را میگیرم به قصد وظیفهی فعلیه نماز امر بالفعل میخوانم. اینها خیلی تفاوت است. این نکاتی بود که در خصوص عامد مطرح بود.
برو به 0:28:01
در بحث جاهل، اگر همان حدائق که عرض کردم حدائق این جا خیلی دستهبندی شده و خوب چهار تا مقام مطرح کرده بودند؛ مقام اول در عامد، مقام ثانی در ناسی، اقوال را نقل کردند، استدلال را آوردند خیلی این جا دستهبندی شده مباحث را مطرح کردند. مقام سوم در جاهل بحث کردند؛ خواه جاهل به حکم یا موضوع و مقام چهارم در همان مفاد روایت «و أنت تری» بحث کردند. در مقام سوم خیلی با صاحب ذخیره طول دادند و بحث کردند به مقام چهارم که رسیدند «أن یکون ظاناً» که آن جا ظاناً را فرمودند. در مقام رابع یک استظهار جدیدی ارائه دادند. حالا قبل از این که عبارت حاج آقا را بخوانیم فرمایش ایشان را هم بگویم که زمینهی ذهنی برای شما هم باشد که بعداً هم اگر نگاه فرمودید اگر چیزی به ذهنتان است الان بفرمایید استفاده کنیم و اگر الان هم نظر ایشان را ندیده بودید حالا عرض میکنم که روی آن برای شنبه فکر کنید.
همین طور من در فرمایش حاج آقا و عبارت روایت فکر میکردم یک خلجانی به ذهنم آمد، خواستم بسطش بدهم ببینم آیا غلط است؟ درست است؟ قبلش و بعدش چطور است؟ قبل از این که خیلی تفصیل بدهم در حدائق برخورد کردم دیدم ایشان گفتند.
گفتم: پس حالا دیگر به این کار نداریم که این احتمال چه لوازمی دارد؟! فعلاً در این که ایشان چه میخواستند بگویند دنبالش ذکر میکنم و فقط شما ببینید. ایشان اصلا کلمهی «تری» را یک طور دیگری معنا کردند، نه آن مطلبی که حاج آقا فرمودند که میزان این است که مسمای وقت شرط است را فرمودهاند، نه آن طوری که اصحاب گفتند که «تری» یعنی ظانّ و نه صاحب عروه؛ صاحب عروه گفتند «تری» یعنی ظن معتبر. اصحاب در شرایع فرموده بودند «و تری» یعنی «تظنّ» به ظن گام دوم؛ گام اول این بود که اگر متمکن هستی نمیشود، اگر متمکن نیستی «اجتهد، فإن اجتهد و غلب علی ظنّه صلّی فإن انکشف فساد الظنّ» این عبارت شرایع بود. خب گام دوم هم اصحاب گفتند. «تری» یعنی «تظنّ» به ظن آن گام دوم. صاحب حدائق میفرمایند نه! اصلا «تری» به معنای «تظن» به این معنا نیست. «تری» یعنی میخواهد بگوید: دخول وقت نفس الامری شرط صلاة نیست، دخول وقت عند نظر المکلف شرط نماز است. در کفایه بحث بود که بعضی شروط هستند که ظاهر شرط واقعی است مثل طهارت که «کل شیءٍ حلال حتی تعلم أنّه حرام» تا نمیدانی با جهل است با نجس واقعی نماز خواندید. نمازِ من شرط واقعی طهارت را داشت یا نداشت؟ میگفتند خب نجس بوده، کجایش داشت؟! عدهای میگفتند نه چون طهارت ظاهریه شرط صلاة است، صلاة واقعاً شرط صحت را دارد. همین که ظاهری محقق شد، شرط ظاهری، شرط واقعی است بعد دیدم که اصلا مبنای ایشان است و در کل حدائق حدود نه مورد ده مورد این را تقریباً هم با آب و تاب مقابل حرف مشهور میایستند میگویند: چه کسی گفته و اصلا مشهور را به همین مطلب رد میکنند که میگویند: اصلا از دلیل شرعی برمیآید که این ظاهر منظور است. البته اگر این مبنا فیالجمله حتی در نظر آن کسی که در فقه مباحثه میکند کار میکند برای خودش صاف شود بعضی جاها خیلی فایده دارد. حالا ایشان ظاهراً آن جا را نگفتند، برخورد شده دیدهام خیلی هم محل ابتلا میشود چون مسائلش دقیق است. مثل مسألهی استطاعت که به خاطر اهمیت حج متشرعه حج میرود، میگوییم مستطیع هستی یا نه؟ میگوید: این قدر پول دارم و بله مستطیع هستم. راه میافتد حج میرود. شما میگویید: شرط وجوب حج استطاعت است. استطاعت عند الحاج یا استطاعت واقعیه میزان شرط است؟ یک کسی تخیل کرده من مستطیع هستم میگوید: من که مستطیع هستم ثبت نام میکند و به حج میرود، بعد که حجش تمام شد میگویند: شما چطوری منزل میروی؟! نشستند حرف میزنند میگویند: من ماشین میخواهم و ندارم. میگویند: ای وای! تو نیاز به مرکب داری و به حج آمدی؟! این حجت، حَجة الاسلام نبوده است. چون شرط وجوب حج، استطاعت واقعیه است، تو هم که محل نیازت را نداشتی، فقهاء در فقه تصریح دارند که تمام لوازم زندگی را باید داشته باشد اگر نداشته باشد و پول را بردارد حج برود مستطیع نیست. آن ضروری شأنش را درست … حالا بیایید و ببینید چقدر موارد شبهات موضوعیه پیش میآید که عرف اشتباه میکنند. «یتخیل أنّی شرعاً مستطیع» و حال آن که وقتی برای مسألهدانی باز کنند میگویند: تو مستطیع نیستی.
یک مورد را دیدم زیاد میآیند میپرسند. یک خانه است شوهر نصفش را مهریهی زنش کرده، این خیلی محل ابتلاء است. هر دوتا این زن و شوهر نان درست و حسابی ندارند بخورند اما خب نصف خانه هم برای زن است؛ میگویند: تو هم که زن هستی، نفقهات را شوهر باید بدهد، این خانه زائد بر نفقه است بفروش به حج برو. این واقعا محل سوال است. حالا میفروشد میرود بعداً یک کس دیگری میگوید: تو مستطیع نبودی، علی ای حال خانهی سکونتی تو بود، شوهر هم که نمیتوانست مسکن تو را تهیه کند. وقتی شوهر نتوانست مسکن تو را تهیه کند چارهای نداشتی همین نصف را نگه داری. این موونهات بود. چرا رفتی خانه را فروختی دیگری را شریک خانهی خودتان کردید و در زحمت و عسر انداختید؟! حالا خانه را فروخته، حج را هم به جا آورده، حَجة الاسلام هم نشده است.
شاگرد: دوباره باید برود.
استاد: بله این خیلی پیش میآید. حالا این جا اگر مطلب را عوض کنیم بگوییم: آن چیزی که شارع فرموده «من استطاع» یعنی «استطاع فی نظره» خودش در نظر خودش میگوید من مستطیع هستم میتوانم بروم ولو در شرع اشتباه کند و جهلاً تخیل استطاعت کند اما وقتی خودش، خودش را مستطیع میداند کافی است.
فقهاء بعضی را فرمودند. چرا؟ «بدلیلٍ» ما از این جاهایی که همه قبول دارند خیلی خوب باید استفاده کنیم یکی عدالت نماز جماعت است. الان فتاوا مستقر است و همه شما هم میدانید که در نماز جماعت برای امام جماعت عدالت شرط است اما عدالت عند المأموم فعلا، نه عدالت واقعیه! فتوا این است که اگر شما پشت سر کسی که میدانید عادل است نماز خواندید بعد قطع پیدا کردید در زمان اقتدای شما فاسق بوده، نمازتان صحیح است و اصلا اعاده ندارد. هیچ کس هم فتوا نمیدهد که اعاده کنید. از صدر اسلام تا حالا این مطلب جا افتادهای بوده است. به خصوص برای شیعه که عدالت شرط است اما عند المأموم و به حسب حکم ظاهری شرط است، عدالت واقعیه شرط صحت صلاة جماعت نیست. این مورد فتواست و دلمان هم جمع است اما موارد دیگری که استفتاء شده بود این بود که مثلا عدالت در شاهد طلاق شرط است، شرط واقعی است یا ظاهری است؟ با چه زحمتی رفتیم این طرف و آن طرف حجم عمامهها را بررسی کرده، بعضی از عرف این دقتها را دارند، دو تا شاهد آمده حالا طلاق داده، هفت هشت ده سال هم گذشته بعد قاطع میشود زمان طلاق او این آقا عادل نبوده است. تصریح دارند این شرط واقعی یا ظاهری است؟ میگویند: شرط واقعی است. در فتاوا این طوری است یعنی طلاق باطل بوده است. خب این چقدر فایده دارد که برای انسان بینه و بین مولا واضح شود. مثل حرف صاحبحدائق است. دیدم صاحبحدائق هفت هشت ده مورد که خودش یک رسالهای میشود که نظر صاحبحدائق در آن جاهایی که مشهور یک چیزی را نفسالامر شرط میدانند، ایشان میگویند: فی نظر المکلف شرط شرعیه است. یکی همین جاست. میگویند امام علیه السلام میخواهند بگویند: «أنت تری» یعنی ما که میگوییم: وقت شرط صلاة است، نه وقت نفسالامری در آسمان و زمین و زوال شمس، تو مکلف در نظر خودت این است که وقت شرط است. نماز تو واقعاً شرط را دارد. خب اگر «أنت تری» کافی است پس چرا اگر کل نماز قبل از وقت باشد باطل است؟ آن به دلیل خاص است. آن دلیل خلاف قاعده میشود. نظر ایشان این است که اصل قاعده این است که دخول وقت فی نظر المکلف دلیل خاص میگوید فقط وقت اگر کلش نسبت به کل وقت او … آن جا دیگر ما قبول نداریم. این یک دلیل خاص خلاف قاعده است. فرمایش ایشان در کدام صفحه است؟ در جلد ششم حدائق چند بار کلمهی نفسالامر به کار میبرند. آن وقت چند تایی هم که یادداشت کردم جلد دوم صفحهی سیصد و هفتاد و دو تا سیصد و هفتاد و چهار ادامه میدهند. جلد پنجم صفحهی دویست و شصت و یک است. جلد شش هم که دویست و نود و چهار است. در جلد شش باز صفحهی چهار صد و هفده همین بحث را دارند که تا نه مورد نوشتم. دیگر خیلی شد فرصت نشد بنویسم. یعنی ایشان در سراسر فقه خیلی جاها میگویند اصلاً شرط واقعی شرعی به نفس الامر کار ندارد، به این کار دارد که برای مکلف این طور صاف میشود. نمیخواهیم بگوییم همه جا این مبنای ایشان درست است ولی یک مواردی داریم که مورد اتفاق نص و فتواست مثل عدالت جماعت.
برو به 0:38:49
از چیزهایی که برای عدالت جماعت گفته شده این است که برای عالمش هم سرایت دادند. در عروه یک فرع است که کسی خودش میداند عادل نیست حالا او را امام جماعت کردند، آیا جایز است نیت جماعت کند؟ خدا رحمت کند علمایی بودند که میگفتند: همین طور در مسجد که میرویم نماز میخوانیم بگو نماز خودمان را میخوانیم، آنها هم ما را عادل میدانند بدانند اما نماز جمعه را باید چه کار کنیم؟ نماز جمعه که امامت جمعه میکنیم شرط انعقاد جمعه جماعت است، امام هم باید نیت کند، ما هم که بین خودمان و خدا یا شبهه داریم یا قطع داریم، چه کار کنیم؟! خیلی عبارت عجیبی از یکی از علماء بود، نمیدانم شنیدید یا نه که روی این تاکید میکرد. جوابش در عروه هست و حاج آقا هم دارند میگویند: شما امامت جمعه کنید و با دل جمع هم نیت جماعت کنید. میگوید: عادل نیستم، خب نباشید! چرا؟ چون برای انعقاد جماعت شرعیه عدالت عند المأموم حتی برای نیت امام کافی است چون امام میداند آنها او را عادل میدانند و آنها واقعا او را عادل میدانند و نیت جماعت میکنند، او هم دیگر مجاز است نیت کند. در عروه دارند و فتوای حاج آقا هم این است میگویند: شرط انعقاد جماعت شرعی، تحقق عدالت عند المأموم است، عدالت عند الامام لازم نیست؛ خودش نمیداند نداند ولی نیت میکند و ثواب امامت هم به او میدهند. علی ای حال این برای فضای جدید در روایت است که من دیدم؛ اولش هم در ذهنم آمد چون با اینها مثل استطاعت برخورد کرده بودم، این ها چیزهایی است که پیش میآید و فکر انسان را در فضای طلبگی که بحث میکنیم مشغول میکند. این روایت «أنت تری» که من دیدم ذهنم رفت که آیا این احتمال جا دارد یا ندارد؟ بعد دیدم که ایشان خیلی محکم اگر نگاه کنید میگویند: «فالتحقیق أن یقال کذا» که بالا میگویند: «إن أریدَ بها بمعنی الوقت الواقعی النفس الامری فهو ممنوع و إن أرید به ما هو وقتٌ فی نظر المکلف فهو صادقٌ» در ادامه هم یکی دو بار دیگر نفسالامری را تکرار میکنند. حالا فعلا کار نداریم این حرف درست است یا نه، من فقط طرح کردم که نظر صاحبحدائق هم این است. حالا اگر دستهبندی کنیم این روایت «أنت تری» تا حالا چند تا وجه شد؟! چهار تا. اول چه بود؟
شاگرد: ظن به معنای مطلق ظن.
استاد: بله آن که مشهور عمل کرده بودند که «تری یعنی تظنّ» آن هم تظنّ در گام دوم؛ چون متمکن از علم و علمیّ نبودی «تظنّ». معنای دوم چه شد؟
شاگرد: ظن خاص!
استاد: «أنت تری یعنی تظنّ بظنّ المعتبر» شهادت عدلین و امثال آن. سید آن ظن غیر معتبر را گفتند «لا یترک الاحتیاط» نه نخوان. این را خیلی مشکل داشتند. سوم چه؟ سوم این بود که «أنت تری» فقط ممهد است. ممهد و مقدمهی سخن است؛ محوریت مقصود امام به این است که میخواهند بفرمایند مسمای وقت شرط صحت صلاة است و «تری» ممهد آن بوده است. به تعبیر حاج آقا میخواهند مصححی برای قصد قربت ایجاد کنند و الا اگر «لم ترَ» نمیتواند قصد قربت کند.
چهارم چه شد؟ چیزی که صاحب حدائق فرمودند. در همین فضا چند تا وجه مبنایی مهمتری هم بین مباحثهی ما مطرح شد. یکی این بود که فرض بگیریم لسان روایت، لسان حکومت است. یعنی روایت فقط میخواهد بگوید: در این جا من به عنوان شارع میخواهم یک دلیل حاکم برای شما ارائه دهم. میگویم: قبل از وقت نماز خواندی، من ادعا میکنم نماز تو در وقت بود؛ لسان حکومت توسعهی ادعایی وقت است؛ ادعا میکنم نمازت را در وقت خواندی. این هم یکی از وجوه است. این از نظر کلاس مباحثه، اضیق وجوه است. یعنی اگر دلیل را حاکم گرفتیم باید بر قدر متیقنِ متیقنِ متیقن اقتصار کنیم. چون حاکم میخواهد ادعایی بر خلاف قاعده کند، هر چه که ما توانستیم قسم بخوریم میتوانیم به روایت نسبت دهیم و هر چه شک کنیم پشت خط میرود. این وجه حکومت است. وجه دیگر این بود که همین توسعهی وقت باشد اما به نحو قاعدهی فقهی باشد که نمیخواهیم وقت را توسعه دهیم، ما توسعهی ادعایی وقت نمیخواهیم بدهیم، میخواهیم توسعهی شرطیت صلاة بدهیم. میگوییم وقت شرط صلاة است اما مسمای وقت شرط صلاة است نه استیعاب وقت، این جا هم توسعه است اما این جا توسعهی حکومتی نیست، توسعه واقعی انشائی است، حکم شرعی است. این هم یک وجه بود. شاید وجه دیگری هم در ذهنم بود.
شاگرد: این که ظن مقابل یقین باشد
استاد: بله که صاحب جواهر فرمودند یقین صرفا مطابق با واقع است اما «تری» یعنی خیال واقعی میکند ولو خودش قاطع است. این هم وجه خیلی خوبی است. من اتفاقا رفتم یادداشت کردم. این از جاهایی بود که دیدم این وجه ایشان برای بعضی مباحث حالت کلیدی دارد.
شاگرد: این نه ده مورد صاحب حدائق را چطور پیدا کردید؟
استاد: در حدائق زدم «نظرالمکلف» اینها بود. حالا اگر کلمات دیگر هم بزنید چه بسا بیشتر پیدا کنید.
شاگرد: یک جای دیگر دیده بودم در نجاست و طهارت هم ایشان شرط علمی میدانند.
استاد: بله همین جلد دو که عرض کردم همین بود.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
شرط ذکری/ شرط واقعی/ توسعهی حکمی/ حکومت/ دخول وقت/مسمای وقت/ نفسالامر/ شرط واقعی شرعی/عدالت/ استطاعت/ الاضطرار بالاختیار/ تمشی قصد قربت.
[1] المهذب (لابن البراج)، ج1، ص: 72
دیدگاهتان را بنویسید