مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 49
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحيم
القول بالملازمه بین علامتیّه ذهاب الحمره و علامتیّه بدوها و ما فیه و قد یقال: إنّ مقتضی جعل العلامه ذهاب الحمره، فلازمه علامتیّه ظهور الحمره فی المغرب لطلوع الشمس، فلا یجوز تأخیر الصبح إلی بدوّ الحمره، کما لا یجوز تقدیم المغرب علیٰ ذهابها عن المشرق. و فیه: أنّه لا تعبّد بالتقیید فی الصبح، و إن وقع علیٰ قول فی المغرب. و أمّا علی العلامتیّه المحضه؛ فزوال الحمره المغربیّه علامه سبق الاستتار عن الأُفق المستوی، و لازمه أن یکون زوال الامتیاز بین الأُفق المغربی و غیره علامه علیٰ سبق طلوع الشمس علیٰ أُفق المستوی، مع الجهل بغیم أو جبل فی المشرق، لا أن یکون ظهور الحمره علامه ذلک، بل علامه لقرب الطلوع.[1]
تحلیل علمی حمره
فرمودند: «و فیه ….لازمه أن یکون الزوال الامتیاز بین الافق المغربی و غیره علامةً علی سبق طلوع الشمس علی افق المستوی.»
این دو شقّ را که ایشان فرمودند گفتند: شما اگر میگویید: ذهاب حمرهی مشرقیه علامت استتار است، پس طرف صبح هم حمرهی مغربیه علامت طلوع شمس است، این را که فرمودید قبول نداریم. اگر تعبد منظور شما است، تعبد فقط در مغرب است، در طلوع شمس ما تعبد نداریم. اگر علامیت منظور شما است «کزوال الحمرة المشرقیة» که عرض شد به قلم، مغربیه آمده است معلوم است که منظور، مشرقیه است. زوال حمرهی مشرقیه «علامة سبق الاستتار» وقتی حمرهی مغربیه رفت میفهمیم استتار شده بود. کلمهی سبق دیروز عرض کردم نکتهی مهمی برای مقصود ایشان است. «عن الافق المستوی و لازمه سبق»، «علامة سبق» حالا که سبق است یعنی وقتی زوال حمره شد خورشید قبلاً زیر افق بوده است، خب نمی شود بگوییم: وقتی طرف مشرق صبح طرف مغرب آن حمره آمد خورشید بالای افق است، این برعکس آن است، باید بگوییم: «زوال الامتیاز» میفرماید: «لازمه أن یکون زوال الامتیاز بین الافق المغربی» یعنی افقی که روی زمین است در طرف مغرب، در طرف صبح و غیره، یعنی غیر آن خط روی افق، همه جا یکسان شد. قبل از آن نه، امتیاز است بین افق مغربی با غیر آن، چون حمره پایین میآید. روشنائی از طرف شرق منتشر شده است تا آن وقتی که حمرهی مشرقیه طالع میشود که میگویند: آخر وقت نافله صبح است.
حمرهی مشرقیهی طرف مشرق بإزاء شفق آخر وقت مغرب است، اینطرف؛ مشرق حمره پیدا میشود. این حمرهای که اینطرف پیدا شد همینطور میآید بالا، خورشید طلوع میکند این حمرهی مشرقیه هم بالا میآید، تا برمیگردد به اینطرف میآید، مقابل مشرق که مغرب است. از طرف مغرب، حمره پایین میآید ولی هنوز طلوع نشده است، چه زمانی طلوع میشود؟ «زوالالامتیاز» قبل از آن ممتاز است. این سرخی؛ این حمره با افق مغربی حالت امتیاز در آن است یعنی نزدیکهای طلوع اگر نگاه کنید روشن است که این پایین افق با بالا مُنحاز از یکدیگر هستند.
میفرماید: اگر افق مغربی با غیر خودش از افقهای دیگر یعنی طرف بالای سر، پایین، همهی اینها، امتیاز آن برطرف شد یعنی شما هیچ حمرهی مشخصی را بینابین ندیدید، اگر اینطور شد درست است. «و غیره علامةٌ علی سبق طلوع الشمس علی افق المستوی.» میفهمیم که شمس طالع شده است در افق مستوی اگر پشت آن مثلا طرف مشرق کوه است میدانیم از کوه بالا آمده است از این حمره که زوال امتیاز شد.
شاگرد: این چه رنگی میشود؟ الآن سمت مغرب این «زوالالامتیاز» الان چه رنگی شده است؟ قبل از آن یک سرخی بالاتر است، پایین آن آسمان، رنگ خود اسمان است.
استاد: مغرب را میفرمائید.
شاگرد: بله. حمرهی مغربیه.
استاد: حمرهی مغربیهی طرف صبح. این حمره همینطور که لحظه به لحظه خورشید نزدیک میشود این حمره هم میآید پایین، به طرف پایین مغرب، یک وقتی میرسد که زیر آن حمره مثل این که یک خط مستقیم بکشند.
شاگرد: مثل آن چه در اول غروب است.
استاد: بله، این فقط بالا میرفت، این میآید، با آن میآید.
شاگرد: این خطی که برود این بچسبد به افق.
استاد: احسنت، اینطور من از عبارت ایشان میفهمم که این خطی را که او را جدا میکند و افق مغربی را با غیر آن منحاز میکند، تا حمره به اینجا آمده است ولی هنوز طلوع نشده است، ایشان این را میفرمایند. میفرمایند: اینطور نیست که آنها گفتند وقتی زوال، علامت استتار است پس حمرهی مغربیه هم علامت طلوع است، نه. حمره علامت این است که بله نزدیک شده است به طلوع اما نه این که هنوز طالع شده است، پس طلوع چه زمانی است؟ آن وقتی که حمره کاملاً و مرتب پایین بیاید که امتیاز برطرف شود مثل غروب که اول این که خورشید در افق مینشیند، حمرهی مغربیه چسبیده به افق است، اصلا بالا نیست، یعنی آن وقتی است که افق مشرقیه امتیاز از غیر خودش ندارد. اینجا وقتی است که هنوز میبینیم خورشید هست.
برو به 0:05:57
شاگرد: این با خود زوال حمرهی مغربیه فاصلهای دارد از جهت زمانی، یعنی زوال امتیاز باز سرخ میماند منتها متصل به خود آن است.
استاد: نه، ظاهراً همینطور که به افق میرود، آن خط مستقیم زیر میرود و کم کم محو میشود یعنی آن اُریبی که رد میشود و به بخشی که رنگ ارغوانی است، این همینطور محو میشود. حالا آیا طوری است که زیر افق برود که مثلا نصف آن پیدا باشد؟ من در فکر این نبودم، میشود طرف مغرب هم دید و صبح هم همچنین که آیا مثلا همین حمره… خیال میکنید قاعدهی آن این است که زیر افق هم باشد ولو ما نبینیم، به خاطر این که اگر علت حدوث این حمره همان باشد که برای ما شعاع خورشید از اُریب از قطر اُزُن رد میشود، اگر این حرف درستی باشد که چند روز قبل گفته بودند. خب این فرقی نمیکند اینجا زیر افق هم باز اُریب میآید و اُریب رد میشود فقط ما آن را نمیبینیم، اگر اینطور باشد لازمهی آن این است که حتی یک مقداری هم زیر افق برود. زوال الامتیاز که حاج آقا می فرمایند یعنی درست بچسبد پایین افق و طوری که کامل برود و بعد هم محو میشود، خورشید هم که بیرون آمد محو میشود یعنی تابش آن میرود زیر این تابش اُریب، از آن لایه زیر افق ما میرود، ما دیگر به این صورت آن را نمیبینیم.
شاگرد: این زوال حمرهی مشرقیه که ایشان میگوید، به معنای کنده شدن از افق در نظر گرفتند یا از بالای سر گذشتن؟
استاد: نه، بالای سر گذشتن دیگر نباشد و لذا میگوید اینطرف هم حدوث علامت چی نیست.
شاگرد: میدانم حدوث، اصلا بحث حدوث نیست، اینطور که شما معنا میفرمائید درواقع این باید بیاید به آنجا بچسبد، اما اگر از آنطرف کنده شدن از آنجا را میگفتیم که علامت است برای استتار، تا اینطرف بگوییم اینطرف علامت است.
استاد: نه، ایشان میگویند: کنده شدن علامت استتار نبود، وقتی اینطرف، وقت مغرب حمرهی مشرقیه زوال پیدا میکرد میفهمیدیم استتار شده است، پس میتوانست اینجا حمره باشد و استتار شده باشد.
شاگرد: یعنی حمره از بالای سر هنوز نگذشته باشد.
استاد: نگذشته باشد و استتار شده باشد، چرا؟ چون وقتی زوال میشد [ علامت سبق استتار می بود]
شاگرد: این را قبول نداشتند، آن که علامیت مغرب بود را میگفتند نشده است.
«و ارادة مرتبةٍ عالیةٍ من السقوط حمل علی الکنایة»[2]
استاد: آن را موضوعیت برای این میگرفتند. درجهی خاص، «مرتبةٍ عالیةٍ من السقوط» به تعبیر ایشان، به این صورت که اینطرف موضوعیت بود، الان این بیانات ایشان مبنی بر آن نیست، اینجا صریح میگویند: «علامیة سبق الاستتار» اینطور اگر تصور کنید چه میگویند، مقصود ایشان به عبارت ایشان روشن میشود. حالا اگر کسی بخواهد روی این بحث کند و سؤال و پیگیری، حرف دیگری است.
ایشان میگویند زوال که اینطرف نشده است ، شاید شده باشد آنطرف، اما هنوز علم نداریم، وقتی حمره رفت قطعاً استتار شده است.
شاگرد: پس درواقع از اینطرف تا کنده نشده است، از آنطرف تا کنده نشده است یقین داریم که.
استاد: استتار نرفته است.
شاگرد: خورشید نرفته است.
استاد: بله احسنت، حاج آقا همین را میگویند.
شاگرد: از اینطرف هم معادل آن، یعنی ما دوتا چیز در آنجا داریم. دوتا علامت داریم.
یقین داریم نرفته است یا یقین نداریم رفته است؟
استاد: وقتی کنده نشده است یقین داریم که نرفته است. حاج آقا هم این را میفرمایند. یعنی وقت مغرب حمره اصلا چسبیده است، پایین پایینِ افق است، خورشید هم اینجاست، اصلا امتیازی در افق شرقی که نیست، میدانیم خورشید نرفته است، این را میفرمایند، میفرمایند: خب طرف صبح هم همین است. طرف صبح هم وقتی که امتیاز طرف غربی از بین رفت حالا میفهمیم خورشید طلوع کرده است اما برخلاف این که بگویید: «حدوثالحمره» یعنی همین که طرف مغرب حمره آمد پس خورشید طالع شده است، نه، کجا طالع شده است؟ اینطرف حمره اینجا بود، اما یقین به استتار نداشتیم، وقتی حمره میرفت یقین داشتیم به استتار، اما با این که حمره اگر اینجا بود محتمل بود خورشید مستتر باشد یعنی زیر افق باشد، با این که حمره اینجا بود، آنطرف مغرب. میگویند: خب طلوع هم همینطور است یعنی حمره اینطرف مغرب آمده است ولی یقین به طلوع هنوز نداریم، احتمال دارد که خورشید زیر افق باشد، خب پس نماز صبح قضا نشده است، چه زمانی قضا میشود؟ زمانی که حمره کاملاً پایین بیاید و به افق بچسبد، این فرمایش ایشان است.
شاگرد: این همان استصحاب است، آنطرف قاطع استصحاب است، اینطرف وجود.
استاد: که وحید بهبهانی همین را در فرمایش خودشان گفتند.
شاگرد: خودشان فرمودند، پس چطور اشکال میکنند به وحید، عبارت خود وحید هم است.
استاد: البته حاج اقا «و قد یُقال» نمیدانم دقیقاً ناظر.
شاگرد: اینجا خیلی فرق میکند، «قد یقال» فرمودند ظهور حمره . با آن چیزی که دیروز تقریر شد و نسبت داده شد به مرحوم وحید متفاوت است. نکتهی دوم این که این را که میفرمایید به لحاظ مطلبی درست، بحث بر سر این است که یک مقدار ملازمه در اینجا گیر پیدا میکند، اگر میفرمودند: که لازمهی این که کنده نشدن …
استاد: حرف آقای صدر را میگویید که در پریروز.
شاگرد: نه نه، چیزی که دیروز نسبت به آقای وحید مطرح شد. ظاهراً متفاوت بود با این چیزی که ایشان میفرمایند: «قد یقال» ایشان بحث ظهور حمره را ظاهراً نگفتند تا آن جایی که در خاطرم است.
استاد: ظهور حمره را، مسئلهی حمرهی مغربیه را در حاشیهی مدارک گفتند، در مصابیحالظلام اصلا نیاورده بودند این حرف را چون خودشان همراه مشهور بودند، میل ایشان به مشهور بود اما در حاشیهی مدارک این را فرمودند. فرمودند: همانطوری که زوال حمره، علامت غروب است اینطرف، اگر اینطور باشد پس طرف صبح هم حدوث حمره علامت است که حاج آقا همان تأکید بر کلمهی سبق بر آن اشکال میفرمایند .
هذا ، مع أنه لا فرق بحسب الاعتبار بين غروب الشمس وطلوعها ، فلو كان وجود الحمرة دليلا على عدم الغروب لكان وجودها دليلا على طلوعها في الأفق الشرقي أيضا ، فيلزم عدم جواز صلاة الفجر بعد حصول الحمرة في الأفق الغربي[3]
شاگرد: عبارت ایشان این بود که «علی أنّه لافرق بحسب الاعتبار بین طلوع الشمس و غروبها و لو کان وجود الحمرة المشرقیة دلیلاً علی عدم غروب الشمس و بقائها و فوق الارض بالنسبة إلینا لکان وجود الحمرة المغربیة دلیلاً علی طلوع الشمس وجودها فوق.»
طلوع گفتند نه زوال، از آنطرف هم وجود گفتند. اینجا ایشان میگویند: زوال.
استاد: وجود گفتند اما حاج آقا میگویند: مطلق گویی کافی نیست. میگویند: اینطرف وجود حمره در طرف مشرق علامت است بر عدم استتار، وجود یعنی چه؟ یعنی تا هست.
شاگرد: ایشان که میگفتند: «قد یقال إنّ مقتضی جعل علامة ذهاب حمره» برای چه؟ ذهاب حمره برای استتار. ایشان از آنطرف میفرمایند: عدم ذهاب حمره برای عدم استتار، خب پس از آنطرف هم به اصطلاح حدوث آن علامت میشود برای چیز. یک مقدار تعبیر متفاوت است، ایشان همین کار را در این ملازمه هم کردند.
استاد: صرف تعبیر هم نیست، اگر صرف تعبیر باشد که خوب است. خیال میکنیم غیر صرف تعبیر هم نباشد. پریروز هم توضیح آن را عرض کردم.
شاگرد: یعنی شاید فرمایش ایشان اصلا ناظر به فرمایش مرحوم وحید نباشد، قائل دیگری بوده باشد.
استاد: بله.
شاگرد: این یک مطلب ولی خب خود ایشان در جایی که بحث ملازمه را مطرح کردند باز هم طور دیگری عمل کردند یعنی ایشان نفرمودند، اگر میفرمودند که ملازمه برقرار میکردند بین عدم مثلا زوال حمره یا مثلا کنده نشدن فرض کنید حمره با وجود خورشید بالای افق، از اینطرف هم میفرمودند که زوال امتیاز دلیل باشد برای طلوع، این ملازمه خوب بود ولی یک طرف آن را با یک علامت گرفتند، یک طرف آن را با یک علامت دیگری، این دوتا علامت که بالاخره دوتا است.
استاد: نه، اصل حرف حاج آقا همین است. میفرمایند در طرف غروب علامت، علامتِ چیست؟ این است که خورشید زیر افق است، طرف طلوع، علامت چیست؟ این که بالای افق است.
شاگرد: اینها که ملازمه نیستند.
استاد: شما میخواهید یکی را علامت زیر افق بگیرید، یکی را میخواهید علامت بالای افق بگیرید باید بین علامتها فرق بگذارید.
شاگرد: پس این ملازمه نشد، این ملازمه وجود ندارد
استاد: لذا ایشان ملازمه را تغییر دادند.
شاگرد: میدانم، خود همین ملازمه وجود ندارد.
استاد: میگویند اینطرف، زوال، آنطرف، رفع امتیاز.
شاگرد: این ملازمه عقلی نیست.
استاد: هست
شاگرد: این که ایشان میفرمایند عقلی نیست. یعنی در واقع یک چیز کاملاً تجربی است.
استاد: میخواهید منطقی بگیرید؟
شاگرد: بله. به خاطر این ترتب علامات بر یکدیگر است، یعنی دوتا علامت داریم.
استاد: بله، ایشان هم بیش از این نمیگویند، نمیخواهند منطقی با الف و ب و ج درست کنند. اما به هر حال ایشان میفرمایند در طرف مغرب، حمره و بود و نبود آن، همهی اینها را علامت چه چیزی میگیرید؟ علامت این که وقتی ذهاب شد خورشید زیر افق است، اما در طرف طلوع برعکس است، میخواهید بگویید: حمرهی مغربیه علامت این است که خورشید بالای افق است، خب ذوالعلامة که علامت علامت است، دوتا است، یکی بالای افق و یکی زیر افق. شما نمیتوانید بگویید: همین که در طرف مغرب علامت آن است، در طرف مشرق هم علامت همان است، ذوالعلامة دوتا است.
شاگرد: فلذا علامت را عوض کردند.
استاد: علامت را عوض کردند.
شاگرد: پس نمیتوانند تعبیر به ملازمه کنند.
استاد: نه، ملازمه در ما نحن فیه. وقتی اینطرف، زوال علامت این است که زیر افق رفته است، خب طرف طلوع هم، اینطرف علامت این که این حادث نشده است، اگر حادث شده بود همان حرف بود، اما وقتی حادث شد آمد آمد آمد تا پایین، «زوالالامتیاز» وقتی زوال امتیاز شد پس خورشید هم بالا آمد.
شاگرد: این پس از آن پیش نمیآید، مشکل بر سر این است. این دوتا عکس یکدیگر نیستند، ما اضافه میکنیم علامت ثانیه را و آن شرائطی که در غروب داشت، اگر میخواستیم این حرف را بزنیم باید میگفتیم چه چیز ملازمه دارد؟ همین که ابتدا عرض کردم این که به اصطلاح هنوز کنده نشده است با این که خورشید هنوز غروب نکرده است قطعاً یعنی بالای افق است، این ملازمه دارد با این چیزی که ایشان میفرمایند. حد وسط اینجا یکی است اما در جایی که ایشان میفرمایند، حد وسط یکی نیست، اضافه میکنند یکسری چیزهایی را که اینجا ذکر هم نکردند.
استاد: ببینید این که شما میگویید درست است، ایشان الان نمیخواهند ابداع ملازمه کنند، ایشان رد میکنند یک ملازمهای را که دیگری گفته است. دیگری چه گفته است؟ دیگری میگوید اینجا که زوال شد و علامت استتار است، پس طرف طلوع هم، حمرهی طرف مغرب، علامت آن است، میفرماید: این ملازمه درست نیست.
شاگرد: ما قبول داریم این فرمایش را ولی این ملازمهای که ایشان میفرمایند اثباتاً، عرض ما این است که این دوتا هیچ ربطی به یکدیگر ندارند، ملازمهای هم نیست.
استاد: همین ملازمهای که الان گفتید که گفتید: حد وسط تکرار شده است، این لبّ حرف ایشان است اما رنگ و آب آن را به حرف طرف میدهند، یعنی میگویند: تو شروع کردی از ملازمهی زوال حمره، زوال حمره علامت استتار است، میگویند: اگر اینطور شروع کردید با آن مطویّش، شروع آن اگر از این طرف بود پس طرف طلوع هم زوال امتیاز، علامت بیرون آمدن است، چرا؟ چون آن طرف علامت زیر افق بودن است.
شاگرد: متوجه مقصود ایشان هستم فقط عرض ما روی لازمه است، تعبیر در اینجا تعبیر علمی درستی نیست.
استاد: یعنی به عبارتی لازمه یعنی لازم این که وقتی زوال…
شاگرد: لازم این نیست، عِدل آن است، معادله نه لازمه.
استاد: بله ولی چون حرف او را جواب میدهند، میگویند: اگر حرف تو را در این کفّه بگذاریم آن که ملازمهی واقعیه دارد «زوالالامتیاز» است، چرا؟ چون عِدل حرف شما که زوالالحمره است برای آن طرف طلوع، چون اینجا زوال آن را زیر افق میبرد و حال آن که طلوع که ما صحبت میکنیم باید بالای افق باشد، پس روی حرف شما چه زمانی خورشید بالا است؟ زمانی که طرف مشرق هم حمره چسبیده به افق است و امتیاز ندارد، میگویند: پس وقتی زوال، علامت این است که زیر افق رفته است، این طرف نمی شود که حمره علامت این باشد که [خورشید] بالای افق است، این که ملازمه نشد، اینطرف آمدن حمره پایین علامت این است که از افق بالا آمده است.
برو به 0:20:21
شاگرد: به جای لازمه چه چیزی بگذاریم؟ معادله مثلا. لازمه غلط است به هر حال.
استاد: ملزوم را شما باید…
شاگرد: ملزومی نیست.
استاد: لازم که مقصود ایشان این است که میخواهند بگویند. لازم آن را از حیث محتوا نمیشود عوض کنیم چون مقصود ایشان خراب میشود. ایشان میگویند: دقیقاً وقت طلوع ما دنبال چه چیزی هستیم؟ دنبال این هستیم که بگوییم: خورشید از افق بالا زده است، پس علامت بدهید برای بالا زدن خورشید و حال آن که طرف مغرب علامتی که میدادید برای این بود که خورشید زیر افق است.
شاگرد: به این تعبیر، تلازم نمیگویند.
استاد: ملزوم را باید تغییر بدهید، عِدل آن را بگذارید، نه این که لازمه را تغییر بدهید. میخواهم بگویم: این «فلازمه» را ایشان کار دارند، می خواهند قشنگ توضیح دهند که طرف طلوع ما علامت برای چه چیزی میخواهیم؟ ذوالعلامة ما چیست؟ این که خورشید بالای افق است، چون میخواهیم طلوع کرده باشد و علامت آن چیست؟ حمرهی طرف مغرب، خب حمرهی طرف مغرب که علامت طلوع نیست، چرا؟ چون آنطرف زوال حمره علامت استتار و سبق استتار بود.
شاگرد: بهترین کار این بود که بگوییم معادله فی العلامیة.
استاد: بله فرمودند: «و اما علی العلامیة المحضة فزوال الحمرة المشرقیة علامة سبق» این سبق هم مهم است، اگر روی این تأکید نکنیم باز دوباره سؤالات و حرف ها پیش میآید. «علامة سبق الاستتار عن الافق المستوی و لازمه أن یکون» نه «حدوث الحمرة» بلکه «زوال الامتیاز بین الافق المغربیة و غیر افق مغربی» از کل آسمان یعنی حمره پایین آمده است و دیگر چیزی زیر آن نمانده است، «علامةً علی سبق طلوع الشمس علی افق المستوی» یعنی میفهمیم قبلاً سبق هم یعنی قبلاً خورشید طالع شده است. سبق یعنی جلو افتادن در اینجا.
شاگرد: مرحوم وحید که این بیان را داشتند، بعد خودشان در ادامه میگویند درست است که از طرف استصحاب فرق میکند، چون حالا.
استاد: آثار را بر آن بار نکردند خودشان، آن که صاحبجواهر و اینها فرمودند.
شاگرد: ما نفهمیدیم آخر اشکال خود این چه شد، خود ایشان هم قبول دارند که گویا این عبارت ایشان وقتی میگویند: «لافرق بحسب الاعتبار بین طلوع الشمس و غروبها» بعد میگویند: وجود حمرهی مشرقیه دال بر عدم غروب است، پس وجود حمرهی مغربیه هم دال بر طلوع باید باشد، بعد خودشان میفرمایند.
استاد: میگوینداستصحاب در طرفین فرق میکند، در طرف صبح استصحاب با عدم طلوع است صبر میکنیم، در طرف غروب استصحاب با نهار است، نماز مغرب را نمیخوانیم، درست برعکس میشود، آنجا استصحاب میگوید: نماز صبح را بخوان، اینجا استصحاب میگوید: نماز مغرب را نخوان.
شاگرد: آنوقت این دوتا استصحاب.
استاد: ظهر و عصر را بخوان.
شاگرد: بعد میفرمایند: این استصحاب «و إن کان فارقاً بینهما إلا أنّه لاتفاوت فی الثبوت و الدلالة.»
استاد: بله درست است، یعنی در علامیت. اماریت فرقی نمیکند، چیز تکوینی است، خلاصه اگر حمره علامت انحطاط است یا نیست؟ در طلوع و غروب یکی است.
شاگرد: خب در جواب میشود بگوییم در هردو همانطور که در غروب ممکن است، زوال آن علامت باشد ، پس وجود آن به این است که ممکن است غروب.
استاد: این حرف حاج آقا میشود، میگویند: زوال آن علامت سبق غروب استتار است، پس حدوث در اینطرف علامت حتی حدوث طلوع شمس هم نیست، باید حتماً این حدوث طولانی شود بیاید تا بچسبد به افق مغربی، آنوقت.
شاگرد: نه دیگر، این که زوالالامتیاز یعنی زوال، یعنی «زوال حمرهی مغربیه عند الطلوع الشمس.»
استاد: بله، زوال امتیاز یعنی اصلا در طرف مغرب چیزی نیست که بگوییم: حمرهای است که زیر آن هنوز تاریک است.
شاگرد: آسمان یکدست شود.
استاد: یکدست شود. پس «زوال الامتیاز بین الافق المغربی و غیره» و غیره یعنی «و غیر الافق المغربی» کل آسمان یکدست شود، اینطور. حالا در این که حمره زیر افق برود یا نرود یا یکدفعه در افق محو شود، این عرض کردم به خیال من میرسد اعتباراً حمره پایین میرود، روی حساب قانون این زیر افق میرود، نه این که همانجا بیاید به افق بچسبد محو شود.
شاگرد: در دَوران حمره در آنجا همینطور است، مثلا آنطور که از بالای سر ما رد میشود و زائل نمیشود، در افق پایین میرود و در جای دیگری حمره است، اینطور نیست که وقتی مماس افق شد زائل میشود، از دید ما زائل شده است و الا برای اشخاص دیگری در افق شرقی یا غربی هنوز حمره است.
استاد: بله ولی نحوهی تابش آن فرق میکند. مثلا همین جایی که الان برای ما حمره است باید ببینیم مثلا کسی که زیر او قرار گرفته است هم الان سرخ میبیند یا نه. الان همین جایی که درست ما آن فضایی که قرمز میبینیم، خلاصه بالای نصفالنهار بالای سر یک عدهای است چون زمین کروی است، آنها یک سرخی مثل ما بالای سر خودشان میبینند یا نه؟ نمیبینند. چرا نمیبینند؟ با این که همان سرخی اینجا بالای سر آنها است، هواپیما باشد بالای سر خودشان میبینند اما سرخی را که ما میبینیم آنها بالای سر خودشان سرخی نمیبینند، چرا؟ چون نحوهی تابش و انتشار نور تفاوت میکند برای دیگران. در جایی که اُریب میرود انتشار آن برای ما، چون آن تابش اُریب است برای ما نور زرد میبینیم یا قرمز میبینیم، ارغوانی میبینیم اما کسی که بالای سر او نور میآید، آن شعاعی که برای او میآید شعاع اُریب نیامده است چون ضخامت اُزُن را با همان ضخامت باریک خودش مستقیم طی کرده است، لذا انتشار نور با قانون غیر مناسب با رنگ قرمز میشود. اینها را دارد اما به هر حال این رنگ قرمزی که ما در اینجا میبینیم به همان نحوی که ما میبینیم خیال میکنیم پایین میرود با همهی این توضیحات، ولو برای آنهایی که آنجا هستند بالای سر آنها طور دیگری است.
شاگرد: آقای وحید نمیگویند که واقعاً وجود مثلا حمرهی مغربیه در صبح یک نحوه طلوع است، چون بعداً خودشان بحث استصحاب را مطرح میکنند، یعنی مشکوک است، کما این که آنطرف مشکوک است، آنطرف استصحاب بقای نهار جاری است.
استاد: معنای این حرف، فاصله گرفتن از قول مشهور است. چرا؟ یعنی همان که «درجةٍ عالیةٍ من السقوط» یعنی البته من که میگویم: قول مشهور یعنی آن که صاحبجواهر ادعا فرمودند حرف صاحب ریاض، خلاف النص و الفتوا است. این منظور من است. آنطور خلاف است، چرا؟ چون مشهور میگویند: اگر حمره است قطع داریم که استتار نشده است اما استتار مرضیّ شارع، اگر اینطور باشد ملازمه میشود برای آن گفت.
شاگرد: بعد از بیان ایشان اشکالی به او وارد نیست.
استاد: بیان وحید؟ با این نحوه استصحاب؟
شاگرد: استصحاب را که قبول کردند، خودشان هم میگویند: منتها.
استاد: ایشان اسم طلوع را نبردند. آخر کار فرمودند: «فوجود الحمرة المغربیة.»
شاگرد: «دلیلاً علی طلوع الشمس.»
برو به 0:27:57
استاد: حاج آقا راجع به این اشکال دارند.
شاگرد: خب پس استصحاب را باید بفرمایند، عرض کنم که. ..
استاد: فقط چیزی که وحید میگویند ملازمه در تکوین که فرقی نمیکند اینطرف یا آنطرف. بعد میگویند: «دلیلاً علی طلوع» یعنی وقتی حمره این طرف مغرب آمد خورشید از افق بالا زده است، می فرماید افق برعکس بود که، در وقت مغرب وجود دلیل بر این بود که شمس زیر افق بود، شما اینطرف میگویید: در طرف مشرق حمره دلیل بر این است که خورشید بالا است و لذا گفتند «سبق الاستتار.»
شاگرد: نه، حمرهی مشرقیه نه زوال آن، وجود الحمرة، وجود الحمرة طرف مشرق دلیل بر وجود بالای افق است. حاج آقا زوال آن را فرمودند دلیل بر سبق است.
استاد: پس چطور میگویید ایشان، اگر دلیل است پس چطور ایشان میگویند مشکوک است؟ همین را میگویم. اگر میگویند دلیل بر وجود است پس چطور مشکوک را استصحاب میکنند؟ همان که گفتم سبق در فرمایش ایشان، یعنی دلیل هم اگر هست ایشان دلیل قطعی نمی گیرند و لذا حاضر هستند استصحاب کنند.
شاگرد: نه، آن را آوردند که ظاهراً مشهور را بکوبند، اینطور که خودتان هم فرمودید، ایشان در مقابله با مشهور چنین ملازمهای را درست کردند.
شاگرد2: ایشان اصلا بحث را روی زوال حمره نبردند، گفتند: «وجودالحمرة.»
استاد: «وجود الحمرة دلیلٌ علی وجود الشمس.» حاج آقا میگویند: زوال دلیل بر سبق است، اما وجود آن چطور؟ نمیدانیم نه این که دلیل است.
شاگرد: وجود، دلیل بر امکان آن است.
استاد: امکان آن است، احسنت.
على أنّه لا فرق بحسب الاعتبار بين طلوع الشمس وغروبها ، فلو كان وجود الحمرة المشرقية دليلا على عدم غروب الشمس وبقائها فوق الأرض بالنسبة إلينا ، لكان وجود الحمرة المغربية دليلا على طلوع الشمس ووجودها فوق الأرض بالنسبة إلينا من دون تفاوت ، لأنّ استصحاب بقاء النهار إلى أن يثبت خلافه في الأوّل ، واستصحاب عدم النهار إلى أن يثبت خلافه في الثاني ، وإن كان فارقا بينهما ، إلاّ أنّه لا تفاوت في الثبوت والدلالة ، كما ذكرنا.[4]
شاگرد: خب ما می خواهیم بگوییم با توجه به این که بعداً خودشان میگویند: «لأنّ استصحاب بقاء النهار إلی أن یثبت خلافه فی الاول» به حساب عدم النهار «إلی أن یثبت خلافه فی الثانی» پس معلوم میشود که یک فضای استصحاب وجود دارد در اینجا، در عین حال که این دلیل.
استاد: با اضافه کردن کلمهی امکان، حالا برعکس کنید، شما میگویید: وجود حمره اینطرف امکان استتار را میرساند، حاجآقا میفرمایند: اینطرف هم وجود حمرهی مغربیه امکان طلوع را میرساند. نه این که شما فرمودید: «علامةٌ علی طلوع الشمس.» تمام شد.
شاگرد: میدانم با توجه به این استصحاب ذیل آن پس باید بگویند: یک علامت صد درصدی نیست. صدر و ذیل مطلب را باید در نظر بگیریم و معنا کنیم.
استاد: خب اگر علامت صددرصدی باشد باز عبارت حاج آقا میشود، اینطرف میشود «زوالالحمرةالمشرقیة»، آنطرف «رفعالامتیاز» در افق، خب پس علامت قطعی میشود.
شاگرد: حرف بدی نیست این ملازمهای که میفرمایند برای مقابله با مشهور. مشهور اگر میخواهند بگویند، یعنی ببینید ما باید قدم به قدم جلو برویم اگر بخواهیم با مشهور مقابله کنیم. مشهور که زیر بار سبق که نرفتند، درست است؟
استاد: تصریح نداشتند، در همه عبارات علماء بود که «علامة غروب الشمس.»
شاگرد: درست است علامت، خب ولی علامت اگر سبق را بپذیرند.
استاد: خود طرفداران آنها آخر کار مثل صاحبریاض، نمیدانم قبل از صاحبریاض هم گفتند یا نه، این کلمات وحید که خوب بود، به آن مسیر رفت، اما تصریحاً آن که صاحبریاض گفتند، قبل از ایشان کسی گفته است؟ این را نمیدانم، صاحبجواهر هم قبل از صاحبریاض پیدا نکرده بودند که فرمودند در ریاض اینطور گفتند: «و هو جیّدٌ لولا ظهور النصوص و الفتاوا.»
شاگرد: یعنی اگر مشهور سبق و یا تیقن را بپذیرند خیلی نزدیک شدیم به مختار خودمان و بحث من بر سر اینجاست که این ملازمه قصد دارد این چیزی که نپذیرفتند را یک طوری به گردن آنها بگذارد، آنها سبق را نپذیرفتند، گفتند خود همین غروب است. حالا که وقتی چنین شرائطی است، شما میگویید: تا مادامی که ذهاب نشده است، ذهاب نشده است یعنی طرف مشرق حمرهای وجود دارد، حالا اینطرف میگویند: خب حالا وجود حمره در طرف مغرب، معادل این، وقتی میگویند: هنوز ذهاب نشده است، این هم غروب نشده است، میگویند: حالا شما ملتزم می شوید به این که وقتی که در طرف مغرب ایجاد شده است یعنی به طرف مغرب آمده است آنطرف هم طلوع شده است یا نه؟ اگر قبول نمیکنید پس شما هم یک طوری سبق را قبول دارید.
استاد: دیروز عرض کردم، شما میگویید: وقتی حمرهی مشرقیه هنوز هست، زائل نشده است، ذهاب آن صورت نگرفته است، شما میگویید: شارع فرموده است: این حمره علامت این است که آن درجهای از سقوط که خورشید باید برود تا نزدِ من شارع استتار باشد، نشده است. یعنی پس نزد من اگر پیش منِ شارع بیایید میگویم: هنوز خورشید زیر افق نرفته است حالا همین طرف را در طلوع هم بگویید، وقتی حمره طرف مغرب آمد، شارع میگوید: آن طلوعی که پیش من است، الان خورشید بیرون آمده است، این ملازمه.
حالا حاجآقا جواب دادند، میگویند: تعبد را میخواهید بگویید، خب در طرف مغرب این تعبد را داریم، شارع فرموده است نزد من اما طرف طلوع که نداریم، این اول. فرمودند: «و فیه أنّه لاتبعدَّ بالتقیید فی الصبح» اگر اینطور میگویید که «مرتبة عالیة و تعبداً» بگویید، این را که نداریم، در طرف مغرب داریم و صبح نداریم. اگر علامیت محضه میگویید.
شاگرد: یعنی بگویید واقعاً زمانی که تا ذهاب نشده است پایین نرفته است، به محض این که رفت.
استاد: قطع داریم، سبق، لذا میگویند: سبق. وقتی که رفت میفهمیم قبلاً استتار شده است.
شاگرد: این طبق نظر خودشان میشد.
استاد: بله.
شاگرد: طبق نظر خود حاجآقا میشود و این تأیّد را رفع میکند.
استاد: تأیّد را قبول ندارند به این نحو، تأیّد را میگویند چون این تفاوت دارد.
شاگرد: یک طور دیگری، یعنی قبل از آن رد اشکال بر مشهور بود، این رفع تأیید خودشان است.
استاد: بله. تأیید این مطلب برای خودشان، قبول نمیکنند.
شاگرد: مشکل ما خود عبارت مرحوم وحید است، ایشان که این بحث را مطرح میکنند که وجود حمرتَین یکی از آنها دلیل بر این است که غروب نشده است و یکی هم دلیل بر این است که طلوع شده است، بعد در ادامه میفرمایند: «لأنّ الاستصحاب» میگویند: استصحاب در اینجا وجود دارد پس معلوم میشود ایشان دلیلیت تام نگرفتند.
استاد: خب پس اگر دلیلیت تام و تمام نگرفتند، آن که دلیل است زوال است بر قطع به استتار، همین که حاجآقا میفرمایند.
شاگرد: خب ما کاری به این که دلیل است نداریم، بله، آن که بخواهد دلیل باشد اینطرف یک چیز است، آنطرف یک چیز دیگری است.
شاگرد: همانطور که حاج آقا فرمودند.
شاگرد: میخواهم ببینم مطلب ایشان اشکال دارد؟
استاد: ولی اصل ملازمهی وحید، ایراد آن به قول مشهور بنابر موضوعیت، بنابر این که «درجةٍ عالیة من السقوط» را بگویند، این ایراد وارد است و لذا هم صاحبجواهر رفتند سراغ حرف شهید که در مقاصد العلیة بود و بعد هم کشف اللثام که الان میخوانیم.
یک نکتهی دیگری هم در ذهن من است، این را هم میگویم روی این فکری کنید، ببینید این چطور میشود. فقط به صورت اشاره میگویم. ببینید اصل این که ما زوال بگیریم یا غروب، بحثهایی هم که دیروز داشتیم، چطوری محقق میشود؟ اگر ما کرهی زمین را نه «کلّ بلدٍ» جدا جدا بگوییم مشرق و مغرب آن چطور شد، خورشید از افق من استتار شد، حالا ببینم شعاع آن کجاست؟ به مناره تابیده است؟ به کوه تابیده است؟ یا از افق مقابل که «مطلٌّ علیه» آنجا میرود، اول مطلب را اینطور نگاه نکنید. اول کل کره را مثل این که خودمان میرویم دور و از دورکرهی زمین را به عنوان یک توپی، بیرون در نظر بگیریم، کل طلوع و غروبها را به صورت عمومی بررسی کنیم برای کل کره، بعد حالا که به صورت عمومی بررسی کردیم روی «کل بقعةٍ بقعة» و هر سرزمینی را جدا جدا آن کلی را تطبیق بدهیم، این را چطور باید حساب کنیم؟ حالا ببینید الان یک توپ خیلی صاف را در نظر بگیرید که کاملاً سطح آن کروی است، مثل این که مثلا کل کره زمین را آب گرفته باشد چطوری است، اینطور توپی. این را اگر در نور بگردانید، این نور، لامپی که بیرون این توپ است و توپ را هم در این نور میگردانید، مثل کرهی زمین الان برای این توپ شب و روز است، پشت آن است که تاریک است، جلوی آن است که به وسیله لامپ روشن است، در این نور که بگردانید، طلوع و غروب این لامپ برای نقاط این توپ را چطور محاسبه میکنید؟ با یک زاویه تماسی میگوییم: این نوری که میآید، یک خطی را که به صورت خط مستقیم میآید، از بالا و پایین و اطراف یک نقاطی است که اینها محل تماس نور شمس و نور چراغ است نسبت به آن. این یک نقاط است. نقاطی هم است که محل برخورد است. یعنی این توپ را فرض بگیرید نوری که به وسط توپ میخورد، این عبور نمیکند، این به همینجا میآید و برمیگردد اما شعاعهایی است که وقتی میآیند به این توپ میخورند.
شاگرد: پخش میشوند؟
استاد: نه، نمیخواهیم پخش شوند، میخواهیم فقط مماس شود و رد شود. مماس شود و رد شود برای چه؟ برای نظیر همان بیانی که دیروز داشتیم، اگر کسی در آن نقطه خوابیده باشد میبیند که این دیگر غروب میکند، اگر روی زمین خوابیده باشد میبیند خورشید رفت غروب کند. یعنی چه؟ یعنی چشم او قرار گرفته است روی نقطهای که نوری که از شمس میآید به این نقطه میخورد و رد میشود و میرود، آخرین نقطه تماس آن نور است. اگر اینطور حساب کنیم، اگر کاملاً این کره صاف باشد، طلوع و غروب کل کره به همین نقاطی است که مماس میشود، میگوییم: چه زمانی نور این لامپ از این توپ غروب میکند ؟ میگوییم: آن وقتی که از این نقطه تماس آن نقطه رد شود. آن نقطهای که تا به حال به صورت مماس نور از آن رد میشد به محض این که این توپ بگردد که یک مقدار آن نقطه زیر برود به نحوی که نوری که میآید اصلا نه با آن برخورد کند و نه با آن مماس شود، این نقطه برای او نسبت به کل توپ صدق میکند که نسبت به آن نور غروب کرد. این قاعدهی کلی که این نقاط غروب نسبت به کل کره این بر آنها صادق است.
فقط حالا مثل کرهی زمین که کوه و دشت دارد، بالا و پایین دارد، این چطور صدق میکند؟ آن که محل ابتلای ما است، چطور صدق میکند از دور کل کره را که بگوییم این نور از آن غروب کرد، نسبت به این نقطه، این را چطور باید حساب کنیم؟ الان یک کرهای که ناهموار است، یک نقطهی تماس معین ندارد، چرا؟ چون یک جای آن کوه است و یک جای آن دشت. آن نورهایی که در دشت میآید پایینتر میرود، در کوه بالاتر میرود، نقطهی تماس صاف ندارد، چه ضابطهای باید برای این بدهیم که برای کل کره، یک حکم کنیم؟ برای کل کره بگوییم: این کره با این ناهمواریها میگوییم شعاعی که میآید نقاطی که مثلا از اینجا دیگر رد شده است این غروب است، برای کل کره این نقطه اگر از آن تابش مثلا این اندازه رد شد این دیگر غروب صادق است. در کرهی صاف کلی گفتیم: این نقطه وقتی رفت از آن نقطه تماس غروب آن شده است، برای زمین باید چطور بگوییم؟
شاگرد: متعارف باشد؟
شاگرد2: یعنی بر فرض عدم؟
برو به 0:40:25
استاد: این که الان افق مستوی را آنهایی که میگویند همین را میگویند، میگویند افق، مستوی باشد ولو سطح دریا را به آن معنا فرض نمیگیرند اما وقتی میگویند: افق ،مستوی باشد این بر فرض نبود مانع است، منظور آنها این است.
شاگرد: جایی که آدمها زندگی میکنند؟ بالای کوه است یا در دریا است؟ روی زمین است، پس ملاک باید روی زمین باشد.
استاد: خب حالا ما میرویم در دریا، در دریا فرض بگیریم. حرفهای مرحوم وحید در دریا هم میآید، اینهایی که دیروز فرمودند. شما الان در کشتی هستید روی دریا هستید اما کسی که بالای دیدبانی کشتی، دیدبانی میدهد، بیست متر، سی متر بالای دکل کشتی است با آن کسی که پایین است یا کسی که حتی زیر دریا رفته است، تفاوت میکند برای آنها، چه زمانی وقت نماز است؟ فرق میکند وقتهای نماز یا نه؟ یعنی خیال میکنیم باز یک چیزی نیاز است.
احتمالی که به ذهن من آمد این است که هرچه این توپی که الان در نور فرض میگرفتیم بزرگتر شود، پستی بلندیهای آن هم، یک مقداری از آنها قابل اغماض است و یک مقداری از آنها نیست. یعنی نسبت به بزرگی توپ، مثلا اگر یک توپ معمولی است یک بلندی و پستیهایی است که در آنها قابل اغماض نیست برای تعیین نقطهی غروب. یک پستی و بلندیهایی است که محو میشود، به تعبیری وقتی میخواهیم محاسبه کنیم زیر صفر میرود، میل به صفر میکند. هنوز زاویه است، صفر هم نشده است اما میل به صفر کرده است، یعنی طوری است که برای محاسبهی آن حتی به دقت ریاضی قابل اغماض است چون میل به صفر کرده است. این جاها چطور بگوییم؟ مثل این که خیال میکنیم باید شعاع این کره را در نظر بگیریم ببینیم توپ چقدر بزرگ است، نسبتسنجی کنیم، حال نسبتسنجی کنیم شعاع این را به محیط آن؟ آن مسافتی که هر قوس آن تشکیل میدهد نه درجه، نسبت همهی درجهها که یکی است. این را باید چکار کنیم؟ مثلا بگوییم: ببینید چند کیلومتر است شعاع زمین؟ بعد ببینید یک دائرهای هم روی زمین کشیده میشود، مثلا یک ربع این دائره چند کیلومتر است؟ این را نسبتسنجی کنید بعد ببینید نسبت به این دوتا چه زمانی آن بالا و پایین بودنها میل به صفر میکند که قابل اغماض است. اگر این را محاسبه کنید که حالا من خیلی محاسبهی آن را سر نرساندم، کلیّ آن به ذهن من آمده است و عرض میکنم روی آن فکر کنید.
بنابراین اگر اینطور شد ما میگوییم: طبق محاسبات،: کل کرهی زمین را با آن حجم و بزرگی که دارد وقتی در نظر بگیریم، کل کره یک ضابطهی حسابی دارد برای غروب و طلوع خودش، طبق این ضابطه میدانیم وقتی این نقاط به این اندازه رد شدند دیگر غروب شده است، یک مقدار دقیقاً هم نقطهی مماس نیست، یعنی جایی است که از آن رد شده است اما باز هنوز زاویهای که تشکیل میدهد به یک نرسیده است نسبت به بزرگی زمین باز میل به صفر دارد، یعنی همان نقطهی تماس.
اگر اینطور باشد بعداً میتوانیم بفهمیم مثلا اگر یک کوهی است که چند هزار متر بلند است، مثلا هشت هزار متر است، مثل هیمالیا است، اینقدر بلند باشد یا خیلی دور است، همهی اینها مهم است در اینکه بفهمیم نوری که به این تابیده است میزان است برای کل کرهی زمین که بگوییم: نسبت به کل کره برای این نقطه غروب شده است، هرچند اینهایی که اینجا هستند الان نور را به سر قلهی دماوند میبینند، چرا؟ چون این پستی و بلندی دماوند نسبت به کل کره به اندازهای است که میل به صفر نکرده است این مابهالتفاوت، قابل اغماض نیست اما نه، کوههای معمول است، کوههای معمولی که نسبت به کل کرهی زمین گویا صاف است، این کوه نه، اگر ما در جایی هستیم که اینطور کوهها هستند و آفتاب را میبینیم نمیتوانیم نماز بخوانیم. چون نسبت به کل کره از این نقطه با تابش شمس به این کوه هنوز غروب نشده است. لازمهی این حرف این میشود که بنابراین هواپیما، قلههای بلند میزان نباشند در طلوع و غروب، اما کوههای پایین تر تا یک حدی ضابطهی خاصی میتواند، اگر آفتاب به آنها تابیده است طلوع و غروب عرفی اینجا صادق است.
شاگرد: کسی که سر همان قلهی بلند است آنوقت این نتیجه را نخواهد داشت که او ممکن است آفتاب را ببیند ولی بگوییم برای همان هم الان غروب شده است؟ او هم محاسبه میکند، کسی هم که الان سر اورست ایستاده است و خورشید را میبیند، او حساب میکند الان او بالاتر از متوسط خط این نقطهی زمین قرار گرفته است یعنی مثلا شاید چهار هزار، پنج هزار پایینتر درواقع جایی است که آن خط ما ترسیم میشود، اگر آنجا بود خورشید را نمیدید، پس الان ممکن است حتی خورشید را خیلی بالاتر از افق هم میبیند ولی نماز مغرب را بتواند بخواند.
استاد: نماز مغرب را بتواند بخواند. بتواند بخواند یعنی بگوییم از مثل وقتی که الان بلادی هم در فنلاند و … در تابستانها برای بقاع متعارف خورشید زیر افق رفته است اما چون عرض آنها خیلی شمالی است خورشید زیر افق نمیرود.
شاگرد: این فقط دیرتر میرود وگرنه کسی که بالای اورست ایستاده است طلوع او هم از آنطرف دیرتر میشود.
استاد: طلوع او زودتر میشود. طلوع او زودتر، غروب او هم دیرتر.
شاگرد: بله ولی خود او یعنی اگر این احکام را به او بگوییم خیلی برای او طبیعیتر است که بگوید نه، همان وقتی که میبینم غروب کرد آن وقت واقعاً غروب است، وقتی هم که دیدم خورشید بیرون آمد طلوع است. آن قضیه مثل آن کشورها خب یک موقعیت و وضعیت خاصی پیدا کرده است، شب دو ساعته و یک ساعته شده است، گویا حالا آنها هم شاید واضح باشد.
استاد: ببینید الان خورشیدی که او میبیند برای بلدی که صد فرسخ آن طرفتر است در همان کشور زیر افق است ولی چون او شمالی است آن را میبیند ، حالا هم تابستان شده است، شبها هم کوتاه شده است مثلا اینها یک ساعت شب دارند، بعضی جاها هم همان نیم ساعت، زیر افق میرود هنوز افق روشن است دوباره بیرون میآید. خب اینطور کسی الان وقتی خورشید میرود مثلا ساعت ده شب آنها است، ده شب آنها است، جاهای دیگر ده شب خورشید زیر افق است، همه خورشید را نمیبیند اما عرض او چون بالا است میبیند. حالا اگر آمدیم کلاً روز برطرف شد، در نقطهای است که خورشید غروب نمیکند، میآید به افق میخورد و بالا میرود، عرض شصت و هفت درجه بود. خب در عرض شصت و هفت درجه این احتمال آنجا نیست که بگوییم شما وقتی که میدانید اگر جای متعارف بودید الان خورشید را نمیدیدید، حالا دارید می بینید خب ببینید [مهم نیست ] . این را گفتند، فتوای خیلیها است که این «یُنزَّل علی البلاد المتعارفة» ببیند الان اگر غروب آنها شده است نماز مغرب میخوانم ولو تا آخر شب تا ساعت دوازده هم خورشید غروب نکند و بعد از آن هم به سوی طلوع برود.
شاگرد: در روسیه میگفت برای ماه رمضان ساعت یازده شب مثل این که هنوز آنها چیز ندارند، غروب ساعت یازده شب است.
استاد: نه خود مسکو، باید بالاتر بروید.
شاگرد: بعد آنجا هم مثل این که بعضیها گفتند.
استاد: شصت و هفت درجه، این کره را که نگاه کنید به مرز شصت و هفت درجه که میروید اول تیرماه دیگر شب ندارند.
شاگرد: آنوقت بعد آنجا گفتند مثل این که روزهی آنها طبق بلاد متعارفه است.
استاد: اختلاف نظر است، میخواهم بگویم روی فتوای.
شاگرد: عرض من این است که آن هم فقط میرود آن طوری که میرسیم به یک حدی دو ساعت، سه ساعت، یک ساعت و اینها، آنجا فتوا دادند ولی یک مقدار عقبتر میآییم شاید هیچکس فتوا نداده باشد حالا آن بلادی که شب آنها فرض کنید پنج ساعت است، باز هم برای ما غیر متعارف ممکن است حساب شود.
استاد: خب همانجا هم احتمال آن است. مثال خوبی که میزنید این در ذهن من است. ما میرسیم خرد خرد که جلو میآییم فتاوای الان این است که به هر حال اگر صدق شب کرد ولو ده دقیقه، صدق شب کرد، این دیگر مراعات کند شب و روز را، همانجا هم کلام است یعنی بلادی هستند که میخواهد نماز مغرب و عشا را بخواند، اگر لیلی که آنها می گویند، همین فاصلهی نماز مغرب و عشای آن فرصت نیست، یعنی خورشید همهی درجات و ساعتهای آن خرد خرد تفاوت میکند. شما به یک نقطهای میرسید که یک دقیقه هم شب ندارید، خورشید مماس میشود به افق و دوباره برمیگردد، یک دور حمایلی میزند. اما یک نقاطی است که میبینید میآید زیر افق میرود اما پنج دقیقه بعد بالا میآید، پنج دقیقه است، میرود به اندازهای که نصف آن زیر افق میرود، قرنالشمس هم که رفت زیر افق، پنج دقیقه بعد دوباره پیدا میشود.
آیا این صدق میکند که خورشید غروب کرد؟ بعد حالا بالاتر آن، من مواردی از آن را عرض کنم است، شهرهایی که سؤال هم میکنند. طلوع فجر صادق هم دارند اما در عین حال وقت غروب آنها که حدود یک ساعت مثلاً تا طلوع فجر و برگشت آن تا طلوع فجر میشود حدوداً همان مثلا دو ساعت، خب این دو ساعت شب، بگوییم شما باید روزه بگیرید این روز طولانی را؟ یعنی بیست و دو ساعت روزهی تو است، دو ساعت هم این فاصلهای است که خورشید غروب میکند تا به طلوع فجر صادق برسد.
برو به 0:50:31
شاگرد: افطار و سحری خلاصه دو ساعت است.
شاگرد2:مطمئن هستیم؟
استاد: فتاوا همینطور میگویند. این جاهای آن خیلی واضح نیست، سؤال در ذهن من است که آن جایی که فقط میبینید صدق لیل میکند اما لیل اینها اینطور صدق میکند، به اندازهی همان صدق. آیا این مکلف، بعد خودشان دیدند چطور این مکلف بیست و دو ساعت؟ آن هم یک ماه بخواهد در این بیست و دو ساعت، فقط این دو ساعت یک وعده چیزی بخورد، میگویند خب اگر عسر است نگیرد. در فتاوا ببینید.
شاگرد: در مورد نماز نمیشود گفت حالا نخواند، چون نماز را باید در هر صورت خواند، مگر این که بگوییم بعضیها.
استاد: بله، میخواهم بگویم در اینطور بلادی که صدق آن نامتعارف است آن فتوایی که میگفت: وقتی شب ندارید «نرجع إلی المتعارف» اینجا هم که باز، اصل لیل و نهار آن غیر متعارف است «نرجع إلی البلاد المتعارف» یعنی طوری نیست که ما بگوییم: اینجا شارع این مکلّف را در هر فرضی گفته است بیست و دو ساعت روزه بگیرد، یا بیست و دو ساعت یا هیچ. آنهایی که قائل هستند به بلاد متعارف، روی مبنای آنها عرض میکنم.
شاگرد: این شب و روز متعارف یک ملاک خواهد شد برای کل یا باز متفاوت خواهد بود یا حیث نوسانداری خواهد بود؟ اگر همین صحبت را روی قضیهی مثلا شب و روز پیش ببریم، در قضیهی روزه آنوقت چه خواهد شد؟
استاد: یکی از مشکلات کار همین است که خرد خرد زیاد میشود.
شاگرد: یعنی آن چیزی که تشریع شده است در اول اسلام که مثلا فرض روی همان طلوع و غروب و اینها است، اینها منطبق است با همان معیاری که حالا اگر تمام کره را در نظر بگیریم با متعارف دقیقاً یکی میشود یا اگر اینطور حساب کنیم، در آخر ببینیم آن طلوع و غروب منطقه.
استاد: شما برای روزه و شمال میگویید یا برای این بحثی که الان عرض کردم؟
شاگرد: آن یکی.
استاد: که اول عرض کردم؟
شاگرد: نه آن قضیهی بالای اورست رفتن، در همان قضیهی این شبها. این دوتا مثل همدیگر است یعنی میخواهم به یک فکر برمیگردد که درواقع ما یک معیار برای مناطق مختلف دنیا بدهیم.
استاد: بله یک معیار، کل کره را بگوییم: یک طلوع و غروبی دارد، مثل این که ما ضابطهی کلی داریم برای مثل یک توپی که در نور میگردد، ما میتوانیم یک ضابطهی کلی بدهیم برای غروب نقاط روی این، برای کرهی زمین هم همین ضابطه را بدهیم آنوقت این ضابطه برای کرهی زمین هرچه بزرگتر میشود چون اساس عرض من بر آن نقطهای بود که مماس بود. نقطه مماس زاویه آن در آن خیلی مهم است، زاویههایی که در مباحثهی اصول اُقلیدوس هم بود، چه بود؟ کوچکترین زاویهی حاده است. میگویند: کوچکترین زاویه ما نداریم تا بی نهایت، اُقلیدوس ثابت میکرد که کوچکترین زاویهی حاده این است. نمیدانم تشریف داشتید یا نه؟ خب این خیلی مهم است، یعنی به جایی میرسد که زاویهی تماس صفر می شود یعنی میل به صفر نه دقیقاً خود صفر. خب همین معنا هرچه کره بزرگتر باشد میل به صفر آن فرق دارد. شما یک خط بکشید، نقطهی تماس برای آن با یک کره حساب کنید بعد چقدر کرههای کوچک در آن فرض بگیرید، کرههای بزرگتر، هرچه بزرگتر میشود قوس بازتر میشود، میرسد تا جایی که دیگر گویا آنقدر این قوس میتواند بزرگ شود مثل کرهی زمین که این خط مستقیم در نقطهی تماس خودش با آن گویا امتیاز آن مشکل است در فاصلههایی مثل ده متر، یعنی الان اگر یک خطی را مماس کنیم بر سطح زمین نقطه تماس آن یک نقطه است اما از بس آن قوس زمین بزرگ است، نمیتوانیم تمیز بدهیم بگوییم: اینجا نقطه است اینجا. خیلی از موارد آن هم الان میگویند میل به صفر، یعنی گویا نقطهی تماس بزرگ، نقطهی تماس وسیع که همهی اینها صفر است، بهمنزلۀ صفر است.
شاگرد: نقطهی صفر آن فقط یک جا است صفر محض آن؟
استاد: بله، حالا خود این نقطهی تماس چه علومی از دل آن درآمده است، مشتق و انتگرال و همهی اینها در زیر این ایجاد حد ..
حالا روی این هم فکر کنید، ممکن است این را گفت که ما ضابطهی طلوع و غروب را اول از کل کره شروع کنیم، بعد آن ضابطه را اگر پیدا کردیم و مطمئن شدیم بیاییم روی بقاع تطبیق بدهیم، اگر تطبیق دادیم آنوقت فرمایش شیخ در مبسوط که فرمودند: منارهی اسکندریه و اینها، میگوییم: خب منارهی اسکندریه کوه چهار متری با کوه چهار هزار متری باید ببینیم طبق آن ضابطهی کلی اگر میل به صفر کرده است. نه، وقتی آفتاب است برای ما هنوز هست، هنوز غروب نشده است، اما اگر از آنهایی است که قابل اغماض نیست نسبت به کل بزرگی کرهی زمین، نه، آفتاب را میبینید ببینید، ربطی به ما و غروب ما ندارد.
شاگرد: این را ما از روایات استفاده میکنیم. از روایات چه چیزی استفاده میشود؟
استاد: بله، از روایت کدام یک استفاده میشود؟ این حرف دیگری است. قواعد استتار با ذهاب، اینها هرکدام مستقلاً باید جمعبندی شوند.
شاگرد: ملاک غروب چیست مثلا؟
نعم بذهاب الحمرة المشرقية يحصل اليقين بالغروب وان لم يكن بقاؤها دليلا على عدمه ، وهذا هو السرّ في اعتباره وجوبا أو استحبابا في الغروب وعدم اعتبار الحمرة المغربية في الطلوع ، فتأمّل جدّا ، ( والاحتياط واضح )[5]
شاگرد: استاد، این ادامهی عبارت وحید است، میفرمایند: «نعم بذهاب الحمرة المشرقیة یحصل الیقین بالغروب و إن لم یکن بقائها دلیلاً علی عدمه.» یعنی درست چسبیده به همان مطلب بالا است. بالا اول میفرماید: «دلیلٌ علی عدم الغروب» اینجا میفرماید: نه، ذهاب حمرهی مشرقیه یقین به غروب میآورد و بقاء آن دلیل بر عدم آن نیست.
استاد: آنوقت پس بالا که میگویند: «وجودها دلیلٌ علی عدم الغروب» یعنی «علی عدم الیقین بالغروب» یقین منظور ایشان بوده است. میبینیم ذیل عبارت یک مضاف آنجا بوده است.
شاگرد: به خاطر همان بعداً استصحاب را میآورند یعنی یقین سابق با یک یقین دیگری نقض نشده است.
استاد: بله گویا یقین در اینجا، مضاف مطویّ است، اول کسی که تصریح کرده است صاحبریاض بودند، صاحبجواهر هم پسندیدند، بعد میگویند: خب عبارات دیگر که یقین ندشت، ظاهر وقتی یقین نیست، موضوعیت است.
شاگرد: ولی اینجا مرحوم وحید این را گفتند.
استاد: بعد از آن است، ذیل عبارت را شما خواندید، قبل از آن که نگفتند.
شاگرد: بله بله.
استاد: قبل از آن نبود، یعنی از ذیل کشف میکنیم که آنجا هم یک یقین مقصود ایشان بوده است، یک مضاف مقدّری داشتند.
و الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
واژگان:استتار/غروب/ذهاب حمرهی مشرقیه/حمرهی مغربیه/ ملازمهی طلوع و غروب /رد ملازمه/ لانعم/بقاع غیرمتعارف الطلوع و الغروب/افق مستوی / طلوع الشمس/ ضابطه طلوع و غروب/ طلوع و غروب کره زمین / کوچکترین زاویه حاده/ استصحاب لیل و نهار /
[1] بهجة الفقیه،آقای بهجت ص45
[2] بهجة الفقیه، ج1، ص44
[4] الحاشیة علی مدارک الاحکام، وحید بهبهانی محمدباقر، ج2، ص307
[5] الحاشیة علی مدارک الاحکام، چاپ مؤسسه نشر احیاء التراث ، وحید بهبهانی محمدباقر، ج2، ص305