مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 53
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
نکتهی اخلاقی خارج از بحث
همین طور بگوید: یکی از مکملهای سفرهی من این است که حتما یادم باشد که میمیرم. اگر این را ادامه بدهد خیلی طولانی شود بعد از یک سال میبیند حالا وقتی یادش میآید که بناست بمیرم، سر سفره نه تنها زهر نمیشود بلکه شیرینتر میشود. یعنی نحوهی یاد مرگ هم فرق میکند. اولش فرار است خب این طوری نباید باشد. یک وقتی است شما دقیقا مثل این که کسی میخواهد بخوابد میگویید: بخواب! چه استراحتی میکنی! بدنت تجدید قوا میکند وقتی سرحال میشوی چه و چه و چه!!! یک بار هم میگویید: «النوم أخ الموت» بخواب که دیگر این بدنت نه چشمش ببیند، نه گوشش بشنود، مردهی خالص باشد. توصیف یک جور بود. آن جا به گونهای گفتید که آن شخص میگوید:از خوابم دیگر بدم آمد. یک وقتی است همین را میگویید از آن جهتِ مثبتش، نه از آن جهتی که برای او تکدّر میآید. حالا گاهی است شما مرگ را به عنوان سکوی پرتاب میگویید، اسمش را هم نمیبرید، عرض کردم لازم نیست اسم برده شود.
مثلا میبینید چند تا قضایایی میگویید از کسانی که نحوهی رفتنشان، خوابهایی که از آنها دیدند، یک قضایایی که وقتی هم در فکر باشید گزینش میکنید. مثلا ترس فطری بشر است، همه از آن گریزان هستند.
به نظرم خود شما برای من میگفتید: یک آقایی گفت که من کاظمین نمیآیم. نگفتید؟! خب ببینید یک خواب ساده است. میگوید: خطر است خیلی هم حسابی است. میگفتند: دیدیم وقتی فردا او گفت: من دیگر نمیآیم و دیگر تمام شد. صبح که آمدیم حرکت کنیم و ماشین آمد، دیدیم اول همه ساکت است، آمد ماشین نشست؛ حالا خودتان بیشتر یادتان هست. یک خواب ساده بود، همین خواب را شما در یک شرایطی شما شنیدید یا دیدید یا دیگران میبینند، در اسمش کلمهی مرگ و مردن نیست اما به یک نحوی دارد عالَم دیگر را، اشراف آن عالم به این عالم و انبساط آن عالم را دارد به حمل شایع توضیح میدهد. خوابی است که اصلا اسم مردن در آن نیست اما دارد آنها را تقویت میکند.
سکوی پرتاب یاد مرگ.
برو به 0:03:45
بسم الله الرحمن الرحیم
من امروز بحث قبله را مطالعه کرده بودم، شما تا هر جا میفرمایید از محضر شما استفاده میکنیم و در خدمتتان هستم. عبارتی که داشتیم در این بود که در روایت مربوط به بحث دیروز که «أربع مکان أربع» آیا اشکال ثبوتی دارد یا ندارد؟ بحث این بود. حالا هر کدام فرمایشی دارید بفرمایید.
شاگرد: در کبروی این بحث عرضم این بود که یک بار مثالهایی در این بحث تداخل زده میشود که به ارتکاز میفهمیم که تداخل دارد حالا میتوانیم فکر کنیم نکتههایش را پیدا کنیم؛ نکتهی آن چراغ این است که میگوید: این چراغ را برای زید ببر که ببیند به شرط لای این که این چراغ رو عمرو هم ببیند یا نه. باز میگویند: عمرو هم ببیند، آن هم به شرط لای از این است که زید ببیند. حالا یک چراغ را هر دو دیدند مقصود حاصل شده است. نکتههای هر کدام را میشود پیدا کرد. بعضی اوقات لمّ مطلب را پیدا میکنیم میفهمیم و این کنار میرود. یک قسمتش هم هست که قشنگ میفهمیم که این طوری نیست. یک قسمت دیگر هست که شک میکنیم.
در این قسمت سوم که شک میکنیم آیا ما میگوییم: ثبوتاً … شاید یک کسی بگوید: ثبوتاً هم امکان ندارد دو تا طبیعت جای همدیگر باشند؛ مثلا یکی صلاة باشد و یکی صوم باشد، صوم بخواهد از صلاة کمک بگیرد؟!! خب آن را کنار میگذاریم، آن مراد ما نیست. میخواهم عرض بکنم در بسیاری از موارد این طوری است که ما تصویر ثبوتی این که این جای آن قرار بگیرد را داریم و برای ما معذوری ندارد. به نظرم در مقام برای جُلّ اصحاب نه مثل شیخ که آن اشکال عقلی را کردند؛ برای جلّ اصحاب این محذوری ندارد که شارع بیاید بفرماید: طبیعت مثلا صلاة ظهر جای طبیعت عصر قرار بگیرد؛ حتی محضر شما عرض میکنم نافلهی صبح؛ مثلا نافلهی صبح را خوانده دو رکعت دیگر باز اشتباهی نافله میخواند بعد یادش میآید که نافله خوانده بود، به نظرم هیچ محذور ثبوتی ندارد که این نافلهی دوم که خوانده شارع به جای نماز صبح حسابش کند. عمدهی کلام در اثبات است. این احادیث اثبات را درست میکند.
استاد: یک کسی میگفت که در حسینیهی ارگ بودم کسی آمد از مرحوم آقای تبریزی پرسید: یک کسی بوده معلوم شده که هر روز در شرایط خودش فهمیده بود بیست دقیقه قبل از اذان صبح، نماز صبح را میخوانده. حالا چه کار کند؟ مثلا در سال طولانی هم هست. ایشان گفتند: یکی نماز صبح امروزش را قضاء کند. این طوری شنیده بود. حالا از چه کسی شنیدم یادم نیست. گفتند چرا؟ گفتند: هر روز که میخوانده هنوز اذان صبح نشده بود این قضای نماز صبح دیروزش است که قبل از وقت خوانده بود. پس هر روز نماز خوانده جایی نرفته است. او قصد وظیفه داشته و هر نمازی هم خوانده، همان قضای دیروز بوده که زودتر خوانده بود. امروز هنوز برای فردا را نخوانده است، امروز را قضاء کند.
شاگرد: عرض میکنم پس محذور ثبوتی به نظرم خیلی وجود ندارد. حالا این که بیان کنیم محذور ثبوتی به چه نحوی میتواند باشد خب بالاخره کار بسیار خوب علمی است ما انجام میدهیم؛ میخواهم عرض کنم نکتهای که هست این است که ما در اصل عدم تداخل مشکل اثیاتی داریم. چون این را دو نوع میشود تصویر کرد یکی این که واقعا شارع بگوید: اشکال ندارد این را جای آن حساب کن، یکی هم شارع بیاید پافشاری کند بگوید: نیت برای من مهم بوده است. همان طوری که در روایت هم داریم که به آن چیزی که شروع میکنید «افتتحت الصلاة» با همان چیزی که شروع کردی تمام کن. لذا ما این جا گیر میکنیم. الان ما بودیم و روایت نبود، نه مثل چراغ که روایت … در چراغ چه روایت بود چه روایت نبود ما خودمان به سمت آن تداخل میرفتیم ولی ما در این جا امکان تداخل را میگوییم چون تصویر ثبوتی دارد. امکان عدم تداخل هم نمیدهیم. تا از ناحیهی اثبات نکتهای نیاید مجبور میشویم شک کنیم و عند الشک …
استاد: دو تا کلمه در فرمایش شما به اندازهای که به ذهنم آمد خواهم گفت. یکی میگویید: از نظر ثبوتی محذور ندارد. یکی هم در اولی که برای لامپها مثال زدید گفتید: گاهی میگوییم: این لامپ به شرط لا است. این دو تا تعبیری که شما داشتید با آن مقصودی که من از بیان دیروز داشتم اصلا هماهنگ نیست. یعنی همین دو تا واژههایی که من از شما شنیدم میبینم شما یک طوری دارید نگاه میکنید که آن مقصودی که من داشتم با این واژهها همساز نیست. شما میفرمایید: محذور ثبوتی ندارد. میگویم: دیگران محذور ثبوتی آوردند، الان هم ما نمیخواهیم محذور بگوییم، میخواهیم بگوییم: روی حساب تاسیس اصل اما اصلی متناسب با بستر خودش! بله آن طرفش هم محذور ندارد مگر کسانی که بگویند: من … ولی وقتی ما بفهمیم که فضا، فضای تشخیص این است که کدام بستر کار است؟ اصل یعنی چه؟ یک جاده درست میکنند یک زیرساخت برای آن میزنند. خاک میریزند کار میکنند. اصل آن زیرساختی است که برای یک روش و برخورد شما پایهریزی میشود تا ببینید در غیر اصل باید چه کار کنید. پس صرفا این نیست که بگوییم: آن که محذوری ندارد و این طرف هم محذوری ندارد. دنبال محذور صرفاً نیستیم ولو بحث ما به خاطر محذور سراغ این رفت. چیزهایی که عرض کردم متفرع بر این نبود.
نکتهی دوم این که از همان مثالی که شما زدید روشن میشود؛ یعنی میفرمایید: لامپ را میگوید: بگیر، خب یک وقتی است لا بشرط است، یک وقتی است به شرط لا است. شما رفتید بدون این که لامپ را نگاه کنید که لامپ چیست، چه کاری از آن برمیآید، تزاحم هست یا نیست، دارید فقط به صورت کلاسیک میگویید: گاهی به شرط لا میشود و گاهی لا به شرط میشود. یعنی نگاهِ شما به قضیهی لامپ هم یک نگاهِ خاصی است … ولی نگاه ما چیست؟ ما میگوییم: جزاف که نمیشود لامپ به شرط لا یا لا به شرط بشود، یک چیزی در قضیهی لامپ دارد که ریخت لامپ، بستری که محل استفادهی لامپ است طوری است که یک اصل دارد و آن اصل را باید پیدا کنید که لابشرط است یا بشرط لا است. ما نمیگوییم: به شرط لا محذور دارد که بگویید: آن که محذوری ندارد؛ دنبال محذور نیستیم. دنبال این هستیم که بگوییم: طبیعتِ ریخت لامپ و آن چیزهایی که بند و بیلش است بر این است که لامپ همیشه به شرط لا است یا لا بشرط است. پس پیدا کردنِ رمز این مقصود اصلی من است.
شاگرد: من فرمایش شما را متوجه شدم و عرضم این است که ما این جا به مدد ورود روایت بدون مثال که محذور ثبوتی هم نداشت میفهمیم اثباتاً هم اشکال ندارد اما تعمیم این انصافاً کار مشکلی است که بگوییم: این خودش یک حوزه درست کرده است به طوری که ما قبل از ورود فرمایش روایت ما حوزه را میفهمیدیم مثل لامپ که ما حوزهاش را میفهمیدیم. پس ما قبول داریم که حوزههای مختلف در مقام متصور است.
استاد: من که اثباتا دیروز چیزی عرض نکردم. من فقط یک احتمال برای بعض از حوزهها آن هم به عنوان احتمالی که در ذهنم آمده بود عرض کردم. قضیه چه بود؟ تزاحم در انتفاع بود که این خودش با عدم تزاحم …
برو به 0:11:42
محذور ثبوتی/ محذور اثباتی/ وظیفهی فعلیه.
شاگرد: در واقع شما یک اشکال روشی به این بحث در اصول کردید که به لحاظ روشی این که ما بخواهیم برای این قضیه یک اصل واحد پایهگذاری کنیم بسترهای متفاوتی دارد.
شاگرد2: این مطلب در بحث اصول یک بحث کلی است، این فرمایش شما به فقه شبیه است. چون این در حوزههای مختلف میرود اصول اگر بخواهد این طوری بحث کند در همه جا دیگر باید شروع کند؛ شاید در این بحث بسیاری از ظهورات بیست سی حوزه ریز شود و پیدا کند اما این را به فقه احاله کرده است. در فقه جا تا جا میبیند. همین که میگویند: آن چه در اصول گفتند در فقه یادشان میرود، اصلا نکته همین است که در فقه میآیند میبینند آن موضوعی که آن جا تصویر کردند …
استاد: نه! اتفاقاً من همان عبارت را طور دیگری معنا کردم. آنهایی که مباحثه کردیم زیاد میگویم که این چیزی که معروف است میگویند «إنّهم نسوا فی الفقه ما أسّسوه فی الاصول» این «نسوا» نیست، برای این است که «إنّهم أسّسوا فی الاصول مضیّقاً» چیزهایی که تابش را ندارد در فقه بیاید، معلوم میشود تدوین اصول ما هنوز ناقص است. اتفاقاً اگر آن چه را که در فقه بحثش میکنند آن طوری که ارتکازشان در فقه میبیند به همان نحو لطیف اصول مدون شود نیاز ندارند بگویند: «نسوا» اما وقتی در فقه میبیند که جای آنها این جا نیست، تدوین ناقص بوده، تدوین حوزهای بوده، خب جای آن این جا نیست، خب وقتی میبیند نمیتواند فقه را زیر پا بگذارد پس «نسوا» نیست، رؤیت ضیق تدوین اصول است.
شاگرد: عرض ما همین بود که اینها را به فقه محول کردند یعنی در اصول، ضابطه …
استاد: در فقه ما یک وقتی بحثهای فرعی از ادلهی خاص داریم، یک وقتی قواعد فقه داریم که حتی من در اصول هم عرض میکردم: قواعد الاستنباط خودش یک نحو قواعد شرعیه است ولی قواعد از ناحیهی شارع برای مستنبطین است و این اصول میشود. و الا اصول چیست؟ اصول قواعدی است که از فقه میگیرید و مربوط به عملیةالاستنباط است. الان هم اگر شما یک حوزههایی پیدا کنید که «لا یختص بالصلاة و الطهارة و الغصب و الدیات» حوزهای پیدا میکنید که ریختش در همه جا میآید. میخواهید اسمش را اصول بگذارید، بگذارید. میخواهید اسمش را قاعدهی فقهیه بگذارید، بگذارید. میخواهید هر چه اسمش را بگذارید عملاً یک بحثی که شما میگویید: فقهی باشد نیست یعنی فقط باید ببینیم در چه کتابی است. نه! مثلا استصحاب برای چه کتابی است؟ کتاب ندارد. سایر قواعد فقهیه که از قواعد اصولیه ممتاز باشد برای چه کتابی است؟ کتاب ندارد. قاعدهی فقهی است. گاهی هم در یک حوزهای وارد میشود بدون این که قاعده بودنش انسلام پیدا کند. قاعدهی فقهی این نیست که مثل اصول در همهی ابواب فقه بیاید ولی در بخشی از آنها که بیاید باز قاعده است و برای بحث ما کافی است که مختص به یک فرعی نباشد اما در تعیین حوزه من حرفی نزدم. من دیروز تاکید کردم که شما باید از کنار هم گذاشتن دهها دلیل اثباتی بتوانید به عرف عام عقلاء عرضه کنید که آنها شما را تایید کنند که اینها را که میبینید شارع در این حوزه میگوید: عدم تداخل اسباب و در این حوزه میگوید: تداخل اسباب که اگر عقلاء از این ادلهی اثباتیه قانع نشوند باز فایده ندارد.
برو به 0:15:25
حوزههای مختص/ عرف عام عقلاء/ قاعدهی فقهی/ عملیةالاستنباط/ رابطهی فقه و اصول.
شاگرد: سوال دومم این بود: این تعریفی که از متعلق حکم و متعلق المتعلق که فرمودید این برای قبل از مرحوم نائینی هم بوده است یا موسس آن ایشان بوده است؟ یعنی کلام قدماء قبل از نائینی …
استاد: کلمهی حکم و موضوع بوده اما موضوع در کلمات پیشینیان از مشترکات لفظی بوده که جا به جا میشد. خیلی موارد میگفتند: موضوع ولی موضوع وجوب منظورشان متعلق بوده است. موضوع حکم که میگویند: الصلاة واجبة یعنی موضوع قرار گرفته و واجبةٌ محمولش شده است. این طور کارها بوده است. این اصطلاح به این نحو نبوده ولی باز به کار میبردند. مثلا وقتی شبهات حکمیه و شبهات موضوعیه میگفتند، این جا منظورشان از موضوع، مکلفبه بوده است؟ متعلق حکم بوده است؟ شما یک درکی از شبهات موضوعیه دارید. شبهات موضوعیه یعنی چه؟ یعنی شبهاتی که به نماز و به متعلق حکم مربوط است؟ نه! دقیقاً این اصطلاح رایجی که بوده میگفتند: شبهات موضوعیه همین معنای موضوع است؛ موضوع یعنی «ما نشأ من أمرٍ خارجیٍّ» آن جا هم که موضوع حکم میگویند: یعنی امور خارجیهای که وقتی محقق شد بر آن فعلیت حکم متفرع میشود لذا میگویند: موضوع علت تامه برای حکم است. این هم در کلمات متأخرین بیاید مضمونش همان مضمون است. «أمرٌ موضوعی أی أمر خارجی» به این معنا به کار میرود. «دراسةٌ موضوعیة»! این یعنی حکم برای محمول نیست؟ مقصود از موضوعی در این جا حکم و محمول نیست، موضوعی یعنی دراسة واقعبینانه، خارجی و تحقیقی.
شاگرد: سومی هم این بود که این فرمایش را درباره نیت از صاحب جواهر شروع کردید.
استاد: بله میخواستم بحث قبله بروم و بعد آن را عرض کنم؛ یک چیزهایی بود بعد دیدم خیلی طول میکشد. فقط حالا اشاره میکنم.
شاگرد: آن بحثی است که سیال است اگر صلاح دانستید بفرمایید. چون تحقیقش را گردید.
استاد: تحقیقی نبود؛ فقط از جواهر بعضی کلمات را خواندم آدرسش هم گفتم. حدائق خیلی نزدیک است؛ یعنی وقتی شما حدائق را ببینید میبینید جواهر هم خیلی نزدیک است لحن صاحبجواهر کأنه آن را یک طوری تلخیص کردند. لذا صاحبحدائق در بحث نیت به طور گسترده وارد شدند و به قول خودشان به میدان همه اصحاب رفتند؛ اصحابی که این بحثشان در این همه کتب پر شده است اما علی ای حال وقتی یک بحث کلاسیک است دوام ندارد الان هم زمان ما خیلی بحثهای کلاسیک داریم هنوز پابرجاست و آن را به هم نمیزنیم، نمیشود ساختارشکنی ضوابط کلاس بکنیم اما کسانی که این را متوجه شوند گاهی از آن مضیقهی تدوین آمده مسیری طی میشود که خود ناظرین بدون این که بیدین باشند، صاحبحدائق را ببینند ایشان یک محدث خبیر خوب هستند که کتابشان هم واقعا کتاب خوبی است؛ این طوری هم نیست که کسی احتمال دهد برای صاحبحدائق صبغهی بیدینی و … سبک ایشان در تقدس معلوم است اما به این جا که میرسد با همهی این کتب اصحاب و فتاوا در میافتد. این خواندنی است. گذاشتم هم که بخوانم دیدم بعد طول میکشد و بینش هم بحثهای دیگر پیش میآید. اصل این مطلب را ایشان خیلی جا میاندازد. همان عبارت صاحبجواهر ایشان گفتند: «کالمجانین» و ایشان میگویند: «شبه الجنون» مثلا تفاوتهای این طوری دارند ولی همان حرفها را ایشان هم دارند. حدائق جلد دو صفحهی صد و هفتاد شروع میشود.
و في البال اني وقفت منذ مدة على كلام للعلامة (رضي اللّٰه عنه) الظاهر انه في أجوبة مسائل السيد مهنّا بن سنان المدني في المقارنة، قال (رحمه اللّٰه) حكاية عن نفسه: «انى أتصور الصلاة من فاتحتها إلى خاتمتها ثم اقصد إليها، فاقارن بها النية» و الكتاب لا يحضرني الآن لا حكي صورة عبارته و لكن في البال ان حاصله ذلك.[1]
ایشان میگویند: این طوری در ذهنم است: «و في البال اني وقفت منذ مدة على كلام للعلامة (رضي اللّٰه عنه) الظاهر انه في أجوبة مسائل السيد مهنّا بن سنان المدني في المقارنة» مقارنه یعنی چه؟ یعنی واجب است همین که میآیید الله اکبر بگویید حین الف الله اکبر نیت هم همراه او باشد. بحثهای مقارنه به تفصیل مطرح است. ایشان وقتی میخواهد اینها را بگوید ببینید کار به کجا رسیده، میگوید: در یک جوابی دیدم ایشان فرمودند: «قال (رحمه اللّٰه) حكاية عن نفسه:» میخواسته برای سائل توضیح دهد که چه کار بکن. فرموده که: «انى أتصور الصلاة من فاتحتها إلى خاتمتها» همه اینها هم در ذهنشان قیودی بوده است. فقیه است، فقیه نیت و شواهد را در نظر میگیرد میگوید: این طوری است: «انى أتصور الصلاة من فاتحتها إلى خاتمتها» البته ما طلبگی داریم میخوانیم، نمیخواهیم این کارها بشود، چون چه لوازمی که ندارد! فاتحه تا خاتمهاش! هر باری هم در نظر میگیرد آدم یک چیزی از آن را فراموش میکند دوباره برگردد. حاج آقا میفرمودند که نماز را احتیاطاً اعاده میکنیم میبینیم از قبلی بدتر شد.
«ثم اقصد إليها» من این پیکره را میخواهم «فاقارن بها النية» وقتی مجموع اول تا آخر حاضر شد و توجه من به آن جلب شد میگویم: این نیت نماز من است و حالا الله اکبر بگویم. بعد قبلی را میآورد گفتند که عدهای گفتند: مقارنت به این است که اگر اول تکبیر شروع کرد الف را که گفت تا باء و راء این بین همین طور نیت در ذهنش همراهش بیاید تا الله اکبر تمام شود. بعد اشکال کردند که پس الف را با تمام نیت نگفت! این بحثها هست. مقارنت شرط است اگر با شروع الله، نیت شروع شود با پایان راه نیت ختم شود الف بدون نیت گفته شده، چون باید کل نیت بیاید، باید طوری باشد که همان الف الله اکبر که میگوید کل نیت و این تفصیلی که ایشان میگویند حاضر باشد لذا هم ایشان میگویند: من از قبلش همه را حاضر میکنم که الف الله اکبر مقارنت با آن صدق کند. خب چرا اینها آمده است؟ میگویند: نیت یا جزء است یا شرط است به خصوص بنا بر شرطیت این حرفها را زدند. شرط، مقارنت نیاز دارد میگوید: مگر میشود نماز بدون شرط … استقبال اگر میخواهید باید در حالی که رو به قبله هستی نماز را ببندی؛ در حالی که طهارت داری نماز را ببندی، خب یک شرط نماز هم نیت است یعنی در حالی که الان نیت را متلبس هستی تکبیر بگویی. اینها ضوابط کلاس است. بعد چه لوازمی هم در کتابها برای آن آمده است مثل صاحب حدائق با آن صبغهای که شما میدانید دارد از سر بیدینی نیست، از سر این است که بعضی چیزها از کلاس پیدا میشود، ایشان میآید چند صفحهی مفصل بیان میکند که نگاه کنید من فقط یک بخشی از آن را خواندم. این چیزی که خواندم جلد دو صفحهی صد و هفتاد و چهار بود. ایشان مفصل بحث میکند در این که نیت،«داعی» است. همین عباراتی هم که از صاحبجواهر هم خواندم. حالا یک وقتی میگویید: ایشان صبغهی فقاهت ندارد، محدث بوده بعد از فقه آمده است؛ این حرفها هم درست نیست. واقعاً صاحبحدائق بزرگ است. هر کس میبیند یک عظمت خاص خودش را دارد، بسیار کتاب عالی نوشتند. خب حالا صاحبجواهر شبههای نیست که محدث باشد. چه کسی است که در فقاهت صاحبجواهر شک کند؟! صاحبحدائق با اصحاب درافتد. صاحبجواهر دیدید هر کجا دیگری هم در میافتد سینه را سپر میکنند به بدترین عباراتی این شخص را میکوبند اما این جا میبینید همه حرفهای صاحبحدائق را در جواهر هم میآورند. این یعنی عقلاء فقهاء وقتی یک چیزی میآید میبینند اینها سر نمیرسد. این مقصود من است. یک محدث میگوید صاحبجواهر فقیه هم به جای این که بیاید از آنها دفاع کند میگویند: نه تو درست میگویی. همینطور جلوتر بروید. در عروهی چاپ ششجلدی نوهی صاحبجواهر هستند ایشان هم همین طور در مباحث نیت، در بحثهای قبلی که داشتیم هر کجا که حاشیهی ایشان را میدیدم، میدیدم آن سبکی که ما جلو میرویم خیلی مباحثهی ما موافق تعلیقات ایشان بود. علی ای حال صاحبجواهر جد ایشان بودند، این جواهر این کتاب عظیم را نوشتند، به این جا که میرسند به شدت از «داعی» دفاع میکنند آن وقت شما اگر «داعی» را باز کنید به فرمایش ایشان یک انقلابی در فقه است. انقلاب نیست! آن مضیقهای که در کلاس فقه آمده بوده و به جا هم بوده، حرفی نیست فقهایی بودند اما بعضی ضیقهای کلاس است که فقهای آینده با این که بیدین هم نیستند، نمیخواهند بر علیه فقهای قبلی انقلاب کنند ولی میبینند یک چیزی آمده و آن واقع مطلب آن طور نیست، از تدوین آمده، از بعضی مضیقههای انضباط فکری دادنِ به فقه آمده است. فقه اگر خودش اقیانوس است میخواهند انضباطش بدهند بعضی چیزها قیچی میشود، گوشههایش میرود. دیگران که میآیند میبینند که این گوشهها بیخود رفته دوباره آن را برمیگردانند. بحث این طوری است. این برای صاحبحدائق که فرمودید.
یکی دیگر هم اجتماع امر و نهی بود که آن هم چند تا آدرس گذاشته بودم. صاحبشرایع میفرمایند: «کما هو معلومٌ عند الشیعة» یعنی نزد شیعه واضح است که اجتماع امر و نهی محال است. ایشان این طور برخوردی با این مسأله دارند که محال است. خب یک محدودهی مقصودی دارند، اگر این مقصود ایشان و آن چه را که برای ایشان واضح است و میگویند: شیعه و درست هم هست از یک چیز دیگری که مطلق است جدا شود، لازمهی اطلاق این حرف آن نیست؛ اگر جدا شود با هم جمع شود آن وقت میبینید همان چیزی که صاحبقوانین فرمودند و قبلش گفتند، هم چیزی که مقصود ایشان است با همدیگر میتواند جمع شود. وقتی برای شما جمع بین اینها واضح شد، دیگر ممکن نیست به عبارت یک کسی اکتفاء کنید که عبارت بگوید «معلومٌ عند الشیعه کذا أو کذا».
شاگرد: چه کسی فرموده است؟
استاد: صاحبجواهر در بحث اجتماع امرونهی. یکی در لباس غصبی مطرح کردند و یکی هم بعد در صلاة در مکان غصبی و امثال اینها مطرح کردند. این هم برای بحثهای قبلی که یادم بود. حالا اگر خودتان مراجعه کنید این مباحث گسترده و پرفایده است.
برو به 0:27:09
شاگرد: سوال این است الان که در این روایت تصحیح شد، آن بحثی که قبلاً فتوا بر این بود که نمازی که خوانده شده را همان عصر بگیرند و حالا ظهر را اعاده کنند، حالا الان که میشود نماز قبلی را تصحیح کرد با توجه به شرط ترتیب، دیگر ما باید بگوییم که حتما نماز قبلی را … چه مجوزی داریم که نماز قبلی را عصر قرار بده تمام شود حالا نماز ظهر را بخواهد نیت کند؛ البته اگر توانستیم این روایت را تصحیح کنیم.
استاد: خب وقتی خواستیم تصحیح کنیم مساله به حرف معلّقین بر عروه برمیگردد. آخر سید که گفت؛ اگر ببینید صاحب عروه چند جا تکرار میکند، دائم هم میگویند، میگویند: آن طوری که ما گفتیم و به این روایت عمل کردیم نماز ظهر خوانده، بعدش عصر را میخواند بعد فقط یک احتیاطی به خاطر مراعات حرف دیگران کردند فرمودند: احوط این است که قصد ما فی الذمه کند نه خصوص ظهر و عصر . این عبارت سید بود. و الا فتوا دادند که طبق این روایت میتواند آن قبلی نماز ظهر باشد ولو نیتش عصر بود و نماز عصر را بعدش بخواند.
شاگرد: میتواند یا لازم است که این کار را بکند؟
استاد: لزوم را دیروز عرض کردم؛ لزوم دوباره یک موونهی اضافی میخواهد. صرف این که حضرت فرمودند «فأنوها الاولی» که معلوم است مقام، مقامی است که انسان احتمال میدهد نمیشود؛ در مقام توهم حظر حضرت فرمودند: «أنوها الاولی» از کجا ما این جا نسبت بدهیم یا ندهیم؟ تنها راه این است اگر نماز بعدی را نیت ظهر کردی حالا دیگر باطل است.
شاگرد: شرط ترتیب را که داریم؛ یعنی شرط ترتیب که بود.
استاد: ترتیب، ذُکری بود.
شاگرد: ترتیب را که میشود درست کرد؛ یعنی همین الان هم موقعی که نماز تمام شده میتواند نیت ظهر کند و بعدی را عصر بخواند.
استاد: بسیار خوب ولی ترتیب، ذُکری بود. یعنی شرط ترتیب که داشتیم فوت نشد اگر فوت شده شما درست میفرمایید میگویید: چیزی فوت شده اما چون ذُکری بود شرط ترتیب فوت نشده، وقتی فوت نشده فوقش این است که میگویید: ارجح این است و «فأنوها الاولی» هم امام فرمودند ارجح این است برای این که همان ترتیب برای این که ولو به نحو مبطل فائت نشده اما باز درکش کن یعنی باز طوری باشد که عصر تو بعد از ظهر باشد؛ میگویید: راجح این است. اما راجح به این معنا نیست که اگر الان نماز بعدی را نماز ظهر بخوانی و آن که را عصر خواندی تمام شده، عصر قرار دادی، نیت ظهر که میکنی دومی باطل است. نه ممکن است به نحو افضل آن یکی باشد، راه افضل باشد.
شاگرد: مبادی که حضرتعالی فرمودید که انطباق فیالجمله قهری شد. فرمودید: نیت میتواند این باشد که من میخواهم آن چه مولا امر کرده انجام دهم، مولا هم امر کرده که الان ظهر انجام دهم فلذا او حالا خطأ در تطبیق داشته فلذا اگر مثلا هم فرض کنید این نیتش بر عصـر باقی باشد و بعد هم به خیال خودش بخواهد ظـهر بخواند، اولی ظـهر میشود و دومی عصـر میشود. چه بسا بتوانیم بگوییم: «فأنوها الاولی» مقصود این نیست که بیا یک نـیتی بکـن که در ذهنت اخـطار به بال کنی یا به زبان بیـاور که آن را قـرار دادم مـثلا ظـهر؛ نه! حضـرت میخواهـند بفرمایند: معاملهی ظـهر خواندن با آن بکن… و بعدی را دیگر خـطأ در تطـبیق نداشـته باش.
استاد: ولی یک نحو تأویل است. آن چه که شما میفرمایید: فطرت متکلم روی مبنای حرف شما نمیگویند: «فأنوها»؛ میگویند: «إنّما هی أربع مکان أربع» فقط «صلّیتَ الظهر، صلّیتَ» یعنی شده است حالا «صلّ العصر» این طور گفته میشود اما اول حضرت میفرمایند: «فأنوها» این «فأنوها» را چرا میگویند؟ یعنی یک نقشی به آن داده شده مگر این که شما از نقش آن را بیندازید. یک چیزی برای مسیر فرمایش شما این میشود چون حضرت بین اثناء با فراغ در یک کلام جمع کردند «فأنوها» برای اثناء روشن است، چون نمیشود. بین راه ادامه بدهی خلاصه باید نیت را برگردانی چارهای نداری.
شاگرد: اگر بگوییم: این جا نیت نقشی ندارد اصلا این برگردان چیست؟! من که میدانم از الان به بعد دارم ظهر میخوانم اصلا برگرداندنی این جا معنا پیدا نمیکند به خصوص این که خودتان مبادی آن را دارید صاف میکنید. نیت یک چیزی نیست که من در ذهنم یک کاری بکنم.
استاد: «داعی» است.
شاگرد: همین داعی است. همین که من الان متوجه اشتباهم شدم کافی است؛ متوجه شدم اشتباه کردم، خطأ در تطبیق داشتم و میدانم که از این به بعد دارم ظهر میخوانم.
استاد: قطع نظر از تأویل شما وجهی برای «فأنوها» به ذهنتان میآید؟! من اندازهی ذهنم به آن فکر کردم یعنی صرفاً بخواهیم آن چه که ظاهر حدیث است چیزی روی آن نگذاریم. حضرت میفرمایند: «نسیتَ حتی و بعد فراغک» حالا «فأنوها الاولی».
شاگرد: «فأنوها» یعنی چه؟
استاد: یعنی نیت کن این چیزی را که خواندی همان ظهر باشد. همان ظهر را نیت کن «فأنوها الاولی» آن را نیت ظهر کن «إنّما هی أربع مکان أربع».
شاگرد: این نیت کردن به چه چیز محقق میشود؟ آیا چیزی به غیر از آن همان «داعی» است که فرمودید؟
شاگرد2: این «فأنوها الاولی» اصلا آن نیتی که سر آن بحث میکنیم، هست؟ این مشترک لفظی است.
استاد: بله این به معنای «داعی» نیست، بعد از عمل است. شاید در یک روایت دیگر دارد «فلیجعلها»، «فلیستأنفها الاولی». معلوم است «داعی» که نیست.
شاگرد: خب چیست؟
استاد: دیروز اصلا وارد این بحث نشدیم؛ لذا هم که الان شما شروع کردید، در «فأنوها» صرفاً نمیخواهم بگویم در آن انطباق قهری است و تمام شد، آن چیزی که من دیروز تاکید داشتم این بود …
شاگرد: ارتکاز اولی از «فأنوها» این است که این جا میخواهد یک اتفاقی بیفتد؛ این اتفاق چیست؟ برای ما مبهم است. یعنی اگر روشن هم نشود به نظر فقهالحدیث این قضیه تمام نیست.
شاگرد2: امر عقیب حظر هم باشد آیا نیاز به توضیح نیت هست؟
استاد: یعنی چون حظری این جا متوهم است «فأنوها» برای شکستن آن حظر است. اینها وجوهی است که کأنه دارد یک نحو مقصود اصیل از «فأنوها» را میاندازد. هم فرمایش شما و هم فرمایش ایشان از آن میبرد. آیا وجه دیگری داریم که «فأنوها» واقعا برگردد به یک نحوی و محوریت پیدا کند؟ این را کار داریم. آن چیزی که من دیروز عرض کردم این بود که پیکرهی عمل از حیث مقولی خارجی که مندرج تحت مقولات باشد، پیکرهی نماز ظهر با پیکرهی نماز عصر فرقی ندارد، «داعی» در افاعیل جزء مقولی کار نمیشود یعنی اگر میگویید: زدن یک فعل است بگوییم: «ضربتُه للتأدیب ضربتُه ظلماً» این دو مقوله شد. از نظر بحث مقولی دو تا مقوله نیست. شما میگویید: زدن یک کاری است از انسان صادر میشود و یکی از مقولات است. قیام یکی از مقولات است که وضع است «نسبة اجزاء الشیء» اما حالا چرا قیام؟ قیام للإهانة؟او قیام للتکریم؟ کاری به مقولهاش ندارد، «داعی» نمیآید یک فرد مقولی را از مقولهای تحت مقولهی دیگر ببرد. آن چیزی که من دیروز تاکید کردم این بود. یعنی بدنهای که در خارج، مکلف میآورد آن بدنه آن است که شارع از آن استفاده میکند. ولذا دیروز این که «داعی» چه بوده وارد بحثش نشدیم. همهی بحث ما سر این بود که این بدنه را مصحح برای آن مباحث قرار دهیم.
من این طوری به ذهنم میآید «فأنوها» میتواند صرفا یک حالت ممهّد نداشته باشد و خودش کار انجام دهد. «فأنوها» یعنی باید این کار را انجام دهید. به چه خاطر است؟ به خاطر این است که در بخش دیگری درست است که پیکرهی مقولی یک عمل در خارج میآید و با افراد دیگر فرق ندارد اما پیکرهی عمل که تمامِ عمل در مجموع وجود انسان نیست، این کرسی است؛ کرسی است که باید ببینیم چه کسی روی آن مینشیند، سلطان روی کرسی مینشیند؟ رعیتِ سلطان مینشیند؟ رحمان و ملک مینشینند؟ ملائکة الرحمان یا شیطان مینشیند؟ این فقط کرسی است. این طور نیست که چون کرسی است کار نداشته باش چه کسی روی آن نشسته است! آن نیت، آن «داعی»، آن سلطانی که روی این کرسی مینشیند نمیشود بگوییم: فقط به کرسی نگاه کن. بله کرسی را ببین که این کرسی تاب این را دارد که سلطان روی آن بنشیند یا شیطان بنشیند؛ آن مانعی ندارد وقتی که به کرسی بما هو کرسی نگاه میکنیم اما بعدش که نشست نمیتوان از نشستن سلطان تفاوت قائل نشد؛ کرسی که یک کرسی است، نه الان فرق میکند. لذاست که «إنّما الاعمال بالنیات» و مباحث دیگری که از صاحبحدائق و دیگران میبینید. دهها روایت راجع به نقش نیت در اعمال ردیف کردند.
شاگرد: حالا دیروز حرف شیخ طوسی مطرح شد، ایشان هم قائل نشده بودند که محال است دو تا طبیعت در یکی جمع شوند. آن عبارتی که میگفت: تبدل در نیت محال است؛ اشکال عقلی را از این ناحیه مطرح کردند.
استاد: عبارتشان یادم نیست، شما یادتان است؟
شاگرد: نه ولی مفاد عبارت شیخ همین بود که نیت، تبدل پیدا نمیکند.
استاد: خود عبارت مهم است. بعد از این که چند تا وجه مطرح میشود دوباره خواندنِ عبارت و این که ببینیم این عبارت ناظر به کدام از وجوهی است که …
شاگرد: اگر بخواهند پیدا کنند محقق در معتبر این عبارتشان است: «لو أكمل صلاة العصر ثمَّ ذكر أن عليه الظهر، ففي رواية زرارة «يجعلها الظهر فإنما هي أربع مكان أربع» قال الشيخ في الخلاف: يحمل على أنه قارب الفراغ منها، لأنه لو كان انصرف عنها بالتسليم لما صح نقل النية، و هذا التأويل ضعيف»[2] این عبارت محقق در معتبر است.
شاگرد2: از همان آدرسی که در معتبر فرمودند؛ «قال الشيخ في الخلاف: يحمل على أنه قارب الفراغ منها، لأنه لو كان انصرف عنها بالتسليم لما صح نقل النية»
استاد: «لو انصرف» از نماز «لما صح نقل النیة» چرا؟ چون از دست او در رفت، از اختیار او در رفت، تا بود ممکن بود چنین نیتی کند.
برو به 0:39:20
شاگرد3: ظاهراً شیخ هم در این مساله مشکلی ندارند که «أربع مکان أربع» است و پیکره واحد هم میتواند؛ شما نیت ظهر میکنید، ظهر میشود و نیت عصر میکنید عصر میشود اما اشکال این است حالا که من نیت عصر کردم تمام شد یا نیت ظهر کردم تمام شد چطور میشود؟ این محال است. فقط اشکالی که بر شیخ است این است که پس چطور در موارد دیگر میشود؟ در وسط میشود؟ در نماز عصر به ظهر میشود؟ اینها چطوری است؟ ایشان باید بگوید آن جا چون دلیل شرعی داریم. باز آن موقع خودش یک فضایی است.
استاد: بله دلیل داریم بر چیزی که نمیشود.
شاگرد4: خطای در تطبیق هم هست.
استاد: بله، خطای در تطبیق شیخ در کجا فرمودند؟! بله در مسألهای که مثلا کسی وفات کرده میآید مال پدر را دقیقا برای او میفروشد و چیزی را برای او میخرد. این طور بود؟!
شاگرد4: یعنی پدرش از لحاظ خودش زنده است.
استاد: به نظر خودش زنده است ولی خبر ندارد. این هم از مواردی است که آقایان فرمودند: مقصود از خطأ در تطبیق این است که اول تردیدی بیاید بعد یکی گمانش شود این مثالی که ایشان از مکاسب فرمودند مثال خیلی خوبی بود در این که این تردید قبلش اصلا نیاز نیست؛ به خیالش پدرش زنده است میرود مال پدر را از ناحیهی پدر میفروشد و تنها وارث هم خودش است بعد میفهمد وقتی که داشت میفروخت بابا وفات کرده بود و این مال خودش بوده است. میفرمایند: این خطأ در تطبیق است. چرا؟ چون واقعاً از ناحیه مالک فروخته است ولی خیالش میرسید مالک پدرش است و حال آن که پدرش مرده بود و خودش مالک بالفعل شده بود. این را خطأ در تطبیق تعبیر کرده بودند. این جا اصلا سابقهای ندارد و جهل محض است. یک چیز دیگری هم بود که گفتم این مثال دو فایده دارد.
شاگرد: یک تحلیلی هم شما فرمودید که یک چیز زیربنایی سوار میشود این هم فیالجمله …
استاد: بله درست است که کاملا تحلیل، طولی است.
شاگرد: یعنی مالک است، مالک حالا چه کسی است؟ پدرش است.
استاد: او که دارد میفروشد دارد اولا برای مالک میفروشد که در رأس مخروط است بعد این مالک را بر پدر خودش تطبیق میدهد. پس این که انگیزهاش فروختن از ناحیهی مالک بود ثابت است و در این جهت خطأ در تطبیق شده است.
شاگرد: این جا یک مقداری مخفی است ولی در مانحن فیه روشنتر است.
استاد: علی ای حال این مثال خوبی برای جمعبندی بحثهای قبلی بود. در نیت هم علی ای حال اشکال شیخ هست یا نیست، آن اشکال انقلاب در نیت، آن چه را که واقع شده درست میفرمایند، نیتی که کردید تمام شده، حضرت هم نمیفرمایند برو آن نیتی که کرده بودی آن را عوض کن. نه! الان آن فرد قبلی را که به نیت عصر اتیان شده بود تو نیت کن آن ظهر باشد. چرا ظهر باشد؟ چون قضیهی «ظهر باشد» یک پیکره میخواهد که هی أربع است. هی قرار شد به آن فرد برگردد. آن پیکرهای است که موجود است. یکی نیت میخواهد که نیت عصر داشتی اما حالا که خطأ معلوم شد الان نیت را به آن ضمیمه کن. آن چیزی که الان میخواستم عرض کنم این است که «فأنوها» چیزی است که مثل شرط متأخر حضرت میگویند معلوم باشد. الان «فأنوها» یعنی در نماز همین طور نگوییم انطباق قهری است، یک نماز با نیت میخواستید خب حالا مثل شرط متأخر نیت را به آن بچسبان بگو آن نمازی که خواندم ظهر باشد.
شاگرد: نیت در چه حد است؟ نیت از چه؟ قبلش میگفتیم «داعی» ولی الان گذشته آیا حتما باید خطور بال داشته باشم؟ بالاخره چیست؟ سوال این است که «فأنوها» به چیزی محقق میشود؟
شاگرد2: سوال قبلی ایشان این بود که جایگاه نیت در این مرکب اعتباری کجاست؟ آن چیزی که شما دیروز فرمودید که این مرکب اعتباری صرفاً پیکره است، امروز میفرمایید: صرفاً که پیکره نیست …
استاد: اگر این مقصود است خیلی روشن است. نیت چیست؟ نیت این است که من این پیکره را نسبت به آن طبیعت اختراعی که دیروز توضیح دادم به امر مولا وصل کنم. شارع نماز ظهری دارد و به او امر کرده، من این پیکره را به آن امر شارع به حصهی خاص یعنی نماز ظهر وصل میکنم.
شاگرد: دیگر الان با «داعی» قابل چیز نیست، چه در اثناء چه بعد از اتمام.
استاد: داعی طولی هست؛ اگر داعی طولی نبود اصلا نمیشد تصحیح کنیم.
شاگرد: الان ما نمیتوانیم داعی داشته باشیم. در فرضی که نماز تمام شد، دیگر من عملی نمیخواهم انجام دهم تا داعی بخواهم داشته باشم، تمام شد رفت. الان یا باید اخطار به بال داشته باشم یا …
استاد: داعی طول بود و الان هم هست. تمام نشده است.
شاگرد: داعی طولی بوده ولی این که میفرماید: «فأنوها الاولی» بحث سر همین است. میخواهیم ببینیم بالدقة این «فأنوها الاولی» به چه چیزی محقق میشود؟ یا به فرمایش شما جوش خوردن یا اتصال بین عملی که قبلا انجام شده با امر مولا، این دیگر حداقل کأنه یک اخطار به بال میخواهد.
استاد: این «فأنوها» بله! این جا «فأنوها» دارد میگوید: یعنی آن داعی که داشتی که برای یکی از وجوه همین روایت أربع همان روزهای اول مباحثه مطرح شد؛ سادهترین وجهی که برای این روایت مطرح شد این بود که «أربع مکان أربع» یعنی قصد وظیفه فعلیه. تو واقعا میخواستی آن چیزی که خدا از تو میخواهد، خطأ در تطبیق کردی؛ بحث خطأ در تطبیق انجام شد پس واقعا همان ظهر بوده است. «فأنوها» یعنی فقط در طول نیتت، وظیفه فعلی را نیت کردی که ظهر هم بود. این یک وجه بود.
شاگرد: آن تطبیق را با صرف اخطار به بال درستش میکنیم.
شاگرد2: متلازمش این است که در آن بحث اجازهی بعدی میخواهد
استاد: بله اجازهی بعدی برای خودش میخواهد.
شاگرد2: یعنی عقد این جا صحیح است ولی اجازه بعدی میخواهد.
استاد: صحت شأنیه را دارد اجازهاش جایی نمیرود چون مالکی با تحصص بوده، الان این جا هم اصل این که میخواسته وظیفهی فعلیه را انجام دهد بوده اما آن به نماز عصر بندش کرده است. الان «فأنوها الاولی» این را به جای آن بگذار.
شاگرد: مآلش این میشود که نیت چون از تقسیمات ثانویه است نمیتواند در طبیعت شیء وارد شود؛ به این برمیگردانیم که نیت از تقسیمات ثانویه است و باید بعد از امر باشد و امر باید به طبیعت بخورد، پس طبیعت قبل از امر است، نیت بعد از امر میشود؛ پس به همدیگر ربطی ندارند.
استاد: یعنی امری به ظهر تعلق گرفته، شما هم پیکرهای را آوردید الان که به چیز دیگر وصل کرده بودی و خطا کرده بودی با نیتت این را به آن امر متحصص به ظهر وصل کن که خود شارع آن ماهیت را از تلفیق دو تا طبیعت به نحوی که پیکره یکی بود اما طبیعت دو تا بود، شما این را وصل به او بکن.
شاگرد: طبیعت صحیحه که میگفتند: «ما کملت اجزائه و شرائطه» این نیت نه جزء است نه شرط است چون طبیعت صحیح …
استاد: این هم یک بحثی است که آیا نیت جزء است یا شرط است؟ این هم از کلاس است. ما گفتیم نمیشود؛ خب حرف بزن یا جزء است یا شرط است. من این فرمایشات را میخواندم آخر ما میگوییم: چیزی یا جزء است یا شرط است آن وقت چه اختلاف سنگینی است سر این که نیت جزء … من گمانم این است اگر خوب در ریخت نیت دقیق شوید نه جزء است نه شرط است، مقولهی دیگری است. بله مقوم صلاة است، مقوم نه به معنای جزء و پیکره که بخشی از او باشد.
برو به 0:47:56
شاگرد: نه به معنای شرط.
استاد: به معنای شرط و جزئی که ما الان مدام اختلاف کنیم و این ضوابط را برای آن بیاوریم نیست، حالا آن جای خودش است. حالا شما فرمودید یادم آمد که میگوییم: یا جزء یا شرط کدامش است؟
شاگرد: داخل در غرض است، دخالت در غرض دارد اما نه جزء است نه شرط است.
استاد: عدهای گفتند؟
شاگرد: مرحوم آخوند گفته بودند که نه جزء مأمور به است، نه شرط مأمور به است، داخل در مأمور به اصلا نیست بلکه …
استاد: بسیار خوب! اصلا در ذهنم نبود. خیلی خوب است.
شاگرد: ایشان میگوید: ولی از اموری است که داخل در غرض مولاست.
استاد: یعنی دخیل است اما ضابط جزء و شرط، تعریف خاص خودش را دارد؛ قسم نخوردیم هر چیزی که این جا پیدا شد باید مندرج تحت یکی از این دو تا باشد مثل حمل اولی و شایع که چند بار عرض میکردم. حالا گفتیم: حمل دو تاست، نفس الامرش چهارتاست؛ هر جا هم پیدا میکنیم که غیر از این باشد با زور یا تحت اولی یا شایع مندرجش میکنیم؛ چند بار مفصل راجع به این بحث کردیم. چهار تایش حمل است، نه حمل دوتاست، بگو ببینم کدامش است؟ نظیر اینها خیلی پیش میآید که بگو این است یا آن است. خب سفیدی زوج است یا فرد است؟ نمیشود که نه زوج باشد نه فرد، هم زوج باشد هم فرد، بلکه یا زوج است یا فرد است. سفیدی زوج است یا فرد است؟ میگوید: زوج و فرد یک موضوع و حوزهای دارد، اشیای در این حوزه یا زوج است یا فرد است اما یک چیزی که جنس عالیِ آن کیف است از من نپرس که زوج است یا فرد است، این سوال غلط است.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
موضوع/ شبههی موضوعیه/ دراسة موضوعیة/ ساختارشکنیِ ضوابط کلاس/خطای در تطبیق/ داعی/ پیکرهی عمل/ ترتیب ذکری/ اجتماع امر و نهی/ ضابط جزء و شرط/ کرسی.
[1] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج2، ص: 174
[2] المعتبر في شرح المختصر، ج2، ص: 409-410
دیدگاهتان را بنویسید