مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 41
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
آقای آقاشیخ جواد کربلایی منبر میرفتند؛ خیلی منبرهای خوبی داشتند؛ مطالب مختلف از اخلاق و روایات در آن بود. یک وقت هم در مسجد فاطمیه درس اخلاق میگفتند. من از محضر ایشان این را شنیدم میگفتند: یک آقایی در نجف بود منبر میرفت پیرمردی بود همهی مراجع پای منبرش میآمدند استفاده میکردند. اسم هم بردند؛ شاید جلوترها یادم بود ولی الان یادم نیست. تازه آن بخاریهای علاءالدین درآمده بود که یک چیز نویی بود؛ پیچ را گرد بگردانند و فیتیله بالا رود. مقابل آن گردسوزها علاءالدین یک تکنیک جدیدی بود. بعد یک دفتری میگذاشتند که چطور تمیزش کنند و چطور بازش کنند؛ واقعا هم نیاز داشتند، به این سادگی نبود. آقای آقاشیخ جواد میفرمود: آن آقا در نجف این شریفه را میخواند بعد به این مثال میزد که این دفترچه راهنمایی که همراه بخاری علاءالدین بود: «لقد أنزلنا إلیکم کتاباً فیه ذکرکم»[1] قرآن کریم این طوری است؛ کتابی برای شما فرستادیم «فیه ذکرکم» بعدش میگفت: مهندس بخاری علاء الدین یک دفترچه راهنما همراهش فرستاده که چطور با این رفتار کنیم. قرآن کریم دفترچه راهنمای شما از طرف خالق شماست؛ ولذا خیلی موافق تطابق تام بین قرآن کریم با وجود انسانها میباشد. اگر گفته باشند الان یادم نیامد ولی کاملا موافق اعتبار است که ختم قرآن کریم برای این جهت خیلی نافع است؛ خود ختم ذکریاش … توجه به معانیاش. ان شاء الله خدا توفیق دهد.
شاگرد2: برای اصلاح ذات پرسیده بودند؟
استاد: گفتند از حاج آقای بهجت برای اصلاح ذات سوال شده، یعنی تزکیهی نفس.
شاگرد: البته من این طوری برداشت کردم همان بحثی که بعضیها ذاتشان خوب نیست بعد … این طور برداشت کردم.
استاد: عبارت این طور بود که ایشان گفتند: ختم قرآن کنید.
شاگرد: ناقل این طور گفته است.
استاد: برای خصوص انقلاب ماهیت. (خندهی حضار و معظم له)
شاگرد2: علمای سابق ظاهراً در این بحثهای طینت وارد نشدند. شاید نگران شائبهی جبر بودهاند … در ذهنم هست شاید فقط یک کتاب از مرحوم خونساری باشد که قوای شاکله و طینت را …
استاد: مرحوم مجلسی در جلد ششم یک باب مفصلی دارند؛ «باب الذرّ و الطینة و المیثاق»، «باب السعادة و الشقاوة» اینها بابهای متعددی در کتاب العدل بحار است که قبل از کتاب معاد است.
شاگرد: این شاکله در «كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ»[2] قابل تغییر است؟
استاد: بله! اینها چیزهای محالی نیست؛ ما نمیگوییم: چون محال است قدرت به آن تعلق نمیگیرد ولی نحوهاش طوری است که اقتضاء در آن علیت تامه پیدا نکرده اما خیلی قوی شده است لذا موونهی بیشتری میبرد اما ممکن است و اجرش هم بالاتر است؛ شاید من چند بار از حاج آقا شنیدم میفرمودند: اگر معاویه چیزهایی که واضح بود نباید بکند اگر ترک کرده بود از سلمان بالاتر میرفت. این خیلی حرف است و حال آن که خودش هم میفهمد که میتواند نکند، یک چیزی نیست که بگوید محال است نمیکنم. شاید من چند بار این را شنیدم که از او بالاتر میرفت.
شاگرد: این که بالاخره یک مقدار کارش سختتر است اگر خودش را تصحیح کند حتماً درجهاش بالاتر است؟
استاد: آن طوری که من یادم است چند بار هم شنیدم که از سلمان بالاتر میرفت. این خیلی است و حال آن که روی حسابی که ما هم میبینیم … حالا او در یک جوی بود که کأنه حاضر نبود از اینها بگذرد اما حالا ما نگاه میکنیم خیلی ضروری بود این کار را بکنیم؟! او جنگ صفین را به پا کرد، قبلش فتنهی عثمان را دامن زد؛ حالا اگر این کار را نمیکرد؛ نه نمیشد نکند! چرا نمیشد؟! لذا ایشان میگفتند: اگر همین مسیری که نزد ما واضح است که میتوانست نرود اگر نرفته بود … چرا؟ چون آن طرف زمینه داشت. باید خیلی با خودش مبارزه کند که این کار را ترک کند. اگر کرده بود از حضرت سلمان بالاتر میرفت. نود و نه درصد نگفتند میرفت و هم مقام سلمان میشد بلکه گفتند: از مقام سلمان بالاتر میرفت ولی خب راهی رفت که خودش هم …
این هم از چیزهایی بود که مکرر میگفتند که عمروعاص در وقت وفاتش انگشتش در دهانش بود وفات کرد؛ منظورشان این بود که نشانهی حسرت و پشیمانی بود.حق چیز مبهمی نبود.
شاگرد: در فضای تبدیل سیئات به حسنات هم فیالجمله با همینها جفت و جور میشود. آن کسی که سیئة مرتکب شده کارش سختتر است و اگر بخواهد برگرداند خدا همان سیئات را حسنات کند.
برو به 0:07:00
سلمان/ معاویه/ طینت/ قرآن کریم؛دفترچه راهنما/ عمروعاص/ شاکله.
بسم الله الرحمن الرحیم
ثمّ إنّهم ذكروا مواضع للاستثناء، أنهاها في محكيّ «شرح النفليّة» إلىٰ خمسة و عشرين؛ و وجه الفضل في الاستثناء في الجلّ واضح و في بعضها قابل للخدشة.[3]
یک سطر آخر ماند که فرمودند: «ثمّ إنّهم ذكروا مواضع للاستثناء، أنهاها في محكيّ «شرح النفليّة» إلىٰ خمسة و عشرين» ظاهراً این محکی در عبارت ایشان دو تا میتواند باشد؛ میتواند صاحب جواهر باشد که آوردند و هم میتواند خود شرح لمعه باشد.
برو به 0:07:46
و كأنه أومأ إلى ما في الروضة من أن أول الوقت أفضل من غيره إلا في مواضع ترتقي إلى خمسة و عشرين ذكر أكثرها المصنف في النفلية، و حررناها مع الباقي في شرحها …[4]
چون در جواهر جلد هفتم مطالبی را در وسط صفحهی سیصد و چهارده آوردند بعد فرمودند «و كأنه أومأ إلى ما في الروضة من أن أول الوقت أفضل من غيره إلا في مواضع ترتقي إلى خمسة و عشرين» پس این عبارت برای روضه است. «ذكر أكثرها المصنف في النفلية» مصنف یعنی شهید اول در لمعه؛ چون کتابی که از آن نقل میکنند روضه و شرح لمعه است. حالا نشد عبارت شرح لمعه را نگاه کنم. عبارت جواهر این است «أومأ إلى ما في الروضة من أن أول الوقت أفضل من غيره إلا في مواضع ترتقي إلى خمسة و عشرين ذكر أكثرها المصنف في النفلية و حررناها» شهید ثانی در شرح لمعه میفرمایند «حررناها» ما این موارد استثناء را که مصنف در شرح نفلیه گفتند «حررناها مع الباقي في شرحها» خودمان هم به آن اضافه کردیم. شرحها یعنی شرح نفلیة. این برای این که صاحب جواهر از لمعهی شهید ثانی نقل کرده به نقل از نفلیه؛ در جواهر تا نفلیه دو تا واسطه خورد. صاحب جواهر خودشان از شرح لمعه حکایت کردند، شرح لمعه هم خود شهید از نفلیهی خودشان حکایت کردند یعنی صاحبجواهر هم میتوانند بگویند: «فی محکی النفلیة» چون خودشان که در نفلیه ندیدند، خود ایشان از شرح لمعه دارند میگویند، شهید حاکی هستند. لذا این که حاج آقا فرمودند: «فی محکی شرح النفلیة» ممکن است این محکی با واسطهی جواهر منظورشان باشد، ممکن هم هست خود همان عبارت شهید در شرح لمعه باشد؛ علی ای حال هر دو محکیّ هستند.
نفلیه چیست که شهید به آن ارجاع دادند؟ در روایت معروف دارد که «لِلصَّلَاةِ أَرْبَعَةُ آلَافِ حَدٍّ.»[5] نماز چهار هزار حدّ دارد. خب شهید اول با آن فقاهتی که داشتند یک برنامهی زیبایی ریختند در دو کتاب پیاده شده است؛ اول یک کتاب به نام «الالفیة» یعنی رسالهی هزاره در حدود فرائض تألیف کردند. اربعة آلاف؛ چهار هزار است که هزار تا برای فرائض است بعد از آن که تمام شد، نفلیة را در حدود نوافل تصنیف فرمودند. «للصلاة» هم اعم از نافله و فریضه است لذا الفیةی ایشان راجع به فروعات فرائض است، نفلیه ایشان حدود دو هزار و خردهای مربوط به نوافل است؛ در مقدمهاش نوشته بود چند تا است. النفلیة متعقب الالفیة است که در فرائض بود.
شاگرد: در الفیه واجبات است.
استاد: در الفیه احکام عزیمتی و واجب صلاة است؛ به حساب آن روایت چهار هزار حدّ، الفیه که تمام شده، سه هزار تا مانده بود، النفلیة را برای این نوشتند که آن سه هزار تا را سامان دهند.
شاگرد: سه هزار تا تمام شده است.
استاد: ماشاء الله به شهید اول! «لکل شیء حدٌّ» حد برای ارث و وصیت … «فلا تتعدد حدود الله» حدّ معنای بسیار دقیق و وسیعی اتفاقا دارد. خود حدّ با حقّ خیلی نزدیک هم هستند. حدود شرعی و حقوق؛ حقوق مبنای حدود است. حدّ تکوینیت و نفس الامریت دارد، بر هر حقی، حدّی متفرع میشود لذا حدود و حقوق دو چیز متفرع بر هم هستند؛ در تکوینیات میآید و حدودش هم در مرحله شرعیات جاری است. منظور ما از حق هم حدودی است که اعم به معنای وسیعش است و بخش عمدهاش که مربوط به بحثهای ما میشود مربوط به حقوق تشریعیه است؛ نفس الامریهای که امروز هم یک بخش وسیعی از حقوق و اخلاق مربوط به اینهاست؛ یعنی صبغه علوم انسانی دارد.
«لِلصَّلَاةِ أَرْبَعَةُ آلَافِ حَدٍّ.» هم از امام صادق سلاماللهعلیه و هم از امام رضا سلاماللهعلیه آمده است. این دو روایت چون بوده …
شاگرد: حتی این تعبیر دارند «الصلاة لها أربعة آلاف باب»
استاد: شاید حدّ هم باشد.
شاگرد: دو تا روایت است؛ از امام صادق حدّ است و از آقا امام رضا باب است.
استاد: بله شاید همین روایت بود که حضرت فرمودند: اگر بگویم تضییع میشود. شاید حضرت همین جا هم همه را نفرمودند.
شاگرد2: من از مقدمهی نفلیه دارم میگویم.
استاد: در خود روایت راجع به حقوق اخوان دارد که فرمودند: برادر ایمانی چقدر حق دارد، گفت بگو، فرمودند: اگر بگویم آن وقت معاقب میشوی. این ظرافتکاریها خیلی عجیب بود ولی در این جا هم آیا حضرت برای صلاة اشارهای فرمودند حالا الان یادم نیست. منظور این دو تا کتاب خیلی لطیف و عجیب از آن طرف هم مظلوم است. نفلیه و الفیه شنیدیم و اگر شرح لمعه از کتابها برود همین هم میبینید طلبه اصلاً نشنیده است که شهید الفیه و نفلیه داشته باشند.
برو به 0:14:45
یکی از پربرکتترین کارها در عالم طلبگی کتابشناسی است؛ این را نباید دست کم بگیریم. کتابشناسی هم با مولفشناسی جوش خورده است. مولفشناسی هم با اطلاع از تاریخ علم جوش خورده است. ببینید کتابشناسی چقدر چیز به شما میدهد. در کتابشناسی سراغ مولف میروید، مولف قرن و تاریخش دخالت میکند، یک دفعه میبینید با دنبال یک کتاب رفتن با تراجم علماء و زمانهای تاریخیشان و مطالب و علومی آشنا شدید. آدم کتابشناسی را خیلی باید قدر بداند غیر از این که خدا برکت در آن گذاشته چه فوایدی برای سایرین دارد که خدا میداند!
حاج آقا فرمودند: «في محكيّ «شرح النفليّة»انهاها إلىٰ خمسة و عشرين؛»
شاگرد: شهید ثانی هم شرح دارند.
استاد: بله؛ در شرح الفیة، المقاصد العلیة فی شرح الالفیة نوشتند. این جا یادم است الفوائد الملیة فی شرح رسالة النفلیة دارند. منظور این دو تا شرح هم از ایشان هست که هر دو شارحش شهید ثانی هستند. رضوان الله علیهما!
چون کتاب نفلیة بود و مستحبات صلاة را بیان میفرمودند وارد شدند عبارتشان این است که نماز را اول وقت بخوانید مستحب است؛ این یک نفل است. نفل بعدی استثنائات است که آن هم خودش یک نوع نفل است. «یستحبّ التأخیر» تاخیر در مواضعی هم یک نحو نفل است که شهید فرمودند. شهید ثانی هم مواردی را به آن اضافه کردند که تا بیستوچهارتا رسیده است. این که در لمعه بیستوپنج تا گفتند، صاحب جواهر بعدش میگویند: صاحب حدائق هم اینها را ذکر کردند … اگر هم خواستید تفصیلش را همراه با نقد ببینید حدائق جلد ششم صفحهی سیصد و بیست و شش فرمودند.
الفیه/ نفلیه/ المقاصد العلیة فی شرح الالفیة/ الفوائد الملیة فی شرح رسالة النفلیة/ کتابشناسی/ حدود/ حقوق/تاریخ علم.
در حدائق بیستوچهار مورد شماره گذاشتند که خوب است نماز را عقب بیندازید و عدهای را بحث کردند. بحثهای خوبی دارند. چند روز پیش هم صحبتی شد ولی من این عبارت ایشان را ندیده بودم. فرمودند: یکی از جاهایی که گفتند مستحب است تاخیر بیندازند «یستحب تأخیر اصحاب الاعذار» کسی که عذر دارد خوب است که عقب بیندازد. آیا واجب است یا نه؟
يستحب لهم التأخير عند جمهور الأصحاب. و نقل في المختلف عن السيد المرتضى و سلار وجوب تأخير الصلاة الى آخر الوقت، قال و هو اختيار ابن الجنيد، ثم نقل عن الشيخ القول بالجواز في أول الوقت إلا للمتيمم. قال و هو الأقوى عندي، ثم استدل على ذلك بأنه مخاطب بالصلاة عند أول الوقت فكان مجزئا لأنه امتثل، ثم نقل عن القائلين بالوجوب انهم احتجوا بإمكان زوال الاعذار، قال و الجواب انه معارض باستحباب المبادرة و المحافظة على أداء العبادة لإمكان فواتها بالموت و غيره. انتهى. أقول: و حيث كانت المسألة غير منصوصة لا خصوصا و لا عموما فالحكم هنا باستحباب التأخير محل إشكال لأنه ليس إلا لما ذكروه من رجاء زوال العذر و هو معارض بما ذكره العلامة (قدس سره) من المحافظة على أداء العبادة، لإمكان تطرق الفوات إليها بموت و نحوه.[6]
«يستحب لهم التأخير عند جمهور الأصحاب. و نقل في المختلف عن السيد المرتضى و سلار وجوب تأخير» حالا که ذو العذر است واجب است که إلی آخر الوقت عقب بیندازد. «قال و هو اختيار ابن الجنيد، ثم نقل عن الشيخ القول بالجواز في أول الوقت إلا للمتيمم. قال و هو الأقوى عندي» که یعنی واجب نیست؛ اول وقت جایز است «إلا للمتیمم» آن هم «هو الاقوی عندی» بعد بحث کردند؛ خود ایشان هم آخر کار میگویند: «أقول: و حيث كانت المسألة غير منصوصة» ایشان میگویند: این مسألهای که ذوی الاعذار عقب بیندازند یا نیندازند، نص خاصی که نداریم «غیر منصوصة لا خصوصا و لا عموما» نه یک عامی داریم که این را روشن کند، نه یک دلیل خاصی در یک موردی داریم؛ حالا که این طور شد «فالحكم هنا باستحباب التأخير» میگوییم کسی که ذو العذر است مستحب است که عقب بیندازد «محل إشكال لأنه ليس إلا لما ذكروه من رجاء زوال العذر» خب امید دارد عذر برطرف شود، خب عقب بیندازد نماز را کامل را بخواند. ایشان فرمودند: «و هو معارض بما ذكره العلامة (قدس سره) من المحافظة على أداء العبادة، لإمكان تطرق الفوات» حالا اول وقت است میتواند وظیفهی فعلیه را انجام دهد، شما میگویید: نخوان عقب بینداز؟! با این که هیچ دلیلی هم از ناحیهی مولا ندارید؛ امر مولا بالفعل شده میگویید: بهتر این است عقب بیندازید. چرا عقب بیندازیم؟! الان که مولا وظیفهی فعلیه او را تعیین کرده ولو وظیفهای برای ذو العذر است. همین را انجام دهد، انجام وظیفه شد، امر هم ساقط شد. منظور این از جاهای یادداشتکردنی است و خیلی نافع است خیلی جاها فایده دارد. البته در احتیاط حرفی نداریم، آن یک فضای دیگری است؛ صحبت سر وجوب است و استحباب هم مشکلی نیست چون استحباب ذو وجوه است اما عزیمت و این که حتما «یجب»، در عروه «یجب» بود که من آن روز آن حرف را عرض کردم.
پس «إلی خمسة و عشرین»؛ این خمسة و عشرین را داشتم توضیح عرض میکردم. خود شهید ثانی در شرح نفلیه؛ الفوائد الملیة کلمهی بیستوچهار دارند؛ در آن جا فرمودند: اینهایی که شهید اول فرمود با اینهایی که من اضافه کردم بیستوچهار مورد شد که مستحب است نماز اول وقت نخوانید و تاخیر بیندازید. بعد فرمودند: با یک موردی هم که روایت سماعة است، بیستوپنج مورد میشود. پس در فوائد بیستوچهار به اضافهی یک است. خود شهید این طور گفتند و کلمهی بیستوچهار را به کار بردند ولو در لمعه شاید بیستوپنج تا فرموده بودند. روایت سماعه چه بود؟ این که حضرت فرمودند: اگر غذا حاضر شده سفره انداختند اذان هم به پا شده، شما سر سفره طعام حاضر هستید و وقت نماز هم شد، فرمودند: اگر اول وقت است و هنوز فرصت دارید اول غذا را بخور. چرا؟ چون طعام حاضر است، نماز هم که هنوز وقت دارد اول طعام را بخور؛ روایت سماعة این است اما اگر وقت نماز گذشته ولو طعام حاضر است این جا دیگر طعام را رها کن اول برو نماز بخوان. شهید فرمودند: با این روایت سماعة، مستحبات تاخیر بیستوپنج تا میشود. اگر خواستید این بیستوپنج تا به تفصیل در حدائق آمده، در شرح نفلیه هم که ملاحظه میکنید.
برو به 0:22:00
ذوالعذر/ حدائق/ الفوائد الملیة/ استثناءات نماز اول وقت.
حاج آقا میفرمایند که تا بیستوپنج تا رفتند «و وجه الفضل في الاستثناء» در این که چرا این بیستوپنج تا را استثناء کردند … وجه فضیلت در استثناء؛ استثناء یعنی چه؟ استثناء یعنی اول وقت نماز نخوانید «یستحب التأخیر» وجه فضیلت در استثناء از فضیلت اول وقت که استحباب در تاخیر است «في الجلّ واضح» جلّ معظم است و کل، کل است. یعنی در معظمش وجههایش واضح است مشکلی نداریم اما «و في بعضها قابل للخدشة» که همان حدائق که عرض کردم خود نظر شریف ایشان چه بوده دیگر نفرمودند. صاحبحدائق هم اینها را آوردند شاید نزدیک هفت هشت تا را خدشه کردند که در آنها قبول نداریم استحباب تاخیر ثابت باشد.
كتأخير ذوي الأعذار مع رجاء الزوال، بل قيل بوجوبه، كتأخير من عليه القضاء على ما سيأتي في محله إن شاء الله، و الصائم الذي تتوق نفسه إلى الإفطار، أو كان له من ينتظره، و الطالب للإقبال في العبادة، إلا أنه لا ينبغي أن يتخذه عادة كما أومأنا إليه سابقا، بل قد ذكرنا نوع تأمل فيه، و منتظر الجماعة لكن بشرط أن لا يصل بذلك حد الإضاعة، و في التنقيح و المتمكن من استيفاء الأفعال و المندوبات، و بالجملة كل من تعذر عليه كمال الصلاة و يرجو حصوله يستحب له التأخير، و المربية للصبي التي قد ذكرنا البحث فيها سابقا، و أنها تؤخر الظهرين كي يحصل لها بغسل واحد الفرائض الأربع، و مدافع الأخبثين، بل كل مانع إلى أن يرفعه، و المرخص له بالدخول في الوقت بالظن للغيم إلى أن يحصل له العلم، و ربما أوجبه بعضهم كما سمعته سابقا، و المسافر المستوفز، و تأخير الظهر للأمر بالإبراد بها …[7]
صاحبجواهر در پشت همان صفحه چند تا را سریع میفرمایند؛ میفرمایند: معلوم است موارد دیگری هم هست «كتأخير ذوي الأعذار مع رجاء الزوال، بل قيل بوجوبه» بعد «و الصائم الذي تَتَوَّقُ نفسه إلى الإفطار» یعنی الان حالش طوری است که حواس جمعی در نماز ندارد؛ روزه بوده وقت افطار است «تتوق نفسه» تاق یعنی اِشتاق؛ مشتاق به افطار است و برود نماز بخواند حضور قلب ندارد، مستحب است اول افطار کند بعد «تتوق نفسه إلی الافطار».
شاگرد: «تَتوقُ» باشد.
استاد: «تفعَّل» ندارد؟
شاگرد: «تَتوق» زیاد داریم. در خود العین هم «تَتوقُ» را ذکر کردند.
استاد: بسیار خوب.
همچنین کسی که منتظرش هست الان وقت افطار است و او هم حال نماز دارد اما سفره انداختند عدهی دیگری حال ندارند؛ تا او نیاید افطار را شروع نمیکنند. این جا هم تاخیر به خاطر مراعات حال دیگران مستحب است؛ چون آنها با او صبر میکنند و منتظر او هستند اگر برود نماز بخواند آنها از این که افطارشان تاخیر میشود ناراحت هستند. «أو كان له من ينتظره، و الطالب للإقبال في العبادة» الان اول وقت است فضیلت اول وقت هست اما نمازی بیحضور قلب میشود، اقبال در عبادت ندارد.
شاگرد: دارد «تَتَوَّقَت نفسه إلی زیارة اهله تشوَّقت نفسه إلیهم»
استاد: پس تشدید دارد. من هم با تشدید یادم است.
«و الطالب للإقبال» شعر سید بود که «و طالب الإقبال فی العبادة یُرجِی» یرجی یعنی یؤخر «و لا یتخذنه عادة» «إلا أنه لا ينبغي أن يتخذه عادة» هر روز که اول وقت شد شیطان به سراغش میآید که الان حال نداری، این از مکائد شیطان است که میگوید: حال نداری، صبر کن دو ساعت دیگر اقبال نفس میآید آن وقت دیگر تا آن وقتی میرود که به بدترین وجهی نماز را میخواهد بخواند. به قول ماها باید آمارگیری کند مثلا در سیصدوشصتوپنج روز، دو سه روز اتفاق بیفتد؛ اگر این طور شد بله اقبال …
شاگرد: حداقل پنجاه پنجاه باشد.
استاد: پنجاه پنجاه هم واقعاً زیادی است؛ اگر نصف سال را عقب بیندازد واقعاً یک نوع عادتی است.
«و منتظر الجماعة» بله اول وقت است اما باید فرادا بخواند و اگر صبر کند به جماعت میخواند. «یستحب له التاخیر» «لكن بشرط أن لا يصل بذلك حد الإضاعة » اگر جماعت آن قدر بعید است که به حد اضاعة صلاة میرسد دیگر جماعت را کنار میگذارد و نماز را میخواند «المتمكن من استيفاء الأفعال و المندوبات» اگر الان بخواند باید به اقل واجب اقتصار کند و یک نماز سریع بخواند اما اگر عقب بیندازد نماز با طمأنینه و تمام رکوع و سجودی را استیفاء میکند که آن هم مستحب است عقب بیندازد. «و بالجملة كل من تعذر عليه كمال الصلاة و يرجو حصوله يستحب له التأخير، و المربية للصبي» که او هم لباسش را الان باید بشوید و به عسر میافتد؛ عقب میاندازد برای این که آخر کار یک دفعه لباسش را بشوید و نمازها را با هم بخواند که قبلاً هم فرمودند که بحثش شده است.
«تؤخر الظهرين كي يحصل لها بغسل واحد الفرائض الأربع» یک غَسل بشوید و چهار نماز را با هم بخواند.
شاگرد: آن که دیگر آخر وقت است
استاد: بله؛ چهار تا فرمودند. دو تا ظهرین را با آن دو تا با هم بخواند.
«و مدافع الأخبثين» که بول و غائط است. اگر محصور شده حضور قلب را ندارند و عقب میاندازد. مثلا میبینید «بل كل مانع إلى أن يرفعه» مثلا اقبال و این شاید نزدیک هم هستند و این هم اقبال را از او میگیرد؛ کسی که اول تطهیر میکند طالب اقبال است. «و المرخص له بالدخول في الوقت بالظن للغيم» کسانی هستند شارع اجازه داده با ظن داخل نماز شوند اما باز مستحب است صبر کنند تا یقین پیدا کنند.
شاگرد: بعضی موارد سنخش از باب این است که از باب مطلق احتیاط استحباب است مثل همین مورد.
استاد: این که حاج آقا اشاره فرمودند: «و وجه الفضل واضح» یعنی وقتی خودتان نگاه میکنید به تناسب حکم و موضوع میبینید که هر متشرعی هم باشد این شرایط را که به او میگویید: همان ارتکازی که از شرع دارد میگوید: بهتر این است؛ وجوهش مبهم نیست. بعد یک بحثی در ابراد دارند، بعد از اِبراد به نظرم چیزی در جواهر نفرمودند.
برو به 0:29:18
تفاوت جل و کل/تناسب حکم و موضوع/ تاخیر ذویالاعذار.
فلعل من التأمل فيما ذكرناه هنا و في الأبحاث السابقة كتأخير صلاة الليل و غيرها تعرف الوجه في كثير مما ذكرا استثناءه، بل لعل بانضمام بعض الاعتبارات تزداد على المذكور هنا، و لذلك و غيره تركنا الإطناب في تحرير الأدلة على ذلك، و إن كان المقام محتاجا اليه، لعدم جريان قاعدة التسامح فيه، لأن المستثنى منه على الظاهر مع كونه مستحبا أيضا أدلته في غاية الوضوح و المعلومية، فتخصيصها حينئذ محتاج إلى دليل معتبر، مع احتمال الاجتزاء بما يندرج في دليل التسامح الذي يستغنى باعتباره عن اعتبار خصوص المعارض، و الله أعلم.[8]
فقط یک نکتهی خوب دارند که داشت یادم میرفت عرض کنم؛ میفرمایند: «فلعل من التأمل فيما ذكرناه هنا و في الأبحاث السابقة كتأخير صلاة الليل و غيرها تعرف الوجه في كثير مما ذكرا استثناءه» ذکرا یعنی شهید ثانی و صاحب حدائق؛ «ذکراه استثناءه بل لعل بانضمام بعض الاعتبارات تزداد على المذكور هنا» بیستوپنج تا بود باز هم فکر کنید زیادتر میشود. بعد میگویند چون اینها واضح است دیگر دنبالش را نگرفتیم. «و إن كان المقام محتاجا اليه» میگویند: مقام از آن جاهایی است که نیاز به اطناب دارد، چون وجهش واضح است نگفتیم و الا نیاز به اطناب دارد. چرا این بیستوپنج تا را میخواهید بالاتر ببرید و وجه هم دارد؟ میفرمایند: «لعدم جريان قاعدة التسامح فيه» ایشان قاعدهی تسامح در ادله سنن را قبول دارند ولی میگویند در مانحن فیه جاری نمیشود. چرا نمیشود؟ چون مستحبات است. «یستحب له التأخیر» میگویند: این جا صرف استحباب نیست، این جا ادله ی اصلی استحباب آن طرفش آن قدر قوی است که ما میخواهیم یک دلیلی را که شارع برای آن خیلی تاکید کرده استثناء بزنیم لذا با آن تاکید مقابلی که شارع داشتند نمیشود. میفرمایند: «لأن المستثنى منه» مستثنی منه، تاکید نماز در اول وقت بود؛ نماز را اول وقت بخوانید «على الظاهر مع كونه مستحبا أيضا» که آن هم خودش از مستحبات است «أدلته في غاية الوضوح و المعلومية» هم واضح است، هم مفاد آن معلوم است. «فتخصيصها حينئذ محتاج إلى دليل معتبر» این جا دیگر جای تسامح نیست. مستحبی که استحبابش با فوق تسامح ثابت شده بخواهید استحباب آن را استثناء بزنید این تسامح نیست، میخواهید استحباب را بردارید؛ قاعدهی تسامح در نقض استحباب و برداشتن استحباب که نیست، در آوردنِ استحباب است. «مع احتمال» آن مع احتمال خوب است خیلی راجع به آن میشود حرف زد. چرا نباشد؟ در مانحن فیه هم قاعده …
شاگرد: یک سری افرادی را به عنوان مستحب میخواهد اضافه کند.
استاد: بله به این معنا که میگوید …
شاگرد: در دایرهی اختیار مستحبات بیاورد. شما چه به بناء اول وقت خواندن بگویید: من یک فردی را میآورم چه به بهانهی آن مستثنیات …
استاد: یعنی از حیث این که خلاصه مفاد استثناء هم برداشتن این استحباب است اما میگوید: آن طرف برداشتنِ این استحباب، خودش یک مستحبی را میآورد «یستحبّ التأخیر»؛ چرا «یستحبّ التأخیر»؟ چون مقابلش دلیل محکم داریم در این «یستحب التأخیر» قاعده تسامح جاری نشده است. چه مانعی دارد؟
شاگرد: خصوصاً اگر بگوییم: این برنمیدارد این استثناء نباشد یعنی آن حسنش هست، این دارد مواردی برای حسن دیگری اضافه میکند.
استاد: اگر آن طور باشد اصلاً فضا، فضای دیگری میشود. شبیه بحثهایی که در فرع قبلی راجع به مدیریت امتثال شد، شاید این طوری باشد. اصلاً فضا، فضایی میشود که هر دو با هم سازگار هستند. چیزی را برنمیدارد. لذا ایشان دنبالش فرمودند «مع احتمال الاجتزاء بما يندرج في دليل التسامح الذي يستغنى باعتباره عن اعتبار خصوص المعارض» معارض نیست ولی در محدودهی مستحبات داخل است. اگر من عبارتشان را درست فهمیده باشم؛ ایشان میگویند: شما میخواهید استحباب را بردارید ولی خلاصه حکم، استحبابی است چه استحباب را با تسامح در ادلهی سنن بیاورید «بلغه شیء من الثواب» یا بخواهید با تسامح، استحبابی را استثناء بزنید بردارید ولی با حدیث ضعیف؛ چه مشکلی دارد؟!چرا؟ چون خلاصه این حدیث ضعیف در محدودهی مستحب کار انجام میدهد. واجباتی را به شارع نسبت نمیدهد، در حوزهی مستحبات دارد اعمال میکند و حرف میزند. وقتی در این حوزه هست تسامح در آن میآید. یعنی میگویند: وقتی احکام شرعی، احکام لزومیِ عزیمتیِ وجوبی نیست تسامح در آن میآید خواه بخواهید استثناء کنید خواه بخواهید … من عبارت را این طور فهمیدم. حالا اگر شما میبینید معنای دیگری میخواهند بگویند بفرمایید.
شاگرد: به لحاظ فنی این که در قضیهی تسامح در ادلهی سنن موضوع استحکام یک دلیل و وهن و ضعف یک دلیل دیگر که نیست؛ چون حوزه، حوزهی مستحبات است یعنی متعلق بحث در مورد سنن است، این تیپ بحثها هست به این خاطر ما مسامحه نمیکنیم؟!
استاد: آن چیزی که از خود صاحب جواهر در خیلی از جاهای جواهر شاید ببینید «و الخطو سهل» یا «الامر سهل» بزنید بسیار جاهایی که مطالب ندبی است از حیث ادلهای که بحثهای دقیق خوبی هم میکنند ولی آخر کار میگویند: چون حوزه، حوزه ی استحباب است مشکلی نداریم؛ مشکلی نداریم نه یعنی حتما باید برای اثبات یا برای نفی باشد.
شاگرد: لسان دلیل هم این را میگوید؟
استاد: آن اشکال دیگری است که «مَن بلغه شیءٌ من الثواب» باید ثواب برسد. میگوییم: آن از باب این است که «بلغه شیءٌ من الثواب» ثواب یعنی مستحب یعنی حکم غیر الزامی پس در محدودهی حکمهای غیر الزامی، روایاتی که به دست شما میرسد که غیرالزامی است مانعی ندارد. اما دنبالش بگوییم: «و إن کان رسول الله صلاللهعلیهوآلهوسلّم لم یقله» آن اشکالی است به این مبنا. پس ایشان هم اشارهای کردند که ممکن است قاعدهی تسامح در این جا نیاید ولی شاید بیاید و با مجموع حرفها شاید مانعی نداشته باشد بیاید. اگر چیز دیگری به چشمم خورده الان دیگر از فرع قبلی چیزی یادم نیست.
شاگرد: قضیهی دیگری میفرمایند که بعضی از این استثناءها حالت ترخیصی دارد و بعضیها هم حالت استحبابی دارد یعنی بعضی مثل اِبراد را میفرمایند ترخیص است که تاخیر بیندازند.
استاد: بله آن احتمال را ذیل صفحهی سیصد و سیزده فرمودند. این هم نکتهی خوبی است: «نعم في كشف اللثام ان الفاضل احتمل في نهاية الأحكام ما يعطيه الوسيلة و الجامع من كون التأخير لذلك رخصة»[9] ما میخواهیم بگوییم: «یستحب التأخیر». در ابراد میگویند: آن فضیلت اول وقت که این قدر سفارشش شده این جا میگوییم: آن سفارش را نداریم؛ به خاطر ابراد آن فضیلت رده بالای اول وقت ثابت نیست، نه این که مستحب است اول وقت نخوانید عقب بیندازید. در خیلی دیگر از مواردش هم که نگاه میشد این بحثها بود یعنی همان طوری که فرمودند: وجهش واضح است بسیاری از اینها را وقتی انسان نگاه میکند استثنائاتی است که مربوط به حیثیات متأخر از امر میشود؛ ذهن انسان سراغ این نمیرود که این استحبابات و استثنائات همه انشائات نفسالامریهای است که در ردیف انشائات اولیه باشد. اصلاً آدم اینها را میفهمد و این جاست که ذهن کسی که بسیار با فقه سروکار دارد و در فقه و منابع فقه و استظهارات فقهی فکر میکند خیلی فایده میبرد یعنی خودش مستحب است اما زمینهی تمرین و ورزش و بصیرت بسیار بالایی برای ذهن متفقه در بیان ادله و جمع آنها و فهم مراتب حکم و اوامر امتثالیه و اولیه است. خب این تمام شد حالا سراغ فرع بعدی برویم.
برو به 0:38:25
قاعدهی تسامح/ انشاءات نفس الامریه/ کشف اللثام/ ادلهی سنن.
«[مسألة] الاشتغال بالعصر» این مسأله بعدی، مسألهی معروف عدول به سابقه است که از قدیم که مسأله میگوییم معروف است که میگوییم: «عدول به سابقه جایز یا واجب و عدول به لاحقه غیر جایز است.» یعنی یک کسی یک دفعه نماز عصر را بست به خیال این که ظهر را خواندم یک دفعه یادش میآید من که ظهر نخواندم «یعدل الی السابقة» عدول میکند میگوید: الان عدول کردم نماز ظهر را دارم میخوانم؛ برعکس همین نمیشود یعنی نماز ظهر را بست بعد یادش میآید من که نماز ظهر را خواندم پس حالا به عصر عدول کنم؛ این جا نمیشود. عدول به لاحقه نمیشود ولی عدول به سابقه میشود.
مرحوم سید این مسأله را دو جا در عروه مطرح فرمودند؛ هر دو جا هم برای این که بحث را پی بگیرید خوب است. ان شاء الله از روی مستمسک جلد پنج صفحهی نود و یک و صفحهی صد و شصت و دو عرض میکنم ان شاء الله شما مراجعه کنید.
شاگرد: در عروه در چه بحثی مطرح کردند؟
استاد: در بحث احکام الوقت. اولی را وقتی راجع به بحث وقت اختصاصی صحبت میکردند به مناسبت پیش آمده، در فقه همان دومی جایش است اما سید اولی را به مناسبت بیان کردند.
شاگرد: اولی را کجا فرمودند؟
مسألة يجب تأخير العصر عن الظهر و العشاء عن المغرب فلو قدم إحداهما على سابقتها عمدا بطلت سواء كان في الوقت المختص أو المشترك و لو قدم سهوا فالمشهور على أنه إن كان في الوقت المختص بطلت و إن كان في الوقت المشترك فإن كان التذكر بعد الفراغ صحت و إن كان في الأثناء عدل بنيته إلى السابقة إذا بقي محل العدول و إلا كما إذا دخل في ركوع الركعة الرابعة من العشاء بطلت و إن كان الأحوط الإتمام و الإعادة بعد الإتيان بالمغرب و عندي فيما ذكروه إشكال بل الأظهر في العصر المقدم على الظهر سهوا صحتها و احتسابها ظهرا إن كان التذكر بعد الفراغلقوله ع: إنما هي أربع مكان أربع في النص الصحيح لكن الأحوط الإتيان بأربع ركعات بقصد ما في الذمة من دون تعيين أنها ظهر أو عصر و إن كان في الأثناء عدل من غير فرق في الصورتين بين كونه في الوقت المشترك أو المختص و كذا في العشاء إن كان بعد الفراغ صحت و إن كان في الأثناء عدل مع بقاء محل العدول على ما ذكروه لكن من غير فرق بين الوقت المختص و المشترك أيضا و على ما ذكرنا يظهر فائدة الاختصاص فيما إذا مضى من أول الوقت مقدار أربع ركعات فحاضت المرأة فإن اللازم حينئذ قضاء خصوص الظهر و كذا إذا طهرت من الحيض و لم يبق من الوقت إلا مقدار أربع ركعات فإن اللازم حينئذ إتيان العصر فقط و كذا إذا بلغ الصبي و لم يبق إلا مقدار أربع ركعات فإن الواجب عليه خصوص العصر فقط و أما إذا فرضنا عدم زيادة الوقت المشترك عن أربع ركعات فلا يختص بأحدهما بل يمكن أن يقال بالتخيير بينهما كما إذا أفاق المجنون الأدواري في الوقت المشترك مقدار أربع ركعات أو بلغ الصبي في الوقت المشترك ثمَّ جن أو مات بعد مضي مقدار أربع ركعات و نحو ذلك.[10]
استاد: عنوان ایشان «فی اوقات الیومیة و نوافلها» است؛ این ابتدای باب است که شروع میشود آن وقت نوافل را بعداً میگویند فعلا در وقت فرائض وقتی به این جا میرسند که «یجب الترتیب» میفرمایند: «(مسألة 3): يجب تأخير العصر عن الظهر» مسالهی سوم از همین باب است؛ مرحوم سید مسائل طولانی هم آوردند. در بین این تاخیر که واجب است عصر بعد از ظهر باشد اینها را مطرح کردند که حالا آمدیم و اشتباه کرد؛ بعد لوازم وقت اختصاصی را فرمودند که در کتابهای رایج فقهی این جا که میخواهند اوقات فرائض را بیان کنند مطرح نمیکنند، این باید در همان بحث احکام الوقت باشد که سید همان جا در صفحهی صد و شصت و پنج دوباره اشاره فرمودند. حرفشان هم همین است که «و لو قدّم سهواً» این از همان جاهایی است که چند بار دیگر هم در مباحثه عرض کرده بودم که آقای سید بر طبق یک حدیث صحیحی عمل میکنند، آقای حکیم وقتی میخواهند رد کنند میگویند در صفحهی نود و یک: اگر قرار بود هر کجا حدیث صحیح بود عمل کنیم … میگویند: «لو بنی علی العمل بما أعرض عنه الاصحاب لحصل لنا فقهٌ جدید» این طوری حرف سید را رد میکنند؛ این که نمیشود! فقه جدید لازم میآید. سید این جا دربخشی از فتوایشان از مشهور فاصله میگیرند. شروع کار این است: «فلو قدّم إحداهما على سابقتها عمداً» اول نماز عصر بخواند بعد ظهر «بطلت» این نماز اولی که خوانده باطل است باید دوباره ظهر را بخواند و عصر را هم اعاده کند. «سواء كان في الوقت المختص أو المشترك.» مشترک هم باشد عمدی خوانده، عمدی که خواند باطل است. «و لو قدّم سهواً:» سهواً نماز عصر را جلو خواند و ظهر بعدش آمد «فالمشهور على أنه إن كان في الوقت المختص بطلت» نماز عصر را خواند تمام شد دید چهار رکعتِ عصر کلاً در چهار رکعت وقت مختص ظهر واقع شده است؛ یعنی اول زوال بود، همین که زوال را گفتند سهواً عصر را بست، مشهور این است که این باطل شد. «و إن كان في الوقت المشترک» دو نوع است «فإن كان التذكر بعد الفراغ» نماز عصر را در وقت مشترک خواند، سلام را که داد گفت: من ظهر نخواندم «صحت» نماز عصرش صحیح است. بعد ظهر را میخواند. ترتیب هم واجب است، شرط است اما شرط ذُکری است. انسان ساهی اگر ترتیب نماز را بهم بزند چون ترتیب در نماز شرط ذُکری است مانعی ندارد ترتیب فوت نشده است. «و إن كان في الأثناء عدل بنيته إلى السابقة» وسط نماز عصر فهمید نماز ظهر را نخواندم؛ به نماز ظهر عدول میکند «إذا بقي محل العدول» چرا میگویند: «إذا بقی محل العدول»؟ چون در ظهر که تا آخر کار باقی است، برای مغرب و عشاء میگویند. در مغرب گاهی باید نماز مغرب بخواند، سهواً نماز عشاء خواند بعداً هم در رکعت چهارم به رکوع رفت به محض این که در رکعت چهارم به رکوع رفت دیگر محل عدول گذشت و تمام شد؛ حالا برمیگردد.
«و إلا كما إذا دخل في ركوع الركعة الرابعة من العشاء بطلت» این نماز عشاء او که بین نماز در اثناء فهمید باطل شد «و إن كان الأحوط الإتمام» نماز عشایی که در رکعت چهارم به رکوع رفته، چهار رکعت را تمام کند بعدش مغرب را بخواند دوباره احتیاطاً نماز عشاء را اعاده کند. « وإن کان الأحوط الإتمام و الإعادة بعد الإتيان بالمغرب»
شاگرد: برای عصر چنین چیزی نگفتند؟
استاد: برای عصر تا سلام وقت عدول باقی است چون دو تایی چهار رکعت است حتی آن آخر سلام میتواند عدول کند. همین که اثناء صدق کند کافی است. حالا یک ظرافتکاریهایی میآید که مثلا «السلام علیکم» را گفت و هنوز «و رحمة الله و برکاته» مانده است؛ آیا این اثناء است یا نیست؟ السلام علیکم سلام واجب است و از نماز خارج شده، «و رحمة الله و برکاته» مستحب است. اثناء است یا نیست؟ خب ظاهر این است که نیست؛ سلام را داد نماز تمام شد ولی تقریری دارد برای این که در اثناء باشد و آن این است که درست است مقدار واجب نماز «السلام علیکم» است اما وقتی «و رحمة الله و برکاته» را میگوید این جزء مستحبی نماز است البته در این که خود سلام جزء است نیز بحث است. علی المبنا سلام جزء نماز است و «السلام علیکم» واجب است ولی «و رحمة الله و برکاته» خارج نماز نیست، جزء مستحبی خود نماز است؛ مثل سجدهی سهو نیست که یک چیزی بعداً دنبال نماز میآید. «و رحمة الله و برکاته» جزء سلام است، جزء مستحبی صلاة مثل قنوت است؛ خب چرا اثناء نباشد؟! در همان چند لحظهای که دارد «و رحمة الله و برکاته» میگوید، عدول میکند و نماز، نماز ظهر میشود و بعد عصر را به جا میآورد.
از این جا حرف سید شروع میشود: «و عندي فيما ذكروه إشكال بل الأظهر» فتوای محکمی میدهند «في العصر المقدم على الظهر سهوا صحتها و احتسابها ظهرا» اگر سهواً نماز عصر را خواند تمام شد، گفتیم: «صحت عصراً» بعد ظهر را میخواند و ترتیب هم فوت شده مانعی ندارد. سید میفرمایند: چرا «صحت عصراً»؟ «صحت ظهراً»! میگوییم: سلام داده، نیت نکرده است! میگویند: مانعی ندارد دلیل داریم میگوید: «إنما هی أربع مکان أربع». میفرمایند: «احتسابها ظهرا إن كان التذكر بعد الفراغ لقوله ع: إنما هي أربع مكان أربع في النص الصحيح» میگویند: روایت صحیح است و چرا ما به این عمل نکنیم؟! «لكن الأحوط» احتیاط ندبی است «الإتيان بأربع ركعات بقصد ما في الذمة» تعدد که اصلا احتیاط نمیکنند اما «بقصد ما فی الذمه» برای این است که برای بعدش نیت عصر، ظهر نیت جزمی نکند. ایشان میگویند: نیت عصر کند، مشهور میگویند: نیت ظهر کند. میگویند: «ما فی الذمة» نیت کند. «من دون تعيين أنها ظهر أو عصر و إن كان في الأثناء عدل من غير فرق في الصورتين بين كونه في الوقت المشترك أو المختص» چرا؟ چون دلیل دارد میگوید: «عَدَل». فرقی نمیکند. روی مبنای ایشان هم روشن است؛ اگر وقت مختص بود «صحت ظهرا» شما لحظهی زوال نماز را بستید، اول وقت اختصاصی ظهر بود اما به نیت عصر خواندید؛ تمام هم شد. بعد از این که کل نماز عصر شما در کل وقت اختصاصی ظهر واقع شده حالا میفهمید من که ظهر نخواندم، عصر من هم در وقت اختصاصی ظهر بود. سید میفرمایند: این درست است. چرا؟ چون «صحت ظهراً» آن در وقت خودش قرار گرفته است؛ لذا فرمودند: «من غیر فرق فی الصورتین بین کونه فی الوقت المشترک أو المختص و كذا في العشاء» ببینید سید چطور مسأله را با تفصیل طول دادند!
در صفحهی صد و شصت و پنج هم به مناسبتِ همان جایی که در کتب فقهی است دوباره اینها را تکرار فرمودند. حالا اینها را ان شاء الله خودتان مراجعه میفرمایید. در حدائق این فرع نبود. نمیدانم صاحب حدائق متعرض نشدند یا در جای دیگری است. این هم در ذهن شریفتان باشد که ببینیم این بحث در حدائق کجاست؟
شاگرد: این جا که ما فی الذمه فرمودید که نه نیت ظهر و نه نیت عصر کند، دوباره یک نماز عصر دیگر هم بخواند؟
استاد: قطعاً نه! نه احتیاطی و نه هیچ. فقط حرف سید را خواندم. سید میفرمایند: عصر را خواند تمام شد. «صحت ظهراً» ظهرش را خوانده است. میگوید: من نیت عصر کرده بودم، میگویند: باشد «أربع مکان أربع».
شاگرد: قصد لج کردن با مولا نداشته است.
استاد: حالا این جا بعد بحثهای خیلی مهمی پیش میآید خرد خرد جلو میرویم. آیا این مطالبی که مشهور است، مبانیاش یک استدلالات کلاسیک دارد؟ ان شاء الله جلو میرویم. مثلا روایت صحیحه رد شده، چرا رد شده است؟ سید که عمل کردند آیا حق با ایشان است؟ اگر ما فقه الحدیث این روایت صحیح را یک چیز دیگر قرار دادیم، فقه جدید لازم میآید یا لازم نمیآید؟ اینها مطالبی است که بعد خرد خرد جلو میرویم و طبق عبارت بهجة الفقیه برای فردا عرض میکنیم.
شاگرد: سید در عروه در این استثناء یک «المسافر المستعجل» آوردند؟
استاد: در جواهر بود «المسافر المستوفة». یعنی الان رسیده اول وقت است ولی او مستعجل است میخواهد برود به وطن برسد لذا مستحب است که نماز را تاخیر بیندازد تا در وطن بخواند بلکه مسافر مستعجل گاهی در جایی میرود که آن جا میرسد نمازش شکسته است ولی بین راه عجله دارد، باز «یستحب التأخیر».
شاگرد: در واقع به رسیدن عجله دارد.
استاد: به رسیدن به یک مقصدی ولو آن مقصد هم باز نمازش شکسته است.
یک مورد دیگر مسافری است که اگر الان عقب بیندازد به وطن میرسد نمازش را تمام میخواند؛ صاحب حدائق این را دارند که آن هم باز مستحب است که در راه نخواند بعداً نماز را تمام بخواند.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
سلام واجب نماز/ جزء مستحب سلام/ وقت فضیلت/ وقت مختص/ وقت مشترک / مسافر مستعجل/ تقدیم سهوی نماز /عروة الوثقی.
[1] سورة انبیاء، آیة 10
[2] سورة اسراء، آیة 84
[3] بهجة الفقيه، ص: 168
[4] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج7، ص: 314
[5] الكافي (ط – الإسلامية)، ج3، ص: 272
[6] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج6، ص: 329
[7] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج7، ص: 313
[8] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج7، ص: 314-315
[9] همان، ص 313
[10] العروة الوثقى (للسيد اليزدي)، ج1، ص: 519-521
دیدگاهتان را بنویسید