مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 30
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
ثم إنّه لا وجه للمنع عن سوى الشروع في المبتدأة؛ فإنّ المحافظة على أوقات الأثناء أمر غير ميسور لا يحمل عليه الإطلاقات، مع ما في الإقبال علىٰ ما يدخل فيه المصلّي و الإطالة من الحثّ الشديد المعلوم.
كما لا وجه للمنع عن السجود و لو كان لا لسبب، لأنّه ليس صلاة مشتملة على السجود، و هو مورد المنع بعد ملاحظة المستفاد من تعليل «العلل».[1]
«ثم إنّه لا وجه للمنع عن سوى الشروع في المبتدأة؛» اینها فروعی است که در جواهر و حدائق و امثالشان مطرح شده است. بنابراین که نماز مبتدئه در اوقات خمسه مکروه است آیا در این وقتها نماز را شروع کنیم مکروه است، اگر قبل از این وقتها شروع کند اما میل دارد یک نماز طولانی دارد، یک ساعت نمازش طول میکشد و میخواهد یک سورهی طولانی بخواند، رکوعش را طول بدهد، آیا اگر طلوع شمس در اثناء یک نماز مبتدئه واقع شود باز هم مکروه است یا نه؟ این جاست که حاج آقا میفرمایند: مکروه نیست. «ثمّ إنّه لا وجه للمنع عن سوی الشروع فی المبتدأة» منعی که است فقط در شروع نوافل مبتدئه است «فإنّ المحافظة على أوقات الأثناء» این که طوری هم تمام کند که طلوع شمس در اثناء نماز واقع نشود، این «أمر غير ميسور» این دیگر دست خودش نیست، خصوصیات و حالات نماز فرق میکند «لا يحمل عليه الإطلاقات» یعنی اطلاعات منعِ از نمازِ در این اوقات خمسه «مع ما في الإقبال علىٰ ما يدخل فيه المصلّي و الإطالة من الحثّ الشديد المعلوم.» با این که میدانیم «مَن أقبل علی صلاته» این اقبال علی ما یدخل فیه المصلی، آن چیزی که مصلّی در آن داخل میشود، همین طور کنارش به عنوان یک عمل عادی رد نشود بلکه واقعاً اقبال روحی به نماز کند، این چیزی است که گاهی وقتی اقبال میکند دیگر اختیارِ پایانِ نماز از دستش درمیرود؛ قضیهی شیخ انصاری را عرض کردم که آب آوردند و ایشان سورهی طولانی شروع کرد و آب گرم شد و شیخ بعد مدتی قبلش هم تشنه بود
4- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِيعاً عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزٍ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُمَا قَالا إِنَّمَا لَكَ مِنْ صَلَاتِكَ مَا أَقْبَلْتَ عَلَيْهِ مِنْهَا فَإِنْ أَوْهَمَهَا كُلَّهَا أَوْ غَفَلَ عَنْ أَدَائِهَا لُفَّتْ فَضُرِبَ بِهَا وَجْهُ صَاحِبِهَا[2]
… لذا روایت هم دارد «انّما یتقبل الله الصلاة من عبد ما أقبل فی صلاته» همان اندازهای که در نماز إقبال میکند قبول است بقیهاش دیگر صورت نماز و اسقاط تکلیف و امثال اینهاست.
4- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ يَزِيدَ بْنِ خَلِيفَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِذَا قَامَ الْمُصَلِّي إِلَى الصَّلَاةِ نَزَلَتْ عَلَيْهِ الرَّحْمَةُ مِنْ أَعْنَانِ السَّمَاءِ إِلَى أَعْنَانِ الْأَرْضِ و حَفَّتْ بِهِ الْمَلَائِكَةُ وَ نَادَاهُ مَلَكٌ لَوْ يَعْلَمُ هَذَا الْمُصَلِّي مَا فِي الصَّلَاةِ مَا انْفَتَلَ[3]
یا «لو علم المصلی ما یخشاه الله من جلاله ما انفتل من صلاته» چه تعبیرات دیگری که لغتش هم برای ما مشکل است ترجمه کنیم. اگر کسی که پیشگاه مبدأ عالم میایستد و با او شروع به صحبت کردن میکند بفهمد چه خبر میشود «ما یخشاه من جلال الله» شوخی نیست، با مبدأ دارد صحبت میکند ولو خودش نفهمد آن واقعیت که از بین نمیرود. اگر بداند هرگز حاضر نمیشود این نماز را به سلام برساند. خب این چنین چیزی را بگوییم: زود تمامش کن میخواهد طلوع شمس شود؟! و لذا میگویند: «مع ما في الإقبال علىٰ ما يدخل فيه المصلّي و الإطالة» نماز که خواند هر چه ممکن است مستحبات را مراعات کند «من الحثّ الشديد المعلوم.» التفات در نماز و چند چیز دیگر بود که حاج آقا عنایت خاص به آن داشتند تکرار میکردند. التفات در صلاة یک التفات بدنی است که چشم و سرش را کمی میگرداند «یلتفت»، یک التفات هم قلبی است که از خدای متعال در نماز منصرف میشود. این را زیاد میگفتند. مثل این که این مضمون خیلی عجیب بود که مرتب نقل میکردند که «أما یخاف من یلتفت فی صلاته» کسی که در نمازش التفات میکند نمیترسد که «أن یحوّل الله وجهه وجه الحمار» به نماز ایستادی و نمیدانی چه کار میکنی و کجا ایستادی؟! این که ذهنت را منصرف میکنی نمیترسی خدای متعال صورتت را به صورت حمار برگرداند؟! روی حکمت برمیگردد یعنی این کار، کاری است که از یک حیوان صادر میشود که نفهمد این نماز چه گوهری است؛ در حالی که مشغول نماز است «یلتفت» حالا دل ما هر جا رفت، رفت؛ اعتناء نداشته باشد.
شاگرد: در نماز به خریت میرسد یا خارج از نمازش؟!
استاد: کأنه در همان حینی که … البته ایشان تاکید هم داشتند در این که وقتی به اختیار او نیست، دنبالش نرود، به قول ما ذهن را انگولک نکند که بدتر میشود ولی آن اندازه که دست خودش است عمداً و اختیاراً منصرف نشود که به فرمایش شما اگر چنین کاری کرد، همان لحظهی قصد انصراف شأناً «حُوِّل وجهُه» ولو خدا از فضل خودش لطف کند محقق نکند و به انجاز نرساند یا آن شأنیت را نشان ملائکه و دستگاه خودش ندهد.
ثم ان المنساق من الأدلة كراهة الشروع في النافلة في هذه الأوقات، أما لو دخل عليه أحد الأوقات و هو في الأثناء لم يكره إتمامها كما صرح به بعضهم فيما حكي عنه، حتى لو علم من أول الأمر دخوله عليه كذلك، بل الظاهر أنه المراد من مثل ما في القواعد، و يكره ابتداء النوافل عند كذا و كذا إلا ما له سبب، لظهور الاتصال في الاستثناء، إذ لو لم يكن المراد من لفظ الابتداء الشروع كان منقطعا، أو كان لفظ ابتداء مستدركا كما هو واضح.[4]
در جواهر ایشان فرمودند: «أما لو دخل عليه أحد الأوقات و هو في الأثناء لم يكره إتمامها كما صرح به بعضهم فيما حكي عنه» خب سوال این است که وقتی میدانم اگر نماز را شروع کنم در طلوع واقع میشود، آن وقت چه میشود؟ میگویم: وقتی شروع مکروه نیست، شما میدانید وقتی نماز را شروع کنم در طلوع واقع میشود «حتى لو علم من أول الأمر دخوله» یعنی دخول نماز او «عليه» در اثناء «كذلك» که به آن میرسیم. «بل الظاهر أنه المراد من مثل ما في القواعد، و يكره ابتداء النوافل» ابتداء یعنی شروع، نه یعنی نافله مبتدئه. «لظهور الاتصال» یک بحثی دارند که بحث قشنگی است که آیا ابتداء النوافل إلا ذات السبب، استثناء متصل است یا منفصل است؟ اگر منظور از ابتداء، مبتدئه باشد، استثناء الا ذات السبب، منقطعه است و اگر ابتداء، شروع باشد، آن وقت استثناء، متصل می شود. ایشان میفرمایند: اصل در استثناء متصل است پس وقتی علامه میفرمایند: ابتداء یعنی همان شروع، نه این که یعنی نافلهی مبتدئه که بعد بگوییم: الا ذات السبب، استثناء منقطعه است. این هم تاییدی برای آن حرف است.
برو به 0:07:15
محمد بن الحسن بإسناده عن الطاطري، عن محمد بن أبي حمزة، وعلي بن رباط، عن ابن مسكان، عن محمد الحلبي، عن أبي عبد الله (ع) قال: لا صلاة بعد الفجر حتى تطلع الشمس، فإن رسول الله (ص) قال: إن الشمس تطلع بين قرني الشيطان، وتغرب بين قرني الشيطان، وقال: لا صلاة بعد العصر حتى تصلى المغرب.[5]
شاگرد: آن تعلیل در روایات که «یطلع بین قرنی الشیطان» شیطان سوءاستفاده میکند میگوید: این عمل اینها هست، این نسبت به کسی که حالا میداند یا ممکن است وسط نماز ملتفت شود که دیگر ممکن است به طلوع شمس بخورد، عمومیت ندارد؟! آن روایتها را بحث میفرمودید اگر قبول کنیم در همین مصادیق…
استاد: در این که ابعاض صلاة بعضی احکامی دارد و پیوندش به مجموع، بعضی احکامی دارد به تک تک ابعاد منبسط میشود، مثلاً این که همه اجزاء نماز متصف به بطلان و صحت میشود، اینها یک پیوندی با کل دارد اما ابعاض صلاة در بعضی احکام اصلاً جدا هستند مثلا راجع به حکم جماعت؛ شما نماز جماعت که میخوانید طوری است که رکعات نماز میتواند از حیث حکم جماعت از همدیگر جدا شوند؛ دو رکعت جماعت بوده و دو رکعت فرادی است، ثوابش هم منفصل میشود حتی اگر به یک تشهد امام رسیدید میگویند: مستحب است تکبیر بگویید، بنشینید، همین لحظه نماز شما همراه جماعت شده و دارید ثواب میبرید. فقهاء خیلی فروعات دارند میگویند: این جا جماعتش باطل است، نمازش صحیح است یعنی بین حکم جماعت و نماز و ابعاضش کاملاً انحلال و انبساط، مفروض است. اگر این طور باشد این سوال را این جا هم میتوانیم مطرح کنیم که آیا ابعاض صلاة در این که انطباق عنوانی با وقت طلوع پیدا میکند؛ این از باب اجتماع امر و نهی این جا میآید یا نمیآید؟ یعنی همین که وارد نماز شد این نماز دیگر تا آخر مکروه نبود «هذه الصلاة لیست مکروهة» شروع کرد، وقت هم رفت، دیگر تمام! یا نه، ابعاض نماز که دارد میآید هر کدامش نسبت به وقوع در زمان میتواند به حکم خاص خودش تحلیل شود؟ اگر این طوری گفتیم این احتمال در ذهنم بود، حالا دیگر دیدم شما فرمودید به عنوان احتمال مطرح میکنم که اگر این چنین بگوییم، چرا! مخصوصاً که گفتیم: کراهت برای نفس الزمان است، جایی نمیرود؛ اگر این جایی نمیرود و این خصوصیات محقق شد و وصف کراهت در اینها قابل تبعیض بود مانعی ندارد که بگوییم بخشی از نماز او … مثلاً نماز خوانده دو ساعت طول داده همان بخشی از نماز او که مقارن با این زمان بوده از باب اجتماع عناوین تصادق عناوین داشته از باب اجتماع امر و نهی و کراهت و … از این باب تبعیض برداشته یعنی همان بخش نماز او محل اجتماع عنوانین بوده ولو ابعاض دیگر نبود.
شاگرد: پس اگر قُرب زمان هم ملتفت وقت شد که مثلا نزدیک وقت طلوع بوده پس میتوانیم بگوییم: آن حثّ بر اطالة دیگر نمیآید یا به عبارت دیگر مرجوح میشود و زیر پر …
استاد: نسبت به آن بحثهایی که شد نمیتوانیم بگوییم: بالفعل مرجوح میشود. چرا؟
شاگرد: به خاطر کسر و انکسار قرار است بگوییم.
استاد: ولی شما حکم کردید مرجوح شد. گاهی است حثّ در یک مرتبهای است، خصوصیات مکلف، الان و حال او، آن چیزی که الان مشغولش است طوری است که رجحان با ادامهاش است.قرار شد کسر و انکسار شود.
شاگرد: اطاله را تمام کن، دیگر طول نده.
استاد: از کجا میگویید؟ چه بسا همین جا با این که کراهتِ نفسیهی وقت هست با حال و خصوصیات و نمازی جمع شده که همین جا اطاله نسبت به نمازهای دیگری که در همین وقت هم بخواند یا نخواند اشدّ استحباباً است؛ یعنی آن حکمی که الان شما گفتید اگر شد دیگر نکن. این دیگر نکن، لازمهی بحثهای دیروز و پریروز نیست، بحثهای دیروز پریروز یعنی دقیقاً مواردی که در آن خروجی دخالت میکند همه را باید در نظر بگیرید.
شاگرد: انصافش این نیست که وقتی به عرف عرضه شود، خود عرف آن جنبه را غلبه میدهد؟ مثلا فرض کنید کسی نزدیک به آخر وقت شروع به نماز خواندن کرده، خب معلوم است که حتی اگر به او مسأله هم نگفته باشیم همین قدر که بداند بالاخره باید نماز را در وقت میخوانده خودش خود به خود از مستحبات میزده یعنی اگر به او بگویید: چه کار میکنی و به نظر چه میرسد؟! خودش قیچی میکند و تا میتواند سعی میکند نمازش را تمام کند. یک مقداری به نظر میرسد بعضی چیزها را خود عرف جنبهاش را غلبه میدهد.
شاگرد2: مدافعة البول هم مثلا وسط نماز ایجاد شود، دیگر از این به بعد مطلوب نیست و سریع باید تمام کند.
استاد: چرا؟ چون حضور قلبش را بهم میزند. حالا آمدیم همان بود اما الان شرایط روحیاش طوری است که اگر بخواهد به مدافعه عنایت کند خیلی چیز بیشتری از آن فوایدی که الان از نماز دارد میبرد از دستش میرود، باز هم میگویید سریع تمامش کن؟! به من صدمه نمیزند. مثلا سنش هم بالاست، میگوید مثانه طوری است یا شرایط مریضی دارد که زود مثانه پر میشود ولی میبیند که الان نماز او خیلی بالاتر است، آن را تحمل میکند که اصلا صدمه نمیزند اما حال اقبال روحی برای او پیدا شده که بالاتر از آن است.
شاگرد: مثلا در صلاة فی الحمام دارد ماشیاً نماز میخواند حالا به مناسبت باید به حمام برود، خب این جا الان خود عنوان مکان بودن برای او مطلوبیت ندارد. این جا میداند که چون خصوصیات مکان است باید تمام کند یا این جا هم میگوییم: چون از اول بیرون بوده ادامه دهد؟
استاد: آن جایی که میدانیم هیچ چیز دیگری نمانده، همان کسر و انکسار که ایشان گفتند، کسر و انکسار یعنی این که شما دارید فرض میگیرید که به جایی رسیدیم فقط نمازی مانده که تمامش کند یا نمازی که فیالحمام خوانده شود، این جا معلوم است بهتر این است که تمامش کند؛ من که منکر نیستم. من دارم عرض میکنم به طور مطلق حکم را نبُریم، بگوییم: چون بعضی از نماز را میداند واقع شد و ما تبعیض احکام را هم پذیرفتیم پس دیگر اطاله خوب نیست. این نتیجه را نمیدهد.
برو به 0:14:40
شاگرد: فیالجمله میشود گفت.
استاد: فیالجمله درست است.
شاگرد: یعنی لو خلّی و طبعه فقط این حیثیت باشد، همین است.
استاد: بله این خوب است و من این را مطرح کردم و خواستم این حیثیت را جا بیندازم.
شاگرد: اما آمدیم فرض کنیم یک التفاتی به وقت حاصل شده اما اگر شخص به آن اعتناء نکند به زودی برمیگردد و حسابش جلب به نماز میشود اما اگر بخواهد اعتناء کند که تا آخر نماز همین طور در حول و ولا و حالت خاصی تمامش میکند، طبیعی است که اعتناء نکردن خوب است. این خصوصیتِ خاصِ آن مورد است ولی به طور معمول حالا آمدیم حواسش به وقت شد و الان آن اقبال به هم خورد و میداند اگر طول دهد به وقت طلوع میرسد ولی اگر سریع جمعش کند نمیرسد.
استاد: با این خصوصیات خودش میفهمد که اولی، ختم کردن است. البته بر خلاف نظر حاج آقا و جواهر بود.
شاگرد: شما اصلا مبنا را چیز دیگری گرفتید که کراهت نفسی فرمودید: باقی است اما ایشان میفرمایند: کراهت نفسیه …
استاد: کراهت وقت برای خودش است و فرض هم گرفتیم که این کراهت قابل تبعیض بر اجزای نماز است مثل جماعت و امثال اینها که فرض گرفتیم آن وقت آن کسر و انکسار این جا هم پیش میآید و کسر و انکسار هم تمامش در محدودهی اوامر خود شارع است، اوامر وجوبی، کراهتی، ندبی، تصادق عناوین که میگوییم یعنی این؛ یعنی همه برای خود شارع است ولو بخشی مربوط به یک چیزهای تعبدی میشود، بخشی هم ارشادیاتی است که شارع از ناحیه عرف عقلاء صدق آنها را قبول دارد.
شاگرد: همان عناوین عامه باشد.
استاد: بله فرقی نمیکند؛ عناوین عامه هم حرف شارع است.
شاگرد2: در کسر و انکسارات و مقدار کراهتی که نقش دارد میفهمد این مقدار چقدر است یا مثلا کسر و انکسار کند که اطاله بهتر بود ادامهاش بدهد یا کمتر است قطع کند. عرف تسامح عرفی میکند و سیره هم خیلی وقتها در این تسامح پیدا میشود. مقدار کراهت را از روایت چطور میتوانیم دربیاوریم؟!
شاگرد3: در تزاحم، فقیه باید تشخیص دهد که تزاحم مصالح باشد …
استاد: بعضی چیزهاست که در این طور چیزها خود عرف متشرعه هم خیلی دور نیستند. مثلا در این که نماز ارزشش به حضور قلب است، این را باید از مرجع سوال کند؟! ولو مرحوم سید در عروه دارند «یستحبّ حضور القلب» خب استحباب دارد در عروه فرمودند، نمیفرمودند هم یک چیزی نبود که نظر شارع در این جا مبهم باشد در این که خدا همان مقداری که اقبال کرده قبول میکند.
شاگرد: اگر همین حضور قلب مثلا در عمل تزاحم پیدا کند با این که یک چیزی باید بشنود تا یک شهادتی بدهد، اهمیت آن شهادت نسبت به این موضوع بیشتر است یا کمتر است؟ میخواهم بگویم: این کسر و انکسار خیلی مشخص نیست و در مسائل شرعی واقعا باید یک فقیه باشد یا باید از فقها به آن رسیده باشد.
استاد: در این که مواردِ مبهم هم هست شکی نیست؛ آن قضیهی اعتکاف و این که حضرت اعتکاف را شکستند خیلی مسائل مهمی بود. خود طرف دید طواف واجب است، من چطور طواف واجب را ترک کنم؟! حضرت فرمودند: همین جا علامت بگذار و برو؛ لذا در مناسکهای ما هم آمده است. آن قدر دستور حضرت برای قضاء حاجت برادر ایمانی مهم بود که بازتابش تا الان در همه مناسکهای ما هست که میگویند: در مواردی قطع طواف جایز است، یکی برای قضاء حاجت است. جالبش این است که در همان روایت دارد خود طرف اصلاً انتظار نداشت؛ گفت: یابن رسول الله! من طواف واجب هستم، حضرت فرمودند: خب باشد، طواف واجب باشد ولی آن بالاتر است. یعنی وجوب طواف گاهی در نظر او طوری اهمیت داشت که میگفت: کار برادر دینی را انجام بده، حضرت فرمودند: همین جا علامت بگذار و دنبال کار برو. در این فرمایش درست است که واقعاً تشخیص ملاکات مواردی داریم مبهم است اما این منافاتی ندارد که اگر آمارگیری کنیم چه بسا بالای پنجاه درصد هم برای متشرعه موارد تزاحم، روشن باشد. یعنی فقط شما همان جایی نروید که فقط ابهام دارد و نیازی به سوال از فقیه و معصوم دارد بروید. خب آن جایی که واضح است چه کار کنیم؟!
شاگرد: همان جا اگر راوی سوال نمیپرسید ادامه میداد، خب خیلی واضح است حج واجب است، طواف است، کنار بگذار قضاء مستحبی را … اگر از امام سوال نمیپرسید چه بسا برای او واضح بود ولذا تعجب میکند. یعنی میخواهم بگویم: اگر این را مناط بگیریم در آن پنجاه درصد باقی هم ممکن است همان جا اشکال کنیم بگوییم: خیال میکنید واضح است، اگر از معصوم سوال کنید ممکن است بعدش تعجب کنید.
استاد: یعنی اگر به اهمیت قضاء توجه نکند همانطور است که شما میگویید اما یک کسی است که آن نظر شارع راجع به عنایت به قضاء حاجت مومن فهمیده است.
شاگرد: یک چیزی باید بیشتر از ارتکازات داشته باشد و باید واقعاً مأنوس با ادله باشد.
استاد: مأنوس با ادله بودن در فضای تخصصی که خوب است، بسیاری از تزاحمها را برای شخص متخصص روشن میکند اما آیا این معنایش این است که عرف عام متشرعه هم نزد تزاحم نمیفهمند؟ مثلا تزاحم بین انقاذ غریق یک کسی در سطح بالا با یک کسی در سطح معمولی است شده را نمیفهمند؟! شاید اگر از یک فقیه سوال کند میگوید: انقاذ یک پیامبری با انقاذ یک غیر پیامبر برابر است. بعید میدانم عرف همه جا بگوییم.
شاگرد: آنهایی که ریختش تعبدی است مثل صلاة و حج و مثلا این جا و الا در آن نجات جان بین نجات جان مومن و غصب زیاد گیر نکند و راحت سراغ نجات جان مومن برود اما آن جا که یک طرف مثل صلاة و حج است، ملاک …
استاد: در آنها هم ارتکاز متشرعه هست؛ برای این است که در آن اهمیت تعبد او نتوانسته با چیزهای مهمتری از شرع جمع کند؛ الان نماز واجب را به هم بزنیم یا نزنیم؟ حرام است به هم بزنید اما همین جا طوری است که وقتی میشنوید میگویید: این را در رساله هم نوشتند. یکی از مواردی که نماز واجب را میتوانی به هم بزنی جایی است که طلبکار درب خانه آمده است. این خیلی است. تعبدی بالاتر از این است؟! نماز فریضه است، حق نداری به هم بزنی، طلبکار آمد همان جا فرق کرد؛ در رساله هم میآید چند مورد است میشود نماز واجب را قطع کرد که یکی جایی است که طلبکار درب خانه آمده است. حالا مقداری صبر کند بچه برود بگوید: صبر کن تا نمازش تمام شود. این جا آمده از آن جاهایی است که …
پس ببینید وقتی این دو تا را با هم در نظر میگیرید میبینید همان شارعی که در مقام تعبد، اهمیت نماز را به قله برده، همان خود او در کنار این تعبد عظیم این را هم گفته است که متشرعی که هر دو تا را میبیند فوری مذاق معصوم و مذاق شرع و صاحب شرع دستش میآید که این صاحب شرع میگوید: این نماز با آن عظمت طلبکار آمد به هم بزن. یعنی قضاء حاجت مومن پیش آمد طواف را رها کن. کافی است که در چنین مواردی ما آن نظام و آن منظمهای که احکام شرع دارد را با همان تعبدی که شما فرمودید حفظش کنیم. بله اگر آن تعبد طوری باشد که جمعش نکنید؛ این خوب است. یک تعبد را گرفتید و با سایر دستورات جمعش نکردید و البته در فضای تخصصی که شما میفرمایید اتفاقاً گاهی بعضی وقتها در بعض فضاهایی که دقیق و کلاسیک هم شده، همینها خلافش شده یعنی آدم میبیند فضای بحث طوری شده که از بعضی واضحات شارع ،غض نظر شده است؛ آیندگانی که بحث میکنند میگویند: شما این را نسبت به یک عبارتی در یک مورد میفرمایید، از مسلمات جای دیگر که اوضح از اینهاست میخواهید صرف نظر کنید و این را بگویید؟ آیندگان که میآیند همان را نمیپذیرند و بعداً هم کسی که بیاید میبیند درست شد. یعنی چیزی را که مجموع بیانات شارع و آن چه که مسلک شارع در جمع بین اینها بود را تحکیم کردیم و مجموعش را در نظر نگرفتیم.
شاگرد: حالا قبول کنیم که ملاکات را میفهمیم منتها در اولویتها چه مقداری اهمیتی دارد اختلاف است و همین طور در فقهاء هم زیاد است مثلا در مصالح مسلمین با حفظ دماء ما شاء الله بین آقایان اختلاف بود؛ آن مقدم است یا این مقدم است؟! در آن واجباتی که بسیاری از آن در روایات آمده و احکامش مشخص است در اینها اختلاف است که اولویت با کدام است؟! حالا در مستحبات در این هم مسلما در عرف اختلاف زیاد است و با این اختلاف ما میتوانیم کشف سیره کنیم که بگوییم: مثلا یک سیرهای وجود دارد که عرف حتی این را بر کراهت نفس وقت مقدم دانسته است، فرض بگیریم این سیرهی متشرعه بوده و عند الشارع …
استاد: سیره کشفکردنی نیست، سیره یافتنی است. نمیشود بگویند: این را ببین پس کشف کنیم سیره داریم.
برو به 0:24:56
شاگرد: همان یافتنی هم باشد، با این اختلافاتی که در عرف وجود دارد، این سیره به درد میخورد؟!
استاد: اگر سیره، مستقر باشد، خود سیره رافع آن اختلاف کلاس است؛ در مهمترین مواضعی که بین آن بزرگان هم بحث میشود، آن کسی که میخواهد بحث را به کرسی بنشاند اگر سیرهی خارجی است که میگوید: «العرف ببابک» حرف او محکَّم میشود. یعنی خود سیره آن قدرت را دارد که در کلاس فقه رفع اختلاف کند.
شاگرد: اگر عرف هم اختلاف کنند طبیعةً دیگر سیرهای نمیماند.
استاد: بله اگر عرف اختلاف کند، دیگر سیره نداریم و الا اگر سیره باشد و اختلاف دقیق و کلاسیک پیش بیاید، سیره، تعیینکننده است و اختلاف کلاس فقه را رفع میکند؛ در این نباید تردید کنیم. عملاً هم این طوری است. یعنی هر کلاسی هم تشکیل شد، دیگری که آمد گفت: سیره را داشتیم و از او پذیرفتند نمیتوانند ردّ سیره کنند. ردّ سیره چیزی است که کاشف از مسلک شارع است که در بدنهی مریدان خودش، در بدنهی کسانی که شارع را به عنوان شارع قبول کنند متحقق است؛ نمیشود بگوییم: همهی اینها مرید او هستند اما جمیعاً هم با این که میخواهند به حرف او گوش دهند همه دارند با او لج میکنند؛ این یک وصلهی ناجوری برای سیرهی آنهاست با فرض تشرع آنها و این که شارع را به عنوان شارع قبول دارند ولی در مانحن فیه دیروز هم صبحت شد سیرهای بر این که مراعات کراهت بکنند نداریم، اگر هم ما ابعاض را گفتیم، این جا به تشخیص خود فرد مربوط میشود که الان ببیند در این شرایطی که تصادق عناوین میشود، نمازِ من یک کراهتی دارم برای وقت است، فرض هم گرفتیم بر ابعاض صلاة، منحل میشود، منبسط میشود، هر جزء صلاة برای خودش جدا جدا میتواند نسبت به این بخش صلاة، کراهتی داشته باشد؛ اگر این را فرض گرفتیم آن وقت تشخیص این که ادامه بدهم یا ندهم فعلاً به تشخیصِ موضوعیِّ خود مکلف میشود.
شاگرد: ظاهراً هم مراد از سیره در اینجا ارتکاز است
استاد: اصلا نکته همین است که کجاها سیره نیست، آن جاهایی که حیثیات طوری بین عرف متشتت است که آن حیثیات نمیگذارد سیره مستقر شود لذا خود عرف متشرعه ارتکاز را دارند اما چون این مبادی تحقق سیره با همدیگر به نحو کثیر الابتلاء با هم متزاحم بودند سیره مستقر نشده است. متشرعه وقت ابتلاء به آن ارتکازشان مراجعه میکنند و به او میگوید: این جا آن کار را بکن، آن جا آن کار را بکن.
شاگرد: لازمهی این سیره هم که میخواهد مستقر شود این است که عرف نسبت به این احکام مستحبی یک احاطهای داشته باشد یعنی بداند عند الطلوع و عند الغروب مثلا نماز خواندن مکروه است و حالا چون مثلا آن عملش بیشتر است حالا مثلا رعایت نمیکند. مثلا در محلهی خودمان مراجعه میکنیم اکثراً این مسأله را نمیدانند.
استاد: ما که میگوییم منظور اطلاع تک تکشان بر مسأله نیست، ما میخواهیم بگوییم: در عرف به عنوان یک چیزی که یک درختی که ریشهاش داخل زمین است، سیرهای که الان هست ریشه در پیشینیان دارد، الان به علم او کاری نداریم، ما میدانیم این رویهای که الان مستقر است در بستر تاریخ اگر قرار بود مکروه باشد به همدیگر میگفتند. چرا؟ چون این سیره در مرآی و مسمع فقهاء، بزرگان، متدین و غیرش همه بوده، نمیگذاشتند این سیره بشود پس این شخصی که الان مبالات ندارد خودش علم به مسأله ندارد، به فرمایش شما نیاز هم نیست اما این رفتار او یک دانهای است که میوهی هزارها سال است یعنی پشتوانهاش عدم نهی فقهای بزرگ است، عدم نهی کسانی است که مسأله بلد بودند، همه این طور نیستند که مسأله بلد نباشند؛ آنها هم که مسأله بلد هستند وقتی دیدند میگویند، وقتی گفتند سیره محقق نمیشود پس بنابراین این مکلف نمیداند اما ندانستن او و سیرهی او پشتوانهاش چیزهایی است که برای ما کاشیت دارد.
شاگرد: جاهایی که لج و لجبازی میشود هم معلوم میشود.
استاد: آن که دیگر برای خودش دستگاهی است؛ واقعاً هم مهم است یعنی در این که وقتی در بستر شکل گرفتن سیرهها اصطکاک بین نحلههای مختلف است، اقوی دلیل برای ناظر بعدی بر این است که بوده یا نبوده، اصلا خیلی روشن است. یک کسی گفته پیامبر خدا هیچ وقت نماز جمعه نخواندند، نماز جمعه را بعد خلفاء در آوردند! تازگیها به گوشم خورده است. آخر رابطهی شیعهها با سنیها از روز اول معلوم است، میشود نماز جمعهای را آن طرفیها در بیاورند و شیعهها هم ساکت بمانند؟! یک کاری خلاف سنت پیامبر دربیاورند و حرف نزنند؟! وقتی فرهنگ اسلامی با اصطکاک شدید بین شیعه و سنی از روز اول بوده، هر کجا میخواستند یک چیزی دربیاورند داد شیعه بلند میشد و به همدیگر نقل میدادند و الا اگر شیعه را میکشتند به بچهشان میگفتند و نسل بعدی میفهمیدند این را فلان کس در آورده و این نقض سنت بوده است. آن وقت سنیها هم همین طور بودند. سنیها هم خودشان دارند خیلی کارها با این که قبول دارند سنی است میگویند: چون شیعهها این کار را میکنند ما نمیکنیم؛ شعار اهل بدعت شده است، بله این سنت است مستحب است اما چون شعار اهل بدعت شده ما نمیکنیم. این دارد نشان میدهد آن جایی که آنها میخواهند بگویند شیعهها درآوردند، شیعهها میگویند حکومت دست شما بوده، نمیشود که در چنین بستر اصطکاکی ما بگوییم به همین راحتی یک کسی آمد یک حرفی درآورد و به دین چسباند، هم شیعه و هم سنی گفتند: احسنت! این به درد تحقیقات مد امروزی میخورد که یک چیزهایی مد میشود. مُد شدن به این معناست … اطمینان داشته باشید الان پایان این چنین تحقیقاتی است چون فضای مباحث کلاسیک برای جواب به این حرفها هنوز زبان نگرفته است؛ با خدشهی در مبادی متواترات و امثال اینها آن حالت چیز پایین میآید. یک روز دیگر عرض کردم که وقتی فضای علم زبان گرفت، مبادی متواترات را آن طوری که ارتکاز همهی من و شما از متواترات اطمینان کسب کرده و میکند، توانست اینها را به لسان در بیاورد فوری جواب میدهید یعنی شواهد روشن کنار همدیگر مینشینیم فوری جواب میدهیم که چنین حرفی که تو میزنی ممکن نیست. از این تحقیقات دیگر تمام میشود و نسلش از بین میرود.
شاگرد: آن روایت که حضرت به زراره گفتند: چیزی در دین نیست مگر این که «و هو منحرف عن سنت الرسول» یعنی یک هجمهای درست کردند که تک تک حمله کردند.
استاد: یعنی ما هم همراه آنها شدیم؟! صلاة تراویح را خواندیم.
شاگرد: نه حاج آقا! در گام بعدی این که امام میخواهد بدعتها را بیان کند، خب نمیتواند همه را با هم بیان کند بالاخره باید گام به گام بیان کند، مثلا بگوید: صلاة تراویح بدعت است، عدم متعه در فلان جا بدعت است همین طوری گام به گام … این احتمال نمیآید که بعضیها اهمّ و مهم شده است یا از بین رفته است؟!
استاد: شما آن طرف بخواهید بروید گام به گام میروید اما وقتی رسیدید آن جا نشستید همهی گامها را خودتان دارید و آن جا رسیدید؛ وقتی در زمان معصومین گام به گام بدعتها را میگویند، این گام به گام در ضبط فرمایشات امام یک جا جمع میشود و پیش شما میآید؛ شما نمیتوانید بگویید ما این را … نمیدانیم چه گامش بوده، این گامها جمع شده یعنی امام در شصت سال، در صد سال، در دویست و پنجاه سال گفتند اما کل آن گامهای دویستوپنجاه سال را شما یک جا دارید یعنی میدانید کجا تغییر کرده است.
برو به 0:33:21
شاگرد: باید یک روایتی در نهی نماز جمعه داشته باشیم؛ پس نمیتوانیم بگوییم: معصوم این گام را برداشته اما چقدر اتفاق افتاده و در نفس بدنهی متشرعه …
استاد: متشرعه نه، شیعهای که مقابل آنهاست؛ یعنی اگر یک جا امام خصوصی میگفتند: این نماز جمعه را مثلا فلان خلیفه درآورده است، انگیزهی شیعه این بود که بین خودشان و بچههایشان پخش میکردند و ممکن نبود کتب فقهی شیعه صد صفحه راجع به نماز جمعه بحث کنند و فروعاتش را بگویند.
شاگرد: از مصائب تقیه این است که شاید سیصد سال بعد فقهاء بگویند: این تقیه بوده است.
استاد: خیلی از تقیهها داریم که از قرن دهم به بعد در کلاس به آنها تقیه میگویند.
شاگرد: یک بار هم بحث شد شما فرمودید: هر چه بوده همان قرن چهار و پنج معلوم شده و هر کس تقیه گفته در کلاس درآورده است.
استاد: بله یعنی در جمع بین خیلی از روایات احتمال تقیه آسان است و الا مگر میشد کسانی که محشور با آن فضا هستند، اصلا احتمال تقیه ندهند و کسی در قرن دوازدهم بگوید: این تقیه بود؛ اینها فاصله شده، آن جا حق بود و سزاوار بود که به ما برسانند.
شاگرد: امام گامها را برداشته و در روایات بیان هم داریم اما چقدر این فرهنگش به متشرعه یا به نفس شیعه منتقل شده، دعوا این جاست.
استاد: این هم نکتهی مهمی است؛ شیعه در حفظ آن چیزهایی که تقیه میکردند، در آن چیزهایی که حتی مشترک بین دین بود اشدّ بودند؛ این یک چیز فطری هم هست یعنی آن چیزهایی را که میدانستند ائمه در این چیزها تقیه کردند، انگیزهی شیعه برای حفظ آنها بین خودشان که «جراب النورة» است، اینکه معلوم باشد این از آن سنخ است حتی از واضحات اشدّ بودند. چرا؟ چون حالتی داشت که ممیزهی عقیدهی آنها بود، ممیزهی فاصله گرفتن آنها از بدعتهای کسانی بود که ضد اهل بیت بودند.
شاگرد: در مسائل کلامی و در اصول فقهی درست است اما در فروعات فقهی چطور؟
استاد: شما یک جا بیاورید که ما شک کنیم در این که آیا «حیّ علی خیر العمل» در اذان چطور بوده است؛ «الصلاة خیرٌ من النوم» چطور بوده است؛ دست بسته خواندن چطوری است، در وضوء پا شدن غسل است یا مسح است؟ شرایط سنگینی هم بوده، خیلی مراحل تاریخی سنگینی رد شده اما امروز شیعه تمام این را میدانند که اگر هم یک روایتی خلاف این است، آن وقت تقیه بوده است؛ نگذاشتند یک چیزی بماند که بگوییم: الان اگر دست راستمان را میشوییم اصل وضوی رسول الله صلیاللهعلیهوآلهوسلّم اصلاً اول دست چپ بوده، یک خلیفه درآورده، اهل بیت هم نتوانستند به شیعه منتقل کنند یا اگر هم منتقل کردند منعقد نشده و باقی نمانده، اصلاً احتمالش به ذهن کسی نمیآید. چرا؟ چون چیزهایی که نظیرش را میبینیم هر چه را که دیگران درآوردند اهل بیت اگر خودشان هم ناچار بودند در محیط بالفعل تقیه کنند در محافل خصوصی اینها را برای تاریخ باقی گذاشتند.
شاگرد: حتی اگر در آن زمان مبتلابه نبوده است.
استاد: بله خیلی موارد است؛ خود این یک چیز حسابی است و بالاتر این که بین خود اهل سنت هم این نزاعها میشد؛ خود این که فقهای آنها چهار تا فقیه شدند قبل از فقهای اربعه، فقهای هزارگانه بودند؛ علت این که چهار تا گذاشتند همین بود. چرا؟ اجتهاد گسترده در مسائل خودشان داشتند؛ در چنین فضای اصطکاکی آیا شیعه میگذارد یک کسی در بیاورد دین را تغییر دهد و بعد هم منعقد شود؟! پس در بستر اختلاف اصلاً ممکن نیست به همدیگر ایراد نگیرند. الان بعضی چیزها در گروههای اجتماعی هستند، در جهتگیریهای اجتماعی ضد هم هستند؛ میبینید اندک حرکت طرف مقابل که اصلاً دیگری به چشمش نمیآید، چطور مقابل جلوه میدهد و او هم از خودش دفاع میکند، آخر کار هم بین اینها صلح میشود و میفهمیم اصل مطلب چه بوده است.
شاگرد: اگر یک چیزی سنت دومی باشد که میگوید: با همه اختلافات فرعی که دارند، در این سنت دعوا ندارند چون بالاخره دومی …
استاد: واقعا صلاة تراویح یکی از آنهاست؛ صلاة تراویح حتی امیرالمومنین زمان قدرتشان نشد «وا سنت عمراه» و ماند؛ برای شیعه مانده است؟! شما ببینید چند صفحه در فقه شیعه راجع به صلاة تراویح بحث میشود که احکامش را بگویند؟! اما راجع به نماز جمعه مفصل بحث میشود، احکامش و همه چیزش به عنوان یک عقیدهی شیعی و فقه اهل بیت است. بعد بیاییم بگوییم: اینها از سنی در فقه اهل بیت و شیعه آمده و اصلاً نماز جمعه را خلفاء درآوردند. این همان چشم بستن و دهان باز کردن است.
شاگرد: در مثل رجم …
استاد: رجم هم همین طور است. یادم است مباحثی بود از حاج آقا سوال میکردند یک کسی مقالهای نوشته بود در این که رجم محقق نشده و نبوده بعداً هم معلوم بود مدام به دفتر اصرار میکرد که از حاج آقا بپرسند که این مقاله را نظر دهند، حاج آقا به ذکری چیزی مشغول بودند ادامه میدادند؛ مدام آقایان میگفتند و حاج آقا جواب نمیدادند؛ دو سه جلسه شد که گفتند: این اصرار میکند جواب میخواهد که مقاله را پیش شما داده، میخواهد نظر شما را بداند، بعد از این که این همه اصرار شد یک کلمه این طوری دستشان را این طور گرفتند گفتند: یعنی باید بحث کنیم سر واضحات! ! یعنی گاهی است یک انگیزه داریم میخواهیم یک واضحاتی را با چند تا اشکال از آن طرف … و الا این را شما میبینید برای یک کسی که صبغهی ذهنش تحقیق واقع باشد یک چیز مبهمی نیست؛ ببینیم رجم بوده یا نبوده، وقتی مراجعه میکند شک نمیکند. بله حالا هر طوری است میخواهد نفی کند، خب میگردد یک گوشه «کان» را میگوید «یکون» بوده و یک چیزی به هم وصل میکند میگوید: نبوده است؛ این طوری نیست که بشود سر واضحات بحث کنیم؛ اگر هم بحث کنیم و موجی هم ایجاد شود و چهار تا که وارد نیستند همراه شوند در بعدیها حق آشکار خواهد شد. الان دیدم یکی از این مورخین که استاد تاریخ لندن است خیلی برایم جالب بود، آخر سن ما، سنی بود که ما اینها را دیدیم، زمانی که رضاخان آمد و بعدش پسرش و همهی اینها یک دستگاهی به پا کردند، اصلا میگویم شما باید آن کتابها را بیاورید بخوانید در دبستان و دبیرستان که ای ایرانیهای مظلوم، تازیهای فلان آمدند، چه کردند، کجا کردند و همه زیر چه بود؛ باید عباراتش را بیاورم برای شما بخوانم؛ دیدم الان خودش صبغهی دینی هم ندارد ولی این اندازه موجی که آنها ایجاد کرده بودند رنگ باخته، حالا آمده یک کتاب نوشته میگوید: اینطوری هم که پنجاه سال پهلوی و قبلش مدام روشنفکرها جلوه دادند که ایرانیها مظلوم عربها هستند و هر چه شد به زور شمشیر بود، آمده میگوید: واقعش این طور نیست، آخر ما واضحات تاریخ را چشم ببندیم؟! اگر میخواهید ببندید از اول بگویید: ای ایرانیهای مظلوم و ای مسلمانهای ظالم! از اول یک چیزی از آن جا پیدا میکنید آن جا گفت: آخ، وقتی گفت: آخ دیگری خیلی مظلوم بود. یک کتاب پیدا کنید فلانی در آن جا گفت: آخ؛ میگوید: مگر غیرمظلوم میتواند آخ بگوید؟! مدام این را جلوه کنید اما از این طرف برگردید که سبب بقاء همین دین، خود ایرانیها شدند. وقتی نخواهند ببینند، نمیبینند. بزرگان و نوابغِ همین ایران سبب بقاء زبان عربی و بقاء دین شدند. چنگیز آمد بهترین وقت برای ایرانیها بود که از دست اسلام خلاص شوند، همه چیز را صاف کرد، بعد از چنگیز هم هلاکو، جالبش این است همین ایرانیها، مغولهایی که آمده بودند را دونه دونه مسلمان کردند. این در تاریخ موجود است. اینها خیلی عجیب است. بابا الان یک نفسی کشیدید، شما همه بزرگان دارید، خواجه مگر کم کسی بود، همه دست به دست هم دادند تک تک این مغولها مسلمان شدند، وقتی هم مسلمان شدند خیلی خوب میشدند. تاریخشان را ببینید. یعنی حملهی چنگیز صدمهی خارجی به مسلمین زد اما از آن طرف دین ماند. عرض کردم آن قدر شواهد دارد که در بحث قابل احصاء نیست به شرط اینکه اینها را بنشینیم جلوی چشم اینها بیاوریم که نتوانند بگویند.
برو به 0:43:07
آن چیزی که برای من جالب بود این مورخ جدید بود که دیگر اعتراف کرده بود؛ من که آن سابقهی ذهنی را داشتم یک ناراحتی برای خود من بود که چرا چشممان را بر واضحات ببندیم؟! دیدم این معلم تاریخ الان گفته و در مرجعهای عمومی هم هست؛ میگوید: ما بیانصافی کردیم که این طور جلوه دادیم؛ به عبارت دیگر در یک کلمه، ایرانیها خودشان هم میخواستند که مسلمان شدند، این طور نبود که با زور شمشیر چارهای نبود. هر چه راجع به این تاریخ متأخر ایران ببینید معمولا از این میگویند. شاید اسم کوچکش همایون بود؛ الان یادم نیست؛ کتاب دارد.
شاگرد: تلویزیون میآید؟
استاد: نه اصلاً این جا نیست، صبغهی دینی هم ندارد، جالبش این است. حالا یک وقتی میگوییم: این خودش دینی است و دفاع میکند، عمرش نزد همه معلوم است، آن طرف چپی بوده، در حزب توده بوده ولی الان … چند تا کتاب نوشته و اصل این خیانتهایی که به واضحات تاریخ میدیدم این را دیدم خیلی خوشحال شدم که الان دارند همهی آنها را … اگر عبارتش را بیاورم شما ببینید در کتاب بچهی دبستانی این را مینوشتند، آن کلاسهایی که بود میدیدیم چه کار میکنند؟! یک طوری سیاهنمایی بود که مثلا یک عبارتی که در این کتابها میخواندیم این بود که میگفتند: بزرگان ریاضیات ایران چارهای نداشتند کتب ریاضیاتشان را به زبان عربی بنویسند، چون مظلوم بودند شمشیر بالای سرشان بود. آخر این حرف یک آدم عاقل است؟!! اگر زور سرشان بود بیشتر لج میکردند، اگر سه تا کتاب ریاضی هم برای این زور مینوشتند، پشت سرش هزار هزار فارسی برای لج اینها مینوشتند. این چیز مبهمی نیست. آیا کسی ایرانیها را نمیشناسند، آیا زور بالای سرشان بود و مجبور بودند؟!! چرا این را میگوید؟ به خاطر این که کل دنیا وقتی میخواهند سابقهی ریاضیات را بگویند با ایرانیهایی مواجه هستند که به هجم انبوهی کتاب ریاضی نوشتند اما همه به زبان عربی است. بیدینهای الان میگویند: خیام سمبل بیدینی است؛ خیام مهمترین کتاب ریاضی خود را به زبان عربی نوشته است و شعر را به فارسی مینویسد. چطور آن جا و در هنگام نوشتن دیوان شمشیر بالای سرش نبود، این جا بالای سرش بود؟! مسائل اجتماعی قابل مخفی کردن نیست چون بستر، بستر اصطکاک است.
شاگرد: علت این که عربی مینوشتند چه بود؟ زبان رسمی بود؟
استاد: یکی از اساتید انگلیس که صاحب فلسفه علم در قرن بیستم به نام دونالد فرانسیس بیکن بود که یک کتاب نوشته و یک مترجم فارسی اجازه گرفته ترجمهی فارسی کند؛ مقدمهاش خیلی جالب است؛ یک استاد دانشگاه انگلیس مقدمهی فارسی نوشته میگوید: من به کل بشر پیشنهاد میدهم کاری که ایرانیها بعد از این که اسلام آمد کردند کل بشر الان بکنند، میگوید: ایرانیها از آن ذوق بالایی که داشتند مطالب فرهنگی و اجتماعی خودشان را به زبان فارسی باقی گذاشتند، زبان عربی را زبان علم کردند؛ هر چه کتاب علمی نوشتند به زبان عربی نوشتند، هر چه فرهنگ و شعر و بقاء فرهنگ خودشان بود به فارسی گفتند؛ میگوید: من الان میگویم بشر این کار را بکند، یک زبان علم داشته باشند که خشکی علم در آن متبلور شود و یک زبان هم برای بقاء فرهنگهای کل بشر داشته باشند. این خیلی جالب است. یعنی او میفهمد که ایرانیها زیر بار زور نبود، ایرانیها آمده بودند میدیدند عربی، لسان قوی برای نگارش علم است و نوشتند و چند تا هم فارسی هست؛ مثل دانشنامهی علائی، ابوریحان بیرونی هم عربی دارد هم فارسی، زکریای رازی به نظرم تمام کتبش عربی است. این ملعونها میگویند: زکریای رازی سمبل بیدینی بوده است. کسی که ایرانی است و ضد دین است هرچه کتاب مینویسد عربی مینویسد؟ این با عقل جور درمیآید؟ انسان فکرش کند؛ اصلا چنین چیزی نمیشود.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
کلیدواژگان: کراهتِ نفسیهی وقت/نوافل مبتدئه/حضور قلب/قضاء حاجت برادر دینی/ردّ سیرة/ارتکاز متشرعة/سیرة.
[1] بهجة الفقيه، ص: 166
[2] کافی ط اسلامیة، ج3، ص363
[3] کافی ط اسلامیة، ج3، ص265
[4] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج7، ص: 299-300
[5] وسائل الشیعة، طبع اسلامیة، ج3، ص171
دیدگاهتان را بنویسید