1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(٧)- تحلیل دقیق موطن حقایق ریاضی برمبنای اوسعیت نفس...

اصول فقه(٧)- تحلیل دقیق موطن حقایق ریاضی برمبنای اوسعیت نفس الامر و تحلیل حرکت

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=27403
  • |
  • بازدید : 8

بسم‌الله الرحمن الرحیم

 

 

 

موضوع این جلسه : تحلیل دقیق موطن حقایق ریاضی برمبنای اوسعیت نفس الامر و تحلیل حرکت

 

تحلیل دقیق موطن اشکال هندسی با مبنای اوسعیت نفس الامر وحوزه طبایع نفس الامر

شاگرد: موطن اشکال هندسی کجاست؟ آیا این‌ها مثل معقولات ثانی فلسفی هستند که منشأ انتزاع خارجی است ولی منحاز نیستند یا منشأ انتزاع خارجی هم ندارند؟ یا فرض کنید یک موطن مثالی دارند؟  به‌هرحال این‌ها یقینا معقولات هستند معقولاتی که صور دارند این حد را ما شناسایی کردیم و این‌که این‌ها قطعاً ماده نیستند؛ ولی آیا این‌ها تعلق به ماده دارند  و یا تعلق به ماده هم ندارند یا فرض کنید به‌منزلۀ نفس هستند برای این اشکالی که داریم.

استاد: خلاصه چیزی که در ذهن بنده در ذیل فرمایش شما هست این است که اَشکال هندسی موطنشان کجاست و به چه شکل می‌مانند. آیا مقوله هستند؟ یعنی عروضشان در ذهن نیست؛ و هم عروض و اتصافشان در خارج است یا معقول ثانی هستند که اتصافشان در خارج است اما عروضشان در ذهن است و از این قبیل سؤالاتی که وجود دارد. بین حکمای قدیم مشهور است که اشکال هندسی، کم متصل قار هستند. مقابل زمان که کم متصل غیر قار است و باز مقابل عدد که کم منفصل است. مشهور می‌گویند کم مطلقاً چه متصل و چه منفصل باشد و چه قار و چه غیر قار مقوله هستند یعنی هم عروض خارجی و هم اتصاف خارجی دارد.

 شاگرد: یعنی معقول اولی است؟

 استاد: بله این نزد حکما مشهور بوده و طبق همان جلو می‌رفتند. متأخرین و کسانی که تدریس می‌کردند. خیلی مایل هستند به اینکه کمّ، معقول ثانی فلسفی است؛ یعنی عروض خارجی ندارد ولی اتصاف خارجی دارد و اما قدیمی ها کلاً به هندسه و ریاضیات، تعلیمیات می‌گفتند. تعلیمیات هم علومی بوده که حالت تمرین داشته و ریاضی هم خودش یک نوع ریاضت و ورزش است. علومی که نیاز تمرین داشته باشد، تعلیمیات یک واسطه‌ای بوده بین فلسفه اولی، فلسفه مطلق کلیات محضه و بین طبیعیات. علم را می‌گفتند سه بخش دارد الهیات، طبیعیات و ریاضیات، الهیات هم مطالب و هم مصادیقش همه مجرد بودند، طبیعیات هم مطالب تجربی و حسی و خارجی بوده و هم علمش و هم معلومش خارجی و حسی بوده اما ریاضیات بینا بین بوده یعنی خودش فی حد نفسه نیازی به ماده نداره اما در تحقشش نیازمند ماده است اینجوری تقسیم‌بندی کرده بودند و به آن تعلیمیات می‌گفتند.

 روی این مبناء مثلاً خودش علومی است که نیاز به این‌ها ندارد اما اینکه موطن خود این اشکال کجاست؟ آیا عالم مثال است یا جای دیگر؟ بحث است روی مبنای معروف که عالم مثال با کُنِ وجودی ایجاد می‌شود، می‌تواند موطن این اشکال عالم مثال باشد یا مثلاً مطالب ریاضی موطنش عقول مجرده باشد و لو اینکه مطالب ریاضی بالاتر از سطح عالم مثال است و مطالب ریاضی شکل ندارد؛ اما هندسه در آن شکل وجود دارد حتی خود شکل هندسی هم آن ضوابطی که بر اشکال حاکم است آن ضوابط باز عالم مثال نیست و شکل ندارد این هم مانعی ندارد اما در مجموع در یکی دو سالی که در آنجا مباحثه بود راجع به این نکته محوری خیلی بحث کردیم و حالا خیلی سریع و خلاصه می‌گویم که راهی باشد برای اینکه خود شما دنبالش بروید.

آیا نفس‌الامر اوسع از وجود است یا نیست؟ مبنای رایج و کلاسیک این است که به‌طورکلی هر چه هست مساوق با وجود است و وجود هم مساوق با اوست.

 

برو به 0:05:17

 شاگرد: شما نفس‌الامر را عبارت از حق می‌دانید.

استاد: بله و اوسع از وجود و نه‌تنها [نفس الامر] اوسع از وجود است به معنای یک حوزه بلکه نفس‌الامر، حوزه‌های متعددی دارد که بسیاری از این‌ها فراتر از حوزه وجود است و خود این حوزه‌ها  هم با یکدیگر فرق دارند و خود این حوزه‌ها واقعاً هم منطق جداگانه‌ای دارند حالا منطقی که مدون شده باشد و یا نشده باشد که غالباً هم مدون نشده است. روی این برنامه اگر پیاده شود، اشکال هندسی و ضوابطش و غیره یک لسان ساده‌تری پیدا می‌کند علی المبنا و آن این است که اساساً درک عقلانی و تصور ما بر طبایع اشکال هندسی و ریاضی  دور می‌زند هر فرمول و قاعده‌ای بگویید و هر چه بفهمید بر طبایع این‌ها دور می‌زند. وقتی شما مثلث و زاویه می‌گویید، سر و کار ذهن شما با طبایع است و نفس الطبایع حوزه‌ای از نفس‌الامر است که اوسع است و از حوزه‌های اوسعِ بسیار مهم است فلذا موطن آن‌ها در این مبنا نفس‌الامر طبایع است و خود طبایع روابط و نسبی که با هم دارند باز موطن نفس‌الامری نسب غیر از موطن نفس‌الامری خود طبایع است و منطق جداگانه نیاز دارد و منطق نسب و رابطه غیر از منطق طبایع و طبیعت است که باید جدا نوشته شود و واقعاً هم همین‌طور است و وقتی کمبود تدوین داشته باشیم، همیشه از یک منطق دیگر قرض می‌گیریم برای یک حوزه دیگر. مانعی هم ندارد و پیش می‌رویم؛ اما وقتی فکرمان گسترده شد و عادت تفکر و نوشتن منطق و تدوین منطق هر حوزه را به دست آوردیم آن وقت تکوینا ذهن ما سراغ قرض گرفتن نمی‌رود چون قرض گرفتن برای نیاز است شما وقتی پول داری درِ خانه همسایه برای قرض گرفتن نمی‌روید این نیاز برای این است و هر منطقی هم که تدوین نشده آلات خودش را از منطق دیگر قرض می‌گیرد تا آن وقتی که کامل شود. این حاصل عرض ما بود.

 

موطن اشکال هندسی-اشکال هندسی-معقول ثانی-معقول اولی-مقوله-فلسفه اولی-الهیات-طبیعیات-تعلیمیات-تقسیم بندی علوم-ریاضیات-اوسعیت نفس الامر-کمبود تدوین-ضعف تدوین-طبیعت روابط-طبیعت نسب -عالم طبایع

منشأ پیدایش منطق ارسطویی

شاگرد: حاج آقا ببخشید آیا منطق ارسطویی عمدتاً ناظر بر فضای طبایع طراحی شده است درست است؟ و بیشتر روابط طبایع است؛ یعنی حد و حدود درواقع این‌ها است نه منطقی که در فضای اسلامی اصلاح شده. منظورم خود منطق ارسطویی است که نسب یا سور نداشته ظاهراً آن فضای منطق طبایع است درست است یا نه؟

 استاد: الآن من خیلی تفاوت آن منطق با منطق اسلامی که تکمیل و پیشبرد منطق ارسطویی بوده، خیلی ذهنم نیست یک‌وقتی خود شما گفتید.

 شاگرد: ظاهراً  قیاس استثنایی، سور و نسب را اضافه کرده‌اند یعنی هر جایی که حیث مصداقی پر رنگ می‌شود اما خود منطق ارسطو با حد و ماهیت سروکار داشته است؛ علی القاعده منطق طبایع می‌شود الآن شما قیاس اقترانی بدون سور را تصور کنید.

استاد: این‌که بگوییم منطق طبایع باید ببینیم آن‌ها اصل زمانی که متوجه تدوین منطق شدند، باعث و محرک آن‌ها برای تدوین منطق چه حوزه‌ای بوده است این خیلی مهم است. من یکی از احتمالاتی که عرض می‌کردم، خصوص هندسه بود و این نظم برای آن‌ها خیلی مهم بود و اصطلاحاتی هم که از منطق ارسطویی تا به الآن مانده است همان ناظر به هندسه است وقتی اصول هندسه اقلیدوس را ببینید خیلی به هم نزدیک‌اند مثلاً «الفکر حرکة الی المبادی و من مبادیه الی المراد» استخراج مجهول از معلومات این‌ها درست است که منطقی است ولی اصل این‌که چه زمان پایه‌ریزی شده؟ اساس این پایه ریزی اش برای نظم اصل موضوعی است که اقلیدس در هندسه‌اش دارد و به درجه کمال خودش رسیده است، نظم اصل موضوعی و اصل متعارف و این‌هایی که در منطق توضیح می‌دادند پایه‌ی اصلی همه این‌ها برای نوشته شدن هندسه بود و الا مثلاً طب اصل متعارفی و اصل موضوع نمی‌خواست [لذا] طب منطق دارد یا ندارد؟! یا مثلاً فیزیک در آن زمان بود. طبیعیات بود که فن السماء و العالم آن بخش الکیان و انوع این بحث‌ها.می‌بینید درآنجا کاری با اصل متعارفی و موضوع نداشتند. در قرن بیستم چقدر در بحث‌های شناخت‌شناسی علم، خواستند تلاش کنند که فیزیک را هم اصل موضوعی کنند؛ ولی آن‌ها نیاز نداشتند، می‌بینید منطق ارسطویی از این‌ها حرف می‌زند و توضیح می‌دهد اصل موضوع یا رووس ثمانیه  و جاهای دیگه‌ای بود که بسیار مهم بود و الآن در ذهنم نیست.

شاگرد: پس به‌تبع آن مثلاً منطق تصورات خیلی گسترده نشده باشد به خلاف منطق تصدیقات که گسترده شده است.

استاد: منطق تصورات اگر منظور طبایع و حدود باشد ، چرا.

 شاگرد: در فضای هندسه بیشتر با استدلال و قضایا سروکار داریم تا تعاریف.

 استاد: لذا شکل‌هایی که ترسیم کرده‌اند و انواع استدلال و این‌ها برای همان‌هایی است که در هندسه باید از آن‌ها استفاده شود مثل برهان خلف را آن‌ها داشتند.

 شاگرد: ظاهر منطق هم این را تأیید می‌کند که بیشتر در تصدیقات بحث شده است و بیشتر آن‌ها  سوری بیان شده است.

استاد: بله

شاگرد: به نظر شما با توجه به این‌که ناظر به هندسه بوده می‌شود گفت که این به‌شدت در فضای طبایع بوده  است؟

 

برو به 0:11:50

استاد: واقعاً متفکرین هندسی اصلاً کاری به مصداق ندارند یک جوری متمحض در طبایع می‌شود که باید با زور ببینیم که در خارج حرف چه می‌شود.

 

منطق ارسطو-هندسه -هندسه اقلیدس-منطق تصورات – منطق تصدیقات-منشاء منطق ارسطو-اصول موضوعه – اصل موضوعه فیزیک – اصول متعارف

 

درک وجدانی حقایق ریاضی

مثال متصل و منفصل

 شاگرد: یکی از فوائدِ این تقسیم‌بندی که فرموده بودید حالا خودتان تأیید بفرمایید که ملاصدرا یک استدلالی دارد در اثبات عالم مثال و عالم عقل و عوالم ماورائی و از ادراکات ما استفاده می‌کند یعنی مثلاً ایشان می‌فرماید چون ما ادراک مثالی داریم وچون ادراک عقلی داریم پس باید مابازایش باید عالم خارج این‌چنین باشد حالا اگر کسی قائل به این مراتب مختلف نفس‌الامری و واقع باشد چون همین تعلیمیات مثل نقطه و خط و شکل و … مستقیماً در عالم ماده جایگاهی ندارد و درواقع در مراتب نفس‌الامری می‌برد این استدلال جناب صدرا تقویت می‌شود یعنی اگر کسی بخواهد در عالم ماده باقی بماند هیچ وقت نمی‌تواند این حقایق را اثبات کند و یا حرفی از آن بزند اگر بخواهد بر مبنای خودش بماند مگر اینکه بخواهد یک بام و دو هوا باشد حالا تأیید می‌فرمایید؟

 استاد: بله در اصل اینکه غیرمادی باشد خیلی مطلب خوبی است؛ اما اینکه آن غیرمادی در حوزه‌ای از مسائل وجود اصیلی که آن‌ها بحثش می‌کنند باشد این مورد هم  چالش‌هایی بود که بحث کردیم اما اصل فرمایش شما مورد قبول است و لذا اینکه -جلوتر هم عرض کردم- کسانی بودند که حسابی در حلقه‌های اصلی منطق پوزیتیویستی درحلقه وین و از تشکیل دهنده های  آن بوده‌اند اما وقتی در فضای تفکر، مطالب ریاضی را لمس می‌کردند، تصدیق می‌کردند و به زبان می‌آوردند که حقایق ریاضی حقایق مثالی و مجرد است. اصلاً من که به آن باور دارم کسی که در ریاضیات خودش غور کند نه اینکه به کلاس ریاضیات برود، در کلاس ریاضیات باید بشنود و یاد بگیرد و جواب دهد به این صورت نباشد بلکه خودش لمس کند و فکر کند و جلو برود، درست مثل اینکه دیوار و زمین را  می‌بیند، می‌بیند که آنها حقایقی هستند ولی لا زمانی و لامکانی و برایش محسوس می‌شود.

شاگرد1: و این وابستگی به این ندارد که شما حتما طبیعت را تجربه کرده باشید تا آن‌ها را بفهمید، آن‌ها حقایقی است که با یک تعلیم ابتداً متوجه می‌شود و نیازی نیست که در عالمِ مصداق خیلی دقت کنند.

شاگرد2: این حرف ظاهراً لازم اعم است که ممکن است که قائل باشیم که من فقد حسا فقد علما یعنی حتماً  باید از این عالم گذر کنیم و لو از حیث اینکه معد برای آن عالم باشد …

استاد: مقصود ایشان هم  ادراکات پیشین ظاهرا  نبود نمی‌خواستند بگویند حتی اگر تجربه نباشد. من از حرف ایشان این را نفهمیدم.

 شاگرد1: می‌خواهم بگویم این‌ها وابستگی ندارند و به قول خودشان این است که زیر لحاف و کرسی همه این‌ها را می‌تواند تا آخر پیش برود.

 استاد: و لو تجربه پیشین نباشد؟

 شاگرد: ابتدا تجربه، موتور راه‌اندازِ آن می‌باشد ولی استقلال دارد.

 استاد: همین که الآن خود ما می‌گوییم هندسه اقلیدسی را با پانصد یا هزار قضیه محکم اثبات می‌کنید اما اینکه مصداق دارد یا ندارد معلوم نیست.

 شاگرد3: لازم نیست که کار تجربی کلاسیک کرده باشد.

 استاد: کار تجربی کلاسیک منظورتان چیست؟

شاگرد: یعنی روی بحث‌های تجربی کار علمی کرده باشد، بلکه تجاربی را کسب کرده باشد و دیده باشد چیزهایی را کافی است.

 استاد: فی‌الجمله دیده ‌باشد کافی است؛ یعنی الآن با اثبات اینکه قضایای هندسی ثابت شود دایر مدار این نیست که ما یک مثلث واقعی در عالم فیزیک داشته باشیم نه ضوابط آن نفس الامریت دارد و یک سیستم کامل برای خودش دارد که مثلاً مجموع زوایای مثلث صد و هشتاد درجه است این هم مثلث اقلیدوسی در سطح مستطیل است.

 شاگرد1: استاد این فرمایش حضرتعالی موید فرمایش ملاصدرا هست که از این‌ها استفاده می‌کند برای اثبات عالم مثال و عالم عقل یعنی باید مابازای این‌ها عالم مثال و عقل باشد؛ زیرا اگر صرفاً طبیعت داشته باشی و عالم مثال و عالم عقل نداشته باشی در این صورت قادر به ارتباط با آن حقایق نیستی؛ زیرا آن حقایق اینجایی نیستند و لو اینکه متعلق به آنجا هستند و حقیقتاً اینجایی نیستند و لذا فرمایش حضرتعالی که نفس‌الامر را مراتبی می‌کنید به نحوی آن برهان را محکم‌تر می‌کند.

 استاد: ببینید مرحوم آخوند سه‌تایی یا چهار‌تایی هستند درپذیرش عوالم. اگر مشاء باشند که مثال را قبول ندارند و قاطبه مشائیون عالم برزخ را و تجرد برزخی را قائل نیستند و روی مبانی خودشان تجرد عقلی قائلند و ماده. اگر آن‌ها باشد باز برهانی نمی‌شود برای اثبات واسطه بودن عالم مثال یعنی می‌تواند بگوید ما یک حقایق ریاضی مجرد برای عقل داریم. وقتی عقل آن را در آن حقایق بیرونی که ثابت شد درک می‌کند اشکالش را هم که نیازمند عالم مثال است را در مثال متصل ایجاد می‌کند نه در مثال منفصل به‌عنوان یک عالمی که برهان در آن باشد.

 شاگرد2: خود همین برهان نیست یعنی وقتی شما مثال متصل دارید و ادراک هم ادراک واقعی است حتماً باید مثال منفصل باشد. ظاهراً برهان ملاصدرا همین است؛ یعنی من ادراک دارم و فرمایش شما هم در همین فضا است. یعنی شما به چه صورت نفس‌الامر را در حوزه‌های مختلف اثبات می‌کنید به این جهت که ما ادراک‌های واقعی داریم و ادراک ما حتماً مابازاء  دارد پس باید واقعیتی مابازاء آن باشد و صرف قبول مثال متصل با این مبناء مستلزم وجود مثال منفصل است.

 استاد: الان خیلی صاف نیست با اینی که الان منظورشان است.

شاگرد: البته لفظ وجود را به کار نمی‌برم بلکه مستلزم واقعیت مثال منفصل است.

 استاد: ببینید یعنی جایی که ما قضیه صادق داریم که می‌گوییم این راست است آن جا نفس‌الامر می‌خواهیم آنجا مطابَق می‌خواهیم و درست است. قضایای هندسی هم ازاین‌جهت که یک مطابَق دارند و صادق هستند از آن حیث عالم می‌خواهند؛ اما اینکه بگوییم یک مثلث مثالی هست که زوایای آن متساوی‌الاضلاع است و زوایای آن صد و هشتاد درجه است. ما باشیم یا نباشیم شکل مثالی این از کجاست؟

شاگرد1: حقیقتش را می‌گوییم.

 استاد: حقیقتش برای عقل است و برای مثال نیست.

 شاگرد1: الآن آن متفکر نشسته زیر لحاف و کرسی بدون اینکه با عالم طبیعت ارتباطی داشته باشد.

 استاد: با عالم عقل ارتباط دارد.

 شاگرد1: بله درست است.

 استاد: پس مثال ثابت نشد.

 شاگرد1: نه.

استاد: عالم مثال و عقل را کار نداشته باشیم.

 استاد: آن‌ها که قبول داشتم من و عرض کردم استدلال آخوند اصل موطن نفس‌الامری حقایق را که برای ماده است، ثابت می‌کند اما در خصوص اثبات رد حرف مشائیون بیشتر موونه می‌خواهد. صرف این دلیل نمی‌شود.

 شاگرد2: چرا دلیل نمی‌شود و در همین مقدار مثال منفصل، چرا بگوییم ممکن است نباشد؟ پس همین الآن که مثلثی را در ذهنم می‌آورم که مجموع زوایایش صد و هشتاد درجه باشد… .

 استاد: این را من فرض کردم ولی درک نکردم، درک کردم معنایش را و از دلِ معنا، شکل تولید می‌شود و قبلاً هم عرض کردم وقتی بچه در کلاس ابتدایی است هر بار معلم بگوید مثلث متساوی‌الساقین تا بچه در قوه خیالش مثلث را رسم نکند نمی‌تواند حرف استاد را بفهمد؛ یعنی عقل او در درک معنای مثلث ضعیف است و مجبور است در قوه خیال کمکش کند و باید ترسیم کند و وقتی شکل را  دید آن وقت عقل، شروع به تحلیل آن می‌کند؛ اما همین بچه وقتی دانشگاه رفته است یک‌دفعه استاد ریاضیات پانصد بار کلمه مثلث متساوی‌الساقین را گفته است به خیال خودش بر می‌گردد و یک‌بار در ذهن خودش مثلث را رسم نکرد چرا چون نیازی ندارد او الآن در درک عقلانی معنای مثلث قوی است وقتی قوی است چه نیازی به کشیدن شکل دارد.

 

برو به 0:20:55

 شاگرد1: همین بیانی که در اصلش می‌فرمایید در اجزاء هم می‌آید همین که می‌فرمایید اصل این قضیه نشانگر این است که یک ماورائی باید داشته باشیم که این نفس‌الامر از آن نشأت گرفته باشد در اجزائش هم می‌آید، آن تفکیکی که قبلاً فرمودید که اشکالی داریم و یک قواعدی که مربوط به این اشکال است و قواعدی که شکل ندارد این تقسیم‌بندی که ما می‌کنیم نمی‌تواند همه این‌ها از یکجا نشأت گرفته شده باشد بالاخره این تقسیم‌بندی ما هم باید یک معیار و منشایی داشته باشد لذا می‌خواهیم بگوییم که می‌توانیم فراتر از حرف مشاء هم رفت که بگوییم همه این‌ها با تفصیلاتش به‌نحوی‌که ما از آن اطلاع نداریم باید یک حقیقت ماورائی داشته باشد و گرنه باید این‌ها را از خودمان در آوریم و موونه آن بیشتر است.

 استاد: در این‌که این مدرَک ما گاهی یک قانون است و گاهی یک معنای شکل است و مدرَک‌ها حوزه‌های مختلفی دارند و حرف کاملاً درست است و بحث آن را کردیم؛ اما صحبت سر این است که من یک مدرَکی خیالی دارم و شکل دارد. درست شد؟ آیا این مدرَک خیالی من هم یک مابازاء حتماً در عالم مثال منفصل دارد یا نه؟ این ثابت می‌شود یا نه؟

شاگرد: اگر مثال منفصل را در حوزه اوسع از وجود بگیریم یعنی نگوییم حتماً وجود دارد،وجود در مقابل عدم، آیا این مقدار هم ثابت نمی‌شود؟ از صرف اینکه من شکل را درک نمی‌کنم، درحالیکه درک می‌کنم . آیا فقط جعل می‌کنم؟ و اگر جعل هم باشد خود شما در بحث اعتباریات هم گفتید یک موطنی دارد.

 استاد: من که نمی‌گویم  داریم یا نداریم من نمی‌خواهم رد کنم می‌خواهم بگویم ملازمه‌ی منطقی بین اینکه ایشان می‌گویند این نیست پس وراء هست و چون وراء هست پس مثال هم هست [ملازمه نیست].

 شاگرد: می‌خواهم [مطلب] تکمیل بشود، ما «هست» را به معنای هستِ وجودی نگیریم.

 استاد: نفس‌الامر اوسع از وجود بگیریم خیلی حرف می‌توانیم بزنیم اما روی مبانی که کُن ایجادی می‌خواهد؛ یعنی شما باید بگویید در عالم مثال منفصل، تمام انواع و اشکال به کُن ایجادی ایجاد شده به وجود منفصل. صرف این نتیجه نمی‌دهد.

 شاگرد: اما می‌شود نفس‌الامر را برایشان قبول کرد درست است؟ یعنی همین که من ادراک مثال …

 استاد: نفس‌الامر قضیه‌اش این است که علی‌ای‌حال پشتوانه هر صورتی هم که در نفس‌الامر در نظر بگیرید، یک‌معنایی دارد فلذا عرض کردم الآن درمورد مثلث، اشتباه ما این است که بگوییم مثلث، شکل است. جوهره مثلث معنای مثلث است معنای مثلث است که وقتی ظهور پیدا می‌کند شکل می‌شود فلذا بعضی معنایی هم داریم وقتی ظهور پیدا کرد شکل نمی‌شود.

 شاگرد1: اگر همین حرف را کسی بخواهد مبناء را بر انکار بگذارد، می‌تواند دائماً برود در مرتبه مجردتر. مثلاً معانی مجرد ….

 استاد: گفتم بعضی معانی نمی‌تواند ظهور پیدا کند.

 شاگرد1: خب نه می‌خواهیم بگوییم که بعضی‌ها ممکن است بگویند قواعدی هم که مربوط به هندسه و ریاضی هستند، فرضی هستند و اصل آن عالم ماوراء و نفس‌الامر و غیره فقط برای معانی خیلی مجردی هستند که در الهیات بحث می‌شود، هست مثل وحدت و امثال آن است.

 شاگرد2: اگر فرضی باشند که نمی‌توانند همه جا صادق باشند.

 شاگرد: من همین را می‌خواهم  بگویم که همین که همه‌جا نمی‌توانند صادق باشند در همه مراتب بیاوریم بگوییم که چون این‌ها منطبق بر یک حقایقی هستند همه  آن‌ها باید مابازاء داشته باشد.

  شاگرد2:حاج آقا مابازاء را قبول دارند، اما اینکه از جنس وجود است [را بحث دارند] و برای همه این‌ها است؛ ولی مابازاء به معنای وجود عالم مثال را حاج‌آقا بحث دارند. ایشان می‌گویند همه مابازاء دارد و همه نفس الامریت هم دارند؛ اما نفس‌الامر چون اوسع از وجود است برای همه این‌ها نفس‌الامر را قائل هستیم ولو اینکه برای همه آن‌ها وجود را قائل نباشیم.

 استاد: حالا بینید شما مثلث قائم‌الزاویه در نظر بگیرید بعد بخواهید جدول نسبت‌های مثلثاتی آن را رسم کنید. چند تا در این نسبت مثلثاتی درجدول [مصداق دارید]؟ بی‌نهایت. نسبت مثلث مصداقی منظورم است. زاویه چهل و پنج درجه و چهل و پنج و یک هزارم درجه بی‌نهایت. نسبت مثلثاتی داریم حدی ندارد و بین هرکدام باز بی‌نهایت نسبت وجود دارد.

 شاگرد1: وقتی فرمودید که واقع تجلی اسم حق خداوند است آن وقت هیچ استبعادی ندارد که آن واقعیت، واقعیت بیرونی هم دارد؛ یعنی شما نفس‌الامر را تجلی اسم حق دانستید.

 استاد: واقعیتی بیرونی به معنای نفس‌الامر که ایشان می‌گویند یک فضای دیگری دارد.ما داریم در فضای کلاسیک آخوند حرف می‌زنیم و روی مبنای خود ایشان صحبت می‌کنیم ایشان باید بگوید بی‌نهایت مثلثی که نسبت‌های مثلثاتی دارد کُنِ ایجادی در عالم مثال به آن خورده است به همان شکل مثالی. یک وقتی شما می‌گویید حقیقت نسب مثلثاتی که هست؛ اما لازم نکرده که هر کدامشان یک کُن ایجادی به شکلِ هر کدامشان بخورد؛ اما اگر نفس‌الامر را اوسع گرفتید دیگر راحت جلو می‌رود؛ چون پشتوانه هر کدام از این مثلث‌های بینهایت معنا است و معنا و مثلث‌ها در موطن نفس‌الامر که اوسع از وجود است اصلاً با بی‌نهایت مشکلی ندارد. ما همیشه در وجود گیر داریم که اشکال پیدا می‌شود. الآن ایشان می‌فرمودند که منشأ انتزاع می‌خواهد. خب اگر یک مثلث نداریم از چه چیزی انتزاع می‌کنیم؟ اگر مصداق نداریم از چه چیزی انتزاع کنیم؟ انتزاع باید مصداق داشته باشد؛ اما اینکه گفتیم اصلاً مذکِّر انتزاع نیست و اگر چیزی را می‌بینیم یک معنا از موطن خودش حاضر می‌شود دیگر نیازی به ایجاد تک‌تک و منشأ انتزاع داشته باشد نیست. علی ای حال اینکه اصل کار معانی هستند، بسیار مهم است  و اینکه آن وقت در یک معنا بخواهد فردی از آن تولید شود آیا نیازی به مثال منفصل داریم؟ عرض می‌کنم ملازمه‌ای نیست شما یک معنا دارید که کافی است نفس‌الامر شما محقق شد و در اینجا کافی است که مثال متصل داشته باشیم؛ ولی مثال منفصل نداشته باشیم چگونه متصور است؟ مثال متصل اضافه اشراقی به هر عقل جزئی است اما مثال منفصل یک اضافه اشراقی است برای عقل کل و ملازمه‌ای با یکدیگر ندارند یعنی می‌توانید فرض بگیرید که عقل کل، نیازی به موطن مثال منفصل نداشته باشد اما عقول جزئیه چون ضعیف هستند برای درک معانی کلیه، نیازمند این است که یک موطن خیال متصل اَشکال را ایجاد کند تا قوی شود.

شاگرد: در یک جمله می‌توانیم بگوییم العلم نقطة کثّره الجاهلون.

 استاد: بله این جاهلون به این معنا است که این‌ها نیازمند به مثال متصل هستند تا بالا بروند خب در نظام کلی نیازی به مثال منفصل نبوده است.

 شاگرد: مابه‌الاشتراک آن‌ها هم معلوم است.

 استاد: نمی‌خواهم بگویم نیست قبلاً هم عرض کردم که به هزار برهان مثال منفصل ثابت است.  الآن فقط گام برداشتن منطقی را می‌گویم لازمه این، آن دیگری نیست یعنی می‌شود و کسی دچار تناقض نمی‌شود که قائل شود که مثال متصل داریم اما درعین‌حال مثال منفصل نداریم همان روایتی که در بحارالانوار هست وقتی حضرت خواب را توضیح می‌دهند فرمودند «نفسه التی تریه الاحلام و المنامات»[1] نفس تمثل می‌دهد برای او، صور را. یک وقت هم می‌گوییم نه که درعین‌حال هر دوثابت است. این روایت برای تمثل نفس از نوع مثال متصل هست و از آن طرف دیگر هم هست که وقتی خواب می‌رود واقعا یک عالم دیگر می‌رود مثل‌اینکه ما آمده‌ایم اینجا و با یکدیگر صحبت می‌کنیم این الآن تمثل نیست ولو ادراکات ما و معلوم بالذات ما با  معلوم بالعرض ما دو تا هست؛ ولی اسمش تمثل نیست و همه ما در معلوم بالعرض مشترک هستیم و اما در تمثل، معلوم ما مشترک نیست.

 

برو به 0:29:46

شاگرد: اما یک ما به الاشتراکی را داریم همان اشکالی که همیشه می‌فرمایید که فرض ذهن شماست یا حقیقت دارد برای اینکه نفس‌الامر را ثابت کنیم. اینجا آن اشکال وارد نمی‌شود؛ زیرا آن چیزی که من در مخیله تصور کردم واقعاً می‌تواند با دیگری متفاوت باشد ولی ما به الاشتراکی که اینجا وجود دارد معنا می‌باشد معنا هست که ظهور پیدا کرد و لذا می‌گوییم هر دو مثلث فرض کردیم اما مثلثی که در ذهن من است ربطی به مثلث در ذهن شما ندارد.

استاد: اول تا حالا همین را می‌خواهم بگویم که معنا چیز مشترک است و معنا برای صدق قضایا، کافی است.

 شاگرد: هر دو معنا را درک کردیم و در معنا مشترکیم.

 استاد: و فرض نکردیم.

 شاگرد: فرض نکردیم و همین کفایت می‌کند.

 استاد: اما در اینکه بخواهیم در درک معنا قوی بشویم و قوه‌ای داشته باشیم که صورتگری کنیم این لازم نکرده که چون من محتاجم پس کل مثال منفصل باشد؛ ولی مثال منفصل ثابت است هم به نفس و هم به عقل و بحثی سر این نداریم چون قبلاً مفصل صحبت کردیم ولی به‌خاطر اینکه فرمودید از حرف او اثبات حرفش لازم می‌آید عرض کردم  که صرف اینکه بگوییم این ادراکات مادی نیستند، فوری و منطقی ثابت نشد که مثال منفصل و عقل هست اما عقل ثابت می‌شود اما اینکه از مشاء بر خلاف مشاء ثابت شده باشد که مثال منفصل هم هست ملازمه منطقی نیست فقط منظورم همین است.

شاگرد: فقط در حد اثبات معنا یعنی حقیقت معانی را ثابت می‌کند.

 استاد: احسنت آن‌ها دیگر راهی ندارد و به نحو بسیار خوب و مهمی سر می‌رسد.

شاگرد: فرمودید تریه نفسه

 استاد: أری یُری باب افعال ارائه.

شاگرد: اینجا نفرمودند که به چه صورت این دو دسته را باید از هم جدا کرد؟

استاد: تریه را، نه، اصلا در این روایت کاری به این ندارند و عبارت بحارالانوار اگر درست یادم باشد به نظرم «تریه» بود الرویا یا المنامات بود علی‌ای‌حال این یکی از طرقش است.

 

مثال متصل -مثال منفصل-منطق پوزیتیویستی-حلقه وین-کلاس ریاضیات-درک وجدانی مطالب ریاضی-ملاصدرا-قضایای هندسی-العلم نقطه -عالم عقل-اضافه اشراقی-عقل جزئی-عقل کلی-خیال متصل-خیال منفصل-نسبت های مثلثاتی-هندسه اقلیدسی-عالم معنا – نفس الامر

 

جواب ازدو اشکال با تبیین حرکت براساس فرد واحد سیال و نقد این نظریه

والجواب عنهما بعدما مرّ من معنى اللاّ نهاية هاهنا: إنّ التحرّك في كلّ مقولة له فرد واحد من تلك المقولة غير معيّن، بل سيّال هو باق بذاته.[2]

 بقیه عبارت را بخوانیم  ایشان فرمودند «والجواب عنهما» اما جواب از دو استدلال اولی که جزء لایتجزا را بر خلاف مبنای حکما ثابت کردند  «الجواب عنهما بعد ما مر من معنی اللانهایة» ببینید معنای لانهایتی که در صفحه قبل گفتند که فرمودند منظور لانهایة یقفی است نه لا نهایت عددی که به معروض نیازمنواحد است. ایشان گفتند عدد معروض می‌خواهد تا مادامی که معروض نداریم، عدد هم نداریم ما اگر پنج تا گردو در خارج داشته باشیم، عدد پنج هم داریم. اگر نداریم عدد پنج هم نداریم فرضی و خیالی است. بحثش را کردیم این لانهایت یقفی است که آیا معلم‌های حساب و ریاضیات می‌گویند بی‌نهایت عدد داریم و فلان عدد را داریم، چون معروض ندارد آیا اعداد را خواهیم داشت یا خیر؟ چه فضایی هست؟ واقعاً مواردی هست که اصلاً معروض ندارد و مطمئن هستیم که معروض ندارد. چون معروض ندارد پس عدد را هم نداریم. در حساب می‌گویند که دقیقا این عدد را داریم ولی می‌گویند: معروض ندارد. مثل قطر مربع که ابن‌سینا می‌گوید مربع واقعی نداریم تا قطر داشته باشد و رادیکال دو بشود. وقتی نداریم یعنی در واقعیت نیست. عدد رادیکال دو را نداریم به‌عنوان عدد یا پاره‌خطی که باشد. هر چه بخواهید جفت  و جور کنید بر می‌گردد به  یک‌ذره و برمی‌گردد  به کمّ متباین باضلع،  بیاید مشترک با ضلع قرار می‌گیرد. پس تا معروض نداشته باشیم عدد هم نداریم. این لا نهایت یقفی است «بعد ما مر من معنی اللا نهایة هاهنا» که لایقفی است و نه معدود خارجی است «ان المتحرک فی کل مقولة له فرد واحد من تلک المقولة غیرمعین» همان مسئله‌ای که اشاره نکردند و بعداً می‌گویند که  اینجا نگفتند ولی مبنایش همان است یعنی وقتی حرکت صورت می‌گیرد یک فرد حرکت یا چند فرد حرکت و این یک فرد موجود است بله نِسَبی را در ذهنتان با قطعات حرکت می‌توانید فرض بگیرید اما این نِسب در خارج واقعیت ندارد. شما می‌گویید که طرف گفت وقتی در زمان ده دقیقه حرکت می‌کند هر آنی در یک محلی است این را قبول نداریم؛ بلکه کل هر حرکتی چه سریع و چه بطیء، هر حرکتی یک فرد است. چند تا نیست تا بگویید هر آنی در یک محلی هست. در ده دقیقه بین المبدا و المنتهی است. نسبت واقعی نیست تا هر لحظه در یک محلی قرار بگیرد، دو تا گوش طرف را بگیریم بعد بگوییم بیا تحلیل می‌کنیم تا ببینم هر آن در کجا قرار دارد؟ این انکار حرکت قطعیه از ناحیه حکما است و تاریخش را مفصل بحث کردیم؛ لذا آخر کار عرض کردم نتیجه این شد که حرکت قطعیه داریم و توسطیه هم داریم و مفصل از کتاب‌های اصول شاهد آوردم؛ ولی به یک معنا حرکت قطعیه «الصورة المرتسمة من المتحرک فی قوة الخیال» این را نداریم این که حرکت قطعیه نبود و تازه اشکال ما را هم حل نمی‌کند آن چیز دیگری بود که قبول است که نداریم و آن ذهنی است ولی نمی‌شود حرکت قطعیه و توسطیه را انکار کرد و باز اشکال باقی است. حالا متن را بخوانم.

 

برو به 0:36:58

 شاگرد: یک مثال هم که  عرفی هم که بخواهیم نشان دهیم که قطعاً حرکت قطعیه داریم که این حرکت‌ها را در اشیایی که حرکت یکنواخت دارند می‌بینند؛ اما مثل قدم برداشتن که هر قدم غیر از قدم دیگری است با حرکت توپ که یکنواخت نیست [مقایسه کنیم] اینجا راحت می‌شود مچ آن‌ها را گرفت تا بگوییم حرکت قطعیه داریم. چون در حرکت یکنواخت راحت حرف این‌ها را می‌توان تصور کرد و گفت یک حرکت بود؛ اما اینجا عدم یک‌نواختی می‌تواند جوابی به آن‌ها داد.

استاد: حالا عبارتشان را می‌خوانیم و من چیز دیگری در ذهنم هست در اینکه تمام چیزی را که حکما روی آن خیلی تأکید می‌کنند که مفری است که گرفتار اصحاب جزء نشوند همیشه می‌گویند وجود واحد است و حالا ببینید می‌گویند فرد واحد وقتی متحرک می‌شود چند وجود ندارد، بلکه یک وجود است باز هم بگویم که دوباره مراجعه کنید جلد سوم اسفار که پارسال صحبتش را کردیم. صفحه هشتاد و شش آن جا در حاشیه فرمودند که ایشان می‌گوید معلوم است و می‌گویند «فنختار انه غیر باق بتلک الصفة» مرحوم سبزواری در تعلیقه فرمودند که «و فی الشواهد الربوبیه اختار ان التجدد و عدم بقا فی جانب الوجود» اینجا می‌گوید تجدد برای ماهیت است و وجود ثابت است و جای دیگر می‌گویند وجود سیال است ماهیت ثابت است و کدام یک درست است؟ و این‌گونه می‌گویند که وجود تفننات دارد و اگر تفنناتش را بگیرید می‌گویید ثابت هست و اصل ثابت دارد می‌گویید ثابت است، ماهیت هم اصل مشترک بین همه دارد اگر آن را ببینید می‌گویید ثابت است جواب حاجی سبزواری را نگاه کنید این هر دو یک اصل مشترک دارد و یک متفرق دارند پس وحدت حرکت از کدام یک از این‌ها آمد و اصل ثابت است یا مشترک آن، از کدام یک از این‌ها می‌باشد؟ اشکال حل نمی‌شود. حالا مراجعه کنید صفحه هشتاد و شش اسفار و صفحه نود و هشت شواهد الربوبیه را هم نگاه کنید و آن جا این مسئله را مطرح کرده‌اند.

 

امکان ممانعت ازحرکت، دلیل برواحدِ سیّال نبودن حرکت

 خب چیزی که الآن در ذهنم هست و هر چقدر هم راجع به آن فکر کردم دیدم سر می‌رسد و آن این است که شما که می‌گویید حرکات فرد واحد سیال است و از حیث وجود قابل انقسام نیست چیزی که بالوجدان همه می‌بینیم امکان پدید آمدن مانع برای حرکت است. یعنی یک شیء متحرک را شما می‌توانید با دست جلوی آن را بگیرید و نگذارید که حرکت کند. اگر یک فرد است که انثلام در آن نمی‌شود و وجود بسیط است. خب یک فرد را نمی‌شود جلویش را گرفت یا موجود است یا معدوم اگر یک فرد حرکت موجود است تا آخر باید برود زیرا یک فرد است و اگر معدوم است که دیگر چیزی نیست پس امکان ممانعت از حرکت یک متحرک اقوی دلیل است بر اینکه من المبدا الی المنتهی یک فرد واحد نیست که وجود واحد داشته باشد شما می‌توانید جلویش را بگیرید.

شاگرد: مگر اینکه بگویند یک فرد است که ظهورش همان چیزی است که می‌بینید یعنی شما مانع ایجاد کردین.

 استاد: نشد، اینجا مانع است عقل کار می‌کند و می‌گوید اگر مانع را نیاورم تا آخر می‌رود.

 شاگرد: این‌ها این پاسخ را می‌دهند که درواقع قابل انقسام که همواره هست و این قابلیت را اینجا به فعلیت رساندید پس تا اینجا یک مانع بود و مثالی که زدیم که حرکت عدم یک نواخت، این عدم یک نواختی کاملاً نشان می‌دهد که دو تا شد یعنی چند حرکت به هم چسبیده شد و دوتا شد وقتی می‌رود و می‌ایستد و می‌رود و می‌ایستد و می‌رود و می‌ایستد.

 استاد: خب این‌ها نقل کلام برای تک‌تک مؤلفه‌ها می‌کنند و می‌گویند آن حرکات اصلی هستند و شما تلفیق می‌کنید و این مهم نیست.

 شاگرد : مثالی که در ذهن خودم بود این بود که آدمی که راه می‌رود این پاها حرکتشان یکنواخت نیست و بدن حرکتش یکنواخت است و در آن واحد می‌گویند انقسام می‌شود.

 شاگرد: آیا مبنای آن‌ها سرعت و بطیء در وحدتِ حرکت است؟

 استاد: مبنایشان این است که هر حرکتی یک فرد است. نمی‌شود با قطعات مسافت نسبت بین آن برقرار کرد.

 شاگرد: فرد چه چیزی است؟ آن مابه الوحدتش چیست؟ مسافت است  یا سرعت است چه چیزی است؟

شاگرد : آن چیزی که حاصل شد است.

 شاگرد: مشکل ما سر همین است.

 استاد: آنی که من عرض میکنم -که حالا وقت هم گذشته است – در یک کلمه آن‌ها می‌گویند [حرکت] فرد واحد است آیا می‌شود گفت فردِ واحد هم هست و هم نیست. آیا معقول است یا محال است. فرد واحد هم هست هم نیست. فرد واحد را بگویند نصفه هست و نصفه نیست. آیا می‌شود این‌گونه گفت زید موجود است نیم وجود؟ آیا نیم وجود برای افراد داریم؟ نداریم که تقابل می‌باشد یا هست و یا نیست. در حرکت میگویید وقتی قطع کردید شد فرد جدید. این‌که حرفی نداریم و ما می‌گوییم ممانعت ایجاد نکردیم و  به منتهی رفته است و آیا می‌توانستیم ممانعت ایجاد کنیم یا نه؟ یعنی امکان ذاتی برای قطع حرکت در اینجا هست یا نه؟ اگر بگویید ندارد خلاف بدیهیات صحبت می‌کنید که هر حرکتی صورت می‌گیرد امکان ذاتی برای قطع شدنش هست. اگر امکان ذاتی دارد برای این فرد نیمه وجود است این فرد خودش نیست.

 شاگرد: این خوب شد و رفتن سر امکان. خودش کار را درست می‌کند.

 استاد: من مدتی راجع به آن فکر کردم دیدم سر می‌رسد یا نه؟ می‌بینم دلیل خوبی است کسی که نخواهد صرفاً دفاع کند وجواب بدهد. ببینید حرکت در ذات خودش انقطاع پذیر است پس یک وجود واحد نیست همین فرد یعنی شخصِ همین فرد می‌بینید در ذات خودش امکان انقطاعش هست.

 شاگرد: خودشان جواب می‌دهند که یک وجود سیال است که ماهیات متکثره در آن وجود دارد امکان های شما همه به ماهیات می‌خورد.

 استاد: من صحبتم درباره وجود سیال است، وجود سیال یک وجود است و آیا می‌شود یک وجود نیمه وجود شود؟

 شاگرد: نمی‌شود، ماهیت متکثره دارد.

 استاد: شما وقتی وسط راه می‌گویید ذاتاً ممکن است قطع شود وجود سیال در جای خودش باقی است؟ یا وجودش نصفه شد آخر سیال را جزء ذات نمیگیرید نصف سیال را هم برداشتید؟ نصف از این سیال را برداشتید علی ای حال ذهن خودم بخواهد قانع شود. دیدم می‌شود واذهان بزرگانِ حکما نتیجه گیریشان این شد که ما حرکت قطعیه داریم بلکه حتی حرکت توسطیه مَفر بود اگر یادتان باشد ولذا عده‌ای آن طرف را انکار کردند و پارسال بحثش را کردیم. درک حرکت توسطیه بسیار مشکل است. حرکت توسطیه هیچ چیزی نیست جز بیانی با صورت زیبای کلاسیک فلسفی برای فرار از جزء لایتجزا.  این حرف‌ها به دهانِ منِ طلبه نمی‌آید و چون مباحثه هست برای هم باید بگوییم یعنی حرکت قطعیه در تحققش روشن‌تر از حرکت توسطیه است. حرکت توسطیه را برای اینکه حکما در استدلالات جزء لایتجزائی‌ها گرفتار شده بودند و از آن طرف هم حرکت را نمی‌توانستند انکار کنند گفتند دو جور حرکت داریم.  آنی که واقعیت دارد،حرکت توسطیه است برای اینکه قبول کنیم حرکت داریم و رد واضح نکنیم، اما آنی که واقعیت حرکت قطعیه است و اجزا لایتجزائی‌ها گرفتارشون می‌کردند، می‌گویند ما قبولشان نداریم ونسبتی با اجزا ندارد چطور نسبتی ندارد؟ حکمای بعدی می‌گویند نسبت دارد و الآن فضای بحث خوب است ولی از عباراتی که از شفا خواندیم به‌صورت مطلق ایشان انکار می‌کردند به سر بحث رسیدیم غیر معین را خواندم به سیال رسیدیم.

 

حرکت قطعیه -حرکت توسطیه -تحلیل حرکت-ماهیت حرکت -فرد واحد سیال-جزء لا یتجزا

و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطیبین الطاهرین.

 


 

[1] بحارالانوار، ج58، ص254 : خَلَقَهُ بِنَفْسٍ وَ جَسَدٍ وَ رُوحٍ فَرُوحُهُ الَّتِي لَا تُفَارِقُهُ إِلَّا بِفِرَاقِ الدُّنْيَا وَ نَفْسُهُ الَّتِي تُرِيهِ‏ الْأَحْلَامَ وَ الْمَنَامَاتِ‏ وَ جِسْمُهُ هُوَ الَّذِي يَبْلَى وَ يَرْجِعُ إِلَى التُّرَاب‏

 

[2] شوارق الالهام ، ج3، ص130

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است