1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(۴٢)- بررسی مرسله ابن اشیم در موضوعیت ذهاب حمره

درس فقه(۴٢)- بررسی مرسله ابن اشیم در موضوعیت ذهاب حمره

معرّفیت ذهاب حمره امری حقیقی نه تشریفاتی ، بررسی روایات دلالت کننده‌ی بر معرّفیّت ذهاب، مراد از «وقت سقوط القرص» و «الی ناحیة المغرب» در مرسله ابن اشیم، نحوه از بین رفتن سرخی آسمان پس از غروب
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=27373
  • |
  • بازدید : 5

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

و کذا الکشف عن استقرار المذهب عملًا علیه، و إن خفی علیٰ جماعه یعتدّ بهم، فمن یقدّم روایه أوّلیّه الزوال للظهرین مع تحدید کثیر من الروایات بالذراع و الذراعین  کیف یسوَّغ له نسیان ذلک فی المقام؟ مع وضوح استفاده المعرّفیّه من روایات المقام، و منها ما اشتمل علی التعلیل  کاستفاده الجمع من التعلیل فی ذلک المقام.

و أمّا مرسل «ابن أبی عمیر» ففیه جعل سقوط القرص منوطاً بمجاوزه الحمره، و لا یکون ذلک إلّا مع الجهل بالسقوط. و إراده مرتبه عالیه من السقوط حمل علی الکنایه، کما مرّ؛ مع أنّه لو تمّ عدم معهودیّه ذهاب الحمره لدی العامّه، کان بیان الأئمّه علیهم السلام لذلک کاشفاً عن کونه من أسرارهم، کما وقع مثله فی أمثاله، کالبیان للممیّز للحیض عن البکاره  و من المعلوم أنّه لا یکشف عن التکلیف المولوی، بل عن التنبیه علی المغفول عنه عند العامّه، کما فی المثال المذکور، و هذا یکفی لتصدّیهم لبیانه مکرّراً[1].

تساوی معرفیت ذهاب حمره با موضوعیت در کلام بعضی فقهاء

فرمودند: «من یُقدّم روایة أوّلیة الزوال الظهرین مع تحدید کثیر من الروایات بذراع و ذراعین کیف یَسوغ له یا یُسَوَّغ له» «یَسوغ» هم زیاد به کار می‌رود، اینجا تشدید گذاشتند «یُسوّغ» هم مانعی ندارد ولی اگر نگذاریم هم زیاد به کار می‌رود. «کیف یسوغ» سائغ و جایز است برای او «نسیان ذلک فی المقام» در مقام ما هم می‌گویند: نه، این غروب همان غروبی که شما می‌دانید ،نیست. ذهاب این را مقیّد می‌کند و موضوعیت استتار را مثل خودش می‌کند.

 پس چرا برای ذراع و ذراعین این را نگفتید؟ روایاتی که می‌گوید: اول وقت نماز ظهر، زوال است نه یعنی آن زوالی که خورشید به وسط آسمان برسد، یعنی زوالی که مقیّد است به این که سایه هم ذراع شود، می‌گویند: چرا آن را نگفته است؟ آنجا که نگفته است، اینجا هم نگفته است.

«نسیان ذلک فی المقام مع وضوح استفادة المعرّفیة من روایات المقام.» این معرفیتی که حاج آقا اینجا می‌فرمایند، دیروز صحبت شد دیگران هم در اصل این مشکل ندارند. فرمودید که: از شهید و علامه و اینها تعبیرات بعضی آمده بود که عیناً می گویند: «وقت صلاة المغرب، ذهاب الحمرة» اما خب نوعاً این‌طور نبود، اگر آمارگیری کنیم شاید زیر یک درصد دو درصد عبارت باشد. چون آن اوائل یادم است که همه‌ی کتاب ها را به ترتیب زمان نگاه کردم اما تا قرن حدود پنجم ششم، اما بعد از آن کتاب‌های زیادی بودند که آنهایی را که نگاه کردم دیدم بالاتفاق همه می‌گفتند: موضوع، غروب است و« یُعرف الغروب بکذا» یا «علامة‌الغروب کذا» است، این را داشتند. پس چرا حاج آقا مرتب می‌فرمایند: معرفیت، اینجا برای این است که اولاً بعداً این معرفیت طوری معرفیت شده است که  با موضوعیت مساوی شده است یعنی وقتی می‌گوییم: معرِّف نفس غروب است یعنی همان موضوع است، این بعداً  در تاریخ فقه به این صورت میخ آن کوبیده شده است.

دوم این که حاج آقا به این عنایت دارند زیرا گاهی است که با کلمه معرّف و یُعرف یک حالت تعارفی برخورد می‌کنند، یعنی می‌گوییم: خب جمع کردیم، هم در روایات استتار می‌دانیم غروب ، موضوع است و هم «یُعرف بذهاب»، یعنی یک کلمه‌ی «یُعرف» را می‌گوییم برای این که از آن حالت معارضه و دوگونه بودن در رفته باشیم.

در حلقات می‌گفتند: برای انشاء حکم سیاقةٌ…، یک تعبیری داشتند می‌گفتند: اصل حکم، عالم ملاک است و اراده، سومی که انشاء است یک چیزی می‌گفتند. می‌خواستند بگویند: این «سیاقةٌ قانونیة.»

شاگرد: تشریفیة.

استاد: تشریفیة شاید بله درست است، مثل تشریفات.

شاگرد: تشریفاتی است.

استاد: بله یعنی می‌خواهیم سر و سامان بدهیم.

معرّفیت ذهاب حمره امری حقیقی نه تشریفاتی

این که حاج آقا روی آن نکته توجه دارند این است، من تأکید می‌کنم، حاج آقا می‌گویند: این کلمه‌ی« یُعرف، علامیة، معرفیة» که در نص هم است یک نحو برخورد تشریفاتی با اینها نشود که بگویند خب مانعی ندارد ما بگوییم: «یُعرف» اما عملاً مرادمان از «معرّف» همان موضوع باشد. لذا الان هم می‌گویند، چند جای دیگر هم می‌گویند: ممکن است یک کسی بگوید این را همه قبول دارند، صاحب جواهر هم گفتند: اجماع است بر این است که غروب،موضوع است، اجماع، بلکه حتی بالاتر، صاحب جواهر گفتند: ضروری دین است که غروب ،موضوع است بعد فرمودند: خب فقط غروبی که معرّف آن، این است.

حاج آقا می‌فرمایند: روی این معرّف بودن ما تأکید کنیم، اگراز طرفی اجماع است که غروب،موضوع  است و از طرفی خود شما قبول دارید که معرّف است ،حکمت این دوگانگی چیست؟ چرا می‌گویید: آن موضوع و این معرّف؟ اگر این خودش تا این نشود او نیست، پس این است نه او. شما می‌گویید: یک مرتبه‌ای، خب یک مرتبه‌ای باید زیر افق برود ولی آن چه مهم و موثر است  همین ذهاب است. پس چرا می‌گویید: معرّف؟ به عبارت دیگر این معرّف را از یک عنوان تشریفاتی می‌خواهند دربیاورند. یک فهم فقاهتی منطقی عقلائی به آن بدهند که چرا دو چیز می‌گویید؟ چرا می‌گویید: غروب و کنار غروب هم می‌گویید: معرّف؟ پس معرّف، معرّف است، کنار موضوع، معرّف است، این را جلا بدهیم لذا بعداً هم می‌بینید حاج آقا در عبارات خیلی روی این تأکید دارند. لذا حیث معرّفیت در ذهن یک فقیهی مثل صاحب‌ریاض جلا پیدا کرده بود. گفتند: (ما که می‌گوییم: معرّف است خب بله معرّف تیقّن است) خیلی خوب شد. یعنی می‌بینیم «معرّف» گوناگون است، «معرّف» همان‌طور که صاحب جواهر هم گفتند.

ما بعد از این که با معرّفیت به عنوان «أنّه معرّف» با آن برخورد کردیم آن‌وقت خیلی این فضا باز می‌شود که استظهار کنیم از ادله که معرّف تیقّن است یا نفس غروب. اگر هم یک جایی ظهور بدوی نص در موضوعیت است با مجموع قرائن می‌فهمیم این ظهور مراد شارع نیست، از مجموع می‌فهمیم این ظهور همان تیقّنی است که صاحب‌ریاض فرمودند.

 

برو به 0:06:19

لذا ببینید کلمه معرّفیت باز هم می‌آید، حاج آقا تکرار می‌کنند، گمان من این است که در درس هم معلوم بود، در درس هم همان‌طور که من به یاد دارم می‌خواستند این معرّفیت  صرفاً یک لفظی باشد که بگوییم: بله اجماع است که موضوع، آن است، اجماع است که یُعرف. اما چرا این دوتا شد؟ چه نیازی بود به این دوتا؟ حاج آقا بعد می‌گویند: نیاز آن برای این است که موضوع روشن است اما همه جا عملاً این‌طور نیست که افق صاف باشد، خیلی وقت‌ها است که ابر است، نمی‌دانم تجربه کردید فصولی از سال به خصوص فصولی که بینابین است مثل بهار و پائیز، غالباً وقتی استهلال می‌کنید، در طرف مشرق مشکل نداریم و در طرف مغرب مشکل داریم. این از چیزهایی است که تجربه کنید، من تجربه دارم. یعنی یک فصلی از سال است نمی‌دانم هواشناس ها اسم این را چه چیزی می‌گذارند. ابرهای  زمانی مقطعی، یعنی درست می‌بینید نقطه‌ای که برای یک بقعه‌ای خورشید غروب می‌کند، این‌طرف غروب ابر تشکیل می‌شود اما همین ابرها طرف مشرق نیست. گاهی ابرها یک رهگذر هستند، کوچ کننده که از مناطقی باد می‌آوردشان، این دیگر شرق و غرب نمی‌شناسد اما گاهی یک ابرهایی هستند که از بالا و پایین رفتن هوای گرم و سرد و از آن فشاری که هوا می‌بیند و ضوابط آن معلوم است تشکیل می‌شود. هوای سرد سنگین است و فشرده، هوای گرم سبک است و منبسط، بعد گاهی بالا و پایین که می‌آید تا در طبقات جو برود دقیقاً هوای خودش را ابر می‌کند یعنی یک‌دفعه در یک وقتی که هوایی که منبسط است در یک فضایی می‌آید که می‌خواهد فشرده شود یعنی خودش منبسط بود و داغ، اما الان طوری می‌شود در آن انتقالات جوی تحت فشار یک هوای دیگری قرار می‌گیرد، این‌طور هوایی چطور می‌شود؟ هوایی که فشرده می‌شود بسیار اطراف خودش را داغ می‌کند و حالت میعان اینجا صورت نمی‌گیرد، همین هوایی که فشرده شد و داغ آن را بیرون داد بعد می‌رسد یک‌دفعه در یک فضایی که می‌خواهد باز شود، مثل کاری که یخچال می‌کند، همان فضا وقتی باز می‌شود کاملاً یخ می‌کند، به نحوی که آن ذرات آبی که در آن بود، همه‌ی اینها تشکیل ابر می‌دهد، از نظر فنی هم این را بیان کردند. ابرهایی که از دریا نیامدند، ابرهایی که از بالا و پایین رفتن طبقات جو تشکیل می‌شوند. خیلی از ابرها هستند که آنی‌الحصول است یعنی یک‌دفعه در یک فضایی اگر باشید و فیلمبرداری کنید می‌بینید ابر نبود، یک‌دفعه می بینید در منطقه ابر پیدا شد در اثر نقل و انتقال. نظیرهای این هم مثلا حالا موتورهای یخچال که گوناگون است اما مثلا برای پمپی که برای باد زدن ماشین و موتور است روشن‌تر است، پمپ را وقتی می‌زنید به شدت داغ می‌شود، برای این است که همان وقتی که هوا را فشرده می‌کنید داغی خودش را بیرون می‌دهد سرد می‌شود، او سرد می‌شود و داغی خودش را به این فلز می‌دهد و بیرون می‌رود خودش سرد می‌شود. همان هوای فشرده داخل پمپ را اگر یک‌دفعه ببرید در یک فضایی باز کنید یخ می‌کند یعنی آن فضا کاملا خنک می‌شود، اینها چیزهایی است که قواعد آن معلوم است و گفته شده است و حرف آن هم زده شده است.

حالا عرض من این است که این محل ابتلاء می‌شود، در فصل‌هایی از سال که طبقات جو سریع بالا و پایین می‌رود، تعبیری دارند که هوا ناپایدار است. این وقت‌ها بله اما خیلی از فصول سال است که هوا حالت تغییر و تحول و موج گونه بودن آن و ناپایداری‌اش تشکیل ابر می‌دهد.

 یعنی این نقل و انتقال طبقات زیاد است، این ابرهای مقطعی حسابی تشکیل می‌شوند آن هم طرف مغرب، حالا اگر این عرض من یادتان است بعداً تجربه کنید ببینید در فصولی از سال که طرف مشرق خیلی قشنگ صاف، اما وقتی می‌خواهید استهلال کنید مشکل است، می‌خواهید غروب را ببینید مشکل است، ابر نمی‌گذارد ببینید. حاج آقا قبلاً فرمودند: این محل ابتلاء کثیر است، این غروبی که موضوع است بگوییم: معرّف.

 معرّف برای کجاست؟ معرِّف برای جایی است که دسترسی به معرَّف نداریم، یک طوری است، کوه است، الان ابر است، خب می‌گویند: راحت این‌طرف را نگاه کن می‌توانی از این، امور را بفهمی، یک ساعت خیلی روشن. اما تفاوت این علامت با ذو‌العلامة چقدر است؟ ده دقیقه، این متسامحٌ فیه عرفی است که ما می‌خواهیم تو نماز خودت را قبل از وقت نخوانی می‌گوییم: عقب بینداز و به آن نحوی که مسلّم است نمازت را بخوان. این حاصل فرمایش حاج آقا است که روی معرّفیت تأکید می‌کنند، بعداً هم می‌بینید که عنایت دارند، می‌خواهند معرّف را از این عنوان یک نحو تشریفاتی که در کلاس فقه بگوییم بله اجماع است بر موضوع، آن علامت است ولی عملاً چیز خاصی بر این علامت و ذوالعلامة متفرّع نباشد مگر این که مآلاً بگوییم موضوعیت دارد، روی این تأکید می‌کنند. در درس هم همین‌طور بود، یادم است روی این خیلی تأکید می‌کردند به این که بگویند: معرّفیت استظهار می‌شود از روایات ذهاب، اما نه معرّفیت تشریفاتی. ببینید این که اصل خود این معرِّف باشد، اسمی از غروب می‌بریم ولی اصل کار آن [معرف] است، این‌طور نه، معرّفیت واقعاً معرّف عقل عملی حکیمانه روی حساب است. حالا می‌بینید دیروز گفتند، بعداً هم باز می‌فرمایند.

شاگرد: اگر معرّف نفس غروب در نظر بگیرند طبیعتاً تقیید می‌زنند

استاد: بله معرّف نفس وقتی در نظر بگیرند یعنی استتار امر تشریفاتی می‌شود. ما گفتیم: استتار، گفتیم: سقوط اما او اصل است.

شاگرد: همان مرتبة عالیة.

استاد: مرتبة عالیة که می‌گویند: «تکلّمٌ بالکنایة» الان می‌فرمایند.

بررسی روایات دلالت کننده‌ی بر معرّفیّت ذهاب

 ایشان این را می‌گویند از مجموع ادله این را می‌فهمیم که می‌خواستند این را برای ما بگویند به عنوان معلوم. لذا می‌فرماید: «مع وضوح استفادة المعرفیة من روایات المقام» از روایات مقام معلوم است که معرّف است، می‌گوییم: این که کسی منکر شما نیست که مرتب  می‌فرمائید: «وضوح استفاده» می‌گویند: بله منکر نیستند اما عملاً کأنّه منکر هستند. البته متأخرین آنها، چون عرض کردم این تلاشی که مرحوم آقای خوئی دارند دیدنی است. مرحوم آقای خوئی گفتند: مشهور و أشهر، بعد از آن عبارات خیلی از قدماء را می‌آورند و می‌گویند: اینها همراه ما هستند، منظور ایشان از همراه خودشان یعنی همان استتار. یعنی خود عبارات تاب این را دارند که حمل شوند بر همین که حاج‌آقا می‌فرمایند.

«و منها» بعضی از روایات مقام «ما اشتمل علی التعلیل» تعلیل کدام بود؟ یکی این که «إنّ المشرق مطلٌ علی المغرب إذا ذَهَبَ» «ذَهَبَ» گفتند صریح است این تعلیل در این که موضوعیت ندارد، معرّف است، خب باید در معرّفیت آن استظهار کنیم که این معرّفیت یعنی چه؟ «کاستفادة الجمع من التعلیل فی ذلک المقام» می‌فرمایند: در مقام زوال که هیچ‌کس نگفت: اول وقت نماز وقت ظهر ذراع است. آنها چطوری گفتند؟ «کاستفادة الجمع» یعنی این که منظور از روایات ذهاب این است که جمع نکنید، جمع نکنید بین صلاة ظهر و عصر «من التعلیل فی ذلک المقام» در ظهر و عصر امام علیه السلام فرمودند: «إنّما جُعل الذراع و الذراعان لمکان النافلة» از این تعلیل این را فهمیدند که وقت ظهر زوال است، داخل هم می‌شود اما ذراع برای آن است، یعنی ولو بعضی از آنها هم این بود که تا ذراع نشده است نماز نخوانید، ظاهر آن این بود «اما لمکان التعلیل» فهمیدیم می خواهند تأکید کنند بر اهمیت نافله، حتی می‌گویند: نخوانید، کأنّه وقت نشده است برای این که مبادا طوری شود که رسم شود و نافله فراموش شود. می‌فرمایند: اینجا هم همین است، اینجا هم باید وقت نماز بشود تا بخوانند، وقتی باید وقت نماز بشود تا بخوانند لذا تأکید کردند بر این که بگذار مطمئن شوی وقت شده است، مخصوصاً با عرف عام که به اندک چیزی ممکن است با اشتباهی شروع کند به خواندن نماز خودش و به اندک چیزی اقدام کند.«فی ذلک المقام» یعنی مقام زوال.

مقام ما نحن فیه چیست؟ «من روایات المقام» المقام یعنی مقام نماز مغرب. پس دوتا کلمه‌ی مقام داریم، یکی این «روایات المقام» یعنی مقامی مثل الان، مقام خودمان، یکی هم «ذلک المقام» در زوال و ذراع.

 

برو به 0:15:41

مرسله ابن اشیم

«و اما مرسله ابنابیعمیر ففیه جعل سقوط القرص منوطاً بمجاوزة الحمرة و لایکون ذلک إلا مع الجهل بالسقوط.»

شاگرد: این «ما اشتمل علی التعلیل» که فرمودند، شما در فرمایش سابق خودتان طوری ترجمه فرمودید که چه با علامیت نفس غروب و چه با علامیت تیقن جور درمی آید، هردو را فرمودید. شما فرمودید: اینجا فعلاً به علامیت بگذراندیم.

استاد: من گذشتم، هنوز حاج آقا هم نفرمودند و وارد نشدند، الان همین تعلیل را  روی مبنای خودشان می‌گویند اما این که آن استظهار از این بشود، همین در ذیل صفحه‌ی چهل وهفت مثلا، همین مطلٌ را می‌گویند: «المعلَّل بکون المشرق مطلا علی المغرب  فالظاهر…»یعنی شروع می‌کنند این تعلیل را باز کنند که مثلا جلوی آن چیزهای دیگر گرفته شود که بگوییم آن‌طور منظور ایشان است. دانه دانه‌ی اینها می‌آید.

«اما مرسله ابن ابی عمیر» در همان مواقیت ،باب شانزدهم، روایت چهارم بود، یک و سه مرسله‌ی ابن اشیم و صحیحه‌ی بُرید، بحث مفصل‌تر این دوتا هنوز مانده است، ان‌شاءالله به تفصیل می‌آید. فعلا سراغ روایت چهارم می‌رویم که تنها روایتی است که از سمت رأس را مطرح کرده است.

سند، مرسل است اما مرسل جناب ابن‌ابی‌عمیر رضوان علیه است که «مراسیله کمسانیده.» لذا ممکن است بعضی‌ها در همین هم خدشه داشته باشند اما مشهور قبول دارند، با این مرسل‌ها معامله‌ی ضعیف نمی‌کنند لذا مرسله‌ی ابن‌ابی‌عمیر از حیث اعتماد خوب است. حاج آقا هم معمولاً بنای ایشان بر این نیست که فوری به سند گیر بدهند، اول سراغ تحلیل و فقه‌الحدیث می‌روند، اگر جایی طوری بود که از نظر استظهار خیلی کار به مشکل برخورد کند آن‌وقت اسمی هم از سند می‌برند که بعداً می‌بینید، مثلا خود فقه‌الرضا با این که مفصل آن را بحث کردیم ، حاج آقا هم قبول دارند آن را، اینجا یادداشت دارم، صفحه‌ی پنجاه  در همین بحث خودمان می‌آید، در همین فقه‌الرضا از جاهایی است که خلاف نظر ایشان عبارتی دارد. به آنجا که می‌رسند عبارت ایشان این است که می‌گویند: فقه‌الرضا قبول است اما نه این که تمام کلمات آن برای امام باشد. نظر ایشان راجع به فقه‌الرضا از یادداشت کردنی‌ها است ، شاید پارسال من ندیده بودم این را تا بگویم و بعد برخورد کردم. عبارت ایشان این است که می‌فرمایند: «و قد عثرنا فی هذا الکتاب» یعنی کتاب فقه‌الرضا، «علی بعض الشواهد علی عدم کون الکل من عبارات الامام علیه‌السلام» می‌گویند: ما به یک شواهدی برخورد کردیم که مطمئن شدیم تمام عبارات فقه‌الرضا برای امام نیست، با این که فقه‌الرضا را ایشان قبول دارند، در درس هم می‌گفتند، کتاب برای ایشان ضعیف نبود اما می‌گفتند: مثل سایر کتب روائیه است، باید مورد به مورد نگاه کنیم و می‌بینیم که بعضی جاها عبارت امام علیه السلام نیست، حالا از کجا آمده است؟ باید ببینیم بعد خودشان توضیح می‌دهند یا نه،بحث‌هایی را ما پارسال داشتیم که این کتاب چطوری است. منظور این که این عبارت صفحه‌ی پنجاه ایشان را یادداشت کنید که این‌طور است، گاهی صحبت از سند هم می‌کنند که سند چطوری است، ولی روال کلی ایشان بر این نیست که فوری سراغ سند بروند. لذا الان خواهید دید که می‌فرمایند: مرسله‌ی ابن‌ابی‌عمیر، کلمه‌ی مرسل را به کار می‌برند اما از حیث اعتبار آن مشکلی ندارند، بلکه قبلاً حتی برای آنهایی هم که ضعیف است مثل مرسله‌ی ابن‌اشیم هم این‌طور تعبیری فرمودند، صفحه‌ی چهل و یک فرمودند: «و عن المشهور أنّه ذهاب الحمرة المشرقیة و یدلّ علی ذلک روایات کثیرة ینجبر ضعف بعض ما فیها بالإشتهار العملی» ملاحظه می‌کنید اشتهار عملی را جابر سند دانستند. حتی دیروز گفتند: ما در فتوا دادن به این اشتهار اتکا نمی‌کنیم، همان که دیروز دیدید، اما این اشتهار برای جبران سند خوب است، یعنی مشهور اعتنا کردند به این روایات، حالا استظهار آنها را بعداً ببینیم با ما دو تا است یا عبارت آنها هم موهم خلاف بوده است، با ما یکی هستند که مرحوم آقای خوئی در التنقیح می‌فرمایند.

[4] وعن علي بن محمد، عن سهل بن زياد، عن محمد بن عيسى، عن ابن أبي عمير، عمن ذكره، عن أبي عبد الله (ع) قال: وقت سقوط القرص ووجوب الافطار من الصيام أن تقوم بحذاء القبلة وتتفقد الحمرة التي ترتفع من المشرق، فإذا جازت قمة الرأس إلى ناحية المغرب فقد وجب الافطار وسقط القرص. وعن عدة من أصحابنا، عن سهل بن زياد مثله. ورواه الشيخ بإسناده عن محمد بن يعقوب وكذا ما قبله والحديث الأول[2].

«و اما مرسله ابنابیعمیر فقیه جعل سقوط القرص منوطاً بمجاوزة الحمرة» عبارت این است: «عن ابنابیعمیر عمّن ذکره عن أبی عبدالله علیهالسلام قال: وقت سقوط القرص» این روایت را ببینید، ما باشیم و این روایت، ظهور خیلی قوی است، «وقت سقوط القرص» یعنی کسانی که گفته بودند: حاکم یا مفسّر یا اینها، خیلی لسان این روایت برای آن تفسیر، قوی و خوب است، این‌طور نیست که بگوییم :این لسان چیزی کم دارد، فی حد نفسه ما باشیم و این روایت. «وقت سقوط القرص» وقت سقوط قرص چه زمانی است؟ «و وجوب الافطار من الصیام أن تقوم بحذاء القبلة» روبروی قبله بایستید، «و تَتَفَقَّد» تفقّد، پیجویی و تفحص کردن است، تفحص کنید «الحمرة التی ترتفع من المشرق»« فإذا جازت »که حاج آقا فرمودند: مجاوزه، تعبیر خود امام است، «فإذا جازت» آن حمره «عن قمّة الرأس إلی ناحیة المغرب» وقتی به طرف مغرب آمد، «فقد وجب الافطار و سقط القرص.»

 مراد از «وقت سقوط القرص» و «الی ناحیة المغرب» در مرسله ابن اشیم

حالا ما سؤالاتی را قبل از آن مطرح کنیم تا به فرمایش حاج آقا بپردازیم. حضرت که می‌فرمایند:« وقت سقوط القرص» وقت سقوط قرص این است که این‌طور بایستید، یعنی ابتداء لحظه‌ی سقوط یا وقتی که مطمئن هستید سقوط قرص است و شک ندارید؟ قبول است که لسان قوی است اما بعد وقتی مجموع ادله را کنار یکدیگر بگذاریم این سؤالات مطرح می‌شود. وقت سقوط قرص چه زمانی است؟ می‌گویند: «وقت وجوب الافطار أن تری فی السماء ثلاثة کواکب» وقت افطار این است که به آسمان نگاه کنید سه تا کوکب ببینید، این یعنی همان اول لحظه‌ی آن؟ خب ممکن است بگوییم به ذهن یک کسی این‌طور بیاید اما وقتی چندتا دلیل دیگر هم دیدیم می‌گوییم: این وقت یعنی این که شد دیگر قطعاً شده است یعنی وقتی که به طور یقینی این آمده است. این دور نیست، خب این وقت کدام یک؟ یعنی اول وقت حدوث است، حدوث «وقت المغرب» سقوط القرص یا وقت آن یعنی تحقّقه؟ تحقق أعم از مضیّ تحقق یا حدوث تحقق؟ این یک سؤال است.

«و وجوب الافطار أن تقوم بحذاء القبلة» چرا باید روبروی قبله بایستیم؟ نکته‌ی آن چیست؟ این یک سؤالی است که حالت ابهام دارد و باید روی آن تأمل کنید. روبروی قبله بایستید. «تتفقّد الحمرة». غالب مناطق عراق و مدینه و اینها اگر روبروی قبله بایستند مشرق روی شانه‌ی چپ آنها می‌شود، چون به طرف نقطه جنوب می‌ایستند. خب این یعنی چه که امام علیه السلام می‌گویند رو به قبله بایست، رو به حدود طرف جنوب بایست اما آن حمره‌ای که از طرف مشرق بالا می‌آید را تفحص کن، یعنی می‌گویند: دید خودت را به طرف جنوب بینداز ببین رد شد یا نه، برای رد شدن می‌فرمایند یا برای چه چیزی؟ این سؤال به عنوان این که روی آن فکر کنید.

 

برو به 0:24:28

شاگرد:  حاج آقا خود روایت که دنباله این می فرماید.

استاد: جازت قمّة الرأس.

شاگرد:  نه، می فرمایند رو به قبله بایست، تتفقّد یعنی کأنّه رو به قبله ایستادن برای جستجوی حمره است.

استاد: خب برعکس باید بفرمایند، بگویند: «تقوم بحذاء المشرق و تتفقّد»، همین را می گویم.

شاگرد: رد شود از بالای سر ما می رود.

استاد: خب این را همین‌جا بایست ببین آمد بالای سر شما رفت، چرا می‌فرماید: رو به طرف جنوب بایست بعد ببین آن حمره ای که طرف مشرق یعنی از دست چپ تو بالا می آید رد شده است، یک وجه آن همین است که کأنّه می‌گویند: خودت را با نصف النهار محاذی کن تا بتوانی قمّة الرأس بالای سر خودت را خوب تشخیص بدهی، چشم‌های تو این‌طور است که می‌فهمی بین العینین خودت حالا دیگر سرخی رفت. و الا وقتی رو به طرف مشرق بایستی هرچه هم سر بالا می کنی چه بسا اینجا هنوز بالای سر نرسیده است به خیال تو رفت. این یک وجه است، ممکن است وجوه دیگری هم باشد. این یک وجه است که حضرت می‌خواهند روشن کنند آن خط وسط فاصل بین قسمت شرق آسمان را از غرب آسمان، می خواهند قمة الرأس را بگویند.

«تقوم بحذاء القبلة تتفقّد ترتفع من المشرق فإذا جازت قمة الرأس إلی ناحیة المغرب»، چرا حضرت این را فرمودند؟ «إلی ناحیه» یعنی می‌گویند: تا مغرب باید برسد، «ثم أتموا الصیام إلی اللیل»، تا مرز لیل را باید بروید، نه این‌که هنوز یک ساعت مانده است به لیل بروید افطار کنید، «إلی اللیل»، ولو مدخول إلی داخل نیست اما إلی «ناحیة المغرب»، «ناحیة المغرب» یعنی همین بالای نصف النهار که رفتی آن‌طرف، ناحیه مغرب است؟ اینجا را کسی مغرب می‌گوید ؟

شاگرد: از آن‌طرف می‌شود.

شاگرد: ظاهر آن همین است که وقتی این رو به جنوب می ایستد و با آن بیانی که در خط نصف النهار داشتیم، این‌طرف می‌شود ناحیهی مشرق از قمّة الرأس، آن طرف می‌شود ناحیه‌ی مغرب. همین که از روی سر این عبور کرد وارد ناحیه‌ی مغرب این آقا شد.

استاد: خب پس «جازت» بس بود، می‌فرمودند: «جازت عن قمّة الرأس.» چرا تأکید می کنند؟ «جازت إلی…»

شاگرد: ظاهرا مسیر آن از طرف مشرق است که به سوی مغرب می‌آید.

استاد: می‌دانم، «جازت عن قمة الرأس.»

شاگرد: یک چیز عادی را فرمودند، یعنی از مشرق می‌آید و به طرف مغرب می‌رود، درست است؟

استاد: به طرف مغرب می‌رود، طرف مغرب یعنی همین بالای سر من؟ فقط این‌طرف است؟

شاگرد: نه، از این رد شود، لازم نیست برود طرف آن، یعنی واقعاً، همین که رد می‌شود، الان هم فتوا هم بعضی از آقایان دارند.

استاد: می‌دانم فتوا این است، همین را می‌خواهم بگویم که…

شاگرد: یعنی ظاهر روایت این است واقعاً.

استاد: این است؟

شاگرد: اینجا «عن» ندارد، «فإذا جازت قمة الرأس إلی ناحیة المغرب» دارد، تفاوتی دارد؟

شاگرد: ظاهراً باید «عن» داشته باشد.

استاد: خود «جازت عن» هم نداشته باشد دوتا نسخه است، الان هم در کافی است و هم در تهذیب، هیچکدام ندارند؟

شاگرد: نه، اینجا که وسائل است.

استاد: در این نرم افزارها فوری تهذیب و کافی هم می شود. همین عبارت اگر در آنها آمده است می بینید «عن» دارد یا ندارد.

پس این هم یک چیزی که عرض کردم فتوا که معلوم است بر این نیست، اما یک طور دیگری در فتاوا، در حواشی عروه و اینها است. یک بحثی راجع به این دارند که می گویند این روایات مرسل است، ببینید دو سه تا، من وقتی نگاه کردم، الان چند روز فاصله شده است فراموش کردم کدام یک از مراجع  گذشته  بودند که فتوای آنها یا احتیاط بود. در این مرسله ابن‌ابی‌عمیر خدشه داشتند، می‌گفتند: اینطور نیست که عملاً تجربةً این حمره بالای سر بیاید، مرحوم آقای خوئی این را می‌گفتند. من حتی شاید بیش سه تا از آقایان را دیدم که در کلمات آنها بود که می‌گویند: از بالای سر رد نمی شود، آن که ما عملاً دیدیم حمره یک مقدار بالا می آید، تا یک حدی که می رسد اینجا محو می‌شود بعد طرف مغرب حادث می‌شود، همان جایی که محو نشده است با همان حدود، مثلا اگر به متر بگوییم دو متر بالا آمد محو شد، اینجا که محو شد بالای سر نمی آید، بعد از چند لحظه این‌طرف مغرب در همان افق دو متری حادث می شود، بعد هم می رود پایین تا این که ذهاب حمره‌ی شفق شود، یعنی ذهاب حمره‌ی مغربیه شود. خب اگر این‌طور باشد این «إلی» دوباره می تواند طور دیگری معنا شود .آنها البته می‌گویند: این مرسل است، اگر این‌طور باشد این «إلی» روی این یک معنای دیگری پیدا می کند. احتمالات را می‌گویم که حضرت می‌فرمایند: «جازت» یعنی چون «جازت عن قمّة الرأس» که قابل رؤیت برای تو نیست.

شاگرد : «عن» که نداشت.

شاگرد ۲ : آیا [نبود عن] در معنا تأثیر دارد؟

استاد: نه خیلی، چون در خود «جاز» معنای امر است، «جازه و جاز عنه»، از نظر ارتکاز عرب این دوتا تفاوتی ندارند، «تجاوزه، تجاوز عنه»، کما این که اینجا.

با این حساب اگر این حرف آقایان، می گوییم چه بسا این مرسل می‌فرمایند: «جازت إلی»، یعنی این‌طرف معدوم می‌شود، این‌طرف در مغرب، «إلی ناحیة المغرب»، در مغرب باید آن را ببینید. پس می بینید باز دوباره خود این روایت هم یک چیزی اضافه بر فتوای مشهور دارد، یعنی تا حدوث آن را در طرف مغرب نبینی هنوز نشده است، حال آن که فتوا این نیست، در فتوا می‌گویند: حمره اینجا رفت دیگر رفت، این وقتی رفت رفت، نباید صبر کنید تا اینطرف دوباره طرف مغرب هم سرخی حادث شود.

شاگرد: از بالای سر هم  نمی گویند؟

استاد: این‌هایی که این‌طور گفتند می‌گویند: معدوم می‌شود، می‌گویند: طرف مشرق یک مقدار بالا می‌آید معدوم می‌شود بعد می آید.

نحوه از بین رفتن سرخی آسمان پس از غروب

البته گمان من اول تا حالا این‌طور نبوده است. این که ما صرفاً سرخی را نبینیم اینطور نیست که معدوم می‌شود. آیا این سرخی که پیدا می شود برای کدام طرف جوّ است؟ این‌ها سؤالات مهمی است برای این که آدم راحت تر بتواند بفهمد. صد کیلومتری جو است؟ در طبقات فشرده‌ی جو است؟ چون می‌دانید تا حدود صد تا دویست، دویست و پنجاه جو فشردگی نسبتاً خوبی دارد، تا هزار کیلومتر جو است اما آنجا دیگر هیچ، آنهایی که می‌روند باید با کپسول تنفس بروند، جو است اما به راحتی نمی‌توانند تنفس کنند. لذا این سرخی در کدام منطقه‌ی جو تشکیل می شود؟ آیا برای آن بالا بالاها است؟ من بعید می دانم، یعنی طوری است که آن فضای روشنائی فجر برای بالا بالا می‌تواند باشد، چون روشنائی فجر و رنگ آبی بودن آسمان، چون اگر زمین جو نداشت تاریک مطلق بود، مثلاً قرص خورشید را مثل یک سکه‌ی طلا می‌دیدیم، همه جا هم تاریک بود، در ستارگانی هم که جو ندارند می‌گویند: این‌طور است، همه همان فضای نیلگون و آبی رنگ ندارند، این فضای نیلگون برای انعکاس نور است در جو، خب این نیلگونی برای طبقات بالای جو هم می‌شود. البته منطقه‌هایی که هوا و فضا صاف باشد، فشرده باشد، طبقات پایین جو فشردگی زیادی داشته باشد بیشتر افراد  می بینند، هرچه فشرده‌تر باشد انعکاسات زیادتر و در نتیجه این نیلگونی، آبی رنگ شدن، شفافیت و نورانیت آن، خودش را به آن نحو خاصی که هست نشان دادنش بیشتر است، هرچه رقیق تر باشد این فضا کمتر است ولی ظاهراً این می‌رود تا هزار کیلومتر پس انعکاس است.

 

برو به 0:32:59

شاگرد: تلوزیون نشان می‌داد چند وقت قبل، یک هواپیمایی فرستاده بودند، تقریباً حدود سی کیلومتر در ذهنم است ، وقتی می رفت دیگر بالای سر او سیاه می‌شد.

استاد: عجب، یعنی آنجا دیگر انعکاس نبود.

شاگرد: یک چنین فاصله‌ای، صد هزار کیلومتر که دیگر اصلا انعکاس ندارد، فشردگی برای همین فاصله ها است.

استاد: لازمه‌ی فرمایش شما این است یعنی در جایی که روز است و خورشید در آسمان است این در همین جو روشن سی کیلومتر بالا می رود این فضای نیلگون تمام می شود، یعنی دیگر انعکاس ندارد، اگر این‌طور باشد.

شاگرد: برای بخشی از جو است، ممکن است برای مرز باشد.

استاد: آن سرخی را منظور شما است یا فرمایش ایشان؟

شاگرد: سرخی. گاهی اوقات بعضی پدیده های نور و اینها ناشی از یک مرزی است، وجود یک مرز، از یک جایی به جای دیگری.

استاد: این هست.

شاگرد: مثل انکسار و اینها خب انکسار ناشی از مرز است.

استاد: یعنی وقتی غلظت فضا عوض شود برای نور خیلی تأثیر می‌گذارد، ورود نور از فضای رقیق به غلیظ، خروج نور از فضای غلیظ به رقیق، همه‌ی اینها تأثیر می‌گذارند. حالا می‌گویم: اصل این که کجاست؟ چه اندازه؟ این‌ها تأثیر دارد در بحث ها.

شاگرد: همه‌ی این آقایان گفتند اینجاست که محو می شود آن‌طرف؟

استاد: نه، من سه چهارتا شاید برخورد کردم، می‌شود بگردید. این را هم من در کتاب های جلوتر، شاید در فرمایشات مرحوم مجلسی دیده‌ام.  ولی آنچه که از سابق یادم است، بیشتر انس طلبه ها به عروه است و تعلیقات عروه، در عروه و اینها که من قطع دارم اینجا دیدم .

این که برای من صاف نبود برای این است. ببینید این سرخی برای یک انعکاس و یک نحو روش رفتار خاصی  از نور در این منطقه است. اینجا که افق قرمز می‌شود می‌دانیم نور یک نوع رفتاری را در اینجا دارم و بالا می‌آید، به تبع این که خورشید زیر افق می‌رود این سرخی بالا می‌آید، آنجا که می‌بینید محو می‌شود یعنی آن نحو انعکاس سرخی آن تمام می‌شود، نه این که رفتار او کلاً برطرف شود، این عرض من است که از قبل این فتوایی که علماء دارند برای من صاف نبود که بگوییم: اینجا محو می‌شود و آنجا حادث می‌شود، نه، همین که حضرت فرمودند، ظاهر عرفی همین روایت درست است، یعنی خود سرخی بالا می‌آید، فقط منطقه‌ها و جو آنها فرق می‌کند. گاهی است در یک فضا هوا طوری است، مخصوصاً درجه‌ی حرارت، فشردگی هوا و اینها مؤثر است، وقتی نگاه می‌کنید می‌بینید سرخی به‌صورت آشکار بالا آمد. یعنی آن رفتاری را که در آنجا نداشت، تا بالای سر، همان رفتار را حفظ می‌کند. گاهی است که نحوه تکاثف هوا، خصوصیات درجه‌ی حرارت، اینها تأثیر می‌گذارد، وقتی آن رفتار می‌رسد در اینجا ما دیگر سرخی را نمی‌بینیم، نه این که آن چیزی که رفتار سرخی را به ما می‌نمایاند، الان نمی‌رود، محو بشود. این محو عبارت درستی نیست، یعنی دقیقاً به این صورت بالا می‌رود و می‌آید آن‌طرف برمی‌گردد، این روش خودش را دارد، برای ما و به چشم ما در شرائط خاص جوی سرخی نمی بیند، خب نبیند، در شرائط دیگری می بیند، عرض خودم را رساندم؟

شاگرد: همین ملاک را عرف با چشم خودشان ببینند.

استاد: ملاک در چه چیزی؟

شاگرد: ملاکی که روایت می‌دهد.

استاد: قمّة الرأس است، اگر این‌طور بود حضرت چرا می‌فرمایند:« جازت قمّة الرأس»؟ وقتی به آن صورت معنا کردند و لذا در همان حواشی عروه من یادم است، شاید دو نفر از آنها اشکال می‌کردند به این که مرسله‌ی ابن‌ابی‌عمیر مرسل است، مثلا نمی‌شود به همه چیز آن اعتماد کرد؛ یعنی می‌دیدند که نمی‌توانند با این «جازت» کاری کنند، «جازت قمة الرأس»، شما می‌گویید جوازی نیست، اینجا معدوم شد، یک چیز دیگری آن‌طرف حادث شد، چه «جازت قمة الرأس» چون می‌دیدند این ظهور روایت خلاف حرف آنها است ، یک عبارتی داشتند، نمی‌دانم نمی‌شود به مرسله ابن‌ابی‌عمیر عمل شود، یک چیزی بود، تعبیری در همین عروه‌ی جدید، در کلمات بود.

شاگرد: یک مطلب دیگر این که چه بحث «وجوب الافطار» اصلا بحث «وقت صلاة» نیست.

«سقوط القرص» هم دارد.

استاد: شاید بگویند «سقوط القرص» مثلا برای صلاة است.

شاگرد: نه دیگر، بحث «سقوط القرص» را در اینجا آوردند، «سقوط القرص» به نحو دیگری قابل توجیه است ولی به هرحال اینجا بحث «وجوب الافطار» است.

استاد: در روایات دیگری هم بود که «وَجَبَ الافطار». نکته‌ی آن این است که اصل این که این بحث مطرح شده است مربوط به همان روایت معروفی بود که صحبت آن شد که در عبارت پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه وآله‌وسلم آمد. چرا؟ چون وقت نماز نبود، حضرت روزه بودند می‌خواستند آب میل کنند، می‌گفت هنوز نشده است، «الشمس الشمس»، حضرت فرمودند: «وجب الافطار»، این‌طور یادم می‌آید در روایت بود.

معنای وجوب در عبارت «وجب الافطار»

پس این اصل کاری که این مسئله‌ی تقیّن یا استتار یا ذهاب و اینها مطرح شده است یکی از موارد مهم آن وجوب افطار است. البته «وَجَبَ الافطار» هم به معنای «ثَبَتَ» است. وجوب اینجا به معنای تکلیفی آن نیست، معلوم است حالا من این را طول می‌دهم ببخشید. «وَجَبَ الافطار» یعنی «ثَبَتَ الافطار»، این دیگر وقت افطار شد، «وَجَبَ» نه یعنی واجب شد حتماً باید افطار کنید، کسی این را نگفته است، «وَجَبَ» یعنی «ثَبَتَ»، یعنی حالا وقت افطار است، «تَحَقَّقَ». «وجب و سقط» یعنی «سقوط القرص و وجوب الافطار»، یعنی «ثبوت الافطار.»

شاگرد: درواقع یک بحث مهمی است که حالا در بحث صوم چطور برخورد شود. یک چیزی که در بدو به نظر می‌آید، ذهن را کلاً خالی کنیم چیزی که به ذهن می‌آید این است که در مورد صیام این مسئله را داشته باشیم که خب چه صیامی صحیح است و چه صیامی مثلا تمام است؟ یعنی یک محدوده‌ای داشته باشیم که بگوییم از یک زمانی تا یک زمان، برای این است که بگوییم صیامی که یکسری آداب و شرائطی هم کنار آن اضافه شده باشد، از این جهت ممکن است بگوییم با وقت صلاة فرق می‌کند.

استاد: اگر شاهدی هم در روایت دیگری پیدا شود خوب است، الان شاهد خاصی در ذهنم نیست. این بود که حضرت فرق گذاشتند، یکی بود.

شاگرد : آن که این ها را باهم می آورد فقد وجب وقت الصلاة‌و الافطار

استاد: باهم بودن را که خیلی داشتیم، نه، شاهد این که ایشان می‌گویند: می‌خواهند فرق بگذارند یک چیزی الان به حافظه‌ی من آمد.

شاگرد: می‌خواهیم بگوییم: وقتی که صیام شما صحیح باشد با این‌که بتوانید نماز بخوانید یکی است، اما این از این‌طرف یک شرطی برای صیام است که صیام یک مقدار با آداب و شرائط کامل و یک نمازی هم داریم که مثلا بگوییم اول وقت.

شاگرد۲ : حاج آقا اگر روایت این‌طور بود که «وقت وجوب الافطار» تکی بود ولی سقوط قرص که در اینجا به عنوان.

استاد: همین را خدمت شما عرض کردم که گویا به ذهن می‌آید این یعنی صلاة و صوم. «سقوط القرص» یعنی صلاة، گویا بدل آن آمده است، به جای این که اسم نماز برده شود. چرا؟ به خاطر این که روایات بسیار زیادی آمده است که «وقت صلاة المغرب سقوط القرص»، گویا این تفسیر در جایی مفصل در این روایت گذاشته شده است، می‌فرمایند: «وقت سقوط القرص» که می‌دانید وقت صلاة مغرب است و «وجوب الافطار» که این هم افطار به عنوان زمینه‌ای کنار نماز است که معمولاً نماز در ذهن می‌آید، تا می‌گویند مغرب، متعارف چون روزه کمتر محل ابتلاء است، نماز به ذهن می‌آید و «وجوب الافطار» را هم ضمیمه‌ی آن کنیم.

شاگرد: در بحث «بحذاء الوقت»، خود حاج آقا در ادامه بحث فرمودند گویا کنایه از آمادگی برای نماز است، گویا آماده می‌شود برای نماز بعد تفقّد.

استاد: دیدید من هم وقتی روایت را خواندم آن نقاطی که جای تأمل دارد، وجوه و محتملاتی که روی آن است را تأکید کردم، یکی همان «إلی» شد، یکی «وقت» شد، یکی «تقوم بحذاء القبلة» شد، یکی «ترتفع من المشرق» «فإذا جازت.»

احتمالی دیگر در « جازت قمة الرأس الی ناحیة المغرب»

شاگرد: این «جازت» بنا بر این بیانی که بعضی‌ها اشکال کردند اینجا محو می‌شود، اینجا تشکیل می‌شود، ولی ظاهراً در جواب گفتند در عین حال عرفی است که بگوییم: خلاصه از بالای سر ما رد شد، ولو رد نشده است ولی همین که اینجا نگاه کردید الان اینجا نبود و بعد آنجا دیدید، گویا یک جوازی صورت گرفته است. نکته دوم این که این «إلی» به این معنا نیست که حتماً به آنجا رفته و رسیده است، چون در این‌طور تعابیر می‌گویند: تضمین در آنها است، یعنی «جازت مثلا ذاهباً إلی» یعنی می‌رود به طرف مغرب، نه این که حالا رفته است و نهایت مغرب هم رفته است و آنجا تشکیل هم شده است، از اینجا رد شده است و دیگر به آنطرف می‌رود.

 اگر این‌طور باشد که مرئی نباشد، در محدوده‌ای از این حرکت خودش مرئی نباشد، آن‌وقت این بحث پیش می‌آید که بالاخره.

استاد: تا نشود نمی‌دانیم رد شده است.

شاگرد: از این‌طرف ملاک است یا آن‌طرف است؟

 

برو به 0:43:06

استاد: نکته این است که حرف شما حرف خوبی است اما شما توضیح می‌دهید یک چیزی را که احتمال دیگری هم کنار آن است. شما الان یک احتمال را قشنگ توضیح دادید، خوب هم سررساندید، تقریر یک احتمال بود، احتمال آن‌طرف  را هم تقریر کنید. اگر یک احتمال دیگری هم باشد، آن احتمال تقریری که دارد، ولو بعداً سبک سنگین کنید بگویید: این احتمال مرجوح است، احتمال دیگر این است که آن‌طرف کسی بگوید که خلاف است عموماً، این است که به هر حال اگر صحبت بر سر این است که باید حتماً وقت شود تا نماز بخوانیم، ما می‌گوییم منظور حضرت این است که همین که از بالای سر رد شد، یک مقدار رفت، «جاز»، دیگر بس است یا این‌که بگوییم ممکن است «إلی»، می‌خواهم بگویم: «إلی ناحیة المغرب» یعنی مغرب که می‌گویند، دست بالای سر نمی‌برند و بگویند: «ناحیة المغرب»، بلکه دست را طرف افقی می‌برند که خورشید غروب می‌کند، ما هم باید یقین پیدا کنیم. عبارت «إلی ناحیة المغرب» یعنی آن چیزی که قدر متیقن از منظور امام است این است که وقتی به ناحیه‌ی مغرب عرفی رسید، آن، وقت است. تقریر احتمال را می‌گویم.

شاگرد: بعد از احتمالی که خلاف ظاهر است، بعد از آن است.

استاد: چرا خلاف ظاهر است؟ «أتموا الصیام إلی اللیل» یعنی چه؟ یعنی نزدیک غروب که شد.

شاگرد: قرینه داریم.

استاد: کجا قرینه دارید؟

شاگرد: این روایت دیگر.

دیگر لازم نبود قمّة الرأس را امام بفرماید.

استاد: خیلی در عرف عام هست، من ساعت پنج هنوز نزدیک نیم ساعت به غروب من این را دیدم، مخصوصاً عرف عام می‌گویند: شب شد، بدو که شب شد، می‌گوید: شب شد.  «إلی اللیل» هم همین است، دیگر برود عرف بگویند: شب شد، نیم ساعت هم آفتاب هست.

شاگرد: این را مجازاً می‌گویند: شب شد، عجله می‌کنند. می‌گویند یعنی گرسنه هستند می‌گویند: شب شد.

استاد: اینجا بالای سر را بگویند: «ناحیة المغرب» مجازاً نیست؟ «ناحیة المغرب» یعنی چه؟ یعنی اینجا.

شاگرد: نه، از «جازت إلی» می‌گوییم. این عبارت «جازت إلی» را می‌گوییم.

استاد: «جازت» اما «قمة الرأس» را هم گفتند، نگفتند: «جازت إلی ناحیة المغرب» که شما بگویید: «جازت إلی ناحیة المغرب» یعنی چه. «جازت قمة الرأس»، اسم آن را می‌برند و تعیین می‌کنند، بعد دوباره اضافه می‌کنند «قمة الرأس إلی ناحیة المغرب»، این«إلی» را چطور معنا می‌کنید؟

شاگرد: این اضافه شده است، یعنی نیازی نبود، «جازت إلی ناحیة المغرب.»

استاد: احسنت، همین را می‌خواهم بگویم، «إلی ناحیة» بس بود.

شاگرد: این احتمال شما را این تقویت می کند، یعنی این احتمالی که می‌فرمائید.

استاد: ما می‌خواهیم بگوییم، البته نمی‌گویم قوی است، تقویت می‌کند آن را، چرا؟ چون قمة.

شاگرد: این که «قمة الرأس» دارد تضعیف می‌کند آن را.

استاد: ببینید «إلی ناحیة» را من برمی‌دارم. عبارت کمبود دارد روی فرض شما؟ «جازت قمة الرأس و سقط القرص.»

شاگرد: هیچ کم ندارد ولی برای تأکید آورده است.

استاد: احسنت، خب تأکید اصل است یا تأسیس اصل است؟ در محاورات عقلائیه تأکید اصل است یا تأسیس؟

شاگرد: اصل نیست، ولی از آن‌طرف چرا حضرت در آن‌طرف نفرمود: از طرف مشرق می‌آید به مغرب، «قمة الرأس» برای چه آمده است؟

شاگرد: احسنت، «قمة الرأس» را برمی داریم، آن هم بس بود. «ترتفع من المشرق فإذا جازت إلی ناحیة المغرب.»

استاد: حضرت واقعیت را می‌گویند.

شاگرد: نه، ممکن است واقعیت نباشد.

استاد: من می‌خواهم بگویم شما دوتا، تأکید در نظر می‌گیرید، تأکید، خلاف اصل است، ما باید متیقن شویم که مقصود شارع محقق شده است، استصحاب هم که با ما است، استصحاب می گوید باید مقصود امام قطعاً بشود. حضرت دو چیز آوردند، هم «قمة الرأس» و هم «إلی ناحیة المغرب» پس باید صبر کنید تا بیاید این‌طرف.

شاگرد: حاج آقا صرف احتمال آن هم است، خلاف ظاهر آن است.

استاد: چرا می‌گویید خلاف ظاهر؟

شاگرد: به عرف اگر بگوییم.

استاد: چون فتوای مشهور را شما آنجا انس گرفتید.

شاگرد: حالا شاید هم علت آن این باشد، نمی‌دانم.

استاد: خیلی خب تمام.

شاگرد: ولی وقتی به عرف بگوییم «جازت» از «قمة الرأس» به سوی مغرب، می‌گوید از همین که بالای سر شما است.

استاد: به عرف می‌گوییم ناحیه‌ی مغرب کجاست؟ با انگشت خودت نشان بده.

شاگرد: عرف می‌گوید: معیار وقتی «قمه رأس» شد از بالای سر به آن‌طرف همه ناحیه‌ی مغرب می‌شود که معیار و شاخص است. یعنی وقتی «قمه الرأس» من معیار بود بر همه مغرب می‌شود و این‌طرف من، مشرق می‌شود.

استاد: خب اگر این‌طور بود نیازی به ناحیه‌ی مغرب نیست بگویند، فقط صرفاً توضیح است. قبول دارید؟

شاگرد: بله بله.

استاد: حال آن که اصل بر توضیح نیست.

شاگرد: اگر بپذیریم که در مواردی.

استاد: من نمی‌خواهم اینها را تقویت کنم، فقط به عنوان تقریر احتمال می‌گویم.

شاگرد: اگر بپذیریم در یک مواقعی در یک نواحی ممکن است هیچ بخشی دیده نشود، مرئی نباشد، هردوی اینها به کار می‌آید.

استاد: این که شما مؤید من شدید، مرحباً بناصرنا شد، یعنی خلاصه باید صبر کنیم تا این طرف ببیند.

شاگرد: بله دیگر.

استاد: عملاً همین شد ولی فتوای مشهور این نیست.

شاگرد: باید صبر کنیم اولین جایی که از این‌طرف.

استاد: این خیلی مهم است که ما بگوییم: «وقت صلاة المغرب أن تری الحمرة المرتفعة من المشرق فی المغرب» خیلی فرق دارد، احدی این را نگفته است، حمره‌ی مغربیه است.

شاگرد: این ظهور آن است کأنّ.

استاد: احسنت، فقط تفاوت آن این است که این «ظهور الشفق المغربی» است، پایان صلاة مغرب، «ذهاب الشفق المغربی» است، همه‌ی فقهاء هم گفته‌اند. پایان صلاة مغرب این است که این حمره‌ی مغربیه برود، خب این فاصله آن هم می‌شود نماز مغرب. این فرمایش شما تأیید حرف من می‌شود.

 

برو به 0:48:39

خلاصه اگر تأسیس در نظر بگیریم و توضیح در نظر نگیریم باید بگوییم چرا حضرت هم گفتند: «قمة الرأس» و هم گفتند: «إلی ناحیة المغرب» به دست عرف بدهید، ناحیة المغرب چه چیزی در ذهن او می آید؟ اینجا یا وقتی می‌گوید ناحیة، ذهن او می رود سراغ آن نقطه ای که خورشید غروب می کند، بعد می گوید امام علیه السلام فرمودند: جازت إلی، این إلی خیلی برای او صاف نیست که جازت یعنی همینجا که جازت این إلی شد دیگر، پس چرا حضرت فرمودند إلی ناحیة المغرب؟

شاگرد: این کلمه جازت، ما عرب نیستیم ولی انگار اینطور می فهمیم که وصول نیاز نیست.

شاگرد ۲ : حاج آقا فقد وجب الافطار از قبل از آن تأکید را استفاده نمی کردند؟

استاد: روی این هم تأمل کنید الان شما فرمودید. فقد وَجَبَ و سَقَطَ یعنی تَحَقَّقَ و حَدَثَ یا فقط تَحَقَّقَ و تَحَقَّقَ به عنوان این که اعم از مضیّ التحقق و حدوث التحقق است؟

شاگرد: چون الان می‌گویند: قد برای تأکید است یعنی قطعاً شده است، اگر اینطور شود دیگر.

شاگرد۲ : همان سؤال اول حاج آقا است، این سؤال اول نیست؟

استاد: چرا، آن مربوط به آخر می‌شود، باید بعداً روی این بحث کرد. این را من گفتم روی این تأمل کنید.

شاگرد: حاج آقا این روایت تاب تحمل این را دارد.

استاد: بله کاملاً تاب تحمل این را دارد که برای چه باشد؟ این که صاحب ریاض هم البته در روایت دیگری فرمودند: تیقن باشد، این فقط، این دیگر حتماً شده است.

شاگرد: طبق این فرمایش شما باید می‌فرمودند«: جازت و وصلت إلی مغرب.» همین «جازت إلی» الان ظهور عرفی آن این است که یعنی بگذرد، از همینجا بگذرد برود به طرف آنجا، همین که رود شروع می‌شود.

استاد: به طرف کجا؟

شاگرد: مغرب ولی رد می‌شود.

استاد: پس می‌گویید: برود طرف آنجا، مخصوصاً متشرعینی که متعبّد به کلام امام هستند، به آنها بگویید.

شاگرد: یک علامتی باید باشد بفهمند یک چنین چیزی.

استاد: بله حضرت می‌گویند: صبر کن بگذرد و برود به طرف مغرب.

شاگرد: برود دیگر همین، گذشت و بیاید تمام شد، ولی اگر این‌طور می‌گفتند: «جازت و وصلت إلی مغرب.»

استاد: وقتی می‌گویند: «جازت إلیه»، این «وصلت» در دل آن نیست؟ در عرف عام، می‌گویند: «جازه إلی.»

شاگرد: حالا موارد این را باید نگاه کنیم ببینیم واقعاً اینطور است، حالا من که عرب نیستم ولی خب چیز عرفی اینطور است.

شاگرد۲ : اگر معیار مثلا نگاه من باشد، هر چیزی که سمت راست شما است، اگر معیار نگاه من باشد، همه اینها سمت راست می‌شود، دیگر اینجا نمی‌شود، چون معیار را حضرت اینجا می‌گذارند، آن‌وقت همه این قمة الرأس می‌شود مغرب.

استاد: همین است، آن معنایی هم که آقا هم فرمودند و گفتم خوب تقریر کردند. وقتی رو به طرف جنوب بایستد از همان دست راست نصف النهار همه ناحیة المغرب است، من هم عرض کردم: نصف النهار یعنی «یُقسِّم السماء إلی قسمین ناحیة المشرق و المغرب»، این تقریر آن احتمال است. ولی می‌خواهم بگویم این‌طور نیست که آن احتمال را هم همین بگوییم اصلا اسم آن را نبر. یعنی کسی بخواهد سان بدهد، این را برای این می‌گویم که ببینید چگونه یک‌دفعه می شود یک.

شاگرد: طبق این احتمال اصلاً این «إلی ناحیة المغرب» دیگر لغو نمی‌شود، چون از معیار این می‌گوید.

استاد: ولی توضیحی می‌شود.

شاگرد: ولی طبق احتمال شما اصلا نیازی به قمة الرأس نبود، «جازت إلی ناحیة المغرب» یعنی هیچ فایده ای این قمة الرأس ندارد. اگر منظور این باشد که آنجا باید، این می‌شود که قمة‌الرأس است.

شاگرد۲ : فایده‌ای هم می‌شود در نظر بگیریم، یعنی امام مراحل آن را می‌فرماید، از اینجا رد می‌شود و بعد می‌رود به آن‌طرف.

شاگرد : دیگر اینجا قمة الرأس اصلا کاره ای نیست، آن‌طرف. طبق این می‌گوییم چون معیار در بحث کنار آن بنا بوده است باشد امام این را ذکر کرده است.

شاگرد ۳: نه دیگر آن‌طرف آن یک محدوده است، درست شد؟ بالاخره انتهای آن یا ابتدای آن؟ ناحیة مغرب یک طیف است، آن‌طرف آن را باید بگیریم یا این‌طرف را؟

شاگرد : حاج آقا می‌گویند ناحیة المغرب همان چیزی است که سمت راست است، چون طرف راست منظور ایشان است، قمة الرأس را چه بگیریم یا نگیریم، این‌طرف است.

شاگرد ۳ : ظاهر آن این است که این سمت که یعنی اولین جایی از ناحیه مغرب که نزدیک قمة الرأس است، «إذا جازت و إلی.»

کلیدواژگان:وقت مغرب/ذهاب حمره/استتار/معرفیت ذهاب/سقوط القرص/ سرخی آسمان/ سند محوری / فقه الرضا / جابریت شهرت / نور خورشید/ انعکاس نور در جو زمین

 

 

بررسی مرسله ابن اشیم در موضوعیت ذهاب حمره / معرّفیت ذهاب حمره امری حقیقی نه تشریفاتی ، بررسی روایات دلالت کننده‌ی بر معرّفیّت ذهاب، مراد از «وقت سقوط القرص» و «الی ناحیة المغرب» در مرسله ابن اشیم، نحوه از بین رفتن سرخی آسمان پس از غروب

 


 

[1] محمدتقی بهجت، بهجة الفقیه، ص44.

[2] وسائل الشیعه، چاپ اسلامیه، ج 3، ص 127