مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 13
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع این جلسه : درباره حدوث دفعی و تموج پایه و بستر آن و اوسعیت نفس الامر از وجود
سه دلیل از ناحیه اصحابِ جزء لا یتجزء در رد قول حکما آوردند به این نحو که تتالی آنات را اثبات میکرد و وقتی ما میرسیم به جایی که دو آن پشتسرهم بودند پس تقسیم الیغیرالنهایه از بین میرفت، این اصل حرف بود.
ایشان میفرماید:
والجواب عن هذه الثّلاثة: أنّ الحدوث على أنحاء ثلاثة،
دفعيّ: وهو أن يحدث شيء دفعة في آن سواء يبقى بعده أو لا، وهذا كالصّور والهيئات القارّة .وتدريجي: وهو أن يحدث شيئاً فشيئاً منطبقاً على الزّمان ولا يوجد بتمامه في آن من الآنات، كالحركة القطعيّة والصّوت وامثالهما، فهذا الحادث ينطبق حدوثه على الزّمان، ولا يتّصف بالحدوث في شيء من الآنات المفروضة فيه، لا الآن المبدأ ولا غيره .ونفس زماني: وهو أن يحدث الشّيء في نفس الزّمان ويوجد بتمامه في كلّ آن من آنات مفروضة في زمان وجوده إلاّ الآن الطّرف، وذلك كالحركة التوسطية والأُصول وامثاله، وعدم الآن أيضاً من هذا القبيل
«والجواب عن هذه الثلاثة أنّ الحدوث على أنحاء ثلاثة» ما سه نحو حدوث داریم دفعی و تدریجی و نفس الزمانی است یا حدوث در طرف الزمان است یا حدوث منطبق و همراه زمان است و یا حدوث در کل زمان است حاصلش این است؛ یعنی نمیشود. یک نقطه خاصی از زمان را نشان داد و بعد گفت حدوث این جا واقع شده است یا میشود نقطهایی را به عنوان طرف الزمان نشان داد بگویند این حادث شد و این دفعی میشود یا نقطهای را میشود بهعنوان تدریج نشان داد.
شاگرد: شیئا فشیئا
استاد: شیئا فشیئا این میشود حدوث تدریجی و یا نمیشود نقطه را نشان داد و در کل است که حدوث نفس الزمانی میشود. حالا عبارت بخوانم و بحثهایی که دیروز هم مطرح شد هرمقداری که ممکن است و بالفعل در ذهنتان باشد، مطرح شود تا بررسی همه این موارد انجام شود چون در مباحث بعدی باز حرکت پیش میآید؛ اما بزنگاه بحثهای حرکت همینجا میباشد.
خب سه نوع حدوث داریم: دفعی «و هو ان یحدث شیء دفعة فی آن» در یک آن به صورت دفعی یعنی سرسوزن قابل انقسام نیست اصلاً نمیشود گفت تدریج، تقسیم یا نصف آن یک طرف باشد ابداً «سواء یبقی بعده أو لا» این چیزی که دفعة حادث شد در این آن درآنِ بعدی هم باقی باشد یا باقی نباشد «کالصور» البته کتاب ما البعض و هذا الحروف و اینها را داشته که خط زده است.
شاگرد: «یبقی بعده او لا و هذا کالصور و الهیئات».
استاد: «وهذا الحروف» اینجا داره که درکتاب شما نیاورده چون روی آن را خط کشیده است او لا البعض که البعض را هم خط کشیده وحذف کرده است و چون خط زده در کتاب شما هم نیست اولا و هذا کالصور و الهیئات صورت اشکال مختلفه است و هیئت هم آن کیفیتی است که حاصل میشود از رابطه اجزاء شیء با خودش و با غیرش و هیئت معنای وسیعتری از صورت داشته باشد خب اما…
شاگرد: صورت و هیئت فرقشان در چیست؟ صورت خود آن شکل است؛ مثلاً مثلث و مربع و دایره یک صورت هستند؛ اما دایره هیئت اینطور هم گفته نمیشود هیئت در یک نظم خاصی است؛ مثلاً زیبایی صورت انسان یک هیئتی را به خودش اختصاص میدهد و لو در اصطلاح کلام، هیئت را به مطلق نسب به کار میبرند؛ مثلاً اگر کتابی روی کتاب دیگر باشد اینجا شکل نداریم و فوقیت شکل ندارد؛ اما هیئت دارد و هیئت به معنای اعم است؛ یعنی هر کجایی که نسبتی بین دو چیز برقرار شود ما با یک هیئتی روبرو هستیم و لو آن هیئت نتوانیم بهاصطلاح نتوانیم بگوییم صورت و شکلی دارد.
شاگرد: ربطی به مقوله وضع دارد؟
استاد: وضع یکی از آن مقولات نسبیه هست، در هفت مقوله نسبت خوابیده است و پشتوانهاش نسبت است؛ اما نسبتها چون مختلف است هفت هیئت متفاوت از این هفت نسبت متفاوت حاصل میشود آن هفت هیئت را مقوله میگویند و به آن هفت نسبت مبنای مقولات گفته میشود؛ یعنی منشأ انتزاع است.
شاگرد: میشود گفت در واقع شبیه وضع است لکن اعمّ ازآن.
استاد: خود وضع را اینطور تعریف میکنند.
شاگرد: وضع را در مکان به این صورت میگویند.
استاد: نه نسبت به اجزائش گفته میشود میگویند نسبت اجزای یک شیء به خودشان و نسبت به بیرون خودشان و لذا میگوییم حرکت وضعی زمین اصطلاح علمی است. حرکت انتقالی میرود و حرکت وضعی یعنی اجزاء او نسبتشان به خودشان و نسبت به بیرون خودش تغییر میکند این حرکت وضعی میشود از مقوله وضع است.
شاگرد: از حیث مکان گفته میشود؟ یعنی جایگاه مکانی آنها چگونه است.
استاد: منظور از اجزاء، اجزاء تشکیلدهنده است و اجزاء مقداریه است و اجزاء عقلی منظور نیست.
شاگرد: اگر همین را ببریم در هر چیزی بهجای اینکه بگوییم اجزاء یک شیء بگوییم نسبت هر چیزی با خودش.
استاد: یعنی تجریدی در وضع کنیم این مانعی ندارد از اصطلاح فاصله گرفتیم؛ ولی مانعی ندارد و تجریدی است که بهطورکلی هر نسبتی یک وضعی را پدید میآورد که همان هیئت میشود کلمه هیئت را که میگویند کل مقولات نسبیه را میگویند یک هیئتی دارد هیئة حاصلة از این چیز. پس صورتها آنهایی است که شکل دارند.
کلمه صورت از آن کلمات علمی هست که در جاهای مختلف کاربرد دارد یکی از معانی رایج صورت به معنای ما به الشی هو هو است میگفتند که ما پنج نوع جوهر داریم یادتان که هست؟ یا جوهر است یا عرض است و جوهر اگر میگفتند پنج نوع جوهر داریم پنج نوع چه چیزهایی بود؟ عقل، نفس، هیولی، صورت و جسم این پنج تا انواع جوهر را ذکر کردند آن جا که میگفتید هیولی و صورت، صورت یعنی شکل؟ اساساً مقصود از صورت در اینجا شکل نیست. فیالجمله تناسبی صورت با شکل دارد؛ اما مقصود ازصورت، این نبود بلکه جوهری بود که ما به الشیء هو هو بود کمااینکه در اول حاشیه میگفتند «العلم هو حصول صورة الشیء عند العقل» اینجا صورت یعنی شکل؟ یعنی شکل زید به ذهن من بیاید این که علم جزئی میشود مفاهیم کلی که « امتنع فرض صدقه علی کثیرین» مفهوم کلی که صورت ندارد. مفاهیم وهمی و معنای جزئی صورت ندارد پس معلوم میشود که منطقیون وقتی میگفتند «العلم هو حصول صورة الشی عند العقل» صورت شیء یعنی حقیقت شیء ماهیت شیء مابه الشیء هو هو و در معاد جسمانی بر مبنای صاحب اسفار در خود کتاب اسفار- نه کتب دیگرشان- یکی از مقدمات مهم معاد جسمانی را اینطور گفتهاند که «شیئیة الشیء بصورته لا بمادته» به صورت او نه یعنی به شکل او؛ قطعاً شکل مراد نیست.
برو به 0:07:55
علیایحال صورت خیلی کاربردهای مختلفی دارد و قبلتر هم عرض کرده بودم وزن فُعله به معنای حاصل شده از چیزی است صورت از ماده صیرورت است صوَّرَ الصورة وقتی یک صیرورتی و تصویری صورت میگیرد. حاصل شد، قوه و به یکمعنا اسممصدرِ صیرورت، صورت میشود الصورة این است حالا اگر در شکل است الصورة حاصل شدِ این نقاشی و تصویر و اینها صورت میشود؛ یعنی «ما حصل من التصویر» یا «ما حصل من التصییر و الصیرورة» این هم صورت بوده و ما به الشیء هو هو می باشد صورت اخیره هم همین است.
علی ای حال کالصور و الهیئات القار باید قرار باشد تا دفعی شود مثلا شما در یک لحظه مثلثی را با مهرزدن در یکلحظه ایجاد میکنید این یک کم قار میشود صورتی است که دفعی حادث شد تا این مهر شما به کاغذ نرسیده است مثلثی ندارید در آنی هم که کاملاً بهصورت افقی است و لحظه برخورد آن با کاغذ، مثلث حادث میشود. این را مثلث دفعی میگوییم یا نوع دیگر دفعی اینچنین است که سهنقطهای را فرض میگیرید از یک نقطه شروع به کشیدن بهطرف نقطه دوم میکنید این هنوز مثلث نیست از نقطه دوم به نقطه سوم میروید. باز هنوز مثلث نیست. از نقطه سوم شروع میکنید تا برگردید به نقطه اول تا خط شما به نقطه رأس واصل نشده است بازمثلث ندارید. درست شد؟
لحظه وصول یعنی« آن». یعنی لحظهای که مثلث برای شما پدید میآید دفعی الحدوث است؛ چون لحظه وصول قابل تجزیه نیست یا قبل از آن خط شما نرسیده تا مثلث کامل شود که مثلثی نیست مثلثی است که ضلع ندارد لحظهای هم که حادث شد وصول دفعی است پس این باز «کالصور و الهیئات» میشود هر شکل مثلثی و لو بهصورت مهر رسم کنید و مهرزدن هم نباشد باز حدوثش بهعنوان مثلث دفعی است پس دیگر نگوییم که صور و اینها را تیکه تیکه میشود کشید نه و لو تیکه تیکه هم بکشید آن لحظهای که شکل حاصل میشود بهعنوان یک شکل مستقر آن باز دفعی الحدوث است خب لذا قار میگویند آن مثلث قار به عنوان یک شکل حاصل شده مستقر کم متصل قار، دفعی الحدوث است.
شاگرد: با توجه به فرمایشات قبلی شما در یک عالمی با یک تموج پایهای، لحظه داریم. درست است؟ و گرنه در یک عالم دیگری لحظهای که شکارکردنی بشود ما نداریم.
استاد: آن عالم برای خودش دارد و اما اینکه تا کجا میرود؟ بحثش شده بود چند راه در اینجا مفروض است سلسلهای باشد و بالا و پایین داشته باشد یکی از راههایی که به تناقض برخورد نمیکرد سلسله بینهایت کوچکها با سلسله بینهایت بزرگها مرزی نداشته باشد در همین تموجها شما به جایی میرسید که اگر این تموجها را بخواهید تقسیم کنید این عالم از بین میرود؛ چون دیگر موج نداریم و موج یک همبافت است یا هست یا نیست دائر بین وجود و عدم است و دائر بین دو نصف و کل نیست، کل و جزء ندارد ولو شما میتوانید در محیط پیوستار دیگری آن را نصف کنید ولی او از بین رفته و چیز جدیدی به وجود آمده است واحد جدید و فضای جدید درست میشود.
برو به 0:12:09
خب این انقسامات تا کجا میرود از طرف کوچک انقسام تا بینهایت میرود و از طرف بزرگ هم تا بینهایت میرود به تناقض برخورد میکنیم یا نه؟ خب اگر اثبات شود که این چنین چیزی تناقض دارد حرفی نیست. فعلاً بهحساب رفت ذهن و کمک قوه واهمه و خیال، تناقضی برخورد نمیکنیم. حاصل این جا ما چه چیزی داریم؟ یک کلی داریم که طرفینِ آن بینهایت است و چیز محالی نیست مثلاینکه میگوییم من یک نقطه صفری که محور اعداد است از اینطرف بینهایت مثبت دارم و از دست چپم اعداد منفی تا بینهایت دارم. میگوییم از طرفین بینهایت عدد دارم. خب آیا پس بگوییم هیچ چیزی ندارم؟چون بینهایت که نیست چرا میگویید بی نهایت عدد دارم؟ بلکه چرا بگوییم ندارم؟ من از طرف راست و چپ به هیچ جایی نمیرسم که مرز باشد و بایستم هم اعداد مثبت و هم اعداد منفی از طرفین بینهایت است. خب این دو بینهایت مثبت و منفی به دست من یک کل متحقق ریاضی میدهد یا نمیدهد؟ بگوییم چون بینهایت است نمیدهد. نه قبول نیست ولو بینهایت است؛ ولی میدهد کلی به من میدهد که دو طرف آن باز است کجای این تناقض است و همینطور اگر چنین چیزی را برای نظام عوالم داشته باشم. تناقض برخورد نمیکند، دستگاه نظامات علمی و نظامات کیان. آن چرا که خداوند متعال ایجاد فرموده اینطوریست که به همدیگر قرار پیدا میکنند و سلسله چیزهایی که به یکدیگر مربوط هستند اگر به تناقض رسید و برهانی بر خلاف آن از هر ناحیهای بود قبول است و بررسی میشود فعلاً بهعنوان تصور حرفهایم و لو محال باشد نهایتاً تصور این حرف یکی از راههاست.
شاگرد: امکانش معقول است مسئله این است که خلاف آن میتواند باشد یا نه؟
شاگرد: برای اینکه خلافش هم نشود باید برهان بیاوریم.
شاگرد: یعنی اینکه محدود باشد این میشود یا نه؟ چون گفتیم که انقسامپذیر است و همینطور بسترش هم به صورتی هست که تا بینهایت استمرار دارد.
استاد: این هم نکته خوبی است. ببینید ما گفتیم در حدوث و حرکت عالم به جایی میرسیم که جزء لایتجزای حرکت است آن هسته اولیه و ذره ابتدایی شروع حدوث یکعالم است. اگر آن را تقسیم کنید این عالم از بین میرود. ولی گفتیم از نظر ریاضی و عقلی هیچ کجایی برای ایستادن نداریم و ما همان را میتوانیم بهعنوان یک آن و چیزی که حدوث یک عالمی را پدید میآورد، تقسیم کنیم. بسیار خب تقسیم میکنیم؛ اما صحبت سر این است که شما نباید یک ملازم کنارش قرار دهید. دو حرف است ما هسته اولیه را میتوانیم تقسیم کنیم و آن عالم از بین میرود و اگر تقسیم کردیم که عقل اجازه میدهد عالم جدید پدید آمد. این ملازمهایست که مطلق نیست. آن چیزی که حرف شماست این است که این را بشکنیمش این عالم از بین رفت. همراه او یکعالم دیگری از نصفکردن آن و از نصفهها و تقسیمات آن عالم جدیدی پدید آمد.
شاگرد: تقسیم کردیم کجا رفت؟
استاد: در عقل تقسیم شد و در خارج نشد و قبلی از بین رفت و آنیکه قبول داشتیم هست که گفتیم و رفت. میخواهیم بگوییم با تقسیمکردن آنی که رفت و یکعالم جدیدی آمد. ملازمه منطقی بین این دو نیست؛ چون ما تقسیم کردیم آن رفت پس یک عالم جدیدی آمد در عقل ما تقسیم شد و وقتی هم که تقسیم کردیم قبلی محو شد؛ اما عالم جدیدی آمد و برهان میخواهد برهان داریم جلو میرویم و مقصود من این است که بهصرف این که آن عالم از بین رفت، این عالم پدید میاید اگر برهان داریم میرویم.
شاگرد:میشود گفت که این بحثی که کردیم به لحاظ واقع و اوسعیت نفسالامر ما بینهایت عالم داریم؛ اما به لحاظ کُن ایجادی محل بحث است که داریم یا نداریم.
استاد: بله بهحساب نفسالامر مطلب همان است و به لحاظ کن ایجادی نکته این است که میتواند همه اینها را داشته باشد اگر نظر شریفتان باشد عرض کردم که تموج پایه به چیزی که نیاز دارد و بحثهای خوبی هم دارد آن بستر تموج پایه است اساساً موج بدون بستر معنا ندارد آن بستری که امواج را فرض میگیرید آنهاست که از ناحیه عالم غیب و بیرون این بستر به هر وجهی که حالا ما بفهمیم یا نفهمیم، تحلیل کنیم یا نکنیم تموجی در این بستر ایجاد میشود اینجاست که پایههای مختلف بینهایت تموجی به هم بند نیستند؛ چون این تموج از بیرون میآید.
در ریاضیات در عالم علم و عالم نفسالامری که اوسع از وجود است اینها هستند اینطوری نیست که با کُن، چیزی حادث شود؛ اما در بستری که در حالت فیزیکی و خارجی میخواهد چیزی ایجاد شود و به ظهور برسد و باید به هسته اولیه بیاید لذا مانعی ندارد دو تموج پایه است بینشان تموجهای دیگر ریاضی مفروض است؛ اما ایجاد نشده باشد پلکانی باشد نه متصل از اینجا تموجی شده و پرش میشود به مرحله دیگری از چیزهای نفسالامر و بهصورت پیوستار نیست و این چیز محالی نیست؛ چون در این جا بستر دخالت دارد این تموج در بستر صورت میگیرد و در یک چیز علمی ریاضی حدوثش صورت نمیگیرد.
شاگرد: دعوای حدوث در این مسئله را میشود بازخوانی کرد؟ یعنی اگر کسی بگوید که متکلمین میگویند حدوث زمانی داریم در این فضا آنها را میشود اینگونه پذیرفت که در فضای نفسالامری اوسع است؛ اما به لحاظ کن ایجادی واقعاً شروع شده است آیا این حرف را میشود گفت؟ و در احادیثی هم که ظاهرش به حدوث زمانی میخورد اینگونه جمع کنیم.
استاد: صاحب اسفار هم که حرکت جوهری را قائل هستند تفسیر جدیدی از معنای حدوث است؛ اما به این معنایی که الآن صحبتش هست، صحبت سر بستر است و بستر چه چیزی باشد در فیزیک صد سال پیش اِتِر را میگفتند، إِتِر را پایه قرار میدادند وتمام امواج رادیویی -که البته در اوایل قرن بیستم خیلی مکشوف نبود؛- ولی بهطورکلی چیزهایی که ممکن بود مثل نور و امثال اینها که میرفت -ولو خصوصیات بحثی آن متفاوت است- بسترش را اِتِر میگرفتند، سیصد سال جاذبه نیوتن حرفش درفیزیک زده میشد و بستر جاذبه را اِتِر میدانستند یعنی میگفتند دو جسم در خلأ نمیتوانند بر یکدیگر اثر بگذارند آن جسم بسیار دور و با آن جسم دیگر بخواهند در جاذبه در فاصله دورتر تأثیر متقابل داشته باشند بستر آن جاذبه را اِتِر فرض میگرفتند یا میدان مثلا حالا البته مباحث فرق کرده و بعضی از مبادی آن را قبلتر درست میگفتند الآن هم دوباره بعضی مباحث که پخته شود دوباره بر میگردند.
گاهی میبینید در یک فضایی اساساً نیاز به اینها هم نیست یک بحثی مستدرک است در فضایی که مقصود آنها است و کنار میگذارند؛ یعنی فعلاً در این فضای بحثی به آن نیازمند نیستیم دلیلی هم بر ثبوتش ندارند بعد که این بحثها پیش رفت و برگشتند در فضای علم نفسی کشیدند، میبینند دلیلی داریم یا نداریم اینجا درک شهودی ما میگوید نمیشود که نباشد. شما میگویید امواج مثلا الکترومغناطیس نوری در خلأ میرود نیازی به چیزی نداریم و تجربه هم چیزی به دست ما نمیدهد که بستر نیاز داشته باشد.
برو به 0:21:05
شاگرد: بستر مادی؟
استاد: بله، بستر مادی، حالا واقعاً امواج به هر نحوی که میخواهد برود باز بستر میخواهد. نمیشود خلأ محضِ محض در نظر بگیرید بعداً بگویید تموج دارد صورت میگیرد. این نمیشود؛ یعنی آن جوری که ماده در ذهن فیزیکدانان تا این زمان بود مثل آب که موج بر میدارد یا مثل آهن و جسم جامدی که تموج صوتی در آن میرود آنطور نیست؛ یعنی اینکه بگوییم موج صوتی حتماً یک بستر مادی به معنای فیزیکی میخواهد[ نه اینطور نیست]
شاگرد: موج میکانیکی؟
استاد بله، موج میکانیکی میخواهد. خب آن موج میکانیکی به این معنا نیست، قبول است؛ اما به معنای فلسفی که معنایی بالاتر از مادی که شما میگویید که امواج میرود و هیچ بستری نمیخواهد این فطرتاً نمیشود و شما یک چیزی میگویید که موج هر جوری بخواهد برود کمااینکه اطلاعات که با بالاترین سرعت صدها برابر سرعت نور هم برود باز بستر میخواهد؛ اما بسترهای مناسب خودش باشد اگر بخواهد ماده زُمُخت قبلی را در نظر بگیرید درست است به آن ماده زمخت قبلی بهعنوان بستر نیاز نیست؛ اما به نظر اصل بسترباید باشد. علیایحال الآن هم دنبالش نرفتم که در فضای علمی یک بستر به این صورت را فرض میگیرند یا نه؟
شاگرد: سؤال ما چه شد؟ در فضای احادیث یک برداشت حدوث زمانی میشود که متکلمین با فلاسفه دعوایشان شده آیا این برداشت حدوث زمانی را میشود به این فهم برگرداند.
استاد: اگر شما بتوانید در مسئله ربط متغیر به ثابت و احداث اولین تحریک برای حدوث تموج پایهای که در بستر صورت میگیرد، مصححی پیدا کنید حکما هم مشکلی ندارند، حکما چند چیز بود که مشکلشان بود که قائل به قدم زمانی بودند یکی مسئله تامّیت ذات در علیت بود که الشیء مالم یجب لم یوجد که علت تامه ایجاب میآورد و میگفتند فاعل موجَب نیست؛ ولی علیت تامه از ناحیه ذاتش دارد این را مشکل داشتند یکی دیگری که از نظر حکمت طبیعیات مشکل بود. بسیط بودن اجسام فلکی بود میگفتند جسم فلکی غیر از جسم عنصری است. جسم عنصری امهات اربعه بود و موالید ثلاث. جسمی که آباء سبعه بودند جسم بسیط به تمام معنا بسیط میدانند؛ لذا میگفتند نه خرق و التیام دارد و نه حدوث و زوال دارد، ریخت آن طوری است که نمیشود …همانی که نظیرش را لاووازیه[1] در شیمی درآورد که نه پدید میآید و نه از بین میرود. آن حرفهای قدیمی است که برای افلاک میگفتند در شرح تجرید و اسفار و همه کتابهای قدیمی هست و لذا آنهایی که میگفتند حکما در معراج مشکل دارند همین را میگفتند که از جسم فلکی نمیشود، چیزی رد شود؛ لذا چطور بدن مبارک حضرت رد شود خرق والتیم لازمهاش است که محال است. گفتند برهان داریم بر اینکه نمیشود پس نص شرعی خلاف برهان است پس تأویل میکنیم. حالا دیگران مثل مرحوم حاجی دارند که خرق و التیام باید مناسب جسم باشد ما میتوانیم جسم را آنقدر لطیف در نظر بگیریم که رد شود و خرق هم نشود، میگویید خرق مشکل دارد که خرق نمیشود این را در کتابها دیدم به این صورت بحث کردند و جواب دادهاند.
علیایحال چند مشکل در این فضا داشتند و قائل به قدم زمانی است و مهمترین اینها که جهت عقلی دارد همین است که از ناحیه فاعل تام، حالت انتظار در فاعلیت نیست وقتی نیست چرا فیض نباشد پس تا ذات بوده فیض هم هست این از مطالبی است که حکما را بهسوی قائل شدن به قدم زمانی برده است از آن طرف هم مرحوم مجلسی در جلد پنجاه و چهار طبع بیروت و پنجاه و هفت چاپ اسلامی یک جلد کتاب را کلاً به رد حرف کسانی که قائل به قدم زمانی و عالم قدیم زمانی است اختصاص دادهاند یک جلد کتاب بحثهای گسترده از آیات و روایات از مطالب مختلف شاید در همین جلد است که گفتم آن سیال را مسخره میکنند و میگویند این مفهوم خیلی غیرمعقول است منظور اینکه درباره فرمایش شما اگر اینها را حل کنید آن جا هم حل میشود حکما هم قائل هستند مانعی برایشان ندارد که شما بگویید بستری داریم که اصلاً موجی در آن نیست خود این بستر چیست تحلیل جدا میخواهد.
مثل هیولای اولی که اینها نکات خوبی است. محمد بن زکریای رازی شخصیت جهانی است هم درطب و هم درسایر زمینهها. بیدینها مطالب دروغ زیادی را به او بستهاند مخصوصاً بیدینهای فارسی زبان که خیلی مایلند که روسای زنادقه و ضد دینها را زکریای رازی اعلام کنند. میشود قسم خورد که دروغ میگویند یعنی وقتی دنبالش بروید مثل خورشید واضح است که دروغ است میخواهم بگویم یکی از چیزهایی که به او نسبت میدهند این است که ببینید این بیدین بوده و قائل به قدمای خمسه است اصلاً قدمای خمسهای که زکریای رازی گفته ناظر ندارد به آن چیزی که آنها گفتهاند و اتفاقاً دلیل بر الهی بودن اوست و لو الهی بودن به معنای بحثهای فلاسفه الهی باشد نه متکلمین بله در بحثهای فلاسفه الهی این حرفها بود؛ یعنی مثلاً یکی از قدمای خمسه را هیولی میدانند آنها میگویند هیولی رتبهای از وجود است که قدیم است؛ اما نه اینکه محتاج به باریتعالی نباشد لحظه حدوث ندارد؛ اما هر چه هم فرض بگیرید سرتاپا وجودش احتیاج است همانی که [درفلسفه بحث میشد] آیا رمز نیاز امکان است یا رمز نیاز حدوث است؟ محمد بن زکریا میگوید نه رمز نیاز حدوث نیست ما چیزهایی داریم که قدیم هستند اما محتاج هستند اینها این حرف را میآورند و علمای زمان خودش و مسلمانان تکفیرش کردند. پس مسلمان نبوده است. اگر کمی دقت کنند همین تکفیر و آگاهی به مباحث مختلف کلامی و فلسفی و رمز نیاز آیا حدوث یا امکان است، میفهمید که اینها خودش دلیل بر این است که ایشان در این مباحث حرف داشته است خودش الهیات او را ثابت میکند اما من دیدم که آنها خیلی میل دارند که ایشان را بهعنوان شخصیتِ ضد دین نشان بدهند.
شاگرد: تشیع ایشان چطور؟
استاد: عرض کنم که بعضی چیزها را دیدم؛ الان حافظهام یاری نمیکند. مثلاً در منطقهای که بوده کارهایی داشته که سنیها هم میگویند یکی از مهمترین کسانی که بالاترین تجلیل را نسبت به جابر بن حیان دارد اوست. جابر بن حیان هم شخصیتی است مرحوم صدوق بیایند در مقدمه من لایحضره الفقیه از او اسم ببرند بگویند من کتاب من لا یحضره الفقیه را از او اقتباس کردم اگر ایشان زندیق بیدین بود و معروف به این بود در اول من لا یحضر را ببینید میگویند محمد بن زکریای رازی طبیب کتابی نوشته است به نام من لا یحضره الطبیب که یک کتاب طبی همراه است. من دیدم او برای طب بدن من لا یحضره الطبیب را نوشته است من هم برای کارهای شریعت و فقه و دین مردم من لا یحضره الفقیه را نوشتم منظور اینکه شواهدی هست چیزهای دیگری هست که ذهن من یاری نکرد از چیزهایی که سریع میتوانید پیدا کنید «الذریعه و اعیان الشیعه» است مثلاً اعیان الشیعه اگر آورده باشد ایشان همه شواهدی که بر تشیع است را میآورد از فریقین شیعه و سنی در اعیان الشیعه میآورند به نظرم او را در اعیان الشیعه ذکر کرده باشد.
برو به 0:30:12
شاگرد: الآن به این صورت شد که شما میگویید اینگونه تصور کنیم که اگر بستری داشته باشیم که هنوز موج در آن ایجاد نشده باشد میشود حدوث زمانی را به این صورت شرح دهیم درست میشود؟
استاد: یعنی مبادیاش را فرض بگیریم که تصحیح کردیم و هیچ مشکلی ندارد ما بستری داشتیم این بستر به نحوی است که قابلیت ایجاد تموج در او هست خب این بستر خیلی حرف دارد. با فرض اینکه علی المبنا جلو برویم و فرض گرفتیم که این بستر فقط قابل حصول موج پایه در اوست ولی خب قابل است این قابلیت میتواند یک بدو زمانی داشته باشد اولین تموجی که پدید میآید براثر اراده ماوراء باشد که در او این را ایجاد کرده است.
شاگرد: بدو زمانی در اینجا تصویر دارد؟ یا نه زمان حتماً بعد از موج است آن بحثی که شما داشتید این بود که زمان با موج معنی پیدا میکند.
استاد: دو زمان، یک زمانی داریم که از لوازم این بستر است.- همین که گفتم بحث دارد به این جهت بود.- آیا این بستر، زمان مطلق میخواهد یا نمیخواهد اگر مجردی باشد که سنخ وجودش لا زمانی است؛ یعنی در او نمیشود تحریک کرد. این بستر را میگفتند: هیولای اولی، بستری که ما میگوییم با هیولای اولی فرق دارد. هیولا یک عنصر فلسفی است این نه یک عنصر است که مبنای مادی دارد و میخواهد تموج در خودش پدید بیاید و حدوث مادی خارجی را پدید بیاورد، ملاحظه میکنید؛ لذا کاملاً با آن هیولای محض که صرفاً فلسفی است متفاوت است.
خب این بستر یک زمانی برای خودش دارد که اگر به تعبیر امروز بخواهیم بگوییم، میگوییم این بستر از نظر تحلیل وجودی، باید سیلان وجودی داشته باشد به معنای حرکت متشابه جوهری که باید داشته باشد و غیر از این نمیشود. بعداً میآید روی این چیزی که ذاتش از نظر اصل الوجود سیلان وجودی متشابه دارد در او روی آن حرکت اصلی ذاتی حرکاتی احداث میشود این تموجهایی که روی آن پدید میآید عوالم را پدید میآورد بااراده، پایههای اصلی عالم شکل میگیرد و در اثر ترکیبات بعدی که با اراده ثانویه الهیه است پایههای اصلی را ایجاد میفرماید و بلوکهای اصلی ساختمان عالم را پدید میآورد و بعد به اراده بعدی کل این بلوکها را با نظمهای مختلف درست میکند «یصورکم فی الارحام» اول پایهها را پدید میآورد. بعد تصویرهای مختلفی را بااراده ثانویه پدید میآورد.
شاگرد: به نظرم این تصویر، این اشکال را دارد که ما درواقع زمان را به تموج پایه گره زدیم. حالا بحث را سر بستر بردید.
استاد: نه، زمان نسبی آن حرکت و لذا عرض کردم وقتی به آنِ عالم برسید و بشکنید.دیگر زمان او، از بین میرود پس عالم آن محو شد و زمانش هم رفت.
شاگرد: بله اگر بخواهد یک عالمی داشته باشد که زمانی داشته باشد نیازمند تموج پایه است؛ یعنی زمان را به حرکت برگرداندید و حرکت هم به تموج پایه برگشت.
استاد: الآن هم همین را میگویم.
شاگرد: اگر به تموج پایه برگردد میرویم سراغ بستر و خود بستر هم باید سیلان وجودی داشته باشد.
استاد: سیلان متشابه اصل الوجود که تموج بتواند آن را بپذیرد.
شاگرد: خب سؤال من این است همین که بخواهد سیلان داشته باشد چه معنایی جز تموج داشتن دارد.
استاد: تموجی که ما میگوییم.
شاگرد: تموج فوق تموجی باز فوق تموجی از جنس تموج است و این بستر میخواهد یا نه؟ میخواهم ببینم این تسلسل میشود یا نه؟
استاد: نه من اصلاً این را نمیگویم. اتفاقاً از چیزهایی که در آن بستر مهم است این است که آن بستر مجلای ظهور پیوستار واقعی است، اعداد حقیقی را میگوییم که محورش پیوسته است بعد برای فرد طبیعت هم عرض میکنم خود آن بستر طوری است که قابلیت بینهایت تقسیم را دارد به تموج در آن بستر نمیرسیم. او خودش پیوستار واقعی و محور اعداد حقیقی بهتماممعنا است و لذا عرض کردم میتوانید دو تا بهصورت پلکانی در نظر بگیرید؛ ولی در خود بستر تا بینهایت میتوانید تقسیم کنید قابل انقسام است و لذا سیلان در حرکات به آن میرسیم؛ اما در آن سیلان به یک آن پایه نمیرسیم چون ریختِ وجودیاش به این صورت است که تموج نیست.
شاگرد: وجود آن بستر را میفرمایید، وجودی است؟
استاد: بله.
شاگرد: دوباره کن ایجادی میخواهد؟
شاگرد: فیض هست یا نیست؟
استاد: فیض است ما نمیتوانیم از ناحیه طبایع بگیریم.
شاگرد: همه اشکالات باز به آن جا بر میگردد.
استاد: بر نمیگردد اینها را توجه دارم که محدوده بحثها را به آن جا نبردم گفتم علی المبنا اگر اشکال حل نشد خب دچار مشکل است و اگر اشکال حل شد جلو میرود حالا غیر از این است که اول ادعای محدوده خاص را تصور کنیم و بعد ببینیم چه اشکالاتی حل میشود یا نمیشود. آنی که مدعای من است- و باید دقیق معلوم باشد- این است که این بستر از آن قسمت نفسالامرِ اوسع از وجود، نیست. بلکه این بستر برای کُنِ ایجادی است. اما کُنِ ایجادی که در رتبه وجود است نه در یک آن زمانی، این معلوم باشد پس با کُن ایجادی یک بستر ایجاد شده است و به عبارت دیگر فرد الطبیعه است و نفس الطبیعه نیست و اینجا جایگاه طبایع نیست و این فرد الطبیعه است این بستر میشود فعلاً مدعای ما این است و غیر این معنایی ندارد. در طبیعت بخواهد تموج پدید بیاید معقول نیست این حتماً خود بستر با کُن ایجادی ایجاد میشود و سایر عوالم را خداوند متعال…خلقکم من الارض ما دو نوع خلق داریم خلق ایجادی انشائی و خلقی که از ماده ثانویه از زمین شما را آفریده است.
برو به 0:36:42
شاگرد: دوباره همه اشکالات به بستر برگشت.
استاد: آن بستر برنمیگردد. [اشکالات] برای این است که ذهن با حادثها انس دارد. شما همین که اخیراً گفتم را چگونه میگویید هنوز درست نشد و درعین حال میگویید اشکالات برگشت. عرض کردم در یکلحظه زمانی، کنِ ایجادی به آن نخورده است این بستر در رتبه وجود است؛ یعنی همه اشکالات را جواب داده است.
شاگرد: شبیه فیض منبسط میشود یک کُنِی است که در تلقی رایج فلاسفه همه وجود را یکجا داراست.
استاد: یعنی وقتی زمانهای نسبی نداریم زمان سیال به آن معنا در رتبه وجود است رتبه وجود همه اشکالات را حل میکند.
شاگرد: شبیه فیض منبسط میشود؟
استاد: بله تفاوتی نمیکند، هر کجا رتبه فرض بگیرید همین هست هر کجا کُن ایجادی را به رتبه وجود برسانیم این حرف میآید لذا گفتم محمد بن زکریای رازی هم در فهم خودش نمیخواست از الاهیت فاصله بگیرد. میدید که کُن ایجادی در جایی هست که رتبی است نه زمانی و زمانی به معنای اینکه مترقب ما از بحث است. این را میدید و میگفت قدمای خمسه و آنها میگفتند که کافر شدی چرا؟ چون به تعدد قدما قائل شده است. حالا در اثبات درست و غلطبودن حرفش نیستم میخواهم عرض کنم. کسی که کن ایجادی را به رتبه وجودی بزند لازمهاش نفی زمان نسبی است این اصلاً مقصود او نیست که محتاج به آن نیستند تا این اشکالات پدید بیاید.
شاگرد: بینهایت تقسیمی که این بند دارد نفسالامر اوسع از وجود این بود، درست است؟ تمام بحث این است و اساساً بینهایت در نفسالامر اوسع از وجود معنی دارد.
استاد: نوشتهام که در اینجور بسترها که سؤالش را هم نوشتهام که آیا طبیعت متصلی که شما در ریاضیات بحث میکنید تحقق آن با کنِ وجودی بهعنوان یک فرد محال است یا ممکن است؟ در مواردی که ما بحث کردیم از حرکت و غیره ممکن نشد و خود ابنسینا هم گفت در خارج نمیشود دیدید که ایشان قبول نکردند که در خارج چنین چیزی باشد گفت در عقل است عرض من این است اگر اینجا یک فردی را بتواند پیدا کند همین بستر است بهنحویکه تصور درست شود و در رتبه وجود است.
شاگرد: اگر این درست شود آن وقت نیاز به نفسالامر اوسع از وجود برای بحث حرکت داریم.
استاد: اصلاً آنها مبدأ اینها میشود اگر آنها درست نشود اینها هم درست نمیشود.
شاگرد: ممکن است در طبایع و امثالش اوسعیت را بپذیریم؛ اما بحث از اینجا شروع شد که حرکت را در فضای نفسالامر اوسع از وجود میبردیم همینطور بود یا نبود؟ شما خود حرکت را در فضای وجود پیاده میکنید؟ منظورم تحلیل و ماهیت حرکت است.
استاد: آن چیزی را که عرض کردم منطق جداگانهای میخواهد. نمی خواستم بگویم که حرکت موجود نیست.
شاگرد: این را قبول دارم اما مبادی نهایی آن به لحاظ مفهومی، برداشت من این بود که از عناصر واقع و نفسالامر اوسع از وجود استفاده میکردید. اینطور هست یا نیست؟
استاد: یعنی وجود و عدم مقابلی دو مفهومی نیستند که بتوانند صیرورت را و شدن را بادقت به همان نحوی که هست بیان کنند. شاگرد: خب این وجود و عدم مقابلی کن ایجادی است؛ یعنی کن ایجادی شما اوسع از وجود و عدم است؟
استاد: مانعی ندارد این یک فرد است اینهمه بحث کردیم و داریم میرسیم به جایی که تک شود لذا میگویم رتبه وجودی یعنی اینجا دیگر در رتبه بدل ندارد و رتبه وجودی است و بدل ندارد.
شاگرد: تا الآن فکر میکردیم وجود و عدم مقابلی در فضای کُن ایجادی است.
استاد: همینطور است کن ایجادی با وجود و عدم مقابلی پدید میآید.
شاگرد: اما کُن ایجادی اوسع از وجود و عدم مقابلی ایجاد میکند.
استاد: نفسالامر اوسع از وجود و عدم مقابلی است.
شاگرد: بله
استاد: و اوسع از کُن ایجادی است.
شاگرد: بله
استاد: اما مساوات تام بین کن ایجادی و وجود و عدم مقابلی را باید هنوز ثابت شود این فضای دیگری است و ملازمهای بین اینها نیست حالا شما فکر کنید که منطقیا ملازمهای هست یا نیست؛ چون وجود و عدم مقابلی در حوزه کُن است پس هر چیزی کُن است وجود و عدم مقابلی است و ملازمه ای بین این دو نیست و لذا عرض کردم که حرکت، منطق جداگانهای میخواهد نه اینکه حرکت موجود نیست حوزهای از نفس الامر است که با وجود و عدم مقابلی قابل بیان تام نیست باید یک منطق جداگانهای با مفاهیم پایهای مناسب با او تنظیم کنید که وقتی حرکت را قشنگ تبیین میکند مجبور نشوید با عبارات مسامحهای آن را بیان کنید.
شاگرد: در یک جمله عبارت شما را بگویم فرض شما این است که کن ایجادی اوسع از وجود و عدم مقابلی است که این بحثها جلو برود.
استاد: یعنی میتواند جایی کن ایجادی باشد و وجود و عدم مقابلی به این معنا نداشته باشیم. چرا چون وجود و عدم مقابلی رنگ ثبات دارد و در کیانش ثبات خوابیده است اگر جایی بود که ایجادی بود و به این معنایی که خود شما ارتکازاً برمیگردید ایجاد ثابت میشد و لذا است که با یک زحمت دهری میخواهند بروند و آنها را ثابت کنند و یکی کنند والا اگر تصور کردید که -نگویید کُن ایجادی است- همان ایجاد به معنای ثبوت که ما ازآن مقصودی داریم که من و شما میفهمیم؛ اما آن ایجادی هم که دوباره بر میگردد به وجود و عدم مقابلی نیست. این منطق جدیدی میخواهد به عبارتدیگر خلق انواعی دارد خلق مراتبی دارد همه آفریده خداوند هستند و هر حوزهای از نفسالامر خلقی متناسب با خودش دارد.به آن آقا گفتم بگو ایجاد ولی ایجاد مناسب با خودش .
شاگرد: شما برای طبایع هم گفتید یک ایجاد به معنای خودش داریم؛ اما اینکه در خود وجود بیاییم یکجوری درست کنیم؛ یعنی اینکه شما میگویید همه اینها مبدئشان، مبدء اول است و طبایع هم مبدئش مبدء اول است و امتناع تناقض هم مبدأ اول است که فرمایش شما این بود و این یک حرف است و یکبار میگوییم نه خود این حوزه بستر حرکت هم که وجود و عدم مقابلی نیست این ایجاد شده به معنایی غیر از آن مبدئیتی که خداوند در آن جا دارد.
استاد: یعنی بستر حرکت چیزی است که خودش را نشان نمیدهد و بلوکهای اولیه هم اصلاً ندارد و یک رتبه وجود است که با کن ایجادی در رتبه وجود ایجاد شده است روی این حساب فقط باید خودش را درک کنید و از آن حرف بزنید و نمیتوانید از مفاهیمی که از جاهای دیگر آمده است برای این قرض بگیریم.
و الحمدلله ربالعالمین و صلیالله علی سیدنا محمد و آله الطیبین الطاهرین
کلیدواژه : اوسعیت نفس الامر ازوجود- بستر تموج پایه -تموج پایه -محمدبن زکریای رازی – حدوث و قدم عالم- انواع حدوث- حدوث دفعی- جابربن حیان – اعیان الشیعه -معانی صورت – لاووازیه – إِتِر- جزء لایتجزء
[1] آنتوان لاووازیه ،شیمیدان برجسته فرانسوی که بنیان گذار شیمی نوین بود.
دیدگاهتان را بنویسید