مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 24
موضوع: تفسیر
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد: …
استاد: بیان را کاملترش میکند، یعنی اگر این حرفها سر برسد، برهان آقای طباطبایی در اول اسفار با مبانی خودشان، با مبانی فلسفی جور نیست اما مطلبش درست است و کاملاً سر میرسد، در فضایی بازتر، بهتر و بالاتر. دیدید که آقای طباطبایی [برهان آوردهاند؟]
شاگرد: خیر.
استاد: نگاه کنید. شاگردانشان خیلی اینها را [مطرح میکنند.]
شاگرد: همان مطلبی که از برهان صدیقین میگویند؟
استاد: بله، اختصاصی ایشان است دیگر، همه شاگردانشان میگویند. تلاششان هم این بوده، جالب است که در ابتدا ایشان میدیدند آخوند ملاصدرا میگوید برای اینکه این برهان صدیقین ما جا بیفتد، من باید اصالت وجود را به شما بگویم. ایشان میگفتند خب این یعنی چه که برهان صدیقینی که باید این همه [مقدمات داشته باشد را برای کسی که در اصل توحید شک دارد بگوییم؟] گفتند من یک چیزی بگویم که مبتنی بر این مقدمات نباشد. بعد گفتند که خب ما میگوییم حقیقة الوجود، به جای آن میگوییم الواقعیة، و حال آنکه نفس الامر بحث این بوده که الواقعیة اوسع بوده از وجودی که ایشان میگفتند. ایشان در دید خودشان مساوق میگرفتند، ولی برهان ایشان اوسع و اشمل بوده و بهتر هم سر میرسد تا آن مبانی.
شاگرد2: یعنی خودشان هم نظر داشتهاند در ارتکازشان؟
استاد: به خیال من میرسد که نداشتهاند.
شاگرد2: نداشتند. آخر شما چطور میگویید که اگر ما نفس الامر را در نظر بگیریم، این اکمل میشود؟ یعنی متمم آن حرفهای قبل است؟ یعنی چطوری؟
استاد: به این معنا که آن کسانی که برهان صدیقین را بر طبق مبانی کلاسیک و اصالت وجود ثابت میکردند، غرض آنها وقتی میگویند وجود، یعنی همانی که میگوییم وجود را ذهن توسعه میدهد و اشاری به کار میبرد. ملاحظه میکنید؟ و لذا من این را عرض کردم که اول باید تحلیل منطقی کنیم. واقعاً ذهن همه در همه جا این کار را با مفهوم وجود انجام میدهد. یعنی اول یک خاستگاهی دارد، بعد میآید با این لفظ تمام ما یحتاج معارفی خودش را پیش میبرد، اما ترفندها برای خودش آگاهانه نیست. لذا مقصود آنها از اقامه برهان صدیقین، به اضافه این ترفندهای ذهنی بوده، اما در بیان کلاسیک وقتی میگوییم وجود، خلاصه مقابل عدم است. ما وقتی توسعه دادیم، مقصود آنها را را پیاده کردهایم با بیانی که آن اعتراضات و آن ضیقی که بیان کلاسیک برایش آورده را ندارد.
شاگرد2: در اصالة الوجود هم به نظرم حرف شما تاثیر میگذارد.
استاد: من عرض کردم که اصالت وجود محدوده دارد، براهینش را هم آوردیم، شما تشریف نداشتید. براهینش را آوردیم و خواندیم، گفتم ببینید این برهان درست است، خروجی آن پنجاه است [اما] میکنند [به اندازه] کل نفس الامر.
شاگرد: یعنی موطن دارد؟
استاد: بله. دقیق برهان بود، گفتم خُب این کجا آن را نتیجه داد؟ یعنی برهان درست بود مفادی هم داشت، اصالت وجود در موطن خودش ثابت میشد، اما آنها میگفتند اذا ثبت [اصالة الوجود] به این برهان، تمام نفس الامر شد همین.
شاگرد: ظاهرا این مبنا فقط اصالت وجود نه، [بلکه] دستگاه همه مبانی را تغییری میدهد.
استاد: این بحث [نفس الامر؟]
شاگرد: بله.
استاد: بله دیگر چون خیلی …
شاگرد3: چیزی را سالم نمیگذارد، فقط اصالت وجود نیست.
استاد: بلکه همه را سالم میکند.
شاگرد2: به همه چیز حد میزند.
استاد: بله، این مطلبی است که …
شاگرد: این شد حرف عرفا، یعنی فقط کسانی که به حاق این مطلب رسیدند عرفا بودند که به این نحو رسیدند.
استاد: چطوری؟
شاگرد: به اینکه حتی اصالة الوجود هم حد دارد، موطن دارد، چون آنها ـ اینطور که فلاسفه میگویند ـ ماهیت …
استاد: بله، چند تا شواهد تاریخیش را من [گفتم.] یکی که آقای آسید احمد کربلائی که چند بار گفتم، ایشان خودشان همین مبانی را [قبول داشتهاند علی الظاهر.] فحل این مبانی بودند، اما نمیگویند هم که من اصالة الماهوی هستم، آقای اشتیانی میخواهند ایشان را ببرند به آن سمت. ایشان فقط وقتی به مسأله اصالت وجود میرسند، میگویند «علی ما یزعمون»، یعنی گمانی کردهاند، به این اشارهای میکنند و دیگر هم آقای آشتیانی از ایشان برمیگردند. این را قبلا گفتم، ببینید خیلی جالب است. یکی دیگر، آن دو تا هستند که مرحوم نراقی در قرة العیون دارند. قرّة العیون هم مال ملا مهدی نراقی است، کتاب خوبی است.
شاگرد: موضوعش چیست؟
استاد: «قرّة العیون فی الوجود و الماهیة»، کلاً راجع به مسائل وجود است. همان را هم مرحوم آقای آسید جلال تعلیقه زدهاند و چاپ کردهاند. در آنجا مرحوم نراقی خودشان معیت نمیکنند با صاحب اسفار، در مباحث تشکیک، وحدت وجود و اینها معیت نمیکنند. مشترک معنوی را قائل میشوند بعد میروند به حقائق متبائنه مشاء… معاصر ملاعلی نوری بودند. ایشان در آن کتاب دو نفر را اسم میبرند، میگویند که این دو نفر هم خودشان از همین سنخ عرفا بودند اما مبنای وجودی و وحدت وجودی را قبول نداشتند. یکی علاء الدوله سمنانی، یکی هم سید محمد گیسو دراز، که همهشان هم از عرفای قرن نهم بودند، اینطور که یادم میآید قرن نهم بودند. بله، همهشان معروفند، در اسفار به علاء الدوله میگوید صاحب العروة، آن که میگوید صاحب العروة یعنی او. یک جا تعبیری را به علاء الدوله نسبت داده، میگوید که من مدتها مدافع نظر محی الدین بودم، تا بعد هر چه ذهنم پیش رفت، واضح شد که این حرف درست نیست. او اینطوری میگوید، میگوید خیال نکنی نفهمیدم. مثل آخوند که میگوید مدتی اصالت ماهوی بودم، او هم میگوید من مدتی طرفدار این بودم حتی تبین لی که این مطلب صحیح نیست، بعد این جور تعبیر میآورد. حالا او منظورش چه بوده نمیدانم، آخوند هم در اسفار میآورد، میگوید علاء الدوله گفته است که ذات واجب الوجود نمیشود بگویند حقیقت وجود است، فوق مسأله وجود و عدم است، که اگر میخواهد این وجود و عدم مقابلی به این معانی بگوید، ممکن است. اگر یک چیز دیگر میگوید، من نمیدانم. آخوند یک تأویلی برای حرفش دارد، تأویل نمیخورد به ظاهر حرفش.
برو به 0:06:28
شاگرد: ممکن است مدافعین اصالة الوجود بگویند که این چیزی که شما میگویید وجود، مورد نظر ما نیست. آن اصل الوجود، حقیقة الوجود که غیر قابل فهم است، آن مورد نظر ما است، آن را ما میگوییم وجود نه اینهایی که پایین دست است.
استاد: آنکه ما وقتی اصالت وجود را تصور میکردیم، اگر اینطور جلو نمیرفتیم که اصلاً از روز اول معیت نمیکردیم. مدتها به همین بیان، به همین حسن ظن به مطلب آدم جلو میرود اما صحبت سر تفرع لوازمش است، اگر آن را میگویید، پس چطور سر جایش این همه لوازم بر آن متفرع میکنید؟ یعنی میگویید اعیان ثابته دروغ ، همه آنها کنار رفت. اگر آن را میگویید که با اینها منافات ندارد که.
شاگرد: نه، عارف که قبول دارد اعیان ثابته را.
شاگرد2 خطاب به شاگرد: نه، فیلسوف [رد میکند اعیان ثابته را.]
استاد: آقای طباطبائی اعیان ثابته را رد میکنند، میگوییم دلیلتان چیست؟ میگویند اصالت الوجود. میگویند قد برهنّا علی اصالة الوجود، فلایبقی مجال برای اعیان ثابته، در نهایه است.
شاگرد: از صدرا هم یک بار یک عبارتی آوردید.
استاد: بله. ببینید این آثارش است، و لذا هم میگوییم که اصالت وجود تا کجا و چه مقصودی [از آن داریم؟] گاهی است اصالت وجود در مسیر تحقیق بعض معارف میشود، خُب آن مسیرش را خوب انجام میدهد. گاهی برعکس، رهزن میشود. یعنی به جای اینکه راه ما را برای تحقیق در معارف بالاتر هموار کند رهزن میشود، مدام حرفهایی هم که دیگران فکرش کردهاند و با ارتکازشان یک چیزهای خوبی فهمیدهاند و برای ما گذاشتهاند، ما با این میآییم میگوییم همهاش بر خلاف این است. مشکلش این شده که ضوابط کلاس آن چیزهای حقی که به ذهن آدم میآید جلویش را بگیرند، بگویند این حرفها را نزن.
آقای حسینزاده: برای این بحث نفس الامر، ما میخواستیم یک کار منسجم انجام بدهیم یعنی به صورت اینکه بحث از آن مقدمات خودش، مؤخرات، متفرعات، به صورت منظم در بیاید، چون این بحثی که هست متفرعات فراوانی دارد. خواستم اگر بشود، به ما بگویید از کجا شروع کنیم، پله پله دیگر ما پیش برویم، بیاییم خدمتتان ارائه کنیم. چون احساس میکنم این بحثهای جزئی جزئی که میشود مجمع الجزایر است، برای ما در ذهنمان نظام درست نمیشود. اگر نظرتان باشد، به ما بگویید که ما چه کار کنیم، ما برویم کار کنیم و پله پله خدمتتان ارائه کنیم.
استاد: مانعی ندارد، خود من هم قبلاً یک کار منسجم انجام ندادهام. الآن تا همین جا که فکرش کردهایم، چند چیز را عرض میکنم باشد. حالا [جلسه] شروع [شود تا] دیگران هم بشنوند، برای اینکه ببینیم به کجاها سر بزنیم، چطوری …
آقای حسینزاده: میخواهیم یک بحث را از ابتدایش که بخواهیم شروع کنیم، دیگر خودمان برویم بیرون کار کنیم، دیگر در فضای کلاس هم نباشد، فقط نتیجه را بیاییم به شما ارائه کنیم.
شاگرد: تدوین بشود که دیگران هم استفاده کنند. تا کسی که نیامده در این کلاسها [بداند] از کجا شروع کند که بحث را بگیرد، اختلاف با نظر دیگر چیست؟ ما چرا به این نظریه جدید [قائل شدیم؟] مشکل نظر قبلی چه بوده؟
شاگرد2: از مبدئیت مطلقه باید شروع کنیم.
استاد: از اینجا که سخت میشود.
شاگرد3: مباحثی که پارسال داشتید نکته برداری بشود.
استاد: آن هم خیلی خوب است.
بسم الله الرحمن الرحیم
استاد: الآن همین نکتهای که ایشان گفتند، پارسال حدودا از آذر ماه تا اردیبهشت، حدود چهار پنج ماه بحث سر معانی حرفیه بود و معانی حرفیه نسبت است دیگر. یعنی ببینیم خلاصه آن سیری که در آنها بود چه بحثهایی مطرح شده بود؟ نه اینکه همهاش، آن خلاصهاش اگر باشد ـ به فرمایش ایشان ـ کمک میکند در پیشرفت همین بحث، چون سؤالات حسابی در معانی حرفیه برایمان مطرح بود، چندین ماه خُرد خرد [پیش میرفتیم.] آنها یکی [از مطالبی است که باید برای تبیین اوسعیت تدوین شود.] یکی دیگر که الآن شما فرمودید یک سر و سامانی به این بحث داده شود که بعداً هم منسجم باشد، من چیزهایی که الآن به ذهنم میآید را عرض میکنم بعداً هم به آن ضمیمه کنید.
آقای حسینزاده: حاج آقا ببخشید، به صورت یک نظام منطقی که مطالب، مقدماتش مشخص باشد یعنی از یک پایهای شروع بکنیم تا دانه دانه بچینیم بیاییم بالا، آنهایش چیست؟ یک نظم منطقی.
برو به 0:11:05
استاد: عرض کنم که نظم منطقی در بحث نفس الامر، یک وقتی است که مجرد از کتب و حرفها میخواهیم بگوییم، این یک جور است. یک وقتی است میخواهیم از کتب و حرف دیگران هم کمک بگیریم. اگر بخواهیم کمک بگیریم، دو جور است. دو جور یعنی هر دو تایش هم هست، دو نوع است، هر دو تایش هم کارایی دارد. اول این است که بگردیم کسانی که به هر مناسبتی در یک جایی به این حرف تصریح کردهاند [را پیدا کنیم]، مثل همان بحوث آقای صدر، اصلا صریحا این حرف را زدند، گفتند اوسع است. این که خیلی خوب است، آگاهانه این موضوع را انتخاب کردند. عالم هم بودند، لوازمش را هم میدانستند، میدانند که دیگران میگویند منجر میشود به شبهة فی قبال البدیهة و امثال اینها. با اینکه به اینها توجه داشتند، صریحاً این را قبول کردند. آقا هم فرمودند که مرحوم آقا ضیاء همین را گفتهاند، نمیدانم پیدا کردید یا نه. اگر پیدا بشود، خیلی خوب است که غیر از مرحوم آقای صدر، مرحوم آقا ضیاء هم این را گفته باشند، تصریح به این معنا [کرده باشند.] و همچنین کسانی که یک بحثهایی، دغدغههایی داشتند، گرفتاریهایی در کلام داشتند، مثل متکلمین که قائل به احوال شده بودند، یا بین «ثابت و منفی» با «وجود و عدم» فرق میگذاشتند، آنها چطور شده بود [که قائل به این قول شده بودند؟] آن گیر کارشان [چه بود؟] آخر گیر کار گاهی طرف را به جای بدی میکشاند اما اصل گیر کارش، گیری بوده که واقعیت داشته. این گیر را باید حل کند، او بد حل کرده. خُب مانعی ندارد، این گیرهای کارشان سر چه بوده؟ اینها مواضع خیلی خوبی است، مبحث حال، بحث ثابت و منفی در کلام. یکی دیگر از جاهایی که بحثش خیلی خوب است ـ در منطق هست، در فلسفه هم هست، هر دو جا هم آوردهاند ـ مناط الصدق فی القضایا [است.] هم در کتابهای ما هست و هم در کتابهای علوم دیگر مثل منطق جدید، انواع و اقسام کتابها ـ این بحث سنگینی است ـ راجع به آن حرف زدهاند. مناط الصدق فی القضایا، این نوع دومی است که الآن میخواستم بگویم که وقتی به اینجا نگاه میکنید، میبینید تلاش بر این است که طبق ضوابط جلو برود اما وقتی دارند قلم فرسایی میکنند، ناخودآگاه حرف ما به قلمشان آمده. یعنی جمع آوری شواهد در آن مواضعی که یک مصنفی ناخودآگاه همین حرف را زده که اگر برگردیم بگوییم شما این را گفتهاید، مدام شروع میکند توجیه و تأویل و یک طوری میخواهد خودش را خلاص کند از آن چیزی که ارتکازا گفت [اما] درعین حال [میخواهد] با آن ضوابط جفتش کند. این عبارات خیلی خوب است.
آقای حسینزاده: تشکیک هم هست. دیروز یک جایی بودیم، داشتند صحبت میکردند که تشکیک را چطور تبیین کنند. گفتند خب اگر بخواهیم ناظر به مصادیق ببینیم، در مصادیق، تشکیک دیگر معنا ندارد، مفهوم هم که تشکیک ندارد. بعد تعبیری که به کار بردند در یکی از حواشی حاشیه میرزا محمد علی بود، آنجا نوشته بود که یک فرض عقلی میگیریم، چنیین تعبیری کرده بود. حدسم این بود که با آن فرض عقلی میسنجیم بعد میآییم در این تشکیک را پیاده میکنیم.
استاد: علی ایّ حال این بحث وقتی جای خودش را باز کرد بعداً کسانی که الآن تازه نفس هستند، دارند مباحثات را میخوانند و آن را هم مد نظر قرار بدهند مرتب میبینند که فوائد این بحث دارد همه جا خودش را نشان میدهد. من یادم است اصالت وجود را که خوانده بودیم، بعدش مرتب مباحثه میکردیم، وارد هر بحثی که میشدیم، می دیدیم اساس این بحث بر اصالة الماهیة است. و لذا عرضم مکرر بود، میگفتم فلسفه باید دوباره از نو نوشته شود. بعد از چند سال دیدم که در کلمات اساتید فن هم نقل شده بود که گفتند باید فلسفه از نو بر طبق اصالت وجود بازنویسی شود. این در ذهنم آمده بود ولی آن چیزی که الآن در ذهنم هست این است که عرض میکنم هرگز بازنویسی نخواهد شد. چرا؟ و آن هم که مَهَره فن اقدام نکردند، به این خاطر است که نمیشود. یعنی ممکن نیست، اگر اقدام کنید، میبینید گیر میکنید. یعنی یک چیزی است که جفت و جور نمیشود، [چون] خلاف نفس الامر دارید سیر میکنید.
شاگرد: در بعد منطق هم چنین چیزی مطرح میشود. بعضیها میگویند منطق اصالة الوجودی هم نداریم، البته من خیلی تصوری نسبت به این مطلب ندارم ولی آنجا که با مفاهیم بیشتر سر و کار داریم قضیه مشکل تر است، درست است؟ یعنی اگر قرار باشد یک منطق اصالة الوجودی نوشته شود [مشکل تر است؟]
استاد: منطقی بر طبق اصالت وجود؟ نمیدانم. الآن آن کاری که من میخواستم عرض کنم، ما کار منطقی مان در این بحث باید مقدم باشد بر کار کلامی و فلسفی. یعنی اگر بخواهد [طوری تدوین شود که] ما دل گرم شویم، همه این [مطالب باید از جهت منطقی با هم جفت و جور شوند.] چرا ضوابط حاکم بوده؟ به خاطر ضعف منطق ماده است. منطق صورت خیلی تکامل کرده از زمان ارسطو، بعدش، الآن هم در قرن بیستم روی منطق صورت خیلی کار انجام شده اما روی منطق ماده کار نشده. و الآن این بحثهای ما پیش زمینه پیشرفت منطق ماده است. یکی از زمینههای بسیار مهم برای پیشرفت منطق ماده همین تحلیل مفاهیم بدوی است که مقاله اصول فلسفه بود، پیدایش کثرت در ادراکات. این مقاله کمی نیست، یعنی یک نحو صبغه منطقی دارد، وقتی میگویید پیدایش کثرت در ادراکات، شما با فلسفه کار ندارید، شما با آن صبغه شناخت کار دارید. الآن [این بحث ما] ریختش ریخت شناخت است، ریخت، ریخت منطق است.
آقای حسینزاده: درست ملتفت نشدم استاد، منظورتان از منطق ماده دقیقاً چیست؟ ضابطهاش چیست؟ فرقش با فلسفه، آن موقع چه میشود؟ اگر منطق ماده به حساب شناخت آن وجود است، خب میشود فلسفه.
استاد: نه. ببینید، ما یک وقتی است که ذهنمان را نگاه میکنیم، با تحلیل وجودش کار داریم، میگویید: «این مفهوم کیفٌ نفسانی، له اضافةٌ اشراقیة الی النفس» اگر این را دارید میگویید، این بحث، بحث فلسفی است. یک وقتی است به این مفاهیم که نگاه میکنید، دارید آن ترفندهای ذهن [را بررسی میکنید] ذهن با این مفاهیم چه میکند؟ چطور میشناسد؟ یعنی با صبغه شناخت از آن حیثی که شناخته است کار داریم، این میشود منطق. یک وقتی است که شما میآیید راجع به مفهوم وجود بحث میکنید، مفهوم وجود را بحث ادبی میکنید، بحث فلسفی میکنید، با آنها کار نداریم، اما یک وقتی است که میگویید من کجا با این وجود آشنا شدم؟ الآن با این وجود چه کارهایی انجام میدهم؟ اینها را میگوییم منطق ماده، یعنی دیگر با صورت فکر کار ندارید، کار دارید با آن خمیر مایههایی که ذهن به وسیله او اشکال در میآورد، ترتیب میدهد.
برو به 0:18:02
آقای سوزنچی: این همان معرفتشناسی است دیگر.
استاد: معرفتشناسی است ولی مادی.
آقای سوزنچی: میدانم، معرفتشناسی مگر غیر از این است؟ معرفتشناسی که منطق صورت نیست، بحثی که امروز تحت عنوان معرفتشناسی مطرح است، کار معرفتشناسی همین است دیگر، [یعنی] ماده معرفت چیست؟ همین است یا نه؟ دارم سؤال میکنم.
استاد: من نمیدانم، معرفتشناسی را اگر منطق ماده میدانند، به این معنا که مرادمان یکی است. من که میگویم منطق ماده…
شاگرد: فکر نمیکنم، اینطور که میگویند معرفتشناسی …
استاد: در معرفتشناسی یک خرده بیشتر آن محور بحثشان بر سر مطابقت است، نه ترفندها. مدام میخواهند جور کنند که آیا [مطابَقی داریم یا نه؟] به عبارت دیگر، ارزش معلومات. میخواهند برای معلومات ارزشگذاری کنند. ما الآن نمیخواهیم ارزشگذاری کنیم، ما با قطع نظر از [ارزشگذاری بحث میکنیم]، ارزشگذاری مال مرحله بعدش است. ما فعلاً میخواهیم ببینیم چه دارد میگذرد، ارزشش ده در صد باشد یا صد در صد، بعداً بحثش را میکنیم. فعلاً ببینیم در محدوده شناخت چه میگذرد، آنچه که میگذرد ارزشش چه اندازه است؟
آقای صراف: تحلیل ذهن منظورتان است؟
استاد: بله.
شاگرد: در بحثهای فلسفی، غربیها از اواخر قرن نوزدهم تا به حال روی منطق ماده خیلی کار کردهاند.
استاد: مثلاً چه چیزهایی؟
شاگرد: مثلاً فلسفه ذهن، تحلیل زبان، همه اینها. بعد دیگر از اینجا منشأ گرفته است. خود منطق هم در … خیلی کار کردهاند. اساتیدمان همه تصریح میکنند، میگویند آنها فقط کار کردهاند، ما خیلی در این زمینه عقبیم.
استاد: خُب، اگر کار کردهاند، باید خروجیش را ببینیم دیگر.
آقای سوزنچی: حاج آقا هنوز مراد شما معلوم نیست برای ما. فرمایش شما روانشناسی ذهن است؟
استاد: نه، به همان اصطلاح طلبگی که داشتیم. شما فرمودید در المنطق ـ که شما فرمودید ـ قیاس داریم، یک بحث داریم فی صورة القیاس، یکی مواد الاقیسة.
آقای سوزنچی: همان بحث بدیهیات مثلاً، حالا [در] بحث بدیهیات بحث اصلی شان این است که اینها آیا واقعاً معرفت هستند یا نه؟ این میشود بحث معرفتشناسی که این که ما به عنوان مواد قضیه داریم استفاده میکنیم، اینها واقعا چه فرق دارد با سایر گزارههایی که در ذهن ما هست و معرفت نیستند؟ این در مادهاش.
استاد: اینکه میگویید از اینها بحث میکنند، یعنی میخواهند ببینند راست است یا نیست؟ ما الآن با این کاری نداریم.
آقای سوزنچی: که میخواهند بگویند کدام ماده، ماده معتبر است، کدام ماده، ماده معتبر نیست در ذهن ما.
استاد: منظورتان از معتبر، یعنی راست است یا نیست؟
شاگرد: بله
استاد: فعلاً منظور ما این نیست، [منظور ما] مبادی اینها است. وقتی شما میگویید العالم متغیر و کل متغیر حادث، فالعالم حادث، یکی میگویید صورت است، صورت یعنی چه؟ یعنی من جای اینها الف میگذارم، میگویم «کل الف باء و کل باء جیم فکل الف جیم»، این میشود صورت. ماده چه بود؟ یعنی من دارم میگویم «العالم»، من یک درکی از «العالم» دارم. حالا این درک من ارزشش چقدر است؟ [اینکه] صد در صد یک ما بازاء دارد، درست نشان میدهد [و امثال] اینها مال معرفتشناسی است. [در معرفتشناسی به دنبال] ارزش معلومات [هستیم، اما اینجا] من نمیخواهم ارزشگذاری کنم، من میخواهم ببینم «العالم» کجا پیدا شده است؟ من چه درکی از آن دارم؟ صبغه مرئاتی آن را هم نگاه میکنم، ولی فعلاً با درصد ارزشش کاری ندارم. فعلاً میخواهم خود آن چیزی را که در حیطه شناخت مطرح است، پیدایش این مواد، مواد فکر، اینها [را دنبال کنم.] منظور من از ماده این است. روشن شد؟
آقای سوزنچی: خیلی نه، یعنی پیدایش …
استاد: اول میگفتید مواد اقیسه چند تا است؟ این جوری که یادم میآید هشت تا، حالا دیگر ذهن من و پیرمردی. مواد اقیسه چند تا بود؟ هشت تا بود ظاهراً. ببینید این خودش یک بحث ماده است، خوب است اما خب متأسفانه در منطق ارسطو یک بحثهای کلی بود. میگفتید ماده اقیسه هشت نوع است، هشت تا را اسم میبردید. بعد میگفتید یکی از آنها یقینیات است. یقینیات را هم بعد تقسیم میکردید به شش تا، بدیهیات و … این بحثهای ماده است که خیلی محدود بود. یعنی یک مراحل ابتدائی کار بود که روی آن کار نشده بود. و لذا عرض کردم مثل اسس المنطقیة آقای صدر یکی از همین بحثهای منطق ماده است. یعنی کار ندارند به صورت قیاس ـ صورت قیاس که در منطق بحث شده ـ تحلیل در ماده است، یعنی برویم مبادی فکر را از حیث خمیر مایهاش تحلیل کنیم، مادهاش.
آقای سوزنچی: خُب پس بحث معرفتشناسی هم این میشود، چون معرفتشناسی فقط بحثش ارزش معلومات نیست.
استاد: بسیار خوب. اگر میشود، من حرفی ندارم که.
آقای سوزنچی: اصلا کانت هم میگوید مادهای که در ذهن من هست، این مادهها چگونه است؟ یعنی آیا مثلا علیت را من از خارج گرفتهام یا علیت ساخته ذهن خود من است؟ این جور بحثها دیگر.
استاد: بله، مانعی ندارد. اینها همهاش مربوط به اینها (منطق ماده) میشود.
آقای سوزنچی: منظور شما اینطور بحث است دیگر، یعنی مثلاً مفهوم علیت را من از خارج آوردهام یا نه؟ خود ذهن من جعلش کرده است یا یک مکانیسمی ایجاد شده یا به تعبیر ما معقول ثانی فلسفی است؟ اینها منظور شما است؟
استاد: بله، و کاربردهایش که چگونه است. بله همه اینها مربوط به این چیزی که مقصود من است میشود. حالا ایشان که میفرمایند زیاد کار کردهاند باید ببینیم [خروجی کارشان چه بوده.] علی ای حال معمولاً کار کردن در یک بحثی گستردگی و تبویب میآورد. مباحث، اول مجمل است وقتی رویش بحث میکنند، میبینند مرتب حیثیات از همدیگر جدا میشود. باید ببینیم تبویبی که خروجی کارکرد آنها بوده چیست؟ یعنی به منطق ماده چه سر و سامانی دادهاند؟ من الآن چیزی خبر ندارم. این کتابی هم که شما دادید اشارهای به اینها دارد اما عملاً نمیدانم چیزی را فرموده یا نه. پس این هم یک بحث. حالا چه شد؟ خود همینها دوباره پراکنده شد.
آقای حسینزاده: بحث آنجا بود که در این مباحث گیر افتادهاند و در ارتکاز خودشان بر اساس ارتکازشان چیزی گفتهاند که تفاوت دارد با [مبانی متخذ خودشان.]
استاد: بله، این نکته مهمی بود. پس ما مثلا همین مناط الصدق فی القضایا را [بررسی کنیم و ببینیم این اتفاق در آن افتاده یا نه؟] همین جا بود، تا مطلب داغ است عرض کنم. ببینید، مناط صدق در قضایا در شرح غیر مبسوط منظومه، ایشان [مرحوم آقای مطهری] میگویند که خود حاجی در مناط صدق قضایا، منطق و فلسفهشان با هم اختلاف دارد و به نظرم میگویند حق با منطق ایشان است. بعد وقتی که میخواهند بیان کنند ـ خیلی جالب است ـ از عبارات ارتکازی که اینجا هست این است که میگویند: «این توهم از حاجی سبزواری اشتباه عظیم و بلکه عجیبی است[1]» یعنی همین که [مناط صدق را] برای ذهن، مطابقت با نفس الامر نگرفتهاند. «طریقه قدما در رفع اشکال حقیقت و صدق، به نحو دیگر است. آنها با حفظ تعریف مزبور (که امکان دور انداختن هم ندارد) اشکال را حل کردهاند. خلاصه حرف قدما این است که صدق قضیه عبارت است از مطابقت آن با واقع، ولی واقع و نفس الامر محدود نیست به وجود عینی و خارجی که بالفعل وجود داشته باشد. قضیه باید با آنچه خود از آن حکایت میکند مطابقت داشته باشد. یک وقت هست که قضیه از یک واقعیت خارجی عینی بالفعل حکایت میکند، دراین صورت راست بودن آن به این است که واقعیت خارجی بالفعلی موجود باشد و با قضیه تطبیق کند. و یک وقت هست که قضیه از مرتبه ذات ماهیت حکایت میکند و بیان میکند که فلان ماهیت به حیثی است که هرگاه موجود بشود باید فلان صفت را دارا باشد. راست بودن این جور قضایا به این است که ماهیت در مرتبه ذات خود چنین شأنیتی را داشته باشد، مثل جمیع قضایای مستعمله در علوم. و گاهی یک قضیه از حقیقت ذهنی یک شیء حکایت میکند[2].» جاهایی میرسد که کاملاً واضح توضیح میدهند که برای اینکه مناط صدق در قضیه بیاید، ما حتما محتاج نیستم که در ظرف ذهن باشد یا در خارج، همان صرف الماهیة کافی است، چرا؟ چون قضیه، حقیقیه است. این یکی از مواردش است که حالا مفصل ترش هم باز اگر عبارتش را دیدم که دقیقا پیدا کنم، عرض میکنم. چون من امروز آن مورد دوم را در ذهنم بود که بگویم.
حالا باز هم من این را فکرش میکنم، شما هم فکرش بکنید که به فرمایش ایشان به این بحث یک سر و سامانی بدهیم. اولینش این است که نظم منطقی این بحث از کجا است؟ یعنی در بحث نفس الامر، طبیعی ترین بحثی را که ابتدا باید مطرح کنیم چیست؟ آیا از صدق قضایا شروع کنیم یا یک چیز دیگری غیر از آن، [مثلا] از مفردات شروع کنیم؟
آقای حسینزاده: از بحث کلی شروع کنیم به مطرح کردن، این به نظر شما [مناسب است؟] چون در کلی، آن نزاع افلاطونی و ارسطویی که در بحث شهود کلی مطرح می شود، آنجا به نظر شما پایه خوبی نیست؟
استاد: نظم طبیعی؟ معمولاً یک چیزی را که ما خودمان کمی از آن شنیدهایم ولی خوب برایمان واضح نیست را میگوییم بهترین جا است چون اشتیاق داریم که حل کنیم، اما بعد که برایمان حل شد، میبینیم که این خوب بود، حل هم شد اما جایش اینجا نبود. ممکن است اینطوری باشد. حالا باید بیشتر رویش تأمل کنیم، شما هم تأمل کنید، فکرها را روی هم بریزیم.
آقای سوزنچی: حاج آقا فقط [اگر] از باب نمونه خواستید، این آقای ژیلسون در «نقد تفکر فلسفی غرب» یک تذکری میدهد، چون غربیها رفتهاند دقیقا از همین جا شروع کردهاند، در قرون وسطی. نومولیست همین است دیگر، دعوایشان سر این است که کلی چیست؟ کلی ما بازائش چیست؟ بعد ایشان یک فصلی دارد تحت عنوان اصالت منطق در فلسفه. بعد یک هشداری میدهد میگوید اگر ما بخواهیم به روش منطقی مسأله فلسفی را حل کنیم، چه جور پارادوکسها ایجاد میشود. حالا ایشان که میگویند جای خوبی است، میخواهم بگویم که ایشان معتقد است خیلی جای بدی است شروع بحث.
برو به 0:28:38
استاد: یکی از چیزهایی که میدانم که بارها هم گفتهام این است، بهترین جای شروع نفس الامر ـ حالا این را نمیشود [ملاک گرفت چون] ذوقی دارم حرف میزنم ـ شروع کردن از خود نفس الامر است. حالا مقصودم چیست؟ مقصودم این است که همیشه سعی کنیم از ذهنمان بر آن ارتکازاتی که داریم تحمیل نکنیم، بنشینیم فقط نظاره گر باشیم. ببینیم چه دارد میگذرد؟ ببینیم، نه اینکه دید خودمان را تحمیل کنیم [تا] آنطوری که ما میخواهیم، ببینیم. صرفاً نظاره گر باشیم. یعنی به عبارت دیگر وقتی در یک بحثی وارد میشویم مدام قیچی دست نگیریم بخواهیم گوشههای نفس الامر را بچینیم تا با آن چیزهایی که از قبل باورمان است جور در بیاید. این کار را نکنیم بلکه همانی که الآن ارتکازمان به آن بود، فوری به آن دست نزنیم بگوییم منظور من آن بود. نه، این ارتکاز را جلا بدهیم. این ارتکازات را قدر بدانیم، یک چیزهای خدایی است در ذهن ما.
الآن چند روز است که این [کتاب] را اینجا گذاشتهام، حالا میگویم که بروید نگاه کنید. یکی از ارتکازیات واضح این بوده که اضافه در خارج هست یا نیست؟ ابوت، بنوت، فوقیت، اعتباریات. ایشان، صاحب اسفار میآیند ـ بروید نگاه کنید، خیلی جالب است ـ در جلد چهارم نه جلدی یک باب باز میکنند ـ فصل پنج ـ «فی أن الاضافه هل تکون موجودة فی الخارج ام لا؟» جلد چهارم صفحه دویست. اضافه خارجیت دارد یا ندارد؟ خُب ببینید ارتکاز چیست؟ زید که میگویید بابا است، آیا یعنی زید در خارج بابا است یا فقط زیدی که در ذهن من است بابا است؟ کدام است؟ خُب همان زیدی که در خارج است بابا است، نظیر امکان که [بحثش شد.] این ارتکاز است. خُب، هل تکون موجودة فی الخارج ام لا؟ آمدهاند گفتهاند اگر باشد که تسلسل میشود، اشکالات [پیش آمده.] نمیتوانیم بگوییم، آخر چطور بگوییم موجود در خارج است؟ اشکالاتش را شما بهتر از من میدانید. خب اینجا خوب کاری کردهاند، ابن سینا و آخوند این ارتکاز را محفوظ نگه داشتهاند. گفتهاند ما به هیچ وجه حاضر نیستیم به شما بگوییم در خارج نیست. این کار خیلی خوب است. نیاییم به خاطر اشکال تسلسل بگوییم نیست و ذهن من اعتبار میکند. خُب، حالا که هست، از آن طرف هم باید بگویید چطوری هست.
بعد، فصل ششم [این است:] «فی نحو وجود المضاف فی الخارج». آن فصل قبل خیلی خوب است، محافظه کاری برای ارتکاز است. فصل ششم [برای] این است که با بیانات کلاسیک هم جفت و جور شود. حالا آن فصل ششم منظور من است. «و اعلم ان فی خصوصیة وجود المضاف فی الخارج و تعینها اشکالا من وجوه[3]» شروع میکنند به گفتن اشکالات. [اولین اشکال:] «أن الاضافه لو کانت موجودة لکانت مشارکة لسائر الموجودات فی الوجود و متمایزة عنها بخصوصیة»، که نمیشود. دومین اشکال: «أن الوجود من حیث هو وجود اما ان یکون مضافا او لا یکون مضافا» سومی «أنه لو كانت الإضافة أمرا وجوديا لزم أن يكون الباري جل مجده محلا للحوادث». سپس «و تحقیق القول» [را میآورند،] حالا میخواهند تحقیق را شروع کنند. جالب این است که من زیر عبارات را خط کشیدهام، خودتان هم بعد بروید نگاه کنید، میبینید اصلاً عباراتی است که معلوم است مرتب میخواهند طرف را قانع کنند و رد بشوند. من بعضیهایش را برایتان میخوانم. ایشان میفرماید که «تحقیق القول فی وجود المضاف بحیث یدفع هذه الشکوک و اشباهها هو ان وجود الاضافه لیس وجودا مباینا لوجود سائر الاشیاء» در خارج وجود دارند اما وجود مبائن نیست. حالا چطور نیست؟ «بل کون الشیء سواء کان فی نفسه جوهرا او عرضا بحیث اذا عقل، عقل معه شیء آخر هو نحو وجود الاضافة» پس در خارج موجود است اما نه وجود مبائن، فقط «کون الشیء بحیث» میشود وجود اضافه. پس ببینید وجود و علاوه نشد. حالا همین را دو صفحه توضیح میدهند. «فالعلة کالعقل مثلاً لها ذات موجودة بوجود یخصها من حیث هی جوهر عقلی» عقول طولیه را میگویند «العلة کالعقل» یعنی مثلاً عقل اول. «فالعلة کالعقل لها ذات موجودة بوجود یخصها» وجودِ عقل است «و کون ذلک» من زیر کلمه «ذلک» خط کشیدهام، آخر اینها از نظر فن کلاس مهم است. «و کون ذلک الوجود» اشاره میکنند به همان وجود عقل «و کون ذلک الوجود بحیث له تاثیر فی وجود الغیر هو وجود العلة بما هی علة» و این اضافه است. پس علیت در خارج موجود است اما نه به وجود مبائن، همین وجود بحیث تصدر منه …
شاگرد: تشأنی است؟ شأنی از او دارد.
استاد: کلمه تشأن را اینجا به کار نمیبرند. بعد میخواهند بگویند وجود در خارج هست، حالا ببینیم آخر کار به کجا میرسد. «و کون ذلک الوجود بحیث له تأثیر فی وجود الغیر هو وجود العلة بما هی علة و العلة نوع من المضاف فهذا الوجود منسوب الی الجوهر بالذات و الی المضاف بالعرض» اگر منسوب بالعرض است، پس در خارج هست؟ آخر شما چطور میگویید منسوب است بالعرض؟ اگر بالعرض است، پس چطور در فصل قبل گفتید در خارج هست؟! مشکل را میبینید؟ از ارتکاز دست بر نداشتند ـ کار خیلی خوبی بوده ـ اما حالا میخواهند خلاصه یک طوری بگویند [فقط وجود است که تحقق دارد.] ذلک الوجود را هم که بیشتر نمیبینند، وجود است، یک وجود، تمام. خُب اضافه این کجا است؟ «کونه بحیث» این کونه بحیث موجود است بالذات؟ نه، اگر بگوییم بالذات که میشود دو تا وجود، پس موجود است بالعرض. خُب اگر موجود است بالعرض که پس نیست.
شاگرد: بالعرض به معنای بالمجاز نیست.
استاد: پس به چه معناست؟
شاگرد: در مقابل بالذات است. یعنی اینکه بالذات نیست بلکه حیثیت وجود است.
شاگرد2: به تبع او در خارج است.
استاد: بالعرض غیر از بالتبع است. ما همین را میخواهیم بگوییم، همه اینها را سر جایش جدا کردهاند. خُب حالا خودشان میگویند این بالعرض که من گفتم یعنی چه؟ دیگر بالاتر از این نیست که. «و انما قلنا بالعرض» چرا گفتید بالعرض؟ دیگر طلبگی برایمان بحث پیش میآید، حالا بیانات را ببینید. «لان مفهوم العلیة خارج عن ذاتیات هذا الوجود» در ذاتیات این وجود علت که نگاه میکنید، در این وجود که علیت نخوابیده، خارج از ذاتش است. «اذا قطع النظر الیها عما سواها» اگر معلول را در نظر نگیرید، در ذات این که علیت نخوابیده. بالقیاس بالمعلول میگویید علت است، لذا اضافه است. «و کذا وجود المضاف من حیث هو مضاف مغایر بالاعتبار لوجود الجوهر بما هو جوهر لکن الفرق بین ماهیة الجوهر الذی هو العلة و بین علیته و اضافته، بالماهیة و الحد» تفاوتشان فقط بالماهیة است نه بالوجود. دو تا ماهیت است اما یک وجود. آیا دو تا ماهیت و یک وجود را طبق ضوابط کلاس میپذیرید؟! آیا میشود دو ماهیت یک [وجود داشته باشند؟] دقیقاً یک وجود، [گفتند] «ذلک الوجود». خُب، حالا جلوتر میروند.
آقای صراف: آن ماهیتی که حد وجود است.
برو به 0:37:16
استاد: حالا صبر کنید، هنوز جلوتر میروند. اینها واقعاً جالب است. ببینید، اینکه از ارتکاز دست برنداشتند، بسیار خوب بود، اما حالا بعد. «فانّ حدّ الجوهر غیر حدّ المضاف و الفرق بین وجودیهما ـ دو تا ماهیت است ـ بالاعتبار» فرق بین دو تا وجود بالاعتبار [شد.] «فالوجود الجوهری اذا اخذ فی نفسه کان جوهرا و اذا قیس الی غیره کان مضافا فکون هذا الوجود بحیث اذا عقل علی الوجه الذی یکون فی الخارج یلزم من تعقله تعقل شیء آخر، هو وجود المضاف» خلاصه، دو تا وجود شد یا نشد؟ نشد.
شاگرد: دو تا وجود شد منتهی یک وجود خارج پر کن است، یک وجود حیثیت آن وجود خارج پر کن است. همان مثال کاغذ و خطوطی که اطرافش وجود دارد. یک وجود این وجودی است که متن را پر کرده است، یک وجود هم کیفیت این وجود در خارج است، یعنی کیفیتش هم وجود دارد، معدوم نیست. شأنش است، حیثش است، حیث وجود خارج پر کن، خودش موجود است.
استاد: خُب، شما تعدد وجود را میپذیرید یا نه؟ ببینید، دقیق جلو برویم. حالا میگویید وجود است، اگر وجود را میخواهید بگویید به معنایی که ما بعدا میخواهیم بگوییم ذهن به کار میبرد، وجود است یعنی یکی وجود اصیل است یکی هم شأن الوجود است. اما شأن الوجود موجود نیست، ولی واقعیت دارد.
شاگرد: موجود نیست یعنی میخواهید بگویید خارج پر کن نیست؟
استاد: یعنی مقابل عدم نیست. اگر این را میخواهید بگویید، خُب بحثهای ما است. ایشان این را نمیگویند.
شاگرد: چرا، همین را دارند میگویند.
استاد: اگر آن است که شما نمیگویید بالعرض. چرا بگوییم وجود بالعرض است؟
شاگرد: عرض کردم که بالعرض در مقابل بالذات است نه بالمجاز. بالعرض یعنی خودش خارج پر کن نیست.
استاد: بالعرض را ایشان گفتند، آخر توضیح دادند. پس من دوباره بخوانم، ببینید. «و انما قلنا بالعرض لان مفهوم العلیة خارج عن ذاتیات هذا الوجود و کذا وجود المضاف، لکن الفرق بین ماهیة الجوهر و بین علیته، بالماهیة و الحد» فرق این است «فانّ حدّ الجوهر غیر حدّ المضاف و الفرق بین وجودیهما ـ وجود این دو تا ماهیت ـ بالاعتبار». این شد بالعرض.
شاگرد2: یک وجود است دیگر.
استاد: یک وجود است، نگویید دو وجود.
شاگرد: نه، یک وجود است. غیر از آن وجودی که گفتیم اصیل است و خارج را پر کرده غیر از آن وجود، ما وجودی نداریم، اما همان وجود …
استاد: وجودی نداریم. ببینید خودتان دارید میگویید وجودی نداریم.
شاگرد2: وجود مستقل نداریم دیگر حاج آقا.
شاگرد: وجود بالذات نداریم، منتهی وجود بالعرض داریم.
استاد: لفظ که کار را درست نمیکند.
شاگرد3: حیثیات انباشته است مثلاً شما یک منشور را نگاه میکنی، …
استاد: حیثیات را دیروز گفتم. میخواهید بگویید حیثیات نفس الامریه؟ این را همه داریم اسمش را میبریم و داریم [این را] میگوییم.
شاگرد3: مثلا ما وقتی یک منشور در خارج میبینیم، میگوییم این چیست در خارج؟ میگوییم «این که یک منشور بیشتر نیست» اما اضلاعش به تبع آن وجود، وجود دارد دیگر، اینجا هم همین است. مثل حیثیات متعدده است.
استاد: این چیز خیلی خوبی است که گفتید، من بذرش را عرض بکنم چون وقت گذشت. اساساً وقتی میگوییم این منشور در خارج موجود است، این کتاب موجود است، این زید موجود است، با مطالبی که داریم منظورما از وجود چیست؟ یکی از تحلیلهای مفهوم وجود که گفتم منطق ماده، همین جا است. شما میگویید که این منشور موجود است، این زید موجود است، ما ترید من الوجود؟ میگویید «زید موجود»، یعنی میخواهید بگویید که دستش موجود است، سرش موجود است، پایش موجود است. من پنج تا وجود را با هم فرض گرفتم، پنج تا وجود را حالا میگویم به اعتبار اینکه پنج تا است ولی میگویم یکی است. ما ترید؟ [همین قضیه در] منشور [هم میآید،] خب معلوم است که حیثیاتش فرق دارد. نصف این طرف منشور با نصف آن طرفش دو وجود است یا یک وجود؟ این را میگویید موجود است [اما مراد از وجود چیست؟] این یکی از تحلیلهای بسیار مهم است، بذرش را بکاریم، باید مفصل روی این صحبت کنیم، من در اینجا خیلی حرف دارم. فلذا هم در معقول اولی ـ اگر میخواهیم صحبت کنیم ـ معقول اولی کجا است؟ شما یک معقول اولی خوب ـ که این همه اساتید گفتهاند ـ برای من پیدا کنید، روی آن مباحثه کنیم. یک معقول اولی خوب، نه طبق حتی آن سؤالاتی که من عرض کردم، [بلکه] روی همان معنایی که میدانید. یک مقعول اولی [پیدا کنید،] بگویید این معقول اولی است و ما بازاء خارجی دارد. [مثلا بگویید] زید ما بازاء خارجی دارد. زید سرش ما بازاء خودش را دارد، دستش ما بازاء خودش را دارد. زید که ما بازاء ندارد، زید مجموعهای است از اعضا. دیروز هم یادم رفت بگویم ـ گفتیم تشبیه مطلقاً تعطیل است ـ در یک روایت دیگر توحید صدوق، امام علیهالسلام حتی در مفهوم وحدت به این آشکاری حاضر نشدند تشبیه را بپذیرند که راوی گفت «أ لیس قد تشابهت الوحدانیة[4]» خدا یک، ما هم یکی. حضرت فرمودند نه، همین جا هم تشبیه نیست. پس این فرمایشتان را بروید فکرش کنید، الآن میگویید این منشور موجود است، یعنی چه که موجود است؟ یعنی نصف این طرفش و آن طرفش با هم موجود است؟ [اگر این است،] خب آن نصف هم دوباره دو تا نصف دارد.
شاگرد: مولکولهایش موجود است؟ اتمهایش موجود است؟
استاد: مولکولهایش موجود است؟ حالا این سؤال را ببینید تا کجا میرود. بعدا هم میگویید وجود بسیط است!
شاگرد3: این همان ارتکازی است که ما در … در بحث علمی شاید نتواند جواب دهد ولی ارتکازمان در منشور را آدم میفهمد دارد میگوید.
استاد: این ارتکاز را باید تحلیل کنیم دیگر.
شاگرد: آن نصف نصف را دیگر منشور نمیگویند.
استاد: خُب، خلاصه آنی که موجود است نصف نصف نیست؟
شاگرد: به آن منشور، یعنی وصف به عنوان یک منشور صدق نمیکند.
استاد: بسیار خوب، اما آن چیزی که در خارج است آیا غیر از این است که این نصف و این نصف به هم چسبیدهاند و شده آن؟ در خارج غیر از این است؟ خب پس آن که موجود است کدام است؟ دو تا نصفهها هستند یا آنی که شما میگویید یک، یک منشور؟ آنی که موجود است کدامش است؟
آقای سوزنچی: حاج آقا در اشیاء غیر نفس دار واقعاً مشکل حادّ است، من قبلاً فکر میکردم به آن. وقتی میگوییم این کتابخانه موجود است، در انسان با نفس مشکل را حل میکنیم.
استاد: این سؤال خیلی مهم است. الآن ایشان که فرمودند، یک دفعه یادم آمد که این از بذرهای خیلی مهم بحث است. بذرش را عرض کردم تا رویش کار کنیم.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
آقای حسینزاده: حاج آقا در رابطه با فقه اللغة یک موقعی فرمایش کردید که یک مقدار دیر شده الآن حوزه و اینها، اگر لطف بفرمایید، فرصت داشته باشید در یک برگه رؤوس این ضرورتها را یادداشت بفرمایید در حد چند خط.
برو به 0:43:51
استاد: ضرورت لغت؟
آقای حسینزاده: بله، بحث فقه اللغة را یک موقعی فرمودید، که در یک جایی برای ما تبیین بشود.
استاد: من خداییش الآن هم سنم و هم اشتغالات تو در تو، فراموش میشود.
آقای حسینزاده: فقط نکته، فقط حاج آقا در حد چند کلمه بگویید این رؤوس مطلب است، دیگر ما خودمان برویم پیگیری کنیم، یک چیزی بنویسیم. فقط آن ضرورتهایی که مد نظرتان است در فقه اللغة، در همین حد. الآن هم نمیخواهیم مزاحمتان بشویم.
استاد: الآن که ذهنم خسته میشود، یک وقتی باشد که مجالی باشد، یادم بیاید یادداشت کنم. ولی آن مباحثهای که شده یادم است هرروزی یک چیزی بازارش داغ میشد خیلی بحثهای خوبی میشد، حالا نمیدانم فایلهایش مانده یا نه. مباحثه «اللغة الموحدة» هست[5]؟ بین سال میدیدید، بحثهای جور واجوری پیش میآمد. همین الآن داشتم کتاب آقای قائینی را میدیدم. دو تا راجع به تفسیر نوشتهاند آقای قائینی، کتابهای خوبی شروع کردهاند مسیرش را. راجع به همین نظریات آنها بود که یادم آمد حرفهای خوبی آنجا مطرح میشد اما من خودم الآن خیلیهایش یادم نیست. اینکه چه نتیجه گیری میشد و اینها یادم میرود، ولی یادم است که بحثهای خوبی بود در تحلیل حرفهای آنها، رابطه لفظ و معنا، اینکه آیا لفظ است که معنا را پدید میآورد؟ حرف دو سوسور[6] این بود دیگر، او میگفت که اصلاً اساساً لفظ است که معنا را پدید میآورد و قبل از اینکه لفظ معنا را پدید بیاورد ما هیچ معنایی نداریم.
آقای صراف: در واقع معنای تحدید شدهای نداریم.
استاد: بله، آن [شخص] مخالفش هم بود، ایشان همه اینها را آورده. دیگران ردش کرده بودند، من یادم آمد که [در مباحثه] ما آنجا چیزهای خوبی بود ولی اینکه تفصیلش چه بود هیچ یادم نیامد. حالا عبارت آخوند هم نرسیدیم، دنبالهاش را اگر نگاه بکنید، جالبتر میشود. مدام ایشان میخواهد با این بالعرض و اینها خلاصه یک جوری بگوید هم خارجیت دارد و هم با بالعرض و بالذات و اینها خوب بشود.
آقای سوزنچی: حاج آقا این کتاب را آوردیم خدمت شما ـ شرح مبسوط را ـ دو جایش مفصل بحث کرده، من در کانال هم گذاشتم. ایشان که وارد بحث میشود بعدش همان معقول ثانی را، بحثهایش را گفتم اگر شما خواستید … بعد آقای جوادی هم شروع میکند دیدگاه ایشان را نقد کردن … حالا یک فرقی که این با این دارد، اصول فلسفه را در سی سالگی ایشان شروع کردند به حاشیه زدن، این در چهل، چهل و پنج سالگی است، این اواخر عمرشان است.
استاد: پس دو تا درس است. من فکر کردم این را فقط برداشتهاند و حواشی و بحثهایش را انداختهاند.
آقای سوزنچی: نه، این (شرح مختصر) برای دانشجویان الهیات است، این (شرح مبسوط) را برای اساتید فلسفه غرب است. برای حروفش هم اجمالاً اگر خواستید، حاء حداد است که کانت کار کرده است. مج، مجتبوی است که فلسفه تحلیلی کارکرده است. باء بزرگ مهر است، ایشان هم فلسفه تحلیلی کار کرده. غین، غفاری است که البته دانشجو بوده و جمعآوری کرده. منتهی چون ایشان خیلی بحثهای این جوری شان مفصل است، حالا من دیشب که گرفتم این دو تا را نگاه کنم یک مقدار زیادی را همین جور خواندم، خیلی مثال برای بحث شما دارد.
استاد: میگویم اصلاً اگر آدم اینها را نگاه کند، چند جا را نگاه کند و با این دید، [یعنی با این] دردی که ما الآن داریم [در نشان دادن شواهد اوسعیت،] اصلاً رنگ مباحث خیلی فرق میکند، یعنی از آنجا که شروع بکنیم اینها خیلی راحت تر جلو میرود، من که دارم اینها را نگاه میکنم، میبینم دیگر. اصلاً خیلی از این اشکالاتی مهمی که میگویند پیش آمده پیش نمیآید، به شرط اینکه مبادیش صاف و دقیق و خوب پیش برود.
آقای سوزنچی: فقط آن معانی حرفیه یکی دو تا مطلب دارد، هم میتواند مؤید شما باشد، هم میتواند کاملا پاسخی بشود برای کل بحث شما.
استاد: بله اگر پاسخ بشود، بهتر است.
آقای سوزنچی: مثلا من یک یادداشتی کردم صفحه دویست و سی و شش و دویست و سی و هفت، سی و هشت این کتاب جلد دو را اگر نگاه کنید، به نظرم نکتههایی دارد. فقط این یادداشتهایی که من دارم مال جوانی هایم بوده، نخدید به ما. من هفتاد و چهار یادداشت نوشتهام.
استاد: بله، اگر آنهایی که برای اینها جواب بشود [در این یادداشتها باشد،] که ما زودتر سراغش میرویم. ما میخواهیم مطلب حل شود.
شاگرد: حاج آقا آن گیسو دراز که فرمودید اسمشان چه بود؟
استاد: سید محمد گیسو دراز، مرحوم نراقی گفتهاند، به نظرم میگویند از عرفای قرن نهم است. اما حالا کسیت و خصوصیاتش چیست را من نمیدانم، می شود سریع پیدا کرد.
شاگرد: کتابش قرة العیون است؟
استاد: قرة العیون مال نراقی است.
شاگرد: در آن کتاب ذکر کرده بودند.
استاد: بله، نسبت داده بودند که این دو تا با اینکه از عرفای مقبول اهل فن هستند به عنوان عرفان، ولی با این مبانی اینطوری وجودی مخالف بودند.
کلید واژه: برهان صدیقین ـ اصالة الوجود ـ اصالة الماهیة ـ نظم منطقی تدوین بحث اوسعیت ـ منطق مادی ـ معرفت شناسی ـ مناط صدق قضایا ـ اضافه.
[1] مجموعه آثار ج5 ص329
[2] همان ج5 ص326
[3] الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة ج4 ص203
[4] التوحید (للصدوق) ص61
[5] ویراستار: به حسب قرینه لحنیه، ظاهرا شاگرد جواب مثبت میدهد.
[6] فردینان دو سوسور (1913ـ1857)