مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 25
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۲۵: ١٣٩٨/٠٨/٢١
شاگرد: آیا تألیفِ نظامی که در مجموع ادله است،ممکن است؟
استاد: ممکن است خیلیها استبعاد کنند، ولی در ذهنِ طلبگی من واضح است که میشود.قدیم یک مثالی بوده، بین مردم معروف است، میگویند نیمه طبیب بلای جامعه است. آن که دکتر است مریض را درمان میکند، آن هم که دکتر نیست میگوید من بلد نیستم. آن که نیمه طبیب است مریض را میکشد. حالا اگر نامناسب اقدام بشود، در نزد اذهان علما و متشرعه یک چیز بسیار مبتذلی جلوه میکند که دیگر نمیتوان اینرا به عنوان یک فنّ حسابی معرفی کرد. لذا اگر کسی میخواهد این کار را بکند، نبایست عجله کند.یعنی باید پشتوانهاش را خوب سر برسانند.
نقطه شروع تدوین
شاگرد: چگونه میتوان این نظام را پیاده کرد؟ خود حضرتعالی قصدی ندارید همچین کاری بکند؟
شاگرد ۲: منظورتان دقیقاً از نظام چی است؟ در مقابل قواعد، در مقابل چارچوب استفتائات؟
استاد: آنکه در ذهنم است،این است که ما از تراثی که داریم، از کلمات علما که موجود است، استفاده کنیم. الآن میبینید نرمافزار جامع فقه را نسخه سومش هم قرار است بیاید، خیلی هم دارند برایش زحمت میکشند. در این نسخه دوم شما جستجوی مواد نمیتوانید بکنید. در جامع الاحادیث میتوانید در موادّ اینها جستجو انجام بدهید. ریشة کلام. اما در این جامع فقه ۲ نیست، فقط باید با آن الگو بروید. نکته جالب این است که مثلاً در حدود ٣٠٠ موردی که در نرمافزار کلمه ارتکاز المتشرعه را پیدا میکند، آن جایی است که فقها نیاز پیدا کردند و اسمش را بردهاند. و الّا هر کجا دلیلِ واضحِ کلاسیک داشتند، نیازی نبوده از ارتکاز اسمی ببرند.ولی معنایش این نیست که در آنجا ارتکاز نیست. اگر کسی بگوید ببینید که فقط در ۳۰۰ مورد،اسم ارتکاز در این کتابها آورده شده. میگوییم در ۳۰۰ موردی که نیاز بوده از آن نام بردند. و الا به حمل شایع در تمام مواردی هم که اسمش را نبردند، ارتکاز بوده. این یک چیزی نیست که ما از آن به راحتی بگذریم. و لذا مواردی را که فقها نیاز دیدند و اسمش را بردهاند، نقطه شروع باشد.
برو به 0:04:58
شاگرد: بحث ارتکاز با نظام یکی است؟
استاد: بله. یعنی اگر دقیقاً هم همان نباشد، یک ارتباط تنگاتنگی دارند. یک گوشه بسیار مهمی از آن را بازتاب میدهد.
شاگرد: بازنمایی ناخودآگاه آن نظام است؟
استاد: بله.
برو به 0:05:16
شاگرد: یک مقداری راجع به مؤلفهها و استخوانبندی نظام بفرمایید.
استاد: وقتی صحبت از یک کل میشود، شما میتوانید از اجزاء،کل را کشف کنید. در شعر ابن مالک آمده[1]: « و فی جواب کیف زید قل دنف »، میگوید کیف زید، شما در یک کلمه جواب میدهید که دنفٌ، مریضٌ. اگر کسی بگوید این دنفٌ که یک کلمه است ، شما از یک کلمه چه چیزی فهمیدید؟ انسان، بقر، مریض، غنی.از اینها که چیزی نمیفهمیم.میگوییم در این جا وقتی جواب را ضمیمه میکنید به سؤال او، یعنی زیدٌ دنفٌ. شما با نگاهِ کلنگر، سؤال و جواب را با هم دیدید، میفهمید یک زیدٌ اینجا هست. این نگاه یعنی چه؟ یعنی شما همه شواهد را کنار هم میگذارید، یک چیزهایی را در آن جاهایی که ظاهراً مفقود است، صحیحاً جایگذاری میکنید. اینجا دقیقاً «و فی جواب کیف زیدٌ قل دنف»، یعنی زیدٌ دنفٌ. اگر شما زیدٌ را اضافه کردید،احدی از عرف عقلا شما را تخطئه نمیکند. اگر در کلام شارع مقدس هم باشد، به شما نمیگویند ببین چطور از جیبت در میآوری و روی حرف شارع میگذاری.نظام یعنی این که ما یک مؤلفه را منفرد نمیبینیم. و الآن خیلیها در فضای بحثهای علمی، عملاً اینطور نگاه میکنند.یعنی اینکه شما سبک بحثها را ببینید. باید این روش تغییر کند.
برو به 0:07:29
شاگرد: اگر بخواهیم یک مجموعهای جمعآوری کنیم برای تبیین نظام، سرفصلهایش چیست؟
استاد: به نظرم چند جلسهای راجع به همگرایی و اطلس فقه بحث کردیم، بحث خوبی بود که از کجا شروع کنیم، نقشهای را که میریزیم برای دستهبندی موضوعات به چه نحو باشد، کدبندی مطالب به چه نحو باشد. مثالهایی که عرض کردم،مثل کد ملی و کد پستی و اینطور چیزها.[2] از چند تا کتاب آدرس دادم،که علما آنجا دستهبندیهای خوبی کردند.۲-۳ نحو تقسیمبندی کردم. چه بسا وقتی آنها را میبینید،در ذهن متشرعه همه آنها ناخودآگاه هست. فقط باید مدوّنش کنید و به همدیگر پیوندش بدهید که این کار، کار بسیار خوبی است.آنکه واقعاً تأکید من است،استفاده از تراث است، نه بافتن و از بیرون کلیگویی کردن. برویم عملاً جمعآوری کنیم.نقطه شروعش را هم که عرض کردم، آنجاهایی را که علما از ارتکاز اسم بردند.
شاگرد: الآن مثلاً فرض کنید ما ۳۰۰ مورد ارتکاز را جمعآوری کردیم، از اینها باید چه چیزی به دست بیاوریم؟
استاد: ما ببینیم درآنجایی که یک عالم احساس خلأ استدلالی کرده،از ظهور کتاب، از ظهور حدیث، از اجماع منقول، از شهرت فتوایی و …دستش کوتاه است، ولی فرعش مطرح است،در این موارد از کجا این احکام را به دست آورده. یعنی ارتکاز به او چه چیزی داده؟ مکشوف چیست؟ اینها خیلی کمک میکند. مثلاً یکی از موارد این است، باید سر قوّاد را بتراشند و دور شهر بگردانند و تبعید کنند.آیا زنی که قوّادی کرده هم چنین حکمی دارد ،یا نه؟ فقها میگویند نه. این از آن جاهایی بود که از ارتکاز متشرعه نام بردهاند. ظاهراً مرحوم آقای گلپایگانی فرمودند که ارتکاز متشرعه این را نمیپذیرد.[3]
برو به 0:12:43
شاگرد: ارتکازات گاهی اوقات مستند به یک قواعد کلی میشود و آن قواعد کلی ذهنیت را برای ما ساختهاند.
استاد: اصلاً مهم در نظام، همان کبریات است، در کافی شریف دارد[4] ما من شیءٍ، اینکه شما به آن محتاج میشوید،الا و له اصلٌ فی کتاب الله و لکن لا یبلغه عقول الرجال. باید بروید پیش معصومین تا به شما اصل را،نشان بدهند .
شاگرد: مرحوم شیخ هم در بحث مخالفت شرط با کتاب، آنجا بحث مفصلی مطرح میکند، که آن مخالفت هایی که بعضی ازآنها در روایات به آنها اشاره شده که در روایات میفرمایند برخی از این مخالفت ها قابل قبول نیست، و بعضیهایش قابلقبول است، یک بحث مفصلی میکنند ولی آخرش به این نتیجه میرسد که دسترسی به مصادیقش از عهده ما خارج است، و اینکه گاهی اوقات میگوییم این شرط جایز است یا جایز نیست، این ها فقط از محور آن است که ادله روایی آمده و ما آنها را قبول میکنیم.
استاد: بله، واقعاً هم همینطور است، راهی غیر از این نیست. اگر کسی بخواهد این نظام تشریع و تقنین را مدوّن کند، اگر همینطور از بیرون کلی گویی کند و سست برگزار کند، بسیار غلط فاحشی کرده. این ها باید از تراثی که از علما مانده، جمعآوری بشود. تا مادامی که این مدوّن نشده فرمایش شیخ ، بسیار حرف خوبی است. چرا؟ چون ما محتاج هستیم مراجعه کنیم به آنچه که دلیل داریم، از ناحیه شارع حجت داریم. وقتی رسیدیم، بگوییم له اصل فی کتاب الله. وقتی که لا یبلغه چه کار بکنیم؟ اما صحبت سر این است که الآن این اصولی که فی کتاب الله هست، طی ۲۶۰ سال، معصومین علیهم السلام اینها را برای مردم بیان کردند. این اصول را گفتند.علینا ان نلقی الیکم الاصول و علیکم ان تفرّعوا.[5] این هم روایت است. پس وقتی در این بیاناتِ جداجدای منفرد،آن کل، آن اصول پیاده شده هست، فقط مدوّنش کردنش، میماند. اگر مدوّن شد،آن وقت خود مرحوم شیخ میگویند همانطور که من به یک روایت نگاه میکنم و میگویم حجت است و یکفینی، وقتی هم که از صدتا کنار هم استظهار کردم، نمیشود بگویم چون صدتا است، قبول نیست و حتماً باید یک روایت باشد. کسی این حرف را میزند؟ پس چون هنوز مبادیاش مدوّن نیست این را فرمودند و درست هم هست. اما اگر مدوّن شد، اصلاً فضا تغییر میکند.
برو به 0:16:15
دیروز یک روایت را بعد از مباحثه فرمودند (یکی از شاگردان) که نکته خوبی بود، حدیث قشنگی بود. یعنی گاهی خود معصومین ارجاع ارتکازی داشتند. خیلی زیباست. یکی از روایات که چند بار در تعارض اخبار عرض کردم، که عرض میکند دو حدیث مختلف به ما میرسد، یابن رسول الله چه کار کنیم؟ ممن نثق به و ممن لا نثق به. دو نفرند، یکی موثوق است و دیگری نیست. حضرت به جای اینکه بهطور واضحِ کلاسیک ما،بگویند خذ ممّن نثق به، فرمودند نگاه کن ببین کدامش یوافق یا یشابه کتاب الله و احادیثنا. مشابهت با کتاب، یعنی باید حتماً آیهاش یادت بیاید؟نه، فقهای بزرگ هم گاهی میبینید سر جایش یادشان نمیآید. من به گمانم مشابهت در این حدیث کافی شریف به دست آوردن مذاق شارع است،به تعبیری که علما بزرگ دارند.[6]
شاگرد: حدیثی از امام رضا علیهالسلام در خاطرم هست که این تعبیر مشابهت را با نور بیان میکنند.
استاد: خوب شد یادم انداختید. آن هم خیلی مضمون غریبی است. اگر کسی بفهمد، صدر و ذیل روایت هنگامه است برای کسی که بفهمد که البته مثل من ادعا ندارم میفهمم. حضرت فرمودند[7] « إنّ علی کل حقٍّ حقیقة و علی کل صوابٍ نوراً فما وافق کتاب الله فخذوا و ما خالف کتاب الله فدعوه ». خیلی صدر و ذیل حدیث دقیق و عمیق است. این از آن دُرر روایات و نابهاست که در فهم این مباحث کمک میکند. یک حدیث دیگر هم آقا (یکی از شاگردان) دیروز بعد از مباحثه فرمودند، که آن هم خیلی زیباست.در باب الغناء وسائل،اتفاقاً چند تا هم هست. از حضرت در مورد غنا میپرسد[8]. حضرت به جای اینکه مستقیماً حکمش را بگویند، فرمودند که از غنا سؤال میکنی، اذا میّز الله بین الحق و الباطل فأنی یکون الغناء.خدا حق و باطل را از هم جدا کرد. ببین غنا جزء باطل است یا حق. عجب جوابی دادند. یعنی امام علیه السلام یکی از خطوط کلیِ در تشریع و احکام را بیان میکنند. این روایت میزان میدهد دست ما.جمعآوری اینها خیلی مهم است.
برو به 0:20:53
در آن جلسات سال 95 که مباحثه شد، مطالب خوبی هست. آن جلسات پیاده بشود و نقشه راه کسانی باشد که میخواهند بحث ارتکازات را جمعآوری بکنند. ولی سفارش من این است که اگر کسی خواست این کار را انجام دهد،ضعیف انجام ندهد. اوّل از تراث علمی علما استفاده کند. و اگر من عرض کردم 70 یا 80 درصد بدنه فقه، ارتکازات هست، این نکته را با تأکید عرض میکنم، منظور من آن جایی نیست که علما گفتند، آن جایی که از ارتکاز اسم میبردند جایی است که ادله دیگر نداشتهاند،و الا در بسیاری از موارد – که شاید بتوانیم بگوییم هزاران فروع فقهی اینچنین است – ارتکاز به حمل شایع موجود است،ولی چون فقیه دلیل دارد دیگر نیازی نمیبیند اسم آن را ببرد. این معنایش این نیست که آن جایی که اسمش را نبردند، ارتکاز نداریم و بگوییم فقط ۳۰۰ مورد است. نه، ارتکاز بدنه فقه و کلاس فقه را گرفته. آن خانهای از جدول که فقیه خلاء احساس کرده،اسمش را میبرد چون هیچ دلیل دیگری نبوده. لذا دیروز چند تایش را گفتم. ارتکاز المتشرعه و …، باز امروز هم با واژههای مختلف گشتم. مثلاً مذاق الشارع، مذاق الشرع، بمذاق الشرع، مذاق المتشرعه، شمّ الفقاهه، مذاق الفقه. اینها را نگاه کردم دیدم اگر کسی دنبال این بگردد، هنگامهای است در کتب استدلالیای که فروعات را نشان میدهند.
ظن الفقیه در جواهر بود. ظن الفقیه مخرجٌ عن القیاس. هیچ دلیلی نبود، فرمودند ظن الفقیه.
در مباحثهای که شد عرض کردم ارتکاز عقلا و … خوب است، یعنی در فقه ارتکاز عقلا بما هم عقلا ،برای ما نافع است و با آن استدلال میکنیم، مثل سیره عقلا. اما آنکه به خصوص بحث ما در این ۲-۳ روز بود، مذاق متشرعه بما هم متشرعه بود.
برو به 0:23:23
1.یکیاش[9] را پیدا کردم که گفتم چون مثالش جالب است،اینجا خدمتتان بخوانم و سریع رد بشویم.[10]
مرحوم سید میفرمایند: لا يجوز وضع الشيء النجس على القرآن و ان كان يابساً.
عین نجس را نمیشود روی خط قرآن گذاشت ولو خشک باشد.
لأنه هتك، و أما المتنجس فالظاهر عدم البأس به مع عدم الرطوبة، فيجوز للمتوضئ أن يمس القرآن باليد المتنجسة، و ان كان الأولى تركه.
فی حد نفسه فرع قشنگی است. کسی وضو دارد، میتواند روی قرآن دست بگذارد یا نه؟ اگر وضو ندارد حرام است. وقتی وضو دارد جایز است.حالا همین دستی را که وضو دارد ولی نجس بوده و آب نکشیده. عین نجس به آن نیست، متنجس است و آب نکشیده، میتواند روی قرآن بگذارد یا نه؟
خط قرآن منظور است، چون مس غلاف و جلد و حتی حواشی مصحف شریف،بدون وضو جایز است ولی مکروه هست.
اما وضع الشیء النجس،خطّ قرآن قطعیاش است. جلد قرآن هم اگر هتک باشد باز حرام است.یعنی وقتی عنوان هتک آمد،دیگر ربطی به وضو و خصوصیات دیگر و خط مصحف شریف ندارد. این اصل فرمایش سید است. میخواهم فرمایش آقای حکیم را عرض کنم. این جا از آن جاهایی است که دقیقاً بحث مورد نظر ما را جلا میدهد.در مسئله هتک،بحثی از ارتکاز عرفی نخواهد بود. چرا؟ چون متشرعه، متنجس و نجس را میشناسند؛ غیر متشرعه که ارتکازی از متنجس و نجس ندارند. پس لذاست که این جا ایشان میفرمایند لا مجال للعرف فی تشخیص الهتک بوضع النجس او المتنجس. میگوید سید که اینجا فرمودند و ان کان یابساً لأنّه هتکٌ ،این هتک، هتک عرفی نخواهد بود. در عرف عام، دستی که پاک است،پاک است. متنجس که باشد هتکی برایش نمیبینند.[11]
و مجرد حكم الشارع بها لا يوجب صدق الهتك عندهم،
چون شارع حکم به نجاست کرده،عرف عام نمیگویند پس هتک هست.
بل المرجع فيه ارتكاز المتشرعة.
این عبارت منظورم بود.یعنی این بندی که ایشان فرمودند،دقیقاً مصداقی را نشان میدهند که ارتکاز متشرعه هست،ولی ارتکاز عقلایی و عرف عام نیست.
شاگرد:همین جا مثالی هست، همه ملل برای خودشان نکاح دارند،در بیع همه ملل یک سری اعتباراتی دارند. در مورد مواجهه با اشیاء متعدد ،تقسیماتی دارند.از بعضی چیزها حذر میکنند، در امثال بول و غائط و … – نجس هم ظاهراً لغت خاصی است. و حتی به چیزهایی که از آن ها احتراز میشد، در بعضی جاها نجس گفته میشد – همه یک حس و حال خاصی نسبت به اینها دارند. و بعضی چیزها برایشان محترم است که ارزش خاصی برایشان قائل هستند. یک حسی را افراد نسبت به اینها دارند ، در شرایط عادی هم برخورد خاصی با اینگونه امور میکنند. آن حس خاصی که در بین کل بشر مشترک است در برخورد با این امور،یک چیزی است که ظاهراً بین همه هست. حالا شارع آمده یک سری چهارچوب سازیهایی کرده، فرموده مثلاً نجس داریم، طاهر داریم، یا مثلاً فرض بفرمایید مطهِّر داریم، و امثال اینها. همان معاملهای که تمام بشر با این امور میکنند، شارع هم همان معامله را کرده. پس این در واقع نشد آن نظامی که متّخذ از بیانات شارع باشد، بلکه یک چیزی از قبل بوده، حالا در واقع در یک نظام کلیای که وجود داشته، جایگاههای کلیای که وجود داشته، نحوه برخوردهای کلیای که وجود داشته، این عناصر آمده جای خودش را پیدا کرده.
استاد: فرمایش شما با این مطلب مانعة الجمع نیست: در حوزههایی از تشریع، ذهن عقلا چه در محتوا و چه در روش با آن معیّت میکند. در حوزه هایی، روش شارع همان روش عقلایی است،که الآن شما توضیح دادید، ولی در محتوا،شارع صغریاتش را عوض کرده، حکم خاص گفته. در حوزه هایی،شارع در تشریع،روش خاص خودش را داشته است.ما باید حتی در جاهایی که شارع روش خاص خودش را دارد- نه فقط محتوا – ، آن روش را در ارتکاز متشرعه کشف کنیم، و الا کشف ما و دستگاه ما،تام نیست.
شاگرد: بحث من این نیست که ارتکاز متشرعه نداریم،بلکه خیلی از صغریاتی که گفته میشود،مثلا همین موردی که ایشان فرمودند، به نظر میرسد اگر هم بخواهیم تقریر بکنیم در حقیقت ارتکاز عقلاییه است نه ارتکاز متشرعه.
استاد: یعنی در روشی که ارتکاز اینجا اعمال کرده، روش عقلایی است با محتوای شرعی. این را قبول دارم. اما معنایش این نیست که ارتکاز متشرعهای که ناشی از تأسیس روش است،نداریم. حالا در این مثال بله، ما هر کجا به خصوصیات نگاه میکنیم میفهمیم که این جا روش تأسیسی است یا نه؛فقط در محتوا و صغری شارع اضافاتی فرموده.
پس ایشان فرمودند: بل المرجع فيه ارتكاز المتشرعة. و لأجل ذلك يمكن الفرق بين النجس و المتنجس. این ها حرف سید را تأیید کردند.
و إن كان كل منهما نجساً. هر دو نجس است. وقتی میزان ارتکاز متشرعه شد، متشرعه هتک را در نجس میبیند، در متنجس نمیبیند.این یک مورد از آن 5 مورد که دیروز آقا(یکی از شاگردان) یادداشت کرده بودند.
2.یک مورد دیگر، اگر کسی مرتد شود، آن گاه برخی از اعمال او قضا شود، آیا قضای اعمال این شخص بیهوده است؟ چون ظهور روایات در آن است که توبه مرتد فطری را نمیپذیرند. از مذاق شریعت به دور است که گفته شود قضای اعمال او از گردنش برداشته میشود.
3.مورد دیگر، شرط بودن عقل و عدالت در مرجع تقلید.
4.مورد دیگر،تنها دلیل به طهارت اعضای وضو، مذاق شریعت است. این را مرحوم آقای حکیم هم دارند،آیا وقتی میخواهد وضو بگیرد، عضو وضو باید پاک باشد از خَبَث؟ نجاستِ خبثی نداشته باشد. آن جا هم دلیل ندارد، فقها هم بحث کردند. میگویند مهمترین دلیلش همین ارتکاز متشرعه است – عضو وضو که نجس باشد،وضو نشد که- . تنها دلیل، مذاق شریعت است زیرا فقها مستندی از ادله لفظی نیافتهاند و اجماع هم یافت نمیشود. از مهذّب الاحکام آدرس دادند.
5.مورد دیگر، تراشیدن سر قوّاده و اهتمام شارع در اینکه زنان پوشیده باشند.اهتمام شارع در زنان بر این است که پوشیده باشند. و عفاف داشته باشند.حالا بگوییم حدیث بیاور که بهتر این است که… . نص نیاز ندارد.
برو به 0:39:05
یک نکته هم شما گفتید،به آن اشاره کنم، فرمودید در کلیاتی که شارع گفته. تأکید کنم که هرگز مقصود ما کلیاتی که شارع گفته نیست. اتفاقاً بهترین چیزی را که عرف از آن ارتکاز در ذهنشان نقش میبندد، جزئیّات است، وقوف بر جزئیات است، بدون اینکه خودشان بفهمند. وقتی جزئیات میشود صد تا، ولو جزئی جزئی باشد، بدون اینکه خودشان بفهمند،نظامِ مطوی و مخفی در دل این جزئیات را به دست میآورند. پس ما نبایست مدام دنبال کبریات لفظی باشیم که در لسان شارع آمده. آن ها که خیلی خوب است. حتی من برایش یک بابی باز کرده بودم که جمعآوری کنم، از اوّل تا آخر روایات،هر جا که میتوانیم یک کبری پیدا کنیم. رساله خوبی میشود، کبریات منصوصه. اما این طور نیست که در این بحثی که ما داریم، فقط دنبال کبریات باشیم. دقیقاً جزئیترین روایات هم مقصود ما است. یعنی حتی قضیة فی واقعه که جزئیترین چیز است، این در دل خودش،همراه خودش طبایع را دارد، چه تقنین، چه غیر تقنین.
درک طبیعت در ضمن افراد
این را مکرر عرض کردم،مثالِ بچهای که اوّلین بار گرسنگی را احساس میکند. درست است که الآن اوّلین دفعه است که او احساس گرسنگی میکند ، اما عقل او در ضمن این احساس فرد – احساس فرد گرسنگی -، ادراک طبیعت میکند. از کجا میگویید؟ عرض میکنم دفعه دوم که گرسنگی آمد میگوید این با آن یکی است. اما اگر سوزشی احساس کرد نمیگوید گرسنگی است. پس معلوم میشود در فرد اوّل یک چیزی دیده بود که وقتی دومی را میبیند،میگوید این فرد دوم با فرد اوّل در یک چیزی مشترکاند.
شاگرد: طبع را دفعه دوم تازه درک میکند، بعد مصداق را بر گذشته تطبیق میکند.صورت جزئی بار اوّل منعکس شده ولی طبیعت درک نشده. طبیعت بار دوم درک میشود.
استاد: مگر دو تا فرد،دو تا وجود نیستند؟ چه طور از این وجود میفهمد این با آن یکی است؟
شاگرد: با آن کلیگیری که بار دوم انجام داده.
استاد:از بچه که کلّیگیری بَر نمیآید. تجرید باید مدتی طول بکشد. بار دوم را دقیقاً برای همین گفتم. اگر تجرید را ما میگفتیم،برف میبیند، تخم مرغ میبیند، گچ میبیند بعد میگوید سفیدی،بیاض. آن یک مثال معروف است. اینکه من تأکید میکنم دقیقاً دفعه دوم است. فقط حافظه را ما شرط گرفتیم. آن که حافظه دارد در فرد اول، وجود را دید. وجود دوم سوزش باشد میگوید آن نیست. اما گرسنگی باشد میگوید همان است. پس معلوم میشود عقل او در ضمن فرد اوّل طبیعت را درک کرده و طبیعت کلی است. و او تا فرد دوم را میبیند، میگوید این دو تا فرد همان است که قبلاً عقل من در ضمن فرد اوّل درکش کرده. و لذا تمام جزئیاتی که متشرع از شارع میشنوند و میبینند و مواجه میشوند،در ضمن آنها عقلشان آن کلیات را، نظام را درک میکند. لذا سادهترین روایت که قضیه فی واقعه را بیان میکند، ذهن متشرعه ولو خودشان نفهمند،کاملاً اخذ میکنند.[12]
شاگرد: بخشی از خاص دیدنها ناشی از آن سابقه تعبد است، و الا اکثر افراد معمولاً از امور جزئی هم کلی میگیرند.
استاد: آنکه من عرض کردم این بود که گاهی شما با یک جزئی مواجه میشوید، چون اعتنا ندارید به تمرکز روی این جزئی، کلیاتی که در امور است را خوب ضبط نمیکنید. گفتم متشرع، چون متشرّع متعبّدند با تمام تمرکز به مسائل شرعی، وقتی یک مسئله جزئی شرعی پیش میآید،از کنارش عبور نمیکنند.
شاگرد: اگر از یک بعد دیگر بخواهیم نگاه کنیم، این دریافتهایی که متشرعه دارند، گاهی اوقات بما هو متشرعه نیست. یعنی گاهی اوقات درک یک سری روابطی است که حتی اگر این مجموعه را به غیر متشرّعین هم بدهید، این روابطش را درک میکند.
استاد: این هم درست است. یعنی ما اگر بخواهیم واقعاً تدوین نظام بشود، قبل از تدوین نظام،این ضوابط کلی باید به عنوان مقدمات او بیاید. مبادی تدوین. متأسفانه ما در استظهاراتی که سالهاست گرفتاریم، مبادی استظهار را هنوز تدوین نکردیم چه رسد به تدوین نظام. مبادی استظهار یعنی بگوییم چرا این ظهور دارد؟ به نحوی پاسخ بدهیم که عرف عقلا بگویند احسنت. ما میفهمیم که این جمله ظهور در این دارد،اما نمیدانیم چرا. شما که توضیح دادید، ذهن ما را تحلیل کردید،همه عقلا بگویند احسنت. چنین تحلیلی را در اصول و سایر مباحث نداریم. قرن نوزدهم هم که هرمنوتیک راه افتاد، دوباره این قرن بیستمیها عوضش کردند. گاهی خیلی تأسف میخورم. هرمنوتیک خاص شروع شده بود، اگر این هرمنوتیک فلسفی را منحرف نکرده بودند،فواید خیلی خوبی به بار میآورد. نیاز است این جلو برود. رفتند در فهم و تحلیل، دیگر منحرف شد. باز هم برمیگردد، ولی راه مقداری دور شده.[13]
6.مورد آخر هم که ادله حرج است که تخصیص میخورد، به چه چیزی؟ به ارتکاز متشرعه. کسی حرج پیدا کرد، میدانیم لا حرج است. مثل نوشیدن شراب، زنا، لواط. از مذاق شرع کشف میکنیم این قبیل کارها دائر مدار حرج نمیباشد.
برو به 0:50:06
عبارت مرحوم شیخ را ادامه بدهیم.[14] در لسان کاشف الغطاء کلمه مذاق شارع بود ، در عبارت مرحوم شیخ، فهم بود. کاشف الغطاء فرمودند: و فهم الأصحاب مقدّم؛ لأنّهم أدرى بمذاق الشارع و أعلم.
شیخ فرمودند: و لقد أجاد حيث التجأ إلى فهم الأصحاب فيما يخالف العمومات. فهم اصحاب به مذاق شرع.
این جا یک نکتهای که دیروز هم عرض کردم بگویم. من به گمانم این است، این بزرگواران ، اعاظم فقه هستند ، فرمودند لا ریب فیه که کسانی که به مذاق شارع، اعلم باشند ، فهمشان میزان است، مقدم است. همین هم که شیخ فرمودند، فهم. اما با اینکه این لا ریب فیه، اما آن را که دارند میگویند، محتوای حرف را نه کم کنیم نه زیاد.
فهم الأصحاب مقدّم؛ لأنّهم أدرى بمذاق …
أجاد حيث التجأ إلى فهم الأصحاب فيما يخالف العمومات، دنبال آن است. پس یعنی کدام فهم اصحاب است که میزان است؟ ببینید یک بار دیگر،فهم الاصحاب مقدم لأنّهم، علت معمّم و مخصص است. لأنّهم ادری بمذاق الشرع. این را نباید از نظر دور بداریم. و لذا دوتایش را که در ذهنم است عرض میکنم.
برو به 0:52:03
اگر اصحاب فرمایشی را دارند اما این فهم آن ها ناشی از علمشان به مذاق نیست، ناشی از علمشان به استدلال است، به صغری و کبری. دیگر خارج میشود. العلة تعمم و تخصص. یعنی ما در یک فضایی میبینیم اصحاب فرمودند، فهمی را هم به ما ارائه کردند. اما واضح است که این فهم از استدلال است، تمام شد، خودت داری میگویی مذاق شرع. با این بحثهایی که ما کردیم،مذاق میزان است.
برو به 0:52:38
یکی دیگرش، بالاتر از کلام قبل. اصحاب فرمایشی را ارائه فرمودند، فهمی را ارائه کردند، اما ما میبینیم فهمشان ناشی از علم به مذاق شارع نیست ، فهمشان ناشی است از استظهار عرفی از یک حدیث است. استظهار عرفی، یعنی بما هم عرف از حدیث یک چیزی فهمیدند. لا بما هم عالمون بمذاق شارع. اینجا هم باز حجت نیست. چرا؟ چون فهم اصحاب است. اما فهمی که بما هُم عرف از یک حدیث استظهار کردند.[15]
پس این دو تا نکته را داشته باشید که مذاق شارع و فهم اصحاب.
میماند یخالف العمومات و فرعٌ که انشاءالله فردا که یخالف العموماتش در ما نحن فیه چه طور تصویر میشود. عموماتش چیست؟ مخالفش چیست؟که نکات مختصری دارد انشاءالله عرض میکنم.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
[1] و حذف ما یعلم جائز کما تقول زیدٌ بعد من عندکما
و فی جواب کیف زید قل دنف فزید استغنی عنه اذ عرف
[2] شاگرد: اوّل سال ۹۵، یک سری نکاتی را در مورد تقسیم ابحاث فقه و کدگذاری عناصر بیان کردید،و اینکه کل فقه را از نگاه مکلّف دستهبندی کنیم یا مثلاً با محوریت مکلّفٌ به دستهبندی کنیم و یا … .
[3] . شاگرد: انصراف اینجا دلیل نیست؟
استاد:چرا این انصراف حاصل شد؟
[4] مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَا مِنْ أَمْرٍ يَخْتَلِفُ فِيهِ اثْنَانِ إِلَّا وَ لَهُ أَصْلٌ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَكِنْ لَا تَبْلُغُهُ عُقُولُ الرِّجَالِ.( الكافي ط – الإسلامية ؛ ج١ ؛ ص۶٠ )
[5] السرائر الحاوي لتحرير الفتاوي (و المستطرفات) ؛ ج٣ ؛ ص۵٧۵
[6] شاگرد: مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي يَعْفُورٍ قَالَ وَ حَدَّثَنِي حُسَيْنُ بْنُ أَبِي الْعَلَاءِ أَنَّهُ حَضَرَ ابْنُ أَبِي يَعْفُورٍ فِي هَذَا الْمَجْلِسِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع- عَنِ اخْتِلَافِ الْحَدِيثِ يَرْوِيهِ مَنْ نَثِقُ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَا نَثِقُ بِهِ قَالَ إِذَا وَرَدَ عَلَيْكُمْ حَدِيثٌ فَوَجَدْتُمْ لَهُ شَاهِداً مِنْ كِتَابِ اللَّهِ أَوْ مِنْ قَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ إِلَّا فَالَّذِي جَاءَكُمْ بِهِ أَوْلَى بِهِ.( الكافي ط – الإسلامية ؛ ج1 ؛ ص69)
استاد: اولی به ولو موصوف باشد. پس یشابه کتاب الله در یک حدیث دیگر است.
[7] عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَ عَلَى كُلِ حَقٍ حَقِيقَةً وَ عَلَى كُلِّ صَوَابٍ نُوراً فَمَا وَافَقَ كِتَابَ اللَّهِ فَخُذُوهُ وَ مَا خَالَفَ كِتَابَ اللَّهِ فَدَعُوهُ.( الكافي ط – الإسلامية ؛ ج1 ؛ ص69)
[8] عدة من أصحابنا عن سهل بن زياد عن علي بن الريان عن يونس قال: سألت الخراساني ع و قلت إن العباسي ذكر أنك ترخص في الغناء فقال كذب الزنديق ما هكذا قلت له سألني عن الغناء فقلت له إن رجلا أتى أبا جعفر ع فسأله عن الغناء فقال يا فلان إذا ميز الله بين الحق و الباطل فأنى يكون الغناء فقال مع الباطل فقال قد حكمت.( الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج6 ؛ ص435).
[9] کلام استاد در این مثال ها ناظر به نوشته ای است که در جلسه سابق به آن اشاره شده بود.
[10] (مسألة 18): لا يجوز وضع الشيء النجس على القرآن و ان كان يابساً، لأنه هتك، و أما المتنجس فالظاهر عدم البأس به مع عدم الرطوبة، فيجوز للمتوضئ أن يمس القرآن باليد المتنجسة، و ان كان الأولى تركه … لا مجال للعرف في تشخيص الهتك بوضع النجس أو المتنجس، لأن النجاسة فيهما ليست من الأمور العرفية، و مجرد حكم الشارع بها لا يوجب صدق الهتك عندهم، بل المرجع فيه ارتكاز المتشرعة. و لأجل ذلك يمكن الفرق بين النجس و المتنجس، و إن كان كل منهما نجساً.( مستمسك العروة الوثقى، جلد ۲، صفحه ۲۸۵)
[11] شاگرد: اگر برای عرف معادل سازی شود چطور؟ عرف مصداق هتک را میفهمد – ولو عرف غیر متشرعه – در آن چیزهایی که جنبه تقدس برایش داشته باشد. مثلا قذارتی باشد و بخواهد با یک امر مقدسی مرتبط بشود. در هر فرهنگی به تناسب خودش. آیا در اینجا میتوانیم به عرف استناد بکنیم؟
استاد: شبیهسازی در صورتی است که ما نجاست و تنجس را امر تعبدی نگیریم. یعنی بگوییم اساساً نجاست شرعیه و متنجس خودش یکی از صغریات قذارت است. قذارت عرفیه، این هم تعیین شارع. اگر اینطور باشد،شبیهسازی میکنیم. اما اگر بگوییم اساسا در فضای نجس و متنجس،عرف اینجا خلافش بگوید یا وفاقش.در اینجا شبیهسازی نمیکنیم.
شاگرد: قضیه هتک است، که نظر عرف در تشخیص هتک جایی ندارد.
استاد: عرف باید متنجس را قذر ببیند تا بگوید هتک کردی. بله شما اگر بگویید در ذهن متشرعه این قذارت هست. آن را من قبول دارم. شما به یک غیر مسلمان بگویید این نزد شما قذارت ندارد، عادی است ولی در نزد متشرعه این یک چیز مورد پسند نیست.اگر این را روی کتاب مقدسشان بگذارند چه طور است؟میگوید خب هتک است در نزد خود آنها. اگر این منظور شماست درست است. اما اینکه بخواهید با قضاوت صغروی به عرف بگویید،نه. در متنجس تعبدی،خیلی از مواردش را اصلاً قذارت نمیدانند.
شاگرد: ناظر به همین فرمایش ایشان که لا مجال للعرف، یعنی میشود این تفصیل را قائل شد.
استاد: لا مجال للعرف في تشخيص الهتك بوضع النجس أو المتنجس، لأن النجاسة فيهما – یعنی نجس و متنجس – ليست من الأمور العرفية.
شاگرد: نجاست عرفی نیست ولی خود هتک عرفی است. میشود بگوییم اگر بخواهیم مقدس و قذر را با هم ارتباط بدهیم، این را عرف هتک حساب میکند. ولو در فرهنگ غیر متشرعین هم باشد.
استاد: همین را عرض میکنم، مسلمانی نشسته کنار غیر مسلمانی، میگوید این کتاب برای ما مقدس است. بعد مثلاً میگوید دست من خون آمده بوده، با دستمال کاغذی کاملاً تمیز کردم. الآن تمیزِ تمیز است. دستم را روی کتاب بگذارم یا نه؟ میگوید تمیز کردی،بگذار. اما اگر به او بگوید که نزد ما دست خونی ولو تمیز هم کرده باشیم، کافی نیست، متنجس است، باید برویم آب بکشیم.در این صورت میگوید نگذار.
شاگرد: هتکش را میتواند تشخیص بدهد؟
استاد: اگر اینطور بگوییم، بله. من قبول کردم. اما اینکه میگویند عرفی است منظورشان این است که شبیهسازی نشده. نه اینکه شما کاملاً همه چیز را برای او روشن کردید، اگر مسئله را برای او باز کنید که یعنی آن را هم به یک معنا متشرعش کردید. متشرعی که رفتار و نظامِ کار را میداند،فقط اعتقاد ندارد.
شاگرد: همین میزانی که تصدیق فرمودید و با وجدان سازگار است،با کلام ایشان موافق نیست. چون اینکه بگوییم لا مجال للعرف یعنی به صورت کلی میگوید. خصوصیت آن نیست.
استاد: نه، عرف بالفعل را میگویند. ظاهراً مقصودشان این است. یعنی آنچه الآن در خارج داریم،العرف المحقق فی الخارج. فرضها را کنار بگذارید، عرف خارجی لا مجال له.
شاگرد: در بحث سیره بعضی از آقایان مطرح کردند،میتوان به معاملاتی که در یک عرف خاص انجام میشود، سیره گفت یا نه. به این بیان که اگر این عرف خاص را عرضه کنیم به اعراف دیگر، اینها اگر در همان محدوده آن عرف این را پذیرفتند، این میشود سیره. ولی یک وقتی هست در همان محدوده آن عرف هم نمیپذیرند. مثلاً فرض کنید در یک عرفی بیع والد نسبت به ولدش انجام میشود، این کار را اگر به بقیه عرضه کنید به خاطر ظلم و … نمیپذیرند.
استاد: یعنی چه بسا یک عرف خاصی هست که منشاء استمرارش و حدوثش یک ظلمی یا نفوذی بوده،که اگر در فضای طَلقی باشد و سایر عقلا این را ببینند، حاضر نیستند مصلحت را در آن ببینند و ادامه بدهند. بلکه مفسده در آن میبینند.
[12] شاگرد: مخصوصا اگر آن صبغه تعبدشان قوی…
استاد: قوی باشد.احسنت.
شاگرد: نه. قوی نباشد.
خنده حضار…
استاد: آقای مدرسی خدا حفظشان کند میگفتند جد ما بحث داشتند کسی چیزی گفت و مباحثهای شد. ایشان حرفش که تمام شد گفتند مرحباً بناصرنا و ان لم ینصرنا.
[13] شاگرد: به طلبهها گفتند علیکم بالمتون، حواشی را از دست دادند، تاریخ علم، فلسفه علم. حواشی علم از خود علم گاهی بیشتر کمک کند.
استاد: بله، حواشی که سبب تکمیل تدوین علوم باشد، این خیلی خوب است، به خلاف حواشی که فقط تورم باشد، یا به تعبیر مرحوم آقای بروجردی آماس کردن.
[14] قال بعض الأساطين … و فهم الأصحاب مقدّم؛ لأنّهم أدرى بمذاق الشارع و أعلم، انتهى.
و لقد أجاد حيث التجأ إلى فهم الأصحاب فيما يخالف العمومات.(مکاسب.ج 4.ص 252)
[15] شاگرد: اجماع مدرکی میشود.
استاد: بله اجماع مدرکی از ناحیهی استظهار. و لذا اگر این طور بود که باب اجتهاد باید مسدود باشد. میگفتیم اصحاب هر چه فهمیدند تمام.
شاگرد: تعبیر ادری که میکند یک مقدار متفاوت میشود،چون ارتکاز متشرّعه که میگفتیم،تقریبا همه علی السویه هستند، چه فرقی میکند بین یک اعلم شیعه یا یک ادون شیعه در بحث ارتکاز. این ادری که میگوید به جهت این است که اینها ادله دیگر هم دستشان هست به علت اعلمیتشان و اقربیتشان،و اصلا خود اینکه ارتکاز شکل میگیرد یکی از مبانیاش این است که اینها به ادله مسلط اند، لذا ادری میشود، نه اینکه به جهت اینکه یک آدم متعبد و متدینی هستند، ۷۰ سال عبادت کرده.
استاد: پس میزان، ادری بودن آنها به مذاق شرع است.
شاگرد: این ادری بودن شاهد ماست برای اینکه استظهاراتشان مثلاً چنین است.
استاد:نه، حالا فرض گرفتیم. یعنی اینطور نیست که هر کجا استظهار کردند ما قبول کنیم. حتی اگر شک داشته باشیم به آنها مراجعه میکنیم. لذا شیخ فرمودند اجاد.
شاگرد: گاهی اوقات مثلاً شما میبینید که یک اعلم الناس به یک اتقی الناس، به یک اهل معرفتی استدلال میکند.خدا رحمت کند امام در بحث شطرنج به آقا سید احمد خوانساری استدلال میکند،بخاطر بحث تقوا و زهدشان، یعنی اصلاً کار به جنبه علمیاش اینجا ندارد. پس این ادری یعنی اجمع به یک معنا.
استاد: حرفی نیست ولی فرض گرفتیم.روی فرضی که گرفتیم برویم جلو، نوار درسهای حاج آقای بهجت را هر کس ببیند ، آن جایی که ایشان فتوای خلاف مشهور دارند، درس را طول میدهند. یعنی در یک جلسه نمیگفتند این جا مشهور این است و ما هم فتوایمان این نیست. ده جلسه مثل فقهای بزرگ میرود،برمیگردد. بعد مطمئن میشود فهم اصحاب این جا ناشی است صرفاً از ظهور عرفیه، نه از پشتوانه آنها. اینجا حجیت ندارد،به خاطر همین دلیل. چون العلة تعمم و تخصص، چرا؟ چون فهمی است که مطمئن شدیم از استظهار محض عرف. استظهار میکند و مدعی هم میشود که اگر خود آنه ا هم این مبادی را ما برایشان بگوییم ما را تأیید میکنند، چرا؟ چون خودشان میفهمند که این از استظهار عرفی بود نه بیشتر از آن.
دیدگاهتان را بنویسید