مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 20
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه٢٠: ١٣٩٨/٠٨/١٣
شاگرد:در مثل بیع دو نوع ارزش میتوانیم لحاظ کنیم.منظورتان کدام است؟در فهم اولیهای که ما داشتیم مثلاً یک کتابی فروخته میشود.خود آن ثمن یک ارزشی دارد نسبت به اغراضی که بایع دارد و مثمن هم ارزشی دارد نسبت به اغراضی که مشتری دارد بعد اینها ابداع میکنند معنای ملکیت را و به واسطه همین ملکیت آن ارزشها جهتدهی میشوند به سمت آن اغراض.این یک نحو فهم است.نحو دیگر اینکه بگوییم خود این ملکیت که یک امر اعتباری است دارای ارزش است .
استاد: چرا مانعة الجمع میبینید؟
شاگرد: نه مانعه الجمع نمیبینم. منظورم این است که آیا حضرتعالی به هر دو تا نظر دارید؟
استاد: بله حتما. در فایل اعتباریات اگر دقت کنید از اول نظامِ تقنینِ شرع و عقلاء را،طبق اعتبار طبایع بررسی کردیم. ملکیتی که شما میگویید یک اعتبار است از طبیعت ملکیت،مصادیقش برای بایع و مشتری مطرح می شود. یعنی حکمت اصل اعتبار ملکیت عقلائیه یا شرعیه، اغراض نوعیه و ارزش های نوعیه بوده است و اینکه از این ها به آن ها برسند. اصلا مانعة الجمع نیست.
فضای کلی که من عرض کردم دو تا کلمه بود. اغراض، قیم. به همین سادگی میخواهید همه را زیر این چتر بیاورید؟ما میخواهیم آن طوری که نفس الامر همه امور است سامان دهی بشود که به نحو مناسب خودش برگردد نه اینکه هرجا فقط بگردیم به دنبال یک ارزش و یک قیمت و خلاص.بعد بگوییم ببینید چیز های دیگری هم هست. آن چیز های دیگر که مانعة الجمع نیست.یک نظام وسیعی است ولی کلّی بحث این است.
چیزی که در ذهن من است،در بحث اعتباریات ظاهرا انشاء بیع، مصداق بود.
شاگرد:.در بحث اعتباریات مطرح شد که انشاء بیع در واقع، بکارگیری یک کلی است. یک اعتبار کلی داریم و در بیع ما اشاره به آن بکارگیری میکنیم.
استاد: یعنی در بیع، متعاملین انشاء فرد میکنند.
شاگرد: بله کما اینکه در مورد تکلم هم همینطور است. یک اوضاع کلیه ای داریم برای الفاظ بر معانی و متکلم فردی را از آن ایجاد میکند برای احضار آن معنا در ذهن مخاطب.
شاگرد٢: یعنی انشاء فرد میکنند متبایعین وقتی که اعتبار شخصی میکنند؟ اینکه میگویند بعتُ، اشتریتُ یعنی دارند انشاء فرد میکنند یا اینکه اعتبار ملکیت به نحو یک قضیه حقیقیه بوده است؟عقلاء در عالم نفس خودشان، در عالم متناسب خودشان اینگونه اعتبار کرده اند که اگر در خارج،متبایعینِ شخصی یک همچنین اعتباری را کردند آن فردی برای ملکیت باشد. یعنی اینها انشاء نمیخواهند بکنند بلکه نفسِ این کاری که میکنند،یک فردی می شود برای قضیه حقیقیه.
استاد: فقهاء میگویند در نکاح و … باید قصد انشاء داشته باشند در ایجاب و قبول. انشاء یعنی ایجاد.
شاگرد: قصد انشاء چه چیزی را داشته باشند؟
استاد: بیع و … وقتی میگوید بعتُ، انکحتُ، قصد انشاء باید داشته باشد.
شاگرد: انشاء شخصی.
استاد: ایجاد آن فردِ قانون و تقنینی که شما فرمودید.
شاگرد: که یعنی مصداق آن بشوند.
استاد: آن اعتبار،یک فضای دیگری دارد. اعتبار تقنین. تقنین هم یک مفرداتی داشت یک سنخ مواردی داشت مثل آن چه شما به آن اشاره کردید مثلا ملکیت خودش یک قضیه نیست بلکه به عنوان یک مفرد،طبیعت است. وقتی طبیعت ملکیت را اعتبار کردند از باب اینکه تشبیه کردند به ملکیت تکوینی، طبیعت الملکیه توسعه پیدا میکند.
شاگرد: یعنی در واقع موضوع آن اعتبار به نحو قضیه حقیقیه (آن اعتبار اولی کلی عقلاء)،موضوعش چیست؟
استاد: منظور شما از اعتبار کدام یک از اقسام است؟یعنی اعتبار طبیعی یا اعتبار تقنینی؟
شاگرد: منظورم در مرحله اول است که اصل ملکیت را اعتبار میکنند.
برو به 0:06:09
کیفیت اعتبارِ طبائعِ اعتباریّه
استاد: موضوعش آنطوری که من یادم می آید و مفصل هم بحث شد، یک توسعه ای میدهند از آن تکوینی که سراغ دارند. از یک ملکیت مقولی که البته شروعش از فرمایشات مرحوم اصفهانی در حاشیه کفایه است.میبینند یک ملکیت تکوینی را مثل اینکه الان این کتاب در دامن من گذاشته شده است جده است. ببینید وقتی کتاب پیش من است دیگر پیش شما نیست و من میتوانم آن را بخوانم و الان دست من به آن میرسد و دست شما نمیرسد و شما دور هستید از آن. اینها تکوینی است. البته در آنجا یک بحثی بود که آیا اصل ملکیت از مالکیت حقیقی خداوند متعال ناشی شده است بعدا یا از همین جده، مقوله ملک.
خب پس ما چیزی داریم که الان این کتاب ولو مغصوب باشد فعلا تکوینا پیش من است. یعنی من یک جده دارم نسبت به آن. برای مثال عرق چین ولو اینکه غصبی باشد ملکیت شرعیه آن برای مالک است و ملکیت به معنای جده ی مقولی آن برای غاصب است.الان بر سر غاصب است آیا می شود انکار کرد؟
خب پس ما یک جده مقولی داریم که مقوله است. حالا یا مقوله ای که ارسطو میگوید که عروض خارجی، اتصاف خارجی. یا مقوله توسعه یافته ای که با معقولات ثانی فلسفی و عروض در ذهن،اتصاف در خارج هم سازگاری داشته باشد. اعم از این هاست.
خلاصه این هم نفس الامریت دارد. مقوله. این را ما میبینیم بعد میگوییم این چیز خوبی است. ما میتوانیم همچنین چیزی را ادعا کنیم. شبیه اینکه ادعا میکردیم زید اسد است. همینطور که ادعا میکردیم زید اسد است سپس انطباق اسد بر او قهری بود. نه اینکه اسد را از معنای موضوع له در می آوردیم و میگفتیم اسد حالا یعنی رجل شجاع که میشد مجاز لفظی. که بالدقه مجاز لفظی درست نبود. دقیق ترین کاری که ذهن انسان انجام میدهد این است که مصبّ ادعای او زید است. میگوید این زید شیر است و وقتی که شیر باشد لفظ اسد بر او منطبق می شود.
اینجا ما گفتیم عرف عقلاء این کار را میکنند. میگویند چطور این کتاب ملک جده بود، آن باغی هم که مثلا چند هزار متر است برای مالکش مثل اینکه کتاب در دامن من است باغ هم در دامن اوست. یعنی ادعا میکنم که آن هم ملک اوست ولو اینکه مقوله نیست. مثل اینکه زید اسد نبود و ادعا کردیم. این اساس کار بود برای کلی بحث.
برو به 0:09:39
کیفیت اعتبارِ قانون و تشریع
شاگرد: این نحوه حرکت عقلاء بود اینکه چطور به سمت اعتبار میروند. منشأ آن چیست. من سوالم دقیقا اینجاست. وقتی که از یک همچنین حالتی کمک گرفتند آن اعتبار ملکیتی که میخواهند بکنند قاعدتا اینطور باید بگویند که خب ما با کمک گرفتن از همان فضای تکوینی حالا میخواهیم این را اعتبار کنیم، اعتبارمان این است: برای کسانیکه در خارج به نحو شخصی، اعتبار شخصی و انشاء شخصی میکنند، بعتُ، قبلتُ میگویند اعتبار میکند آن ملکیت کلی را. خود اعتباری که میخواهند بکنند چکار میکنند؟؟
استاد: آن تقنین است. تشریع.
شاگرد: تشریع همان مقام عقلاء؟
استاد: بله تشریعِ لغوی نه تشریع الهی که از ناحیه دین و وحی باشد. فعلا همینکه عقلاء بین خودشان انجام میدهند به عنوان لغت. لکلٍّ جعلنا شِرعهً و منهاجاً. معنای لغوی تو خود شرع هم شریعه آن جایی است که میروند آب برمیدارند. چرا به جایی که آب برمیدارند گفته اند شریعه؟ کانه جایی که آب برمیدارند زیاد رفت و آمد می شود در یک خط روشن. از این طرف به آن طرف نمیروند. جاهایی که چاه های وسیع بوده است گود بوده است و همینطور از بالا نمیتوانستند بپرند پایین بلکه راه خاصی داشته است که از آن میرفته اند تا به آب برسند. شریعه راهی است که محل رفت و آمد است و تکرار می شود. سنت هم همینگونه است. سنت بودن سنت به تکرارش است.
منظورم این است تشریع که خواسته اند بکنند می آید در فضای اعتبار حکم و موضوعاتِ اعتباریه،غیر از احکام اعتباریه است. ملکیت یک طبیعت اعتباری بود، حکم وجوب، خود نفس مفهوم وجوب این هم یک طبیعتی است که اعتباری و تکوینی دارد. بعد وجوب را به نماز میچسبانید در تشریع شارع یا ملکیت را میچسبانید به بیعی که با شرایط مقبول انجام بشود و اغراض محقق بشود. این چسباندن ها و این رابطه برقرار کردن ها که اگر اینطور بشود ما اینگونه اعتبار میکنیم، این می شود تقنین بعد از اعتبار مفردات. پس همه اینها اعتباریاتی است در موطن خودش و مانعه الجمع نیست ولو اینکه مترتب باشد.
برو به 0:12:58
بررسی رابطه اعتبار طبیعت و اعتبار تشریع از جهت تقدّم و تأخر
حالا شما ممکن است بگویید اول ملکیت را در ضمن یک نظامی اعتبار میکنم بعد ما میگوییم طبیعی الملکیه یا اینکه اول طبیعی الملکیه را اعتبار میکنید بعد تقنین ها صورت میگیرد. هردو تای آن ممکن است. شاید اولی در بستر عرفی که فطرتا جلو آمدند با قطع نظر از آن تشریعی که شارع بعدا برایشان انجام داده این است که در جمع اول اعتبار صورت گرفته و بعدا مفرد شده است. شبیه آن کسانی که میگویند کلامم اول جمله بوده است و بعدا به کلمات و حروف برگشته است.
همینطوری که الان فرمودید (اشاره به سخن شاگردان قبل از شروع کلاس)، سر و سامان دادن به مساله اعتباریات و فکر در آن و پیدا کردن موقعیت هر کدام بسیار نافع است.وقتی آدم کلمات اعاظم علماء را میبیند و به فکر فرو میرود که آیا راه فقط همین است یا غیر از این هم ممکن است،ارزش فکر در این زمینه ها بیشتر برایش معلوم می شود. یعنی اگر فکر بکند میبیند نافع است.
برو به 0:14:35
مرحوم شیخ دلیل چهارم را جواب دادند. جوابی که نتیجه گرفتند، فالانصاف عدم دلیل معتبر علی المنع. خب دلیل چهارم چه بود؟ این بود که فرد مردد نمیتواند محلی باشد برای ملکیت. شیخ جواب دادند که ملکیت امرٌ اعتباریٌ لیست صفة وجودیة.بعد از اینکه مرحوم شیخ این را فرمودند ـ این جمله کوتاه که به نظرم میرسد حرف خوبی است ـ بنظر شما حاصل مختار شیخ چه می شود با این جواب از اشکال چهارم؟
شیخ فرمودند معقول است که فرد مردد،متعلق ملکیت واقع شود. لازمه عبارتشان است. یعنی برای ایشان قابل تصور بوده است که ملکیت امر اعتباری و این هم فرد مردد میشود.لذا وصیت به آن صحیح است و مثال هم آوردند. پس این مختار شیخ یادمان باشد. شیخ معقول دانستند و اشکال ثبوتی نکردند.
برو به 0:15:52
آقا(یکی از شاگردان) زحمت کشیدند و مواردی را از کلمات مرحوم اصفهانی و مرحوم نائینی آوردند که ظاهر آن اینگونه که من دیدم خلاف مختار شیخ است. یعنی این بزرگواران دغدغه دارند و با اینکه شیخ این را گفته است ولی میگویند نه نمیشود که بگوییم فرد مردد با اینکه چیزی نیست،متعلق ملک باشد و عقلاء برای آن اعتبار هویتی کنند.
برخی از عبارات را عرض میکنم.
مرحوم اصفهانی در کتاب الاجاره[1]فرموده اند: انّ المردّد بالحمل الشایع لا ثبوت له ذاتا و لا وجوداً و لا ماهیة و لا هویة.خدای متعال دو تا عبد را آفریده.اما یکی از این دو تا عبد را که خدا نیافریده.
المردد بالحمل الشایع: یعنی آنکه بخواهد واقعیت پیدا کند.
لاثبوت له ذاتاً: ذات برای این دوتاست،دو تا ذات که یکی نمی شود.
وجوداً: دو وجود است و دو وجود که یک وجود نمی شود.
ماهیة و لا هویة: هویت ها دوتاست و ماهیتهای شخصیشان هم دوتاست. ماهیت نوعیه هم در ما نحن فیه به کار نمیآید.
این هم متفرع است بر آن: فلا یُعقل أن تتقوّم به أو تتشخّص به أیةُ صفهٍ کانت حقیقیة أو اعتباریة. بنابراین هیچ گونه صفتی برای او نمیتوانید بیاورید و بگویید احدها مملوک است.میگویند مملوک صفت اعتباری است،در جواب میگوییم باشد،فرقی نمیکند،علی ایّ حال صفت اعتباری هم موضوع میخواهد و باید چیزی باشد که این صفت اعتباری بر آن بیاید. وقتی هیچ رقم ثبوتی ندارد،معقول نیست.
در حاشیه مکاسب میفرمایند[2]: انّ المردد بالحمل الشایع لا ثبوت له ذاتاً وجوداً… و ما لا ثبوت له یستحیل تعلق أیّ صفة حقیقیة أو اعتباریة به…لا یوجد بل یوجد أفق الاعتبار متقوّماً و متشخّصاً بمتعلقه و مع عدم شیئیة المردد لا یوجد اعتبار جزئیٌ متقوّم بمتعلقه.
معتبَر اعتباری است ولی اعتبار ما که اعتباری نیست. من باید اعتباری بکنم، اعتبار من معتبَر میخواهد و زمانیکه چیزی ثبوت ندارد پس معتبَر هم ندارد پس اعتبار هم نیست.
دو تا عبارت از فحول علماء دیدید که بعد از اینکه شیخ هم فرمودند بازهم مشکل دارند در اینکه برای فرد مردد صفت اعتباری بیاید.
برو به 0:19:27
مرحوم نائینی در منیة الطالب[3] مفصل بحث میکنند تا اینجا که میفرمایند: الا انّ توقّف البیع علی وجود محلٍّ یقوم به لا یمکن انکاره. شما میخواهید بیع کنید و بیع باید مبیع داشته باشد. اگر مبیع ندارید پس چه بیعی میخواهید بکنید. باید یک چیزی باشد که بیع به او تعلق بگیرد.
فانّ الملکیه و ان لم تکن امراً خارجیاً و صفة وجودیة. حرف شیخ را میگویند ولی ترتیب آثار بر آن نشده است چون فضای اعتباریات،فضای عجیب و غریبی است که میبینیم.
و ان لم تکن امراً خارجیاً و صفة وجودیة بل من الاعتباریات الا انّ هذا الامر الاعتباری لابد له من محلٍّ یقوم به. خود امر اعتباری هم محل میخواهد.
فانّ البیع الذی هو تبدیل طرف الاضافة لابد له من المضاف الیه . از این شخص به آن شخص باید منتقل بشود.
و احدهما المردد الغیر المعین لا یعتبره العقلاء طرفاً للاضافة الملکیة و لا یمکن قیاس احدهما المبهم ببیع الکلی فی الذمة.میفرمایند بیع کلی در ذمه هم که داریم آنجا چه کارش میکنید.
فانّه و إن لم یکن موجوداً.در بیع کلی هم موجود نیست خارجیاً،فعلا.
الّا انّ الذمة امر وسیع یعتبره العقلاء ملکاً و هذا بخلاف ما…
بیان مرحوم اصفهانی که شد صفة که به اعتبار برمیگردد.مرحوم نایینی میفرمایند عقلاء ذمه را اعتبار میکنند ولی فرد مردد را اعتبار نمیکنند. چه تفاوتی دارد در استحاله؟ عقلاء در بیع کلی اعتبار میکنند چون بسیار به آن نیاز پیدا میکنند ولی در فرد مردد که خیلی محل نیازشان نیست اعتبار نمیکنند.این غیر از استحاله است.
برو به 0:21:53
آن اندازه ای که ذهن قاصر من طلبه میفهمد و در فرمایشات آقایان دیدم با اینکه مرحوم شیخ کار را تمام کردند،این اعاظم علماء مشکل دارند در اینکه فرد مردد بخواهد آن ملکیت اعتباریه را به خودش متعلق بکند. آنطوری که در ذهن من قاصر است، اصلاً مشکلی ندارد. ذهن بنده کاملا با فرمایش شیخ موافق است. اگر من در جهل مرکب باشم بعدا مباحثه میکنیم و شما برای من واضح میکنید ولی فعلا در ذهن من این است که هیچ مشکلی ندارد و فرد مردد با اینکه لا ثبوت له تکویناً، شما میتوانید در فضای اعتبار و حقوق به آن هویت بدهید. شما میگویید ندارد،کجاست صفت؟چیز اعتباری که صفت نمیخواهد. بله اگر مقصود از اعتبار، اعتبارات نفس الامریه است درست است. فوقیت صفت اعتباری است چون فوقیت اعتباری نفس الامری است. علیت، معلولیت، وحدت، کثرت اعتباریات نفس الامری هستند که در نهایه بود،شش جور اعتبار معنا میکردند.
اگر نظرتان باشد میگفتند الهیات بالمعنی الاعم، الهیات بالمعنی الاخص. الهیات بالمعنی الاخص که معلوم است بحث از واجب الوجود است و الهیات بالمعنی الاعم امور عامه است که تمام آنها اعتباری نفس الامری هستند. اعتباری هستند ولی منشاء انتزاع دارند. در آنجا قبول است و تسلیم هستیم و حرفی نداریم. در اعتباری نفس الامری تحقق این اعتبار بدون یک صفتی، موصفی، محلی، نمی شود ما هم حرفی نداریم.اما در فضای حقوق،اعتبار به گونهی دیگری است و از سنخ اعتبار نفس الامری نیست. اعتباری است متفرع بر اغراض و وصول به اغراض و از درک روابط ارزش ها و قیم و اغراض.در فضای غرض، عقلاء برای اینکه به اغراض برسند و چیزهایی را که میتوانند آنها را به اغراض برسانند جهت دهی کنند،برای جهتدهی از بستر قیِمَ به سوی حصول اغراض،اعتباریات صورت میگیرد. اعتباریات یعنی چیزی را در تکوین دیده اند و ادعا میکنند در اینجا. مبادی این بحث هایی که ما میکنیم اعاظم علماء چقدر روی آن فکر کرده اند و برای امثال ما طلبه ها فرموده اند و ما روی فکر آنها،اینها را جمعبندی میکنیم.
برو به 0:25:09
رابطه اعتباریات حقوقی با تکوین
حرکت از بحث استعاره به اعتباریات حقوقی
هنگامی که امور اعتباری پشتوانه تکوینی دارد،مثل استعاره که پشتوانه دارد.اگر شما شیر در بیشه را ندیده بودید مصحّح نداشتید ادعا کنید زید شجاع،اسد است.بنابر مجاز عقلی کما هو الحق.
مجاز عقلی؛یکی از قله های لطافت ذهن اصولیین
مجاز عقلی هم دو جور بود. یکی مجاز لفظی بود، استعمال اسد در رجل شجاع که خلاف ارتکاز ذهن نوع مردم است ولی خب در کلاس مجاز لفظی میگویند،استعمال شده است در غیر موضوع له. یک مجاز دیگری داشتیم که ظاهر حرف تفتازانی میشد. میگفت ما ادعا میکنیم که اسد دو نوع فرد دارد. با ادعا معنای موضوع له را توسعه میدهیم.موضوعٌ له اسد شیر بود،ادعا میکنیم اسد دو نوع فرد دارد و یکی از آنها زید است.این هم لطیف نیست بلکه لطافت این است که اصلا نه در لفظ و نه در معنای اسد هیچ تصرفی نمیکنیم.اسد یعنی شیر. تصرفی که میکنیم در زید است. آن مصبّ ادعای ما و نگاه ما،زید است. چقدر لطیف است.این را علمای اصول فرمودند.مکرر گفتم درک مجاز عقلی به معنای اخیر یکی از قلههای لطافت ذهن اصولیین است در درک لطائفی که خداوند متعال برای ذهن نوع بشر قرار داده است. کشف این خیلی کار مهمی است. من الان ادعا میکنم این زید همان شیر است و وقتی شیر است یعنی شیر است و لذا در استعاره تخییلیه وقتی شیر است یال و کوپال و چنگال دارد.و اذ المنیة انشبت اظفارها.اما اگر معنای اسد دو تا فرد داشت خب یک فرد آن زید میشد که دیگر نباید توقع یال و کوپال از او داشته باشیم.[4]
ما الان شبیه این کار را برای ملکیت انجام میدهیم.برای سایر اعتباریات انجام میدهیم. ما میخواهیم ارزشها را جهتدهی کنیم تا از درکِ از آن استلزامات به آن اغراض برسیم. در این فضا از تکوین عناصری را ادعا میکنیم مثل اینکه ادعا میکردیم زید شیر است الان هم ادعا میکنیم احدهما مملوک است. اصلا هیچ مشکلی ندارد.
چرا ادعا میکنم؟ من کار ندارم ثبوت ندارد. اصلا کار ما با تکوین نیست. من میخواهم ببینم اگر احدهما را بگویم شیءٌ به غرضم میرسم یا نه. عقلاء میبینند احدهما نداریم و فرمایش مرحوم اصفهانی درست است.لا ثبوت له ذاتاً. همه اینها درست است اما من میآیم در عالم اعتبار میگویم احدهما شیء یعنی شیء حقوقی. یعنی شیء در فضای اعتبار که میتواند من را به غرض برساند. اگر اینطور است میتوانم یا نه؟ بهتر از این شاهد میخواستید که مرحوم شیخ گفته اند.
مرحوم شیخ فرمودند وصیت. بزرگان فقهاء مگر نگفتند موصی به احدهما است. خب احدهما که وجود ندارد پس وصیتی اصلا نیست. وصیت عقدی است اعتباری، قبول ولی طرف میخواهد.میگوییم با احدهما کارش جلو میرود.قبلا توضیحش را عرض کردم گفتم ده روز فکر کرده است بین ده نفر از علماء و طلاب و… فکر کرده که وصیت کند برای کدامشان این خانه را. و پس از فکر کردن هشت نفر بیرون رفتند و حالا نزدیک وفاتش شده است و هنوز برای دو نفر تصمیم نگرفته است. غرض او چیست؟ غرضش این است که وصیت کند این خانه به یکی از این دو تا برسد و این غرض که محال نیست.غرض عقلائی روشن است.
برای اینکه به غرضش برسد چه کار کند؟ میگوید خب احدهما موصی له هستند یا موصی به هستند (احد العبدین موصی به و احدهما موصی له) احدهما را به عنوان یک موصی له موجود که هویت حقوقی دارد اعتبارش میکند. کجای این محال است.هویت حقوقی به او میدهد چونکه میخواهد به غرضش برسد.
دو تقریر متفاوت مرحوم همدانی در نماز اعادهای پس از امتثال امر
در سالهای گذشته مباحثهای داشتیم راجع به صبیای که در بین نماز بالغ میشد،مرحوم حاج آقا رضا همدانی در ذیل آن بحث میفرمودند بعد از نماز نمیشود امتثال کرد. امتثال کردید طبیعت آمد و تمام شد دیگر. امر بی امر. من دیدم در خود فقه یک نظیر داریم در نماز جماعت ببینیم ایشان چه فرمودند. در آنجا که برایشان مسلم بود حکم شرعی این است خیلی قشنگ تقریر کردند که با اینکه امر به طبیعت خورده و شما یک نماز فرادی هم خواندید باز هم دوباره نماز جماعت را به امتثال همان امر طبیعی قبل اعاده کنید.یعنی خود ارشاد شارع، کمک کرد ذهن حاج آقا رضا را. برای چه؟ برای فهم اینکه اینجا این محال نیست. ولی قبل از این کمک کردن،ذهن این فقیه بزرگ دچار شبهه شد. حالا این دو بحث کتاب ایشان را جمع کنید.
ما عرضمان این است که درآن نماز جماعت درست میگویند نه آنجایی که خدشه میکردند. اینجا هم همینگونه است،وقتی مواردی را در فقه میبینید اول آن را تحلیل کنید، استحاله عقلی که این جا و آن جا ندارد. تخصیص هم ندارد.
برو به 0:33:33
ذمه؛مثال نقض کلام مانعین فرد مردد
عقلاء ذمه را اعتبار میکنند. ذمه چیست؟ صفة وجودیة متعلق ملک. کجا موجود است؟ ذمه را تحلیل کنید. مرحوم نایینی فرمودند: یعتبره العقلاء شیئا. اگر یعتبره شیئا و حال آنکه نقدهای شما نسبت به فرد مردد در ذمه هم می آید.لا ثبوت له هویة صفة ماهیة. خب ذمه هم همین است.
میخواهم عرض کنم روشن است که ذمه یک امر حقوقی است و ذمه هیچ ثبوتی ندارد تکوینا. مقوله نیست که. ولی چون جزء مسلمات فقه و شرع و عقلاء است و از کوچکی با آن انس گرفته ایم و مشکلی هم نداشتیم و تصورش هم کردیم،اشکال کلاسیک هم اگر بیاید انقدر توان ندارد که ما را از این ها برگرداند. خب ما از آنها کمک میگیریم برای جواب دادن به این جاهایی که اشکال میکنیم.
چطور شما میتوانید ذمه را اعتبار عقلائی بگیرید و حال آنکه…
الان من عبارت مرحوم اصفهانی را میخوانم شما اگر تفاوت میبینید بفرمائید. ایشان فرمودند: ان المردد بالحمل الشایع (حمل شایع یعنی کاری به عنوانش نداریم بلکه با مصداق آن کار داریم) لا ثبوت له ذاتا و وجودا ماهیة و هویة.
این عبارت بر ذمه صادق است یا نه؟ اگر نیست شما توضیح بدهید.
شاگرد: ذمه را اختراع میکنند و اصلا کاری به خارج ندارند.
استاد: خب فرد مردد را نمیتوانیم اختراع کنیم؟
شاگرد: چرا می شود.
استاد: خب تمام شد.فرد مردد را وقتی دیدِ تکوینی به آن میکنید درست میگویید ولی فضای ما فضای تکوین نیست بلکه فضای حقوق است و میخواهیم از قیم به اغراض برسیم. اگر من اینجا فرد مردد را اختراع کردم به عنوان یک هویت حقوقی، موضوع حقوقی و میبینم به غرض رسیده ام.کسی که وفاتش نزدیک شده است اگر احدهما را به عنوان کسی که موصی له است، اگر از او بپرسی موصی له تو کیست در جواب میگوید احدهما،چرا؟چون نتوانستم تصمیم بگیرم ولی غرض هم دارم و میخواهم به غرضم برسم. میگوییم یکی از این دو تا چیزی نیست که بخواهد موصی له قرار بگیرد. در جواب میگوید چرا چیزی نیست در به غرض رسیدن.
اگر بعدا هم موصی وفات کرد قرعه می اندازیم یا صلح میکنیم و چیز هایی که شهید فرمودند و قبول داشتند.(در جلسات قبل فرمایشات شهید اول بررسی شد)
لزوم پرهیز از تطبیق فضای تکوینیات بر اعتباریات
ببینید چقدر سنگین است که این بزرگواران اینگونه میگویند فورا دید ما برمیگردد و تکوینی میشود. اگر مواظب ذهنتان باشید که وقتی در فضای اعتباریات و حقوق و احکام هستید در همان فضا جلو بروید. من عرض کردم چند جسه قبل،آیا ارزهایی که جدید آمده است و فقط عدد است (ارزهای دیجیتالی محض) پول میتواند باشد یا نه؟ شما اگر تکوینی نگاه کنید میگویید این که چیزی نیست و عین ندارد و می شود اکل مال بالباطل.اگر باطل را باطل تکوینی که باید مشت پر کن باشد ببینیم آیه شریفه را از فضای تشریع و حقوق در آوردهایم.اگر بگویید این چطور میتواند پول باشد درحالی که پول باید ارزش داشته باشد و حال آنکه این ارزش ندارد.در اینصورت به ارزش اینگونه نگاه میکنید که یک نحو موصوف و صفت است و باید اسکناسی باشد و محلی داشته باشد.تا نگاه تکوینی بکنید میگویید محل میخواهد و حال آنکه وقتی واقعا فضای ذهنی شما فضای اعتباریات شد، ارزشهایی هست که شما را میرساند به اغراضتان و میخواهید این ارزش ها را جهت دهی کنید. میخواهید کاری کنید که بتوانید به وسیله این قیم به اغراض برسید.به هر نحوی که میتوانید. زید را میگویید اسد است خب احدهما را هم میگویید موصی له است.کجای این مشکل است و حال آنکه میبینیم موصی به غرضش میرسد و فقهاء هم که بحث کرده اند.
داریم به رأی العین میبینیم که با این جعل حقوقی به غرض عقلائیای که موصی دارد میرسیم و شارع هم تصویب کرده است البته طبق فتوای کسانی که آن را قبول دارند.[5]
ارزش نوعی در کلام مرحوم شیخ
مرحوم شیخ یک عبارتی دارند خواستید یاداشت بکنید. سالهای اول بود که مشرف شده بودم به قم و یکی از اساتید به عنوان یکی از عبارات کوتاه مرحوم شیخ گفتند و بعد من آن را پیدا کردم. در یک جلسه کلامی بود بحث بر سر این بود که آنچه که ارزش میآورد چیست؟ایشان فرمودند شیخ ره فرمودند[6]: اما اذا کان بسبب الامکنة تا آنجا که میگوید ثم انّ جمیع ما ذکرنا من الخلاف انما هو فی ارتفاع القیمة السوقیة الناشئة من تفاوت رغبة الناس.
ببینید دو کلمه بیشتر نیست ولی یک تحلیل زیبا مرحوم شیخ دارند ارائه میدهند از اینکه تفاوت قیمت سوقیه رمزش رغبت ناس است.میگوید تقاضا دارد این بازار را بالا و پایین میبرد.با یک عبارت به این کوتاهی مرحوم شیخ دارند تحلیل میکنند. از اینها خیلی است که از آن ارتکازی که یک نفر حین نوشتن دارد نکته ظریفی را افاده میکند.
برو به 0:49:55
نظائر روشن فرد مردّد:واجب کفایی،واجب تخییری،ملکیت مشاع
شاگرد: اصلا فرد مردد را میشود گفت که یک حقیقتی دارد در مقابل این قول که در اعتباریات بدانیم،یک حقیقتی دارد که جزء تکوینیات است و اصلا نیازی به اعتبار ندارد. احدهما با زید فرقی ندارد و آن عنوان مشیر است و این هم عنوان مشیر است و اصلا نیازی به اعتبار کردن ندارد. خودش یک حقیقتی دارد و این هم دارد به آن حقیقت اشاره میکند. اصلا در مقوله اعتبار وارد نمیشود. ما چه چیزی را اعتبار میکنیم؟ احدهما یک حقیقتی است که منطبق است بر این یا آن. اینجا چه چیزی نیاز به اعتبار دارد که ما بخواهیم چیزی را جعل بکنیم و اعتبار بکنیم که به غرض برسیم. زید اشاره به زید دارد و احدهما هم اشاره دارد به یکی از این دو.یعنی اصلا جزء تکوینیات بیاوریم، جزء امور حقیقیه بیاوریم.مثلا کلی آیا نیاز به اعتبار دارد؟ احتیاجی به اعتبار ندارد.
استاد: تا اینکه چه کلیای مقصود باشد. کلی طبیعی یک جور است (طبایع حقیقیه). کلیهایی که غیر از مقولی است…
به فرمایشاتتان این ها را اضافه کنید و روی آن تامل کنید. ذمه یکی از آنها بود که عرض کردم. واجب تخییری که همه با آن انس داریم. میگوییم شارع واجب کرده است. چه چیز را؟ یا عتق رقبه یا اطعام ستین مسکین یا صوم شهرین متتابعین.
متعلق وجوب چیست؟ چه چیزی واجب است؟ وجوب تخییری چیزی است که قبل از خدشه کلاس کسی ارتکازاً مشکلی ندارد اما حالا میآید در کلاس و گفته میشود خلاصه چه چیزی واجب است؟ احد الثلاثه. ما احد الثلاثه نداریم که. سه تا داریم جدا جدا. خب وقتی واضح است وجوب تخییری داریم،تحلیلی که آنجا ارائه میدهید ذهن را در موارد دیگر هم کمک میکند.
واجب کفائی و ملکیت مشاع. خود ملکیت مشاع را تصور کنید میگویید یک چیز بسیار ریز. به تعبیر صاحب جواهر جزء لا یتجزّی. دو تا مالک دارد مشاعاً. نصف خانه مال این و نصف دیگر مال آن است. این نصف یعنی چاقو بردارید و خانه را ببرید؟ اینکه مشاع نشد این افراز شد. میگویید نصف مشاع برای اوست.
این ملکیت به چه کسی تعلق دارد؟ دو تا ملکیت است یا یکی؟ اگر دو تا ملکیت است دو تا عین هم میخواهد.
یک ملکیت است و یک عین است. این ها را تامل کنید.
خود ملکیت مشاع یکی از موارد شبهه است اما چون از مسلمات فقه است اصلا کسی به خودش اجازه نمیدهد فکر کند و عرض من این است که ملکیت مشاع را فقها از طفولیت با آن انس دارند که هویت حقوقی آن چیست. یعنی به این معنا که از مواردی است که ما غرض داریم و با این ملکیت مشاع به اغراضمان میرسیم با این اعتبار ملکیت مشاع.
واجب کفائی نیز همینطور است. واجب کفائی بر چه کسی واجب است؟ مکلف کیست؟ آیا بر همه واجب است؟ خیر فقط بر یک نفر واجب است. آن یک نفر کیست؟ احدکم.
واجب کفائی را چطور تصور میکنید؟ خیلی راحت. تا مساله را میگوید اصلا کسی در تصور آن مشکلی ندارد. چرا مشکل نداریم؟ چون مسلم است برای ما که این شرعی است و ثابت است. تا میفهمیم ثابت است میرویم تحلیل درست اعتباری میکنیم. اما در جایی که فضای بحث است آن تکوینیات را که آوردیم استدلالات اینگونه پیش میرود. اینجا هم اگر مسلم بود کسی حرفی نمیزد.ذهنشان درست تحلیل میکرد و دچار شبهه نمیشد. پس در ذمه و واجب کفائی و… چون مسلم است ذهن ما دچار شبهه نمیشود و خوب تحلیل میکنیم و جلو میرویم.[7]
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
[1].إجارة (للأصفهاني)؛ ص: ٢٠٨ : أما فساد المبنى فيما مرّ مرارا من أن عدم تعلق الوجوب بالمردد ليس لما عن بعض الأجلة «رحمه اللّه» من توهم كون المحذور مختصا بالإرادة التكوينية، نظرا إلى أن معلولها هو الفعل خارجا و ما يقع في الخارج معين لا محالة، و هذا غير جار في الإرادة التشريعية و البعث، إذ ليس معلولهما الفعل الخارجي حتى لا يتعلقا إلا بالمعين، و كذا ليس المحذور أن العرض يحتاج الى موضوع محقق خارجا، و لا يكون إلا معينا حتى يقال كما عن شيخنا العلامة الأنصاري «قدّس سرّه» في مسألة بيع صاع من الصبرة بأن الملكية حيث إنها أمر اعتباري تتعلق بالمردد، بل المحذور العقلي كما مرّ مرارا أن المردد بالحمل الشائع لا ثبوت له ذاتا و لا وجودا و لا ماهية و لا هوية، فلا يعقل أن تتقوم به أو تتشخص به أية صفة كانت حقيقية أو اعتبارية.
[2] حاشية كتاب المكاسب (للأصفهاني، ط – الحديثة)؛ ج٣، ص: ٣٣٣:: :: الثاني: أن يكون الصاع عبارة عن أحد الصيعان بنحو الترديد، بأن لو حظت الخصوصية من دون تعيّن خصوصية خاصة، و قد مرّ منا مرارا أنّ بيعه غير معقول، لا لأنّ الملكية عرض يحتاج إلى محل معين، ليجاب بأنّها أمر اعتباري- كما في المتن-، أو أنّ الصفات الحقيقية أيضا قابلة للتعلق بالمردد كالعلم الإجمالي- كما عن شيخنا العلّامة الأستاذ.
بل لما مرّ من أنّ المردد بالحمل الشائع لا ثبوت له ذاتا و وجودا ماهية و هوية، و ما لا ثبوت له يستحيل تعلق أي صفة حقيقية أو اعتبارية به، إذ العلم المطلق لا يوجد بل متعلقا بشيء، و مع عدم معقولية شيئية المردد ماهية و هوية يستحيل تحقق علم جزئي متقوّم بمتعلقه، و كذا الملك الاعتباري المطلق لا يوجد بل يوجد في أفق الاعتبار متقوما و متشخصا بمتعلقه و مع عدم شيئية المردد لا يوجد اعتبار جزئي متقوّم بمتعلقه.
[3] منية الطالب في حاشية المكاسب؛ ج ١، ص: ٣٩٩ : و بالجملة عمدة الوجوه فيما هو محطّ نظر الأصحاب هو الوجه الثّاني و هو ما إذا لم يكن لمتعلّق البيع واقع معيّن و منشأ بطلانه هو أنّه و إن لم يقم دليل خاصّ على أنّ الإبهام في البيع مبطل له إلّا أنّ توقّف البيع على وجود محلّ يقوم به لا يمكن إنكاره فإنّ الملكيّة و إن لم تكن أمرا خارجيّا و صفة وجوديّة بل من الاعتباريات إلّا أنّ هذا الأمر الاعتباري لا بدّ له من محلّ يقوم به فإنّ البيع الّذي هو تبديل طرف الإضافة لا بدّ له من المضاف إليه و أحدهما المردّد الغير المعيّن لا يعتبره العقلاء طرفا للإضافة الملكيّة و لا يمكن قياس أحدهما المبهم ببيع الكلّي في الذمّة فإنّه و إن لم يكن موجودا خارجيّا فعلا إلّا أنّ الذمّة أمر وسيع يعتبره العقلاء ملكا و هذا بخلاف ما إذا باع أحدهما المردّد فإن المفروض أنّ هذا المفهوم ليس من المفاهيم المتأصّلة كالرّجل و المرأة أو البياض و السّواد و لا من المفاهيم الانتزاعيّة الّتي لها منشأ انتزاع خارجيّ كالعلّيّة و المعلوليّة و التقدم و التأخّر فإنّه لو كان كذلك لأمكن أن يتعلّق التّكليف و الوضع به كما يقال جئني برجل أو تقدّم إلى كذا.
[4] شاگرد: منظور از اینکه تصرف در ذهن میکنیم یعنی تطبیق مراد استعمالی بر جدی میکنیم؟
استاد: مراد تازه میخواهد شکل بگیرد. ما هنوز مرادی نداریم. متکلم میخواهد مجاز را استعمال کند.
شاگرد: مراد تصوری همان زید و استعمالی همان شیر است و بعد این طرف که میخواهد متوجه بشود به جدی در اینجا کذبش را میفهمد.
استاد:یعنی متکلم یک ادعا میکند،هنوز هم مجاز نیامده است. مجاز او مجاز عقلی است. ادعای او این است که شیر را میشناسید من نه با لفظ شیر نه با معنای شیر کاری ندارم.همه بلد هستید.این آقای زید مصداق اوست. ادعا میکند زید مصداق اوست نه اینکه معنا را توسعه بدهد. این خیلی لطیف است و انصافا از اوج لطافتهایی است که علماء فرموده اند. حالا نمیدانم همین مطلب در حرف سکاکی هم بود یا اینکه او مبهم گفته بود.
شاگرد٢: ظاهرا صاحب وقایة الاذهان است که این را خیلی خوب پرورش میدهد.
استاد: بله ایشان از سرآمد علما هستند و ماشاءالله جامع بودند و چون در ادبیات خیلی مهارت داشتند توانستند استحاله استعمال لفظ در اکثر از معنی را ریشه کن کنند. شیخ محمد رضا ابوالمجد.
[5] شاگرد: این فرد مردد، کلی در ذمه که نیست. فرد خارجی هم که نیست پس چیست؟
استاد: فرد حقوقی است.
شاگرد: منظورم این است که اگر اعتبارش برگشتش به تناقض بود که یعنی نه این است و نه غیرش.
استاد: شما فرمودید نه وجود خارجی دارد و نه کلی است.
شاگرد:میخواهیم اعتبارش بکنیم،در مقام اعتبار آن را چه اعتبار کنیم؟
استاد: آن کلی در ذمه این بود که مثلا میگویید دو سال دیگر انقدر گندم را از شما خریدم.
شاگرد: اگر هیچ فردی در خارج نباشد یا همه ی گندم های من تلف بشود هنوز ذمه من مشغول است.
استاد: اول این سوال را جواب بدهید. ذمه یعنی چه؟ ذمه وجود خارجی است؟ کجاست؟
شاگرد: اعتبار است و ما اعتبار کردیم.
استاد: خب در فرد مردد هم اعتبار میکنیم.
شاگرد: میخواهم بگویم میشود فرد مردد را اعتبار کرد یا نه؟ قابل اعتبار هست یا نه؟
استاد: شما از مصحح اعتبار میپرسید یا امکانش؟
شاگرد:امکانش.قابل اعتبار هست یا نیست؟
استاد: بسیار خب شرایط امکان اعتبار را شما چه چیزهایی میدانید؟
شاگرد: عقلاء بر روی آن به اتفاق قول برسند.
استاد: جزافا به اتفاق قول برسند یا اینکه غرضی را ببینند. شما لحنتان رفت به سراغ عقلاء و اتفاق آن ها و از استحاله بیرون رفت. من میگویم شرط امکانش و شما میروید در کار عقلاء.
شاگرد: اگر شدنی باشد و متناقض نباشد چه اشکالی دارد می شود آن را اعتبار کرد. اگر به محال نینجامد اشکال ندارد.
استاد: جلوتر برویم. شما یک جایی اعتبار تناقض بکنید ولی میبینید که این اعتبار تناقض ما را به غرض عقلائی که همه عقلاء قبول دارند میرساند. من اعتبار کردهام زید در آنِ واحد هم قائم است و هم قائم نیست. من میبینیم با اعتبارم به آن غرض عقلائی که همه عقلاء دارند میرسم. الان در نظریه مجموعه ها هم چنین چیزی است. شما میگویید همه ی مجموعههایی که عضو خودشان نیستند. پارادوکس مجموعهها خیلی جالب است.
شاگرد: بعدا مجبوریم این را تشکیل بدهیم. این آقا میخواهد قبض و اقباض بکند.
استاد: نه خیراین آقا میخواهد به غرضش برسد. این آقا که عاشق تناقض نیست.
شاگرد: الان که میخواهد قبض و اقباض بکند بالاخره باید فرد را بدهد یا آن کلی را میخواهد در قالب فرد بدهد؟
استاد: قرعه میاندازند و یکی از آنها را میدهد. شهید که گفتند.
شاگرد: اگر هر دو طرف شد، اگر کلی باشد بالاخره باید یک چیزی گیر بیاورد و بدهد. کلی که نیست فرد هم نیست.
استاد: خب اگر کلی بود و بعدا نتوانست هیچ فردی را به جا بیاورد چه کار میکردید؟ شما گفتید که من این گندم را فروختم برای سال بعد و سال بعد هیچ گندمی پدید نیامد و خشکسالی محض شد و تا هفت سال هم طول کشید، آن معامله را چطور حل میکردید؟
شاگرد: احکام فرد اینجا بار میشود یا احکام کلی و یا اینکه اصلا احکامش هم یک چیز متفاوت است؟
استاد: شیخ احکام فرد را فرمودند.
شاگرد:مرحوم اصفهانی میگویند فرض کنید ده تا کتاب مثل هم هستند و شما یکی از این ده تا را میخرید و او هم یکی از این ده تا را به شما میفروشد و زمانیکه یک کتاب را به شما میدهد یک کتاب معین میدهد نه واحد مردد را چونکه واحد مردد قابل قبض و اقباض نیست. ایشان این را میگوید.
استاد: واحد مردد به عنوان یک عنصر حقوقی.
شاگرد: در اینجا واحد معین را داده است نه واحد مردد.
استاد: خب در کلی هم شما فرد را دادید، کلی را که نمیتوانستید بدهید. چرا برای شما حل است؟
شاگرد: کلی طبیعی در قالب فرد موجود است.
استاد: خب احد الفردین هم در ضمن این فردی که دادید موجود است.
شاگرد:پس بیع کلی است.
استاد: نه کلی هم نیست.
شاگرد: این همان تناقض است. نه کلی است نه شخصی.
استاد: اولا تناقض نیست اگر به آن فکر کنید. این ها را طولش میدهیم چونکه بسیار فایده دارد.
بعد از اینکه مرحوم شیخ اینها را گفتند،آقایان فقها به عنوان یک ایرادی که بر شیخ اعظم است این مباحث را طرح کردهاند که شیخ اعظم معقول دانستند و آقایان میگویند معقول نیست. من به گمانم شیخ درست میگویند و کاملا معقول است چون نظری که شیخ دارند فقیهانه است نه نگاه کلامی، منطقی، فلسفی. فقه که جای فلسفه و کلام نیست.
یک عبارت مرحوم شیخ دارند که ارزش نوعی را معنا میکنند و در چند کلمه به زیبایی مطلب را میگویند.
شاگرد٢: این چیزی که میفرمایید که در کل میتواند محل اعتبار قرار بگیرد و میتواند موصوف به ملکیت شود و میتواند به غرض برساند. این تصویر شد.اما نکتهای که وجود دارد این است که این غرضی که میفرمایید(که در اینجا بحث بر سر اغراض و قیم و.. بود)آیا اغراضی که در فضای اعتباریات است و در حقوق و فقه و امثال اینها داریم، اغراض شخصیه است یا اغراض نوعیه است؟ آیا هر غرضی که میتواند غرض نوعیه باشد حتما متعلق اعتبار هم واقع شده است و میتوان فردی از او را در خارج ایجاد کرد یا نه؟ به عبارت دیگر میخواهم اشکالی که مرحوم نائینی کردند را بیشتر زنده بکنم. بنظرم فرمایش ایشان یک مقدار دقیق است. ایشان میفرمایند ما از این جهت مشکلی نداریم. یعنی آنچیزی که میخواهد متعلق این اعتبار باشد خودش هم میتواند اعتباری باشد ولی ظاهرا دعوای ایشان این است که این اعتبار نشده است یعنی عقلاء به عنوان خاص،احد الفردین را مورد اعتبار قرار نداده اند به نحوی که ذمه را مثلا اعتبار کردهاند. یعنی اشکال ایشان بر سر امکان نیست. اشکال سر وقوع است. وقتیکه وقوع اعتبار نشده است بنابراین امکان ندارد تعلق آن صفت به این امر که امر اعتباری نیست. امری نیست که اعتبار نزد عرف عقلاء شده باشد. ایشان این را میفرمایند آنوقت نزاع ما صغروی میشود و میگوییم شما گفتید در آنجا اعتبار نشده است و حال آنکه در وصیت نشان میدهیم که اعتبار شده است.
استاد: یعنی در وصیت که میخواهد تعلق بگیرد به احد الفردین،عقلاء برای بیع اعتبار نکردهاند احد الفردین را به عنوان یک عنصر حقوقی؟
شاگرد٢: ایشان کلا میگویند نکردهاند ولی از وصیت میتوانیم شاهد بیاوریم که کردهاند.
حرف ایشان حرف بدی نیست.یعنی بگوییم ملکیت محل میخواهد، طرف اضافه محل میخواهد و این محل هم میتواند اعتباری باشد ولی این اعتبار باید شده باشد. این حرف خوبی است بنظرم.
شاگرد:از عبارات مرحوم اصفهانی چنین برداشت میشود که قابل اعتبار نیست.
استاد: ببینید نکتهای که هست اصلا لازمهی این تقریری که شما میفرمایید بطلان نیست. یعنی بگوییم شارع فرموده است احد العبدین را بیع نکن زیرا عقلاء احد الفردین را یک عنصر حقوقی اعتبار نکردهاند و وقتی نکردهاند پس چه چیزی را میخواهی بفروشی. این معنایش این است که در بیع احد العبدین چون عقلاء اعتبار نکردهاند باطل است؟! نه چنین ملازمهای نیست. ما میگوییم عقلاء نکردهاند ولی شارع هم ساکت است.اگر یک زمانی شرایطی فراهم شد و عرصه تمام جامعه عقلائیه نیاز را دیدند و اعتبار کردند آنوقت حکم شرعی عوض می شود؟ تا حالا باطل بوده الان می شود جایز؟ شارع ساکت بوده است و میگفته به انتفاع موضوع است نه اینکه باطل است.
شاگرد٢: بطلان تابع شرایط عرفی است. یک چیزی را که عقلاء به عنوان محل اعتبارش نمیکنند مثل همان رمز ارز، قبل از اینکه در فضای اعتباری بیاید و جا باز کند قبلش بود تا یک مدتی و آن موقع هنوز اعتباری نشده بود و داشتند روی آن کار میکردند.
استاد:در این بحثی که شما فرمودید پول.آنها بلد هستند راهی را که ساماندهی کنند، اول میآیند یک چیزی را به عنوان هدیه به شما میدهند،هدیهای که چیزی نمیارزد ولی بعدا خودشان از شما این را میخرند و کالا میدهند. مثلا یک سنگ ریزهای من به شما میدهم و میگویم آن را نگه دارید و هفته آینده در ازای آن صد جلد کتاب میدهم. مثل کاغذهای بن کتاب که اگر فایده نداشته باشد دور میریزیم ولی اگر بدانیم اعتبار دارد میرویم و کتاب میگیریم و به آن برگ بهادار میگویند. اینها هم همین کار را میکنند،اول چند تا هدیه میدهند و سپس میگویند بیایید تا به ازای آن به شما کالا بدهیم. این شروع راه افتادن ارزشگذاری است.
شاگرد٢: حالا اینکه به چه صورت شکل میگیرد را کاری نداریم ولی به هر حال تا زمانی که محل اعتبار نشده است و عرف مردم روی آن حساب باز نکردهاند محل ملکیت نمیشود.
استاد: چرا نمی شود؟
شاگرد٣: نکتهی اینکه مرحوم نائینی میفرمایند عقلاء هیچوقت اینطور اعتبار نمیکنند چیست؟
شاگرد٢: مرحوم نائییی نفرمودند هیچ وقت نمیکنند.
استاد: تحلیل اغراض و قیم را در جلسه اول اگر یادتان باشد من از ساده ترین مثال تکوینی شروع کردم که همان آب خوردن باشد. در آب خوردن یک غرضی داریم و یک چیزی است که ارزشی دارد و مرا به سیرآبی میرساند. یک طلب تکوینی بود بلند میشوم و میروم و میخورم. یعنی آب ارزشی دارد برای سیرآب شدن. راهکاری دارد که من بوسیله آب به غرضم برسم. آب را جهت دهی کنم برای سیر آب شدن.بلند میشوم و میروم میخورم.
بعد رفتیم در فضای تقنین ها و تشریعهای شخصی حتی. یعنی اعتباریاتی که شخص برای خودش میکند مثلا میگوید باید بروم زیرا اگر نروم میمیرم. این «باید» یک هویت خارجی ندارد آنچه که هویت خارجی دارد آب است و این ها به یک چیز نفس الامری که رابطه بین آب است و سیرابی برمی گردد .نفس الامریت دارد خارجیت ندارد. همه اینها را که درک کرد میگوید باید آب بخوری. این باید میشود اعتبار. یعنی اعتبارِ یک لزوم و وجوب. وجوبی نداریم،وجوب فقط متخذ از آن رابطه استلزام است. شما حالا در این فضا جلو بروید،اعضای یک خانوادهای بین خودشان میخواهند یک قرار داد اینطوری بکنند. اعتباریاتی که به اغراض خانه برسند.بیایند فرد مردد را در خانه خودشان اعتبار کنند. شما میگویید نمیشود؟میشود ولی محدوده آن کمتر است. حالا در یک جامعهای نیاز به یک فرد مردد است و اعتبارکردند ولی عده دیگری نیاز نداشتند و نکردند.
[6] كتاب المكاسب (ط – الحديثة)؛ ج3، ص: 256:
[ارتفاع القيمة بسبب الزيادة العينية]
ثمّ إنّ جميع ما ذكرنا من الخلاف إنّما هو في ارتفاع القيمة السوقيّة الناشئة من تفاوت رغبة الناس، و أمّا إذا كان حاصلًا من زيادةٍ في العين، فالظاهر كما قيل عدم الخلاف في ضمان أعلى القيم، و في الحقيقة ليست قِيَم التالف مختلفة، و إنّما زيادتها في بعض أوقات الضمان لأجل الزيادة العينيّة الحاصلة فيه النازلة منزلة الجزء الفائت.
نعم، يجري الخلاف المتقدّم في قيمة هذه الزيادة الفائتة، و أنّ العبرة بيوم فواتها أو يوم ضمانها أو أعلى القيم.
:::،
[7] شاگرد: آنها هم به صورت های مختلف خواستهاند از این اشکالات فرار کنند. مثلا واجب مشروط است و یا اینکه مثلا همین ملکیت مشاع و تحلیلهای دیگر.
استاد: خب با این تحلیلهایی که ما میگوییم دیگر آن جور فرارها لازم نیست.
شاگرد: منظورم این است که مثال مسلّمی شاید نتوانیم پیدا کنیم و همین که فقهاء به قول شما داخل کلاس میآیند بازهم همین حرفها مطرح میشود.
استاد: اگر این بیانی که من عرض کردم که یعنی کل را به جای اینکه به اتصاف و اینها برگردانیم آن را برگردانیم به جهت دهی قیم لتحصیل الاغراض. اگر اینطور بشود این اشکالات حل می شود.
دیدگاهتان را بنویسید