مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 5
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۵: ١٣٩٨/٠۶/٣٠
الثاني: أن يراد به بعض مردّد بين ما يمكن صدقه عليه من الأفراد المتصوّرة في المجموع، نظير تردّد الفرد المنتشر بين الأفراد، و هذا يتّضح في صاعٍ من الصيعان المتفرّقة. و لا إشكال في بطلان ذلك مع اختلاف المصاديق في القيمة كالعبدين المختلفين؛ لأنّه غرر؛ لأنّ المشتري لا يعلم بما يحصل في يده منهما. و أمّا مع اتّفاقهما في القيمة كما في الصيعان المتفرّقة، فالمشهور أيضاً كما في كلام بعض المنع، بل في الرياض نسبته إلى الأصحاب، و عن المحقّق الأردبيلي قدّس سرّه أيضاً نسبة المنع عن بيع ذراع من كرباس مشاهد من غير تعيين أحد طرفيه إلى الأصحاب. و استدلّ على المنع بعضهم: بالجهالة التي يبطل معها البيع إجماعاً. و آخر: بأنّ الإبهام في البيع مبطلٌ له، لا من حيث الجهالة. و يؤيّده أنّه حكم في التذكرة مع منعه عن بيع أحد العبدين المشاهدين المتساويين بأنّه لو تلف أحدهما فباع الباقي و لم يدرِ أيّهما هو، صحّ، خلافاً لبعض العامّة. و ثالثٌ: بلزوم الغرر. و رابعٌ: بأنّ الملك صفةٌ وجوديّةٌ محتاجةٌ إلى محلٍّ تقوم به كسائر الصفات الموجودة في الخارج و أحدهما على سبيل البدل غير قابل لقيامه به؛ لأنّه أمرٌ انتزاعيٌّ من أمرين معيّنين.[1]
برو به 0:01:30
و استدل على المنع بعضهم بالجهالة التي يبطل معها البيع إجماعا.این یک که اسم این را مرحوم شیخ «المقدمتین» میگذارد که بعد میگویند یضعّف الاول بمنع المقدمتین. مقدمة اوّل این است که اینجا مجهول هست و الجهالة اجماعاً تبطل البیع. پس اولا برای اینکه مجهول است. چرا؟ بعتکَ عبداً من هذین العبدین. الآن مجهول است، نمیدانیم کدام یکی از این دو تا را من فروختم، این مجهولیت خود مبیع.
دوم استدلال دیگر: و آخر بأن الإبهام في البيع مبطل له لا من حيث الجهالة. اصلاً جهل یک چیزی است ما نمیدانیم مبیع کدام است. اما ابهام این است که مبیع مردد است. ما میتوانیم فرض بگیریم مبیعِ کاملاً معلوم اما مبهم. به چه معنا معلوم؟ یعنی دو تا با خصوصیات هر دو حاضرند. یعنی اگر سهم من بشود آن مبیع واقعی سر سوزن راجع به آن جهل ندارم. دو تا عبدی که روبروی من نشستند مشاهَد هستند، قیمت کردیم همه چیزهایش را میدانیم. چه فرقی میکند این با آن وقتی که همه چیز را میدانم. پس مبیع هر کدام باشد ذرهای مجهول نیست. مبهم است نمیدانم این است یا این است. مبهم یعنی مردد.
لذا گفتند: و آخر بأن الإبهام في البيع مبطل له لا من حيث الجهالة
و يؤيده: این یؤیده خیلی کار میبرد. میفرمایند مرحوم علامه در تذکره این چنین فرمودند. کجای تذکره؟ در تعلیقه که نوشتند لم نعثر علیه فی التذکره. من هم بعضی واژههایی که محتمل بود شاید ۷-۸، ۱۰ تا محتمل از واژهها را در تذکره گشتم پیدا نکردم. آیا از کتاب دیگری مرحوم شیخ دیده بودند؟ نمیگویند حُکِیَ عن التذکره. محکم میفرمایند.
و يؤيده أنه حكم في التذكرة مع منعه: این عبارت محکم، شاید نسخهای مرحوم شیخ از تذکره داشته، نسخه بدلی داشته یا حاشیهای داشته، یا مرحوم شیخ از حافظه نوشته از یک کتاب دیگر علامه دیده بودند. در کتابهای دیگر ایشان هم من فی الجمله ممکن شد گشتم اینجور چیزی پیدا نشد. علی ای حال از حیث مطلبش که خوب است، قابل دقت و فهم است.
چه حکمی فرمودند؟ فرمودند اوّل در تذکره منع کردند
عن بيع أحد العبدين المشاهدين المتساويين: با اینکه دو تا عبد متساوی، یعنی متساویین فی القیمة. در قیمت متساوی، مشاهد، همه چیزشان هم معلوم است اما منع کردند. خود علامه در تذکره، بعد فرمودند. معلوم است اینجا برای جهل نیست، برای چیست؟ برای ابهام است. از کجا میگویید؟ یؤیده این است، مرحوم علامه در ادامه فرمودند، مجهول نیست. اما ابهام دارد. پس اگر طوری شد در روال بعدی ابهام برطرف شد معامله صحیح میشود.
حَکَم در منع از این بیع: بأنه لو تلف أحدهما: دو تا عبد مشابه بودند، هر دوشان مشتری به وضوح خبرش را دارد. ذرهای جهل در آنها ندارد. بعد این دو تا رفتند پی کاری، یکیشان تلف شد. اینها در بیرون هستند، خبر به ما رسیده که یکی از این دو تا بنده هلاک شدند. یکیشان مانده. کدامشان است نمیدانیم. آیا بایع میتواند به مشتری بگوید دو تایشان را که تو دیدی، هر دو تایشان هم برایت اوصافشان روشن است، روشن مثل کف دست. همانی را که نمرده را به تو میفروشم. علامه میفرمایند درست است. چرا؟ چون میگویید مجهول است، مجهول نیستند که. هر دو تا را هم میشناخته. مبهم است، نه مبهم نیست، چون یک نفر است. الآن یکی است دقیقاً آن یکیاش از بین رفته. از این تأیید فرمایش علامه فهمیدند که پس آن که علاوة بر جهالت میتواند بیع را خراب کند که کرده در این عبارت تذکره، ابهام است. ذرهای جهالت نیست، اما ابهام هست، پس بیع باطل استمنعه عن بيع أحد العبدين المشاهدين المتساويين: اما بعد یکیشان که تلف شد فارتفع الابهام. ابهام رفت، این تردد، فرمودند این بیع صحیح است.
فرمودند: بأنه لو تلف أحدهما فباع الباقي و لم يدر أيهما هو صح: حالا دیگر بیع صحیح است چون مجهول که نیست، مبهم هم نیست.[2]
خود مرحوم شیخ ۲-۳ صفحه بعد میفرمایند: و الفرق بين هذا الوجه و الوجه الثاني: یعنی این وجهی که میخوانیم با وجه سوم را قشنگ مرحوم شیخ فرقش را میگذارند. ولی الآن ما که مشغول دوم شدیم میخواهیم تصورش کنیم. برای تصوّرش فعلاً نیاز داریم به اینکه با آن کلی فی الجمله تفاوتش را ببینیم.
لذا عرض میکنم که در جواهر توضیح میدهند همین مسئله را (جواهر، ج۲۲، ص۴٢١)[3]:
برو به 0:12:59
و لعل الوجه فيما ذكره الأصحاب: اصحاب چه فرمودند؟ فرمودند: يجوز عندهم لو كان المبيع من متساوي الأجزاء من أصل مجهول كبيع مكول من صبرة مجهولة القدر: اگر میخواهید در کتابهای پیشین تاریخ این بحث را هم ببینید که تاریخ این بحث خیلی کمک میکند. فقط دنبال صبرة و اینها نگردید. کتابهای قدیم صاع من صبرة نیست، ولی بحثش هست با یک تعبیر دیگری. الآن اینجا اینجوری است. كبيع مكول من صبرة مجهولة.
بعد فرمودند که: إلا أنها معلومة الاشتمال عليه، بل ربما جوز بعضهم بيع ذلك منها مع عدم العلم، باشتمالها. بعد میگویند و لعل الوجه. میخواهند بگویند چرا صاع من صبرة درست است، اما اگر صیعان متفرّقه باشد یا عبید باشند که یکیاش را بفروشید باطل است.
و لعل الوجه فيما ذكره الأصحاب: که وقتی فرد مردد است، فرد مبیع است، با آنجایی که کلی مبیع است ولی منطبق بر افراد میشود وجهش چیست، اینجوری میفرماید: صدق الجهالة. در فرد مردد صدق جهالت است. چه طور؟ متى كان المبيع الكلي على البدل: یک وقتی کلی را به نحو کلی مبیع قرار میدهید آن درست است. یک وقتی کلی را میبرید در دل مصداق. میگویید من خود مصادیق موجود را علی البدل این یا آن فروختم. اینجا دیگر مجهول شد. پس اگر کلی را بفروشید، عبداً، بعد بیایید در مقام تحویل دادن تطبیق بدهید بر احد هذین، معامله است. چون کلی است. کلی که مجهول نیست، فقط توصیف نیاز دارد. اما وقتی همین عبداً را سراغ فرد بردید مجهول میشود. این حاصل عبارت ایشان است.
صدق الجهالة متى كان المبيع الكلي على البدل، دون ما لم يكن كذلك من الكلي و إن وجب على البائع دفع واحد على البدل: وقتی کلی است. آن باید یکی از اینها را بدهد، اما مبیع که کلی بود مجهول نخواهد بود. محور حرف ایشان در این فرض بر جهالت است.
فإنه لا جهالة فيه، بل لعل الكلي من صبرة مثلا أولى في صدق المعلومية من الكلي غير المعين: این هم نکتهای است میگویند ما در شرع میدانیم بیع سلف صحیح است. سلف چیست مگر؟ کلی در ضمن فقط با وصف معین شد، معاملهاش صحیح است. میگویند یک کلی در ضمن که با وصف تعیین شده اولویت دارد در نامجهول بودن، کدامش نامجهول است؟ این خیلی روشنتر است، اقرب است به ارتفاع جهالت وقتی کلی در معین است، از اینکه شما کلی را به نحو سلف بخواهید. نکتة خوبی هم هست، ولو خود ایشان بعداً با این نحو مخالفت میکنند این نکته را دارند.
لعل الكلي من صبرة مثلا: مبیع کلی است اما در صبرة. مقیدش کردید به این خرمن خارجی.
أولى في صدق المعلومية من الكلي غير المعين: که مجهول نیست از کلی غیر المعین. یعنی کلی که میگویید یک صاعی من الحنطة به شما فروختم با این توصیفات. صبرهای هم موجود نیست. معلوم است که آن مجهولتر است. پس اولی بصدق المعلومیة.
إذ هو كلما ازداد توصيفا ازداد تعريفا: مقصود اینجا از توصیف یعنی تقیید به خرمن موجود. تقیید به صبرة موجودة، توصیف یعنی این.
و من ذلك ظهر الفرق بين بيع الصاع من الصبرة و بين صاع من الصيعان المتشخصة: همین که بحث ما الآن در آن هست. میگویند خرمن روی هم است شما یکیاش را میخرید. این شد کلی، اما کلی در معین. علی البدل نشد، مجهول نشد. یک صاعی کلی از اینها. شما کلی فروختید، با توصیفات کثیره. کجایش باطل است؟ اما به محض اینکه این صاعها را جدا کنید. صیعان متشخصة متمایزه بشود بعد بگویید یکی از اینها را فروختم، اینجا جهالت آمده. چرا؟ چون مبیع کلی نیست که. مبیع آن صاع علی البدل است در دل افراد. شما واقعاً یکی از اینها را،فرد را فروختید. وقتی مبیع فرد شد، دیگر باطل میشود.[4]
و لكن الانصاف عدم دليل صالح للفرق بين الصاع عن الصبرة و بين الصاع في الصيعان المتمايزة: فرقی نمیکند. دلیلی هم نداریم بین اینها فرقی بگذاریم. ایشان هم دنبالش همین را میآورند. انشاءالله نگاه بکنید صفحات جواهر را. جواهر از آن کتابهایی است کأنه مراجعه به آن کم لابد منه است.[5]
و من ذلك ظهر الفرق بين بيع الصاع من الصبرة و بين صاع من الصيعان المتشخصة كما أومأ إليه الفاضل في القواعد فيما سمعته من قوله: و لو فرق الصيعان إلخ.
نعم لو قصد بيع صاع منها على نحو الصاع من الصبرة صح: این نعم توضیح است از مرحوم صاحب جواهر به آن عبارتی که مرحوم شیخ داشتند.
فرمودند که: الثاني أن يراد به بعض مردد … و هذا يتضح في صاع من الصيعان المتفرقة: فرض دوم در صیعان متفرقه خیلی واضح است. یعنی در صاع مجتمع هم فرض دارد. ما به نحو فرد بفروشیم. کما اینکه صاحب جواهر اضافه میکنند در صیعان متفرقه هم ما فرض دارد که کلی بفروشیم، فرد نفروشیم. پس میزان تفرّق این را میخواهند بردارند، ولی با ظاهر کلمات پیشینیان اینجوری نیست. اینها را مرحوم شیخ یتضح فرمودند. اینجا هم ایشان دارند:
نعم، اگر در همان صاع مجتمع، علی نحو الصاع من الصبرة قصد بکنند در متفرع، صحّ. یعنی میگوید یک کیسهای از این کیسههای سیمان. میگویم یک کیسه باز هم مسامحه است، اوّل عرض کردم، ۵۰ کیلو میخواهد، چون بحث ما سر کیل و وزن است. ۵۰ کیلو مثلاً سیمان میخواهد. سیمان کومَه هست روی هم است. میگوید ۵۰ کیلو از این، یا نه اینها جدا شده. پاکتهای ۵۰ کیلویی هیچ فرقی هم با هم ندارد. میگوید ۵۰ کیلو از اینها، یعنی یک کیسهای از همة اینها که وزنش معلوم، متساوی هم هستند. صاحب جواهر میفرمایند چه مانعی دارد که همینجا افراد را قصد نکنیم. بگوید که من یک فردی از اینها را قصد کردم به نحو کلی در معین. یک فرد کلی در بین اینها ساری، چه مانعی دارد؟ فرمایش ایشان را اینجوری میفهمیم.
على نحو الصاع من الصبرة صح و إن كانت مفرقة كما: کما برعکسش.
أنه لو فرض قصد بيع أحد الأصواع من الصبرة مشخصا لها بأحد المشخصات على نحو الصيعان المتفرقة بطل: یعنی صیعان مجتمعة است ولی یک جوری آن مبیع را در نظر بگیرد که فرد بشود. دیگر کلی در صبرة نباشد. مثلاً یک صاعی که با نحو خاصی آن دانههایش کنار هم در فلان خصوصیت وضع مکانی قرار دارند، مکان خاص نمیگوییم که فرد معین بشود. باز چه میشود؟ اینجا هم باز میشود معاملة روی فرد،میشود باطل.کما دوم صاحب جواهر میشود باطل. کما اینکه اگر اینطوری بفروشد بطل.
و إن كانت مجتمعة، فالاجتماع و الافتراق في كلامه (کلام المصنف)
إنما ذكر لغلبة إرادة الواحد على البدل منها في الثاني، و إرادة الكلي منها في الأول: وقتی مجتمعاند عرف کلی اراده میکنند، وقتی صیعان متفرّقند یک فردی را اراده میکنند. و الا میزان تفرّق و اجتماع نیست. میزان این است که کامل مبیع را زیر ذرهبین بگذارید، ببینید وجود مبیع شما یا کلی موصوف است. اگر مبیع شما کلی موصوف است ولو بعداً این کلی را میخواهید از این بدهید، اگر آن است معامله صحیح است. اما اگر وجود مبیع شما فرد است،باطل است، چرا؟ چون وجود که شد مجهول است. و دلیل شرعی داریم بر اینکه اینچنین مجهولی باطل است. این قسمت اوّل.
آثار شرعی هم گمان نمیکنم باشد، من گشتم، شما هم حتماً بگردید، ببینیم اگر حالا مبیع ما فرد باشد با آن که کلی باشد یک جایی میشود که یک اثری برایش پیدا بشود. بگوییم اختیار دست بایع است، آنجا اختیار دست مشتری است. اینجور فرقها،که برای من روشن باشد، پیدا نکردم.[6]
و ثالث بلزوم الغرر: چرا غرر، چون غرر گفتیم مطلق الجهل است و الابهام و الخطر. اینجا الآن معلوم نیست. وقتی آن فردی که مبیع است معلوم نیست غرر لازم میآید . عرض کردم تمام بحث سر همین است که چون این فرد شد، و مردد است، غرر بیاید مجهولیت میآید که مرحوم شیخ در همینها اشکال میکنند.
و رابع: اشکال رابع چیست؟ همینکه الآن آقا تصویر کردند فرد مردد را در انتزاع درجه پایینی که کأنّه کلّی که روی سر فرد است. چادر میکشند روی سر یک کسی، وصفِ کلی انتزاعی است. اما چادری را که روی سر ۲-۳ نفر میاندازند این میشود فرد مردد. منظور شما همینجور بودند. این درست کأنّه از مرز مادیت، از مرز جزئیت جدا نشده، کنده نشده، روی سر آنهاست. این الآن مرحوم شیخ میگویند که اشکال رابع این است که:
بأنّ الملك صفةٌ وجوديّةٌ: مبیع میخواهد بشود ملک مشتری. پس ما باید یک چیزی داشته باشیم که صفت ملکیت در او حلول کند. بگوییم این است آقای مشتری ملک تو.
الملك صفةٌ وجوديّةٌ محتاجةٌ إلى محلٍّ تقوم به كسائر الصفات الموجودة في الخارج و أحدهما على سبيل البدل غير قابل لقيامه به: نمی شود که ملک به آن قائم بشود.
لأنّه أمرٌ انتزاعيٌّ من أمرين معيّنين: از دو تا امر معین انتزاع کردیم. تجرید کلی هم که به آن معنا نکردیم. پس این اسمش فرد مردد است. فرد مردد هیچ ندارد، محل قابلی ندارد که بگوییم این مملوک است. ما فرد مردد نداریم. عبارت معروف.
این فرمایش ایشان برای چهار تا اشکال بر فرض دوم.
مرحوم شیخ چه کار میکنند؟ شروع میکنند چهار تا را رد کردن. چهار تا استدلال را به خوبی، خیلی خوب بررسی میکنند و جواب میدهند. میگویند حالا چه شد؟ صورت دوم صحیح است یا نیست؟ میفرمایند ما چیزی که داریم همین کلمات اصحاب است. ما میدانیم که یک عامی داریم، یک کلی هست که مجهول نبایست باشد. این را میدانیم. در مقابلش میخواهیم بگوییم این مجهول نیست. یک روایتی هم داریم میگوید مجهول صحیح است. لکن در مقام تخصیص، فهم اصحاب برای علما میزان است. در ادامه هم عبارت شیخ این است میگویند:
قال بعض الاساطین … و لقد أجاد حيث التجأ إلى فهم الأصحاب فيما يخالف العمومات.
این عمومات چیست؟ آخر این عمومات است یا مخصصات است؟ بعداً انشاءالله میرسیم. یخالف العمومات. شما میخواهید یک چیزی مخالف عمومات بگویید. وقتی میخواهید مخالف بگویید ما قبول نداریم که هر چه خواستید بفهمید. فهم اصحاب در این دخالت دارد.
حتی در بخش قبلیاش که این را هم مراجعه کنید خوب است. همین صفحهای که در (جواهر، ج۲۲) عرض کردم جلوتر بروید، خیلی بحث خوبی دارند، تا آخر کار هم که خیلی تند میشوند. (جواهر، ج۲۲، ص۴۰۵) ذیل صفحه شروع میشود، شرط رابع تا خامس، که خامس بحث ماست. بحث ما همان بحث خامسش است. میآیند تا آنجا که در ۴۱۳، بعد اینکه کلامی مناقشهای از مرحوم اردبیلی نقل میکنند بعدش هم کلام صاحب حدائق دیگر آخر کار همچین تند میشوند، میگویند که:
كما هو واضح لدى كل مجرد عن حب مخالفة الأصحاب: هر کسی حب مخالفت اصحاب نداشته باشد این دیگر برایش واضح است.
الذين هم حفاظ المذهب و حماته و قوامه و هداته، جزاهم الله عن أيتام آل محمد خير الجزاء و شكر سعيهم، و قد فعل و الحمد لله أولا و آخرا.
میگویند که ایشان، اگر قرینة صارفه نباشد. اینجوری اینها رمی میکنند حب مخالفت اصحاب هر کسی دارد برایش واضح نیست. ولی اگر حب مخالفت نداشته باشد برایش واضح است. آیا اینطور است در حالی که فرمایش ایشان قبول است.
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
[1] المکاسب،ج :۴،ص:٢۴٨-٢۴٩
[2] شاگرد: لم یَدْرِ بایع
استاد: بله بایع، یا مشتری. یا «و لم یُدْرَ»
شاگرد: تفاوت جهل و ابهام اینجا خیلی مشخص نمیشود که چقدر فرق دارد. جهل و ابهام در این چیزهایی که گفته شده، خیلی فرقی دارند یا نه؟ ابهام اصلاً جهل نیست؟ جهل غرری نه.
استاد: با این توضیحی که من عرض کردم اینجا مرحوم شیخ میخواهند یک جهالت مسلّمی را، عدمش را فرض بگیرند بگویند ولی ابهام هست. دیدم بعضی جاها اینجا بود یا یک جایی دیگر بود گفته بودند که ابهام مثلاً اعم از جهالت است. هر کجا مجهول است مبهم است، ولی بعضی جاها مبهم هست که مجهول نیست. با این بیانی که من عرض کردم اینجور نیست. یعنی برایش عام و خاص من وجه میتواند باشد. یعنی یک جایی ذرهای مجهول نباشد اما مبهم باشد. مبهم یعنی چی؟ یعنی تعیّن فردی او روشن نیست. مردّد بین این است و دو تا عبد مشاهَدْ اما میگوید یکی از این دو تا را فروختم. یکی از این دو تا کدامشان است؟ نمیدانیم. نمیدانیم یعنی نه مجهولند این دو تا برای من. یعنی هر دو تا با اینکه تمام خصوصیاتی که برای معامله نیاز دارد برای من معلوم هستند. حالا آنی که این «هما»ی بیع، مبیعیت، عنوان مبیعیت روی سر آن مینشیند آن، آن مراعا است. ابهام به این معنا.
شاگرد: حکم جهل و ابهام را هم مرحوم علامه فرق گذاشتند دیگر، چون جهل را اگر معامله منعقد میشد بر روی جهل، میگفتند باطل است اگر بعداً معلوم بشود ولی ابهام را حکم به صحت کردند ولو بقاءً ابهامش از بین رفته.
استاد: بله. یعنی قبلاً که مبهم بود ولی مجهول نبود. فرمودند باطل است. این است که میخواهم تأیید بیاورم برای اینکه جهل میتواند از ابهام جدا بشود، یعنی معلوم باشد، چرا؟ چون فرض ایشان سر مجهولیت نیست.
مع منعه عن بيع أحد العبدين المشاهدين المتساويين: این قیود یعنی چه ؟ یعنی شما از ناحیة دو تا عبد هیچ مشکلی ندارید. هم مشاهَد هستند، هم متساوی. نمیشود بگویی قیمتش بالاتر است که. با این فروض گفتند که باطل. اینجا وجه بطلان چی میتواند باشد؟ لا یکون وجه البطلان الا الابهام. در جهل معنا ندارد. و لذا در دنبالش وقتی ابهام هم رفت به اینکه یکیشان تلف شد، بیع صحیح است. چرا؟ چون مجهول که نیست، مشاهد من با تساوی بوده. ابهام هم که رفت. این چیزی که من از عبارت علامه و تأییدی که مقصود مرحوم شیخ است فهمیدم.
حالا این کجا هست،ببینیم کار جمعی طلبگی می توانیم بکنیم پیدا کنیم که مرحوم شیخ این را کجا دیدند،حکم فی التذکره.من یک خورده وقت برایش گذاشتم که پیدا کنم،نشد.اگر شماها پیدا کردید حرفتان را بزنید،ساکت نشوید.اگر هم پیدا نکردید انشاءالله بعدا.
شاگرد: معاملهای هم که از مرحوم علامه نقل میکنند به نحو مشاع است یا کلی در معین؟
استاد: نه، به نحو فرد منتشر. نه کلی در معین است و نه مشاع. اگر مشاع بود صحیح بود. اگر کلی در معین بود آن هم نزد علامه قابل تصحیح است. این که علامه فرمودند ممنوع است به خاطر فرد منتشرش است که الآن ادعای اجماع و اینها شده.
عبداً من عبدین. چون اینجوری است فرد منتشر همین فرد دومی که ما در آن هستیم.
شاگرد: فرد مردد
استاد: بله گفتم. منتشر و مردد این به جای همدیگر به کار میرود. بله مقصود همان مردد است. مرحوم شیخ فرق هم گذاشتند. درست میفرمایید. ولی مقصود من همان است که یعنی مقابل کلی. فرد است نه کلی. این را بعداً خود مرحوم شیخ هم میآییم، قبلش هم برای اینکه شما مطالعه کنید، به کتب دیگر مراجعه کنید، فقط مکاسب مرحوم شیخ، خوب است که داریم میخوانیم، اما همراهش دهها کتاب دیگر است و عبارات آنها نمیگویم خوب است، بینی و بین الله لازم است، لازم است آدم مراجعه کند انس بگیرد.
[3] كذا يجوز عندهم لو كان المبيع من متساوي الأجزاء من أصل مجهول كبيع مكول من صبرة مجهولة القدر إلا أنها معلومة الاشتمال عليه، بل ربما جوز بعضهم بيع ذلك منها مع عدم العلم، باشتمالها و إن تسلط على الخيار حينئذ للتبعيض، و ستسمع الكلام فيه إنشاء الله، و لعل الوجه فيما ذكره الأصحاب صدق الجهالة متى كان المبيع الكلي على البدل، دون ما لم يكن كذلك من الكلي و إن وجب على البائع دفع واحد على البدل، فإنه لا جهالة فيه، بل لعل الكلي من صبرة مثلا أولى في صدق المعلومية من الكلي غير المعين، إذ هو كلما ازداد توصيفا ازداد تعريفا، و من ذلك ظهر الفرق بين بيع الصاع من الصبرة و بين صاع من الصيعان المتشخصة كما أومأ إليه الفاضل في القواعد فيما سمعته من قوله: و لو فرق الصيعان إلخ. نعم لو قصد بيع صاع منها على نحو الصاع من الصبرة صح و إن كانت مفرقة كما أنه لو فرض قصد بيع أحد الأصواع من الصبرة مشخصا لها بأحد المشخصات على نحو الصيعان المتفرقة بطل و إن كانت مجتمعة،فالاجتماع و الافتراق في كلامه إنما ذكر لغلبة إرادة الواحد على البدل منها في الثاني، و إرادة الكلي منها في الأول
[4] شاگرد: ولو فرد از همه جهت مثل هم باشند
استاد: ولو باشند.
شاگرد: ولی عقلا این را اصلاً جهل نمیدانند، مضر نمیدانند. حالا هر کدام باشد هیچ تفاوتی با هم ندارد.
استاد: بله، این فرمایش شما یک معضلهای است الآن در فضای بحث ما. کم کم جلو میرویم. یعنی از یک طرف با فتوای اصحاب مواجهند. شهرت، اجماع و تصریحات به خصوص کتب متأخره که نمیشود این را کاری کرد. دارند میگویند صیعان جدا کردید، باطل. مجتمع شد، کلی دیگر میتواند باشد صحیح است. این نکتهای را مرحوم صاحب جواهر میگوید که در کلمات آنها نیست. این را بخوانم تا به آن برسیم. این را باید چه کارش کنیم؟ روایت داریم یا نداریم؟ به نص گفتند یا نه؟ روایت بعداً میآید، روایت ظهورش در فرد علی البدل است، در همین فرد مردد است. همان اصحابی که فرد مردد را اجماع کردند همین روایتی که ظهورش در این است برداشتند برای کلی در معین برای تجویزش استفاده کردند. نصّی را که برای فرد دوم است، اینجا اجماع کردند که باطل است، همان نصی را که ظاهرش به اینجا مربوط میشده برداشتند برای چه؟ برای آنکه کلی در معین را تصحیح کنند. اینها چیزهایی است که باید حل بکنیم. ولی این فرمایش شما هست، همین صفحهای که دارم میخوانم صاحب جواهر برای اینکه خوب اینها را توضیح میدهد همین حرف شما را میگویند.
برو به 0:20:05
[5] شاگرد: شاید این فرق را قائل نشویم. یعنی فرق دیگری قائل بشویم، شما فرمودید بینشان، به این جهت که ما بگوییم در کلی در معین فرقش با این فرد منتظره این هست که در اغراض میخواهند فرق بدهند. در کلی در معین نمیدانیم دلیل داریم، میدانیم که اگر خسارتی خورد تا آن صاع موجود برای خریدار است، برای مشتری است. اگر آنجا نصفش تلف شد، نمیدانیم فرد منتظر کجا هست. لذا زمینة این هست برای نزاع. لذا اینجا چون زمینة برای نزاع هست باطل اعلام میکنیم. اما آنجا چون وقتی تلف شد، یا هر اتفاقی افتاد میدانیم باید چه مواجههای داشته باشیم بگوییم اینجا صحیح است. فرق را این قرار دادیم.
استاد: اگر فرد مبیع بوده تا یکی هم تهاش بماند نزاعی پیش نمیآید.
شاگرد: بر این مطلب دلیلی داریم؟
استاد: مشاع نیست که نزاع پیش بیاید بگوید سهم تو هم نصفش رفت.
شاگرد: به هر حال نمیدانم کدام بوده. در این ۵۰ تا این طرف یا ۵۰ تای این طرف بوده.
استاد: عبارت ایشان را که دنبالش آقا فرمودند بخوانم ببینید
[6] شاگرد: بعضی اوصاف شرایط اصواع متفرقه است، الآن کیسه گرفتند کنار گذاشتند. ابتدا که شخص نگاه میکند و انتخاب میکند، یک اوصافی داشتند. ولی این اوصاف ذکر نمیشود، معامله صورت بگیرد، صرفاً ذکر میشود علی البدل. و الآن هم همهشان مثل هم هستند. ولی زمانی که ما میگوییم کلی در معین، این کلی به لحاظ اوصاف مشخص است، مثلاً این وصف اگر رفت مثلاً شرایط عوض میشود
برو به 0:26:39
استاد: ظاهراً همینجور است. شرط تساوی برقرار است.
شاگرد: تساوی هست، اما همهشان با هم وصفشان رفت.
استاد: مجتمعات یا متفرقات؟
شاگرد: متفرقات. در مورد مجتمع هم همین است.
استاد: بله، آن نمیشود. یعنی فرض. متفرقات را شما کیسه برایش فرض نگیرید، فقط جدا کردید. متفرقه نیست. کیسه باشد که نگذارد ما ببینیم و آنجور فرض.
شاگرد: نه اینکه نگذارد ببیند. موقع تحقیق این متفاوت میشود.
استاد: همین برای سؤال مجتمع. یک جایی که روشن باشد تفاوت پیدا نشد. یعنی من ذهن طلبگی خودم را خدمت شما بگویم، در یک کلمه تفاوت دوم با سوم با کاری که الآن در فتاوای اصحاب هست، صرفاً یک کار کلاسیک است. کاری مفهومی است. مبیعی که فرد باشد با مبیعی که کلی باشد متفاوت است، معلوم فرد با کلی متفاوت است. وقتی فرد شد مجهول میشود، دلیل شرعی میگوید مجهول باطل است. وقتی کلی شد میشود غیر مجهول، دلیل شرعی میگوید صحیح است. استدلال است.
شاگرد: تحلیلی دیگر هم از تفاوت مردد و کلی است با این نکتهای که میفرمایید اینها ثمره ندارند یک مقدار به نظرم مناسب رسید اینجا بیان کنم، ما در کلی چگونه است که یک کلی را انتزاع میکنیم. وقتی که ما افراد را میبینیم، ذهن یک وقتهایی یک نگاه ضعیفی میکند این خصوصیات را ملغی میکند و یک کلی انتزاع میکند. حالا در کلی فی المعین در موارد معین، در غیر معین هم. حالا در فرد مردد ظاهراً این شکلی است که ذهن باز دوباره این دو تا عبد را میبیند ولی دیگر این کار را نمیکند که این، یعنی به مرحلة انتزاعش، انتزاع حداقلی است. چه کار میکند؟ نمیآید کل خصوصیات را الغاء کند که کلی بشود. بلکه میآید نفس ابداع میکند این مفهوم فرد مردد را خودش یک ابداع میکند در نفسش که در واقع محکیاش میشود هذا او ذاک. اینکه میبینیم اینها در ثمره شبیه هم هستند چون انگار در این موارد حالا به اقتضای موردی که وجود دارد، اینها دیگر ذهن دنبال این نمیرود که خصوصیاتش را کاملاً ملغی کند که کلی بشود. اینجا نفس ابداع میکند یک فردی را که محکیاش هذا او ذاک است و این هم از حیث اینکه دیگر از اینکه کلی باشد یا این فرد مردد باشد از این جهتش که یک انتزاعی صورت گرفته، یکی کمتر است یکی بیشتر است، لذا ثمرهای هم در فقه آنطوری پیدا نمیکند.
استاد: یعنی این جامع عنوانی است آن جامع مقولی است. منظور شما این است؟
شاگرد: به یک معنایی.
استاد: که وقتی از یک منشاء تکوینی ما اشتراک نفس الامری یک مفهوم را از مصادیق میگیریم این جامع مقولی یا شبه مقولی است اما وقتی از ذهن خودمان یک جامع عنوان میگیریم احد هذین. این را جامع عنوانی میگوییم هر دو را میگیرد، هم این احد هذین است، هم آن احد هذین است. اما این مفهوم این نیست ما بالاشتراک بین این دو تا از آنها انتظار داریم.
شاگرد: البته یک نکتهای تأکید داشت اینجا که در این مورد هم ما خارج را دیدیم. همان خارج این عبد یا این عبد را دیدیم ولی برایمان تفاوتی نداشته که این باشد یا این باشد. اینجا دیگر نیامدیم که آن کلی را انتزاع کنیم، تمام خصوصیات را ملغی کنیم بگویم من عبدی را فروختم. اینجا آن مقدار تجریدی که انجام میدهیم صرفاً آن تشخّص خارجیاش است. این را من وام گرفتم از آن بحثی که دارند در معنای متعلّق امر. در اصول آنجا دارند که یک بحثی است که این امر که شده به این وجود ذهنیاش که فایده ندارد. خارج هم که تحصیل حاصل است. عدهای آمدند گفتند اینجا آمر یک شوق فرضی پیدا میکند نسبت به آن متعلّق که این یک جهت وجدان دارد یک جهت فقدان دارد. جهت وجدان دارد آن در واقع شوقی است نفس به آن تعلّق گرفته، جهت فقدان دارد این است که این در خارج محقق نشده. اما یک چیزی است که نفسش ابداع کرده. عرضم این است این در اعتباریات هم چیز بعیدی نیست. در اعتباریات هم من میخواهم این را بفروشم یا این را بفروشم. دیگر من کلی را، این را کلاً انتزاع نمیکنم که فقط دیگر متعلّق بیع من کلی بشود. آن مقداری که این فرد مردد واقعاً در خارج نیست. ولی من نفسم میتواند این را ابداع کند. یک فرد مردد که در واقع نفس من مشخص است چی است. فقط محکیاش است که مردد میشود. ولو خیلی تفاوتی با اصل آن کلی در معین.
استاد: آن اشکالی بعدی است که چنین فردی را نفس میتواند ابداع بکند. اما میتواند محل ملکیت هم باشد؟ یا الآن من خریدم این فرد مردد ملک من شد. البته شیخ بعداً جواب میدهند، این اشکال الآن میآید. همین فرمایش شما را با اشکال در اینکه چنین فردی نمیتواند آن مملوک باشد. معقول نیست مملوکیتش اشکال چهارم، ولو رسیدیم هم اصلاً.
شاگرد: صاحب جواهر که میگویند خیلی فرقی نیست ، در این فرد مردد تشخیص واقع که میتواند بکند؟ مثلاً فرض کنیم چنین معاملهای انجام بشود، صاحب جواهر هم بگوید درست است. تعیینش به عهدة مشتری است؟ فرد مردد؟
استاد: بله، یعنی اگر طوری باشد که علی البدل قصد کند. بگوید این یا آن. اگر اینجور شد، شد باطل. این یا آن. یعنی کار با فرد دارد. اما اگر میگویید سه کیلو. از این. این یا آن، شد فرد. اما عبداً از اینها، یعنی کلی را من فروختم نه یکی از این دو تا را فروختم که مبیع من خود یکی از این دو تا باشد فردوجودشان. بلکه کلی عبد موصوف را فروختم بعداً اشاره دارد آن کلی ما قیدش میزنیم، توضیحش میدهیم به اینکه آن کلی بین یکی از این دو تا موجود است. ملاحظه کردید، بعداً میتوانم به شما تحویل بدهم با فرد. نه اینکه الآن فرد را فروختم. کلی را فروختم که بعداً میتوانم به شما تحویل بدهم. صاحب جواهر چی گفتند؟ ولو بعداً معیّنش میکند با یکی از این دو تا علی البدل. اما بعداً مبیع را معین میکند نه اینکه خود مبیع ابتدا به ساکن خود وجود عبد باشد.
شاگرد: با بایع است تعیینش؟
استاد: تعیین به نیت طرفین است. بایع کارهای نیست. باید حتی اگر نیت دو تا بشود اینجا همان مشکلاتی است که دو نفر دو جور قصد کردند. و الا اینجا اگر بخواهیم معامله را روی نظر اصحاب، باید هر دو قاصد فرد باشند. میشود باطل. اگر هر دو قاصد کلی باشند میشود صحیح. اگر اختلاف داشته باشند، بعداً میآید، آن میشود اختلاف المتبایعین. یکی ادعای صحت میکند، یکی ادعای فساد. فرمایش شما اگر اختلاف داشته باشند مباحث بعداً میآید.
با این حساب اگر نیت فرد بکند باطل است. نیت کلی بکند صحیح است.
شاگرد٢ : در فرض کاری به صحت و بطلان نداریم. ایشان ظاهراً سؤالشان این است که در جایی که بیع رفته روی فرد مردد، این مردد را تعیینش را بایع میکند یا مشتری که ظاهراً بایع است، واضح است.
برو به 0:35:38
استاد: تعیین بعدی را؟
شاگرد: بله.
استاد: بله. آن بحثش میآید مفصل است. مرحوم میرزای قمی میگویند به دست مشتری است. حتی در کلی در معینش. مرحوم شیخ هم میگویند عجیب است. قبلش اشاره میکنم، همة بحث را نگاه کنید خوب است در اینکه در ضمن. صفحة ۲۵۹ مکاسب.
إنّه يتفرّع على المختار من كون المبيع كلّياً أُمور:
أحدها: كون التخيير في تعيينه بيد البائع؛
بعد میفرمایند: إلّا أنّه قد جزم المحقّق القمّي قدّس سرّه في غير موضعٍ … بأنّ الاختيار في التعيين بيد المشتري
اینها از چیزهای خوبی است که من بعداً همة اینها را مباحثه میکنم برای این. چطور میشود که شما در کلی در معین که تقریباً صاف است برایمان، تعیین بید البایع، مرحوم میرزا میگویند بید المشتری. از همین باید بفهمید فقیه بزرگی مثل میرزا نمیآید که همینجوری نظری بدهد، معلوم میشود خود بستر بحث حیثیاتی دارد که گاهاً مبهم میماند، ممتاز نمیشود، مخلوط میشود و هر کدام به چه نظر دارند و آثارش. برای اینکه اختیار به دست چه کسی است فعلاً در اینجور موارد اختیار به دست بایع است. معروف این است. اما اینکه بگوییم اصلاً ارسال مسلّم است که به دست مشتری نیست نه.
دیدگاهتان را بنویسید