1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. قیاس و تنقیح مناط (١)

قیاس و تنقیح مناط (١)

شروع قیاس اصلش ابوحنیفه بوده است. حاج آقا میفرمایند: لو ترک ابوحنیفه قیاسه لترکه مع الحجّام ...
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=2311
  • |
  • بازدید : 263

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه١١: ١٣٩۵/٠٧/٢٧

ادامه مباحث قیاس

شروع قیاس اصلش ابوحنیفه بوده است. حاج آقا میفرمایند: لو ترک ابوحنیفه قیاسه لترکه مع الحجّام. این تعبیر را زیاد میگفتند اگر ابوحنیفه قرار بود قیاس را رها کند با دلّاک و حجامت کننده رها کرده بود.گفت که ریش من سفید شده است و سفیدی های آن را بزن او هم در جواب گفت اگر بزنم دو برابر می شود. گفت خب پس سیاهی اش را بزن. یعنی اگر قرار است دوبرابر بشود سیاه را بزن که دوبرابر بشود.

معلوم نیست وقتی سفید را بزنی دو برابر می شود سیاه را هم بزنی دو برابر می شود لذا میگویند شاید امام صادق علیه السلام فرمودند: لو ترکه لترکه مع الحجام. که گفت سفیدی هایش دو برابر می شود او هم گفت پس سیاهی ها را بزن که دو برابر بشود. حالا الان ببینید اینها نه کشف جامع است نه هیچی، صرف مشابهت است. میگوید موی سفید ریش تو را بزنم دو تا بجای آن رشد میکند در جواب میگوید خب سیاه را بزن که دو تا بجای آن رشد کند تا موهای سیاه زیاد تر بشود. صرف المشابهه است.[1]

چند سال پیش مباحثه راجع به قیاس شد در همین جا شاید هم آن وقت ها ضبط نمی شد. ذیل حدیث ابان و حدیث قایسنی بأتمّ القیاس، بحث شد.

شاگرد: در تعادل و تراجیح مطرح شد ؛ دو سال پیش هم در برهه ای با همین الغاء خصوصیت و تنقیح مناط فرمودید آنجا هم فی الجمله مطرح شد.

 

برو به 0:07:56

استاد: اگر ضبط شده است خوب است ؛‌ نکاتی هست که شماره بگذارید این ها را در نظر بگیریم در فکر کردن نافع است. یکی این است که اصلا قیاس چیست آن را تعریف کنید. یکی از بهترین تعریف ها تعریف بالمثال است؛ وقتی مصداق را که ارائه میدهند خیلی خوب فهمیده می شود ؛ یکی از بهترین ارائه دهنده های مصداق برای یک مفهوم امام معصوم علیه اسلام است. ما بگردیم روایاتی را که به تصریح امام اسم یک چیزی را قیاس گذاشته اند اینها را پیدا کنیم ؛ این نکته خوبی است و شما هم در فکر باشید ببینید کجا هست که امام اسم یک چیزی را قیاس گذاشته اند. این خیلی خوب است و بیشتر میفهمیم. خود امام نهی کرده اند و خودشان اسم یک مصداقی را قیاس گذاشته اند خوب دقت کنیم که چه است.

از طرفی به فرمایش شما کسی که میگوید من قیاس میکنم او هم یک جور دارد کلی ادعایی میگیرد. اصلا در تمثیل منطقی وجه شبه یعنی چه؟ یعنی صادق بر هر دو، در هردو موجود باشد. پس وجه شبه خودش یک نحو کلی ای است که در طرفین دو جزئی موجود است ولی شما میگویید از یک جزئی به جزئی دیگر رفتیم به صرف المشابهه.

نکته دیگر اینکه وقتی ما قیاس میکنیم در چه فضایی قیاس ممنوع است و در چه فضایی قیاس مجاز است؟!

آیا الغاء خصوصیت مجاز است یا نه؟! تنقیح مناط مجاز است یا نه؟! یک فضای این است که امکان تخصیص و خصوصیت وجود دارد به نحوی که عبد روی رسم عبودیت مجاز نیست بیش از آن را جلو برود ؛ یا نه! فضا فضای حکمت مقنن و مشرّع است؟! اینها خیلی فرق دارد ؛ مثلا امروز پیش امام رفتید و میگویید: یابن رسوالله انا فعلتُ کذا، وقع لی کذا. حضرت هم میفرمایند افعل کذا. از یک موضوع شرعی سوال میکنید و حضرت هم حکم شما را بیان میکنند. حال سوال این است اگر فردا عین همین واقعه ای که برایتان پیش آمد دوباره پیش بیاید شما مجاز هستید بگویید فردا هم حکم دیروز را دارد ؟ یکی از دقیق ترین، ابتدائی ترین الغاء خصوصیت ها، خصوصیت از شخص واقعه است. خب حالا بیاییم در رسم بندگی؛ آیا اینجا محال است که امام بگویند تو واقعه ی خاصه ای را دیروز از من پرسیدی و من جواب از شخص آن واقعه دادم. بندگی این است که تو واقعا بنده باشی و امروز این واقعه برایت پیش آمد از من بنده سوال کنی، فردا هم پیش آمد باید سوال کنی. بنده ای و بنده چکار دارد که بگوید این دو تا مثل هم است!! مثل هم را دور بینداز. رسم بندگی میگوید به شخص واقعه کار نداشته باش!!

میخواهم شرایط مولی را با شرایط مکلف همه اینها را دقیقا یکی فرض بگیریم ولی دو شخص، دو واقعه.آیا دو واقعه محال است دو حکم داشته باشد؟ محال که نیست زیرا تقنین است. در تقنین گاهی امر میتواند امتحانی باشد. مثلا دیروز میخواستم ببینم به حرف من گوش میدهی یا نه اما امروز حکم دیگری میدهم نمیخواهم امتحانت کنم. امور مختلف میتواند انگیزه باشد. منظورم این است که بنده نمیتواند گردن مولی بگذارد و بگوید چون دیروز حکم شخص واقعه را گفتید حکم واقعه فردا نیز همین است . منظور از شخص واقعه یعنی یک نحو دارم تجرید میکنم زیرا دو تا واقعه است ولی مشابهتش را تامه گرفتیم. از نظر رسم بندگی محال نیست که حتی مولی در اینجا هم الغاء خصوصیت را اجازه ندهد. ولی قرار نیست چنین احتمالاتی را در فضای شرع و تقنین و… جاری بکنیم زیرا امر یا بنیّ أری فی المنام أنّی أذبحک، امرهای امتحانی، امرهایی که صبغه تقنین عمومی ندارد قضایای حقیقیه نیستند . در کل عالم خلقت یکی دو تا میباشد که خلاف اصل هستند. خلاف روالی است که خود مولی فرموده است. فعلا بنای مولی بر این است که رسم عبودیت(یعنی به احتمالات، نفس الامریت بده و بایست) را در کلام من اجرا نکن بلکه شما رسم حکمت و تقنین من را اجرا کن. من را یک مشرع حکیم بدان ، اگر دیروز به تو حکمی را گفتم ،برای فردا نیز حکم همان است. یعنی یک حکم کلی که مال شارع است حکیم است برای موارد طبق حکم. خب اگر اینطور است یعنی دیروز که من از امام سوال کردم حکم مرا که جواب دادند آن جواب حضرت به عنوان حکم، واقعا موضوعش شخص واقعه دیروز نبوده بلکه شخص واقعه دیروز ممثل آن بود؛ کبری را نشان میدهد نه اینکه واقعه دیروز خودش عین موضوع کبری باشد! بلکه یک صغرایی بود که کبری را نشان میداد.

خب با این نکات در نظر بگیرید حالا جلو برویم. پس فرض این است که خود مولی اجازه داده و فرموده در شرعی که من برای شما القاء کردم رسم بر حکمت من است. الواجبات الشرعیه الطاف فی الواجبات العقلیه. بنایی که عقلاء دارند در محاوراتشان، متفاهماتشان، تقنینشان همه اینها را الان شارع دارد و هو رئیس العقلاء و خالقهم. خالق عقل و عقلاء است.

با این نکات که در نظر بگیریم الان میخواهیم ببینیم در کجا الغاء خصوصیت مجاز است و در کجا مجاز نیست.(شما فرمودید قرینه هست. الان دنبال همین قرینه ایم)

اگر بخواهیم همینطور اقتحام کنیم، هر کلی خیالی را یا هرکسی هرجایی یک کلی را بگیرد این جلو برود بله. (بنابراین وجه شبهی که کلی خیالی باشد شامل قیاس میشود.)

 

برو به 0:15:37

هرچند من به ذهنم می آید که نیت خود شخص هم در کلی گیری مهم است. یعنی اگر واقعا در دل خودش تصمیمش بر این است که یک انشاء شارع را با آن دقت و لطافتی که دارد کشف بکند حتی اگر مبتلا به قیاس هم بشود او قیاس نکرده است یعنی قیاس فاعلی نداشته است. او نمیخواسته فاعلا قیاس بکند. او میگفته نمیخواهم به شارع چیز اضافه ای نسبت بدهم که مقایس باشم و به نهی مولی مبتلا شده باشم. من میدانم مولی یک انشائی انجام داده است داشتم آن را کشف میکردم نه اینکه میدانم شارع یک انشائی انجام داده است اما انشاء دوم او را نمیدانم که از آن انشاء قبلی انشاء دوم را کشف میکنم . خب این کشف را از کجا کشف میکنید؟!!

شاگرد:  اگر که ابان امام را قبول داشت و همچنین روایت هم به او رسیده بود به نحوی معتبر موثوق الصدور بود دیگر اصلا جای این بحث نمی ماند. میگفت امام صادق علیه السلام یا پیامبر صلی الله علیه و آله از گفته چهار که رد بشود نصف می شود بنابر این ما باید قیاس او را در یک فضایی تقریر بکنیم که روایت به دستش نرسیده است و او در واقع از یکی و دو تا الغاء خصوصیت کرده و گفته حکم این است که لکلّ اصبع عشره شتر. آیا این به فرمایش شما قیاس است؟

استاد: الان شبیه روایت ابان در روایت ابن الحجاج هم بود که حضرت فرمودند من هنا اتی اصحابک. این روایت در جواهر هم هست. دقیقا هنا، مثل اذا بلغ الی الثلث رجع الی النصف است. یعنی حضرت یک مرحله ای را جلو میروند و بعد میرسد یک کبرای شرعی مطرح می شود. یعنی صغریات ممثل کبری هستند اما یک جایی میرسد کبری عوض شده است ولو دو تا صغری ظاهرشان مثل هم است. در آنجا چطور میفهمیم کبری عوض شده است یا نشده است؟ ایشان گفته است باید فقیه باشید. یعنی کسی که مطلع است بر همه کبریات شرعی. وقتی کبریات شرعی را میداند آن وقت دارد تشخیص میدهد که این صغری صغرای این کبری است و این هم صغرای این کبری.

شاگرد: فرض بفرمایید در روایت هایی که به دست ما رسیده است فقط داشتیم در یک انگشت ده تا شتر و در دو انگشت بیست تا شتر، تقریبا همه فقهای ما الغاء خصوصیت میکردند و میگفتند معلوم است که اگر پنج تا انگشت باشد میشود پنجاه تا شتر. این ایراد در حقیقت در ناحیه قیاس نیست؛ شما احکام را بلد نبودید باید بگوییم کبری را بلد نبودید. و الا ما هم بودیم همینطور باید فتوا میدادیم بگوییم سه تا انگشت سی شتر و چهار انگشت چهل شتر. در حقیقت او قیاس نکرده بلکه روایت و کبری به او از طریق موثوق الصدور نرسیده بود.

شاگرد: شاید کبرایی باشد به دست فقیه نرسیده است خب چطور میخواهد بگوید این فرد آن است و دیگری فرد آن یکی. معلوم نیست که تمام کبریات به فقیه رسیده باشد!!

شاگرد2: اگر این حرف را بخواهیم بزنیم در این مثال خودمان هم میگوییم روایت در مورد نماز صبح و عصر رسیده است، از کجا معلوم که کبرای نماز مغرب و ظهر چیز دیگری نباشد. برمیگردد به همان حالت اولی که بعضی احتمالات را نباید اصلا اعتنا کنیم…

استاد: بله موید فرمایش شما میگوییم خب اگر صبح و عصر میزان نبود چطور احکم الناس، حکیم ترین مردم اسم این دو را برده اند؟! اینکه نگفته اند معلوم می شود که حکم جاری نبوده است.

شاگرد: یا باید این را یک طوری اثبات کنیم که برمیگردد به حکمت یا اینکه بگوییم کبرایش به ما نرسیده است اصلا نمیتوانیم الغاء خصوصیت یا تنقیح مناط کنیم.

استاد: همانطوری که عرض کردم کبری نرسیده است ، اگر میخواهید احتمال را بگویید ما گفتیم میتوانید تک تک شخص وقایع برای خودش کبری باشد. عین شخصی واقعه دیروز با فردا دو کبری باشد، ولی روی حساب روایاتی مانند ما من شیء یقرّبکم الی الجنه و یبعّدکم عن النار الا و قد امرتِکم به و ما من شیء یبعدکم عن الجنه و یقربکم الی النار الا و قد نهیتکم عنه، همه چیز ها بیان شده است؛  بعدا هم در دامنه بیان شرع تا زمانیکه حضور بوده است هرچه را که آن کبریات بوده است گفته اند. علینا أن نُلقی الیکم بالاصول. یعنی وظیفه ما بوده است و گفتیم. خب در این فضا احتمال میدهیم کبرایی باشد اما این احتمال اینطور نیست که راه را بر مستنبط ببندد.

شاگرد: کاری که ابان کرد همین بود اما او کبرای دوم را نمیدانست و نباید مورد مذمت قرار می‌گرفت.

استاد: چرا حضرت لحظه قبلش نگفتند اخذتنی بالقیاس؟ او از یک انگشت میخواهد برود دو انگشت. یک انگشت ده شتر و ده انگشت صد شتر، از کجا میگویی دو انگشت بیست تا؟ شما میگویید کبری نمیدانست، آنجا در مباحثه عرض میکردم. آیا ابان در اسلام میدانست که دیه مرد دو برابر زن است یا نه؟ حتی به نظرم همان ثلثش را هم میدانست حالا این بماند جای خودش ولی اگر یادتان باشد کاملا ابان محکوم است؛ آقای ابان چه کسی وجود دارد که بگوید دیه زن و مرد در اسلام برابر است لذا شما میدانید که دیه کل، نسبت به مرد نصف است. حالا داری جلو میروی و بعدا هم میگویی اگر این حرف را در عراق کسی به من گفته بود، عبارتی هم که مقابل امام خیلی بد گفت اصلا یک جمله ای است که از ابان بعید است. شما که این را میگویید برو جلو در آخر کار دیه مرد را چیکار میخواهی بکنی؟ یعنی خود کبری صرف عدم اطلاع نیست صرف سهل انگاری و نگاه نکردن است . فضای ما فضایی نیست که کسی یا کبری را بداند ولی سهل انگاری کند ؛ اگر چنین کند تقصیر در استنباط کرده است و حرف دیگری است .

شاگرد: تفصیل بین موضوع حقوقی و موضوع خارجی آیا در این مباحث مهم نیست؟

استاد: بله مهمترین بحث این است فقط به شرطی که انسان خوب آن را درک کند.

وقتی فضا با پشتوانه انشائیاتی که متفرع بر مصالح و مفاسد است، فضای تقنین شد؛ تناسب حکم و موضوع (که شما[2]  پرسیدید مراد از قرینه چیست،‌ همین تناسب موضوع و حکم یکی از  قرائن است) میگوید آن چیزی که موضوع است موضوع حقوقی است موضوع فقهی است موضوع شرعی است و اگر موضوع شرعی عوض شد قیاس در آن صورت میگیرد . نه اینکه اگر موضوع صوری، موضوع خارجی منطقی عوض شد. بگوییم قیاس صورت گرفته است،

فقط این یک موانعی بر سر راهش بود که همان موقع بحث کردیم مثلا یک قاعده داشتیم الاحکام تدور مدار الاسماء. باز آن معنایش چیست آن هم هست ولی خب مهم تر اینکه همه اینها را جمع بکنید…. آخر این طرفش هم داریم مواردی که به تعبیر ایشان قیاس بگوییم… حتی یکی از آقایان نقل میکرد که سر درس گفتند قیاس است جواب دادم  مگر هر قیاسی باطل است؟ یا در آن روایت مرسل که قبلا بحث کردیم امام کاظم علیه اسلام فرمودند: او قیاس  تعرف العقول عدله. قیاسی است که عقل، عدل بودن و حساب و میزانش را میپذیرد. و لذا عرض میکردم اگر تعریف فقهی دقیق اصطلاحی از قیاس ارائه دادیم آن وقت قیاس تعرف العقول یعنی بالدقه قیاس نیست. یعنی توسعه، استیناس و تشبیه از باب قیاس است ؛ همچنین آنچه فرمودند مگر هر قیاسی باطل است یعنی هر صورتِ قیاس ، باطل نیست و الا اگر تعریف را دقیق ارائه دادیم و در تطبیق مواظب بودیم، آن وقت هر قیاسی باطل است ولی چیز هایی که قیاس نما هست در حقیقت قیاس نیست؛ در حقیقت جوهره یک انشاء شارع را با تمام حیثیاتش کشف میکنیم. بهترین مثالش قاعده من ادرک است. قاعده من ادرک که مقدماتش را عرض کردم وقتی در بحث جلوتر برویم مواردی هست که اصلا الغاء خصوصیت نیست ولی تنقیح مناط نیاز دارد. تنقیح مناط به معنای اینکه یعنی باید آن حیث حکم را کشف کنیم. حالا فروعاتش را عرض میکنم و در کتاب هم هست و در جای مختلف دیگر هم آمده است. این قاعده بهترین مثال است برای تنقیح مناط درست و دقیق و لوازم فقهی ای که دارد.

 

برو به 0:27:08

روایت جبیره (در مورد  پایی بود که روی آن خرقه ای پیچیده بود) حضرت فرمودند: هذا و اشباهه یعرف من کتاب الله ما جعل علیکم فی الدین من حرج. شخص امروز را از حضرت پرسیده است و این جواب را گرفته است؛ فردا چطور؟ فردا شاید مولی چیز دیگری بگوید. تو چه کار داری به عنوان رسم بندگی به فردا ببری. میگوییم امام گفته است اشباهه. لذا از این طرف خود شارع فرجه ای برای تجرید ،کلی گیری و آزاد شدن از صغریات قرار داده است. اینجور نیست که فقط گفته باشد هرگز قیاس نکن و خلاص! طرفین دارد؛ طرف دیگر آن مستنبط است ؛ ناچار است و چاره ای جز این نیست. مواردی هست قطعا همه انجام داده اند و مواردی هم هست که قطعا انجام نداده اند و مواردی که محل اختلاف فقها است.

شاگرد: چرا چاره ای نیست، ناچار می شود یعنی چه؟  نهایتا میگوید من به حکم شرع نرسیدم قیاس نمیکند و میگوید نرسیدم.

استاد: بله مثلا برائت جاری میکند.

ما دفعه هایی که بحث کردیم بنایمان بر این بود که مثال های متعدد هم زده بشود. این موارد و مثال‌های  مختلف یک لوازمی پیدا میکند که نمی‌توان  آن‌ لوازم را لحاظ نکرد، مثلا همین جبیره حضرت فرمودند: هذا و اشباهه یعرف من کتاب الله. خب حالا میگوییم، روایت در مسح پای چپ بود و اگر پای راست بود دیگر وضو نمیگیرد و تیمم میکند و میگوییم کجا… ما فوقش به حکم شرع نرسیدیم. شما جلوتر بروید میبینید اگر بخواهید در الغاء خصوصیت دقیق شوید و وسواس بکنید روایت در مورد پای چپ بود اگر دستش زخم شد موضوع عوض می شود زیرا روایت در مورد پا بود یا بگوییم  مورد روایت موضع مسح بود حضرت فرمودند امسح علیه ولی موضع غسل را که باید بشورد ،خیلی فرق میکند. شما میتوانید از امسح علیه موضع مسح با اینکه موضوع عوض شده است در موضع غسل بگویید که بازهم جبیره بکن. میتوانید یا نمیتوانید بگویید؟

وقتی وسواس به خرج بدهد بعد میبیند خیلی جاها به خلاف شرع منجر می شود. خودش میفهمد ولو اینکه بعضی جاهایش معلوم نباشد و مبهم باشد. الان در وضو حالا میخواهد برود به غسل فکر بکنید ببینید روایت مال وضوی جبیره ای است در غسل می آید یا نه؟

مساله ای که پیش آمد که محل اختلاف فتوا می شد چون میدیدم فتوا آن طور شده است بخصوص برای اطمینان میرفتیم پیش حاج آقا سوال کنیم ، و لو بعضی از چیز هایش خیلی واضح به ذهن می آمد ولی میشنیدیم که فتوا فرق میکند. الان جبیره ای که در وضو بود را به غسل هم سرایت دادید حال آیا تیمم جبیره ای دارید یا نه؟ در تیمم هم جبیره جایز است یا نیست؟ موضوع عوض شد؛ متیمم است چه ربطی دارد.

اگر جبیره را به تیمم هم سرایت دادیم اما آیا غسل میت جبیره ای داریم یا نداریم؟ او که زنده بود جبیره در وضوء و برای پا بود .

اتفاقا زیاد محل ابتلا است ؛ متوفی هست و جایی از او زخم شده است و خون بند نمی آید و مستعجل هم هستند باید لااقل یک چسب کوچک روی زخم بزنند که خون نیاید تا او را غسل بدهند؛ این می شود جبیره زیرا تمام بدن شسته نشده است. الان باید چکار کنیم؟ یک جایی شنیدم سوال کرده اند که خون بند نمی آید گفته اند میت را تیمم بدهید. متوفایی که به اندازه یک سر سوزن خون از او بند نمی آید وظیفه اش تیمم است؟ غسل از او ساقط است؟ چرا؟ چون قیاس است. دلیل جبیره مربوط به حیّ است و ربطی به غسل میت ندارد.

حیات و موت به جبیره ربطی ندارد چون موضوع جبیره این است که شما میخواهید یک عملیات غسلی را مسحی را انجام بدهید الان یک عذری است شما یک حائلی را برای این عملیات از باب میسور و هرچه بیان کنید قرار میدهید.  ما رفتیم پرسیدیم بدون درنگ گفتند جبیره. یعنی همین کلی گیری که در ذهن داشتیم حاج آقا جواب دادند غسل میت هم جبیره ای می شود. یعنی فرقی نمیکند که شما میخواهید بدن او را غسل بدهید ، موضعی از آن مانع دارد و همانطور که حی جبیره میکند میت هم جبیره میکند. اینطور که یادم هست نفرمودند احتیاطا نیز تیمم بدهند کما اینکه در وضوی جبیره ای احتیاطا تیمم ندارد. در برخی از موارد شک داریم جای جبیره هست یا نیست میگویند بین تیمم و وضو جمع کنید و الا در این مواردی که قطعا جبیره در آن ها واضح است لازم نیست. ولی دلیل دارد؟ دلیلی در آن نیست. آیا موضوع جبیره برای شخص زنده است؟

مثال دیگر؛ مریض قطع نخاع به جبیره مبتلا شده است ، شما باید او را وضو بدهید ؛دلیل اینجا را هم میگیرد یا نه؟ دلیل برای آدمی بود که خودش مباشرا وضو میگرفت. می بینید که به مکلف کار ندارد ، ما با یک عملیات غسلی و آن هم در فرضی که یک عذری هست کار داریم ؛ موضوع این است نه اینکه آن فرد زنده است، پولدار است، بی پول است، سفید پوست است، سیاه پوست است. موضوع فقهی و تقنین این نیست که اگر سیاه پوست بود وضوی او جبیره ای می شود چه ربطی دارد. می بینید که اینها دخالتی ندارد و لو مورد سوال بوده اند. پس اول کاری که باید انجام دهیم باید این نکات را در نظر بگیریم.

 

برو به 0:35:37

وقتی به اندازه سعی خودمان کوتاهی نکردیم ؛ به تمام کبریات شرعی علم پیدا کردیم ؛ وقت عملیات استنباط همه کبریات را احضار می کنیم که لا یشذ منه شیء ؛ در تطبیق کبریات هم دقت می کنیم، با همه اینها اگر دیدیم کبریات محفوظ است و این صغریات مندرج تحت کبرای دیگری نیست  ولی موضوعات منطقی در حال عوض شدن است یعنی صغریات علی البدل دارد عوض می شود اما می بینم کبریاتی که ما احضار کردیم هنوز این صغری تحت حوزه کبری دیگری نرفته است؛ این اصلا اسمش قیاس نیست.

برای مثال اگر یک انگشت را ببرد دیه ی آن ده میباشد ، اگر دو انگشت ببرد دوبار یا یک بار؟ به ضربه واحد یا بضربتین؟ اینها قیاس میشود و موضوع عوض می شود؛ دو موضوع است. ممکن است بگویند اگر به دو ضربت انگشتش را برید به یک مقدار اما اگر به یک ضربت دو انگشت را قطع کرد تفاوت دارد. مانعی که نیست این محتملات هست. اما چون ما همه کبریات را داریم و می دانیم درکبریات بین ضربه واحد و ضربه متعدد تفاوت پیدا نشده اینجا قیاس نیست.

شاگرد: آیا همه کبریات به دست ما رسیده است؟ یا به دست ما نرسیده است ولی معذور هستیم.
استاد: به خیال بنده می‌رسد که کبریات همه رسیده است و کبریات در شرع مخفی نمانده است، معضل ما این است که خودمان صغریات را کبریات کردیم ، یکی از مهمترین ادله رد قیاس  را امام چه فرمودند؟ گفتم تعریف امام را باید بهترین تعریف برای قیاس بدانیم. یکی از تعریفاتی که امام فرمودند این بود.

جعلوا الاشیاء یعنی اشیاء حقوقی، شیئا واحدا و لم یعلموا السنه. اینها باید آن چیزی را که سنت است،[سنت] بدانند و اشیاء را شیء واحد نکنند و بعد حضرت مثال میزنند.

شاگرد: این حرف خیلی عجیبی است  یعنی الآن ما  همه کبریاتی که داریم الان احصا میشود همه کبریات شرعی که داریم؟

استاد: بله مانعی ندارد  هرچند بعضی از کتابها و روایات از دست رفته باشد،کتاب الرسائل مرحوم کلینی مثال خوبی است. کلینی، صاحب کافی، الرسائل دارد نامه های معصومین! اثری از آثارش نیست ولی دست سید بن طاووس بوده زمان علامه قرن هفتم هشتم بودند همان روایاتی که دیروز در مورد وصف امیرالمومنین علیه السلام برای هلاکو گفتم علامه در کتابش گفتند در قرن هشتم. شما بروید در بحار پیدا کنید، بحار میخواهد معجزات را بیاورد. نمیدانم در بحار هست یا خیر.

شاگرد: من در نهج البلاغه پیدا کردم.

استاد: خیر در نهج البلاغه وصف هلاکو نیست.

نهج البلاغه قبل از علامه بوده است. علامه در کتابش آوردند چرا با فاصله چندین قرن در مجامع روایی نیامده است  به عنوان اینکه واقعا هم  مهم است. این کتاب برای علامه است و خودشان هم شاهدش بودند و نقل می کنند. این روایت به این مهمی در مجامعی که میخواستند اینها را بیاوردند بازتاب ندارد ؛ تعجب میکردم که در بحار در جلد 40 و 41 در کرامات و معجزات و علوم امیرالمومنین علیه السلام چه باب های مفصلی است اما این روایت نیست. یعنی میخواهم بگویم مانعی ندارد که در عین حالی که کسی میخواهد همه را بیاورد می بینید یکی را نیاورده است و حال اینکه از نظر مفاد خیلی مهم است. شوخی نیست خود علامه مباشر باشند و درکتابشان هم بیاورند اما بازتاب پیدا نکند. الرسائل کلینی کتاب به این مهمی متاسفانه نیست. ببینید چه هنگامه ای است؟ حالا اگر سید نیاورده بودند که همین دو تا را هم نداشتیم.

مراد از کبریات این است که مصرح به باشند و یا کبریاتی که  از چند بیان شارع بطور وضوح عقلائی قابل استفاده باشد. فرض بگیرید کسی عمری فقاهت کرده و با ادله شرعیه مانوس بوده، این طور نیست که بگوییم کبریاتی را بی اطلاع است.

اصل کبریات را به او رسانده اند.[3]

در اینکه برخی از کتب از بین رفته شکی نیست. حاج آقا تعبیری می آوردند که کاشف از ناراحتی شدید ایشان بود. میگفتند آمدید به شیخ الطائفه حمله کردید ، از بغداد بیرونش کردید ولی چرا کتابها را آتش زدید؟ آتش زدن کتاب خیلی مهم است کتابخانه شیخ کم کتابخانه ای نبود آن هم در بغداد. حالا شما بگویید خیلی جاهای دیگری هم بود. بسیارخب، اما کتابخانه مثل شیخی آن هم در شهر بزرگی مثل بغداد که چقدر چیزها در دسترسش بود؛ شاگرد دو عالم بزرگ بود، آتش گرفت رفت. اما باز شارع بلد بوده است چه کاری کند. شرعی که میخواهد تا روز قیامت بماند اگر صاحب شرع، الهی است اینجور نیست که فقه او در کتب و کبریات منقوشه در عبارات باشد تا بگوییم آتش زدن کتاب ها باعث از بین رفتن آنها شد. اینطور نیست، یک عبارتی بود چون خیلی مهم بود مکرر حاج آقا میگفتند.

 

برو به 0:43:56

شاگرد: با حکم ظاهری مشکل را حل میکنند…

استاد: خیر؛ نوارهای حاج آقا هست مکرر این را میفرمودند که شیخ جعفر کاشف الغطا میگفت اگر کل فقه از روی زمین شسته و رفته بشود من دوباره از نو فقه را می نویسم. مینویسم یعنی با استصحاب و برائت؟! این که خیلی آسان است. نخیر ما بینی و بین اللوح المحفوظ الا هذه (قبضی بلحیتی) ، معروف است. یعنی اصل عملی، اصلا اینطور نیست. این را زیاد تکرار میکردند میگفتند شیخ جعفر میگفتند که این استنباطات ظنیه را بگذارید برای وقت ضرورت. یعنی حنفیه فتوای امامشان ابوحنیفه را میدانند و ما فتوای امام صادق علیه السلام را نمیدانیم؟ یعنی امام صادق (ع) خیلی اجل از این بودند که فقه ایشان فقط در چند کلمه باشد که کتابها آتش گرفت و رفت. اصلا اینطور نیست. مرحوم آسید علی نجف آبادی که خدا رحمتشان کند ، در حوزه اصفهان بودند؛ وقتی به نجف آمدند پیچیده بوده یعنی بازتابی داشته که ایشان به نجف آمدند و من اولین بار از مرحوم آقای کازرونی وصفشان را شنیده بودم چون مرحوم کازرونی در اصفهان تحصیل کرده بودند و آسیدعلی را دیده بودند ؛جمله قشنگی میگفتند که نمیتوانم بگویم میگفتند آسیدعلی اینطور بود. خیلی بالا. ایشان استاد اسفار بانو امین اصفهانی بودند؛ آسیدعلی نجف آبادی گفتند  یک چیزی که باورم نمیشد را از این بانو دیدم. گفتند بانو پسر سه ساله ای داشت مثل دسته گل و این خانم پیش من می آمد و اسفار میخواند. بچه مریض شد و بعد از چند روز حالش بدتر شد ، یک روز آمدند و گفتند بچه این خانم وفات کرده و من هم برای آن روز مطالعه نکردم چون گفتم این که امروز نمی آید ؛ دیدم برخلاف گمان من سر وقت آمد و آسیدعلی گفت من تعجب کردم مادر بچه سه ساله باید حال داشته باشد، سر وقت آمد. منظور که آسیدعلی خودشان یک چیزی بوده است. این الان یادم آمد قشنگ است. میگفتند استاد ما مرحوم آقای کمپانی میگفت که شنیدیم آسیدعلی آمدند نجف و در مجلسی بر من وارد شدند و من خودم را جمع کردم چون شنیده بودم که آسیدعلی اعتقادی به علمیت علمای نجف ندارد و من خودم را جمع کردم و ایشان که نشستند و گفتند آقا من بحث شما را در ترتب دیدم از خود سید محمد بهتر بود. میگفتند که استاد ما گفت من یک خرده راحت شدم که ایشان تعریف کردن .

از نکات جالبی هم که میگفتند چون فایده علمی دارد میگویم. میگفتند آسید علی نجف آبادی میگفتند در نجف میگفتند دست نوشته های اصلی مدرسین نجف را بیاورید من ببینم ؛ آنهایی که بعدا پاکنویس دارد را نمیخواهم؛ به اصطلاح چرکنویس ها را بیاورید آن جاهایی را که خط زده اند و برگشته اند من از آنها استفاده میکنم. این خیلی نکته است که چطور است یک متفکر در جایی میرود جلو و برمیگردد و خط میزند. میگفتند من از این خط زده ها استفاده میکنم. منظور این آقای آسید علی با این بزرگی حاج آقا میفرمودند یک جایی شاید خودشان (حافظه من ضعیف شده است) زیاد گفتند که مرحوم آقا شمس آبادی نشسته بودند با شخص دیگری صحبت میکردند و توصیف آسیدعلی نجف آبادی میکردند. میگفتند دیگری هم میشنید. آقای شمس آبادی میگفتند آسید علی را دیده بودی عجیب بود هرکجا میرسید احتمال ارشاد میداد. یعنی فقاهت در ایشان آنچنان قوی بود بخاطر اینکه کبریات را میدانست صغری ها را کبری نمیدید. اشاره به این دارد که یعنی ظاهرش یک موضوع است ولی در دلش همان است که شما آن را بدانید به راحتی… فقط صحبت بر سر این است که باید آسید علی باشید. تقریبا نود درصد و شاید بیشتر اطمینان طلبگی دارم نه در فضای کلام، در فضای خود فقه بروید پیش آسید علی و بگویید آسید علی همه کبریات شرع به دست ما رسیده است یا نه بالای نود درصد احتمال میدهم در جواب میگویند همه اش رسیده است.

من که پیش شما نشسته ام مجتهد نیستم ولی مجتهدینی را که کار میکردند میتوانیم نظاره کنیم که مجتهدین چکار میکنند. خب در آن کاری که انجام میدهند و در آن ایرادی که غیر مجتهدین به مجتهدین میگیرند. خود مرحوم ظاهرا میرزا محمد تقی بوده است میخواستند اجازه اجتهاد بدهند به کسی حاضر نبودند گفته بودند آقا درسش چقدر شلوغ میشود و مدرس عظیمی است و ایشان هم خیلی آرام گفتند أعم است. یعنی مدرسی که درسش شلوغ است اعم است از اینکه مجتهد هست یا نیست.

الان اینطوری باشد میبینید آنجا یک عملیاتی علامه حلی انجام داده است و من به علامه حلی ایراد میگیرم و شما دارید نظاره میکنید شما میبینید او مجتهد است و من نیستم. خب من که دارم حرف علامه را رد میکنم!! خب بکن. نان گندم را خودش نخورده ولی دست دیگران دیده است. به قول مرحوم آقا ضیاء میفرمودند اینجا گود است و برود داخل آن و کشتی بگیرد. نمی شود اما از بیرون میشود فن شناسی کند رفتار آنها را تحلیل کند بخلاف کسی که اصلا از کشتی سر در نمیارد و فقط صورت حرکات را میبیند نمیتواند تحلیل کند که الان چه عملیاتی دارد صورت میگیرد.

 

برو به 0:52:15

بله ببینید اینکه الان شما میفرمایید بحث نیمه کاره است خیلی حرف خوبی است. یعنی ما میبینیم یک مدعی داریم که نیمه کاره مانده است و معنای مدعای نیمه کاره این است که انسان وقتی مطالعه میکند ذهنش ناخودآگاه دارد شواهدی له یا علیه آن پیدا میکند.

من گمانم این است که کبریات همه هستند و چیزی نیست که بگوییم نرسیده است با وجود قرآن کریم و روایات با این توسعه ای که سنت دارد و آن خبرویتی که (مخصوصا روی این تاکید میکنم) شارع در میخ شرع کوبیدن داشته است. حاج آقا میفرمودند آنجایی که شارع میخواهد تکلیف کند برایش طبل میزند. اینجور نیست که یک جایی را بگذاریم یک وقتی به کسی برسیم و بگوییم و او هم … نه صاحب شرع خیلی استاد است میخ میکوبد طبل میزند یعنی کاری میکند که الان نماز صبح در سنت آمده، در قرآن که نیامده است دو رکعت است. چه کسی در آن اختلاف دارد؟؟!! ما چیزهایی را که در آن اختلاف نداریم خیلی به سادگی از کنار آن رد میشویم. یک چیزهایی که شارع میخواسته، برای آن میخ میکوبیده است آن هم چه میخی. طبل برایش میزده که بازتاب صدای این طبل تا روز قیامت باقی است لذا حلال محمد صلوات الله علیه حلال الی یوم القیامه و حرامه حرام الی یوم القیامه.

این ها شواهد است برای این طرفش خب حالا شما بگردید یا روایت یا شواهدی برای آن طرفش که یک ابهاماتی هست که مانعی ندارد ما همه این ها را بررسی کنیم.

 


 

[1] شاگرد: در اینجا ولو میگویند از جزئی به جزئی رسیده است ولی به یک کلی ادعایی میرسد و تسرّی میدهد. یعنی در ذهن خودش بصورت خیلی سریع یک کلی میسازد حداقل. مثلا این منظورش این است که میگوییم یک سفید خب آن موی سیاه هم همین قاعده روی آن جاری می شود و آن هم همان مو است. این رسیدنش فقط این را میتوانیم تخطئه کنیم اما اینکه بگوییم نه اینها میگویند از جزئی به جزئی رسیده است آیا واقعا اینطور است سیر…

استاد: جزئی به جزئی که مشابه هستند. لذا عرض کردم در منطق شما میگویید قیاس، استقراء، تمثیل. قیاسی را که در فقه از قدیم میگفتند اول من قاس ابلیس در منطق به آن تمثیل گفته می شود. در منطق به تمثیل چه میگویید؟ میگویید به کلی میرسیم؟

شاگرد: من عرضم این است که آنجایی هم که میگویند جزئی به جزئی است بازهم طرفی که دارد این کار را انجام میدهد به یک کلی ادعایی و توهمی رسیده است. ما میتوانیم تخطئه اش بکنیم که شما بدون ضابطه رسیده ای بدون فحص رسیده ای ولی بگوییم نه شما از یک جزئی به جزئی دیگر بدون اینکه کلی و جامعی بین آنها باشد رسیدید، این درست نیست.

شاگرد2: در تکمیل همین حرف این است که کلی چطور درست می شود. شما افراد مختلف را میبینید که مشابهت دارند در خصوصیاتی و از آن خصوصیات یک کلی درست میکنیم و بعد بعضی از افراد می شوند افراد این کلی بخاطر اینکه یک خصوصیاتی دارند و داشتن آن خصوصیات باعث می شود آن افراد مشابه هم بشوند و تا اینکه مشابه هم نباشند و در این خصوصیات مشترک نباشند اصلا آن فرد کلی نمی شود.

نکته ایشان همین است که شما میگویید این صغری یک کبرایی از دل آن در می آید فرد دیگری مصداق این کبری می شود. پس شما یک جزئی را میبینید حتما متعلق به کلی می شوند.

نکته دوم این است در فرمایش دیروز شما بود چطور می شود در رجل احساس خصوصیت نمیکنید. خب احساس خصوصیت نمیکنم ولی بخاطر این است که اینجا یک قرینه ای هست. این فرد، خود رجل ملاک نیست.

استاد: قرینه چیست؟

شاگرد: انسان ملاک است

استاد: ما دنبال همین قرینه هستیم. قبلا هم اینجا مباحثه کردیم خیلی دنبال این قرینه گشتیم آن قرینه چیست؟

شاگرد: آن قرینه من همینجا برایم سوال بود ولی میخواهم این را عرض کنم شاید بشود این را گفت که شما وقتی میخواهید از آن چیزی که ذکر شده است در نص این است که یک جزئی ذکر شده است و وقتی که میخواهید دست از این جزئی بردارید به یک موضوع را، یک کلی به کلی را بگویید اراده شده است. بگویید اراده شده است یعنی میرویم در عالم دلالت. میخواهید بگویید اراده شده است از این جزئی مراد جدی اش آن کلی است یعنی دلالت تصوری دارد به ما میرساند. مراد جدی حضرت آن کلی بود. وقتی بخواهید بگویید مراد جدی حضرت آن کلی بود دلیل و قرینه میخواهید در کنارش و در اینجور مباحث آن قرینه چیست؟ یا من نمیدانم از ارتکازات آمده قرینه شده و این را میفهمیم که مراد جدی آن کلی است نه این جزئی. آن ارتکاز را اتفاقا در تعریف قیاس را که اهل سنت کرده اند میگویند قیاس فقط برای مجتهد است. یعنی مجتهدی که با احکام شرع آشنا است و دین را میشناسد میتواند بیاید. بنظرم ما داریم شاید کلامش را عوض میکنیم میگوییم ما ارتکاز داریم فقط مجتهد یک ارتکازی برایش می آید که رسیدن به آن ارتکاز قرینه می شود که مراد جدی از این جزئی آن کلی است کلمه را شاید عوض کرده اند. یعنی آنها هم قیاس را فقط من قبل المجتهد قبول میکنند.

سوال این است که همه اینها یکی شد پس حضرت از چه چیزی منع کرده اند؟

 

[2] . مراد استاد یکی از شاگردان است.

[3] . شاگرد: موضوع شما کلامی است یعنی نمی شود شریعت…

استاد: من استدلال کلامی نمیکنم. استدلال کلامی برای اقناع خوب است در اینجور فضایی.

شاگرد: الان استدلال شما چیست در چنین فضایی یعنی ما قبلا یادمان است بحثی مطرح شد همان حرف شیخ که میگفت عمده آن از دست رفته است و… و شما آن را رد کردید. شیخ در مکاسب میگوید عمده مطالب از دست ما رفته است و شواهد از دست رفته است و… و شما فرمودیدو ایشان را نقد کردید همان موقع هم  واقعاً برای بنده سوال بود که دلیل شما چیست؟. یک بار هست شما میگویید خود من شخصا رفته ام جست و جو کرده ام میدانم همه کبریات هست. یک بار هست میگویید دلیل کلامی داریم…

استاد:  دلیل کلامی را کنار بگذارید.

 

 

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است