1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٣۵)- مفهوم شناسی غروب و ذهاب حمرة مشرقیه

درس فقه(٣۵)- مفهوم شناسی غروب و ذهاب حمرة مشرقیه

تفکیک بین موضوع حکم شرعی و علامت آن در بحث وقت مغرب ،طعنه‌ی عامه به اسناد فقهی شیعه،امر به احتیاط موضوعی در مرسله‌ی ابن‌اشیم ، وضوح مفهوم غروب و بررسی سندی و دلالی روایت داود بن فرقد، بیان آقای خویی در اختصاص وقت زوال تا غَسَق لیل برای چهار نماز و استفاده از آن برای سهولت تشخیص غروب
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=20860
  • |
  • بازدید : 26

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

 علامت بودن ذهاب حمره

 

و أنت خبیر بأنّه لا إجمال فی شی ء من الزوال و الغروب، فالثابت من الروایات بیان المعرِّف للموضوع المجهول تحقّقه، لا المجهول مفهومه، [و] لا بیان ما به الزوال و الغروب، بل ما یعرف به الزوال و الغروب، کما لم یحتمل ذلک فی الزوال، مع أنّ العلامات المبیّنه قد سبق تأخّرها عن أوّل وقت الزوال.

مع أنّ فی روایات ذهاب الحمره ما ینصّ علی العلامتیّه «2»، و علی أنّه احتیاط، مع ظهوره فی الاحتیاط الموضوعی لا الحکمی؛ فیحمل ما لم ینصّ فیه علی العلامتیّه[1]

ذهاب حمره علامت نفس غروب یا علامت تیقن به غروب؟

شاگرد : یک بار «مشکوک به» غروب است؛ همان آنی که فرمودید : علامت نفس غروب، یعنی مشخص می‌کند همان آن ، غروب حاصل شده است، یک بار تقین به غروب است، یعنی یک غروب سابقا حاصل شده است و الان حاصل نشده است، پس این معلوم است که خود غروب در این دوتا با یکدیگر تفاوت نفس‌الامری یعنی ماهیتی دارند، غروب یک با غروب دو ، دوتا است پس چه علامیت نفس غروب با آن که علامت تیقن می‌گیرند در ماهیت غروب متفاوت تلقی می‌شود، یعنی ماهیت غروب را دوتا در نظر می‌گیرند. عمده‌ی تفاوت این است که دیگر آن زوال حمره را جزء غروب نمی‌گیرند، مثلا آقایانی که زوال حمره را علامت تیقن غروب می‌دانند ،می‌گویند :همان غروب یعنی غیاب از بصر و این‌که دیگر نبینی، حالا بعد از یک مدتی می‌فهمید، آنهایی که می‌گویند : علامت نفس غروب، می‌گویند : غروب ولی نه فقط از افق چشم تو، مثلا «من شرق الارض و غربها.»

استاد : بله یک درجه‌ی خاصی که خورشید زیر افق می‌رود.

شاگرد : پس در «ما به الغروب» متفاوت می‌شوند، یعنی این تقسیم بندی که فرمودید عملاً تأثیرگذار نخواهد بود، یعنی باز آنها هم می‌شوند «مابه الزوال» و غروب و متفاوت می‌شوند با این‌هایی که علامت در نظر می‌گیرند. «ما به الزوال» و «ما به الغروب» برای کسی که علامت نفس غروب می‌گیرند متفاوت است با «ما به الغروب» برای کسانی که علامت تیقن می‌گیرند.

استاد : یعنی شما می‌گویید : علامت تیقن با علامت نفس دو جوهر است، بله همین‌طور است، این که مطلب درستی است ولی نکته این است که چرا روی علامیت تأکید می‌کنیم ؟ برای این که ما از یقینیات دست برنداریم، شارع ، موضوع وقت صلاة مغرب را غروب قرار داده است نه ذهاب.

شاگرد : در جمع بین اخباری که می‌فرمائید یا باید همین «ما به الزوال» را بگیریم یا «ما به یُعرف» را . آن تقسیمی که می‌فرمائید در این دسته‌بندی تأثیرگذار نخواهد بود، چون اینها ماهیت غروب را…

استاد : چرا، ما می‌خواهیم بگوییم : نصوص و فتوا همه می‌گویند : ذهاب «ما به یُعرف»است، پس می‌دانیم از نظر فقهی آن‌چه که موضوع است غروب است نه این علامت . این فقط علامت است و این از نظر نتیجه‌گیری خیلی مهم است.

شاگرد : خُب، پس کسی قائل به«ما به الغروب» نیست  پس چرا حاج آقا می‌فرمایند : «ما به الغروب»، «ما به یُعرف الغروب».

استاد : «ما به الغروب» را به معنای علامیت یعنی خودش.

شاگرد : مقوّم ذات خودش؟

استاد : نه، منظور حاج آقا از «ما به الغروب» این نبود.

شاگرد : پس منظور ایشان چیست؟ علامیت نفس غروب را می‌گویید ما به…

استاد : عبارت ایشان این بود.

بسم الله الرحمن الرحیم

تفکیک بین موضوع حکم شرعی و علامت آن در بحث وقت مغرب

فرمودند: «فالثابت من الروایات بیان المعرِّف للموضوع»، موضوع چیست؟ غروب، دیگر در این مشکلی نداریم که احتمال بدهیم موضوع ، ذهاب حمره باشد،« بیان المعرّف للموضوع، المجمهول تحققه»، یعنی نمی‌دانیم این مرتبه‌ای که زیر افق رفته است غروب شده است یا نشده است، آن که منظور شارع است، این‌جا بود که دنبال آن هستند، مثل زوال، که فرمودند : زوال ، واقعیت آن معلوم است . موضوع ، زوال است، نه این که موضوع ، «زیادة الظل» باشد و زیادة الظل علامت آن است، علامت نفس خود زوال بود یا علامت مضیّ آن بود؟ اصل این که «زید الظل» علامت است مهم است در این که آن را موضوع نکنیم، علامت باشد، بعد بحث ،خیلی مهم می‌شود، چرا؟ چون بعداً از قرائن و شواهد می‌فهمیم که این علامت نفس است یا علامت تیقن است؟

شاگرد : غروب هم  مفهوم آن مجمل است به این بیان که آیا  افق حسی مراد است؟ تُرسی مراد است؟ حقیقی مراد است؟ این که می فرماید : «لا اجمال فی الغروب» ، لذا در بعضی از روایات هم راوی مجبور می‌شود بپرسد، حضرت فرمودند: «إذا نظرتَ إلیه فلم تره.»

استاد : این روایت را امروز خواهیم داشت.

شاگرد : عکس مطلب باشد، یعنی این‌قدر مجمل بوده است که خود راوی از حضرت می‌پرسد.

استاد : مجمل، حالا حاج آقا همین روایت را یک جور می‌گویند، همین سطر از آن را که می‌خوانید، حاج آقا یک جور می‌گویند، کسانی که طرفدار مشهور هستند یک طور دیگری می‌گویند، حالا همین عبارت را بخوانیم که هم عبارت خوانده شده باشد و هم بیاییم به فرمایش شما.

استاد : فرمودند: «مع أنّ فی روایات ذهاب الحمرة ما ینصّ علی العلامتیة» که قرار شد مرسل إبن أشیم هم باشد که حالا سه تا روایت را اینجا ذکر کرده بودند، سند هرسه تا از نظر اصطلاح متأخرین ،ضعیف بود، یکی آن روایت را داشتیم «الاستتار عند المخالف لذلک »که روایت عبید بن زراره بود، «صحبنی رجلٌ،» این خودش ضعیف بود، «بل عند الشیعة المخالفین،» آن روایت «أقبلنا من مکة» که عده‌ای نقل کرده بودند، سند آن هم باز ضعیف بود. این ابن أشیم هم علامتی است، این هم باز مرسل است، مرسل إبن أبی‌عمیر هم نیست، مرسل إبن أشیم است، قبل از آن، مرسِل آن در وسائل چه کسی است ؟ خودش است، مرسِل ،خود إبن أشیم است، چون آن کسی که از امام شنیده است بعض أصحابنا بوده است، این‌طور یادم است که خود مرسِل إبن‌أشیم است، چه بسا إبن‌أشیم هم فی الجمله توثیقی برای او است ولی مجهول هم هستند، عده‌ای گفتند : مجهول است. نمی‌دانیم حال او چطور است.

شاگرد : این روایت «ذهاب »را که می‌آورند حاج آقا بنا بر آن مبنایی است که می‌فرمودند : آن صاحب چیز، مرحوم حاجی نوری است یا کس دیگری که دوازده هزار حدیث ضعاف را درست کرده است.

استاد : اردبیلی، اول اردبیلی بودند.

شاگرد : اردبیلی، روی آن مبنا است که خیلی دقت نمی‌کنند یا مبنای دیگری دارند که مثلا این است؟ چون در جواهر هم همین روایت را می‌خوانند و خیلی چیزی به آن نمی‌زنند.

سبک برخورد مرحوم آقای بهجت با روایات

استاد : سبک خود حاج آقا، آن‌طور که ما احساس کردیم مثل همین صاحب جواهر و اینها بود، یعنی زمان صاحب جواهر، شیخ انصاری، آن‌طور مثل این زمان اخیر این‌قدر گیر به سند نمی‌دادند، خود زمان محقق اول و علامه هم ‌همینطور بوده است.

شاگرد : اول این یک طوری آن را درست می‌کرد، با شهرت و اینها آن را  به هرحال درست می‌کرد، گرچه مثل الان نبود .

استاد : به عبارت دیگر می‌گفتند : ما به همین اندازه که روایت نخواهد یک چیزی را به هم بزند، مفاد مهمی داشته باشد که خلاف ضوابط فقه باشد، وقتی این‌طور بود، طبق همان ضابطه‌ای که موثوق الصدور متعارف است، در کتب آمده است، در کتب علماء فن آمده است، موثوق الصدور است، استظهار می‌کردند جلو می‌رفتند، اما اگر به یک جایی می‌رسید که یا تعارض بود یا ولو تعارض هم نبود اما مفاد روایت مفادی بود که ظاهر آن خلاف اعتبار و ضوابط بود، به عبارت دیگر خیلی مؤونه‌ی علمی می برد تا به آن ملتزم شوند، آنجا چرا توجه می کردند. مثلا خود حاج آقا همین‌طور بود، حتی یک بحثی بود چندین روز آن را طول دادند برای این که یک روایت را معنا کنند، توجیه کنند، در آخر با وجوهی که فرمودند، یادم است چندین روز، این‌طور که گفتند بنا نیست به هر روایتی عمل کنیم ولی معمولاً این که روایت را رد کنند کار ایشان نبود، سریع بگویند : این ضعیف است، اینها اصلا سبک ایشان نبود.

شاگرد : در اصول بحث کردند این مطلب را؟

استاد : خود ایشان؟

شاگرد : آری، همین سند و این‌ها، بحث شهرت و جابر و این‌ها در آنجا بحث شده است؟

استاد : علی القاعده بله، حالا مباحث الاصول را باید نگاه کنیم، الحمدلله الان تا جلد سوم همین‌ها را دارد، جلد آخر آن استصحاب و این‌ها است که هنوز چاپ نشده است اما ظاهراً مقصود شما موجود باشد.

شاگرد : مثلا درواقع می‌فرمودند : این‌ها دین خودشان را بیان می کردند.

استاد : این برای حجیت شهرت فتوائیه بود که این را می‌فرمودند.

شاگرد : نه، برای همین روایت هم فکر می کنم که…

استاد : شهرت عملیه آن را من این‌طور یادم است، آن جایی که می‌خواستند. شهرت فتوائیه این است که فقهاء یک فتوائی دادند اما هیچ دلیلی برای آن نمی‌بینیم، ایشان اینجا شهرت فتوائیه را حجت می‌دانستند، استدلال ایشان هم همین بود که یک فقیه متدینی نمی‌آید دست در جیب خودش کند یک چیزی را بگوید: شرع این است، واجب این است، مستحب این است، لذا می‌فرمودند : مستند به یک چیزی است به همین اندازه فهم او به دلیلی که ما به آن دلیل نرسیدیم ولی یک خبره‌ای بوده است و فهمی داشته است، ما فردا عندالله می‌توانیم به آن احتجاج کنیم به عنوان حجیت شهرت فتوائیه، اما در جابریت سند و اینها مشکل نداشتند، اما مثلا شهرت عملی را هم مشکل نداشتند، کل این بحث ها را تا آن جایی که من می‌دانم مشکلی نداشتند اما آنچه که بارز بود در بحث ایشان این بود که خود تحلیل و استظهار را بر همه‌ی این‌ها مقدم می‌داشتند، یعنی اگر یک روایتی بود، استظهار خودشان یک چیز دیگری بود، دیگر به فتوا و عمل و اقوال و کتب و امثال این‌ها اعتنا نمی‌کردند، معلوم بود، یعنی اصل فهم و فقه الحدیث را بر همه مقدم می‌داشتند، این محور کار ایشان بود. اگر در فقه الحدیث حالت دغدغه و تردیدی پیش می‌آمد آن‌وقت حرف‌ها و مطالب دیگر و شهرت و همه را ملاحظه می‌کردند و الا حتی اجماع، مواردی بود نقل اجماع می‌شد می‌گفتند : این اجماع مدرکی است، چرا؟ چون اگر دیده باشید وقتی طبق نظر و استنباط خودشان مطلبی برای خودشان صاف بود به اجماع اعتنا نمی‌کردند چون می‌گفتند : مدرکی است، می‌گفتند: می‌دانیم دلیل مجمِعین همین‌ها بوده است و ما در این‌ها خدشه کردیم، پس این اجماع برای ما به عنوان یک حجت عندالله مفید نیست ، چرا؟ چون می‌دانیم دلیل آنها همین بود.

 

برو به 0:07:31

شاگرد : در این روایات سند را از این باب که در کتب معروفه آمده است، کفایت می‌کرد برای ایشان، درست است؟

استاد : عرض کردم همان سبک مرحوم صاحب جواهر چطور است؟ نظیر آن را ما در بحث تعادل و تراجیح هم داشتیم، اتفاقا طول هم کشید، مباحث خوبی هم آنجا مطرح شد. «الجمع مهما أمکن »اصلا هست یا نیست؟ این اشکال برای متأخرین بود. یک بحث مهم دیگری که همان‌جا بود، این روایتی است که ظاهراً در کافی است، این روایت خیلی جالب است. راوی از امام علیه السلام سؤال می‌کند. می‌گوید : دوتا روایت مختلف از شما به من می‌رسد، یکی از آنها «ممن أثق به»، دیگری «ممن لاأثق به»، خود سائل می‌گوید، حضرت به‌جای این که بگویند : قول موثق را بگیر، سند…می فرمایند : ببین کدام یک از اینها با قرآن موافق است، با سایر روایات و مرام اهل‌بیت موافق است یعنی محتوایی.

یعنی معصومین علیهم‌السلام می‌فرمودند : اول محتوا، اول ببین چه چیزی می‌گوید. به تعبیر حاج آقا ، شیخ جعفر کاشف الغطا، این را زیاد می‌گفتند که  : چطور اصحاب ابوحنیفه مذهب ابوحنیفه را می‌دانند، اصحاب شافعی و حنبلی و این‌ها مذاهب امامانشان را می‌دانند، اصحاب امام صادق سلام الله علیه مذهب حضرت را نمی‌دانند؟ این‌قدر گیج و گنگ بودند که باید دنبال «کان و یکون» و اینها بگردند؟ یعنی مسلّما یک فرهنگ، یک مرام، یک چیزی که اهل بیت علیهم‌السلام دارند این‌قدر بند به این‌ها نیست.

طعنه‌ی عامه به اسناد فقهی شیعه

آن سنی با چه آب و تابی بر علیه شیعه می‌گفت: خُب، ما اهل سنت صحاح داریم، صحاح دوگانه خُب، مسلّم، بقیه‌ی آن هم آن مسانید و سنن، دوتا چیزهای مهم، مسانید و سنن را دارند، در خیلی از آنها هم صحاح است، می‌گفت : خُب، ما راحت هستیم اما شما شیعه مهم‌ترین کتاب شما کافی است، این را هم خودتان می‌گویید : دو ثلث آن ضعیف است، پس «من أین تأخذون دینکم؟!» در آن کانالی که چند سال قبل در لندن مناظره می‌کردند ، بر علیه شیعه می‌گفت : «من أین تأخذون دینکم؟ !»می‌گفت : کافی شما اینقدر ضعیف است!

خُب، جواب این‌ها خیلی واضح است. به صرف این که سند چندتا روایت در کافی ضعیف باشد پس دین ما بی‌مأخذ شد؟! می‌گوید: «من أین تأخذون دینکم ؟» از آن جایی که یک شیعه را نمی‌بینید پای خودش را مثل شما بشوید. یک چیزهایی بگویم، یک شیعه را نمی‌بینید می‌گویید : «من أین نأخذ دیننا؟! »آن احکام ثابته که معلوم است برای اهل بیت است، یکی همین بحث ذهاب حمره و امثال این‌ها است، این چیزهایی که شعار برای شیعه می‌شد، به این صورت خودشان برای همدیگر می‌گفتند که : این همان چیزی است که ما باید بر آن مواظبت کنیم. حالا مواظبت استحبابی، علامتی، اینها بحث‌های فقهی آن است اما عملاً این کار را می‌کردند که برای خودشان یک فرهنگ معلوم و ممتاز می‌شد؛ آیا تا به حال یک شیعه را دیده‌اید بگوید : «الصلاة خیرٌ من النوم؟» پس «من أین تأخذون دینکم؟ »بله از همان جایی که نمی‌گوییم : «الصلاة خیرٌ من النوم»، یعنی ما از سند روایت کافی دین خودمان را نمی‌گیریم.

خُب، آنها چطور از صحاح می گیرند؟ اولا آنها که خودشان گیر هستند، کسانی که اهل باشند می‌دانند، دوتا صحیح بخاری و مسلم دارند که عجائب روایات در این‌ها است و هیچ چیزی هم نمی‌توانند بگویند، صحیح است دیگر، صحیح بخاری تالی تلو قرآن!! روایات عجیب و غریب. حالا جالب است اخیرا به یکی از آنها  برخورد کردم، این ناصرالدین البانی است که خیلی معروف است و اخیرا وفات کرده است، در عربستان خیلی مهم است به گونه‌ای که در قرن ما جایزه‌ی محدّث بودن به او دادند، مدال تحدیث به او دادند. این یک کتابی دارد به نام سلسلة الاحادیث الصحیحة، سلسله احادیث صحیح را می‌آورد و و احادیث ضعیفة را ، به نظرم در ضعیف آن بود، یک روایت صحیح بخاری را می‌آورد بعد می‌گوید : من یک وقت‌هایی می‌گفتم شاید این صحیح باشد، حالا فهمیدم از آن ضعیف‌های کذا است، بعد شروع می‌کند به توضیح دادن. روایت چیست؟ همان روایت معروف است که ابوحریره می‌گوید : حضرت صلی‌الله علیه وآله وسلم فرمودند : روز قیامت که می‌شود می‌بینم اصحاب من گروه گروه می‌آیند بعد می‌روند به سوی آتش،« إلی النار، لایبقی إلا مثل حَمَل النعم،» این نص روایت است، «حمل النعم» یعنی یک گله بزرگ شتر از چرا برمی‌گردند، یکی دوتا فراری می‌شوند، می‌بینید نیامدند، گم شدند، حضرت فرمودند : همه‌ی اصحاب می‌روند در آتش، «لایبقی» مثل این یکی دوتا شتر گم شده. خُب، این در صحیح بخاری است.

خُب، این را چه کار کند؟ صحیح است، دیگر حرف نزد، مجبور شده است در اینجا گفته است این ضعیف است. خُب، حالا من که واقعا می‌گویم :  این که سنی‌ها صحیح دارند نه به خاطر این است که این عقلانیت است، مثل خورشید است که خلاف عقلانیت است، یک شخصی مثل  بخاری پیدا شود در تشخیص خودش، چندتا را جمع کند بگوید این‌ها صحیح است! بعد بگویند : دیگر حرف نزنید که تالی تلو قرآن است!! خُب، این خلاف فطرت و عقل است، معلوم است که یک نفر پیدا شود بگوید که : دیگر حرف نزن روی حرف او! این معلوم است، چرا الان این‌طور شده است؟ من می‌گویم: از الطاف است، اتمام حجت الهی است که قبل از این که آل بویه و شیعه  قدرت حکومتی پیدا کنند بخاری و مسلم صحیح را نوشتند، میخ آن هم از لطف خدا بین اهل تسنن کوبیده شد که ای سنی‌ها روی این دیگر حرف نزنید! چیزی که در این‌ها است حجت است برای شما! ببینید دغدغه نکنید! میخ این که کوبیده شد، بعد حکومت آل بویه آمد شیعه قدرت پیدا کردند، از تقیه درآمدند، حرف ها را صریح می‌گفتند، اینها هم موضع‌گیری می‌کردند، موضع‌گیری شدید، اما خُب، صحیح بخاری و مسلم بود، صحیح بخاری و مسلم یک چیزهایی را که من قسم می‌خورم اگر بخاری زمانی بود که آل بویه به قدرت رسیده بودند این‌طور نمی‌نوشت، من حاضر هستم قسم بخورم، یعنی لمس کردم. اگر زمان حکومت آل بویه شده بود و همین بخاری آن زمان را درک کرده بود صحیح را این‌طور نمی‌نوشت، آن زمان یک فضای دیگری بود، شیعه در تقیه بودند، حرف‌ها خصوصی گفته می‌شد، آنها هم در یک فضای بازتری صحیح‌ها را نوشتند، خدا به سنی‌ها می‌گوید : به این دست نزنید، تالی تلو قرآن است، اینها صحیح است، صحیح است برای این که بعداً چیزهایی را که مسلّمات بوده است و محو کردند، یک بخشی از آنها مانده است، همین بخشی از آن که مانده است کلید است، شما اینها را بگیرید و جلو بروید.

یکی از آنها این است که «کالاعجاز» است که هفت جا آمده است، در صحیح بخاری قضیه‌ی« رزیه‌ی یوم الخمیس »را بگویند، بگوید : حضرت فرمودند : چیزی بیاورید من بنویسم که« لن تضلّوا بعدی أبداً،» در دو سه جای آن بگوید : «هَجَرَ!» نمی‌دانم صحیح مسلم دارد «إنّ رسول الله لیهجر» نعوذ بالله!! اگر شیعه به قدرت رسیده بود و این حرف‌ها را می‌زدند، آیا این‌ها دیگر حاضر بودند در صحاح خودشان بنویسند؟! هرطوری بود یک خدشه‌ای می‌کردند. صریحاً می‌گوید: «قال عمر،» در چندجا، سه چهار جای صحیح بخاری است،« قال عمر : إنّ رسول الله غلبه الوجع . حسبنا کتاب الله،» خُب، این‌ها برای اتمام حجت است، شما باید صحیح داشته باشید، چون دیگر این‌ها را نتوانید…اتمام حجت باشد که حضرت این‌ها را فرمودند و… این خیلی نظیر دارد. یکی از چیزهای خیلی خوب این« مفتاحیات الصحیحین »است ؛این است که آدم دنبال آن باشد خیلی خوب است، هنوز هم آن‌طور که باید شیعه روی آن  کار نکرده  یعنی آن دوتا صحیح را، دانه دانه روایات آن را نگاه کنند کنار یک لیست نه بدون این ملاحظه که در آن صورت فایده نخواهد داشت. خود من گاهی یک روایت را ده بار دیده‌ام و هرچه محتملات بوده است کنار آن برچسب زده‌ام اما می‌بینید باز در شرائط دیگری از همین روایت می‌شوداستفاده‌ی دیگری کرد! لذا جادارد که همه‌ی ذهن‌ها را روی همدیگر بریزند، مناظره و مباحثه کنند و تک تک این روایاتی را که آنها خودشان قبول دارند ببینند کجا چه استفاده‌ای از این روایات می شود کرد.

می‌گویند : کجا آمده است که نمی‌دانم حضرت رسول صلی‌الله علیه وآله وسلم  وصیّ داشته است؟ این نبوده است، اصلا کسی را انتخاب نکردند. خُب، حالا ببینید این باز در صحیح بخاری است، صحیح بخاری برای مقصود دیگری می‌آورد اما برای ما که می‌خواهیم مقصود خودمان را داشته باشیم. می‌گویند : آمدند «ذکروا عند عایشة أنّ علیاً کان وصیاً، »صحیح بخاری است، این خُب، راست است دیگر، صحیح است، پس معلوم می‌شود زمان عایشه« ذکروا،» عده‌ی حسابی بودند که این حرف مطرح بود و می‌آمدند به رخ عایشه می‌کشیدند که دختر آن پدرش بود. «ذکروا عند عایشة أنّ علیاً کان وصیاً، »در صحیح بخاری است، خُب، حالا چرا بخاری این را می‌آورد؟ به خاطر جواب عایشه. می‌گوید عایشه برآشفته شد، گفت:« إلی من اوصی؟! »من وقت وفات آنجا بودم، سر حضرت پیش من بود، آخرین نفس را پیش من کشیدند، چه کسی بود آنجا تا به او وصیت کند؟ من که حاضر بودم. خُب، حالا این جواب عایشه است، ولی آنچه که ما کار داریم چیست؟ می‌گوییم :حالا شیعه نمی خواهند بگوید که وصیّ را اینها  بعد ها درآورده باشند. همان وقت هم مطرح بوده است.

 

برو به 0:17:50

 از چیزهای جالبی که برخورد کردم در همین روایت صحیح بخاری که عایشه برآشفته می‌شود یک کلمه‌ای می‌گوید که جسارت واضح به پیامبر است، نقل چیزی را می‌کند که جسارت واضح است. در چاپ های صحیح بخاری الان برداشته‌اند، من چندین بار این روایت را دیده بودم، بعد ، البدایه‌ی إبن‌کثیر را می‌خواندم همین را دیدم می‌گوید : «أخرج البخاری،» روایت را آورده است و آن جمله عجیبی که جسارت است را آورده است، گفتم: این را که من ندیده بودم، به بخاری مراجعه کردم دیدم نیست، در آن بخاری که مطبوع است نیست. بعد گشتم کسانی که قبل از قرن دهم مثل ابن‌کثیر و این‌ها که از بخاری نقل کردند، همه‌ی این‌ها آورده‌اند و من این را جمع‌آوری کردم. ببینید فلان، یکی از آنها ابن‌کثیر است، فلان و فلان فلان می‌گویند : بخاری در صحیح خودش آورده است و این جمله را دارد (جسارت عایشه) اما اینقدر جسارت بوده است که خود این‌ها انداختند!! ملاحظه می‌کنید دیگر نمی‌خواهم بگویم…

منظور این که ببینید چقدر جالب ! ذکروا عند عایشة أنّ علیاً کان وصیاً »که چنان تکان می‌خورد و برآشفته می‌شود که کلام از دست او درمی‌رود، چیزی می‌گوید و طوری می‌خواهد مطلب را با آب و تاب بگوید و حرف‌ها را جسارت‌آمیز می‌گوید که خودشان مجبور می‌شوند بردارند. خُب، این‌ها چرا صحیح دارند؟ به خاطر این‌ها.

خُب، حالا منظور این که آن علماء، صاحب جواهر و دیگران، به کافی و … مراجعه می‌کردند، همان مشی عقلائی نسبت به این که نقل است با این سند، در یک کتابی، اگر ما دیدیم مفاد را می‌فهمیم، طبق ضوابطی که می‌دانیم جلو می‌رویم دیگر به سند گیر نمی‌دهیم، همان که در کافی است،« أثِقُ بها أثِقُ به،» به مفاد نگاه کن. اما اگر دیدیم الان مفاد مفادی است که مؤونه می‌برد، یک چیزی را می‌گوید که خلاف ضوابط فقه است، خُب، آنجا سند را ببینیم اگر ثابت شد، یک حجت محکمی که ما طبق این نقل خلاف آن [ضوابط] را مشی کنیم می‌رویم و الا اگر سند ضعیف باشد به صرف آن‌طور نقلی نمی توان به آن عمل نمود.

شاگرد : الان در مورد خودمان که تعارض است و…

استاد : حاج آقا که تعارض را قبول ندارند، همه حرف‌های ایشان بر این است که بگویند تعارض نیست.

شاگرد : همین ظاهر آن تعارض است و برای این که مشخص شود، ممکن است یک روایت ضعیفی باشد، ما با تکیه بر این یک‌دفعه استتار را درست کنیم.

استاد : اتفاقاً برعکس است، صاحب‌جواهر گفتند : عده‌ای آمدند برای این که قول مشهور را  تخطئه گفتند : هرچه روایت صحیح السند است برای استتار است، مشهور اصلا روایت صحیح ندارند، بعد تعجب می‌کنند چطور؟ اصلا روایت ندارند، یکی دوتا هم ضعیف. حالا همین‌جا ببینید، همین روایت که بود «مُطلٌّ علی المشرق[2]،» مرسل است. روایت بعد از آن، روایت چندم بود؟ برای« قمّة الرأس[3]

شاگرد : تعبیری که خودشان در اول بحث داشتند همین بود، در بحث استتار فرمودند:« و یدل علی ذلک روایات کثیرة فیها الصحاح.»

استاد : احسنت !بله بله.

شاگرد : «و عن المشهور أنّها ذهاب الحمرة فی مشرق و یدل علی ذلک روایات کثیرة ینجبر ضعف بعضها.»

استاد : بله احسنت ! این نکته را شما گفتید انجبار ضعف را خود حاج آقا هم فرمودند که «ینجبر ضعف »خیلی از آن. معلوم می‌شود عده‌ای درست همین چیز را برای قول مشهور گفته بودند که لذا صاحب جواهر گفتند : خیلی تعجب است که بگوییم : روایت ندارد یا تمام آن ضعیف است.

البته در مستمسک ، مرحوم آقای حکیم  ده تا روایت را پشت سرهم برای قول مشهور آوردند، دانه دانه، همین‌جا بحث دیروز ما را به عنوان مرسل ابن‌أشیم تعریف کردند، در صفحه 73 مستمسک جلد 5، ظهور آن را هم پذیرفتند.

امر به احتیاط موضوعی در مرسله‌ی ابن‌اشیم نه احتیاط حکمی

حالا در مانحن‌فیه فرمودند: «مع أنّ فی روایات ذهاب الحمرة ما ینص علی العلامتیة »که این مرسله إبن‌أشیم باشد، و علی  یعنی« ینصّ علی أنّ ذهاب الحمرة احتیاطٌ.»

این کدام روایت است؟ روایت باب شانزدهم، حدیث چهاردهم، مکاتبه إبن وضّاح[4]، «و عنه یعنی حسن بن محمد بن سماعة،»خیلی از روایات تهذیب از ایشان است که واقفی است، سند شیخ تا حسن‌بن‌محمد خوب است اما چون خود حسن‌بن‌محمد واقفی است روایت موثقه می‌شود، دیگر صحیح نیست. عنه، حسن‌بن‌محمد بن‌ سماعة  عن  سلیمان‌بن داود که این هم اصلا شیعه نیست، در وصف او دیدم «عامیٌ ثقة ربما یُضعّف» این‌طور آورده بودند، عبدالله‌بن‌وضاح خوب است که مکاتبه برای ایشان است.« عن  عبدالله‌بن‌وضاح  قال کتبتُ إلی العبدالصالح علیه السلام یتواری القرص و یُقبل اللیل ثم یزید اللیل ارتفاعاً و تستتر أنّ الشمس و ترتفع فوق الجبل حمرة »که نسخه های دیگر داشت« ترتفع فوق» چه چیزی؟

«فوق اللیل.»

استاد : «فوق اللیل» بله،« فوق الجبل حمرة و یؤذّن عندنا المُؤذنون أ فاُصلّی حینئذٍ و اُفطر إن کنتُ صائماً أو أنتظر حتی یذهب الحمرة التی فوق الجبل ؟ فکتب إلیّ : أری لک أن تنتظر حتی تذهب الحمرة و تأخذ بالحائطة لدینک،» احتیاط کنید. این که حاج آقا می‌فرمایند:« ینصّ علی أنّه احتیاطٌ»، حضرت فرمودند: «أن تحتاط لدینک. »پس ذهاب حمره ، احتیاط است. «و علی أنّه احتیاطٌ مع ظهوره فی الاحتیاط الموضوعی لا الحکمی»، نه این که می‌خواستند بگویند : شبهه حکمیه است، احتیاط کنید، مثل این که مفتی می‌گوید : احتیاط کن، أحوط این است. حضرت نمی‌خواهند در شبهه‌ی حکمیه فتوای به احتیاط بدهند، خودشان که حکم را می‌دانستند. از امام علیه السلام شبهه حکمیه را سؤال می‌کند، حضرت که به احتیاط جواب نمی‌دهند، شبهه ، موضوعیه است، موضوعی یعنی چه؟ یعنی می‌دانیم موضوع ، غروب است، تو نمی‌دانی آن موضوع محقق شده است یا نه خارجیاً، شبهه‌ی شما موضوعیه است صبر کن، احتیاط کن.

«لاالحکمی فیُحمل   ما لم یُنص فیه علی العلامتیة علی المنصوص»، آن روایاتی هم که ذهاب حمره را فرمودند اما نگفتند علامت است، به قرینه این‌ها می‌گوییم : آنهایی هم که نگفتند علامت است می‌فهمیم منظور از آن علامیت است. «فیُحمل ما»، یعنی آن ادله‌ی ذهاب حمره‌ای که «لم یُنص فیه علی العلامتیة»، صریحاً حضرت نفرمودند : علامت است، «علی المنصوص»، یعنی آن که تنصیصاً می‌گوید : علامت است. حالا فعلاً علامت بین همین دوتا است، بعداً مفصل‌تر جلوتر می‌روند، فعلاً الان عبارت، تفاوت بین آنها خوب باز نمی‌شود، جلو می‌رویم.

شاگرد : مشکل ایجاد می‌کند، یعنی این‌طور که شما فرمودید همه بحث هردو دسته روایت را علامت می‌دانند ، پس« ما لم ینص علی العلامتیة» یا ما نصَّ نداریم، همه این‌ها علامتیه است.

استاد : ابتداء ایشان سی و پنج صفحه بحث می‌کنند، این شروع بحث است، فعلا می‌خواهند علامتیت را جلوه بدهند.

شاگرد : می‌خواهم عرض کنم شاید منظور ایشان علامیت تیقن است.

استاد : حتماً این است، در درس هم می‌گویند، بعداً هم صریحاً می‌گویند اما فعلاً برویم سراغ علامیت، این را جا بیندازیم که علامت است نه موضوع. وقتی علامت بودن احراز شد بعد ببینیم چطور خواهد شد.

شاگرد : این که می‌فرمایند در صورتی است که آن‌طرف نص بر عدم علامیت نباشد، این را مفروض گرفتند.

استاد : نص بر موضوعیت منظور شما…

شاگرد : بله نص بر، یعنی این دیگر مفروض است، چون ایشان می‌گویند فیحمل علی ما لم ینص علی المنصوص، با این که آن ما لم ینص را ما نخواندیم، اگر روایتی داشتیم که نص در موضوعیت بود، آن‌وقت دیگر نمی‌توانند چنین حملی را اجراء کنند.

استاد : حالا که می‌فرمائید موضوعیت یعنی موضوعیت علامت نفس الغروب است، منظور شما از موضوعیت این است دیگر؟

شاگرد : بله همین فرمایش شما.

استاد : اتفاقاً آقای حکیم که در خیلی از این روایات خدشه کردند، در این مرسله ابن‌أشیم هیچ، در دلالت خدشه نکردند و علامتیتی که هم ایشان فرمودند را علامت نفس گرفتند، عبارت ایشان این است، یعنی می‌خواهم بگویم : روایت دیروز را از نظر ظهور قوی دانستند، حالا باز هم به این روایت خیلی برمی‌گردیم، فرمایشات علماء را می‌گوییم.

«فإنّ ظهور صدره فی إرادة الغروب بالمرتبة المقارنة لذهاب الحمرة مما لامجال لإنکاره و کذا التعلیل.»می‌گوید هم صدر آن و هم تعلیل آن هردو می‌گویند : تا ذهاب نشده است اصلا غروب نشده است، نه این که شاید شده است و ما نمی‌دانیم. این‌ها فرمایشات ایشان است. حالا راجع به این روایت باز بحث می‌کنیم.

دیروز هم عرض کردم ظهور آن این است تا بعداً برسیم و مرسله إبن أشیم را، حاج آقا راجع به همین باز صحبت می‌کنند.

«و یحمل علی المنصوص، و یدل علی تبیّن الغروب مفهوماً،» ما گفتیم مفهوم آن روشن است.

وضوح مفهوم غروب و بررسی سندی و دلالی روایت داود بن فرقد

 یکی از روایاتی که دال بر ظهور مفهوم می‌شود من دیروز خواندم که البته حاج آقا نفرمودند، این‌جا آدم یادداشت کند خیلی خوب است، در آن روایت حضرت امام رضا سلام الله علیه که حضرت صریحاً فرمودند : مفهوم غروب. صاحب وسائل چون این ابواب را نیاورده بودند و الا در مباحث قبلی بود، در باب دهم بود، باب دهم حدیث یازدهم. حضرت فرمودند: «غروب الشمس مشهورٌ معروفٌ تجب عنده المغرب[5]،» مشهورٌ معروفٌ، خُب، این خیلی خوب است برای مقصود ایشان در اینجا که می‌فرمایند : مفهوماً روشن است. «و یدل علی تبیّن الغروب مفهوماً ما فیه،» یعنی آن روایتی که در آن است.

بله پس مکاتبه ابن وضاح، اولین روایت، تابه ُحال سه تا روایت، این مکاتبه، این موثق شد.

این یکی آخری مفهوماً «ما فیه أنّه إذا نظرتَ إلیه فلم تره،» این روایت مرسل علی‌بن‌الحَکَم است در باب شانزدهم، حدیث بیست و پنجم. اما دیگران این را، چون خیلی دلالتش بر استتار قوی است ، می‌گویند خب مرسل و ضعیف است. مرسل از طریق علی‌بن‌حَکَم، بله از طریق او مرسل است اما همان‌جا در وسائل دوتا طریق دیگر دارد، «و رواه الصدوق فی المجالس» که سند صحیح است ، «و رواه الصدوق فی العلل »بله این هم باز ضعیف است. پس این سه تا نقل دارد.

در تهذیب عمّن حدّثه، اسم نبرده است پس مرسل شد. در علل هم به نظرم محمد‌بن‌سِندی بود، یکی از آنها مجهول است، خلاصه ، ضعیف است. اما در مجالس سند این است : «رواه فی المجالس عن محمد بن‌حسن صفار ؛ شیخ آنها، عن الصفار، محمد‌ بن‌حسن‌صفار، عن العباسبنمعروف که خوب است عن علیبنمهزیار عن الحسینبنسعید عن علیبننعمان عن داودبنفرقد قال سمعتُ أبی یسأل أباعبدالله علیهالسلام،» ملاحظه میکنید این سند دیگر خوب است. پس بهجای این که بگوییم : مرسل علیبنحکم که در تهذیب آمده است میگوییم : صحیحه داودبنفرقد که در امالی صدوق آمده است.

 

برو به 0:30:16

این روایت این است که میگوید: «سمعتُ أبی متی یدخل وقت المغرب؟» سؤال این است که «أنّه سُئل عن وقت المغرب فقال علیهالسلام : إذا غاب کرسیها، »وقتی کرسی خورشید غائب شد.« قلتُ و ما کرسیّها؟ قال علیهالسلام : قرصها»قرص خورشید، «قلت : متی یغیب قرصها؟ »قرص آن چه زمانی غائب میشود؟ «قال علیهالسلام : إذا نظرتَ إلیه فلم تره،» وقتی نگاه کنید ولی دیگر آن را نبینید. شما فرمودید : معلوم میشود مفهوم غروب مبهم بوده است. نه، واقعا مفهوم ، مبهم نیست، آدم تعجب میکند که چطور این سؤالات را پرسیده است.

شاگرد : فضای کوفه را اگر توجه کنیم،‌ برای آن ها عجیب نیست، به خاطر این که شبهه‌ای که پیش آمده بود.

استاد : خُب، حالا من اذان را میخواهم بگویم. مشهوریها میگویند : همهی این روایت دال بر حرف ما است، بله، یعنی این میدانست که ذهاب حمره باید بشود، میخواست یک طوری سؤال را بپیچاند که آن ذهابی را که میدانست دربیاید، این هم که شرائطی نبود که آن مطلب تقیه را برای او بگویند، هرچه جلوتر رفت بدتر شد، حضرت بردند تا این که گفتند« إذا نظرتَ إلیه فلم تره.»

به هر حال اگر ما یک دلیلی بر تقیه داشتیم، با آن بحثهایی که گذشت که دراین‌صورت حرفی نیست اما فی حد نفسه فرمایش امام را، سؤال و جواب را ما خودمان  بر این حمل کنیم، ببینید مؤونهی حسابی میخواهد، باید پشتوانهای داشته باشیم از تقیه. تقیهای که عرض کردم بزرگان دین تا قرن نهم و دهم اصلاً احتمال تقیه در ذهن آنها نبوده است، این چطور تقیهای بوده است که شیعه، این همه محدثین و فقهاء و علماء میآمدند تا وقتی که مثل وحید بهبهانی و بزرگانی از فقهاء قائل به استتار شدند، عدهای که میخواستند حرف آنها را رد کنند، این پرچم را جلوی اینها بالا میگرفتند که «إنّ الرشد فی خلافهم»، این تقیه است، نمیتوانستند آنها را بگویند، معارضه میاندازند و حال آن که اگر علامتیّت باشد و بعد هم مجموع اینها را در نظر بگیریم قطع پیدا میکنیم که علامتیت  ، علامتیت تیقن است. کما این که خود صاحب ریاض که در طرفداری از مشهور خیلی شدید بودند ، در یک  روایتی که خواستهاند معنا کنند ، میل کردهاند که بله منظور مشهور این است که علامت تیقن است.

یعنی در بحث و فکر و اینها دیدند جفت و جور نمیشود مگر به این، خُب، خیلی خوب است، علامت تیقن است، صاحب جواهر هم گفتند : خوب است، «جیّدٌ إلا أنّه خلاف النص و الفتوی، »خلاف نص و فتوای آن هم باید برسیم، دانه دانهی آن را، ما حرفی نداریم، فرمایش ایشان است اما بیشتر تأمل کنیم ببینیم خلاف است یا نیست.

لذا میفرمایند: «و یدل علی تبیّن الغروب مفهوماً،» آن روایتی که« فیه أنّه إذا نظرتَ إلیه فلم تره»، که این سند صحیح هم پس دارد.

شاگرد : وجه روشن بودن آن چیست؟

استاد : و لاأصرح من ذلک فی أنّه لاوقع للسؤال عن الواضحات، این‌ها را ببینید حاج آقا چطور می‌فرمایند، می‌گویند دیگر صریح تر از این نیست، دیگر واضحات را سؤال نکن، من میگویم : یغیب قرصها، می گویی : کیف یغیب قرصها؟ خُب، وقتی نگاه کردی آن را ندیدی دیگر. این روایت تا اینجا.

البته این روایت چون سند صحیح هم دارد اگر احتمال تقیه به این نحوی باشد که بگویند حضرت دیگر ، هرطوری بود می‌خواستند جواب او را ندهند تا این احتمال اگر باشد اما تعیین کننده نباشد در معنای حدیث، خیلی استفادهی خوبی از این حدیث میشود کرد، این را هم برای این که نگاه کنید میگویم و البته هنوز هم ادامه خواهد داشت.

بیان آقای خویی در اختصاص وقت زوال تا غَسَق لیل برای چهار نماز و استفاده از آن برای سهولت تشخیص غروب 

لذا این را عرض میکنم مراجعه کنید که در ادامهی بحث ایشان نکتهای است برای فردا ان شاء الله،. مرحوم آقای خوئی در التنقیح وقتی وارد میشوند که این بحث را مطرح کنند، ابتدای بحث خودشان یک بحث خوبی دارند، ذیل آیه شریفه «أقم الصلاة لدلوک الشمس إلی غسق اللیل»، روایتی را میآورند. میفرمایند: حضرت فرمودند که : چهارتا نماز فریضه از زوال است تا غسق. این نکته‌‌ی  ایشان که سؤال هم از اینجاست ؛ یعنی اینطور نیست که بگوییم یک بخش مثلا در آیهی شریفه اینجا برای دوتا نماز، یک بخش هم برای دوتا نماز دیگر. آیه میفرماید از اینجا تا اینجا برای چهارتا نماز است، خیلی فرق میکند. از زوال تا وسط چهارتا نماز، «أقم الصلاة لدلوک الشمس إلی غسق»، از اینجا شروع میکند، یک نکتهای است روی آن تأمل کنید. یعنی اصل آیه میفرماید :از اینجا تا اینجا نماز، چهارتا است در سنت پیامبر که تصحیح اوقات شده است با نزول جبرئیل به نحوی که تعلیم کرده است، بنابراین آن مِیزی که بین این دوتا است که غروب آفتاب بین دوتا چهارتا فاصله میاندازد، این میز مانعی ندارد میزی باشد که اصل موضوع آن ناظر باشد به یک امر سهل، مناسب با شریعت سمحهی سهلة باشد که عرف عام همه سردربیاورند و لذا حتی «لیس علیک صعود الجبل» هم معنا پیدا میکند. چرا که همه این روایت را کنار میگذارند، میگویند : اصلا این را نمیتوانیم معنا کنیم، میگوید : من اگر بروم بالای کوه میبینم، حضرت فرمودند : تو چکار داری که بالای کوه بروی، تو وقتی ندیدی نماز خودت را بخوان. یعنی شریعتی که میخواهد بگوید وقتی ظهر شد نماز ظهر و عصر، وقتی هم غروب شد، برای عرف عام چه میشود؟ غروب شد، خودتان در شهری زندگی میکنید، عرف عام، زن و بچه و بزرگ چه زمانی میگویید غروب شد؟ خُب، وقتی غروب شد بخوانید، شارع بر شما سخت نگرفته است که یک امری را القاء کند به شما که اصلاً متحیر باشید. خُب، اگر این را بگوییم پس آن میزی که هست برای این چهارتا «أقم الصلاة إلی غسق الیلل لدلوک الشمس»، میز چیست؟ غروب عرفی ؛ همان که عرف می فهمد.

لذا شیخ الطائفه تصریحاً حالا ولو در کلام فیض بود که دیدم، فیض فرموده بودند : ابداً اسم آن را نبرید که خورشید افتاده است بر مناره مثلاً و ما بگوییم : غروب شده است، این را خیلی محکم در وافی فرمودند. اما دیدید شیخ این را نگفتند، خود شیخ در مبسوط نگاه کنید، فرمودند : أحوط آن است ولی آن متن فتوای خودشان ابتداء این بود که فرمودند : غروب الشمس« إذا نظرتَ إلیه فلم تره»، شیخ فتوا دادند، بعد فرمودند : لازمهی قول اولی که فتوای خودشان بود  و مقابل أحوط بود، لازمه‌‌ی آن چه بود ؟ فرمودند : هنوز آفتاب به ساختمان های بلد مثل منارهی اسکندری است میگویند : وقت شده است!! خیلی عجیب است ! فرمودند : وقت شده است. یعنی القاء کلام شارع به عرف عام است و به آن چیزی که است مردم، زن و صغیر و کبیر پیش خودشان می‌گویند : آفتاب غروب کرد، شارع فرموده است همین که خودتان، خود عرف عام می گویید : غروب کرد من قبول دارم، بس است، سخت نگرفتم اما اگر بخواهید در این امور باب ضوابط امتثال و دقت و فقه و آن چیزهایی را که اگر همه بخواهند مراعات کنند سخت است ولی نمیشود دست از آن برداشت، از عسر آن دست برداشت، آن می‌شود استصحاب و احتیاط و زوال حمره و از کوه برود و همهی اینها. اگر اینطور باشد ولذا آن روایتی هم که حضرت نماز میخواندند فرمودند: «إذا غاب»، خودشان نماز میخواندند، دیگر محتاج نیستیم. پس این عبارت را هم ببینید، روایاتی که در ذیل إلی غسق بود چطور می شود از آنها استظهار کرد.

 

شاگرد : نوشته‌اند : «فلو کنا نحن و اطلاق الآیة المبارکة لقلنا أنّ مبدأ اوقات الفرائض الاربع.»

استاد : ببینید عبارتی داشتند که یک نحو حالت خوبی دارد، کلیدی برای بحث می شود.

یک چیزی در ذهن من بود که مفاد فرمایش امام هم همین است، در ذیل «إلی غسق اللیل» روایت را ببینید، من گفتم برای فردا.

شاگرد : قبلاً این را فرمودند مثل این که الآیة.

استاد : صرفاً از آیه است؟ خب.

شاگرد : چون ایشان فرموده بودند : إلا أنّا علمنا من الاخبار المعتبرة الواردة فی المقام علمنا…»

استاد : حرفی نیست، فی المقام، اما الروایات الواردة فی تفسیر آیات الشریفة چطور؟ این مهم است، یعنی خود لسان اهل بیت در این که آیه را چطور معنا کردند. یک چیزی در ذهن من است که در روایت هم دیدم.

شاگرد : در روایت است که «إذا غربت الشمس فقد دخل وقت الصلاة»، این را در ادامه همین بحث آوردند.

استاد : نه، روایتی که این مفاد را بگوید که چهارتا فریضه است، از بین دلوک تا غسق.

شاگرد : یک جایی دارد،«و غیرها مما ورد فی تفسیرها و دلالتها علی أنّ الصلوات الأربع غیر فریضة الفجر أدخل أوقاتها بالدلوک و یمتد إلی غسق اللیل.»

استاد : ببینید می گویم روایت بود. حضرت فرمودند : غیر از نماز صبح ،فرائض اربع اینطور است که ابتداء وقت آن زوال، انتهای آن غسق، خُب، این خیلی جالب است، در این که اصل این ابتدا و انتها این است استقلالاً فی الفرض بنزول الوحی. اما یک مرزی را هم سنت تعیین می کند که این مرز چیست؟ غروب عرفی که سهولت داشته باشد.

شاگرد : این اشکال دارد که مثلا اول و آخر آن فلان و بهمان باشد ولی اول نماز مغرب  ،  ذهاب باشد .چه مشکلی پیش می آید؟

استاد : عرض نمیکنم مشکلی پیش میآید، این که حتما اول وقت آن غروب است.

شاگرد : نه، ذهاب حمره مشرقیه.

استاد : باز هم مشکلی نداریم، فقط لازمه آن این است .

عدم التفات عرف به مفهوم ذهاب حمره مشرقیه

یک مشکلی که هست این است که -وحید بهبهانی هم روی این سان میدهند وحاج آقا هم بعداً میفرمایند-  اگر بگوییم ذهاب است حتما باید بگویید پس نماز ظهر و عصر هم بعد از غروب عرفی باز قضا نشده است. چرا؟ چون لدلوک الشمس إلی غسق، یعنی فاصله نیست و فرجه نداریم. چون اگر فرجه داشتیم میگفتیم : ظهر و عصر تا اینجا تمام شد، دوازده دقیقه، یک ربع هم بین آن هیچ نمازی نیست، نه مغرب است و نه ظهر و عصر است.

 

برو به 0:41:57

شاگرد : می گویند، آقایان می گویند : تا مغرب است.

استاد : حاج آقا میگویند خیلی عجیب است! بعد می بینیم، عدهای بله همینطور…حاج آقا می گویند : خیلی عجیب است ! من در این چند مدتی که نگاه میکردم عدهای محکم میگویند بخواند، البته در عروه مثل آقا شیخ عبدالکریم و اینها همه گفتند : نه، مشهوری هستیم اما نماز عصر را از استتار قرص عقب نیندازند، خیلی احتیاط کردند.

شاگرد : الان فتوای مراجع اخیر هم فکر نمی‌کنم این باشد که اصلاً…

استاد : می گویند : تا زوال حمره میتوانید عصر را بخوانید. خُب، این خیلی لوازم دارد، یعنی زوال حمره حدود یک ربع می شود، خُب، در این یک ربع هم ظهر میتواند بخواند و هم عصر بخواند، خورشید غروب کرده است در افق مستویاً هم ظهر بخواند، بعد از آن هم عصر را بخواند، هنوز هم تازه وقت دارد، برای حائض  که غروب پاک میشود ،ظهر و عصر بر او واجب است، خورشید غروب کرد طاهر شد، میگویند : باشد هنوز یک ربع وقت داشتی و می توانستی تیمم کنی، الان ظهر و عصر بر تو واجب شده بود و باید قضا کنی، خیلی لوازم دارد.

شاگرد : حاج آقا برای سهل بودن ذهاب حمره نیست؟

استاد : ذهاب حمرهای که الان یکی از خود شیعه که فتوا نمیدانند چیست، سهل است؟ عرف باید بشناسند. سهولت علامیت ذهاب خیلی قبول و درست است.

شاگرد : حمره که روشن است، ذهاب حمره هم روشن است، خب در طول تاریخ چون…

استاد : این حمره ای که روشن است، شما به کوچه بروید، حالا سنی ها که اصلا نمیدانند هیچ، در همین شیعهای که نماز مغرب خودشان را به زوال حمره میخوانند، مسئله‌دان‌ها می‌گویند، راه بیفتید از صدتا شیعه بپرسید حمرهی مشرقیه چیست، میبینید اصلا ندیدند.

شاگرد : صدای اذن را شنیدند دیگر دقت نمی‌کنند.

استاد : اما طلوع و غروب را می‌شناسند ، نمیشود بگوییم : غروب امر مشکلی است اما حمرهای که هیچکس هنوز دنبال آن نبوده است و ندیده است، آسان است.

اهمیت عبارت « لیس علیک صعود الجبل » برای بحث وقت مغرب

شاگرد : امام که همه را این‌طور فرض نمی‌کند که همه روبروی افق هستند، اتفاقا او سخت تر است، باید افق را در نظر بگیریم که از افق پایین رفته است، حالا در شهرها و پشت تپه ها و کوه ها و این سخت‌تر است، ذهاب حمره را همه می‌بینند، از این جهت عرض می‌کنم، از این جهت ذهاب علامت آسان‌تری است، این که حالا ما کوه را ببینیم، به تعبیر شما کوهی که پنجاه کیلومتر آن‌طرف‌تر است این که خیلی سخت‌تر است، اینها چطور تشخیص بدهند که چه زمانی رفت پایین؟

استاد : خُب، آخر کار، آخر عرض من همین شد که روایات هم مؤید دارد و بر طبق آن عمل نشده است، ما هم فعلا نمیگوییم فتوا چیست، ما بحث فقهالحدیث میکنیم که ما باشیم و فقط ظهور روایات، حکم چیست؟ حالا فتاوا… روایاتی بود که« لیس علیک صعود الجبل»، همان روایت هم میگوید چکار داری؟ تو خورشید را ندیدی نماز خودت را بخوان، ملاحظه میکنید همان روایت… ان شاء الله فردا زنده بودیم دنبال میکنیم.

شاگرد : این که فرمودید : سؤال عن الواضحات، ریشه‌ی سؤال در ذهن ایشان چه بوده است؟ برای چه سؤال پیش آمده است؟

استاد : ظاهراً چون مسئلهی ذهاب حمره و اینها مطرح شده بود، خطابیه گفته بودند که امام اینطور گفتند…

شاگرد : سؤال او این نیست.

استاد : این برای ایجاد شبهه بوده است، برای این است که یک شبههای داشته است که میخواست مطمئن شود بعداً دیگران به او نگویند : وقتی حضرت گفتند : «کرسیّها» یعنی ذهاب. ملاحظه میکنید؟ سؤال را تا آنجا برد که مسلّماً هیچ خدشهای در دلیل نباشد. تقیهایها میگویند : چون تقیهای بود حضرت جواب او را ندادند.

شاگرد : بحث ارض مستوی یا همین، غیر از این چیزی، در ذهن او نبوده است که احیاناً مثلا، اکثر جاها موانعی است که مثلا چیزهایی هست که حالا، این بیشتر  به ذهن نمی آید؟

شاگرد2 : اگر این باشد در آخر کار باید یک سؤال دیگری هم اضافه کنند، حضرت فرمودند : اگر نگاه کنید می بینید، باید می‌گفت : من نگاه می‌کنم نمی بینم.

استاد : دوتا روایت داریم همینجا، حالا دوباره چون وقت گذشت، این دوتا را حتما فردا صبح اگر زنده بودیم دنبال میکنیم، یکی راجع به این که «لیس علیک صعود الجبل»، یکی هم این که میگوید : نگاه کردم و ندیدم بعد دوباره دیدم، این دوتا روایت در این بحث مهم است که ان شاء الله فردا دنبال می کنیم.

و الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

کلیدواژگان : ذهاب حمره/مفهوم غروب/احتیاط موضوعی/ شریعت سمحة سهلة/ تقیه / مفهوم ذهاب حمرة / وصایت امیرالمؤمنین ع / سند محوری/ میزان توجه به اسناد روایات / اقم الصلاة‌ لدلوک الشمس الی غسق اللیل

 

 

تفسیر ما از این چیست؟ تفسیری که برای جواب این مد نظر قرار می گیرد ظاهراً مهم است که محور چه کسی قرار داده شود، چون چندتا عنصر گاهی اوقات در یک آیه شریفه دخیل است.بله همینطور است. مثلا یک جایی است که یوسف است و زلیخا است، ولی اینجا یوسف و غیر زلیخا است.اینجا محور بنیامین است، در این آیه محور بنیامین است.از کجا؟چون فقد أخیه را دارد، اما هل آمنکم علیه إلا کما أمنتکم علی أخیه من قبل، محور می شود. الان آمدند بنیامین را می خواهند ببرند، آیا شما را امین قرار بدهم بر او، همانطور که شما را بر او امین قرار دادم؟ولی خب رجوع کنندگان برادران یوسف هستند، این به ذهن می آید که آنها محور هستند.پس فالله خیرٌ حافظاً و هو أرحم الراحمین یعنی شما کاره ای نیستید اینجا این دفعه، خدا او را حفظ می کند.ما همین را می توانیم بگوییم، به این که این کأنّ اگر دخول در این امر فعل او بکند، مثل رجوع برادران به پدر خودشان و این است که حضرت یعقوب جواب او را دادند، یعنی حال آنها حال او است، حال این کار حال آن است.حالا الان به نظر شما این حالت ترغیب در آن است که این کار را بکنند یا در آن این است که نه؟ هل آمنکم علی، نه نکن، جهت نفی در آن است یا  ؟ من ترغیب در آن می فهمم، چرا؟ بخاطر این که علی أی حال حضرت گذاشتند برود، یک چیز منفی را جلو انداختند، هل آمنکم علی، اما باطن این چیز منفی، منفی نبود.ولی بهرحال اشتمال بر سختی ها و ترس ها.الان ندارد، تمام شد.برای بعد دارد.ندارد، بعد هم ندارد دیگر.چون برادران یوسف تا از اینجا به بعد در مصیبتی می افتند، دعوایشان می شود، حرف آنها می شود، نمی دانم.من بالاخره نمی شود دوطرفی، الان اینطور که شما فرمود دوتا تفسیر است.از مفاد آیه، محور بنیامین در ذهن من می آید، چون محور این آیه شریفه، هل آمنکم علیه، صحبت او است، او را الان ولی ظاهراً چیزهای دیگری که در آیات دیگر به آن اشاره شده است و با این مناسب است، آنها را هم فکر می کنم شما در نظر می گرفتید، مثل این که حضرت یعقوب علی نبینا و آله و علیه السلام یک نکاتی را به اینها تذکر دادند که یعنی شرائط را در نظر بگیرید.بله.شاید اینجا منظور این باشد که این کار را خوب انجام بدهید، اگر خطاها یا مسائل انحرافی که در قبل وجود داشته است مواظب باشید تکرار نشود، اینطور چیزی.بله، صدقه، صدقه مناسب داده شود و کل معروفٍ صدقة، چه بسا انسان غیر از این که پولی می دهد یک دعایی، یک ختمی تسبیح صلواتی می گذارد برای محافظت از آثار بد آن، این هم کل معروف صدقة، همین ختم صلوات خودش صدقه است، صدقه‌ی کل معروف برای این که محفوظ بماند. حالا من اگر این آیه می آمد اینطور معمولا می گویم که خوب است با صدقه.به قول شما ترغیب است ولی با خوف که این انگار شاید مشکل داشته باشد.ان شاء الله صدقه بدهید و چیزی ضمیمه آن کنید ان شاء الله خوف آن هم برطرف می شود.حاج آقا یک بنده خدایی از یک فتوایی از حاج آقای بهجت نقل کردند می خواستیم ببینیم، اگر کسی علم به فسق خودش داشته باشد و می خواهد امام جماعت باشد.حاج آقا اشکال نمی کند. در جامع المسائل دارند.این بنده خدا گفتند احتیاط دارند ایشان که نیت امام هم نکنید.نه. در جامع المسائل صریحاً دارند، می گویند شرط انعقاد جماعت شرعیه عدالت عند المأموم است، لذا اگر مأموم او را عادل می دانند، ولی خودش خودش را عادل نمی داند، نیت جماعت می کند، چرا؟ چون می داند آنها که من را قبول دارند، آنها هم اقتدا می کنند، خب من هم نیت امامت می کنم و لذا جمعه هم می تواند بخواند. یادم است مرحوم آقای مدنی آن اوائل.جواب خدا را چه بدهد؟خدا، اول خدا راه پیش پای او گذاشته است، خدا گفته است جماعتی که من را قبول.ضامن قرائت.ضامن، قرائت را که صحیح می خواند.یعنی مثلا بهتر نیست خودش نیاید در این منسب، خودش را کنار بکشد.این فرق می کند شرائط، همه جا نمی توانیم بگوییم. مرحوم آقای شهید مدنی رضوان الله، یادم است ایشان یک صحبتی می کردند، همینطور اشک می ریختند، می گفتند من وقتی نماز جمعه می خوانم مشکل است برای من تکبیر بگویم. جاهای دیگر نماز خودم را می خوانم به من اقتدا می کنند، اما نماز جمعه شرط صحت نماز جماعت است، می گویم خدایا من که عادل نیستم چطور بگویم من امام هستم؟ بله، ولی خب حالا این اختلاف هم است. نظر حاج آقا این است که اشکال ندارد، در جامع المسائل ببینید صریحاً دارند. عدالت عند المأموم شرط انعقاد شرعی است نه عدالت عند الامام.حاج آقا عذرخواهی می کنم، خسته کردیم شما را. در اعمال مسجد کوفه بعضی از روحانی ها به استناد این فرمایش آقا شیخ عباس قمی که دارند واجب ثواب تمتع مستحب، ثواب عمره دارد یا واجب ، بجای اعمال مسجد کوفه دو سه شبانه روز نماز قضا می خوانند، حالا عرض من این است که با توجه به این که حالا موقعیت در مسجد کوفه است، آیا بهتر این است که اعمال مسجد کوفه، نماز و دعای آن خوانده شود یا این که مثلا بجای آن نماز قضای واجب خوانده شود که مثلا حالا آن بحث ثواب آن پیش بیاید، در این مدت کدام یک ارجحت دارد؟آن که الان به ذهن من می آید اعمال خود مسجد ارجحیت دارد و آن نماز فریضه یعنی فریضه وقت، نه این که قضا را بخواند.خب این که واجب است، اطلاق دارد، آقایان هم همین را می گویند.بله من حرفی ندارم، من که نمی گویم حتما نیست، و الا اگر اینطور بود اولویت اگر با آن همه ثواب بود، یک جا در روایت تذکر می دادند که اگر قضا داری آن را جلو بگذار، نه این که بگویند این همه نماز را بخوان، با آن که غالب مردم هم می توانند قضا داشته باشند و نگویند، اینطور به ذهن من می آید. اولویت با اعمال بالفعل مستحب است، سایر موارد هم اینطور است. شب های قدر خیلی از علماء در یزد مرسوم بود حسابی، می گفتند صد رکعت نماز مستحب است شب قدر بخوانید، خب قضا بخوانید، هم قضا باشد، معلوم نیست، معلوم نیست که اولویت با این باشد. خب استدلال خوبی است، مرحوم آقای صدوقی بزرگ این استدلال را داشتند، خودشان هم شش رکعت نماز می خوانند هر شب، یعنی سه شب احیا، سه شش تا هجده شبانه روز نماز قضا می خواندند ولی خب من بعدها فکر آن را کردم خب حرفی نیست، مردم قضا زیاد دارند بخوانند اما ما می گوییم چون صد رکعت آمده است، این صد رکعت را قضا بخوانیم، اولویت با این است، این خیلی صاف نیست، این مستحب بالفعل در این زمان است، این مستحب را بخوان، قضا هم داری بعداً بخوان، می خواهی قضا هم بخوانی نمی گویم اشکال دارد، اما این که می گویید اولویت دارد، اولویتی ثابت نیست. خود مستحب اگر اینطور باشد، این مستحبات.

 


 

[1]               بهجت محمد تقی، بهجة الفقیه، ص 35

[2]               وسائل الشیعة(چاپ اسلامیة)، ج 3، ص 127.

[3] وسائل الشیعة(چاپ اسلامیة)، ج 3، ص 127.

[4] وسائل الشیعة(چاپ اسلامیة)، ج 3، ص 129.

 

[5] وسائل الشیعة(چاپ اسلامیة)، ج 3، ص 117.

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است