1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٢٩)- نفی احتمال تقیه با شواهد روایی

درس فقه(٢٩)- نفی احتمال تقیه با شواهد روایی

مفاد روایات زوال حمره ،احتیاط برای احراز سقوط قرص یا تحقق نفس غروب به زوال حمره ؟ ، متعارف بودن تأخیر نماز مغرب از استتار نزد اهل تسنن در زمان معصومین ع
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=20842
  • |
  • بازدید : 12

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

 

 

مفاد روایات زوال حمره : احتیاط برای احراز سقوط قرص یا تحقق نفس غروب به زوال حمره ؟

دیروز نکته‌ای ‌را که عرض کردم، راجع به آن نکته گیری که صاحب جواهر نسبت به صاحب ریاض داشتند. آن نکته مهم بود و قرار شد که بیشتر هم روی آن تأمل کنیم و تکرار کنیم. صاحب ریاض در ذیل این روایت فرمودند که روایات زوال حمره،می‌فرماید غروبی که موضوع حکم است، علامتِ این موضوع، ذهاب است و این علامتِ نفسِ خود موضوع نیست.علامت تیقّنِ موضوع است.صاحب ریاض اینطور فرمودند. فرمودند بلکه بعضی از روایات هم همین را می‌گوید.ظاهراً همان «خذ بالحائطة لدینکم».

صاحب جواهر فرمودند: «هو جیّدٌ».این حرف خوبی است.إلا این که ظهور ظاهر نصوص و فتاوا این است که ذهاب حمره علامتِ خود موضوع است.همین که الان مشهور هم اینطور است.یعنی ولو این که علم حتمی پیدا کنیم به این که الان خورشید، آن غروب واقعی که به افق باید برسد شده،اگر ذهاب نشده است ما می‌گوییم غروب نشده است.یعنی می‌گوییم آن غروبی که مد نظر شارع بوده است،حتماً به ذهاب می‌شود.حالا بعداً هم ان شاء الله بحثِ آن را بیان می‌کنیم که چطوری محقق می‌شود و چه درجه‌ای ‌از آن بایدباشد؛ بحث آن گسترده است و ان شاء الله می‌آید. ‌

فعلاً این حرف صاحب جواهر با حرف صاحب ریاض، مدّ نظرمان در استظهارات باشد که روایت واقعاً کدام را می‌خواهند می‌گویند. سه تا یا چهارتا روایت را من یادداشت کردم که دلالت آنها بر حرف صاحب جواهر خیلی خوب است که فرمودند نصوص و فتاوا بر این است که این علامتِ خودش است. خب حالا به آن دو سه تا روایت می‌رسیم. اما قبل از این که به آن تک تک روایات برسیم، عرض کردم دو سه تا مطلب یقینی را باید در نظر بگیریم.با عنایت به آنها بحث را پیش ببریم.

مطلب یقینی اول:‌ موضوع جواز افطار و صلاة‌، تحقق غروب

یک مطلب یقینی این بود که بلاریب نزد همه مسلمین، شیعه، روایات اهل بیت علیهم السلام، این مشکلی ندارد و بلکه فرمودند ضروریِ دین است که خلاصه موضوع وجوب نماز مغرب، جواز افطار و همه اینها، غروب است.فقط صحبت بر سر این است که چه درجه‌ای ‌از غروب، کجا؟ همین که قرص رفت و مستتر شد این غروب است؟ یا آن غروبی که اجماع است که موضوع است، یک درجه خاصی است و یک مقدار خورشید بیشتر باید زیر افق برود تا بگوییم غروب کرد؟

شاهد عرفی هم که برای این می‌خواهم عرض می‌کنم، شما ببینید!مثلاً به یک جایی می‌روید که رشته کوه‌هایی نسبتاً دور با فاصله‌ای ‌مثلاً پنج کیلومتر، یک کوه‌هایی جلوی افق است و خیلی هم این کوه‌ها بلند نیست.خیلی جاها بروید اینطور است.چندتا کوه اینطرف مغرب است.کوه‌های بلندی هم نیست.با فاصله پنج، شش کیلومتر.بعد می‌بینید که خورشید پشت کوه می‌رود.یک کسی می‌گوید آفتاب غروب کرد.شما اگر نگاه کنید می‌گویید نه، هنوزغروب نکرده، به خود عرف وقتی تذکر می‌دهید از شما می‌پذیرند.می‌گویید ببین.کوه است.پشت کوه رفته است.دو دقیقه دیگر می‌خواهد تا غروب کند.یعنی حتی به خود عرف هم وقتی کوه را تذکر بدهید قبول می‌کند که ما که می‌گوییم غروب، یعنی اگر صاف بود و کوه نبود غروب کرده بود.حالا که کوه است که غروب نکرده است.پشت کوه رفته است.اما وقتی زیر افق صاف رفت،آن را دیگر نمی‌گویندهنوز غروب نکرده.صبر کن هنوز.می‌گوید غروب کرد.رفت زیر افق مستقیم و مسطّح. خب این برای مسئله غروب که اصل آن، مورد اجماع است. حالا آیا به استتار است یا شارع یک چیز اضافه‌ای ‌برای آن فرموده است که باید زوال حمره هم بشود و آن زوال، علامت یک درجه‌ی خاصی از غروب است.

بعضی‌ها را همین امروز نگاه می‌کردم در بعضی از کلمات، گفتند شارع یک نحو علامت تعبدی برای غروب گذاشته است.علامت تعبدی برای غروب.این هم از بیانات عجیبی است که مجبور شدند در جمع بین ادله اینها را بفرمایند.این یک مطلب یقینی که موضوع، غروب است.

عدم طرح احتمال تقیه در بین فقها تا قرن دهم هجری

مطلب یقینی دوم این بود که زمان پیامبر، عمل خود پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم،احتمال تقیه در آن نیست. در روایات بعدی چرا.آنها را باید بررسی کنیم و فرمودند. چیزی که امروز به ذهن من آمد و دنبال آن رفتم، اینها را عرض می‌کنمبه عنوان زمینه ‌که شما مراجعه می‌کنید. اصلاً در تاریخ فقه ما، احتمال تقیه برای روایات مقابل مشهور چه زمانی مطرح شده است؟ این را من پی جویی کردم.دیدم تا حدود قرن دهم اصلاً احتمال تقیه در کلمات علما هم نبوده است.

شاگرد: راجع به این موضوع یا راجع به همه؟

استاد: راجع به خصوص بحث ما. استبصار را شیخ برای چه نوشتند؟ برای این که الاستبصار فی ما اُختلف من الاخبار.برای اخبار مختلف نوشتند.تهذیب هم  مفصل [با احتمال تقیه ] جمع می‌کند. خب ببینید در تهذیب و استبصار چقدر جاها است که شیخ می‌گویند این احتمال تقیه دارد.مبهم نیست.اما در ما نحن فیه اصلاً ذهن شیخ سراغ تقیه هم نرفته است. این استبصار، این تهذیب، این مبسوط ایشان که بحث کردند.

 

برو به 0:06:01

شاگرد: در مورد  روایت عمل پیامبر ؟

استاد: نه.کلاً در بحث این که غروب به ذهاب حمره است یا به استتار، جمع می‌کنند.جمع‌ها هم خودش خیلی جالب است.اول کسی که من دیدم جمع را به عام و خاص و مطلق و مقید و مجمل و مبیّن و اینها کردند، شهید هستند در ذکری.حتی علامه حلی هم به این صورت جمع نکردند؛ تا آن جایی که من دیدم.من استیعاب نکردم.به اندازه‌ای ‌که فرصت بود. حتی در مجمع الفائدة مقدس اردبیلی اسمی از مخالفت عامه نبود.این یک چیزی است که خودش خیلی خوب است. اولین کتابی که محملی برای روایات استتار قرار دادند به مخالفت با عامه و موافقت که روایت مشهور، ذهاب حمره مخالف عامه است و روایات استتار موافق عامه است.باید ببینیم کدام کتاب است. ممکن است قدیم هم پیدا شود؛ اما آن اندازه که من در کتاب‌های فقهی دیدم، این که روایاتِ این طرف مخالف عامه است و آن طرف موافق عامه است؛ پس یُحتمل التقیة.یکی از این سه تا لفظ:موافقٌ للعامة، مخالفٌ للعامة یا یُحتمل التقیة.اولین کتابی که این احتمالات را دادند از چه زمانی بوده است؟ این هم خودش بحث قشنگی است.

در کلمات وحید بهبهانی ظاهراً بوده است.ایشان هم ظاهراً چون محکم به میدان آمده است-استتاری بوده است ایشان -محکم می‌خواست اثبات کند که غروب به استتار است، ممکن است برای دفاع، مسئله مخالفت عامه را برای این روایات متعارض مطرح کرده است یا قبل از ایشان هم کس دیگری گفته بود که باید ببینیم چه کسی گفته است؟بعد ایشان فرموده است صرف موافقت عامه و مخالفت که مهم نیست.صرف شعار شیعه شدن که مهم نیست.ایشان فرموده بود.گفته‌بود قنوت هم شعار شیعه است؛ ولی می‌دانیم واجب نیست و لذا الان هم مانعی ندارد. ذهاب حمره از شعارهای شیعه است.بله، حرفی نیست که.در روایات اهل بیت این به عنوان ذهاب حمره آمده است.هیچ حرفی نیست.اما صحبت بر سر این است که علامت تیقّن است یا علامت نفس غروب است؟ این بحث خیلی مهم است. یعنی این علامیتی که در روایت آمده است برای این است که یقین داشته باشید وقتی این شد، قطعاً او شده است؟ یا وقتی این شد او می‌شود؟ خیلی تفاوت است.وقتی ذهاب شد، تازه در لحظه‌ی ذهاب دارد غروب می‌شود.با این که روایت می‌خواهد بگویند نه.قطعاً وقتی ذهاب شد، غروب شده است.کدام یک است؟ این در کلمات.این مسلّماً جزو چیزهایی است که در فقه اهل بیت علیهم السلام آمده است.معلوم است. واضحات را که نمی‌خواهندرد کنند .اما صحبت بر سر این است که چطور بوده است مراد روایاتی که دال بر علامیت ذهاب است.علامیت نفس غروب یا علامیت تیقّن غروب؟

این که صاحب ریاض در این بحث به آن رسیدند خیلی خوب است.برای این که آدم زبان داشته باشد.این هم از زبانی که خود فقهاء به ما دادند و اتفاقاً خودشان هم مدافع سرسخت قول مشهور هستند.یعنی می‌گویندحتماً ذهاب حمره هست.وقت صلاة مغرببه آن است؛ ولی در بحث گفتند علامت تیقن است. صاحب جواهر دوباره برگرداندند.می‌گویند نه.علامتِ خود غروب است. حالا باید در این روایت ببینیم. پس این هم یک احتمال است.

شاگرد: اولین نفر را فرمودید چه کسی بوده است؟

استاد: من اولین نفر را پیدا نکردم.بله، اولین نفری که من وقتی مرور می‌کردم دیدم، در مفتاح الکرامة بود. در مفتاح الکرامة به قاعده مسئله عامه و موافقت عامه و مخالفت و اینها را مطرح کردند.قبل از مفتاح الکرامة هم صاحب وسائل که دیدید و خواندیم.این هم بود.در حدائق هم است؟

شاگرد: بله.

استاد: حدائق را هم که قبلاً گفتم.صاحب وسائل قبل از حدائق بودند. اما در وسائل که این احتمال آمد، دیگر از وحید هم جلوتر می‌شوند. صاحب وسائل الان در نظرم نبود. ولی قبل از صاحب وسائل، در بحار هم چه بسا باشد.بحار را هم من روز اول مباحثه دیدم.اما حالا مرور بحث آندر نظرم نیست.

شاگرد: آنها چه می‌گفتند؟ این تعارض را چطور جواب می‌دادند؟

استاد: حالا این قشنگ است که ببینیم سیری که علماء در برخورد با این روایات داشتند چطور بوده است. در مبسوط، وقتی شیخ وارد می‌شوند اینجا حرف بزنند، اصل آن را می‌فرمایند که وقت مغرب، غروب است.غروب هم یعنی استتار قرص.یعنی اصل را بر استتار می‌گذارند.بعد می‌گویند: «و عند بعض أصحابنا یتحقق الغروب بزوال الحمرة».بعد می‌گویند: «و هو أحوط»[1].یعنیبه عنوان این که أحوط است انتخاب می‌کنند.نه به عنوان این که مطلب مسلّم شیعه است. تا زمان شیخ اینطور بوده است و باز یک کسی را دیدم که اینها را گفته بودند.در ذهن من هم از قبل آمده بود که واقعاً عمل خارجیِ شیعه در زمان شیخ و شیخ مفید و اینها چطور بوده است؟ یعنی یک نحو معروفیتِ مسلّمه داشته است یا خرد خرد بعد از محقق و علامه اینطور جا افتاده است؟ حتی ببینید!تا زمان محقق…خیلی جالب است.محقق، اول شرایع رادر ایام جوانی خودشان نوشتند.فرمودند: «و یُعلم بإستتار القرص و قیل بذهاب الحمرة و هو أشهر».اینطور گفتند.ولی خودشان فتوا را به استتار دادند.اما مختصر النافع را که در آخر عمرشاننوشتند و خودشان هم بر آن شرح نوشتند، آنجا فرمودند: «بذهاب الحمرة».یعنی فتوای ایشان تغییر کرده است. در مختصر، ذهاب را گذاشتند.

یعنی به عبارت دیگر، این که می‌گوییم جزو مسلمات است که این علامت نفس الغروب است، در این فتاوا خودش را نشان نمی‌دهد. شیخ می‌فرماید به استتار است.بعد قول دیگری احوط است. این می‌شود یعنی نزد شیخ بوده است که[زوال حمره]علامت نفس غروب است؟ این خیلی واضح نمی‌شود.

شاگرد: یک بار که بررسی کرده بودیم، ظاهراً اول کسی که احتمال تقیه را مطرح کردند، صاحب استقصاء الاعتبار است.

استاد: فی شرح الاستبصار.

شاگرد: بله.

استاد: نوه شهید ثانی بود؟صاحب مدارک بودند؟

شاگرد: نه.

استاد: نوه شهید ثانی؟

شاگرد: پسر صاحب معالم.

استاد: پسر صاحب معالم معاصر با صاحب وسائل بودند.

شاگرد: متوفای 1030است.

استاد: صاحب معالم ۱۰۳۰ اگر هستند پس خیلی قبل از صاحب وسائل‌اند.بسیار خوب است. استقصاء الاعتبار که حرف شیخ را در استبصار مطرح کردند، احتمال تقیه و موافقت عامهرا مطرح کرده باشند، این خوب است.چون در کلام مقدس اردبیلی هم نبود.مقدس اردبیلی، استاد پدر ایشان بودند.استاد صاحب معالم بودند.در مجمع الفائدة اصلاً اسمی از موافقت عامه و اینها نمی‌برند.

این خودش خیلی جالب است که اصلاً مسئله‌ی تقیه،سال‌ها بین فقهای خود شیعه این روایات را جمع می‌کردند؛ از باب مجمل و مبیّن و عام و خاص و…نمی‌گفتنداحتمال دارد که امام علیه السلام اینجا در آن یکی‌ تقیه می‌کنند. می‌فرمودند آن یک مفادی دارد، گفتند غروب.با این روایت هم توضیح دادند و تمام.اما این که آنها بخاطر تقیه بوده است،اصلاً در آن نبوده است. این خودش یک چیز خوبی است.

 

برو به 0:14:16

شاگرد: وقتی حمل مطلق بر مقید کنند چیزی نمی‌شود دیگر.

استاد: همه جا مگر مطلق و عام تقیه است؟

شاگرد: نه.ولی نتیجه می‌شودهمین قول صاحب جواهر.

استاد: بله، من در آن حرفی ندارم. اتفاقاً در طول تاریخ فقه، هرچه جلو آمده است، خرد خرد میخ ذهاب حمره کوفته شده است.بطوری که الان می‌بینید در زمان ما دیگر کأنّه همان که صاحب جواهر گفتند.خود سنی‌ها هم شیعه را به این می‌شناسند. ولی بود در کلمات …مقلّدین وحید بهبهانی چه‌کار می‌کردند؟ اگر رسم شیعه بود، خب وحید که محکم استتاری بودند.مقلّدین ایشان چطور رفتار می کردند؟

شاگرد: آقای وحید جزو مراجع چیز بوده است؟ چون مقام علمی یک چیز است، این که مرجع تقلید…مثلاً مثل حاج آقا رضا است.حاج آقا رضا در علمیت او که شکی نیست.از آن اول اول اول‌ها است.ولی یک مرجع چیزی نبوده است.

شاگرد: زمان وحید چه کسی مرجعیت داشته است؟

استاد: خودشان و صاحب حدائق،خودشان دوتائی در کربلا بودند.باهم معاصر بودند.صاحب حدائق صبغه اخباریت داشتند و ایشان هم اصولی. شخص معروفی در زمان ایشان من نمی‌دانم.

شاگرد: یک جریانی هست که ایشان می‌گفتند من حافظهام ضعیف شده است.

استاد: بله، این را حاج آقا زیاد می‌گفتند.سن ایشان از نود رد شده بود.حافظه ایشان ضعیف شده بود.خودشان هم حتی در مسائل رجوع می‌کردند.ولی قبل از آن نه.

شاگرد: بهشاگردشان رجوع می کردند؟

استاد:  به قول میرزای نائینی، این را حاج آقا زیاد می‌گفتند. می‌گفتند میرزای نائینی می‌گفتند سابقه دارد که استاد، رجوع کرده است به شاگردِ شاگرد.آن هم همان قضیه‌ای ‌که چند بار عرض کردم.سید بحر العلوم ایام زیارتی کربلا مشرّف شده بودند. آمدند منزل وحید.در یک نقلی می‌گفتند وقتی وارد شدند، خم شدند زانوی وحید را بوسیدند.وحید هم گفتند اگر حق استادی نبود نمی‌گذاشتم.بعد سید نشستند و نزدیک ظهر بود.وحید از سید پرسیدند شما کشمش را در برنج بریزند و دم کنند، جائز می‌دانید یا نه؟ سید هم به وحید گفتند من اشکال می‌کنم. اما شیخ جعفر ما اشکال نمی‌کند.شیخ جعفر کاشف الغطاء، شاگرد سید که شاگرد وحید هم فی الجمله بوده است.می‌گفتند وحید هم سر کردند اندرونی گفتند درست کنید.که میرزا می‌گفتند ایشان رجوع کردند به فتوای شاگردِ شاگردشان که شیخ جعفر…

شاگرد: هنوز استاد زده بود.

استاد: بله خود وحید و استاد هم.

شاگرد: یعنی مرحوم کاشف الغطاء را اعلم از…

استاد: نه.ایشان گفته است من اشکال می‌کنم.فتوا ندارم.ایشان هم رجوع کرده است.

شاگرد: برای احتیاط.

استاد: بله.این احتیاط می‌کرد.ایشان فتوا داشته است.ایشان هم رجوع کردند به فتوای شیخ جعفر. حالا چیزی که آنجا دیگر در کلمات حاج آقا و اینها نمی‌دانم. این به ذهن من آمده بود که ظاهر قضیه این است که گفتند درست کنید، یعنی غذایی که سید هم ظهر آنجا بود و مهمان بود.یعنی حتی خود سید هم که اشکال می‌کردند،ظهر غذا را قرار بود بخورند.

شاگرد: حالا ایشان می‌توانست فحص نکند.

استاد: که ببیند غذا هست یا نیست.

شاگرد: می‌گوید درست کنید.ناظر به این باشد.

استاد: غذا را ظهر می‌آوردند دیگر.مگر این که بگوییم ظهر ایشان اینجا مهمان نبود.ولی خیال می‌کنیم که ظواهر این بوده است که بوده است و حتی وحید گفتند خب شما که فتوا ندارید. شما چه فرمودید؟

شاگرد: عرض من این بود که شاید مثلاً فرض کنید کشمش‌ها را همینطور فکر کنید کنار گذاشتند.نه این‌که سرخ کرده باشند.

استاد: حمل کند که بعد از آن است.

شاگرد: فحص نکند.

استاد: علی أی حال منظور این که وحید مرجعیت داشتند.زمان ایشان مرجعیتِ چه بسا مطلقه بوده است. صاحب حدائق هم چقدر مقلّد داشتند؟ نمی‌دانم.

نفی احتمال تقیه در روایت اشتباک نجوم و مسّوا بالمغرب قلیلا

حالااز چیزهایی که منظور من است وعرض هم می‌کنم،می‌خواهم وقتی روایات را مطالعه می‌کنیم، عنایت به اینها باشد. سؤال ما دیروز این بود که در خود روایات، اشاره‌ای ‌به این هست که آنجا، آن زمان، در این مسئله تقیه بوده است یا نه؟ در عبارات علما که فعلاً این شد که اصلاً ببینیم علما احتمال تقیه دادند یا نه؟ در روایات چطور؟

روایت پانزدهم را که تذکر دادید.من برگشتم و نگاه کردم.روایت پانزدهم این بود که «يا جارود ينصحون فلا يقبلون و إذا سمعوا بشي‏ء نادوا به أو حدثوا بشي‏ء أذاعوه».با دال ذال.یعنی آن را نشر می‌دهند. بعد حضرت فرمودند: «قلت لهم مسوا بالمغرب قليلا»[2]من به اینها گفتم یک مقدار در مغرب صبر کنید.

شاگرد: تمسیه یعنی؟

استاد: از ماده «مساء»است.«مساء»یعنی دخول اللیل است.بعد از عصر. مسّاء باب تفعیل است.بلهمسّاکم الله بالخیر که ما می‌گوییم…«فسبحان الله حین تمسون و حین تصبحون»[3].«تمسون»یعنی تدخلون فی المساء و «تصبحون»یعنی تدخلون فی الصباح.

«مسّوا قلیلاً»یعنی غروب که شد، یک مقدار صبر کنید.من به آنها اینطور گفتم.«فترکوها»یعنی فترکوا صلاة المغرب.«حتی إشتبکت النجوم».تااین‌که ستاره‌ها بیرون آمدند.سقوط شفق مغربی. «فأنا الآن أصليها إذا سقط القرص».حالا من برای این که مسلّم شود آن امر نیست، نباید صبر کنید، حین سقوط قرصمن خواندم.خب بعد از این علما وقتی تقیه را مطرح کردند،می‌گویند یعنی «فأنا الان اتقی».من گفتم، فتنه بپا شد، حالا تقیه می‌کنم.نمازمرا قبل از وقت می‌خوانم.به این صورت است.

خب این احتمال کجا در کلمات مثلاً قبل از قرن دهم و اینها بوده است؟ باید پیدا کنیم و ببینیم.اما خب می‌گوییم خود روایت که اشعاری دارد. سؤالی که من دیروز داشتم این است…

شاگرد: آنوقت این جارود أبو الجارود؟همان زیدیه که ضعیف است…

استاد: بعضی از چیزهایی که قبلاً صحبتِ آن را کردیم،می‌روم سند را نگاه می‌کنم.بعضی از آنها را که الان یکدفعه برخورد کردیم،می‌شودمثلاً این راالان سندش را من بخصوصه نگاه نکردم. هرکدام نگاه کردید یا الان حاضر دارید،می‌توانید بگویید. هفت، هشت، ده تا روایت قبل دیدیم.آنها را دیدم.الان هم حاضر هست نگاه کنیم.می‌دهم خدمت شما.ولی فعلاً می‌خواهم بگویم آیا این روایت، دلالت بر تقیه دارد یا ندارد؟ یک سؤالی را مطرح می‌کنند.بحث مفصل‌تر را روی آن تأمل می‌کنیم.

سؤال این است.حضرت فرمودند آنها را نصیحت می‌کنیم، قبول نمی‌کنند.خب آنها را نصیحت می‌کنیم یعنی یک مطلب رمزی که خلاف تقیه است را به آنها می‌گوییم.قبول نمی‌کنند.آنها را نصیحت می‌کنیم، قبول نمی‌کنند.«إذا سمعوا بشیء نادوا به».وقتی یک چیزی را می‌شنوند،می‌روند همه جا می‌گویند.به آن ندا می‌کنند.«إذا حُدثّوا بشیء أذاعوه»، وقتی یک چیزی به آنها می‌گوییم آن را نشر می‌دهند. «أذاع»با دال ذال. بعد فرمودند من به آنها گفتم: «مسّوا بالمغرب قلیلاً».من به آنها گفتم به مغرب کمی صبر کنید. خب لازمه‌ی صدر و ذیل کلام این است که رفتند همه جا پخش کردند.فعُرفوا الشیعة.عرفوا الناس الشیعةَ بالتمسیة.باید این‌ها را بگویند.حضرت بجای این که اینها را بفرمایند، فرمودند من گفتم «مسّوا بالمغرب قلیلاً فترکوها».می‌روند سر عمل شیعه.نمی‌روند سر اذاعه و نشر در خلاف تقیه کردن.می‌روندسر این که حرف من را عمل نکردند.رفتند إشتبکت النجوم.یعنی چه؟ یعنی اصلاً وقت نماز گذشته است.فضیلت نماز مغرب پایان یافته است.به عمل شیعه ایراد می‌گیرند.آنوقت ما بگوییم قبل از آن می‌گویند اینها تقیه را رعایت نکردند!

شاگرد: این تعبیر حضرت برای چه در اینجا آمد؟ «إذا سمعوا بشیءٍ».خب حضرت می‌فرمودند یک حرفی که می‌زنیم، اینها درست عمل نمی‌کنند.اینطور می‌فرمودند.

استاد: بله،سؤال من همین است که صدر و ذیل روایت چطور با یکدیگر جفت و جور می‌شود؟

شاگرد: یعنی اگرهمین مقدار کمی که من گفتم را رعایت می‌کردند، شیعه شناخته نمی‌شد.اینها زیاده روی کردند.همان اول غیبوبت قرص…

استاد: خب زیاده روی که کردند، خوب بود یا خودِ زیاده روی‌اشبد بود؟ خود زیاده روی.یعنی صبر کنید تا اشتباک نجومشود، حضرت می‌گویند مانعی هم ندارد.اشتباک بشود.اما خب خلاف تقیه کردند. این را می‌خواهند بفرمایند؟ یا می‌خواهند بفرمایند اصل خود این کار خوب نیست؟ کدام یک است؟

شاگرد: یعنی کأنّه آنها در اطاعت دستور، احتیاط کردند.خب آنوقت چه می‌شود؟ نتیجه این می‌شود که می‌افتد به وقت عشاء.من گفته بودم ده دقیقه صبر کنند؛ولی نیم ساعت، چهل دقیقه صبر کردند.

استاد: البته در روایت دیگری دارد که بد فهمیده است.فرمودند من گفتم حمره مشرقیه.او حمره مغربیه را فهمیده است.زوال حمره مغربیهرا وقت مغرب گرفته است.

شاگرد: چون اصلاً هدف آنروایت، ابوالخطاب منحرف است.

استاد: همین است دیگر.

شاگرد: نه.دوتا روایت است. مگر این که بگوییم خطابیه را می‌گویند.ولی فرض این است که شیعه را میگویند.

استاد: خطابیه هم که اول اصحاب حضرت بود.

شاگرد: خطابیه را ما فرقه منحرفی می‌دانیم. مثل همین روایت قبل که می‌گوید در مدینه بودیم و دیدیم حضرت اول وقت چیز می‌کنند که این می‌تواند مفسِّر آن عمل هم باشد.

استاد: همین مطلب را حضرت می‌گویند خطابیه؟ برای همین تعبیر «اشتباک نجوم». شاید هم در باب هفدهم باشد.حالا الان می‌آورم.

شاگرد1: به هرحال اگر کسی چیزی را یا افشا کند یا بد عمل کند، دلالت بر این نیست که از تشیع بیرون رفته است.

شاگرد2:باب هجده، روایت هجده.

استاد: روایت هجدهم،شحّام می‌گوید:«قال رجل لأبي عبد الله ع أؤخر المغرب حتى تستبين النجوم‏.قال فقال خطابية إن جبرئيل نزل بها على محمد ص حين سقط القرص»[4]‏. اشتباک نجوم دیگر کار آنها شده بود.لذا اینجا هم که فرمودند من به آنها گفتم «مسّوا»، یعنی «مسّوا بزوال الحمرة المشرقیة».او بد فهمید.زوال حمره مغربیه.زوال آن که اصلاً فضیلت مغرب گذشته است.حالا بعداً مفصل می‌آید. حضرت فرمودند تا ذهاب شفق نشده است، پایان نماز مغرب، ذهاب شفق است.یعنی وقت فضیلت آن.و لذا نه این که یعنی آن کار، کارِ خوبی بود.حضرت به اصل خود کار نزاع دارند.

 

برو به 0:26:04

شاگرد: بالاخره یک امری کردند یا نه؟ فرض کنید همین یک روایت است.

استاد: «إلی الله منه بریء»[5]، کدام روایت بود؟ یکی بود که گفتند اشتباک نجوم می‌شود، فرمودند هر کسی این کار را بکند من «منه إلی الله بریء»

شاگرد: تکلیف خطابیه که روشن است.

استاد: اشتباک نجوم.

شاگرد: اشکال این است که بالاخره آن «مسّوا بالمغرب»امر بوده است یا نه؟

استاد: بله.

شاگرد: خب یعنی چه؟ یعنی استتار قرص، نه دیگر.

استاد: بله.اینها را که ما حرفی نداریم.

شاگرد: اگر این شد آنوقت فرض می‌کنیم همین یک روایت را داریم.اینهاافراط کردند.اگر افراط نمی‌کردند، کار خوبی می‌کردند که با استتار قرص نماز نمی‌خواندند.

استاد: بله.در این که من هیچ حرفی ندارم.

شاگرد: خب اگر این باشد یعنی باید یک مقدار صبر کرد.

استاد: بله.یعنی باید صبر کرد.

شاگرد:خب طبیعی است.ما دوتا قول که بیشتر نداریم.استتاری‌هامی‌گویند استتار که شد نماز بخوان.

استاد: نه.صبر کنید.هنوز بحث است.خود این روایت در این که دال بر این است که حضرت فرمودند باید زوال بشود،«باید»یعنی حالا یا ندبی یا علامتی.هر چیزی.این که گیر نداریم در این دلالت این بر این. صحبت بر سر این است که روایت، مشعر هست به این که زمان تقیه بوده است و زوال حمره مشرقیه هم مورد تقیه بوده است یا نه؟سؤال ما این بود. روی این فکر کنیم. یعنی این روایت پانزدهم می‌گوید حضرت برای خصوص زوال حمره هم، برای آن «مسّوا»هم که امر کردند، در حال تقیه بودند.اینها بد عمل کردند.

شاگرد: برای استتار در حال تقیه بودند. جایی که می‌فرمایند اگر این روایت درست دربیاید، یعنی در جایی که فرمودند «استتار» آنها تقیه‌ای ‌می‌شود.

استاد: می‌دانم.در بیان او منظورم است. یعنی وقتی در بیانِ«مسّوا»در حال تقیه بودند، لذا وقتی فرموده است «أنا الان اُصلّیها حین سقط القرص»می‌شود تقیه.روایت این اشعار را دارد یا ندارد؟ من در این جهتعرض می کنم.

شاگرد2: این لفظ «اذاعه»، اذاعه کردن یعنی یک مطلب سرّی و مخفیانه و یک چیزی بوده است که نباید دیگران بفهمند.

شاگرد3: یعنی من را در دردسر انداختند.از بس که عقب انداختند، من را مجبور کردند که در وقت تقیه‌ای ‌نماز بخوانم.یک وقتی ‌بخوانم که با آنها فاصله نیفتد.بله.اگر قلیل هم بود مشکلی پیش نمی‌آمد.

استاد :‌ معلوم است .

شاگرد :‌از بس اینها تأخیر انداختندمشکل شد.

استاد: یعنی من الان در این وقت بخوانم، بخاطر این است که آنها اذاعه کردند.اذاعه کردند، یعنی مطلب تمسیه را نشر دادند یا اشتباک نجوم را؟سؤال من این است.شما می‌گویید روایت مشعر است به ایناست که جوّ تقیه بود.برای چه جوّ تقیه بود؟ برای زوال حمره؟

شاگرد: بله.

استاد: خب حضرت گلایه می‌کنند.می‌گویند من گفتم زوال حمره مشرقیه بشود.اینها رفتند شیعه را معروف کردند به اشتباک نجوم.خب حالا من زوال حمره را مراعات نمی‌کنم.چه ربطی به یکدیگر دارند؟ حضرت بگویند من اشتباک نجومی نیستم.من همان چیزی را که بعد همعرض می‌کنم. چرا بروند «إذا سقط القرص»؟ یعنی به عبارت دیگر حرف حضرت را در اشتباک نجوم پیاده کردند.مطلب غلط، خلاف تقیه هم است. چرا برگردند.بگویند خب این کار را دیگر نکنید.«أنا إلی الله منه بریء».اشتباک نجوم را مبادا اجرا کنید.چه لزومی دارد که وقتی می‌خواهیم چهل دقیقه و یک ساعت عقب بیندازیم، بگوییم ده دقیقه هم نه.

شاگرد: بخاطر این که استتار قرص موافق تقیه است.

استاد: ما یک حساسیت، جای دیگری هم ببینیم. یک حساسیتی پیدا کنیم.این یکی است.

شاگرد: بله، فقط یک روایت است.

استاد: یک روایت است.

شاگرد: ولی حالا فرض کنید از سند فارغ شدیم. در یک محیطی است که یک تعداد شیعه هستند، همه سنی‌ها می‌روند نماز.یک تعداد شیعه هستند که معطّل می‌کنند.

ببینید استاد: همان زمان، خود رفتار عامه چیزی نبود که آنها روی رفتار شیعه آن زمان حساس شوند. نکته‌ای ‌است.پی جویی کنید. یعنی الان به عنوان یک سوژه‌ی تحقیق است. آیا خود اهل تسنن در آن زمان، طوری بودند که روی کسی که پای زوال حمره صبر می‌کند، حساس شوند؟ بگویند رافضی، شیعه.یا نه؟ ادعای من این است که آنطور نبود.ادعا به عنوان تحقیق. چرا؟ بخاطر این که اولاً… همین امروز هم برخورد کردم.

سنّی‌ها یک مجمع الفقه الاسلامی دارند برای کل فقه.قرارهایی را صادر کردند.دیدم القرار السادس فی الدورة التاسعة.حالا ببینید،فتوای آنها هست.مفصل اوقات نماز را بیان کردند.وقت نماز را می‌گوید غروب شمس است.بعد می‌گوید وقتی غروب شمس که شد، تحقق غروب شمس این است که پنجاه دقیقه‌ی هیوی، خورشید زیر افق برود.بعد می‌گوید این هم تازه می‌شودغروبی که ما می‌گوییم.بعد هم می‌گوید دو دقیقه هم صبر کنید.می‌گوید برای غروب، دو دقیقه عقب بیندازید. اینها فتوای رسمی آنها است که برای کل دنیا منتشر کردند. خب الان خودشان دارند می‌گویند.می‌گویند خورشیدفلان مقدار زیر افق برود. بعد هم می‌گویند کوه نباشد، افق مستوی باشد.اینها را تأکید می‌کنند. بعد زیر افق مستوی که می‌رود، پنجاه دقیقه هیوی زیر افق می‌رود. در دیگر رساله‌های خودشان هم گفتند.مدة المتکین هم دیروز گفتم. در کلمات فقهیِ قدیم آنها هم عرض کردم.نبوی می‌گوید حتماً باید صبر کنید تا استصحاب نهار تمام شود. اینها چیزهایی است که در کتاب‌های فقهی آنها الان هست.آن زمان هم خودشان می‌گفتند صبر کنید، حتی یُقبل الظلمة من ناحیة المشرق.مفصل در روایاتشاناینها را دارند.

خب این چطور بوده است که بگوییم اگر یک کسی تا زوال حمره صبر کند روی او حساس می‌شوند؟ تعبیر «الحمرةالمشرقیة»در روایات اهل بیت است.اما «إقبال الظلمة من قِبَل المشرق»که همین دیروز گفتم در عبارت وسائل هم «فحمه» بود.آن را دارند.در فتاوا و نصوص آنها است. حالا یک چیز دیگری هم که در روایت است…

شاگرد: فقهای همان دوره هم داشتند؟ مثلاً شافعی و ابوحنیفه؟

استاد: بله.در کلماتشان باید نگاه کنیم.

شاگرد: دیروز فرمودید حدود قرن دهم می‌شود.

استاد: بله.من اینها را تو در تو می‌گویم برای این که ضمیمه کار است.می‌خواهم که حتماً دنبال این برویم. شما دیروز این روایت را گفتید، من در این روایت این سؤال را دارم.بیشتر هم نه. سؤال این است که حضرت می‌فرمایند وقتی من به آنها یک چیزی می‌گویم،می‌روند نشر می‌دهند.من گفتم «مسّوا بالمغرب قلیلاً».اینها عقب انداختند تا اشتباک نجوم شد. صدر و ذیل روایت چطور جور می‌شود؟ سؤال من روشن است؟ حضرت می‌گویند اذاعه می‌کنند.بعد می‌گویند این که من گفتم، خلاف حرف من عمل کردند.نه این که نشر دادند. یکوقت می‌گوید من یک چیزی به آن‌ها گفتم، قرار بود اینها بین خودشان باشد، رفتند آن را نشر دادند.خلاف تقیه شد. یکوقت می‌فرماید من به آنها چیزی گفتم، اینها بد فهمیدند.خلاف حرف من عمل کردند.نه این که حرف من را رفتند نشر دادند. این سؤال در روایت هست.

شاگرد: آن عمل شد عمل شیعه.

استاد: بعد حضرت می‌گویند عمل شیعه غلط است.

شاگرد: همین دیگر.اشتباک.یعنی در بین سنی‌ها اینطور شد که این شیعه‌هامثلاً یک ساعت نماز مغرب و عشا را عقب می‌اندازند.خب این بد است برای شیعه.

استاد: بسیار خوب.حضرت هم فرمودند هرگز تا اشتباکصبر نکنید.إلی الله بریء.در کدام روایت بود؟ فرمودند این کار را نکنید.

شاگرد: خب بله.حضرت نمی‌خواستند اینطور شود.باب هجده.حضرت می‌خواستند ده دقیقه، پنج دقیقه، هفت دقیقه.اینها رفتند یک ساعت عقب انداختند.

استاد: در ده‌ها روایت به هر کسی که رسیدند گفتند.گفتند هر کسی صبر کند تا اشتباک نجوم شود، زوال حمره مغربیه شود، ما از او بریء هستیم.«ملعونٌ من أخّر المغرب حتی ذهاب الشفق».این را هم دارد.«ملعونٌ من أخّر المغرب رجاء درک فضیلته».اینها در روایت است.مکرر گفتند.تمام شد.

اما می گویند نه.عامه روی ذهاب حمره مشرقیه هم حساس بودند که ائمه می‌خواستند بعد از ذهاب حمره بخوانند.نمی‌شد.باید تقیه کنند. خب حالا من یک روایت باز بخوانم. در همین چند لحظه‌ای ‌که مانده است حتماً روی اینها کنار همدیگر تأمل کنید. روایتی که آقا فرمودند و چند بار هم صحبت آن شد.اما الان یک طور دیگری می‌خواهیم نگاه کنیم.

متعارف بودن تأخیر نماز مغرب از استتار نزد اهل تسنن در زمان معصومین ع

عن أبان بن تغلب، عن الربيع بن سليمان، و أبان بن أرقم وغيرهم قالوا: أقبلنا من مكة حتى إذا كنا بوادي الأخضر إذا نحن برجل يصلي ونحن ننظر إلى شعاع الشمس فوجدنا في أنفسنا، فجعل يصلي ونحن ندعو عليه حتى صلى ركعة ونحن ندعو عليه ونقول: هذا شباب من شباب أهل المدينة فلما أتيناه إذا هو أبو عبد الله جعفر بن محمد (ع)، فنزلنا فصلينا معه وقد فاتتنا ركعة، فلما قضينا الصلاة قمنا إليه فقلنا: جعلنا فداك هذه الساعة تصلي؟! فقال: إذا غابت الشمس فقد دخل الوقت.[6]

 

باب شانزدهم، روایت بیست و سوم.روایت این بود.من سند را هم دیدم.سند این روایت خوب است.فقط یکی در آن بود که ظاهراً مجهول بود. الان منظور من فعلاً بررسیِ گسترده نیست.فقط تذکر این نکته که روی آن تأمل کنید تا بعداً جمع بندی کنیم.

می‌گوید چند نفر بودیم.ربیع بن سلیمان.«أبان بن أرقم و غيرهم قالوا أقبلنا من مكة حتى إذا كنا بوادي الأخضر».به نزدیک مدینه رسیده بودند.«إذا نحن برجل يصلي و نحن ننظر إلى شعاع الشمس».نمی‌گوید«قرص شمس».شعاع شمس اینجا می‌گوید. «فوجدنا فی أنفسنا»، ناراحت شدیم که این، حالا نماز می‌خواند. «فجعل يصلي و نحن ندعو عليه».«ندعوا علیه» ظاهراًیعنیبدگوئی او را کردیم.اینجا «ندعوا علیه»،نه آن «ندعوا علیه»معروف است.«ندعوا علیه»یعنی «نشتمه».به او بدگوئی می‌کردیم.ظاهراً این منظور او باشد.

 

برو به 0:36:08

شاگرد: «ندعوا علیه»به معنای نفرین و لعنت و اینها نیست؟

استاد: چرا.معروف همین است ولی…

شاگرد: اگر این باشد این نمی‌شود که برداشت آنها از آن فعل این بوده است که این سنی است؟

استاد: این سنی است؟ نه.الان همین را می‌خواهم بگویم.دنباله این را نگاه کنید. «و نحن ندعو عليه (حتى صلى ركعة و نحن ندعو عليه) و نقول هذا شباب من شباب أهل المدينة».اگر این کار سنی‌ها بود، شباب نیازی نبود.پیرمرد سنی که بیشتر این وقت باید بخواند؛ مواظب نماز خودش است. «هذا شباب»یعنی چه؟

می‌گوید فهمیدیم که نماز مغرب را داردمی‌خواند.روایت دنباله دارد.می‌گوید«هذا من شباب أهل المدينة- فلما أتيناه إذا هو أبو عبد الله جعفر بن محمد ع فنزلنا فصلينا معه و قد فاتتنا ركعة فلما قضينا الصلاة قمنا إليه فقلنا جعلنا فداك هذه الساعة تصلي‏»

شاگرد: سنی‌های آنها آنوقت نمی‌خواندند.فقط یک شبابی مثلاًپیدا شده بود که در آن وقت می خواند.

استاد: یعنی آن شباب، نماز عصر میخواند.«هذه الساعة تصلّی»، مغرب می‌شود؟

شاگرد: نه.مغرب را می‌گویم.شاید حتی سنی‌ها هم اگر مثلاً کسی این ساعت می‌خواند، او را یک آدم بی اطلاع از احکام حساب می‌کردند؟

استاد: عرض من همین است.یعنی می‌خواهم بگویم این روایت که می‌گوید ما ناراحت شدیم، نه این که چون سنی دیدیم.و الا در مدینه که غلبه با سنی‌ها بود.می‌گوید از بالا دیدیم یک مردی دارد نماز می‌خواند، چرا ناراحت شدیم؟ خب سنی‌ها باید بخوانند.چرا ناراحت شده است؟ چرا می‌گوید این جوان است؟ بخاطر این که اصلاً در ذهن او نیامد که این سنی است.من شیعه هستم و باید صبر کنم تا زوال حمره.او که سنی است اول وقت می‌خواند.اصلاً اهل سنت در ذهن او نیامد.یعنی حتی عملکرد اهل سنت هم برای او این بود که در این وقت نمی‌خوانند.

شاگرد: خب پس چه بخوانند؟عقب بیندازند تا زوال حمره شود.

استاد:مقداریصبر می‌کردند.

شاگرد: یعنی قبل از وقت سنی‌ها هم بوده است؟

استاد: ظاهر روایت همین است.خب شما چطور روایت را معنا می‌کنید؟

شاگرد: حداقل آخر روایت دارد که «إذا غابت الشمس».

استاد: نگفته است غابتالقرص گفت «ننظر الی شعاع الشمس».

شاگرد: آخر روایت.اگر این سنی بوده است که چیز واضحی است.«إذا غابت الشمس…».

استاد:این راحضرت فرمودند.ولی او نگفت «لم یغب الشمس».گفت «ننظر إلی شعاع الشمس».

شاگرد: خورشید غروب کرده بود.غروب خورشید که دیگر قبول بوده است.

استاد: بسیار خوب.ولی شعاع آن بوده است.

شاگرد: خب اگر اینطور بگویید باید روایت را چیز کنید.یعنی شما می فرمائید قبل از استتار قرص بوده است؟

استاد: من اصلاًنمی‌خواهم با روایت، حکمی ثابت کنم. مقصود اصلی من معلومشود. من می‌خواهم بگویم این روایت، یکی از روایاتی است که دلالت دارد بر این که فضا فضای تقیه نبوده است.مقصود من روشن باشد. چرا؟ چون این شخصی که می‌آید، اول با این که می‌بیند این شخص دارد نماز می‌خواند،نمی‌گوید این سنی است.به عنوان یک مسئله نادان.و الا در فضای مدینه که از دور باید بگوید این سنی نماز می‌خواند.نه.از باب این که سنی است،خب مگر سنی کم می‌دیدند؟ ناراحتی ندارد.خب مدینه پر بود از سنی. از بالای وادی پیدا شدیم، داریم پایین می‌آییم.هنوز ما بالای کوه شعاع شمس را می‌دیدیم.دیدیم پایین وادی که صاحب وسائل می‌فرمایند…جالب است.

شاگرد1:آیاعجیب است که اگر ما ببینیم یکی دست بسته نماز می‌خواند، ما شروع کنیم بدگوئی کردن تا به او برسیم…ما می‌دانیمسنی‌ها دست بسته نماز می‌خوانند؛ ولی بدگوئی او را می‌کنیم تا به او می‌رسیم.این خیلی عجیب است؟

شاگرد2: این ناراحتی ندارد.

شاگرد1: چرا ناراحتی ندارد؟ خب می‌دانیم گمراه است دیگر.بعد می‌گوییم چقدر مثلاً این…

استاد: شما در قم که بلهاینطور است.در مدینه و مکه بروید.

شاگرد1: نه.در مدینه هممی‌گوییم اینها را ببینید که نماز خودشان را اینطور می‌خوانند.

استاد: روز اولی که می‌رسید، بله.یک ماه بمانید. واقعاً اینطور است؟وقتی در محیطی که می‌بینید اینها سنی هستند و می‌خوانند،«وجدنا»ندارد.می‌داند این وقت‌هامی‌خوانند. غضب کردیم و بعد گفتیم «شباب». «شباب»را معنا کردیم.من همین زیر کلمه شباب خط می‌کشم.

شاگرد1:این که خلافاجماع مرکب می‌شود.یعنی قبل از وقت سنی‌هامی‌شود.اینطور می‌خواهید بفرمایید دیگر.

استاد: من اصلاًنمی‌خواهممن می‌خواهم بگویم چرا گفت: «هذا شباب»؟ من زیر کلمه «شباب»خط می‌کشم. چرا وقتی ناراحت شد، این مرد را دید، گفت این جوان است؟ چرا گفت؟

شاگرد: خب شاید بخاطر این که در زمان جوانی حضرت را دید.

استاد: حضرت را که نمی‌شناختند.بعد فهمیدند.

شاگرد:ممکن است اول امامتحضرت بوده است.

استاد: از دور گفت جوان است.

شاگرد: حضرت چند سالگی به امامت رسیدند؟

استاد: عنایت نمی‌کنید من چه دارم عرض می‌کنم. او که نمی‌خواهدبگوید حضرت جوان بودند.اواز دور فقط یک شبحی را می‌دیدند که دارد نماز می‌خواند.بالای کوه بودند. ببینید!من دوباره بخوانم.می‌گوید: «حتی إذا کنّا بوادی الأخضر».

شاگرد2: یک رکعت حضرت بیشتر نخواندند که رسیدند.فاصله خیلی دور نبوده است.

استاد: بله.ولی حضرت را نشناختند.

حکماًشاگرد2: خب ممکن است دیدند یک جوانی نماز می‌خواند.جوان بودن او را از فاصله فهمیدند.

استاد: باز تعجب است.عبارت را دوباره بخوانم.

شاگرد3: عمامه می‌بستند.شال می‌انداختند.ولو فاصله نزدیک هم بوده است.فرض کنید پشت سر حضرت بودند، باز هم شناخته نمی‌شد.

استاد: اصلاً ملاحظه نمی‌کنید من چه می‌گویم.

شاگرد3: این حرف شما بجاست.این که ممکن است سنی هم باشد.چرا استدلال نکردند؟ نگفتند ما دیدیم سنی است.گفتند جوان است.

استاد: بله، شما ببینید من چه عرض می‌کنم. من می‌گویممی‌گوید وقتی رسیدیم بوادی الأخضر، نحن برجل یصلّی و نحن ننظر إلی شعاع الشمس.وادی، رودخانه است دیگر.از محل علو وارد می‌شوند. وقتی به آنجا رسیدیم و هنوز شعاع شمس را داشتیم می‌دیدیم.ناراحت شدیم. شعاع، قرص نیست.قرص غائب شده بود.

شاگرد4: ظاهراً تصور حاج آقا این است که شعاع یعنی یک بخشی از قرص هنوز پیداست.

استاد: نه نه.شعاع قرص نیست.

شاگرد1: آخر واضح است. می‌فرماید«إذا غابت الشمس فقد دخل الوقت».

استاد: آن برای دنباله‌اش است.

شاگرد1: حضرت چه زمانی نماز خواندند؟ غابت الشمس.پس مطابق سنی‌ها بوده است.

استاد: بله.من اصلاً کاری به آنها ندارم.من می‌خواهم بگویم عده‌ای ‌می‌گویند اینها شیعه بودند.چون شیعه بودند می‌دانستند باید زوال حمره شود.این عرضِ من است.کاملاً برعکس است. ببینید چیست؟ می‌گوید وقتی ما او را دیدیم،نمی‌دانستند که حضرت است.می‌گوید ناراحت شدیم،«ندعوا علیه» و می‌گفتیم.«و نقول».می‌گفتیم یک جوانی از جوان‌های مدینه است.چرا می‌گفتند جوان؟ اگر پیرمرد بود طوری بود؟ آنوقت «لاندعو علیه»؟

شاگرد5: علتش این بوده که می‌دانستند شیعه باید صبر کند.می‌گویند این جوان شیعه‌ای ‌است که الان…

شاگرد: از دور نمی‌دانستند که شیعه است.در مدینه بود.غالب مدینه که سنی بود!

شاگرد5: می‌دانم. ولی با توجه به این که و همانطور که ایشان فرمودند، اگر قرار باشد خلاف سنی‌ها باشد یعنی قبل ازوقت سنی‌ها بوده است؟

استاد: صبر کنید.با این که می‌دانستند جوان شیعه است آنوقت «ندعو علیه»؟!

شاگرد: نه این که یعنی چیز باشد.می‌گفتند این بلد نیست.مسئله بلد نیست.

استاد: همین منظور من است.اصلاً«شباب»در اینجا یعنی هنوز بچه است و خوب مسئله نمی‌داند. غیر از این دلالتی ندارد.نه این که یعنی شیعه است و مسئله نمی‌داند، سنی است و مسئله نمی‌داند.اصلاً این‌ها نیست. ظهور عرفی.بروید منزل منظور من راببینید.کاملاً این روایت دلالت دارد که فضای آن وقت، فضایی نبود که بخواهند بگویند باید صبر کند یا نکند. می‌خواهد بگوید این یک جوانی مسئله نادان است.زود داردمی‌خواند.یعنی حتی نسبت به اقدام اهل تسنن. اگر جوان سنی هم است، مسئله نادان است.سنیِ جوان است.مسئله بلد نیست.دیگر نمی‌خواند.

شاگرد: این که بدتر شد.یعنی قبل از وقت سنی‌ها می شود.

استاد: بسیار خوب.من چه می‌خواهم بگویم؟ می‌خواهمبگویم این روایت قرینه‌ای ‌است برای این که فضا فضای تحرّز و ناراحتی نبود.یعنی خود سنی‌ها هم طوری می‌خواندند که این حساس نمی‌شد.تازه کسی که دارد می‌خواند را مذمت می‌کند.می‌گوید مسئله نادان هستی که می‌خوانی. به عرض من برسید.من که نمی‌خواهم حکمی را ثابت ‌کنم.

شاگرد1: قبل از وقت؟ این که قابل قبول نیست.

شاگرد2: قبل از وقت نبوده است.آنها خیال می‌کردند.قبلمشکل بر سر این بوده است که بالای کوه بودند.هنوز می‌دیدند.

 

برو به 0:44:58

استاد: ببینید یک عده‌ای دارند ‌می‌آیند.در جو مدینه که سنی و شیعه هستند، نمازی می‌بینند خلاف متعارف مردم مدینه.همین.لذا می‌گویند این جوان است.هنوز سر او نمی‌شود که در این وقت می‌خواند.

شاگرد: یعنی سنی‌ها هم استتاری نبودند؟ خود آنها هم…

استاد: آنها هم صبر می‌کردند.کما این که الان هم می‌کنند.در استفتائات آنها هم آمده است.عرض من این است. خب در این فضا، این روایت قرینه است بر آنطرفش که اصلاً جوّ، جوّی نبود که بگوییم حضرت باید زودتر بخوانند که مبادا اهل مدینه بگویند ایشان زوال حمره‌ای ‌هستند.

شاگرد: که «مسّوا بالمغرب»بخواهد اذاعه آن مشکل داشته باشد.

استاد: احسنت.جالب است که صاحب وسائل فوری دنبال همین روایت فرمودند: « أقول: صدر الحديث يدل على أنه كان مقررا عند الشيعة أنه لا يدخل الوقت قبل مغيب الحمرة المشرقية و لعله ع صلى ذلك الوقت للتقية»[7] .فضا فضایی بود که اصل این کار برای جو مدینه نامتعارف بود.ایشان می‌گوید اینقدر تقیه می‌کردند که زودتر از مردم مدینه نماز می‌خواندند. منظور خودم را رساندم؟

شاگرد: صاحب وسائل این را نمی‌گوید. صاحب وسائل می‌گویدحضرت با وقت سنی‌هاداشتند نماز می‌خواندند.شیعه‌ها هم می‌دانستند که باید دیرتر نماز بخوانند.

استاد: می‌دانم ایشان این را می‌گویند. آیا با ظهور روایت هم سازگار است؟ شما را قسم بدهم بروید در منزل نگاه کنید.چند بار بروید و برگردید.ببینید این راوی چه دارد می‌گوید.می‌گوید ما رسیدیم به وادی الاخضر.یکدفعه با یک امر ناجوری مواجه شدیم.چون ناجور بود گفتیم بابا جوان است.عرض من را دقت کنید.چرا جوان؟ زیر این شباب خط بکشید.به منزل تشریف بردید زیر کلمه «شباب»خط بکشید.چند بار بروید و برگردید تا عرض من معلوم شود. عرض من این است که این روایت از آنهایی است که می‌رساند فضای تقیه نبوده است.شاهد آن هم در کلمات علماء گفتم که تا قرن دهم،اصلاً اسمی از تقیه نبوده است.لذا این سؤال هم آخر کار است.اگر بتوانید در یک جایی پیدا کنید ببینید عملکرد خارجیِ خود شیخ الطائفة، شیخ مفید چطور بوده؟ حالا عبارت مقنعه را آورده بودم بخوانم که دیگر وقت نشد.عبارت مقنعه هم خیلی جالب است.

شاگرد: اینجا از شیخ طوسی این را نقل کرده است.دوتا احتمال داده است.

استاد: احتمال این را مفصل بررسی می‌کنیم. شیخ احتمال عجیب و غریبی می‌دهند.می‌گویند پایین که حضرت بودند، برای حضرت زوال حمره شده بود.آنها که بالا بودند، برای آنها زوال نشده بود و حال آن که زوال حمره مشرقیه اگر بشود، غابت الشمس من شرق الارض و غربها.اصلاً این احتمال شیخ اینجا جور درنمی آید.بله آن را هم دیدم. حالا دانه دانه این روایات،مفصل‌تر بحث استظهار مفهومیِ آن بشود.فعلاً این نکته مربوط به بحث خودمان را می‌خواستم بگویم که فضای تقیه بود یا نبود؟ علماء تا قرن دهم، احدی نگفتند که شیعه در تقیه بودند.مخالفت و موافقت عامه و اینها نبود.

شاگرد: عمل شیخ مفید را فرمودید ببینیم؟

استاد: بله.زمان خود شیخ مفید و اینها، عملشان چطور بوده است؟شیخ در مبسوط که می‌گویند به استتار.«عند بعض أصحابنا زوال الحمرة و هو أحوط». البته در کتاب الصوم محکم زوال را گفتند.اینها را من دیدم.در مبسوط دوجا فرمودند.

 

شاگرد: کار به قسم و اینها کشید.

استاد: بله.چون منظور من «شباب»بود.زیر «شباب»خط بکشید و خداییش چند بار در منزل ببینید. عنایت من، تأکید روی جوان بودن است. چرا راوی می‌گوید ما گفتیم یک جوان است؟ این سؤال من است. هرچه به ذهن شریف شما آمد فردا بفرمائید. من این سؤال را مطرح کردم برای بحث.

شاگرد: الآن معروف آیا این است که  استتار را ملاک می‌دانند؟

استاد: خب ما هم غروب را ملاک می‌دانیم.

شاگرد: نه.شیعه که استتار منظورم است.

استاد: از کجا می‌گویید؟ کتاب‌های ایشان را ببینید.

شاگرد: الان عمل آنها اینطور است.

استاد: شما تشریف نداشتید.عبارت چه بود؟ مواهب الجلیل فی شرح مختصر خلیل را آوردم و خواندم.

شاگرد: الان عمل آنها در مکه و مدینه چیست؟

استاد: صبر می‌کنند. این را آقا هم دیروز فرمودند. صبر می‌کردند. نبوی می‌گوید باید یک مقدار صبر کنید تا استصحاب النهار از بین برود.روایت خودشان در صحیح بخاری و مسلم هست.دیروز نبودید.گفتم خودشان دارند می‌گویند«إذا أقبلت اللیل من هاهنا».حضرت فرمود یعنی از طرف مشرق.«و أدبر النهار من هاهنا و غربت الشمس فقد حلّ الافطار».بله، اینطور نیست.لذاست که این احتمال تقیه از این زمان قرن دهم به بعد بزرگ شده است.

شاگرد: سنی‌ها غروب که شد، یعنی استتار که شد افطار می‌کنند.

استاد: خب وحید بهبهانی هم همین را می‌گویند.فتوای حاج آقا همین است.در شیعه هم خیلی‌هامی‌گویند.

شاگرد: آخردر بینشیعه معروف نیست.ولی بین سنی‌ها معروف است.

استاد: معروفیت ذهاب هم ما تاریخش را بررسی کردیم.زمان شیخ الطائفة در مبسوط می‌گویند- الان زمان ما هم معروف نیست- «بعض أصحابنا».متن مبسوط را ببینید.

شاگرد: نه.الان را عرض می‌کنم.الان معروف است به این که سنی‌ها اینطور هستند و شیعه‌ها اینطور هستند.

استاد: از زمان محققاین شروع شد،محقق خودشان خیلی نقش مهمی در فقه دارند.شرایع را که گفتند، خودشان فتوا دادند به استتار. مختصر را که در آخر عمر نوشتند، فتوا دادند به ذهاب حمره.

شاگرد: ما نمی‌گوییم در شیعه نیست.ولی می‌گوییم معروف از آنها استتار است.معروف از ما این است.

استاد: نه.این الان اینطور است.اما زمان صدور روایات، فضای تقیه نبوده است.این عرض بنده است. یک شاهد پیدا کنید.یک شاهد همین روایت پانزدهم است که آن سؤال را گفتم، همین است که من باز هم دوباره گشتم.شما اگر یک روایت پیدا کنید که خود روایت بگوید ما نسبت به ذهاب حمره مشرقیه داریماز عامه تقیه می‌کنیم.پیدا کنید.

شاگرد: هیچوقت از روایات تقیه اینطور پیدا نمی‌کنیم.کمتر پیدا می‌کنیم.اگر بگوید من تقیه می‌کنم خب تقیه او از بین می‌رود دیگر.

استاد: شما دیر تشریف آوردید.من اینها را قبلاً گفتم.دراستبصار و تهذیب ببینید.شیخ چقدر جمع می‌کنند به تقیه.اما به اینجا می‌رسنداصلاً احتمال تقیه را نمی‌دهند.

شاگرد: شیخ جمع می‌کنند؛ ولی در روایت که نمی‌گوید ما تقیه می‌کنیم.

استاد: چرا.

شاگرد: کمتر چیزی پیدا می‌کنیم به این صورت.

استاد: نه.بسیار اتفاقاً مفصل می‌گویند.می‌گویند آنجا تقیه شد.بعد هم جالب این است.اینها را شما ببینید.ائمه در جاهایی که تقیه کردند، بعد از آن در جاهای دیگر برای خواص شیعه میخ آن را می‌کوبیدند که آن تقیه است.

شاگرد: خلاف آن را می‌گفتند.

استاد: مثلاً مسح پا را می‌گفتند خلاف است.

شاگرد: نه.در مثل مسح پا معروف است ولی خیلی جاها داریم…

استاد: نماز مغرب محل ابتلاء عام نبود؟

شاگرد: نه.خیلی جاها داریم که تقیه است، علماء هم گفتند اینجا تقیه است.اصلاً هم میخ آن را نکوبیدند.

استاد: شما بگویید علماء که گفتند تقیه است، در مقام جمع گفتند یا صرف موافقت با عامه گفتند؟

شاگرد: نه دیگر.در مقام جمع.یعنی جمع عرفی نتوانستند بکنند.

استاد: بسیار خوب.آیا هرکجا جمع شد، موافقت و مخالفت شد.جمع عرفی اگر بود چطورمی شد؟

شاگرد: نه،نمی‌شود.خب آقایان نتوانستند جمع عرفی بکنند.این حرف شما را قبول ندارند.وگرنه اشکالی که حاج آقا آن روز کردند، اشکال مبنائی درستی است.آنها این جمع عرفی را قبول ندارند؛ و گرنه اگر جمع عرفی شود…

استاد: جمع عرفی می‌کردند.خود شیخ الطائفه کردند. فقه القرآن راوندی معروف را ببینید.صریحاً اصلاً فتوا می‌دهد.خیلی قشنگ بود.من عبارت آن را می‌آورم.قشنگ می‌گوید اگر افق صاف است، استتار القرص.اگر افق صاف نیست و کوه است، ذهاب الحمرة.یعنی به صورت خیلی قشنگ در فتوای خودش بین هردو جمع کرده است.یعنی همان که صاحب… باز شما تشریف نداشتید؛ اینها را گفتم. این نکاتی بود که اول مباحثه صحبت می‌شد، بعد به ذهن شما می‌آید… من عرض کردم صاحب ریاض به بزنگاه حرف رسیدند. دیروز گفتم به نفس الامر رسیدند.کجا بود؟ یک روایت را که می‌خواهند معنا می‌کنند می‌گویند بله، ذهاب حمره، اجماع است که علامت غروب است؛ اما علامت تیقن غروب.بعد عرض کردم که صاحب جواهر گفتند «هو جیّدٌ لولا أنّ ظهور النصوص و الفتاوا أنّه علامة نفس الغروب».خب اصل فتوای حاج آقا همین است.می‌گویند علامة تیقن الغروب.در درس هم زیاد می‌گفتند. حالا آن که اساس عرض من این است این است.یک تحقیقی کنید ببینید یک آثاری از این که فضا فضای تقیه بوده است پیدا می‌کنید یا نه؟نمی‌گویم نبوده است.من نمی‌گویم این فضا نبوده است؛ ولی ما می‌خواهیم پیدا کنیم.

شاگرد: الان عرض من بیشتر روی این بود که مثل این که شما فرمودید الان هم همینطور است،می‌خواستم بگویم این که الان معروف است از سنی‌ها، این است که استتار را شاید ملاک بدانند.

استاد: این که صاحب جواهر گفتند سنی‌ها ما شیعه را به این می‌شناسند و ما هم آن‌ها را به این می‌شناسیم.این که گیری ندارد.

شاگرد: برای آن زمان را بیشتر باید تحقیق کنیم.

استاد: بله.این که الان اینطور شده است، واضح است.ولی حتی آنهایی هم که فتوای آنها استتار است، میل دارند و می‌گویند  ومی‌گویندنهو یک نحو شعاریت هم پیدا می‌کند.یعنی طوری می‌شود که جزو اختصاصیات برای شیعه است.اما به یک جاهایی که می‌رسد، کار گیر می‌کند. الان تقیه می‌خواهد بکند، نماز قبل از وقت باید بخواند.مندوحه زمانی و مکانی، مکانی دارد؛ ولی زمانی ندارد.بخواند یا نخواند؟ الان اگر خواند، شما می‌گویید خب باید اعاده کنید.چون نماز قبل از وقت خواندید.اما اگر بدانیم که واقع هم این است،می‌گوییم نه دیگر.اعاده ندارد و لوازم دیگرهم دارد.

من تا می روم در این که یک نکته ای را بگویم، ذهن ها می رود سراغ این که می خواهد مطلب ثابت شود، اصلا منظور من الان این نیست، حالا حاج آقا بعداً مفصل می گویند. منظور من شروع یک فکر در روایات است، زمینه سازی برای یک نکته است که  ببینیم این نکته هست یا نیست؟ که خدمت آقا هم شوخی کردم برای همین بود.

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

نمایه‌ها:

غروب، اشتباک النجوم، زوال حمره، استتار قرص، تقیه ، اذاعه سر ، علامت تیقن غروب

 


 

[1]و وقت المغرب غيبوبة الشمس و آخره غيبوبة الشفق و هو الحمرة من ناحية المغرب و علامة غيبوبة الشمس هو أنه إذا رأى الآفاق و السماء مصحية و لا حائل بينه و بينها و رآها قد غابت عن العين علم غروبها، و في أصحابنا من يراعى زوال الحمرة من ناحية المشرق و هو الأحوط. المبسوط ج۱ ص ۷۴

[2]وسائل الشيعة، ج‏4، ص: 177

[3]روم، 17

[4]وسائل الشيعة، ج‏4، ص: 191

[5]عن زيد الشحّام قال : سمعت أبا عبدالله عليه‌السلام يقول : من أخّر المغرب حتى تشتبك النجوم من غير علّة فأنا إلى الله منه بريء. وسائل الشیعه (ط آل البیت)  ج ۴ ص ۱۸۹

[6] وسائل الشیعة ج 4 ص 180

[7]تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، جلد: ۴، صفحه: ۱۸۱

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است