مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 28
موضوع: فقه
بسم الله الرّحمن الرّحیم
بحث بر سر مسئله ذهاب حمره بود. من باز هم مطالعهای که کردم، چیزهای خوبی پیدا کردم. حالا شما هم به هرچه برخورد کردید برای ما همینطور به ترتیب بفرمائید ان شاء الله.
یک چیزی که مرحوم صاحب جواهر در جواهر تذکر دادند.ریاض را هم رفتم دیدم.خیلی نکته خوب و جالبی است. مرحوم صاحب ریاض و خود صاحب جواهر، هردو از مدافعینِ سرسخت قول مشهور هستند.یعنی غروب به ذهاب حمره است. هردو طرفدار محکم هستند. میفرمایند ذهاب حمره باید بشود. مرحوم صاحب ریاض با آن فهم و فقاهتی که داشتند، در بحث، ذیل یکی از روایات باب، رسیدند به یک مطلبی که خیال میکنید درست به نفس الامرِ مطلب رسیدند.یعنی همان که آن روز من عرض کردم که همهی علماء و فقها دنبال این هستند که مرام اهل بیت را با همان دقتی که دارد به دست بیاورند.ولی خب گاهی در به دست آوردنِ مرام اهل بیت اشتباه صورت میگیرد.خوب مقصود را تلقی نمیکنند. صاحب ریاض بین کلام خودشان به اینجا رسیدند.صاحب جواهر هم همین را که ایشان به آن رسیدند در جواهر میآوردند و بعد میگویند این حرف خوبی است؛ ولی خب چکار کنیم که خلاف ظاهر نصوص و فتاوا است.خیلی جالب است.همین حرفی که صاحب جواهر میزنند، بزنگاه بحث ما است. من از این مقدمات یقینی شروع کرده بودم و عرض میکردم.همانها را هم ان شاء الله جلو میرویم.اما این را که به آن ضمیمه کنیم،فضای بحث و پیشرفت بحث، زمین تا آسمان فرق میکند. لذا این دوتا را من الان میگویم و میخوانم.شما هم این را تصور کنید.بعد با عنایت به این فضا، بحث را طبق آن یقینیاتی که داشتیم جلو می بریم ان شاء الله.
مرحوم صاحب ریاض وقتی وارد بحثِ اینجا میشوند،میرسند تا اینجا که در ذیل این روایت، ظاهراً روایتِ«احتیاط بکن»بود. حالا خود روایت را مفصلاً دیدم.آن روز هم نگاه کرده بودم.فقط نمیدانم در کتاب شما چاپ جدید به چه صورت است.عبارت را میخوانم.
شاگرد: چه صفحه ای است؟
استاد: کتاب چاپ قدیم صفحه صد و هفت است.
شاگرد: شروع بحث که «یُعرف الغروب»است، جلد دوم، صفحه دویست و پنج است.
استاد: بسیار خوب.عبارتی که من میگویم را ببینید چه صفحه ای است؟ از جلد پنج فرمودید؟
شاگرد: جلد دوم.
جلداستاد: «و على هذا فيكون ذهاب الحمرة علامة لتيقن الغروب كما صرحت به جملة من النصوص لا أنه نفس الغروب»[1]و علی هذا فیکون ذهاب الحمرة علامةً للتیقن الغروب کما صرّحت به جملةٌ من النصوص لا أنّه نفس الغروب.عبارت جلد چندم چاپ جدید است؟ جلد دوم، صفحه دویست و ده.
ایشان در بحث خودشان به اینجا رسیدند که من عرض کردم به خیال من درست به نفس الامرِ بحث رسیدند. من اینجا را دیدم، یادم آمد که من در بحث حاج آقا هم که بودم، خیلی ایشان تأکید داشتند.اینها را یادم نمیآید از ریاض گفته باشند.اما مرادی که ایشان بود و الان هم سی صفحه در بهجة الفقیه طول دادند همین است.یعنی با این که صاحب ریاض مدافع سرسخت ذهاب حمره و قول مشهور هستند.در مباحثه به اینجا رسیدند که «و علی هذا»، بعد از این بحثهامیفرمایند: «فيكون ذهاب الحمرة علامة لتيقن الغروب».ذهاب حمره علامت این است که یقین پیدا میکنید غروب شده است.«لا أنّه علامة نفس الغروب».این را دیدید در یک بحث خیلی خوبی.
صاحب جواهر،حرف صاحب ریاض را میآورند و میگویند«هو جیّد».این حرفی که صاحب ریاض به آن رسیدند. -دوتا فقیه بزرگ -ایشان به این رسیدند و ایشان هم میگویند«هو جیّد». جلد هفت، صفحه صد و بیست،میفرمایند: «و رابعاً ما فی الریاض».در آن جایی که صاحب جواهر مشغول بحث میشوند با استاذ اکبر، با وحید.جواب چهارم را که صاحب ریاض دادند:«و رابعا ما في الرياض من أن ذهاب الحمرة من المشرق علامة على تيقن الغروب الذي هو المعيار في صحة الصلاة، و انقطاع استصحاب عدم الغروب، و المفرغ للذمة بيقين لا أنه نفس الغروب، فلا يرد النقض …».حرفهای ایشان را که میآورند، آخر کار صاحب جواهر میفرمایند: «و هو جيد لولا ظهور النصوص و الفتاوى بكون الحمرة علامة للغروب نفسه لا يقينه»[2].این دوتا حرف خیلی مهم است.
ان شاء الله این را قرار میدهیم برای بحث، ببینیم چه فوایدی دارد.یعنی الان بزنگاه بحث، غیر متیقنهاکه الان میخواهم عرض کنم،میبینید به یک جایی رسیده است که میگویند درست ظهور نصوص و فتاوا این است که ذهاب حمره از طرف مشرق، علامت خود غروب است.یعنی تا نشده اصلاً غروب نیست.نه این که بشود تفکیک قائل شویم.بگوییم غروب أمرٌ، ذهاب حمره که شد یقیناً غروب شده است. صاحب جواهر میگویند ظهور نصوص و فتاوا این است.ولی خود صاحب ریاض فرمودند: «کما صرّحت به جملةٌ من النصوص».بعضی از نصوص گفته که علامت تیقن است.این را صاحب ریاض فرمودند. حالا این را داشته باشید.
برو به 0:06:57
ما برگردیم به دنباله بحث چهارشنبه خودمان را عرض کنم. روز چهارشنبه حدود هفت، هشت، ده تا روایت شد در پیشرفتِ آن مطالب یقینی که ما دنبال آنها بودیم. مطالب یقینی، چهار پنج تا من اینجا نوشتم.هرکدام از اینها را شما میبینید یقینی نیست، حاضریم بایستیم و روی آن بحث کنیم.ما میخواهیم به عنوان پایههای یقینی در نظر بگیریم و بحث را جلو ببریم.
یک مطلب یقینی این است که هرچه هم برای این شاهد پیدا کنید بحث قشنگتر جلو میرود. صاحب جواهر فرمودند «ضروریِ دین است»که نماز مغرب، افاضه از عرفات، افطار کردن،حکمی است برای موضوع شرعی.موضوع شرعیِ اینها غروب است.یعنی احدی احتمال نمیدهد که موضوع وجوب نماز، ذهاب حمره باشد.این خیلی خوب است.به عنوان یک امر یقینی باید تابلو کنند.موضوع حکم، غروب الشمس است و تمام!احدی نگفته است و لذا اتفاقاً من گشتم از کتابهای فقهای سابق و مرتب جلو آمدم و میخواستم یک جایی این را ضبط کنم که دیگر نشد.از کتابهای فقهاء، از قدیم، همه فرمودند: «غروب الشمس و علامته»،«علامة الغروب»،«علامة غروب الشمس»، یُعرف…یک جا من پیدا نکردم که بگویند وقت نماز مغرب، ذهاب الحمره است. غروب را میگویند ذهاب الحمرة که یعنی علامت غروب، ذهاب الحمرة است.لذا اگر نگاه کنید، جمع آوریِ آن هم خیلی خوب است.ناظرین بعدی به اطمینان میرسند که در فتاوای مشهور هم ابداً ذهاب حمره،خودش موضوع نیست.علامت است بلاریب.
پس این یک امر یقینی که موضوع حکم، غروب است. صاحب جواهر هم فرمودندکه ضروریِ دین است.
شاگرد: صفحه صد و شش.
استاد: بله.فرمودند: «و یُعلم الغروب بإستتار القرص».«یُعلم»را صاحب جواهر اضافه کردند.یعنی علامت است. بعد فرمودند: الغروب أی غروب الشمس الذی هو أول وقت صلاة المغرب إجماعاً بلاخلاف بل کذا اجماع العلماء…»بعد فرمودند: «بل هو من ضروریات الدین»[3].یعنی غروب است که اول وقت نماز مغرب است و تمام.غروب است که مجوّز افطار است.
بعد حالا علامت آن چیست؟ عده ای گفتند استتار محقق آن و علامت آن است و عده ای هم گفته اند زوال حمره ، این یک امر یقینی.
امر یقینیِ دوم روایاتی است که خود اهل بیت علیهم السلام وصف عمل جد خودشان کردند.این را بروید مراجعه کنید.نافع است.چرا؟ چون یک یقینی ما داریم که بطور یقین، احتمال تقیه در کار پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیست.احدی نمیتواند در بحث، احتمال بدهد که حضرت تقیه کردند و نماز را خواندند.
شاگرد: ظاهراً اینطور برمی آید که اهل بیت علیهم السلام با دوتا شبهه در این زمینه روبرو بودند که اینقدر روایات اینجا کثیر است.یعنی وقتی روایات خیلی زیاد میشود یک شبهه ای باید باشد.
استاد: یکی آنطرف سنیها و یکی خطابیها.
شاگرد: یکی خطابیه است و یکی هم سنیها.
استاد: نه.اینطور نیست.دیدم در کلمات میگویند.
استاد: ظاهراً غروب سنّیها یک مقدار باز از همین استتار قرص هم جلوتر است.یعنی استتار قرصِ آنها استتار قرص حقیقی نیست.به محض این که از چشم آنها حالا یا مانعی بوده است یا چیزی بوده است…
استاد: از کجا این را میگویید؟ من الان شواهد آوردم و یادداشت هم کردم،میدهم ببینید.اتفاقاً برعکس.ما آن روز میگفتیم ذهاب از اختصاصیات اهل بیت است .بعد وقتی من رفتم دیدم، دیدم به عنوان حمره مشرقیه بله؛ اما همین مطلب به عنوان دیگری مفصل است که حالا میگویم. نه.اتفاقاً نبوی میگوید اگر میخواهید، یک مقدار باید از لیل را هم در مغرب بکنید.بالاترش الان شما اگر این کتاب را داشته باشید این را ببینید.کتاب مواهب الجلیل.چندتا من یادداشت دارم.ولی عبارات این یکی از همه روشنتر بود.مواهب الجلیل فی شرح مختصر خلیل.شمس الدین مغربی رعینی.فقه مالکی.برای خلیل بن اسحاق جندی که قرن هشتم بوده است.او هم قرن دهم است.در مواهب الجلیل همین را قشنگ، مفصل توضیح میدهد.
در همین کتاب فقط «تمکین»را بزنید.دومین مورد آن راجع به همین بحث میآید.عبارات خیلی رسا.
شاگرد: فضای آن زمان هم همین بوده است؟ یعنی آنها کاملاً به خود غروب امتثال میکردند یا نه؟ این بوده است که به محض این که خورشید استتار پیدا میکردمیخواندند.حضرت فرمودند: مسّوا قلیلاً تا این که آن غروب حاصل شود.حالا اگر این باشد، کلام رسول الله میفرماید«غروب».حالا این کدام است؟
استاد: عرض میکنم.این را من در کلمات آنهایی که خیلی شدید طرفدار مشهور بودند دیدم که آنها میگویند حضرت بین دوتا چیز گیر بودند.صاحب حدائق هم میگویند.میگویند کسی که انس به روایات داشته باشد میبیند در آخر مطلب را گفتند. بعد هم وقتی مراجعه میکندمیبیند نه.یعنی کأنّه وقتی نگاه میکند، یکی از چیزهایی که از سؤالات من است ومیخواهم بگردید و پیدا کنید.در روایاتِ باب که حدود بیش از چهل روایت است، یک جا ببینید که خود روایت بگوید! طرفدارهای جمع روایات،مدام احتمال تقیه دادند.یک جایی که در خود منطوقِ روایت، اشعار به تقیه باشد.الان شمایادتان است؟ سی تا روایت است.
شاگرد: در آن روایت که میگفت اذاعوا به
استاد: آن که برای شیعهها بود.شیعه خطابیه بود.اینطرفِ آن بود.یعنی مخاطب این روایت فقط خطابیه هستند. حالا به این عنایت نگاه دقیق نکردم؛ ولی به حافظه خودم که مراجعه کردم،اینطور به ذهن می آید؛ ان شاء الله مراجعه هم میکنم.شما هم اگر یادتان است بفرمائید.
شاگرد: بالای کوه ابوقبیس رفته بود که میگوید من خورشید را قشنگ دیدم.حضرت میگوید: بئس ما صنعتَ و اینها.در مکه هم بوده است و نماز جماعت بوده است.
استاد: حضرت اصلاً مشعر به تقیه نیست.در جای دیگری هم خودش میگوید رفتم دیدم؛میگوید نرو.دوتا روایت است.آن یکی چرا. اصلاً مشعر به این نیست که کار بدی کردی.آنهایی که حمل به تقیه میکنند، میگویند حضرت گفتند کله خودت را به باد میدهی؛ از این کارها میکنی.آنهااینطور میگویند ولی اینکه در خود روایت اشعار باشد، نیست. عرض من را ببینید. این از سؤالات خیلی خوب است که در روایات باب، یکی خود اشعار روشنی در روایت باشد؛ قطع نظر از جمع.
برو به 0:14:45
شاگرد: منظور شما از اشعار چیست؟
استاد: یعنی بگویند بخاطر سنیها ما میگوییم نماز را زودتر بخوانید.
شاگرد: این که باید برعکس باشد.وقتی مثلاً فرض کنید داوود رقّی آمد وضو را از حضرت پرسید.میگوید من خدمت حضرت بود، از حضرت سؤال کردم، حضرت مطابق شیعه به من جواب دادند و فرمودند باطل است.بعد میگوید این یکی آمد.نمیدانم این یکی کیست.اسم او را فراموش کردم.حضرت عین سنیها گفتند و گفتند اگر کسی غیر از این بکند…گفت من شک کردم.حضرت گفتند آرام باشید.او میرود. حضرت به او نگفتند.او یقین داشته است که وظیفهاش این است که سربالایی وضو بگیرد.
استاد: چهارشنبه هم صحبت شد. ببینید اهل البیت علیهم السلام در جایی که میخواستند تقیه کنند و مقابل عامه حرف بزنند، ول کن که نبودند.مخصوصاً امر محل ابتلاء.ده جا تقیه میکردند.یک جا به یک شیعه میگفتند آنها تقیه است.وضو را ببینید لذا مرام اهل بیت برای شیعه میماند.دیگر در وضو کسی از شیعهها پایش را نمیشوید. این است.ما دنبال همین هستیم که در چهل تا موارد متعدد، باید یک جا تذکر بدهند که این تقیه است.ما این را میخواهیم پیدا کنیم.ما حرفی نداریم. یعنی خود ائمه تذکر بدهند.این نبود که ول کنند.بگوییم همه جا هیچی.دم نزنند که این تقیه است!بله علمای بعد، طرفداران مشهور، مدام میگویندتقیه است.حالا هست یا نیست را باید خرده خرده برسیم.ما هیچ عجلهای نداریم. ولی بحثی است که این سؤالات، زیبا است که ببینیم در کدام روایتِ باب، در خود روایت، ما قطع نظر از جمع بین روایات،میفهمیم که میگویند تقیه کردیم.یک جا پیدا کنیم.
شاگرد1: حالا صرف نظر از روایات در خود قول آنها را میتوانیم دربیاوریم در آن زمان که ببینیم استتار را به چه چیزی میدانستند.صرف استتار بدوی را ملاک میدانستند یا نه؟
استاد: حالا الان عرض میکنم.چیزهای خوبی دیدم، مفصل.
شاگرد2: در منطقه ما به محض این که خورشید یک ذره پشت کوه میرود،مثلاً سی ثانیه قبل، یک دقیقه قبل دیده میشد.همین تا میرود، صدای مؤذنهای آنها بلند میشود.دیگر غروب از افق صبر نمیکنند.به همین خاطر از این غروبی که تلوزیون اعلام میکند،پنج دقیقه یا سه چهار دقیقه جلوتر آنها اذان خودشان را میگویند و افطار میکنند و نماز میخوانند.
استاد:بله، مدة التمکین. حالا همه حرفهای آنها را میگویم. ولی خب همه را باید در نظر بگیرند.یک حرفی بیاید، هم کتب فقهی آنها … اینهایی که عرض میکنم، ان شاء الله خودتان بروید پی آن را بگیرید.من به صورت اجمال و آن اندازه ای که دیدم را میگویم.همان اندازهای که دیدم میگویم.ما یک روایت در وسائل داریم، در همین باب شانزدهم.
شاگرد: چیزی از سنیهامیخواستید بگویید.
استاد: مواهب الجلیل، عبارت آن را آوردم.بله.از ابتدای آن.ااز ابتدا که میگوید«غروب».
شاگرد: «فصلٌ و لاخلاف أنّ أول وقتها غروب الشمس»[4].
استاد: اول وقت نماز مغرب غروب الشمس است.همین که ایشان هم گفتند ضروری دین است.
شاگرد: «وَأَجْمَعَتْ الْأُمَّةُ عَلَى أَنَّهُ لَا يَجُوزُ فِعْلُهَا قَبْلَ الْغُرُوبِ بِحَالٍ وَالْمُرَادُ بِالْغُرُوبِ غُرُوبُ قُرْصِ الشَّمْسِ جَمِيعِهِ»أول و المراد بالغروب غروب قرص الشمس جمیعاً.
استاد: «جمیعاً»یعنی هیچی از آن نماند.حاجبها.همان که صحبت آن شد.
شاگرد: «حَيْثُ لَا يُرَى مِنْهُ شَيْءٌ لَا مِنْ سَهْلٍ، وَلَا مِنْ جَبَلٍ»
استاد: یعنی چه کوه و چه بیابان،اصلاً نباید دیده شود.
شاگرد: «فَإِنَّهَا قَدْ تَغِيبُ عَمَّنْ فِي الْأَرْضِ وَتُرَى مِنْ رُءُوسِ الْجِبَالِ»
استاد: گاهی اینهایی که پایین هستند نمیبینند. وقتی سر کوه میروندمیبینند.باید از کوه هم نبینند.
شاگرد: «قَالَ سَنَدٌ الْغُرُوبُ أَنْ تَغْرُبَ آخِرُ دُورِ الشَّمْسِ فِي الْعَيْنِ الْحَمِئَةِ وَيُقْبِلَ سَوَادُ اللَّيْلِ مِنْ الْمَشْرِقِ انْتَهَى »
استاد: حالا صبر کنید، دنباله این مهمتر است.بخوانید.
استاد: «وَهَذَا يُشِيرُ إلَى مَا تَقَدَّمَ أَنَّ الْغُرُوبَ الشَّرْعِيَّ هُوَ غُرُوبُ جَمِيعِ قُرْصِ الشَّمْسِ، وَالْغُرُوبُ عِنْدَ أَهْلِ الْمِيقَاتِ غُرُوبُ مَرْكَزِ الشَّمْسِ»
استاد: میقات یعنی اهل هیئت. اهل میقات یعنی اهل هیئت.
«غروب مرکز الشمس».آنها میگویند مرکز شمس برسد روی افق، این غروب است.میگوید ما در شرع، مرکز شمس را قرار نمیدهیم.باید کل قرص برود.
شاگرد: «وَتَقَدَّمَ أَنَّ الشَّرْعِيَّ يَحْصُلُ بَعْدَ الْفَلَكِيِّ بِنَحْوِ نِصْفِ دَرَجَةٍ »
استاد: یعنی باید قرص پایین برود.
شاگرد: «وَلَا بُدَّ مِنْ تَمْكِينٍ بَعْدَ ذَلِكَ»
استاد: «تمکین»اصطلاح ایشان است. «تمکین»فاصلهای است که این خورشید از افق حسی و تُرسی برود به افق حقیقی. تمکین را خودشان دارند.
شاگرد: «حَتَّى يَتَحَقَّقَ الْوَقْتُ بِإِقْبَالِ ظُلْمَةِ اللَّيْلِ مِنْ الْمَشْرِقِ»
استاد: همان،میگوید باید صبر کنید.«لابد من التمکین».خورشید باید پایین برود تا اینطرفِ مشرق، لیل اقبال کند. خب بعد از آن را هم بخوانید.یک چیزی هم داشت که باید بیشتر صبر کنیم.
شاگرد: «وَقَالَ ابْنُ بَشِيرٍ وَوَقْتُ الْمَغْرِبِ إذَا غَابَ قُرْصُ الشَّمْسِ بِمَوْضِعٍ لَا جِبَالَ فِيهِ فَأَمَّا مَوْضِعٌ تَغْرُبُ فِيهِ خَلْفَ جِبَالٍ فَيُنْظَرُ إلَى جِهَةِ الْمَشْرِقِ فَإِذَا طَلَعَتْ الظُّلْمَةُ كَانَ دَلِيلًا عَلَى مَغِيبِ الشَّمْسِ»
استاد: طلعتببینید!صریحاً میگوید.وقتی کوه است ونمیتوانیم بفهمیم، به طرف مشرق نگاه میکنیم.اگر ظلمت طالع شده است میفهمیم.
شاگرد: «وَقَالَ فِي الْجَوَاهِرِ وَالْمُرَاعَى غَيْبُوبَةُ جُرْمِهَا وَقُرْصِهَا دُونَ أَثَرِهَا وَشُعَاعِهَا وَقَالَهُ ابْنُ الْحَاجِبِ قَالَ ابْنُ فَرْحُونٍ: وَلَا عِبْرَةَ بِمَغِيبِ قُرْصِهَا عَمَّنْ فِي الْأَرْضِ…»
استاد: همه اینها را خواندیم برای اینجا. میگوید«لاعبرة بمغیب…».بخوانید.
شاگرد: «وَلَا عِبْرَةَ بِمَغِيبِ قُرْصِهَا عَمَّنْ فِي الْأَرْضِ حَتَّى تَغِيبَ عَمَّنْ فِي رُءُوسِ الْجِبَالِ وَالْمُعْتَمَدُ فِي ذَلِكَ إنَّمَا هُوَ إقْبَالُ ظُلْمَةِ اللَّيْلِ مِنْ جِهَةِ الْمَشْرِقِ لِقَوْلِهِ – عَلَيْهِ الصَّلَاةُ وَالسَّلَامُ -: «إذَا أَقْبَلَ اللَّيْلُ مِنْ هَاهُنَا وَأَدْبَرَ النَّهَارُ مِنْ هَاهُنَا فَقَدْ أَفْطَرَ الصَّائِمُ» ، وَلَا عِبْرَةَ بِأَثَرِهَا وَهُوَ الْحُمْرَةُ فَإِنَّ ذَلِكَ يَتَأَخَّرُ»
استاد: حمره یعنی حمره مغربیه.یعنی شفق. ببینید!یک روایت در باب شانزدهم داریم که حضرت فرمودند، همان که عمل امام رضا سلام الله علیه را نقل میکرد.روایت چندم بود؟
شاگرد: هشتم.
استاد: بله. «و عنه عن علي بن سيف عن محمد بن علي قال: صحبت الرضا ع في السفر فرأيته يصلي المغرب إذا أقبلت الفحمة من المشرق يعني السواد»[5]. اینجا صحبت بر سر ذهاب حمره نیست.میگوید حضرت وقتی که تاریکی، سیاهی از طرف مشرق اقبال میکرد، حضرت نماز را میخواندند.
نکتهای که جالب بود این است که در نقل اهل سنت، ذهاب حمره نیست.اما در صحاح بخاری و مسلم، در این کتابهاپر است از اقبال اللیل من المشرق.اسم «ذهاب حمره»نیست.اما روایت دارند.روایت آن هم از چیزهایی است که جالب است.حالا پیِ آن را بگیرید. میگویند حضرت رفته بودند و در حال مسافرت بودند.به فلان شخص گفتند که به من آب بده.گفت یا رسول الله!الشمس.الشمس لو أمسیتَ.لیتک أمسیتَ.هنوز صبر کنید.شمس هنوز غروب نکرده، دوباره فرمودند به من آب بده.سه بار.بعد در نقلهای دیگر آمده است که خب چه کسی بود که خادم حضرت بود و به او آب میداد؟ بلال بود.در بعضی جاها دارد که «قال لبلال».در نقل دیگری دارد که خود ابن حجر به نظرم در شرح صحیح بود که گفت این عمر بود. حضرت سه بار به عمر گفتند آب به من بده.بعد خودشان بحث کردهاند -در یک کتاب دیگری دیدم- که این چه صحابی بود که اینطور هرچه حضرت میگفتند دوباره برمی گشت و حضرت را نصیحت میکرد که یا رسول الله!صبر کنید.الان روزه خودتان را بی خود باطل نکنید. این از قرائن معلوم است. در صحاح میگویند فلان.اسم نمیبرند.خب بلال که مهم نبود بگویند خادم.معلوم میشود این فلان یک کسی است که میل ندارند.چرا؟ چون سه بار حضرت را نصیحت میکند.با حضرت محاجّه میکند که حالا وقت آن نیست.بعد حضرت ناراحت شدند.محکم گفت دارم میگویم بده به من.تو چکار داری؟! بعد این را فرمودند.
شاهد آن هم این است که تنها و تنها این روایت را غیر ابن ابی عوفا که این را گفته است،تمام در همه نقلها، راویِ این روایت خود عمر است.معلوم میشود در آن قضیه حضرت به خود او گفته بودند که یادش مانده بود. اینها هم شواهدی است اگر جمع آوری کنید زیبا است. ولی همه اینها میگویند«لفلان». قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لفلان که به من آب بده.او میگفت الشمس، لیتک أمسیتَ.صبر کنید هنوز وقت نشده است.حضرت گفتند به تو میگویم به من بده. بعد این را فرمودند. دست مبارک خودشان را اینطور کردند به طرف مشرق و فرمودند: «إذا أقبل اللیل من هاهنا»یعنی طرف مشرق«و أدبر النهار من هاهنا»، دستشان را به طرف مغرب آوردند.وقتی شب از طرف مشرق آمد و روز از طرف مغرب ادبار کرد و غربت الشمس فقد حلّ الافطار.
پس این روایت هست.راوی آن هم که راوی اصلی آن هم چه کسی است؟ تنها از خود عمر نقل کردند.عمر میگوید حضرت اینطور گفتند.نمیگوید سؤال و جوابی بود.نقل مفصل را در اینجا ببینید. ابن ابی عوفا میگوید در سفری بودیم، قال لفلان.این برای فلان است.عدهای گفتند چون خادم حضرت بلال بود، گفتند پس «قال لبلال».در روایتش آورده. در یک جای دیگر،نمیدانم در شرح ابن حجر بود یا شرح ابن بطّال بر صحیح بخاری بود.دیدم آنجا گفته بود در بعضی از نقلها دارد این عمر بود.قال لعمر.بعد گفتند خب در نقلهای دیگر «فلان»آمده است.«فلان»مناسبت با بلال دارد.
برو به 0:25:29
شاگرد: آخر در سفر که نمی شود روزه گرفت؟
استاد: این را اتفاقاً آنها آوردند. این روایت را آوردند برای این که در سفر هم میشود روزه گرفت؛ ولی روزه مستحبی. الان هم در فقه ما محل اختلاف است.این قول قوی است که روزه مستحبی را میشود در سفر گرفت.حتی بدون نذر؛ولی احتیاط میکنند.
علی أی حال پس این بحث را ببینید به جاهای مهمتری میرسد.
شاگرد: خود آن سنی چه جوابی میدهد که این چه صحابی بوده است ؟
استاد: بعد میگویند این چه صحابی بوده است که دو سه باربه حضرت ایراد گرفت، بعد میگوید نه.این نمیخواست ایراد بگیرد.احتمال میداد که مثلاً حضرت نگاه نکردند.میخواست توجه بدهد که حضرت نگاه کنند و بینند.نه این که چیزی بخواهد به حضرت یاد بدهد. اینطور توجیه کردند.
شاگرد: عبارتش«الشمس»بود.
استاد: دوتا عبارت است.«لیتک أمسیتَ»، یعنی یک مقدار صبر کنید مساء شود.هنوز مساء نشده است. در نقل دیگری دارد «الشمس»! یا رسول الله «الشمس»! یعنی هنوز خورشید پیدا است.
شاگرد: إذا أقبل اللیل که می فرمائید باید یک مقداری صبر کنند.
استاد: بله، کأنّه منظور او از شمس این بود که به تعبیر آقا، همین الان نور زردی خورشید پیداست مثلاً.
علی أی حال آنچه که فعلاً منظور ما است این است که آن مطلبی که هفته قبل، روز قبل عرض کردم که در کتابی من دیده بودم وچون دیده بودم اتکاء کردم به آن و برای شما گفتم که در نقل اهل سنت، از ذهاب حمره خبری نیست.همینطور هم است.ذهاب حمره مشرقیه به این عنوان نداریم.اما «أقبلت الفحمة»[6]که در روایت امام رضا علیه السلام بود، با مضمون اقبال ظلمة اللیل من المشرق، متعدد در صحاح آمده است و لذا این نمیشود بگوییم که آنها ندارند. حتی بعد در کتاب دیگری دیدم.نمیدانم شاید شرح طنطاوی بودکه نووی گفته است برای استصحاب التیقن حتماً باید صبر کنید. او گفته بود.نووی گفته بود باید صبر کنید. حالا من یادداشت دارم بعداً میگویم.
شاگرد: غیبوبة الشفق.
استاد: شفق فقط برای مغرب است.نظرتانباشد که به حمره مشرقیه هیچکس شفق نمیگوید.شفق یعنی حمره مغربیه.
شاگرد: شفق مشترک بین علمای ما و آنها نیست؟
استاد: چرا.در شفق چون از پیامبر نقل متعدد است این مشترک است.هم در روایات فریقین است که شفق، آخر وقت نماز مغرب است.«سقوط الشفق».یعنی وقتی حمره مغربیه زائل شد و رفت.وقتی سقوط کرد زیر افق، دیگر وقت نماز مغرب تمام شده است.
شاگرد: یک روایتی هم در مورد طلع نجمٌ در مورد غروب میگویند که میگویند شاخصه آن این است که نجمی در غروب باشد.بعد به حیث و بیس افتادند که با خود غروب آن را هماهنگ کنند.
استاد: اصلاً مرحوم صدوق در فقیه همین را اختیار کرده بودند. متن فقیه این است.ابتدا گفتند وقت مغرب چه زمانی است؟ به استناد «فلّما جنّ علیه اللیل رأی کوکباً».پس خودشان این را اختیار کردند.گفتند یک کوکب ببینیم.
شاگرد: روایت اهل سنت را عرض میکنم. یک بحث نجومی دارند.حالا من الان حضور ذهن ندارم.ولی این را در بعضی از روایات خودشان دارندکه میگویند این نجم مقارن غروب شمس است ومیخواهند این دو را هماهنگ کنند.
استاد: علی أی حال «تمکین»را دارند.بحث تمکین بحث فقهی آنها است و بحث تمکین یعنی به محض این که استتار شد، قبول ندارند.میگویند باید یک مقدار بشود که خورشید به آن افق حقیقی برسد. جزوههایی هم در کتابهای خودشان دارند و برای اینها بحث کردند.
لذا این مطلب که بگوییم اهل سنت این را ندارند، این متزلزل شد و لذا اساساً تقیه به این معنا، آن هم در کتابهای فقهیشان، بیشتر روی اینها باید تأمل شود و لذا من عرض کردم این سؤال خوبی است.ببینیم در روایاتی که ما از اهل البیت علیهم السلام داریم، کجای آن است که یک جایی حضرت یک تلنگری زدند که میخواهیم از اینها تقیه کنیم.یک جا پیدا کنید.من در فکر این هستم؛ اما ندیدم. ولی به حافظه خودم که مراجعه کردم از این سی چهل تا روایت چیزی یادم نیامد.حالا شما هم به حافظه مراجعه کنید و بعد هم نگاه کنید.
شاگرد: این روایت پانزدهم فکر کنم یک اشعاری داشتند.
استاد: روایت پانزدهم باب شانزدهم؟
شاگرد: بله.
استاد: «قال لي أبو عبد الله ع يا جارود ينصحون فلا يقبلون و إذا سمعوا بشيء نادوا به أو حدثوا بشيء أذاعوه» .در این رویت اصلاً«أذاعوه»و اینها را من حرف دارم.یک بحث جداگانه برای این روایت باید بشود.احتمالِ یک تصحیف در ذهنم آمده است.هنوز ظاهر نشده است.نمیشود گفت. این را باید بخصوصه بحث کنیم.این أذاعوه آیا «أضاعوه»، با ضاد بوده است و «أذاعوه»با دال ذال شده است یا نه؟ کدام أنسب است؟ «أضاعوه»یعنی ضایع کردند آن را یا «أذاعوه»یعنی آن را نشر دادند؟ صدر و ذیل روایت را نگاه کنید و این را فکر کنید.
شاگرد: معنای مطابقی «فحمه» ذغال است؟
استاد: بله، به معنای سیاهی، تاریکی، سواد اللیل.
شاگرد: می فرمائید به قول عامه آنها میگویند سیاهی.
استاد: آنها هم میگویند«ظلمة اللیل»،«سواد اللیل»دارند.
شاگرد: این که گفته است من میدیدم حضرت علیه السلام با ظهور فحمه نماز میخوانند.
استاد: اینجا دیگر اسم حمره مشرقیه نبود.من یادم آمد در روایات اهل بیت علیهم السلام، همه صحبت حمره مشرقیه بود.یکدفعه آنها را که دیدم، یادم آمد در روایاتی که در حافظه من بود، تعبیر این روایت مثل آن تعبیر بود.
شاگرد: میخواهید بفرمایید فحمه با استتار قرص میسازد؟
استاد: نه.
شاگرد: با حمره مشرقیه میسازد؟
استاد: بله دیگر.فحمه من المشرق.
شاگرد: پس یعنی این خلاف است.یعنی همان قول أشهر میشود.
استاد: قول أشهر.بله، ولی تعبیر این با تعبیر روایات اهل سنت و آن که در کتابهای آنها است موافق است.برخلاف مسئله حمره مشرقیه که آنها اصلاً بحث این را نکردند. یک جا من ندیدم بگویند «حمره مشرقیه». کلمه «حمره مشرقیه»آنها ندارند.ولی اصل خود بحث را به این صورت دارند که حالا نیاز به تحقیق و بررسی بیشتری هم دارد.
شاگرد1: در آن روایت امام رضا ممکن است حضرت در سفر خواستند بین دو نماز جمع کنند.فحمه آن سیاهی است که شاید خیلی بعد از زوال حمره بوده است.
استاد: «صحبتُ»، بله.
شاگرد2: روایت رجاء میگویدحضرت رضا علیه السلام وقت غروب آمد.
استاد: بله.میگوید همان «فلمّا غربت الشمس».به نظرم همانجا تعبیر «غربت»را میکند.
حالا که وقت رفت.میخواستم اینها را مطرح کنم.اگر ان شاء الله حوصله کنید، اینها خیلی کار میبرد.اینهایی که من رئوسش را گفتم.سیزده چهارده روایت داشتیم کهدرخود روایات شیعه بود در این که اهل البیت علیهم السلام کار جد خودشان را نقل کرده بودند.دیدید یک جا نبود که تذکر داده باشند که جد ما بشرط نماز میخوانند.یعنی حتماً صبر میکردند تا زوال بشود.تصریح به این.دنبال این بودیم.هیچ جا پیدا نشد. بلکه حدود چندین روایت بود که من دیدم. دوتا صحیح در اینها است.پنج شش تا هم موثق است و دوتا هم ضعیف است.دوتا صحیح و بقیه هم موثقه است،همه سندها را هم دیدم. چیزی که آن روز صحبت شد، روایتی بود که برای اسماعیل بن فضل هاشمی بود که امام صادق علیه السلام فرمودند-این روایت قابل عنایت بود-كان رسول الله ص يصلي المغرب حين تغيب الشمس حيث تغيب حاجبها» که من بعد از دو جای دیگر هم در کتب لغت هم دیدم.اساس البلاغة زمخشری صریحاً میگوید: «من المجاز بدا حاجب الشمس و هو قرن الشمس شُبّه بحاجب الانسان»[7]. قرن الشمس، نور خورشید قرن آن نیست.قرن همان لایه ای است که چیزی است مثل ابرو که صحبت شد.
یکی دیگر هم لسان العرب در ذیل «حَجَج» بود .
شاگرد: قرن یعنی شاخ ؟
استاد: چرا.ولی قرن الشمس یعنی اول لحظهای که خورشید پیدا میشود به صورت یک ابرو، گرد است.کروی است.حاجب الشمس.این حاجب الشمس، قرن الشمس است.یعنی أول ما یبدو منه.اول چیزی که از قرص خورشید پیدا میشود. خب حضرت فرمودند: «حین تغیب حاجبها».آن لحظهای که حاجب شمس غائب میشد.یعنی بالاترین قسمت خورشید زیر افق میرفت.این روایت اینجا هست و سند آن هم موثق است. عنه،حسن بن محمد بن سماعه بود که واقفی است و میثمی هم که از او نقل کرده است واقفی است. ابان را هم که نسبت به ناووسیه دادند؛ ولی علماء میگویند درست نیست. اسماعیل بن فضل هاشمی هم که خوب است، توثیق شده است. خلاصه روایت موثقه است که حضرت این را فرمودند.
خبدر لسان العرب ذیل «حَجَجَ»آمده است «و حجاج الشمس حاجبها و هو قرنها»[8].صاحب جواهر فرمودند از کجا که این اصلاً حاجب الشمس بوده است؟ در بعضی از نسخهها دارد «حاجُها».از وافی نقل کردند. وافی را هم من دیدم.الان وافی جدید حاجبها آورده است.ولی از کلام فیض برمی آید که منظور ایشان حاجها بوده است.درست فرمودند.ولی حاج الشمس اصلاً در لغت نیست.بعد صاحب جواهر فرمودند اگر این حاجها باشد به چه معنایی میشود؟ یعنی ضوءهامثلاً. نور خورشید؛ نه یعنی قرص خورشید. اینها فاصله گرفتن از کتب لغت است. اگر ناچار شدیم جمع کنیم حرفی نداریم.اما تا مادامی که ناچار نشدیم ما مأمور به اخذ به همان ظاهر هستیم.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
نمایهها:
غروب، ذهاب حمره، تقیه،قول اهل تسنن در وقت مغرب، علامت غروب، تمکین در وقت مغرب، حاجب الشمس، اقبلت الفحمة
[1]ریاض المسائل (ط. القدیمة)، جلد: ۱، صفحه: ۱۰۷
[2]جواهر الکلام (ط. القدیمة)، جلد: ۷، صفحه: ۱۲۰
[3]همان، ص106
[4]مواهب الجليل في شرح مختصر خليل، ج1، ص392
[5]وسائل الشيعة، ج4، ص: 175
[6]عن محمد بن علي قال: صحبت الرضا (ع) في السفر فرأيته يصلي المغرب إذا أقبلت الفحمة من المشرق يعني السواد؛ وسائل الشیعه ج۲ ص ۱۲۸.
[7]أساس البلاغة، ص: 113
[8]لسان العرب، ج2، ص: 230
دیدگاهتان را بنویسید