مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 1
موضوع: تفسیر
بسم الله الرحمن الرحیم
استاد: ولو در مباحثهی ما، هیچ نیازی به مناسبت ندارد. امّا نمیدانم که به چه مناسبتی بحث از مسائل تحریف قرآن و چیزهایی که فی حدّ نفسه مباحث علوم قرآنی خیلی خوبی است و بحث آن هم خوب است [مطرح نمیشود]، ولی در زمان ما اینها را دشمنان شیعه آمدند و یک شمشیر بسیار تیزی از آن درست کردند و دم به دم در این شبکههایی که دارند، خیلی دارند بر علیه شیعه استفاده میکنند و حال آنکه یک ظلم فاحش است. یعنی واقعیّت مطلب یک چیزی است که البته ما در گذشته بخشی از آن را هم بحث کردیم، آنها با یک زرنگیای که خاص خودشان است، آن را مخفی کردند. آمدند و مطلب را مخفی کردند و حالا الآن از ما طلبکار شدهاند و چه حرفهایی که بر علیه ما میزنند و مطالبی که در کتابهای خودشان پُر است [را به ما نسبت میدهند]. لذا ما از این ناحیه به سراغ بحث تحریف قرآن رفتیم که یک بحث علوم قرآنی است و درعینحالی که ریخت آن بحث علوم قرآن است، بن مایهی آن خیلی قرآنی حساب میشود که البته به آن نحوی که من عرض کردم. آن چیزی که تأکید عرض بنده بود، این است که بحث از تحریف قرآن به این نحوی که مطرح میشود و اینکه طرفین میخواهند برای آن دلیل اقامه بکنند، اصلاً این فضاء را، جز اینکه در یک کلمه، فضاء را یک فضای غیر منطقی بکند و خیمهی غیر منطقی بر این بحث بر پا کند، فایدهای نخواهد داشت. فضای منطقی این است که ما حتماً باید بحث تحریف قرآن را جوش بدهیم و هر در روز در ذهنمان باشد و به گونهای باشد که از یادمان نرود که ببینیم مضاف الیه چه است. شما دارید میگویید تحریف قرآن. تا ما نفهمیم قرآن به لسان خود ثقلین چه چیزی است، اصلاً بحث از تحریف آن فایدهای ندارد و در نهایت یک بحث ضعیف علمی خواهد شد. به استبصارات منطقی عقلایی، یک به جای خودش، بیانات خود قرآن کریم و اهل البیت علیهمالسلام راجع به اینکه قرآن چه است، اینها مدام یاد ما باشد و از یاد ما نرود. من هم سعی کردم تا آنجایی که ممکن است، بحث را با هم پیش ببرم. یعنی گاهی هم که دو سه جلسه راجع به روایات باب میشد، دوباره باز میگشتیم به آن روایت آن طرف که آخر ما ببینیم که چه چیزی را میخواهیم بگوییم که تحریف شده است. آن چیز خیلی مهم است. کتابی که در کلّ عالم وجود، تک است. اصلاً مثل ندارد. آیا ما نباید ریخت این کتاب و کار آن و خصوصیّات آن را بفهمیم؟ فقط همین را بگوییم که تحریف شده است؟ معلوم میشود که این بحث دارد به صورت غیر منطقی و ناجور پیش میرود. حالا هر کسی هم برای خودش، خودش را یک گونهای قانع میکند.
واقعاً ذهن قاصر من طلبه به عنوان یک ذهن عادی قاصر، خودم قانع به این هستم. بر خلاف اینکه ممکن است کسان دیگری این را به طور دیگری بگویند. بگویند خُب، اهلالبیت علیهمالسلام شیعه را به تقیه و زحمتی هم که بود برای ادامهی حیاتش در تاریخ ممتاز کردهاند. الآن که پانزده قرن از صدر اسلام گذشته است، شما یک شیعه را نمیبینید که پایش را در هنگام وضو، زیر آب بگیرد و بشوید. یک شیعهای را نمیبینید که به حالت دست بسته نماز بخواند. یعنی یک چیزهایی بود که در آن زمان تقیه بود، امّا اهلبیت علیهمالسلام آن را به صورت یک اختصاصیّاتی برای شیعیان حفظ کردند. خُب، حالا شما یک مقداری به آن فکر بکنید میبینید که الآن در همین فضایی که مهمترین چیزها، [مثل] نماز مکرراً دارد تکرار میشود. الآن چه دستگاهی به پا میشود بر سر اینکه جماعات میخواهند بخوانند. یکی فرض کنید دستانش را به حالت باز در کنار رانهایش قرار میدهد و دیگری دستانش بر روی سینهاش بسته است. یکی سر بر روی مُهر میگذارد و یکی سر بر روی مهر نمیگذارد. یکی پایش را مسح میکند و دیگری پایش را زیر آب برده و میشوید. خُب، این اختلافات هر روز خواهد بود و اینها هم خیلی لوازم برای طرفین دارد. حالا یکی از اینها هم این بود که اهلبیت علیهمالسلام یک مصحفی را به دست شیعیان بدهند، بگویند: «مصحف درست همین است که ما به دستان شما دادیم نه آن مصحفی را که عثمان جمعآوری کرده و بقیه را آتش زد». آیا اهلبیت علیهمالسلام چنین کاری را انجام دادهاند یا اینکه چنین کاری را انجام ندادهاند؟ و حال آنکه انجام این کار در نزد ایشان بسیار ساده و در حدّ دو دو تا، چهار تا بوده است. ایشان یک چنین کار واضحی را انجام ندادهاند. چرا این کار را انجام ندادهاند؟ ممکن است کسی بگوید: «خُب، خیلی لوازم داشت». در جواب میگوییم: «آیا کارهایی که شده است و اهلبیت علیهمالسلام آنها را برای شیعه نگه داشتهاند و حفظ کرده اند لوازم ندارد؟». حالا اگر الآن خود شیعه، واقعاً امروزه یک مصحف در بین خودشان داشتند و میگفتند که اصل قرآن این است و این است که درست است و فرض کنید که از روز اوّل هم دو تا قرآن بود، به این شکل که شیعیان بهطور محکم به پای مصحف خودش میایستادند، اهلسنت هم به پای مصحف خودشان، چه میشد؟ مثل سایر اختلافاتی که هست. خُب، عدهای میگویند: «خیر، نمیشد. قرآن است، باید باشد». این یک نحوه است. ذهن من اینگونه خیلی قانع نشد. بلکه طرف دیگر آنکه برای من خیلی مهم است، این است. اصلاً اهلالبیت علیهمالسلام میدانند که این مصحف عثمان، قرآن خدا است. چرا؟ چون میدانند که قرآن چه است. اگر اینگونه باشد که ایشان دیگر دغدغهای ندارد. اصلاً اینگونه نیست که فرض بفرمایید ایشان بگویند: «ای وای! قرآن را عثمان تحریف کرده است! ما بیاییم قرآن بدون تحریف را به دست شیعیان برسانیم». اصلاً اینگونه نیست. اهلبیت علیهمالسلام میدانند که قرآن چه است. چون آنها میدانند که قرآن چه است، دیگر چه حرف و دغدغهای باقی میماند؟ آیا متوجه مقصود بنده میشوید؟ ذهن من واقعاً اینگونه است. رمز اینکه ایشان قرآنی را به عنوان قرآن تحریف نشده به دستان شیعه ندادهاند، به این خاطر نبوده است که مفاسد داشته است. مصالحی هست بر اینکه اگر قرآنی تحرف نشده باشد و به دستان شیعیان بسپارند، وجود دارد. مفاسد هم برای اختلاف بین دو فرقه وجود داشت. امّا اصل اینکه اصلاً این فضاء را مهم نمیدانستند، برای این است که قرآن، قرآن است. کتاب خدا است: «لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ»[1]. اینگونه بوده است. چون این مطلب برای ایشان واضح بوده است، فلذا اصلاً نسبت به آن دغدغه نداشتهاند. امّا برای مایی که واضح نیست، شروع میکنیم به گفتن مطالب عجیب و غریب. میگوییم روایات متواتر وجود دارد. اینجا قرائت این است، آنجا نسخه آن است. عرض میکنم، ذهن من نسبت به این مسأله واقعاً به این صورت است و خودم را نسبت به آن بدین صورت قانع کردهام که چون اهلبیت علیهمالسلام جوهرهی قرآن را میدانستند، فلذا اصلاً هیچ دغدغهای نسبت به آن نداشتهاند؛
برو به 0:06:57
استاد: در کتاب سُلیم بن قیس هم بود که البته از آن هم صحبت شد که طلحه از حضرت علیه السلام پرسید: «من یادم است که یا امیرالمؤمنین، شما یک قرآنی داشتید که آوردید و شیخین گفتند این را بردار و ببر و شما هم آن را با خودتان بردید. آن قرآن در کجا است؟». حضرت علیهالسلام از جواب دادن به این سؤال طفره رفتند. این مطلب در کتاب سلیم هست. به این صورت که ایشان مطالب دیگری را فرمودند و جواب او را ندادند. طلحه خلاصه خسته شد، در آخر کار گفت: «خلاصه جواب من را ندادید. آن قرآن کجا است؟». حضرت فرمودند: «عمداً کففت عن جوابک»[2]. اینکه من از آن وقت تا حالا حرفهای دیگری را زدم، عمداً بود که جواب شما را ندادم و نمیخواستم که این را مطرح بکنم. «عمداً کففت عن جوابک». حضرت علیهالسلام در ادامه چه فرمودند؟ همان که مقصود من بود. چه فرمودند؟ فرمودند: «قَالَ علیهالسلام: بَلْ هُوَ قُرْآنٌ كُلُّهُ إِنْ أَخَذْتُمْ بِمَا فِيهِ نَجَوْتُمْ مِنَ النَّارِ وَ دَخَلْتُمُ الْجَنَّةَ فَإِنَّ فِيهِ حُجَّتَنَا وَ بَيَانَ [أَمْرِنَا وَ] حَقِّنَا وَ فَرْضَ طَاعَتِنَا». اگر بخواهی به حق برسی برای تو کفایت میکند و برای تو بس است. کلام اللّه اینگونه است. تو را کفایت میکند و تمام. خود اهلبیت علیهمالسلام هم میدانستند که در همین مصحف عثمان که بعض از قرائات أحرف سبعة در این مصحف عثمان موجود است، خودش کار را تمام میکند؛ نه باز به آن حرف طبری.
استاد: اگر در یادتان باشد، سال گذشته حرف طبری را هم مطرح کردیم. طبری چه گفت؟ طبری یکی از مهمترین مفسّرین اهلسنت است. الآن هم اهلسنت بسیار به تفسیر او عنایت دارند. نکتهی جالب این است که سلفیها که حالا برای خودشان، حتی ابن تیمیّه و غیر اینها که در بین خودشان خیلی خطکشی میکنند، باز هم تفسیر طبری را خیلی قبول دارند و آن را مرجع مهمّی میدانند. اگر این نکات را بدانیم، خیلی خوب است؛ حالا مثلاً تفسیر ابنکثیر را دارند که برای خودشان است، خیلی بیشتر خوششان میآید که از تفسیر ابنکثیر آدرس بدهند، امّا تفسیر طبری را هم به عنوان یک مرجع بسیار قوی قبول دارند. طبری در همین تفسیر چه گفت؟ گفت: «این مصحفی که الآن میان مسلمین است، همهی أحرف سبعة نازل شده از طرف خدا را ندارد». خُب، سؤال این است که چرا ندارد؟ پس یعنی آیا صحابه به دست ما نرساندهاند؟ جواب داد: «صحابه به آن مقداری که کفایت میکرده است، رساندهاند و برای ما باقی گذاشتهاند. بقیهاش را هم خود خدای متعال ترخیص کرده بوده است. سبعة أحرف یعنی همین دیگر. یعنی این مقدار، برای شما. الباقی را ترخیص کرده بوده است». لذا برای اینکه داشت آن مفاسد پیش میآمد و طبق روایاتی که خودشان نقل کردهاند، عثمان آمد چه کرد؟ «جمع الناس على قارئ واحدٍ»[3]. حرف واحد.
استاد: البته حرف واحد را بیشتر میگویند. سه چهار تا بحث در این کتاب معروف “النشر فی القرائات العشر” اینها را به تفصیل بحث کرده است. عدهای میگویند که کلّ سبعة أحرف در این مصحف عثمان وجود دارد. چه کسانی این حرف را زدهاند؟ آن کسانی که صبغهی بحثی ایشان صرفاً کلامی است. این افراد بر اساس استدلال کلامی خودشان میگویند: «ممکن نیست. چطور ممکن است؟ وحی بیاید، به دست [یک نفر برخی قرائتهایش حذف بشود] اصلاً و ابداً نمیشود». پس بر اساس صبغهی کلامی و بر اساس استدلال کلامی گفتند. خود اهلسنت هم که میگویند سبعة أحرف متواتر است. متکلّمین اهلسنت با صبغهی کلامی میگویند: «حتماً دلیل داریم و دلیل کلامی داریم بر اینکه این مصحف عثمان، مشتمل بر تمام سبعة أحرف است». این یک نظر؛ باز عدۀ دیگری و با یک صبغهی دیگری گفتهاند: «مصحف عثمان صرفاً و فقط مشتمل بر یک حرف از سبعة أحرف است و شش حرف دیگر نیامده است» که این نظریه هم در بین خودشان دارای قائل است. بیانشان اینگونه است که میگویند: «صحابه دیدند که خدا ترخیص کرده است. حالا هم قرار است که با این ترخیص یک فسادی در اسلام ایجاد بشود». گفتند: «خُب، دفع فساد، از باقی گذاشتن یک امر مرخّص فیه أهمّ است. عثمان آمد و یکی از این سبعة أحرف را برای امت اسلام باقی گذاشت و شش حرف دیگر را هم امحاء کرد و سوزاند». این هم یک قول؛ طبری میگوید: «حرف درست این است که مصحف عثمان، تنها یک قرائت نیست. بلکه فقط بعضِ أحرف سبعة را دارد، ولی تمام أحرف سبعة را ندارد و اصلاً لازم هم نیست و مشکلی هم ندارد و صحابه به جهت دفع فساد، دیگر متّهم نیستند». این کتاب با اعتباری که نزد اهلسنت دارد، حرف خیلی مهمی دارد و در ادامهاش هم شواهدی را دارد. البته این کتاب تفسیر هم، یک کتاب قدیمی است. نویسندهی آن در سال سیصد و ده قمری وفات کرده است. یعنی عمدهی این تفسیر در قرن سوم نوشته شده است. طبری در اوایل قرن چهارم وفات کرده است. هنوز غیبت صغری تمام نشده بوده است، طبری وفات کرده است. خود این تقدّم تفسیر، از اینجهت مهم است که دارد آن فضای آن زمان را بازتاب میدهد؛
برو به 0:12:06
استاد: پس نتیجه این میشود که تکثّر قرائات، امری است که در مصحف عثمان هست و مشکلی را هم به وجود نمیآورد و اهلبیت علیهمالسلام، چون هم به طور دقیق قرآن را میدانستند که چه است و هم سبعة أحرف آن را درک میکردند که چه است و هم [با] آن سبعة أحرف غلط که روایات متعدّد دارد [مخالفت کردند]، با این خصوصیّات [دیدند که] در پیشبرد این حرف، دیگر هیچ مشکلی ندارد، امّا با این خصوصیّت. البته باید این مطلب در یادمان باشد که با تأکید بر این نکته که بحث از تحریف قرآن، با غضّ نظر از جوهر قرآن، واقعیّت قرآن و اینکه قرآن چه است، تنها عنصر و گوهریست که در عالم وجود دارد که نظیر ندارد، تا این را نفهمیم که این چه است، بحث از تحریف قرآن بیفایده است. به عبارت دیگر اصلاً این بحث منطقی نخواهد بود. بیاییم و قرآن را بهعنوان یک نقوشی تصوّر بکنیم. بعد بگوییم خُب، تحریف این کتاب. بعداً هم در این حرفی که زدهایم گیر میافتیم. اصلاً اینگونه نیست. اهلبیت علیهمالسلام میدانستند که قرآن چه است. وقتی که میدانند قرآن چه است، میدانند که مصحف قرآن، کلام اللّه است. ولو حتی یک حرف از حروف سبعة باشد. یعنی در واقع طبق همان قول برخی از اهلسنّت که گفتند یک حرف است، همین یک حرف از آن سبعة أحرف بس است. اهلالبیت علیهمالسلام می فرمایند: «همین، کلام اللّه در بین شما است، از آن جوهر قرآن که اگر این جوهر در هر جایی که بیاید، با تمام جنودش میآید». «کلّ جزء منه، کلّه فیه». هر جا که بیاید اینگونه است. باید درک چنین معنایی، هم با شواهد نظری و هم با شواهد روائیاش که «خذ من القرآن ما شئت لما شئت»[4]. چه تعبیر عجیبی! الآن هم خوب شد که یادم آمد. اگر یادتان باشد این روایت از کافی که الآن میخواهم بخوانم، چند بار در مباحثه مطرح شد که البته در دو سه جا این روایت را پیدا کردیم. بعد دیدم که یک روایت هست که به همین مضمون است. حاج آقا این روایت را خیلی تکرار میکردند. مضمون بالایی دارد. «خذ من القرآن ما شئت لما شئت». من دیدم که این مضمون در کتاب کافی در قسمت کتاب فضل القرآن روایتی هست که مفادش همین است. کأنّه یک نحو معادله است که شما تا این روایت را میگویید، اگر یک کسی استبعاد بکند که این روایت از کافی، مسند است. عبارت در کتاب فضل القرآن این است. حضرت فرمودند: «مَنِ اسْتَكْفَى بِآيَةٍ مِنَ الْقُرْآنِ مِنَ الشَّرْقِ إِلَى الْغَرْبِ كُفِيَ إِذَا كَانَ بِيَقِينٍ»[5]. حضرت نمیفرمایند کدام آیه. کسی که بخواهد با یک آیه از قرآن خودش را به طرفة العینی از شرق زمین به غرب زمین برساند، میشود، البته «إذا کان بیقین». این کلمهی «آیة» منظور من است. روایت را دیده بودم، امّا این دو تا روایت در ذهن من به هم وصل نشده بود. «من استکفی بآیة». این «آیة» در اینجا خیلی با آن روایت «خذ من القرآن ما شئت لما شئت» مناسبت دارد. «من استکفی بآیة»، چه آیهای؟ هر آیهای. «مدهامّتان»[6] یک کلمه است. یک کلمه، یک آیه. «من استکفی بآیة». روایت به خوبی این را در بر میگیرد؛ منظور این است که چگونه است؟ تازگیها هم صحبت بود. تکرارش خوب است. چون از چیزهایی است که مثل حاج آقا، آن را مکرّر میگفتند. ای کاش این قید را هم به آن نمیزدند. ولی خُب، ایشان یک قید به آن میزدند. این جمله را خیلی زیاد میگفتند. میگفتند: «خصوصیّت قرآن این است که در بین تمام کتب که برای اهلش»، این قید همین بود که “برای اهلش” خود واقعیّت را نشانشان میدهد. مطلب را زیاد میگفتند. یک دفعهاش یادم است. مثلاً دستگاههای امروز، مثل تلویزیون چطور تصویر را و واقعه را نشان میدهد، بعد گفتند: «بلا تشبیه مثل این». بعد گفتند: «این فقط عکس را نشان میدهد، امّا قرآن، خودش را نشان میدهد». این تفاوت خیلی مهم است. اگر این تلویزیونهای امروزی زنده هم باشد، باز دارد عکس را نشان میدهد، قرآن کریم برای اهلش، عکس را نشان نمیدهد، بلکه خود صحنه را نشان میدهد؛ اینها خیلی حرفهای مهمی است. فقط ایشان یک کلمه میفرمودند که “برای اهلش”. خُب، در هر حال اگر ادّعاء هم باشد، از کسانی است که قابل تأمل است و نمیشود به سرعت از آن عبور کرد و رد شد. منظور این است که این چگونه جوهری است که وقتی کسی که اهلش هست و شروع به خواندن میکند، خود واقعیّت را در منظر نفس مستنیر او میآورد که بتواند آن را ببیند. معلوم میشود که این مصحف و این کتاب، با نقوش و با اصوات دیگر فرق دارد. خیلی فرق دارد.
شاگرد: یادم هست که سال گذشته در مشرق و مغرب، دو گونه معنا فرمودید. یکی اینکه از مشرق تا مغرب حرکت بکند. یکی هم فرمودید: «هر چه که بین مشرق و مغرب عالم هست».
استاد: «استکفی»، از مشرق تا مغرب طلب کفایت بکند. به سیر از مشرق تا مغرب. پس ممکن است که آن وقت هم کنار این روایت، این روایت دیگر «خذ من القرآن ما شئت لما شئت» را هم گفته باشم. گفته بودم یا نه؟ الآن سن و سال من به گونهای است که بحثهای سابق، به وضوح در ذهنم باقی نمیماند و از یادم میرود. الآن که دیدم، کأنّه مطلب جدیدی گفتهام و این حدیث صحبت شده است، امّا در کنار این روایت کافی تا به حال گذاشته نشده بود؛ حالا منظور من از اینکه اینها را مدام تأکید میکنم برای این است که کمکم با بیانات ثقلین انس بگیریم، راجع به اینکه ببینیم خلاصه یک شِمائی و یک حدودی را میتوانیم بفهمیم که منظور قرآن کریم از اینکه من چه هستم، بهصورت حدودی به آن نزدیک بشویم یا نه؟ البته این کار، یک کار آسانی هم نیست و واقعاً سخت است در اینکه این جوهرهی چگونه است؟ آن چیزی که ما با آن آشنا هستیم، خُب، یک الفاظی را میخوانیم و حفظ میکنند. حالا اینکه از بقیهاش چه کارهایی برمیآید و با دلها و قلوب چه کار میکند، ما که اینها را نمیدانیم؛ باز خود حاج آقا مکرر میگفتند: «به نظر من یکی از دلایل اعجاز قرآن، جاذبیّت آن است. قرآن کریم یک جاذبیّتی دارد که منحصر به فرد است». حالا کسی که بوستان و گلستان را مثل سعدی تصنیف کرده است، قصد ایشان مقابله با قرآن نبوده است. دیوان مثنوی و حافظ و امثال ذلک، قصدشان مقابله با قرآن نبوده است و صرفاً شعر گفتهاند. امّا بعد از آنها در بین این زبانهای فارسی، دشمنان دین پیدا شدهاند. دشمنانی که حاضر شده بودند که اگر هزار بار در این دنیا بیایند و باز دوباره آنها را بکشند، دوباره در همین هزار بار بر علیه دین بجنگند. شماها اگر اینگونه از افراد را ندیدهاید، من برخوردهام. دین، یک چنین دشمنانی را به همین زبان فارسی داشته است. پولها خرج کردهاند و زحمات شبانهروزی کشیدهاند برای اینکه بین این زبانهای فارسی که عربی بلد نیستند، لااقل یک رقیبی را برای قرآن درست بکنند. دیوان حافظ، مثنوی، بوستان. حتی در زمانهای قدیم که بچهها در مکتبخانهها میخواندند. گاهی میشد که تمام تلاششان را میکردند که حداقل یک رقیب برای قرآن درست بکنند. حالا این رقیب سازی، محقق شده است یا نشده است؟ با خودشان میگفتند: «خُب، اینها که فارسی را بلد هستند و متن فارسی را به این زیبایی میخوانند. خُب، این کتب هم در عرض قرآن کمکم جا بگیرد». انسان میبیند آنچه که آنها به قصد سوء در سر داشتند، عملاً محقق نشد. هر چه تلاش کردند، نشد که نشد. خود این اتفاق را نمیدانیم که چگونه است. حالا بقاء قرآن هم یک مسالهی حائز اهمیّت است و دیگر آن چیزهایی که خود خدای متعال در کتاب خودش قرار داده است: «لا تفنی عجائبه»[7]. عجائب آن از بین رفتنی نخواهد بود. حالا میبینید هر زمانی یک موجی برای پنجاه سال به وجود میآید. خدای متعال از کتاب خودش یک چیزی را برای مخلوقاتش مکشوف میکند که به واسطهی آن پردهبرداری، مثلاً به مدّت پنجاه سال دهان باحثین بسته میماند. باز برای پنجاه سال بعدی خدای متعال یک مطلب دیگری را آماده دارد؛ منظور این است که پس ما بفهمیم که قرآن کریم از سنخ لفظ است یا اینکه از سنخ کتابت است یا اینکه از سنخ معنا است و یا اصلاً هیچکدام از اینها نیست و تمام اینها از نزولات آن است؟ «وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»[8]. آیات قرآن، نزول قرآن است و نه خود قرآن. «فَلَا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ، وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ، فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ، لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ»[9]. بله وقتی که نازل میشود، به این صورتها میآید. چه صورتهایی؟ مثلاً اگر بخواهید با بعضی از ویژگیهای آن در موقع نزول آشنا بشوید این است که اولاً به زبان عربی نازل میشود. زبان عربی در فن تحلیل نشانه، بیست و هشت تا نشانه دارد. پایهی نشانههای آن، بیست و هشت تا است. بیست و هشتی که خودش مضربی از هفت است. فرمودند که خدای متعال، کلّ عالم را بر هفت قرار داده است. یکی از معانی سبعة أحرف هم همین است. اگر یادتان باشد عرض میکردم که شاید تأویل أعظم سبعة أحرف همین است که قرآن میخواهد تدوین تکوین باشد. چون تکوین، «أجری جمیع الأشیاء علی سبعة» خُب، پس تدوین آن هم «علی سبعة أحرف» است. چارهای نیست. شما متوجه نیستید که آن «أجری علی سبعة» چگونه است. اگر بخواهید آن را تدوین بکنید، «أجری جمیع الأشیاء علی سبعة». پس کتاب تدوین آن هم «علی سبعة أحرف» است. اینها با همدیگر متنساب هستند. خُب، اگر میخواهید که بر سبعة باشد، یکی از زبانهایی که میتواند این سبعة را حفظ بکند و مضرب هفت است، زبان عربی است. هیچ زبان دیگری معادل زبان عربی، حروفش دقیقاً معادل بیست و هشت حرف نیست. حروف الفبای زبان عبری کمتر است و در فارسی بیشتر است. تنها عربی است که حروف الفبایش بیست و هشت حرف دارد. گاهی میشود که خود همین اقتصار بر بیست و هشت، برای زبان عربی یک مضیقهای را میآورد. زبان فارسی حروف بیشتری را دارد. خُب، آیا این مضیقه برای این زبان، یک منقصت نیست؟ اگر به این شکل نگاه بکنیم، بله نقص است. مثلاً بیش از یک واو ندارد و یا اینکه حروف “گ” و “پ” و “چ” و “ژ” را ندارد. امّا وقتی که میخواهد آن کار را انجام بدهد، نقصی ندارد. تا اینجا که حتی اگر یک حرف بر حروف الفبای آن اضافه بشود، اصلاً کار خراب میشود. اگر یک حرف بر حروف آن اضافه بشود، کار خراب شده است. اجازه بدهید که همان بیست و هشت حرف باشد. ببینید از کجا شروع میشود! حالا این قرآن کریم با زبانی شروع میکند با بشر رابطه برقرار بکند که بیست و هشت تا حرف دارد و پایه آن، بیست و هشت تا حرف میباشد. بعد میآید و میگوید که من دارای حروف مقطّعه هستم؛ من حالا خیلی تفحّص نکردهام، ولی به عنوان طرح و تحریک اذهان عرض میکنم. اگر در طول تاریخی که از بشر مدوّن شده است بگردید، هیچ کتابی نیست که نظیر این حروف مقطّعهای را که قرآن دارد، داشته باشد. مثلاً بگویند: «خُب، فلان کتاب هم هست که مثل قرآن دارای حروف مقطّعه است». برویم بگردیم و ببینیم که آیا چنین کتابی پیدا میشود که اینچنین باشد و حروف مقطّعه داشته باشد یا چنین کتابی وجود ندارد؟ هیچ کتابی اینگونه نیست. این یکی از اختصاصیّات قرآن است. مطلبی که بسیار اهمیّت دارد این است که اصلاً این حروف مقطّعه را رها نکردهاند. بیست و سه چهار تا وجه برای این حروف شمردهاند که هر کدام وجوهی برای خودش دارد که اگر در ذهن شریفتان باشد، عرض میکردم مهمترین وجه آن که حرف ابوفاخته: سعید بن علاقه بود، اصلاً آن را نیاورده بودند. مهمترین وجه همین بود. این را هم نیاورده بودند. خُب، بعداً میآید میگوید: «پس من حروف مقطّعه برای شما دارم که این حروف مقطّعه دقیقاً نصف این بیست و هشت حرف هستند». باز خود این نصف، میشود چهارده تا که البته خود همین عدد چهارده، مضربی از عدد هفت است که نصف این بیست و چهار تا میباشد. وقتی که انسان دقیق میشود، در مییابد که این حروف چه حساب و کتاب پیچیدهای برای خودش دارد! چقدر منظّم است! نصف این حروف الفبای اصلی، حروف مقطعه است که در اوّل آمده است. با خصوصیّاتی که شروع میکند، جلو میآید. خُب، حالا ربط این حروف و این وسائط با معنا و با چیزهای دیگر چگونه است؟ این گوی و این میدان. حالا وقتی که شروع به فکر کردن میکنید میبینید که چقدر در این وادی حرفهای مختلف گفتهاند. شاید خیلی از این حرفها الآن هست، ولی ما باید راجع به آن فکر بکنیم و به دست بیاوریم. ولی در هر حال این چیزی که من دارم عرض میکنم یک نحو نگاه کلی کردن به این است که کمکم نزدیک بشویم که اگر گفتند جوهرهی این کتاب، چیز مهمّی است، این مبادی نظمش را و اینها را ببینیم به طوری که این مبادی نظم، خودش را برای ما نشان بدهد و یک اشتیاقی در ذهن ما بیاید بهطوری که زبان به اقرار و ستایش باز کرده و بگوییم: «این دستگاه خیلی عظمت دارد و به یک کلمه، تمام شدنی نیست!».
برو به 0:25:57
شاگرد: اگر میشود این مطلب را بیشتر توضیح بدهید که آیات قرآن، نزول قرآن است و خود قرآن نیست.
استاد: من این سؤالات را زیاد تکرار کردهام که البته از تکرار آن یک غرضی را داشتهام. چون اینها مهم هستند. تا این سؤالات در ذهن شما روشن نشود و جلا پیدا نکند، اصلاً بحث تحریف قرآن را یک بحث انحرافی میدانم. برای شروع بحث باید این سؤالات در ذهن شما مطرح بشود. آن وقت شما در اطراف آن فکر بکنید. هم خود درک نظری آن ثبوتا برای شما حاصل بشود و هم اینکه ادلّهی اثباتی آن از ثقلین را پیدا بکنید؛ توجه بفرمایید، در قرآن کریم یک کلمهی «کذلک» هست که یک معنای ساده تفسیری را میتواند داشته باشد. امّا یک معنای عمیقتری را هم میتواند داشته باشد؛ در ابتدای سورهی مبارکهی شوری اینگونه است: «بسم اللّه الرحمن الرحیم، حم، عسق، کذلک یوحی». این «کذلک» به چه چیزی باز میگردد؟ «کذلک» یعنی همین آیاتی که در ادامه میآید و تا آخر سوره وجود دارد و همچنین در جاهای دیگر از قرآن آمده است مثل «الحمد للّه»، «قل أعوذ بربّ الناس». بعدش هم «کذلک یوحی». ملک وحی میآید و اینها را برای تو میآورد. خُب، نسبت به اینکه حرفی نیست، «کذلک یوحی». حالا ملک آمده است و «حم، عسق، کذلک یوحی» را برای تو خوانده است. این یک تعبیر و معنا کردن از «کذلک» است. خُب، مانعی هم ندارد. امّا یک گونه «کذلک» است که «کذلک» به این «حم عسق» باز میگردد. یعنی اصلاً دارد درک وحیانی و ریخت وحی را توضیح میدهد. «کذلک یوحی» و نه فقط وحی شما، بلکه کلّ وحی. «کذلک یوحی الیک و إلی الّذین من قبلک اللّه العزیز الحکیم»[10] و این … و این مطلب چقدر قابل تأمّل است که حالا این «کذلک» یعنی چه؟ الآن «کذلک» چه شد؟ الآن چطور «کذلک» محقق شد؟ اوائل یک سؤالاتی بود که حالا من دیگر سر شما را درد نیاورم، خودتان در ذهنتان مستحضر هستید. این یک مورد؛ برگردید و چند تا آیهی دیگر را نگاه بکنید. مثلاً ابتدای سورهی مبارکهی هود میفرماید: «الر ۚ كِتَابٌ». خیلی از آیات هست که میگوید: «تلک آیات الکتاب المبین»[11]. در دو سوره قطع دارم که اینگونه [وقوع کتابٌ پس از حروف مقطعه] آغاز میشود. یکی در سورهی مبارکهی ابراهیم است و دیگری هم سورهی مبارکهی هود است که این تعبیر را دارد. بله، در سورهی مبارکهی اعراف هم اینگونه است: «المص، كِتَابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلَا يَكُنْ فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنْذِرَ بِهِ وَذِكْرَىٰ لِلْمُؤْمِنِينَ». توجه بفرمایید، اینگونه آغاز میشود. «الم، کتابٌ». این سه تا تعبیر «الر، کتابٌ». در سورهی مبارکهی ابراهیم «الر، کتابٌ». در سورهی مبارکهی اعراف هم «المص، کتابٌ». آیا مثل «الم، ذلک الکتاب»، «الم، تنزیل الکتاب من اللّه العزیز الحکیم»، با آنها فرقی میکند یا نه؟ بله، از نظر عبارتی فرق میکند. یعنی از نظر تجزیه و تحلیل ادبی، در این «کتابٌ»، تجزیه کننده و ترکیب کننده، نسبت به آن عبارات در مضیقهی بیشتری قرار میگیرد. «الم، ذلک الکتاب». مشارٌالیه «ذلک الکتاب» چه است؟ یعنی قرآن، [این تعبیر در] سورهی بقره [است]. چطور میگویید سورهی مبارکهی نور میگوید: «سورةٌ أنزلناها و فرضناها». «سورةٌ» یعنی چه؟ یعنی همین سورهی مبارکهی نور. «انزلناها و فرضناها». خُب، حالا هم «الم، ذلک الکتاب»، یعنی همین سورهی بقره یا کلّ کتاب، این راه را دارد. «الر، تنزیل الکتاب من اللّه العزیز الحکیم». یعنی تنزیل کلّ کتاب. «الر» هم یکی از آنها است. یا «تلک آیات الکتاب المبین». «تلک» یعنی چه؟ یعنی آیاتی که بعداً در سوره میآید راه این معنا را دارد که یعنی فوراً برود و «تلک» را به خود «الر» بزند. خُب، این هم دو وجه است. امّا آن یکی میگوید: «کتابٌ»، ذهن بیشتر میایستد. چون «کتابٌ» که مبتداء نیست. بلکه حالت خبر دارد. «الر، کتابٌ». «کتابٌ»؟ خُب، بگویند «ذلک الکتاب» یا میگفت «الکتاب»، یک چیزی ابتدای کلام باشد. «کتابٌ» که نمیتواند به این صورت مبتداء باشد. باز هم مانعی ندارد. ولی اینچنین ترکیبی براساس انس به زبان بهگونهای است که تجزیه و ترکیب کننده در مضیقهی بیشتری قرار میگیرد. چرا این مطلب را عرض میکنم؟ برای اینکه هم ذو وجوه بودن قرآن کریم را نشان بدهم و هم اینکه وجوهی هست أسبق، در اینکه ذهن را به سراغ این مطلوب ما ببرد. خُب، حالا به فرمایش شما آیه چه میفرماید؟ «الر، کتاب». این «الر» کتابی است که اینچنین است. سؤال پیش میآید که آیا خود این «الر» اینچنین است یا اینکه قرآن اینچنین است؟ الآن که صحبت از قرآن نبود. بلکه صحبت اینگونه بود «بسم اللّه الرحمن الرحیم، الر، کتابٌ». در اینجا مطلب با بیانی که عرض شده بهگونهای است که مخاطب، ابا نمیکند از اینکه بگوید که یعنی پس خود «الر»، «کتابٌ».
شاگرد: قول ابوفاخته دقیقا همین میشود.
استاد: حالا میخواهم همان مطلبی که فرمودید را عرض بکنم؛ در دنباله اش ادامه بدهید: «الر، کتابٌ أحکمت آیاته ثمّ فُصّلت». یک گونه اِحکام دارد، یک گونه تفصیل دارد. تا میگوید یک گونه إحکام دارد و یک گونه تفصیل دارد، ذهن میگوید: «خوب شد، ریخت “الر” میآید به این یک چیزِ محکم باشد یا نه؟». إحکام یعنی چه؟ احکام یعنی در مقابل تفصیل. یک بسیطی باشد که بعداً به تفصیل بیاید. آیا به ریخت آن میآید که اینگونه باشد یا نه؟ بله به ریخت آن میخورد؛ تناسب حکم و موضوع در تفکّرات بشر، حرف اوّل را میزند؛ وقتی که آیه میگوید: «الر»، حرف بسیط میگوید، بعد میگوید: «کتابٌ» و «الکتاب» هم نمیگوید. میگوید: «کتابٌ أحکمت» بعد «ثم فُصّلت». منظورم این بود و لذا هیچ مانعی ندارد که بگوییم یعنی «الر» یک مرتبه عالی از قرآن کریم است و در آن مراتب بالا قرار گرفته است. «ثمّ فُصّلت». فصّلت یعنی «نُزّلت». تنزیل پیدا میکند، بسیط پیدا میکند «بقدرٍ معلوم». در تفصیلاتش میآید و سورهی مبارکهی هود میشود و چیزهای دیگر میشود. پس بنابراین از بعضی آیات شریفه میتوانیم مفتاح و کلید برای آیات بعدی درست بکنیم. وقتی فهمیدیم که یکجا میشود که حروف مقطّعه میتوانند آن «فی کتاب مکنون» باشند و مرتبهی بالای قرآن کریم باشند، خُب، ذهن ما در دیگر سورههای قرآن، ابا نمیکند.
برو به 0:33:06
شاگرد: ….تنزیل…
استاد: بله، در آنجا فرق میکند. «تنزیل الکتاب من اللّه» مثل این نیست. چرا؟ چون مصدری است که بهعنوان بعد از آن آمده است. وجوهی و محتملاتی، با آن چیزی که ما الآن از «کتابٌ أحکمت» درک کردهایم، حتماً موافق است. ولی آنگونه نیست که خودش ابتدائاً ذهن ما را بکشاند و به سراغ اینها ببرد.
شاگرد: …..
استاد: منظور شما خود حروف است یا نه، دنبالهاش…؟
استاد: «کتابٌ»، «الر» [در سورهی هود] آیهی [مستقل] نشده است. مثلاً در «الم ذلک الکتاب» [خود حروف مقطعه] آیه شده است. در اعراف هم شده است. در «حم عسق» دو تا آیه شده است. «حم» یک آیه شده است و «عسق» هم یک آیه. «کذلک» آیهی سوم شده است. امّا در سورهی مبارکهی هود، آیه ندارد: «الر، کتابٌ». یعنی حتی بدون [این که حروف مقطعه] آیه [شود]، «کتابٌ» بهدنبال آن آمده است. با چه چیزی؟ با این لسان بسیار عالی «أحکمت ثمّ فُصّلت».
شاگرد: سورهی عصر، «إلاّ الّذین» یک آیه است. درست است؟
استاد: اصلاً اینکه آیا خود آیات توقیفی هستند یا نیستند، آیا هیچ کجا به اجتهاد قُرّاء بوده است یا نه، بحث مفصّلی در علوم قرآنی دارد. البته اختلافات هم در مواضع آیات زیاد است.
شاگرد: فرض اینکه حالا هست و همین است، آیا در شناخت بحثی، اثری دارد؟ میخواهم بگویم اینکه یک آیه است، ما میخواهیم نتیجه بگیریم که این، بیشتر این مطلب را تقویت بکند. حالا اگر دو آیه باشد، مثلاً ممکن است …
استاد: توجه بفرمایید، تقویت غیر از دلیل و برهانیّت است. تقویت میکند. یعنی وقتی حتی یک جایی …
شاگرد: یعنی اگر تقویت بکند، از آن طرفش باید ضعف ایجاد بکند.
استاد: خیر. یک نکته هم همین است. اینگونه نیست که هر شاهدی که تقویت میکند، نبود آن، ضعفی برای ما باشد.
شاگرد: ضدّ آنکه تضعیف میشود …
استاد: ضدّی که انفصال باشد، بله. امّا خود شما شاهد آوردید که معنای آیه، انفصال نیست. آیه یعنی آیه، نه اینکه یعنی در اینجا استیناف است. اگر معنای آیه، استیناف بود، ضد میشد. امّا آیه یعنی “بایست”.
شاگرد: عدمش، اتّصال را تقویت میکند.
استاد: عدمش، اتّصال را تقویت میکند امّا آیه بودن، انفصال را تأیید نمیکند. چرا؟ چون آیه بودن مرادف با استیناف نیست.
شاگرد: هر مرتبهای نسبت به مرتبهی بالاترش، آن مرتبهی بالاتر، امّ الکتاب است، درحالیکه ام الکتاب، باز نسبت به مرحلهی بالاترش مثلاً مثل متشابه هستند.
استاد: بله. این مطلبی که فرمودید، مطلب خوبی است. اگر هم یادتان باشد من از این کلمه “جمع” استفاده میکردم. این آیه خیلی آیهی مهمّی است. «إن من شئٍ» با تنوین تنکیر. «شئٍ» چند تا شئ است؟ قطعاً «شئٍ»، امّا «إلاّ عندنا»، باید بگویند «خزینته». «ه» در «خزینته» به کدام کلمه باز میگردد؟ به همان «شئٍ» باز میگردد، امّا آیه میفرماید: «خیر. به هر شیئی که دست میبرید خزائن است». پس هر خزینهای هم …[12] «ننزّله». یعنی هر خزینهای که میآید، پایینی هم خزینه است، امّا نسبت به بالایی خزینه نیست. بالایی نسبت به پایینی خزینه است. پایینی هم نسبت به پایینتر از خودش خزینه است. امّا همین خزینه پایینی نسبت به بالاتر از خودش تفصیل است. تنزیل و نزول است. خزینه برای بالاتر از خودش که خزینه نیست. بلکه نزول او است: «وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»[13]. هر خزینه بالاتر، یک قَدَر در آن میآید که نزول پایینتر میشود. نزول پایینتر نسبت به بالاتری، قَدَر است و خزینه نیست. ظهور او است، امّا همان نزول پایینتر نسبت به پایینتر از خودش باز دوباره خزانه میشود و لذا یکی از مهمترین اشیاء، خود قرآن است. چون نزولش جامع تمام نشاندادن و مرآتیّت برای کلّ نفس الأمر است.
شاگرد: این آیه در خود قرآن در رابطه با قرآن است یا کلی مربوط به همهی اشیاء است؟
استاد: این قسمت را خودم عرض کردم. «إن من شئ إلاّ عندنا خزائنه و ما ننزّله» که تعبیر «ننزّل» هم که برای آیات، زیاد به کار رفته است. پس «ننزّله»ای که در اینجا هست که برای همه چیز است، یکی از مهمترین مصادیق تنزیل و نزولی است که در کلّ عالم وجود بی نظیر و تک است، یعنی نزول قرآن کریم.
شاگرد: آیا میتواند به خود سورهی قدر هم [مصداق داشته باشد]: «إنّا أنزلناه فی لیلة القدر».
استاد: بله. اتّفاقا کلمهی قدر در «إنّا أنزلناه فی لیلة القدر». ما خودمان تقدیر امور را میگوییم. تقدیر امور، لازم معنای قدر است. قدر یعنی تنگ گرفتن و یعنی در مضیقه قرار دادن. «أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ وَيَقْدِرُ»[14]. «یقدر» به این معنا نیست که یعنی قدرت دارد. بلکه «یقدر» یعنی تنگ میگیرد. اتفاقا قادر هم یعنی اینگونه است که بر آن مقدور، تنگ میگیرد و تمام راهها را بر آن میبندد. قدرت این است. «قَدَر» یعنی اندازه. یعنی هیچ چیزی کم یا زیاد نمیشود. لیلة القدر هم همینطور است. همچون شبی است که تقدیر میکنند. یعنی امور را دقیقاً معلوم میکنند و بر شخص تنگ میگیرند که دیگر حالت فرجه نداشته باشد و آن هم برای آخرین شبِ لیلة القدر. خُب، این مطالب بهعنوان یادآوری مطالب بود که حالا ان شاء اللّه در جلسهی بعد به شرط حیات بحث را ادامه خواهیم داد، ولی اگر از یاد من هم رفت، شما دوباره به بنده یادآوری کنید که بحث تحریف بدون اینکه جوهر قرآن کریم چه است [را مطرح کنیم]. آیات راجع به این، این گوهر چیست که میخواهد خودش را در مصحف عثمان پیاده بکند و نشان بدهد و در نماز مردم و در قرائاتشان و در اذهانشان و در تفکراتشان بیاید و در همه جا میخواهد با مجاری مختلفه نازل بشود و بعد صاعد بشود، این چیست؟ قرار نیست فوراً به این مسأله به این زودیها برسیم. البته نمیگوییم که تعمّد نبوده است. بله، تعمّد بود، امّا اینگونه نیست که اصل کار خیلی تعمّد در اخفاء باشد. چون این مطلب یک مطلب عظیم است خودش را دیر نشان میدهد. لذا حتماً باید بهطور مرتّب اینها را متذکّر بشویم تا در اصل بحث ان شاء اللّه انحرافی نباشد.
والحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
کلیدواژگان:
حقیقت قرآن، حروف مقطعه، حقیقت سبعة أحرف، تحریف قرآن.
[1]. سورهی فصّلت، آیهی 42: «لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ ۖ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ».
[2]. كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج 2، ص 659.
[3]. الأوائل للعسكری، ج 1، ص 28: «وعثمان أول من جمع الناس على مصحف واحد».
[4]. عون الحنان في شرح الأمثال في القرآن، ص ۷.
[5]. الكافي (ط – الإسلامية)، ج 2، ص 623، ح 18.
[6]. سورهی الرحمن، آیهی 64.
[7]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 61.
[8]. سورهی حجر، آیهی 21: «وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ».
[9]. سورهی واقعه، آیهی 75 تا 79.
[10]. سورهی شوری، آیهی 9.
[11]. سورهی مبارکهی یوسف، آیهی 1.
[12]. صوت در این جا روشن نیست.
[13]. سورهی حجر، آیهی 21: «وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ».
[14]. سورهی زمر، آیهی 52: «أَوَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ وَيَقْدِرُ ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ».
دیدگاهتان را بنویسید